غزلیات فرغانی - شمارهٔ ۴۴۴
بخت و اقبال خوهی خدمت درویشان کن
پادشاهی طلبی بندگی ایشان کن
دامن زنده دلان گیر و از آن پس چو مسیح
بنفس در بدن مرده اثر چون جان کن
لشکر دل بکش و ملک سلیمانی را
آبدان گر نخوهی همچو سبا ویران کن
گر تو خواهی که درین کارگه کون و فساد
آنچه گویی بکنند آنچه بگویند آن کن
ورتو فرمان بری از حکم تو گردن نکشد
چرخ را گر تو بگویی که مرا فرمان کن
ای خداجوی برو چاکر درویشان باش
وی شکم بنده برو بندگی سلطان کن
آب رو برد بسی را سگ نفس از پی نان
از تو گر گوشت خوهد سوزنش اندر نان کن
مال بگذار و درین راه تهی دست درآی
لکن از راه زن اندیشه چو بازرگان کن
بسر وقت تو تا دست حوادث نرسد
قدم خویشتن از همره خود پنهان کن
اگرت عشق ز بیماری جان صحت داد
هر کرا درد دلی هست برو درمان کن
عشق شیرست و چو طعمه طلبد، از پی او
جگر خون شده بر آتش دل بریان کن
زین نمط شعر ازو خواه که گرمست از عشق
از درختان طمع میوه بتابستان کن
سیف فرغانی اگر ملک ابد میخواهی
اینچنین ملک بدست از در درویشان کن