دو حکایت از عبید زاکانی شخصی با دوستی گفت: (( مرا چشم، درد می کند،تدبیر چه باشد)). گفت: (( مرا پارسال دندان درد می کرد، برکندم)). شخصی تیری به مرغی انداخت، خطا کرد. رفیقش گفت: (( احسنت)) . تیرانداز برآشفت که مرا ریشخند می کنی؟ گفت: (( می گویم احسنت،اما به مرغ)). نگاشته شده توسط سید مجتبی طاهری فر در یک شنبه 29 فروردین 1389 ساعت 10:50 PM | نظرات 0 | لینک مطلب