شهادت مظلومانه امام حسن مجتبي عليه السلام و حوادث بعد از آن

معاويه، راه هاى گوناگونى را براى مبارزه با شخصيت اجتماعى و سياسى امام مجتبى عليه السلام و كاستن از نفوذ معنوى و آسمانى او برگزيد و نقشه هاى گوناگونى را به اجرا در آورد؛ ولى نتوانست از موقعيت ممتاز و عمق محبت امام در قلوب مسلمانان چيزى بكاهد و هر روز بر شمار علاقه مندان آن حضرت و شيفتگان دين و حقيقت افزوده مى شد. معاويه ديد مبارزه با چنين شخصيت بارزى، محكوم به شكست و سبب رسوايى بيشتر او در اذهان عموم است. از اين جهت تصميم گرفت تا شخص آن بزرگوار را از ميان بردارد، تا شايد ديگر افراد خاندان رسالت و ساداتى كه در صدد مبارزه با وى هستند، نا اميد گردند. معاويه بارها تصميم بر مسموم كردن امام حسن عليه السلام گرفت و به واسطه هاى زيادى متوسل شد. حاكم نيشابورى نقل مى كند: «حسن بن على عليه السلام را بارها مسموم كردند؛ اما اثر چندانى در او نگذاشت... ولى در آخرين مرتبه زهر كبدش را پاره پاره كرد و دو سه روز پس از آن بيشتر زنده نماند» حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 173؛ مروج الذهب، ج 3، ص 5.. ابن ابى الحديد مى نويسد: «هنگامى كه معاويه خواست براى فرزندش يزيد بيعت بگيرد، خواست امام مجتبى عليه السلام را مسموم كند؛ زيرا وى براى گرفتن بيعت به نفع پسرش و موروثى كردن حكومتش، مانعى بزرگ تر و قوى تر از حسن بن على عليه السلام بر سر راهش نمى ديد. پس توطئه اى كرد و آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد ابن ابى الحديد، نهج البلاغه، ج 16، ص 49..
در اين توطئه خائنانه، بيشترين نقش را مروان بن حكم، فرماندار مدينه، ايفا كرد. وقتى معاويه تصميم بر اين جنايت هولناك گرفت، در آخرين مرتبه، طى نامه اى كاملاً محرمانه از مروان، خواست تا مسموميت امام حسن عليه السلام را در اولويت برنامه هايش قرار دهد. مروان جهت اجراى اين جنايت، مأمور شد با جعده دختر اشعث بن قيس، همسر امام مجتبى عليه السلام تماس بگيرد. معاويه در نامه اش نوشته بود: جعده عنصرى ناراضى و ناراحت است و از جهت روحى، مى تواند با ما همكارى كند. معاويه به مروان سفارش كرد تا به جعده وعده دهد بعد از انجام اين مأموريت، او را به همسرى پسرش يزيد در خواهد آورد و نيز توصيه كرده بود، صد هزار درهم به او بدهد.
امام صادق عليه السلام فرمود: در روز بسيار گرمى كه امام حسن عليه السلام روزه داشت، جعده، زهر را گرفت و به منزل آورد. هنگام افطار امام عليه السلام از شيرى كه جعده، زهر را در آن ريخته بود، مقدارى نوشيد. آن حضرت بعد از نوشيدن شير، فرياد برآورد: «اى دشمن خدا! مرا كشتى، خدا تو را بكشد. به خدا سوگند! بعد از من بهره و سودى براى تو نخواهد بود. تو را گول زدند و رايگان در راستاى اهدافشان به كار گرفتند. به خدا سوگند! معاويه تو را بيچاره و بدبخت و خوار نمود». حضرت صادق عليه السلام در ادامه اين سخن فرمود: «امام مجتبى عليه السلام بعد از مسموم شدن، دو روز بيشتر زنده نماند و معاويه هم بدان چه وعده داده بود، وفا نكرد» بحارالانوار، ج 44، ص 154..
مشهور ميان مورخان و علماى اسلام، اين است كه امام حسن عليه السلام در روز پنجشنبه، 28 صفر سال پنجاه هجرى در سن 48 سالگى به شهادت رسيد. هر چند اقوال ديگرى نيز مانند هفتم ماه صفر در اين مورد وجود دارد حقايق پنهان، ص 303..

مراسم كفن و دفن
سيّدالشهداعليه السلام و برادرش ابوالفضل و عده اى ديگر، بدن پاك برادر بزرگوارش را غسل داده، حنوط و كفن كردند. سپس جنازه را به جايگاه خاصى در نزديكى مسجدالنبى منتقل كردند و در آنجا بر جسم مطهر آن امام مظلوم، نماز گزاردند. بعد از آن براى تجديد عهد و دفن، نزديك مزار ملكوتى، رسول خداصلى الله عليه وآله بردند.
در اين هنگام، مروان بن حكم به همراه عده اى از اوباش و آشوبگران، جلو آمدند و فرياد بر آوردند: شما مى خواهيد حسن بن على را در كنار پيامبرصلى الله عليه وآله دفن كنيد؟ از طرف ديگر عايشه نيز در حالى كه سوار بر استر بود، به جمع آشوب گران پيوست و فرياد زد: چگونه مى خواهيد كسى را كه من هرگز دوست نداشته ام، به خانه من داخل كنيد؟ عده اى از امويان كينه توز و آشوب طلب، به دنبال ايجاد فتنه بودند؛ ولى امام حسين عليه السلام با بردبارى و هوشيارى بنى هاشم را آرام كرد. جنازه برادرش را به سوى قبرستان بقيع برگرداند و در كنار قبر جده اش، فاطمه بنت اسدعليها السلام، به خاك سپرد و با اين عمل - همان طور كه امام حسن عليه السلام وصيت كرده بود از خونريزى و فتنه جلوگيرى كرد.
ابن شهر آشوب مى گويد: هنگامى كه جنازه امام مجتبى عليه السلام را به سوى قبرستان بقيع مى بردند، افراد شرور و پست با پشتيبانى امويان، به جنازه آن بزرگوار مظلوم تيراندازى كردند ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 50؛ ارشاد مفيد، صص 174-176 ؛ حقايق پنهان، ص 303..

 


ادامه مطلب


[ شنبه 4 بهمن 1393  ] [ 11:53 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

داستان نامگذاري امام حسن ع

داستان نامگذاري امام حسن ع  
از امام سجاد ع روايت شده است که فرمودند: چون فاطمه س فرزندش حسن را به دنيا آورد،به پدرش علي ع عرض كرد:نامي براي او بگذار،علي ع فرمود:من چنان نيستم كه در مورد نامگذاري او به رسول خدا پيشي گرفته و سبقت جويم.در اين وقت رسول خدا صبيامد،و آن كودك را در پارچه زردي پيچيده،به نزد آن حضرت بردند.حضرت فرمود:مگر من به شما نگفته بودم كه او را در پارچه زردنپيچيد؟سپس آن پارچه را به كناري افكند و پارچه سفيدي گرفته و كودك را در آن پيچيد،آنگاه رو به علي عكرده فرمود:آيا او را نامگذاري كرده اي؟

عرض كرد:من در نامگذاري وي به شما پيشي نمي گرفتم!

رسول خدا ص فرمود:من هم در نامگذاري وي بر خدا سبقت نمي جويم!

در اين وقت خداي تبارك و تعالي به جبرئيل وحي فرمود كه براي محمد پسري متولد شده،به نزد وي برو و سلامش برسان و تبريك و تهنيت گوي و به وي بگو:براستي كه علي نزد تو به منزله هارون است از موسي،پس او را به نام پسر هارون نام بنه!

جبرئيل از آسمان فرود آمد و از سوي خداي تعالي به وي تهنيت گفت و سپس اظهار داشت:خداي تبارك و تعالي تو را مأمور كرده كه او را به نام پسر هارون نام بگذاري.رسول خدا ص پرسيد :نام پسر هارون چيست؟عرض كرد:«شبر».فرمود:زبان من عربي است؟عرض كرد:نامش را«حسن»بگذار،و رسول خدا ص او را حسن ناميد...


زندگاني امام حسن مجتبي ع، ص 3

نويسنده: سيدهاشم رسولي محلاتي
نرم افزار پيامبر اعظم در اينترنت


ادامه مطلب


[ شنبه 13 مهر 1392  ] [ 1:30 AM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

امام حسن مجتبی(ع)


img/daneshnameh_up/e/ec/Imam-Hasana.s

  • ولادت
  • ذکر امام در قرآن
  • در دوران خلافت پدر
  • جانشینی پس از شهادت پدر
  • امام پس از خلافت
  • صلح امام
  • امام پس از صلح تا شهادت
  • صورت و شمایل امام
  • شهادت امام
  • ثواب عزاداری و گریه بر امام حسن
  • شاگردان و یاران امام
  • همسران امام
  • فرزندان امام
  • گزیده سخنان امام



ولادت

در نیمه ماه رمضان سوم هجری، اولین فرزند علی علیه‌السلام و فاطمه سلام الله علیها به دنیا آمد. پس از ولادت، نامگذاری از جانب مادر به پدر، و از او به رسول خدا محوّل شد و آن حضرت هم منتظر نامگذاری پروردگار ماند.
تا اینکه جبرئیل ،امین وحی، فرود آمد و گفت: « خدایت سلام می‌رساند و می‌گوید چون علی برای تو همانند هارون برای موسی است، نام فرزندش را نام فرزند حضرت هارون علیه السلام یعنی شبّر قرار ده!»
رسول خدا فرمود: « زبان من عربی است و شبّر، عبری است.»
جبرئیل گفت: « شبّر در زبان عرب به معنای« حسن» است.»
به این ترتیب، کودک، حسن نام گرفت. تنها کنیه‌ی آن حضرت « ابو محمد» و مشهورترین القابش« سیّد» و «سبط» و «تقی» است.

نقش خاتم و انگشتر امام حسن را « العزه لله» گفته‏اند؛ روز هفتم پس از ولادت، رسول خدا صلّی الله علیه وآله و سلّم مستحبات ولادت را در مورد حسن به جا آوردند و حسن را به« ((ام فضل (لبابه)|ام الفضل))» ،همسر عمویشان، سپردند تا او را از شیری که به خاطر زایمان فرزندش، قثم، در پستان داشت، شیر دهد. بعدها نیز رسول خدا برای امام حسن، ادعیه‌ی عافیت و حرزهای مخصوص چشم‌زخم را خواندند.
 

ذکر امام در قرآن

ذکر امام حسن علیه السلام در قرآن : قرآن مجید مشتمل است بر یادکردی از شخصیت‌ها، از خوبان یا از بدان، لیکن این یادکرد گاهی همراه با ذکر نام است(همانند آنچه درباره موسی و فرعون ذکر شده است) و گاه فقط با توصیف، و بدون ذکر نام.( همانند آنچه درباره امام علی علیه‌السلام نازل شده است.) درباره امام حسن علیه السلام نیز آیاتی به صورت توصیف و بدون ذکر نام نازل شده است؛ همانند آیه تطهیر ، آیه ذوی القربی و آیه اولی الامر.

رابطه امام حسن علیه السلام و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم : امام حسن علیه السلام بیشتر از هفت سال با رسول خدا زندگی نکرد، ولی در همین مدت به شدت مورد عنایت آن حضرت بود و استفاده‏های علمی و تربیتی فراوانی برد. محبت رسول خدا به امام حسن بسیار فراوان بوده و آن حضرت، گاهی نوه‌اش را در کارهای بزرگی همانند بیعت رضوان و مباهله با نصارای نجران هم شرکت می‌داده است. رسول خدا درباره‌ی او تعریف و تمجیدهای فراوانی نموده است که امام بعدها به مناسبت‌های مختلف، از آنها برای معرفی شخصیت الهی خویش سود جست.



img/daneshnameh_up/6/6d/imamhassan.jpg


امام حسن و فاطمه زهرا سلام الله علیها امام حسن علیه السلام با مادر خود، فاطمه‌ی اطهر، رابطه‏ای عمیق و متعالی داشت. فاطمه گاه با فرزندش بازی‌های کودکانه می‌کرد و گاه با ملاطفت مادرانه او را به عبادات مستحب تشویق می‌نمود. حسن نیز گزارش سخنان رسول خدا را پیش از هر کس، از مسجد به مادر می‌رساند و گاه در عبادت مادر دقت می‌کرد و از آن درس‌ها می‌گرفت.

این ارتباط صمیمی در اواخر عمر مادر اوج گرفت؛ تا آنجا که این دو به همراه هم و با تن و قلبی آزرده به زیارت قبر رسول الله و بقیع می‌رفتند و شگفت آن که این رابطه پس از ارتحال مادر نیز باقی ماند؛ به طوری که فاطمه پس از وفات دست‌های مجروح خویش را از کفن بیرون آورد و حسنش را در آغوش کشید. امام حسن نیز سال‌ها بعد در حضور دشمنانی همانند معاویه و مغیره بن شعبه مصیبت مضروب شدن مادر را یادآور شد.

امام حسن در دوران پیش از خلافت پدر : از این دوران اطلاع زیادی در دست نیست. فقط این مقدار مسلم است که امام علیه السلام در خدمت پدر بوده است؛ گاه از روی دلسوزی در تأمین رفاه پدر می‌کوشیده و گاه همراه او در برخی فعالیت‌های اجتماعی شرکت می‌کرده است( همانند شرکت در شورای شش نفره‌ ی تعیین خلیفه پس از عمر و شرکت در بدرقه ابوذر به هنگام تبعید)، و گاه پاره‌ای مأموریت‌های مهم را از طرف پدر عهده‌دار بوده است (همانند آبرسانی به منزل عثمان در حال محاصره.) سیاست‌های عملی امام حسن علیه السلام کاملاً هماهنگ با پدر است، لذا همانند او در هیچ‌یک از جنگ‌ها و فتوحات پس از رسول خدا در تمام این دوره‌ی 25 ساله شرکت ننموده است.



در دوران خلافت پدر

امام حسن علیه السلام با پدر، از آغاز خلافت تا شهادت : امام حسن از آغاز بیعت مردم با حضرت علی علیه السلام تا لحظه شهادت آن حضرت در مقام قوی‏ترین بازوی آن حضرت عمل کرد. در جریان بیعت، حضوری جدی داشت؛ در سه جنگ جمل ، صفین و نهروان حاضر بود. پیش از جنگ جمل هم به همراه عمّار یاسر و قیس بن سعد به کوفه رفت و با سرکوب‌کردن فتنه‌ی ابو موسی اشعری ، مردم را به جنگ با مردم بصره فرا خواند. گهگاه به جای پدر نماز جمعه بر پا داشت. در شب ضربت خوردن پدر قصد داشت همراهی‌اش کند که با منع پدر، منصرف شد. پس از ضربت‌خوردن پدر نیز تمام تلاش خود را برای بهبود و استراحت آن حضرت به کار بست و در پایان به وصایای او گوش سپرد.



جانشینی پس از شهادت پدر

حضرت علی علیه السلام قبل از شهادت، امام حسن را وصی خود تعیین کرد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز قبل از آن به دو گونه این وصایت را اعلام کرده بودند؛ یکی به صورت تصریح به امامت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام پس از پدرشان، و دوم تصریح به امامت اوصیاء دوازده‌گانه‌ی خود، با ذکر اسامی آنها.
 

امام پس از خلافت

امام حسن علیه السلام پس از خلافت و قبل از صلح (دوران کوتاه خلافت ظاهری): دوران کوتاه چند ماهه خلافت ظاهری امام حسن علیه السلام، پر ماجرا سپری شد. بلافاصله پس از شهادت حضرت علی علیه السلام، امام حسن به مسجد آمد و در سخنانی شیوا تلویحاً مردم را به بیعت با خویش فراخواندند.

پس از سخنرانی و با تبلیغ نافذابن عباس مردم کوفه با آن حضرتبیعت کردند. امام نیز بیعتشان را براین اساس که از او پیروی کنند و با هر کس جنگید، بجنگند و با هر کس صلح کرد، صلح کنند، پذیرفت؛ و سپس به تحکیم پایه‌های حکومت خویش پرداخت، ابن ملجم ،قاتل پدر، را گردن زد و اکثر فرمانداران مناطق را که به دست پدرش نصب شده بودند، تثبیت نمود و برخی را تغییر داد.
جاسوس‌های معاویه را پیدا کرد و گردن زد، نامه‌ی تندی به وی نوشت و او را تهدید به جنگ نمود. نامه‌‌‌نگاری میان حضرت و معاویه ادامه یافت تا اینکه معاویه لشکری عظیم به سوی عراق گسیل داشت و حضرت نیز درصدد تهیه لشکری برای مقابله با او برآمد.



صلح امام

مهمترین حادثه در زندگی امام حسن علیه‌السلام جریان صلح معاویه با آن حضرت است. تحلیل این حادثه ضروری به نظر می رسد زیرا خود امام صلحش را حجتی بر آیندگان می‌داند؛ یعنی بر اساس عملکرد حضرت، وظیفه انسان نیز در شرایط مشابه با آن زمان، صلح و مصالحه است.

بررسی مقدمات و شرایط و عللی که صلح را ایجاب کرد و دقت در کیفیت وقوع صلح و مواد صلحنامه و موشکافی نتایج شیرین صلح برای جناح حق و ضربه‌های سهمگین آن بر جناح باطل به‌خوبی روشن می‌کند که صلح آن حضرت در حقیقت انقلاب سبزی بود که زمینه انقلاب سرخ حسینی را فراهم ساخت و این نرمش قهرمانانه در کنار آن جنبش ظلم‌ستیزانه، پایه‌ریز انقلاب علمی امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام در عصر طلایی خلأ انتقال قدرت از بنی‌امیه به بنی‌عباس گشت و به این ترتیب، اسلام ناب محمدی که در تشیع جلوه‌گر بود، نهال خود را آبیاری نمود و به درخت تنومندی تبدیل کرد.
 

امام پس از صلح تا شهادت

تمامی تلاش امام حسن پس از قبول صلح این بود که فواید مورد نظرش را از صلح به نتیجه برساند و بر این اساس در تمام این مدت به حفظ نیروهای کیفی و خالص ، بازسازی نیروهای خسته و وازده و تفسیر صحیح اسلام پرداخت.
عملکرد دشمن‌شکن حضرت پس از صلح چنان قدرتمند بود که معاویه را به فکر شهادت آن حضرت انداخت.
 

img/daneshnameh_up/f/f8/imamhassan1.jpg


صورت و شمایل امام

امام حسن علیه السلام به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از همه شبیه‌تر بود. زیبایی بی‌نظیری داشت.رنگش سفید بود و اندکی متمایل به سرخ، چشمانش درشت و سیاه، و محاسنش انبوه. جثه‌ای قوی، تنومند و چهارشانه داشت. مویش مجعد (فردار) و قامتش متوسط بود.

سیرت و فضائل و مناقب امام : شمارش مناقب هیچ‌یک از اهل بیت عصمت علیهم السلام ممکن نیست. در زیارت جامعه خطاب به آنان می‌گوییم: « سروران من! ستایش شما را شماره نتوانم کرد و به آنچه در شأن شماست نتوانم رسید و به اندازه و قدرتان وصف نتوانم گفت.»

امام حسن علیه السلام نه تنها از این خطاب مستثنی نیست بلکه به خصائصی از قبیل« سبط اکبر» بودن نیز برخوردار است.

حلم بی‌‌پایان، علم فراوان، جود و عبادت، زهد و بلاغت، تواضع و شجاعت آن حضرت، نه دوست بلکه دشمن را به اعتراف و اعجاب واداشته است؛ و فضیلت و افتخار، آن است که دشمن به آن گواهی دهد.

معجزات امام : از معجزات آن حضرت جز اندکی در تاریخ نقل نشده است( همانند اینکه پدر را پس از شهادتش به صورت زنده به گروهی نشان داد.) و نیز نمونه‌هایی از استجابت دعا و نفرین‌های آن حضرت (همانند رطب دادن نخلی خشکیده به دعای او.) ولی اکثر معجزات و کرامات حضرت در اخبار از غیب و پیشگویی‌ها تجلّی کرده است.
 

شهادت امام

تلاش موفق امام حسن برای به‌کرسی نشاندن اهداف صلح باعث شد که معاویه طرح قتل حضرت را پیگیری نماید تا بتواند به خواسته دیرین خود یعنی تبدیل خلافت اسلامی به سلطنت موروثی، جامه‌ی عمل بپوشاند. به این ترتیب سمی مهلک تهیه کرد و آن را توسط همسر آن حضرت به او خوراند.
حضرت پس از مدتی درد و رنج، در روز 28 ماه صفر سال 50 هجری به لقاء الله شتافت.
برادرش امام حسین علیه السلام، جنازه‌ی او را پس از تغسیل و نماز برای دفن به سوی مسجد و روضه پیامبر برد ولی سرانجام بر اثر ممانعت بنی‌امیه در بقیع به خاک سپرد.
 

ثواب عزاداری و گریه بر امام حسن

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سال‌ها پیش از شهادت امام حسن فرموده بود : « هر کس بر حسن گریه کند، چشمش روزی که دیده‌ها کور می شوند (روزقیامت)، کور نمی شود و هرکس در مصیبت او اندوهگین شود، روزی که همه دلها اندوهگین است، غم و اندوهی ندارد. زیارت حسن مایه‌ی استواری قدم‌ها در قیامت است.»
 

شاگردان و یاران امام

نام بیش از 30 نفر از شاگردان و یاران آن حضرت در تاریخ ثبت شده است.
 

همسران امام

بررسی موضوع زنان امام حسن علیه السلام بسیار لازم است زیرا زشت‌ترین تهمتی که به حضرت از طرف دشمنان و دوستان نادان زده شده است، کثرت اغراق‌آمیز ازدواج‌ها و طلاق‌های اوست؛ تا جایی که برخی، تعداد همسران آن حضرت را 400 نفر گفته‌اند.

مجموعه زنانی که نام خود و پدرشان در تاریخ ثبت است و به عنوان همسر حضرت ذکر شده‌اند، صحیح یا ناصحیح، به ده نفر نمی‌رسد؛ و در حقیقت بنی‌امیه خواسته‌اند با تهمت لذت‌طلبی مفرط به آن حضرت، صلح او را به صورتی تحریف‌یافته تفسیر کنند.
 

فرزندان امام

کمترین عددی که درباره فرزندان حضرت نوشته‌اند 7 نفر و بیشترین عدد 23 نفر است. شیخ مفید ، فرزندان حضرت را 15 نفر می‌داند( هشت پسر و هفت دختر.)

از دختران حضرت 4 نفر و از پسرانش نیز 4 نفر صاحب فرزند شده اند. البته دو تن از پسران، فرزند پسر نیاوردند و به همین جهت نسل تمامی سادات حسنی به آن دو پسر دیگر که فرزند پسر آورده اند زید و حسن مثنّی) منتهی می‌گردد. در سلسله سادات حسنی، دانشمندان، سلاطین، محدّثان و انقلابیون متعددی وجود دارد.
 

گزیده سخنان امام

علی‌رغم شخصیت منحصر به فرد امام حسن علیه‌السلام، متأسفانه مقدار سخنانی که از حضرتش باقی مانده، اندک است و این به خاطر فشارهای غاصبان خلافت و بنی‌امیه بوده است.
سخنانی که از حضرت به دست ما رسیده، در سه قالب اشعار ، احتجاجات واحادیث است که گونه سوم، گاه به صورت سخنرانی و گاه به صورت پاسخ به سؤالی یا جواب نامه‌ای بوده است.


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 2 مرداد 1392  ] [ 10:10 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (1) ]

امام حسن مجتبی(ع)

صبر در سیره امام مجتبی (علیه‌السلام)

اشاره

ارجمندی حلم

مفهوم حلم

حلم امام حسن (علیه‌السلام)

رفتار پرصلابت

 دخالت در سیاست

 امام مجتبی

اشاره

زندگی مردان بزرگ خدا همیشه پرحادثه است، حیات درخشان امام حسن (علیه‌السلام) از پرحادثه‏ترین زندگی رادمردان تاریخ است، با این كه بیش از 48 سال عمر نكرد، و بر اثر زهری كه مزدوران معاویه به او خوراندند به شهادت رسید، ولی در همین دوران كوتاه، همواره با باطل گرایان حق ستیز در حال نبرد بود، در عصر پدر، دوش به دوش او با منافقان و منحرفان ستیز كرد، در جنگ‏های بزرگ جمل و صفین و نهروان، قهرمانی بی‏بدیل بود، و به طور كلی نام او در پیشانی قاموس رنج‏ها می‏درخشید. وی در سخت‏ترین و تلخ‏ترین رخدادها پرچم نهی از منكر، مبارزه با نامردمی‏ها و طاغوت زدایی را برافراشت، و برای تثبیت‏ حكومت ‏حق، ایثارها و جانفشانی‏ها كرد.

آنچه بیش از دیگر ویژگیهای امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) - در زمان حیات و پس از شهادت - از برجستگی برخوردار بود، صبوری و حلم آن حضرت بود كه تاثیر بسزایی در زندگی وی و پیروانش داشت. امام - علیه السلام - آن گونه صبور بود كه صبوری وی زبانزد عام و خاص شد و ضرب المثل «حلم الحسنیة‏» درباره وی رواج یافت. در این گفتار برآنیم تا ارجمندی حلم و مفهوم آن را مورد بررسی قرار دهیم، آن گاه نتایج درخشان آن را در زندگی امام حسن (علیه‌السلام) بنگریم.

 

ارجمندی حلم

خداوند در قرآن، حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) قهرمان مبارزه توحیدی را چنین تمجید می‏كند: «ان ابراهیم لحلیم اواه منیب; (1) همانا ابراهیم دارای صفت‏حلم و بسیار متوكل بر خدا و بازگشت كننده به سوی خدا بود.»

در آیه 101 سوره صافات خداوند می‏فرماید: «فبشرناه بغلام حلیم; ما ابراهیم را به نوجوانی دارای حلم بشارت دادیم.»

منظور از این فرزند، حضرت اسماعیل (علیه‌السلام) است، كه ابراهیم (علیه‌السلام) از درگاه خدا درخواست فرزندی صالح كرد، و خداوند درخواست او را اجابت نمود، و او را به فرزندی كه دارای خصلت والای حلم است مژده داد، آن فرزند اسماعیل بود، چنان كه در ماجرای آن ذبح عظیم، حلم و استقامت و صبر انقلابی خود را به خوبی نشان داد.

واژه «حلیم‏» پانزده بار در قرآن بیان شده است كه در یازده مورد از اوصاف خداوندی برشمرده شده (2) و در دو مورد، از اوصاف ابراهیم (علیه‌السلام) و در یك مورد از وصف اسماعیل (علیه‌السلام) و در موردی دیگر در وصف حضرت شعیب (علیه‌السلام) ذكر شده است.

بنابراین، «حلم‏» از ارزش‏های مهم اخلاقی و اسلامی است، و انسان‏های برجسته; مانند پیامبران چنین صفتی دارند، و انسان‏هایی كه صفت‏حلم را به طور كامل دارند، مظهر یكی از صفات الهی هستند.

در فرهنگ روایی، روایات بی‏شماری در تمجید خصلت ارزشمند حلم از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) و امامان (علیه‌السلام) به ما رسیده كه نظر شما را به ذكر چند نمونه جلب می‏كنیم:

امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) فرمود: «كمال العلم الحلم; (3) كمال علم به صفت‏حلم بستگی دارد.»

نیز فرمود: «بوفور العقل یتوفر الحلم; (4) آن كس كه عقل سرشار دارد، دارای حلم سرشار خواهد شد.»

امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: «الحلم سراج الله; (5) حلم، چراغ تابان خدا است.»

 

مفهوم حلم

لغت‏شناس معروف قرآن، راغب در كتاب مفردات گوید: «حلم به معنای خویشتن داری به هنگام هیجان غضب است، و از آن جا كه این حالت از عقل و خرد ناشی می‏شود، گاه به معنای عقل و خرد نیز به كار رفته است.» (6)

بنابراین، انسان دارای حلم كسی است كه در عین توانایی، در هیچ كاری شتاب نمی‏كند، و در كیفر مجرمان شتاب زده نمی‏شود، روحی بزرگ دارد، و بر خشم و احساسات خود، مسلط است.»

چنان كه در روایت آمده، شخصی از امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) پرسید: حلم چیست؟ فرمود: «كظم الغیظ و ملك النفس; (7) فرو بردن خشم، و تسلط بر خویشتن است.»

بنابراین، آنچه در ترجمه حلم معروف شده و از آن به عنوان «بردباری‏» یاد می‏كنند، صحیح به نظر نمی‏رسد، زیرا حلم

به معنای تحمل بار دیگران نیست، بلكه به معنای خویشتن داری پرصلابت، و نرمش قهرمانانه است، كه پایه استوار برای حفظ اخلاق و ارزش‏های اسلامی است. بر همین اساس امیر مؤمنان علی (علیه‌السلام) فرمود: «لا حلم كالصبر والصمت; (8) هیچ حلمی مانند استقامت و سكوت نیست.» بنابراین، استقامت و كنترل زبان، از شاخه‏های مهم حلم است، پس حلم مفهومی ضد عجز و تسلیم دارد.

امام مجتبی

حلم امام حسن (علیه‌السلام)

امام حسن (علیه‌السلام) و سایر امامان (علیه‌السلام) فرهیخته و تربیت‏شده مكتب قرآن بودند، چنان كه در روایت آمده: كنیزی شاخه گلی را به امام حسن (علیه‌السلام) اهدا نمود، آن حضرت او را آزاد كرد، انس بن مالك به آن حضرت عرض كرد: «آیا شما برای یك شاخه گل ناچیز، او را آزاد كردید؟»

امام حسن (علیه‌السلام) در پاسخ فرمود: «ادبنا الله تعالی... ; خداوند ما را چنین تربیت كرده است.» آن جا كه می‏فرماید: «اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها او ردوها; هنگامی كه كسی به شما تحیت گوید، پاسخ او را به طور بهتر، یا همان گونه بدهید.» (9) پاسخ بهتر همان آزاد كردن او است.» (10)

حلم امام حسن (علیه‌السلام) از آیات قرآن نشات گرفته بود، از جمله از این آیه كه خداوند می‏فرماید: «... ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینك و بینه عداوة كانه ولی حمیم; ناپسندی را با نیكی دفع كن، كه ناگاه خواهی دید همان كس كه میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است.» (11)

خصلت‏ حلم امام حسن (علیه‌السلام) در حدی بود كه مروان یكی از دشمنان پركینه خاندان رسالت، كه امام حسن (علیه‌السلام) را بسیار رنج داد و آزرد، گفت: «این كارها را با كسی انجام دادم كه حلم و خویشتن‏داری او با كوه‏ها برابری می‏كند.» (12) به عنوان نمونه نظر شما را به فراز تاریخی زیر جلب می‏كنیم:

پیر مردی ناآگاه از اهالی شام در مدینه، امام حسن (علیه‌السلام) را سوار بر مركب دید، آنچه توانست از آن حضرت بدگویی كرد، وقتی كه فارغ شد، امام حسن (علیه‌السلام) كنار او آمد، و بدو سلام كرد، و در حالی كه لبخندی بر چهره داشت‏به او فرمود: «ای پیرمرد! گمانم غریب هستی، و گویا اموری بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضایت كنی از تو خوشنود می‏شویم، اگر چیزی از ما بخواهی به تو عطا می‏كنیم، اگر از ما راهنمایی بخواهی تو را راهنمایی می‏كنیم، اگر كمك برای باربرداری از ما بخواهی، بار تو را برمی‏داریم، اگر گرسنه باشی تو را سیر می‏نماییم، اگر برهنه باشی، تو را می‏پوشانیم، اگر نیازمند باشی تو را بی‏نیاز می‏كنیم، اگر گریخته باشی به تو پناه می‏دهیم. اگر حاجتی داری آن را ادا می‏نماییم، اگر مركب خود را به سوی خانه ما روانه سازی، و تا هر وقت‏بخواهی مهمان ما باشی، برای تو بهتر خواهد بود، زیرا ما خانه آماده و وسیع، و امكانات بسیار داریم.»

هنگامی كه آن پیر ناآگاه این گفتار مهرانگیز نشات گرفته از حلم و صبر انقلابی امام حسن (علیه‌السلام) را شنید، آن چنان دگرگون شد كه اشك از چشمانش جاری گردید و گفت: «گواهی می‏دهم كه تو خلیفه خدا در زمینش هستی، خداوند آگاه‏تر است كه مقام سالت‏خود را در وجود چه كسی قرار دهد، تو و پدرت مبغوض‏ترین افراد در نزد من بودید، ولی اینك تو محبوب‏ترین انسان‏ها در نزد من هستی!»

سپس او به خانه امام حسن (علیه‌السلام) وارد شد، و مهمان آن بزرگوار گردید، و پس از مدتی در حالی كه قلبش سرشار از محبت‏خاندان رسالت‏بود، از محضر امام حسن (علیه‌السلام) بیرون رفت. (13)

فراموش نمی‏كنم هنگامی كه حضرت امام خمینی - قدس سره - در اوایل پیروزی انقلاب در قم تشریف داشتند، روزی جمعی از چماق به دستان بدخواه، از خانه‏ای بیرون آمده و با شعار و داد و فریاد نزدیك بیت امام آمدند، امام اگر اشاره‏ای می‏كرد، مردم به آنها حمله كرده و آنها را تار و مار می‏كردند، ولی امام در عین شجاعت و صلابت‏بی‏نظیری كه داشت، در این مورد صلاح اسلام را در حلم و صبر انقلابی دید، با حلم كم نظیری، سكوت كرد، و قریب به این مضمون فرمود: «كاری به آنها نداشته باشید، مساله به مرور زمان حل خواهد شد.»

همان گونه كه امام فرموده بود; مساله به طور طبیعی حل شد. آری گاهی حلم و صبر انقلابی، این گونه پی‏آمدی درخشان دارد، و كارسازتر از عكس‏العمل‏های دیگر خواهد بود.

امام حسن (علیه‌السلام) در عصر حكومت‏خودكامه معاویه، در وضعیتی قرار گرفت كه اگر صلح تحمیلی را (كه به معنای آتش بس و متاركه جنگ موقت، مشروط به شرایط بود) نمی‏پذیرفت، و با خصلت والای حلم و صبر انقلابی، با آن برخورد نمی‏كرد، كیان تشیع در خطری عظیم، و جان همه شیعیان در معرض نابودی جدی قرار می‏گرفت. از این رو، در پاسخ به معترضان فرمود: «وای بر شما! شما نمی‏دانید كه من چه كرده‏ام، سوگند به خدا پذیرش صلح من برای شیعیانم بهتر است از آنچه خورشید بر آن می‏تابد و غروب می‏كند....» (14)

شاید بر همین اساس بود كه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) با بینش جهانی و پیش بینی وسیعی كه داشت، در‌شان امام حسن (علیه‌السلام) فرمود: «لو كان العقل رجلا لكان الحسن; (15) اگر عقل، خود را به صورت مردی نشان دهد، آن مرد، حسن (علیه‌السلام) است.»

امام مجتبی
رفتار پرصلابت

پرواضح است كه داشتن خصلت‏ حلم، یك قانون غالبی است نه دائمی، باید موارد را شناخت و بر اساس ضوابط اسلامی با آن برخورد كرد، در بعضی از موارد باید سد حلم را شكست و فریاد زد و شدت عمل نشان داد، در آن مواردی كه حلم موجب سوء استفاده گمراهان گردد. چرا كه همیشه افرادی هستند كه از شیوه حلم بزرگان، سوء استفاده می‏كنند، و تا زیر ضربات خردكننده شلاق مجازات قرار نگیرند، دست از كردار زشت‏خود برنمی‏دارند، در این گونه موارد باید در برابر آنها شدت عمل نشان داد، تا ایجاد مزاحمت نكنند، لذا در زندگی امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) ملاحظه می‏كنیم، در عین آن كه به حلم معروف بود، در بعضی از موارد، فریادی چون صاعقه داشت كه تار و پود دشمنان را می‏سوزانید. به عنوان نمونه; پس از ماجرای صلح تحمیلی، معاویه به كوفه آمد، و در میان ازدحام جمعیت‏برفراز منبر رفت، در ضمن گفتارش با گستاخی بی‏شرمانه‏ای از امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) بدگویی نمود، هنوز سخن او به پایان نرسیده بود كه امام حسن (علیه‌السلام) بر پله آن منبر ایستاد، و خطاب به معاویه فریاد زد: «ای پسر هند جگر خوار! آیا تو از امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) بدگویی می‏كنی، با این كه

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) در‌شان او فرمود: «من سب علیا فقد سبنی، و من سبنی فقد سب الله، و من سب الله، ادخله نار جهنم خالدا فیها مخلدا و له عذاب مقیم; كسی كه به علی (علیه‌السلام) ناسزا گوید، به من ناسزا گفته، و كسی كه به من ناسزا گوید، به خدا ناسزا گفته، و كسی كه به خدا ناسزا گوید، خداوند او را برای همیشه وارد دوزخ می‏كند، و او در آن جا همواره گرفتار عذاب الهی است.»

آن گاه امام حسن (علیه‌السلام) از منبر پایین آمد و به عنوان اعتراض از مسجد خارج شد و دیگر باز نگشت. (16)

برخوردهای پرصلابت امام حسن (علیه‌السلام) در برابر معاویه و مزدوران او، بسیار است، كه به همین یك نمونه بسنده شد. (17)

 

دخالت در سیاست

اینك این سؤال مطرح می‏شود كه امام حسن (علیه‌السلام) بعد از شهادت پدر بزرگوارش حضرت علی (علیه‌السلام) با آن كه آن حضرت ده سال امامت كرد، تنها شش ماه و چهار روز خلافت و حكومت نمود، و سپس از كوفه به مدینه رفت و از سیاست و حكومت دوری نموده و انزوا را برگزید، آیا این روش كه نشات گرفته از حلم او بود، كناره‏گیری از سیاست نیست؟

پاسخ به طور خلاصه این است كه شرایط و جوی كه دشمنان و بدخواهان، و حتی دوستان، برای آن حضرت ایجاد كردند، آن حضرت را قهرا از سیاست و حكومت داری كنار زدند، نه این كه او خودش كنار رفت، و هرگز حلم او باعث این كار نشد، بلكه شرایط و صلاح اسلام، چنین اقتضا می‏كرد، از این رو در مدینه نیز در فرصت‏های مناسب، مطالب را به طور صریح بیان می‏كرد، و با روش معاویه مخالفت می‏نمود، به همین دلیل معاویه نتوانست وجود آن حضرت را تحمل كند، و با پیام‏های محرمانه‏اش، جعده دختر اشعث را كه همسر امام حسن (علیه‌السلام) بود، واداشت تا آن حضرت را مسموم نماید. شهادت جانسوز او بزرگترین دلیل بر دخالت او در سیاست، و صلابت او در طاغوت زدایی است، چنان كه حلم او نیز در این راستا بود.


1) هود (11) آیه 75. در آیه 114 سوره توبه نیز نظیر این آیه با اندكی تفاوت آمده است.

2) مانند آیه 225 و 235 و 263 سوره بقره، و 155 سوره آل عمران، و... (المعجم المفهرس، ص‏216 و 217).

3 و 4) میزان الحكمة، ج‏2، ص‏515 - 516.

5) بحار، ج‏71، ص‏422.

6) مفردات راغب، واژه حلم.

7) بحار، ج‏78،، ص‏102.

8) بحار، ج‏77، ص‏78.

9) نسأ (4) آیه 86.

10) مناقب آل ابی‏طالب، ج‏4، ص‏18.

11) فصلت (41) آیه 34.

12) منتهی الآمال، ج‏1، ص‏171.

13) كشف الغمه، ج‏2، ص‏135; بحار، ج‏43، ص‏344.

14) بحار، ج‏44، ص‏19 «والله الذی عملت‏خیر لشیعتی مما طلعت علیه الشمس او غربت.»

15) فرائد السمطین، ج‏2، ص‏68.

16) احتجاج طبرسی، ج‏1، ص‏420; بحار، ج‏44، ص‏91.

17) برای اطلاع بیشتر در این مورد، به كتاب‏های زیر مراجعه كنید: احتجاج طبرسی، ج‏1، ص‏398 تا 420; بحار، ج‏44، ص‏70 تا 109، كشف الغمه، ج‏2، ص‏144 تا 152.

حجة‏الاسلام والمسلمین محمد محمدی اشتهاردی

سایت تبیان


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 2 مرداد 1392  ] [ 10:09 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

متن صلح نامه امام حسن (ع)

بسم الله الرحمن الرحيم؛ حسن بن علي بن ابي‏طالب (ع) با معاوية بن ابي سفيان بر طبق شرايط زير صلح مي‏کند:
1- معاويه بايد در ميان مردم، بر طبق کتاب خدا و سنت رسول خدا - صلي الله عليه وآله - و روش خلفاي شايسته عمل کند.
2- معاويه نبايد جانشيني براي پس از خود معرفي کند.
3- مردم در هر جا که باشند، (چه در شام و چه در عراق و چه در حجاز و يمن،) بايد از شر معاويه در امان باشند و او نبايد آسيبي به آنان برساند.
4- اصحاب علي بن ابي‏طالب - عليه السلام- و شيعيان او نبايد از طرف معاويه آسيب و اذيتي ببينند و بايد جان و مال و زنان و اولاد آنان در امان باشد.
5- معاويه نبايد نسبت به حسن بن علي و برادرش حسين و ساير اهل بيت و خويشان رسول خدا - صلي الله عليه و آله - مکر و حيله‏اي بينديشد و نبايد پنهاني يا آشکارا ضرري متوجه آنان سازد و آنان در هر جاي زمين باشند، نبايد از معاويه بترسند.
6- نسبت به اميرالمؤمنين (ع) نبايد لعن شود و نيز نبايد در قنوت نماز به آن حضرت و اصحابش ناسزا گفته شود.
همان طور که روشن است، بندهاي قطعنامه بگونه‏اي تنظيم شده است که کمترين ضرر و آسيبي متوجه شيعيان نگردد و نيز جلو استمرار اين حرکت شوم توسط معاويه، پس از خودش گرفته شده است؛ زيرا او اجازه نداشت براي پس از خودش جانشيني تعيين کند و بطور خلاصه، در حد ضرورت به معاويه امتياز داده شده است. پس از انعقاد صلحنامه، معاويه به محلي رفت که پيش از آن، لشکرگاه امام حسن مجتبي (ع) بود.
وي روز جمعه، پس از اقامه نماز جمعه خطبه‏اي خواند و در آخر خطبه چنين گفت: من با شما جنگ نکردم براي آنکه نماز به پاداريد،يا روزه بگيريد، يا زکات بدهيد؛ بلکه به خاطر ابن جنگ کردم که بر شما حکومت کنم و خدا هم مرا به مقصودم رساند، اگر چه شما مايل نبوديد و تمام شروطي که با حسن بن علي بسته‏ام، زير پاي من است و به هيچ کدام از آنها عمل نخواهم کرد! در اين سخنان، معاويه تصريح کرده است که به سنت رسول خدا و احکام الهي عمل نخواهد کرد و هيچ ضمانتي براي شيعيان و ياران علي (ع) و اهل بيتش وجود ندارد، حتي مردم نيز هيچ اعتراضي نکردند که او با صراحت تمام، مواد قطعنامه را زير پا گذاشته است.
آنان خود را مسلمان و پيرو قرآن مي‏دانستند؛ ولي در برابر لغو نخستين بند قرارداد (که مهمترين بندها بود)، هيچ اعتراضي نکردند و معاويه هم چون اين روحيه و ضعف ايمان مردم را مي‏دانست و بخوبي آگاه بود که آنان فقط حرف دين را مي‏زنند.
لذا جرأت کرده بود که اين سخنان را بر زبان جاري کند؛ در غير اين صورت، نه تنها چنين نمي‏گفت، بلکه موفق به غصب حکومت نيز نمي‏شد.
آري؛ الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي ألسنتهم يحوطونه ما درّت معيشتهم فإذا محّصوا بالبلاء قل الديّانون: مردم، بنده دنيا هستند و دين، همچون آب دهان بر زبان آنان جاري است و گرد دين مي‏گردند تا جايي که زندگاني آنان تأمين باشد؛ اما اگر به سختيها دچار شوند، در آن لحظه دينداران واقعي کم خواهند بود (تحف العقول، از کلمات امام حسين (ع)).
معاويه به انعقاد قرارداد صلح اکتفا نکرد؛ بلکه از امام مجتبي (ع) خواست تا آشکارا اعلام نمايند که خلافت حق او است.
امام حسن (ع) نيز به منبر رفتند و پس از حمد و ثناي الهي فرمودند: اي مردم! بدانيد که بهترين زيرکيها، تقوي است و بدترين حماقتها، فجور و معصيت الهي است.
اي مردم! اگر همه جا را به دنبال مردي بگرديد که جدش رسول خدا باشد، بجز من و برادرم (حسين) کسي را نخواهيد يافت.
خداوند شما را به‏ وسيله محمد (ص) هدايت کرد؛ ولي شما اهل بيتش را رها کرديد! معاويه با من در امري منازعه کرد و به جنگ پرداخت که حق مسلم من بود و من چون ياوري نداشتم، براي حفظ جان امت اسلام، دست از حق خود برداشتم.
شما با من بيعت کرده بوديد تا با هر که صلح کنم، صلح کنيد و با هر که بجنگم، بجنگيد.
من صلاح امت را در صلح با او مي‏بينم و حفظ خونها را بهتر از ريختن خونها مي‏دانم.
غرض من خيرخواهي و صلاح شما بود و عمل من براي هر کس چنين کند، حجت است.
اين، فتنه‏اي است براي مسلمانان و بهره‏اي قليل و اندک براي منافقان تا وقتي حق تعالي غلبه حق را بخواهد و اسباب آن را ميسر فرمايد.
آنگاه معاويه برخاست و خطبه خواند و در آن آشکارا به اميرالمؤمنين (ع) دشنام داد.
امام مجتبي (ع) برخاست و در مقام جواب، نسب پست معاويه و نسب شريف خودشان را ذکر فرمودند و چنين دعا کردند: خداوند از ميان من و تو، کسي را که گمنامتر و کم‏ارزش‏تر و سابقه کفرش بيشتر و نفاقش ريشه‏دارتر است و حق او بر اسلام و مسلمين کمتر است، لعنت کند! اهل مجلس نيز همگي گفتند: آمين! معاويه از دشمني خوارج با امام مجتبي (ع) به نفع خود استفاده نمود.
وي زهري قوي را براي جعده، همسر امام فرستاد و به او وعده داد در صورتي که آن حضرت را مسموم کند، او را به عقد پسرش، يزيد در خواهد آورد و به او صد هزار درهم پاداش خواهد داد.
جعده دختر اشعث بن قيس بود که از سران خوارج و از دشمنان اميرالمؤمنين و امام مجتبي (عليهماالسلام) به شمار مي‏رفت و طبيعي بود که دخترش نيز با اين طرز تفکر رشد و نمو کرده باشد.
جعده نيز امام مجتبي (ع) را با شربتي که در آن سم ريخته شده بود و هنگام افطار به آن حضرت داده بود، مسموم نمود.
پس از دو روز، در تاريخ هفتم صفر سال 50 هجري (و به روايتي، 28 صفر) آن حضرت به شهادت رسيدند.
معاويه مبلغ مذکور را به جعده داد؛ ولي او را به عقد فرزندش در نياورد و گفت: کسي که به حسن مجتبي خيانت کند، به يزيد نيز خيانت خواهد کرد! امام حسين (ع) پس از آنکه برادر را غسل دادند و کفن نمودند، ابن عباس و عبدالله بن جعفر و علي فرزند ابن عباس را طلبيدند و تصميم گرفتند برادر خود را در روضه منوره رسول خدا (ص) دفن کنند.
مروان بن حکم، آل ابي سفيان و فرزندان عثمان، بار ديگر خون ريخته شده عثمان را بهانه قرار دادند و گفتند: آن شهيد مظلوم (يعني عثمان) در بدترين مکانها در بقيع دفن شود و حسن، با رسول خدا؟ به خدا قسم تا شمشيرهايمان سالم است و تيري برايمان باقي مانده، نمي‏گذاريم او را اينجا دفن کني! امام حسين (ع) فرمودند: به حق آن خداوندي که مکه را حرم امن قرار داده، حسن، فرزند علي و فاطمه، به رسول خدا و خانه او سزاوارتر است از آنها که بدون اجازه وارد آن خانه شدند! به خدا سوگند، او از عثمان خطاکار که ابوذر را تبعيد کرد و با عمار و ابن مسعود آن اعمال را انجام داد و رانده‏شدگان [1]  رسول خدا را پناه داد، سزاوارتر است! مروان بر استر خود سوار شد و نزد عايشه رفت و ماجرا را به او خبر داد.
او را بر استر خويش سوار کرد و به روضه رسول خدا آورد.
عايشه نيز بني اميه را تحريک مي‏کرد تا مانع دفن امام در حرم رسول خدا شوند.
وي به ابن عباس گفت: شما آن قدر جرأت کرده‏ايد که هر روز مرا آزار مي‏دهيد! مي‏خواهيد کسي را داخل خانه‏ام کنيد که من او را دوست ندارم و نمي‏خواهم داخل خانه‏ام شود؟ ابن عباس پاسخ داد: تو يک روز سوار شتر مي‏شوي (و جنگ جمل را به راه مي‏اندازي) و يک روز سوار استر مي‏شوي و مي‏خواهي نور خدا را خاموش کني و با دوستان خدا بجنگي و بين رسول خدا و حبيب او فاصله بيندازي! عايشه از استر پايين آمد و فرياد زد: به خدا قسم، تا يک مو در سر من باقي است، نمي‏گذارم حسن را در اينجا دفن کنيد! و بنا به روايتي، جنازه مطهر امام مجتبي (ع) را تيرباران نمودند.
بني هاشم خواستند شمشير بکشند و جلو آنان را بگيرند؛ ولي امام حسين (ع) مانع اين کار شدند.
آنگاه فرمودند: به خدا قسم، اگر سفارش برادرم نبود، مي‏ديديد که چگونه او را نزد پيغمبر دفن مي‏کردم و بيني شما را به خاک مي‏ماليدم! سپس جنازه را برداشتند و آن را در بقيع به خاک سپردند.
اسلام بني اميه (!) - معاويه تا زمان حيات امام مجتبي (ع) به حسب ظاهر، اقدامي عليه شيعيان نکرد و آنان از آزادي نسبي برخوردار بودند.
ولي پس از شهادت آن امام بزرگوار، دستور داد هيچ کس حق ندارد علي بن ابي‏طالب را مدح کند و مناقب و فضايل آن حضرت را بازگو کند حتي امر کرد خطيبان و سخنرانان، بر منابر، آن حضرت را لعن کنند و ناسزا بگويند.
به همين جهت به ابن عباس پسر عموي رسول خدا (ص) که از اصحاب و دوستان علي (ع) نيز بود، دستور داد تا از گسترش فضايل آن حضرت خودداري کند.
بين معاويه و ابن عباس سخناني رد و بدل شد که شنيدني است: - معاويه گفت: من به همه شهرها نوشته‏ام و دستور داده‏ام که مردم، زبان از بيان مناقب علي ببندند؛ تو نيز زبان خود را نگه دار! - ابن عباس پاسخ: آيا ما را از قرائت قرآن نهي مي‏کني؟ - نه؛ نهي نمي‏کنم.
- آيا از تأويل قرآن نهي مي‏کني؟ - آري؛ قرآن را بخوان؛ ولي آن را معني نکن!
- کدام عمل واجب است: خواندن قرآن يا عمل به احکام آن؟ - عمل واجبتر است.
- اگر کسي نفهمد خداوند از کلمات قرآن چه منظوري داشته است، چگونه عمل کند؟ - معناي قرآن را از کسي سؤال کن که آن را تأويل مي‏کند؛ ولي نه به آن صورتي که تو و اهل بيت تو تأويل مي‏کنيد! - اي معاويه! قرآن بر اهل بيت من نازل شده است؛ تو مي‏گويي آن را از آل ابي‏سفيان و آل ابي معيط و يهود و نصاري و مجوس سؤال کنم؟ - مرا با اين طوايف برابر مي‏داني؟ - بلي، چون تو مردم را از عمل به قرآن نهي مي‏کني.
آيا تو ما را نهي مي‏کني از اين که خداوند را بر طبق حکم قرآن اطاعت کنيم و از عمل به حلالش و حرامش جلوگيري مي‏نمايي، در حالي که اگر امت از معناي قرآن و مراد خداوند سؤال نکنند در دينشان به هلاک مي‏رسند؟ - قرآن را بخوانيد و تأويل کنيد؛ اما آنچه خدا در حق شما نازل فرموده به مردم نگوييد! - خداوند در قرآن فرموده است: يريدون ليطفؤا نور الله بأفواههم و يأبي الله إلا أن يتم نوره و لو کره الکافرون: کافران مي‏خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش کنند و خداوند از اين کار ابا دارد و چيزي را نمي‏پسندد جز اين که نورش را کامل کند، اگر چه کافران اين مطلب را نپسندند (سوره توبه، آيه 32) - به حال خود باش و اين حرفها را نزن! معاويه به تمامي شهرها دستور کتبي فرستاد تا سهميه هر کس را که يقين کردند از شيعيان و دوستان علي (ع) است، از بيت المال قطع کنند.
او پس از مدتي دستور خود را عوض کرد و چنين دستور داد: لازم نيست يقين کنيد کسي دوستدار علي است.
همين که او را به اين امر متهم کردند، او را بکشيد و سرش را جدا کنيد و تحقيق لازم نيست! با صدور اين دستور، بي‏گناهان بسياري به قتل رسيدند و خانه‏هاي دوستان آل علي (ع) تخريب مي‏شد و مردم براي حفظ جان خويش بشدت تقيه مي‏کردند و از اظهار حق بطور علني خودداري مي‏نمودند.
در راستاي محو نور خدا و هدم رکن دين، يعني ولايت، معاويه به اقدام شنيع ديگري نيز دست زد.
وي به قضات، فقهاي رياکار و محدثين دروغگو دستور داد روايات بيشماري را در مذمت اهل بيت و مدح معاويه جعل کنند تا خاندان رسول خدا را منحرف از دين معرفي نمايند.
البته جعل حديث، پيش از آن نيز رايج بود؛ ولي به دستور معاويه، روند جعل حديث شکل تازه‏اي به خود گرفت.
همچنين وي دستور داد شهادت دوستان علي (ع) در محاکم قضايي پذيرفته نشود.
در ميان شهرهاي اسلامي، کار مردم کوفه بمراتب سخت‏تر شده بود؛ زيرا عامل و فرماندار کوفه، زياد بن ابيه برادر دروغي معاويه بود.
زياد پيش از آنکه معاويه - آن گمنام مجهول النسب - را به شهادت زني فاجر به خود ملحق کند، از زمره اصحاب علي (ع) به شمار مي‏رفت و حتي از کارگزاران آن حضرت بود، لذا شيعيان کوفه و منازل آنان را خوب مي‏شناخت.
پس از آنکه زياد به امارت کوفه و بصره منصوب شد، تمامي شيعيان کوفه را به دار زد و يا چشمان آنان را کور کرد، دست و پاي بسياري از آنان را بريد و کار را به جايي رساند که در کوفه شيعه‏اي باقي نمانده بود.
فضاي خفقان، تبليغات مسموم و قتل و بيداد معاويه مؤثر واقع شده بود؛ نام و ياد اهل بيت در شرف محو شدن بود و وضعيت پيش‏آمده، بسيار خطرناک بود و تاکنون اسلام گرفتار چنين جو مسمومي نشده بود.
در اين شرايط، سکوت به هيچ وجه جايز نبود.
يک سال پيش از به هلاک رسيدن معاويه، امام حسين (ع) که مشاهده فرمودند کار به آنجا رسيده است که مردم به وسيله دشمني با اهل بيت، قصد تقرب به سوي خدا را مي‏کنند (!) براي آنکه مردم را مجددا آگاه کنند و کلمه حق را احيا نمايند، دست به اقدام زدند.
آن حضرت، زماني که براي اعمال حج به مکه مشرف شده بودند، در سرزمين مني، مردم، صحابه، تابعين [2] ، بني هاشم و انصار مدينه، همچنين افراد معروف به صلاح و نيکوکاري را دعوت نمودند و آنان را گرد يکديگر جمع کردند و براي آنان خطبه خواندند.
در آن خطبه، فضايل اميرالمؤمنين (ع) را يکي يکي ذکر کردند و آياتي از قرآن را که در شأن آن حضرت نازل شده بود، برشمردند.
مردم نيز سخنان آن حضرت را تأييد مي‏کردند.
سپس فرمودند: شما شنيده‏ايد که رسول خدا (ص) فرمود: هر کس گمان کند دوستدار من است و دشمن علي باشد، دروغ گفته است.
دشمن علي نمي‏تواند دوست من باشد! مردي گفت: يا رسول الله! چه عيبي دارد که کسي محبت شما را داشته باشد و دشمن علي باشد؟ اين کار چه ضرري برايش دارد؟ پيامبر فرمود: من و علي يک تن هستيم؛ علي من است و من، علي هستم.
چگونه مي‏شود کسي هم دوست و هم دشمن يک نفر باشد؟ پس هر کسي علي را دوست دارد، مرا دوست داشته است و هر کسي دشمن علي است، دشمن من و دشمن خدا است.
حاضران، بار ديگر سخن امام حسين (ع) را تأييد کردند.
آن حضرت، در انتهاي سخن خود خطاب به حاضرين چنين فرمودند: شما را به خدا سوگند مي‏دهم و از شما مي‏خواهم که هر وقت به شهرهاي خود مراجعت کرديد، آنچه را که براي شما گفتم، به هر کس که مورد اعتماد شماست بگوييد! با اين گردهمايي،امام حسين (ع) به شيعيان آموختند که در مواقعي که گمراهي و فتنه دامنگير شده است و سخن حق به گوش کسي نمي‏رسد، کسي نبايد علم خود را کتمان کند و تسليم شرايط موجود شود.
همه موظفند تا حد امکان، جلو تبليغات کفر را بگيرند و در راه احياي کلمه حق بکوشند.
رسول اکرم (ص)، بنابر آنچه ابن عباس روايت کرده است، در شأن امام مجتبي (ع) فرمودند: چون فرزندم حسن را با زهر شهيد کنند، ملائکه هفت آسمان بر او مي‏گريند و همه چيز، حتي پرندگان هوا و ماهيان دريا بر او خواهند گريست و هر کس براي او بگريد، ديده او در روزي که چشمها کور مي‏شود، کور نخواهد شد و هر کس بر مصيبت او اندوهناک شود، دل او در روزي که دلها اندوهگين شوند، اندوهگين نخواهد شد و هر کس او را در بقيع زيارت کند، در روزي که قدمها بر صراط خواهد لرزيد قدمش، ثابت مي‏گردد.
در خاتمه، سخني را که امام مجتبي (ع) در آخرين ساعات عمر پربرکتش، خطاب به جنادة بن ابي اميه فرموده‏اند، ذکر مي‏نماييم: يا جنادة! استعدّ لسفرک و حصّل زادک قبل حلول أجلک: اي جناده! براي مسافرتت آماده شو و توشه‏ات را پيش از آنکه اجلت فرا رسد، آماده کن!

 

 

[1] منظور از رانده شدگان رسول خدا، حکم بن عاص و پسرش مروان بن حکم هستند.
رسول خدا (ص) آن دو نفر را لعنت کرده بودند و دستور داده بودند به مدينه وارد نشوند.
ابوبکر و عمر نيز تا زماني که زنده بودند، نگذاشتند آنان به مدينه بيايند.
اما عثمان، آنان را با آغوش باز پذيرفت و مروان را وزير خود قرار داد و در يک روز، صد هزار دينار از غنائم آفريقا را به مروان بخشيد و روزي ديگر صد هزار دينار به حکم بن عاص داد.
[2] عنوان صحابي (که جمع آن اصحاب است) به کسي اطلاق مي‏شود که اسلام آورده و موفق به زيارت محضر رسول خدا (ص) شده باشد؛ همچون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار ياسر و....
و عنوان تابع (که جمع آن تابعين است) به کساني اطلاق مي‏شود که اسلام آورده بودند، ولي موفق به زيارت آن حضرت نشده و فقط اصحاب آن حضرت را ديده بودند؛ همچون اويس قرني که در زمان حيات رسول خدا (ص) آورد، ولي آن حضرت را ملاقات نکرد و در رکاب اميرالمؤمنين، علي (ع)، به شهادت رسيد.
 


ادامه مطلب


[ سه شنبه 1 مرداد 1392  ] [ 3:48 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

نقشه های شوم شام(ویژه امام حسن ع)

معاويه‏ ي حيله‏ گر، نخستين حيله‏ اي که برضد امام حسن به کار بست، اين بود که دو جاسوس زبردست و کارآزموده از دو قبيله‏ ي حمير و بني‏القين را برگزيد. يکي را به کوفه - مرکز خلافت حسن - و آن ديگري را هم به بصره فرستاد. هم‏زمان با فرستادن آن دو جاسوس کار آزموده، کسان ديگري را هم با همان منظور جاسوسي به شهرهاي ديگري روانه کرد تا او را از اوضاع داخلي عراق باخبر کنند و او بتواند در فرصتي مناسب، دست به توطئه، آشوب و شورش عليه امام حسن بزند.
جاسوس حميري، در شبي تاريک، مخفيانه وارد شهر کوفه شد و به خانه‏ ي قصابي رفت که از پيش، او را براي همکاري با اين جاسوس، شناسايي و آماده
کرده بودند. اين جاسوس در خانه ‏ي قصاب ماند تا کم‏ کم و به تدريج وارد جمع مردم شود. کار جاسوسي خود را آغاز کند. چند روزي گذشت و آن جاسوس کارآزموده با آن‏که مردي زيرک و درکارش استاد بود، پيش ازآن که بتواند کاري کند، به ياري خداوند از سوي نيروهاي مخفي امام و مأمورهاي اطلاعاتي شهر کوفه، شناسايي و دستگير شد.
مردم، آن جاسوس را دست‏ بسته پيش امام بردند تا آن‏حضرت خود درباره‏ ي او تصميم لازم را بگيرد. امام با او گفت‏وگو کرد و پس از آن‏که به جاسوس بودنش اطمينان يافت و فهميد که او به امر معاويه، مأموريت جاسوسي بر ضد مسلمان‏ها را داشته و با اين هدف از شام به کوفه آمده، فرمود تا جانش را بگيرند. با کشته شدن او، بخشي از نقشه‏ ي شوم شام نقش بر آب شد. امام که دريافته بود معاويه جاسوس ديگري هم به سوي بصره فرستاده است، نامه‏ اي براي عبدالله بن عباس نوشت و آن را با پيک تيزپايي به سوي بصره فرستاد. به او خبرداد که معاويه دست به چه نقشه‏ هاي شوم و چه توطئه‏ هايي زده است.وقتي که نامه‏ ي امام به دست فرماندار بصره رسيد، او به مأمورهايش دستور داد تا دست به کار شوند و به جست‏ و جوي آن جاسوس بپردازند. طولي نکشيد که مأمورها، جاسوس بني‏القين را هم دستگير کردند و گردنش را زدند. معاويه چون ديد که از طريق جاسوس‏هاي زيرکش هم نمي‏تواند کاري از پيش ببرد، توطئه ديگري ريخت؛ توطئه‏ اي شوم، پليد و ناجوانمردانه ‏تر. او بنا به پيشنهاد عمروعاص روباه‏ صفت، تصميم گرفت که در بين فرماندهان سپاه امام و مردم مسلمان تفرقه بيندازد؛ يعني آب را از سرچشمه گل‏آلود کند و از آب گل‏آلود، ماهي آرزوهايش را بگيرد.

تصميم گرفت که در آغاز کارش فرماندهان سپاه اسلام را با وعده و وعيدهاي فريبنده بفريبد و از سوي خود بکشاند.سپس با ثروت بادآورده‏ ي بي‏حد و حصرش، راهزن دل و دين مردم شود. او و يار همراهش عمروعاص، خوب مي‏دانستند که جاه و مقام و ثروت، گام‏ها را سست مي‏کند، قلب‏ها را مي‏لرزاند، عقل را مي‏فريبد و انسان را به دام مي‏اندازد. اين دو شاگردان ممتاز شيطان خوب مي‏دانستند که ثروت و مقام و وعده و وعيدهاي دنيوي باعث مي‏شوند که عده‏ اي مانند بيد بر سر ايمان خويش بلرزند، از راه بلغزند و در چاه کفر و شرک فروافتند. معاويه خوب مي‏دانست که با اين روش مي‏تواند حتي مؤمناني مانند عبيدالله بن عباس را - که سابقه‏ اي درخشان در بين مردم داشت، و همواره در خط مستقيم و دوستدار علي و وفادار به اهل بيت رسول‏خدا بود. - بفريبد و به سوي خود بکشاند. و اين‏گونه هم شد.

عبيدالله بن عباس[1]  به خاطر شهادت دو فرزندش در جنگي به دست بسر بن ارطاة - يکي از فرماندهان نظامي جنايتکار معاويه - کينه‏ اي شديد نسبت به بني‏ اميه در دل داشت. اما وقتي اين پيام فريبنده‏ ي معاويه به گوشش رسيد وآن وعده و وعيدها را شنيد، با گرفتن پانصد هزار درهم، خيانت کرد و به لشکر معاويه پيوست. او با اين‏کار، ننگي بزرگ و جاودانه براي خود خريد؛ هر چند که از نخستين مؤمناني بود که در مسجد کوفه با حسن بيعت کرده بود. او در زمان علي هم مسؤليت‏هايي بر عهده داشت. حاکم يمن و اطراف آن بود؛ هم چنين پدر دو شهيد بود. او در کودکي، تا سن ده سالگي در خدمت رسول‏خدا بود. ده ساله بود که رسول‏خدا رحلت فرمود.
خيانت و گريز چنين کسي از زير بيدق امام و پناه بردنش به شام و لشکر معاويه، در خيال هيچ يک ازمسلمان‏ها نمي‏گنجيد. کسي نمي‏توانست حتي گمان برد که شخصيتي مثل او - که فرمانده ي دوازده هزار نفر را از سوي امام حسن بر عهده گرفته بود - باچنان حقارتي سپاهش را ترک گويد و سعادت را در کاخ معاويه بجويد. کاخي که ديوارهايش با خون بهترين بندگان خدا رنگين شده بود. کاخي که کاخ ستم و محل کفر و شرک و بت‏پرستي بود.
عبيدالله بن عباس از سوي امام حسن مأموريت داشت تا با سپاه عظيمش به جانب شط فرات حرکت کند و تا زمين‏هاي مسکن پيش رود. سپس رو به روي سپاه معاويه - که ممکن بود از آن‏سو به عراق حمله آورد - سد محکمي بسازد و
در برابر سپاه دشمن بايستد. امام به او فرموده بود: «هر جا که با سپاه معاويه روبه‏رو شدي، مانند سدي آهنين در برابرش بمان. ولي جنگ نکن تا من خود به آن‏جا بيايم؛ چون خودم هم درپي شما به آن‏سو خواهم آمد. هر مشکلي که پيش آمد، مرا با خبر کن. با قيس بن عباده و سعيد بن قيس که همراه تو خواهند بود، در کارهايت مشورت کن. اگر معاويه در جنگ پيشدستي کرد، با او بجنگ! و اگر تو کشته شدي، فرماندهي باقيس بن سعد بن عباده خواهد بود. اگر قيس هم از پا درآيد، سعيد بن قيس برخيزد و علم نبرد را به دست بگيرد و لشکر را فرماندهي کند!
عبيدالله بن عباس به جاي اطاعت از امر امامش، پيشنهاد وسوسه‏آميز معاويه را پذيرفت. پانصد هزار درهم گرفت و شبانه از چادرش گريخت و به دامن معاويه در شام آويخت. در آنجا پانصد هزار درهم ديگر نيز از او جايزه گرفت. او شبانه، وقتي سپاهيانش به خواب رفتند، با استفاده از تاريکي شب، از چادرش بيرون آمد و...
سحرگاه وقتي سپاهيان براي اداي نماز صبح آماده بودند، هر چه انتظار کشيدند تا عبيدالله بن عباس براي خواندن نماز از چادرش بيرون بيايد، نيامد. حتي صدايي از دورن چادرش برنخاست. آرام و آهسته رفتند و وارد چادر شدند. ولي او را در چادر نيافتند. اين‏سو و آن‏سو را که گشتند، به اصل ماجرا پي‏بردند و دانستند که دعوت وسوسه‏آميز حاکم شام را پذيرفته و رفته است. قيس بن سعد بن عباده به ناچار با مردمش نماز خواند. پس از نماز جماعت، بلند شد و در برابر سپاه، خطبه‏اي خواند و فرار عبيدالله را به آن‏ها خبر داد. سپس آن‏ها را به صبر و پايداري فراخواند. باري، قيس، فرماندهي سپاه را بر عهده گرفت؛ ولي در همان وقت، بسر بن ارطاة - که يکي از فرماندهان ظالم سپاه معاويه بود - براي شايعه‏پراکني در بين مردم عراق، پيش آمد. او از سوي معاويه مأموريت داشت تا خبرهاي دروغيني را ميان لشکر امام و مردم عراق
پخش کند و آنها را بفريبد و او پيش روي سپاه عراق ايستاد و فرياد برآورد:» اي لشکريان عراق! چرا بيهوده و بي‏هيچ سودي، خويشتن را به کام مرگ و نيستي مي‏اندازيد؟! فرمانده‏ي شما عبيدالله بن عباس به پند و اندرز من گوش داد به ما پيوست. اکنون هم در بين لشکر ماست؛ نزد معاويه. از اين گذشته، امام شما، حسن بن علي با معاويه از در صلح و آشتي درآمد پس چرا شما با معاويه سر جنگ داريد و مي‏خواهيد بيهوده خود را به کشتن دهيد؟ آيا مي‏خواهيد خود را در راهي و کاري که هيچ سودي برايتان ندارد، به هلاکت برسانيد؟!»
قيس بن سعد که هم باهوش و هم مؤمن بود، فورا از نيت ناپاک فرستاده‏ي معاويه آگاه شد. پوزخندي رو به بسر بن ارطاة زد و آن‏گاه رو به لشکرش کرد و با صدايي محکم و رسا گفت: «اي مردم عراق و اي سپاه حق! شما در اين‏جا، دو راه پيش رو داريد! خوب بينديشيد! حالا که بر سر اين دو راهي ايستاده‏ايد، بايد يکي از آن‏ها را برگزينيد! يا دست بيعت به سوي معاويه و سپاه گمراهش دراز کنيد و دين و ايمان خود را به دنيايتان و لذت‏هاي زودگذرش بفروشيد و آخرت را رها کنيد و دنيا را دودستي بچسبيد، يا با من بمانيد و با دشمنان اسلام بجنگيد. حرف‏هاي بسر بن ارطاة دروغي ناجوانمردانه بيش نيست. البته در اين‏که عبيدالله خيانت پيشه کرده و به معاويه در شام پيوسته است، هيچ شکي نداريم؛ ولي حرف او درباره‏ي صلح امام حسن با معاويه‏ي فاسد و گمراه، شايعه‏اي بي‏اساس است که فقط ابلهان و ساده‏لوحان و يا تهي‏مغزان و سست‏ايمانان ممکن است آن را باور کنند. صلح امام با معاويه، با هيچ منطقي جور در نمي‏آيد. مگر ممکن است که حق به باطل بپيوندد؟! حال به من بگوييد، از اين دو راهي که يکي سوي حق و آن ديگري سوي باطل مي‏رود، کدامين راه را برمي‏گزينيد؟!
در بين مردم، همهمه افتاد. بسر بن ارطاة خواست يک بار ديگر هم زبان چرب و نرمش را به کار اندازد، ولي قيس پيشدستي کرد و گفت: «مردم عراق!
گيرم که گفته‏ي بسر بن ارطاة راست باشد؛ هر چند که هرگز حرف حقي از زبان او به گوش ما نخورده است. گيرم که امام ما حسن، با معاويه صلح کرده باشد؛ که بي‏شک صلح نکرده است. آيا شما با معاويه و لشکر گمراه او صلح مي‏کنيد و يا اين که با سپاهش مي‏جنگيد؟ آيا فراموش کرده‏ايد که اين حاکم فاسد شام، چه ظلم‏ها به مردم عراق کرده؟ و امامتان علي، چه خون‏ها از اين مرد بدکار و فاسد به دل داشت؟!»
سپاهيان عراق،همه يک‏دل و يک‏صدا فرياد برآوردند: «ما هرگز از گمراهان و بدکاران پيروي نمي‏کنيم. تا جان در بدن و توان جنگيدن داريم، با اين قوم ستمکار و فاسد خواهيم جنگيد. ما هرگز با معاويه آشتي نمي‏کنيم و دل‏هامان هميشه پر از کينه‏ي اوست. ما معاويه را دشمن دين خدا و پيامبر خدا مي‏شماريم و جنگ با او را بر خودمان واجب مي‏دانيم. در راه حق هم از مرگ هيچ ترسي نداريم!»
بسر بن ارطاة با نااميدي به سوي معاويه برگشت و اين نقشه هم نقش بر آب شد. قيس که با آن بيان رسايش توانسته بود سپاهيانش را از لغزش باز دارد، با شادماني و با اراده‏اي قوي و استوار به آماده‏سازي لشکرش براي جنگ با معاويه پرداخت. او لشکرش را از دو سو به جانب سپاه شام به حرکت درآورد. جنگ سختي بين آن‏ها در گرفت؛ جنگ بين حق و باطل بود. تيرها و کمان‏ها، شمشيرها، نيزه‏ها و خنجرها به کار افتادند. سپاه اسلام با چنان رشادتي جنگيدند که سپاه شام از آن همه رشادت و شجاعت به حيرت افتاد. عده‏ي زيادي از سپاه شام در همان آغاز جنگ، مثل برگ‏هاي خزان‏زده روي خاک باريدند.
لشکريان شام که از جنگ جز گرفتن زر و سيم از معاويه و به دست آوردن غنايم جنگي هيچ نيت ديگري در دل نداشتند، وقتي که مرگ را در چند قدمي خود ديدند، فرار را بر قرار ترجيح دادند و رو به لشکرگاه خويش نهادند. معاويه وقتي شنيد که لشکرش به دست قيس شکست خورده و عقب نشسته است، به شدت خشمگين و نگران شد. پيروزي قيس بر سپاه پوشالي شام، بر او خيلي
گران آمد. با خودش گفت: «آه اي قيس بن سعد! گمان مي‏کني که مي‏تواني شکستم دهي؟ آخر تو را هم مي‏خرم؛ همان گونه که عبيدالله بن عباس را بنده‏ي زرخريد خود کردم. مي‏دانم که تو هم عاقبت فريب مال و ثروت و مقام و جاه را مي‏خوري. تو را هم عاقبت با کيسه‏هاي زر و سيم و وعده‏هاي وسوسه‏آميز خواهم فريفت. وقتي که وعده‏ي کاخي با کنيزکان خوبرو و سيم و زر به تو بدهم، چنان فريب مي‏خوري که در تصورت هم نگنجد. هر چند که ممکن است بهاي تو اندکي بيش‏تر از بهاي عبيدالله بن عباس باشد، ولي عاقبت تو هم رام و غلام من مي‏شوي! آن روز را به زودي زود خواهم ديد که با حقارت تمام، سر تعظيم در برابرم فرود مي‏آوري!»
معاويه با اين خيال و وهم کودکانه، فرستاده‏اي را به سوي او روانه کرد. قيس مشغول رسيدگي به وضع لشکرش بود که فرستاده‏ي معاويه از شام آمد. با قيس خلوت کرد و پيغام خود را به او داد.قيس لحظه‏اي ساکت با نگاهي مرموز، در چهره‏ي فرستاده معاويه خيره ماند. سپس پوزخندي زد و با تمسخر به او گفت: «وقتي به نزد اميرت بازگشتي، از زبان من به او بگو که: اي فرزند راستين ابوسفيان! سوگند به خداوند که هرگز بين من و تو ديداري نخواهد بود و مرا ملاقات نخواهي کرد؛ مگر آن که بين من و تو، خنجر و شمشير باشد!»
معاويه چون پاسخ محکم قيس را از زبان فرستاده‏ي خود شنيد، آتش خشم و انتقام در دلش شعله‏ور شد و دانست که ديگر اميدي براي فريفتن قيس نيست. با خشم در کاخش قدم زد. آن‏قدر از اين‏سو به آن‏سو رفت، تا خسته شد. خشمگين نشست و نامه‏اي براي او نوشت. معاويه‏ي کوردل مي‏پنداشت که اين نامه، ترس و بيم و وحشت دردل قيس خواهد انداخت و او را بر سر عقل خواهد آورد. نامه را چنين نوشت:
«اي جهود، پسر جهود! دلت را به بيهوده خوش مي‏کني! با چنين حرف‏هاي جسورانه‏اي، زندگاني خود را تباه مي‏سازي و خود را به کام مرگ و نيستي مي‏اندازي! آن هم در راه و کاري که هيچ سود و زياني برايت ندارد. اگر آن که تو
دوستش داري و به پيروي‏اش اميد داري، پيروز شود، مطمئن باش که تو را به دست فراموشي خواهد سپرد و از فرماندهي برکنارت خواهد کرد. تو چند روزي بيش، فرمانده نيستي! اگر آن که دشمنش مي‏داري و بر شکستش اميدواري، پيروز، شود اگر زندگاني خود را تا آن زمان از کف نداده باشي، خوار و در مصيبت اسيري گرفتار مي‏شوي!
قيس وقتي نامه‏ي سراسر توهين‏آميز معاويه را خواند، خشمگين شد و پاسخ نامه‏ي او را چنين داد:
«اي بت‏پرست، پسر بت‏پرست! تو و پدرت از روي ناچاري و اجبار اسلام را پذيرفتيد. البته پس از آن‏که سال‏هاي سال از اسلام و پيامبر بد گفتيد! معاويه! تو از قديم مسلمان نبوده‏اي و به تازگي هم منافق و مشرک نشده‏اي؛ تو با خدا و رسولش هميشه دشمني داشته‏اي و داري! چنان ناداني که مي‏پنداري مي‏تواني به جنگ خداوند برخيزي! تو همواره جزو گروه منافقان و مشرکان بوده‏اي، هستي و خواهي بود؛ زيرا پيامبر، تو، پدر تو و برادرت را هفت بار لعن ونفرين کرد و شما سه تن، جاودانه در گمراهي به سر خواهيد برد. اين‏که پدر مرا به بدي ياد کرده‏اي و او را جهود و مرا جهودزاده ناميده‏اي، حرفي احمقانه بيش نيست. تو خودت خوب مي‏داني و مردم نيز مي‏دانند که من و پدرم، دشمن ديني بوديم که از آن بيرون آمديم و ديني را که بدان ايمان آورده‏ايم، ياري کرده‏ايم!
معاويه چون نامه‏ي قيس را خواند، از شدت خشم برافروخت و جانش از آتش خشم سوخت. خواست نامه‏ي ديگري هم براي قيس بنويسد؛ نامه‏اي بدتر و توهين‏آميزتر از نامه‏ي پيشين. اما عمروعاص حيله‏گر به او گفت: «براي چه خودت را خسته و درمانده کرده‏اي؟ اگر نامه‏ي ديگري برايش بفرستي، در پاسخت سخن‏هاي بدتر و زشت‏تر از اين نامه‏اش خواهد نوشت. پس بهتر است که او را رها کني و راحتش بگذاري و در انتظار فرصتي مناسب بماني. وقتي که به پيروزي رسيدي و بر خر مراد سوار شدي، او به ناچار مثل دشمنان سرسخت ديگرت، از تو پيروي خواهد کرد. آن وقت مي‏تواني و اختيار داري که هر گونه ميلت کشيد، با
او رفتار کني! با هر کسي بايد از راهش رفتار کني و او را به سوي خود بکشي. يکي را با وعده و وعيد به جاه و مقام؛ يکي را با سيم و زر و کاخ؛ بعضي را هم با زور و شمشير و خنجر. اگر با هيچ يک از اين راه‏ها به راه نيامدند، بايد جانشان را بگيري و خودت را از شرشان آسوده سازي!»

 [1] برادر عبدالله بن عباس که از سوي امام حسن (عليه‏السلام) والي بصره بود.

 


ادامه مطلب


[ سه شنبه 1 مرداد 1392  ] [ 3:44 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

قاتل امام حسین ـ علیه السّلام ـ دشمن خدا؟مناظره امام زمان(عچ) با مخالفان از طريق نواب

قاتل امام حسین ـ علیه السّلام ـ دشمن خدا؟مناظره امام زمان(عچ) با مخالفان از طريق نواب


 

از امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) توقیعات فراوانی در زمینه‎های گوناگون صادر شده است كه در برخی از آنها مناظراتی با مخالفان از طریق نواب خاص انجام شده است و البته ایشان تأكید می‏‎كردند كه این پاسخ‏‎ها را از امام زمان (عج) آموخته‎اند؛ ما در اینجا به یكی از مناظراتی كه توسط حسین بن روح یكی از نواب خاصّ حضرت بیان شده است اشاره می‎كنیم:
«أبی جعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی» نقل می‎كند شخصی از أبی القاسم حسین بن روح نوبختی پرسید:‌ «آیا حسین بن علی ­ـ علیه‎السلام ـ ولی خدا بود؟»
گفت: «آری.»
پرسید: «آیا قاتل آن حضرت دشمن و عدوّ خدا بود؟»
گفت: «آری.»
پرسید: «پس چرا خداوند دشمن خود را بر ولیّ خود مسلط كرد؟»
حسین بن روح پاسخ داد: «بدان كه خداوند با بشر تكلّم نمی‎كند مگر با واسطه؛ حال اگر بخواهد فرستادگانی از غیر جنس بشر بفرستد مردم از آنان اطاعت نمی‎كنند؛ پس ناگزیر افرادی از جنس بشر را به رسالت بر می‎انگیزد و برای اینكه بر مردم ثابت شود كه ایشان از جانب خدایند و در سخنان خود صادق‎اند، معجزاتی را برایشان قرار می‎دهد بطوری كه مردم از انجام آن عاجزند؛ سپس چون مردم به رسالت این افراد پی بردند، خداوند متعال بر اساس مصلحت و حكمت خود گاهی رسولان و انبیاء خود را غالب می‎كند و گاهی مقهور؛ زیرا اگر ایشان در تمام احوال غالب و پیروز باشند، مردم ایشان را خدا می‎پندارند و از خداوند غافل می‎شوند، به همین دلیل خداوند متعال، احوال انبیاء و اولیاءش را مانند احوال سایر مردم قرار داده است و البته ایشان در حالت سختی و آزمایش‎های الهی صابر و شكیبا و در حالت پیروزی و عافیت شاكرند.»
فردای آن روز، حسین بن روح، به یكی از شیعیان كه فكر می‎كرد این پاسخ‎ها تراوش فكری خود اوست اظهار داشت: «اگر از آسمان سقوط كنم و طعمه مرغان هوا گردم یا باد تندی مرا به محل دوری پرتاب كند، در نظرم بهتر از این است كه در دین خدا رأی و نظریه شخصی خود را اظهار كنم. مطالبی كه دیروز شنیدی از حجت خدا (عج) شنیده شده است».

احتجاج طبرسي ج 2، ص 472

 


ادامه مطلب


[ یک شنبه 2 تیر 1392  ] [ 2:19 AM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

سه ویژگی که خدا به سیدالشهداء(ع) عطا کرد

سه ویژگی که خدا به سیدالشهداء(ع) عطا کرد


 
رحوم حاج اسماعیل دولابی از جمله عارفان و سالکان الهی در کتاب «طوبای کربلا» درباره قداست تربت سیدالشهداء و ثواب زیارت حرم حضرت، مطالبی را ذکر کرده که تکان‌دهنده است:
 
 
امام باقر (ع) می‌فرماید: خدای تبارک و تعالی 24 هزار سال قبل از خلقت کعبه، زمین کربلا را خلق کرد و آن را سرزمینی پاک و مبارک قرار داد و همواره چنین است که تا اینکه آن را بهترین زمین و منزلگاه بهشت قرار دهد و دوستان خود را در آن جای دهد.
 
 
در روایتی آمده است که خداوند سبحان به ازای شهادت امام حسین (ع)‌ سه ویژگی و خصلت به حضرت عنایت فرمود: شفا را در تربت، اجابت دعا را زیر قبّه و ائمه را از ذریه او قرار داد.
 
 
از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمودند: شفای هر دردی در تربت امام حسین (ع) وجود دارد و این دارو بهترین و بزرگ‌ترین دارو است.
 
 
فضیلت زیارت امام حسین (ع) از حد شمارش بیرون است و در بیان نمی‌گنجد. در اخبار و روایات بسیاری وارد شده است که زیارت حضرت اباعبدالله (ع) معادل حج، عمره، جهاد و درجاتی بالاتر از این‌ها است.
 
 
از حضرت باقر (ع) نقل شده است: زیارت امام حسین (ع) با فضیلت‌ترین اعمال است. حضرت باقر (ع) فرمودند: شیعیان ما را به زیارت امام حسین (ع) امر کنید.
 
 
در بعضی روایات آمده است که اگر کسی تمام عمر خود را حج به جا آورد، ولی به زیارت امام حسین (ع) نرود، حقی از حقوق خدا و رسولش (ع) را ترک کرده است. در روایات، آثار و فواید فراوانی برای زیارت حضرت اباعبدالله (ع) ذکر شده است که برخی از آنها عبارت‌اند از:
 
 
1. زیارت امام حسین (ع) باعث آمرزش گناهان، سبک شدن حساب و بالا رفتن درجات انسان در روز قیامت است.
 
 
2. خداوند متعال جان و مال زائر امام حسین (ع) را حفظ می‌کند تا او را به خانواده‌اش برگرداند.
 
 
3. زیارت حضرت، غم را زایل و شدت جان کندن و هول قبر را برطرف می‌کند.
 
 
4. هر مالی که در راه زیارت آن حضرت صرف شود، هر درهم آن هزار درهم، بلکه 10هزار درهم برای او حساب می‌شود.
 
 
5. وقتی زائر امام حسین (ع) به سوی قبر آن حضرت می‌رود، چهار هزار ملک از او استقبال می‌کنند و چون برمی‌گردد او را مشایعت می‌کنند.
 
 
6. پیامبران و اوصیای ایشان، ائمه و ملائکه همه به زیارت آن حضرت می‌آیند و برای زائران حضرت دعا کرده، به آنها بشارت می‌دهند.
 
 
7. نظر رحمت حق تعالی به زائران امام حسین (ع) بیش از اهل عرفات است.
 
 
8. در روز قیامت، همه آرزو می‌کنند کاش زائر آن حضرت بودند؛ چرا که هر لحظه از کرامت و بزرگواری آنها مشاهده می‌کنند.
 
 
9. ترک زیارت آن حضرت موجب نقصان دین و ایمان و انجام ندادن حق بزرگی از حقوق پیغمبر (ع) است.
 
 
10. در روایات بسیاری وارد شده است که زیارت آن حضرت معادل حج و عمره است.
 
 
11. زیارت آن حضرت باعث آسان شدن حساب‌ها و اجابت دعا می‌شود.
 
 
12. زیارت آن حضرت باعث طول عمر و حفظ مال می‌شود.
 
 
13. زیارت آن حضرت باعث زیاد شدن روزی و رفع اندوه و گرفتاری‌ها می‌شود.

 


ادامه مطلب


[ یک شنبه 2 تیر 1392  ] [ 2:09 AM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

زندگینامه امام حسن ع

امام حسن (ع ) فرزند امیرمؤ منان على بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پیامبر خدا (ص ) است .

 

امام حسن (ع)

ولادت

 

امام حسن (ع ) در شب نیمه ماه رمضان سال سوّم هجرت در مدینه تولد یافت . وى نخستین پسرى بود كه خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنایت كرد. رسول اكرم (ص ) بلافاصله پس از ولادتش ، او را گرفت و در گوش راستش ‍ اذان و در گوش چپش اقامه گفت . سپس براى او گوسفندى قربانى كرد، سرش را تراشید و هموزن موى سرش - كه یك درم و چیزى افزون بود - نقره به مستمندان داد. پیامبر (ص ) دستور داد تا سرش را عطرآگین كنند و از آن هنگام آیین عقیقه و صدقه دادن به هموزن موى سر نوزاد سنت شد. این نوزاد را حسن نام داد و این نام در جاهلیت سابقه نداشت . كنیه او را ابومحمّد نهاد و این تنها كنیه اوست .

 

 

 

القاب امام

 

 

لقب هاى او: سبط، سید، زكى ، مجتبى است كه از همه معروفتر (مجتبى ) مى باشد.

 

 

پیامبر اكرم (ص ) به حسن و برادرش حسین علاقه خاصى داشت و بارها مى فرمود كه حسن و حسین فرزندان منند و به پاس همین سخن على به سایر فرزندان خود مى فرمود: شما فرزندان من هستید و حسن و حسین فرزندان پیغمبر خدایند.

 

امام حسن هفت سال و خرده اى زمان جد بزرگوارش را درك نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پیامبر (ص ) كه با رحلت حضرت فاطمه دو ماه یا سه ماه بیشتر فاصله نداشت ، تحت تربیت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .

 

 

 

امام حسن (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت ، به امامت رسید و مقام خلافت ظاهرى را نیز اشغال كرد، و نزدیك به شش ماه به اداره امور مسلمین پرداخت . در این مدت ، معاویه كه دشمن سرسخت على (ع ) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت (در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و در آخر آشكارا به طلب خلافت ) جنگیده بود؛ به عراق كه مقر خلافت امام حسن (ع ) بود لشكر كشید و جنگ آغاز كرد. ما در این باره كمى بعدتر سخن خواهیم گفت .

 

امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پیكر و بزرگوارى به رسول اكرم (ص ) بسیار مانند بود. وصف كنندگان آن حضرت او را چنین توصیف كرده اند:

 

(داراى رخسارى سفید آمیخته به اندكى سرخى ، چشمانى سیاه ، گونه اى هموار، محاسنى انبوه ، گیسوانى مجعد و پر، گردنى سیمگون ، اندامى متناسب ، شانه ایى عریض ، استخوانى درشت ، میانى باریك ، قدى میانه ، نه چندان بلند و نه چندان كوتاه . سیمایى نمكین و چهره اى در شمار زیباترین و جذاب ترین چهره ها).

 

 

ابن سعد گفته است كه (حسن و حسین به رنگ سیاه ، خضاب مى كردند).

 

 

كمالات انسانى

 

 

امام حسن (ع ) در كمالات انسانى یادگار پدر و نمونه كامل جدّ بزرگوار خود بود. تا پیغمبر (ص ) زنده بود، او و برادرش حسین در كنار آن حضرت جاى داشتند، گاهى آنان را بر دوش خود سوار مى كرد و مى بوسید و مى بویید.

 

 

از پیغمبر اكرم (ص ) روایت كرده اند كه درباره امام حسن و امام حسین (ع ) مى فرمود: این دو فرزند من ، امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند (كنایه از این كه در هر حال امام و پیشوایند).

 

 

امام حسن (ع ) بیست و پنج بار حج كرد، پیاده ، در حالى كه اسبهاى نجیب را با او یدك مى كشیدند. هرگاه از مرگ یاد مى كرد مى گریست و هرگاه از قبر یاد مى كرد مى گریست ، هرگاه به یاد ایستادن به پاى حساب مى افتاد آن چنان نعره مى زد كه بیهوش مى شد و چون به یاد بهشت و دوزخ مى افتاد؛ همچون مار گزیده به خود مى پیچید. از خدا طلب بهشت مى كرد و به او از آتش جهنم پناه مى برد. چون وضو مى ساخت و به نماز مى ایستاد بدنش به لرزه مى افتاد و رنگش زرد مى شد. سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم كرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت . گفته اند: (امام حسن (ع ) در زمان خودش عابدترین و بى اعتناترین مردم به زیور دنیا بود).

 

 

 

سرشت و طینت امام

 

 

در سرشت و طینت امام حسن (ع ) برترین نشانه هاى انسانیت وجود داشت . هر كه او را مى دید به دیده اش بزرگ مى آمد و هر كه با او آمیزش ‍ داشت ، بدو محبت مى ورزید و هر دوست یا دشمنى كه سخن یا خطبه او را مى شنید، به آسانى درنگ مى كرد تا او سخن خود را تمام كند و خطبه اش را به پایان برد. محمّد بن اسحاق گفت :

 

(پس از رسول خدا (ص ) هیچكس ‍ از حیث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسید. بر در خانه اش فرش ‍ مى گستردند و چون از خانه بیرون مى آمد و آنجا مى نشست راه بسته مى شد و به احترام او كسى از برابرش عبور نمى كرد و او چون مى فهمید؛ بر مى خاست و به خانه مى رفت و آن گاه مردم رفت و آمد مى كردند). در راه مكه از مركبش فرود آمد و پیاده به راه رفتن ادامه داد. در كاروان همه از او پیروى كردند حتى سعد بن ابى وقاص پیاده شد و در كنار آن حضرت راه افتاد.

 

 

ابن عباس كه از امام حسن (ع ) مسن تر بود، ركاب اسبشان را مى گرفت و بدین كار افتخار مى كرد و مى گفت : اینها پسران رسول خدایند.

 

 

با این شاءن و منزلت ، تواضعش چنان بود كه : روزى بر عده اى مستمند مى گذشت ، آنها پاره هاى نان را بر زمین نهاده و خود روى زمین نشسته بودند و مى خوردند، چون حسن بن على را دیدند گفتند: (اى پسر رسول خدا بیا با ما هم غذا شو). امام حسن (ع ) فورا از مركب فرود آمد و گفت : (خدا متكبران را دوست نمى دارد) و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به میهمانى خود دعوت كرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاك .

 

 

 

در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند. از جمله مدائنى روایت كرده كه :

 

 

حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر به راه حج مى رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه اى رسیدند كه پیرزنى در آن زندگى مى كرد. از او آب طلبیدند. گفت این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین كردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همین گوسفند را داریم بكشید و بخورید. یكى از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقدارى بریان كرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پیرزن گفتند: ما از قریشیم به حج مى رویم . چون باز گشتیم نزد ما بیا با تو به نیكى رفتار خواهیم كرد. و رفتند. شوهر زن كه آمد و از جریان خبر یافت ، گفت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى كشى آنگاه مى گویى از قریش بودند؟ روزگارى گذشت و كار بر پیرزن سخت شد، از آن محل كوچ كرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن على (ع ) او را دید و شناخت . پیش رفت و گفت : مرا مى شناسى ؟ گفت نه . گفت : من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسین بن على فرستاد. آن حضرت نیز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد او نیز عطایى همانند آنان به او داد.

 

 

 

حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود كه به گفته مروان ، با كوهها برابرى مى كرد.

 

 

امام حسن (ع)

 

 

 

بیعت مردم با حسن بن على (ع )

 

 

هنگامى كه حادثه دهشتناك ضربت خوردن على (ع ) در مسجد كوفه پیش ‍ آمد و مولى (ع ) بیمار شد به حسن دستور داد كه در نماز بر مردم امامت كند، و در آخرین لحظات زندگى ، او را به این سخنان وصى خود قرار داد:

 

(پسرم ! پس از من ، تو صاحب مقام و صاحب خون منى ). و حسین و محمّد و دیگر فرزندانش و رؤ ساى شیعه و بزرگان خاندانش را بر این وصیت گواه ساخت و كتاب و سلاح خود را به او تحویل داد و سپس ‍ فرمود:

 

(پسرم ! رسول خدا دستور داده است كه تو را وصى خود سازم و كتاب و سلاحم را به تو تحویل دهم . همچنانكه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و كتاب و سلاحش را به من داده است و مرا ماءمور كرده كه به تو دستور دهم در آخرین لحظات زندگیت ، آنها را به برادرت حسین بدهى ).

 

امام حسن (ع ) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ایستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش ، على علیه السلام با مردم سخن بگوید. آنگاه پس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مكرم (ص ) چنین گفت :

 

(همانا در این شب آن چنان كسى وفات یافت كه گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آیندگان بدو نخواهند رسید). و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و كوشش هایى كه على (ع ) در راه اسلام انجام داد و پیروزیهیى كه در جنگها نصیب وى شد، سخن گفت و اشاره كرد كه از مال دنیا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهمیه اش از بیت المال ، كه مى خواست با آن خدمتكارى براى اهل و عیال خود تهیه كند.

 

 

در این موقع در مسجد جامع كه مالامال از جمعیت بود، عبداللّه بن عباس ‍ بپا خاست و مردم را به بیعت با حسن بن على تشویق كرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن بیعت كردند. و این روز، همان روز وفات پدرش ، یعنى روز بیست و یكم رمضان سال چهلم از هجرت بود.

 

 

مردم كوفه و بصره و مدائن و عراق و حجاز و یمن همه با میل با حسن بن على بیعت كردند جز معاویه كه خواست از راهى دیگر برود و با او همان رفتار پیش گیرد كه با پدرش پیش گرفته بود.

 

 

پس از بیعت مردم ، به ایراد خطبه اى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بیت پیغمبر (ص ) كه یكى از دو یادگار گران وزن و در ردیف قرآن كریم هستند تشویق فرمود، و آنها را از فریب شیطان و شیطان صفتان بر حذر داشت .

 

 

بارى ، روش زندگى امام حسن (ع ) در دوران اقامتش در كوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مایه امید كسان ساخته بود. حسن بن على (ع ) شرایط رهبرى را در خود جمع داشت زیرا اولا فرزند رسول خدا (ص ) بود و دوستى او یكى از شرایط ایمان بود، دیگر آنكه لازمه بیعت با او این بود كه از او فرمانبردارى كنند.

 

 

امام (ع ) كارها را نظم داد و والیانى براى شهرها تعیین فرمود و انتظام امور را بدست گرفت . امّا زمانى نگذشت كه مردم چون امام حسن (ع ) را مانند پدرش در اجراى عدالت و احكام و حدود اسلامى قاطع دیدند، عده زیادى از افراد با نفوذ به توطئه هاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان به معاویه نامه نوشتند و او را به حركت به سوى كوفه تحریك نمودند، و ضمانت كردند كه هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (ع ) نزدیك شود، حسن را دست بسته تسلیم او كنند یا ناگهان او را بكشند.

 

 

خوارج نیز بخاطر وحدت نظرى كه در دشمنى با حكومت هاشمى داشتند در این توطئه ها با آنها همكارى كردند.

 

 

در برابر این عده منافق ، شیعیان على (ع ) و جمعى از مهاجر و انصار بودند كه به كوفه آمده و در آنجا سكونت اختیار كرده بودند. این بزرگمردان مراتب اخلاص و صمیمیت خود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بیعت و چه در زمانى كه امام (ع ) دستور جهاد داد - ثابت كردند.

 

 

امام حسن (ع ) وقتى طغیان و عصیان معاویه را در برابر خود دید با نامه هایى او را به اطاعت و عدم توطئه و خونریزى فرا خواند ولى معاویه در جوانب امام (ع ) تنها به این امر استدلال مى كرد كه (من در حكومت از تو با سابقه تر و در این امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همین و دیگر هیچ !).

 

 

گاه معاویه در نامه هاى خود با اقرار به شایستگى امام حسن (ع ) مى نوشت : (پس از من خلافت از آن توست زیرا تو از هر كس بدان سزاوارترى ) و در آخرین جوابى كه به فرستادگان امام حسن (ع ) داد این بود كه (برگردید، میان ما و شما بجز شمشیر نیست ).

 

 

و بدین ترتیب دشمنى و سركشى از طرف معاویه شروع شد و او بود كه با امام زمانش گردنكشى آغاز كرد. معاویه با توطئه هاى زهرآگین و انتخاب موقع مناسب و ایجاد روح اخلالگرى و نفاق ، توفیق یافت . او با خریدارى وجدانهاى پست و پراكندن انواع دروغ و انتشار روحیه یاءس در مردم سست ایمان ، زمینه را به نفع خود فراهم مى كرد و از سوى دیگر، همه سپاهیانش را به بسیج عمومى فرا خواند.

 

 

امام حسن (ع ) نیز تصمیم خود را براى پاسخ به ستیزه جویى معاویه دنبال كرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشكر معاویه به كسانى بودند كه به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حكومت شام مى بودند، امّا در لشكر امام حسن (ع ) چهره هاى تابناك شیعیانى دیده مى شد مانند حجر بن عدى ، ابو ایوب انصارى ، و عدى بن حاتم ... كه به تعبیر امام (ع ) (یك تن از آنان افزون از یك لشكر بود). امّا در برابر این بزرگان ، افراد سست عنصرى نیز بودند كه جنگ را با گریز جواب مى دادند، و در نفاق افكنى توانایى داشتند، و فریفته زر و زیور دنیا مى شدند. امام حسن (ع ) از آغاز این ناهماهنگى بیمناك بود.

 

 

مجموع نیروهاى نظامى عراق را 350 هزار نوشته اند.

 

 

امام حسن (ع ) در مسجد جامع كوفه سخن گفت و سپاهیان را به عزیمت بسوى (نخیله ) تحریض فرمود. عدى بن حاتم نخستین كسى بود كه پاى در ركاب نهاد و فرمان امام را اطاعت كرد. بسیارى كسان دیگر نیز از او پیروى كردند.

 

 

امام حسن (ع ) عبیداللّه بن عباس را كه از خویشان امام و از نخستین افرادى بود كه مردم را به بیعت با امام تشویق كرد، با دوازده هزار نفر به (مسكن ) كه شمالى ترین نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود. امّا وسوسه هاى معاویه او را تحت تاءثیر قرار داد و مطمئن ترین فرمانده امام را، معاویه در مقابل یك میلیون درم كه نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود كشاند. در نتیجه ، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نیز به دنبال او به اردوگاه معاویه شتافتند و دین خود را به دنیا فروختند.

 

 

پس از عبیداللّه بن عباس ، نوبت فرماندهى به قیس بن سعد رسید. لشكریان معاویه و منافقان با شایعه مقتول او، روحیه سپاهیان امام حسن (ع ) را ضعیف نمودند. عده اى از كارگزاران معاویه كه به (مدائن ) آمدند و با امام حسن (ع ) ملاقات كردند، نیز زمزمه پذیرش صلح را بوسیله امام (ع ) در بین مردم شایع كردند. از طرفى یكى از خوارج تروریست نیزه اى بر ران حضرت امام حسن زد، بحدى كه استخوان ران آن حضرت آسیب دید و جراحتى سخت در ران آن حضرت پدید آمد. بهر حال وضعى براى امام (ع ) پیش ‍ آمد كه جز (صلح ) با معاویه ، راه حل دیگرى نماند.

 

 

بارى ، معاویه وقتى وضع را مساعد یافت ، به حضرت امام حسن (ع ) پیشنهاد صلح كرد. امام حسن (ع ) براى مشورت با سپاهیان خود خطبه اى ایراد فرمود و آنها را به جانبازى و یا صلح - یكى از این دو راه - تحریك و تشویق فرمود. عده زیادى خواهان صلح بودند. عده اى نیز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام ، پیشنهاد صلح معاویه ، مورد قبول امام حسن واقع شد ولى این فقط بدین منظور بود كه او را در قید و بند شرایط و تعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاویه دیر زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند، و در آینده نزدیكى آنها را یكى پس از دیگرى زیر پاى خواهد نهاد، و در نتیجه ، ماهیت ناپاك معاویه و عهد شكنى هاى او و عدم پاى بندى او به دین و پیمان ؛ بر همه مردم آشكار خواهد شد. و نیز امام حسن (ع ) با پذیرش صلح از برادر كشى و خونریزى كه هدف اصلى معاویه بود و مى خواست ریشه شیعه و شیعیان آل على (ع ) را بهر قیمتى هست ، قطع كند، جلوگیرى فرمود. بدین صورت چهره تابناك امام حسن (ع ) - همچنان كه جد بزرگوارش رسول اللّه (ص ) پیش بینى فرموده بود - بعنوان (مصلح اكبر) در افق اسلام نمودار شد. معاویه در پیشنهاد صلح هدفى جز مادیات محدود نداشت و مى خواست كه بر حكومت استیلا یابد. امّا امام حسن (ع ) بدین امر راضى نشد مگر بدین جهت كه مكتب خود و اصول فكرى خود را از انقراض محفوظ بدارد و شیعیان خود را از نابودى برهاند.

 

 

 

از شرطهایى كه در قرارداد صلح آمده بود؛ اینهاست :

 

 

معاویه موظف است در میان مردم به كتاب خدا و سنت رسول خدا (ص ) و سیرت خلفاى شایسته عمل كند و بعد از خود كسى را بعنوان خلیفه تعیین ننماید و مكرى علیه امام حسن (ع ) و اولاد على (ع ) و شیعیان آنها در هیچ جاى كشور اسلامى نیندیشد. و نیز سب و لعن بر على (ع ) را موقوف دارد و ضرر و زیانى به هیچ فرد مسلمانى نرساند. بر این پیمان ، خدا و رسول خدا (ص ) و عده زیادى را شاهد گرفتند. معاویه به كوفه آمد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع ) اجرا شود و مسلمانان در جریان امر قرار گیرند. سیل جمعیت بسوى كوفه روان شد.

 

 

امام حسن(ع)

 

 

ابتدا معاویه بر منبر آمد و سخنى چند گفت از جمله آنكه : (هان اى اهل كوفه ، مى پندارید كه به خاطر نماز و روزه و زكات و حج با شما جنگیدم ؟ با اینكه مى دانسته ام شما این همه را بجاى مى آورید. من فقط بدین خاطر با شما به جنگ برخاستم كه بر شما حكمرانى كنم و زمام امر شما را بدست گیرم ، و اینك خدا مرا بدین خواسته نائل آورد، هر چند شما خوش ندارید. اكنون بدانید هر خونى كه در این فتنه بر زمین ریخته شود هدر است و هر عهدى كه با كسى بسته ام زیر دو پاى من است ).

 

 

و بدین طریق عهدنامه اى را كه خود نوشته و پیشنهاد كرده و پاى آنرا مهر نهاده بود زیر هر دو پاى خود نهاد و چه زود خود را رسوا كرد!

 

 

سپس حسن بن على (ع ) با شكوه و وقار امامت - چنانكه چشمها را خیره و حاضران را به احترام وادار مى كرد - بر منبر بر آمد و خطبه تاریخى مهمى ایراد كرد.

 

 

پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بر رسول اللّه (ص ) چنین فرمود:

 

 

(... به خدا سوگند من امید مى دارم كه خیرخواه ترین خلق براى خلق باشم و سپاس و منت خداى را كه كینه هیچ مسلمانى را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براى هیچ مسلمانى نیستم ...) سپس فرمود: (معاویه چنین پنداشته كه من او را شایسته خلافت دیده ام و خود را شایسته ندیده ام . او دروغ مى گوید. ما در كتاب خداى عزوجل و به قضاوت پیامبرش از همه كس به حكومت اولیتریم و از لحظه اى كه رسول خدا وفات یافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ایم ). آنگاه به جریان غدیر خم و غصب خلافت پدرش على (ع ) و انحراف خلافت از مسیر حقیقى اش ‍ اشاره كرد و فرمود: (این انحراف سبب شد كه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - یعنى معاویه و یارانش - نیز در خلافت طمع كردند).

 

 

و چون معاویه در سخنان خود به على (ع ) ناسزا گفت ، حضرت امام حسن (ع ) پس از معرفى خود و برترى نسب و حسب خود بر معاویه نفرین فرستاد و عده زیادى از مسلمانان در حضور معاویه آمین گفتند. و ما نیز آمین مى گوییم .

 

 

امام حسن (ع ) پس از چند روزى آماده حركت به مدینه شد.

 

 

معاویه به این ترتیب خلافت اسلامى را در زیر تسلط خود آورد و وارد عراق شد، و در سخنرانى عمومى رسمى ، شرایط صلح را زیر پا نهاد و از هر راه ممكن استفاده كرد، و سخت ترین فشار و شكنجه را بر اهل بیت و شیعیان ایشان روا داشت .

 

 

امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود كه ده سال طول كشید، در نهایت شدت و اختناق زندگى كرد و هیچگونه امنیتى نداشت ، حتى در خانه ، نیز در آرامش نبود. سرانجام در سال پنجاهم هجرى به تحریك معاویه بدست همسر خود (جعده ) مسموم و شهید و در بقیع مدفون شد.

 

 

همسران و فرزندان امام حسن (ع )

 

 

دشمنان و تاریخ نویسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع ) داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافته اند. امّا آنچه تاریخ ‌هاى صحیح نگاشته اند همسران امام (ع ) عبارتند از:

 

 

(ام الحق ) دختر طلحة بن عبیداللّه - (حفصه ) دختر عبدالرحمن بن ابى بكر - (هند) دختر سهیل بن عمر و (جعده ) دختر اشعث بن قیس .

 

 

بیاد نداریم كه تعداد همسران حضرت در طول زندگیش از هشت یا ده به اختلاف دو روایت تجاوز كرده باشند. با این توجه كه (ام ولد)هایش هم داخل در همین عددند.

 

 

(ام ولد) كنیزى است كه از صاحب خود داراى فرزند مى شود و همین امر موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش مى باشد.

 

 

فرزندان آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بوده اند بنامهاى : زید، حسن ، عمرو، قاسم ، عبداللّه ، عبدالرحمن ، حسن اثرم ، طلحه ، ام الحسن ، ام الحسین ، فاطمه ، ام سلمه ، رقیه ، ام عبداللّه و فاطمه .


ادامه مطلب


[ شنبه 1 تیر 1392  ] [ 1:44 AM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]