دوشنبه 14 دی 1388  ساعت 10:33 AM
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم
سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد
به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز و پی در پی
دم گرم خودش را
در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته سازد
بدینسان بشکند دائم
سکوت مرگبارم را  


 نگاشته شده توسط هفت خاکستری نظرات 0 | لينک مطلب


یک شنبه 13 دی 1388  ساعت 1:49 PM
گفتی بمان می خواستم اما نمی شد / گفتی بگو بغض گلویم وا نمی شد
می خواستم نا گفته هایم را بگویم / یا بغض می آمد سراغم یا نمی شد
گفتم که می ترسم من از سحر نگاهت / گفتی نترس ای خوب من اما نمی شد
گفتی که تا فردا خداحافظ ولی آه / آن شب نمی دانم چرا فردا نمی شد


 نگاشته شده توسط هفت خاکستری نظرات 0 | لينک مطلب



Powered By Rasekhoon.net