دسیسه ابن ملجم
از ابن ملجم مرادي و خط و ربط هايش چند مطلب مشترك در همه منابع به چشم مي خورد. كه مهمترين شان را اينطور ذكر كرده اند:
با شروع خلافت حضرت على(ع) حبيب بن منتجب حاكم يمن بود. حضرت نامه اى براى ابقاء او و بيعت گرفتنش از مردم يمن نوشت. حبيب ده نفر نماينده از شايستگان اهالى يمن را به سرپرستى عبدالرحمن بن ملجم مرادى به كوفه فرستاد. پس از ورود، ابن ملجم عرض تبريك مفصلى ايراد كرد تا رسيد به اينجا كه: تو اميرالمؤمنين و وصىّ رسول خدا و وارث علوم او هستى. خداوند لعنت كند كسى را كه انكار حق تو را بكند. و سه بيت شعر نيز گفت كه مضمونش اين است: با تمام قوا و مردان زيرك در اجراي فرمانت حاضريم. حضرت فرمود: نامت چيست؟ عرض كرد: عبدالرحمن پسر ملجم مرادى.
حضرت فرمود انّاللّه و انّااليه راجعون و به او نگاه مى كرد و دست بر دست مى زد و استرجاع مى نمود و مى فرمود تو مرادى هستى. پس از آنكه هيئت يمنى بيعت كردند، حضرت، ابن ملجم را دو مرتبه ديگر خواست و از او بيعت گرفت و اين عمل 3 بار تكرار شد. عرض كرد يا على چرا با من اينطور معامله مي كنى؟ فرمود زيرا مى بينم تو بيعت را ناديده خواهى گرفت و پيمان را خواهى شكست. عرض كرد دل من مملو از محبت توست، دوست دارم در ركابت شمشير زنم. حضرت لبخند زد و سئوالاتى نيز نمود و فرمود بالاخره تو قاتل من خواهى بود. ابن ملجم گفت اگر مرا چنين فكر مى كنى تبعيدم كن حضرت فرمود به همراه هيئت يمنى به يمن برگرد. ولى پس از سه روز ابن ملجم مريض شد و همراهانش رفتند و او ماند. حضرت به پرستارى ابن ملجم پرداخت و به دست خود دوا و غذا به وى مى خورانيد تا خوب شد از اين پس ملازم ركاب حضرت بود و اين بزرگوار او را به منزل مى برد و پول به وى مرحمت مى كرد و همواره مى فرمود من زندگانى او را مى خواهم ولى او قتل مرا مى خواهد. ابن ملجم گفت يا على اگر چنين است مرا بكش. فرمود قصاص قبل از جنايت نمى شود.
ابن ملجم در جنگ جمل در سپاه امام قرار گرفت و جنگيد، همچنين وي در جنگ صفين نيز از سپاهيان امام بود.
پيدايش فرقه خوارج كه به ظاهر در جنگ صفّين شكل گرفت، زخم تازه اى بر پيكر جامعه اسلامى بود. اين گروه متعصب و پرخاشگر كه نقاب تقوا و ديندارى بر چهره داشت، با عقايد و باورهاى عجيب و دور از منطق، همواره براى حكومت نو پاى امام على عليه السلام دردسرساز بودند و با فتنه انگيزى هاى پى در پى، مشكلات زيادى بر سر راه حاكميتِ اسلام پديد آوردند؛ على(ع) پيوسته با فرستادن سفيرانى آن ها را دعوت به بازگشت مى نمود، ولى متأسفانه مؤثر نمى افتاد؛ از اين رو چاره اى جز درگيرى با آنان نديد. آنها كه همچنان بر لجاجت و عصيان خود اصرار مى ورزيدند، درنبرد سخت جنگ نهروان، به هلاكت رسيدند.
پس از پايان نبرد نهروان و نابودى خوارج، يكى از اصحاب به گمان اين كه با كشته شدن خوارج، اين جريان و طرز تفكر براى هميشه پايان پذيرفته است، خطاب به امام عليه السلام عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! همه خوارج هلاك شدند»، ولى حضرت در جواب فرمود: «خير، به خدا سوگند! چنين نيست؛ آن ها نطفه هايى در پشت مردان و رحم زنان خواهند بود و هر زمان كه شاخى از آن ها سر بر آورد، قطع خواهد شد تا اين كه سرانجام شان به دزدى و راهزنى پيوند خواهد خورد».
درمورد حضور يا عدم حضور ابن ملجم درجبهه اميرالمؤمنين درجنگ نهروان كه با خوارج صورت گرفت، دو روايت است يكي اينكه وي درجنگ نهروان درجبهه مخالفين اميرالمؤمنين بود و ازهمان جنگ صفين راه خود را از ولايت جدا كرد و ديگري اين كه او بااميرالمؤمنين بود تا پس از پيروزي حضرت علي درجنگ خوارج، و پس از آن تحت تأثير گريه ها و ناراحتي هاي خانواده هاي كشته شدگان خوارج قرار گرفت و احساس كرد شايد او اشتباه مي كند، و پس از مدتي علاقه وعشق او به قطام يكي از خانواده هاي كشته شدگان خوارج منجر شد تا به خاطر او قصد كشتن علي عليه السلام را نيز بكند، دراين مورد چنين نقل شده است:
اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ صفين و واقعه نهروان هنگامي كه از جنگ بازمي گشتند و نزديك كوفه مي رسيدند ابن ملجم جلوتر مي رفت و به مردم خبر پيروزي حضرت را مي داد .وارد كوفه شد تا اينكه به نزديكي خانه ي زني به نام قطام بنت شجنه رسيد. قطام اسامي كساني كه در نهروان كشته شدند را از عبدالرحمن پرسيد. در كشتگان چند نفر از اقوام قطام بودند. قطام بسيار گريه كرد. ابن ملجم به قطام پيشنهاد ازدواج داد و قطام نيز پذيرفت و مهريه خود را كشتن علي بن ابيطالب، سه هزار دينار به همراه يك كنيز و يك غلام برشمرد. ابن ملجم خشمگين شد و قتل علي را گناه بزرگي خواند .قطام هميشه خودش را در برابر ابن ملجم آرايش مي كرد و او را به خود فرامي خواند تا اينكه پذيرفت. [1]
داستاني پس از اين نقل شده است كه گفته شده او با دو تن ديگر از خوارج متعصب؛ (برك ابن عبيدالله تميمي، عمرو بن بكر تميمى) ديدار مي كند و با هم تصميم به قتل معاويه، علي(ع) و عمروعاص مي گيرند وكار خود را فداكاري در راه دين و اسلام مي پندارند.
سحرگاه نوزدهم رمضان سال چهلم هجرى در محراب مسجد كوفه، ابن ملجم با شعار «الحكمُ للّه يا على لا لَكَ»؛ (حكم فقط از آن خداست نه از طرف تو اى على)، شمشيرش را مقابل امام عليه السلام بلند كرد؛ يعنى هنوز بر عقيده خارجى گرى خود باقى بوده است.
اما؛ دراين واقعه عبرت هاي بسياري نهفته است كه مي تواند پند دهنده شيعيان باشد.
اول اين كه هرچند به گواهي تاريخ، ابن ملجم عامل به شهادت رساندن امام بود، اما عامل اصلي حذف امام و ولي خدا از جامعه، يك تفكر بود.
آنكه علي را به شهادت رساند، تفكري بود كه ابن ملجم، تنها يك نماينده ي كوچك آن بود.
تفكري كه منحصر به دوران امام علي نبود. بلكه هم در زمان پيامبر(ص) ريشه هاي آن بچشم مي خورد و هم پس از امام علي در مقاطع مختلف تاريخي متأسفانه نقش غير قابل انكاري در منحرف نمودن بسياري از جريانات اسلامي حتي در دوران معاصر داشته است.
اين تفكر همواره از شدت افراطي گري چهره اي زشت و مطرود از دين را به نمايش گذاشته و بحران آفرين بود است. وافراط يعني آن كه مي خواهد جلوتر از امام خود حركت كند.
تفكري كه در نهايت بي تدبيري، قادر به تمايز ميان دوست و دشمن نيست، اولويت هاي جامعه اسلامي را تشخيص نمي دهد، تنها خود را معيار و ملاك دينداري مي داند و به راحتي برچسب كفر بر ديگران مي زند و آنها را از دايره ي اسلام خارج، و كمر به حذف هر كه غير خود مي بندد و در نهايت حماقت، معادلات سياسي را به نفع دشمنان اسلام تغيير مي دهند.
يكي ديگر از مسايلي كه مي تواند در اين واقعه بسيار عبرت آموز باشد، محل و نقطه انحراف كسي است كه در وصف او گفته اوبودند: و كان يسارع في حوائج أمير المؤمنين (عليه السلام) و خدمته، يعني او در كارهاي حضرت از ديگران سبقت مي گرفت و به ايشان خدمت مي كرد. [2]
و تمامي منابع متفق القولند كه ابن ملجم به فرايض ديني پايبند بوده و اثر سجده بر روي پيشاني اش معلوم بوده است.
اين حادثه و حادثه هايي مشابه اين، منجر مي شود تا كساني كه از آن آگاهي پيدا مي كنند هيچ وقت نسبت به عاقبت به خيري خود اميدوار نگردند و از اين كه درمسير ولايت درحركت اند به خود مغرور نگردند، اما شايد مسأله مهم تر در اين امر نقطه انحراف ابن ملجم باشد، چه امري موجب شد او كه خود را دوستدار علي عليه السلام مي دانست و در ركاب او شمشير زده بود، به جايي برسد كه شمشير زهرآگين بر سر حضرتش فرود آورد و به اين امر افتخار كند؟
براساس روايات مختلف تاريخي به نظر مي رسد كه نقطه انحراف او نيز مي تواند متفاوت باشد، اما اگر اين روايت را معتبر بدانيم (كه بسياري ازعلما نيز بر اين روايت تأكيد دارند.) كه ابن ملجم حتي در واقعه خروج خوارج براميرالمؤمنين وجنگ صفين نيز از ياران او بود، بايد بدانيم كه نقطه انحراف مي تواند خيلي پيچيده تر ازآنچه مي انديشيم و فكرمي كنيم باشد، چنانكه كسي فتنه هاي بزرگي را پشت سرگذارد و در همه امور همراه و همدم حضرت علي باشد، حتي درفتنه خطرناك خوارج كه به بيان حضرت امير حق را باطل آميخته بودند و حقيقتا امر بر بسياري مشتبه شده بود وي درمسيربود و پس ازجنگ حتي بشارت دهنده پيروزي علي عليه السلام بود، چطور شيطان مي تواند براين فرد غلبه كند و نقطه ضعف او را دريابد، براين اساس به نظر مي رسد احساسات وعواطف وي از ناراحتي وعزاداري كشته شدگان خوارج توانست امر را بر او مشتبه كند و در طي زمان او را چنان عوض كند كه به مقابله با حضرت علي به پا خيزد.
آيت الله بهجت در ذيل اين واقعه فرمودند: «هميشه از خدا بخواهيم كه عاقبت ما را ختم به خير كند.»
ايشان ميفرمايد كه يك كسي يك عمري پروانۀ امامش ميشود آخر سر امامش را ميكُشد، اين است كه ابن ملجم مثل پروانه بود براي اميرالمؤمنين، به راستي اين كدام عيب پنهان است كه يك روزي رو ميآيد، اين كدام ضعف ايمان است كه يك روزي خودش را نشان ميدهد، اين كدام گناه استغفار نشده است كه يك روزي پدر صاحب بچه را در ميآورد، اين كدام خوبي غرور يافته است؟
منابع:
فروغ ولايت، آيت الله جعفر سبحاني، نشر صحيفه، قم
تاريخ تحليلي اسلام تا پايان امويان، سيدجعفر شهيدي، مركز نشر دانشگاهي، تهران
زندگاني اميرالمؤمنين، سيد جعفر شهيدي
تتمه في التواريخ الائمه عليهم السلام ص 58
پاورقي
[1] التتمة في تواريخ الأئمة(ع)، العاملي، ص59
[2] تتمه في التواريخ الائمه عليهم السلام ص