پنج شنبه 2 اردیبهشت 1389  ساعت 5:32 PM
و خدايي كه گهي خوب و گهي خندان است
 و به اندازه چشمان حقيقت زيباست
 و خيالش كه به اندازه دريا آبي است
 مي برد روح مرا سوي همان گردابي
كه در آن غرق شدم
آه و افسوس كه در حوضچه ياد خدا
دست من خيس نماند
 
اين شعر از خودمه. اگه وقت دارين نظر بدين


 نگاشته شده توسط هفت خاکستری نظرات 0 | لينک مطلب


پنج شنبه 2 اردیبهشت 1389  ساعت 5:26 PM
در اين طلوع خستگي
 و اين هجوم بي امان دل شكستگي
 به آيه آيه هاي بيكسي قسم
 دگر كسي به عشق رو نمي كند
 براي آن گل شكفته در بهار عشق
 بلبلي دگر ترانه گو نمي شود
 و شمعهاي جان گداز عشق همه به خواب رفته اند
و عاشقان شمع
 با دو بال آهنين
 به دور آب و نان و سنگ طواف كرده‌اند
 و قصه‌هاي خنده دار عشق زبانزد خواص و عام گشته اند
 دگر كسي به بيستون نگاه عشق نمي كن
د به آيه آيه هاي بي كسي قسم
 دگر كسي به عشق رو نمي كند
 
اين شعر رو خودم گفتم. لطفا نظر بديد در چه حد بده!!


 نگاشته شده توسط هفت خاکستری نظرات 1 | لينک مطلب


یک شنبه 11 بهمن 1388  ساعت 2:44 PM
/افسرده ز بیگانه و آزرده ز خویشم مردم همه سیر از من و من سیر ز خویشم

 نگاشته شده توسط هفت خاکستری نظرات 2 | لينک مطلب


یک شنبه 11 بهمن 1388  ساعت 2:39 PM
به من ای اجل مژده مرگ من ده / که تا جان خود را دهم مژدگانی

 نگاشته شده توسط هفت خاکستری نظرات 0 | لينک مطلب


دوشنبه 14 دی 1388  ساعت 10:33 AM
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم
سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد
به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز و پی در پی
دم گرم خودش را
در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته سازد
بدینسان بشکند دائم
سکوت مرگبارم را  


 نگاشته شده توسط هفت خاکستری نظرات 0 | لينک مطلب


یک شنبه 13 دی 1388  ساعت 1:49 PM
گفتی بمان می خواستم اما نمی شد / گفتی بگو بغض گلویم وا نمی شد
می خواستم نا گفته هایم را بگویم / یا بغض می آمد سراغم یا نمی شد
گفتم که می ترسم من از سحر نگاهت / گفتی نترس ای خوب من اما نمی شد
گفتی که تا فردا خداحافظ ولی آه / آن شب نمی دانم چرا فردا نمی شد


 نگاشته شده توسط هفت خاکستری نظرات 0 | لينک مطلب



Powered By Rasekhoon.net