عاقبت بین روضه ها دق کرد
تا که خون در رگ است و جان به تنم
به عزیزت قسم که سینه زنم
آن که از گاهواره تا مردن
دیده اش از غمت تر است، منم
شیر مادر نخورده، بابایم
تربتت را نهاد در دهنم
عاقبت بین روضه می میرم
جامه ی نوکری شود کفنم
یاکریمِ کریم می باشم
من حسینی ز دولت حسنم
در جوانی ز ماتمت پیرم
گر بگویی بمیر می میرم
من که این گونه در هیاهویم
تا نفس هست از تو می گویم
جان زهرا همیشه وقت نماز
مُهری از تربت تو می جویم
کُنج هیئت دل کِدِر شده را
زود با اشک و آه می شویم
عطر سیب حضور سرخت را
دائماً بین روضه می بویم
روضه خوان قتلگاه رفته و من
زائر ناله های بانویم
مادرت بود بی قرارم کرد
تا درِ این خانه ماندگارم کرد
ای خدا در تلاوتت جاری
سرِّ نی، دلبری و دلداری
از همان جا به ما شراب بده
تو به این دلبری سزاواری
سطحی از خیزران به لب هایت
می نشیند چو می شوی قاری
مادر داغ دیده ات در عرش
می زند ناله می کند زاری
زینبت محو صوت قرآنت
ای بنازم چه خواهری داری!
ای به نی، جن و انس حیرانت
پدر و مادم به قربانت
مادرت بارِ عام فرموده
بر فقیران سلام فرموده
اشک ما را به یمن روضه تان
تا ابد ناتمام فرموده
سینه زن ها و گریه کن ها را
یک به یک احترام فرموده
روضه خوان را به هر کجا برده
یاد غم های شام فرموده
آخر کار گوشۀ هیئت
گریه کرده مدام فرموده:
قد مادر ز غصه تاست حسین
تا سرت روی نیزه هاست حسین
از دلی زار و سینه ای بی تاب
السلامُ علیکَ یا ارباب
در طلوع همیشه ات بر نی
محض دل های بی قرار بتاب
تا نرفتم ز دست آقا جان!
این غلام سیاه را دریاب
یک اشاره برای گریه بس است
به علی اصغرت ندادند آب
شب هفتم برای این روضه
ناله ها کرده ام که وای رباب
بوی شش گوشه می دهد این آه
قبرُهُ فی قلوبِ من والاه
ای همه شادی و عزایم تو
هم مناجات و هم دعایم تو
نیمه شب در قنوت نافله ها
روح العفو و ربّنایم تو
وقت خواب و زمان بیداری
نه که شب ها و روزهایم تو
نوکری از تبار «جَونت» من
تویی ارباب با وفایم تو
دم مردن در اوج تنهایی
آن که مانَد فقط برایم تو
روز و شب از غم تو می بارم
به همه گفته ام تو را دارم
در فقیری سر آمدم آقا
به گدایی زبان زدم آقا
تو که از حال من خبر داری
هر چه تو خوب، من بدم آقا
من فقیرم فقیر مادر زاد
تو کریمی که آمدم آقا
شبِ قبرم ز مقدمت روز است
بَه از این حُسن پا قدم آقا
گاه در اوج روضه می بینم
دم حسین است و بازدم آقا
گر رَوَم مبتلای غیر شوم
با شما عاقبت به خیر شوم
خوب دانم که کمتر از آنم
که بگویم ز نسل سلمانم
لکِن از ابتدا به لطف خدا
نوکرت بوده ام و می مانم
خیلی از وقت ها برای دلم
قدر یک آه روضه می خوانم
سر جدا، نیزه، بوریا، صحرا
سم اسب، استخوان، نمی دانم
کاش می شد که بعد مردن هم
بشنوم از زبان خویشانم:
بس که نالید و بس که هق هق کرد
عاقبت بین روضه ها دق کرد