ربابه کمالی
![]() |
زندگینامه |
![]() |
شهادت |
ربابه کمالی
نام پدر: رحیم بگ | تاریخ تولد: 1308/08/03 |
محل تولد: ایران - ایلام - ایلام | تاریخ شهادت: 1357/08/21 |
محل شهادت: ایلام | طول مدت حیات: 49 سال |
مزار شهید: گلزارشهدای صالح آّباد2-مهران-ایلام |
زندگینامه
توی شناسنامه اش نوشته؛ سوم آبان ماه سال 1308 . چند سال از سن واقعی اش بیشتر. در روستا رسم بود شناسنامه را بزرگ تر از سن دختر بگیرند؛ برای اینکه زودتر شوهرش بدهند. خرم آبادی ساکن خیابان ایلام بود. پدرش در روستاهای اطراف کشاورزی و دامداری می کرد. با سواد بود و قرآن را با لحن و صوت خوش می خواند و به فرزندانش هم آموخته بود.
ربابه هنوز پانزده سالش نشده بود که همسر پسر عمویش شد. همسر سبز خدا، وقت به دنیا آوردن بچه اش از دنیا رفته بود. ربابه با او ازدواج کرد در حالی که سی سال از او کوچک تر بود.
او مردی خانواده دوست و فعال بود. وضع مالی نسبتا خوبی هم داشت. در ایلام مغازه داشت، کشاورزی هم می کرد. رفتار خوب، منطقی و کدبانویی ربابه باعث شد سبزخدا خیلی زود زندگی اش را به او بسپارد.
ربابه یک پسر و پنج دختر به دنیا آورد. به مجالس مذهبی و قرآنی که می رفت، دخترانش را همراه خودش می برد. ماه رمضان، همسایه ها از او می خواستند آنها را بیدار کند تا سحری بخورند و نماز بخوانند.
روزها خیاطی و قالی بافی می کرد و به دخترانش هم یاد میداد.
پیش از انقلاب، مرحوم حجت اسلام شیخ خدا کافی به ایلام تبعید شده بود و اجازه سخنرانی هم نداشت. با این حال مدیریت چند جلسه و هیئت قران را به عهده گرفته بود. علاقه مندان بسیاری از گوشه و کنار شهر، حتی از شهرهای دیگر برای شرکت در مجالس او می آمدند. ربابه هم با دخترانش پای منبر حاج آقا کافی حاضر می شد. مجالس مرحوم کافی از دوازه شب بود تا دو نیمه شب. ربابه به منزل آیت الله حیدری هم می رفت. عده زیادی از مردان و زنان مومن آنجا جمع می شدند. همان جا بود که از جنایت های رژیم پهلوی با خبر شد.
کشتار مردم بی گناه قم در دی ماه سال 1356 و کشته شدن عده ای در اربعین شهادت آن ها در تبریز، جوانان را در دیگر شهرها به فعالیت و مخالفت علنی وا داشت. جوانان ایلامی نیز دست به تظاهرات زدند. ساواک برای خاموش کردن صدای اعتراض مردم در پی دستگیری مبارزان بود.
ربابه به تظاهرات می رفت. به محض حمله ماموران خود را به خانه می رساند و در خانه را باز می گذاشت. به آن هایی که از دست ساواکی ها فرار می کردند. پناه می داد. آش می پخت و جلوی در می گذاشت. به آن هایی که از تظاهرات بر می گشتند صلواتی آش می داد. سر شلنگ آب را هم به کوچه می برد تا کسانی که از آن کوچه فرار می کردند. آب بخورند. با فریاد مردم که «اشک آور زدند!» کاغذ آتش می زد که دود آن تاثیر گاز اشک آور را از بین ببرد.
ماموران او را شناسایی کرده بودند. در شهربانی جلسه ای گذاشته شد. به «مراد حاصل فرهادی» ماموریت داده شد که مراقب او و رفت وآمد هایش باشد. دستور تیر داشت. گفته بودند «او بیچاره مان کرده از بس وقت و بی وقت خرابکارها را در خانه اش پناه می دهد و اجازه ورود به ماموران ما را نمی دهد. به او درس عبرت بدهید!»
بیست و یکم آبان ماه سال 1357 با برنامه ریزی جوانان و مبارزان، راهپیمایی بزرگی در ایلام شکل گرفت. در جای جای شهر تیربار و تانک مستقر بود. مامورها اسلحه به دست آماده بودند. مردم شعار می دادند و با مشت گره کرده پیش می رفتند « بگو مرگ برشاه...بگو مرگ برشاه». او در آن روز در سن 49 سالگی به علت فراری دادن جوانان انقلابی از دست ماموران براثر اصابت گلوله به شهادت رسید و مزارش در گلزار شهدای شهر صالح آباد قرار دارد.
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
برگرفته از
پایگاه اطلاع رسانی ایثار، تاریخ: - / - / - |
پایگاه اطلاع رسانی شهدای زن، تاریخ: - / - / - |
لوح فشرده کنگره ملی شهدای زن، تاریخ: - / - / - |