امام موسی کاظم ع-3
ادامه مطلب
امام موسی کاظم ع-2
ادامه مطلب
امام موسی کاظم ع-1
ادامه مطلب
موسی کاظم ع
ادامه مطلب
امام موسی کاظم علیه السلام اسوه صبر و مقاومت
دوره امامت امام كاظم علیه السلام از دوره های سخت و توان فرسای تاریخ امامت است . در این دوره , امام موسی بن جعفر علیه السلام با دو مشكل مواجه بودند. یكی از این مشكلات , ارتباط مستقیم با حاكمیت نامشروع خلفای عباسی داشت . مشكل برخورد با خلفا و مقابله با تبلیغات مسموم و اقدامات كینه توزانه آنها همواره به عنوان یك مشكل اساسی شیعه وجود داشت . ولی مشكلی كه امام كاظم علیه السلام اختصاصا در دوره ی امامت خویش با آن روبرو بود , مشكل درونی شیعیان در این زمان بود. این مشكل درونی , انشعابی بود كه در این دوره در میان شیعیان به وجود آمده بود و از این نظر اتحاد و یكپارچگی شیعیان در معرض خطر قرار داشت . توضیح آن كه پس از شهادت امام جعفر صادق علیه السلام , برخی از شیعیان درباره ی شناخت امام و این كه جانشین امام ششم چه كسی است , گرفتار تردید و عدم شناخت شدند.
این گروه در اثر پاره ای از عوامل درونی و بیرونی , به امامت اسماعیل كه یكی از فرزندان امام جعفر صادق (ع ) بود و در زمان حیات پدر بزرگوارش فوت كرده بود , قائل شدند و اسماعیلیه نام گرفتند. گرچه پیدایش این فرقه موجب بزرگ ترین انشعاب در میان شیعیان بود ولی امر انشعاب به همین مورد محدود نگشت و گروه های دیگری نیز ظاهر شدند و هر كدام درباره ی امامت اعتقاداتی پیدا كردند , به طوری كه نوبختی می نگارد , در این زمان شیعیان به شش فرقه تقسیم شدند.
اوضاع و احوالی كه به دلیل انشعاب , در میان شیعیان به وجود آمده بود , موجب شد رهبر شیعیان با دشواری خاص مواجه گردد , اما امام كاظم علیه السلام با علم و تدبیر امامت , جامعه شیعه را سامان داد و این ساماندهی آن گونه كارساز و موثر واقع شد كه نه تنها شیعیان موفق شدند بر مشكلات داخلی غلبه كنند بلكه به رسالت سیاسی و دینی خویش نیز توجه نمودند و همچون گذشته به استمرار راستین اسلام و مبارزه با خلفا پرداختند.
این موفقیت های امام موسی بن جعفر علیه السلام , بر خلفای عباسی غیر قابل تحمل بود و آن ها را به عكس العمل وادار می كرد. دشمنی خلفای عباسی باامام كاظم (ع ) زمانی بیشتر میشد كه آن امام بزرگوار به طور علنی مخالفت خویش را با خلفا آشكار می كرد و آن ها را متوجه می نمود كه حكومت و رهبری جامعه از آن ائمه شیعه است و خلفای عباسی غاصب هستند.
نوشته اند روزی امام كاظم علیه السلام مهدی عباسی را دید كه مشغول رد مظالم است . امام خطاب به مهدی عباسی فرمود :
چرا آن چه را كه از راه ستم از ما گرفته شده است باز نمی گردانی
مهدی پرسید آن چه از شما به ستم گرفته شده است , چه می باشد
پاسخ امام به گونه ای بود كه مهدی عباسی را به تامل واداشت و او را متوجه كرد كه امام كاظم علیه السلام سلطه عباسیان را نامشروع می داند و به حاكمیت آن ها بر ممالك اسلامی اعتقادی ندارد.
اعتقاد خلفای عباسی نسبت به سازش ناپذیری امام كاظم (ع ) و مبارزات بی امان آن بزرگوار به گونه ای بود كه هر نوع نا آرامی و قیامی را منتسب به امام كاظم (ع ) می كردند و معتقد بودند رهبری قیام هایی كه علیه عباسیان می شود , در دست امام موسی بن جعفر علیه السلام است . به عنوان مثال , زمانی كه قیام فخ رخ داد و حسین بن علی , رهبر پرشور این قیام خونین به شهادت رسید , هادی عباسی , درباره ی نقش امام كاظم (ع ) در رهبری قیام فخ , اظهار نگرانی كرد و گفت :
به خدا قسم , حسین (رهبر شهید قیام فخ ) به دستور او (امام موسی بن جعفر علیه السلام ) قیام كرده و تحت تاثیر او قرار گرفته است , زیرا صاحب وصیت در این خانواده اوست , خدا مرا بكشد , اگر او را زنده بگذارم .
شیوه ی خاصی كه امام كاظم (ع ) در مبارزه با خلفای عباسی در پیش گرفته بود , سرانجام منجر به این شد كه هارون به دستگیری امام و زندانی كردن آن بزرگوار مصمم شود.
مهم ترین محور تبلیغاتی عباسیان , به ویژه هارون الرشید , این بود كه می خواستند به مسلمانان چنین وانمود كنند كه وارث به حق رسول اكرم , عباسیان هستند و در نتیجه رهبری حكومت اسلامی باید در دست آنان باشد. امام كاظم علیه السلام در برابر این تبلیغات گمراه كننده عباسیان به شدت ایستاد و در این باره روشنگری كرد. امام كاظم (ع ) در این زمینه به قدری حساسیت نشان می داد كه در حضور هارون نیز بدون هیچ ملاحظه ای بر نفاق عباسیان می تاخت و عدم شایستگی آن ها را نسبت به ادعایی كه داشتند برمی شمرد. نوشته اند كه روزی هارون به زیارت مرقد مطهر رسول اكرم در مدینه رفت و برای ابراز خویشی نسبت به رسول اكرم , چنین سلام داد : سلام بر تو ای رسول خدا , ای پسر عمو...
در این هنگام , امام موسی كاظم برای خنثی كردن حركت هارون , خطاب به مرقد رسول خدا , چنین فرمود : سلام بر تو ای پدر.
هارون از این حركت سنجیده و كوبنده ی امام رنگ رخسارش دگرگون شد و در جواب درماند. همین جواب باعث شد كه هارون دستور بازداشت و زندانی كردن امام را صادر نماید.
به هر حال , مبارزات توقف ناپذیر و كوبنده ی امام موسی كاظم (ع ) سبب شد كه هارون برای مقابله با خطراتی كه از این ناحیه خلافتش را تهدید می كرد , امام را زندانی كند و سپس با حیله آن بزرگوار را به شهادت برساند.
در پایان سالروز ولادت با بركت امام كاظم (ع ) را به شیعیان راهش تبریك می گوییم .
منبع : روزنامه جمهوری اسلام
ادامه مطلب
چگونگى شهادت امام
عرض كردم آخرين زندان ، زندان سندى بن شاهك بود . يك وقت خواندم كه او اساسا مسلمان نبوده و يك مرد غير مسلمان بوده است . از آن كسانى بود كه هر چه به او دستور مى دادند ، دستور را به شدت اجرا مى كرد . امام را در يكسياهچال قرار دادند . بعد هم كوششها كردند براى اينكه تبليغ بكنند كه امام به اجل خود از دنيا رفته است .
نوشته اند كه همين يحيى برمكى براى اينكه پسرش فضل را تبرئه كرده باشد ، به هارون قول داد كه آن وظيفه اى را كه ديگران انجام نداده اند ، من خودم انجام مى دهم . سندى را ديد و گفت اين كار ( به شهادترساندن امام ) را تو انجام بده ، و او هم قبول كرد . يحيى زهر خطرناكى را فراهم كرد و در اختيار سندى گذاشت .
آن را به يكشكل خاصى در خرمايى تعبيه كردند و خرما را به امام خوراندند و بعد هم فورا شهود حاضر كردند ، علماى شهر و قضاوت را دعوت كردند ( نوشته اند عدول المؤمنين را دعوت كردند ، يعنى مردمان موجه ، مقدس ، آنها كه مورد اعتماد مردم هستند ) حضرت را هم در جلسه حاضر كردند و هارون گفت: ايها الناس ببينيد اين شيعه ها چه شايعاتى در اطراف موسى بن جعفر رواج ميدهند ، مى گويند : موسى بن جعفر در زندان ناراحت است ، موسى بن جعفر چنين و چنان است . ببينيد او كاملا سالم است .
تا حرفش تمام شد حضرت فرمود : ( دروغ مى گويد ، همين الان من مسمومم و از عمر من دو سه روزى بيشتر باقى نمانده است(. اينجا تيرشان به سنگ خورد . اين بود كه بعد از شهادت امام ، جنازه امام را آوردند در كنار جسر بغداد گذاشتند ، و هى مردم را مىآوردند كه ببينيد ! آقا سالم است ، عضوى از ايشان شكسته نيست ، سرشان هم كه بريده نيست، گلويشان هم كه سياه نيست ، پس ما امام را نكشتيم ، به اجل خودش از دنيا رفته است . سه روز بدن امام را در كنار جسر بغداد نگه داشتند براى اينكه به مردم اينجور افهام كنند كه امام به اجل خود از دنيا رفته است . البته امام ، علاقمند زياد داشت ، ولى آن گروهى كه مثل اسپند روى آتش بودند ، شيعيان بودند .
يك جريان واقعا دلسوزى مى نويسند كه چند نفر از شيعيان امام ، از ايران آمده بودند ، با آن سفرهاى قديم كه با چه سختى ئى مى رفتند . اينها خيلى آرزو داشتند كه حالا كه موفق شده اند بيايند تا بغداد ، لااقل بتوانند از اين زندانى هم يك ملاقاتى بكنند . ملاقات زندانى كه نبايد يك جرم محسوب شود ، ولى هيچ اجازه ملاقات با زندانى را نمى دادند . اينها با خود گفتند : ما خواهش مى كنيم ، شايد بپذيرند .
آمدند خواهش كردند ، اتفاق پذيرفتند و گفتند : بسيار خوب ، همين امروز ما ترتيبش را مى دهيم ، همين جا منتظر باشيد . اين بيچاره ها مطمئن كه آقا را زيارت مى كنند ، بعد بر مى گردند به شهر خودشان كه ما توفيق پيدا كرديم آقا را ملاقات كنيم ، آقا را زيارت كرديم ، از خودشان فلان مسئله را پرسيديم و اينجور به ما جواب دادند . همين طور كه در بيرون زندان منتظر بودند كه كى به آنها اجازه ملاقات بدهند ، يكوقت ديدند كه چهار نفر حمال بيرون آمدند و يكجنازه هم روى دوششان است . مأمور گفت : امام شما همين است .
ادامه مطلب
نفوذ معنوى امام
از اينجا شما بفهميد كه نفوذ معنوى ائمه شيعه چقدر بوده است . آنها نه شمشير داشتند و نه تبليغات، ولى دلها را داشتند . در ميان نزديكترين افراد دستگاه هارون ، شيعيان وجود داشتند . حق و حقيقتخودش يك جاذبه اى دارد كه نمى شود از آن غافل شد .
امشب در روزنامه ها خوانديد كه ملك حسين گفت من فهميدم كه حتى راننده ام با چريكها است ، آشپزم هم از آنهاست على بن يقطين وزير هارون است ، شخص دوم مملكت است ، ولى شيعه است ، اما در حال استتار ، و خدمت مى كند به هدفهاى موسى بن جعفر ولى ظاهرش با هارون است . دو سه بار هم گزارشهايى دادند ، ولى موسى بن جعفر با آن روشن بينى هاى خاص امامت زودتر درك كرد و دستورهايى به او داد كه وى اجرا كرد و مصون ماند . در ميان افرادى كه در دستگاه هارون بودند ، اشخاصى بودند كه آنچنان مجذوب و شيفته امام بودند كه حد نداشتولى هيچگاه جرأت نمى كردند با امام تماس بگيرند .
يكى از ايرانيهايى كه شيعه و اهل اهواز بوده است مى گويد كه من مشمول ماليتهاى خيلى سنگين شدم كه براى من نوشته بودند و اگر مى خواستم اين مالياتهايى را كه اينها براى من ساخته بودند بپردازم از زندگى ساقط مى شدم . اتفاقا والى اهواز معزول شد و والى ديگرى آمد و من هم خيلى نگران كه اگر او بر طبق آن دفاتر مالياتى از من ماليات مطالبه كند ، از زندگى سقوط مى كنم . ولى بعضى دوستان به من گفتند : اين باطنا شيعه است ، تو هم كه شيعه هستى . اما من جرأت نكردم بروم نزد او و بگويم من شيعه هستم ، چون باور نكردم .
گفتم بهتر اين است كه بروم مدينه نزد خود موسى بن جعفر ( آن وقت هنوز آقا در زندان نبودند ) اگر خود ايشان تصديق كردند او شيعه است از ايشان توصيه اى بگيرم . رفتم خدمت امام . امام نامه اى نوشتكه سه چهار جمله بيشتر نبود ، سه چهار جمله آمرانه ، اما از نوع آمرانه هايى كه امامى به تابع خود مى نويسد ، راجع به اينكه ( قضاء حاجت مؤمن و رفع گرفتارى از مؤمن در نزد خدا چنين است و السلام.) نامه را با خودم مخفيانه آوردم اهواز فهميدم كه اين نامه را بايد خيلى محرمانه به او بدهم .
يك شب رفتم در خانه اش ، دربان آمد ، گفتم به او بگو كه شخصى از طرف موسى بن جعفر آمده است و نامه اى براى تو دارد . ديدم خودش آمد وسلام و عليك كرد و گفت: چه مى گوييد ؟ گفتم من از طرف امام موسى بن جعفر آمده ام و نامه اى دارم . نامه را از من گرفت ، شناخت ، نامه را بوسيد ، بعد صورت مرا بوسيد ، چشمهاى مرا بوسيد ، مرا فورا بر در منزل ، مثل يك بچه در جلوى من نشست ، گفت تو خدمت امام بودى ؟ ! گفتم : بله .
تو با همين چشمهايت جمال امام را زيارت كردى ؟ ! گفتم بله . گرفتاريتچيست ؟ گفتم يكچنين ماليات سنگينى براى من بسته اند كه اگر بپردازم از زندگى ساقط مى شوم . دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح كردند ، و چون آقا نوشته بود ( هر كس كه يكمؤمنى را مسرور كند ، چنين و چنان( گفت اجازه مى دهيد من خدمت ديگرى هم به شما بكنم ؟ گفتم بله . گفت من مى خواهم هر چه دارائى دارم ، امشب با تو نصف كنم ، آنچه پول نقد دارم با تو نصف مى كنم ، آنچه هم كه جنس است قيمت مى كنم ، نصفش را از من بپذير . گفت با اين وضع آمدم بيرون و بعد در يكسفرى وقتى رفتم جريان را به امام عرض كردم ، امام تبسمى كرد و خوشحال شد .
هارون از چه مى ترسيد ؟ از جاذبه حقيقت مى ترسيد ( | كونوا دعاة للناس بغير السنتكم |( ( 3 ) تبليغ كه همه اش زبان نيست ، تبليغ زبان اثرش بسيار كم است ، تبليغ ، تبليغ عمل است . آنكسى كه با موسى بن جعفر يا با آباء كرامش و يا با اولاد طاهرينش روبرو مى شد و مدتى با آنها بود ، اصلا حقيقت را در وجود آنها مى ديد ، و مى ديد كه واقعا خدا را مى شناسند ، واقعا از خدا مى ترسند ، واقعا عاشق خدا هستند ، و واقعا هر چه كه مى كنند براى خدا و حقيقت است .
ادامه مطلب
علت دستگيرى امام
حال چرا هارون دستور داد امام را بگيرند ؟ براى اينكه به موقعيت اجتماعى امام حسادت مى ورزيد و احساس خطر مى كرد ، با اينكه امام هيچ در مقام قيام نبود ، واقعا كوچكترين اقدامى نكرده بود براى اينكه انقلابى بپا كند ( انقلاب ظاهرى ) اما آنها تشخيص مى دادند كه اينها انقلاب معنوى و انقلاب عقيدتى بپا كرده اند .
وقتى كه تصميم مى گيرد كه ولايتعهد را براى پسرش امين تثبيت كند ، و بعد از او براى پسر ديگرش مأمون ، و بعد از او براى پسر ديگرش مؤتمن ، و بعد علما و برجستگان شهرها را دعوتمى كند كه همه امسال بيايند مكه كه خليفه مى خواهد بيايد مكه و آنجا يككنگره عظيم تشكيل بدهد و از همه بيعت بگيرد ، فكر مى كند مانع اين كار كيست؟ آنكسى كه اگر باشد وچشمها به او بيفتد اين فكر براى افراد پيدا مى شود كه آن كه لياقت براى خلافتدارد اوست ، كيست ؟ موسى بن جعفر .
وقتى كه مىآيد مدينه ، دستور مى دهد امام را بگيرند . همين يحيى بر مكى به يك نفر گفت : من گمان مى كنم خليفه در ظرفامروز و فردا دستور بدهد موسى بن جعفر را توقيف كنند . گفتند چطور ؟ گفت من همراهش بودم كه رفتيم به زيارت حضرت رسول در مسجد النبى ( 2 ) .
وقتى كه خواست به پيغمبر سلام بدهد ، ديدم اينجور مى گويد : السلام عليك يا ابن العم ( يا : يا رسول الله ) بعد گفت : ( من از شما معذرت مى خواهم كه مجبورم فرزند شما موسى بن جعفر را توقيف كنم . ( مثل اينكه به پيغمبر هم مى تواند دروغ بگويد ) ديگر مصالح اينجور ايجاب ميكند ، اگر اين كار را نكنم در مملكتفتنه بپا مى شود ، براى اينكه فتنه بپا نشود ، و به خاطر مصالح عالى مملكت، مجبورم چنين كارى را بكنم ، يا رسول الله ! من از شما معذرت مى خواهم.) يحيى به رفيقش گفت : خيال مى كنم در ظرف امروز و فردا دستور توقيف امام را بدهد . هارون دستور داد جلادهايش رفتند سراغ امام .
اتفاقا امام در خانه نبود . كجا بود ؟ مسجد پيغمبر . وقتى وارد شدند كه امام نماز مى خواند . مهلت ندادند كه موسى بن جعفر نمازش را تمام كند ، در همان حال نماز ، آقا را كشان كشان از مسجد پيغمبر بيرون بردند كه حضرتنگاهى كرد به قبر رسول اكرم و عرض كرد : | السلام عليك يا رسول الله ، السلام عليك يا جداه | ببين امت تو با فرزندان تو چه مى كنند ؟ !
چرا هارون اين كار را مى كند ؟ چون مى خواهد براى ولايتعهد فرزندانش بيعت بگيرد . موسى بن جعفر كه قيامى نكرده است . قيام نكرده است ، اما اصلا وضع او وضع ديگرى است ، وضع او حكايت مى كند كه هارون و فرزندانش غاصب خلافتند .
ادامه مطلب
در خواست هارون از امام
در آخرين روزهايى كه امام زندانى بود و تقريبا يكهفته بيشتر به شهادت امام باقى نمانده بود ، هارون همين يحيى بر مكى را نزد امام فرستاد و با يك زبان بسيار نرم و ملايمى به او گفت از طرف من به پسر عمويم سلام برسانيد و به او بگوئيد بر ما ثابت شده كه شما گناهى و تقصيرى نداشته ايد ولى متأسفانه من قسم خورده ام و قسم را نمى توانم بشكنم .
من قسم خورده ام كه تا تو اعتراف به گناه نكنى و از من تقاضاى عفو ننمايى ، تو را آزاد نكنم . هيچ كس هم لازم نيست بفهمد . همينقدر در حضور همين يحيى اعتراف كن ، حضور خودم هم لازم نيست ، حضور اشخاص ديگر هم لازم نيست، من همينقدر مى خواهم قسمم را نشكسته باشم ، در حضور يحيى همينقدر تو اعتراف كن و بگو معذرت مى خواهم ، من تقصير كرده ام ، خليفه مرا ببخشد ، من تو را آزاد مى كنم ، و بعد بيا پيش خودم چنين و چنان .
حال روح مقاوم را ببينيد . چرا اينها ( | شفعاء دار الفناء |( هستند ؟ چرا اينها شهيد مى شدند ؟ در راه ايمان و عقيده شان شهيد مى شدند ، مى خواستند نشان بدهند كه ايمان ما به ما اجازه همگامى با ظالم را نمى دهد . جوابى كه به يحيى داد اين بود كه فرمود : ( به هارون بگو از عمر من ديگر چيزى باقى نمانده است ، همين( كه بعد از يك هفته آقا را مسموم كردند .
ادامه مطلب
امام در زندانهاى مختلف
امام را به بغداد آوردند و تحويل فضل بن ربيع دادند . فضل بن ربيع ، پسر ربيع حاجب معروف است ( 1 ) . هارون امام را به او سپرد . او هم بعد از مدتى به امام علاقمند شد ، وضع امام را تغيير داد و يكوضع بهترى براى امام قرار داد . جاسوسها به هارون خبر دادند كه موسى بن جعفر در زندان فضل بن ربيع به خوشى زندگى مى كند ، در واقع زندانى نيست و باز مهمان است . هارون امام را از او گرفت و تحويل فضل بن يحياى برمكى داد . فضل بن يحيى هم بعد از مدتى با امام همين طور رفتار كرد كه هارون خيلى خشم گرفت و جاسوس فرستاد .
رفتند و تحقيق كردند ، ديدند قضيه از همين قرار است ، و بالاخره امام را گرفت و فضل بن يحيى مغضوب واقع شد . بعد پدرش يحيى برمكى ، اين وزير ايرانى عليه ما عليه براى اينكه مبادا بچه هايش از چشم هارون بيفتند كه دستور هارون را اجرا نكردند ، در يك مجلسى سر زده از پشت سر هارون رفت سرش را به گوش هارون گذاشت و گفت : اگر پسر تقصير كرده است ، من خودم حاضرم هر امرى شما داريد اطاعت كنم ، پسرم توبه كرده است ، پسرم چنين ، پسرم چنان .
بعد آمد به بغداد و امام را از پسرش تحويل گرفت و تحويل زندانبان ديگرى به نام سندى بن شاهك داد كه مى گويند اساسا مسلمان نبوده ، و در زندان او خيلى بر امام سخت گذشت ، يعنى ديگر امام در زندان او هيچ روى آسايش نديد .
ادامه مطلب