نقاشی...
وقت آن شد تا که چندین بیت نقاشی کنم
شاعری هستم که عشق تو مرا نقاش کرد
مانده ام از حد فاصل های بینا بینمان
تا به کی باید برای دیدنت ای کاش کرد...
جمعه بار غفلت من را به دوشش می کشد
هفته ها رفت و ولی چشمان من رویت ندید
درک من از غیبتت تا مرزهای هیچ بود
باید اول طرحی از نامردمی ها را کشید
پای لیلا بودنت باید که مجنونی کنم
بوسه هایی باید از پای سگ کویت گرفت
می نویسم از نیایش های صبح انتظار
ندبه هایی که هوای مستی از بویت گرفت
ای که انوار وجودت نور ایمان من است
مرحمت کن یک شبی بر سرزمین من بتاب
یک کرم کن تا شبی را در جوارت باشمو
لحظه ای کن این دعا بر روسیاهت مستجاب
ادامه مطلب
امسال هم گذشت...
امسال هم گذشت و دلي شعله ور نشد
چشمي براي غربت آيينه تر نشد
باران به چشم مردم ما محترم نبود
گل در ميان کوچه ما معتبر نشد
امسال هم شبيه همان سال هاي پيش
يک شاخه شوق در دل من بارور نشد
مهتاب هر شب از سر اين قريه مي گذشت
از اين همه ستاره کسي با خبر نشد
پايان نداشت فاصله ما و آسمان
اين راه باز يک دو قدم بيشتر نشد
امسال نيز عاشقي انگار کفر بود
دردي درون سينه کس منتشر نشد
من ماندم و روايت تاريک اين غزل
خورشيد روي دفتر من جلوه گر نشد
ادامه مطلب
حمد
|
|
![]() |
|
|
ادامه مطلب
چرا اهل سنت حدیث غدیر را نقل نکرده است؟
در پاسخ اين پرسش ناگزيريم اشاره اى گذرا به اين مطلب بنماييم كه اگر پژوهش گر با انصاف و آزادانديش به سندها و متن هاى «حديث غدير» توجّه نمايد، به قراين بسيارى دست مى يابد كه انگيزه هاى عدم نقل و يا موانع نقل «حديث غدير» را به وضوح روشن مى سازد. ما براى نمونه با ارائه چند متن و با نقل هاى مختلف، به يكى از آن موانع اشاره مى كنيم.
يكى از راويان چنين مى گويد: ابن ابى اوفى بينايى خود را از دست داده بود. او را در راه رو خانه اش ديدم و درباره حديثى از او پرسيدم.
گفت: به راستى كه شما مردم كوفه حالاتى داريد كه نمى توانيم برايتان احاديث را نقل نماييم.
گفتم: خداوند كارهايت را به سامان برساند! واقعيت آن است كه من از آن گروه نيستم و از طرف من مشكلى براى تو ايجاد نخواهد شد.
وقتى خاطرش از جانب من آسوده شد، گفت: كدام حديث را مى خواهى براى تو نقل كنم؟
راوى گويد: گفتم: حديث على عليه السلام در غدير خم را... .1
راوى ديگرى مى گويد: نزد زيد بن ارقم رفتم و به او گفتم: دامادم از تو حديثى در شأن على عليه السلام در روز غدير خم براى من نقل كرده است. من دوست دارم آن حديث را از خودت بشنوم.
زيد بن ارقم در پاسخ گفت: شما مردم عراق حالاتى داريد كه مانع از نقل حديث براى شما مى شود.
به او گفتم: از طرفِ من مشكلى براى تو ايجاد نخواهد شد.
وقتى از جانب من مطمئن شد، درخواست مرا پذيرفت و گفت: آرى، ما در جُحْفه بوديم... سپس واقعه را تا آخر نقل نمود.
به او گفتم: آيا رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
اللهمّ والِ مَنْ والاهُ وعادِ مَن عاداهُ؟;
خدايا! دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن باش با كسى كه با او دشمنى ورزد.
زيد بن ارقم گفت: من آن چه را كه شنيدم به تو بازگو كردم.2
اكنون اگر اين حديث را كه در مسند احمد از زيد بن ارقم نقل شده است، با حديثى كه در بخش پيشين از زيد بن ارقم آورديم ـ كه آن نيز در مسند احمد آمده بود ـ بسنجيد، به خوبى درمى يابيد كه در اين نقل، از بيان ذيل حديث كه همان جمله دعاى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در حقّ دوستان و نفرين آن بزرگوار بر دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام است خوددارى شده است، آن جا كه فرمود:
فمن كنت مولاه، فإنَّ عليّاً مولاه، اللهمّ عاد من عاداه ووال من والاه;
هر كه من مولا و سرپرست او هستم، پس على مولا و سرپرست اوست. خدايا! دشمن بدار هر كه با على دشمنى ورزد; و دوست بدار آن كه با او از در دوستى درآيد.
در حالى كه همين جمله توسّط خود زيد بن ارقم در كتاب مسند احمد ـ آن سان كه گذشت ـ موجود است.
جالب توجّه اين كه احمد بن حنبل اين دو حديث را با فاصله چند صفحه آورده است; ولى زيد بن ارقم در يك حديث كلام رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را به طور كامل بيان نمى كند و از نقل دعاى پايانى حديث خوددارى مى نمايد و در حديث ديگر، كه براى شخص ديگرى بوده، حديث را با دعاى پايانى آن نقل مى نمايد.
البتّه ما به زودى متن ديگرى را از معجم كبير طبرانى، خواهيم آورد كه زيد بن ارقم اين حديث را به طور كامل و با دعاى پايانى آن براى شخص سومى بيان مى كند.
پيش از نقل روايت زيد بن ارقم از معجم كبير طبرانى، به كيفيّت نقل زير نيز توجّه نماييد!
راوى مى گويد: به سعد بن ابى وَقّاص ـ كه يكى از راويان حديث غدير و از بزرگان صحابه به شمار مى رود، و به پندار اهل تسنّن يكى از ده نفرى است كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مژده بهشت به آنان داده است! ـ گفتم: مى خواهم درباره مطلبى از تو سؤال نمايم; ولى از تو تقيّه مى كنم!3
سعد گفت: هر چه مى خواهى بپرس; زيرا من عموى تو هستم.
راوى گويد: گفتم: جايگاه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در ميان شما در روز غدير چگونه بود؟... .
سعد بن ابى وَقّاص شروع به نقل حديث نمود.4
به شرايط حاكم بر مردم آن زمان درباره حديث غدير توجّه كنيد! به راستى با چه مشكلات و سختى هايى اين حديث را از اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله كه در آن واقعه حضور داشتند اخذ مى كردند. تا آن جا كه راوى مى گويد: مى خواهم مطلبى از تو بپرسم; ولى از تو تقيّه مى كنم!
در نقل ديگرى كه طبرانى در معجم كبير نقل كرده است اين گونه مى خوانيم. راوى مى گويد: عدّه اى در اطراف زيد بن ارقم حلقه زده بودند. شخصى در بين آنان ايستاد و گفت: آيا زيد در ميان شماست؟
گفتند: آرى، اين شخص زيد بن ارقم است.
آن شخص گفت: اى زيد! تو را به خدايى كه معبودى جز او نيست سوگند مى دهم! آيا از رسول خدا شنيدى كه درباره على فرمود:
مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مولاهُ، اللهمّ والِ مَنْ والاهُ وعادِ مَنْ عادَاهُ؟
زيد گفت: آرى.
او پس از دريافت اين پاسخ از جماعت دور شد.
گويا موقعيّت اين گونه بوده است كه وقتى شخصى مى خواهد حقيقت قضيّه را دريابد، چاره اى ندارد جز اين كه پرسش خود را با سوگند همراه نمايد تا اين كه زيد بن ارقم به احترام سوگندى كه او را داده است! واقعه را همان گونه كه از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله شنيده است بيان كند.
1 . مناقب علىّ بن ابى طالب عليه السلام، ابن مغازلى: 16.
2 . مسند احمد: 4 / 368.
3 . توجّه داريد كه چگونه حتّى خودشان از يك ديگر تقيّه مى كردند.
4 . كفاية الطّالب فى مناقب على بن ابى طالب عليه السلام: 62.
ادامه مطلب
علت وقابع بعد از رحلت پیامبر(ص)
پاسخ: در پاسخ به سوال شما بايد تصريح نمود، مخالفت آنان با مولاي متقيان علي عليهالسلام يك يا دو علت خاص ندارد بلكه علل متعددي باعث بوجود آمدن اين مسئله شده است. در اين ميان با استفاده از سخنان خود اميرمومنان به واكاوي برخي از اين علل خواهيم پرداخت.
الف: حسادت
ابن ابيالحديد معتزلي در كتاب شرح نهج البلاغة، در تفسير اين سخنِ خداوند متعال:«آيا مگر به آنچه خداوند از لطف خويش [ به بعضي از] مردمان بخشيده، رشك ميبرند؟»، آورده است كه اين آيه، درباره عليعليه السلام و علم و دانشي كه به وي اختصاص يافته، نازل شده است.[1] اما برخي ديگر كه خداوند آنان را لايق چنين علمي ندانست به اميرالمومنين رشك بردند.
امام علي عليه السلام خود در سخناني ميفرمايند: ما را با قريش، چه كار؟ قريش، [ حقّ] ما را انكار نميكنند، جز به خاطر اين كه خداوند عزّوجل بنيان ايشان را بر بنياد ما بر افراشته و افراد ما را بر افراد آنان برتري داده و ما را بر آنان برگزيده است. از اين كه خداوندْ ما را بر آنان برگزيده است، از او خشمگيناند و با آنچه خداوند ميپسندد و دوست دارد، دشمني ميورزند .
هنگامي كه خداوندْ ما را بر آنان برگزيد، حرمت (احترام) ما را بر ايشان واجب گرداند. كتاب و نبوّت را به آنان شناسانديم و از واجبات و آيين اسلام، آگاهشان ساختيم و صحف (نوشتهها) و زبور (نامهها) را برايشان حفظ كرديم و آنان را به دين و آيين اسلام، پايبند ساختيم. آن گاه در برابر ما ايستادند و برتريهايمان را انكار كردند و حقّمان را از ما گرفتند و اعمال و نشانهاي ما را كوچك شمردند .
بار الها! از تو بر ضدّ قريش، ياري ميطلبم. حقّم را از ايشان بگير و آنان را به خاطر ظلمي كه بر من روا داشتهاند، رها مساز. پروردگارا! حقّم را از ايشان باز ستان، كه تو حاكمي عادلي.[2]
حضرت در بخشي از سخنرانيشان كه به هنگام بيرون رفتن براي جنگ بصره ايراد نموده است، با يادآوري غصب حقش توسط برخي از قريشيان به بيان علت آن پرداخته و ميفرمايد: مرا چه با قريش؟ به خدا سوگند، آن روز كه كافر بودند، با آنان پيكار نمودم و اكنون كه فريبخوردهاند [ نيز] آماده كارزار با آنانم. ديروزْ من هماورد آنان بودم و امروزْ نيز پاي پس نميگذارم .
به خدا سوگند، قريش از ما كينه به دل نگرفتند، مگر براي آن كه خدا ما را بر آنان برگزيد.[3]
ابن عبّاس، در گفتگويش با عثمان به علتِ اختلافِ خلفا با بنيهاشم اشاره كرده و آورده است: امّا علّت اين كه قوم ما حكومت را از ما دور ساخت، حسدي است - كه به خدا سوگند - آن را ميداني و ظلمي است كه - به خدا سوگند - از آن، آگاه بودي. خداوند، ميان ما و ايشان قضاوت كند.[4]
ب: ناداني و انكار حق
امام علي عليه السلام - در نامهاي به برادرش عقيل ضمن بيان شباهتهاي خود با پيامبر خدا صلي الله عليه وآله، دو علت از علل مخالفت خلفا و ديگران با خودش را «ناداني آنان در شناخت حق وي و انكار برتريهايش» معرفي نموده و ميفرمايد: بدان كه عرب، امروز براي جنگ با برادرت گرد آمدهاند، همان گونه كه پيش از اين [ نيز] به مبارزه با پيامبرصلي الله عليه وآله برخاسته بودند و به حقّ وي جاهل و برتريهايش را منكر شده بودند.[5]
آنگاه در مورد آنان و عملكردشان فرمود:«آيا مايليد كه از زيانبارترين انسانها به شما خبر دهم؟ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا؛ كساني اند كه كوشش آنان در راه زندگاني دنيا، نقش بر آب شده است و چنين ميانگارند كه نيكوكردارند.[6]
ج: كينهتوزيها نسبت به پيامبر خدا
امام علي عليه السلام: قريش، تمام كينههايي را كه با پيامبر خدا در دل داشتند، با من آشكار كردند و پس از من نيز آن را درباره فرزندانم، آشكار خواهند كرد. مرا چه با قريش؟! من فقط به امر خدا و پيامبرش به مبارزه با آنان برخاستم. اگر مسلمان بودند، آيا اين، پاداش كسي است كه خدا و پيامبرش را اطاعت ميكند؟![7]
امام علي عليه السلام در جايي ديگر ميفرمايند:خداوندا! در برابر قريش از تو ياري ميطلبم. آنان انواع زشتيها و خيانتها را عليه فرستادهات در دل، پنهان داشتند و از انجام دادنِ آنها درماندند، كه تو ميان آنان و او جدايي انداختي. پس، اين آزار و اذيّتها قسمت من شد و بر من فرود آمد.[8]
ابن ابي الحديد در كتابش به نام شرح نهج البلاغة آورده است: شخصي از امام عليعليه السلام پرسيد:اي امير مؤمنان! به نظر شما، اگر پيامبر خدا فرزند پسري داشت كه به سنّ رشد رسيده بود، عرب، امورش را به او واگذار ميكرد؟
فرمود:«خير؛ بلكه او را ميكشت، اگر چه آنچه من انجام دادم، انجام نميداد. عرب، از كار محمّدصلي الله عليه وآله ناخرسند بود و به آنچه خداوند از فضل خويش به وي بخشيده بود، حسادت ميورزيد. روزگار وي سخت گذشت، تا آن جا كه به همسرش تهمت زدند و شترش را رم دادند، با اين كه نيكيهاي بسياري به آنان كرده و نعمتهاي بزرگي به آنان ارزاني داشته بود .
پس از رحلتش نيز براي اين كه رهبري را از خاندانش باز ستانند، [ با هم] همراه شدند و اگر قريش، نام وي را وسيلهاي براي رياستْ و نردباني براي عزّت و حكومت نمييافت، پس از رحلت او هرگز يك روز هم خدا را عبادت نميكرد و به خويهاي پيشين خود برميگشت.
سپس حضرت با تكرار سوال آن شخص ادامه دادند: اگر [پيامبرصلي الله عليه وآله را] فرزندي بود، چه ميشد؟! شما آگاهيد كه پيامبرصلي الله عليه وآله مرا به خاطر نژاد و خويشاوندي، به خود نزديك نكرد؛ بلكه به خاطر جهاد و خيرخواهي [ من ]چنين كرد. آيا فكر ميكنيد كه اگر او پسري داشت، آنچه را من انجام دادهام، انجام ميداد؟! يقيناً به اندازهاي كه من نزديك شدم، نزديك نميشد. افزون بر آن، اين نزديكي، نزد قريش، دليلي براي برخورداري از شأن و مقام نبود؛ بلكه خود، وسيلهاي بود براي محروميّت و مظلوميّت.
بار الها! تو آگاهي كه نه خواهان حكومت بودم و نه خواهان بهرهمندي از جاه و مقام. به درستي كه خواهان برپايي فرمانهاي تو، اجراي دستورهايت، قرار دادن امور در جايگاهش، باز گرداندن حق به صاحبانش، گام نهادن بر روش پيامبرت، و راهنمايي گمگشتگان بر راههاي رستگاريات بودهام».[9]
د: كينههاي برجا مانده از جنگهاي بدر و حنين و ...
امام صادق عليه السلام ميفرمايد:مردي به علي بن حسينعليهما السلام گفت: چرا شدّت كينهتوزي قريش نسبت به پدرت اينقدر زياد است؟! فرمود:«بِدان جهت كه نخستين ايشان را به جهنّم فرستاد و آخرين ايشان را به ننگ، مبتلا ساخت».[10]
ابن عساكر از نويسندگان اهل سنت سوال فوق را به نقل از امام سجاد عليهالسلام آورده است:چرا قريش، عليعليه السلام را دوست نميدارند؟ ايشان فرمود:«عليعليه السلام نخستين ايشان را به جهنّم فرستاد و آخرين ايشان را به ننگ، مبتلا ساخت».[11]
شيخ صدوق در كتابش به نام عيون أخبار الرضا به نقل از امام رضا عليهالسلام آورده است كه از ايشان پرسيده شد: چگونه مردم از علي عليهالسلام روي گرداندند و به سوي ديگران رفتند، با وجود آن كه از برتري، سبقت در مسلماني، و جايگاه وي در نزد پيامبر خدا باخبر بودند؟
فرمود:«آنان به اين جهت از عليعليه السلام روي گرداندند و به سوي ديگران رفتند - و حال آن كه از برتري وي آگاه بودند - كه عليعليه السلام بسياري از پدران، بزرگان، برادران، عموها، داييها و نزديكان ايشان را - كه دشمن خدا و پيامبرش بودند - كشته بود . آنان كينه عليعليه السلام را در دل داشتند و مايل نبودند كه عليعليه السلام بر ايشان حكومت كند. چنين كينهاي از ديگران در دلهايشان نبود؛ براي اين كه [ ديگران] در جهاد، مانند وي پيشاپيش پيامبر خدا نبودند. به همين دليل، از وي روي گرداندند و به ديگرانْ روي آوردند».[12]
در ادامه به نمونههاي ديگري از كينه آنان نسبت به اميرالمومنين به صورت مختصر اشاره ميشود:
- معرفة الصحابة - به نقل از ابن عبّاس:عثمان به عليعليه السلام گفت:گناه من چيست كه قريش، تو را دوست ندارند؟ تو هفتاد نفر از مردانشان را كه چهرههايشان مانند شمشيرهاي طلايي بود، كشتهاي.[13]
- شرح نهج البلاغة:تمامي قريش (از جمله خلفا) از دشمنان سرسخت عليعليه السلام بودند. اگر عليعليه السلام عمر نوح ميداشت و انواع روشها [ي رسيدن به حكومت] را به كار ميبرد، برايش نتيجهاي حاصل نميشد.
ابن ابي الحديد معتزلي يكي از نويسندگان مشهور اهل سنت بسيار صريح و بيپرده به بيان علل مخالفت خلفا و عرب با اميرالمومنين پرداخته و در اين مورد مينويسد:
من، عرب و بويژه قريش را به خاطر دشمنيشان با عليعليه السلام و رويگرداني از وي سرزنش نميكنم؛ چرا كه عليعليه السلام به آنان ضربه زد و خونهايشان را ريخت و پرده از حيلههايشان برداشت؛ و ميداني كه جان و دل عرب، -تا چه حد حسود و كينه توز- است!
اسلام، مانع وجود كينه در دلها نيست، چنان كه امروزْ آشكارا ميبينيم، مردمْ همان مردم اوّلاند و نيز طينتها يكسان. تصوّر كن كه در سال دوم يا سوم جاهلي يا در روم باستان و يكي از مسلمانان، پسر يا برادرت را كشته است. سپس تو مسلمان ميشوي. آيا اسلامِ تو، كينهات را نسبت به قاتل و دشمنياي را كه با او داري، از دلت پاك ميكند؟ چنين نيست. كينه، از بين رفتني نيست. تازه، اينْ هنگامي است كه اسلام و عقيده و ايمانَت استوار و درست باشد، نه به سان اسلام آوردن بسياري از عربها كه برخي به خاطر پيرويِ كوركورانه، اسلام آوردند و برخي از روي آز و مالدوستي و برخي از ترس كشته شدن و برخي به خاطر غيرت و [ پيمان] ياري و برخي به دليل دشمني با اقوامي كه با اسلام، دشمن بودند .
بدان كه عرب، تمام خونهايي را كه پيامبر خدا با شمشير عليعليه السلام و غير او روان ساخت، پس از وفات پيامبر خدا، به تمامي به عليعليه السلام نسبت داد؛ چون در گروه مردانشان كسي كه بر طبق روش، آداب و سننشان سزاوار باشد كه اين خونها را به گردن او بيندازند، يافت نميشد، مگر عليعليه السلام. و اين، سيره عرب بود كه وقتي فردي از آنان كشته ميشد، خون بهاي او را از قاتل، طلب ميكردند و چنانچه قاتل ميمرد يا خونخواهي از او ناممكن ميشد، از فردي از خاندانش كه نزديكتر از همه به وي بود، طلب مينمودند .
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ابن ابيالحديد، شرح نهج البلاغه، ج7، ص220.
[2] . ابن شهراشوب، مناقب آل ابيطالب، ج2،ص201.
[3] . نهج البلاغه، خطبه33؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج1، ص248.
[4] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج9، ص9.
[5] . ثقفي كوفي، الغارات، ج2، ص431.
[6] . كهف، 104.
[7] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج20، ص328.
[8] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج20، ص298.
[9] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج20، ص298.
[10] . نثر الدر، ج1، ص340؛ اربلي، كشف الغمة، ج2، ص319.
[11] . ابن عساكر،تاريخ مدينه دمشق،ج42، ص290.
[12] . عيون اخبار الرضا،ج2،ص81.
[13] . معرفةالصحابه، ج1، ص86.
ادامه مطلب
زیارت حضرت امیرالمومنین (ع) در روز یکشنبه
اين زيارت به روايت كسى است كه امام زمان(عج)را در بيدارى مشاهده كرده بود در حالى كه آن حضرت امير المؤمنين عليه السّلام را در روز يكشنبه كه روز آن حضرت است با اين عبارات زيارت مىكرد:
السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ وَ الدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ الْمُونِقَةِ [الْمُونِعَةِ] بِالْإِمَامَةِ وَ عَلَى ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَ نُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ وَ الْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ يَا مَوْلايَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَذَا يَوْمُ الْأَحَدِ وَ هُوَ يَوْمُكَ وَ بِاسْمِكَ وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ جَارُكَ فَأَضِفْنِي يَا مَوْلايَ وَ أَجِرْنِي فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيَافَةَ وَ مَأْمُورٌ بِالْإِجَارَةِ فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ وَ رَجَوْتُهُ مِنْكَ بِمَنْزِلَتِكَ وَ آلِ بَيْتِكَ عِنْدَ اللَّهِ وَ مَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ وَ بِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَيْهِمْ [عَلَيْكُمْ] أَجْمَعِينَ.
سلام بر شجره نبوت،و درخت تنومند هاشمى،درخت تابان و بارور به بركت نبوّت و خرّم و سرسبز به حرمت امامت،و بر دو آرميده در كنارت آدم و نوح(درود بر آنها باد).سلام بر تو و بر اهل بيت پاك و پاكيزهات،سلام بر تو و بر فرشتگان حلقهزننده بر دورت و گرد آمده بر قبرت، اى مولاى من اى امير مؤمنان،امروز روز يكشنبه و روز تو و به نام توست و من در اين روز ميهمان و پناهنده به توام،ايى مولاى من از من پذيرايى كن و مرا پناه ده،چه همانا تو كريمى و مهماننوازى را دوست مىدارى و از سوى خدا مأمور به پناه دادنى،پس برآور خواهشى را كه براى آن در اين روز بسوى تو ميل نمودم و آن را از تو اميد دارم،به حق مقام والاى خود و جايگاه بنلد اهل بيتت نزد خدا و مقام خدا نزد شما،و بحق پسر عمويت رسول خدا كه خدا بر او و خاندانش همه و همه درود و سلام فرستد.
ادامه مطلب
نقش قطام در شهادت امیرالمونین(ع)
در مورد قطام در تاريخ نقلهاي بسيار متفاوتي بيان شده است اما در كل مي توان آنها را به دو دسته تقسيم كرد. دسته اول گروهي كه قائل به وجود قطام شده اند كه قضيه او را تقريبا به اين شكل بيان كرده اند: قطام قبل از اينكه با عبدالرحمان مرادى (قاتل اميرالمومنين على«ع») آشنا شود با جوانى به نام سعيد كه ابتدا از هواخواهان عثمان و از دشمنان على (ع) بود آشنا شد و چون پدر و برادرش در جنگ نهروان كشته شده بودند سخت كينه على(ع) را در دل گرفته و در صدد قتل آن حضرت بود تا اين كه وقتى سعيد را ديد و زمينه را در او مساعد يافت به او گفت شرط ازدواج با من كشتن على بن ابى طالب است و در اين مورد قرار دادى نوشتند و سعيد آن را امضا كرد. اما سعيد به طرف مكه رفت و با وصيت جدش و كوشش پسر عمويش عبدالله از دشمنى با على دست كشيد و از هواخاهان آن حضرت شد و وقتى به كوفه آمد سعى كرد كه قطام را نيز از آن تصميم خود منصرف كند اما قطام نيز از روى حيله ونيرنگ با او، به ظاهر كلام او را تصديق كرد و گفت: من نيز از عقيده سابق خود برگشتم و الان از طرفداران على (ع)مىباشم و در اين هنگام قطام از سعيد شنيد كه سه نفر در مسجدالحرام و كنار خانه كعبه عهد بستند كه در شب 17رمضان هر كدام يكى از اين سه نفر حضرت على(ع) معاويه و عمروعاص را بكشند. و سپس سعيد و عبدالله از قطام خداحافظى كردند و به طرف مصر رفتند تا بلكه بتوانند آن مردى را كه مأموريت يافته حضرت على(ع) را در شب 17رمضان به قتل برساند پيدا كنند و او را از تصميم خود منصرف سازند و هر دو از قطام خداحافظى كردند به وعده ديدار دوباره و قطام نيز شخصى در مصر نزد عمروعاص فرستاد و گزارش به او داد كه اين دو نفر مىآيند ... او در صدد بود تا به هر طريقى شده عبدالرحمان را پيدا كند تا اين كه بالاخره در كوفه عبدالرحمان را پيدا كرد و وقتى كه از اوخواستگارى نمود گفت شرط ازدواج با من كشتن على (ع) است و او هم قبول كرد تا شب موعود فرا رسيد و سعيد نيزچون به فسطاط رسيد عبدالله از طرف عمرو دستگير شد و سعيد دانست كه آن شخصى كه كمر قتل على را بسته بودشخصى به نام عبدالرحمان است و روز گذشته به طرف كوفه رفتهاست و در اين جا با سفارش خوله - كه دخترى ازطرفداران علي(ع) بود - به طرف كوفه حركت كرد تا اين كه بتواند او را از تصميمش منصرف كند يا موضوع را به على(ع) گزارش دهد. اما قطام چون مىخواست اين راز فاش نشود تصميم گرفت كه از رفتن سعيد به خانه حضرت على(ع)جلوگيرى كند. بدين جهت غلام خود ريحان را در بيرون دروازه كوفه به استقبال سعيد فرستاد تا او را به خانه قطام دعوت نمايد و قطام نيز او را سرگرم كند. اما سعيد چون ديد وقت بسيار تنگ است و شايد فرصت از دست برود تصميم گرفت يكسره به خانه حضرت على(ع) برود و قطام نيز عهدنامهاى را كه با سعيد در ابتدا امضا كرده بودند به خانه حضرت فرستاد. وقتى سعيد به در خانه رفت قنبر غلام حضرت او را شناخت و به عنوان شخصى متهم و مجرم زندانى كرد تا انتقام حضرت على (ع) را از او بگيرد.اما قطام نيز همان روز صبح به همراه كنيز و غلامش از كوفه خارج شده و يكسره به مصر به سوى عمروعاص رفتند. اما در آن جا نيز براى عمرو ثابت شد كه قطام از موضوع توطئه قتل عمرو اطلاع داشته و عمدا جريان را براى او گزارش نكرده و در اين جا تصميم گرفت كه شب آنها را زندانى كند تا فردا تصميم نهايى را بگيرد. اما قطام شبانه با همكارى غلامش ريحان در زندان را شكسته و فرار كردند وعمرو نيز نتوانست به آنها دسترسى پيدا كند. عبدالله نيز به دست عمرو گرفتار شده بود. اما چون توطئه قتل عمرو را به او گفته بود و عمرو از كشته شدن نجات پيدا كرد مورد عفو قرار گرفت. بلال و سعيد در هنگام بازگشت از دمشق، شبى در كنار درياچهاى استراحت مىكردند كه ديدند قطام و غلامش ريحان نيز در كنار درياچه به استراحت مشغول هستند و بلال وقت را غنيمت شمرد و موقعى كه ريحان براى تهيه آذوقه از چادر دور شد رفت و سر قطام را بريد و نزد سعيد برد و سعيدآهى كشيد و گفت من تا زنده بودم آرزو داشتم دستم به او برسد ولى تقدير اين چنين بود كه بعد از مرگش بدن او را لمس كنم، (نقل از فاجعه رمضان، جرجى زيدان، و بحار، ج 42، ص 298).
و دسته دوم گروهي كه قائل به نفي وجود شخصي به نام قطام شده اند كه مهمترين آنها دكتر شهيدي است, مرحوم سيد جعفر شهيدي اصلا قضيه قطام را افسانه اي بيش نمي داند و به كلي آن را انكار مي كند و با دلايل محكم اثبات مي كند كه اين قضيه ساخته و پرداخته نويسندگان متاخر است.
ايشان در كتابش مي نويسد: ...شگفتتر از اصل داستان پيدا شدن ناگهانى زنى به نام قطام است كه ابن ملجم چون او را ديد يك دل نه صد دل عاشق وى شد.و شگفتتر از داستان قطام, خود قطام است, در حالى كه طبرى او را زنى قديسه مىشناساند و مىگويد: «در مسجد اعظم معتكف بود كه ابن ملجم و دو تن ديگر به نزد وى به مسجد آمدند و گفتند: ما بر كشتن على متحد شدهايم.» ابن اعثم،او را زنى بو الهوس و نيمه روسپى معرفى مىكند.... (زندگاني اميرالمومنين علي(ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ 17، ص 160) . ايشان در ادامه مي گويد: اصل به وجود آمدن قضيه قطام بيشتر از زبان ابن اعثم گفته شده و در منابع دست اول از آن نامي برده نشده است.
ادامه مطلب
جنگ هاي حضرت علي (ع)
براي رسيدن به پاسخي جامع و كامل لازم است كه تمامي بحثهاي پيرامون جنگهاي سه گانه زمان حكومت اميرالمومنين علي عليه السلام بررسي شود لذا به نكات ذيل به دقت توجه فرماييد:
جنگ هاي سه گانه امام علي عليه السلام علل و مشروعيت آن ها:
مقدّمه
جنگ و كشتار در آيين مقدّس اسلام تنها براي دفاع از خود و آيين الهي و به عنوان آخرين راه كار ممكن مشروع شمرده شده و اصل ريختن خون انساني با قطع نظر از قيد مزبور، مذموم و مورد نهي قرار گرفته است. امام علي عليه السلام آن را از بدترين رسوم آيين جاهليت برمي شمارد و مي فرمايد: «أنتم معشر العرب علي شرِّ دينٍ... تسفكون دماءَكم»( نهج البلاغه، خطبه26)
حضرت در منشور معروف حكومتي خويش به مالك اشتر، وي را از هرگونه خون ريزي و بنيان نهادن حكومت بر جنگ و جدال، به شدت نهي مي كند: «ايّاكَ و الدماءَ و سفكها بغير حلّها...» و لا تقوّينّ سلطانك بسفكِ دمٍ حرامٍ.»(نهج البلاغه, نامه 53)
از منظر ديني و سياسي امام عليه السلام ، جنگ و جهاد نه ذاتي و قاعده، كه امري عرضي و اضطراري است. حضرت همين نگاه به جنگ را به شخص پيامبراكرم صلي الله عليه و آله نسبت مي دهد؛ مي فرمايد: پيامبر صلي الله عليه و آله مانند طبيبي سيّار بود كه نخست مرهم و داروهاي عادي را براي درمان زخم و مريض خود به كار مي بست و در صورت نياز و ضرورت، به داغ كردن محل زخم مي پرداخت.(نهج البلاغه, خطبه 107 )
نگاه عرضي به جنگ در مكتب علوي منحصر به عرصه هاي صلح و پيش از جنگ نمي شود، بلكه در مرحله جنگ و ميدان كارزار نيز حضرت به اين اصل خويش ملتزم بود؛ چنان كه در جنگ صفّين، وقتي برخي از ياران حضرت به سبّ معاويه پرداختند، حضرت به آنان سفارش نمود كه به جاي دشنام، از خداوند پاس داري خون دو طرف متخاصم و رويش صلح را طلب كنند.(نهج البلاغه, خطبه 197)
حال اين سؤال مطرح مي شود كه چه عاملي موجب شد حضرت از اين قاعده دست بردارد و در دوره كوتاه پنج ساله حكومت خويش، در سه جنگ، نه با كفار و مشركان، بلكه با مسلمانان به نبرد بپردازد؟ آيا حضرت براي اين جنگ ها دلايل كافي داشت؟ به ديگر سخن، مشروعيت و حقّانيت موضع امام عليه السلام را چگونه مي توان اثبات كرد؟ شيعيان به دليل پذيرش عصمت ائمّه، همه مواضع آنان را حق و مشروع مي دانند، اما بعضي از صحابه در خود عصر امام عليه السلام در حقّانيت موضع امام عليه السلام ترديد كردند و از شركت در جنگ ها به نفع هريك از طرفين امتناع مي ورزيدند كه در تاريخ، از آنان به «قاعدين» نام برده مي شود.( براي توضيح بيش تر درباره «قاعدين» و همچنين جزئيات جنگ هاي سه گانه ر.ك: دانش نامه امام علي عليه السلام ، ج 9) متاسفانه امروزه نيز همان تشكيكات قاعدين دوباره مطرح شده و مي شود و دوباره مي بينيم كه بعضي به تشكيلك در عملكرد آنحضرت پرداخته آنرا زير سوال مي برند لذا در ادامه، به اجمال، به بررسي عوامل شروع جنگ و اثبات مشروعيت موضع امام عليه السلام مي پردازيم:
جنگ اول. جنگ جمل (جهاد با ناكثان)
اولين جنگ حضرت با گروهي از پيمان شكنان به رهبري طلحه و زبير و عايشه اتفاق افتاد كه در تاريخ، به دليل نقض پيمانشان، از آنان به «ناكثين» تعبير مي شود. طلحه و زبير پس از خروج از مركز خلافت حضرت و شكستن بيعت خود، با همراهي و تشويق عايشه اولين جنگ را بر حضرت تحميل كردند. جنگ جمل در منطقه اي نزديك بصره در سال 36 ق اتفاق افتاد كه در مدت يك روز با كشته شدن ده هزار تن و به روايت ديگر، سيزده تا بيست هزار تن از جبهه ناكثين و با شهادت تنها ده نفر از جبهه امام عليه السلام با پيروزي قاطع حضرت به پايان رسيد.( ر.ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 39 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 346 / مروج الذهب، ج 2، ص 360)
عوامل شروع جنگ
نيم نگاهي به وضعيت و مواضع برپاكنندگان جنگ پيش از آغاز خلافت حضرت و پس از آن، ما را به انگيزه ها و علل شروع جنگ آشنا مي كند:
1. داعيه خلافت و رياست طلحه و زبير: طلحه و زبير، از محرّكان اصلي جنگ، از اصحاب معروف پيامبر بودند كه در جنگ هاي آن حضرت حضور گسترده و مؤثري داشتند. آنان از شخصيت هاي سياسي و اجتماعي آن دوران به شمار مي آمدند. آن دو در كنار ديگر رقيبان، به حكومت و خلافت پس از پيامبر صلي الله عليه و آله طمع داشتند. امام عليه السلام خود به اين نيت قلبي آنان آگاه بود.( نهج البلاغه، خطبه 148) آن دو با وجود سه خليفه پيشين نتوانستند به هدف ديرينه خودشان دست يازند. پس از قتل عثمان، مجددا به خلافت طمع ورزيدند، اما با انتخاب حضرت از سوي مردم، اميد آنان به يأس تبديل شد. در عين حال، انتظار داشتند به دليل موقعيت اجتماعي و سابقه جهادي آنان در جنگ هاي پيامبر، در حكومت امام عليه السلام داراي مقام و منصبي باشند، اما حضرت بنا به عللي «كه شايد مهمترين آن دنياطلبي آنان بود»، حكومت درخواستي آنان يعني حكمراني شام براي زبير و عراق براي طلحه را رد كرد(شيخ مفيد، الجمل، ص 164) و در امور حكومت با آنان مشاوره نكرد. اين امر براي آنان بسيار گران آمد، به نحوي كه به صراحت، از عدم مشاوره حضرت در امر حكومت با ايشان انتقاد كردند.( ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 196)دو عامل مزبور (محروميت از اصل خلافت و عدم مشاركت در حكومت) نقش بسزايي در ايجاد روحيه مخالفت و تقابل با امام عليه السلام در آن دو داشتند.
ب. عدم تحمّل عدل علوي: با شروع حكومت علوي، حضرت تمامي امتيازات دولتي اشخاص معروف از جمله طلحه و زبير را از بيت المال لغو كرد و سهم آنان مانند بقيه افراد عادي جامعه شد. طلحه و زبير به اين عدل حضرت و برابري حقوق آنان با حقوق يك شهروند عادي اعتراض كردند.( همان، خطبه 196 و نيز: شيخ طوسي، الامالي، ص 731 / محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 32، ص 30و9) اين عوامل موجب شد كه طلحه و زبير نتوانند حكومت عدل علوي را تحمّل كنند و براي دست يافتن به آمال و آرزوي هاي باطل خود، بيعت حضرت را نقض كردند و براي تشويق عايشه براي مقابله با حكومت علوي به سوي مكّه شتافتند.( الجمل، ص 67 / مروج الذهب، ج 2، ص 366 / الفتوح، ج2، ص 450)
ج. عايشه و خون خواهي عثمان: طلحه و زبير براي رسيدن به آمال ديرينه خود در مكّه، در مقام توطئه و براندازي حكومت علوي برآمدند و براي اجراي نقشه خود، به دنبال پيدا كردن يك مقام و شخصيت مقبول و مورد احترام ميان مردم بودند تا از طريق آن، مردم را با بهانه قراردادن خون خواهي عثمان، عليه حكومت حضرت تحريك كنند. آنان بهترين فرد را عايشه، همسر پيامبر، يافتند؛ چرا كه وي علاوه بر خويشاوندي با پيامبر(ص)، از ديرباز با حضرت روابط كينه توزانه اي داشت.( تاريخ طبري، ج 4، ص 544 / الكامل، ج 2، ص 348 / الجمل، ص 81؛ حضرت خود, ياغي شدن عايشه را سستي انديشه و به جوش آمدن كينه و عداوت ديرينه او مي داند كه مانند ديگ آهنگر به جوش آمده بود,نهج البلاغه،خ 156)
مهم ترين عاملي كه مردم عادي و جاهل را در جنگ با امام عليه السلام توجيه مي كرد، ادعاي خون خواهي از خليفه مقتول (عثمان) و تحويل قاتلان وي بود كه از سوي شخصيت هاي مقبول مردم مثل عايشه و طلحه و زبير، مطرح مي شد. مردم ناآگاه تحت تأثير احساسات خود، به جنگ با حضرت مبادرت ورزيدند.( تاريخ طبري، ج 4، ص 458 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 312 / الامامة و السياسة، ج 1، ص 71)
د. تصرف بصره: كوشش هاي طلحه و زبير به بار نشست و با آماده سازي لشكري انبوه و همراهي عايشه، اولين جنگ به حكومت نوپاي علوي تحميل گرديد. آنان نخست با حيله و توطئه، شهر بصره را به تصرف خود درآورده، تعدادي از مأموران حضرت را به شهادت رساندند و بدين سان، شعله جنگ را روشن كردند.
اثبات حقّانيت جبهه امام عليه السلام
حال در اين جا به دلائل اثبات حقّانيت جبهه حضرت و باطل بودن جبهه مخالف اشاره مي شود:
1. روايات پيامبر: يكي از ملاك هاي تفكيك حق از باطل تعيين جبهه حق از سوي پيامبراكرم صلي الله عليه و آله ، امين وحي الهي است كه از سوي همه مسلمانان به عنوان حجّت و دليل معتبر پذيرفته شده است. با نگاهي به تاريخ، شاهد روايات متعددي از پيامبر صلي الله عليه و آله از طريق اهل تسنّن و تشيّع در رابطه با حق بودن حضرت هستيم. بعضي روايات به صورت مطلق، بر حق بودن حضرت دلالت مي كند؛ مانند روايت ذيل كه از طريق عامّه و خاصه نقل شده است: «عليٌّ مع الحق و الحق معَ عليٍّ اللّهمَّ ادر الحقّ مع عليٍ حيثما دار.»( كشف الغمة، ج 1، ص 143 / اعلام الوري، ج 1، ص 316 / المستدرك علي الصحيحين،ج3،ص135/تاريخ بغداد،ج14،ص321) در اين روايت، به تساوي حضرت با حق در تمام لحظات تأكيد شده است.
در روايت ديگري، پيامبر از خداوند مي خواهد كه دوستان امام عليه السلام را دوست بدارد و دشمنانش را دشمن، و كمك كنندگانش را ياري دهد و عنايت و توجه خود را از كساني كه دست از ياري وي برمي دارند قطع كند: «اللهّمَّ والِ من والاهُ و عادِ مَن عاداهُ و انصر من نصره و اخذل من خذله.»( مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 254 و 964 / تاريخ دمشق، ج 42، ص 207 و 208 / الارشاد، ج 1، ص 176)
در روايات متعدد ديگري، رضايت حضرت علي عليه السلام رضايت پيامبر و اذيتش اذيت پيامبر توصيف شده است.( مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 405 / صحيح ابن حبّان، ج 15، ص 365)
قسم دوم از روايات پيامبر صلي الله عليه و آله در خصوص جنگ و قتال با حضرت است كه از روايات پيشين خاص تر و شفّاف تر است. روايات فراواني از پيامبر گزارش شده كه در آن ها جنگ با حضرت علي عليه السلام جنگ با خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله توصيف شده است. «حربُكَ يا عليٌّ حرب اللهِ و سلم عليٍّ سلم الله»؛ «حربَكَ يا علي، حربي و سلمُك يا علي سلمي.»( الامالي، ص 149و 146/ جامع الاخبار، ص 51 / شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 221)
پيامبر صلي الله عليه و آله در روايتي جنگ كنندگان با حضرت علي عليه السلام پس از وفات خود را از اصحاب آتش شمرده است.( الامالي، ص 364 / تفسير فرات، ص 477)
از روايات خاص و شفاف پيش گويانه پيامبر، روايت مربوط به جهادهاي سه گانه حضرت علي عليه السلام با به ظاهر مسلمانان و تعيين نام هاي آنان به اسامي «ناكثان»، «قاسطان» و «مارقان» است كه جاي هيچ گونه شبهه در حق بودن جبهه امام عليه السلام و باطل بودن دشمنان وي باقي نمي گذارد: «يا علي، ستقاتلكَ الفئةُ الباغيةُ و انت علي الحقِّ فمن ينصرك يومئذٍ فليس منّي.»( تاريخ دمشق، ج 42، ص 473 / كنزالعمال، ج 11، ص 613)
پيامبر در روايتي خطاب به امّ سلمه، همسر خويش، اسامي مخالفان و جنگ كنندگان با حضرت را چنين معرفي مي كند: «يا امّ سلمة، هذا [علي] والله، قاتل القاسطين و الناكثين و المارقين بعدي.»( تاريخ دمشق، ج 42، ص 470 / المناقب، ص 190 / البداية و النهاية، ج 7، ص 306 / كشف الغمة، ج 1، ص 126 / الغدير، ج 3، ص 188)
در روايت ديگري، پيامبر خصوصيات بيش تري از اسامي مزبور ارائه مي دهد و در پاسخ سؤال امّ سلمه، كه اين سه گروه مخالف كيستند، فرمود: «ناكثان» كساني هستند كه در مدينه با حضرت بيعت مي كنند، اما در بصره آن را مي شكنند، «قاسطان» معاويه و اصحابش در شام هستند. اما «مارقان» اصحاب نهروان هستند.( الامالي، ص 464 / شيخ طوسي، الامالي، ص 425 / احتجاج، ج 1، ص 462)
رواياتي به اين مضمون از صحابه معتبر و بزرگ ديگري مانند عمارياسر و ابوايّوب انصاري گزارش شده اند كه تفصيل آن را بايد در جاي خود پي گرفت.( المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 150 / تاريخ دمشق، ج 42، ص 472 / شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 21)
2. عنوان «ياغي» و «محارب»: دومين دليل بر مشروعيت جهادهاي امام عليه السلام صدق عنوان «ياغي» و «محارب» به هر سه گروه مخالف و جنگ طلب است؛ زيرا حكومت حضرت با بيعت مردم تشكيل شد و يك حكومت كاملاً الهي و مردمي بود و هرگونه مخالفت و برافراشتن پرچم سركشي و عناد و خارج شدن از اطاعت آن عنوان «ياغي» و «محارب» خواهد داشت.
صدق عنوان «ياغي» و «محارب» بر ناكثان روشن است؛ چرا كه آنان با نقض بيعت خود و تشكيل گروه هاي مخالف مسلّح و تسخير شهر بصره و كشتن مأموران حكومتي حضرت، عملاً راه بغي و طغيان و جنگ با حكومت مشروع وقت را پيش گرفتند.( تاريخ طبري، ج 4، ص 462 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 316 / الامامة و السياسة، ج 1، ص 83 / شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 320) اما صدق عنوان «بغي» و «محارب» در دو گروه ديگر در ادامه بحث ثابت خواهد شد.
3. تأخير جنگ و اتمام حجّت: شايد كسي كه اهل تاريخ نباشد، چنين توهّم كند كه حضرت با مشاهده طغيان و شورش ناكثان، فورا جهاد و جنگ با آنان را آغاز كرد و در يك فرصت مناسب، دست به كشتار آنان زد. اما صفحات تاريخ خلاف آن را گواهي مي دهند. مطابق گزارش هاي موثّق تاريخي، حضرت مي كوشيد با استفاده از راهكارهاي گوناگون پيمان شكنان و شورشيان را وادار به ترك سركشي و تسليم كند. از اين رو، پيك هاي متعددي مثل ابن عباس را به سوي عايشه، طلحه و زبير گسيل داشت تا با اندرز و يادآوري پيش بيني هاي پيامبر صلي الله عليه و آله ، آنان را از جنگ منصرف سازد.( نهج البلاغه، نامه54 و خطبه 31/ الجمل، ص 313/ الامامة والسياسة، ج 1، ص 90)
حضرت پس از يأس از موفقيت پيك ها، خود شخصا به لشكر دشمن رفت و به مذاكره با طلحه و زبير پرداخت كه تنها رهاورد آن برگشت زبير از ميدان كارزار بود.( مروج الذهب، ج 2، ص 371 / الامامة و السياسة، ج 1، ص 92 / تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 182) اما بقيه لشكر در عزم خود راسخ ماندند.
با وجود اين، حضرت دست به حمله نزد و سه روز براي جبهه مقابل مهلت تعيين كرد، اما دشمن بر جنگ خود مصمم بود، به گونه اي كه چندبار به لشكر حضرت هجوم برد. حضرت باز هم دستور حمله صادر نكرد، تا آن جا كه حتي مورد اعتراض فرماندهان خود مانند ابن عباس قرار گرفت.( محمدبن جرير طبري، تاريخ طبري، ج 4، ص 509 / ابن كثير، الكامل في التاريخ، ج2،ص350/ مروج الذهب،ج2، ص 370) امام عليه السلام به عنوان آخرين روزنه براي ترك جنگ، به يكي از اصحابش قرآني داد تا از دشمن بخواهد كه كتاب الهي را به عنوان داور و حكم بپذيرند. اما دشمن، حامل قرآن را به شهادت رساند.( خوارزمي، المناقب، ص 186 / الفتوح، ج 2، ص 472 / ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 111) بدين سان، همه روزنه هاي اميد و نجات را بر روي خود بست.
4. اعترافات بزرگان اهل سنّت: هرچند برخي از اهل تسنّن در مشروعيت جهاد حضرت با ناكثان دچار ترديد و شبهه شدند، اما بزرگانشان حضرت را در جنگ هايش محق و مصيب و مخالفانش را ياغي و اهل آتش توصيف كردند كه مي توان به ابوحنيفه، عبدالقاهر جرجاني، ابن كثير، ابي المعالي، ابن حجر و ديگران اشاره كرد.( براي توضيح بيش تر ر.ك: موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج 5، از ص 58 تا 62)
جنگ دوم. جنگ صفين (جهاد با قاسطان)
معاويه توسط دو خليفه پيشين، به حاكميت منطقه شام (سوريه) برگزيده شد و يك حكومت قدرتمند و خودمختار تشكيل داده بود. پس از قتل عثمان و گرفتن زمام خلافت توسط حضرت علي عليه السلام ، معاويه انتظار داشت كه آن حضرت حكم حكومت وي را در شام تأييد و امضا كند.( نهج البلاغه، نامه 17) از سوي ديگر، به دليل اعمال فاسد خود و چپاول حقوق مردم احتمال مي داد كه حضرت وي را از حكومت شام بركنار كند و همچنين علاوه بر آن پس از قتل عثمان، هوس خلافت در سر داشت. از اين رو، براي به دست گرفتن برگ هاي برنده سياسي اجتماعي حكومت، راضي به كشته شدن عثمان توسط ياران و دوستان علي عليه السلام شد و خود عمدا به ياري عثمان در شكستن حلقه محاصره وي نشتافت تا با قتل وي توسط ياران امام عليه السلام ، معاويه آن حضرت را مسؤول اصلي قتل خليفه معرفي كند.
حضرت در اوايل حكومت خود، با فرستادن نمايندگاني به سوي معاويه، از او خواست با حضرت بيعت كند و در اولين فرصت، شام را ترك كرده، به سوي حضرت بشتابد.( نهج البلاغه، نامه 75 / شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 230) اين كار براي معاويه گران تمام مي شد؛ چرا كه مساوي با از دست دادن حكومت چندين ساله خود بر شام بود. از سوي ديگر، نمي توانست در اولين فرصت براي حضرت جواب منفي بفرستد و بدين وسيله، سرپيچي و طغيان خود را نشان دهد؛ او در آن زمان آمادگي لازم براي جنگ با امام عليه السلام را نداشت.
معاويه دست به شيطنتي سياسي زد و با تأخير در پاسخ امام عليه السلام (تاريخ دمشق، ج 59، ص 131 / الامامة و السياسة، ج 1، ص 115 / تاريخ طبري، ج4،ص443/ الكامل في التاريخ،ج2،ص 310) و نگه داشتن نماينده حضرت (جرير) در مدتي طولاني در شام، توانست با مذاكره با مشاوران خود مانند عمروعاص، لشكر خود را براي مقابله نظامي با حضرت آماده كند.( وقعة صفين، ص 34 / شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 61) بدين سان، با سرپيچي معاويه از حكم حضرت، جنگ در شوّال سال 36 ق، يعني چهارماه پس از پايان جنگ جمل، آغاز شد.
مشروعيت جنگ صفين
از مطالب گذشته حقّانيت و مشروعيت جهاد حضرت با معاويه روشن شد، در اين جا به ادلّه ديگري اشاره مي شود:
1. روايات پيامبر: در تحليل مشروعيت جنگ جمل، روايات پيامبر مبني بر حقّانيت جبهه حضرت و باطل و دشمن خدا و رسول خدا بودن جبهه مقابل حضرت گذشت. علاوه بر روايات مزبور، پيامبر به صراحت و به طور خاص، درباره حكم راني معاويه و جلوس وي بر منبر رسول خدا هشدار داده و از امّت خويش خواسته بود كه در اين صورت، به قتل معاويه دست بزنند: «اذا رأيتم معاوية يخطب علي منبري فاقتلوه.»( وقعة صفين، ص 221 / تاريخ دمشق، ج 59، ص 157) واضح است كه با عدم صلاحيت معاويه براي تصدّي مقام موعظه و تبليغ دين، عدم صلاحيت وي بر تصدّي مقام خلافت، كه جانشيني پيامبر به شمار مي آيد، روشن تر مي شود و هرگونه كوشش وي دراين راه، مانند عدم واگذاري شام به امام صلي الله عليه و آله و جنگ با حضرت باطل و ظالمانه خواهد بود.
2. ياغي بودن معاويه: دومين دليل بر باطل بودن جبهه معاويه، طغيان و نافرماني وي از خليفه مشروع و مردمي است. حضرت وقتي تمامي حاكماني را كه عثمان نصب كرده بود، بركنار ساخت، همه آن ها از عزل حضرت تبعيت كردند، اما تنها معاويه بود كه به بهانه خون خواهي عثمان، نه تنها مانع بيعت مردم شام براي حضرت شد، بلكه با تبليغات و شگردهاي خاص، احساسات مردم را عليه امام عليه السلام تهييج كرد.
3. شهادت عمّار ياسر: در روايات متعددي از رسول خدا، پيش بيني شده بود كه عمّار ياسر را گروه «باغي» در ميدان نبرد به شهادت خواهند رساند: «تقتلك الفئة الباغية.»( صحيح بخاري، ج1، ص172/ صحيح مسلم، ج4، ص 2235/ مسنداحمدبن حنبل، ج2،ص 654)
عمّار ياسر، كه در جنگ جمل و صفيّن از ياران نزديك امام بود، در صفيّن توسط لشكر معاويه به شهادت رسيد. شهادت وي «گروه باغي» را مشخص كرد. با شهادت عمّار و پخش خبر آن در لشكر معاويه، جبهه وي دچار ترديد و اضطراب در حقّانيت خود شد؛ زيرا آنان خود را مصداق حديث پيامبر صلي الله عليه و آله مي يافتند.
اما معاويه دست به فريب لشكر خود زد و با اين بهانه كه قاتل عمّار كسي است كه وي را به ميدان جهاد فرستاده، توانست اذهان جاهلانه و ساده لوحانه لشكر خود را توجيه كند.( الكامل في التاريخ، ج 2، ص 382 / تاريخ طبري، ج 5، ص 41)ولي مضحك بودن توجيه معاويه بسيار روشن است و به تعبير امام عليه السلام در اين فرض، بايد پيامبراكرم صلي الله عليه و آله را نعوذبالله قاتل حمزه تلقّي كرد.( شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 334)
جنگ سوم. جنگ نهروان (جهاد با مارقان)
در سال 38 ق و به فاصله يك سال از جنگ صفيّن، سومين و آخرين جهاد حضرت با گروه خوارج در منطقه «نهروان» آغاز شد. خوارج يا مارقان از مسلمانان ظاهربين، قشري و سطحي نگر و به اصطلاح خشك مقدّس و متحجّر بودند كه به اعمال ظاهري شريعت مانند نماز و روزه، اهتمام بيش تري مي دادند، اما قدرت تحليل گوهر دين و احكام آن و همچنين مسائل سياسي و اجتماعي را نداشتند. شاهد آن فريب خوردن آنان از حيله معاويه در جنگ صفيّن در بالا بردن قرآن بر سرنيزه ها در لحظه شكست است كه امام عليه السلام را تهديد كردند كه بايد با معاويه صلح كند، وگرنه جانش در خطر خواهد بود.
ريشه و خاستگاه تفكر مزبور در عصر پيامبر صلي الله عليه و آله ضبط شده است؛ وقتي آن حضرت غنايم جنگي را تقسيم مي كرد، براي تشويق مشركان تازه مسلمان، به آنان مقداري سهم بيش تري اعطا كرد. اين تقسيم حضرت مورد اعتراض حرقوص، از بنيانگذاران خوارج، قرار گرفت و پيامبر را متهم به عدم رعايت عدالت كرد. حضرت در پاسخ وي فرمود: اگر عدالت پيش من نباشد، در كجا خواهد بود؟ نكته مهم، هشدار حضرت است كه فرمود: وي (حرقوص) پيرواني خواهد داشت كه در امر دين تعمّق و تعصّب جاهلانه خواهند داشت. آنان از دين خارج مي شوند؛ مانند خارج شدن تير از كمان، «يمرّقون من الدين كما يمرق السَّهم من الرمية.» (صحيح بخاري، ج3،ص1321/ صحيح مسلم، ج 2، ص 774)
اما ظهور خوارج به صورت يك گروه رسمي و مخالف مربوط به جنگ صفين و پذيرش حكميّت از سوي حضرت مي شود كه تحت اكراه و فشار خود خوارج انجام گرفت. خوارج پس از پذيرش حكميّت و صلح بامعاويه، به اشتباه و گناه خويش پي بردند و براين اعتقاد شدند كه حكميّت يك گناه و موجب كفر است و حكمي و حاكمي جز خدا نيست: «ان الحكمُ الا للّه.» آنان خود از گناه خويش توبه كردند و از امام عليه السلام خواستند كه وي نيز از گناه خويش (پذيرش حكميّت) توبه كند و در صورت عدم توبه، گناه كار و كافر خواهد ماند. پس از پذيرش حكميّت، دو لشكر امام عليه السلام و معاويه عرصه جهاد را ترك كردند، اما گروهي از مخالفان حكميت قريب دوازده هزار نفر از جبهه حضرت منشعب شده، در ناحيه اي به نام «حروراء» و «نخيله» مستقر شدند.( تاريخ طبري، ج 5، ص 63 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 293 / شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 210) آنان به عنوان اعتراض، به نماز جماعت امام عليه السلام حاضر نمي شدند و با دادن شعارهاي تند عليه حضرت و چه بسا تكفير وي، مخالفت خود را اظهار مي كردند.( مروج الذهب، ج 2، ص 406 / تاريخ طبري، ج 5، ص 73 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 398)
امام عليه السلام همه اين اعتراضات را ناديده مي انگاشت و با كرامت علوي خود، حقوق آنان را از بيت المال به همان شكل سابق خود مي پرداخت(تاريخ طبري،ج5، ص 73 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 398) و مي كوشيد با ملاقات خصوصي خود با سران خوارج و اعزام نمايندگان خويش به سوي آنان، به راهنمايي و هدايت آنان دست يازد.( نهج البلاغه، نامه77، خ121/ شرح نهج البلاغه،ج2،ص 275) حضرت در اين راه به موفقيت هايي دست يافت اما جنگ و جهاد مرحله آخرين بود كه در اين جا به علل شروع آن و همچنين مشروعيت جهاد حضرت با چنين انسان هايي كه به ظاهر اهل عبادت و زهد بودند، اشاره مي شود:
علل شروع جنگ نهروان و مشروعيت آن
در تبيين علل شروع جنگ، به نكات ذيل اشاره مي شود:
1. تشكيل گروه هاي براندازي: در پيش ذكر شد كه امام عليه السلام مدارا و تساهل با خوارج را منوط به عدم اقدام عملي و مسلّحانه عليه حكومت خويش كرده بود. اما خوارج بر اظهار و تبليغ عقيده فاسد خود و همچنين اهانت و تكفير بر حضرت بسنده نكردند، بلكه با تشكيل گروهي مسلّح و انتخاب عبدالله بن وهب به عنوان رهبر خود و بيعت با او، درصدد براندازي و يا دست كم آسيب وارد كردن بر نظام علوي برآمدند و براي پيشبرد نقشه خود در منطقه اي به نام «نهروان» قرارگاهي تشكيل داده، دست به نامه نگاري ها و دعوت از ديگر گروه ها و اشخاص همفكر در شهرهاي گوناگون زدند.( تاريخ طبري، ج5،ص 74 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 398)
روشن است كه هيچ حكومتي نمي تواند به مخالفان خود اجازه تشكيل گروه هاي براندازي و به اصطلاح «كودتا» بدهد. از اين رو، خوارج با اين اقدام خود، يك گام به سوي خشونت و جنگ برداشتند.
2. كشتار شيعيان و ايجاد اغتشاش: از آن جا كه خوارج، امام عليه السلام و شيعيان وي را به دليل پذيرش حكميّت كافر مي دانستند، خونشان را حلال برمي شمردند و با اين نظر خود دست به قتل هاي متعددي زدند. آنان در اين اقدامات گستاخانه خود، به زن و مرد و بچه رحم نكردند؛ چنان كه عبدالله بن خباب و همسر حامله اش را سر بريدند و سه زن ديگر از قبيله «طي» را به قتل رساندند.( مسند احمد بن حنبل، ج 7، ص 452 / تاريخ طبري، ج 5، ص 81 / تاريخ بغداد، ج1،ص205/ الكامل في التاريخ،ج2،ص 43)
اخبار مزبور در حالي به حضرت رسيد كه آن حضرت با لشكرش در راه جنگ دوم با معاويه بود. حضرت براي تحقيق از صحّت و سقم اخبار مزبور و وضعيت خوارج، پيك مخصوصي به نام حارث به سوي آنان گسيل داشت كه برخلاف انتظار و آداب جنگي، كه نمايندگان از مصونيت برخوردارند، خوارج سفير حضرت را نيز به شهادت رساندند.
3. عدم تحويل قاتلان: با وجود اين، حضرت باز به مدارا با خوارج پرداخت و به جاي شروع جنگ، از آنان خواست فقط قاتلانِ مقتولان بي گناه را به حضرت تحويل دهند تا به مجازات قصاص برسند. خوارج به اين حداقل درخواست حضرت وقعي ننهادند و همگي خودشان را قاتل معرفي كردند و گستاخانه تأكيد نمودند كه ما خون آنان و حتي شما را براي خودمان مباح مي دانيم.( تاريخ طبري، ج 5، ص 82 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 403 / الامامة و السياسة، ج 1، ص 168)
4. احتمال حمله به مردم بي دفاع: لشكريان حضرت، كه با تجهيزات و آمادگي كامل در حال حركت به سوي جنگ با معاويه بودند، با مشاهده اين اوضاع و شنيدن اخبار قتل هاي زنجيره اي كه شامل زن و بچه نيز مي شد، نمي توانستند خانواده هاي خود را در كوفه، در كنار قرارگاه خوارج، گذاشته و با آرامش خاطر به جنگ با شاميان در مسافت هاي دور بپردازند؛ چرا كه امكان اين وجود داشت كه خوارج از عدم حضور امام عليه السلام در كوفه و اشتغال لشكر به جنگ با معاويه، از فرصت استفاده كرده، به كوفه حمله نمايند و مردم آن را بكشند. بر اين اساس، لشكر از حضرت درخواست نمود كه نخست مانع خوارج را از سر راه خود بردارند تا آنان با خيال آسوده به جنگ با معاويه بپردازند.( تاريخ طبري، ج 5، ص 82 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 403 / الامامة و السياسة، ج 1، ص 168) .
با وجود ارتكاب انواع قتل و راه زني از سوي خوارج، حضرت باز مي كوشيد با آنان با صلح و مدارا رفتار كند و از جنگ جلوگيري كند. حضرت براي نيل به اين هدف مقدّس، پيك هاي متعدد و معتبري مانند ابن عباس به سوي قرارگاه آنان فرستاد.( نهج البلاغه، نامه 77 / شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 310/ تاريخ طبري، ج 5، ص 65 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 393) حضرت براي اتمام حجّت، غلام خود را به سوي خوارج فرستاد و از او خواست كه از خوارج علت خروجشان را بپرسد، در حالي كه او با آنان رفتار عادلانه دارد و سهمشان را از بيت المال مي پردازد و به بزرگ و كوچكشان احترام مي گذارد.( الفتوح، ج 4، ص 261)
نكته قابل تأمّل جواب خوارج است كه تصريح كردند اجتماعشان در آن منطقه صرفا براي جهاد و جنگ با حضرت است و هدفي جز اين ندارند. بدين سان، خوارج تمامي راه هاي صلح و مذاكره را بستند.
امام عليه السلام باز به اين پاسخ ها قانع نشد و براي اتمام حجّت و هدايت، خود شخصا دو مرتبه به مقرّ خوارج رفته، به سخنراني پرداخت(نهج البلاغه، خطبه 121 و 127 و 177 / تاريخ طبري، ج 5، ص 84 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 404) و در آخر خطبه خود، تصريح كرد كه اگر بتوان يك اصل و خصلتي را پيدا كرد كه عامل وحدت كلمه و ترك مخاصمه بين دو گروه گردد، بدان عمل و از جنگ امتناع خواهد كرد.( شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 275) حاصل وعظ و سخنراني حضرت، هدايت و نجات قريب دو هزار تن بود.( نهج البلاغه، خطبه 121)
با مأيوس شدن حضرت از هدايت خوارج، حضرت هنگام شروع جنگ، پرچمي به دست ابوايوب انصاري، صحابه معروف پيامبر صلي الله عليه و آله ، داد تا هركس در زير آن پرچم قرار گيرد يا خود را از قرارگاه خوارج جدا كند و به كوفه يا مدائن حركت كند، در امان خواهد ماند. در پرتو امان علوي، قريب پنج هزار تن از لشكر خوارج منشعب شدند و بعضي به جبهه امام عليه السلام پيوستند و بعضي ديگر راه كوفه يا مدائن را پيش گرفتند. تنها يك گروه لجوج و كج فهم قريب 2800 نفر باقي ماند كه از تصميم خود مبني بر ترك جنگ منصرف نشد.( تاريخ طبري، ج 5، ص 86 / الكامل في التاريخ، ج 2، ص 405 / الامامة و السياسة، ج 1، ص 169) بنابراين، بايد گفت: جنگ نهروان يك جنگ تحميلي براي امام عليه السلام بود و حضرت مي كوشيد با راهكارهاي گوناگون از وارد شدن در عرصه جنگ اجتناب كند كه متأسفانه تحجّر و قشري بودن انديشه خوارج مانع آن شد.
5. روايات پيامبر: آخرين نكته در تأييد مشروعيت حكومت امام عليه السلام ، روايات متعدد پيامبراكرم صلي الله عليه و آله است. قسم اول روايات مطلقي بود كه جبهه حضرت را «جبهه حق» و جبهه مخالف را «جبهه باطل» و جنگ با حضرت را جنگ با خدا و رسول خدا توصيف مي كرد كه تفصيل آن ها گذشت. قسم دوم روايات خاصي است كه با تعيين و مشخص كردن نام خوارج به عنوان «مارقان» و مكان جنگ (نهروان) بهترين دليل بر حقّانيت جبهه حضرت در اين نبرد است.
در روايات متعددي پيامبراكرم صلي الله عليه و آله از مقاتله امام عليه السلام با سه گروه (ناكثين، قاسطين و مارقين) خبر داده است. امّ سلمه از مشخصات سه گروه مزبور از پيامبر پرسيد و حضرت مارقين را بر اصحاب نهروان تطبيق كرد: «قلتُ من المارقون؟ قال صلي الله عليه و آله : اصحاب النهروان.»( معاني الاخبار، ص 204)
از شواهد ديگر، اخبار و پيش بيني هاي غيبي پيامبر و امام عليه السلام درباره وضعيت نهايي خوارج است. در روايات آمده است كه در ميان كشته شدگان خوارج، فردي يافت مي شود با دو پستان(مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 191 / البداية و النهاية، ج 7، ص 294 / تاريخ بغداد، ج 7، ص 237 / صحيح مسلم، ج 2، ص 749 / تاريخ طبري، ج 5، ص 88؛دو پستان كه عربي آن ذوالثديه است [اولي پستان عادي و دومي دست كوچك اضافي به صورت پستان.])
از ديگر اخبار غيبي امام عليه السلام خبر از شهادت نُه تن از لشكر خود و فرار ده تن از لشكر مقابل است كه پس از پايان جنگ، صدق هر دو خبر روشن شد.( (.ك: شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 273 / كشف الغمّة، ج 1، ص 267؛ نكته قابل ذكر درباره منابع، اين كه در نقل احاديث و گزارش هاي تاريخي، نگارنده از مجله معرفت، شماره 65، مقاله محمد حسن قدردان قراملكي، و نيز موسوعة الامام علي بن طالب، نوشته محمد ري شهري استفاده برده است.)
ادامه مطلب
جمعه های تکراری
سیل چشمانم باز از فراقت جاریست....خسته ام باز بیا جمعه ها تکراریست
در پی قافیه ها چه پریشان ماندم .....قافیه در شعرم با حضورت جاریست
به هوایت آقا بغض کرده شعرم....آسمانش انگار نم نمک بارانیست
دل من پر غصه حال شعرم خوش نیست... نفسی مانده فقط جای شکرش باقیست
در فراغت آقا چشم در راهم من.... گر چه این جمعه همان جمعه ی تکراریست.....
ادامه مطلب
من درکنار تو به کربلا می رسم
من درکنار تو به کربلا می رسم
.
.
صبح جمعه ای بود که دلم هوایت کرده بود
دلم کنار تو بود .. اما از تو دور بود
دوری من از تو دلیلش گناه است می دانی
ولی عزیزم گناه من کجا و مهربایت کجا می دانی
دل است دیگر گاهی می گیرد
هم برای تو هم برای من برای همه چیز می گیرد
دل است دیگر عاشق می شود
تنها و غریب می شود و "تو" همه کسش شود
یک لحظه گناه مرا کنار بزار
بی وفایی ها و توبه شکستن هایم را کنار بزار
یک لحظه مرا در حال خود ببین
ببین چقدر بی کس و تنهاست .. ببین
یک عمر انتظارت را کشیده ام
جمعه به جمعه به پایت نشسته ام
برایت گریه ها کرده ام اشک ها ریخته ام
گاهی با تو حرف ها می زدم
در دلم نگاهت می کردم
من که ندیدمت اما تصورت می کردم
اما یک روز می بینمت که دست مرا گرفته ای
بردی کنار دختر سه ساله ای
یک روز این انتظار و اشک و گریه ها تمام می شود
تو می آیی و من هم برای تو می شود
تو می آیی می دانم که می آیی
شنبه و دوشنبه و جمعه فرقی نمی کند یک روز می آیی
یک روز می آیی ... که محشر بپا کنی
همه کس را عاشق یوسف زهرا کنی
لیلی کنی دیوانه کنی و در رکابت جان دهند
یاعلی گویند و لبیک یا مهدی صدا زنند
یک روز ... این غم کهنه تمام می شود
صدای گریه های علی اصغر تمام می شود
یک روز ... زخم های مادر درمان می شود
تو می آیی و غریب کشی تمام می شود
یک روز من به آرزوی کودکیم می رسم
من در کنار تو به کربلا می رسم
.
.
شاعر : حسن عباسقلی زاده
ادامه مطلب