" سلام بر شما ... از این که از مظهر عدالت بازدید نمودید ، بسیار خرسندیم . از طریق نظرات می توانید پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در میان بگذارید "

مطالب پیشین
پیوند دوستان


چشم هایش را روی هم بست تا کمی آرام شود دلشوره خوابی که دیده بود آرام وقرارش را گرفته بود به ساعت دیواری نگاهی انداخت عقربه ساعت 5صبح را نشان می داد دیگر خوابیدن جایز نبود بلند شد به شمت آشپزخانه رفت تازیر گاز را روشن کرد باید زینب را مهد کودک آماده می کرد چند ماهی بود که به محل آمده بودند به محل آشنا نبود چند روز اول باید خودش زینب را تا مهد راهی می کرد به اتاق زینب رفت ازلای درب نگاهی انداخت آرام وغرق در خواب کودکانه بود در اتاق را آرام بست کمی مکث کرد دلش آشوب بود یاد نصیحت  مادرش افتاد که گفته بود هرقت دل آشوب بودی دو رکعت نماز بخوان چند دقیقه به اذان صبح مانده بود  وضوگرفت  سجاده مادرش را پهن کرد بعد از خواندن نماز کمی آرام گرفت تسبیح را برداشت وزیر لب ذکر تسبیحات می خواند در ذهنش چند روز پیش را مرور کرد که با احمد تماس گرفته بود گفته بود که به زودی بر می گرده تاچند روزی در کنار خانواده وزینب باشد همیشه به حال دوستان شهیدش غبطه می خورد وسفارش کرد اگر دل ات گرفت همیشه به یادصاحب نام دخترمان  حضرت زینب(س) وصبوری اش در تحمل مصایب باش به این گفته های احمد که فکر می کرد آرام می گرفت اما دلشوره این چند ساعت چیزی دیگر بود گوشی را برداشت تا بااحمد تماس بگیرد بعد از چند بوق گوشی رایرداشت صدایی ضعیف از پشت خط آمد بعد از احوال پرسی خودش را مسعود معرفی و گفت احمد برای کاری بیرون رفته اگر آمد می گویم تماس بگیردگوشی گذاشت کمی مکث کرد صدای زنگ ساعت بلند شد وقت آن بود که زینب را برای مهد آماده کند





ادامه مطلب
تاریخ ارسال مطلب : شنبه 27 آذر 1395 

 

تمامی حقوق این وبلاگ و مطالب آن متعلق به مظهر عدالت می باشد و انتشار مطالب با ذکر منبع مانعی ندارد.
طراحی و اجرا : مرکز فرهنگی صالحون