آخرین مطالب ارسالی
آرشيو مطالب
|

http://www.yaghin.com.nu
http://yaghin.zim.ir
http://yaghin.utc.ir
http://yaghin.bdl.ir
http://yaghin.orq.ir
http://yaghin.vov.ir



آخرین اخبار وبلاگ:
عثمان بن عفان از پيامبر اکرم پرسيد: تفسير حروف ابجد چيست ؟
پيامبر فرمود: تفسير ابجد را بياموزيد، زيرا در آن نکات عجيبى است . واى بر عالمى که پيوسته با اين حروف سر و کار دارد، و تفسير آنها را نداند. سپس آنها را به اين ترتيب تفسير نمود:
الف - آلاء اللّه ، حرف من اسمائه الف نشانه نعمتهاى الهى و حرفى از نامهاى الهى است .
ب - بهجة اللّه باء اشاره به بهجت خداوند دارد.
ج - جنة اللّه و جمال اللّه و جلال اللّه جيم نشانه جنان و جمال و جلال است .
د - دين اللّه ، دال اشاره به دين خدا يا جزاء الهى است .
ه - هاوية فويل لمن هوى فى النار هاء نشانه جهنم است ، واى بر کسى که در آتش دوزخ بيفتد.
و - ويل لاهل النار، واى بر حال اهل دوزخ .
ز - زاوية اللّه فى النار يعنى زواياى جهنم .
ح - حطوط الخطايا عن المستغفرين فى ليلة القدر و مانزل به جبرئيل مع الملئکة الى مطلع الفجر
حاء نشانه ريزش گناهان توبه کنندکان در شب قدر است ، همان شبى که جبرئيل با فرشتگان تا سپيده دم بر زمين فرود مى آيند.
ط - طوبى لهم و حسن مآب
درخت طوبى از آن استغفار کنندگان است و سر انجام خوشى دارند. طوبى درختى است در بهشت که شاخه هاى آن از پشت ديوار باغ بهشت پيدا است و ميوه فراوان دارد.
ى - يداللّه فوق خلقه سبحانه و تعالى عما يشرکون يا اشاره به قدرت برتر خداوند است .
ک - کلام اللّه لا تبديل لکلمات اللّه و لن تجد من دونه ملتحدا
کاف اشاره به کلام خدا است . که در کلمات او تبديل و تغييرى نيست ، و پناهى ، جز او نمى يابى .
ل - المام اهل الجنة بينهم فى الزيارة و التحية و السلام و تلاوم اهل النار فيما بينهم
لام اشاره است به ديد و بازديدهاى اهل بهشت از يکديگر و سرزنش دوزخيان بر همديگر.
م - ملک اللّه الذى لا يزول و دوام اللّه الذى لايفنى
ميم نشانه بقاء و دوام سلطنت الهى است .
ن - والنون و القلم و ما يسطرون ، فالقلم قلم من نور و کتاب من نور فى لوح محفوظ يشهده المقربون و کفى بالله شهيدا
نون اشاره است به نون و قلم و آنچه مى نگارند، قلم قلمى از نور است و کتاب نيز کتاب نور است که در لوحى محفوظ است و فرشتگان مقرب درگاه الهى نزد آن شاهد و حاضرند، و گواهى و شهادت خداوند به تنهائى کافى است .
سعفص وقرشت مانند ابجد، هوز، حطى ، کلمن تمام حروف آن بيان نشده است .
حضرت طبق روايت فرمود:
اماسعفص فالصاد صاع بصاع يعنى الجزاء بالجزاء کماتدين تدان ، ان اللّه لا يريد ظلما للعباد.
صاد - اشاره به اينستکه پاداش در مقابل پاداش است . هر طور تو با ديگران معامله کنى و پاداش آنان را بدهى ، خداوند هم همانطور با تو معامله مى کند و پاداش مى دهد. خداوند به بندگان ستم نخواهد کرد.
و اما قرشت يعنى قرشهم فحشرهم و نشرهم الى يوم القيامة فقضى بينهم بالحق و هم لايظلمون .
قرشت اشاره به آنست که خداوند مردم را پس از مرگ زنده ، و همه را جمع مى کند و به حساب آنان رسيدگى ، و به حق و عدالت بين آنها قضاوت مى شود، و آنان مورد ظلم و ستم واقع نخواهند شد.
پيامبر فرمود: تفسير ابجد را بياموزيد، زيرا در آن نکات عجيبى است . واى بر عالمى که پيوسته با اين حروف سر و کار دارد، و تفسير آنها را نداند. سپس آنها را به اين ترتيب تفسير نمود:
الف - آلاء اللّه ، حرف من اسمائه الف نشانه نعمتهاى الهى و حرفى از نامهاى الهى است .
ب - بهجة اللّه باء اشاره به بهجت خداوند دارد.
ج - جنة اللّه و جمال اللّه و جلال اللّه جيم نشانه جنان و جمال و جلال است .
د - دين اللّه ، دال اشاره به دين خدا يا جزاء الهى است .
ه - هاوية فويل لمن هوى فى النار هاء نشانه جهنم است ، واى بر کسى که در آتش دوزخ بيفتد.
و - ويل لاهل النار، واى بر حال اهل دوزخ .
ز - زاوية اللّه فى النار يعنى زواياى جهنم .
ح - حطوط الخطايا عن المستغفرين فى ليلة القدر و مانزل به جبرئيل مع الملئکة الى مطلع الفجر
حاء نشانه ريزش گناهان توبه کنندکان در شب قدر است ، همان شبى که جبرئيل با فرشتگان تا سپيده دم بر زمين فرود مى آيند.
ط - طوبى لهم و حسن مآب
درخت طوبى از آن استغفار کنندگان است و سر انجام خوشى دارند. طوبى درختى است در بهشت که شاخه هاى آن از پشت ديوار باغ بهشت پيدا است و ميوه فراوان دارد.
ى - يداللّه فوق خلقه سبحانه و تعالى عما يشرکون يا اشاره به قدرت برتر خداوند است .
ک - کلام اللّه لا تبديل لکلمات اللّه و لن تجد من دونه ملتحدا
کاف اشاره به کلام خدا است . که در کلمات او تبديل و تغييرى نيست ، و پناهى ، جز او نمى يابى .
ل - المام اهل الجنة بينهم فى الزيارة و التحية و السلام و تلاوم اهل النار فيما بينهم
لام اشاره است به ديد و بازديدهاى اهل بهشت از يکديگر و سرزنش دوزخيان بر همديگر.
م - ملک اللّه الذى لا يزول و دوام اللّه الذى لايفنى
ميم نشانه بقاء و دوام سلطنت الهى است .
ن - والنون و القلم و ما يسطرون ، فالقلم قلم من نور و کتاب من نور فى لوح محفوظ يشهده المقربون و کفى بالله شهيدا
نون اشاره است به نون و قلم و آنچه مى نگارند، قلم قلمى از نور است و کتاب نيز کتاب نور است که در لوحى محفوظ است و فرشتگان مقرب درگاه الهى نزد آن شاهد و حاضرند، و گواهى و شهادت خداوند به تنهائى کافى است .
سعفص وقرشت مانند ابجد، هوز، حطى ، کلمن تمام حروف آن بيان نشده است .
حضرت طبق روايت فرمود:
اماسعفص فالصاد صاع بصاع يعنى الجزاء بالجزاء کماتدين تدان ، ان اللّه لا يريد ظلما للعباد.
صاد - اشاره به اينستکه پاداش در مقابل پاداش است . هر طور تو با ديگران معامله کنى و پاداش آنان را بدهى ، خداوند هم همانطور با تو معامله مى کند و پاداش مى دهد. خداوند به بندگان ستم نخواهد کرد.
و اما قرشت يعنى قرشهم فحشرهم و نشرهم الى يوم القيامة فقضى بينهم بالحق و هم لايظلمون .
قرشت اشاره به آنست که خداوند مردم را پس از مرگ زنده ، و همه را جمع مى کند و به حساب آنان رسيدگى ، و به حق و عدالت بين آنها قضاوت مى شود، و آنان مورد ظلم و ستم واقع نخواهند شد.
گفت ما را هفت وادي در ره است /چون گذشتي هفت وادي، درگه است
هست وادي طلب آغاز کار / وادي عشق است از آن پس، بي کنار
پس سيم وادي است آن معرفت/ پس چهارم وادي استغنا صفت
هست پنجم وادي توحيد پاک / پس ششم وادي حيرت صعبناک
هفتمين، وادي فقر است و فنا / بعد از اين روي روش نبود تو را
در کشش افتي، روش گم گرددت/ گر بود يک قطره قلزم گرددت
وادي اول: طلب
چون فرو آيي به وادي طلب / پيشت آيد هر زماني صد تعب
چون نماند هيچ معلومت به دست/ دل ببايد پاک کرد از هرچ هست
چون دل تو پاک گردد از صفات / تافتن گيرد ز حضرت نور ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار / در دل تو يک طلب گردد هزار
وادي دوم: عشق
بعد ازين، وادي عشق آيد پديد / غرق آتش شد، کسي کانجا رسيد
کس درين وادي بجز آتش مباد/ وانک آتش نيست، عيشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود/ گرمرو، سوزنده و سرکش بود
گر ترا آن چشم غيبي باز شد / با تو ذرات جهان همراز شد
ور به چشم عقل بگشايي نظر / عشق را هرگز نبيني پا و سر
مرد کارافتاده بايد عشق را/ مردم آزاده بايد عشق را
وادي سوم: معرفت
بعد از آن بنمايدت پيش نظر / معرفت را واديي بي پا و سر
سير هر کس تا کمال وي بود/ قرب هر کس حسب حال وي بود
معرفت زينجا تفاوت يافتست/ اين يکي محراب و آن بت يافتست
چون بتابد آفتاب معرفت / از سپهر اين ره عاليصفت
هر يکي بينا شود بر قدر خويش/ بازيابد در حقيقت صدر خويش
وادي چهارم: استغنا
بعد ازين، وادي استغنا بود/ نه درو دعوي و نه معني بود
هفت دريا، يک شمر اينجا بود / هفت اخگر، يک شرر اينجا بود
هشت جنت، نيز اينجا مردهايست/ هفت دوزخ، همچو يخ افسردهايست
هست موري را هم اينجا اي عجب/ هر نفس صد پيل اجري بي سبب
تا کلاغي را شود پر حوصله/ کس نماند زنده، در صد قافله
گر درين دريا هزاران جان فتاد / شبنمي در بحر بيپايان فتاد[?]
وادي پنجم: توحيد
بعد از اين وادي توحيد آيدت / منزل تفريد و تجريد آيدت
رويها چون زين بيابان درکنند / جمله سر از يک گريبان برکنند
گر بسي بيني عدد، گر اندکي/ آن يکي باشد درين ره در يکي
چون بسي باشد يک اندر يک مدام/ آن يک اندر يک، يکي باشد تمام
نيست آن يک کان احد آيد ترا / زان يکي کان در عدد آيد ترا
چون برون ست از احد وين از عدد / از ازل قطع نظر کن وز ابد
چون ازل گم شد، ابد هم جاودان / هر دو را کس هيچ ماند در ميان
چون همه هيچي بود هيچ اين همه/ کي بود دو اصل جز پيچ اين همه
وادي ششم: حيرت
بعد ازين وادي حيرت آيدت/ کار دايم درد و حسرت آيدت
مرد حيران چون رسد اين جايگاه/ در تحير مانده و گم کرده راه
هرچه زد توحيد بر جانش رقم / جمله گم گردد ازو گم نيز هم
گر بدو گويند: مستي يا نهاي؟/ نيستي گويي که هستي يا نهاي
در مياني؟ يا بروني از ميان؟ / بر کناري؟ يا نهاني؟ يا عيان؟
فانيي؟ يا باقيي؟ يا هر دويي؟/ يا نهي هر دو توي يا نه توي
گويد اصلا ميندانم چيز من/ وان ندانم هم، ندانم نيز من
عاشقم، اما، ندانم بر کيم / نه مسلمانم، نه کافر، پس چيم؟
ليکن از عشقم ندارم آگهي / هم دلي پرعشق دارم، هم تهي
وادي هفتم: فقر و فنا
بعد ازين وادي فقرست و فنا/ کي بود اينجا سخن گفتن روا؟
صد هزاران سايه? جاويد، تو / گم شده بيني ز يک خورشيد، تو
هر دو عالم نقش آن درياست بس/ هرکه گويد نيست اين سوداست بس
هرکه در درياي کل گمبوده شد/ دايما گمبوده? آسوده شد
گم شدن اول قدم، زين پس چه بود؟/ لاجرم ديگر قدم را کس نبود
عود و هيزم چون به آتش در شوند/ هر دو بر يک جاي خاکستر شودند
اين به صورت هر دو يکسان باشدت/ در صفت فرق فراوان باشدت
گر، پليدي گم شود در بحر کل/ در صفات خود فروماند به ذل
ليک اگر، پاکي درين دريا بود / او چو نبود در ميان زيبا بود
نبود او و او بود، چون باشد اين؟ / از خيال عقل بيرون باشد اين
فريدالدين عطار نيشابوري
هست وادي طلب آغاز کار / وادي عشق است از آن پس، بي کنار
پس سيم وادي است آن معرفت/ پس چهارم وادي استغنا صفت
هست پنجم وادي توحيد پاک / پس ششم وادي حيرت صعبناک
هفتمين، وادي فقر است و فنا / بعد از اين روي روش نبود تو را
در کشش افتي، روش گم گرددت/ گر بود يک قطره قلزم گرددت
وادي اول: طلب
چون فرو آيي به وادي طلب / پيشت آيد هر زماني صد تعب
چون نماند هيچ معلومت به دست/ دل ببايد پاک کرد از هرچ هست
چون دل تو پاک گردد از صفات / تافتن گيرد ز حضرت نور ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار / در دل تو يک طلب گردد هزار
وادي دوم: عشق
بعد ازين، وادي عشق آيد پديد / غرق آتش شد، کسي کانجا رسيد
کس درين وادي بجز آتش مباد/ وانک آتش نيست، عيشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود/ گرمرو، سوزنده و سرکش بود
گر ترا آن چشم غيبي باز شد / با تو ذرات جهان همراز شد
ور به چشم عقل بگشايي نظر / عشق را هرگز نبيني پا و سر
مرد کارافتاده بايد عشق را/ مردم آزاده بايد عشق را
وادي سوم: معرفت
بعد از آن بنمايدت پيش نظر / معرفت را واديي بي پا و سر
سير هر کس تا کمال وي بود/ قرب هر کس حسب حال وي بود
معرفت زينجا تفاوت يافتست/ اين يکي محراب و آن بت يافتست
چون بتابد آفتاب معرفت / از سپهر اين ره عاليصفت
هر يکي بينا شود بر قدر خويش/ بازيابد در حقيقت صدر خويش
وادي چهارم: استغنا
بعد ازين، وادي استغنا بود/ نه درو دعوي و نه معني بود
هفت دريا، يک شمر اينجا بود / هفت اخگر، يک شرر اينجا بود
هشت جنت، نيز اينجا مردهايست/ هفت دوزخ، همچو يخ افسردهايست
هست موري را هم اينجا اي عجب/ هر نفس صد پيل اجري بي سبب
تا کلاغي را شود پر حوصله/ کس نماند زنده، در صد قافله
گر درين دريا هزاران جان فتاد / شبنمي در بحر بيپايان فتاد[?]
وادي پنجم: توحيد
بعد از اين وادي توحيد آيدت / منزل تفريد و تجريد آيدت
رويها چون زين بيابان درکنند / جمله سر از يک گريبان برکنند
گر بسي بيني عدد، گر اندکي/ آن يکي باشد درين ره در يکي
چون بسي باشد يک اندر يک مدام/ آن يک اندر يک، يکي باشد تمام
نيست آن يک کان احد آيد ترا / زان يکي کان در عدد آيد ترا
چون برون ست از احد وين از عدد / از ازل قطع نظر کن وز ابد
چون ازل گم شد، ابد هم جاودان / هر دو را کس هيچ ماند در ميان
چون همه هيچي بود هيچ اين همه/ کي بود دو اصل جز پيچ اين همه
وادي ششم: حيرت
بعد ازين وادي حيرت آيدت/ کار دايم درد و حسرت آيدت
مرد حيران چون رسد اين جايگاه/ در تحير مانده و گم کرده راه
هرچه زد توحيد بر جانش رقم / جمله گم گردد ازو گم نيز هم
گر بدو گويند: مستي يا نهاي؟/ نيستي گويي که هستي يا نهاي
در مياني؟ يا بروني از ميان؟ / بر کناري؟ يا نهاني؟ يا عيان؟
فانيي؟ يا باقيي؟ يا هر دويي؟/ يا نهي هر دو توي يا نه توي
گويد اصلا ميندانم چيز من/ وان ندانم هم، ندانم نيز من
عاشقم، اما، ندانم بر کيم / نه مسلمانم، نه کافر، پس چيم؟
ليکن از عشقم ندارم آگهي / هم دلي پرعشق دارم، هم تهي
وادي هفتم: فقر و فنا
بعد ازين وادي فقرست و فنا/ کي بود اينجا سخن گفتن روا؟
صد هزاران سايه? جاويد، تو / گم شده بيني ز يک خورشيد، تو
هر دو عالم نقش آن درياست بس/ هرکه گويد نيست اين سوداست بس
هرکه در درياي کل گمبوده شد/ دايما گمبوده? آسوده شد
گم شدن اول قدم، زين پس چه بود؟/ لاجرم ديگر قدم را کس نبود
عود و هيزم چون به آتش در شوند/ هر دو بر يک جاي خاکستر شودند
اين به صورت هر دو يکسان باشدت/ در صفت فرق فراوان باشدت
گر، پليدي گم شود در بحر کل/ در صفات خود فروماند به ذل
ليک اگر، پاکي درين دريا بود / او چو نبود در ميان زيبا بود
نبود او و او بود، چون باشد اين؟ / از خيال عقل بيرون باشد اين
فريدالدين عطار نيشابوري

دعا کليد عطاء و وسيله قرب الى الله تعالى و مخ عبادت و حيات روح و روح حيات است .
دعا کوبه باب رحمت رحيميه و سبب فتوح برکات شرح صدر و نور و ضياى سر است .
دعا موجب رسوخ ذکر الهى در دل ، و منزه نفس ازرين شواغل است .
دعا توشه سالکان حرم کبرياى لايزال ، و شعار عاشقان قبله جمال ، و دثار عارفان کعبه جلال است .
دعا سير شهودى و کشف وجودى اهل کمال و تنها رابطه انسان با خداى متعال است .
دعا معراج عروج نفسى ناطقه به اوج وحدت ، و ولوج به ملکوت عزت است .
دعا مرقات ارتقاى انسان به مقام ولايت ، و رفرف اعتلاى وى به مرتبت خلت است .
دعا واسطه اسم اعظم گرديدن انسان و دست يافتن به کنوز قرآن ودارا شدن رموز تصرف طبايع اجرام و ارکانست .
دعا کاسر قلب و جابر آن به اءنا عند المنکسره قلوبهم است . يعنى دل از ذکر و دعا شکسته شود و دل شکسته درست ترين و ارزنده ترين کالاى بازار هستى است که خدا در دل شکسته است . الهى اگر يکبار دلم را بشکنى از من چه بشکن بشکنى .
دعا ياد دوست در دل راندن و نام او به زبان آوردن و در خلوت با او جشن ساختن و در وحدت با او نجوى گفتن و شيرين زبانى کردن است .
نفس های انسان گام هایی است که به سوی مرگ برمی دارد. حضرت علی (ع) سخنانی از این دست که مالامال از مرگ آگاهی باشد بسیار دارند.
مرگ آگاهی کیفیت حضور مردان خدا را در دنیا بیان می دارد. تا آنجا که هر که مقرب تر است مرگ آگاه تر است. و بر این قیاس باید چنین گفت که حضور علی علیه السلام در عالم ،عین مر گ آگاهی است. مرگ آگاهی یعنی که انسان همواره نسبت به این معنا که مرگی محتوم را پیش رو دارد آگاه باشد و با این آگاهی زیست کند و هرگز از آن غفلت نیابد.
مردمان این روزگار سخت از مرگ می ترسند و بنابراین شنیدن این سخنان برایشان دشوار است. اما حقیقت آن است که زندگ انسان با مرگ در آمیخته است و بقایش با فنا. پیش از ما میلیاردها نفر بر روی این کره ی خاکی زیسته اند و پس از ما نیز.
اگر مولا علی علیه السلام می فرماید: « والله ابن ابی طالب با مرگ انسی آن چنان دارد که طفلی به پستان مادرش.» این انس که مولای ما از آن سخن میگوید چیزی فراتر از مرگ آگاهی است؛ طلب مرگ است. طلب مرگ نه همچون پایانی بر زندگی. مرگ پایان زندگی نیست.
مرگ آغاز حیاتی دیگر است؛ حیاتی که دیگر با فنا و مرگ در آمیخته نیست. حیاتی بی مرگ و مطلق. زندگی این عالم در میان دو عدم معنا می گیرد؛ عالم پس از مرگ همان عالم پیش از تولد است و انسان در بین این دو عدم فرصت زیستن دارد. زندگی دنیا با مرگ در آمیخته است؛ روشنایی هایش با تاریکی، شادی هایش با رنج، خنده هایش با گریه، پیروزی هایش با شکست، زیبایی هایش با زشتی، جوانی اش با پیری و بالاخره وجودش با عدم.حقیقت این عالم فنا است و انسان را نه برای فنا، که برای بقا آفریده اند:
« خلقتم للبقا لا للفناء واسمعو دعوة الموت آذانکم قبل ان یدعی بکم»؛ دعوت مرگ را به گوش گیرید، پیش از آنکه مرگ شما را فرا خواند.
و همه ی این سخنان از سر مرگ آکاهی است و راستش، لذت زندگی مرگ اگاهانه را جز اولیای خدا کس نمی داند؛ این لذتی نیست که به هر کس عطا کنند. تنگ نظری است اگر به مقتضای تفکر رایج به این سخن پشت کنیم و بگوییم :
« تا کجا از مرگ می گویید؟ کمی هم در وصف زندگی بسرایید! دل بستن در دنیا دل بستن در فناست و مرگ بر ما سایه افکنده است.»
این علی است که چنین می فرماید. همانکه راه های آسمان را بهتر از راه های زمین میشناسد. سخنان او سروده هایی شاد و مفرح در وصف زندگی است. آن زندگی که با زهر فنا و مرگ در نیامیخته است. منتهی غفلت زدگان بیشتر می پسندند که با غفلت از مرگ، به سراب شادی های آمیخته با غصه دل خوش کنند. بگذار چنین باشد. اما اگر اولیای خدا در جستجوی فنای فی الله هستند، بقای حقیقی را طلب کرده اند. بودنی را که از دسترس مرگ و فنا و رنج و غصه و شکست دور باشد.
به سخن علی علیه السلام گوش بسپاریم:
«دلهاتان را از دنیا بیرون کنید، پیش از آنکه بدن های شما را از آن بیرون ببرند. »
در عهد خلافت ابوبكر چند نفر راهب ، به مدينه آمدند و نزد ابوبكر رفتند و درباره پيامبر و كتابش پرسش نمودند. ابوبكر گفت : آرى ، پيامبر آمد و با خود كتابى آورد.
پرسيدند: آيا در كتاب او، وجه الله مذكور است ؟
ابوبكر گفت : آرى .
پرسيدند: تفسيرش چيست ؟ ابوبكر گفت : از اين سؤ ال در دين ما نهى شده و پيامبر ما آن را تفسير نكرده است . در اين هنگام همه راهبان خنديدند و گفتند: به خدا سوگند پيامبر شما دروغگو بوده ، كتاب شما باطل است . پس او را رها كرده ، رفتند. چون سلمان ماجرا را دريافت ، آنان را نزد امير مؤ منان عليه السلام برد و گفت : اين شخص ، خليفه و جانشين پيامبر و پسر عمّ اوست ، پرسش خود را بر او عرضه داريد! آنان همه سؤ ال را از على عليه السلام پرسيدند.
حضرت فرمود: شما را با سخن پاسخ نمى گويم ؛ بلكه با انجام عملى ، به آن پاسخ خواهم گفت . سپس امر فرمود هيزمى آوردند و آتش زدند، چون همه هيزم آتش گرفت و شعله كشيد راهبان را فرمود: اى راهبان ! وجه آتش كجاست ؟
راهبان گفتند: اين ، تمامش وجه آتش است . پس فرمود: تمام وجود، وجه الله است .
سپس اين آيات را تلاوت فرمود: فاينما تولو فثمّ وجه الله و نيز: كل شى ء هالك الا وجهه له الحكم و اليه ترجعون . آن گاه تمام راهبان به دست آن حضرت اسلام آورده ، موحد و عارف گشتند.
از هشام بن سالم روايت شده است كه : نزد امام صادق عليه السلام رفتم ، به من فرمود: آيا مى توانى خدا را وصف كنى ؟ گفتم : آرى ! فرمود: وصف كن ! گفتم : او شنوا و بيناست . فرمود: اين صفتى است كه مخلوقات نيز در آن شريكند. گفتم : چگونه او را وصف كنم ؟ فرمود: او نور بدون ظلمت و حيات بدون مرگ و علم بدون جهل و حق بدون باطل است . پس از نزد آن حضرت بيرون آمدم در حالى كه داناترين مردم به توحيد بودم.
درباره وبلاگ

حال ما برق جهان است دمي پيدا و ديگر دم نهان است
گهي در طارم اعلي نشينم گهي تا پشت پاي خود نبينم
موضوعات
پیوندها
آمار وبلاگ
کل بازدید ها : 461839
تعداد کل پست ها : 141
تعداد کل نظرات : 13
تاریخ آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 21 مهر 1395
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 30 مهر 1388