غزلیات کرمانی - غزل شمارهٔ ۹۳۱
آتش اندر آب هرگز دیدهئی
عنبر اندر تاب هرگز دیدهئی
چون دهان بر لعل شورانگیز او
پسته و عناب هرگز دیدهئی
شد نقاب عارضش زلف سیاه
شام بر مهتاب هرگز دیدهئی
سنبل پرتاب هرگز چیدهئی
نرگس پرخواب هرگز دیدهئی
نرگسش در طاق ابرو خفته است
مست در محراب هرگز دیدهئی
شد دلم مستغرق دریای عشق
ذره در غرقاب هرگز دیدهئی
در غمش خواجو چو چشم خونفشان
چشمهٔ خوناب هرگز دیدهئی