ماجرای شیعه شدن بانوی کانادایی

زیباترین حدیث رضوی به روایت یک تازهمسلمان
قبل از ورود به مشهد، حرم هیچ کدام از اهل بیت را ندیده بودم و این یک تجربه بینظیر بود. روز اولی که به حرم رفتم، آنجا موجی از آدمها را دیدم که رو به سوی ضریح حرکت میکردند، من هم بدون هیچ ترسی خودم را به این موج خروشان زدم.
اولین بار که دیدمش روز اختتامیه یازدهمین جشنواره بینالمللی فرهنگی و هنری امام رضا(ع) بود. در جمع میهمانان خارجی نشسته بود. محجوب و ساکت. چشم دوخته بر سن و مراسم اختتامیه!
آن روز در آن همهمه مراسم جشنواره و فوج خبرنگارانی که هر کدام میخواستند گزارش و مصاحبه خود را تهیه کنند، روز مناسبی برای گرفتن یک مصاحبه صمیمانه و شاید طولانی نبود؛ آخر وقت کم بود و سؤالات من زیاد!
دو روز بعد از مراسم اختتامیه به هتلی که در آن اقامت داشت رفتم، میدانستم بعد از ظهر امروز پرواز دارد و به کشورش بر میگردد، وارد هتل که شدم سراغش را از پذیرش گرفتم. آقایی که در سمت پذیرش هتل پشت پیشخوان نشسته بود، خبر خوبی نداد: «با گروه میهمانان خارجی بیرون رفتهاند و احتمالاً تا زمان ناهار بر نمیگردند».
باید منتظر میماندم. دوست نداشتم این مصاحبه را از دست بدهم. آن قدر داستان زندگیاش برایم جالب بود که حاضر بودم برای دانستنش ساعتها منتظر بمانم....
با مترجمش تماس گرفتم و برای گرفتن مصاحبه با او هماهنگ کردم. قرار شد بعد از آمدن به هتل و صرف ناهار در لابی هتل الغدیر مشهد مصاحبهام را بگیرم....
در حالی که روی صندلی نشسته بودم و پلکهایم به خاطر خواب آلودگی کمی سنگین شده بودند، از دور دیدم که میآید، خودش بود، ساده و صمیمی، با آن چهره اروپایی که داد میزد اهل اینجا نیست. محجوب و سر به زیر با لبخندی بر لب. آرام کنارم نشست و گفت که آماده مصاحبه است.
با او خوش و بشی کردم به زبان خودم! و مترجم که این میان حرفهایمان را ترجمه میکرد..
*اول کمی از خودتان بگویید؟
-لین سرنا گوییب، اهل کانادا هستم. ساکن شهر اتاوا. قبلا کاتولیک بودم و معلم یک مدرسه در شهر خودمان .
*اول کاتولیک بودید، چه شد که مسلمان شدید؟
-من همیشه از خداوند علم و دانش میخواستم و این خواسته را در دعاهایم مدام تکرار میکردم، تا اینکه روزی شخصی کتابی به من داد، آن کتاب قرآن بود، آن موقع هیچ شناختی از قرآن نداشتم، اما در آن جمله ای دیدم که آغازگر تحولی عظیم برایم بود، آن جمله این بود: «این کتابی است که در آن علم و دانش است برای خردمندان».
*و بعد مسلمان شدید؟
-بله، قرآن را کامل خواندم و با اندیشه و تفکری که بر روی آیاتش کردم، آن را راهنمای درستی برای زندگی کردن یافتم و تصمیم گرفتم که پیرو قرآن باشم و در نتیجه اسلام آوردم.
*من شنیده ام که شما درحال حاضر شیعه هستید، چه شد که مذهب شیعه را انتخاب کردید؟
-بله، من شیعه هستم اما در آغاز نبودم، آن هم به دلیل این که همسرم فردی مراکشی و اهل سنت بود و در ابتدای اسلام آوردنم سنی مذهب بودم، ولی بعد به واسطه شغلی که داشتم با مذهب شیعه آشنا شدم و در نهایت بعد از خواندن چند کتاب و تفکر درباره آنها، به انتخاب خودم شیعه شدم. البته شیعه شدنم هم برای خودش داستانی دارد.
*چه داستانی؟
-پس از اسلام آوردنم، در مدرسهای اسلامی در کانادا معلم بودم و کار اصلیام هم تعریف کردن داستانهای مختلف از زندگی پیامبران و انسانهای بزرگ دینی بود. درباره زندگی پیامبر اسلام(ص) هم داستانهای آموزنده فراوانی در کتابهای متعدد دیده بودم و همانها را برای بچهها تعریف میکردم، به جز زندگی پیامبر اسلام درباره خلفای چهارگانه، نیز داستانهای متعددی در کتب اهل سنت دیده بودم که البته درباره حضرت علی(ع) داستانها کمتر و منابع محدودتری وجود داشت و من مجبور بودم برای پیداکردن منابع موثق همه جا را بگردم.
آن موقع شیخی یمنی بود که کتابها و منابع اسلامی را به من معرفی میکرد و من با کمک او داستانهای اسلامی را برای بچههای مدرسه تهیه میکردم، بعد از مدتی آن مرد بزرگ از دنیا رفت و کار من خیلی سخت شد، دیگر به هیچ منبع موثقی برای دریافت کتابهای اسلامی دسترسی نداشتم و بچههای مدرسه هر روز از من سراغ داستانهای تازه را میگرفتند، تصمیم گرفتم خودم به دنبال کتاب همه جا را بگردم.
روزی به کتاب فروشی محلی کوچکی در اتاوا رفتم و از صاحب آن سراغ کتابهای اسلامی را گرفتم، او به من گفت اکثر منابعی که دارد منابع شیعی است، آن موقع من هیچ آشنایی با شیعه نداشتم و برای اولین بار بود که اسم شیعه را میشنیدم، مشتاقانه یکی از همان کتابها را گرفتم و به خانه آمدم، خوب یادم میآید که کتاب را به پسر 5سالهام دادم تا بخواند، خودم هم آن کتاب را خواندم و باید بگویم خواندن همان کتاب مقدمهای شد برای شیعه شدنم.
*چه کتابی بود؟ یعنی با خواندن آن کتاب تصمیم گرفتید شیعه شوید؟
-کتابی بود درباره حوادث کربلا و خواندن آن کتاب مقدمهای شد برای علاقهمندی من به فرزندان پیامبر اسلام و مذهب شیعه و پیگیری بیشتر برای آشنایی با این مذهب، بعد از خواندن آن کتاب دوباره به همان کتاب فروشی رفتم و سراغ منابع بیشتری از شیعه را گرفتم و در نهایت با خواندن کتابی با نام «آنگاه که هدایت شدم» از یک نویسنده تونسی که داستان زندگی خودش را نوشته بود و چگونه مسلمان شدن و شیعه شدنش را توضیح داده بود، بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم و تصمیم گرفتم شیعه شوم.
*حالا که حرف از پسرتان شد کمی از او بگویید؟
-پسر من یکی از بزرگترین موهبتهایی است که پروردگار متعال پس از 17 سال او را به من داد. من او را عاشقانه از خدا خواستم و وقتی که صاحب فرزند شدم نامش را «محمد مهدی» گذاشتم. مهدی نام منجی شیعیان است و انگار شیعه بودن در تقدیر پسرم نوشته شده بود، البته شیعه شدنش هرگز تحمیلی نبود، من این انتخاب را به عهده خودش گذاشتم، روزی از من پرسید: مذهب من چیست؟من از او پرسیدم: دوست داری روز قیامت در صف یاران علی(ع) باشی؟ او پس از کمی فکر کردن گفت: بله، مهدی خودش شیعه بودن را برگزید.
*چطور با جشنواره امام رضا(ع) آشنا شدید و متوجه شدید که در ایران چنین جشنوارهای برگزار میشود؟
-همیشه از خداوند میخواستم تا به حرم اهل بیت بروم و این یکی از بزرگترین آرزوهایم بود، درست در ماه رمضان بود که مدیر همان مدرسهای که در آن درس میدادم به من پیشنهادی داد. او گفت: تو که کارت قصهگویی است، چرا در فستیوال قصهگویی که در ایران برگزار میشود، شرکت نمیکنی؟ من هیچ چیز از فستیوال قصهگویی ایران نمیدانستم و علاقهمند شدم تا بدانم این فستیوال برای چه برگزار میشود و چگونه است و بعد از تحقیق درباره آن فهمیدم که یک فستیوال مذهبی است با نام امام رضا(ع)، با تحقیقاتی که کرده بودم فهمیدم حرم یکی از اهل بیت هم در ایران وجود دارد و همه اینها انگیزهای شد برای شرکت من در فستیوال، چرا که هم میتوانستم تواناییهای خودم را در آن محک بزنم و هم به زیارت یکی از فرزندان رسول خدا بروم، چیزی که همیشه آرزو داشتم.
*تا قبل از شرکت در جشنواره امام رضا(ع) چقدر امام هشتم شیعیان را میشناختید؟
-متأسفانه اصلاً نمیشناختم، دلیلش هم آن است که در اروپا منابع کتب شیعی بسیار کم و محدود است و همان مقدار هم که پیدا میشود به زبانهای فرانسوی یا زبانی غیر از انگلیسی است که امکان استفاده از آنها برای همگان وجود ندارد، چرا که نیاز به ترجمه دارد، به همین خاطر من تا آن موقع هیچ کتابی درباره زندگی امام رضا(ع) و شخصیت بزرگوار ایشان نخوانده بودم و هیچ شناختی درباره ایشان نداشتم.
*پس در واقع با جشنواره امام رضا(ع) با این امام بزرگوارآشنا شدید؟
-بله، دقیقاً همین طور است. من برای شرکت در جشنواره قصهگویی رضوی به دنبال احادیث و زندگی نامه امام رضا(ع) رفتم تا بتوانم برای جشنواره یک قصه آموزنده و جذاب پیدا کنم و به همین سبب با امام هشتم بیشتر آشنا شدم و به این خاطر خدا را شکر میکنم که به بهانه جشنواره امام رضا(ع) توانستم ائمه اطهار را بیشتر بشناسم.
*شما ساکن غرب هستید و از ایران بسیار دور، قبل از ورود به این کشور چه تصویری از آن و مردمانش داشتید؟
-تا قبل از ورودم به ایران مثل خیلی از مردم کشورهای غربی، نظر خیلی خوبی درباره ایران و ایرانی نداشتم، با وجود آنکه خودم مسلمان بودم، اما به خاطر تبلیغات منفی و اخبار تحریف شدهای که در اروپا از ایرانیان شنیده بودم کمی ترس از آمدن داشتم، مخصوصاً آنکه هر کس که مرا میدید و میفهمید که میخواهم به ایران بیایم، به من میگفت تو دیوانهای که میخواهی به ایران بروی! اما من به عشق زیارت حرم فرزند رسول خدا و شناخت بیشتر امام شیعیان تمام ترسها را کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم که به ایران بیایم و در جشنواره قصهگویی رضوی شرکت کنم.
*با این اوصاف وقتی به ایران آمدید چه احساسی داشتید؟ آیا تصویری که از ایران دیدید، همانی بود که انتظار داشتید؟
-من به کشورهای مختلفی سفر کردهام و سرزمینهای مختلفی را دیدهام، اما سفر به ایران برایم بسیار خاص و ویژه بود، مردم ایران بسیار با محبت و دست و دلباز هستند. پس از ورود به ایران از قزوین به اصفهان آمدم، چون جشنواره قصهگویی رضوی در اصفهان برگزار میشد. پس از ورود به اصفهان، آن قدر از دیدن این شهر به وجد آمده بودم و آن قدر این شهر زیبا و توریستی به نظرم آمد که همان جا با همسرم تماس گرفتم و گفتم که دوست دارم در همین شهر برای همیشه زندگی کنم! اصفهان واقعاً شهر زیبایی بود، با دیدنیهای سنتی و تاریخی فراوان و آدمهایی که خیلی خوب از ما استقبال کردند. در کل تصویر ذهنی که از مردم ایران داشتم را خیلی عوض کرد. ایران کشوری بود امن با مردمانی مسلمان و مهربان.
*پس تا آن زمان ایران را با اصفهان شناختید و بعد از اتمام جشنواره قصهگویی به مشهد آمدید، درست است؟
-بله، به قول خودتان اصفهان نصف جهان است! از آنجا هم به همراه سایر میهمانان خارجی به مشهد آمدم.
*از اولین باری که به حرم امام رضا(ع) رفتید، بگویید؟
-تا قبل از ورود به مشهد، حرم هیچ کدام از اهل بیت را ندیده بودم و این یک تجربه بسیار زیبا و بی نظیر بود. روز اولی که به حرم رفتم، پس از گذشتن از صحن و سراهای حرم ما را نزدیک ضریح مطهر بردند، آنجا موجی از آدمها را دیدم که روبه سوی ضریح به چپ و راست حرکت میکردند، من هم بدون هیچ ترسی خودم را به دل این موج خروشان زدم و بدون آنکه بترسم غرق در جمعیتی که مویهکنان و نالهکنان امام خود را میخواندند، با امام رضا(ع) صحبت کردم.
آن روز برای نخستین بار بود که احساس شیعه بودن کردم، دومین روزی که به حرم رفتم، روز گلباران حرم بود، مردم زیادی را دیدم که گل به دست به سمت حرم میرفتند، صحنه بسیار زیبایی بود، من هم با جمعیت به سمت حرم حرکت کردم و احساس کردم من دیگر یک فرد نیستم، بلکه یک امت هستم. این حس بسیار خوبی است، آنجا بود که خدا را شکر کردم به خاطر این دعوت و این حضور در حرم اهل بیت(ع).
*شما روز اختتامیه جشنواره امام رضا(ع) هم حضور داشتید و از نزدیک مراسم اختتامیه را دیدید، به نظر شما برگزاری چنین جشنوارههایی چقدر میتواند موثر باشد؟ خود شما چقدر از جشنواره استفاده کردید؟
-بله البته که مؤثر است. همان طور که گفتم، من تا قبل از آشنایی با جشنواره امام رضا(ع) هیچ شناختی از امام رضا(ع) نداشتم، فستیوال قصهگویی مرا با نام ایشان آشنا کرد، من برای شرکت در فستیوال مجبور بودم احادیث امام رضا(ع) و داستان زندگی ایشان را بخوانم تا بتوانم قصه زیبایی را برای کودکان پیدا کنم و همین امر سبب آشنایی من در درجه اول با امام رضا(ع) و بعد با کشور ایران و مردم آن شد. برای خیلیهای دیگر هم مثل من که از کشورهای مختلف آمده بودند و در رشتههای گوناگون فستیوال شرکت کرده بودند همین اتفاق افتاده بود، خیلی از آنها نخستین بار بود که نام امام رضا(ع) را میشنیدند و به نظر من فستیوال امام رضا(ع) بابی شد برای آشنایی و شناخت مردم سراسر جهان با مذهب شیعه و به خصوص امام هشتم شیعیان و باید بگویم این جریان خیلی فوقالعادهای است که هر ساله در ایران اتفاق میافتد.
*میدانم که وقت زیادی ندارید و تا چند ساعت دیگر باید مشهد را به مقصد اتاوا ترک کنید، به همین خاطر آخرین جمله این گفت و گو را از زبان شما با حدیثی از امام رضا(ع) که برایتان خیلی تاثیرگذار و جالب بوده به پایان میبریم؟
-باید بگویم تمام احادیث امام رضا(ع) برایم جالب و آموزنده بوده است، اما یک حدیث که الان در ذهنم است و خودم خیلی از شنیدن آن لذت بردم، حدیثی است که ترجمهاش به زبان ساده این است: اگر کسی درهای قلبش را رو به مؤمنان بگشاید و مؤمنی را در سختی کمک کند، خداوند در قیامت درهای رحمتش را به روی او میگشایدادامه مطلب
وهابی شیعه شده
خبرگزاری تسنیم: حمید شیرانی جوان شیعه شده گفت: خواستم بر کتاب علامه امینی نقدی بنویسم و نام آن را علامه امینی دروغگوی بزرگ بگذارم اما بعد از جستجو در کتابهای اهل سنت و وهابیت دریافتم تمام روایتهای کتاب الغدیر صحیح است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، حمید شیرانی، وهابی شیعه شده در برنامه شب آسمانی شبکه قرآن و معارف سیما در رابطه با چگونه شیعه شدن با امیر مهرداد خسروی مجری این برنامه به گفتگو نشست و گفت: وهابیت معتقد است تا زمانی که شیعه در اسلام است یک ناپاکی بر روی اسلام قرار دارد، آن ها زاویه دید ما را نسبت به بحث امامت، زیارت قبور ائمه و شهادت تغییر میدادند و با روشهای روانشناسی خود به ما مسلط میشدند. اکثر وهابیها سطح سوادشان پایین است اما آنها که تحصیل کرده هستند و مطالعهای میکنند متوجه میشوند که در اطرافشان چه خبر است.
وی تأکید کرد: هدف وهابیت این است که جمعیت را به سمت خودشان بکشند و بیشتر افراد مستعدی که به سمت وهابیت کشیده میشوند اهل سنت هستند برای همین است که وهابیون اهل سنت را به ظاهر برادر خود میدانند تا جمعیت عظیمی را با خود متحد کنند درحالی که در باطن نسبت به اهل سنت کینهی زیادی دارند و خون آن ها را مباح میدانند، حتی وهابیت زنهای اهل سنت را حلال میدانستند.
وی ادامه داد: آنها معتقدند که میخواهیم اسلام را مانند نانی پاک به جهان عرضه کنیم اما در حقیقت وهابیت قسمت ناپاک اسلام است. وهابیها نیز چون نان با کیفیت و اسلام ناب ندیدهاند وقتی وهابیت را میبینند میپذیرند و چون شیعه در ذهن آنها بد ترسیم شده میترسند به سمت عقاید شیعه بروند زیرا آنها اسلام ناب را ندیدهاند.
این جوان تازه شیعه شده جریان ایمان آوردنش به مکتب تشیع را این چنین بیان کرد: به منطقه کرمان سفری داشتم یک شیعه در محل کارش چند روایت به نقل از کتاب وهابیت نوشته و در بالای سرش چسبانده بود یکی از این احادیث به نقل از رسولالله بود که فرموده بود اگر کسی بمیرد و امام زمانش را نشناسد مرگش با جهالت است و یکی دیگر حدیث ثقلین بود. وقتی اینها راخواندم با خودم گفتم شیعهها دروغ میگویند. چه کسی میآید کتاب وهابیت را ورق بزند و درستی این احادیث را پیگیر شود.
شیرانی افزود: بعد ازآن مصمم شدم تا ببینم این احادیث واقعا در کتب اهل سنت و وهابی هم هست یا نه؟ به سراغ منابع وهابیت و اهل سنت رفتم و دیدم واقعا چنین احادیثی وجود دارد و دریافتم تنها شیعیان هستند که به این احادیث چنگ میزنند تا گمراه نشوند. بعد از این دائما در شک به سر میبردم و سر نماز با خودم میگفتم نکند که من اشتباه میکنم که به شکل وهابی ها نماز می خوانم بنابراین به خود جرأت دادم که به سمت کتابهای شیعه بروم و با گروه تبلیغی شیعه شروع به مطالعه کردم. آنها ابتدا در مورد اختلافات با من صحبت نکردند بلکه بحث عقل و امامت را با من مطرح نمودند.
وی تأکید کرد: کتابهایی که در شیعه شدنم بسیار موثر بودند کتاب الغدیر علامه امینی رحمة الله علیه، نهج البلاغه، کتاب دکتر تیجانی و شبهای پیشاور بود. ابتدا کتاب الغدیر را که خواندم آن قدر ناراحت شدم که کتاب را محکم به دیوار کوبیدم و تصمیم گرفتم تا نقدی بر آن بنویسم و نام کتاب را دروغگوی بزرگ علامه امینی بگذارم زیرا در رابطه با بعضی اصحاب پیامبر مطالبی بود که مرا ناراحت می کرد در نهایت با تصمیم بر این که بر کتاب علامه نقد بنویسم پیگیر روایتها شدم متوجه شدم تمام روایتها درست است و همهی ادلهی آن از کتابهای وهابیت و اهل سنت نقل شده است اما همچنان در تردید بودم.
شیرانی اضافه کرد: یک شب که داشتم دعای سی و سوم صحیفه سجادیه را میخواندم خوابم برد این دعا مضمونش این است که خدایا پای مرا به سمت خوبیها ببر. صبح روز بعد خواب دیدم در شهر شیعه نشینی هستم فردی به نام علی مرا بیدار کرد و گفت حمید بلند شو وضو بگیر و نماز بخوان. پس از آن که بلند شدم تا وضو بگیرم در خواب دیدم دو تن از دوستانم در حال مشاجره هستند پس از آن دیدم که نماز جماعت شیعه برپاست. میخواستم به شکل وهابیها نماز بخوانم که فردی به من گفت دیگر نیازی نیست و مثل شیعیان نماز بخوان. آن جا ایستادم و مثل شیعیان نماز خواندم. آنجا در تشویش به سر میبردم. دیدم که یک روحانی شیعه به من نگاه کرد و لبخند زد و این لبخند مانند آبی بر روی آتش بود. جالب این جاست که دقیقا آن لحظه با صدای دوستم از خواب بیدار شدم و تمامی اتفاقاتی که در خواب برایم افتاده بود یک به یک اتفاق افتاد.
وی اظهار داشت: بعد از این جریان به دنبال کتاب تعبیر خواب رفتم اما چون صبح زود بود هیچ کتابخانه ای باز نبود. یک روحانی شیعه را دیدم و به او گفتم آیا شما تعبیر خواب بلدید؟ او پیشنهاد کرد به دارالقرآن برویم. درآنجا جمعی از روحانیون حضور داشتند. خوابم را آنجا تعریف کنم. وقتی خواب را برایشان تعریف کردم گفتند خواب شما تعبیر ندارد و مفهومی است. خودت باید بفهمی دنبال چه منظوری بودهای. همان لحظه بلند شدم و در کمال تعجب همگان به شهادت آقا امیر المومنین(ع) ایمان آوردم از همان جا بود که تازه فهمیدم که رسالت بزرگی بر دوش من است و کار من آغاز شده است.
وی با بیان این مطلب که بعد از شیعه شدنش بسیار مورد آزار وهابیها قرار گرفته گفت: پس از شیعه شدنم وهابی ها با کتک زدن و تهدید کردن من و خانواده ام را تحت فشار گذاشتند اما بعد از اینکه متوجه شدند تهدید کارساز نیست به من پیشنهاد پول دادند و گفتند هرچه قدر شیعه ها به تو پول داده اند ما دو برابر آن را به تو میدهیم تا از این بازیها دست برداری. من گفتم این بازی نیست حقیقت است.
شیرانی افزود: هرچند خانوادهام مدتی مرا ترک کردند اما بسیار نگران من بودند و می ترسیدند که وهابی ها مرا بکشند. در نهایت پدرم و مادرم پیشنهاد دادند که مهاجرت کنم. من شرایط خوبی برای مهاجرت نداشتم اما حکم پیغمبر این بود. در نهایت از این شهر به آن شهر دنبال انتقالی بودم اما یک روز که از قم میگذشتم برای زیارت وارد شهر شدم رفتم حرم حضرت معصومه دیدم همه مردم ازبی بی حاجت میخواهند همان جا دست به دامان بی بی شدم و در کمال حیرت وقتی از حرم بیرون آمدم مردی بلوچی با من آشنا شد و وقتی جریان من را فهمید با یک تماس تلفنی مشکل انتقالی مرا از بیمارستان حل کرد و من در جوار حضرت معصومه قرار گرفتم.
این جوان شیعه شده بیان داشت: نداشتن اسکان و سرپناه مشکل اصلی دیگر من بود. به دلیل نداشتن خانه نمیتوانستم همسرم را از سیستان و بلوچستان به قم بیاورم باز هم به حرم رفتم و گفتم بی بی من قرار بود از شما تنها یک حاجت بخواهم اما باز هم حاجتی دارم. در حرم دعا کردم باردیگر از حرم که بیرون آمدم مردی به دلیل لهجه ام توجه اش به سمت من جلب شد و با اصرار از من پرسید که در قم چه می کنی؟ بعد از شنیدن ماجرای من، مرا به یک برنامه تلویزیونی دعوت کرد دقیقا بعد از برنامه تلویزیونی بود که مردی با اصرار خواسته بود تا مرا ببیند. وقتی مرا دید با خواهش از من خواست که تا در خانهی او اسکان پیدا کنم و این گونه بود که بعد از ایمان آوردنم مشکلاتم با عنایت ائمه به راحتی حل شد.
وی تصریح کرد: در حال حاضر عشق به ولایت و ائمه مثل عسل شیرین است الان به اهل بیت عشقی پیدا کرده ام که به خاطر آن خدا را شکرگزارم خصوصا حضرت زهرا که اصلا نه در زندگی من کمرنگ، که اصلا وجود نداشت. من از خدا خواستم که مرا به راه راست هدایت کند. در ابتدا هم میدانستم که شیعه حق است اما در آن زمان طنابی از تعصب به دور گردن من قرار گرفته بود.
وی اظهار داشت: به تک تک شیعیان به خصوص جوانان شیعه می گویم که دعاهای شیعیان به خصوص دعای کمیل نعمت بزرگی است که در دست شیعیان است و وهابیها هیچ بهره ای از آنها نمی برند، حتی از دعای کمیل که مضمونی زیبا و عارفانه دارد و مطلبی در رابطه با حقانیت شیعه در آن نیست.
وی تأکید کرد: زمانی که من شیعه شدم هرچند وهابی ها اهل سنت منطقه را بر ضد من تحریک می کردند اما از برادران اهل سنت بلوچستان تشکر می کنم زیرا تحت تأثیر بازی آن ها قرار نمی گرفتند و همه دوستان و همکاران اهل سنتم از من حمایت می کردند و این باعث دلگرمی من می شد.
این جوان شیعه شده در پایان گفت: دعا میکنم که همه به شهادت ولایت امام زمان(عج) و امام علی(ع) شهادت دهند و امیدوارم روزی برسد که بدون وجود فرقه ای ضاله همه انسان ها در راه حقیقت گام بردارند.
ادامه مطلب
چرا شیعه شدم؟ (سرگذشت شیعه شدن خانمی مسیحی)
اسم من ورونیکا (فاطیما) است و اهل استرالیا هستم. من در مارس ۲۰۰۶ در سن ۲۵ سالگی مسلمان شدم. از همان کودکی در مهد کودک بزرگ شدم و پدر و مادرم هر دو کار می کردند. پدرم قمار باز و مشروب خوار است اما بر خلاف پدرم، مادرم همیشه بهترینها را برای ما می خواهد. به عقیده مادرم، ثروت و دارایی های مادی، اهمیت زیادی در زندگی دارد. از کودکی به خاطر میآورم که مادرم هرگز بدون آرایش صورت و مو از خانه بیرون نمی رود. من به هیچ وجه نمی گویم که تربیت بد یا دوران کودکی بدی داشته ام. چرا که خیلی مورد توجه واقع می شدم و هرگز طرد نمی شدم. اکنون نیز خانواده بزرگی دارم: پدر بزرگ، مادربزرگ، عمه، عمو، خاله و دایی که خیلی اوقات هم آن ها را ملاقات می کنم. فقط بعضی از مسائل است که مرا آزار می دهد: زمانی که بچه بودیم ،مادرم از ما به عنوان ابزاری علیه پدرم استفاده می کرد. او برای پیدا کردن پدرم، ما را به می خانه می فرستاد. آن ها اغلب با یکدیگر نزاع می کردند. اگر هم ما در آن اطراف بودیم، چیزهایی (ناسزا) را می شنیدیم که در ما تاثیر منفی می گذاشت و این ها الگوی ما می شد.
من یک بار دیدم که مادرم به طرف پدرم چاقو پرتاب کرد و به او آسیب رساند. دلیل عمده مشاجرات در خانه، قمار بازی و مشروب خواری پدرم بود. احساس می کردم تنش مادرم به دلیل شک به پدرم در رابطه با زنان دیگر بود. در هر صورت من فکر و عقیده مادرم را دوست دارم. گاهی پدر و مادرم برهنه و عریان یا با لباس زیر در اطراف خانه راه می رفتند. این مسئله مرا خیلی اذیت میکرد. اکثر اوقات پدرم رفتارهای زننده ای داشت، مانند آروغ زدن، باد معده و. .. و من برای کنترل پدرم خیلی تلاش میکردم.
بلوغ زود هنگام زنان در جامعه غربی مشکلاتی را ایجاد می کند که من نمونه ای از آن هستم، کما این که در اوایل جوانی بیشتر وقتها، موضوع جنسی جالبی برای مردان بودم. نوع زندگی در غرب من را به زندگی جنسی هدایت کرد. خیلی زودتر از موعد آن یعنی در ۱۳ سالگی. من برای داشتن احساس ارزشمندی، نیازمند توجه دیگران بودم. به توجه مردان نیاز داشتم واز جانب زنان مورد غضب واقع میشدم. همین امر موجب می شد تا روابطم با مردان پررنگتر باشد. این رفتارها در جوامع غربی و در میان خانواده های غربی شاید خیلی کم اهمیت و عادی باشد، اما همینها از من انسانی سردرگم و بی ثبات ساخته بود.
اگر من به عنوان یک مسلمان در خانوادهای بزرگ می شدم که در آن مشروب خواری و قمار بازی ممنوع است، دچار این بحران ها نمیشدم. خانواده در تربیت افراد و جلوگیری از ارتباط با افراد ناشایست نقش به سزایی دارد. جایی که صرفا زیبایی ظاهری و و ثروت و دارایی مادی اهمیت ندارد. جایی که زنا و بیعفتی جایز نیست. حسادت رواج ندارد. جایی که روابط جنسی قبل از ازدواج مرسوم نیست و به همین دلیل شما تا قبل از این که به بلوغ فکری و جنسی برسید، کمتر در معرض خطر و انحراف قرار میگیرید. جایی که فروتنی و داشتن رفتارهای خوب اهمیت دارد. رفتارهایی مانند آروغ زدن و باد معده، یا نشان دادن بدن عریان، قابل قبول نیستند. جایی که شما بدنتان را از نگاه نامحرمان میپوشانید. به خاطر شخصیتتان مورد احترام قرار میگیرید نه به عنوان یک کالای جنسی.
الان که من مسلمان شدهام، آشفتگی ذهنی یا ناراحتی روحی و کم اشتهایی، یا مشکل در روابط اجتماعی ندارم.
من تصمیم گرفتهام با یک مرد قابل احترام ازدواج کنم. من میخواهم سازگاریام را برای داشتن یک خانواده سالم افزایش دهم. من معتقدم که دلیل عمده جدایی خانوادهها در غرب، باورهای غربی است. اعتقاد به خدا، بعد از یک دوره زندگی در گمراهی باعث شد تا من آزاد شوم و آزاد باشم، برای این که بدانم چه کسی هستم واز این طریق به یک شخصیت خوب تبدیل شوم. به هر حال من به نپذیرفتن فرهنگ و تربیتم متهم هستم و باعث شده تا خانوادهام قبول کنند که در گمراهی من نقش داشتهاند. اکنون آنها فکر میکنند دختری دارند که دارای چند شخصیت است، اما همه اینها به خاطر این است که من میتوانم احساس آزادی داشته باشم و همان کسی باشم که میخواهم.
مردم معمولا قبل از تغییر دینشان، تلاش میکنند تا درباره اسلام بیاموزند و تحقیق می کنند. اما در اینجا من درست در نقطه مقابل قرار دارم.
مثل خیلی از آدمها، من نیز در یک خانواده مسیحی بزرگ شدم. به مدرسه خصوصی مسیحی میرفتم. من در بین مشتریان مست بزرگ شدم. به دلیل این که پدر و مادرم یک رستوران و مشروب خانه داشتند و من مجبور بودم برای به دست آوردن پول تو جیبی درطول تعطیلات مدرسه و آخر هفته به آنها کمک کنم.
زندگی برای یک دختر نوجوان آسان شده است: پول، مشروب، مواد مخدر و مردان. واقعا مذهب و دین آخرین چیز بود. من به دین فکر می کردم اما هیچ جاذبه هدایتی برای من نداشت. از درون خیلی ناراحت بودم و نمی توانستم آن را توضیح دهم.
در ۱۹ سالگی تصمیم گرفتم که همه این چیزها را ترک کنم مثل خیلی از مهمانیها. در آن ایام به انگلستان رفتم. آنجا نیز زندگی تا حدی مشابه گذشته را شروع کردم. یعنی راه دیگری نداشتم. با یک مرد لبنانی آشنا شدم که به پاسپورت اروپایی احتیاج داشت. ما تصمیم گرفتیم که به مدت یک سال با یکدیگر ازدواج کنیم. آن موقع من توانستم به مدرسه برگردم. من و همسرم نداشتن دین در خانه را پذیرفتیم. البته این فقط یک ازدواج صوری بود که خیلی هم طول نمی کشید. ما هرگز در مورد دین با یکدیگر صحبت و گفت و گو نکردیم. من در ماه رمضان در دهان همسرم غذا می گذاشتم و در عین حال خنده تمسخرآمیزی هم به او میکردم. زندگی ما خیلی متفاوت با زندگی غربیها و البته خوب بود.
یک شب یک زوج از دوستانمان را دعوت کردیم. زن دوستمان در مورد تغییر دینش به اسلام با من صحبت میکرد و در ادامه صحبتهایش از جن برایم گفت. من چیزی نمیگفتم. در ذهنم از دامن کوتاه و آرایشش به مضحک بودن او فکر میکردم. او برای تغییر دادن مذهب من نتوانست کاری انجام دهد و هیچ چیزی در رابطه با مذهبش به من یاد نداد. اما بعد از رفتن آنها من نتوانستم بخوابم. به خاطر داستانهای جن ترسیده بودم. از همسرم خواهش کردم که نخوابد. وقتی همسرم متوجه ترس و وحشت من شد، گفت: ما مسلمانان زمانی که میترسیم سوره فاتحه را میخوانیم. من هم قبول کردم که آن سوره را بخوانم. همسرم تلاوت مینمود و من هم تکرار می کردم. حتی یک کلمه هم نمی فهمیدم ، اما ادامه دادم تا این که خوابم برد.
من واقعا نمیدانم که چه اتفاقی افتاد، اما ناگهان از خواب بیدار شدم و زدم زیر گریه، البته گریه خوشحالی. من سرشار از یک حس خاصی شده بودم و نمیتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. ذهنم هیچ قدرتی بر احساسم نداشت. من میدانستم که هیچ کس نمیتواند این حس را از من بگیرد. آن یک حقیقت بود. نمیدانستم به چه معنی بود. من حتی یک کلمه را هم نمیتوانستم به عربی بگویم و هیچ چیز از اسلام نمیدانستم. هرگز هم علاقهای به مذهب نشان نداده بودم. اما این حس از کجا آمده بود. زمانی که آرام شدم، فقط به همسرم گفتم که می خواهم در مورد اسلام بدانم و بعد هم به روش اسلامی ازدواج کنیم.
بعد از آن بارها و بارها برای نماز خواندن تلاش کردم. همسرم چیز زیادی به من یاد نمی داد و من فهمیدم که به حال خود گذاشته شدهام. اما تلاشم را ادامه دادم. در مسجد گریه میکردم. ما بعد از بچه دار شدن به کشور همسرم رفتیم تا هم فرزندانمان و هم من در یک محیط اسلامی باشیم. به خاطر این هجرت ، من حتی شغل خیلی خوبی را برای کار کردن در یک مدرسه اسلامی و تحصیل اسلامی فرزندانمان، از دست دادم.
در خانه جدید، از نظر مادی، زندگیام خیلی بدتراز زمانی شده بود که در اروپا زندگی می کردم. ولی با وجود این هیچ خللی در استحکام و قدرت ایمانم ایجاد نشد. من فقط احساس تنهایی میکردم و پاسخ سوالهایم را نیز در این کشور پیدا نکردم. اگر چه من در مسلمانان سنی احاطه شده بودم اما بعدا فهمیدم که بهترین مردم، شیعهها هستند و من خیلی کم از آنها میدانستم. اطلاعات من از شیعیان محدود می شد به چیزهایی که سنیها در مورد آنها میگفتند. مدتی گذشت تا این که ما به اروپا بازگشتیم و بعد از ۱۲ سال زندگی مشترک از یکدیگر جدا شدیم. اکنون احساس آزادی می کردم.
پس از مدتی با یک مرد شیعه آشنا شدم و به روش اسلامی با یکدیگر محرم شده و ازدواج موقت کردیم. من میدانم که باید مراقب باشم در مورد چیزهایی که می خوانم و یاد می گیرم، همیشه منبعی را پیدا کنم. اکنون به طور آزادانه هر چیزی را که بخواهم می خوانم. نمازهایم را به طور مرتب میخوانم، بدون این که احساس اجبار و سنگینی کنم و این موضوع برایم کاملا طبیعی شده است. من از خداوند می خواهم که هدایتم کند.
در حال حاضر همسرم با من زندگی نمی کند. خودم کار می کنم و به تنهایی فرزندانم را بزرگ می کنم. اما احساس میکنم که با اسلام حتی نسبت به قبل قویتر شدهام، ولو این که با فرانسوی ها کار میکنم و خانوادهام نیز مخالف دین من هستند. خانوادهام تا به حال هیچ وقت مرا تا به این اندازه خوشحال ندیدهاند.
من می دانم که هنوز خیلی چیزها را باید یاد بگیرم و در زندگی روزمرهام به کار ببندم. به خدا توکل میکنم. زیرا او همه چیز را خوب میداند. نمیخواهم که زادگاهم را فراموش کنم، چون چیزی که برای من اتفاق افتاده، میتواند برای هر کس دیگری هم پیش بیاید.
از این که شرح زندگی مرا خواندید از شما تشکر میکنم . خداوند با شما
ادامه مطلب
آيا عمر بن الخطاب ، به حضرت زهرا سلام الله عليها جسارت كرده است ؟
اين كه عمر بن الخطاب به حضرت زهرا سلام الله عليها جسارت كرده است ، از قطعيات تاريخ است .
رواياتى كه در رابطه با هجوم به خانه حضرت صديقه طاهره در كتب اهل سنت آمده به چند دسته مى شود تقسيم كرد .
1. تهديد به سوزاندن خانه:
ذكرالطبرى: باسناده عن زياد بن كليب قال: أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال: واللّه لأحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة»، فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من بده فوثبوا عليه فأخذوه.
تاريخ الطبرى: 2/443.
وابن أبي الحديد: عن سلمة بن عبد الرحمان قال: فجاءعمر اليهم فقال: «والذى نفسى بيده لتخرجنّ إلى البيعة أو لأحرقنّ البيت عليكم .
شرح نهج البلاغه: 1/164 (2/45).
2. آوردن وسائل آتش سوزى و بى توجهى خليفه دوم بر اعتراض مردم:
وابن قتيبة: قال: ... وقال عمر: والذى نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لأحرقنّها على من فيها! فقيل له: يا أباحفص إنّ فيها فاطمة!! فقال: وإن.
الامامة والسياسة: 1/12، أعلام النساء لعمر رضا كحالة: 4/114.
3 . آوردن وسائل آتش سوزي ودرگيرى لفظى ميان حضرت صديقه و خليفه دوم:
البلاذرى: باسناده عن سليمان التيمى وعن ابن عون: إنّ أبابكر أرسل إلى على(عليه السلام)يريد البيعة فلم يبايع، فجاء عمر ومعه فتيلة فتلقّته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: يابن الخطاب! أتراك محرقاً عليّ بابى؟ قال نعم: وذلك أقوى فيما جاء به أبوك.
انساب الاشراف: 1/586.
أبو الفداء: قال: ... فأقبل عمر بشيء من نار على أن يضرم الدار، فلقيته فاطمة رضى اللّه عنها وقالت: إلى أين يابن الخطاب؟ أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم.
تاريخ أبي الفداء: 1/164.
وابن عبد ربّه: الذين تخلّفوا عن بيعة أبي بكر: علىّ والعباس، والزبير، وسعد بن عبادة، فأمّا على والعباس والزبير فقعدوا فى بيت فاطمة حتّى بعث اليهم أبو بكر عمر بن الخطاب ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم. فأقبل عمر بقبس من نار على أن يضرم عليهم الدار فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطاب! أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم.
العقد الفريد:5/12، طبعة مكتبة الرياض الحديثة.
4 . حمله خليفه دوم به حضرت صديقه طاهره
الشهرستانى: عن الجاحظ: إنّ عمر ضرب بطن فاطمة عليها السلام يوم البيعة حتّى ألقت الجنين من بطنها وكان عمر يصيح: إحرقوا دارها بمن فيها، وماكان فى الدار غير علىّ وفاطمة والحسن والحسين وزينب(عليهم السلام).
الملل والنحل: 1/57. طبعة بيروت، دار المعرفة.
قال المسعودى: فهجموا عليه وأحرقوا بابه، واستخرجواه منه كرهاً، وضغطوا سيّدة النساء بالباب حتّى أسقطت محسناً.
اثبات الوصية:143.
قال ابن حجر العسقلانى: إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن.
لسان الميزان:1/268.
قال الصفدى: إنّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتّى ألقت المحسن من بطنها.
الوافى بالوفيات: 5/347.
روايات فراواني از طريق اهل سنت و شيعه نقل شده است كه غضب فاطمه ، غضب پيامبر و غضب پيامبر غضب خداوند است :
عن على رضى اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم لفاطمة: «إنّ اللّه يغضب لغضبك، ويرضى لرضاك . هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه .
المستدرك: 3/153، مجمع الزوائد: 9/203، الآحاد والمثاني للضحاك: 5/363، الذرية الطاهرة النبوية للدولابي: 119، المعجم الكبير للطبراني: 1/108، 22/401، نظم درر السمطين للزرندي الحنفي: 178، الكامل لعبداللّه بن عدي: 2/351، تاريخ مدينة دمشق : 3/156، أسد الغابة :5/522، ذيل تاريخ بغداد: 2/140، 2/141 ميزان الاعتدال :2/492، الإصابة: 8/265،266، تهذيب التهذيب: 21/392، سبل الهدى والرشاد للصالحي الشامي: 11/ 44 .
عن المِسْوَر بن مَخْرَمَة أنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم قال: «فاطمة بَضْعَة منّى فمن أغضبها أغضبني .
صحيح البخارى 4/210، (ص 710، ح 3714)، كتاب فضائل الصحابة، ب 12 ـ باب مَنَاقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم.
عن المسور بن مخرمة قال قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم: «إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا .
صحيح مسلم 7/141 ح 6202) كتاب فضائل الصحابة رضى الله تعالى عنهم، ب 15 ـباب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلاَمُ .
و از قطعيات تاريخ است كه حضرت زهرا سلام الله عليها تا آخر عمر از دست خليفه و دار و دستهاش غضبناك بود و هر گز از آنها راضي نشد .
محمد بن اسماعيل بخاري مينويسد :
فغضبت فاطمة بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم فهجرت ابا بكر فلم تزل مهاجرته حتى توفيت.
صحيح البخارى: 4/42، ش 2862.
بنا بر نقل ابن قتيبه دينوري ، وقتي ابوبكر و عمر به ملاقات حضرت زهرا آمدند ، حضرت زهرا به آنها گفت كه آن دو را تا آخر عمر پس از هر نمازش نفرين خواهد كرد .
واللّه لأدعونّ اللّه عليك في كلّ صلاة أصلّيها .
الإمامة والسياسة، تحقيق الشيري ج 1، ص 31.
اما از ديدگاه روايات شيعه ، اين كه قاتل حضرت زهرا سلام الله عليها ، عمر بن الخطاب است ، قطعي است . ما فقط به نقل يك روايت اكتفا ميكنيم :
وكان سبب وفاتها : أن قنفذا مولى عمر لكزها بنعل السيف بأمره ، فأسقطت محسنا ومرضت من ذلك مرضا شديدا ، ولم تدع أحدا ممن آذاها يدخل عليها .
سبب شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها اين بوده است كه قنفذ غلام عمر به دستور او ، آن حضرت را با غلاف شمشيرش زد . و اين سبب شد كه محسن سقط شود و حضرت زهرا شديدا مريض شوند . در مدتي كه مريض بودند ، به هيچ يك از آناني را كه او را اذيت كرده بودند ، اجازۀ ملاقات نداد .
دلائل الإمامة ج 2 ، عنه بحار الأنوار : 8 / 230 - 232 ( ط الكمپاني ) ، 30 / 290 - 295 . 2 . مثالب النواصب : 371 - 374 ، 418 - 419 . 3 . الصراط المستقيم : 3 / 25 . 4 . مطارح النظر في شرح الباب الحادي عشر : 109 .
ادامه مطلب
با دیدن فیلم مختار شیعه شدم
ا درّزاده جوان باهوش و با استعداد است كه در شهرستان نيكشهر مشغول به تحصيل است و بيش از يك هفته است كه به مذهب اهل بيت (ع) گرويده است .
درباره چگونگي شيعه شدنش چنين مي گويد :
از زماني كه فيلم مختار از تلويزيون پخش مي شد هر هفته اين فيلم را مي ديدم . خيلي علاقه به اين فيلم داشتم . از قسمت هايي كه خيلي من را متاثر كرد آنجا بود كه صحنه هايي از واقعه ي كربلا را به تصوير كشيده بودند كه دل هر سنگي را آب مي كرد .
آنجا كه امام حسين (ع) و اصحابش نماز مي خواندند و آن لعنتي ها به طرفشان تير پرتاب مي كردند دلم شكست و اشك هايم برروي گونه هايم سرازير شد . به خود گفتم مگر امام حسين (ع) نوه پيامبر نبود ؟ مگر پيامبر جلوي اصحاب نوه هاي خود را احترام و نوازش نمي كرد ؟ مگر نه اين است كه نگه داشتن احترام فرزند احترام به پدر و جد است ؟ مگر در قرآن كريم پيامبر نفرموده : از شما هيچ اجر و مزدي در برابر رسالتم نمي خواهم مگراينكه نرديكان من را دوست بداريد ؟ پس چرا اينگونه فرزندان پيامبر (ص) را به فجيع ترين وضع به شهادت رساندند ؟ مگر چه جرمي مرتكب شده بودند ؟
مدام اين سوالات را در ذهنم مرور مي كردم و صحنه هاي كربلا را تصور مي كردم . ولي قضيه براي من حل نمي شد .
از ملاها درباره فيلم مختار سوال مي كردم مي گفتند : ديدن اين فيلم حرام است و اين فيلم دروغ را شيعيان ساخته اند براياينكه اهل سنت را بد نام كنند .
پرسيدم : كجاي فيلم عليه شما اهل سنت است ؟
گفت : آنجا كه عبيدالله بن زياد مثل سني ها وضو مي گرفت . از دليلي كه آورد در دلم خنديدم و گفتم : ابن زياد شيعه بود يا سني ؟
گفت : سني .
گفتم : پس چه توهيني به شما كرده اند . گفت : با حالت تمسخر و خنده دار آن را نشان داده است . ديگربا ملا بحث نكردم كه مبادا به من شك كند زيرا اگر كسي با آنها بحث كند وآنها را سوال پيچ كند سريع برچسب تشيع مي زنند .
به خود مي گفتم در آخر فيلم اسامي كتاب هايي كه بر اساس آن فيلم را ساخته اند با تمام مشخصاتشان را نمايش مي دهند بيشتر آنها كتاب هاي تاريخي اهل سنت است اگر دروغ است چرا تاريخ نويسان سني آن را نقل كرده اند . و اگر راست است چرا ملاها و مولوي ها مي گويند دروغ است ؟
براي من يك سوال مهم پيش آمده بود كه چرا اهل سنت مانند شيعه اينقدر به اهل بيت اظهار علاقه نمي كنند ؟
وقتي از يك مولوي سوال كردم آيا حاضريد يزيد را به خاطر جناياتي كه كرده لعن كنيد ؟
گفت : نه .
گفتم چرا ؟
گفت : خب يك اشتباهي مرتكب شده لعن كردن كار من و شما نيست . لعن كردن كار خدا است و خدا مي داند چه كسي را لعن كند و چه كسي را لعن نكند .
گفتم : اگر ما دعا كنيم كه لعنت خدا بر يزيد باد آيا اشكال دارد ؟
گفت : نه .
گفتم : همين كار را حاضريد بكنيد ؟
گفت نه !
گفتم : آيا يزيد با سه جنايتي كه در 3 سال حكومتش انجام داد كه سال اول امام حسين (ع) و يارانش را شهيد كرد و سال دوم به مدينه حمله كرد و تا سه روز جنايت هايي به بار آورد كه زبان از گفتن آن قاصر است و سال سوم كعبه قبله گاه مسلمين را به آتش كشيد باز هم شما نمي خواهيد او را لعن و نفرين كنيد ؟ پس چه كساني مستحق لعن هستند ؟!
از يكي از دوستان شماره يك روحاني شيعه را گرفتم و از او اين سوالها را پرسيدم . حرف عجيبي زد كه تنم را به لرزه در آورد و پنجره ي جديدي را مقابل من باز كرد .
مي گفت : يكي از علماي اهل سنت به نام سعد الدين تفتازاني در كتاب شرح المقاصد از اين راز پرده برداشته و در بيان علت اينكه چرا علماي اهل سنت حاضر نيستند يزيد لعن كنند مي گويد : فان قلت فمن علمأ المذهب من لم یجوز اللعن علی الیزید مع علمهم بانه یستحق ذلک و یزید قلت تحامیاً من ان یرتقی الی الاعلی فالاعلی . «اگر بگویید پس چرا برخی از علمای مذهب ما لعن یزید را تجویز نمیکنند با این که میدانند یزید استحقاق لعن و بیشتر از لعن دارد؟من پاسخ میگویم که هدف آنها پیشگیری از رواج و سرایت آن به شخصیتهای برتر است » شرح المقاصد، ج 5، ص 311
گفتم : چطور ؟ بيشتر توضيح دهيد .
گفت : اهل سنت حاضر به لعن يزيد نيستند چون اگر يزيد زير سوال برود اين سوال پيش مي آيد كه اين فرد فاسد و بي دين را چه كسي خليفه مسلمين قرار داده ؟ مي گويند : معاويه ! پس معاويه با وجود اينكه مي دانست فرزندش چنين موجود فاسدي است ولي به زور از مردم براي او بيعت گرفت . پس معاويه در جنايات يزيد شريك است و معاويه زير سوال مي رود . حال چه كسي معاويه با اين اوصافي كه داشت حاكم شام قرار داد ؟ جواب مي دهند : خليفه ي دوم عمر بن خطاب .
چون با لعن يزيد ، عمر بن خطاب زير سوال مي رود حاضر به لعن يزيد نيستند تا مبادا كار خليفه ي دوم زير سوال نرود .
با تعجب پرسيدم : پس عمر در شهادت امام حسين (ع) دست داشته است ؟!
گفت : به صورت غير مستقيم بله . چون مسير امامت را عوض كردند و جاده اصلي را كج كردند و آخرش به آنجا رسيد كه نوه پيامبر (ص) را با لب تشنه بين دو رودخانه شهيد كردند . و يك سوال اساسي باقي مانده كه چرا عمر بن خطاب در دوران خلافتش همه ي استاندارن خود را جابجا كرد و تنها استانداري كه نه خليفه دوم و نه خليفه ي سوم او را تغيير ندادند معاويه بن ابي سفيان بود ؟! آنقدر او را بر سر قدرت نگه داشتند كه وقتي زمان خلافت ظاهري اميرالمومنين ايشان تصميم مي گيرد او را از مسند قدرت پياده كند به جنگ حضرت مي آيد و خون هزاران مسلمان را بر زمين مي ريزد !
از راهنمايي هاي آن روحاني تشكر كردم و با او خداحاقظي كردم و به خود گفتم : حال كه علماي اهل سنت براي زير سوال نرفتن خلفاي خود حاضرند بر تن يزيد ملعون لباس قداست بپوشانند پس بسياري از حقايق است كه آن را كتمان كرده اند و حاضر نيستند بازگو كنند تا مبادا بزرگانشان زير سوال بروند .
از آنجا فهميدم كه راز انكار شهادت حضرت زهرا (س) آن هم در اوج جواني ، همين مسئله ي زير سوال نرفتن صحابه است و الا هيچ دليل منطقي و ثابتي براي درگذشت حضرت زهرا (س) ندارند و مولوي ها خود را به اين در و آن در مي زنند تا دليل قانع كننده اي براي سوالات بي شمار اهل سنت بيايند !
با اين حقايقي كه يافتم به هيچ وجه نمي توانستم خود را قانع كنم كه در روز قيامت در برابر سوال پيامبر (ص) درباره اهل بيت خود چه پاسخي بدهم جز اينكه به مذهب نوراني اهل بيت (ع) بپيوندم و شيعه شدم .
هنوز خانواده ام از شيعه شدنم خبر ندارند . گاهي درباره امام حسين (ع) و ظلم هايي كه در حقشان شده با آنها صحبت مي كنم ولي آنها فقط گوش مي دهند و هيچ عكس العملي نشان نمي دهند . از خداوند متعال كه صاحب قلوب است مي خواهم قلوب آنها را به سمت اهل بيت (ع) هدايت كند .
آرزوي دارم خداوند توفيق زيارت حرم مطهر حضرت معصومه (س) و برادرش امام رضا (ع) را نصيب من بگرداند و با فقر اقتصادي كه داريم اگر مومنين باني خير نشوند بعيد است به اين زودي ها بتوانم حرم با صفا و نوراني كريمه ي اهل بيت و ثامن الحجج (ع)را زيارت كنم
ادامه مطلب