دمیدن روح بر انسان و...
«فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» حجر (15)، آيه 29-30.؛ «وقتى كه انسان را درست كردم و از روح خود در آن دميدم، پيش او به سجده در افتيد؛ پس فرشتگان همگى يك سره سجده كردند؛ جز ابليس كه خوددارى كرد از اين كه با سجدهكنندگان باشد».
چه كسى گفته كه روح ما، روح خداست؟ اين حرف، اشتباه است. مگر روح خدا مركب است كه بخشى از آن را در ما دميده باشد؟ اگر روح ما از روح خدا باشد، معنايش مركب و قابل تقسيم بودن روح خداست و نتيجه تركيب، احتياج است؛ زيرا هر مركبى، محتاج به اجزاء خود است؛ پس شكى نيست كه خداوند، بسيط است و بسيط، آن است كه جزء و تركيب نداشته باشد؛ در نتيجه، قابل تجزيه هم نيست؛ حال سؤال مىشود كه چرا فرمود: «مِن رُوحى»؟
در تفاسير نوشتهاند: اين اضافه، احتراميه و تشريفيه و تعظيميه است و براى شرف دادن به انسان آمده است؛ مثل اين كه استاد به شاگردش مىگويد: پسرم! در حالى كه پسر او نيست؛ اما به جهت شدت لطف و محبت، او را به خودش نسبت مىدهد.
همه حيوانات نيز مانند انسان هستند و خدا، روح و حيات به آنها داده است. انسان در رحم مادر رشد مىكند و وقتى به چهار ماهگى رسيد، از سوى خداوند، روح به او تعلق مىگيرد؛ پس عبارت «نَفَختُ» و دميدن، تشبيه است و كنايه از ايجاد تعلق روح به جسم است و در نتيجه، تعبير «مِن رُوحى»، به جهت آن است كه روح انسان داراى شرافت خاص و والايى است و اين مطلب موجب شده است كه خداوند او را به خودش نسبت دهد؛ چنانكه به «مسجد» و «كعبه» گفته مىشود: «خانه خدا» و يا به انسان بسيار وارسته گفته مىشود: «بنده خدا».
بنا به گفته برخى، «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» اضافه نَشويه است؛ يعنى ويژگىهاى روح انسان، از ويژگىهاى خداوند، نشئت گرفته است و همانطور كه خداوند داراى صفات فراوان، مانند علم، قدرت، رحمت، غضب،
رضايت و... مىباشد، به انسان نيز توانايىهاى اين ويژگىها را داده است؛ با اين تفاوت كه صفات الهى، نامحدود، ذاتى و استقلالى هستند؛ اما صفات انسان، محدود، غيرذاتى و عرضىاند؛ گرچه ويژگىهاى جسمى انسان نيز برتر از ساير موجودات مىباشند. به همين جهت، دستور سجده ملائكه بر انسان، پس از بهرهمندى انسان از ويژگىهاى جسمى و روحى، از سوى خداوند داده شد و در آيه شريفه: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ»،
به هر دو مطلب اشاره شده است.
حال بايد توجه داشت كه سجده بر حضرت آدمعليه السلام، فقط به جهت شخص او نبوده، بلكه سجده در حقيقت، بر مقام خلافت الهى در زمين و انسان كامل است كه آدم به عنوان پدر انسانها، نماد آن مقام بلند است؛ چنان كه در قرآن مىخوانيم: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً...» بقره (2)، آيه 30.؛ «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت».
پس معلوم مىشود كه موضوع، خيلى مهمتر از آفرينش يك موجود جديد مىباشد؛ بلكه صحبت از جانشين خدا بر روى زمين است.
پاسخ سؤال دوم:
درباره سجده ملائكه و مجرد بودن آنها، چند نظريه وجود دارد؛
فرشتگان، مجرد تام نيستند؛ بلكه فرشتگان مىتوانند تمثل پيدا كنند و حتى به شكل انسان در آيند؛ چنانكه در قرآن مجيد مىخوانيم: فرشتگانى به صورت ميهمان بر حضرت ابراهيمعليه السلام وارد شدند و بشارت فرزنددار شدن حضرت ابراهيم را دادند و از سوى ديگر، خبر عذاب قوم لوط را آوردند؛ در حالى كه به دليل فرشته بودن، از خوردن غذايى كه براى آنها آماده شده بود، خوددارى كردند!
همچنين از روايات فراوانى فهميده مىشود كه بارها جبرئيل به شكل جوانى به اسم «دحيه كلبى» الكافى، ج 2، ص 587، «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِعليه السلام قَالَ إِنَّ أَبَاذَرٍ أَتَى رَسُولَ اللَّهِصلى الله عليه وآله وَ مَعَهُ جَبْرَئِيلُعليه السلام فِي صُورَةِ دِحْيَة الْكَلْبِيِّ...». در مىآمده و او يكى از زيباترين جوانهاى آن زمان بوده است.
بنابراين، اگر گفتيم ملائكه مىتوانند تمثل پيدا كنند و مجرد محض نيستند، مشكل سجدهشان حل مىشود و در نتيجه، اين نظر قطعى نيست كه ملائكه مجرد تام باشند.
آنها كه مىگويند ملائكه مجردند يكى از دليلهايشان اين آيه از قرآن است كه مىفرمايد: «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» صافات (37)، آيه 164.
؛ «و هيچ يك از ما (-(فرشتگان)-) نيست مگر (-(اين كه)-) براى او (-(مقام و)-) مرتبهاى معيّن است»؛ يعنى ملائكه يك مقام معلوم دارند و اين، ويژگى موجود مجرد است كه كم و زياد و استعداد رشد نداشته و ثابت است. پس اين گروه از فلاسفه، مقام معلوم را مقام ثابت مىدانند و وقتى مقام ثابت شد، ناچاريم بگوييم ملائكه مجردند؛ اما متكلمان و بسيارى از مفسران، اين نظر را قبول ندارند؛ زيرا مقام معلوم مىتواند به معناى وظيفه، مسئوليت و پايگاه خاص باشد؛ در حالى كه انسان به دليل اختيار خير و شر، مىتواند در چندين مقام قرار بگيرد.
حال اگر گفتيم كه فرشتگان به طور كامل مجردند، آن وقت تعبير سجده، از باب كنايه و تشبيه است؛ زيرا سجده، نشانه نهايت خدمت گزار بودن و تواضع است؛ «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ»؛ يعنى وقتى آدم و نسل او به وجود آمدند، شما خدمتگزارش باشيد؛ گروهى رزق و روزى و باران بياوريد؛ گروهى وحى و الهامات معنوى را نازل كنيد و گروهى تغيير و تحولات را انجام دهيد. بنابراين اينها، واسطه فيض هستند و اين، معناى خدمتگزارى فرشتگان در مقابل آدم و فرزندان آدم است.
پاسخ سؤال سوم:
ابليس، قطعاً ملك و فرشته نبوده است. خداوند مىفرمايد: «... إِلاَّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ...» كهف (18)، آيه 50.. شكى نيست كه شيطان، جن بود و از آتش آفريده شده است؛ پس چرا از ملائكه حساب شده؟
در اين باره، چنين گفته شده است: دو نوع استثنا وجود دارد؛
1. متصل. 2. منقطع.
استثناى متصل مثل آن است كه بگوييم: «همه اهل خانه ما به مسجد آمدند؛ مگر برادرم». اين، طبق قاعده است و درست هم هست؛ يعنى آن چيزى كه استثنا مىكنيم، بايد قبلاً جزء «مستثنى منه» باشد و برادر، جزء اهل خانه است.
استثناى منقطع مثل آن است كه بگوييم: «همه صندلىها را آوردم؛ جز ميز را»؛ در حالى كه ميز با صندلى فرق مىكند و جزء صندلىها نيست كه به اين، استثناى منقطع مىگويند.
در آيه مذكور، اگر استثنا متصل باشد، اشتباه است؛ چون ابليس، طبق آيه «وَ كانَ مِنَ الْجِنِّ»، جزء فرشتگان نبود و به همين دليل، استثناء، منقطع است.
آيةاللَّه خويى مىگويد: استثنا، هميشه بايد متصل باشد و در آيه مذكور،
آن قدر ابليس با ملائكه مأنوس بوده كه جزء ملائكه حساب مىشده است و در بعضى روايات آمده كه او چند هزار سال همراه ملائكه عبادت كرده بود. بنابراين، ابليس آن قدر با ملائكه بود كه جزء آنها محسوب مىشد؛ به طورى كه گويا او نيز از ملائكه است و در نتيجه، استثناء متصل او از ملائكه صحيح مىباشد.