آدمها

گاهی در زندگیت میمانند ؛

و گاهی در خاطره ات …

آنها که در زندگی ات میمانند همسفرت میشوند ؛

آنها که در خاطرت میمانند کوله پشتی تمام تجربیاتت برای سفر تو …

لبخند بزن به تلخ ترین تجربیاتت ؛

به هر چه بود ، هر چه گذشت ،

آدمها می آیند

و این آمدن باید رخ بدهد

تا تو بدانی

آمدن را همه بلدند

این ماندن است

که هنر میخواهد



 نگاشته شده توسط حسین ترکی در سه شنبه 23 دی 1393  ساعت 1:06 PM نظرات 0 | لينک مطلب
هوای رابطه که سرد شد

گاهی نه پای کسی در میان است

نه چیز دیگــــــری


گاهی قصه قصه ی تکرار است ...

راستش باید برای بعضی ها کم باشی

زیاد که خوب باشی تکراری می شوی برایشان

مثل فیلمی که بارها به عقب برمی گردانی

قصه ی جدایی آدم ها از هم قصه ی تکرار است ...




 نگاشته شده توسط حسین ترکی در یک شنبه 8 تیر 1393  ساعت 12:03 PM نظرات 0 | لينک مطلب
چه رسم جالبی ....

چه رسم جالبی است،

محبتت را میگذارند پای احتیاجت،

صداقتت را میگذارند پای سادگیت،

سکوتت را میگذارند پای نفهمیت،

نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت،

… … … و وفاداریت را پای بی کسیت،

و آنقدر تکرار میکنند که خودت

باورت میشود که تن‌هایی و بیکس و محتاج….!!!

 


 



 نگاشته شده توسط حسین ترکی در یک شنبه 8 تیر 1393  ساعت 11:51 AM نظرات 0 | لينک مطلب

دیدن عکست تمام سهم من است ،

از تو . . .

آن را هم جیره بندی کرده ام

تا مبادا ،

توقعش زیاد شود . . .

دل است دیگر . . .

ممکن است فردا خودت را از من بخواهد . . .

 



 نگاشته شده توسط حسین ترکی در دوشنبه 2 تیر 1393  ساعت 9:31 AM نظرات 0 | لينک مطلب

The image “http://image.kocholo.org/user/Sana/l158.gif” cannot be displayed, because it contains errors.
چه كسی می فهمد؟
در دلم رازی هست
می سپارم آنرا به
خیال و شب و تنهایی خود
به كدامین انسان ؟ به كدامین مخلوق ؟
تو بگو هست كسی
تا كه مرا دریابد ؟
چه طنین انگیز است
تق تق پای خیالم كه به دیپاچه ی فردا
به خدا می راند
و چه زیباست نیاز من و ناز
دل بی تاب من و خاطره ای پر
احساس
ولی افسوس كه در راه دلم گم گشته
تو به من میخندی
و من از خنده ی تو
می فهمم
كه كسی نیست مرا دریابد

The image “http://image.kocholo.org/user/Sana/l158.gif” cannot be displayed, because it contains errors.



 نگاشته شده توسط حسین ترکی در پنج شنبه 21 بهمن 1389  ساعت 6:55 AM نظرات 0 | لينک مطلب

 

http://www.negahak.com/album/fun/t-hdhfd3JokesAnimalnove3.jpg

یک روز پدر بزرگم  برام يه کتاب دست نويس آورد، کتابي که بسيار گرون قيمت بود، و با ارزش، وقتي به من داد، تاکيد کرد که اين کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا بايد چنين هديه با ارزشي رو بي هيچ مناسبتي به من بده، من اون کتاب رو گرفتم و يه جايي پنهونش کردم،

 چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندي ؟ گفتم نه، وقتي ازم پرسيد چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندي زد و رفت،



 نگاشته شده توسط حسین ترکی در یک شنبه 7 شهریور 1389  ساعت 12:28 PM نظرات 0 | لينک مطلب
 

نامه‌ات‌ که‌ به‌ دستم‌ رسيد   ،   من‌ خواب‌ بودم   ؛ نامه‌ات‌ بيدارم‌ کرد .



نامه‌ات‌ ستاره‌اي‌ بود که‌ نيمه‌شب‌ در خوابم‌ چکيد و ناگهان‌ ديدم‌ که‌   بالشم‌ ،


خيس‌ هزار قطره‌ نور است.


دانستم‌ که‌ تو اينجا بوده‌اي‌ و نامه‌ را   خودت‌ آورده‌اي . رد‌ پاي‌ تو روشن‌ است .
هر جا که‌ نور هست ، تو هستي ، خودت‌ گفته‌اي‌ که‌ نام‌ تو نور است .
نامه‌ات‌ پر از نام‌ بود.


پر از نشان‌ و نشاني .


نامت‌ رزاق‌ بود و نشانت‌   روزي‌ و روز .
گفتي‌ که‌ مهماني‌ است‌ و گفتي‌ هر که‌ هنوز دلي‌ در سينه‌ دارد دعوت‌   است .


گفتي‌ که‌ سفره‌ آسمان‌ پهن‌ است‌ و منتظري‌ تا کسي‌ بيايد و از ظرف‌   داغ‌ خورشيد


لقمه‌اي‌ برگيرد .
و گفتي‌ هر کس‌ بيايد و جرعه‌اي‌ نور بنوشد،


عاشق‌ مي‌شود .
گفتي‌ همين‌ است، آن‌ اکسير، آن‌ معجون‌ آتشين‌ که‌ خاک‌ را به‌ بهشت‌   مي‌برد.


و گفتي‌ که‌ از دل‌ کوچک‌ من‌ تا آخرين‌ کوچه‌ کهکشان‌ راهي‌ نيست،


  اما دم‌ غنيمت‌ است‌ و فرصت‌ کوتاه‌ و گفتي‌ اگر دير برسيم‌ شايد سفره‌ات‌   را برچيده‌


باشي، آن‌ وقت‌ شايد تا ابد گرسنه‌ بمانيم ...
آي‌ فرشته،


آي‌ فرشته‌ که‌ روزي‌ دوستم‌ بودي،


بلند شو دستم‌ را بگير و   راه‌ را نشانم‌ بده، که‌ سفره‌ پهن‌ است‌ و مهماني‌ است.


مبادا که‌ دير   شود،


بيا برويم،


من‌ تشنه‌ام،


خورشيد مي‌خواهم





 نگاشته شده توسط حسین ترکی در پنج شنبه 30 اردیبهشت 1389  ساعت 9:04 AM نظرات 0 | لينک مطلب
 
قحطي عشق

گل مي دهد دوباره غزل در هواي تو

دارد بهار مي چکد از چشمهاي تو

گل مي دهد دوباره در اين قحط سال عشق

احساس شاعرانه من از صداي تو


از هر که ديده ام به خدا مهربانتري

دريا! دلم گرفته در اينجا براي تو

در کوچه هاي خلوت شعرم قدم بزن

بگذار تا نفس بکشم در هواي تو

امشب به احترام تو اين شعر ساده را

آماده کرده ام که بريزم به پاي تو

وقتي تو مي رسي نفسم تازه مي شود

احساس کرده ام شده ام مبتلاي تو

شب با هزار دلهره خوابم نمي برد

وقتي دريغ مي شود از من صداي تو

درا ببند، حوصله کن، ها، غريبه نيست

از راه دور آمده اين آشناي تو



 نگاشته شده توسط حسین ترکی در یک شنبه 22 فروردین 1389  ساعت 11:16 AM نظرات 0 | لينک مطلب


دوستم داشته باش 


 بادها دل تنگ اند دست ها بيهوده چشم ها بي رنگند


شهر ها مي لرزند برگ ها مي سوزند ياد ها مي گندند


باز شو تا پرواز سبز باش با آواز آشتي کن با رنگ


دوستم داشته باش


سيب ها خشکيده ياس ها پوسيده


دوستم داشته باش


 ابرها در راهند


دوستت دارم ها چه کوتاه اند


آه چه کوتاه اند


http://ghazalehjan.persiangig.com/tavalodam.gif
 


 نگاشته شده توسط حسین ترکی در پنج شنبه 19 فروردین 1389  ساعت 9:02 AM نظرات 0 | لينک مطلب


Powered By Rasekhoon.net