مرتبه
تاريخ : دوشنبه 11 تیر 1397 

 اسماعیل آبدرجوئی

اسماعیل آبدرجوئی

 

نام پدر: - تاریخ تولد: 1349/03/01
محل تولد: ایران - آذربایجان شرقی - هشترود - ذوالبين تاریخ شهادت: 1365/10/04
محل شهادت: شلمچه طول مدت حیات: 16 سال
مزار شهید: -


 

زندگینامه

در اول خردادماه سال 1349 در روستای ذوالبین شهرستان هشترود فرزند پسری در عید سعید قربان دیده به جهان گشود. نامش را اسماعیل نهادند و با راه و رسم سربازی در راه معبود آشنایش ساختند. 
وجود مهربان اسماعیل از همان کودکی به عشق و محبّت آراسته بود؛ دلش می خواست با آن سنّ کم کمک همه باشد، حتی بزرگ ترها. هنوز به سنّ تکلیف نرسیده، با طراوت و عطر زیبای نماز آشنا شد و وجودش را به خلوت با خدا آراست. صبح در پی درس و مشق بود و بعد از مدرسه کمک حال مادر در خانه و کمک پدر در مغازه و کار کشاورزی. 
اسماعیل دوران دبستان و راهنمایی را در مدرسه ی شهید رجایی روستای ذوالبین با موفقیت به پایان رساند و وارد دانشسرای مقدماتی شهرستان هشترود شد؛ چرا که به تعلیم و تربیت کودکان روستایی و خدمت به محرومین علاقه داشت و آموزگاری را شغلی ظریف و حساس می دانست و می گفت: که «با این شغل بهتر می توان مسایل دینی و مذهبی را در کنار درس ها آموزش داد و کودکان را در مقابل ناهنجاری ها بیمه کرد. 
اسماعیل به حضور در مساجد و پایگاه های مقاومت و شرکت در مجالس و مراسم مذهبی و دینی علاقه ای فراوان داشت. کتاب های مذهبی و هنری را بیشتر مطالعه می کرد و برادران و خواهرانش را به نماز و روزه و رعایت حجاب، تشویق و ترغیب می نمود. 
بعد از شروع جنگ، دل در گرو رفتن داشت و سال 1364 بعد از یک دوره ی آموزشی، راهی جبهه شد. می گفت: «باید از وطن و دین و انقلاب دفاع کنیم و دشمن را سر جای خود بنشانیم.» و به همه سفارش امام را می کرد و می گفت: « امام را تنها نگذارید. »
وقتی با پای دل به جبهه رسید، گویی خسته از کشاکش زندگی، پای در وادی ایمن نهاده است که آرامش را با تمام وجود احساس کرد. او بام عروج خود را یافته بود. بعد از دو سه بار اعزام به جبهه، همه را به رفتن و درک معنویت شهر عشق دعوت می کرد و می گفت: « اگر یک لحظه، زیبایی و صفای جبهه را لمس کنید، هرگز نمی توانید آرام بنشینید و کار و زندگی را مثل رزمنده ها رها می کنید و راهی جبهه می شوید... »
کسی از انتهای افق با صدای عشق، صدایش می زد. دلش هوای رفتن داشت و میل رسیدن. دست هایش پر از تخم شقایق بود و سوار بر توسن جنون با لباسی به رنگ باورهای خدایی در کسوت یک بسیجی عاشق در تاریخ چهارم دی ماه 1365 در عملیات کربلای چهار در شلمچه در سنّ 16 سالگی تن، سپر زخم کرد و سرباخته و پاره پیکر به دیدار معشوق نایل آمد. 

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
برگرفته از 

کتاب آموزگاران شهادت جلد 2 ، صفحه:15، تاریخ: - / -





 

ارسال توسط مهدی گلشنی
آرشيو مطالب
پیوندها
طراح قالب

ابزار وبلاگ

قالب وبلاگ