---- > یادگار 5 طواف روز و شب به شب می نگرم که آسمان گاهی در طواف ستاره می خندد اما تا دقایقی دیگر ؛ کوله بار خویش می بندد روز از پشت کوه های بلند سایه می افکند بر خویش خسته میشود چرا هرگز ! معنی تکرار را نمی فهمد ... - نوشته شده توسط اعظم رمضانی در چهارشنبه 15 تیر 1390 نظرات (3)
----> یادگار 4 تکرار لحظه ها باز هم مرور میکنم آن روزهای رفته را در کوچه باغهای صداقت قدم زنان تکرار لحظه های رسیدن در آن حضور پیوند دستهای غریبانه ی زمان انگار از آسمان خیالم چه بی فروغ پرواز میکنی و زمن دور می شوی با دستهای پر از شوق عاشقی پر می زنی و فراموش می شوی چشمان من به تمنای آمدنت هر روز و شب تو را یاد میکنند تا باز از آستان خیالم گذر کنی ای آنکه تو را عشق قلمداد میکنند ... - نوشته شده توسط اعظم رمضانی در یک شنبه 10 آبان 1388 نظرات (1)
----> یادگار 3 .... های واهی در حسرت قناری شدن و در قفس ماندن در سکوتی سرد زیستن و هیچ از هیچ نگفتن در خویش شکستن و با خویش گریستن می پرسند ، چرا ؟ آخر ... کس از غم فردای قناری چه میداند ؟ پس سکوت لطفا - ادامه مطلب نوشته شده توسط اعظم رمضانی در دوشنبه 4 آبان 1388 نظرات (1)
----> یادگار 2 عروج یک روز غرق در تجسم پرواز می میرم آزادم و رها ؛ ولی لحظه ای آرام می گیرم ... در آن زمان عروج ... بر آن بلندی و اوج ... هم چو بال کبوتری به گوشه ای میروم و مآوا می گیرم - نوشته شده توسط اعظم رمضانی در یک شنبه 3 آبان 1388 نظرات (0)
----> یادگار 1 حضور آمدم غوغا کنم امشب سکوت خانه را آمدم رسوا کنم رسواگر میخانه را آمدم تا لحظه ای با دوست بنشینم دمی آمدم عاشق کنم یکدم دل دیوانه را - نوشته شده توسط اعظم رمضانی در یک شنبه 3 آبان 1388 نظرات (0)