آقای خوبم
از کدامین قبیله بودی که تو را نشناختند؟
از کدامین دیار آمده بودی که بوی غربت می دادی؟
از کدامین حنجر فریاد کردی که نشنیدند؟
چشم هایشان کور بود و گوش هایشان کر و زبانهایشان لال
که تورا ندیدند و نشنیدند و پاسخ نگفتند
خاک بر چشم هایشان و آتش بر دل هایشان
که چشم تو را گریاندند و دل تو را سوزاندند
عزیز دل های سوخته
هزاران سال هم که بگذرد آتش غم تو در دل هایمان سرد نمی شود
تو قامت عاشقی به پیشگاه حضرت عشق بودی
و ما صدها سال است که گرد عاشقی می گردیم که ابراهیم وار اسماعیل به قربانگاه برد
سرور عاشقان عالم
بعد از تو
تمام دل ها ترک برداشت
تمام نفس ها عطشان شد
آقاجان
غربت تو در تاریخ تکرار نشد
هنوز هم آب شرمنده گلوی شش ماه تو
و خارهای بیابان سیاه روی زخم های پای سه ساله توست
و ما هنوز در تب انتظار منتقم خون تو می سوزیم...

به یاد کربلا افتاده ام باز
عنان طاقت ازکف داده ام باز
به من ماهی نشان دادند آنجا
که تا امروز مستم ازتماشا
دلم پر می زند هرشب به بامش
سلامم می کند دارالسلامش
دلعاشق ز معشوقش جدا نیست
برایم هیچ جایی کربلا نیست
چه میفهمید از حالدل من
شنیدن کی بود مانند دیدن
من مجنون جز این لیلاندارم
خدایا تاب تا فردا ندارم
سر عاشق نوازی داشت یارم
دوروزی پرده را برداشت یارم
قرق کرد او حرم را تا بمانم
کنار تربتششعری بخوانم
نشانم داد مزد نوکری چیست
خریدار دل شیدای منکیست
تهیدستم ولی گنجینه دارم
حسین تازه ای در سینه دارم

سلام من به محرم
سلام من به محرم محرم گل زهرا
به لطمه های ملائك به ماتم گل زهرا
سلام من به محرم به تشنگی عجیبش
به بوی سیب زمین و غم حسین غریبش
سلام من به محرم به غصه و غم مهدی
به چشم كاسه خون و به شال ماتم مهدی
سلام من به محرم به كربلا و جلالش
به لحظه های پر از حزن و غرق درد و ملالش
سلام من به محرم به حال خسته زینب
به بینهایت داغ دل شكسته زینب
سلام من به محرم به دست و مشك ابوالفضل
به ناامیدی سقا به سوز و اشك ابوالفضل
سلام من به محرم به قد و قامت اكبر
به خشك اذان گوی زیر نیزه و خنجر
سلام من به محرم به دست و بازوی قاسم
به شوق شهد شهادت حنای گیسوی قاسم
سلام من به محرم به گهواره اصغر
به اشك خجلت شاه و گلوی پاره اصغر
سلام من به محرم به احترام سكینه
به آن ملیكه كه رویش ندیده چشم مدینه
سلام من به محرم به عاشقی زهیرش
به بازگشتن حر خروج ختم به خیرش
سلام من به محرم به مسلم و به حبیبش
به رو سپیدی عون و بوی عطر عجیبش
سلام من به محرم به زنگ محمل زینب
به پاره پاره تن بی سر مقابل زینب
سلام من به محرم به انتظار رقیه
به پای آبله بسته به چشم تار رقیه
سلام من به محرم به شور و حال عیانش
سلام من به حسین و به اشك سینه زنانش
سلام من به محرم به حزن نغمه هایش
به پرچم و به سیاهی به خیمه های عزایش




اخموی بی حوصله
مامان چرا گفت : بگیر
از پدرت فاصله ؟
دلش هزار تا راه رفت
بابا خسته کاره ؟
مامان چرا اینو گفت ؟
بابا دوستش نداره
بابا اینو بپرسه
اگه خسته کاره
پس چرا بعضی وقتا
تا نیمه شب بیداره ؟
نشونه بیداریش
سرفه های بلنده
شش ماه پیش تا حالا
بغض می کنه می خنده
شاید اونو نمی خواد
اگه دوستش نداره
پس چرا روی تختش
عکس اونو میذاره ؟
با چشمای مریضش
عکسو نگاه میکنه
قربون قدش میره
بابا بابا میکنه
با دست پر تاولش
البومی رو که داره
از کنار پنجره
ور میداره میاره
با دیده پر از اشک
البومی وا میکنه
رفیقای جبهه رو
همه ش صدا میکنه
آلبوم عکس بابا
پر از عکس دوستاشه
عکسی هم از راحله ست
تو بغل باباشه
با دیدن اون عکسا
زنده میشه می میره
با یاد اون قدیما
بابا زبون میگیره
قربون اون موقع ها
قربون اون صفاتون
دست منم بگیرین
دلم تنگه براتون
ازاون وقتی که بابا
دچار این مرض شد
مامان چقدر پیر شده
بابا چقدر عوض شد
مامان گفته تو نماز
برا بابات دعا کن
دستاتو بالا ببر
تقاضای شفا کن
دیشب توی نمازش
واسه باباش دعا کرد
دستاشو بالا بردو
تقاضای شفا کرد
نماز چون تموم شد
دعا به آخر رسید
صدای گریه های
مامان تو خونه پیچید !
دخترکم کجایی؟
عمر بابا سر اومد
وقت یتیم داری و
غربت مادر اومد
دخترکم کجایی؟
بابات شفا گرفته
رفیقاشو دیده و
ما رو گذاشته رفته
آی قصه قصه قصه
یه دستمال نشسه
خون سرفه بابا
رو این پارچه نشسته
بعد شهادت او
پارچه مال راحله است
دختری که در پی
شکست یک فاصله است
کنار اسم بابا
زائر کربلایی
یه چیز دیگه م نوشتن
شهید شیمیایی
خداوندا من چیزی نمی بینم آینده پنهان است
ولی آسوده ام چون تو را می بینم و تو همه چیز را!!!
اى معبود من ترا مىستايم و تو شايان ستايشى، در برابر احسان کاملت نسبت بمن، و فراوانى نعمتهايت بر من، و بسيارى عطايت در باره من، و بر رحمتى که مرا به آن برترى دادهاى، و نعمتى که بر من سرشار ساختهاى. زيرا چندان در بارهام احسان کردهاى که شکر من از آن قاصر است. و اگر احسان تو نسبت بمن و سرشارى نعمتهايت بر من نمىبود، به احراز بهره خود و به اصلاح نفس خود نمىرسيدم. ولى تو در بارهام احسان آغاز کردى، و از رنج کوشش در کفايت امورم بىنيازم ساختى، و مشقت بلا را از من برگرداندى، و قضاى خوفناک را از من باز داشتى - اى معبود من - پس چه بسا بلاى مشقت بارى که آن را از من برگرداندى! و چه بسا نعمت سرشارى، که چشمم را به آن روشن ساختى و چه بسا احسان بزرگى که از آن تو نزد من است !
توئى که هنگام بيچارگى دعايم را اجابت کردى. و هنگام در افتادن به گناه از لغزشم در گذشتى، و حقم را از ستمکاران باز ستاندى. اى معبود من - من آنگاه که از تو مسئلت کردم ترا بخيل نديدم. و چون آهنگ تو کردم ترا گرفته نيافتم. بلکه ترا نسبت به دعايم شنونده و در باره خواهشهايم عطا کننده يافتم : نعمتهايت را در هر حال از حالاتم و در هر زمان از زمانهايم بر خود سرشار يافتم، از اين رو تو نزد من ستودهاى، و احسانت پيش من مشکور است. جان و زبان و عقل من ترا همى سايند: چنان ستايش که به پايگاه کمال و به کنه شکر رسد، چنان ستايش که در حد خشنودى تو از من فراز آيد. پس در آن وقت که تعدد راهها مرا خسته سازد، و اى در گذرنده از لغزش من، که اگر عيب پوشى تو در باره من نمىبود هر آينه از رسوا شدگان مىبودم، و اى دستگير من از سر يارى، که اگر ياريت نسبت به من نمىبود هر آينه از مغلوبان مىبودم. و اى کسى که پادشان در پيشگاهش يوغ مذلت را به گردنهاشان نهادهاند، و از اين رو از حملههايش ترسانند. و اى سزاوار پرهيزگارى. و اى کسى که نامهاى نيکو مخصوص او است. از تو مسئلت مىکنم که از من در گذرى و مرا بيامرزى زيرا من بىگناه نيستم که در برابر مؤاخذه تو حجت آورم، و نيرومند نيستم که غلبه کنم و گريز گاهى ندارم که بگريزم، و از تو مىخواهم که از لغزشهايم در گذرى، و پوزش و بيزارى مىجويم از آن گناهانم که مرا گرفتار ساخته، و بر من احاطه کرده، چندانکه نابودم ساخته .
از شر آن گناهان - اى پروردگار من - به حال توبه بسوى تو گريختهام، پس توبهام را بپذير و به حال پناه جستن، پس پناهم ده، و به حال زينهار خواستن، پس خوارم مگذار، و به حال سؤال، پس محرومم مگردان، و به حال دست به دامن شدن، پس به دشمن تسليمم مکن، و به حال خواهش، پس نااميدم باز مگردان.ترا خواندم - اى پروردگار من - در حالى که مسکين و زار و ترسنده و هراسان و نگران و فقير و بيچاره آستان توئم. بتو شکايت مىکنم - اى معبود من - از ناتوانى خود در شتاب کردن بسوى آنچه به دوستانت وعده دادى، و در دورى گزيدن از آنچه دشمنانت را از آن بيم دادهاى، شکايت مىکنم از بسيارى عمهايم، و از وسوسه نفسم - اى معبود من - تو مرا به نيت بدم رسوا نکردى، و به گناهم هلاک نساختى. ترا مىخوانم، پس مرا اجابت مىکنى، اگر چه چون تو مرا مىخوانى در اجابتت کند باشم و هر حاجتى که دارم از تو مىخواهم، و هر کجا باشم راز خود را پيش تو مىسپارم. پس جز ترا نمىخوانم و به غير تو اميد ندارم. لبيک لبيک: تو مىشنوى شکايت کسى را که شکايت نزد تو آورد، و رو مىآورى به کسى که بر تو توکل کند، و مىرهانى هر که را به پناه لطف تو در آيد و بلا را بر طرف مىکنى از هر که بتو پناه مىآورد .
اى معبود من - پس مرا به علت ناسپاسيم از خير جهان و اين جهان محروم مکن، و آن گناهانم را که مىدانى بيامرز. اگر عذاب فرمائى پس به علت آن است که من آن ستمکار سهل انگار اهمال پيشه گناهکار کوتاهى کننده فرو گذارنده به غفلت گزارنده بهره خويشم. و اگر بيامرزى، پس به سبب آن است که تو مهربانترين مهربانانى.
صحيفه سجاديه