آیا امام علی(ع) چهره و اندام مناسبی نداشت؟ و آیا اخلاق آنحضرت خشونتآمیز بود؟
1. ابن عبد البر(م 463ق) در کتاب «الاستیعاب فی معرفة الاصحاب»: حضرت على(ع) قد متوسط و چشمانی سیاه داشت. خوشسیما بود و مانند ماه شب چهارده، از زیبایى میدرخشید. شکمش، بزرگ و شانههایش، پهن و درشت انگشت بود. اندامى لطیف داشت و گردنش از سپیدى، مانند تنگى از نقره بود. جلو سرش مو نداشت و محاسنش، انبوه بود. استخوان شانه استوارى، مانند استخوان شانه شیر درنده بود. بازو و بند دستش از پیچیدگى قابل تشخیص نبود. هنگام راه رفتن گامها را کشیده برمیداشت. هرگاه بازوى کسى را میگرفت، چنان بود که جان او را گرفته تا آنجا که تاب نفس کشیدن را احساس نمیکرد. دست و بند دستش، فربه بود.[1]
2. ابن اثیر جزری (م 630ق) در کتاب «اسد الغابة فی معرفة الصحابة»: ابو هریره از عبد الله بن داوود از ابو الحجاج مدرک چنین روایت کرده است: در یکى از روزها دیدم که حضرت على(ع) به ایراد خطبه پرداخته است، در آن هنگام چهرهاش از همه مردم، زیباتر بود.[2]
3. یکى از افراد در ضمن ملاقاتى که با رسول خدا(ص) داشت، گفت: چگونه على(ع) میتواند «لواء الحمد» را به دوش بکشد؟ رسول خدا(ص) در پاسخ فرمود: «چگونه على(ع) تاب تحمل آنرا نداشته باشد، حال آنکه خصلتهاى چندى را در اختیار دارد: 1. شکیبائیش مانند شکیبائى من است. 2. چهره زیبایش مانند چهره زیباى یوسف(ع) است. 3. نیرویش مانند نیروى جبرئیل است».[3]
4. از «ابن عباس» روایت شده است که؛ رسول خدا(ص) فرمود: «کسى که میخواهد به حلم حضرت ابراهیم(ع) و به حکم نوح(ع) و به زیبایى چهره یوسف(ع) پى ببرد، به على بن ابیطالب(ع) نظر نماید [که همه این ویژگیها در او جمع شده است]».[4]
ب. درباره بخش دوم پرسش نیز باید گفت که امام علی(ع)، مصداقی از آیه «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ»[5] بود، امّا خشونت بیجا نداشت، بلکه در جای خود خشن و در جای خود مهربان بود، و مهربانی آنحضرت بر خشونتش میچربید.
ابو سعید خدرى نقل میکند: در یکى از روزها، گروهى در پیشگاه رسول اکرم(ص) از حضرت على(ع) شکایت کردند. پیامبر(ص) به دنبال شکوه آنان از جاى برخاست و خطابهاى ایراد فرمود و شنیدم خطاب به مردم اظهار میداشت: «اى مردم! از على(ع) شکوه نکنید، به خدا سوگند! على شیفته ذات خدا است و در راه خدا از خشونت و سرسختى زیادى برخوردار است و در این راه کمال پایمردى را دارد».[6]
ادامه مطلب
بیماری امام سجاد(ع) تا چه مدت بعد از واقعه کربلا ادامه داشت؟
1. امام سجاد(ع): «هنگامی که پدرم نزدیک مغرب در شب عاشورا اصحاب را جمع کرد برای اینکه آنها را مرخص کند. من نزدیک او شدم تا آنچه را برای آنها میگوید بشنوم و من در آن هنگام مریض بودم، پس شنیدم که پدرم به اصحابش میفرمود…».[1]
2. امام سجاد(ع): «من در آن شبی که پدرم در صبحش به شهادت رسید نشسته بودم و عمهام حضرت زینب(س) نزد من مشغول پرستاری من بود»، در این هنگام پدرم در پنهانی از اصحابش کناره گرفت و نزد او «جُوَین»(یا جون یا حویّ[2]) غلام ابوذر غفاری بود و او شمشیرش را اصلاح میکرد و پدرم اشعاری را میخواند. آن اشعار را دو بار یا سه بار تکرار کرد تا آنکه من آنرا فهمیدم و آنچه را میخواست، دانستم. پس گریه راه گلویم را بند آورد. اشکهایم را پاک کردم و سکوت کردم...».[3]
3. شیخ مفید(م 413ق): «حمید بن مسلم گوید: ... به على بن الحسین(ع) که دارای بیماری سختى بود و روى فرشى افتاده بود، رسیدیم، گروهى از پیادگان همراه شمر سر رسیدند پس به شمر گفتند: آیا این بیمار را نمیکشى؟ من گفتم: سبحان الله آیا افراد کم سن و سال را هم میکشند؟ او نوجوانی است که همین بیمارى او را بس است؟ پس پیوسته آنجا بودم تا آنان را از او دور کردم».[4]
4. محمد بن سعد(م 230ق) در «الطبقات الکبری»: «آن روز(عاشورا) که على بن الحسین همراه پدرش بود، بیست و سه یا بیست و چهار سال داشت و هر کس بگوید که او در آن زمان کوچک بوده و موى بر نیاورده بوده، بی اساس است؛ ولی او آن روز بیمار بود و به همین جهت کشته نشد».[5]
5. در «بلاغات النساء» چنین آمده است: حِذام یا حُذَیم اسدى گفت: سال 61 [هجرى]، سال شهادت حسین(ع)، به کوفه وارد شدم. زنان کوفه را در آن زمان دیدم که بر سر و صورت خود میزنند و گریبان میدرند و دیدم که زین العابدین(ع) با صدایى آهسته و پیکرى نحیف از بیمارى میگوید: «اى کوفیان! شما بر ما میگِریید؟! پس چه کسى جز شما ما را کُشت؟!».[6]
6. امام صادق(ع)، از پدرانش چنین گزارش فرمود: «هنگامى که زنان را از کربلا به کوفه وارد کردند، زین العابدین(ع) بدنش نحیف شده و از بیمارى، رنجور بود...».[7]
آنچه ما درباره مدت بیماری امام سجاد(ع) در منابع روایی یافتیم، همان است که ذکر شد.
ادامه مطلب
مدتی که پیامبر اسلام(ص) در غار ثور بود، آیا کسی برای ایشان غذا میآورد؟
در احتجاج طبرسی از امام علی(ع) نقل شده است: «شما را به خدا سوگند! آیا جز من کسى در میان شما هست که براى رسول خدا(ص) در غار؛ آذوقه فرستاده و از اخبار با خبرش ساخته باشد؟ گفتند: نه [جز تو کسی چنین کاری نکرد]».[4]
البته برخی از مورّخان گفتهاند کسی که برای پیامبر خدا(ص) غذا میبرد، اسماء دختر ابوبکر بود.[5]
در «سیره حلبیه» آمده است: «خانواده ابوبکر از مکان رسول خدا(ص) و ابوبکر خبری نداشتند تا اینکه هاتفی از جن خبر داد: ایشان در غارند».[6]
همانگونه که مشاهده کردید، بر اساس روایت اول؛ امام علی(ع) تهیه آذوقه برای پیامبر(ص) را بر عهده داشت و بر اساس دیگر روایات، این اسماء بود که عهدهدار این کار مهم بود. البته این روایات قابل جمع است بدین ترتیب که چون رفت و آمد امام علی(ع) تحت نظر کفار مکه بود، با آنکه بر اساس این فراز از روایت اول که (یبعث الی رسول الله)، مدیریت ارسال آذوقه بر عهده حضرتشان بود، اما این اسماء بود که برای رعایت مسائل امنیتی، وظیفه حمل و نقل غذا را برای پیامبر(ص) و پدرش برعهده داشت.
ادامه مطلب
چرا معاویه، امام حسن مجتبی(ع) را با اینکه با او صلح کرده بود، به شهادت رساند؟
معاویه با سیاست شیطانیاش برای رسیدن به هدف، نقشههایی را طراحی کرد تا تکتک موانع را از سر راه ولایتعهدی یزید بردارد که از خطرناکترین آنها حذف فیزیکی افراد و بزرگانی بود که به نوعی در جامعه نفوذ داشتند و با این ولایتعهدی مخالف بودند.
وجود مبارک امام مجتبی(ع) به چند دلیل مانعی بزرگ برای ولایتعهدی یزید به شمار میآمدند:
1. آنحضرت شخصیت معنوی بالایی داشت و همه او و برادرش امام حسین(ع) را «سَیِّدَی شَبَابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ؛ دو آقای جوانان بهشتی» میشناختند و خدمات فراوان آنحضرت در مدینه از او شخصیت عظیمی در اجتماع ساخته بود و در عراق نیز به سبب شیعهبودن اکثریت مردم، حضرتشان جایگاه و پایگاه ویژهای داشت. به این سبب، معاویه به راحتی نمیتوانست ولایتعهدی یزیدی را مطرح کند که از معنویات بویی نبرده و جوانی خام و اهل شراب و قمار بود.
2. امام حسن(ع) از کسانی بود که نه تهدید او را وادار به عقبنشینی میکرد و نه تطمیع وی را به سکوت و تسلیم وا میداشت.
همچنین گزینه دور کردن از مرکز جامعه اسلامی به بهانههایی؛ مانند امارت و قضاوت درباره امام حسن(ع) قابل اجرا و عمل نبود؛ چون آنحضرت، هیچ مسئولیتی از طرف معاویه نمیپذیرفت و معاویه نیز برای اجبار بر این مسئله قدرتی نداشت.
3. قرارداد صلحی میان حضرت مجتبی(ع) و معاویه وجود داشت که بنابر یکی از بندهای آن، معاویه حق نداشت بعد از خودش کسی را به جانشینی انتخاب کند، بلکه زمامداری بعد از او به حضرتشان میرسید و این خود، مانع بزرگ سیاسی و اجتماعی به شمار میآمد.
این بند از قرارداد در کتابهای تاریخی معتبر فراوانی وجود دارد:
«علما بر این اتفاق دارند که حسن [بن علی] حکومت را به معاویه تا زمان حیاتش واگذارد کرد نه بیش از آن، تا اینکه خلافت بعد از او به خودش برگردد و قرارداد بین آن دو اینگونه بسته شد».[1]
«هنگامی که علی به شهادت رسید، حسن بن علی در عراق و معاویه در شام به حکومت رسید ...امام مجتبی(ع) با لشکری از کوفه به قصد جنگ با معاویه حرکت کردند و معاویه نیز با لشکری از شام، رهسپار میدان جنگ شد. بعد از رویارویی دو لشکر و آن وقایع، کار به صلح کشید و صلح نامهای در آن میان به امضا رسید که یکی از بندهای آن این بود: به این شرط که معاویه، خلافت را بعد از خود به حسن واگذارد».[2]
با توجه به جهات فوق به سبب زنده بودن امام حسن مجتبی(ع)، معاویه هیچ توجیهی برای طرح ولایتعهدی فرزندش نداشت و از همینجا روشن میشود که حضرت مجتبی(ع) با اینکه به یقین میدانست معاویه به صلحنامه عمل نخواهد کرد، اما با دقت تمام، موادی را در آن قرارداد گنجاند که رسوایی معاویه را - که بسیار ظاهرفریبی میکرد - با دست خودش فراهم کند.
معاویه و اطرافیان و معاصرانش نیز این مسئله را به خوبی درک کرده بودند. در همین راستا احنف بن قیس به او گفت: «براستی اهل حجاز و عراق به این امر رضایت نخواهند داد و تا زمانی که حسن زنده باشد تن به بیعت با یزید نمیدهند».[3]
باید بر سخنان احنف افزود که نه تنها مردم حجاز و عراق به این امر راضی نمیشدند که شاید مردم شام نیز به این امر راضی نبودند؛ چون اولاً: از بی لیاقتی و فساد اخلاقی او کاملاً آگاهی داشتند؛ ثانیاً: از مواد صلح نامه با امام حسن(ع) آگاه بودند و معاویه تلاش داشت مردم شام را راضی نگاه دارد؛ از اینرو معاویه هیچ راهی نمیدید جز اینکه امام حسن(ع) را به صورت فیزیکی حذف کند و او را به شهادت برساند. بهترین گزینه از بین راههای موجود، این بود که بیصدا حضرتشان را مسموم کند؛ چون راههای دیگر درباره آنحضرت، عملی نبود.
ادامه مطلب
آیا امام رضا(ع) پس از پذیرش منصب ولیعهدی، در میان جمع، مأمون را مورد ستایش قرار داد؟
بنابر روایات، هنگامی که عموم مردم با امام رضا(ع) به عنوان ولیعهدی بیعت کرده و به حضرتشان تبریک گفتند، آنحضرت از آنان خواست تا آرام باشند و سپس چنین فرمود:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ حمد مخصوص خداوندی است که آنچه را بخواهد، انجام میدهد، "کسی را توانایی ایستادگی در مقابل حکم او نیست،"[1] و همچنین هیچ فردی توانایی جلوگیری از قضای حتمی پروردگار را ندارد. "او چشمهایى را که به خیانت میگردد و آنچه را سینهها پنهان میدارند، میداند".[2] و خداوند بر محمد(ص) و خاندان پاکش، در میان اولین و آخرین درود فرستاده است.
من که علی بن موسى بن جعفرم میگویم؛ امیر المؤمنین (مأمون) که خدا او را ثابت قدم بدارد و در راه ارشاد و هدایت موفقش فرماید؛ حق ما اهل بیت - که مردم رعایتش نمیکردند - را شناخت و خویشاوندى قطع شده را وصل کرد و دلهاى وحشتزده را ایمن گردانید بلکه آنهایی را که خطر مرگشان بود زندگى بخشید و برای جلب رضایت پروردگار در هنگام تنگدستى، کمکشان کرد بدون آنکه از غیر خدا، پاداش بخواهد. "خداوند به زودى پاداش شاکران را خواهد داد"[3] و "نیکوکاران را بیپاداش نخواهد گذاشت"[4] مأمون مرا ولیعهد خویش گردانده و خلافت پس از خود را به من سپرد، اگر بعد از او زنده بمانم. پس هر کس عقد و پیمانى را که خداوند به حفظ و نگهدارى آن امر فرموده بگشاید، و گرهاى را که خداوند محکمى آنرا خواسته سست کند و بشکند، حریم خدا را ناچیز گرفته و تعدّى نموده، و محرّمات الهى را حلال دانسته است؛ زیرا با این کار حقّ پیشوا را ضایع کرده و امرش را اطاعت ننموده و احترام اسلام را از میان برداشته است. نیای ما (امیر المؤمنین علی ع) نیز در چنین موقعیتى قرار داشت؛ بر کارهاى آنها صبر کرد و متعرض تصمیمهاى ناپسند ایشان نشد تا رخنه در دین پیدا نشود و اختلاف میان مسلمانان نیافتد؛ زیرا عقائد جاهلیت به آنها نزدیک بود و منافقان انتظار فرصتى را میکشیدند تا اسلام را دچار خطر نمایند. (به هر حال)"نمیدانم با من و شما چه خواهد شد"[5] "حکم و فرمان، تنها از آنِ خداست! حق را از باطل جدا میکند، و او بهترین جدا کننده حق از باطل است"[6]».[7]
پیرامون این نقل باید به نکات ذیل توجه داشت:
1. با آنکه در این نقل، امام رضا(ع) سخنان ستایشآمیزی را بر زبان میآورد که پذیرش آنها از سوی بسیاری از شیعیان دشوار به نظر میرسد. اما واقعیت این است که آنحضرت چارهای جز گفتن این جملات نداشت؛ زیرا مأمون در میان عموم مردم - با تبلیغ فراوان - خود را به دوستی اهل بیت و شیعهگری معرفی کرده و در همین راستا اعلام عمومی میکند که تصمیم به تفویض خلافت به امام رضا(ع) داشته و بعد از مخالفتشان، حضرتشان را به اجبار ولیعهد خود میگرداند. از طرف دیگر، او قدرت و سپاه و ثروت و... را در اختیار دارد و نمیتوان با طعنه و درشتی، او را مخاطب قرار داد، به ویژه در مراسمی که به مناسبت تفویض رسمی ولایتعهدی به ایشان تدارک دیده شده بود.
2. با این وجود، ابتدای این خطبه، به نوعی بازگو کردن عملکرد ظاهری و ریاکارانه مأمون در آن ایام است و امام خواسته تا بفهماند که تنها در صورت واقعی و صادقانهبودن این رفتارها پاداش بسیاری در انتظار خلیفه خواهد بود. امام در فرازهای میانی نیز - با اشاره به غصب خلافت از امام علی ع - در صدد تأکید مجدّد بر این نکته است که خلافت و امامت، حقی بوده که غاصبانه از اهل بیت(ع) گرفته شده و این غصب تا کنون ادامه داشته و هماکنون نیز منتی بر گردن افرادی نیست که میخواهند آن را به حضرتشان بازگردانند. انتهای خطبه هم دقیقاً تبیین آن مطالبی است که از زبان مأمون برای توجیه این ولایتعهدی برای مردم و درباریان صادر شده بود و امام رضا(ع) آنمطالب را مجدداً در حضور مأمون و جمعیت حاضر بازنشر کردند تا نکند در آینده، مأمون توجیهات دیگری را برای انتصاب ایشان به ولایتعهدی مطرح نموده و از این طریق به تخریب شخصیت امام بپردازد و نیز برای آیندگان، این گمان را پدید آورد که گویا حضرتشان با پذیرش این منصب، به نوعی حکومت مأمون و حاکمان قبل از او را قبول داشته است.
ادامه مطلب
چگونه امام زمان علیه السلام ناظر اعمال همگان است؟
در متون دینی ما آمده است که همه کس و همه چیز نزد امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف حاضر است و امام بر احوال مردم آگاه است. خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: « وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُۆْمِنُونَ ؛ بگو عمل کنید، خداوند و فرستادة او و مومنان اعمال شما را میبینند.» (1)
درباره این آیه شریفه، روایات بسیاری نقل شده و شاید به حد تواتر برسد(2) که علاوه بر خداوند متعال، پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم و امامان علیهم السلام از اعمال همة امت آگاه میشوند.
در باب «عرضه اعمال» کتاب اصول کافی روایات متعددی در ذیل همین آیه شریفه ذکر شده است که مراد از «مومنون»، ائمه اطهار علیهم السلام هستند، از جمله این روایت: شخصی خدمت امام رضا علیه السلام آمد و عرض کرد: برای من و خانوادهام دعا کنید. امام علیه السلام فرمودند: «مگر دعا نمیکنم؛ وَاللهِ إنَّ أعمالَکُم لَتَعرضُ علَیَّ فی کلِّ یَوم وَ لَیلَة؛ به خدا سوگند، اعمال شما هر شب و روز بر من عرضه میشود.» راوی میگوید: این سخن بر من گران آمد، امام علیه السلام متوجه شدند و به من فرمودند: «أمَا تَقرَأُ کِتابَ اللهِ عزَّوجلَّ: (وَ قُل اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُومِنُونَ)، و هُوَ وَاللهِ علیُّ بنَ أبیطالِب؛ آیا کتاب خداوند عزوجل را نمیخوانی که میفرماید: عمل کنید خدا و پیامبرش و مومنان، عمل شما را میبینند. به خدا سوگند! منظور از مومنان علی بن ابیطالب (و امامان دیگر از فرزندان او) هستند.» (3)
امام علی علیه السلام هم میفرمایند: «لیسَ یَغیبُ عَنّا مومنٌ فی شَرقِ الأرضِ و لا فی غَربِها؛ هیچ مومنی در شرق و غرب زمین از ما غایب نیست.» (4)
امام صادق علیه السلام هم میفرمایند: «إنَّ الدُّنیا لَتَمَثَّلَ لِلإمامِ مِثل فَلقَةِ الجَوز فَلایَعزُبُ عَنهُ شَیءٌ... ؛ دنیا (آسمان و زمین) در نزد امام چون پاره گردویی حاضر و نمایان است و چیزی از او پوشیده نیست.» (5)
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشید
شاید که نگاهی کند آگاه نباشید
روشن است که اعمال، اعم از جوارحی (بدنی) و جوانحی (قلبی) است، لذا امام از هر نوع نیت و عملی که در کارنامه انسان ثبت شود، آگاه است. امام مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف هم در این زمان، چشم خدا در میان خلایق است(6) و بر احوال و اعمال ما آگاهی دارد.
نکته قابل توجه در این باره آن است که علم امام همانند علم ما نیست؛ زیرا انسانها معمولاً علومشان از راه تحصیل به دست میآید و در محدودة عالم شهود و مادی است، در حالی که علم امام منحصر به عالم شهود نیست، بلکه عالم به غیب نیز هست. لذا به راحتی و در کمترین زمان از دعاها و خواستههای ما اطلاع پیدا میکند؛ مثلاً سید بن طاووس نقل میکند که شخصی طی نامهای از امام رضا علیه السلام سوال میکند: «ما وقتی به شما احتیاج داریم چه کنیم؟» حضرت در جواب فرمودند: «اگر حاجتی داری لبهایت را تکان بده، جوابت میرسد؛»(7) یعنی اگر تنها زمزمه کنی و صدایت را هم کسی نشنود، من میشنوم.
برای توضیح این مطلب لازم است نکاتی را متذکر شویم:
1. مأموریت امام از لحاظ زمان و مکان، بسیار گسترده است. او تنها امام زمین و زمان نیست، بلکه امام ملک و ملکوت است.
2. مأموریت و تسلط امام تنها به ظاهر عالم ختم نمیشود، بلکه در برگیرندة ظاهر و باطن اجتماع و انسانها نیز هست.
3. علم امام حضوری است، نه کسبی و از راه تحصیل؛ یعنی ما به دلایل متعدد (مذکور در کتب کلامی شیعه) معتقدیم که علم امام موهبتی الهی و علم لدنّی است.(8)
4. علم الهی نیز از ویژگیهای خاصی برخوردار است که آن را در مقایسه با سایر علوم ممتاز میکند:
الف) علم الهی روشن است و هیچ نقطة تاریکی در آن نیست. لذا در آن اختلافی نیست و چیزی به نام واضح و واضحتر در آن وجود ندارد؛
ب) علم الهی نزد ائمه اطهار علیهم السلام حاضر است، لذا آنان در هیچ پرسشی نگفتند بعداً جواب میدهیم و یا نیاز به تأمل و تفکر داریم؛
ج) علم الهی نیازمند مقدمه چینی نیست؛ چون در آن اختلافی دیده نمیشود، لذا بین انبیا و امامان علیهم السلام در هیچ امری اختلاف نیست؛
د) علم الهی نیاز به تجدید نظر ندارد، بلکه به قوّت و ظهور آغازین خود باقی است؛(9)
5. روایات به کیفیت علوم ائمه اطهار علیهم السلام اشاره دارند:
الف) امام نسبت به هرچه دربارة آسمان و زمین و بهشت و جهنم (تا قیامت) واقع میشود، عالم است و چیزی نیست که ائمه اطهار علیهم السلام نسبت به آن علم نداشته باشند؛(10)
ب) جمیع علوم ملائکه و انبیا، نزد ائمه اطهار علیهم السلام موجود است و هر امامی جمیع علوم امام قبل از خود را داراست؛(11)
ج) روایاتی داریم که دلالت بر این دارند که ائمه اطهار علیهم السلام بر همة احتیاجات و اعمال بشر و بر احوال شیعیان آگاهی دارند، و حتی اگر بلا یا مصیبتی به آنان برسد آگاهند؛ یعنی به همة بلایا و منایا، (زمان و کیفیت آنها) آگاهی دارند؛ همچنین به آن چه در دل انسانها میگذرد، آگاهی دارند؛(12) در این زمینه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در توقیعی که برای شیخ مفید فرستادند، فرمودند: «انّا نحیط علماً بانبائکم و لمایعزب عنّا شیءٌ من اخبارکم؛ به همه خبرهای شما آگاهیم و چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست.»
نکتة آخر این که، اگرچه علم امام از ناحیه خداوند است، ولی بین علم خداوند و علم امام تفاوت وجود دارد؛ زیرا علوم الهی برای خداوند ذاتی و استقلالی است (علم بر اموری که بر ما غیب است، ذاتی خداوند است). به عبارت دیگر، تنها کسی که ذاتاً و به خودی خود بر همه امور آگاه است، خدای سبحان است و این بدان معنا نیست که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم، ائمه علیهم السلام یا ملائکه به غیب علم نداشته باشند؛ بلکه علم دارند، اما علم آنها ذاتی نیست، بلکه تبعی است و به خواست پروردگار، عالِماند.(13)
پی نوشت ها:
1 . سوره توبه/105.
2 . تفسیر نمونه، ج8، ص125.
3 . کافی، ج1، ص171.
4 . الزام الناصب، ص6، روزگار رهایی، ص648.
5 . شیخ مفید، اختصاص، ص217.
6 . «السلام علیک یا عین الله فی خلقه»، (مفاتیح الجنان، دعای روز جمعه).
7 . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج50، ص155، ح42.
8 . حبیبالله طاهری، تحقیقی پیرامون امامت عامه وخاصه، ص76-85.
9 . محسن خرازی، بدایة المعارف، بحث صفات امام (علم امام).
10 . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج26، ص109، (حدود22 روایت نقل شده است).
11 . همان، باب 12، ص159 به بعد.
12 . همان، باب 8و9، ص132، 154.
13 . مهدویت، پرسشها و پاسخهای، معاونت پژوهش موسسه آینده روشن.
ادامه مطلب
مراكز فقه و فقاهت شيعه كجا بوده است؟
پاسخ :
مركز فقه و فقاهت نيز قبل از صفويه ايران نبوده است. در ابتدا بغداد مركز فقه بود. سپس نجف وسيله شيخ طوسى مركز شد. طولى نكشيد. كه جبل عامل (از نواحى جنوبى لبنان فعلى) و پس از آن و قسمتى مقارن با آن حلّه كه شهر كوچكى است در عراق مركز فقه و فقاهت بود. حلب (از نواحى سوريه) نيز مدتى مركز فقهاى بزرگ بوده است. در دوران صفويه بود كه مركزيت به اصفهان انتقال يافت و در همان زمان حوزه نجف وسيله مقدس اردبيلى و ديگر اكابر احيا شد كه تا امروز ادامه دارد. از شهرهاى ايران تنها شهر قم است كه در قرون اول اسلامى، در همان زمان كه بغداد مركز فقاهت اسلامى بود، وسيله فقهايى نظير علىبن بابويه و محمدبن قولويه به صورت يك از مراكز فقهى درآمد، همچنانكه در دوره قاجار وسيله ميرزا ابولقاسم قمى صاحب قوانين نيز احيا شد و بار ديگر در سال 1340 هجرى قمرى وسيله مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى احيا شد و اكنون يكى از دو مركز بزرگ فقهى شيعه است.
عليهذا گاهى بغداد، زمانى نجف، دوره اى جبل عامل (لبنان)، برهه اى حلب (سوريه)، مدتى حلّه (عراق)، عهدى اصفهان و دورانهايى قم مركز نشاط فقهى و فقهاى بزرگ بوده است. در طول تاريخ، مخصوصاً بعد از صفويه در شهرهاى ديگر ايران از قبيل مشهد، همدان، شيراز، يزد، كاشان، تبريز، زنجان، قزوين و تون (فردوس فعلى) حوزههاى علميه عظيم و معتبرى بوده است، ولى هيچ يك از شهرهاى ايران به استثناى قم و اصفهان، و در مدت كوتاهى كاشان، مركز فقهى به شمار نمىرفته است. بهترين دليل بر نشاط علمى و فقهى اين شهرها، وجود مدارس بسيار و خروشهاى علمى دورانهاى گذشته است.
مجموعه آثار شهيد علامه مطهرى ج 20 آشنايى با علوم اسلامى (فقه)
ادامه مطلب
وظيفه ما در مقابل اهل سنت چيست؟
مهمترين وظيفه ما چيزي است كه حضرات معصومين ـ عليهم السلام ـ به ما دستور داداند و آن حفظ اسلام و وحدت مسلمين به عنوان مصلحت اسلامي است.
امام علي ـ عليه السلام ـ به خاطر مصلحت اسلامي و با توجه به شرايط عيني جامعه، آن روز كه بقاي اسلام بستگي به برخوردهاي اصولي با آن شرايط را داشت، نه تنها براي احقاق حق خود نبرد نكرد بلكه براي بيعت نكردن هم دست به شمشير نبرد، تا دشمنان ديرينه اسلام نقطه ضعفي در جامعه نوبنياد اسلامي نيابند و در انهدام اركان آن نكوشند و آن گاه امام با بردباري و صبر ويژه خود سالياني دراز (25 سال) از حق مشروع خود صرف نظر كرد و تا مردم به دور خانهاش جمع نشدند و مصرانه بيعت نكردند، خلافت ظاهري را نپذيرفت، چرا كه از ديدگاه علي ـ عليه السلام ـ خلافت تنها وقتي ميتواند ارزش وجودي پيدا كند كه در عدل اجتماعي و احقاق حق مظلوم و از بين بردن باطل به كار رود.
استاد شهيد مرتضي مطهري در يك بررسي و تحليل علمي در اين زمينه چنين مينويسد: «... سيره و روش شخص اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ براي ما بهترين و آموزندهترين درسها است علي ـ عليه السلام ـ راه و روشي بسيار منطقي و معقول كه شايسته بزرگواري، مانند او بود اتخاذ كرد.
او براي احقاق حق خود از هيچ كوششي فروگذار نكرد همه امكانات خود را به كار برد كه اصل امامت را احياء كند اما هرگز از شعار «يا همهچيز يا هيچ چيز» پيروي نكرد، بلكه به عكس «آنچه كه همهاش به دست نميآيد نبايد مقدار كم آن را ترك نمود» را مبناي كار خويش قرار داد.[1]
پس از شهادت امام علي ـ عليه السلام ـ ديگر پيشوايان هم همواره مصالح عاليه مسلمين و جوامع اسلامي را بر هر چيز ديگري ترجيح دادند و حتي حاضر شدند تا آن جا فداكاري و ايثار نمايند كه به خاطر مصلحت برتر چند صباحي با مخالفين و غاصبين پيمان صلح ببندند، و يا ولايت عهدي ظاهري را بپذيرند تا بلكه در اولين فرصت به احقاق حق بپردازند يا حداقل اجازه ندهند كه بنياد رسالت در مقابل دشمن مشترك لرزان گردد.
وقتي از امام صادق ـ عليه السلام ـ سؤال ميشود كه: با مردمي كه با آنان معاشرت داريم ولي هم مذهب ما نيستند چگونه رفتار كنيم. چنين پاسخ ميفرمايند:
به امامان خود كه از آنها پيروي ميكنيد مينگريد و همان كاري را ميكنيد كه آنها انجام ميدهند، به خدا سوگند كه پيشوايان شما از بيماران آن ها عيادت ميكنند و در تشيع جنازه آنها شركت ميكنند و شهادت حق را بر سود يا زيان آنها ادا مينمايند و امانت ـ آنها را ـ به آنان باز پس ميدهند.
در عصر و زمان ها دشمنان ـ يامخالفان نادان ـ به فحاشي و ناسزاگويي و تهمتزني برخاستهاند و در كتابها و مجلات خود ميكوشند كه ياوههاي اسرائيلي و افسانههاي واهي را منتشر سازند. وظيفه ما پاسخگويي منطقي است، ما هرگز فحاشي نميكنيم چرا كه امام علي ـ عليه السلام ـ مقتداي ما فرمود من دوست ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد، شما اگر اعمال آنها را توصيف كنيد سخن بهتري گفته ايد و عذر رساتري داريد.[2] ما در مقابل افرادي كه از آنها غرضورزي ميكنند مثل ابن تيميه ، احمد امين مصري، موسي جارالله، محمد ثابت، محب الدين خطيب، عبدالله بن باز و ... و سايرين بايد به نشر حقايق بپردازيم و با بينشي كاملاً علمي تحقيقي و تاريخي، تشيع را آن گونه كه هست معرفي نماييم.
بدون هيچ شك و ترديدي وظيفه جوانان ما بحث و تفحص و كاوش علمي است كه دين خود را آن گونه بشناسند و در مورد آن يقين حاصل نمايند كه اولاً عملي خلاف دستورات ائمه انجام نداده باشند تا بهانه به دست دشمنان عنود داده باشند و ثانياً در مقابل سمپاشيهاي آنها مقاومت لازم را بدست آورند.
و بر علماي ما لازم است كه اولاً تبيين اصول و انديشههاي صحيح اسلامي را بيش از پيش وظيفه خود دانسته و در توضيح مطالب كمتر توضيح داده شده، بكوشند و ثانياً در كنفرانسهاي مختلف اسلامي شركت جويند و اساساً خود تشكيل دهنده چنين كنفرانسهايي باشند تا حقيقت تشيع را به مردم معرفي نمايند.
آن چه كه از وحدت اسلامي يا تقريب مذاهب اسلامي گفته ميشود صرفاً به اين منظور است كه شيعه بتواند در فضايي آرام به دور از جنجال و تحريك احساسات عوامانه، اصول عقايد خود را بيان نموده و در راه تبليغ منطقي آن بكوشد و همين طرز فكر تا كنون منشاء اثرات مثبت و خيري براي جامعه شيعه بوده است تا جايي كه مفتي اعظم اهل سنت فتوا به جواز تبعيت از مذهب اهل بيت ميدهد.
استاد مرحوم علامه طباطبايي در اين زمينه مينويسد:
«اتحاد يا تقريب مذاهب اسلامي، ترديدي در رجحان آن از نظر عقل و منطق نيست البته عوامل جدايي تا ميتوانستند اين دو طائفه را ازهم جدا نمودند ولي بايد همواره متذكر اين حقيقت بود كه اختلاف دو طائفه در فروع است نه در اصول حتي در فروع ضروريه مثل نماز و روزه و جهاد و حج و ... متفقند و همگي قرآن و كعبه را يكي ميدانند.
روي همين اصل بود كه شيعيان صدر اول هرگز از صف اكثريت كنار نرفته و در پيشرفت امور عامه اسلامي، با عموم مسلمين هرگونه تشريك مساعي را مينمودند و هم اكنون نيز بر عموم مسلمين لازم است كه اتفاق خود را در اصول آئين مقدس اسلام در نظر گرفته و از اين همه فشار و ناراحتي كه در طول اين مدت از بيگانگان و عوامل خارجي كشيدهاند به خود آمده و تفرقه عملي را كنار گذاشته و در يك صف قرار گيرند.[3]
مرحوم علامه اميني كه با زحمات طاقتفرساي خود كتاب ارزشمند الغدير را به رشته تحرير درآورده و شيعه را به طور كامل معرفي نموده است و حقي عظيم بر گردن تشيع دارد، اهميت وحدت را چنين توضيح دادهاند:
«ما مؤلفان و نويسندگان در اقطار و اكناف عالم با همه اختلافي كه در فروع با هم داريم يك جامع مشترك داريم و آن ايمان به خدا و پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ است. در كالبد همه ما يك روح و يك عاطفه حكم فرما است و آن روح اسلام و كلمه اخلاص است.[4]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. همبستگي مذاهب اسلامي، دكتر عبدالكريم بيآزار شيرازي.
[1] . يادنامه علامه اميني از انتشارات موسسه رسالت قم، مقام شهيد مطهري، ص236.
[2] . رباني گلپايگاني، علي، درآمدي بر شيعه شناسي، مركز جهاني علوم اسلامي.
[3] . اسلام و انسان معاصر، قم، 1356، ص212و 213.
[4] . مقدمه جلد پنجم كتاب الغدير.
( اندیشه قم )
ادامه مطلب
اهل سنت چه تصوري در مورد شيعه دارند؟
اهل سنت مانند شيعيان، معتقدند كه هر كس شهادتين «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله» را بگويد مسلمان است و در اين مورد بيش از پنجاه روايت در كتاب هاي معتبر خودشان وجود دارد كه به چند نمونه اشاره مي كنيم:
1. پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: اسلام اين است كه به يگانگي خدا و رسالت من، شهادت دهيد.
2. در جاي ديگر نقل شده است كه پيامبر اسلام فرمود: «اهل لا اله الا الله» را اذيت نكنيد.[1]
اما با وجود همه اين روايات، اهل سنت درباره شيعه كه اصول و فروع دين را قبول دارند به چند دسته تقسيم مي شوند:
اول وهابيون: به نظر وهابي ها شيعه مشرك است و قتلش واجب، و كشور شيعه، كشور دشمن است؛ وهابي ها مي گويند چون خداوند در قرآن كريم فرموده است «همانا خداوند شرك را نمي بخشد.»[2] پس شيعيان بايد به قتل برسند و نمي توانند مثل پيروان ساير اديان (يهود و مسيح) در امنيت زندگي كنند. آنان توسل شيعه به پيامبر اسلام، زيارت رفتن، نذر كردن چيزي براي گرفتن حاجت و... را دليل مشرك بودن شيعيان مي دانند.[3]
در حالي كه روايات فراواني بر فضيلت توسل، زيارت، نذر و... در كتاب هاي اهل سنت نقل شده است:
1. بيهقي از علماي سني مي گويد: عبدالله بن عمر از پيامبر اسلام نقل كرد كه فرمودند: هر كس قبر مرا زيارت كند، شفاعت من بر او واجب است.[4]
2. در كتاب صحيح مسلم كه يكي از معتبرترين كتاب هاي حديثي نزد اهل سنت است رواياتي آمده كه پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ ، مردم را امر مي كند به زيارت اهل قبرستان، چرا كه زيارت، مرگ را به ياد مي آورد.[5]
از سوي ديگر علماي اهل سنت در فضيلت زيارت، توسل، نذر و... كتاب هاي مستقلي نوشته اند مانند:
1. شفاء السقام في زيارة خير الانام نوشته امام قاضي القضاة تقي الدين كه در سال 1318 هـ ق در مصر به كمك شيخ محمد بخيت، رئيس عالي محكمه شرعي چاپ گرديده است، البته دراين كتاب غير از زيارت، به توسل، نذر كردن، شفاعت و... كه مورد انكار وهابيت است اشاره شده است، از اسم اين كتاب چنين بر مي آيد كه با رفتن به زيارت مريض شفا مي يابد.
2. التوسل بالنبي و جهلة الوهابين نوشته ابي حامد مزروق، چاپ تركيه، دارالشفقه، 1976 م.
افزون بر اين مطالب خود اهل سنت، قبر احمد بن حنبل رئيس حنبليه را زيارت گاه درست كرده اند و با توسل به او از خدا حاجت مي خواهند و به قبرهاي اصحاب پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ هم متوسل مي شوند.[6] و نيز در مناطق مختلف زيارتگاه هاي بي شماري دارند.
دوم: علماي متعصب و جهال از عوام: از زمان معاويه بن ابي سفيان اين نگرش در بين مردم و علماي درباري رواج داده شد كه هر كس فضيلتي از علي بن ابي طالب و شيعه بگويد بايد كشته شود.[7]
اين عده مي دانستند كه اگر فضايل علي ابن ابيطالب گفته شود، مردم به تشيع گرايش پيدا مي كنند، و لذا براي جلوگيري ازين گرايش و دسترسي به اهداف شوم شان شيعه را اهل بدعت، گمراه، مشرك و كافر معرفي مي گردند، و براي همين است كه مفتي دربار عثماني فتوي داده و مي گويد را فضي (شيعه) مشرك است، دولت تركيه بايد آنها را بكشد و زن و بچه آنها را به اسارت گيرد و اموالشان را تصاحب كند، بر اثر همين تحريكات، شيبك خان سني متعصب از سال 913 هجري به ايران حمله مي كند و سلطان سليم خان عثماني، حاكم دولت تركيه عثماني در سال 965 يا 966 هـ ق دستور قتل عالم بزرگ شيعه، شهيدثاني را صادر مي كند و قاضي او، شهيد ثاني را فقط به اتهام اينكه شيعه است اهل بدعت و واجب القتل معرفي مي كند.[8]
سوم: علماي با انصاف و برخي از عوام آگاه:
عالماني كه اهل انصاف هستند مي گويند همچنانچه اهل سنت چهار مذهب دارند و به هر كدام عمل كنند، عبادات و اعمالشان مجزي است، شيعه را هم مذهب پنجم مي دانند كه هر كس بر طبق فقه شيعه عبادت كند اهل بهشت است چنانچه شيخ محمود شلتوت رئيس دانشگاه الازهر مصر (كه در واقع حوزه علميه اهل سنت است) صريحا چنين فتوي داده است.
شيخ طنطاوي ديگر عالم سني و مفتي اهل سنت به عظمت اهل بيت اقرار مي كند و مي گويد:
اي اهل بيت پيامبر، محبت شما را خداوند در قرآن واجب دانسته و اين عظمت براي شما كافي است كه هر كس به شما در نماز صلوات نفرستد، نمازش قبول نيست.[9]
البته اين به آن معنا نيست كه اهل سنت، ائمه اطهار را جانشين بر حق پيامبر مي دانند و دست از اعتقادات خود برداشته و شيعه شده اند، بلكه مانند عالمان خود، ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ را مفسر دين و هدايت گر امت اسلامي مي دانند.
شيخ محمد انطاكي ديگر عالم سني مي گويد دلايلي وجود دارد كه ما، شيعه را به عنوان يك مذهب اسلامي اعلام كنيم مانند:
الف: با دلايل قطعي و روشن تر از خورشيد، ثابت است كه مذهب شيعه، مذهبي است كه ائمه اطهار از جدشان پيامبر اسلام، آن را گرفته اند كه آن حضرت از جبرئيل، و او از خداوند تعالي گرفته است.
ب: وحي در خانه اهل بيت نازل شده و اهل خانه بهتر از ديگران مي دانند كه در خانه چه خبر است.
ج: آيات فراواني در قرآن كريم وجود دارد كه حقانيت شيعه را ثابت مي كند مانند:
يك: آيه ولايت: مائده/ 55: ولي و سرپرست شما، تنها خدا و رسول او و آن مومناني هستند كه نماز بپا داشته و به فقيران در حال ركوع زكات مي دهند.
در مورد اين آيه 24 حديث از سني ها و 19 حديث از شيعه نقل شده كه مراد از مؤمن زكات دهنده، اميرالمؤمنين است.
دو: آيه تطهير: احزاب/33: «خدا چنين مي خواهد كه رجس را از شما خانواده نبوت و شما را از هر عيب پاك و منزه گرداند.» سيوطي با 20 روايت و ابن جرير طبري با 19 روايت و ديگر سنيان، گفته اند مراد پنج تن آل عباست.[10]
در جاي ديگر، اين عالم سني مي گويد: اگر به آيات قرآن و احاديث پيامبر نگاه كنيم حقانيت خلافت بلافصل علي بن ابي طالب ثابت است، به شرطي كه علماي اهل سنت انصاف داشته باشند. از سوي ديگر پيامبر فرموده است بعد از من شما به 73 فرقه تقسيم مي شويد، فقط يكي حق است و آن فرقه نجات يابنده طبق روايات ما اهل سنت، فقط شيعه 12 امامي هستند.
فرقه نجات يابنده طبق قرآن و روايات ما اهل سنت، آنهايي هستند كه اهل بيت پيامبر اسلام را امام مي دانند، به عصمت آنها اعتقاد دارند، تولي و تبري را جزء فروع دين مي دانند.
اين عالم سني مي گويد آيا انصاف است كه اين فرقه را مشرك، مرتد، گمراه، مهدور الدم بدانيم؟! در حالي كه دلايل و روايات زياد داريم كه ما سني ها نقل مي كنيم مانند: ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ عروة الوثقي، صراط مستقيم، راهنماي مردم، و راه هدايت مردم به سوي خدا و... هستند.[11]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. سبحاني، جعفر؛ آئين وهابيت.
2. فرقه وهابي و پاسخ به شبهات آنها. علي دواني.
[1] . نيشابوري، مسلم صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر، بي تا، كتاب الايمان، ج 1، ص 73، حديث 21.
و: بخاري؛ صحيح بخاري، دمشق و بيروت، دار ابن كثير و اليمامه، چاپ پنجم، 1414 هـ ق، كتاب الايمان، ج1، ص29، حديث53.
[2] . نساء/48.
[3] . ر.ك: نجلي حنبلي، سليمان؛ فصل الخطاب من كتاب الله و حديث الرسول و كلام العلماء في مذهب ابن عبدالوهاب، بي جا، بي نا، بي تا، ص 27.
[4] . بيهقي، احمد؛ السنن الكبري، بيروت، دارالفكر، بي تا، ج5، ص245، و ر.ك: كشف الارتياب، ص 363.
[5] . صحيح مسلم، ج 2، ص 673، باب 35، حديث 105.
[6] . كوراني، علي، العقائد الاسلاميه، بي جا، مركز المصطفي للدراسات الاسلاميه، چاپ اول، بي تا، ج4، ص 283.
[7] . احمد حسين يعقوب، مساحة الحوار، بيروت، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، چاپ اول، 1418 هـ ق، ص428.
[8] . ر.ك: ابي عاصم ضحاك، عمرو، كتاب السنه، بيروت، مكتب الاسلامي، چاپ سوم، 1413 هـ ق، ص462.
و فتح الدين حنفي، علي محمد، فلك النجاة في الامامه و الصلاة، بي جا، مؤسسة دارالاسلام، چاپ سوم، 1418 هـ ق، ص244.
و حياة الشهيد الثاني، مركز المصطفي للدراسات الاسلاميه، ص 132، و ر.ك: گلشن ابرار، ج 1، ص 172.
و جعفريان، رسول، صفويه از ظهور تا زوال، تهران، مؤسسه فرهنگ دانش و انديشه معاصر، چاپ اول، 1378 هـ ش، ص44.
[9] . عاملي؛ الانتصار، بيروت، دارالسيره، چاپ اول، 1422هـ ق، ج1، ص223 و 234.
[10] . ر.ك: مرعي انطاكي، محمد؛ لماذا اخترتُ مذهب اهل بيت، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، چاپ اول، 1417 هـ ق، ص43.
و .رك: كثيري، محمد؛ السلفية بين اهل السنة و الامامة، بيروت، غدير، چاپ اول، 1418 هـ ق، ج1، ص383.
و ر.ك: سيوطي، جلال الدين، الدر المنثور، بيروت، دارالمعرفه، چاپ اول، 1365، ج5، ص198 (ذيل آيه).
و ر.ك: طبري، محمد بن جرير، جامع البيان، بيروت،دارالفكر، 1415 هـ ق، ج22، ص9، (ذيل آيه).
[11] . لماذا اخترتُ مذهب اهل بيت، ص 43.
و حاكم نيشابوري، عبدالله، المستدرك علي الصحيحين، بيروت، دارالمعرفه، بي تا، ج10، ص128.
و ابن داود، سنن ابن داود، ج 4، ص 198، و ر.ك: بلخي قندوزي، سليمان؛ ينابيع الموده، بي جا، دارالاسوه، ج1، ص259.
و ابن ماجه، محمد؛ سنن ابن ماجه، بيروت، دارالفكر، بي تا، ج2، ص 1321، باب افتراق الاسم.
( اندیشه قم )
ادامه مطلب
كدامين علماي معروف شيعه را اهل سنت به شهادت رسانيده؟
در طول تاريخ صف بندي هاي فرقه اي ميان مسلمين، متأسفانه موجب كشتارهاي خونيني بوده است و بسياري از مردم بيگناه قرباني جهل و تعصب هاي احمقانه و جاه طلبي هاي عده اي دنيا پرست شده اند و در اين كشمكش ها هيچ طائفه اي به اندازه طائفه شيعه قرباني نداشته است، شهادت در راه خدا ميراثي ماندگار از ائمه اطهار به اين گروه عاشق بوده است.
مي توان با جرات گفت كه از اولين روزهاي اسلام كمتر سالي بر شيعه گذشته است كه در آن سال داغدار جمعي از عزيزانش كه فقط به جرم دوستي و محبت به اهل بيت پيامبر در خون خويش خفته اند، نبوده است. و در ميان شهيدان اين مكتب خونرنگ خلعت شهادت بر قامت علماي آن بسيار جلوه گر است.
مرحوم علامه اميني در كتاب ارزشمند خود شهدا الفضيله كه آماري است از عالمان شهيد شيعه، ضمن ذكر ساير شهدا از حدود چهل شهيد نام ميبرد كه مستقيماً و فقط بجرم تشيع بدست اهل سنت به شهادت رسيده اند و در پايان كتاب مي نويسد كه اين آمار غير از كشتارهاي دسته جمعي است كه گاه و بيگاه در بلاد مختلف بوقوع پيوسته است (مثل كشتار مدرسه شيخ داوود در جزيره بني صالح بحرين ـ كشتار سنه 997 در خراسان و هتك حريم رضوي ـ كشتارهاي كربلا در سنين 1216 و 1258 ـ كشتار مسجد زكريا در حلب در زمان سلطان سليم عثماني) كه به شهادت بسياري از فضلاء و دانشوران و شيعيان اهل بيت منجر شده است.[1]
اسامي شهيداني كه در كتاب شهدا الفضيله آمده است به ترتيب از قرن 4 الي 14:
1. ابوعلي نافعي انطاكي.
2. محمد بن هاني اندلسي ازدي.
3. ابوالحسن احمد كندي جرجرايي.
4. ابوعلي فتال واعظ نيشابوري.
5. سيد عزالدين يحيي.
6. حسن همداني سكاكيني.
7. ابن محسد شيرازي.
8. علي بن ابي الفضل بن محمد حلبي.
9. امير سيد شريف استرآبادي شيرازي.
10 عمادالدين طوسي.
11. بنايي خراساني.
12 علامه سيد عبدالوهاب حسيني تبريزي.
13 مولي احمد سندي.
14 شيخ شمس الدين شهيد اول.
15 شيخ زين الدين شهيد ثاني.
16. شيخ فضل اله خراساني. وي در يكي از ناجوانمردانه ترين جنايات ازبكان اهل سنت در حرم شريف امام رضا به شهادت رسيد.
17. شهاب الدين تستري در بخارا به دست ازبك ها كه در واقعه حرم رضوي اسير آنها شده بود به شهادت رسيد.
18. احمد هندي تهتهني.
19 قاضي نورالله شوشتري شهيد ثالث.
20 علامه امير زين العابدين حسيني كاشاني.
21. سلطان حسين استرآبادي.
22. شيخ ابوالفضل هندي.
23 شيخ حسين تنكابني.
24. محمد رضي قزويني.
25. ميرزا هاشم همداني.
26. علامه محمد علي سكاكي شيرازي.
27. آقا محمد مهدي مازندراني.
28. مولي علي زنجاني.
29. سيد هبه الله ابوالبركات عاملي.
30. سيد محمد عاملي.
31. شيخ زين عاملي.
32. شيخ صالح عسيلي.
33. علامه ميزا محمد مهدي اصفهاني.
34. مولي عبدالصمد همداني.
35. ميرزا محمد كشميري.
36. حاج رضا استرآبادي.
37. مولي محمد علي قندهاري.
38. شيخ جليل تبريزي.
39. شيخ علي احسايي.[2]
بعد از ذكر اسامي اين شهدا در اينجا براي نمونه از شهيد زين الدين علي بن احمد عاملي كه در برهه اي خاص از تاريخ اسلام به شهادت رسيد، ياد مي نمائيم او در سال 911 در دهكده «جبع» در جبل عامل لبنان بدنيا آمد در خدمت پدر دانشمندش به تحصيل پرداخت در 14 سالگي به قريه «ميس» وارد شد و نزد فقهاي آنجا به فراگيري فقه اهل بيت پرداخت پس از «8» سال به «كرك» رفت و نزد علماي آنجا به تحصيل ادامه داد سپس در دمشق و مصر فلسفه و علوم ادبي و رياضي آموخت، وي پس از مراسم حج 944 به جبع بازگشت و به ارشاد مشغول شد. شهيد در 952 به رياست مدرسه نوريه بعلبك انتخاب گرديد و 5 سال به تدريس فقه مذاهب پنج گانه پرداخت.[3]
به موازات پيروزي شيعه در ايران در قرن دهم مشكلاتي براي شيعيان ساير نقاط فراهم شد. عثمانيان پس از فتح قسطنطنيه در سال 857 توسط سلطان محمد، مدعي احياي خلافت اسلامي شدند. اين ادعا در سال 922 توسط سلطان سليم پس از فتح مصر و دستگيري آخرين خليفه عباسي كه در تبعيد بود عملي شد. اگر چه اهل سنت اين واقعه را بسيار خوش داشتند، اما براي شيعه بسيار ناگوار بود. بديهي بود كه شيعه دست به ناسازگاري زده و سني ها هم قلع قمع كنند سلطان بايزيد در سال 907 دستور تبعيد آنان را به موريا (شبه جزيره پلويونز) را داد و سلطان سليم قبل از جنگ با شاه اسماعيل دستور قتل عام شيعه را صادر كرد و تا 40000 نفر هم آمار كشته ها اعلام شد.[4]
در اين زمان تنگ نظري عالمان سني عرصه را بر دانشمندان شيعه تنگ كرد. قاضي شهر صيدا به سلطان عثماني نوشت «در شهرهاي شام مردي بدعت گذار و خارج از مذاهب اربعه وجود دارد سلطان فردي را براي دستگيري وي فرستاد شهيد در سفر مكه بود كه مأموري وي را يافت، وي پس از درخواست مهلت اعمال حج را انجام داد امّا مأمور موصوف در كنار درياي استانبول سر شهيد را قطع كرد و بدنش را رها كرده، سر او را به خدمت سلطان برد،» سال شهادت او را 966 نوشته اند».
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مفاخر اسلام، علي دواني
2. شهدا الفضيله، علامه اميني
[1] . علامه اميني، شهيدان راه فضيلت، ترجمه: ف.ج ، انتشارات روزبه، بيتا، بيجا.
[2] . اميني، شهيدان راه فضيلت، ترجمه ف.ج، انتشارات روزبه، بينا و بيجا (از تمام كتاب).
[3] . دواني، علي، مفاخر اسلام، ص434.
[4] . راجر سيوري، ايران عصر صفوي، ترجمه: كامبيز عزيزي ، تهران، نشر مركز، 1374 ، ص38.
( اندیشه قم )
ادامه مطلب