درخت پرنده

من با رسول خدا(ص) بودم هنگامي که گروهي از سران قريش نزد وي آمدند و گفتند:
محمد! تو ادعاي بزرگي کردهاي که نه پدرانت چنان ادعايي داشته اند و نه کسي از خاندانت (اينک) ما پيشنهادي داريم اگر آن را پذيرفتي ميدانيم که تو پيامبر و فرستاده خدايي و اگر از انجام دادن آن درماندي ميفهميم که تو جادوگر و دروغگويي.
حضرت در پاسخ فرمودند: چه ميخواهيد؟
گفتند: از اين درخت بخواه که با ريشههاي خود از جا کنده شد و در مقابل تو بايستد.
همانا خدا بر هر کاري تواناست پس اگر خدا براي شما چنين کرد آيا حاضريد ايمان بياوريد و بر وحدانيت حق شهادت دهيد؟
آري....جهت خواندن ادامه،به ادامه مطلب بروید....
من آنچه را مي خواهيد به شما نشان خواهم داد، هر چند بخووبي ميدانم که شما به خير و صلاح باز نميگرديد و بلکه در ميان شما کساني را ميبينم که در چاه افکنده شوند [1] و کساني که گروهها را به هم پيوندند و سپاه بر ضدّ من بسيج نمايند. آنگاه فرمود:
اي درخت، اگر تو به خداوند و روز جزا ايمان داري و ميداني که من فرستاده خدايم پس (هم اينک) به فرمان خدا از جا درآي و با ريشههاي خود، در برابر من بايست.
سوگند به خدايي که پيامبرش را به حق مبعوث فرمود (ديدم که) درخت با ريشههايش از جا کنده شد و همچون پرندهاي بال و پر زنان در حالي که صداي سختي از ا شنيده ميشد آمد تا مقابل رسول خدا(ص) ايستاد. شاخه بلندش را (همچون چتري) بر رسول خدا(ص) گسترد و پارهاي از شاخههايش را هم بر دوش من نهاد و من در سمت راست آن حضرت (ايستاده) بودم.
مشرکان پس از ديدن (اين معجزهها) از روي برتري جويي و گردنکشي گفتند:بگو که نيمي از آن به سمت تو آيد و نيمي بر جاي خود بماند.
حضرت به درخت چنين فرمان داد و نيمه درخت رو به سوي او نهاد با پيش آمدني شگفت تر و بانگي سهمگين تر چنانکه گويي ميخواست خود را به رسول خدا(ص) بپيچد.
سپس باز آنان از روي سرکشي و ناسپاسي گفتند:
اين نيمه را بگو که به سمت نيمه خود رود چنانکه پيشتر بود.
حضرت همان فرمود که قوم خواستند. سپس درخت باز گرديد.
من گفتم:
اي فرستاده خدا! من نخستين کسي هستم که به تو ايمان ميآورد و نخستين فردي هستم که اقرار و اعتراف ميکند به اينکه درخت آنچه فرمودي به فرمان خدا انجام داد تا پيامبري تو را تصديق و گواهي کند و گفته تو را بزرگ دارد.مشرکان قريش (با کمال بي شرمي) گفتند:
نه بلکه او ساحري است دروغگو و تردستي است چابک. آنگاه (در حالي که به من اشاره ميکردند) گفتند: آيا کسي جز اين، تو را تصديق خواهد کرد؟
قال علي (ع):... لقد کنت معه لما اتاه الملا من قريش فقالوا له: يا محمد انک قد ادعيت عظيما لم يدعه اباوک و لا احد من بيتک و نحن نسالک امرا ان اجبتنا اليه و اريتناه علمنا انک نبي و رسول و ان لم تفعل علمنا انک ساحر کذاب فقال لهم: و ما تسالون؟ قالوا: تدعولنا هذه الشجره حتي تنقلع بعروقها و تقف بين يديک فقال: ان الله علي کل شي قدير فان فعل الله ذلک لکم اتومنون و تشهدون بالحق؟ قالوا: نعم. قال: فاني ساريکم ما تطلبون و اني لاعلم انکم التفيئون الي خير و ان فيکم من يطرح في القليب و من يحزب الاحزاب.
ثم قال: يا ايتها الشجره ان کنت تومنين بالله و اليوم الاخر و تعلمين اني رسول الله (ص) فانقلعي بعروقک حتي تقفي بين يدي باذن الله، و الذي بعثه بالحق لانقلب بعروقها و جات و لها دوي شديد و قصف کقصف اجنحه الطير حتي وقفت بين يدي رسول الله (ص) مرفرفه و القت بغصنها الاعلي علي رسول الله (ص)و ببعض اغصانها علي منکبي و کنت هن يمينه فلما نظر القوم الي ذلک قالوا علوا و استکبارا فمرها فلياتک نصفها و يبقي نصفها، فامرها فاقبل اليه نصفها کاعجب اقبال و اشده دويا فکادت تلتف برسول الله فقالوا کفرا و عتوا: فمر هذا النصف فليرجع الي نصفه کماکان، فامره فرجع، فقلت انا: لا اله الا الله اني اول مومن بک يا رسول الله (ص) و اول من اقربان الشجره فعلت ما فعلت بامر الله تعالي تصديقا بنبوتک و اجلالا لکلمتک فقال القوم کلهم: بل ساحر کذاب السحر خفيف فيه و هل يصرقک في امرک الا مثل هذا!؟ (يعنونني).... [2] .
پی نوشت ها:
[1] اشاره به کساني است که در جنگ بدر شرکت کردند و بر روي پيامبر خدا(ص) شمشير کشيدند و سپس به دستور حضرت اجساد آنان در چاههاي بدر افکنده شد.
[2] نهجالبلاغه، بخشي از خطبه قاصعه؛ اعلام الوري، ص 22، بحار، ج 14، ص 467 و ج 17، ص 389.