«سید خراسانی» از چه منطقهای خروج میکند؟
در این نوشتار در پی بررسی سندی روایات مرتبط نیستیم.
مبدأ و مقصد خراسانی
در روایات آمده است؛ «خراسانی»، «سفیانی» و «یمانی»، هر سه در یک سال، یک ماه و یک روز (به صورت همزمان)، قیام میکنند.[1] با اینکه محل دقیق اقامت و مکان قیام «خراسانی» مشخص نشده، ولی با توجه به اینکه واژه «مشرق» انصراف به قسمتهای شرقی سرزمینهای اسلامی دارد، میتوان گفت محل خروج خراسانی، نمیتواند مکانی فراتر از مرزهای کشورهای اسلامی باشد.
اما درباره مقصد «خراسانی» در روایات چنین آمده است: «حتماً بنی فلان به حکومت میرسند و بعد از آن دچار تفرقه و تشتت خواهند شد. تا اینکه «خراسانی» از مشرق و «سفیانی» از مغرب بر آنان خروج میکنند. هر دو مانند اسب شرطبندی شده، از یکدیگر سبقت میگیرند تا خود را به کوفه برسانند. در نتیجه بنی فلان به دست یکی از این دو نابود خواهند شد به گونهای که حتی یک نفرشان زنده نخواهد ماند».[2] در روایتی مشابه این روایت، بهجای بنی فلان، بنی عباس آمده است.[3]
باید بدانیم که بر اساس روایات ظهور، حرکت «خراسانی»، ابتدای قیامها نیست، بلکه قبل از او، پرچمهایی از شرق به سمت کوفه میروند. در این زمینه، در روایتی چنین آمده است: «... صد هزار نفر مشرک و منافق از شهر کوفه خارج شده، به دمشق میروند... . پرچمهایى بدون علامت که نه از پنبه و نه کتان و نه حریر است از مشرق زمین میآیند در سر نیزههاى آنها مهر سید اکبر (پیامبر) زده شده است. رهبر آنها مردى از خاندان پیامبر است. آن پرچمها در مشرق پدید میآیند ولی بوى آن مانند مشک معطر به سمت غرب میرسد ... آنگاه در کوفه فرود میآیند ... در آن گیر و دار ناگهان لشکر یمانى و خراسانى مانند دو اسبى که مسابقه میدهند، از راه میرسند».[4]
پرچمهای سیاه
حرکت پرچمهای سیاه از سمت خراسان، یکی از علامات ظهور به شمار رفته است. در روایات آمده است: از سه چیز انتظار فرج داشته باشید: «ایجاد اختلاف بین اهل شام، پرچمهای سیاه از خراسان و ترس در ماه رمضان».[5] این پرچمهای سیاه، نیز پس از حرکت از سمت خراسان، خود را به کوفه میرسانند و وقتی که امام مهدی(عج) ظهور کرد، عدهای را برای بیعت کردن با ایشان، به سمت او میفرستند.[6] این گروه، در مدت زمان کوتاهی مسیر بین خراسان و کوفه را طی میکنند.[7]
اما درباره اینکه این پرچمها متعلق به خراسانی است یا شخص دیگر؛ از برخی روایات چنین برمیآید که این پرچمهای سیاه، متعلق به جوانی از بنیهاشم در خراسان است؛ مانند این روایت که از امام باقر(ع) نقل شده است: «جوانی از بنیهاشم که در کف دست راستش[8] خالی دارد، از خراسان با علمهای سیاه خارج میشود در حالی که شعیب بن صالح در مقابل او قرار دارد».[9]
اما در برخی روایات دیگر، از این شخص به «حَسَنی» نام برده شده است.[10]
به هرحال؛ مشکلی که وجود دارد این است که؛ برخی روایات، محل خروج «حسنی» را «سرزمین دیلم» معرفی کردهاند: «آنگاه "حَسَنى" آن جوان زیبا از طرف سرزمین دیلم خروج کرده پس ... مردانى که ایمانى فولادین دارند او را اجابت میکنند».[11] اما از ادامه روایت چنین فهمیده میشود که جوان بنیهاشمی، همان سید حسنی است؛ زیرا درباره هر دوی اینها آمده که «شعیب بن صالح» همراه با او است، و نیز در ادامه روایت آمده که «حسنی به سمت آنها میرود... سپس آن پرچمها را حرکت میدهد تا آنکه وارد کوفه شوند».[12]
خلاصه اینکه «حَسنی» که گاهی از او به عنوان «مردی از خاندان پیامبر» و گاهی «جوان بنیهاشمی» یاد شده، از دیلم(شمال ایران) به سمت شعیب بن صالح که از سمرقند خروج کرده[13] میرود و سپس آن دو به سمت کوفه حرکت میکنند. پس از آن، خراسانی همزمان با سفیانی به سمت کوفه به راه میافتند. اما اینکه «خراسانی» به طور مشخص، از کدام شهر خروج میکند، اشارهای به آن نشده است.
لازم به ذکر است که واژه «خراسانی» ممکن است یک لقب باشد و لازم نیست که ضرورتاً نام آن شخص مورد نظر باشد؛ همانگونه که در روایات برای «حسنی» القاب و اسامی مختلف ذکر شده است.
ادامه مطلب
آیا قضیه درآوردن تیر از پای حضرت علی (ع) در هنگام نماز صحت دارد؟
بعد این قضیه را با قضیه یوسف و زنان مصر و بریدن دست به جای ترنج مقایسه کرده است. حال با توجه به این که این حکایت در کتاب درسی ادبیات سال سوم متوسطه، رشته ادبیات و علوم انسانی آمده است، برای بنده و شاید دیگرانی که از آسیب رسیدن به شأن و مقام امیرالمؤمنین در هراسند جای سؤال است که آیا این حکایت اساسی دارد؟ و پذیرفتنی است؟ و آیا سؤال نمی شود که تیر کجای پای مبارک نشسته بود؟ آیا امام (ع) در رکوع، سجده یا قیام بود که تیر از پای ایشان خارج شد؟ آیا تعادل ایشان هنگام خارج کردن تیر به هم نخورد؟ و...
این داستان در بسیاری از منابع حدیثی با نقل های مختلف آمده است. هرچند منابع و کتاب هایی که این داستان را نقل کرده اند از منابع دسته اول روائی نیستند، ولی از آن جا که اولاً: در منابع متعدد اعم از منابع شیعه و اهل سنت آمده، ثانیاً: مؤلفان این کتاب ها و ناقلان این داستان از علمای معروف و شناخته شده هستند. ثالثاً: محتوای این داستان بر خلاف عقل و نقل نیست، بلکه عقل و نقل امکان وقوع چنین حادثه را تأیید می کند؛ بنابراین براساس معیار های علمی نقل و بیان اصل این داستان اشکالی ندارد.
این داستان در بسیاری از منابع حدیثی با نقل های مختلف آمده است. هرچند منابع و کتاب هایی که این داستان را نقل کرده اند از منابع دسته اول روائی نیستند، ولی از آن جا که اولاً: در منابع متعدد اعم از منابع شیعه و اهل سنت؛ مانند: ارشاد القلوب دیلمی، الانوار النعمانیة، المناقب المرتضویة، حلیة الابرار، منتهی الآمال، محجة البیضاء، و هم چنین کتاب های فقهی مثل عروة الوثقی آمده است.[1]
ثانیاً: مؤلّفان این کتاب ها و ناقلان این داستان از علمای معروف و شناخته شده هستند. ثالثاً: محتوای این داستان بر خلاف عقل و نقل نیست، بلکه عقل و نقل امکان وقوع چنین حادثه را تأیید می کنند؛ بنابراین، براساس معیار های علمی نقل و بیان اصل این داستان اشکالی ندارد.
در توجیه عقلایی این مسئله دو دلیل می توان ذکر کرد:
1. از ویژگیهای مهم علی بن ابی طالب (ع)، عشق به عبادت است. تا جایی که ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه مینویسد: "حضرت علی (ع) در عبادت، عابدترین مردم بود؛ نماز و روزهاش از همگان بیشتر بود و مردم نماز شب و ملازمت بر اذکار و مستحبات را از او آموختند".[2]
آن حضرت چنان خاشعانه به عبادت میپرداختند و با تمام وجود به خدا توجّه داشتند که برای خارج کردن تیری که در جنگ صفین به پای حضرت اصابت کرده بود و نمیتوانستند آن را از پایش در آورند، در نماز در حال سجده از پای او خارج کردند. و چون حضرت از نماز فارغ شدند، متوجّه خارج شدن تیر گردیدند. و قسم یاد کردند که اصلاً خارج کردن تیر را احساس نکردند؛[3] زیرا نماز که عمود دین است، ستون خیمه معراج و مناجات خواهد بود و نمازگزار در عروج به سوی معبود و در نجوای با او است. بنابراین، چشم و گوش و دست و پا در اختیار معبود است نه در اختیار خود نمازگزار و چون ایمان علی بن ابی طالب (ع) بر اساس شناخت حقیقی بود و عبادت خدا را به عنوان زیارت او می دانست و نماز را شهود الاهی و زیارت معبود می داند و خدا را زیبای مطلق می بیند، هرگز خود را نمی بیند و آزادانه خدا را می پرستد و از هرچه رنگ تعلق دارد، آزاد است.[4]
2. حالات پیامبران، امامان و اولیای خداوند در نماز همیشه به یک حال و به یک منوال نیست. گاهی با حفظ حضور قلب، به عالم کثرت و مظاهر مادی هم توجّه دارند و از آنها غافل نیستند و اگر مسئله ای پیش آید، در صورت لزوم واکنش نشان می دهند و گاهی هم غرق در عالم ملکوت می شوند و به جز ذات پاک کبریایی، چیزی نمی بینند و به آنچه در اطرافشان رخ می دهد، هیچ توجهی ندارند؛ حتی از بدن خود غافل می شوند انگار که دستگاه حواس ظاهری آنان در هنگام جذبه عشق و عرفان ربانی، از فعالیت خویش باز می ماند و آنچه را مربوط به بدن هایشان می شود، احساس نمی کنند. بیرون کشیدن تیر از پای امام علی (ع) در هنگام نماز در حال سجده از این قبیل است.[5]
بنابر این با توجه به این که نقل های متعدد و متفاوتی از این قضیه شده است که در بعضی ها ظاهراً بوی غلو و اغراق استشمام می شود اما این به اصل داستان صدمه ای نمی زند و به نظر ما اصل داستان همان است که از کتاب های شرح نهج البلاغة و حیات عارفانه امام علی (ع) در قسمت توجیه اول بیان کردیم.
و این قضیه، نه تنها موجب آسیب رساندن به مقام و شأن حضرت امام علی (ع) نیست بلکه موجب تکریم و تعظیم نسبت به آن حضرت خواهد شد؛ زیرا همان طور که زنان مصر از دیدن جمال حضرت یوسف (ع)، دیگر خود را ندیدند و در اختیار خود نبودند و به جای ترنج انگشتان خود را بریدند، حضرت علی (ع) هم، چون فقط زیبای مطلق را می بیند و تمام اعضای بدن در اختیار خدای متعال و معبود و معشوق حقیقی است، دیگر خود را نمی بیند و به مظاهر مادی توجهی ندارد و پیکان تیر را از پای آن حضرت در سجده نماز بیرون آوردند و آن حضرت عنایتی نداشتند.
[1] دیلمی، ارشاد القلوب ج 2، ص 25و 26، انتشارات ناصر، قم، چاپ اول، 1376؛ جزایری، سید نعمت الله، الانوار النعمانیة، ج 2، ص 371، چاپ شرکت چاپ تبریز؛ کشفی حنفی ،محمد صالح، المناقب المرتضویة، ص 364؛ بحرانی، سید هاشم، حلیة الابرار، ج 2، ص180؛ قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، ص 181، چاپخانه احمدی، چاپ نهم، 1377؛ فیض کاشانی، محجة البیضاء، ج1، ص 397و 398، بیروت؛ انوار النعمانیه، ص342؛ و همچنین کتاب های فقهی؛ مثل عروة الوثقی، محمد کاظم یزدی، بحث عبادات، باب صلاة.
[2] . عبد الحمید ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 27، دار احیاء الکتب العربیة.
[3] .حبیب الله، خویی، شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 152؛ جوادی آملی، عبدالله، حیات عارفانه امام علی (ع)، ص 63و 64. مرکز نشر اسراء، چاپ چهارم، 1385؛ و کتب مذکور در پاورقی شماره1.
[4]. جوادی آملی، عبدالله، حیات عارفانه امام علی (ع)، 62 - 64، با تغییر و تلخیص.
[5] . با استفاده از حیات عارفانه امام علی (ع)، ص62 - 64؛ مطهری، مرتضی، امامت و رهبری قم: صدرا، چاپ چهارم، 1365، با استفاده از ص180 و 181 .
ادامه مطلب
آیا گفتن: "علی وارث" صحیح است؟
وارث کسی است که مالی یا مقامی بدون اسباب ظاهری؛ مثل خرید و فروش، هدیه و ... بلکه به وسیله سبب یا نسب از میّت به او می رسد.
در آیات شریفه قرآن یحیی (ع) وارث زکریا و سلیمان (ع) وارث داوود (ع) به حساب آمده است.
در روایات ما و اهل سنت آمده که علی (ع) به عنوان وارث پیامبر (ص) معرفی شده است؛ به عنوان نمونه به یک مورد اشاره می کنیم.
از خالد بن قثم -نوه عباس عموى پیامبر (ص)- پرسیدند: چرا على (ع) وارث رسول خدا (ص) است و پدربزرگت عباس با آن که عموى پیامبر [و در ظاهر نزدیکتر به ایشان] است، وارث نیست؟ گفت: چون على نخستین کسى است که به حضرت [ایمان آورد و] پیوست و بیش از همه ما با ایشان همراه بود. بنابر این اصطلاح "علی وارث" از روایات شیعه و سنی به دست آمده است و در راستای باورهای مسلمانان بوده هیچ گونه منافاتی با باورهای آنان ندارد.
معنای وارث
پیش از پرداختن به معنای وارث نخست مفهوم ارث را از منابع متعدّد بررسی می کنیم، سپس به معنای وارث می پردازیم.
راغب می گوید: ارث، مالی است که بدون پیمان یا عقد از دیگرى به کسى می رسد، و قراردادى است که بیشتر به اموال شخص میّت که باقى می گذارد اطلاق می شود.[1]
هم چنین گفته اند: مالی است که به وسیله سبب یا نسب مال دیگری می شود.[2] و برخی نیز گفته اند: وراثت و ارث منتقل شدن مالى است به تو از دیگرى بدون خریدن و نظیر آن. بدین جهت مال میّت را میراث، ارث و تراث گفتهاند، طبرسى فرموده: میراث آن است که پس از مردن کسى به دیگرى برسد.[3] اما موارد کاربرد "ارث" در آیات قرآن و روایات، مفهوم وسیعى دارد که هم ارث اموال را شامل مىشود و هم ارث مقامات معنوى را، که در ادامه به برخی از آن موارد اشاره خواهد شد.
پس از روشن شدن مفهوم ارث، به دنبال آن معنای وارث نیز معلوم خواهد شد، بر این اساس وارث کسی است که مالی یا مقامی بدون اسباب ظاهری؛ مثل خرید و فروش، هدیه و ...، بلکه به وسیله سبب یا نسب از میّت به او می رسد.
وارث در قرآن
الف. خداوند در قرآن از زبان حضرت زکریا (ع) می فرماید: "تو از نزد خود جانشینى به من ببخش ... که وارث من و دودمان یعقوب باشد و او را مورد رضایتت قرار ده".[4]
ب. و در جای دیگر می فرماید: "و سلیمان وارث داوود شد".[5]
در این آیات شریفه یحیی (ع) وارث زکریا و سلیمان (ع) وارث داوود به حساب آمده است.
وارث در روایات اهل سنت و شیعه
الف. از خالد بن قثم -نوه عباس عموى پیامبر (ص)- پرسیدند: چرا على (ع) وارث رسول خدا (ص) است و پدربزرگت عباس با آن که عموى پیامبر [و در ظاهر نزدیکتر به ایشان] است، وارث نیست؟ گفت: چون على نخستین کسى است که به حضرت [ایمان آورد و] پیوست و بیش از همه ما با ایشان همراه بود.
گفتنی است حاکم این حدیث را صحیح می داند.[6]
ب. مردى خطاب به حضرت على (ع) گفت: یا امیر المؤمنین! چگونه شد که شما وارث رسول خدا (ص) گردیدى و عموهاى تو از این موهبت محروم ماندند؟ حضرت على (ع) در پاسخ فرمود: در یکى از روزها، رسول خدا (ص) فرزندان «عبد المطّلب» را گرد آورد و مقداری غذا براى آنان تهیه دید فرزندان «عبد المطّلب» از آن غذا به قدرى تناول کردند که سیر شدند و آن غذا هنوز به حال خود باقى بود؛ مثل این که دستى به آن نرسیده است. سپس دستور داد ظرف آبى آورده و همه از آن آب نوشیدند و از آن آب چیزى کم نشد؛ مثل این که آبى از آن ظرف نوشیده نشده است. آن گاه رسول خدا (ص) خطاب به فرزندان «عبد المطّلب» فرمود: اى فرزندان عبد المطّلب! من به سوى شما خصوصاً و به سوى مردم عموماً برگزیده شدهام و شما از این معجزه آنچه را که باید مشاهده کنید، مشاهده کردید، اینک کدام یک از شما حاضر است به نبوّت من اقرار کند و به جبران پذیرش آئین من، برادر و صاحب و وارث من باشد؟ سخن پیغمبر (ص) را حاضران نشنیده گرفتند و کسى سؤال آن حضرت را پاسخ نداد و من که از همه حاضران کم سن و سالتر بودم، از جاى برخاستم و خواسته آن حضرت را پاسخ دادم. رسول خدا (ص) به من دستور داد تا بنشینم و سه بار رسول خدا (ص) خواسته خود را به اطّلاع آنان رسانید و در هر سه بار من به سؤال رسول اکرم (ص) پاسخ دادم و آنان به گفتار رسول اکرم (ص) ترتیب اثرى ندادند و در مرتبه آخر، رسول خدا (ص) دست مبارکش را روى دست من گذاشت. این بود که من از آن حضرت ارث بردم و عمویم از ارث آن حضرت محروم گردید.[7]
ج. از سلمان روایت شده است که از پیامبر پرسید: «اى رسول خدا جانشین و وصى تو کیست؟ پیامبر فرمود: اى سلمان جانشین برادرم موسى که بود؟ سلمان پاسخ داد: یوشع بن نون. پیامبر فرمود: جانشین و وارث من که دین مرا به جا مىآورد و وعده مرا تحقّق مىبخشد، على بن ابى طالب است.»
د. و نیز روایت شده که پیامبر فرمود: «هر پیامبرى وصى و وارثى داشته است و وصى و وارث من على بن ابى طالب است.» [8]
هـ. در جریان عقد اخوت بین اصحاب زمانی که علی (ع) تنها ماند و ناراحت شد پیامبر (ص) به او فرمود: سوگند به خدایی که مرا حقیقتاً به پیامبری مبعوث نمود تو را برای خودم نگه داشتم و تو برای من مانند هارون هستی نزد موسی، مگر این که پیامبری بعد از من نیست و تو برادر و وارث من هستی ... .[9]
بنابر این، با توجه به مطالب بالا خصوصاً روایاتی که از فریقین بیان شد و با توجه به این که امیرالمؤمنین (ع)، مقام و منزلت معنوی پیامبر اکرم (ص) را به ارث برده، اصطلاح "علی وارث" در راستای باورهای مسلمانان بوده و هیچ گونه منافاتی با باورهای آنان ندارد.
[1] راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص 863، دارالعلم، الدار الشامیة، دمشق، بیروت، 1412 ق.
[2] مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج13، ص 77، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1360 ش.
[3] قرشى، سید على اکبر، قاموس قرآن، ج 7، ص 195، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ ششم، 1371 ش.
[4] مریم، 5 و 6.
[5] نمل، 16.
[6] حاکم نیشابوری، المستدرک على الصحیحین للحاکم، ج 10 ص 439 ، مصدر الکتاب: موقع جامع الحدیث، .http://www.alsunnah.com؛ سنن نسائی، ج 5، ص 139، مصدر الکتاب : موقع الإسلام، http://www.al-islam.com.
[7] نسائی، سنن کبری، ج 5، ص 126.
[8] حلى، حسن بن یوسف، نهج الحق و کشف الصدق، ص 214، مؤسسه دار الهجرة، قم، 1407 هـ ق(به نقل از احمد بن حنبل و ابن مغازلی شافعی).
[9] مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 38، ص 346، مؤسسة الوفاء بیروت - لبنان، 1404 هـ ق.
ادامه مطلب
چرا به امیرالمومنین غضنفر می گویند؟
غضنفر به معنای غلظت، ضخامت و درشتی است. به شیر به دلیل هیکل درشت و شجاعتش غضنفر می گویند و مجازاً به انسان هایی که شجاع و دارای بدن و جثه ای قوی و نیرومند باشند غضنفر گفته می شود. در بسیاری از عبارات و اشعار، لغاتی چون "لیث"، "زبر" و "غضنفر" که تمامشان به معنای شیر شجاع می باشد، جهت توصیف وجود مبارک امام علی (ع) به کار گرفته شده، اما این نام، از اسامی آن حضرت نیست.
غضنفر به معنای غلظت، ضخامت و درشتی است. شیر را به دلیل هیکل درشت و شجاعتش غضنفر می گویند و مجازاً به انسان هایی که شجاع و دارای بدن و جثه ای قوی و نیرومند باشند، غضنفر گفته می شود.[1]
در کتاب نصاب الصبیان درباره نام های متعدد شیر می گوید:
غضنفر و اسد و لیث و حارث و دلهاث
هزبر و قسوره و حیدر است و ضیغم شیر.
القاب متعدد برای یک فرد و یا یک موجود، نشانگر اهمیت و ارزش خاص و بیانگر زوایای وجودی و شخصیتی او است. یکی از شخصیت هایی که دارای لقب هایی متعدد است، امام علی (ع) است. این القاب به خاطر وجود با عظمت و صفات فراوانشان به آن حضرت نسبت داده شده است.
از جمله توصیفاتی که برای آن حضرت بیان شده است، غضنفر است که این لقب هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی با آن حضرت کاملا سازگار است. از نظر روحی کاملا مشخص است که آن حضرت بسیار شجاع و قدرتمند و نترس بودند و هرگز به دشمنان پشت نکرده بوده اند. در عرف معمولاً شیر را موجودی شجاع می دانند و انسان شجاع را هم شیر می خوانند. از این نظر، غضنفر که از نام شیر عاریت گرفته شده، برای حضرت علی (ع) لقب مناسبی است، همان طوری که یکی از لقب های دیگر حضرت اسدالله است که آن هم به همین مناسبت است.
اما از نظر جسمی هم در تاریخ بیان شده است که آن حضرت دارای بدنی قوی و هیکلی درشت بوده است، که از این جهت هم وجه تسمیه خوبی بوده و اسم با مسما مناسبت دارد.
ولی نکته قابل توجه این است که تا آن جایی که ما تحقیق کردیم در میان روایات معصومین(ع) کلمه غضنفر در میان القاب آن حضرت ذکر نشده است.
البته در تاریخ آمده است که وقتی اشعار حسان بن ثابت انصاری درباره کشته شدن عمروبن عبدود به قبیله بنی عامر رسید، جوانی از آنان در جواب گفت: شما مردم مدینه نباید کشتن عمرو را به خود نسبت دهید و آن را هنر خودتان بدانید؛ زیرا او را شیری کشته است.
فلم تقتلوا عمرو بباسکم
ولکنه الکفوء الهزبر الغضنفر[2]
خطیبان و شاعران نسل های بعد نیز واژه غضنفر را در توصیف امام علی(ع) به کار گرفته اند، از جمله:1. در مصباح کفعمی هم خطبه ای از یکی از دانشمندان نقل کرده و در آن از امام علی (ع) با لقب الشجاع الغضنفر (شیرشجاع) نام برده است.
2. در مناقب ابن شهرآشوب از ابن طوطی چند بیت شعر درباره لیلة المبیت و فضیلت و شجاعت حضرت علی (ع) نقل کرده و در آن از لقب لیث غضنفر برای آن حضرت استفاده کرده است:
فصال علی بالحسام علیهم کما صال فی العریس لیث غضنفر
فولوا سراعا نافرین کأنما هم حمر من قسور الغالب تنفر[3]
به این مضمون که وقتی علی (ع) در آن شب به جای پیامبر (ص) خوابید و مشرکان خانه را محاصره کرده بودند علی (ع) با شمشیر به آنها حمله کرده، همان طوری که شیری شجاع بپرد و آنها به سرعت از او فرار کردند همان گونه که گورخران از شیر فرار می کنند.
در نهایت می توان نتیجه گرفت که "غضنفر" همچون "ابوتراب"، "ابو الحسن" و ... در شمار نام های شناخته شده امیرالمؤمنین (ع) نیست و به همین دلیل شما نمی توانید با جست و جوی این کلمه در نرم افزارها و پایگاه های اسلامی پاسخ های فراوانی را مشاهده کنید، ولی با این وجود، باید به این نکته اشاره کرد که شاعران و سخنورانی چه در زمان حیات و چه بعد از شهادت مولای متقیان، حضرتش را با این عبارت توصیف کرده و بدین وسیله، ایشان را به شیر شجاعی تشبیه کرده اند.
ادامه مطلب
چرا امام علی (ع) به ولادت در کعبه اختصاص یافت؟
حقیقت آن است که کرامت در دو امر است.
اول. کرامت باید به نحوی باشد که ارزش و اثرش در اجتماع حفظ شود؛ از این رو اگر کرامت زیاد اتفاق بیفتد و افرادی که آن عمل را انجام داده اند زیاد باشند از ارزش آن کاسته شده و آن مسئله امر عادی تلقی خواهد شد.
دوم: زمانی که کرامت از کسی صادر می شود این در حقیقت از بهره مندی صاحب آن، از توانایی الاهی، جایگاه بلند ایمانی، از ایمانی که در آینده در انتظارش است و از مقدار مسئولیتی که در زمینه دین و دنیا بر عهده او است خبر می دهد.
از این رو است که می بینیم برای تحقق این دو هدف خداوند خواست که این کرامت ویژه امام علی (ع) باشد.
حقیقت آن است که کرامت در دو امر وجود دارد: یکی مربوط به خود کرامت و دیگری مربوط به صاحب کرامت است.
اما اول: کرامت باید به نحوی باشد که ارزش و اثرش در اجتماع حفظ شود؛ از این رو اگر زیاد اتفاق بیفتد و افرادی که آن عمل را انجام داده اند زیاد باشند، از ارزش آن کرامت کاسته شده و آن مسئله امر عادی تلقی خواهد شد و دیگر آن اثر اول را نخواهد داشت.
امر دوم: زمانی که کرامت از کسی صادر می شود چنین چیزی در حقیقت از بهره مندی صاحب آن از توانایی الاهی، جایگاه بلند ایمانی، از ایمانی که در آینده در انتظار او است و از مقدار مسئولیتی که در زمینه دین و دنیا بر عهده اش است خبر می دهد؛ از این رو است می فهمیم که چرا خداوند باری تعالی علی (ع) را به این کرامت اختصاص داد تا این که از جهتی آن کرامت بر تأثیرش باقی باشد. و از جهتی دیگر از جایگاه ویژه علی (ع) در بین امامان (ع) خبر دهد.
بر این اساس می بینیم عده ای برای این که از منزلت ولادت امام علی (ع) در خانه کعبه بکاهند گفتند: این از مختصّات و ویژگی های امام (ع) نبوده است، بلکه دیگران؛ مثل حکیم بن حزام بن خویلد نیز در این امر با او (ع) شریک هستند به نحوی که مادرش وارد کعبه شد و پسرش در داخل آن به دنیا آمد.[1]
بدیهی است این قضیه –اگر هم درست باشد- به هیچ وجه از کرامت شمرده نمی شود؛ زیرا با توجه به منابعی که از کیفیت تولد حضرت علی (ع) به ما خبر می دهند فرق بین این حادثه بر فرض صحت و ولادت حضرت در کعبه واضح است.
ابن شاذان می گوید: ابراهیم بن علی به اسنادش از ابی عبدالله جعفر بن محمد از پدرانش نقل می کند که فرمودند: عباس بن عبد المطلب و یزید بن قعنب بین گروهی از بنی هاشم و عبد العزّی در کنار خانه خدا نشسته بودند، در این هنگام فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین که در ماه نهم حاملگی بود و زمان وضع حملش فرارسیده بود وارد شد و گوشه پرده خانه را گرفت و بالا انداخت و عرض کرد: خداوندا من به تو و به چیزی که فرستاده ات آورده و به همه پیامبران و همه کتاب هایی که فرستادی و به سخنان جدّم ابراهیم که خانه عتیق را بنا نهاد، ایمان دارم، پس به حق این خانه و کسی که آن را بنا نهاد و به حق این فرزندی که در شکم دارم که با من حرف می زند و با صحبت هایش همدم شدم و من ایمان دارم که او یکی از نشانه ها و حجت های تو است، از تو می خواهم که این زایمان را بر من آسان گردانی.
عباس بن عبد المطلب و یزید بن قعنب گفتند: زمانی که فاطمه این گونه سخن گفت و دعا نمود خانه را دیدیم که از پشت باز شد و فاطمه به درون رفت و از چشم ما ناپدید شد دوباره آن جا به هم آمد و بسته شد، ما خواستیم که در را باز کنیم که برخی از زنان وارد شوند نتوانستیم دانستیم که این امر خداوند است. فاطمه سه روز در آن جا ماند و اهل مکه و زنانشان همه از این سخن می گفتند بعد از سه روز خانه از همان محل که وارد شده بود دوباره باز شد و فاطمه در حالی که علی را در بغل داشت خارج شد. [2]
این کجا و وارد شدن شخصی به طور طبیعی (از در آن) و زایمان کردن آن کجا؟
ادامه مطلب
آیا شیعه می تواند در اثبات فضائل علی(ع) به احادیث متواتر اهل سنت استناد کند؟
و وقتی آنها توده بزرگی را که قرآن آنها را می ستاید متهم به دروغ گویی و کتمان حقیقت می کنند، اقدام افراد اندکی به دروغ گویی و کتمان بیشتر محتمل است!
تواتر؛ یعنی اجتماع گروهی بسیار بر نقل مطلبی، به گونه ای که امکان توافق قبلی آنها در این زمینه نباشد. ما معتقدیم که نص بر امامت امیرالمؤمنین(ع) و نیز فضائل ایشان با تواتر ثابت شده است و آن را مستند به کتاب های اهل سنت و صحابه می نماییم، بنابر این روایات ما منقطع و مرسل نمی باشد و بر فرض این که راویان خبری متواتر، مورد قبول ما هم نباشند ضرری به تواتر خبر نخواهد زد.
و کفری که به صحابه نسبت داده می شود، به معنای شرک و بت پرستی نبوده، بلکه نوعی کفران نعمت است که برخی بر آن پا فشاری نمودند و البته بسیاری از آنها بعدها آن را جبران نمودند. به همین دلیل هر چند قرآن بارها صحابه را ستوده ولی در بسیاری موارد حتی در زمان حیات پیامبر (ص) آنان را توبیخ نموده و حتی واژه کفر را نیز بر ایشان به کار برده است.
شما پرسش خود را به ترتیبی منظم نموده اید که گمان می رود نتیجه آن نفی تواتر بر امامت امیر المؤمنین(ع) و نص بر فضایل ایشان و در پی آن بطلان عقیده شیعه باشد و ما به همان ترتیب سؤال شما به بررسی آن خواهیم پرداخت :
در مرحله اول بیان نمودید که شیعه معتقد است که فضائل علی(ع) به تواتر ثابت شده است. باید بگوییم که این تنها اعتقاد شیعه نیست، بلکه اهل سنت نیز اگر به کتاب های خود مراجعه نمایند، چنین تواتری را درخواهند یافت و ما می گوییم که روایاتی که در کتاب های شیعه و مستند به همان تعداد اندک از صحابه باشد، با توجه به قرائن و شواهد دیگر برای ما کافی بوده و نیازی به تواتر نداریم، ولی با این وجود، فرض را بر این می گذاریم که گویا ما در کتب شیعه هیچ روایتی در این مورد نداشته و تنها می خواهیم از کتاب های اهل سنت عقیده مان را به اثبات برسانیم. دانشمندان ما اثبات نموده اند که در کتاب های اهل سنت نیز، مدعای ما به تواتری که مورد پذیرش همه می باشد، نقل گردیده است! [1] آیا راهی بهتر از این برای اثبات حقانیت شیعه وجود خواهد داشت؟! خلاصه آن که ما در مباحثات علمی خود تواتری را نقل می نماییم که مورد پذیرش اهل سنت نیز باشد. خواه راویان آن مورد پذیرش ما باشند و یا نباشند. با مراجعه به کتب منطقی درمی یابید که این شیوه، یکی از بهترین راه های اثبات مدعی می باشد . علاوه بر این که اصولا در تواتر نیازی به مورد قبول بودن راوی نیست، چون اگر راوی حدیثی کاملاً مورد قبول باشد، با روایت یک نفر (خبر واحد) نیز به نتیجه مطلوب خواهیم رسید و نیازی به تواتر نخواهد بود. بر این اساس، تواتر در مواردی کاربرد دارد که یکایک راویان مورد تأیید نباشند، ولی نقل روایتی از سوی تعداد زیادی از راویان، این برداشت را به انسان بدهد که غیر ممکن است آنها با نقشه قبلی اقدام به نقل آن روایت نموده باشند و ممکن نیست چنین خبری دروغ باشد.
بر این اساس، ایراد شما مبنی بر این که ما راویان خبر متواتر را قبول نداریم و به همین جهت نمی توانیم به تواتر استناد نماییم، ایرادی منطقی نمی باشد؛ زیرا ما در یک بحث علمی و خالی از تعصب، بدون استناد روایات نقل شده در کتاب های شیعه به روایات مورد قبول اهل سنت استناد کرده ایم. روایاتی که مستند به صحابه و از نظر آنان مورد قبول است و هیچ گونه شائبه ارسال یا انقطاع و عدم تواتر در آنها نیست.
و این بر طبق قاعده عقلایی است که (اقرار العقلاء علی انفسهم جایز) یعنی اگر افرادی دارای عقل، به مطلبی که بر ضرر شان باشد اقرار و اعتراف نمایند، چنین اقراری صحیح و قابل پذیرش است.
به عنوان نمونه اگر جنابعالی دعوایی را بر علیه اشخاصی در دادگاه مطرح نموده و آنان در جریان قضاوت، مطالبی را بیان نمودند که به نفع شما و به ضرر خودشان تمام می شود و قاضی نیز طبق این سخنان، به نفع شما حکم صادر نمود، طرف های مقابلتان نمی توانند مدعی گردند که چون شما ما را قبول نداشته، بلکه ما را افراد ستمگری می دانید، نمی توانید به سخنان ما استناد نموده و در این قضاوت پیروز گردید .
شما اگر موضوع تواتر را با این نگرش مورد بررسی قرار دهید، درخواهید یافت که حتی اگر ما صحابه را قبول هم نداشته باشیم، چنین استنادی به تواتر صحیح خواهد بود؛ زیرا منکرین امامت و خلافت حضرت علی (ع) این تواتر را قبول دارند. اما در پاسخ به این ادعا که شیعه، اکثر صحابه را کافر می داند باید گفت : چنین ادعایی نادرست می باشد، چون همان گونه که بارها گفته ایم و در سؤالات مختلف به آن پاسخ داده شد، [2] کفری که به صحابه نسبت داده می شود، به معنای شرک و بت پرستی نبوده، بلکه نوعی کفران نعمت است که خداوند نیز همین واژه را بارها در قرآن نسبت به افراد دین دار به کار برده است. به عنوان نمونه در تفسیر ابن ابی حاتم می خوانیم که در زمان جاهلیت میان دو قبیلة اوس و خزرج درگیری سنگینی وجود داشت. روزی بعد از اسلام و در زمان حیات پیامبر(ص)، آنها با نقل خاطرات گذشته، عصبانی و خشمناک گردیده و سلاح بر روی هم کشیدند. بعد از این ماجرا بود که از طرف خداوند،این آیه نازل گردید مبنی بر این که: چگونه شما کافر می گردید در حالی که آیات خداوند بر شما تلاوت گردیده و پیامبر او در میان شماست [3] .
مطمئناً منظور قرآن از کافر در این جا به معنی شرک به خدا و پرستش بت ها نیست؛ زیرا افراد اوس و خزرج بت پرست نگردیده بودند، ولی با این حال خداوند به دلیل عمل ناشایستی که انجام داده بودند، از کلمه کفر در مورد آنان استفاده نمود! و مشابه این موضوع در آیات دیگر قرآن کریم نیز مشاهده می گردد. [4]
اما این مطلب که اگر تعداد زیادی از افراد، متهم به کتمان حقیقت گردند، امکان اقدام افراد اندک به کتمان حقیقت بیشتر است، استدلال عجیبی است؛ زیرا انسان با نگاهی به آیات قرآن درمی یابد که اهل حق با این که منطقی صحیح و دلایلی مستند به همراه داشتند، همواره در اقلیت به سر می بردند. برای این که ضعف چنین استدلالی را دریابید شما را به مطالعه دقیق آیه 14 سوره صف و تفاسیر مرتبط با آن دعوت می نماییم. خداوند در این آیه چنین بیان می فرمایند که بعد از دعوت بنی اسرائیل توسط حضرت عیسی(ع)، آنان به دو فرقه مؤمن و کافر تقسیم گشتند که بنا بر گفته برخی مفسران، این اختلاف بعد از عروج عیسی(ع) به آسمان اتفاق افتاد و غالب اهل تفسیر نیز بر این عقیده می باشند که تعداد مؤمنین بسیار اندک بوده ولی با این وجود، عقیده آنان بعد از صدها سال و با ظهور حضرت محمد(ص) مورد تأیید قرار گرفت. [5]
اگر چنین استدلالی درست باشد باید گفت که چون بیشتر مسیحیان، معتقد به خدایان سه گانه بوده و از گفتن حقیقت کتمان نموده اند، یقیناً احتمال بیشتری خواهد داشت که آن تعداد اندکی که اعتقاد صحیحی در مورد حضرت عیسی(ع) داشتند و قرآن کریم نیز عقیده آنان را تأیید نمود، نیز حقیقت را کتمان نموده باشند!
از کجا می دانید، شاید طبق فرموده رسول گرامی اسلام مبنی بر این که هر چه در بنی اسرائیل اتفاق افتاده، در این امت هم رخ خواهد داد، [6] تعداد بسیاری از صحابه، حقیقت را کتمان نموده باشند و تعداد اندکی از آنان به تمام آن چه پیامبر(ص) فرموده، ایمان آورده باشند و در نهایت بعد از صدها و یا هزارها سال، عقیده آنان با ظهور مهدی موعود تمام مسلمانان تأیید گردد.
بنابراین از نظر قرآن طرفداری اکثریت از فکر و عقیده ای دلیل بر حقانیت آن فکر و عقیده، و انحراف آنان از حقیقت دلیل بر امکان انحراف بیشتر اقلیت از حقیقت نیست.
[1] - میتوانید به کتاب های الغدیر، احقاق الحق، عبقات الانوار و سایر کتاب هایی که در این زمینه نگاشته شده، مراجعه فرمایید .
[2] - به پاسخ های شماره 2792 (سایت: 3275) همین سایت مراجعه فرمایید.
[3] - آل عمران ، ،101 ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 720، مکتبه نزار مصطفی الباز، عربستان سعودی، 1419 ه ق.
[4] - آل عمران، 52 و 167، مائده- 41 و ... .
[5] - ر.ک : ابو جعفر محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 28، ص 60، دار المعرفه، بیروت، 1412 هـ ق. و ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج 8، ص 139، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1419 هـ ق.
[6] - صحیح ترمذی، دار الفکر، ج 4، ص 135، بیروت، 1403 هـ ق.
ادامه مطلب
منظور از «دابة الارض» در سوره نمل چیست؟
واژه «دابة»، از نظر معنا، جنبنده ای است که قابل اطلاق بر انسان و غیر انسان است. امّا در این که «جنبنده زمینى» در آیه شریفه چه موجودی است و برنامه و رسالت او چگونه است؟ قرآن به صورت سربسته بیان کرده و مى گوید: موجود متحرّک و جنبنده اى است که خدا او را از زمین در آستانه رستاخیز، ظاهر مى سازد. او با مردم سخن مى گوید و سخنش این است که مردم به آیات خدا ایمان نمى آورند. بدیهى است با آن شرایط که در آن زمان رخ خواهد داد و کلامی که «دابّة الارض» می گوید، منکران به خود مى آیند و از گذشته تاریک خویش پشیمان مى شوند، ولى چه سود که راه بازگشت بسته است.
در باره جزئیّات و ویژگی های «دابّة الأرض» به پاسخ تفصیلی مراجعه کنید.
آیات قبل از آیه 82 سوره نمل، سخن از کفّاری بوده که با بى صبرى انتظار وقوع قیامت را داشتند و به پیامبر مىگفتند: چرا این عذاب ها را که به ما وعده مى دهى دامن ما را نمى گیرد؟! چرا قیامت بر پا نمى شود؟! خداوند با چند آیه از جمله آیه 82 سوره نمل اشاره به قسمتى از حوادثى دارد که در آستانه رستاخیز صورت مى گیرد، و سرنوشت دردناک این منکران لجوج را مجسّم مى سازد.[1] خداوند در آیه شریفه می فرماید: «هنگامى که فرمان عذاب فرا مى رسد و آنها در آستانه رستاخیز قرار مى گیرند، جنبنده اى را از زمین، براى آنان خارج مى کنیم که با آنها سخن مى گوید، و سخنش این است که مردم به آیات خدا ایمان نمىآورند».[2]
منظور از «وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ» در آیه، وقوع رستاخیز و حضور نشانه هاى آن است، نشانه هایى که با مشاهده آن هر کس خاضع و تسلیم مى شود و یقین پیدا مى کند که وعده هاى الاهى هم حق بوده و قیامت نزدیک است.[3]
واژه «دابة»، از نظر معنا، جنبنده ای است که قابل اطلاق بر انسان و غیر انسان است.[4] امّا در این که «جنبنده زمینى» در آیه شریفه چه موجودی است و برنامه و رسالت او چگونه است؟ قرآن به صورت سربسته بیان کرده و مى گوید: موجود متحرّک و جنبنده اى است که خدا او را از زمین در آستانه رستاخیز، ظاهر مى سازد. او با مردم سخن مى گوید و سخنش این است که مردم به آیات خدا ایمان نمى آورند. بدیهى است با آن شرایط که در آن زمان رخ خواهد داد و کلامی که «دابّة الارض» می گوید، منکران به خود مى آیند و از گذشته تاریک خویش پشیمان مى شوند، ولى چه سود که راه بازگشت بسته است.
در باره جزئیّات و ویژگی های «دابّة الأرض» در روایات و منابع تفسیری، مطالبی گفته شده که برخی از آنها را بیان می کنیم:
1. گروهى آن را یک موجود جاندار و جنبنده غیر عادى از غیر جنس انسان دانسته و معتقدند مصداق این کلمه همان حیوان است.[5] در بعضی از روایات نیز از او با شکلى عجیب یاد شده و ویژگی های مختلفی را برای او ذکر کرده اند.[6]
2. جمعى دیگر به پیروى از روایات متعدّد دیگری که در این زمینه وارد شده او را یک انسان مى دانند، یک انسان فوق العاده، یک انسان متحرّک و جنبنده و فعال که در آخر الزمان ظاهر مى شود و یکى از کارهاى اصلیش جدا ساختن مسلمانان از منافقان و علامت گذارى آنها است.[7]
برخی از مفسّران نیز با استناد به روایاتی که در ذیل آیه شریفه آمده، قول دوم را پذیرفته اند؛ و در تأویل آن به روایاتی تمسّک کرده اند که دابة الارض را، شخص امام على (ع) می داند.[8]
گفتنی است احادیث دیگری نیز در این زمینه وجود دارد که مى توان از «دابة الارض» مفهوم کلى ترى را استفاده کرد که بر هر یک از پیشوایان بزرگ که در آخر زمان قیام و حرکت فوق العاده مى کنند و حق و باطل و مؤمن و کافر را از هم مشخص مى سازند، منطبق شود.[9]
[1] . مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 15، ص 547، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1374 ش.
[2] . نمل، 82: «إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ».
[3] . تفسیر نمونه، ج 15، ص 547.
[4] . قرشى، سید على اکبر، احسن الحدیث، ج 1، ص 29، بنیاد بعثت، تهران، 1377ش.
[5] . صادقى تهرانى، محمد، البلاغ فی تفسیر القرآن بالقرآن، ص 384، نشر مؤلف، قم، چاپ اول، 1419ق.
[6] . ابوالفتوح رازى، حسین بن على، روض الجنان و روح الجنان فى تفسیرالقرآن، ج 15، ص 73، تحقیق: یاحقی، محمد جعفر، ناصح، محمد مهدی، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد، 1408 ق.
[7] . تفسیر نمونه، ج 15، ص 552.
[8] .حسینى استرآبادى، سید شرف الدین على، تأویل الآیات الظاهرة، ص 399 و 400، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین، قم، چاپ اول، 1409 ق؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 39، ص 243،دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.
[9] . تفسیر نمونه، ج 15، ص 554.
ادامه مطلب
آیا امام علی(ع) در زمان حیات حضرت زهرا(س) همسر دیگری داشتند؟
۱. نخستین همسر امام علی(ع)، حضرت فاطمه(س) دختر گرامى پیامبر خدا(ص) بود. امام على(ع) تا زمانى که فاطمه زنده بودند، همسر دیگرى نگرفت.
۲. پس از فاطمه، آنحضرت(به سفارش خود حضرت زهرا)[2] با امامه دختر ابو العاص بن ربیع بن عبد العزى بن عبد شمس که فرزند زینب دختر پیغمبر بود ازدواج کرد.
۳. امالبنین دختر حزام بن دارم، همسر دیگرى بود که على(ع) او را به عقد خود درآورد.
۴. پس از امالبنین، علی(ع) با لیلى دختر مسعود بن خالد.
۵. همسر دیگر علی(ع) اسماء بنت عمیس خثعمى بود. اسماء تا قبل از شهادت جعفر بن ابیطالب، همسر وى بود و پس از شهادت جعفر، ابوبکر او را به ازدواج خود درآورد و چون ابوبکر از دنیا رفت، على(ع) او را به همسرى خویش گرفت.
۶. یکى دیگر از همسران امیر المؤمنین(ع) امّ حبیب دختر ربیعه، موسوم به صهبا بوده است.
۷. خوله دختر جعفر بن قیس بن مسلمة حنفى و یا به قولى دیگر خوله دختر ایاس از دیگر زنان آنحضرت بوده است.
۸. همچنین امام على(ع) با امّ سعد یا ام سعید دختر عروة بن مسعود ثقفى.
۹. مخبأة دختر امرى القیس بن عدى کلبى همسر دیگر آنحضرت بود.
گفتنی است با توجه به اینکه به غیر از پیامبر اسلام(ص) هیچ شخصی نمیتواند همزمان بیش از چهار همسر دائمی داشته باشد، امام علی(ع) نیز همزمان پیش از چهار همسر نداشتند.
ادامه مطلب
آیا این روایت که میگوید امام علی(ع) فرزند خورشید است، صحیح است؟
فَأَبِی شَمْسٌ وَ أُمِّی قَمَرٌ فَأَنَا الْکَوْکَبُ وَ ابْنُ الْقَمَرَیْن؛[1]
همانا پدرم خورشید و مادرم ماه است، پس من ستاره و فرزند دو ماه هستم.
البته مصرع دوم این شعر در برخی از کتابها این گونه آمده است: «فأنا ابن الشمس و ابن القمرین»؛[2] یعنی من فرزند خورشید و فرزند دو ماه هستم.
همچنین نمونه دیگری شبیه به این عبارت، روایت زیر است:
جابر بن عبد اللَّه از پیامبر خدا(ص) نقل کرده است: «باید به خورشید بپیوندید، و هرگاه که آن از دید شما دور شد باید از ماه پیروى نمایید، و چون ماه نیز از شما دور گردید، زهره را مقتداى خود سازید، و چون ستاره زهره هم از دید شما پنهان گشته به ستاره دو برادران بپیوندید، مردم گفتند: ای رسول خدا! خورشید و قمر و زهره و فَرقَدان چه هستند؟ فرمود: من خورشیدم، و على ماه است و زهره؛ فاطمه، و فرقدان، حسن و حسیناند».[3]
ادامه مطلب
نام پدر امام علی(ع) چه بود؟
گفته شده است که نام ابوطالب، «عمران» است، ولی نام مشهور ایشان، «عبد مناف» است.[2] دلیل بر این مطلب، وصیت پدرش عبدالمطلب است که در آن به ابوطالب نسبت به پیامبر اسلام (ص) سفارش کرده، مىگوید: «اى عبد مناف پس از خود تو را به [حمایت از] موحدى سفارش مىکنم که پس از پدرش بىهمتا است».[3] ابوطالب نیز کنیه آن حضرت است که به مناسبت فرزند بزرگش «طالب»، بوده است.[4]
ادامه مطلب