اعتراض به واقعه غدير خم

ميخواستم بدونم بعد از واقع غدير خم و تا زماني كه پيامبراكرم‌ در قيد حياط بودند از طرف بزرگان وسران دين به خواسته پيامبر عتراضي شد يا نه؟

پاسخ: در پاسخ به سوال شما بايد گفت: بله گروه‌هاي مخالفي وجود داشتند. و اقدامات متعددي نيز انجام مي‌دادند. پيامبر نيز از وجود چنين گروه‌هايي اطلاع داشت و از توطئه هاى سياسى، نظامى آنان باخبر بود، و مى دانست كه براى بدست گرفتن حكومت و قدرت سياسى جامعه برخى پيمان سياسى نظامى امضاء كردند و برخى ديگر با يكديگر هم سوگند شده تا پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله قدرت را بدست گيرند. به عنوان نمونه حضرت به گوشه‌اي از عملكرد آنان در واقعه غدير با اين الفاظ اشاره مي نمايد:
و سالت جبرئيل (عليه السلام) ان يستعفى لى عن تبليغ ذلك اليكم ، ايها الناس لعلمى بقله المتقين ، و كثرة المنافقين ،و ادغال الاثمين، و حيل المستهزئين بالاسلام.
(از جبرئيل «درود خدا بر او باد» در خواست كردم، تا مرا از اعلام ولايت على (عليه السلام) معاف بدارد، زيرا اى مردم مى دانم كه تعداد پرهيزكاران اندك ، و شمار منافقان فراوان است ، و گنهكارانى پر فريب، و نيرنگ كارانى كه اسلام را مورد استهزاء قرار مى دهند وجود دارند. كسانى كه خداوند آنها را در كتابش اين‌گونه وصف نموده است: به زبان مى‏گويند آنچه را كه در دلهايشان نيست، و آن‌را آسان و كوچك حساب مى‏كنند در حالى كه نزد خدا بزرگ است. آنان بسيار مرا اذيت كردند و حتي گاه مرا «اذن» يعنى گوش ناميدند، و گمان كردند كه من چنين هستم و اين از آن جهت بود كه علىّ (ع) زياد ملازم من بود و من به او روى مى‏آوردم. تا اينكه....

اعتراض به واقعه غدير خم

ميخواستم بدونم بعد از واقع غدير خم و تا زماني كه پيامبراكرم‌ در قيد حياط بودند از طرف بزرگان وسران دين به خواسته پيامبر عتراضي شد يا نه؟

پاسخ: در پاسخ به سوال شما بايد گفت: بله گروه‌هاي مخالفي وجود داشتند. و اقدامات متعددي نيز انجام مي‌دادند. پيامبر نيز از وجود چنين گروه‌هايي اطلاع داشت و از توطئه هاى سياسى، نظامى آنان باخبر بود، و مى دانست كه براى بدست گرفتن حكومت و قدرت سياسى جامعه برخى پيمان سياسى نظامى امضاء كردند و برخى ديگر با يكديگر هم سوگند شده تا پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله قدرت را بدست گيرند. به عنوان نمونه حضرت به گوشه‌اي از عملكرد آنان در واقعه غدير با اين الفاظ اشاره مي نمايد:
و سالت جبرئيل (عليه السلام) ان يستعفى لى عن تبليغ ذلك اليكم ، ايها الناس لعلمى بقله المتقين ، و كثرة المنافقين ،و ادغال الاثمين، و حيل المستهزئين بالاسلام.
(از جبرئيل «درود خدا بر او باد» در خواست كردم، تا مرا از اعلام ولايت على (عليه السلام) معاف بدارد، زيرا اى مردم مى دانم كه تعداد پرهيزكاران اندك ، و شمار منافقان فراوان است ، و گنهكارانى پر فريب، و نيرنگ كارانى كه اسلام را مورد استهزاء قرار مى دهند وجود دارند. كسانى كه خداوند آنها را در كتابش اين‌گونه وصف نموده است: به زبان مى‏گويند آنچه را كه در دلهايشان نيست، و آن‌را آسان و كوچك حساب مى‏كنند در حالى كه نزد خدا بزرگ است. آنان بسيار مرا اذيت كردند و حتي گاه مرا «اذن» يعنى گوش ناميدند، و گمان كردند كه من چنين هستم و اين از آن جهت بود كه علىّ (ع) زياد ملازم من بود و من به او روى مى‏آوردم. تا اينكه خداوند در اين مورد اين آيه را نازل فرمود: وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ على الذين يزعمون انه اذن خير لكم ...
و اگر مى‏خواستم اسمهاى آنها را بگويم مى‏گفتم، و اگر مى‏خواستم به آن اشخاص اشاره بكنم، مى‏كردم، و اگر مى‏خواستم آنها را معرفى كنم، معرفى مى‏كردم و لكن من به خدا قسم در امور آنها بزرگوارى بخرج دادم ...
- اولين برخورد و مخالفت با واقعه غدير بلافاصله پس از اعلام اميرالمومنين به عنوان جانشين پيامبر رخ داد. شرح ماجرا از اين قرار بود:
هنگامى كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) على (عليه السلام) را در روز غدير خم به خلافت منصوب فرمود و درباره او گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه هر كس من مولى و ولى او هستم على مولى و ولى اوست. چيزى نگذشت كه اين مساله در بلاد و شهرها منتشر شد. نعمان بن حارث فهرى خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمد و عرض كرد: تو به ما دستور دادى شهادت به يگانگى خدا و اينكه تو فرستاده او هستى دهيم، ما هم شهادت داديم، سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زكات دادى ما همه اينها را نيز پذيرفتيم، اما با اينها راضى نشدى تا اينكه اين جوان (اشاره به على (عليه السلام)) را به جانشينى خود منصوب كردى و گفتى: من كنت مولاه فعلى مولاه، آيا اين سخنى است كه از ناحيه خودت يا از سوى خدا؟پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: قسم به خدايى كه معبودى جز او نيست اين از ناحيه خدا است. نعمان روى بر گرداند در حالى كه مى‏گفت: اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماء، خداوندا! اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو، سنگى از آسمان بر ما بباران! اينجا بود كه سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت، همين جا آيه سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ نازل گشت.
2. دشمنان ولايت اميرالمؤ منين (ع ) كه فكر مى كردند در بن بست كاملى قرار دارند تصميم نهايى را گرفتند، و آن ترور پيامبر (ص ) بود كه بگونه اى طبيعى با رم دادن شتر آن حضرت در ((عقبه )) كه راه كوهستانى ، و دره هاى عميق داشت به اهداف خود برسند، با يكديگر گفتند: بر سر راه كوهستانى ((عقبه )) كمين كرده و با پرتاب سنگ و چوب و آلاتى كه صداهاى وحشتناك توليد كند، شتر پيامبر (ص ) را رم مى دهيم تا سقوط كند و در آن دره هاى عميق فرو غلطد، آنگاه از تاريكى شب بهره جسته فرار مى كنيم ، و فردا همه جا مى گوئيم كه مرگ پيامبر يك حادثه طبيعى بود.
آنان رفتند و بر سر راه كمين كرده و منتظر رسيدن شتر پيامبر (ص ) و همراهان شدند. رسول گرامى اسلام به وسيله فرشته وحى از نقشه آنان آگاهى يافت ، چون به عقبه نزديك شدند، به حذيفه بن يمان ، و عمار ياسر فرمود تا يكى عنان شتر را در دست گيرد، و ديگرى شتر را هدايت كند.
منافقان كمين كرده ، هر چه داشتند پرتاب نمودند، و با سر و صداهاى گوناگون سعى كردند، شتر را رم دهند كه به امر خدا هيچ تزلزلى در حركت شتر پديد نيامد، و ترور نافرجام ماند.
چون طراحان ترور پيامبر (ص ) نمى توانستند اين فرصت طلايى را از دست بدهند لذا با شمشيرهاى برهنه، خود به پيامبر (ص ) حمله كردند، ولى با مقاومت بى نظير عمار ياسر و حذيفه روبرو شدند.اگر اندكى درنگ مى كردند ديگر ياران پيامبر (ص ) كه پيوسته و آهسته در يك كاروان بزرگ در حركت بودند سر مى رسيدند و كار همه منافقان تباه مى شد. پس ناچار فرار كردند.
حذيفه گفت يا رسول الله آنها چه كسانى بودند؟پيامبر فرمود نگاه كن : در آن هنگام برقى جهيد و چهره آنان آشكار ديده شد كه حذيفه با شگفتى آنها را شناسايى كرد.
با اين ترور نافرجام و افشاى اسامى دست اندركاران ، زنگ خطر در امت اسلامى به صدا در آمد كه مخالفان به آخر خط رسيدند، و از هيچگونه اقدامى دست بردار نيستند.
- تهيه و نگارش طومار نفاق
منافقان فكر تهيه طومارى افتادند تا مخالفت خود را با ولايت على (ع ) اعلام دارند، و بگويند كه مخالفت ما سازمان يافته و مستحكم است . از اين رو در خانه ابابكر گرد آمدند و پس از گفتگوهاى فراوان ، عهدنامه اى با خط سعيدبن عاص نوشتند كه با بررسى امضاء تاييد كنندگان اين طومار، عمق كينه توزى قريش و مخالفان على (ع ) به اثبات مى رسد كه نام : ابوسفيان ، و فرزند ابى جهل ، و صفوان بن اميه در راس همه امضاها به چشم مى خورد. يعنى سردمداران شرك و كفر دست در دست منافقان مسلمان نما گذاشته اند تا خورشيد ولايت را انكار كنند.
اين دست اقدامات آنان تا روزهاي منتهي به رحلت پيامبر ادامه داشت كه اين مختصر را مجال ذكر بيش از اين مقدار نيست. در پايان به يكي از آخرين اقدامات آنان اشاره مي‌كنيم:
واقعه يوم الخميس
در روز پنج شنبه و چهار روز پيش از درگذشت پيامبر (ص)، نگرانى از اجراى توطئه مخالفان جانشينى خلافت اميرمؤمنان (ع)، پيامبراكرم (ص) را بر آن داشت تا در زمانى كه بسيارى از اصحاب در منزل وى جمع بودند، آوردن قلم و كاغذ را دستور دهد تا چيزى بنويسد كه بعد از آن، امت گمراه نشوند. مخالفان حاضر در خانه پيامبر، به سركردگى يك چهره شاخص، با اجراى اين دستور مخالفت كرده، ضمن توهين به پيامبر (ص)، از نگارش اين سند جلوگيرى كردند. درباره اين ماجرا، كه به واقعه «يوم الخميس» شهرت يافت، نكات ذيل لازم به ذكر است:
1- تاريخ در اين‏جا تنها از يك تن نام مى‏بَرد كه به مخالفت برخاست و در برابر اين دستور پيامبر (ع) ايستاد و گفت: بيمارى و تب بر پيامبر غلبه كرده، هذيان مى‏گويد؛ قرآن پيش شماست و كتاب آسمانى، ما را كافى است. او، همان خليفه دوم بود[1] كه موافقانى هم در آن جمع داشت. جابر بن عبداللَّه انصارى به مخالفت عمر و جلوگيرى از نوشتن وصيت پيامبراشاره مى‏كند[2]. امام بخارى در هفت جا از كتاب خود و مسلم در سه جا از كتاب خود نوشته‏اند كه عمر بن الخطاب، اين تعبير را نسبت به پيامبر داشته است‏[3].
2- گروهى با عمر مخالفت كرده، گفتند حتماً بايد دستور پيامبر اجرا گردد؛ برويد قلم و كاغذى بياوريد تا آن چه مورد نظر اوست، نوشته شود، و برخى جانب عمر راگرفتند و از آوردن قلم و دوات جلوگيرى كردند. پيامبر از اختلاف و سخنان جسارت آميز آنان سخت ناراحت شد و گفت: برخيزيد و برويد كه نبايد در حضور پيامبرى، نداى اختلاف برخيزد.
3- پيامبر (ص) تصميم گرفت كه موقعيت خلافت اميرمؤمنان (ع) را كه در طول بيست سال گذشته، در غدير خم و به صورت شفاهى اعلام داشته بود، به طور كتبى و صريح، تحكيم كرده، سندى زنده پيرامون موضوع خلافت به يادگار بگذارد. در ديدار خليفه دوم و ابن عباس، چون سخن از اميرمؤمنان (ع) شد، عمر از وى پرسيد: آيا [اميرمؤمنان‏] بر اين باور است كه رسول خدا (ص) او را منصوب كرده است؟
ابن عباس گفت: آرى و علاوه بر اين، من از پدرم عباس در اين باره پرسيدم و او نيز تأييد كرد. عمر گفت: آرى از رسول خدا (ص) درباره وى مطلبى بود كه حجت نتواند بود. آن حضرت در هنگام بيمارى، سر آن داشت تا به اسم او تصريح كند؛ اما من به خاطر اسلام، از اين كار ممانعت كردم‏[4]!
تمامى مصيبت و بدبختى همان است كه با اختلاف و شلوغ‏كارى خود، مانع از نوشتن كتاب توسط رسول خدا (ص) شدند و گفتند كه رسول خدا هذيان مى‏گويد[5].
..................................
[1]. عبدالرحمن احمد البكرى، من حياة الخليفة عمربن الخطاب، تعليق سيد مرتضى رضوى، ص 101- 107.
[2]. هيثمى، مجمع الزوائد، ج 4، ص 390 و ج 8، ص 609.
[3]. صحيح بخارى، كتاب المرضى، باب 17؛ كتاب الجهاد، باب 172؛ كتاب مغازى، باب 78؛ كتاب الاعتصام باب 26؛ صحيح مسلم، كتاب وصيت، باب 5.
[4]. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 21.
[5]. ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 2، ص 242- 245.

 





[ یک شنبه 27 مهر 1393  ] [ 10:35 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]