مثنویات سعدی - شمارهٔ ۷
یکی را دیدم اندر جایگاهی
که میکاوید قبر پادشاهی
به دست از بارگاهش خاک میرفت
سرشک از دیده میبارید و میگفت
ندانم پادشه یا پاسبانی
همی بینم که مشتی استخوانی
اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید
یکی را دیدم اندر جایگاهی
که میکاوید قبر پادشاهی
به دست از بارگاهش خاک میرفت
سرشک از دیده میبارید و میگفت
ندانم پادشه یا پاسبانی
همی بینم که مشتی استخوانی