• English / العربیة / French  
  •  

     


     

     


     

     


     

     


     

     


       

      صفحه خانگي خود كنید !   ایمیل به مدیر !   اضافه کردن به علاقه مندیها !   سال89،کـــار و همت مضــاعف

       



    همت مضاعف و تلاش های فرهنگی امام باقر (ع)

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در سیره اهل بیت



    نگاهی به اوضاع فرهنگی ـ اجتماعی جامعه
    امام باقر (ع) در دوره ای امامت خویش را آغاز کرد که جامعه اسلامی در وضع فرهنگی نابه سامانی به سر می برد و عرصه فرهنگی جامعه گرفتار چالش های عمیق عقیدتی و درگیری های مختلف فقهی میان فرق اسلامی شده بود. فروکش کردن تنش های سیاسی پس از واقعه عاشورای سال 61 هجری، همچنین شکست برخی احزاب سیاسی مانند «عبداللّه بن زبیر» سبب یکپارچگی حاکمیت بنی امیه شده بود و ناگزیر، بسیاری از دانشمندان از صحنه سیاسی دور شده بودند و حرکت گسترده ای در زمینه های مختلف علمی با بحث و بررسی درباره مسایل گوناگون آغاز شده بود. این رویکرد گسترده به مسایل فقهی و بحث تبادل نظرهای علمی در این برهه و پیدایش مکتب ها و سبک های مختلف علمی پس از مدت ها رکود، رونق فراوانی به بازار علم بخشید و به واقع نقش درخشان امام در این دوره در روشن سازی افکار عمومی دانشمندان اسلامی و به ویژه خردورزان شیعه بسیار دارای اهمیت و برتری است. با ظهور امام باقر(ع)، گام مهم و به سزایی در راستای تبیین آراء شیعه برداشته شد و جنبش تحسین برانگیزی در میان دانشمندان شیعی پدید آمد.
    از سوی دیگر، خطر افکار آلوده یهود و سیطره نظریات فرقه مرجئه، جبریه، قدریه، غلات و... حیات فکری شیعه را با خطر روبه رو کرده بود که به راستی مرجعیت علمی شایسته ای چون امام باقر(ع)، تفکرات خطرناک این فرقه ها را تا حد قابل توجهی منزوی ساخت که آراء و نظرات آنها و نیز موضع گیری امام در برابر هر یک، به گونه ای گسترده تر بررسی خواهد شد.
    ترسیمی از چهره علمی امام
    امام به سان خورشیدی گیتی فروز، بر سپهر دانش پرتو افکن بود و در بیان برتری و بزرگی این جایگاه، همین بس که بیشترین حدیث در بین جوامع حدیثی شیعه، از آن امام همام و فرزند برومند و خردمندش امام صادق(ع) است و این خود بزرگ ترین گواه در برجستگی شخصیت علمی ایشان به شمار می رود.
    بسیاری از دانشمندان بزرگ اسلامی درباره جایگاه علمی امام، جمله های بسیار زیبایی بر زبان رانده و یا نگاشته اند که همچنان تاریخ، آن را در خاطر خود نگاهداری می کند. دانشمندان بسیاری چون «ابن مبارک»، «زهری»، «اوزاعی»، «مالک»، «شافعی»، «زیاد بن منذر نهدی» و... درباره برجستگی علمی او سخن رانده اند.(1) دامنه گسترده روایات امام در زمینه های گوناگون علمی، اندیشوران اهل سنت و محدثین آنان را بر آن داشت تا از ایشان روایت کنند و سخنان وی را درج و نقل نمایند که از جمله آنها «ابوحنیفه» را می توان نام برد.
    پایه گذاری نهضت بزرگ و پویای علمی
    امام باقر(ع) در دوران امامت خویش، با وجود شرایط نامساعدی که بر عرصه فرهنگ اسلامی سایه افکنده بود، با تلاشی جدّی و گسترده نهضتی بزرگ را در زمینه علم و پیشرفت های آن طراحی کرد. تا جایی که این جنبش دامنه دار به بنیان گذاری و تأسیس یک دانشگاه بزرگ و برجسته اسلامی انجامید که پویایی و عظمت آن در دوران امام صادق(ع)، به اوج خود رسید.
    امام با برقراری حوزه درس، با کج اندیشی ها، زدودن چالش های علمی، تحکیم مبانی معارف و اصول ناب اسلامی با تکیه بر آیات رهنمون گر قرآن مبارزه کرد و تمام ابواب فقهی و اعتقادی را از دیدگاه قرآن بررسی کرد و به پرورش دانشمندان و فرهیختگان عصر خود و جنبش بزرگ علمی کمر بست؛ به گونه ای که دانشمندی چون «جابر بن یزید جعفی» هر گاه می خواست سخنی در باب علم به میان آورد ـ با آن توشه ای که از دانش داشت ـ می گفت: «جانشین خدا و میراث دار دانش پیامبران محمد بن علی(ع) برایم این گونه گفت»(2) و به دلیل ناچیز دیدن موقعیت علمی خود در برابر جایگاه امام، از خود نظری به میان نمی آورد.
    «ابو اسحاق سبیعی» از دیگر فرهیختگان این دوره، آن قدر نظرات علمی امام را درست می پندارد که وقتی از او در مورد مسئله ای می پرسند، پاسخ را از زبان امام می گوید و می افزاید: «او دانشمندی است که هرگز کسی به سان او [ در علم [ ندیده ام».(3)
    «ابو زُرعة» نیز در این باره اقرار می کند: «او بزرگ ترینِ دانشمندان است».(4)
    تحکیم بنیادهای تفکر شیعی
    در آن روزگار، بسیاری از شیعیان به مراتب عالی تشیع دست نیافته بودند و دسته ای از آنان در کنار استفاده از احادیث اهل سنت، علاقه زیادی به فراگیری و بهره مندی از دانش امام نیز نشان می دادند. آن گونه که از کتاب های رجالی فهمیده می شود، نام بسیاری از اشخاصی که رابطه تنگاتنگی با امام داشته اند، جزو اصحاب او نیست. همین موضوع می توانست تا اندازه ای اندیشه شیعه را سست کند؛ چه بسا امکان اختلاط آموزه های دیگری با آن قسمت از معارفی که آنان از امام می آموختند وجود داشت. امام باقر(ع) نیز مانند دیگر امامان شیعه، برای تحکیم پایه های اندیشه شیعه بسیار کوشید و امامت شیعه را به خوبی برای همگان معرفی کرد. او می فرمود: «فرزندان رسول خدا(ص) درهای دانش خداوندی و راه رسیدن به خشنودی او هستند. آنان دعوت کنندگان مردم به سوی بهشت و راهنمایان به سوی آنند».(5)
    امام با تکیه بر قرآن، رهبری شیعه و تقویت مبانی پیروی از آن را معرفی می کرد و می کوشید تا امامت را نیز مانند نبوت، امری الهی و مبتنی بر قرآن تبیین کند. بازتاب دیدگاه امام در مورد رهبری شیعه بر احادیث نبوی که بر شباهت و قرابت میان پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین (ع) تأکید می کرده در بحث های کلامی ایشان انعکاس فراوانی دارد. او با بیان اینکه امام، دارای صفاتی ذاتی ـ مانند عصمت و علم ـ است، در نظر داشت رویکرد جدّی تری به موضوع امامت داشته باشد. دیدگاه های ایشان درباره این موضوع، تأثیر ویژه ای بر مردم گذاشت و بسیاری از تهدیدها و خطرات را از تفکر شیعی دور کرد و سبب شد با وجود عقاید گوناگونی که در آن زمان درباره مرجعیت وجود داشت، تعداد گرایندگان به این مکتب رو به فزونی گذارد.
    در احادیث شیعی نیز توجه گسترده ای به این موضوع در سخنان امام باقر(ع) شده است.(6)
    پرورش فرهیختگان و دانشوران بسیار
    امام باقر(ع)، دانشمندان برجسته ای را در رشته های گوناگون معارف چون فقه، حدیث، تفسیر و دیگر شاخه های علوم اسلامی تربیت کرد که هر یک وزنه ای در دانش به شمار می رفتند. امام با درایت و هوشیاری تمام توانست شکافی را که در گذر سال های متمادی بین قرآن و عترت در باورهای دینی بخش عظیمی از مردم پدید آمده بود، از میان بردارد. پیش از دوران امامت امام باقر(ع)، خفقان سیاسی به اندازه ای بود که در برخی از ادوار انتقال آموزه های ناب اسلامی فقط از طریق دعا و نیایش و یا در قالب آموزش های دینی به چند پیشکار و خدمتگزار که با امام حشر و نشر داشتند، صورت می گرفت.
    در این میان، عصر امام باقر(ع) به دلیل وجود شرایط سیاسی خاص اوضاع حاکم، تا اندازه ای به امام اجازه برقراری مجامع علمی داد تا ایشان بتواند استعدادهای نهفته ای را که در جامعه اسلامی وجود داشت تربیت کند؛ با این همه، نباید تصور کرد که امام هیچ گونه محدودیتی در این راستا نداشته؛ بلکه با رعایت تقیه و پنهان کاری و عدم برانگیختن حساسیّت دستگاه، این معنا را عملی کرده و با وجود تنگناهای خاص سیاسی و فرهنگی توانست افراد زیادی ـ بالغ بر 462 نفر ـ را با آموزش ها و تعالیم ناب خویش پرورش دهد که نام یکایک آنها در دست است.(7) برجسته ترین آنها عبارت بودند از:
    1. زرارة بن اعین
    او از بزرگ ترین راویان احادیث اهل بیت علیهم السلام و از ثقات آنهاست که بسیار مورد اطمینان اهل بیت علیهم السلام بوده و بارها از زبان آنان ستایش شده است. او پس از امام باقر(ع)، محضر فرزندان آن امام همام را نیز درک کرد و در زمان امامت آنان نیز از بهترین ها به شمار می آمد.
    حتی نقل است که امام صادق(ع) روزی به او فرمود: «ای زراره، نامت در ردیف نام های بهشتیان است».(8) و نیز می فرمود: «خدای رحمت کناد زراة بن اعین را که اگر او و تلاش های او نبود، احادیث و سخنان پدرم از بین می رفت».(9) و نیز: «گروهی هستند که ایمان را به زینهار گرفته و برگردن می افکنند (از آن پاسداری می کنند) که در روز قیامت آنان را پاسداران [ایمان] نامند. بدانید که زرارة بن اعین از آن گروه است».(10)
    و احادیث بسیار دیگری که در ثنا و ستایش ایمان زراره از امامان وارد شده است.
    2. محمد بن مسلم ثقفی
    او از بزرگان و راویان احادیث ائمه علیهم السلام بود و احادیث بسیاری از امام باقر(ع) روایت كرده است كه در كتاب‏های معتبر حدیثی یافت می‏شود.(۱۱) در مورد او نیز ستایش‏های گوناگونی از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) وجود دارد.
    «عبداللّه بن ابی یعفور» می گوید:
    «نزد امام صادق(ع) رفتم و گفتم: ما نمی توانیم هر ساعت شما را ملاقات نماییم و امکان دسترسی به شما [ برای پاسخ به پرسش هایی که داریم [ برایمان وجود ندارد و گاه برخی از من پرسش هایی می کنند که پاسخ همه آنها را نمی دانم [ تکلیف ما چیست؟[ امام فرمود: چرا سراغ محمد بن مسلم ثقفی نمی روید؟ همانا او [ احادیث [ بسیاری از پدرم شنیده و نزد او فردی قابل اطمینان و احترام بوده است».(12)
    امام باقر(ع) درباره اش می فرمود: «در شیعیان ما کسی فقیه تر از محمد بن مسلم نیست».(13)
    او مدت چهار سال در مدینه سکنا گزید و همه روزه در محضر نورانی امام باقر(ع) حاضر می شد و پاسخ پرسش های خویش را می شنید و درس می آموخت.(14) وی در مدت عمر خویش، سی هزار حدیث از امام باقر(ع) و شانزده هزار حدیث از امام صادق(ع) شنید و آنها را روایت کرد(15) که قسمتی از آنها به دست ما رسیده است. هم چنین او در بین مردم به عبادت بسیار، مشهور بود و از پرستش گران راستین زمان خود به شمار می آمد.(16) او به سال 150 هجری قمری در کوفه بدرود حیات گفت.(17)
    3. ابوبصیر؛ لیث بن البَختَریّ مرادی
    او نیز از نزدیکان و شاگردان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بود و سخنان بسیاری را نیز از آن دو بزرگوار نقل کرد. او کتابی نگاشت که بسیاری از دانشمندان آن را تأیید و از آن روایت کردند.(18) «شعیب عقرقونی» می گوید:
    «از امام صادق(ع) پرسیدم: اگر احتیاج به پرسش در مورد مسئله ای پیدا کردیم از چه کسی سؤال کنیم؟ امام پاسخ فرمود: از ابابصیر».(19)
    4. بُرید بن معاویه عجلی
    او از بزرگان روزگار خویش و فقیهی ماهر بود و نزد امام باقر(ع) جایگاهی ویژه داشت و نیز دارای کتابی بود که برخی از دانشمندان بعد از او، از آن روایت کرده اند.(20)
    «ابو عُبیدة حِذاء» می گوید:
    «از امام صادق شنیدم که فرمود: زراره، ابو بصیر، محمد بن مسلم و بُرید از کسانی هستند که خدای بزرگ در مورد آنان می فرماید: (وَالسّابِقونَ السابِقونَ اُولئِکَ المُقَربُونَ)(21) (واقعه: 10و11)».
    امام صادق(ع) در روایتی دیگر می فرماید:
    «هیچ کس به اندازه زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و برید بن معاویه یاد ما را زنده نگاه نداشت و احادیث پدرم را احیا نکرد. اگر اینها نبودند کسی تعالیم دین و مکتب پیامبر(ص) را گسترش نمی داد. اینان پاسداران دین و امینان پدرم بودند که بر پاسداری از حلال خدا و حرام او کمربستند. آنان هم در دنیا به ما نزدیک بودند و هم در آخرت با مایند».(22)
    او در دوران امامت امام صادق(ع) زندگی را فرو گذاشت و در خاک آرمید.(23)
    در این میان، بزرگان دیگری چون؛ «جابر بن یزید جعفی»، «حمران بن اعین»، «هشام بن سالم»، «فضیل بن یسار»، «ابان بن تغلب»، و بسیاری دیگر از بزرگان و فرهیختگان(24) این عصر را نیز می توان نام برد.
    پی ریزی تدوین حدیث
    در پی انحرافات عمیقی که پس از رحلت رسول اکرم(ص) به وجود آمد، رخداد تأسف برانگیزی دامن گیر جهان اسلام شد و آن جلوگیری از تدوین احادیث اهل بیت علیهم السلام بود که آثار زیان بار آن سالیان دراز بر پیشانی فرهنگ دینی مردم باقی ماند. نزدیک به یک قرن از نگاشتن و محفوظ داشتن احادیث نبوی(ص) و سخنان تابناک اهل بیت: جلوگیری شدید به عمل آمد و به جای آن سیل عظیمی از تحریفات در زمینه احادیث نبوی(ص) و جعل آنها به فرهنگ و اعتقاد مردم روی آورد که به «اسرائیلیات» شهرت یافت؛ تا سال 100 هجری که «عمر بن عبدالعزیز» فرمان تدوین احادیث را به «ابوبکر بن محمد انصاری» صادر کرد. او که از رجال و بزرگان تابعین به شمار می رفت و از اصحاب علی(ع) شمرده می شد، به بازگرداندن فدک به اهل بیت علیهم السلام و تدوین حدیث کمربست.(25) امام باقر(ع) از این فرصت استثنایی کمال بهره را برد و بیان احادیث را آغاز کرد و راویان مختلف از ایشان ده ها هزار حدیث نقل کردند. در واقع، امام باقر(ع) نماینده مکتب اهل بیت علیهم السلام و نخستین سر و سامان دهنده احادیث تابناک معصومین علیهم السلام بود.
    از این رو، بسیاری از محدثین وقت با دیدن تلاش های بی دریغ امام، کمر به نگاشتن و نگاهداری سخنان امام بستند و بدین سبب، بیشتر احادیث اهل بیت علیهم السلام، از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) است.
    بنیان گذاری اجتهاد
    یکی از شاخه های بزرگ علوم اسلام «علم اصول» است که با بهره گیری از آن احکام شرعی را از ادله شرعیه استخراج می کنند. از این رو، اجتهاد متوقف بر آن است و مجتهد برای استنباط احکام شرعی به آن نیاز مبرم دارد و ملکه اجتهاد برای او حاصل نمی شود، مگر اینکه به تمامی بحث های آن آشنایی کامل داشته باشد.
    تمامی دانشمندان شیعی بر این باورند که امام باقر(ع)، نخستین کسی بود که این علم را تأسیس کرد و قواعد آن را به وجود آورد و بدین وسیله دروازه اجتهاد را به روی دانشمندان اسلامی گشود.(26)
    قواعدی را که امام تأسیس کرد به این نام ها در بین اصولیین شهرت یافت.
    استصحاب، قاعده تجاوز، قاعده فراغ، قاعده نفی ضرر، علاج تعارض بین اخبار و...
    تمامی این قواعد به همراه اخباری که از امام در مورد آنها وارد شده است، در کتاب های اصولی موجود است. به گونه ای که هر یک از این روایات، درون مایه تأسیس قاعده ای بزرگ در اصول فقه قرار گرفت(27) و آن را مبنای قواعد اصولی قرار دادند.(28)
    مبارزه با شیوه های نادرست اجتهاد
    امام باقر(ع) وقتی باب اجتهاد را به روی دانشمندان گشود، عده ای با اتخاذ برخی شیوه های نادرست در اجتهاد، مانند «قیاس» و «استحسان» استنباط احکام شرعی را با خطری جدی روبه رو کردند. آنان با قوانینی این گونه، گاه به مخالفت با نصّ کتاب و سنّت و سیره رسول خدا(ص) برخاستند.(29)
    از این دانشمندان، می توان از «نعمان بن ثابت» نام برد که به نام «ابو حنیفه» شهرت یافت. او فتاوی عجیب و قیاساتی را وارد کرد و بر پایه گمان و سلیقه خود فتواهایی داد که این فتاوی اکنون در دست است.(30) از دیگر این افراد می توان از «سفیان بن سعید بن مسروق» مشهور به «سفیان ثوری» نام برد که برخی نیز او را از اطرافیان امام صادق(ع) ذکر کرده اند.(31) از او نیز روایاتی در دست است که دلالت بر کژاندیشی او دارد. آنان گاه مورد لعن اهل بیت علیهم السلام نیز قرار می گرفتند.(32)
    آنچه اهمیت دارد این است که این گونه برداشت های اشتباه و به کار گیری شیوه های نادرست در استنباط احکام، همواره مورد ذمّ اهل بیت علیهم السلام بوده و بخشی از تلاش های امام باقر(ع) را نیز در زمینه مبارزات فرهنگی به خود اختصاص می داده است. امام برای زدودن این شیوه و به کارگیری کارکردهای صحیح اجتهاد به اصحاب وارسته خود می فرمود:
    «سنت رسول خدا قیاس بردار نیست. چگونه می توان قیاس را ملاک [استنباط حکم[ قرار داد، در حالی که بر زن در دوران قاعدگی اش قضای روزه واجب است، ولی قضای نماز واجب نیست؟».(33)
    توسعه فرهنگ انتظار
    تلاش های گسترده و عمیق امام باقر(ع) در نشر معارف اسلام ناب، سوق دادن امت به سوی فرهنگ انتظار امام آخرین (عج) بود. او در تبیین این فرهنگ بر آن بود تا با روشن کردن زوایای پنهان فرج آل محمد(ص) و پاسخ دادن به پرسش های گوناگون، غیبت و ظهور او را امری خدادادی و خارج از اختیار معرفی و نیز منتظران را به انتظار ظهور او ترغیب کند.
    «ام هانی ثقفیة» می گوید:
    «بامداد، خدمت سرورم محمد بن علی الباقر(ع) رسیدم و گفتم: سرورم! آیه ای از کتاب خدا بر دلم خطور کرده و مرا پریشان ساخته و خواب از چشمم در ربوده است. فرمود: بپرس ای امّ هانی. گفتم: (فَلا اُقسِم بِالخُنَّسِ الجَوار الکُنّسِ) (تکویر: 15 و 16) فرمود: ای امّ هانی، خوب مسئله ای پرسیدی. او مولودی در آخر الزمان است. او مهدی این دودمان است و برای او غیبتی خواهد بود که اقوامی در آن گمراه می شوند و گروهی نیز هدایت می یابند و خوشا بر تو اگر او را دریابی و خوشا به حال کسی که او را دریابد».(34)
    نشر فرهنگ اصیل اسلامی
    1. بازیافت بهره گیری صحیح از قرآن
    هر چند سیاست جلوگیری از تدوین احادیث نبوی(ص) با شعار «کافی بودن قرآن» پیش می رفت، اما از عمل به قرآن خبری نبود و فقط از آن به صورت ابزاری برای جلوگیری از نشر معارف اهل بیت علیهم السلام و زنده شدن نام آنها استفاده می شد. کتاب خدا به ابزاری برای دست یابی به اغراض سیاسی و سرکوبی پیروان اهل بیت علیهم السلام با تأویل و تفسیر به رأی، به ابزار سرکوبی مخالفین تبدیل شده و در واقع، قرآن در انزوای شدید بود.
    امام باقر(ع) در جایگاه بهترین مفسّر قرآن با بازگو کردن تفسیر درست آیات، بسیاری از ابهام ها را زدود و مشت مخالفین و سودجویان را باز کرد. او همواره برای به اثبات رسانیدن مدّعاهای خود از آیات قرآن بهره می جست و کلام خدا را گواه بر سخن خویش می گرفت و می فرمود:
    «هر چه را می گویم از من سؤال کنید [این که گفتی] در کجای قرآن آمده تا آیه مربوط به آن را برایتان تلاوت نمایم».(35) امام به اندازه ای بر آیات قرآن تسلط داشت که «مالک بن اعین جهنی» شاعر هم عصر امام درباره او سرود:
    «اگر مردم در صدد جست وجوی علوم قرآن بر آیند، باید بدانند که قریش بهترین دانای آن را دارد و اگر امام باقر(ع) در علوم قرآنی لب به سخن گشاید، فروع زیادی برای آن ترسیم خواهد نمود...»(36)
    شایان ذکر است که امام کتابی در تفسیر قرآن نگاشت که «زیاد بن منذر» و بسیاری از بزرگان چون «ابو بصیر» از آن روایت کردند.(37)
    2. مرجعیت فقهی و موقعیت پاسخگویی علمی
    از دیگر تلاش های چشم گیر امام در راستای نشر تعالیم اسلامی، مرجعیت عملی امام در پاسخگویی به مسایل فقهی مردم بود. «ابو حمزه ثمالی» می گوید:
    «نزد امام باقر(ع) در مسجد پیامبر(ص) نشسته بودم که مردی نزد من آمد و سلام کرد و پرسید: کیستی ای بنده خدا؟ گفتم: از کوفیان هستم، چه می خواهی؟ گفت: آیا ابا جعفر را می شناسی؟ گفتم: بله، کارت با او چیست؟ گفت: چهل مسئله آماده کرده ام و در پی جواب آنم تا بدانم به کدام باید عمل کنم... در این هنگام، امام وارد شد؛ در حالی که جماعتی از اهل خراسان و دیگر استان ها همراه وی بودند و در مورد مسایل حج از امام می پرسیدند. آن مرد نیز نزدیک امام نشست و پرسش های خود را مطرح کرد و پاسخ گرفت».(38)
    همچنین، بسیاری از دانشمندان چون «قتادة بن دعامة»، «طاووس یمانی» و «عاصم بن عمر»، هر گاه حضرت را می دیدند برای پاسخ گرفتن پرسش های خود از لحظات بهره می جستند و در هر حالی از امام سؤال می کردند. نمونه های زیادی از این گونه گفت وگوها و پرسش و پاسخ ها در تاریخ آمده است.(39)
    3. شناساندن رهیافتی جایگاه امام
    امام باقر(ع) تلاش فراوانی برای جلب دل ها به سوی دوستی اهل بیت علیهم السلام مبذول می داشت و در صدد بود تا با این شیوه، جایگاه امامت را به گونه ای روشن تر برای مردم ترسیم کند و وسیله نجات و رستگاری را به آنان بنمایاند. «حکم بن عتیبه» طی داستان تأثیر گذاری در این باره می گوید:
    «من کنار ابا جعفر(ع) در مجلس پر ازدحامی نشسته بودم که پیرمردی عصا زنان وارد مجلس شد. بر آستانه در ایستاد و گفت: درود و رحمت خدا بر تو ای پور پیامبر. امام پاسخ سلامش گفت. سپس رو به حاضرین کرد و به آنان نیز سلام نمود. پس پیش روی امام آمد و گفت: ای پسر فرستاده خدا، مرا نزدیک خود جای ده که جانم فدایت باد! به خدا سوگند که من شما [ اهل بیت] را دوست می دارم و با هر که شما را دوست بدارد دوستم و به خدا سوگند که این دوستی با شما [ اهل بیت] و دوستداران تان به خاطر مطامع دنیوی نیست. من از دشمنان شما بیزارم و سوگند که دشمنی ام با آنان به خاطر
    اشک شوق بر رخسار پیرمرد تراوید، زانوانش سست شد، گریه اش بالا گرفت و بر زمین نشست. حاضرین نیز با دیدن این عشق بازی اشک شوقشان بیرون تراوید. امام اشک از چشمان پیرمرد پاک کرد. پیرمرد گفت: ای فرزند فرستاده خدا، فدایت گردم دستت را به من بده. دست امام را گرفت بوسید و بر صورت و چشمانش کشید. آن گاه گریبان گشود و دست امام را بر روی قلب خود گذاشت و گفت: سلام خدا بر شما [اهل بیت علیهم السلام] باد و رفت. امام به حاضرین رو کرد و فرمود: هر که دوست دارد مردی از اهل بهشت را ببیند به او نگاه کند. راوی می گوید: هرگز مجلسی را چنین حسرت زده ندیده بودم».(40)
    4. نیایش؛ کانون ترویج آموزه های دینی
    یکی از فعالیت های بارز امامان در زمینه نشر تعالیم دینی و آموزه های بلند عرفانی، بهره گیری از زبان نیایش برای اشاعه فرهنگ ارتباط با خدا در تمامی حالات زندگی است. آنان در هنگامی که جامعه را امواج متلاطم فساد و تباهی، زورگویی و زر سالاری و خفقان و اسلام ستیزی در نوردیده بود، با خدای خویش راز و نیاز می کردند و برای بیان بخشی از عقاید و فرهنگ اسلامی از دعا بهره می گرفتند و در سنگر دعا، مردم را به توجه بیشتر به پروردگار و مبارزه با زورگویان فرا می خواندند. هر چند مقصود اصلی آنان در این نیایش، بندگی و پرستش خدای بزرگ بود، با توجه به تعابیری که در نیایش آنها وجود دارد از لابه لای آن، مفاهیمی چون خلافت اهل بیت علیهم السلام، عدم سکوت در برابر ظلم و... را نیز می توان دریافت.
    در بیشتر ادعیه، جمله صلوات بر محمد و آل محمد(ص) به چشم می خورد و این در حالی است که دشنام به اهل بیت علیهم السلام به ویژه امیرالمؤمنین(ع) سکه رایج حکمرانان وقت شده و آیات خدا به دست فراموشی سپرده شده بود. امام باقر(ع) در نیایشی برای دریافت خواسته های خود از خدا، چنین می فرماید:
    «... پروردگارا، تو را به تمامی نام هایت می خوانم که آنها را خود نامیدی و یا در کتابت فرو فرستادی و یا آنها را بر برخی از بندگانت فرا آموختی که بر محمد(ص) و خاندان او درود فرستی و قرآن را بهار قلبم قرار دهی و آن را نور چشمم و وسیله از بین بردن غم هایم قرار دهی...».(41)
    امام در دیگر دعاهای خود افزون بر این مسایل، اعتقادات درست اسلامی را در زمینه یگانه پرستی، خدا محوری، رسالت، بازگشت به سوی خدا، وسوسه های شیطان و... نیز بیان می کردند.(42)
    پی نوشت ها:
    1. ابو جعفر محمد بن علی، ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل ابی طالب، بی جا، انتشارات ذوی القربی، چاپ اول، 1421 ق، ج 4، ص 211.
    2. محمد بن محمد نعمان شیخ مفید، الارشاد، قم، مؤسسه آل البیت، بی تا ، ج 2، ص 230.
    3. همان، ص 231.
    4. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 221؛ سید محسن امین، اعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بی تا، ج 1، ص 651.
    5. محمد بن حسن، حرّ عاملی، وسائل الشیعة، قم، مؤسسه آل البیت، 1409 ق، وسایل الشیعه، ج 18، ص 9.
    6. ن. ک: محمد بن یعقوب الکلینی، اصول کافی، قم، انتشارات اسوه، ج 2، کتاب الحجة.
    7. ابوجعفر محمد بن حسن طوسی، رجال الطوسی، نجف، مطبعة الحیدریة، 1381 ق، چاپ اول، صص 102 ـ 142.
    8. ابو جعفر محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفة الرجال، قم، مؤسسه آل البیت:، 1404 ق، ج 2، ص 345.
    9. همان، ص 348.
    10. همان، ص 378.
    11. محمد جوهری، المفید من معجم رجال الحدیث، قم، مکتبة المحلاتی، 1417 ق، ص 578.
    12. اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 383.
    13. همان، ص 391.
    14. همان.
    15. همان، ص 386، اعیان الشیعه، ج 1، ص 650.
    16. محمد بن النعمان العکبری البغدادی (شیخ مفید)، الإختصاص، قم، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیه، ص 51.
    17. ابوالعباس احمد بن علی بن نجاشی کوفی، رجال النجاشی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1407 ق، ص 324.
    18. رجال النجاشی، ص 321.
    19. اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 400.
    20. رجال النجاشی، 112.
    21. اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 348.
    22. همان؛ الاختصاص، ص 66.
    23. رجال النجاشی، ص 112.
    24. رجال الطوسی، صص 102 ـ 104.
    25. قاموس الرجال، ج 11، ص 232؛ ابن عماد ابوالفلاح عبدالحی بن احمد بن محمد العکری الحنبلی، تذکرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت، دار ابن کثیر، 1408 ق، چاپ اول، ج 2، ص 90.
    26. باقر شریف قرشی، حیاة الامام محمد الباقر7، نجف، مطبعة النعمان، (ع)139 ق، چاپ اول، ج 1، ص 226.
    27. نک: وسائل الشیعه، ج 2، ص 1006، ابا جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی، تهذیب الاحکام، تهران، مکتبة الصدوق، 1417 ق، چاپ اول، ج 1، ص 446؛ ابا جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی، الاستبصار فیما اختلف من الاخبار، بیروت، دارالاضواء، 1406 ق، چاپ سوم، ج 1، ص 183.
    28. روح اللّه خمینی، الاستصحاب، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1417 ق، چاپ اول، ص 41؛ مرتضی انصاری، فرائد الاصول، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1416 ق، چاپ ششم، ج 2، صص 564 و 697، 737؛ محمد باقر صدر، دروس فی علم الاصول، قم، مرکز الابحاث و الدراسات التخصّصیه للشهید الصدر، 1421 ق، ج 1، ص 454.
    29. المفید من معجم رجال الحدیث، ص 641.
    30. ن. ک، محمد تقی التستری، قاموس الرجال، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم، 1415 ق، ج 10، صص 376 ـ 386.
    31. المفید من معجم رجال الحدیث، ص 255.
    32. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 2، ص 306.
    33. بحارالانوار، ج 2، ص 307.
    34. ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بابویه القمی الصدوق، کمال الدین و تمام النعمة، تهران، مکتبة الصدوق، 1390 ق، ج 1، ص 330.
    35. ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی، الاحتجاج، قم، دارالاسوه للطباعة و النشر، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 169.
    36. سید جمال الدین احمد بن علی بن الحسنی معروف به ابن عنبه، عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1380 ق، چاپ دوم، ص 195؛ علی بن محمد، ابن احمد مالکی، الفصول المهمة فی معرفة الأئمة، قم، مؤسسه دارالحدیث الثقافیه، چاپ اول، 1422 ق، ج 2، ص 879، الارشاد، ج 2، ص 226.
    37. المجمع العالمی لاهل البیت، اعلام الهدایة، قم، مرکز الطباعة و النشر للمجمع العالمی لأهل البیت، چاپ اول، 1422 ق، ج 7، ص 215.
    38. بحارالانوار، ج 46، ص 357.
    39. ن، ک: همان، صص 349 ـ 354.
    40. بحارالانوار، ج 46، ص 361.
    41. ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر بن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، بیروت، منشورات مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1414 ق، چاپ سوم، ص 213.
    42. ن. ک: همان، صص 212 ـ 219 و 357.
    پدیدآورنده: حجة الاسلام ابوالفضل هادی منش





    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در پنج شنبه 13 خرداد 1389  ساعت4:36 PM   |  

    همت مضاعف و تلاش های فرهنگی امام صادق (ع)

    مرتبط با:همت و کار مضاعف درسیره اهل بیت


    اشاره
    از مهمترین رموز موفقیّت در زندگی، تلاش و پایداری در راه هدف می باشد. تحرّک و پویایی که از اعتقاد راسخ انسان سرچشمه می گیرد، در راه رسیدن به مقصود ضروری ترین عامل به شمار می آید.
    مطالعه سیره و زندگی ائمه اطهار (ع) و توجه به تلاش های فرهنگی آنان نشان می دهد که آن بزرگواران چشمه های جوشان معرفت و گنجینه های حکمت الهی هستند که چون چراغی پر فروغ و خاموش نشدنی فراسوی علم را با پرتو افشانی خود روشن می کنند. آنان با اندیشه ها و تلاش های فرهنگی خود، تاریکی ها را از بین برده و در هر زمان امید حق ستیزان را نومید می ساختند.
    امام صادق (ع) همانند دیگر امامان معصوم (ع) دارای کمالات و فضایل انسانی در مرتبه اعلی است که بعد از شهادت پدر بزرگوارش امامت و رهبری شیعیان را به عهده گرفت و به رغم مشکلات حادّ جامعه مسلمین در مدت 34 سال امامت پر برکت خویش، نقش شایسته ای در گسترش فرهنگ حیات بخش اسلام انجام داد.
    مقاله ای که از نظر خوانندگان عزیز و محترم می گذرد، گامی است در بیان تلاش های فرهنگی و علمی آن گوهر نبوی. امید است که ره توشه ای باشد برای پویندگان راه امامت و ولایت.
    1ـ دعوت به ولایت پذیری
    بزرگ ترین ظلمی که بعد از رحلت پیامبراسلام (ص) نسبت به جهان اسلام و بشریّت شد، این بود که امامت و ولایت را از مسیر حق منحرف کردند. کم کم کار به جایی رسید که از زمان معاویه آن را به سلطنت تبدیل نمودند و مردم را چون بردگان به خدمت می گرفتند.
    آنان می خواستند که دیگر از امامت و جانشینی خاتم پیامبران و رهبری حقیقی و دینی اثری نماند. وقتی نوبت به امامت امام صادق (ع) رسید در مناسبت های گوناگون با بیانات شیوای خود، اهمیت این مسأله را بیان فرمود.
    «عیسی بن سری» می گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم پایه هایی که دین اسلام بر آن بنا شده است، به من بفرما. آن حضرت فرمود: «گواهی به یگانگی خداوند و این که محمد(ص) رسول و فرستاده اوست: اقرار نمودن به آن چه از جانب خداوند آورده (قرآن) و ولایتی که خداوند به آن امر فرموده و آن ولایت آل محمد است.»(1)
    یکی از انتظارات واقعی امام صادق (ع) از شیعیان واقعی این است که نسبت به امامان خویش معرفت و شناخت داشته باشند و با دل و جان ولایت آن ها را بپذیرند نه این که فقط مدّعی ولایت مداری باشند، آن حضرت با تبیین علایم و نشانه ها، ولایت پذیران اصلی را از غیر اصلی جدا نموده به طوری که می فرماید: «شیعیان سه دسته هستند: گروهی به وسیله ما زینت می یابند و ما را وسیله عزّت و آبروی خویش قرار می دهند، گروهی ما را وسیله درآمد زندگی دنیایی خویش قرار داده و از این طریق زندگی می کنند و گروهی از ما و به سوی ما هستند با امنیت ما آرامش می یابند و با ترس ما ترسان هستند، در برابر جفاکاران خودنمایی ندارند، اگر پنهان باشند کسی سراغ آن ها را نمی گیرد و اگر آشکار باشند به آن ها اعتنا نمی شوند. گروه سوم به حقیقت شیعیان واقعی و راهنمایان مردم هستند.»(2)
    امام صادق(ع) علاوه بر سفارش های مکرّر به ولایت پذیری و امام شناسی در مکتب تربیتی خویش، شیعیان ولایی تربیت نمود و آنان را ولایت مدار بار می آورد. در این زمینه داستان «عبدالله بن یعفور» یکی از شیعیان با اخلاص و فداکار که در پذیرش ولایت ائمه اطهار (ع) اسوه ای کامل و نمونه ای بارز برای تمامی شیعیان می باشد، قابل تأمّل و دقت است او با همه عظمت علمی و موقعیت اجتماعی در برابر فرمان امام خویش تسلیم محض بود.
    2ـ استناد به قرآن
    جایگاه و نقش ائمه اطهار (ع) در ترویج و توسعه فرهنگ قرآنی به ویژه تفسیر قرآن کریم، نقش کلیدی و اساسی در تبیین حقایق قرآنی است. با اندکی تأمّل در زندگانی حضرت امام جعفر صادق (ع) روشن می شود که قرآن در سیره و سخن آن امام بزرگوار جایگاه ویژه ای داشته و زندگی روزمرّه خود را با آیات قرآن آن چنان آمیخته بود که در تمام ابعاد پرتو افشانی می کرد.
    آن حضرت با حالت ملکوتی خاصی آیات قرآن را در نماز تلاوت می کرد، به طوری که از حالت عادی خارج می شد. روزی یکی از حاضران از او پرسید: این چه حالی بود که به شما دست داد؟ فرمود: «پیوسته آیات قرآن را تکرار کردم تا این که به حالتی رسیدم که گویی آن آیات را به طور مستقیم از زبان نازل کننده اش می شنیدم.»(3)
    «مسعدة بن صدقه» می گوید: شنیدم که از امام صادق (ع) پرسیده شد: آیا امر به معروف و نهی منکر بر تمام مردم واجب است؟ حضرت فرمود: خیر! به حضرت عرض شد چرا؟ فرمود: بر کسی واجب است که توانمند، دارای جایگاه علمی و عالم به معروف و منکر باشد و بر انسان ناتوان واجب نیست، دلیل آن قرآن کریم است که می فرماید: «و لتکن منکم امّةٌ یدْعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر؛(4) باید از میان شما گروهی باشند که به خیر دعوت کنند و امر به معروف و نهی از منکر نمایند.»
    تعبیر (منْکم) عده ای خاص را بیان می کند، نه عموم مردم را چنان که در این آیه شریفه آمده است: «و من قوْم موسی امّةٌ یهدون بالحقّ و به یعدلون ؛(5) و برخی از قوم موسی به راه حق هدایت می کنند و به آن باز می گردند.» یعنی عده ای از قوم موسی به حق هدایت می کنند نه همه. در این جا امام صادق (ع) به حرف «من» در (منکم) و (من قوم موسی) استدلال کرد که امر به معروف و نهی از منکر بر همه افراد واجب نیست، بلکه بر کسانی که توانایی و آگاهی نسبت به معروف و منکر داشته باشند، واجب است.(6)
    3ـ تأسیس دانشگاه و تربیت شاگردان
    امام صادق (ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارش امام محمد باقر(ع) در طول 34 سال امامتش با پنج طاغوت اموی و دو طاغوت عباسی روبرو بود. در این ایام بر اثر جنگ و ستیزهای بنی عباس برای براندازی حکومت بنی امیه و درگیری شدیدی که آن ها با یکدیگر داشتند، فضای بازی برای آن حضرت فراهم شد. آن امام همام در این فرصت توانست وسیع ترین دانشگاه اسلامی را پی ریزی کند و در این راستا توفیقات سرشاری به دست آورد، به طوری که حدود چهار هزار نفر شاگرد از مجلس درس او با واسطه و بدون واسطه استفاده می کردند و بسیاری از آنان به مقامات عالی علمی و فقهی نایل شدند. برجستگان و فرزانگانی همچون: «زرارة بن اعین»، «هشام بن حکم»، «جابربن حیان»، «ابان بن تغلب»، «مفضّل بن عمر»، «مؤمن الطالق»، «هشام بن سالم»، «معلّی بن خنیس» و... از این دانشگاه فارغ التحصیل شدند که هر کدام استاد برجسته و پایه گذار علوم و صاحب کرسی تدریس در فنون گوناگون علوم شدند و کتاب های مختلفی برای آگاهی بخشی به نسل های آینده تألیف نمودند و منشأ آثار و برکات و تحولات عظیمی در تاریخ اسلام و تشیّع شدند.
    حضور در دانشگاه جعفری مخصوص شیعیان نبود، بلکه افراد زیادی همچون «ابوحنیفه» رئیس مذهب حنفی، «مالک ابن انس» رئیس مذهب مالکی، سفیان بن ثوری، یحیی بن سعید و... از شاگردان این دانشگاه بودند.(7)
    آن حضرت شاگردان خود را براساس ذوق و استعداد تعلیم می نمود و در همان رشته تشویق و تعلیم می داد و این گونه بود که مکتب تشیع در اثر تلاش های فرهنگی امام صادق (ع) به صورت چشم گیری گسترش یافت و به اکثر قلمروهای اسلامی رسید و بسیاری از مسلمانان در آن دوران طلایی به مکتب اهل بیت (ع) گرویدند.
    4ـ شکوفایی علم فقه
    امام صادق (ع) در پرورش و شکوفایی علم فقه تلاش فراوان می کرد، بنابراین عظمت علمی آن امام بزرگوار در این علم در اوج قرار دارد و شاگردان بی شماری را در زمینه فقه و نشر آن تربیت نموده است.
    در علم فقه بهترین نظریات را ارائه نموده که هم اکنون روایات فقهی او در کتب اربعه (تهذیب و استبصار شیخ طوسی، کافی کلینی و من لایحضره الفقیه شیخ صدوق، گردآوری شده است و شاگردانی همچون «جمیل بن دراج»، «عبدالله بن مسکان»، «حمّاد بن عثمان» و... در فقه تحویل جامعه اسلامی داده است.
    آن حضرت برای حل مشکلات جامعه در عصر غیبت می اندیشید و برای مردم مسلمان که از امام خود دور هستند و دسترسی به حجّت خدا ندارند، تقلید و پیروی از مجتهدان و فقهای جامع الشرایط را سفارش می کرد.
    امام صادق (ع) در مورد شرایط یک فقیه کامل و جایگاه او می فرمود: «هر کس از میان شما حدیث ما را روایت و در حلال و حرام ما دقت کند و احکام ما رابشناسد، پس باید او را به عنوان حاکم شرع و مجتهد پذیرفت و هرگاه طبق نظر ما حکم کند و کسی آن را نپذیرد بدرستی (رد کننده) حکم خدا را سبک شمرده و فرمان ما را رد کرده است و هر کس فرمان ما را رد کند فرمان خدا را رد کرده است.»(8)
    5ـ نشر علم حدیث
    آثار به جای مانده در زمینه حدیث از امام صادق (ع) بیش تر از سایر معصومین (ع) است. هیچ کتاب فقهی، حدیثی و تفسیری شیعه نمی تواند از کلام امام صادق (ع) خالی باشد.
    امام صادق (ع) در حوزه علم حدیث و آیات الاحکام بیش ترین فرصت را یافت و توسط چهار هزار نفر از شاگردان خود، تفکرات شیعی رادر دورترین نقاط جهان منتشر نمود.
    هر یک از شاگردان آن حضرت نیز خدمات بزرگ فرهنگی و علمی را در مناطق مختلف عهده دار شد و حتی رهبران برجسته اهل سنّت در عرصه حدیث از محضر آن گرامی بهره مند شده اند: به طوری که ابوحنیفه بارها می گفت: «اگر آن دو سال که نزد امام صادق (ع) درس خواندم نبود، من هلاک می شدم.»(9)
    6ـ کشف علم شیمی
    یکی از علومی که از محضر پیشوای ششم نشأت گرفته و بعداً در سایر مناطق رشد و توسعه یافت، «علم شیمی» است.
    از آن جایی که امام صادق (ع )هر دانشی را به اهل آن می آموخت و شایستگی و استعداد افراد را معیار تعلیم علوم قرار می داد، علم شیمی را به شاگرد شایسته و ممتاز خود، «جابربن حیّان کوفی» آموخت.
    او در این علم مهارت یافت و به پدر شیمی موسوم گردید. جابربن حیّان چنان در این عرصه درخشید و تعالیم صادق آل محمد(ع) را به دنیا عرضه کرد که پیشرفت علوم و تکنولوژی جهان غرب امروزه مدیون اندیشه های اوست.
    امروزه تألیفات جابربن حیّان در کتابخانه های مهم دنیا نگهداری می شود. نسخه ای از کتاب «الخواص الکبیر» در موزه انگلستان و نسخه ای از کتاب «الاحجار» در کتابخانه ملی پاریس موجود است .
    معروف ترین کتاب وی، «مجموعه کامل اسرار طبیعت» است که بار اول در سال 1490 میلادی به چاپ رسید و در سال 1668 میلادی به انگلیسی و در سال 1672 به فرانسه ترجمه شد او همه این مهارت ها و فنون را از محضر حضرت صادق (ع) به دست آورد.(10)
    7ـ نشر آثار جاویدان
    شاگردان حوزه شیعی آن حضرت آثار گران بهایی را از خود آن بزرگوار نقل نموده اند و یا خود تألیف کرده اند. برخی از کتاب های منسوب به حضرت امام صادق (ع) به شرح زیر است:
    1ـ کتاب «التوحید» که آن حضرت املا کرد و مفضّل بن عمر آن را تحریر نمود.(11)
    2ـ «رسالةٌ فی وجوه معایش العباد» که در زمینه انواع شغل ها، تجارت و صنعت می باشد.(12)
    3ـ «رسالةٌ فی الغنائم» که پاسخ های آن حضرت پیرامون خمس و غنایم است.(13)
    4ـ «الجعفریّات» که مجموعه روایاتی است به ترتیب ابواب فقه که امام کاظم (ع) آن را نقل نموده است.(14)
    5ـ «نثر الدرر» صحیفه ای است در کلمات قصار آن حضرت(ع) که گویا به صورت مجموعه ای واحد بوده و «ابن شعبه حرّانی» آن را در کتاب «تحف العقول» یک جا آورده است.(15)
    6ـ «رسالة الامام الی اصحابه» که راهنمایی برای سلوک یارانش می باشد.(16)
    7ـ «الرسالة الاهوازیّه» که در پاسخ والی اهواز نوشته شده است.(17)
    8ـ «کتاب الحجّ» که «ابان بن عبدالملک» آن را نقل کرده است.(18)
    به جز این ها نوشته های دیگری نیز به آن حضرت منسوب است.
    8 ـ تشویق به تفکّر
    پیشرفتهای جوامع و افراد بر اثر بهره وری از توان عقل و تفکّر و قدرت عمل و تلاش است. پیامبران، امامان و بندگان صالح خدا همگی اهل فکر و تعقّل بوده اند. در منزلت ابوذر غفاری امام صادق(ع) فرمود: «کان اکثر عبادة ابی ذرٍّ التفکّر و الاعتبار؛(19) بیش ترین عبادت ابوذر، اندیشه و عبرت اندوزی بود.»
    امام صادق(ع) در سیره رفتاری و عملی خود برای اندیشه و تفکّر ارزش والایی قایل هست و زیباترین و رساترین سخنان را درباره ارزش تعقّل و تفکّر در مسائل دینی بیان فرموده است.
    آن حضرت می فرماید: «لا خیر فی من لایتفقّه من اصحابنا. انّ الرّجل منهم اذا لم یستغن بفقهه احتاج الیهم فاذا احتاج الیهم ادخلوهُ فی باب ضلالتهم و هو لایعلمُ ؛(20) از دوستان ما کسی که در دین خود اندیشه و تفقّه نکند، ارزش ندارد. اگر یکی از دوستان ما در دین خود تفقّه نکند و به مسایل و احکام آن آشنا نباشد، به دیگران (مخالفین ما) محتاج می شود، هر گاه به آن ها نیاز پیدا کرد، آنان او را در خط انحراف و گمراهی قرار می دهند در حالی که خودش نمی داند.»
    ضرورت یادگیری احکام دینی در منظر پیشوای ششم آن قدر مهم است که می فرماید: «اگر به جوانی از جوانان شیعه برخورد نمایم که در دین تفقّه نمی کند، او را تأدیب خواهم کرد.»(21)
    9ـ بهره گیری از افراد توانا
    ششمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت با ارزیابی قابلیّت ها و توانمندی های شاگردان خود، برخی از آن ها را برای پاسخ به سؤالات و گفتگوهای علمی پرورش داده بود. به عنوان مثال در مباحث کلام و مباحث اعتقادی به ویژه مسائل امامت، افراد ممتاز و برگزیده ای همچون «هشام بن سالم»، «هشام بن حکم»، «حمران بن اعین» و... را تربیت کرده و به موقع از آن ها استفاده می کرد.
    «یونس بن یعقوب» می گوید: نزد امام صادق (ع) بودم که مردی از سرزمین شام به دیدن آن حضرت آمد و اظهار داشت که من مردی هستم صاحب فقه و کلام، اکنون آمده ام تا با یارانت بحث و گفتگو کنم: حضرت فرمود: این علم کلامی که تو درباره آن صحبت می کنی از کلام رسول خداست یا ساخته ذهن خودت است؟ مرد گفت: بخشی از آن کلام پیامبر(ص) است و بخشی از آن کلام خودم. امام فرمود: پس تو شریک رسول خدا هستی؟ گفت: نه، حضرت فرمود: پس به تو وحی رسیده است؟ گفت: نه، اینجا بود که امام صادق (ع) به من روی کرد و فرمود: ای یونس! این مردی است که پیش از آن که سخن بگوید، خود را محکوم کرده است. سپس فرمود: ای یونس! اگر کلام می دانستی با او مناظره می کردی! اکنون بیرون رو و ببین چه کسانی از صاحبان کلام را پیدا می کنی، آن ها را نزد من بیاور. یونس می گوید: بیرون رفتم و تعدادی از متکلمین همچون: حمران بن اعین ، هشام بن سالم، قیس بن ماصر و... را دیدم. آن ها را به حضور امام بردم و آن حضرت دستور داد تا با مرد شامی مناظره کنند. آن ها هر کدام با مرد شامی بحث و گفتگو کردند و بر او در زمینه ی علم کلام غالب گشتند.(22)
    10ـ دعوت به پیروی از اخلاق حسنه
    نیاز به اخلاق حسنه یک نیاز بشری و انسانی است و به جامعه خاصّی اختصاص ندارد. به همین جهت پیامبر اکرم(ص) فرمود: «اگر انسان بداند چه چیزی برای او در اخلاق نیک وجود دارد، حتماً متوجه می شود که او به داشتن اخلاق نیکو نیازمند است.»(23)
    حسن خلق آن قدر عظمت و ارزش دارد که هر کسی به عمق و ژرفای آن نمی رسد و به هرکس عنایت نمی شود، چنان که امام صادق (ع) فرمود: «ولا یکون حُسنُ الخُلق الّا فی کلّ ولیٍّ و صفیٍّ و لا یعلم ما فی حقیقة حُسن الخُلق الّا اللّه تعالی؛(24) و حسن خلق یافت نمی شود مگر در وجود دوستان و برگزیدگان خداوند و آن چه در حقیقت خلق نیکوست، جز خداوند متعال کسی نمی داند.»
    رئیس مکتب جعفری نه تنها به بیان اهمیت و ارزش اخلاق بسنده نکرده، بلکه در سیره خود برای ثمر بخش بودن آن در جامعه به بیان موارد و مصداق های عینی آن نیز پرداخته است تا مسأله مذکور ملموس تر و محسوس تر شود. از آن حضرت در مورد مکارم اخلاق سؤال شد، فرمود: «العفوُ عمّن ظلمک وصلةُ من قطعک و اعطاءُ من حرمک و قولُ الحقّ و لو علی نفسک؛(25) گذشت از کسی که به تو ستم روا داشته است و ارتباط داشتن با کسی که با تو قطع رابطه کرده است و عطا نمودن به کسی که تو را محروم ساخته و گفتن سخن حق هر چند به ضرر تو باشد.»
    آن حضرت در ادامه این موضوع به ثمرات و فواید اخلاق نیک اشاره نموده است و می فرماید: «حُسنُ الخُلق یزیدُ فی الرّزق؛(26) خوی نیک باعث افزایش روزی می شود.»
    در روایتی دیگر شیعیان را به خوش رفتاری با خانواده سفارش نموده و آن را موجب طولانی شدن عمر می داند و می فرماید: «من حسُن بِرُّهُ فی اهل بیته زید فی عمرهِ؛(27) هر کس با خانواده خود، خوش رفتاری کند، عمرش طولانی می شود.»
    هم چنین رعایت اصول اخلاقی و توجه به آداب انسانی و خوش برخوردی را از ویژگی های مکتب تشیّع دانسته و آن را بر شیعیان راستین لازم شمرده و بر اجتناب از بدخلقی تأکید نموده است.
    فرجام سخن
    امام صادق(ع) طی 34 سال امامت بابرکتش شور و نشاط علمی و فرهنگی خاصی در جامعه اسلامی گسترش داد که در تاریخ زندگی بشر کم سابقه بوده است. وی در میدان مبارزه با همه جریانات فکری به مخالفت برخاست تا عقاید باطل را بکوبد و اندیشه های منحرف را اصلاح کند و عقاید ناب اسلامی را به تشنگان حقیقت هدیه
    نماید. ولی سرانجام این بزرگ مرد تاریخ انسانیت، مورد خشم دستگاه غاصب عباسی قرار گرفت، زیرا هرگز منصور را خوش نمی آمد که شاهد پیشرفت علمی و شهرت روزافزون امام باشد. او ترس آن را داشت که شاید روزی امام (ع) کرسی خلافت را از زیر پایش بیرون بکشد و حکومتش را واژگون سازد، بنابراین در پی ضربه زدن به وجود مبارک آن حضرت بود تا اینکه سرانجام با انگور زهرآگین امام را به شهادت رساند.
    امام صادق (ع) در روز دوشنبه 25 شوال سال 148 هجری قمری در مدینه منوره وفات یافت و در خاک پاک قبرستان بقیع کنار پدرش و اجدادش به خاک سپرده شد.
    پی نوشت ها:
    28. اصول کافی، کلینی، ج 3، ص34.
    29. ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 264، آذرماه 1382، ص27.
    30. بحارالانوار، مجلسی، ج 84، ص 248.
    31. سوره آل عمران، آیه 104.
    32. سوره اعراف، آیه 159.
    33. تفسیر نور الثقلین، علی بن جمعة الحویزی، ج 1، ص380.
    34. منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج 2، ص 139.
    35. تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 218.
    36. سیر اعلام النبلاء، شمس الدین ذهبی، ج 6، ص 257.
    37. ماهنامه مبلغان، شماره 72، شوال 1426 هـ.ق، ص 31ـ30.
    38. الفصول المهمّه، ابن صباغ مالکی، ص 222.
    39. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، صی 331.
    40. همان، ص 331.
    41. الذریعة الی تصانیف الشیعه، علّامه شیخ آقا بزرگ تهرانی، ج 2، ص 109.
    42. مأخذ قبل، ص 324ـ315.
    43. اصول کافی، ج 8، ص 14ـ2.
    44. بحارالانوار، ج 77، ص 189.
    45. رجال نجاشی، ابوالعباس نجاشی، ص 14.
    46. مأخذ قبل، ج 22، ص 431.
    47. اصول کافی، ج 1، ص 25.
    48. بحارالانوار، ج 1، ص 261.
    49. الارشاد، شیخ مفید، ص 261.
    50. میزان الحکمة، ری شهری، ج 2، ص 799.
    51. بحار الانوار، ج 68، ص 393.
    52. معانی الاخبار، شیخ صدوق، ص 191.
    53. بحارالانوار، ج 71، ص 395.
    54. کشف الغمّه فی معرفة الائمه، علی بن عیسی اربلی، ج 2، ص 208.
    پدیدآورنده: تألیف: اسماعیل نساجی زواره






    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در پنج شنبه 13 خرداد 1389  ساعت4:36 PM   |  

    همت مضاعف و تلاش های فرهنگی امام هادی (ع)

    مرتبط با:همت و کار مضاعف درسیره اهل بیت


    گذرى بر اوضاع فرهنگى جامعه‏
    دوران امامت امام على النقى عليه‏السلام به دليل گسترش فرهنگى در گرايش‏هاى اعتقادى و بحث‏هاى علمى كه از برخورد ميان مكتب‏هاى كلامى و تحولات فرهنگى مختلف ناشى شده بود از ويژگى خاصى برخوردار است. در اين دوران، مكتب‏هاى عقيدتى گوناگونى چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش يافته و پراكندگى آراى فراوانى در سطح فرهنگى جامعه پديد آمده بود. مباحثى كلان چون جبر و تفويض، ممكن يا ناممكن بودن رؤيت خداوند، تجسيم و مباحثى از اين قبيل، افكار عمومى جامعه را دست‏خوش تاخت و تازهاى فكرى كرده بود. سرچشمه اين تحولات فكرى، در رويكرد دولت عباسى به مسائل علمى و فرهنگى و نيز هجوم فلسفه و كلام ديگر ملل به سوى جامعه مسلمانان خلاصه مى‏شود. دستگاه حكومتى، كتاب‏هاى علمى دانشمندان ملل ديگر را به عربى ترجمه مى‏كرد و در اختيار مسلمانان مى‏گذاشت. اين روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدريج ادامه يافت و به اوج خود رسيد. او تلاش فراوانى در ترجمه كتاب‏هاى ديگر ملل، به ويژه يونان داشت و بودجه بسيارى را در اين راه هزينه كرد.
    «جرجى زيدان» در اين باره مى‏نويسد: «مأمون هم‏وزن كتاب‏هاى ترجمه شده طلا مى‏داد و به قدرى به ترجمه كتابها توجه داشت كه روى هر كتابى كه به نام او ترجمه مى‏شد، از خود علامتى مى‏گذاشت و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشويق مى‏كرد. با دانشمندان خلوت مى‏نمود و از معاشرت با آنان لذت مى‏برد».(1)
    پس از آن، اين روند تا آنجا ادامه يافت كه ثروتمندان و بزرگان دوره عباسى نيز به اين كار مبادرت ورزيدند و دانشمندان را گرامى داشتند. رفته رفته تعداد كتاب فروشان و كاغذ فروشان در بغداد فزونى مى‏يافت و انجمن‏هاى علمى و ادبى تشكيل مى‏شد و مردم بيش از هر كار به مباحثات علمى و مطالعه مى‏پرداختند. اين رويه همچنان در دوره عباسى رو به رشد نهاد و كتاب‏هاى بسيارى از زبان‏هاى يونانى، سريانى، هندى، نبطى و لاتين ترجمه گرديد.(2) عباسيان لحظه‏اى دانشمندان غيرمسلمان را از خود دور نمى‏كردند. متوكل و مهتدى، دانشمندان را بر تخت مى‏نشاندند و با آنان شراب مى‏نوشيدند و اميران و وزيران خود را در برابر آنها ايستاده نگه مى‏داشتند، به گونه‏اى كه هيچ بزرگى در مقابل آنها حق نشستن نداشت.(3) نزديكى بيش از حد خلفا با غير مسلمانان و احترام بيش از اندازه به آنها، عقايد شوم و ضد اسلامى آنها را به روشنى بر ملا مى‏ساخت. به خوبى آشكار است كه اين احترام و صرف آن همه بودجه‏هاى هنگفت، صرفاً جهت دانش پرورى و علم دوستى نبوده است. آنان با جمع آورى كتاب‏هاى علمى گوناگون جايگاهى مناسب را در گسترش مناظره‏هاى علمى فراهم آوردند كه اهداف مشخص و از پيش تعيين شده‏اى را در اين موضوع دنبال مى‏كرد.
    البته آنچه از بررسى زندگى علمى امام هادى عليه‏السلام در مناظره‏هاى علمى به دست مى‏آيد، برترى مبانى اعتقادى شيعه را در اين برهه از زمان آشكار مى‏سازد. گذشته از اين مطالب، پيدايش اين همه آرا و نظرات گوناگون، سبب آشفتگى در اوضاع فرهنگى و اجتماعى گرديده و حاصل اين آشفتگى، در پيدايش گروه‏هاى گوناگونى چون: غلات، واقفيه، صوفيه، مجسّمه و... نمود يافت. حاكميت نيز از اين آشفتگى فرهنگى، براى دست‏يابى به اهداف خود بهره مى‏جست. عباسيان مى‏خواستند از اين جريان‏ها به عنوان حربه‏اى براى تضعيف مبانى فكرى و اعتقادى مسلمانان بهره بردارى كنند.
    در اين ميان، تيز بينى امام در شناخت خط توطئه و استحاله فرهنگى، نقشه‏هاى دين ستيزانه آنان را آشكار مى‏ساخت. اگر چه مراقبت شديد از ايشان، اندكى آنان را در رسيدن به هدف ننگين‏شان يارى مى‏داد و عدم دسترسى به امام، مشكلات جامعه اسلامى را افزون‏تر مى‏كرد، ولى امام با نهايت درايت، در خنثى كردن اين توطئه‏هاى فرهنگى مى‏كوشيد.
    تلاش‏هاى گسترده امام در زمينه‏هاى فرهنگى‏
    يكى از پر دامنه‏ترين تلاش‏هاى امام در دوران زندگى‏شان، فعاليت‏هاى ايشان در زمينه‏هاى فرهنگى بود كه برخى از مهمترين آنها در قالب‏هاى ذيل انجام مى‏پذيرفت؛
    1. مبارزه فرهنگى با گروه‏هاى منحرف عقيدتى
    همان گونه كه گفته شد، دوران امام هادى عليه‏السلام، اوج پيدايش مكتب‏هاى گوناگون عقيدتى بود كه بستر آن با ايجاد فضاى فكرى از سوى حكومت عباسى فراهم شده بود. گردانندگان و نظريه پردازان اين حركت‏ها را نيز مشتى عناصر فريب خورده، فرصت طلب و سودجو تشكيل مى‏دادند. اين گروه‏ها عبارت بودند از:
    الف) غلات‏
    «غلات»، انسان‏هايى تندرو، افراطى و بى‏منطق بودند كه درباره امامت، مبالغه بيش از اندازه نموده و امام را تا سر حد الوهيت و پرستش بالا مى‏بردند و با بهره‏گيرى از عقايد انحرافى خويش، بسيارى از واجبات الهى را حرام و بسيارى از گناهان كبيره را بر خود حلال شمرده بودند.
    گاه خود را از سوى امام، كه خدا قلمداد شده بود، پيامبر معرفى كرده و بسيارى از موجبات بدنامى شيعه را در عصر گسترش فرهنگ‏ها فراهم مى‏آوردند. آنان سعى داشتند تا وجوهاتى را كه مردم ساده و بى‏آلايش به امام مى‏پرداختند، به چنگ آورند و با تشريع بدعت‏هاى مختلف در دين، به اميال نفسانى خود رنگ شرعى و دينى بدهند اما امام به سختى با آنان مبارزه كرده، آنان را طرد مى‏كرد.
    سران اين فرقه عبارت بودند از: «على بن حسكه قمى»؛ «فارس بن حاتم»؛ «حسن بن محمد مشهور به ابن بابا قمى»؛ «قاسم يقطينى يا قاسم بن يقطين» و «محمد بن نصير نميرى يا فهرى».(4) كه هر كدام از اين افراد، به گونه‏اى در تشريعات اين گروه سهيم بودند. به عنوان نمونه على بن حسكه قمى، امام هادى عليه‏السلام را پروردگار جهانيان مى‏دانست و خود را از سوى ايشان پيامبر هدايت انسانها معرفى كرده بود. او تمامى واجبات و فروع دينى، مانند زكات، حج، روزه و... را به شدت زير سؤال برد. محمد بن نصير نميرى، بر بدعت‏هاى على بن حسكه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلّيت لواط و اعتقاد به تناسخ(5) را افزود.(6)
    امام با موضعى صريح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل يكى از آنان را صادر كرد. ايشان براى نماياندن چهره كريه آنان، در پاسخ شيعيانى كه از عقايد منحرف على بن حسكه پرسيده بودند، چنين نگاشت:
    «ابن حسكه - كه نفرين خدا بر او باد - دروغ‏گويى بيش نيست و من او را در شمار دوستان و شيعيان خود نمى‏پندارم. خدا او را لعنت كند. به خدا سوگند، پروردگار جهانيان، محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم و پيامبران پيشين او را مگر به آيين يكتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات و انجام حج و دوستى و ولايت بر خلق نفرستاد. او نيز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نكرده است. ما جانشينان پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم و بندگان خدا هستيم كه هرگز به او شرك نخواهيم ورزيد. اگر اطاعتش كنيم، رحمت او شامل حالمان شده و اگر از فرمان او سرپيچى كنيم، گرفتار عذاب دردناك او خواهيم شد. ما نمى‏توانيم براى خدا نشانه‏اى بياوريم، ولى خدا براى ما و همه آفريدگانش، نشانه و دليل فرو فرستاده است. من از كسى كه چنين سخنانى مى‏گويد، بيزارى مى‏جويم و از چنين گفته‏هايى به خدا پناه مى‏برم. شما نيز از آنان برائت و بيزارى جوييد و آنان را در فشار قرار دهيد.»
    در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مى‏كند.(7) گفتنى است امام به قتل فارس بن حاتم كه از سران غلات بود نيز فرمان داد.(8) كه به محض صدور اين فرمان يكى از شيعيان امام، او را از صحنه روزگار محو و دل امام را شاد كرد.
    ب) صوفيه
    از ديگر انديشه‏هاى منحرفى كه با رخنه در جامعه اسلامى، سبب بدنامى شيعه و تشويش افكار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، «تصوف» بود. پيروان اين مكتب، با نماياندن چهره‏اى زاهد، عارف، خدا پرست، بى ميل به دنيا و پاك و منزه از پستى‏ها و آلايش‏هاى دنيايى، مردم را گمراه مى‏كردند. آنها نيز چون غلات از همگى اين عنوان‏ها در راستاى اهداف سود جويانه خود در زمينه‏هاى گونه گون بهره‏مند مى‏شدند. آنها در اماكن مقدسى چون مسجد پيامبر صلى‏اللّه عليه و آله و سلّم گرد هم مى‏آمدند و به تلقين اذكار و اوراد با حالتى خاص مى‏پرداختند، به گونه‏اى كه مردم با ديدن حالت آنها مى‏پنداشتند با پرهيزكارترين افراد رو به رو هستند و تحت تأثير رفتارهاى عوام فريبانه آنان قرار مى‏گرفتند. امام هادى عليه‏السلام نيز با واكنش‏هايى سريع و به هنگام، اين توطئه عقيدتى را كشف و خنثى ساخت. نگاشته‏اند روزى آن حضرت با گروهى از ياران صميمى خود در مسجد مقدس پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم نشسته بودند. گروهى از صوفيه وارد مسجد النبى صلى اللّه عليه و آله و سلّم شده و گوشه‏اى از مسجد را برگزيده، دور هم حلقه مى‏زنند و با حالتى ويژه، مشغول تهليل مى‏شوند. امام با ديدن اعمال فريب‏كارانه آنها، به ياران خود فرمود:
    «به اين جماعت حيله‏گر و دو رو توجهى نكنيد. اينان هم‏نشينان شياطين و ويران كنندگان پايه‏هاى استوار دينند. براى رسيدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهره‏اى زاهدانه از خود نشان مى‏دهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مى‏كنند. به راستى كه اينان مدتى را به گرسنگى سر مى‏كنند تا براى زين كردن، استرى بيابند. اينها لا اله الا اللّه نمى‏گويند، مگر اين كه مردم را گول بزنند و كم نمى‏خورند مگر اين كه بتوانند كاسه‏هاى بزرگ خود را پر سازند و دل‏هاى ابلهان را به سوى خود جذب كنند. با مردم از ديدگاه و سليقه خود درباره دوستى خدا سخن مى‏گويند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گمراهى [كه خود كنده‏اند] مى‏اندازند. همه اين وردهايشان، سماع و كف زدنشان و ذكرهايى كه مى‏خوانند، آوازه خوانى است و جز ابلهان و نابخردان، كسى از آنان پيروى نمى‏كند و به سوى آنان گرايش نمى‏يابد. هر كس به ديدار آنها برود، چه در زمان زندگانى او و چه پس از مرگ او، گويى به زيارت شيطان و همه بت پرستان رفته است و هر كس هم به آنان كمك كند، مانند اين است كه به پليدانى چون يزيد و معاويه و ابوسفيان يارى رسانده است».
    وقتى سخنان امام به اينجا رسيد، يكى از حاضران با انگيزه‏اى كه امام از آن آگاهى داشت، پرسشى مطرح كرد كه سبب ناراحتى ايشان شد. او پرسيد: «آيا اين گفته‏ها در حالى است كه آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»
    امام با تندى به او نگريست و فرمود:
    «دست بردار از اين پرسش! بدان كه هر كس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز اين چنين مشمول نفرين و طعن و لعن ما نمى‏شود. [آنان كه اين اعمال را انجام مى‏دهند و به حقوق ما نيز اعتراف دارند ]پست‏ترين طايفه صوفيانند؛ چرا كه تمامى صوفيان با ما مخالفند و راهشان نيز از ما جداست. آنها يهوديان و نصرانيان امت اسلامند. همين‏ها هستند كه سعى در خاموش كردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر همگان به طور كامل خواهد تاباند هر چند كه كافران ناخشنود باشند.»(9)
    ج) واقفيه
    «واقفيه» از ديگر فرقه‏هاى دوران امامت امام هادى عليه‏السلام بودند كه امامت على بن موسى الرضا عليه‏السلام را نپذيرفته و پس از شهادت پدر گرامى ايشان، امام موسى بن جعفر عليه‏السلام، متوقف در ولايت پذيرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه دچار ايستايى شدند. آنان با انكار امامان پس از امام كاظم عليه‏السلام و موضع‏گيرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پيروى ايشان منع كردند. امام هادى عليه‏السلام نيز براى اثبات جايگاه امامت و پيشوايى خود با آنان دست به رويارويى فرهنگى زد و آنان را نيز به سان غلات و صوفيان، مشمول لعن و نفرين خود كرد تا آنان را به مردم بشناساند. در اين باره «ابراهيم بن عقبة» در نامه‏اى به امام هادى عليه‏السلام مى‏نويسد: «فدايت شوم! من مى‏دانم كه ممطوره (واقفيه) از حق و حقيقت دورى مى‏كنند، آيا اجازه دارم در قنوت نمازهايم آنان را نفرين كنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد(10) و اين گونه بر انديشه‏هاى گمراه كننده آنان خط بطلان كشيدند. سركردگى اين گروه را «على بن ابى حمزه بطائنى» بر عهده داشت كه از زمان امامت على بن موسى الرضا عليه‏السلام از پرداخت ماليات‏هاى اسلامى به امام خوددارى كرده و به نشانه مخالفت و رد صلاحيت ايشان، به رفتارهايى از اين قبيل دست مى‏زد. آنها رويّه خود را هم چنان تا عصر امام هادى عليه‏السلام ادامه دادند. روزى امام يكى از آنان، به نام «ابوالحسن بصرى» را ديد و چون او را قابل هدايت و بيدارى يافت، به او رو كرد و فقط در يك جمله به او فرمود: «آيا زمان آن نرسيده كه به خود آيى؟» سخن روح فزاى ايشان در وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغيير رويه و بيدارى او گرديد.(11)
    د) مجسّميه
    اين گروه مى‏پنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشت‏هايى بسيار سطحى و ابتدايى از دين داشتند و از درك مجرّدات و چيزهايى كه از سيطره جسم و ماده خارج است، بسيار ناتوان بودند. از اين رو، همواره بسيارى از حقايق هستى را كه خارج از دايره ماده بود، انكار مى‏كردند يا آن را تا عالم مادّه پايين مى‏كشيدند. كم كم آنها و انديشه‏هاى بدوى و يكسويه‏شان در بين شيعيان رسوخ كرد و عقايد آنان را نيز تحت تأثير سطحى‏نگرى و كوته‏بينى خود قرار داد. خبر به امام هادى عليه‏السلام رسيد و شيعيان از امام كسب تكليف كردند. «ابراهيم بن همدانى» در نامه‏اى، عقايد منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ايشان راهنمايى خواست. او به امام نوشت كه در بين شيعيان و دوستداران اهل‏بيت عليهم‏السلام افرادى پيدا شده‏اند كه تحت تأثير اين عقايد پوچ قرار گرفته‏اند و مى‏پندارند كه خداوند جسم است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پيام مكتب ناب اهل بيت عليهم السلام در اين زمينه نگاشت: «پاك و منزه است آن خدايى كه هيچ حد و مرزى ندارد! هرگز اين گونه توصيف نمى‏شود، هيچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست».(12)
    ه) باورمندان به رؤيت
    اشاعره گروهى بودند كه مى‏پنداشتند خداوند را در روز رستاخيز خواهند ديد. حتى آنها بر اين عقيده بودند كه خداوند با همين چشم مادى قابل ديدن است. شيعيان درباره اين گروه به امام نامه نوشته و توضيح خواستند. امام در پاسخ نوشت:
    «پايبندى به اين نظريه به هيچ وجه جايز نيست. مگر نه اين است كه بايد بين چشم شما و شى‏ء انعكاسى صورت گيرد كه حامل نور باشد و ديدن صورت پذيرد؟ حال اگر انعكاسى و نورى در ميان نباشد و اين ارتباط برقرار نشود، چگونه امكان ديدن آن شى‏ء وجود دارد؟ در اين نظريه اشتباهى بزرگ وجود دارد؛ زيرا بيننده چيزى را مى‏تواند با چشم خود ببيند كه در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت ديده شدن، هر دو بسان هم [جسم ]خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا كه علت‏ها با معلول‏هاى خود رابطه‏اى جدايى‏ناپذير دارند».(13)
    بدين ترتيب، امام تفكر مخدوش و منحرف اين گروه را نيز باطل اعلام كرد.
    2. تحرير رساله كلامى
    از جمله تلاش‏هاى علمى - فرهنگى امام على النقى عليه‏السلام در گستره اعتقادات، نوشتن رساله كلامى است كه آن را به انگيزه پاسخ‏گويى به مشكلات اعتقادى اهالى اهواز نگاشته است. امام در اين رساله، با ايراد بحث‏هاى مستدل درباره قرآن و عترت و معرفى ثقلين و لزوم تمسك به آن، مبحث جبر و تفويض را كه از پيچيده‏ترين مسائل كلامى است، با بيانى بسيار روشن و شيوا مطرح و نقد كرده و نظر اماميه را با عنوان «الأمرُ بينَ الأمرينِ» به اثبات رسانيده است. در بخشى از اين رساله آمده است:
    «در اين باره به گفتار امام صادق عليه‏السلام آغاز مى‏كنم كه فرمود: نه جبر است و نه تفويض؛ بلكه مقامى است ميان آن دو كه عبارت است از: تندرستى، آزادى، مهلت كافى و توشه، مانند مركب سوارى و وسيله تحريك فاعلى بر كار خود.
    پس اين پنج چيز است كه امام صادق عليه‏السلام به عنوان اسباب جمع كننده فضل گرد آمده است. پس اگر بنده‏اى يكى از آنها را نداشته باشد، به لحاظ آن كاستى و كمبود، تكليف از او ساقط است... همچنين روايت شده كه فرمود: مردم در عقيده به سه دسته تقسيم مى‏شوند: دسته‏اى مى‏پندارند كه كار به آنها وانهاده شده است كه آنان خدا را در سلطه و قدرتش سست دانسته و خود را به هلاك انداخته‏اند. دسته‏اى ديگر مى‏پندارند كه خداى عزوجل بندگان را به نافرمانى مجبور ساخته و آنان را به آنچه توان انجامش را ندارند، مكلف فرموده است. اينها نيز خداوند را ستمگر مى‏انگارند كه سبب هلاك خود را با اين انديشه فراهم آورده‏اند. دسته‏اى ديگر معتقدند كه خداوند بندگان را به اندازه توانشان مكلف فرموده و تكليفى بيش از توان بر دوش آنها ننهاده است. آنها چون كار نيك انجام دهند، خدا را بستايند و چون بد كنند، از او آمرزش بخواهند كه اينان به حق رسيدگانند. پس امام صادق عليه‏السلام خبر داده كه هر كس پيرو جبر و تفويض است و به آنها اعتقاد دارد، بر خلاف حق است و من آن جبرى را كه هر كس بدان معتقد باشد دچار خطاست، شرح دادم و بيان كردم كه كسى كه پيرو واگذارى است، دستخوش باطل است. پس نظر ما ميان اين دو نظريه است...»
    سپس حضرت به بررسى بيشتر مسئله جبر و تفويض در قالب پنج مثال ديگر مى‏پردازد كه در تفسير تندرستى، گشوده بودن راه، سنت مهلت، توشه و انگيزه بيان مى‏دارند و با بهره‏گيرى از آيات قرآن و استدلال‏هاى عقلانى و با نهايت دقت و حوصله، آن را از زواياى مختلف بررسى مى‏كنند؛ به گونه‏اى كه مطالب با بيانى بسيار ساده، مستند و عقلانى مطرح مى‏شوند و در عين كامل و مبسوط بودن، جمله‏اى را تكرارى، بدون غرض و خالى از بار محتوايى لازم نمى‏يابيم.(14)
    3. مناظره‏هاى علمى و اعتقادى
    امامان معصوم عليهم السلام چشمه‏هاى جوشان معرفت و گنجينه‏هاى دانش الهى‏اند و چون چراغى پر فروغ و زوال ناپذير، فراسوى علم را با پرتو افشانى خود روشن مى‏كنند. آنان با بيان شيوا و روشنگر خود، تاريكى نادانى را از بين برده و در هر زمان، اميد نور ستيزان را نوميد مى‏ساختند.
    همان گونه كه پيش‏تر نيز بدان اشاره شد، دولت عباسى، همواره به دنبال برپايى جلسه‏هاى مناظره و گفت‏وگوى علمى بود كه برقرارى اين گونه جلسه‏ها در زمان مأمون عباسى به اوج خود رسيد و اين روند تا دوران امامت امام هادى عليه‏السلام نيز ادامه يافت. برپايى اين مجالس هدفدار براى در هم شكستن چهره علمى امامان و زير سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان تشكيل مى‏شد. البته با اين كار، آنان نه تنها به مقصود خويش نمى‏رسيدند، بلكه موجب رسوايى و فضاحت آنان نيز مى‏شد؛ چرا كه آن بزرگ پيشوايان دانش و معرفت، از اين فرصت براى روشن كردن اذهان عمومى و نشر فرهنگ اصيل اسلامى بهره بردارى مى‏كردند. دولت عباسى مى‏كوشيد تا با زير نظر گرفتن امام و كنترل شديد ملاقات‏هاى ايشان با شيعيان، از روشن شدن افكار مردمى جلوگيرى كند و جلوى فيضان اين سرچشمه بزرگ را بگيرد، ولى برپايى نشست‏هاى علمى در تناقض با اين سياست بر مى‏آمد و تمام تلاش‏هاى عباسيان را بيهوده مى‏ساخت. پى‏گيرى اين سياست متناقض از سوى سردمداران نفاق، حاكى از كوته‏فكرى، ناكارآمدى، نارسايى در چاره جويى و بن بست‏هاى فكرى آنان در برابر اهداف معين خود بود.
    متوكل عباسى براى اين منظور، دو تن از دانشمندان به نام‏هاى «يحيى بن اكثم» و «ابن سكّيت» را به خدمت خواند تا نشستى علمى با امام على النقى عليه‏السلام ترتيب دهند. در نشستى كه به اين منظور ترتيب داده شده بود، متوكل از ابن سكّيت خواست تا پرسش‏هاى خود را مطرح كند. او نيز پرسيد: «چرا موسى با عصا بر انگيخته شد، عيسى عليه‏السلام با شفاى بيماران و زنده كردن مردگان و محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم با قرآن و شمشير؟»
    امام در پاسخ فرمود: «موسى عليه‏السلام با عصا و يد بيضا در دوره‏اى بر انگيخته شد كه مردم تحت تأثير جادو قرار گرفته بودند. او نيز به همين منظور برايشان معجزه‏اى آورد كه جادويشان را از بين ببرد و حجت را برايشان تمام سازد. عيسى عليه‏السلام با شفاى بيماران خاص و بدون درمان و با زنده كردن مردگان بر انگيخته شد، زيرا در آن زمان پزشكى و پيشرفت‏هاى آن، مردم را شگفت زده كرده بود و او به فرمان خدا، مردگان را زنده مى‏كرد و بيماران بى‏درمان را شفا مى‏داد. محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم با قرآن و شمشير در دوره‏اى بر انگيخته شد كه شعر و شمشير بر انديشه مردم حكمرانى مى‏كرد. او نيز با قرآن تابنده و شمشير برنده بر شعر و شمشيرشان چيره گشت و پيام خدا را به آنان رساند و حجت را بر آنها تمام فرمود».
    پاسخ امام، بسيار روشن و قانع كننده بود. ابن سكيت از روى ناچارى پرسشى بى‏محتوا را بيان كرد و گفت: «اكنون حجت خدا چيست؟» امام نيز با كنايه، مهر خاموشى بر زبان دشمن زد و فرمود: «عقل كه به خوبى در مى‏يابد آن كه به خدا دروغ بندد، رسوا مى‏شود». شكست ابن سكيت در اين گفت‏وگوى كوتاه و آن هم فقط با يك پرسش ساده، خشم يحيى بن اكثم را بر انگيخت. او با ناراحتى گفت: «ابن سكيت را به مناظره چه كار؟! او هم‏نشين نحو و شعر و لغت است». سپس كاغذى بيرون آورد كه در آن پرسش‏هاى پراكنده‏اى را مطرح كرده بود و پاسخ را از امام به طور مكتوب خواست.(15) پرسش‏هاى او درباره تأويل و تفسير برخى آيات قرآن، گواهى زن، احكام خنثى، دليل بلند خواندن نماز صبح و مسائلى درباره عملكرد اميرمؤمنان على عليه‏السلام بود. امام با نهايت دقت، ظرافت و كمال به پرسش‏هاى وى پاسخ فرمود و افزون بر اثبات جايگاه علمى خود، سيزده پرسش پيچيده و مشكل را براى شيعيان پاسخ گفت و به صورت غير مستقيم، معارف واقعى اسلام را در اختيار خواهندگان قرار داد. پاسخ‏هاى امام هادى عليه‏السلام آن چنان كوبنده و دقيق بود كه يحيى بن اكثم در پايان اين رويارويى به متوكل گفت: «پس از اين جلسه و اين پرسش‏ها ديگر سزاوار نيست كه از او درباره مسئله ديگرى پرسش شود؛ زيرا هيچ مسئله‏اى پيچيده‏تر از اينها وجود ندارد [و او از عهده پاسخ‏گويى به همه آنها بر آمد ]و موجب آشكار شدن بيشتر مراتب علمى او، موجب تقويت شيعيان خواهد شد».(16)
    4. رفع شبهه‏هاى دينى
    افزون بر شبهه‏هاى خرد و كلانى كه از سوى دانشمندان مزدور و فرقه‏هاى مرجع آن دوران در حوزه دين مطرح مى‏شد، كشمكش‏هاى بزرگ بر سر مسائل بنيادين و زير بنايى اسلام، هر از چند گاهى رخ مى‏نمود كه دامنه فتنه انگيزى آن، انديشه قشر گسترده‏اى از مسلمانان و گاه شيعيان را در بر مى‏گرفت. يكى از بزرگ‏ترين اين فتنه جويى‏ها، موضوع مخلوق بودن قرآن بود كه مدت‏ها انديشه مسلمانان را به خود مشغول ساخته بود و چه بسيار انسان‏هايى كه به جهت عقيده به آن، جان خود را از دست دادند! خلفاى عباسى با مطرح ساختن اين پرسش و نيافتن پاسخ دلخواه خود، مخالفان‏شان را به شدت سركوب مى‏كردند. از اين دسته «احمد بن نصر خزاعى» را مى‏توان نام برد كه از مخالفان دولت عباسى بود و يك بار هم نقشه قتل واثق، خليفه عباسى را كشيد، ولى نافرجام ماند. خليفه نيز براى از ميان برداشتن او با طرح اين پرسش كه آيا قرآن مخلوق است يا نه، برنامه سركوب او را آغاز كرد و پس از بيان پرسش‏هاى گوناگون در اين زمينه و ديگر مسائل اعتقادى، بهانه‏اى براى قتل وى به چنگ آورد و او را از ميان برداشت.(17) واثق، احمد بن نصر را كه معتقد به خلق قرآن نبود، دست بسته از بغداد به سامرا آورد و از او درباره خلق قرآن پرسيد. هنگامى كه از عقيده او آگاهى يافت، گردن او را زد و دستور داد سرش را در بغداد و بدنش را در سامرا آويزان كنند و برگه‏اى به گوش او آويختند كه بر آن نوشته شده بود: «اين سر احمد بن نصر است كه معتقد به خلق قرآن و نفى تشبيه خداوند نيست!»(18) معتزله كه گرايشى افراطى به عقل دارند، قرآن كريم را حادث و مخلوق مى‏دانستند و آن را از صفات بارى تعالى مى‏شمردند، ولى در برابر آنها، اشاعره به مخالفت برخاسته و قرآن را قديم و غيرمخلوق دانستند. جرقه‏هاى اين كشمكش كه برخاسته از نظريه جبر يا تفويض بود، از اواخر حكومت امويان آغاز گرديد و با پيدايش اين دو مكتب كلامى در عصر عباسيان به اوج خود رسيد. تا پيش از مأمون، حكمرانان عباسى گرايش شديد و تعصب بسيارى بر نظر اشاعره و جبرگرايى داشتند و معتزليان را به شدت شكنجه و سركوب مى‏كردند. با به حكومت رسيدن مأمون، ورق برگشت و مخالفان معتزله و نظريه خلق قرآن با حربه‏هاى گوناگون از صحنه روزگار پاك مى‏شدند! پس از مأمون نيز خلفاى عباسى از او پيروى كردند و كسانى را كه به عقايد معتزله پايبند نبودند، شكنجه مى‏كردند يا از ميان برمى‏داشتند.
    هنگامى كه متوكل به حكومت دست يافت، دوباره به عقايد اشاعره پيوست و اين بار قربانيان اين ماجرا، معتزليان بودند! در گير و دار اين آشوب زدگى‏هاى اعتقادى، امام هادى عليه‏السلام پيشواى انديشه اسلامى، وارد عرصه شد و با بدعت شمردن اين بحث‏ها، خط سير مكتب ناب اسلامى را براى پيروان خود ترسيم كرد. ايشان براى تنوير اذهان پيروان خود در بغداد نوشت:
    «به نام خداوند بخشايشگر مهرورز. پروردگار ما را از فتنه‏هاى اين روزگار در پناه دارد كه در اين صورت بزرگ‏ترين مرحمت را در برابر ما به انجام رسانيده است كه در غير آن، چيزى جز نابودى و بدبختى دستاورد كسى نخواهد شد. نظر من درباره جدالى كه بر سر [مخلوق بودن يا نبودن‏] قرآن در گرفته، اين است كه آن بدعتى بيش نيست كه در گناه اين بدعت پرسش كننده و پاسخ دهنده، هر دو يكسانند؛ چرا كه براى پرسش كننده سودى در بر نخواهد داشت [و به واقع آن دست نمى‏يابد] و براى پاسخ دهنده نيز جز رنجى ناشى از طرح موضوعى كه از فهم و درك او خارج است، باقى نخواهد ماند. همانا خالقى جز خدا وجود ندارد و جز او، همه آفريدگانش هستند. قرآن نيز كلام خداوند بزرگ است. پس از پيش خودتان بر آن نامى قرار ندهيد كه از گمراهان خواهيد بود و خداوند شما و ما را در شمار افراد اين آيه قرار دهد كه فرمود: آنان كسانى هستند كه در نهان از خداى خويش مى‏ترسند و از روز جزا سخت در وحشتند».(19)
    و اين گونه شيعيان را از آشفتگى فكرى بيرون آوردند.(20) اين پرسش پيش‏تر نيز از امامان پرسيده شده بود كه از امام رضا عليه‏السلام پرسيدند و امام قاطعانه پاسخ داد: «قرآن كلام خداست، همين و بس!»(21) بدين ترتيب، امام با تبيين موضعى اصولى و روشنگرانه در اين بحث، شيعيان را از كاوش در اين گونه بحث و جدل‏هايى كه ثمره‏اى در بر ندارد، بر حذر داشته و نظر خود را بيان كرده‏اند.
    پى‏نوشت‏ها:
    1) جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، تهران، مؤسسه مطبوعاتى اميركبير، 1333 ش، ج 3، ص 216.
    2) همان.
    3) همان، ص عليه‏السلام‏237.
    4) باقر شريف قرشى، حياة الامام على الهادى عليه‏السلام، بيروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1408 ق، ص 468.
    5) حلول ارواح مردگان در كالبدى غير از بدن مادى خود فرد.
    6) حياةالامام على الهادى عليه‏السلام، ص 469؛ ابا جعفر محمد بن حسن الطوسى، رجال كشى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ش، ص 520.
    7) محمد بن حسن حرّ عاملى، وسائل الشيعه، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا، ج 18، ص 555.
    8) رجال كشى، ص 518.
    9) شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 58.
    10) رجال كشى، ص 460.
    11) سيد ابوالقاسم خويى، معجم رجال الحديث فى طبقات الرواة، منشورات آية الله الخويى، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق، ج 1، ص 259.
    12) شيخ صدوق، التوحيد، تهران، مكتبة الصدوق، 1378 ه . ق، باب تجسيم و صورة، ص 100.
    13) احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 486.
    14) ابن شعبة الحرّانى، تحف العقول، تهران، كتاب فروشى اسلامية، 1384 ق، ص 496.
    15) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 164.
    16) همان.
    17) محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، بيروت، روائع التراث العربى، بى‏تا، ج 9، ص 134.
    18) جلال الدين السيوطى، تاريخ الخلفاء، بيروت، دار القلم، چاپ اول، 1406 ق، ص 384؛ تاريخ طبرى، ج 9، ص‏134.
    19) انبياء، 49.
    20) التوحيد، ص 223.
    21) همان.
    نويسنده : ابوالفضل هادى منش‏
    منبع : خبرگزاری فارس



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در پنج شنبه 13 خرداد 1389  ساعت4:36 PM   |  

    کار و تلاش در سیره امام علی علیه السلام

    مرتبط با:همت و کار مضاعف درسیره اهل بیت


    درآمد

    کار، جوهر آدمی است. با کار کردن، استعدادها و ظرفیت های وجودی انسان شکوفا می شود. تمدن های عظیم بشری نیز با همه تنوع و تفاوتشان، حاصل کار و تلاش بی امان و خستگی ناپذیر آدمیان است. بنابراین، کار را می توان از دو جنبه بررسی کرد: نخست، از جنبه شخصی و تأثیرهایی که بر روان و جسم فرد می گذارد و دیگر، از جنبه اجتماعی و اثرپذیری متقابل فرد و جامعه. کار ممکن است تأثیر مثبت یا منفی بر جسم و جان انسان بگذارد و می تواند به فرد منزلت اجتماعی ببخشد و توازن را میان فرد انسانی و جامعه برقرار سازد.

    ارزش کار در اسلام

    اگر چه مفهوم کار کردن و ساختن، در نهاد و فطرت آدمی ریشه دارد، و مورد توصیه عقل است، ولی با این حال، خداوند و انبیا و اولیای الهی برای تأکید بیشتر و غفلت زدایی از وجود انسان ها، پیوسته انسان ها را به کار و کوشش فراخوانده و تشویق کرده اند. از همین روست که قرآن می فرماید: «آدمی را جز حاصل کارش بهره ای نیست». (نجم :39)

    بر اساس آنچه در قرآن، عهدین و کتاب های تاریخی آمده است، بیشتر پیامبران به کارهایی چون: کشاورزی، زره سازی، نجاری و تجارت و... اشتغال داشته اند. حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام به دست خویش، خانه کعبه را بنا نهادند. حضرت نوح علیه السلام کشتی ساخت. حضرت موسی علیه السلام چوپانی کرد. حضرت عیسی علیه السلام طبابت می کرد، حضرت داوود علیه السلام زره می ساخت و حضرت محمد صلی الله علیه و آله به چوپانی و تجارت می پرداخت.

    پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آن گاه که ویژگی های انسان مؤمن را برای حضرت علی علیه السلام توصیف می کند، با اشاره به صفت پرکاری می فرماید: «ای علی، پرکاری از صفات مؤمن است.» همچنین آن حضرت می فرماید: «دوست دارم که شخص برای تأمین مخارج خود، از حرارت آفتاب آزار ببیند».

    امروزه جامعه شناسان نیز به اهمیت و ارزش کار توجه کرده و هر یک به نوعی آن را مورد تأیید و تأکید قرار داده اند.

    زیاده روی در کار

    باید توجه داشت که اسلام نمی خواهد انسان چنان غرق کار شود که زمینه های روحی، روانی، اخلاقی و اجتماعی خود را به فراموشی بسپارد. البته «در اسلام بر فضیلت کار به خاطر کار آن گونه که پروتستانیسم می گوید، هیچ گونه تأکیدی وجود ندارد. در اسلام، کار در پرتو نیازهای انسان و ضرورت برقراری تعادل و آرامش در زندگی فردی و اجتماعی افراد یک فضیلت تلقی می شود. وظیفه کار کردن جهت تأمین نیازهای فرد و نیازهای خانواده همواره کنترل شده و با تأکید قرآن بر گذرا بودن زندگی و هشدار دادن نسبت به خطر حرص و آز و طمع کاری و اهمیت اجتناب ورزیدن از ثروت اندوزی، از افراط در آن جلوگیری شده است».

    در سیره امام علی علیه السلام ، همان گونه که دانش و بینش و تقوا، ایمان، شجاعت، شهامت، مدیریت، دادگری، اخلاص و مدارا جایگاه خاصی دارند، کار و تلاش نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است. علی علیه السلام ، کار کردن را از لوازم زهد و پرهیزکاری می شمارد.یکی از پژوهشگران در این مورد می نویسد:

    ... در عبادت، اخلاص بسیار نشان می داد و در کار حلال و حرام، دقتی به سرحد وسواس داشت و اگر هم گاه تهی دست نبود، باز از چیزی که آن را تفنن و تجمل می شمرد، اجتناب می کرد. حشمت خلافت، او را از تسلیم به حکم شرع مانع نمی شد.

    از دیدگاه امام علی علیه السلام ، کار اگر مرزها و حدود ارزش های انسانی و الهی را محترم بشمارد، نه تنها مباح، بلکه لازم و نوعی عبادت است. و در این حالت است که کارگر، محبوب خدا خواهد بود. ایشان می فرماید: «همانا خداوند، اهل حرفه و پیشه امانت دار را دوست دارد».

    ایشان در مرحله اسوه سازی از حیث کار و تلاش می فرماید:

    اگر بخواهی، می توانی. داوود - که درود خدا بر او باد - دارنده نی ها و خواننده بهشتیان را دیگر الگوی خویش سازی، کسی که با هنر دستان خویش از لیف خرما زنبیل می بافت و از هم نشینان خود می پرسید: فروش اینها را کدامتان بر عهده می گیرید؟ و آنگاه از بهای دسترنج خویش، به خوردن قرصی نان جوین بسنده می کرد.

    جنبه های روان شناختی کار

    امام درباره جنبه روان شناختی کار فرموده است:

    از دست دادن فرصت ها موجب قصه و افسردگی است. آنکه از کار و تلاش کوتاهی ورزد، به اندوه و غم دچار می آید.

    آن حضرت به عنوان اسوه و الگوی عملی، هیچ گاه فرصت ها را از دست نمی داد و به بهترین صورت ممکن، از اوقات عمر گران بهایش در راه رضایت الهی بهره می گرفت. در این باره آمده است که هرگاه از کار جهاد فارغ می شد و آسوده خاطر می گشت، به آموزش مردم و قضاوت در میان آنان مشغول می شد. هر گاه از این کار هم فارغ می شد، در باغی که داشت، سرگرم کار می شد و در همان حال، به یاد خدا و در حال ذکر بود.

    بنابراین، امام علی علیه السلام کار را جوهر ایمان می شمرد و بر اصالت کار تأکید فراوان داشت. ایشان کار را در جهات متفاوت در زندگی شغلی خویش به کار می بست و در مشاغل گوناگون حضور فعال داشت.

    کار فرهنگی در سیره امام علی علیه السلام

    علی علیه السلام در عرصه فرهنگی و آموزش و پرورش، عالمی توانا و معلمی ارجمند بود. در مورد گستره دانش آن حضرت آمده است:

    علی بن ابی طالب علیه السلام بسیار هوشمند و زرنگ بود و به دانش اندوزی حرصی بی پایان داشت. همواره از کودکی تا هنگام مرگ پیامبر شب و روز ملازم وی بود. او از نظر عمل و فضل در اوج کمال بشری قرار داشت. بالضروره معلوم است که شاگردی چنین، با این مایه سماجت و پشتکار آن هم در محضر چنان معلمی، شاگردی خواهد بود در غایت کمال و نهایت فضل....

    حضرتش بارها درباره زکات علم که همانا نشر آن است، فرموده است: «پیش از آنکه مرا از دست بدهید، از من بپرسید».

    علی علیه السلام در دوران خانه نشینی نیز همواره پشتیبان و مرجع فکری، دینی و فرهنگی و سیاسی جامعه و حکومت بود. به شهادت اسناد تاریخی، امام علی علیه السلام هم عالمی تمام عیار بود و هم بنیان گذار برخی علوم اسلامی و هم معلمی دل سوز و دانا که این همه از ژرف نگری و فضیلت والای علمی ایشان برمی خاست.

    قضاوت، پیشه پارسایان

    یکی دیگر از شغل هایی که امام علی علیه السلام تصدی آن را بر عهده داشت، قضاوت بود. در اسلام، قضاوت از مشکل ترین و حساس ترین مشاغل است. صاحب این شغل علاوه بر پارسایی باید از دانش وسیعی برخوردار باشد. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله ، قضاوت را برازنده علی علیه السلام می دانست و می فرمود: «بهترین و داناترین و ماهرترین شما در امر قضاوت، علی است».

    علی علیه السلام با دانش و تقوای خویش، در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، خلفا و هنگام خلافت خود، به قضاوت های حقوقی میان مردم می پرداخت. شخصیت قضایی حضرت، همواره مورد توجه مردم، تاریخ نگاران و اندیشمندان بوده است و در این باره کتاب های زیادی نوشته شده است.

    از دیگر مسئولیت های حضرت، رایزنی بود. او هم با دیگران به مشورت می نشست و هم در رایزنی ها از دانش و بینش خود به دیگران کمک می رساند. «گسترش اسلام و حفظ کیان مسلمانان، هدف بزرگ امام علی علیه السلام بود. ازاین رو، گرچه وی خود را وصیّ منصوص پیامبر صلی الله علیه و آله می دانست و شایستگی و برتری او بر دیگران محرز بود، هر وقت گره ای در کار خلافت می افتاد، با فکر نافذ و نظر بلند خود، آن را می گشود. به این جهت می بینیم که امام علی علیه السلام در دوران خلیفه دوم نیز مشاور و گره گشای بسیاری از مشکلات سیاسی، علمی و اجتماعی او بود».

    حضرت علی علیه السلام در این زمینه می فرمود:

    آن کس که خودرأی باشد، به ورطه هلاک خواهد افتاد و آنکه با بزرگان به رایزنی پردازد، در خردورزی های ایشان مشارکت کرده و بهره برده است... هیچ پشتیبانی، اطمینان بخش تر از رایزنی نیست.

    رزمندگی و فرماندهی نظامی

    حضرت، رزمنده و فرمانده نظامی نیز بود. به گواهی تاریخ، امام علی علیه السلام در بیشتر غزوه ها و سریه های زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقش فعال داشت و یکی از فرماندهان و طراحان نظامی لشکر اسلام بود. هیچ گاه در جنگ ها پشت به دشمن نکرد و زره وی، پشت نداشت. در بیشتر جنگ ها به عنوان رزمنده و فرمانده ای موفق، شجاع و باهوش شرکت می کرد و در جنگ های اساسی چون بدر و اُحُد و خندق و خیبر و... نقش تعیین کننده داشت. در جنگ احد، با فداکاری آن حضرت، ندای «لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار» جبرئیل در گوش زمان پیچید و جاودانه شد. در جنگ خندق نیز عبادت جن و انس هم سنگ ضربت حضرت علی علیه السلام قرار گرفت.

    فعالیت های اقتصادی و کشاورزی

    امام علی علیه السلام در کنار کارهایی چون تعلیم و تعلم، قضاوت و حضور در میدان جنگ، به کارهای اقتصادی نیز اهمیت می داد و یک کشاورز نمونه بود. در احیای زمین ها می کوشید و دیگران را نیز به کاشتن بذرها و درخت ها تشویق می کرد. در روایتی آمده است مردی در نزد حضرت علی علیه السلام یک «وَسَق» خرما دید، پرسید: مقصود از گردآوری این همه هسته خرما چسیت؟ فرمود: همه آنها به اذن الهی درخت خرما خواهند شد. راوی می گوید که امام آن هسته ها را کاشت و نخلستانی پدید آمد و آن را وقف کرد.

    همچنین در زمینه حفر قنات و استخراج آب که در سرزمین سوزان عربستان حکم کیمیا را داشت، بسیار فعال بود. هم اکنون در راه مدینه به مکه، منطقه ای به نام «ابار علی» است که آن حضرت در آنجا چاه زده بود.

    امام صادق علیه السلام می فرماید:

    پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله زمینی از انفال را در اختیار علی علیه السلام گذاشت. او در آنجا قناتی حفر کرد که آب همچون گردن شتر فواره می زد. فردی به آن حضرت به جهت توفیق این خدمت بشارت داد. حضرت فرمود این قنات وقف زائران خانه خدا و رهگذرانی است که از اینجا می گذرند. کسی حق فروش آب آن را ندارد و فرزندانم هرگز آن را به میراث نمی برند.

    کلام آخر

    حضرت علی با تشویق افراد جامعه به کار و تلاش می فرماید هرگز شما را به عملی دعوت نکردم مگر اینکه خود در آن کار پیش قدم بوده ام. ایشان به کارهای رایج آن زمان می پرداخت و با اینکه مسئولیت های سنگین تری همچون حکومت جامعه اسلامی را به عهده داشت، در زمینه کشورداری، عدالت اجتماعی، قانون گرایی، زهد و تقوا و دین داری، سرآمد خاص و عام بود. در زمینه فعالیت های اقتصادی، نیز یادگارهای ارزنده ای از خود به خاطره تاریخ به ودیعه نهاده است.

    امید که ره پویان وارسته و رهبران شایسته ای جهت پیروی از ایده ها، آرمان ها و تلاش های حضرتش باشیم.




    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در پنج شنبه 13 خرداد 1389  ساعت4:36 PM   |  

    40 حديث نوراني درباره كار و تلاش

    مرتبط با:همت و کار مضاعف درسیره اهل بیت


    با توجه به نامگذاري سال 1389 از سوي مقام معظم رهبري با عنوان « همت مضاعف و كار مضاعف »، 40 حديث نوراني از ائمه معصومين عليهم السلام با محوريت كار، عمل و تلاش در پي مي‌آيد:

    1 ـ رسول الله (ص) : الايمان في عَشرةٍ: المعرفة والطاعة واعلم والعمل والورع والاجتهاد والصّبر واليقين والرضا والتسليم، فايّها فقد صاحبه بطل نظامه.

    (بحارالانوار ج 28، ص 175)

    پيامبر اكرم (ص): ايمان در ده چيز اسـت: شناخت، فرمانبري از خدا، علم، عمل، پاكدامني، سخت‌كوشي، شكيبايي، يقين، خشنودي و تسليم در برابر خدا. هر يك از اين ده ركن كم شود، رشته ايمان از هم پاشيده مي‌شود.

    2 ـ عنهم عليهم السلام: جدّوا واجتهدوا، وإن لم تعلموا فلا تعصوا، فإنّ من يبني ولا يهدم يرتفع بناؤه وإن كان يسيراً، وأنّ من يبني ويهدم يوشك أن لا يرتفع بناؤه.

    (بحارالانوار ج 8، ص 286)

    امامان معصوم (ع): تلاش و كوشش كنيد و اگر عمل نمي‌كنيد، گناه هم نكنيد؛ زيرا كسي كه بنايي مي‌سازد و ويرانش نمي‌كند، ساختمانش برافراشته مي‌شود، هر چند كوچك باشد. امّا كسي كه مي سازد و سپس ويران مي‌كند، بنايش برافراشته نمي‌شود.

    3 ـ الإمام علي (ع):‌ العمل العمل، ثم النهاية النهاية، والاستقامة الاستقامة، ثم الصبر الصبر، والورع، إن لكم نهاية فانتهوا الي نهايتكم.

    (نهج‌البلاغه: خطبه 176)

    ‌امام علي (ع): كار كنيد و آن را به پايانش رسانيد و در آن پايداري كنيد؛‌ آن گاه شكيبايي ورزيد و پارسا باشيد. همانا شما را پاياني است؛ پس، خود را به آن پايان (بهشت) رسانيد.

    4 ـ الإمام علي (ع): مَن أبطا به عمله، لم يسرع به نسبه (حسبه).

    (نهج‌البلاغه: حكمت 23)

    امام علي (ع): هركس كارش او را كُند برد، نسبش (حسبش)‌ او را شتابان نبرد.

    5 ـ الإمام علي (ع):‌ المداومة المداومة! فإن‌الله لم يجعل لعمل المومنين غاية الا الموت.

    (مستدرك الوسائل: 177/130/1)

    امام علي (ع): در كار پيگير باشيد، زيرا خداوند براي كار مؤمنان پاياني جز مرگ قرار نداده است.

    6 ـ الإمام علي (ع): قليل تدوم عليه، أرجي من كثير مملولٍ منه.

    (نهج‌البلاغه: حكمت 278)

    امام علي (ع): كار (خير) اندك، كه بر آن مداومت ورزي، از كار بسيار كه از آن خسته شوي، اميدوار كننده‌تر است.

    7 ـ الإمام الباقر (ع):‌ ما من شيء أحب إلي الله من عمل يداوم عليه، و إن قلّ.

    (الكافي: 3/82/2)

    امام باقر (ع): ‌هيچ چيز نزد خداوند، محبوب‌تر از كاري نيست كه بر آن مداومت شود، هر چند اندك باشد.

    8 ـ الإمام الصادق (ع) في وصيّته لعمرو بن سعيد: اوصيك بتقوي الله والورع والاجتهاد واعلم أنّه لا ينفع اجتهاد لا ورع فيه.

    (البحار: 1/296/70)

    امام صادق (ع) خطاب به عمرو بن سعيد: تو را به تقواي الهي و پارسايي و كوشش سفارش مي‌كنم و بدان كه كوششي كه در آن پارسايي نباشد، سودي نمي‌دهد.

    9 ـ الإمام الصادق (ع): من قَبل الله منه صلاةً واحدةً لم يعذّبه، ومن قبل منه حسنةً ... لم يعذّبه.

    (كافي: 11/266/3)

    امام صادق (ع):‌ خداوند از هر كس يك نماز بپذيرد، عذابش نكند و از هر كه، يك كار خوب بپذيرد... عذابش نكند.

    10 ـ رسول الله (ص) يتبع الميّت ثلاثة: أهله وماله وعمله، فيرجع اثنان و يبقي واحد؛‌ يرجع أهله و ماله و يبقي عمله.

    (كنز العمال: 42761)

    پيامبر خدا (ص):‌ سه چيز، شخص مرده را همراهي مي‌كنند: خانواده‌اش، دارايي‌اش و عملش. دو تاي آنها بر مي‌گردند و يكي باقي مي‌ماند. خانواده و دارايي او برمي‌گردند و عملش با او مي‌ماند.

    11 ـ الإمامُ علىٌّ (ع): عليكم بالجدّ والاجتهاد والتأهّب والاستعداد.

    (نهج‌البلاغه: خطبه 130)

    امام علي (ع): بر شما باد به تلاش و سخت‌كوشي و مهيا شدن و آماده گشتن.

    12 ـ الإمامُ علىٌّ (ع): فعل الخير ذخيرة باقية وثمرة زاكية.

    (غررالحكم: 6545)

    امام علي (ع): «كار خوب» اندوخته‌اي ماندني و ميوه‌اي پاكيزه و خوشگوار است.

    13 ـ الإمام الصادق (ع): ‌اعملوا قليلاً تنعّموا كثيراً.

    (تنبيه الخواطر: 2-183)

    امام صادق (ع): اندكي كار كنيد، تا بسيار متنعّم شويد.

    14 ـ الإمامُ علىٌّ (ع): إذا هبت أمراً فقع فيه، فإنّ شدّة توقّيه أعظم ممّا تخاف منه.

    (غررالحكم: 8955)

    امام علي (ع): هرگاه از كاري ترسيدي، خود را بـه كام آن بينداز. زيرا ترس شديد از آن كار، دشوارتر و زيان‌بارتر از اقدام به آن كار است.

    15 ـ الإمامُ الباقرُ: الإيمانُ إقرارٌ وعملٌ، والإسلامُ إقرارٌ بلا عملٍ.

    (تحف العقول: 297)

    امام باقر (ع): «ايمان» اقرار است و عمل، و اسلام آوردن، صرفاً اقراري است بدون عمل.

    16 ـ الإمام صادق (ع): إذا كان الرجل علي عمل فليدم عليه سنة، ثم يتحول عنه إن شاء الي غيره؛ وذلك إن ليلة القدر يكون فيها في عامه ذلك ما شاء الله إن يكون.

    (الكافي 1/82/2)

    هرگاه شخصي كاري را آغاز كند، بايد تا يك سال آن را ادامه بدهد. سپس اگر خواست، به كار ديگري بپردازد؛ زيرا شب قدر ـ كه آنچه خداوند مي‌خواهد مقدّر مي‌كند ـ در آن يك سال وجود دارد.

    17 ـ رسول الله (ص): وجدت الحسنة نوراً في القلب، وزينا في الوجه، وقوة في العمل، ووجدت الخطيئة سواداً في القلب، ووهناً في العمل، وشيناً في الوجه.

    (كنز العمّال: 44084)

    پيامبر خدا (ص): نيكي را نور دل و آرايه رخسار و نيروي كار يافتم و بدي و گناه را سياهي دل و سستي در كار و زشتي چهره.

    18 ـ رسول الله (ص): أفضل الأعمال أحمزها.

    (البحار: 191/70)

    پيامبر خدا (ع): برترين كارها، دشوارترين آنهاست.

    19 ـ رسول الله (ص): أفضل العمل أدومه و إن قل.

    (تنبيه الخواطر: 63/1)

    پيامبر خدا (ع): برترين كار، با دوام‌ترين آنهاست، هر چند اندك باشد.

    20 ـ الإمامُ علىٌّ (ع): طاعة الله سبحانه لا يحوزها إلا من بذل الجدّ واستفرغ الجهد.

    (غررالحكم: 6009)

    امام علي (ع): به طاعت خداي سبحان دست نيابد مگر كسي كه تلاش كند و نهايت كوشش خود را به كار گيرد.

    21 ـ الإمام علي (ع): أفضل الأعمال ما أكرهت عليه نفسك.

    (البحار: 20/69/78)

    امام علي (ع):‌ برترين كارها،‌ كاري است كه نفس خود را بر انجام آن مجبور گرداني.

    22 ـ الإمام علي (ع): أفضل العمل ما أريد به وجه الله.

    (غررالحكم: 2958)

    امام علي (ع): برترين كار، كاري است كه براي خدا باشد.

    23 ـ الإمام علي (ع): أفضل الأعمال لزوم الحق.

    (غررالحكم: 3322)

    امام علي (ع): ‌برترين كارها، پايبندي به حق است.

    24 ـ الإمام الصادق (ع) ـ لمّا سئل عن أفضل الأعمال ـ: الصلاة لوفتها، وبرّ الوالدين ، والجهاد في سبيل الله.

    (الكافي: 4/158/2)

    امام صادق(ع) ـ در پاسخ به پرسش از بهترين كارها ـ فرمود: نماز به وقت، نيكي كردن به پدر و مادر و جهاد در راه خداوند.

    25 ـ رسول الله (ص): ثلاث من لم يكنّ فيه لم يتمّ له عمل: ورع يحجزه عن معاصي الله، وخلق يداري به الناس، و حلم يردّ به جهل الجاهل.

    (الكافي: 1/116/2)

    پيامبر خدا (ص): سه چيز است كه در هر كس نباشد هيچ عملي از او كامل نگردد: پارسايي كه او را از نافرماني خدا باز دارد و خويي كه به وسيله آن با مردم مدارا كند و بردباري‌اي كه با آن رفتار جاهلانه نادان را دفع سازد.

    26 ـ رسول الله (ص): ثلاثةٌ لا ينفع معهنّ عمل: الشرك بالله، وعقوق الوالدين، والفرار من الزّحف.

    (كنز العمال: 43824)

    پيامبر خدا (ص): سه چيز است كه با وجود آنها هيچ عملي سود نمي‌بخشد: شريك قرار دادن براي خدا، نافرماني و آزردن پدر و مادر و گريختن از جهاد.

    27 ـ ابو عمرو الشيباني: رأيت أبا عبدالله وبيده مسحاة وعليه إزار غليظ يعمل في حائط له والعرق يتصابّ عن ظهره فقلت: جعلت فداك أعطني أكفك فقال لي: إنّي احبّ أن يتأذّي الرجل بحرّ الشمس في طلب المعيشة.

    (الكافي: 13/76/5)

    ابو عمرو شيباني: امام صادق (ع) را ديدم كه در دستش بيلي بود و ازاري ضخيم بر تن داشت و در بوستان خود كار مي كرد و عرق از پشت او سرازير بود. عرض كردم: فدايت شوم! اجازه بدهيد من به جاي شما كار كنم. فرمود: من دوست دارم كه مرد براي تأمين معيشت خود در گرماي آفتاب اذيّت شود.

    28 ـ الإمام الباقر (ع): لا ينفع مع الشّك والجحود عملٌ.

    (الكافي: 7/400/2)

    امام باقر (ع): با وجود شك و انكار، هيچ عملي فايده ندارد.

    29 ـ الإمام الصادق (ع):‌ لا يقبل الله من مؤمن عملاً وهو مضمر علي أخيه المؤمن سوءاً.

    (الكافي: 7/361/8)

    امام صادق (ع):‌ خداوند از مؤمني كه نسبت به برادر مؤمن خود نيت بد داشته باشد، هيچ عملي را نمي‌پذيرد.

    30 ـ الإمام علي (ع):‌ إحذر كل عملٍ يرضاه صاحبه لنفسه، ويكرهه لعامّة المسلمين.

    (شرح نهج‌البلاغه ابن‌أبي‌الحديد: 41/18)

    امام علي (ع):‌ از هر كاري كه كننده‌اش آن را براي خود مي‌پسندد و بر مردم مسلمان نمي‌پسندد، دوري كن.

    31 ـ الإمام علي (ع): ‌احذر كل عمل يعمل به في السّرّ، ويستحي منه في العلانية.

    (نهج‌البلاغة: الكتاب 69)

    امام علي (ع): از هر كاري كه در نهان انجام مي‌شود و در آشكار از انجام آن شرم مي‌شود،‌ دوري كن.

    32 ـ الإمام علي (ع):‌ إياك وكل عمل إذا ذكر لصاحبه أنكره.

    (البحار: 19/369/71)

    امام علي (ع): ‌بپرهيز از هر كاري كه اگر براي كننده آن يادآوري شود، آن را زشت شمارد.

    33 ـ رسول الله (ص): إن الله تعالي يحب إذا عمل إحدكم عملا إن يتقنه.

    (كنز‌العمال: 9128)

    پيامبر خدا (ع): خداوند تعالي دوست دارد كه هرگاه فردي از شما كاري كند آن را محكم ( و بي‌عيب) انجام دهد.

    34 ـ الإمام الصادق (ع):‌ لمّا مات إبراهيم ابن رسوال الله رأي النبي في قبره خللاً فسوّاه بيده، ثم قال: إذا عمل أحدكم عملاً فليتقن.

    (وسائل الشيعه: 1/883/2)

    امام صادق (ع): چون ابراهيم، فرزند پيامبر خدا (ع) درگذشت، پيامبر درقبر او شكافي ديد و آن را با دست پر و هموار كرد. سپس فرمود: هرگاه كسي از شما كاري كرد، محكم كاري كند.

    35 ـ رسول الله (ص):‌ إن أعمالكم تعرض علي كلّ يوم، فما كان من حسنٍ استزدت الله لكم، وما كان من قبيح استغفرت الله لكم.

    (الفقيه: 582/191/1)

    پيامبر خدا (ص): ‌كارهاي شما هر روز به من نشان داده مي‌شود. اگر خوب باشد، از خدا مي‌خواهم بر كارهاي شما بيفزايد و اگر زشت باشد، برايتان از خدا‌ آمرزش مي‌طلبم.

    36 ـ الإمام الحسين (ع):‌ إن أعمال هذه الامة ما من صباح إلا وتعرض علي الله تعالي.

    (عيون أخبار الرضا: 156/44/2)

    امام حسين (ع): هر بامداد، اعمال اين امت بر خداوند متعال عرضه مي‌شود.

    37 ـ الإمام الرضا (ع) ـ وقد قال عبدالله بن أبان له: إن قوماً من مواليك سألوني أن تدعوالله لهم-: والله إني لأعرض أعمالهم علي الله في كل يوم.

    (وسائل الشيعه: 25/392/11)

    عبدالله بن ابان به امام رضا (ع) عرض كرد: گروهي از دوستان شما از من خواسته‌اند از شما تقاضا كنم برايشان دعا كنيد. حضرت فرمود: به خدا قسم من خد هر روز اعمال آنها را بر خدا عرضه مي‌كنم.

    38 ـ الإمامُ علىٌّ (ع): كُلُّ امرئٍ يَلْقي ما عَمِلَ ويُجْزي بِما صَنَعَ.

    (غررالحكم: 6918)

    هر انساني كرده خود را مي‌بيند و سزاي كردارش را مي‌گيرد.

    39 ـ الإمامُ علىٌّ (ع): من قصّر في العمل، ابتلي بالهمّ.

    (نهج البلاغه: حكمت 127)

    امام علي (ع): هر كه در عمل كوتاهي كند، به اندوه گرفتار آيد.

    40 ـ رسول الله (ص):‌ اعمل لدنياك كأنّك تعيش أبداً، واعمل لآخرتك كأنّك تموت غداً.

    (تنبيه الخواطر: 234/2)

    پيامبر خدا (ص): براي دنياي خود چنان كار كن كه گويي جاودانه زندگي مي‌كني و براي آخرتت چنان كار كن كه گويي فردا خواهي مرد.

    منبع : www.lailatolgadr.ir




    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در پنج شنبه 13 خرداد 1389  ساعت4:36 PM   |  

    نگاه تکلیف مدارانه به کار و تلاش در اسلام

    مرتبط با:همت و کار مضاعف درسیره اهل بیت


    کار ، وسیله تقرب به خداوند

    اسلام به کار و کارگر ارزش بسیار والایی داده است، به گونه ای که کار کردن را از بزرگ ترین عبادت ها و وسیله ای برای تقرب به پروردگار شمرده است. در اسلام کارگر ، شهید زنده و کارگری ، شغل انبیاست و از راه کسب و کار می توان به بهشت برین رسید. قرآن مجید کارکردن را با ارزش می داند و می فرماید: «نیست برای انسان، مگر بازتاب عمل و واکنش کارش. سپس، به پاداش کامل تری خواهید رسید». (نجم: 40 و 41)

    از سوی دیگر بی کاری و تن آسایی صفاتی هستند که در ادبیات دینی، با نفرت و نکوهش از آنها یاد شده است. در اسلام کار به عنوان یک دستور دینی واجب است. در روایتی از پیامبر گرامی اسلام9 آمده است: «تلاش در جهت کسب روزی حلال، بر هر زن و مرد مسلمان واجب است».

    در حدیثی دیگر، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کار را برترین عبادت دانسته است. ایشان کار را بهترین راه رسیدن به سعادت معرفی می کند و می فرماید: «نود درصد راه تقرب، به کار منتهی می شود».

    از نظر اسلام همه مسلمانان باید به کار و حرفه ای بپردازند. انسانی که کار نمی کند و تنها به عبادت و پرستش خداوند بسنده می کند، دعایش از سوی خداوند پذیرفته نیست. از امام صادق علیه السلام روایت است که آن حضرت از علی ابن العزیز پرسید: عمرابن مسلم چه کار می کند؟ گفت: فدایت شوم! کسب و کار را رها کرده به عبادت روی آورده است. فرمود: وای، مگر نمی داند دعای بدون کار و کوشش پذیرفته نمی شود.

    اگر در جامعه ای بر اساس آموزه های دینی عمل شود و کار ارزش یابد و به عنوان مایه رستگاری و وسیله تقرب به پروردگار به آن نگریسته شود، فرهنگ کار تقویت خواهد شد و البته برآیند چنین اندیشه ای؛ ابتکار، خلاقیت و رشد و توشعه به معنای عام خواهد بود.

    پیام ها :

    1. اهمیت کار و کارگری در اسلام؛

    2. نکوهش بی کاری.

    کار، سیره انبیا و اولیای الهی

    کار و تلاش، سیره تمام پیامبران آسمانی است. پیامبران پیش از بعثت، به کارهای سختی، همچون: شبانی، کشاورزی و... می پرداختند. شخصیت و زندگی آنان با کار همراه بود و با تمام وجود زحمت ها و تلاش های طاقت فرسای مردم ضعیف جامعه را درک می کردند. پیامبران و ائمه معصومین علیهم السلام حتی پس از رسیدن به مقام نبوت و جانشینی، همواره با کار و تلاش مأنوس بوده اند. مقام کارگری، از دیدگاه معصومین شأن والایی دارد. از نظر پیامبر گرامی اسلام، منزلت کارگران در ردیف انبیاست. ایشان فرموده است:

    هر کس از دست رنج خویش مخارج زندگی خود را تأمین کند، روز قیامت در صف پیامبران قرار خواهد گرفت و از عنایاتی که پیامبران بهره مندند، بی نصیب نخواهد ماند.

    داشتن درآمد بیشتر، از درآمد کمتر مطلوب تر است، زیرا با مازاد درآمد می توان به انجام کارهای نیک و پسندیده اقدام کرد. آدمی باید با کمک به هم نوعان روح دیگر خواهی را در خود تقویت و دست تهی دستان و افتادگان را بگیرد. بدین منظور، امام علی علیه السلام در گرمای سوزان عربستان، تعداد زیادی چاه و قنات احداث کرد. نخلستانی با هزاران درخت خرما آباد کرد و زمین های بسیاری را زیر کشت برد. بعضی از قنات ها و زمین های آبادی را که خود احداث و زیر کشت برده بود، وقف نیازمندان کرد.

    همچنین آن امام دل سوز، از حاصل دست رنج خود افراد بسیاری را از اسارت و بندگی نجات داد و آزادی را به آنان بازگرداند.

    بنابراین، با توجه به روش و سیره ائمه معصومین علیهم السلام ، کار و تلاش از صفات پسندیده و مایه رستگاری انسان و پیشرفت جوامع انسانی است.

    پیام ها :

    1. اهتمام به کار، در سیره و رفتار پیامبران و معصومین علیهم السلام ؛

    2. ارج نهادن به شأن و منزلت کارگر در اسلام.

    کار در دیدگاه آیات و روایات

    در آیات و روایات بسیاری از کار به عنوان عمل صالح یاد شده و از مقام کارگر ستایش شده است و کارگران نیز به بهشت جاویدان بشارت داده شده اند. بنابر رهنمودهای دینی، مسلمانان باید در انجام کار نیک از همدیگر پیشی گیرند: «انّما تُفاضَلُ القوُم بِالاَعْمال؛ گروه ها از طریق کار نسبت به هم برتری می یابند.» این نگرش و رویکرد مقدس به کار، موجب می شود که برای آن مرزی تعیین نشود.

    اوُصیکَ اَنْ لایَکُونَنَّ لِعَمَلِ الْخَیْرَ عِنْدَکَ غایَةً فِی الْکَثْرِة.

    سفارش می کنم تو را که برای عمل خیر، در نزد تو محدودیتی نباشد.

    نگاه قدسی و عبادی به کار، انگیزه کار کردن را در انسان تقویت می کند و مرتبه معنوی و اجتماعی او را بالا می برد. در همین ارتباط، در قرآن مجید می خوانیم:

    «درجات و مقامات عالی، ویژه مؤمنانی است که تلاش های عملی مثبت و سازنده دارند». (طه:75)

    در سخنی زیبا از امام صادق علیه السلام هم آمده است:

    سه چیز از اسباب سعادت است. یکی از آنها این است که انسان برای بهبود زندگی و کسب و معیشت خود، صبحگاهان از خانه بیرون رود و شبانگاهان برگردد.

    پیام ها :

    1. تلاش برای انجام کار با تمام توان؛

    2. دست یابی به درجات عالی در پرتو کار و تلاش.

    نکوهش بی کاری در اسلام

    امام علی علیه السلام در هشداری، بی کاری و تن پروری را نکوهش کرده و فرموده است: «با اراده سست، ضعف پیشگی، و گرایش به بی کاری، بعید است که انسان به سعادت برسد».

    بی توجهی به کار و روی آوردن به تنبلی و بی کاری، در حوزه اقتصاد، روان شناسی و جامعه شناسی، به عنوان یک معضل و پدیده زیان بار معرفی شده است که اختلالات روانی، نابهنجاری های اجتماعی و بزهکاری از پی آمدهای آن است. ادامه یافتن این مشکل برای مدت طولانی، آسیب های روانی جبران ناپذیری را در سطح کلان به وجود می آورد؛ آسیب هایی که عزت و اعتماد و اتکای به نفس را از افراد بی کار می گیرد.

    بی کاری، تنها ریشه اقتصادی ندارد، یعنی حتی با جریان فعالیت های اقتصادی نسبتا مطلوب در جامعه و وجود مشاغل کافی و متنوع برای افراد، عده ای از کار کردن سرباز می زنند. این نوع بی کاری، ریشه فرهنگی دارد. در این گونه مواقع باید با ایجاد فرهنگ کار و ارزش گذاری به همه نوع مشاغل و هدایت به سمت نگاه عبادی به کار، انگیزه ها را افزایش و تعداد بی کاران را کاهش داد.

    سفارش به استفاده بهینه از وقت، به منظور نهادینه سازی فرهنگ کار بسیار مهم است. اتلاف وقت از بزرگ ترین گناهان به شمار می آید و برای رسیدن به رستگاری می باید از وقت محدود و عمر کوتاه، بیشترین بهره را برد. هدر دادن وقت در قالب خواب زیاد، رفت و آمدهای غیرضروری، زیاده گویی و غیره، از نظر اخلاقی پسندیده نیست. امام علی علیه السلام در نکوهش وقت گذرانی می فرماید: «بی کاری دائمی فساد آور است.» اسلام با نگاه تکلیفی به کار و نیز جهاد خواندن آن، انگیزه کار را در مؤمنان افزایش می دهد و از طریق مبارزه با بی کاری، تنبلی و تن آسایی به احیای فرهنگ کار اقدام می کند. آموزه های دینی، بی کاری و تنبلی را عامل انحراف و ناهنجاری عنوان می کند و تن آسایی و مصرف گرایی را از عوامل فقر و نداری می داند. پیامبر گرامی اسلام با افراد بی کار به سردی برخورد می کرد و آشکارا نارضایتی خود را نشان می داد. ایشان روزی مرد نیرومندی را دید، با تعجب پرسید: آیا حرفه ای دارد؟ گفتند: بی کار است. فرمود: او که کار نمی کند، ارزشی ندارد.

    بی شک انسان بی کار افزون بر رنج خود، خانواده و اطرافیانش را هم از این نظر در فشار و سختی نگه می دارد و به آنها آسیب می رساند. در سخنی امام صادق علیه السلام می فرماید: «انسان توانمند اگر کار نکند، در خوش گذرانی و بطالت می افتد و سرانجام به خود و خویشاوندانش آسیب های جدی می رساند».

    امام علی علیه السلام در گفتاری، بر این مهم این گونه اشاره می کند: «سهل انگاری و تنبلی، به از بین رفتن حقوق دیگران می انجامد».

    انسان تن آسا نزد خداوند هم ارج و قربی ندارد، چنان که امام صادق علیه السلام فرد بی کار را محبوب خدا نمی شمارد و می فرماید: «خداوند از خواب زیاد و بی کاری پیوسته نفرت دارد». بی کاری افزون بر زیان های اقتصادی، آثار سوء روحی، روانی دارد و در برخی از روایت ها به آثار زیان بار روانی بی کاری اشاره شده است. نفس کار، شادابی و نشاط آور است و در مقابل، بی کاری عامل افسردگی وپژمردگی روان است. از امام علی علیه السلام نقل است: «کار کردن، بر توان و نیروی انسان می افزاید.» و «عدم فعالیت بدنی، انسان را سست و ضعیف می سازد و شادابی و نشاط را از او می گیرد».

    پیام ها :

    1. ایجاد فرهنگ کار و پیش گیری از اتلاف وقت؛

    2. نکوهش بی کاری در اسلام؛

    3. بی کاری، عاملی در جهت تضییع حقوق خانواده.

    رابطه کار و عزت نفس

    در ادبیات اسلامی، بخشی از عزت نفس، در گرو کار و تلاش است. کار کردن، موجب می شود انسان به کمک دیگران امید نبندد و دست تکدی و نیاز به سوی این و آن دراز نکند. انسان باید بکوشد با کار و حرفه ای مخارج زندگی خود و خانواده اش را تأمین کند و اسیر محبت و منت دیگران نشود. شایدبه همین سبب است که امام علی علیه السلام در وصیتی به فرزندش امام حسن علیه السلام فرموده است:

    اگر می خواهی آزاد باشی و حریت داشته باشی، مانند بندگان و غلامان زحمت بکش و کار کن. امید و آرزوی خود را از مال جمیع انسان ها قطع کن، هرگز چشم طمع به مال و ثروت و اندوخته دیگران نداشته باش. اگر کار و کسبی به تو پیشنهاد شد، نگو این کار کسرشأن من است و درجه و مقام مرا در جامعه پایین می آورد. زیرا هیچ چیز به اندازه اینکه انسان از دیگران توقع و تقاضا داشته باشد و استمداد کند، او را پست، حقیر و خوار نمی کند. تو تا وقتی از دیگران بی نیاز باشی و چشم طمع به مال کسی ندوزی و از فردی هدیه نخواهی، از همه بلندقدرتر نیزخواهی بود.

    بی نیازی از دیگران و عزت نفس، در ذات کار و کوشش است. امام صادق علیه السلام در به هم پیوستگی این دو اصل می فرماید:

    ای بنده خدا، عزت خود را با کار کردن حفظ کن. [شخصی] پرسید: فدایت شوم، عزت من در چیست؟ حضرت فرمود: صبح گاهان برای کسب رفتن و اعتماد به خود داشتن، عزت توست.

    بنابراین، انسان باید با کد یمین و عرق جبین، خود را از ذلت و زبونی رهایی بخشد و متکی به کار و فعالیت خود باشد و دست نیاز به سوی این و آن دراز نکند. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در توصیه ای می فرماید:

    هر که برای حفظ آبروی خود از ذلت سئوال و تکدی و همچنین برای اداره خانواده و کمک به همسایه در پی کسب حلال برود و کار کند، روز رستاخیز با چهره ای تابناک مانند ماه شب چهارده به پیشگاه خداوند حضور می یابد.

    پیام ها :

    1. عزت نفس، در گرو کار و تلاش؛

    2. اتکا به کار و فعالیت و پرهیز از تکدی گری.

    منبع : ماهنامه طوبی ، ش 3




    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در پنج شنبه 13 خرداد 1389  ساعت4:36 PM   |  

    كار و اشتغال از ديدگاه آيات و روايات (1)

    مرتبط با:همت و کار مضاعف درسیره اهل بیت


    يكي از نابساماني ها وجود فقر در زندگي انسان است و اگر انسان نبازمند و محتاج شد دست به هركاري مي زند و اينجاست كه انحرافات اجتماعي و كجرويها شكل مي گيرد و انجام مي شود.
     اگر  نظام آفرينش را با دقت بررسي كنيم در مي يابيم كه خدا جهان را بر اساس حركت  و كار قرار داده و سير تاملي موجودات را بر اين پايه استوار فرموده است . از ذره تا خورشيد ، هر يك از موجودات كوچك و بزرگ اگر از فعاليت و كار باز ايستند ،  به مقدار خويش  به گوشه يي از اين نظام بزرگ لطمه مي زنند و  در مسير تكاملي  خود نيز وقفه ايجاد مي كنند . انسان نيز جزئي از اين جهان است و در چنين صحنه ي پرتلاش نبايد بيكار بماند  زيرا دور از خرد و انصاف  است كه  موجودي از فعليت ها و حركتهاي ديگر موجودات بهره بگيرد و خود بهره ندهد و سربار ديگران باشد و نيز مي دانيم كه دستيابي به پيشرفتهاي معنوي و مادي با حركت و كار و كوشش امكان پذير است و آنكه تن به كار نمي دهد و از رنج كار  مي پرهيزد خود را از رسيدن به كمال باز مي دارد ديانت پاك اسلام كه قوانينش بر زير بناي محكم و ريشه دار  فطرت بنا شده و مقرراتش خواسته ها و كشش هاي فطري و نهادي انسان را در بر دارد ، به كار ارج مي دهد و بر خلاف برخي اديان پيروان خود را به كار و فعاليت وا مي دارد و گوشه گيري و رهبانيت را ناروا مي شمارد.
    در اخبار پيشوايان و ائمه معصومين عليه السلام آمده است كه از بيكاري و كسالت پرهيز كنيد و سستي را از دامن زندگي پر از حركت و جنب و جوش دور نمائيد.
    امام علي (علیه السلام) فرمودند : آفه النجح الكسل [1] آفت و نابود كننده كاميابي و پيروزي ( رسيدن به چيزي ) سستي و بيكاري است. امام باقر(علیه السلام) فرمودند :  الكسل يضر بالدين و الدنيا [2]  كسالت و بيكاري و سستي ضرر رساننده به دين و دنيا است . در روايان ديتي و معارف بلند اسلامي نه تنها كار و كوشش و تلاش براي تامين زندگي دنيا سفارش شده است بلكه پيوندي محكم و وثيق با زندگي آخرت برقرار شده است و انگيزه انسان را براي انجام كار و پرهيز از بيكاري و رسيدن به سعادت اخروي چندين برابر كرده است و ضريب فعاليتهاي  فرد را در زندگي هم اطمينان بخش نموده و هم چرخش  حركت او را سراعت بخشيده است.  اميرمومنان علي (علیه السلام) فرمودند: الكسل يفسد الاخره [3] بيكاري و سستي و تنبلي آخرت انسان را فساد مي كند . امام صادق (علیه السلام) فرمودند: ان كان الثواب من الله ، فاكس لماذا ؟ [4] اگر چشم اميد به ثواب و اجرت از خداوند داري  و اين كار را به عهده خداوند مي داني پس چرا سستي و تنبلي و بيكاري را پيشه خود ساخته اي؟
    در اين حالت كار در  برگيرنده كليه شكوهاي كار انساني ، در هر سطح از مهارت و مزد بوده و شامل كارفرمايان و كارگران به صورت همرديف و يكسان است. [5]  به هرحال، مراد از  كار  در اين تحقيق  شامل هر نوع كا رفكري و جسمي كه داراي بازدهي و نتيجه اي   براي بهره دهي و بهبود بخشي زندگي و حيات  مادي و معنوي   افراد جامعه باشد را شامل مي شود . دانشمندي كه با دانش و تحقيق رهبري و راهنمايي اجتماعي را به عهده دارد. پزشكي كه بيماران را مداوا مي كند.  مهندسي  كه نقشه ي ساحختماني را مي ريزد ، گوينده و سخنراني كه براي ارشاد مردم سخن مي گويد ، نويسنده يي كه با نوشتن خدمت مي كند و دانشجويي كه در راه تحصيل رنج مي برد ، همه كار ‌مي كنند . با اين تفاوت كه ارزش كارها و بازدهي آنها از نظر زمان و مكان يكسان نيست . قرآن كريم براي بهره برداري از زمين و نقشهاي الهي توصيه به تلاش و فعاليت براي زندگي و حيات مادي و  معنوي مي فرمايد :  و لقد مكنا كم في الارض و جلعناكم فيها معايش قليلا ما تشكرون [6]
     «و به تحقيق شما را در زمين قدرت عمل داديم و براي شما  در آن ، وسايل معيشت نهاديم اما چه كم سپاسگزاري مي كنيد.»
    و در جاي ديگر مي فرمايد :
    والارض مددنها و القينا فيها رواسي و انبتنا فيها من كل شي موزون õ و جلعنا كم فيها معايش و من لستم له برازقين [7]
    و زمين  را گستردانيديم و در آن كوههاي  استوار افكنديم و از هر چيز سنجيده اي رد آن روياندييم و براي شما و هر كس كه شما روزي  دهنده او نيستند ، در آن وسايل زندگي قرار داديم و از قرآن صالح پيامبر (علیه السلام) خطاب به قوم ثمود  نقل مي كند و مي فرمايد :
    ... هو انشاكم من الارض و استعمر كم فيها فاستغفروه ...[8]
     اوست (خدا )  كه شما را  در زمين پديد آورد و از شما خواست كه زمين را آباد كنيد.
    البته بايد توجه داشت كه خداوند كريم، تمام مقدمات آباد كردن زمين و ايجاد اشتغال  را كه از حيطه اختيارات انسانها خارج بوده فراهم آورده است و اين نشان مي دهد كه همانطوري كه تكويناً چنين مقدمات و وسايل را براي فعاليت و كوشش انسان جهت معاش و حيات مادي و معنوي و تامين زندگي انسانها فراهم آورده و در اختيار بشر قرار داده است تا انسانها بتوانند در سايه بهره بردن اين اسباب و علل به تكامل  برسند و به اهداف خود نزديك شوند ، وظيفه انسانها هم است كه با تلاش و كوشش فكري و جسمي مقدمات و اسباب تشريعي اين عمل را در حيطه و اختيار آنها گذاشته شده براي  خود  و ديگران جهت بهره دهي و بهره برداري آماده سازند و بستر را براي رسيدن جامعه به يك حيات معقول مادي  و معنوي آماده كنند  تا همگان بتوانند  از نعم الهي و داشتن يك زندگي معقول برخوردار شود.
    در خصوص آماده سازي بستر براي معاش و زندگي انسانها مي فرمايد :  
    و ارسلنا الرياح لواقع فانزلنا من السماء مآء فاسقينا كموه ُو ما انتم له بخازنين [9]
    و بادها باردار كننده فرستاديم و از آسمان، آبي نازل كرديم، پس شما را بدان سيراب نموديم و شما خزانه دار آن نيستند و درجاي ديگر قرآن مي فرمايد:
    هوالذي جعل لكم الارض ذلولاً فامشوا في مناكبها و كلوا من رزقه و اليه النشور[10]
     او خدايي است كه زمين را براي شما قرار داد پس در راههاي  آن حركت كنيد و از روزي آن بخوريد و بازگشت  شما در قيامت  بسوي اوست .
     همه اين آيات  الهي انسانها را تشويق به فعاليت ، كار ، تلاش و ايجاد اشتغال  و از بين بردن معضل بيكاري مي كند ، اين آيات الهي انسانها را تشويق  به فعاليت ، كار ، تلاش و ايجاد اشتغال و از بين بردن  معشل بيكاري مي كند  ، اين آيات  الهي حركت بخش ، نيرودهنده هستند و جامعه ديني با داشتن چنين  دستورات و توصيه هاي والا ، بايد خود را از معضل  بيكاري برهاند و تمام نيرو و امكانات خود را براي ايجاذ اشتغال و زمينه هاي زندگي سالم را براي افراد خود فراهم كند.
    حضرت امير عليه السلام در ذيل آيه 61  سوره هود (  كه گذشت ) مي فرمايند:
    خدا ايشان ( قوم ثمود ) را به آباد كردن زمين فرمان داد تا حبوبات ، ميوه ها و نظاير آن را كه براي زندگي آفريدگان قرار داده وسيله ي معيشت آنان باشد.
    و اين نكته قابل دقت است كه در همين   سوره  (هود / 61 ) قرآن نمي گويد خداوند زمين  را آباد كرد و در اختيار شما گذاشت ، بلكه  مي گويد عمران و آبادي زمين را به شما تفويض كرد و در اختيار شما قرار داد و وسايل از هر نظر براي شما آماده شده است . شما بايد با كار و كوشش زمين را آباد سازيد و منابع آن را  به دست آوريد  و بدون كار و كوشش سهمي نداريد . در ضمن اين حقيقت نيز از آن استفاده مي شود كه براي عمران و آبادي بايد به يك ملت  مجال داد و كارهاي آنها را بدست آنان سپرد و وسائل و ابزار لازم را در اختيارشان گذارد. [11] تا ابتكار و قدرت خود را به كار بندند به توسعه و تكنولوژي  و صنعت گوناگون  دست يابند كه داشتن آنها لازمه زندگي اين دنيا مي باشد . مهمترين مساله ي كه در اين بين بايد درنظر داشت ، شناخت انسان است همه تلاشها و كوششها براي ارزش گذاري و اهميت دادن به انسان است ،  بحث اشتغال و كار خود موضوعيتي ندارد بلكه براي انسان است و ارزش دادن به انسان است . اگر گروهي بخواهند در اين خصوص تعلل بورزند و سستي در دين او را روا بدارند در حقيقت به منزلت و شخصيت انساني  انسان لطمه وارد خواهند كرد . چنانچه در متن اقتصادي جامعه شاهد بروز ناهنجاريها و رفتارهاي غير   انساني ، افراد بيكار و محتاج و نيازمند هستيم. بسياري از  انحرافات اجتماعي و آسيب ها و صدمات  اجتماعي ، اقتصادي ، فرهنگي ناشي از اين پديده ناميمون و  ناموزون  در جامعه است.
    شناخت انسان اولين گام براي رفع معضل بيكاري :
    اگر توجه به شناخت انسان نشود ، تمامي ارزشها ي اجتماعي و الهي كه مربوط به فرهنگ جامعه است دجار اختلال و نارسايي خواهند شد. قرآن كريم به دقت ما را متوجه اين مي كند و مهمترين مساله در  تعليم و تربيت كتاب و حكمت  ، شناخت انسان معرفي مي كند . چرا كه اين انسان است كه بايد به مبدا معتقد باشد به معاد معتقد باشد و به وحي معتقد باشد ، متخلق به اخلاق الهي و اجتماعي باشد ، اوست كه بايد عمل كند ، در سوره هود / 10 كه فرمود:
    « و لقد مكناهم في الارض و جلعناكم فيها معايش قليلاً ما تشكرون »  تمكين هم براي انسان است و هم براي جان انسان . در  تمكين  ، آفرينش مكان لازم است اولاً خلقت متمكمن لازم است ثانياض استقرار متمكن در مكان لازم است ثالثاً تامين نيازهاي متمكم  لازم است رابعاً  اين امور چهارگانه مربوط به تن آدمي است.
    فرمودند : ما زمين را خلق كرديم ، شما را آفريديم ، يعني بدنتان  را از خاك و امثال  خاك آفريديم ، شما را در زمين مستقر كرديم ، معايش بدني شما را هم داديم . يعني اين امور چهارگانه  : مكان ، متمكن ، معيشت و استقرار متمكن در مكان است و معيشت چنين متمكني مربوط به تن شماست . در قبال مكان ، مكانت است  ، منزلت است ، رتبت ست . مكانت آفريد ، روحي كه داراي مكانت است آفريد، اين روح را به آن مكانهاي رفيعه رساند ، معايش روحاني را كه باعث ثبات و بقاء و دوام چنين متمكني است خلق كرد و اينها را بعنوان نعمت عظيم و بزرگ براي انسان بازگو كرد.[12]  هم مكان و هم مكانت را بيان كرد  تا ابعاد وجودي انسان با همديگر مورد توجه قرار گيرد و اگر يكي آسيب ديد ديگري هم صدمه خواهد ديد يعني اگر معيشت انسان مورد غفلت قرار گرفت و افراد جامعه از نظر اقتصادي و زندگي مادي در مضيقه مالي و اقتصادي قرار گرفتند مكانت و منزلت انساني آنها هم مورد خدشه و آسيب قرار خواهد گرفت و رشد معنوي  و روحاني آنها  به سكون گرائيده خواهد شد . و شاهد رشد معنوي و مادي جامعه نخواهيم بود  و نتيجه اي  جز پسگرايي  و پسرفت جامعه نخواهد داشت .
    داشتن كار و پرداختن  به اشتغال بخشي  از زندگي عبادي انسان است :
    قرآن كريم در برخي از آيات خود تنبلي و سستي را ضد ارزش معرفي مي كند و اگر كساني صرفاً بخواهند منطقي را پيشه كنند كه عبادت منحصر در نماز و روزه باشد و بدون توجه به بعد مادي  حيات ، خود را بنده خدا معرفي مي كند ، قرآن چنين منطقي را مردود و مطرود مي داند و مي فرمايد:
    فاذا  قضيت الصلاه  فانتشروا في الارض و ابتغوا من فضل الله  و ذكروالله  كثيراً  [13] چون نماز گزارده شد در روز زمين پراكنده گرديد  و فضل خدا را جويا شويد و خدا را بسيار ياد كنيد.  جمله وابتغو ا من فضل الله يا تعبيرات مشابه آن در قرآن كريم به معني طلب روزي و كسب و تجارت آمده است و اين اهميت موضوع را مي رساند كه خداوند بعد از  عبادت معنوي انسانها را به عبادت مادي و كسب روزي حلال و پرداختن به كار و تلاش دعوت مي كند و جامعه را از رخوت و سستي و بيكاري و پرداختن به امور غير ضروري يا تفريجات غير ضروري پرهيز مي دهد و دعوت به سازندگي ، پيشرفت و توسعه مي كند زيرا اگر ملتي دائماً در تلاش و فعاليت هاي فكري و جسمي باشند ممكن نيست كه پيشرفت نداشته باشند . چنانچه حضرت امير عليه السلام فرمودند : ان الله يحب المحرف امين [14] خدا انسان شاغل  و داراي حرفه امين و رستگار را دوست  مي دارد و در روايت ديگري امام صادق (علیه السلام) از رسول گرامي اسلام « ص » نقل مي فرمايد كه :
    العباده سبعون جزء افضلها جزء  طلب حلال  [15] عبادت هفتاد جزء دارد كه بالاترين و با فضيلت ترين آنها دنبال رزق و روزي  حلال بودن است . در روايت آمده است كه شخصي  به امام صادق عليه السلام عرض كرد : مرد مي گويد : من در خانه مي نشينم ، نماز مي خوانم ، روزه مي گيرم و پروردگار را عبادت مي كنم و اما روزي من مي رسد » امام فرمود: او يكي از سه دسته است كه دعا و خواسته هاي او مستجاب نمي شود. [16]  و همچنين فرمودند : اگر كسي به خانه برود و در را بر خود ببندد ، آيا از آسمان چيزي براي او فرود مي آيد. [17] امام هفتم عليه السلام فرمودند : من طلب هذا الرزق من حله  ليعود به علي نفسه و عياله كان كالمجاهد في سبيل الله [18] كسي كه براي اداره ي خود و خانواده اش از راه حلال حوياي روزي باشد همچون مجاهد در راه خداست.
    در روايت ديگر وارد شده است  كه از امام صادق عليه السلام در مورد كشاورزان سوال شد آن حضرت فرمودند:
    هم الزارعون كنوز الله في ارضه و ما في الاعمال شي ء احب الي الله من الزراعه و ما بعث  الله نبياً  الا زراعاً الا ادريس فانه خياطا؛ ً آنان (كشاورزن ) گنجينه هاي خدا در زمينند ، در كارها چيزي محبوبتر از كشاورزي نزد خدا نيست ، و خدا همه انبياء را در حالي كه  كشاورز و زارع بودند مبعوث فرمود مگر ادريس پيامبر (علیه السلام) كه شغل او خياطي بود.
    پی نوشت ها :
    [1] - ميزان الحكمه ج 8 ص 392
    [2] - همان منبع
    [3] - همان منبع ص 393
    [4] - همان منبع ص 393
    [5] -  همان منبع ص 673
    [6] -  سوره اعراف  آيه 10
    [7] -  سوره حجر آيه 19 – 20
    [8] - سوره هود آيه 61
    [9] - سوره حجر آيه 22
    [10] - سوره حجر آيه 22
    [11] - سوره الملك آيه 15
    [12] - تفسير سوره اعراف ، حضرت آيت ا.... جوادي آملي
    [13] - سوره جمعه آيه 10
    [14]  وسايل الشيعه ج 12 ص 13 حديث 14
    [15] - همان منبع حديث 15
    [16] - همان منبع ص 14 حديث 2
    [17]  همان منبع ص 11 ج 4
    [18] - همان منبع ص 25 ج 3
    نویسنده : حميد پورعيسي



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در پنج شنبه 13 خرداد 1389  ساعت4:36 PM   |  

    کار ، اشتغال و تولید در آیینه نهج البلاغه (1)

    مرتبط با:همت و کار مضاعف درسیره اهل بیت


    چکیده :
    کار، اشتغال و تولید دارای سه بعد فلسفی، جامعه شناختی و اقتصادی می باشد، ترتب بین این ابعاد منطقی است. از این رو بعد فلسفی، زیربنای جامعه شناختی و جامعه شناختی آن زیرساز بحث اقتصادی آن به حساب می آید. آنگاه که فرهنگ کار و تولید در روابط اجتماعی سامان می یابد، زمینه طبیعی تأثیرگذاری دولت و مشارکت بخش خصوصی و سرمایه گذاری فراهم و در نتیجه شرایط راهبردهای اشتغال و تولید تحقق عینی می یابد.
    مقدمه
    هر نظام اقتصادی که یکی از وظایف مهم خود را، ایجاد زمینه کار، اشتغال و افزایش تولیدات بداند، بطور طبیعی اول باید شرایط مناسب بینشی، رفتاری، ارزشی و فرهنگی کار، اشتغال و تولید را فراهم نماید. آنگاه مکانیزمها و متغیرهای مستقل و تابع اقتصادی را هماهنگ و سازگار با عناصر فرهنگی بکار گیرد. بی شک کاستی باور و بینش در مورد کار مثبت و ضعف ارزشی تلاش و پشتکار در سطح جامعه، رفتارهای متناسب با شکوفایی تولید و اشتغال را به شدت تحت تأثیر قرار می دهد و در نهایت مکانیزم عرضه و تقاضای کار را بی کشش می سازد. در چنین وضعیتی، نه متغیر دستمزد در جانب عرضه، کارساز است و نه متغیر سود و درآمد در جانب تقاضا می تواند نقش چشمگیری داشته باشد.
    از این رو ابتدا، جایگاه نیروی انسانی عامل کار از جهت بینشی و فلسفی در تدبیر جهان، و آنگاه بعد جامعه شناختی این عامل و در نهایت اصول و شرایط اقتصادی کار، اشتغال، تولید، از دیدگاه امام علی علیه السلام مورد بررسی قرار می گیرد.
    گفتار اول: جایگاه فلسفی نیروی انسانی در رابطه با طبیعت (سلطه انسان بر جهان طبیعت)
    در تدبیر تکوینی و اداره واقعی جهان ماده، انسان جایگاه فعال و اثرگذار خود را دارد. به طبیعت، این گونه نباید نگاه کرد که نسبت به نیازهای انسان بیگانه است، همچنان که نسبت به انسان نباید نگرشی این گونه داشته باشیم که طبیعت در مقابل او همانند دژی تسخیر ناپذیر و مقاوم خلق شده است. هم طبیعت آنچنان خلق و تدبیر شده که منافع و نیازهای انسان را در دل خود جای داده و هم انسان آن گونه خلق شده که می تواند بر طبیعت سلطه متناسب خود را پیدا کند. امام علی علیه السلام در فراز زیر به همین قدرت و تدبیر انسان بر استخدام و تسخیر طبیعت و جهان ماده اشاره می فرماید:
    و إن الأرض الّتی تحملکم و السماء الّتی تضلکم مطیعتان لربکم و ما أصبحتا تجودان لکم ببرکتها توجُّعا لکم و لا زلفة الیکم و لالخیر ترجو انّه منکم و لکن أمرتا بمنافِعکم فاطاعتا و أقیمتا علی حدود مصالحکم فقامتا.(نهج، خ 143)
    «بدانید زمینی که شما را بر پشت خود می برد، و آسمانی که بر شما سایه می گسترد، پروردگار شما را فرمان بردارند و برکت آن دو بر شما نه از راه دلسوزی است و نه به خاطر جستن نزدیکی و نه به امید خیری است که از شما دارند، بلکه به سود شما مأمور شدند و گردن نهادند، و برای مصلحت شما برپایشان داشتند، و ایستادند.»
    انسان بدین گونه آفریده نشده است که بر قسمتی از طبیعت تسلط پیدا کند و قسمتی دیگر از تیررس بهره برداری او خارج بماند. و اخرج الیها اهلها علی تمام مرافقها ثم لَم یدَع جُرزَ الارض التی تقصِر میاهُ العُیون عن روابیها و لاتجِد جداول الأنهارِ ذَریعَة الی بُلُوغِها حتی أنشألها ناشِئَة.(نهج، خ 91)
    «و اهل زمین را از نهانگاه زمین برآورد و آنان را با همه وسایل زندگی در روی زمین قرار داد. سپس خداوند سبحان سطوح بی آب و علف زمین را که آبهای چشمه سارها به بلندیهای آن سطوح نمی رسید و جویبارهای رودخانه ها وسیله ای برای رسیدن به آن سطوح پیدا نمی کردند رها نفرمود و ابر نمودار برای آن سطوح مرتفع که مرده های آنها را احیاء کند و گیاهش را برویاند خلق کرد.»
    این تسخیر بدان جهت انجام می پذیرد که انسان برخی از نیازهای اساسی را می باید از دل این طبیعت استخراج نماید. در تدبیر جهان این رمز و راز مورد توجه مدبّر آن بوده است که آن را عقیم و نازا نسبت به برخی از خواسته های طبیعی انسان در اختیار انسان نگذارد. انسان روی زمین نیازمند آب و غذاست و طبیعت مادی نیز این آب و غذای مورد نیاز را در نهان خود نهفته دارد، و جَعَل ذلکَ بَلاغا للانام و رِزقا للانعام... فَأَهْبَطَه بَعدَ التَوبَةِ لَیَعْمُرَ اَرْضَه بِنَسْلِهِ.(همان)
    «خداوند سبحان با این [خلقت عظیم] توشه [مادی و معنوی] برای مردم و روزی برای جانوران عنایت فرمود... او حضرت آدم را پس از توبه بر زمین فرود آورد تا با نسل خود زمین را آباد نماید.»
    در این نظام هستی زمین را با همه استعدادهای بی شمارش مهد و گاهواره انسان و با همه گستردگی اش فراش و زیرپای او قرار داد.
    فَجعلها لخلْقِه مهادا و بَسَطها لهم فِراشا،(همان، خ 211) «پس آن را برای آفریدگان خویش همچون گاهواره کرد، و چون بستر برایشان بگسترد.»
    این جایگاه فلسفی، بینشی انسان در رابطه با طبیعت از آن جهت مورد بحث قرار گرفت که در مباحث آینده اولاً، انسان در چرخه تولید عاملی اساسی است، و حتی در بدست آوردن تکنولوژی و بکارگیری فن تولید می باید بر نیروی انسانی به عنوان عامل سرنوشت ساز توجه در خور به جایگاه فلسفی و واقعی او شود. ثانیا، این طبیعت هرچند مورد سلطه و تسخیر انسان قرار می گیرد، اما طبیعت، همه داده های خود را بدون زحمت و رنج علمی حساب شده در اختیار انسان نمی گذارد و انسان نیز بدون تلاش و آگاهی از راز و رمز گسترده و پیچیده طبیعت نمی تواند آن را مهد پیشرفت خود قرار دهد. ثالثا، در وابستگی عینی طبقات جامعه به یکدیگر و تأثیرگذاری هر طبقه بر سرنوشت دیگر طبقات، موقعیت ممتاز سه طبقه تولیدکننده کالا و خدمت (صاحبان صنعت، کشاورزان و بازرگانان) آن گونه که در عبارات امام علی علیه السلام انعکاس یافته، تبیین شود.(2)
    گفتار دوم: ساحت جامعه شناختی کار، اشتغال و تولید
    بررسی ابعاد گوناگون جامعه شناختی کار، اشتغال و تولید، می طلبد که مفاهیم هنجار، ارزش، فرهنگ بطور فشرده تبیین شود تا این که هر یک از روایات، گفتمانها و رفتارهای امام علی علیه السلام در رابطه با موضوع در جایگاه متناسب و منطقی خود مورد استشهاد و استدلال قرار گیرد. اگر دستوری به عنوان هنجار یا روایتی در بعد ارزشی کار یا رفتاری به عنوان تجلی فرهنگ کار بما رسیده است، بطور صحیح و منطقی به آنها استناد شود. مدلول هنجاری به جای مفاد ارزشی و برعکس و یا ارزش ابزاری به جای ارزش ذاتی غائی مورد استنباط قرار نگیرد.
    الف هنجار
    رفتارها در سطح جامعه بدون شیوه «نرم»،(Norm) انجام نمی پذیرند. بنابراین هنجار یعنی مقیاس و قاعده رفتار که نه فقط افراد برای انجام کارها از آن پیروی می کنند، بلکه در عین حال رفتار انسانها نیز با آن سنجیده می شود.(Internalized)
    بنابراین هنجارها هم می توانند در مسیر تعالی رفتارهای اجتماعی قرار گیرند و هم در مسیر انحطاط؛ زیرا هنجارها، قاعده ها و شیوه های پذیرفته شده از جانب اکثر افراد جهت رفتارها است و تلازم قطعی ندارد که این رفتارها مثبت و مفید به حال جامعه باشند. این قواعد رفتاری بر اساس مورد پذیرش واقع شدن از جانب اکثریت افراد جامعه، بطور طبیعی و متعارف و یا براساس دستور مافوق، به صورت زیر تقسیم پذیرند.
    1- هنجارهای درونی
    هنجارهایی که افراد جامعه بدون اجبار بیرونی، خود را موظف به پیروی از آنها می دانند و بر اساس میل یا احساس درونی خود، آنها را رعایت می کنند. درونی نامیده می شوند، زیرا تخلف از آنها هر چند مجازات غیر رسمی دارد مانند منزوی شدن از نظر افراد جامعه اما تأثیر این نوع مجازات بیشتر از مجازات رسمی است.(رفیعی، 1378: 220-219)
    2 هنجارهای بیرونی
    این نوع هنجارها از جانب مسؤولان رسمی جامعه در قالب قانون، آیین نامه و... تبیین می شوند، بدون آن که افراد جامعه مستقیما در تعیین آن هنجارها، مشارکت جمعی داشته باشند.(همان، 221)
    ب- ارزش
    ارزش یعنی یک نوع درجه بندی و امتیاز بندی پدیده ها (اعم از رفتار و اشیاء) از جهت خوبی و بدی، مثبت و منفی. اهمیت ارزش از آن جهت است که ارزیابی ما نسبت به اشیاء و رفتارهای خود و دیگران مبنا و ملاک قرار می گیرد. از این رو ارزش موجب می شود که جهت رفتارها مشخص شود و در جهت گیری ارزشی شکل گیرد.(3)
    بی شک انسان به پدیده هایی امتیاز مثبت می دهد و آنها را خوب تلقی می نماید که می توانند نیازهای او را برآورده سازند.(همان، 270) طبیعی است که نیازهای انسان آن چنان که «مزلو»(4) معتقد است، طیفی گسترده از نیازهای ابتدایی (جسمی) تا نیازهای پیشرفته (غیر جسمی) از قبیل نیاز به احترام و شکوفایی و نیاز به روابط اجتماعی را زیر پوشش قرار می دهد.(رفیعی، 271) بنابراین نیازهای گوناگون انسان منشأ ارزشها می شوند، هر آنچه که بتواند آنها را اشباع نماید و موجب دسترسی انسان به خواسته های خود شود، از نظر او مطلوب و خوب به حساب می آید.
    نکته اساسی که باید بدان توجه داشت و در بحث ارزش کار می توان از آن استفاده کرد، این است که نیازهای انسانها بدون وسیله و واسطه ارضاء نمی شود. مثلاً برای تأمین نیاز به همسر، پول و برای تحصیل پول، کار و تلاش ضروری است. از این رو تأمین نیاز به همسر ارزشی است که زنجیره تحصیل پول و کار در راستای آن قرار می گیرند. پس هم دسترسی به همسر ارزش می شود و هم تحصیل پول توسط کار. بر همین اساس می توان ارزش را به صورت زیر تقسیم نمود.
    1- ارزش غائی: آنچه که، بصورت ذاتی به خودی خود برای انسان ارزشمند است، ارزش غائی نامیده می شود.
    2- ارزش ابزاری: آنچه که خود ارزش ندارد، بلکه برای دستیابی به امر دیگری است، ارزش ابزاری دارد. در واقع چون در جهت رسیدن به مطلوب واقعی قرار گرفته است، ارزشمندشده است. این تقسیم بندی ارزش، بدان جهت است که کلیه رفتارهای ارزشی، ارزش ذاتی ندارند؛ همچنان که همه آنها ارزش ابزاری تلقی نمی گردند.
    ج-فرهنگ
    مجموع ویژگیهای رفتاری و عقیدتی اکتسابی اعضای یک جامعه را می توان فرهنگ آن دانست. (بروس کوئن، 37) عنصر تعیین کننده در این تعریف، «اکتساب» است که از یک طرف فرهنگ را از پدیده ها و رفتارهایی که نتیجه وراثت و زیست شناختی است، متمایز می سازد، و از طرف دیگر موجب می شود که همه بخشهای زندگی که توسط انسانها به وجود آمده است را شامل شود.
    بعد از تبیین اجمالی این مفاهیم بطور طبیعی این پرسش مطرح می شود که بین این مفاهیم چه ارتباط واقعی در سطح روابط زندگی اجتماعی وجود دارد؟ آیا بین هنجار و ارزش، ارزش و فرهنگ جامعه، فرهنگ و هنجار، رابطه عینی برقرار است؟ جواب پرسش فوق از آن جهت ضرورت دارد که در زندگی اجتماعی انسانها عنصر کار، بطور عام چگونه می تواند، تبدیل به فرهنگ شود و در نتیجه فرهنگ کار در جامعه از یک طرف زمینه اجتماعی تلاش، پشتکار، خستگی ناپذیری را و از طرف دیگر دقت، ابتکار، خلاقیت، نظم کاری و بهره وری را فراهم نماید.
    همچنان که اشاره شد، منشأ و خاستگاه ارزش، نیاز است. هر انسانی احساس نیاز به احترام و عزت نفس می نماید. در واقع احترام اجتماعی یک نیاز مهم و مورد خواست هر فردی است، و بی شک پیروی از «هنجار» منشأ احترام و کسب ارزش است. زیرا «ناهنجاری» در دید افراد جامعه بی هویتی، بی احترامی و تزلزل موقعیت اجتماعی را به دنبال دارد.
    بنابراین هر انسانی نیازمند به احترام و عزت نفس و تأمین این نیاز «ارزش» است. و روش و شیوه دستیابی به آن ارزش، وقتی در بین مردم رواج می یابد، به صورت «هنجار» شکل می گیرد. از این رو می توان گفت: روش و شیوه رفتاری که در قالب آن اکثر افراد جامعه نیازهای گوناگون حسی، روانی، فردی اجتماعی را تأمین می نمایند «هنجار است» و به همین جهت هنجار نیز به نوبه خود می تواند، یکی از علل ارزش نیز به حساب آید.(رفیعی، 278)
    با توجه به این که ویژگی اساسی و قوام و ماهیت فرهنگ به عنصر «اکتسابی» بودن آن است، می توان چنین نتیجه گرفت که قواعد و نُرمهای اجتماعی که در راستای تأمین نیازها و ارزشهای جامعه قرار می گیرند، بخشی از فرهنگ آن جامعه را به وجود می آوردند.
    رفتار کاری، در جامعه قاعده و نرم دارد؛ اگر این قاعده و نرم کار مفید باشد یا کار مفید به عنوان شیوه تأمین نیازهای مختلف جسمی، روحی اجتماعی در سطح جامعه تثبیت شده باشد، فرهنگ کار و تلاش بطور مثبت شکل گرفته است. در مقابل اگر از روش بیکاری یا کار غیر مفید، یا کارهای زیان آور، تأمین نیاز شد، فرهنگ مناسب کار، شکل نگرفته است. به دیگر سخن قاعده و نظم کاری جامعه، هر گاه بر اساس کار سازنده، همراه با دقت و پشتکار انجام پذیرد، به گونه ای که کار با مشخصات فوق جایگاه هنجاری داشته باشد و تخلف از آن، ناهنجاری به حساب آید و یا این که کار با ویژگیهای مثبت آن، تأمین کننده موقعیت، احترام و عزت نفس در سطح روابط اجتماعی تلقی شود، عنوان ارزش اجتماعی به خود می گیرد؛ در این صورت کار مفید و همراه با دقت و ابتکار وارد حوزه «فرهنگ» می شود و طبعا فرهنگ مناسب کار و بهره وری کار، شکل می گیرد.
    بنابراین، در صورتی که کار مفید با بهره وری بالا، اولاً، در سطح وسیع در بین اکثر افراد جامعه گسترش یابد و در واقع به «هنجار» تبدیل شود، بطوری که بیشتر افراد جامعه، خود را موظف به پیروی آن بدانند و عدم پیروی به گونه ای غیرمستقیم با روشهای درونی کنترل و سرزنش شود، ثانیا، یک ارزش تلقی شود به گونه ای که فعالیت و تلاش را خوب بدانند نه عار و ننگ و کسر شأن، کار مثبت و سازنده هم «هنجار» می شود و هم «ارزش» و بطور طبیعی فرهنگ مناسب و کار سازِکار تحقق یافته و کارکرد مثبت خود را در زمینه تأمین نیازهای اساسی جامعه از قبیل علم، تکنولوژی آموزش، بهداشت، معماری، کشاورزی، امور دفاعی، ارتباطات، قضاوت، اقتصاد، ورزش و... ایفا می نماید. زیرا «هنجار» و «ارزش» دو عنصر اساسی فرهنگ، به حساب می آیند. اکنون نکته ای که باید مورد توجه قرار گیرد، این است که چگونه می توان پدیده رفتاری، همانند کار مفید و سازنده را، در سطح جامعه تبدیل به «ارزش» و «هنجار» نمود، تا این که وارد قلمرو فرهنگ جامعه شود.
    ادامه دارد ...

    نویسنده : حسن نظری (1)
    پی نوشت ها :
    1- استادیار پژوهشکده حوزه و دانشگاه.
    2 تفصیل این بحث در گفتار سوم خواهد آمد.
    3 Value _ onientaion
    4- Maslow

    منبع :  www.hawzah.net




    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در پنج شنبه 13 خرداد 1389  ساعت4:36 PM   |  

    کار ، اشتغال و تولید در آیینه نهج البلاغه (2)

    مرتبط با:همت و کار مضاعف درسیره اهل بیت


    هنجار آفرینی (تبدیل پدیده رفتاری به هنجار)
    برای تبدیل یک پدیده رفتاری به «هنجار» باید بین آورنده هنجار و مخاطبان و اعضای جامعه و پدیده مورد نظر، رابطه مثبت وجود داشته باشد. فردی که هنجار را می آورد باید اعضای جامعه او را پذیرفته باشند، آنچه که به عنوان هنجار در پیام خود دارد، باید مورد نیاز جامعه باشد تا این که از آن استقبال شود. با فرض مورد قبول بودن هنجار آور در دید اعضای جامعه و مورد نیاز بودن پدیده رفتاری موردنظر این پدیده رفتاری به سرعت تبدیل به هنجار می شود.(رفیعی، 504)
    بر این اساس اگر نسبت عملی و گفتاری امام علی علیه السلام در مورد کار و تلاش مفید و منظم به جامعه رسانده شود، بی شک جامعه بطور طبیعی آن را به عنوان «هنجار»، «ارزش» می پذیرد. چون هنجار آوری، مانند او که از نظر جامعه اسوه نجات در تمام ابعاد حیات فردی، اجتماعی، دنیوی و اخروی است، سنن گفتاری و عملی او را الگو و مقیاس رفتاری خود قرار خواهد داد، بشرط این که این سنن گفتاری و عملی، آن طور که از متون اسلامی استفاده می شود، شفاف و بی پیرایه به مخاطبان و اعضای جامعه هماهنگ با نیاز زمان ابلاغ گردد به تعبیر دیگر باور و شناخت اعضای جامعه در هر زمان نسبت به گفتار و رفتار امام علی علیه السلام در مورد اصل کار مفید، انواع کار، بهره وری کار، نظم کاری، و دیگر چالشهای فرهنگ کاری که جامعه با آن دست به گریبان است، بهترین زمینه ای است که این گفتار و رفتار تبدیل به هنجار و ارزش گردد، بشرط این که روح زمان در این سنن کار ساز دمیده شود و حساسیتهای زمانه در ابلاغ این سنن مورد غفلت پیام رسانان قرار نگیرد. اکنون سنت رفتاری و آنگاه سنت گفتاری او در مورد وجوه مختلف کار مورد بررسی قرار می گیرد.
    1. سنت رفتاری امام علی علیه السلام
    شیوه عملی آن حضرت، اشتغال به اصل کار مفید بوده، و شکل کار برای او مطرح نبوده است، این که برخی تصور می کنند که اگر انسان برای خودش کار را انجام دهد با موقعیت اجتماعی سازگار است و اگر به عنوان دستمزد گرفتن برای دیگران آن را انجام دهد، حفظ جایگاه اجتماعی او نشده است، با سیره عملی او نمی سازد. فرهنگ کار می طلبد که موقعیت اجتماعی افراد، کار و تلاش را این گونه طبقه بندی ننمایند که این نوع تلاش با موقعیت او سازگاری دارد و آن نوع دیگر ناسازگار است؛ بلکه در نگرش جامعه موقعیت اجتماعی نباید نسبت به انواع کار حساسیت منفی داشته باشد. هر کار مفید و سازنده ای عزت و احترام اجتماعی را به دنبال داشته باشد و هیچ نوع کار سازنده ای با موقعیت و جایگاه اجتماعی افراد، ناسازگار تلقی نگردد. امام علی علیه السلام بر طبق نصّ زیر به عنوان، اجیر کار می کرده است.
    الامام علی علیه السلام : جُعتُ یوما بالمدینه جوعا شدیدا فخرجت اطلب العمل فی عوالی المدینه فاذانا بامرأة قد جمعت مَدَرا فضننتها ترید بلَّه فاتیتها فقاطعتها علیه: کلّ ذنوب علی تمرةٍ، فمدَدتُ ستة عشر ذنوبا حتی مجلت یدای ثم اتیت الماء فاصبتُ ثم اتیتها فقلت بکفی هذا بین یدیها فعدت لی ستة عشرة تمرة: فاتیت النبی صلی الله علیه و آله فأخبرته فاکل معی منها.(حکیمی: 5/323؛ مجلسی: 41/33)
    امام علی علیه السلام می فرماید: روزی در مدینه گرسنگی شدید بر من عارض شد، در اطراف مدینه به دنبال کار بودم، زنی را دیدم که مقداری کلوخ جمع کرده و می خواهد آن را گل کند. با او قرار گذاشتم هر ظرف آب در ازای یک دانه خرما، شانزده ظرف آب آوردم تا این که دستانم تاول زد، پس مقداری آب نوشیدم و از زن در مقابل کار، خرما خواستم، او هم شانزده دانه خرما به من داد، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدم و جریان را تعریف کردم و با هم خرما خوردیم».
    او با دستان خود کار می کرد، هماره زمین را کشت و آبیاری، و هسته خرما را غرس می نمود و در عین حال بعد از آباد کردن این مزارع آنها را برای فقرا، وقف می کرد که به عنوان نمونه به وقف نامه زیر اکتفا می شود.
    بسم اللّه الرحمن الرحیم، هذا ما تصدق به عبداللّه علی امیرالمؤمنین تصدّق بالضّیعتین المعروفتین بعین ابی نیذر و البغیبغة علی فقراء اهل المدینة و ابن السبیل.(محمودی: 4/15)
    بنابراین سنت عملی او اشتغال به کار مفید و سازنده بوده است. در نظر او مکانت و موقعیت ممتاز اجتماعی او هیچ گاه تنافی با اصل کار کردن و یا کار برای دیگران انجام دادن نبوده است. مهم در رفتار و سیره عملی آن حضرت کار مثبت و سازنده بوده است و از این جهت می تواند، اسوه و الگوی گویای کار مفید برای جامعه اسلامی باشد.
    2. سنت گفتاری امام علی علیه السلام
    روایاتی که از امام علی علیه السلام درباره کار و تلاش نقل شده است، از جهت هنجاری بودن و ارزشی بودن مفاد آنها، بهره وری کار و نظم کاری، به چند دسته تقسیم می شود.
    الف - هنجاری بودن کار ( ناهنجار بودن تنبلی ) :
    عن الامام علی علیه السلام : إنی لابعْضُ الرجل کسلان من امر دنیاه لانه اذا کان کسلان من امر دنیاه فهو عن أمر آخرته أکسل.(محمدی: 4/169)
    «مبغوض می دارم کسی را که نسبت به کار حیات مادیش تنبل و بی تفاوت است. زیرا کسی که نسبت به زندگی دنیایش چنین است، در مورد آخرتش تنبل تر و بی تفاوت تر است.»
    در روایت دیگر فرمود: ان یکن الشغل مجهدة فاتصال الفراغ مفسدة.(مفید: 158) «هر چند کار و تلاش همراه با زحمت و رنج است اما بیکاری پیوسته منشأ فساد و تباهی است.»
    ب - ارزشی بودن کار :
    هر پدیده اعم از رفتار و کالا که در راستای نیاز انسان قرار گیرد ارزش پیدا می کند. مثلاً گرسنگی یک نیاز است و ماده غذایی که این نیاز اساسی را اشباع می نماید، ارزش و مطلوبیت ابزاری پیدا می کند. کار و اشتغال نیز چون وسیله و طریق تأمین نیازهای گوناگون مادی انسان است، ارزش ابزاری دارد؛ همچنان که بیکاری بطور طبیعی، منشأ فقر و تنگدستی و ناکام ماندن خواسته های انسان می شود و در نتیجه ارزش ابزاری منفی به خود می گیرد.
    امام علی علیه السلام در این باره می فرماید: انّ الأشیاء لما ازدوجت ازدوج الکسل و العجز فنتجا بینهما الفقر.(کلینی: 5/86) «آنگاه که پدیده ها با یکدیگر جفت و جور شدند، تنبلی و ناتوانی نیز در کنار هم قرار گرفتند و فقر و تنگدستی را پدید آوردند.»
    در این روایت، فقر پدیده ای منفی و بیکاری به عنوان عامل و منشأ آن، ارزش ابزاری منفی پیدا می کند. در مقابل کار و تلاش، نقش ارزش ابزاری مثبت را ایفا می کند. همچنان که در روایت زیر کارهای مختلف، سبب و طریق معیشت تلقی شده است.
    ان معایش الخلق خمسة: الامارة و العمارة و التجارة و الاجارة و الصدقات و اما وجه العمارة فقوله تعالی هو انشأکم من الارض و استعمرکم فیها(هود/ 61) فاعلمنا سبحانه انه قد امرهم بالعمارة لیکون ذلک سببا لمعایشهم لما یخرج من الارض من الحب و الثمرات و مما جعله اللّه معایش للخلق.(حر عاملی: 13/195؛ مجلسی: 93/47)
    این روایت صراحت در وسیله بودن کارهای مختلف، جهت تأمین معیشت انسان را دارد. در دیگر نظامهای اجتماعی نیز عنصر کار ابزاری دارد و چون انسان در حیات طبیعی اش به دنبال تأمین نیازهای معیشتی خود می باشد و کار در راستای رفع این نوع نیازها قرار می گیرد و در نتیجه نقش ابزاری را کسب می نماید، بر همین اساس در نظریه های علم اقتصاد در مورد نیروی کار در جانب عرضه، متغیر اصلی را دستمزد به حساب می آورند.
    از منظر این نظریه ها انسان اقتصادی، انسان طبیعی است که نگرش، منش و رفتار او تأمین نیازهای طبیعی فردی و اجتماعی است. در واقع این نیازهای طبیعی است که انگیزه های متفاوت را، به عنوان عامل مؤثر در پیدایش پدیده کار، به دنبال دارد. انسان طبیعی بر پایه این انگیزه ها، دست به کار و تلاش می زند و بی شک تا آن جا که این انگیزه ها برد و کشش دارند، عامل کار- نیروی انسانی - تلاش می نماید. این انگیزه ها بطور فشرده، عبارتند از انگیزه های بیرونی مانند نیازهای اقتصادی، میل به پیوستگی به دیگران، کسب عزت و احترام در جامعه و انگیزه های درونی مانند تمایل به تحرک و فعالیت، تجربه و شناسایی موقعیت و خودیابی.(چلپی: 6-265)
    این انگیزه های بیرونی و درونی هرچند از این جهت با یکدیگر تفاوت دارند که عامل کار بر اساس انگیزه بیرونی، وسیله برای هدف دیگری قرار می گیرد، و براساس انگیزه درونی خود کار، هدف می شود، نه وسیله؛ ولی در هر دو فرض کار در راستای تأمین نیازهای طبیعی انسان قرار می گیرد. انسان طبیعی خواسته های طبیعی دارد که کار و تلاش یا یکی از این خواسته هاست (ارزش غایی طبیعی) یا وسیله ای است جهت تأمین نیازهای دیگر (ارزش طبیعی ابزاری) و از روایتی هم که عمارت و آبادانی را یکی از عوامل و اسباب، معیشت معرفی نموده است، می توان ارزش طبیعی ابزاری داشتن کار را استفاده کرد.
    نکته اساسی که باید بدان توجه داشت، این است که انسان طبیعی نیازهای طبیعی دارد و عنصر کار را وسیله برای تأمین این نیازهای طبیعی قرار می دهد. از این جهت کار دارای ارزش ابزاری می شود؛ ولی اگر همین انگیزه های طبیعی را به گونه ای ارتباط به حیات انسانی - نه طبیعی - بدهیم، کار به نوبه خود ارزش غایی می شود نه ارزش ابزاری. از نوع ارزش ابزاری طبیعی و دقیقا روایاتی که عنصر کار را ارزش تلقی می کند، بواسطه جهت بخشیدن به انگیزه درونی و بیرونی کار است، به گونه ای که مرتبط با حیات انسانی می شود، نه حیات طبیعی. به دیگر سخن اگر کسی به انگیزه دستمزد گرفتن و تأمین معیشت و رفاه خود و خانواده خود کار و تلاش نماید، یک درجه از تقوا را تحصیل نموده است و بر اساس این انگیزه، کار ارزش غایی پیدا می کند نه ارزش ابزاری، زیرا چنین کاری در واقع یک نوع انجام وظیفه دینی است. امام علی علیه السلام در دو روایت زیر همین نوع ارزش را مطرح فرموده است:
    ما غدوة احدکم فی سبیل اللّه باعظم من غدوة یطلب لولده و عیاله ما یصلحهم.(محمدی:4/169) «هیچ تلاش صبح هنگامی در راه خدا به فضیلت کار صبح هنگام، در جهت رفاه و آسایش فرزند و خانواده نمی رسد.»
    من طلب الدنیا حلالاً تعطّفا علی والد او ولد او زوجة، بعثه اللّه تعالی و وجهه علی صورة القمر لیلة البدر.(همان، 170)
    «کسی که از سر دلسوزی بر پدر یا فرزند یا همسر به دنبال امر دنیایش باشد، چهره او در قیامت همانند ماه شب چهارده است.»
    در واقع این نوع روایات، قوی ترین انگیزه انسان طبیعی را برای کار و تلاش که همان تحصیل در آمد است، مورد مناقشه قرار نداده است؛ بلکه همین انگیزه طبیعی را جهت جدید داده است، به این صورت که تلاش و تحصیل در آمد برای معیشت خود و خانواده خود، به این عنوان است که یکی از وظایف و مسؤولیتهای دینی او در مقابل خانواده همین است. با این جهت جدید دادن ارتباط انگیزه طبیعی از حوزه حیات طبیعی قطع و وابسته به حیات انسانی می شود و در سایه همین جهت یابی انگیزه، ماهیت کار و تلاش بعلاوه ماهیت فیزیکی، حقوقی، اجتماعی، اقتصادی، جوهره ارزشی نیز پیدا می کند. اگر این جهت یابی انگیزه طبیعی کار نبود، کار، ویژگیهای فیزیکی، حقوقی، اجتماعی و اقتصادی را داشت و ماهیت ارزشی نداشت. همچنان که از روایت زیر همین واقعیت را می توان استفاده نمود. قال رجل لابی عبداللّه علیه السلام و اللّه انا لنطلب الدنیا و نحب ان نؤتاها فقال: تحب ان تصنع بها ماذا؟ قال: اعود بها علی نفسی و عیالی واصل بها و اتصدّق بها و احج و أعتمر، فقال علیه السلام لیس هذا طلب الدنیا، هذا طلب الأخرة.(کلینی: 5/72)
    «مردی به امام صادق علیه السلام گفت: دنبال دنیا هستم و رسیدن به آن را دوست دارم. امام سؤال فرمود: برای چه رسیدن به دنیا را دوست داری؟ جواب داد: برای این که نیازهای خود و خانواده ام را برآورده و بواسطه آن صله رحم، صدقه، حج و عمره بجا آورم، امام فرمود: این طلب دنیا نیست بلکه طلب آخرت است.»
    انسان طبیعی تلاش می کند که در آمد بدست آورد تا نیازهای مادیش را اشباع نماید؛ اما همین انسان طبیعی می تواند، جهت دیگری به انگیزه طبیعی خود بدهد، به این صورت که در آمد کسب می نماید تا وظایف و مسؤولیتهای مختلف دینی اش را اعم از واجب و مستحب انجام دهد و در این صورت همان انگیزه با این جهت یابی جوهره فعالیت اقتصادی را تغییر می دهد و واقعیت ارزشی بدان می بخشد، بنابراین کار و تلاش می تواند درجه ای از فضیلت تقوایی را کسب نماید و ارزشی غائی - ذاتی داشته باشد.
    این بخشی از رویکرد ارزشی کار است. به همین جهت تعبیر می شود که درجه ای از تقوا و ارزش را می تواند داشته باشد. بخش دیگر این رویکرد را می توان، عمیق تر مطرح نمود و در سایه آن باید تلاش و کار علی بن ابی طالب علیه السلام را به مثابه الگو و هنجار اجتماعی جامعه انسانی در هر زمانی تفسیر نمود. این رویکرد که در واقع یکی از چالشهای اجتماعی جامعه ماست، به عنوان تقوای اجتماعی کار، مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
    بهره وری کار
    پدیده بیکاری یکی از مشکلات جدی جوامع امروزی، وبیکاری پنهان که در واقع روی دیگر سکّه کاهش بهره وری کار به حساب می آید، یکی دیگر از مشکلات است. جامعه ما نیز در کنار بیکاری حاد و فراگیر از مشکل کاهش بهره وری نیز رنج می برد. از مقایسه بهره وری نیروی کار طی دوره بیست ساله (1375-1355) کاهشی در حدود 5/27% را می توان بدست آورد؛ یعنی بهره وری نیروی کار در سال 1375 تنها 5/72% بهره وری نیروی کار در سال 1355است، به بیانی با فرض ثبات بهره وری نیروی کار در طی این دوره، باید ارزش افزوده کل بخشها در سال (1375) با 10566 نفر شاغل بدست می آمد. در حالی که به علت کاهش بهره وری نیروی کار، این ارزش افزوده توسط 14572 نفر شاغل بدست آمده است. به دیگر سخن حدود 4006 نفر از شاغلین در سال 1375 نسبت به سال 1355 دچار بیکاری پنهان بوده اند.(مطالعات: 3/32)
    این کاهش بهره وری، عوامل گوناگون دارد که در جای خود باید مورد بررسی علمی قرار گیرد. آنچه که در این جا باید بدان توجه شود، این است که امام علی علیه السلام سفارش می کند که هر کاری باید با علم و مهارت لازم انجام گیرد.
    العامل بالعلم کالسائر علی الطریق الواضح.(نهج، حکمت 480) «کار با دانش و مهارت مانند گام برداشتن در طریق روشن است. همچنین می فرماید: دقت و درستکاری در کار باید مورد توجه قرار گیرد.»
    قیمة کل امرءٍ ما یحسنه.(همان، حکمت 122) «ارزش هر فردی به اندازه حسن و درستکاری اوست.»
    طبیعی است که با کاربردی کردن دو عنصر مهارت و درستکاری می توان بهره وری کار را افزایش و در نتیجه از بیکاری پنهان جامعه جلوگیری نمود.
    تقوای اجتماعی کار
    در نظام های اجتماعی، انگیزه کار در قشرهای متوسط، تحصیل در آمد است و در قشر مرفه، کسب موقعیت اجتماعی است، چون برخی مشاغل می تواند، موقعیت اجتماعی ویژه را بدنبال داشته باشد. معمولاً در نظامهای اجتماعی قدرت سالار هر شغلی که به راس هرم قدرت، بیشترین ارتباط و تعامل را داشته باشد، موقعیت اجتماعی مهمتری را هم فراهم می سازد. بر همین اساس ممکن است، انگیزه کار صرفا تحصیل درآمد نباشد؛ بلکه کسب موقعیت اجتماعی باشد.
    در این گونه نظامها ممکن است، فردی توان لازم کاری یا امانت و درستکاری شغلی را نداشته باشد؛ ولی مسؤولیت آن کار را به عهده گیرد و این پدیده معمولی و متعارفی است که نیاز به بحث ندارد، ولی در نظامهای اجتماعی شایسته سالار شایستگی شغلی عامل تعیین کننده است. کسی که شغلی را عهده دار می شود، توان همه جانبه آن کار را طبعا باید داشته باشد. بدون این توان، شایستگی معنا ندارد.
    اکنون مفهوم تقوای اجتماعی کار رویکردی به شایستگی کار به معنای غنی آن دارد. ممکن است از واژه «تقوا» و شایستگی کاری چنین برداشتی شود که عبارت است از رعایت حدود شرعی و قانونی کار، هر کس تا آن جا که برای او مقدور است، این حدود را مورد توجه قرار دهد و در میدان کار آنها را زیر پا نگذارد. ولی چنین تفسیری نمی تواند، حدود توان و قدرت کاری را زیر پوشش قرار دهد. مثلاً اگر پزشکی حدود شرعی و قانونی کار پزشکی را رعایت نماید و دست به کار طبابت بشود، هر چند توان متعارف این شغل را نداشته باشد، بر اساس این تعریف می توان گفت که تقوای پزشکی را رعایت نموده است. اما اگر توان و مهارت کاری، هر کار را در مفهوم تقوای کاری آن کار وارد نمودیم، این مفهوم در نهان خود دو عنصر را به یک نسبت شامل می شود. یکی امانت کاری که همان رعایت حدود شرعی و قانونی کار باشد و دیگری توان و مهارت کاری؛ تقوای کاری در روابط اجتماعی می طلبد که نسبت به آن کار هم درست کار و امین باشد و هم توانمند و با مهارت. بطور طبیعی هر مقدار که مهارت بیشتری داشته باشد خدمت بیشتری می تواند به جامعه ارائه دهد و هر مقدار خدمت بیشتر و حساس تری با حفظ امانت و درستکاری به جامعه ارائه دهد، فضیلت و تقوای بیشتری را کسب می نماید.
    در این صورت، موقعیت اجتماعی مهمتری در نظام شایسته سالاری تحصیل می نماید. ولی این موقعیت اجتماعی دقیقا در گرو کیفیت بهتر کار، هم از جهت مهارت و هم از جهت درستکاری است. با این رویکرد در مورد مفهوم تقوا و جامعیت آن باید شیوه امام علی علیه السلام را در مورد کار و تلاشش تفسیر نمود، و هم آن را الگو و هنجار کاری جامعه قرار داد. چه این که کار و تلاش آن حضرت نمادی از مهارت کاری و درستکاری و اخلاص است و در نتیجه مصداق روشن «ان اکرمکم عنداللّه اتقیکم» می باشد.
    ادامه دارد ...

    نویسنده : حسن نظری
    منبع :
    www.hawzah.net




    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در پنج شنبه 13 خرداد 1389  ساعت4:36 PM   |  

    کار ، اشتغال و تولید در آیینه نهج البلاغه (3)

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در

    مرتبط با:همت و کار مضاعف درسیره اهل بیت


    گفتار سوم: رویکرد اقتصادی کار، اشتغال و تولید
    نامه امام علی علیه السلام به والی شایسته خود، مالک اشتر را می توان، منشور حکومت و تبیین دیدگاههای آن حضرت نسبت به مسائل گوناگون حیاتی جامعه دانست. در ابتدای این منشور، اهداف کلی و آنگاه راهکارهای تحقق آنها را بیان می فرماید.
    این اهداف عبارتند از، «جبایة خراجها، و جهاد عدوّها، و استصلاح اهلها، و عمارة بلادها»(نهج، نامه 53) فرایند «عمارت بلاد» بدون «استصلاح» تربیت و تعلیم افراد جامعه ممکن نیست، هم چنان که تربیت و تعلیم در جامعه بدون تأمین امنیت «جهاد عدو» و تأمین مخارج این اهداف «جبایة خراج» امکان ندارد.
    به بیان دیگر این اهداف، اهداف منشور یک حکومتند. ارتباط منطقی و واقعی و نظاممند بین هر یک از این اهداف با یکدیگر را از یک طرف، و ارتباط آنها با راهکارهای آنها را از طرف دیگر، باید مورد توجه قرار داد. زیرا در یک ساختار و چینش خاص، این اهداف و راهکارها زمینه پیدایش و تبلور دارند. مثلاً «عمارة البلاد»، «آبادانی شهرها» در هر مرحله تاریخی یک پدیده ای اجتماعی است که در سایه اشتغال تحقق می یابد. اشتغال یعنی تأمین تقاضای کار از طریق نیروی انسانی که در جانب عرضه، جویای کار است.
    در صورتی که تولید کالا و خدمت در سطح جامعه پویایی لازم را نداشته باشد، تقاضای مؤثر برای عامل کار شکل نمی گیرد و در نتیجه جامعه مواجه با پدیده بیکاری می شود. همچنین اگر تولید کننده، نیروی کار مورد نیاز خود را نتواند تأمین کند، بطور طبیعی تا آن جا که تولید وابسته به نیروی کار است مواجه با رکود می شود و در نتیجه نه اشتغال تحقق می یابد، نه عمارت و آبادانی. بنابراین «عمارت بلاد» نیاز به اشتغال و اشتغال در سایه تعادل دو عنصر اساسی زیر شکل می گیرد. الف- تولید (تقاضای کار)؛ ب- نیروی انسانی مناسب تولید (عرضه کار)
    بی شک هم تولید و هم تأمین نیروی انسانی مناسب دو پدیده اجتماعی است که مناسبات و شرایط اجتماعی هماهنگ را می طلبد، چرخه تولید کالا و خدمت و تأمین نیروی انسانی با مهارت و کار آزموده نه در خلأ اجتماعی شکل می گیرد و نه در سایه روابط نابهنجار اجتماعی، از این رو در این قسمت بحث، سعی بر این است که ساختار کلی و اصول و شرایط ضروری اشتغال و تولید، به عنوان زیر ساخت اجتماعی - اقتصادی «عمارت بلاد» از دیدگاه امام علی علیه السلام به تصویر کشیده شود. طبیعی است که با پیدایش این اصول کلی به عنوان زیر ساخت، مسیر اشتغال - تولید - در جامعه در هر زمانی هموار می گردد.
    اصول زیر ساختی و راهبردی
    1- عدالت اجتماعی (زمینه ساز مشارکت مردم)
    2- تعلیم و تربیت (تربیت نیروی انسانی با مهارت)
    3- شکوفایی بخشهای مهم اقتصادی (زراعت، صنعت و تجارت)
    4 راهبردها.

    1. عدالت اجتماعی
    بی شک عدالت اجتماعی بر آیند حاکمیت عدالت در نهادهای مختلف جامعه از قبیل اقتصاد، تعلیم و تربیت، قضاوت و قانونگذاری است. با تحقق عدالت در این شؤون و وجوه اساسی جامعه، عدالت اجتماعی شکل می گیرد. از این رو، امام علی علیه السلام عدالت را شرط ضروری استواری روابط مردم و حاکمیت و آهنگ به پیشرفت جامعه می داند.
    فاذا ادّت الرعیه الی الوالی حقه وادی الوالی الیها حقّها، عز الحق بینهم، وقامت مناهج الدین و اعتدلت معامل العدل، و جرت علی أذلالها السنن فصلح بذالک الزمان و طمع فی بقاء الدولة و یئست مطامع الاعداء و اذا غلبت الرعیه و الیها او اجحف الوالی برعیّته، اختلفت هناک الکلمة و ظهرت معالم الجور و کثر الادغال فی الدین.(نهج، خ 216)
    «پس چون رعیت حق والی را بگزارد، و والی حق رعیت رابه جای آرد، حق میان آنان بزرگ مقدار بشود، و راههای دین پدیدار و نشانه های عدالت برجا، و سنت چنانکه باید اجرا، پس کار زمانه آراسته گردد و طمع در پایداری دولت پیوسته و چشم آز دشمنان بسته، و اگر رعیت بر والی چیره شود و یا والی بر رعیت ستم کند، اختلاف کلمه پدیدار گردد و نشانه های جور آشکار و تبهکاری در دین بسیار.»
    عدالت در این نص، همان رعایت حقوق متقابلی که خداوند برای تنظیم روابط و تعیین حدود و مرزهای حاکمیت و ملت، وضع نموده است. فرض این است که با اجرای این حقوق متقابل طبیعی ترین رابطه بین مسؤولان نهاد حکومت و مردم و در نتیجه زمینه مشارکت مردم در حوزه سیاست، اقتصاد، فرهنگ، دفاع، امنیت، بهداشت، آموزش،... فراهم می گردد. زیرا اعتماد عمومی نسبت به دولت و دلتمردان با زیر پا گذاشتن حقوق مردم از جانب حاکمیت ممکن نیست بارور گردد، و با از بین رفتن این اعتماد، جامعه نسبت به این نهاد، بی تفاوت و احیانا بیگانه می گردد.
    منطقی ترین فضای عمومی جامعه این است که ملت نیازمندیهای خود را با سهولت تمام به مسؤولان منتقل و دست اندرکاران و کارگزاران هم بدون ابهام داده های آماری و اطلاع رسانی را از متن جامعه دریافت نمایند، و در نتیجه زمینه سازی مشارکت و فراخوانی مردم جهت رفع این نیازها با موفقیت انجام پذیرد. نفس و دستور زیر را می توان نمونه ای روشن از این روابط شفاف و بی پیرایه دانست.
    اما بعد فان قوما من اهل عملک آتونی فذکروا أن لهم نهرا قدعفی ودرس و أنهم لو حفروه و استخرجوه عمرت بلادهم و قووا علی خراجهم وزادفئ المسلمین قبلهم و سألونی الکتاب إلیک لتأخذهم بعَمَلِهِ و تجمعهم لحفره و الانفاق علیه و لست أری أن أجبر احدا علی عمل یکدحه فادعهم ألیک فان کان الأمر فی النهر علی ما وصفوا فمن أحب ان یعمل فمره بالعمل و ان النهرلمن عمله دون من کرهه و لأن یعمروا و یقووا أحبّ الیّ من أن یضعفوا.(محمودی: 5/359)
    «گروهی از حوزه مأموریت تو نزد من آمدند و چنین اظهار کردند که اگر نهر متروک و غیر قابل استفاده آنها لایروبی و حفاری شود، شهرهای آنها آباد و بر ادای خراج توانمند و درآمد مسلمین از این جهت افزوده می شود واز من در خواست کردند، برای تو نامه ای بنگارم، که در انجام چنین کاری آنها را جمع کنی و نیروی آنها را در حفر و عمران نهر و تأمین هزینه آن به کارگیری. اما دوست ندارم کسی را به کاری مجبور سازی که از آن کراهت دارد و بدان بی میل است، اگر نهر، آنچنان است که آنها گفتند، من انجام خواست آنها را به شما ارجاع می دهم، هر کس که دوست دارد در انجام این امر کار کند، از او بخواه که تلاش کند و در نتیجه، نهر مال افرادی است که کار کرده اند، نه افرادی که نسبت به انجام این مهم بی میل باشند و اگر دست به عمران نهر شوند و وضعیت مالی آنها تقویت شود، از نظر من بهتر است تا این که در ضعف در آمد مالی باقی بمانند.» نکاتی که از این نص می توان استفاده نمود عبارتند از:
    1- امام علی علیه السلام تاکید و اصرار دارند که مشارکت مردم، با خواست و رضایت آنها انجام پذیرد و نه تحمیل و اجبار.
    2- عمران و آبادانی مورد خواست امام علی علیه السلام است، او به مسؤول مربوطه دستور می دهد که اگر چنین عمران و تولیدی بدست مردم انجام پذیرد، خواست و مطلوب او نیز انجام پذیرفته است.
    3- مسؤولان وظیفه دارند، انجام چنین خواست عمرانی را، تسهیل و زمینه اشتغال مردم را فراهم نمایند.
    4- بعد از انجام عمران و آبادانی، عدالت نیز مورد توجه قرار گیرد، آنان که در این امر کار کرده اند در آن سهم دارند، نه آنان که هیچ گونه کار سازنده ای به عهده نگرفته اند.
    2.تعلیم و تربیت (استصلاح مردم)
    تعلیم و تربیت یکی از وظایف مهم حاکمیت است، همچنان که اشاره شد، امام علی علیه السلام در منشور حکومتش (عهدنامه مالک اشتر) یکی از اهداف حکومت خود را استصلاح مردم (تعلیم و تربیت) می داند و در مورد دیگر یکی از حقوق مردم را تعلیم و تربیت آنها بیان می فرماید.
    «و تعلیمکم کیلا تجهلوا و تأدیبکم کیما تعلموا»(نهج: خ 34) «شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید، و آداب آموزم تا بدانید».
    بدیهی است که رویکرد تعلیم و تربیت در عصر امام علی علیه السلام ، آموزه های تربیتی، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی است و در آن عصر مبارزه با جهل، کوته بینی، ظاهرنگری، سطحی نگری، ساده لوحی اجتماعی که زمینه آسیب پذیری جامعه را فراهم می آورد، مسأله ای حیاتی و سرنوشت ساز بوده است، واژه «استصلاح» هم ناظر به همین حوزه از آموزش است.
    اداره حکیمانه جامعه آن روز هم، در آن سطح از روابط اجتماعی - اقتصادی، بیش از این نوع تعلیم و تربیت را نمی طلبید؛ ولی در عصر حاضر نهاد تعلیم و تربیت باید جهت «استصلاح» و پیشرفت فرهنگی مردم، بعلاوه رشد فرهنگ عمومی و تقویت وفاق اجتماعی، ریشه یابی آسیبهای گوناگون اجتماعی، به کسب مهارت و فن نیز بپردازد. یکی از زیر ساختهای مهم و سرنوشت ساز اشتغال و تولید، تربیت نیروی انسانی کارآفرین است. هر مقدار که نظام تعلیم و تربیت پیشرفته تر باشد، استعدادهای مختلف افراد جامعه شکوفاتر، و در نهایت کار آفرینی و ایجاد شغلهای کیفی و جدید بیشتر خواهد بود، به دیگر تعبیر محرک اساسی توسعه جامع و همه جانبه در جامعه، توسعه نیروی انسانی آن جامعه است و بار سنگین توسعه نیروی انسانی به عهده نظام تعلیم و تربیت است که در جای مناسب خود می باید مورد بحث قرار گیرد. آنچه که در این جا مهم است و باید بدان توجه شود، این است که در منشور حکومت امام علی علیه السلام به این اصل حیاتی و سرنوشت ساز تصریح شده است که هر کاری باید به کسی که متخصص آن است واگذار شود.
    و توخّ منهم اهل التجربة و الحیاء من اهل البیوتات الصالحة و القدم فی الاسلام،(نهج: نامه 53) «و عاملانی این چنین را در میان کسانی جستجو کن که تجربه و حیاء دارند، از خانواده هایی پارسا و سابقه دار در اسلام.
    در واقع کارگزارانی می توانند، مسؤولیت مدیریت را به عهده گیرند که هم تجربه کاری دارند و هم صداقت و درستکاری.
    3 شکوفایی بخشهای مهم اقتصادی
    الف- کشاورزی :
    بخش کشاورزی از نظر امام علی علیه السلام جایگاه ویژه ای دارد. به گونه ای که صلاح، نفع و خیر مردم به صلاح طبقه کشاورز وابسته است، بر همین اساس نسبت به مدارا کردن با دهقانان هماره توصیه می فرمود، کان علی علیه السلام یوصی بالاکارین و هم الفلاحون.(مجلسی: 103/172)
    به فرماندهان نظامی نیز دستور می داد که از جانب آنها به کشاورز ظلم و ستم نشود.
    أنشدکم اللّه فی فلاحی الارض ان یظلموا قبلکم،(محمدی: 4/172) «از شما فرماندهان نظامی می خواهم که مبادا فلاحت پیشه گان از جانب شما مورد ظلم واقع شوند.»
    بر همین اساس سیاست مالی و جمع آوری «خراج» به گونه ای تعیین می کردند که عدالت و انصاف مورد توجه قرار گیرد.
    فأنصفوا الناس من أنفسکم و اصبروا لحوائجهم فانّکم خزّان الرعیّة و وکلاء الأمّة و سفراء الائمّة و لا تحسموا احدا عن حاجیة و لا تحبسوه عن طلبته و لا تبیعنّ للناس فی الخراج کسوة شتاء و لاصیف و لا دابة یعتملون علیها.(نهج، نامه 51)
    «پس داد مردم را از خود بدهید و در برآوردن حاجتهای آنان شکیبایی ورزید، که شما خزانه دار رعیت هستید و وکیلان امت و سفیران امامان، حاجت کسی را روا ناکرده مگذارید، و او را از آنچه مطلوب اوست باز مدارید.»
    بی شک بخش کشاورزی در آن زمان با در اختیار داشتن زمین و آب و حیوانی که به کمک آن کشت انجام می شد، به شکوفایی و بهره دهی می رسید، ولی در عصر کنونی بر آوردن نیاز و حاجت کشاورزان به این نیست که فقط سه عامل فوق را در اختیار داشته باشند؛ بلکه زنجیره نیازهای متفاوت باید بطور منطقی برآورده شود تا این که زمینه شکوفایی کشاورزی فراهم گردد. زنجیره ای که سر سلسله آن از کشت و داشت و برداشت شروع و به تثبیت قیمت محصولات و بیمه کردن آنها و بازاریابی و صادرات به بازارهای رقابتی جهان پایان می پذیرد؛ این زنجیره اگر یک حلقه مفقوده داشته باشد، مثلاً قیمت محصولات دچار نوسان چشمگیر باشد، برای ناکامی سیاستهای اقتصادی این بخش کافی است. همچنان که تجربه چندین برنامه پنج ساله در مورد این بخش شاهد این ناکامیهاست.
    ب- صنعت و تجارت :
    در دیدگاه امام علی علیه السلام جامعه از طبقات مختلفی تشکیل شده است. این طبقات عبارتند از: نظامیان، کشاورزان، قضات، کاتبان خاص و عام (هیأت وزیران و معاونان) کارمندان، بازرگانان، صاحبان صنعت و محرومان و ناتوانان. بی شک سرنوشت این طبقات در عینیت جامعه و حیات اجتماعی به یکدیگر وابسته است. و اعلم أن الرعیّه طبقات لایصلح بعضها الا ببعض و لا غنی ببعضها عن بعض.
    بدان که ملت طبقاتی هستند که صلاح برخی به برخی دیگر وابسته و بعضی قشرها از بعضی دیگر بی نیاز نمی باشند، به همین جهت قوام و ایستایی گروههایی همچون نظامیان، کشاورزان، قضات، کاتبان خاص و عام، کارمندان، به دو طبقه بازرگان و صاحب صنعت می باشد. منشأ این وابستگی در عبارت زیر بطور فشرده بیان شده است. و لا قوام لهم جمیعا الا بالتجار وذوی الصناعات فیما یجتمعون من مرافقهم و یقیمونه من أسواقهم و یکفونهم من الترفّق بأیدیهم ما لا یبلغه رفق غیرهم.(همان، نامه 53)
    «و کار این جمله (سپاهیان، کشاورزان، قضات، عاملان و نویسندگان) استوار نشود جز با بازرگانان و صنعتگران که جمع می شوند و با سودی که بدست می آرند، بازارها را بر پا می دارند، و کار مردم را کفایت می کنند، در آنچه که دیگران مانند آن نتوانند.»
    اثر وجودی صنعتگران این است که کفایت می کنند کار مردم را؛ زیرا با کمک گرفتن از فکر و بازوی خود، مصنوعاتی از کالاهای سرمایه ای و مصرفی می سازند که دیگران توان انجام آن را ندارند (یکفونهم من الترفقّ بایدیهم مالا یبلغه رفق غیرهم) و فلسفه وجودی بازرگانان، این است که این مصنوعات را به بازارهای مصرف می رسانند و در نتیجه چرخه تولید را استمرار می بخشند. اگر مصنوعات صاحبان صنعت بواسطه تجارت به بازارهای مصرف روانه نگردد، تولید صنایع ممکن نیست ادامه یابد و در این صورت، طبقاتی مانند کشاورزان و نظامیان و قضات، و کارمندان به این نوع کالاهای ابزاری و مصرفی مورد نیاز خود نمی توانند دسترسی پیدا کنند. و در نتیجه ادامه کار آنها ممکن نخواهد بود؛ بر همین اساس فرمود قوام و استواری دیگر طبقات به دو طبقه بازرگان و صنعتگر است؛ به دیگر سخن در هر دوره، از تاریخ حیات اجتماعی انسان، طبقه کشاورز نیازمند به صنایع و ابزار آلات کشت و نظامیان و سپاهیان نیازمند سلاح و ساز و برگ نظامی، قضات و دیگر کارگزاران دولت وابسته به در آمد مالیات (خراج) می باشند.
    اگر صاحبان صنعت نیازهای فوق را تولید نکنند و بازرگانان آنها را به بازارهای مصرف مورد نیاز نرسانند، بی شک روابط اجتماعی دچار اختلال می شود. همچنان که صاحبان صنعت و کشاورزان و قضات از جهت امنیت، وابسته به نظامیان هستند، وابسته، از جهت وفاق، نظم اجتماعی، زمینه سازی قراردادها، و اجرای آنها می باشند.
    در فراز دیگری نیز به همین اثر وجودی بازرگانان و صنعتگران تصریح، و با تأکید و توصیه در مورد آنان می فرماید: ثمّ استوص بالتّجار و ذوی الصناعات واوص بهم خیرا؛ المقیم منهم، و المضطرب بماله و المترفّق ببدنه، فانّهم موادّ المنافع و أسباب المرافق، جلاّبها من المباعد و المطارح فی برّک و بحرک و سهلک و جبلک، و حیث لایلتئم النّاس لمواضعها و لایجترئون علیها، فانّهم سلم لانخاف بائقته و صلح لاتخشی غائلته.(همان)
    و دیگر این که نیکی به بازرگانان و صنعتگران را بر خود بپذیر، و سفارش کردن به نیکویی درباره آنان را به عهده گیر، چه آنان که در شهر و ثابت هستند. و چه آن که با مال خود از این سو بدان سو رود و با دسترنج خود کسب کند؛ آنان مایه منفعتند و پدیدآورندگان وسایل مورد نیاز و آسایش و آورنده آن از جاهای دوردست و دشوار، در بیابان و دریا و دشت و کوهسار، جایی که مردم در آن جا گرد نیایند و در رفتن به آنجا دلیری ننمایند. این بازرگانان مردمی آرامند و نمی ستیزند، و آشتی و فتنه ای نمی انگیزند.»
    4 راهبردها
    الف- اصل درآمد مردم به منزله در آمد خزانه دولت:
    رابطه اقتصادی حاکمیت با مردم را از دو منظر متفاوت می توان، مورد تحلیل قرار داد. در یک نگاه دولت نسبت به انجام وظایفی مسؤولیت دارد. تأمین امنیت، کالاهای عمومی که بخش خصوصی دست به کار تولید آنها نمی شود، و زمینه سازی فرایند توسعه و رشد برعهده دولت و طبعا هزینه این وظایف و اهداف را نیز باید از مردم در قالب مالیاتها دریافت نماید، این نگاه می طلبد که دولت درآمدهای خود را با سیاستهای مختلف اعتباری مالی افزایش دهد تا این که با قدرت هر چه بیشتر بتواند به وظایف خود عمل نماید و در نتیجه درآمد دولت نسبت به درآمد مردم اولویت پیدا می کند. نگاه دیگر این است که دولت یکی از وظایف مهم خود را افزایش درآمد مردم تلقی نماید، باور مسؤولان و مدیران میانی و پایین این است که مردم، هرچه بیشتر در آمد داشته باشند، دولت هم به همان نسبت می تواند بیشتر در آمد داشته باشد و ملت هر مقدار فقیرتر باشد، به همان نسبت بخش عمومی هم دچار فقر خواهد بود. با این نگاه سعی تمام دولتمردان و کارمندان بر این خواهد بود که زمینه کاهش فقر عمومی فراهم شود و در نتیجه مدیران نه تنها موانع حرکت تولید کالا و خدمات را بر می دارند، بلکه خود دست به کار شتاب بخشیدن به این حرکت می شوند.
    امام علی علیه السلام بر این مطلب تأکید ویژه ای دارد:
    ولا یثقلنّ علیک شی خفّفت له المؤنة عنهم فانّهم ذخر یعودون به علیک فی عمارة بلادک و تزیین و لایتک، مع استجلابک حسن ثنائهم و تبجّحک باستقاضة العدل فیهم معتمدا فضل قوّتهم بما ذخرت عندهم من اجمامک لهم و الثقة منهم بما عوّدتهم من عدلک علیهم و رفقک بهم. فربما حدث من الأمور ما اذا عوّلت فیه علیهم من بعد احتملوه طیبة أنفسهم به.(همان)
    «و آنچه بدان بار آنان را سبک گردانی بر تو گران نیاید، چه آن اندوخته ای باشد که به تو بازش دهند، با آبادانی که در شهرهایت کنند و آرایشی که به ولایتها دهند؛ نیز ستایش آنان را به خود کشانده ای و شادمانی که عدالت را میانشان گسترانده ای، حالی که تکیه بر فزونی قوت آنان خواهی داشت بدانچه نزدشان اندوخته ای، از آسایشی که برایشان اندوخته ای و اطمینانشان که با عدالت خود بدست آورده و مدارایی که کرده ای و بسا که در آینده کاری پدید آید که چون آن را به عهده آنان گذاری با خاطر خوش بپذیرند.»
    با توجه به مفاد این دستور اوّلاً، در آمد مردم از جهت اقتصادی ذخیره خزانه دولت به حساب می آید، ثانیا، رابطه عدالت گونه مردم با تو مستحکم تر می گردد، و مردم بهتر به تو اعتماد می کنند. این نگاه که در آمد مردم و قدرت تولید آنها را، در آمد خزانه دولت به حساب می آورد، در روابط اقتصادی جامعه ساختار متناسب را می طلبد.
    ب- شرایط کلی ساختار متناسب با اصل اولویت در آمد مردم
    1- کاهش دخالت دولت در حوزه اقتصاد :
    بسیاری از مسؤولیتهای اقتصادی را که بخش خصوصی می تواند انجام دهد، دولت نباید دست به کار آنها شود، بلکه باید نظارت بر انجام آنها داشته باشد و با سیاستهای اقتصادی این بخش را به طرف اهداف مورد نظر هدایت کند. پدیده های ناهنجاری همانند کسر بودجه، تورم، انحصارات، رانت خواری اقتصادی - سیاسی، اتلاف منابع، کاهش بهره وری، از ناتوانی و ناکار آمدی دولت در حوزه اقتصاد نشأت می گیرد. این ضعف کارآمدی تنها در سایه کم کردن حجم دولت و محدودنمودن میدان دخالت و مباشرت مستقیم آن، مرتفع می گردد. نظارت دقیق تر و هدایت وسیع تر دولت با توجه به گستردگی و پیچیدگی روابط اقتصادی امروز کارسازتر است تا دخالت و تصدی دولت در آنها.
    2- مدیریت در حوزه زیر ساختها :
    مسیر توسعه و رشد تولید واشتغال هموار نمی گردد، مگر این که دولت زیر ساختهای آن را به سامان برساند. بدون داشتن راههای مواصلاتی بهداشت، آموزش، خدمات بانکی، امنیت، دفاع، حرکت توسعه، زمینه عینی ندارد. با کاهش تصدیهای دولت و هزینه های جاری آن، طبعاً توان دولت بر مدیریت و تولید این زیر ساختها متمرکز، و با شکل گیری این زیر ساختها هزینه بالاسری تولید، کاهش و در نتیجه برخی از شرایط عینی و سخت افزاری رشد تولید و اشتغال فراهم می گردد.
    3- کاهش موانع فرایند تولید :
    موانع آشکار و پنهان قانونی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی بخش کشاورزی، صنعت و تجارت باید برداشته شود و بطور واقع بینانه شرائط نرم افزاری توسعه و اشتغال در بخشهای فوق فراهم گردد. به عنوان مثال ،تجارت داخلی و خارجی در خدمت تولید صنایع و کشاورزی قرار گیرد. تا این که مصرف بازارهای داخلی و خارجی نقش پشتوانه استمرار تولید و سرمایه گذاری را ایفا نماید نه این که تولید در خدمت تجارت داخلی و خارجی باشد که در نتیجه در آمد دلالی و رانت خواری زمینه رشد سرمایه گذاری و تولیدات را از بین ببرد.
    البته بحث راهبرد به نکات فوق محدود نمی شود، بلکه مسائل حیاتی دیگری را هم زیر پوشش دارد که در جای مناسب خود باید مورد بررسی قرار گیرد. به امید آن روز که جامعه ما به سطح رفاهی که حدیث زیر آن را بیان می کند، دسترسی پیدا کند: مااصبح بالکوفة احد ناعماً، ان ادناهم منزلة لیأکل البرّ و یجلس فی الظلّ و یشرب من ماء الفرات».(مجلسی: 40/327)
    جمع بندی
    1- کار، اشتغال و تولید با سه رویکرد فلسفی، جامعه شناختی و اقتصادی مورد بررسی قرار گرفت، زیرا بین این سه رویکرد ارتباط منطقی وجود دارد.
    2- در نگرش فلسفی تدبیر انسان و جهان انسان در حوزه رابطه با طبیعت فعال و تأثیرگذار و طبیعت مورد تسخیر و استخدام اوست.
    3- در بعد جامعه شناختی، کار و تولید به عنوان هنجار، ارزش ابزاری و غائی می باید تا در روابط اجتماعی تجلی یابد و در نتیجه فرهنگ کار و تولید شکل گیرد.
    4- با شکوفایی این فرهنگ، راهبردهای سنجیده اقتصادی به ثمر می نشیند و دولت می تواند سیاستهای اقتصادی اشتغال و تولید را در دو بخش عمومی و خصوصی عملی سازد.
    منابع تحقیق :
    1- نهج البلاغه، قم، مؤسسه النشرالاسلامی، 1363.
    2- رفیعی، فرامرز، آناتومی جامعه، شرکت سهامی انتشار،1378.
    3- بروس کوئن، درآمدی بر جامعه شناسی، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، فرهنگ معاصر، 1370.
    4- الحکیمی، محمدرضا و دیگران، الحیاة، ج 5، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1367.
    5- المحمودی، محمد باقر، نهج السعادة، فی مستدرک نهج البلاغه، الجزء الرابع، مؤسسة المضامین الفکری، بیروت، 1968 میلادی.
    6- محمدی الریشهری، موسوعة الامام علی ابن ابیطالب (ع)، ج4، محمد، قم، دارالحدیث، 1421.
    7- شیخ مفید، محمد بن محمد النعمان، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتی، بی تا.
    8- کلینی الرازی، ابن جعفر محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج 5، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1362.
    9- حرالعاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، ج 13، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.
    10- چلپی، مسعود، جامعه شناسی نظم، نشرنی، تهران، 1375.
    11- مطالعات آماده سازی تدوین برنامه سوم اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، جلد سوم، نیروی انسانی بازار کار، اشتغال، تهران، سازمان برنامه و بودجه، 1379.
    12- مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 103، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403 ه ق.

    نویسنده : حسن نظری

    منبع : www.hawzah.net




    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در پنج شنبه 13 خرداد 1389  ساعت4:36 PM   |  

    كار و اشتغال از ديدگاه آيات و روايات (2)

    مرتبط با:همت و کار مضاعف درسیره اهل بیت


    مكانت ، منزلت و شخصيت افراد در گروه داشتن كار و شغل است :
    شخصيت و سربلندي در سايه زحمت و كار به دست مي آيد. موضوع اشتغال و رفع معضل بيكاري چيزي نست كه فقط مربوط به بعد افراد جامعه باشد بلكه اين موضوع با همه بخشها و نهادها و زواياي گوناگون جامعه گره خورده است و با توجه به پيشرفتهاي صنعتي و توسعه تكنولوژي و گستردگي زندگي مادي بشر ، يافتن يا داشتن يك شغل شرافتمندانه جهت امرار معاش و گذران زندگي از توان و قدرت فردي ، افراد خارج  شده است و همه بخش هاي مختلف جامعه درعزت بخشي و منزلت دادن به فرد فرد جامعه نقش بسزايي را ايفاء‌ مي كنند.
    هر كس كه در اين جامعه بخواهد محترم و مفيد باشد بايد كار كند و اين كار را بايد نهادهاي موظف و مسوول  جامعه براي او ايجاد كنند و زمينه را براي ورود افراد جامعه به متن كار فراهم كنند  و فرد هم بايد با شركت فعالانه در اجتماع و با تلاش و كوشش و بروز شخصيت واقعي خود ، خود را شكل دهد و براي رسيدن به موقعيت برتر همواره با بدست آوردن احترام و منزلت تلاش كند.
    اشتغال امري است كه به افراد جامعه بلند طبعي ، آزادگي ، استقلال و سربلندي مي بخشد و در معارف بلند ديني علاوه بر اين كه از عنصر كار بعنوان يك امري براي گذران زندگي و تامين معيشت مادي ياد كرده شود بلكه به اثرات اخلاقي و روانط كار هم و نقش آن در ساختمان و ساختار شخصيت يك مسلمان نيز توجه خاص شده است.
     به اين روايت توجه كنيد كه امام صادق(علیه السلام) به يكي از شيعيان در خصوص اثرات روحي و رواني و سربلندي  كار و اشتغال چگونه توصيه مي فرمايد :معلي بن خنيس مي گويد : اني ابو عبدالله (علیه السلام)و قد تاخرت عن السوق فقال: اغذ الي عزك[19]  امام صادق (علیه السلام) دريافتند كه من دير به بازار مي روم فرمودند : اول روز به سوي سربلندي و عزت خود برو.
    رابطه بين اشتغال و عزت نفس ( سربلندي )
    مردي از امام صادق(علیه السلام)پرسيد كه من نمي توانم با دستم  به خوبي كار كنم و تجارت را نيز به درستي بلد نيستم و نيازمند و بيچاره ام چه كنم ؟
    امام فرمودند: كار كن و بر سرت چيزي را بار كن  و به اين وسيله از مردم بني نيازي بجوي .[20] اين حديث گوياي اين است كه بيكاري و در نتيجه نياز به ديگران شرف و عزت آدمي را نابود مي سازد . چه گوياست اين سخن شاعر كه فرمود :
    دست نياز پيش كسان چون كني دراز                   
    پل بسته يي كه بگذري از آبروي خويش
    آري بيكاري و عدم اشتغال  مورث نيازمندي و باعث چشم دوختن به دست ديگران است كه خواري و سرشكستگي را به همراه دارد . از امام موسي بن جعفر (علیه السلام) نقل شده است كه فرمودند : الياس مما في ايدي  الناس عزالمومن في دينه و مروته في نفسه و شرفه في دنياه و عظمته في اعين الناس و جلالته في عشته و مهاتبه عند عياله و هو اغمي الناس عند نفسه و عند جميع الناس . [21] فرمودند : از مردم قطع اميد  كردن و از  ثروتشان چشم پوشيدن و به درآمد كار خود قانع بودن براي مرد با ايمان مايه عزت ديني و روح  جوانمردي و شرف دنيوي است . چنين انساني در نظر مردم بزرگ و بين فاميل و خويشاوندان خود محترم و در  محيط خانواده اش داراي عظمت و هيبت و منزلت خواهد بود ، او در ضمير خود و در نظر ديگران بي نيازترين تمام مردم است.
     رابطه اشتغال (كار ) و آرامش روحي و رواني :
    شايد برخي چنين پندارند كه داشتن شغل و درآمدي مناسب صرفاً براي تامين زندگي دنيا و رسيدن به ماديات و امور جزئي مادي است لكن از ديدگاه معارف بلند اسلامي و تعليمات پيشوايان ديني اسلام ، موضوع فراتر از اين امر است. زيرا  در روايات اسلامي تصريح شده است كه  آرامش  روحي و رواني با داشتن   شغل و كار به دست مي آيد و در واقع  شايد بتوان گفت كه كار و شغل بخشي از زندگي عبادي انسان است و انسان با عبادت و ذكر خدا آرامش مي گيرد . ياد  خدا فقط در نماز و روزه خلاصه نمي شود  بلكه انساني كه دائماً در كسب روزي حلال  و گذران زندگي خود تلاش مي كند در حال عبادت و ذكر خداست لذا بين كارو شغل  بخشي از زندگي عبادي انسان است كه دائماً در كسب روزي حلال و گذران زندگي خود تلاش مي كند در حال عبادت و ذكر خداست لذا بين كار و اشتغال و آرامش روحي ضرورت  بالقياس به تعبير فبلسفي وجود دارد.
    رسول گرامي اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ان النفس اذا اهرزت قوتها  استقرت  [22] روح آدمي زماني قرارو آرام دارد كه قوت خود را ذخيره كرده باشد. البته اين روايت هرگز دلالت بر احتكار و انباشت مواد غذايي يا ارزاق مردم نمي كند زيرا مسلم است كه ذخيره كرده باشد . البته اين روايت هرگز دلالت بر احتكار و انباشت مواد غذايي يا ارزاق مردم نمي كند زيرا مسلم است كه ذخيره به معناي احتكار  از امر حرام و قبيح است . اين روايت  به يك معنا شايد دلالت بر اين امر دارد كه وقتي انسان داراي شغل  و كار و مقامي است از آن طرق رزق و روزي او به مرور   زمان تامين خواهد شد و براي زندگي خود احساس پشتيبان  و تامين مي كند ، لذا بخشي از نگرانيهاي او برطرف شده و اضطراب بر او مستولي  نمي گردد.
    چنانچه اين مطلب  را از اين روايت ديگري كه از امام رضا (علیه السلام) وارد شده است  مي بينيم كه امام فرمودند :
    ان الانسان اذا ادخل طعام سنته خف ظهره و اشتراح [23] آدمي وقتي خوراك سال خود را ذخيره كند پشتش از بار زندگي سبك مي گردد و آسوده خاطر مي شود . در روايت ديگر داشتن شغل  و درآمد افي بعنوان موضوعي مهم ذكر شده است.
    رسول گرامي اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : طوبي لمن اسلم و كان عيشه كفافاض و قواه شداداً [24] خوشبخت و زندگي پاكيزه كسي دارد كه آئين اسلام را پذيرفته باشد و به قدر معاش خود درآمد دارد و قواي بدنش نيرومند است.
    امير مومنان علي (علیه السلام) فرمودند : من اقتصر علي بلغه الكفاف فقد انتظم الراحه [25] هر كس به درآمدي  كه به كفاف زندگيش رسا باشد اكتفا كند  از پريشان فكري رهيده و بدينوسيله آسايش خاطر خود را مرتب ساخته است.
    امام موسي بن جعفر (علیه السلام) فرمودند: طوبي لمن آمن و كان عيشه كفافاً[26] انسان با آرامش و داراي زندگي پاكيزه كسي است كه ايمان آورده باشد و براي گذران زندگي خود درآمد كافي داشته باشد.
     بيكاري و عدم تعامل  روحي و رواني :
    رسول گرامي اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اذا قصر العبد في العمل ابتلاة الله تعالي  بالهم  [27] وقتي بنده اي در عمل كوتاهي كند خداوند او را به غم و ناراحتي روحي مبتلا مي سازد . گرچه اين روايت گوياي اين است كه انسان همه كارها را بايد با دقت و بررسي همه  جانبه انجام دهد ولي اگر بخواهيم از اصل تعميمي و سرايت موضوع استفاده كنيم مي توانيم بگوئيم كه كم كاري در امر اشتغال  و بيكاري زايي باعث نارسايي در بحشهاي فردي و اجتماعي جامعه شد و افراد جامعه دچار اختلال هايي در ابعاد مادي و معنوي خواهند شد چنانچه حضرت امير عليه السلام فرمودند : ان يكن الشغل مجهده فاتصال الفراغ مفسده [28] اگر تن داد ن به شغل مايه زحمت و تعب است ،  بيكاري دائم  نيز باعث نادرستي و فساد است. پيامبر گرامي اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)در خصوص مذمت بيكاري و تاثير در زندگي انسانها فرمود :
    اخشي ما خشيت علي امتي كبر البطن  و مداومه النوم و اكسل و ضعف اليقين [29]
    بر امت خويش ، بيشتر از شكم پرستي ، پرخوابي و بيكارگي و بي ايماني  بيمناكم.
     بيكاري و فقر :
     همان طور كه گفته شد شغل و اشتغل و داشتن درآمد كافي براي پيشبرد گذران زندگي و تامين مايحتاج ضروري ، انسانها را چاره جو و مستقل و سربلند و بي نياز به بار مي آورد ، لكن اگر جامعه دچار مرض و بيماري شد ، يكي از عوارض و آثار شوم آن فقر و نداري مردم خواهد شد يعني بين فقر و بيكاري رابطه تنگاتنگ وجود دارد چنانچه بين بيكاري و فساد و بي بند و باري و اعتياد ، بين بيكاري و سرقت ... رابطه تنگاتنگ وجود دارد . يكي از عوامل مهم فقر در جامعه ، وجود افراد بيكار و بي درآمد براي تامين زندگي است به نظر مي رسد توزيع بين بيكاري و فساد و بي بند و باري و اعتياد ، بين بيكاري و سرقت، رابطه تنگاتنگ وجود دارد . يكي از عوامل مهم فقردر جامعه ، وجود افراد بيكار و بي درآمد براي تامين زنگي است به نظر مي رسد توزيع ناعادلانه  ثروت جامعه و در اختيار داشتن منابع كمياب  جامعه توسط عده  قليلي ، حرص و ولع براي ثروت اندوزي ، درخواست كار زياد و مزد كم از افراد جامعه ، نوسانات اقتصادي  كه خود عاملي براي ارزشمند بودن دستمزدها و ميزان قيمت هاست ، وجود بيكاريهاي پنهان آشكار همه و همه عاملي براي بوجود آمدن پديده شوم و ناميمون فقر در جامعه هستند . مطالعات اجتماعي نشان مي دهد در كشورهايي كه توزيع ثروت به صورت عادلانه نباشد ، هر روز فقرا فقيتر و اغنياء ثروتمندتر مي شوند فاصله طبقاتي فزوني مي يابد و به علت عدم آموزشهاي اجتماعي و ضعف فرهنگي و فقدان احساس همبستگي ناشي از مادي گرايي و فردگرايي ، افراد قادر به هدايت  درست ستيز عليه اين بي عدالتي اجتماعي نيستند.
    حضرت امير عليه السلام در ارتباط با ره آورد شوم تهيدستي و فقر مي فرمايند :
    « از فرزندم ، من تهيدستي و فقر بر تو هراسناكم و از فقر  به خدا پناه ببر كه همانا فقر ، دين انسان را ناقص عقل را سرگردان و عامل دشمني است» [30]  و در نتيجه در امورات خود را محتاج ديگران مي بيند و اين امر يعني احتياج و نيازمندي دائم به ديگران مورد تنفر و بي علاقگي قرار مي گيرد كه در روايات ديني به آن اشاره شده است كه بي نياز مباش تا تو را دوست دارند . رسول گرامي اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :
    اذهد في الدنيا يحبك الله و ازهد فيما في ايدي الناس يحبك  الناس [31] از دنيا چشم بپوش تا خدا تو را دوست دارد و از آنچه در دست مردم است چشم بپوش تا مردم تو را دوست دارند.
    بيكاري، يكي از عوامل فقر در جامعه
    حضرت امير عليه السلام فرمودند :
    ان الاشياء مما ازدوجت، ازدواج الكسل و العجز فنتج منهما الفقر [32] به درستي كه اشياء بهمديگر مي رسند ، زماني كه بيكاري و ناتواني به همديگر متصل شوند نتيجه آن جز فقر چيزي نخواهد بود.
    در روايت ديگري حضرت مي فرمايند: من دام كسله خاب امله [33]   كسي كه بيكاري او دائمي باشد  و ادامه داشته باشد نسبت به آرزوها و خواسته هاي  خود نااميد و آنچه نيازمند است به آن نمي رسد.
    « اياك و الكسل و الضجر فانما مفتاح كل شر [34] از بيكاري و نااميدي (دلتنگي كردم – بي قراري كردن) بپرهيز يد زيادي اين دو كليد همه شرور و نابسامانيها هستند. كه يكي از نابسامانيهاي وجود فقر در زندگي انسان است و اگر انسان نبازمند و محتاج شد دست به هر كاري مي زند و اينجاست كه انحرافات اجتماعي و كجرويها شكل مي گيرد و انجام مي شود.
    و اگر بخواهيم از اين روايت بر اساس اصل تعميم پذيري ، كجرويها و ناهنجاريها  و آسيب ها و انحرافات را برداشت  مي گنيم  كه كلمه مفتاح كل شر مصاديق  همه اينهاست  مي توانيم بيكاري را سرچشمه همه اين عوارض و آثار و تبعات بدانيم ، اگرچه اين مقولات يعني انحرافات و صدمات اجتماعي همانند طلاق در خانواده ، اعتياد و پناه بردن به مواد مخدر ، پناه بردن به باندهاي فساد و فحشاء ، همچنس بازي ، سرقت ودزدي ، ولگردي و خيابان گرديهاي شبانه، مزاحمت هاي خياباني ، پناه بردن به مواد الكلي ،  ناسازگاريهاي درون خانوادگي ، از بين بردن رفتارهاي عاطفي و ارتباطات معنوي   افراد با همديگر  و ...  همه و همه رابطه دوسويي با موضوع بيكاري دارند و بر همديگر اثر گذارند و بايد مهندسين و برنامه ريزان اجتماعي خصوصاض در جوامع ديني كه اساس  و پايه زندگي مردم بر اساس اعتقادات و باورهاي مذهبي و ديني شكل گرفته و داراي فرهنگي پايدار و ثايت هستند به اين امر مهم اشتغال و رفع معضل بيكاري توجه ويژه داشته و كار ضربتي انجام دهند و با بهره گيري از تجربيات كشورهاي پيشرفته و رعايت اصول فرهنگ  عمومي  جامعه با تلفيق تفكر و عمل براي برطرف كردن اين بيماري خطرناك و مرض نابود كننده ، برنامه ريزي و دقت نظر داشته باشند.
    مديران، مسولان و دست اندركاران بايد توجه كنند كه اگر خواهان پايداري و استدامت فرهنگ ديني درجامعه هستند و معتقدند كه انسان بايد  با ارزشهاي الهي قرابت داشه باشد تا هم توسعه مادي پيدا كند و هم معنوي ،  بايد به اين نكته دقت كنند كه در روايات داريم « من لا معاش له لا معادله » يعني اگركسي زندگي مادي او تامين شد و نتوانست به امور مادي خود مسلط شود دنبال معاد و دين هم نخواهد رفت.
    پی نوشت ها :
    [19] - وسايل الشيعه ج 12 ص 3 حديث 2
    [20] - كتاب وافي ج 3 چزء 10  ص 8
    [21] - شفينه البحار ج 2 ص 327
    [22] - فروع كافي جلد 6 ص 286
    [23] - همان منبع
    [24] - بحار الانوار جلد 15 ص 263
    [25] - نهج البلاغه  كلمات  قصار 363
    [26] - بحار الانوار همان منبع ص 236
    [27] - نهج الفصاحه ص 44
    [28] - ارشاد مفيد ص 141
    [29] - نهج الفصاحه ص 19
    [30] - نهج البلاغه  حكمت 319
    [31] - نهج الفصاحه ص 52
    [32] - ميزان الحكمه ج 8 ص 392
    [33] - همان منبع ص 393
    [34] - همان منبع پيشين
    نویسنده : حميد پورعيسي
    منبع :
    www.ershad-gil.ir



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در پنج شنبه 13 خرداد 1389  ساعت4:36 PM   |  

    آموزه هایي از نام گذاري سال 1389

    مرتبط با:همت و کار مضاعف درسیره اهل بیت


    نامگذاري سال 1389 به عنوان سال « همت مضاعف ؛ كار مضاعف » در واقع يكي از راهبردي ترين نامگذاري ها توسط رهبر معظم انقلاب به شمار مي رود.
    بدون ترديد بسياري از دلسوزان، انديشمندان، تحليلگران و علاقه مندان، در تفسير و تبيين « همت مضاعف ، كار مضاعف » تاكنون دست به كار شده اند و يا خواهندشد؛ به ويژه مسئولين و دولتمردان هم به نوبه خود اقدامات خود را آغاز خواهند كرد. ولي نكته اساسي و حائز اهميت در اينجاست كه آيا در اين زمينه دچار شعار زدگي و سخن پراكني خواهيم شد و پس از مثلا 6 ماه با تشكيل و تاسيس انواع كارگروه ها و كميسيون هاي تخصصي و غيرتخصصي و چندين سمينار و كنفرانس پرخرج و بی اثر و تخصيص انواع بودجه هاي غيرضروري گزارشي مبسوط و عريض و طويل درخصوص انواع راهكارهاي « افزايش همت و افزايش كار » ارائه خواهيم كرد!؟ و يا نه؛ از همين امروز آستين هاي همت مضاعف را بالا زده و دست به دست هم داده و كار واقعي و مضاعف را بدون هيچ گونه شعارزدگي و در جهت پيشرفت و اعتلاي كشور آغاز خواهيم كرد.
    به نظرحقير شايد به توان آموزه هاي زير را از فحواي كلام و پيام رهبر انقلاب استنباط نمود:
    1 ـ به فرموده پيامبر گرامي اسلام (ص) « كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته‏ » :
    همه ما اعم از مردم عادي كوچه و بازار و خواص و دولتيان و كارمندان و كارگران موظف به افزايش همت و اراده و افزايش بازده كاري خود هستيم. طبيعي است كه نبايستي دولتمردان فقط از مردم عادي انتظار داشته باشند و مردم هم نبايستي خود را از مسئوليت ها مبرا بدانند و همه چيز را از دولتمردان بخواهند. بنابراين هر كسي به تناسب و نوع كار و وظيفه اي كه بر عهده دارد، مي بايست در اين امر خطير سهيم باشد.
    2 ـ پايان بحثها و مجادلات و جبهه گيري هاي پس از انتخابات 88 و آغاز سالي مملو از كار و تلاش سازنده :
    شايد به جرات بتوان گفت درسال 88 بخش قابل توجهي از وقت كشور و ملت صرف بحث ها و مجادلات و درگيري ها و اغتشاشات پس انتخابات رياست جمهوري گرديد و بيشترين توان و انرژي در جهت خنثي كردن توطئه هاي دشمنان و فريب خوردگان به كارگرفته شد؛ ولي در مقابل، بايستي سال 89 به مدد همت والا و تدبير و درايت مسئولين و دولتمردان به سال كار و سازندگي مبدل گردد.
    3 ـ افزايش بهره وري و راندمان كاري :
    ميانگين بازدهی كاري ادارات و سازمان ها و شركت هاي دولتي در كشورمان را مقادير مختلفي عنوان كرده اند؛ ( از 10 دقيقه در روز تا 120 دقيقه در نوسان بوده است ؛) اين رقم ها حكايت از ضعف همت كاري و سوء مديريت و نظارت در بخش هاي مختلف دارد و نيروها و امكانات به نحو احسن و با بهره وري مناسب به كار گرفته نمي شوند؛ به عبارت ديگر در خوشبينانه ترين حالت، 8 ساعت كاري در روز فقط 20 درصد راندمان دارد و 80 درصد مابقي ساعات كاري به هدر مي رود ؛ و بديهي است يكي از ساده ترين و كم خرج ترين راه هاي افزايش كار، تغيير و اصلاح نگرش هاي مديريتي و نظارتي در بدنه اصلي دولت مي باشد.
    شايد تا به حال بسياري از مردم در مراجعه به ادارات و سازمان ها و شركت هاي دولتي و نيمه دولتي و امثالهم با كارشكني ها و كم كاري ها و امروز و فرداهاي زيادي روبرو شده اند و كاري كه فقط با چند ساعت فعاليت انجام مي شود، روزها و ماه ها به طول انجاميده است. بنابراين با انجام به موقع كار مردم، مي توان موفق به انجام كار بيشتر و مضاعف گرديد. به عبارت روشن تر هر چه بازده كاري افزايش يابد، در واقع كاري مضاعف و بيشتر انجام شده است.
    4 ـ عشق ورزیدن به کاری که انجام می دهیم :
    کلید اصلی موفقیت در هر کاری و راز پیشرفت و توسعه هر کشوری در همین جمله کوتاه نهفته است؛ « عشق ورزیدن به کار ». کارگری که در کارخانه مشغول تولید است؛ کارمندی که پشت میزش نشسته است؛ کشاورزی که در زمينش مشغول كشت است؛ راننده اي كه مسافر مي برد؛ نانوايي كه نان دست مردم مي دهد؛ پرستاري كه به بيمارش مي رسد؛ پزشكي كه بيمارش را مداوا مي كند؛ رفتگر زحمت كشي كه شهر را تميز مي كند؛ و... همه و همه اگر با عشق و صداقت كار خود را انجام دهند، در واقع نتيجه اش كاري مضاعف و پرثمر و بي عيب و نقص خواهد بود.
    5 ـ پرهيز از دوباره كاري ها و موازي كاري ها :
    يكي از مشكلات اساسي و قديمي كشور دوباره و سه باره كاري ها، موازي كاري ها، تكرار مجدد تجربه ها و انجام كارهاي تكراري است. به زبان ساده و با يك حساب سرانگشتي متوجه مي شويم كه بخش قابل توجهي از وقت و انرژي و منابع كشور صرف كارهاي تكراري و بيهوده مي شود و اگر براي انجام يك كارمشخص به جاي صرف مثلا بيست واحد منابع بتوان ده واحد منابع صرف كرد، در نتيجه با استفاده از آن بيست واحد منابع به جاي توليد يك كار، دو كار انجام خواهد شد.
    به ديگر معني در اينجا به خودي خود كار مضاعف انجام داده ايم. به عنوان مثال اگر خودروسازها كارشان را درست و دقيق و با كيفيت لازم انجام دهند، ديگر نيازي نيست كه خودرو صفر كيلومتر فقط پس از چند روز كار روانه تعميرگاه شود و موجب صرف هزينه هاي تكراري و بيهوده از جيب دولت و ملت و باعث تلف شدن وقت مردم در راه هاي رفت و آمد به تعميرگاه ها گردد.
    پرهيز جدي از شروع پروژه هايي كه فاقد مطالعات لازم امكان سنجي ( feasibility study ) و نيازسنجي و عدم شناخت ذي نفعان ( stockholders ) مي باشند، بدون ترديد مي تواند از به هدر رفتن وقت و نيرو و منابع و هزينه ها پيشگيري نمايد. از آن جمله مي توان به برچيدن پايه هاي مونوريل تهران پس از سال ها اشاره كرد؛ كه به جاي آن مي شد كاري مفيد و سودمند انجام داد؛ يعني كاري مضاعف و ارزشمند.
    6 ـ اتمام پروژه ها در زمان موعود خود :
    قصه نه چندان خوشايند طويل شدن زمان اجراي برخي پروژه ها و گاهي اوقات چند برابرشدن زمان اجرا، همچنان بر سر زبان هاست و هر از چندگاهي سوژه اي براي نقادان و تحليلگران و حتي طنزپردازان هم مي شود؛ و جالب تر اينكه گاهي اوقات ضعف مديريت ها و سازماندهي ها را هم به گردن تحريم هاي اقتصادي وغيره مي اندازيم و خود را از پاسخگويي خلاص مي كنيم.
    بدون شك طولاني شدن زمان اجرا و اتمام پروژه ها علاوه بر كاهش ارزش اقتصادي آن، وقت و نيرو و منابع مالي را به هدر داده و فرصت ها را براي اجراي پروژه هاي جديد و در نتيجه انجام كار بيشتر و مضاعف نابود مي كند. بهره مندي كامل و صحيح مديران كشور از دانش ارزشمند يكي از راهكارهاي اساسي در رسيدن به موقع به اهداف پروژه هاست. (Project Management ) مديريت پروژه
    7 ـ ايجاد و انجام كار واقعي و مولد :
    يكي از مضرات و معضلات اقتصادهاي نفتي، اطمينان خاطر مردم و مسئولين كشورها از درآمدهاي سرشار نفتي است كه به خودي خود نگراني ها و دل مشغولي ها را از كاهش توليد واقعي، كار مولد و مضاعف، ازبين مي برد. بنده در يك جايي گفتم، « اطلاق درآمدهاي نفتي و گازي » اشتباه بزرگي است؛ چراكه منابع نفت و گاز درآمد نيستند، بلكه سرمايه هستند و تفاوت فاحش است بين درآمد و سرمايه؛ و تا زماني كه منابع سرمايه اي خود را به عنوان درآمد مصرف كنيم، از كار و توليد واقعي كمتر بهره خواهيم برد.
    به زبان ساده تر درآمد كشور بايستي از تفكر و دسترنج و خلاقيت مردم و كار مولد حاصل شود تا به قله هاي رفيع استقلال واقعي و پيشرفت و سعادت مندي نائل گرديم. بسياري از كشورهاي توسعه يافته و حتي در حال توسعه وجود دارند كه عمدتا نه تنها داراي منابع نفتي و گازي نيستند بلكه وارد كننده اين نوع منابع هم مي باشند؛ لكن از اقتصاد غني و پويا و روبه رشدي بهره مي برند.
    نتيجه گيري :
    تنها راه مبارزه و مقابله با مشكلات اقتصادي و تحريم هاي جهاني و رسيدن به استقلال و امنيت كامل اقتصادي و سياسي و اجتماعي و توسعه پايدار در كشورهاي در حال توسعه، انديشيدن به كار مولد و توليد واقعي و ايجاد و گسترش زمينه هاي توليدي و كارآفريني در همه زمينه هاست؛ و سياست هاي كاهش و كنترل امور واسطه گري و دلالي روزافزون به جاي انجام كار واقعي و مولد نيز بايستي در سرلوحه برنامه هاي اصلاح امور اقتصادي قرار گيرد.
    بدون ترديد از اين گذرگاه به افق هاي ماندگار همت هاي بزرگ و عالي و كارهاي عظيم و متعالي دست خواهيم يافت. انشاءالله.
    نويسنده : محمد يزدي زاده 
    منبع : باشگاه انديشه




    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در پنج شنبه 13 خرداد 1389  ساعت4:36 PM   |  

    آداب کسب و کار (2)

    مرتبط با:همت و کار مضاعف درسیره اهل بیت


    ويسنده:فيض کاشاني

    خيارات

    در بيع ، خياراتى به شرح زير ثابت است : خيار مجلس تا وقتى كه دو طرف معامله از هم جدا نشده اند؛ خيار حيوان كه براى مشترى تا سه روز و به قول بعضى براى طرفين تا سه روز حق فسخ معامله است ؛ خيار شرط براى كسى كه طرفين تا مدت معينى براى او چنين حقى را شرط كرده اند؛ خيار عيب در مورد نقص و يا زيادى در چيزى روى جريان طبيعى ؛ خيار رؤ يت در كالايى بر خلاف آنچه تعريف شده ؛ خيار غبن ، به مقدارى كه بيش از حد معمول گول بخورند و خيار تاءخير بعد از سه روز در صورتى كه ثمن و مثمن را تسليم نكرده باشد و شرط تاءخير در ميان نباشد و در مورد كالايى كه اگر شب مانده شود فاسد مى شود، يك روز نگذشته باشد. چهار مورد اول به وسيله ايجاب و اسقاط و تصرف ساقط مى شود و چهارمى نيز يعنى خيار عيب با حدوث عيبى پس از دريافت كالا از بين مى رود، زيرا عيب جديد مانع از رد كالا به سبب عيب سابق مى شود و فقط تفاوت قيمت (ارش ) ثابت مى شود؛ و اگر عيب حامله بودن كنيز و تصرف به وطى باشد، مانع از رد نمى شود، به طورى كه در اخبار صحيحه رسيده است . در اين صورت معامله يعنى كنيز را بر مى گرداند و به همراه او يك دوم از عشر قيمت آن را نيز پس مى دهد.(51) اما خيار پنجمى يعنى خيار رؤ يت با اسقاط از بين نمى رود و خيار ششم يعنى خيار غبن با تصرف ساقط نمى شود تا وقتى كه از ملك او خارج نشده است و يا مانعى از رد مبيع باشد، مانند باردار ساختن در مورد كنيز؛ اين دو نوع از خيارات به دلايل ديگر (غير از اين دو مورد) ساقط مى شود؛ و نماء در زمان خيار - هر چند كه عقد خود به خود فسخ شود - مال مشترى است . اما تلف شدن كالا بدون تفريط، مربوط به كسى است كه خيار ندارد و اگر هر دو خيار داشتند مربوط به مشترى است و تلف پيش از قبض به طور مطلق مربوط به فروشنده است .

    ربا و تحريم آن

    غزالى گويد :
    (( عقد دوم ، رياست كه خداى تعالى آن را حرام كرده است و كار را در آن باره سخت گرفته است . بر صرافانى كه طلا و نقره خريد و فروش مى كنند و بر كسانى كه خوردنيها را مبادله و داد و ستد مى كنند واجب است كه از ربا دورى كنند، زيرا جز در نقد و خوراكى ربا نيست .))
    مى گويم :
    ربا از نظر اهل بيت (ع ) در هر مكيل و موزونى جريان دارد؛ چه خوراكى باشد چه غير خوراكى و چه نقد باشد و چه غير نقد و در چيزهاى قابل شمارش علماى ما اختلاف نظر دارند، و اجتناب از آن بهتر است .
    در حديث صحيح از امام صادق (ع ) نقل شده است كه فرمود: (( يك درهم رباخوارى بدتر از هفتاد بار زنا كردن است كه تمام آنها با محارم باشد.)) (52) ربا در داد و ستد چيزهايى كه از نظر جنسيت همسان باشند با مقدار زايدى در يك طرف ثابت مى شود و اين زيادى يا از عين جنس است مانند معامله يك من گندم به يك من و نيم و يا در حكم آن است مانند خريد و فروش يك من نقد به يك من مدت دار، و به سبب اختلاف در اوصاف عرضى ، اختلاف در جنس پيدا نمى شود. بنابراين ، گندم و آرد گندم يك جنس است و خرما و شيره خرما نيز يكى ؛ انگور و كشمش يك جنس و شير و دوغ و فله نيز يك جنس است ؛ و بالاخره مرغوب يك جنس يا نامرغوب آن يكى است ، ميوه درخت خرما و همچنين ميوه تاك هر كدام يك جنس است ، اما گوشتها با اختلاف نام حيوانات مختلف است و همچنين شير هر حيوانى با حيوان ديگر متفاوت است . بنابراين گوشت گاو و گاوميش يكى است ، اما گوشت گاو از گوسفند متفاوت است و همچنين شير و انواع سركه تابع اصل خود مى باشد اما گندم و جو از نظر علماى شيعه - به دليل اخبار زيادى كه از اهل بيت (ع ) درباره عدم جواز زيادت در آنها رسيده - يك جنس است و گويى اين دو از حكم كليه كالاهايى كه داراى جنس متفاوت هستند، خارجند اگر مقدار يكى از دو عوض همجنس نامعلوم باشد معامله ربا خواهد بود؛ همچنين اگر يكى از آنها تر و ديگرى خشك باشد؛ چه يكى از ديگرى هيچ اختلاف نظرى نيست هر چند كه زيادت مربوط به آن طرفى باشد كه تر است به دليل نامعين بودن مقدارش رياست و اما در صورت برابر بودن دو طرف ، به دليل اخبار صحيحه اى كه درباره ممنوعيت معامله خرماى تازه با خرماى خشك رسيده است (53) به اين جهت كه اگر خرماى تازه بخشكد وزنش كم مى شود و بعضى از علماى شيعه اين احاديث را مخصوص ‍ موردى دانسته اند كه اخبار در آن مورد صادر شده است و در غير خرماى تازه و خشك ، تساوى را در مثل انگور و كشمش و گندم تر را به خشك و نظير اينها، جايز شمرده اند كه اين نظريه قابل توجه نيست ، زيرا علت حكم بصراحت بيان شده است . بنابراين حكم كليت دارد و به موارد ديگر سرايت پيدا مى كند و پيروى از آنچه به صورت عادت معمول شده از قبيل گرههاى كاه و كاه ريزه هاى موجود در گندم اشكالى ندارد.
    در مورد اين كه آيا گوشت حيوانى را با خود حيوان از همان جنس جايز است معامله كنند يا نه ، دو قول وجود دارد كه مشهورترين آنها عدم جواز است و هرگاه دو شى ء ربوى در جنس تفاوت داشته باشند زيادى يكى بر ديگرى در معامله نقدى مانعى ندارد.
    اما نسيه دادن دو جنس با زيادت بر يكديگر مورد اختلاف است و اخبار صحيحى بر منع چنين معامله اى دلالت دارد و چه بسا اين اخبار را به كراهت حمل كرده اند ولى احوط اجتناب از چنين معامله اى است .
    بين پدر با فرزندان و شوهر با همسرش و مسلمان با كافر حربى ربا نيست .
    گاهى مى توان از ربا نجات يافت به اين ترتيب كه از خريدار و فروشنده ، يكى كالاى خودش را به ديگرى در برابر جنس ديگرى بفروشد سپس جنس ديگر را با پول بخرد، در اين صورت در نظر گرفتن مساوات از بين مى رود. همچنين اگر كالاى خودش را به طرف ديگر ببخشد و بعد طرف ديگر نيز به او ببخشد و يا قرض دهد و بعد از يكديگر بگذرند و يا اين كه خريد و فروش كنند اما مقدار زايد را ببخشد و نيز با نظاير اينها مى توان از ريا نجات يافت ، اما بدون اين كه در تمام اين موارد مشروط كند، و اشكالى ندار كه هيچ يك از اين امور هدف اصلى نباشد و اين كه گفته اند عقدها تابع قصد و نيتهاست درست است ؛ زيرا قصد عقد صحيح در اين موارد كافى است ، و شرط نشده كه تمام نتايج حاصل از عقد مورد قصد باشد بلكه قصد يك نتيجه درست از نتايج حاصل از عقد كافى است ؛ چون اگر كسى اراده كند كه خانه اى را بخرد و آن را اجاره دهد و از آن راه درآمدى كسب كند همين قدر در درستى عقد كافى است ، هر چند كه هدفهاى ديگرى مهم تر و واضح تر از اين هم در نظر عقلا - مانند سكونت و نظير آن - داشته باشد.
    در نصوص فراوانى از اهل بيت (ع ) مطالبى رسيده است كه براى جلوگيرى از رباخوارى ، چاره جويى را در چنين مواردى جايز شمرده است . از جمله روايت اسحاق بن عمار است كه مى گويد: (( به موسى بن جعفر (ع ) عرض كردم : من از مردى چند درهم طلبكارم ، او مى گويد: طلبت را به تاءخير بينداز و من سود آن را به تو مى دهم آنگاه من جامه اى را كه هزار درهم مى ارزد به ده هزار - و يا اين كه گفت : بيست هزار - درهم به او مى فروشم و طلبى را كه داشتم به تاءخير مى اندازم . امام (ع ) فرمود: اشكالى ندارد.)) (54)
    از محمّد بن اسحاق بن عمار نقل شده است كه گفت : (( خدمت امام رضا (ع ) عرض كردم : مردى مالى دارد بر ذمه كسى . وقت اداى آن رسيده است . آيا ممكن است كه او مرواريدى را كه به صد درهم مى ارزد، به هزار درهم به بدهكار بفروشد تا پرداخت بدهى را به تاءخير بيندازد؟ فرمود: اشكالى ندارد. پدرم به من دستور داد و من خود چنين كارى را كردم . راوى پنداشت كه امام رضا (ع ) از پدرش امام كاظم (ع ) چنين سؤ الى كرده و آن حضرت چنين گفته است .)) (55)
    در روايت صحيح از امام صادق (ع ) قريب به اين مضمون رسيده است . (56) و از اسحاق بن عمار به نقل از امام موسى كاظم (ع ) رسيده كه مى گويد: (( از آن حضرت درباره مردى پرسيدم كه از كسى مالى طلب دارد. بدهكار از ترس اين كه مبادا مالش را قرض ندهد، مبلغى به عنوان ربح به او مى دهد و مال را از او بدون هيچ شرطى مى گيرد؛ امام (ع ) فرمود: تا وقتى كه مشروط به دادن ربح نكرده است ، اشكالى ندارد.)) (57)

    بيع سلم و شرايط آن

    غزالى گويد :
    (( عقد سوم ، بيع سلم است و بازرگان در اين عقد بايد ده شرط را رعايت كند.))
    مى گويم :
    بلكه نه شرط را بايد رعايت كند.
    غزالى مى گويد: (( شرط اول ، آن است كه اصل مال مورد معامله از روى علم به مثل و مانند آن ، معلوم باشد تا اگر در موقع معين تسليم نشد. طرف مقابل بتواند به قيمت آن مال مراجعه كند. بنابراين اگر يك مشت درهم بدون شمارش را در برابر يك كرّ گندم بدهد بنا به يكى از دو قول صحيح نيست .
    دوم ، آن است كه راءس المال مورد معامله را در مجلس عقد پيش از اين كه مجلس به هم بخورد، تسليم كنند. بنابراين اگر پيش از دريافت مال طرفين از هم جدا شوند بيع سلم فسخ مى شود.
    سوم ، آن كه مال مورد بيع سلم ، از چيزهايى باشد كه تعريف اوصاف آن ممكن باشد، مانند حبوبات ، حيوانات ، مواد معدنى ، پنبه و ابريشم ، لبنيات ، و كالاهاى عطارى و نظاير آنها. اما در معجونات و مركبات و چيزهايى كه از اجزاى مختلف فراهم آمده مانند كمانهاى مصنوعى و تيرهاى معمولى و كفش و نعلين كنه داراى اجزاى مختلف و ساختهاى گوناگونى است و نيز در پوست حيوانات جايز نيست .
    چهارم ، اوصاف چيزهايى را كه قابل توصيفند، به طور كامل بيان كنند تا صفت خاص باقى نماند كه باعث آن مقدار تفاوت قيمتى باشد كه مردم در آن حد مغبون مى شوند، زيرا اين تعريف و توصيف در حقيقت به جاى ديدن در معامله است . بنابراين بيان عدد در متاع قابل شمارش كافى است ، بلكه ناگزير بايد در مواردى مثل خربزه ، بادمجان ، تخم مرغ و انار وزن شود؛ البته در بيع غير سلم تنها ديدن جنس ‍ كافى است .
    پنجم ، آن كه مدت را - اگر مدت دار باشد - معين كند نه آن كه بگويد: تا وقت درو و يا تا وقت چيدن ميوه ها بلكه با ماه و روز تعين كند، زيرا چيدن ميوه ها گاهى جلو و گاهى عقب مى افتد.
    ششم ، مال مورد معامله سلم از چيزهايى باشد كه در سرآمد وقت بتواند آن را تسليم كند و غالبا يقين به وجود آن باشد. بنابراين در مثل درى كه مى گويند كم نظير است و يا كنيز زيبايى كه فرزند هم داشته باشد و نظاير اينها كه غالبا تسليم آنها غير ممكن است ، صحيح نيست . همچنين در مورد انگور و ساير ميوه ها، پيش فروش آن تا مدتى كه امكان رسيدن آن نباشد، معامله سلم درست نيست . بنابراين اگر غالبا در زمان معهود آن متاع وجود دارد ولى در سرآمد وقت ، به سبب آفتى امكان تسليم نباشد، در اين مورد اگر خواست مى تواند مهلت بدهد تا فراهم كند و مى تواند معامله را به هم بزند و به راءس المال رجوع كند.
    هفتم ، آن كه محل تسليم را در مواردى كه مقصود بدان وسيله فرق مى كند بايد نام ببرند تا باعث اختلاف نشود. بعضى گفته اند: تعيين محل در صورتى لازم است كه فروشنده و خريدار در بيابان و يا در شهر غربت باشند و نخواهند آن جا را ترك كنند، وگرنه لازم نيست و اطلاق نيز منصرف به موضع و محلى است كه در آن عقد جارى مى شود.
    هشتم ، آن كه مورد معامله را به عين مخصوصى ، مقيد نسازد و بگويد: يك من گندم اين زراعت و يا ميوه اين باغ ، زيرا اين قيد، وام بودن آن را به هم مى زند، آرى اگر بگويد: ميوه شهر و يا روستاى بزرگى مانعى ندارد.
    نهم ، هرگاه كه اصل مال ربوى باشد بيع سلم در مال ربوى درست نيست و ما اين مطلب را در مبحث ربا با اختلافى كه در غير نقد و متجانسين بود گفتيم .

    اجاره و احكام آن

    غزالى گويد :
    (( عقد چهارم ، اجاره است كه داراى دو ركن است : يكى اجرت و ديگرى منفعت . اما كسى كه عقد را منعقد مى كند و لفظ عقد اجاره همان شرايطى را دارد كه در مورد عقد بيع گفتيم . و اجرت ، همانند ثمن در صورتى كه عين باشد، شايسته است كه معلوم و با تمام شرايطى كه در بيع گفتيم : توصيف شود و نيز اگر دين بود، شايسته است كه از نظر اوصاف و مقدار معين باشد.))
    مى گويم :
    همچنين در مورد منفعت نيز بايد معلوم و اوصاف آن معين باشد و اين تعيين ، يا با سنجش مقدار كار است مانند دوختن جامه معين و سوار شدن بر مركبى تا مقصد معينى و يا با تعيين مدت است مانند خياطى به مدت يك ماه و استفاده از مركب تا يك ماه ؛ و در مواردى كه جز به وسيله زمان نمى توان سنجيد، مثل سكونت در منزل و شير دادن به طفل و نظاير اينها ناچار بايد مدت تعيين شود. خلاصه آن كه بايد براى رفع ابهام و فريب به گونه اى تعيين شود و به هر آنچه معمولا باعث خصومت و نزاع مى شود نبايد بى توجه بود و يا آن را به صورت مجمل بيان كرد. و اگر بگويد: هر ماهى تو را به اين مبلغ اجير كردم بنا به قولى باطل است ، ولى اگر بگويد در يك ماه اين قدر اجرت به تو مى دهيم ، به قولى صحيح است ، و شرط است در منفعت كه مباح و در ملك شخص باشد و او هم به ظاهر و هم از نظر شرعى ، بتواند آن را تسليم كند و از امورى نباشد كه بر اجير واجب است و از چيزهايى كه نيابت در آنها معمول نيست نيز نباشد؛ و از نظر علماى شيعه زن آزاد مى تواند براى شير دادن و نظير آن ، در صورتى كه چيزى از حقوق شوهرش ، ضايع نشود خود را اجير ديگرى كند، در غير اين صورت موقوف به اجازه شوهر است و كسى كه مدت معينى خود را اجير ديگرى قرار داده است نمى تواند در آن مدت جز به اذن كارفرما براى ديگرى كار كند و يا در وقتى بايد كار كند كه طبق عادت در آن وقت - مثلا در شب - براى كارفرما كار نمى كند البته اين شيوه در صورتى مجاز است كه منجر به سستى در كار كارفرما نشود.
    در عين مورد اجاره شرط است كه با وجود بقاى عين استفاده از آن درست باشد و يا از قبيل آب چاه و شير زن شيرده و رنگ آميزى رنگرز از چيزهايى كه عين آنها از بين مى رود ولى جايگزين مى شود و يا آن كه خود از قبيل منافع است . اجازه گرفتن درهم و دينار (سكه هاى نقره و طلا) براى تزيين و آرايش و اظهار توانگرى و امثال آن و همچنين اجاره كردن سبب براى بوييدن و درختان براى استفاده از سايه آنها و شمع براى زينت و نظاير اينها جايز است ، زيرا تمام اينها از امورى است كه مورد توجه عقلا بوده و درست است كه در برابر آنها پولى پرداخت شود؛ و هر چيزى كه بهره بردارى از منفعت در گرو آن باشد، بنا به قولى بر عهده انجام دهنده كار است مانند نخ و مركب كه بر عهده دوزنده و نويسنده است ، و بهتر آن است كه در اين مورد مطابق عرف و عادت عمل شود، با وجود اين ، شرط كردن استوارتر است و اگر شرط مربوط به كسى شود كه منفعت از او نيست باز هم درست است ، ولى در اين صورت ناگزير بايد مقدار و اوصاف آن بيان شود و هر جا كه عقد در آن باطل شود، با برخوردارى از تمام و يا مقدارى از منفعت چه از مقدار معين بيشتر باشد و يا كمتر، اجرت المثل ثابت مى شود و پيش از قرارداد پيمانكارى ، به كار گرفتن اجير، مكروه است .

    قراض و احكام آن

    غزالى گويد :
    (( عقد پنجم ، قراض (سرمايه از يكى و كار تجارت از ديگرى ) است و در اين صورت عقد بايد سه اصل رعايت شود:
    اول ، سرمايه كه مشروط است بر اين كه نقد و معين باشد و به كسى كه كار مى كند تسليم شود. بنابراين ، قراض بر اساس فلوس (پول سياه ) و كالاها جايز نيست ، زيرا تجارت در اين دو مورد بسختى انجام مى گيرد و محدود است و همچنين در سرمايه محسوسى كه مقدارش معلوم نباشد و نيز در سرمايه غش دار و بر ذمه جايز نيست .
    دوم ، سود كه بايد به صورت مجزا و جزئى تعيين شود، به اين ترتيب كه يك سوم و يا نصف و يا هر مقدار كه بخواهد بايد شرط كند. بنابراين اگر بگويد: صد تومان از سود مال تو و بقيه آن مال من درست نيست ، زيرا چه بسا سود بيش از صد تومان نباشد و تعيين يك اندازه معين نيز جايز نيست ، بلكه بايد مقدار رايج تعيين شود.
    سوم ، كارى كه بر عهده كارگزار تجارت است .
    مى گويم :
    در مورد كارگزار شرط است از آن حدى كه مالك تعيين مى كند تجاوز نكند. بنابراين اگر شرط كرد كه مسافرت نكند، مگر به سمت معينى و يا آن كه غير از فلان كس از ديگرى خريد نكند و يا اين كه غير از فلانى به ديگرى نفروشد و يا فقط فلان نوع جامه تجارت كند، لازم الاجراست ، بدون هيچ اختلافى در ميان علماى شيعه به دليل اخبارى كه از اهل بيت (ع ) رسيده است . مسافرت كردن او بدون اجازه مالك و آميختن سرمايه ، به مال خودش بى اذن وى جايز نيست ولى حق دارد هر چه را كه مالك در تجارت مى تواند شخصا انجام دهد، از قبيل عرضه كردن و باز كردن قماش ‍ و كارگر گرفتن در مواردى كه معمولا كارگر مى گيرند و خريد جنس معيوب و پس ‍ دادن آن به خاطر عيبش و نظاير اين كارها را انجام دهد. البته تمام اينها بايد با رعايت حال و غبطه باشد و بايد با عين مال خريد كند نه بر ذمه ، زيرا در آن صورت احتمال زيان و ضرر است و از طرفى حاصل خريد بر ذمه سود اين مال مورد عقد نيست و در مسارت هزينه خود را از اصل مال خرج مى كند اگر هزينه صرفا مربوط به تجارت باشد و پس از مراجعت باقيمانده وسايل سفر از قبيل آفتابه و سفره و ديگر چيزها را بايد باز گرداند، و هرگاه عقد به هم بخورد تمام سود از آن مالك است ولى مزد كارگزار را بايد بپردازد.
    غزالى گويد :
    (( عقد ششم ، شركت است كه خود چهار نوع دارد و سه نوع از آن باطل است
    اول ، شركت مفاوضه (به طور تساوى ) به اين ترتيب دو طرف مى گويد: ما متعهد مى شويم كه در سود و زيان با هم شريك باشيم ولى مال ما از يكديگر جدا باشد اين باطل است .
    دوم ، شركت در كار جسمانى بدين نحو كه شرط كنند كه هرچه كار كردند در دستمزد آن شريك باشند، اين هم باطل است .
    سوم ، شركت در وجهه و اعتبار، به اين ترتيب كه يكى شوكت و جلالى دارد و حرفش مورد قبول است پس جهت اجرايى با اوست و ديگرى كار كند و يا پول و سرمايه از او باشد، اين هم باطل است .))
    مى گويم :
    علماى شيعه نيز در اين سه نوع همين طور گفته اند، ولى نصى در اين مورد نيافتم و آنچه به عنوان دليل بر منع و بطلان آورده اند ضعيف است و با وجود رضايت و شركت و سازش طرفين مانعى وجود ندارد.
    غزالى گويد :
    (( تنها مورد صحيح ، نوع چهارم از عقد شركت به نام شركت عنان است و آن چنين است كه طرفين مالشان را به طورى مخلوط كنند كه جز با تقسيم ، امكان تميز دادن نباشد و هر كدام از آنها به ديگرى اجازه تصرف مى دهد، سپس حكم ايشان تقسيم سود و زيان بر حسب سرمايه طرفين است ، وانگهى يا بركنارى هر كدام از شركاء، تصرف شخص معزول ممنوع است و با تقسيم مال مشترك ، ملك هر يك جدا مى شود و صحيح آن است كه عقد شركت نسبت به كالاى مشترك جايز است و مشروط بر اين نيست كه وجه نقد باشد، بر خلاف قراض (سرمايه از يكى و كار از ديگرى ) كه در آن وجه نقد شرط است .))
    غزالى گويد :
    (( اين مقدار از علم فقه را هر كسى كه در پى كسب و كار است بايد بياموزد وگرنه از روى ناآگاهى به حرام خواهد افتاد و اما در معامله با قصاب و بقال و نانوا، كاسب و غير كاسب بى نياز از آنها نمى باشد و اختلاف آرا در اين نوع مشاغل به سه علت است ؛ 1 - براى سهل انگارى در شرايط بيع 2 - توجه نكردن به شرايط بيع سلم 3 - براى اكتفا كردن بر معاطات ، زيرا عادات بر اين جارى است كه همه روزه اين نيازها را سياهه بردارى و پس از مدتى محاسبه مى كنند، وانگهى بر حسب آنچه طرفين توافق كنند قيمت گذارى مى شود؛ به نظر مى رسد در اينجا به دليل نياز مردم ، حكم به اباحه داده شده و احتمال مى رود كه فروشندگان جنس را بنابر اباحه دريافت و با انتظار عوض تسليم كنند. در اين صورت خوردن و استفاده از آن جايز است . اما با خوردن آن ، ذمه طرف مشغول مى شود و روزى كه جنس را تلف كرده ، قيمت همان روز در ذمه طرف مى آيد و هرگاه دو طرف بر يك مقدار معين توافق كردند، لازم است كه از ايشان درخواست برائت مطلق كند تا اگر تفاوت قيمتى پديد آيد، چيزى به گردن او نماند. اين حداقلى است كه بايد رعايت شود، زيرا تكليف نسبت به سنجش بها براى هر حاجتى از حوائج در هر روز و هر ساعت تكليف نابجايى است . همچنين تكليف نسبت به ايجاب و قبول و سنجيدن مبلغ به مقدار اندك ، دشوار است . اما در صورتى كه زياد باشد از هر نوعى كه باشد، تعيين مقدار آن آسان است .)) مى گوييم : تحقيق اين مساءله در ذكر اركان بيع ، گذشت .

    باب سوم : در بيان عدالت در معامله و اجتناب از ظلم

    غزالى گفته : بدان كه معامله گاهى به گونه اى انجام مى گيرد كه مفتى به درستى و انعقاد آن حكم مى كند، ليكن همين معامله مشتمل بر ظلم و ستمى است كه شخص ‍ معامله گر خود را در معرض خشم خداوند قرار مى دهد، زيرا هر نهيى مقتضى نادرستى عقد نيست و اين ظلم مورد نظر ما يعنى چيزى كه باعث زيان غير مى شود بر دو قسم است : يكى آن كه زيان عمومى دارد و ديگر آن كه زيانش تنها به معامله گر مى رسد.

    پي‌نوشت‌ها:

    51- به كافى ، ج 5، ص 213، باب (( من يشترى الرقيق فيظهر به عيب و ما يرد منه و ما لا يرد )) ، و به صفحه 206 (( باب الرجل يبيع البيع ثم يوجد فيه عيب ، )) مراجعه كنيد.
    52- كافى ، ج 5، ص 187 (( باب المعاوضة فى الطعام )) مراجعه كنيد.
    53- كافى ، ج 5، ص 189، شماره 12، و تهذيب ، ج 2، ص 143 و استبصار، ج 3، ص 93 مراجعه كنيد.
    54- كافى ، ج 5، ص 205، شماره 11، باب العينة ، در آن جا به جاى اسحاق بن عمار، محمّد بن اسحاق بن عمار آمده است و همچنين است در كتاب (( من لا يحضره الفقيه ، )) ص 386، باب العينة .
    55- كافى ، ج 5، ص 205، شماره 10 و 7؛ (( من لا يحضره الفقيه ، )) ص 386.
    56- كافى ، ج 5، ص 205، شماره 10 و 7؛ (( من لا يحضره الفقيه ، )) ص 386.
    57- (( من لا يحضره الفقيه ، )) ص 386، شماره 37.

    منبع: كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء ))



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در پنج شنبه 13 خرداد 1389  ساعت4:36 PM   |  

    آداب کسب و کار (1)

    مرتبط با:همت و کار مضاعف درسیره اهل بیت




    نويسنده:فيض کاشاني
    سپاس خداى را؛ او را سپاس مى گوييم همچون سپاس گفتن انسان موحد كه در توحيد او جز پادشاه حقيقى ، همه چيز محو و متلاشى است و او را به بزرگى مى ستاييم همچون ستايش كسى كه بوضوح مى گويد: همه چيز بجز خداى تعالى بيهوده و پوچ است و باكى هم ندارد؛ براستى كه تمام موجودات آسمانها و زمين هرگز مگس و پروانه اى را نيافريده اند هر چند كه همه با هم براى چنين كارى هم دست شوند و او را سپاس مى گوييم ، زيرا كه او آسمان را چون سقفى براى بندگانش برافراشته و زمين چون بساط و فرشى براى ايشان مهيا كرده است و شب را بر روز پوشانده ، پس شب را پوشش و روز را وسيله زندگى قرار داده است تا در جستجوى احسان او پراكنده شوند و براى رفع نيازها به پاخيزند؛ و بر پيامبر خدا (ص ) كه مؤ منان با لب تشنه بر حوض (كوثر) او وارد مى شوند و سيراب از آن خارج مى گردند و بر خاندان و اصحابش درود مى فرستيم ، آن اصحابى كه در راه نصرت دين وى كمر بسته بودند و هيچ گاه اظهار گرفتگى و خستگى نكردند و سلام فراوان ابلاغ مى كنيم .
    بارى خداوند يكتاى بخشنده ، رب الارباب و مسبب اسباب ، آخرت را سراى پاداش و كيفر و دنيا را سراى اندوه و دلهره و كوشش و اكتساب قرار داده است و تلاش و كوشش در دنيا محدود به معاد بدون معاش نيست بلكه معاش وسيله و كمكى است براى معاد. بنابراين دنيا كشتزار آخرت و راه رسيدن به معاد است . در اين مورد مردم سه دسته اند:
    1 - فردى كه معاش او را از معادش بازداشته و او از جمله هالكان است .
    2 - كسى كه معادش او را از معاش بازداشته و او از جمله سبقت گيرندگان و رستگاران است .
    3 - كسى كه به اعتدال نزديكتر است ؛ چنين شخصى به امر معاش به خاطر معادش ‍ مشغول شده و از جمله مقتصدان است و هرگز به مقام و مرتبه اقتصاد نمى رسد كسى كه در كسب معاش راه صحيح را نپيمايد و ملازم تقوا نباشد و تا وقتى كه در كسب معيشت مؤ دب به آداب شريعت نباشد، هرگز از راه طلب دنيا نمى تواند وسيله اى براى آخرت فراهم كند.
    اينك آداب تجارت و صنعت و انواع كسب و راه و روش اشتغال به كار مطرح مى كنيم و در پنج باب آنها را شرح مى دهيم : باب اول در فضيلت كسب و تشويق به آن . باب دوم درباره علم و آگاهى به درستى خريد و فروش و معاملات . باب سوم راجع به بيان عدالت در معامله . باب چهارم راجع به بيان احسان در معامله . باب پنجم درباره دلسوزى بازرگان نسبت به دينش .

    باب اول : در فضيلت كسب و تشويق به آن

    اما از قرآن مجيد، قول خداى تعالى : (( و جعلنا النهار معاشا )) (1) كه خدا اين آيه را از باب امتنان و قدردانى ذكر كرده است .
    و فرموده است : (( و جعلنا لكم فيها معايش قليلا ما تشكرون )) (2) قدرت بر تصرف زمين را نعمتى دانسته و شكر آن را خواسته است ؛
    و فرموده است : (( ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلا من ربكم )) (3)؛
    و نيز فرموده است : (( و آخرون يضربون فى الارض يبتغون من فضل اللّه )) (4)؛
    و فرموده است : (( فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل اللّه )) (5).
    اما اخبار، رسول خدا (ص ) فرمود: (( بعضى از گناهان است كه جز تلاش براى معاش ، آنها را محو نمى كند.)) (6)
    پيامبر (ص ) فرمود: (( تاجر راستگو در روز قيامت با صديقين و شهيدان محشور مى شود.)) (7)
    و آن حضرت فرمود: (( هرگاه از راه حلال و براى حفظ آبرو و خوددارى از خواستن چيزى از مردم و به خاطر گشايش بر اعضاى خانواده و كمك به همسايگان دنيا را بطلبد خدا را در حالى ملاقات كند كه صورتش چون ماه شب چهارده مى درخشد.)) (8)
    پيامبر (ص ) روزى با اصحاب نشسته بود. چشمش به جوان چابك و نيرومندى افتاد كه با شتاب از ديگران سبقت مى گرفت ؛ اصحاب گفتند: واى بر اين جوان چقدر خوب بود كه جوانى و چابكى وى در راه خدا مى بود. پيامبر (ص ) فرمود: (( اين حرف را نزنيد، زيرا اگر او براى خودش مى كوشد تا خود را از درخواست از مردم باز دارد و از مردم بى نياز كند در حقيقت او در راه خداست و اگر براى پدر و مادر ناتوان و يا فرزندان خود كه توان كار ندارند تلاش مى كند تا آنها را بى نياز كند و كفايت كند بحق در راه خداست و اگر تلاش وى براى فخرفروشى و افزون طلبى باشد در راه شيطان است .)) (9)
    پيامبر (ص ) فرمود: (( خداوند بنده اى را دوست مى دارد كه شغل و حرفه اى مى گيرد تا بدان وسيله از مردم بى نياز شود و بنده اى را دشمن مى دارد كه علم مى آموزد علم را حرفه و شغل خود قرار مى دهد.)) (10)
    در خبر است : (( خداوند مؤ من پيشه ور را دوست مى دارد.)) (11)
    پيامبر (ص ) فرمود: (( حلالترين چيزى كه مرد از آن تغذيه مى كند مالى است كه از راه كسب و هر نوع خريد و فروش پسنديده به دست آورد.)) (12)
    در خبر ديگرى است : (( حلالترين مالى كه بنده خدا مى خورد كسب دست سازنده است وقتى كه خالص باشد.)) (13)
    پيامبر (ص ) فرمود: (( به دنبال شغل تجارت برويد كه نه دهم روزى در آن است .)) (14)
    روايت شده است كه عيسى - على نبينا و آله و عليه السلام - مردى را ديد، فرمود:
    (( چه مى كنى ؟ گفت : عبادت مى كنم . پرسيد: زندگى تو را چه كسى اداره مى كند؟ گفت : برادرم ، فرمود: برادرت از تو عابدتر است .))
    پيامبر ما (ص ) فرمود: (( همانا من چيزى را نمى شناسم كه شما را به بهشت نزديك كند و از آتش دوزخ دور سازد مگر اين كه به شما انجام آن را دستور دادم و چيزى را سراغ ندارم كه باعث دورى شما از بهشت و نزديكى شما به آتش جهنم گردد مگر آنكه شما را نهى كردم و جبرئيل امين در دلم انداخت كه هيچ كس هرگز نمى ميرد مگر اين كه روزى اش را كامل بخورد و اگر روزى بموقع نرسيد از خدا بترسيد و در طلب روزى حد اعتدال پيشه كنيد.)) آن بزرگوار در طلب روزى به حد اعتدال دستور داده و نگفته است طلب نكنيد، آنگاه در پايان سخن فرموده است : (( مبادا دير رسيدن روزى شما را وادارد تا از راه معصيت خدا آن را طلب كنيد زيرا به وسيله معصيت به روزيى كه در نزد خداست كسى نمى تواند برسد.)) (15)
    پيامبر (ص ) فرمود: (( بازارها سفره هاى الهى هستند؛ هركس در آن جا حاضر شد، از آنها بهره برد.)) (16)
    پيامبر (ص ) فرمود: (( اگر كسى از شما ريسمانش را بردارد و پشته هيزمى بر دوش ‍ بگيرد بهتر است از اين كه پيش مردى بيايد كه خداوند از لطف خود مالى به او مرحمت كرده است و از او چيزى بخواهد: آن هم بدهد و يا ندهد.)) (17)
    پيامبر (ص ) فرمود: (( هر كس به روى خويش درى از درخواست بگشايد، خداوند هفتاد در از تنگدستى به روى او باز كند.)) (18)
    مى گويم :
    از طريق شيعه ، رواياتى را كافى با سند صحيح از قول ابوحمزه ثمالى از امام باقر (ع ) نقل كرده ، مى فرمايد: (( رسول خدا (ص ) در حجة الوداع فرمود: بدانيد كه جبرئيل در دلم انداخت كه كسى تا روزيش را به طور كامل نخورده از دنيا نمى رود. پس از خداى عز و جل بترسيد و در طلب روزى رعايت اعتدال كنيد، مبادا دير رسيدن مقدارى از روزى شما را وادار كند تا از راه معصيت خدا آن را بطلبيد؛ زيرا خداى تبارك و تعالى روزى را به طور حلال مابين مردم تقسيم كرده ، نه به طور حرام ، بنابراين هر كس از خداى عز و جل بترسد و صبر كند، خداوند از راه حلال روزى او را مى دهد، و هر كس پرده حرمت را بدرد، عجله كند و از راه حرام روزى به دست آورد، خداوند از روزى حلال وى به همان اندازه بكاهد و در روز قيامت از او حساب كشيده شود.)) (19)
    در حديث صحيح از عبدالرحمن بن حجاج به نقل از امام صادق (ع ) رسيده است كه فرمود: (( محمّد بن منكدر همواره مى گفت : من تصور نمى كردم كه على بن الحسين (ع ) فرزندى برتر از خود به جا گذاشته باشد تا اين كه پسرش محمّد بن على را ديدم . مى خواستم او را موعظه كنم ، اما او مرا موعظه كرد. يارانش از او پرسيدند: چگونه تو را موعظه كرد؟ گفت : در وقتى كه هوا گرم بود به يكى از نواحى مدينه رفتم ؛ ابوجعفر محمّد بن على به من برخورد. او كه مردى تنومند و سنگين وزن بود، در حالى به من رسيد كه بر دو غلام سياه و يا دو برده تكيه داده بود، با خودم گفتم : سبحان اللّه ، پيرمردى از بزرگان قريش در اين ساعت گرما با اين حالت در پى دنياست ! من بايد او را نصيحت كنم ، نزديك او رفتم و به او سلام دادم ، سلامم را به گرمى (20) پاسخ داد در حالى كه عرق مى ريخت گفتم : خداوند، تو را بهبود بخشد، تو يكى از پيرمردان و بزرگان قريشى در اين ساعت روز با اين حال در پى دنيايى ، آيا توجه دارى كه اگر اجلت فرا رسد، تو با اين حال چه مى كنى ؟ امام (ع ) فرمود: اگر مرگم فرا رسد و من با اين حال باشم ؛ من در حال طاعت ، طاعت خداى عز و جل خواهم بود، در حالى كه خود و خانواده ام را از تو و از مردم ديگر بى نياز مى گردانم ، و تنها ترسم از آن است كه مبادا مرگم فرا رسد در حالى كه من در معصيتى از معاصى پروردگار باشم ! گفتم : راست گفتى ، خداوند تو را مشمول رحمت خود گرداند، من مى خواستم شما را موعظه كنم ، شما مرا موعظه كرديد.)) (21)
    در روايت صحيح از فضيل بن يسار به نقل از امام صادق (ع ) آمده است كه فرمود:
    (( مردى كه تنگدست شود و به مقدار نياز خود و خانواده اش كار كند و در پى مال حرام نرود، همچون كسى است كه در راه خدا جهاد كند.)) (22)
    در روايت حسن از قول زراره از امام صادق (ع ) نقل شده است : (( مردى خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: من با وجود اين كه محروم و نيازمندم ، از عهده كارى بخوبى بر نمى آيم و به امر تجارت خوب وارد نيستم . امام (ع ) فرمود: كار كن و روى سرت بار بكش و در پى بى نيازى از مردم باش ، زيرا رسول خدا 0ص ) سنگى را روى شانه اش حمل كرد و آن را روى ديوارى گذاشت و سنگ در جاى خود قرار گرفت در حالى كه پيامبر (ص ) از عمق رخنه آن بى خبر بود با وجود اين سنگ جاى مناسب خود را يافت .)) (23)
    در روايت حسن به نقل از حلبى از امام صادق (ع ) آمده است : (( كسى كه براى خانواده اش زحمت مى كشد مانند كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند.)) (24)
    در روايت حسن ، زراره از امام صادق (ع ) نقل كرده كه مى گويد: (( هركس در وضو گرفتن و نماز خواندنش تنبلى كند، براى امر آخرتش خيرى نيست و هر كه نسبت به آنچه باعث اصلاح امر زندگى اوست تنبلى كند، خيرى در او براى امر دنيوى اش ‍ نمى باشد.)) (25)
    از آن حضرت است كه فرمود: (( اميرالمؤ منين فرموده است : خداوند عز و جل به داوود (ع ) وحى كرد كه تو اگر از بيت المال نمى خوردى و به دست خودت كارى انجام مى دادى ، بنده خوبى بودى . امام (ع ) فرمود: داوود (ع ) چهل بامداد گريه كرد، خداوند به آهن دستور داد كه براى بنده ام ، داوود، نرم شو. به اين ترتيب خداوند آهن را براى داوود نرم ساخت و او هر روز زرهى مى ساخت و به هزار درهم مى فروخت در نتيجه سيصد و شصت زره ساخت و آنها را به سيصد و شصت هزار درهم فروخت و از بيت المال بى نيازى جست .)) (26)
    از امام صادق (ع ) نقل شده است كه فرمود: (( در اوقات زندگى از بخشى براى بخش ديگر كمك بگيريد و سربار ديگران نباشيد.)) (27)
    از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: (( رسول خدا (ص ) مى فرمايد: كسى كه بار زندگى خود را به دوش ديگران بيندازد، از رحمت خدا بدور است .)) (28)
    از آن حضرت نقل شده است : (( درباره مردى پرسيد، عرض كردند: نيازمند شده است ، فرمود: اكنون چه مى كند؟ گفتند: در خانه اش به عبادت خدا مشغول است . فرمود: پس هزينه زندگى اش از كجا تاءمين مى شود؟ گفتند: يكى از برادران دينى اش ‍ زندگى او را تاءمين مى كند. فرمود: به خدا سوگند، آن كه زندگى او را اداره مى كند عبادت بيشترى انجام مى دهد تا خود او.)) (29) اخبار از ائمه (ع ) در اين زمينه فراوان است .
    غزالى گويد :

    اما آثار وارده از بزرگان ؛

    لقمان حكيم به پسرش گفت : پسر عزيزم ! از كسب حلال در برابر تنگدستى كمك بگير، زيرا كسى هرگز دچار تنگدستى نشد مگر آن كه به سه خصلت مبتلا شد: سستى در دين و ضعف در عقل و بى مروتى و مهم تر از اين سه خصلت بى اعتبارى او در نظر مردم است .
    ابن مسعود مى گويد: همانا من دوست ندارم مردى را ببينم كه نه به امر دينى اش ‍ مشغول باشد و نه به امر دنيوى اش .
    نقل كرده اند كه اوزاعى ، ابراهيم بن ادهم را ديد كه پشته هيزمى روى شانه اش حمل مى كند. رو به او كرد و گفت : ابواسحاق اين پشته را كجا مى برى ؟ دوستانت كارها را انجام مى دهند. ابراهيم گفت : اى ابوعمرو، اين حرف را نزن ، زيرا من شنيده ام هر كسى در راه كسب حلال در معرض خوارى و مذلت قرار گيرد، وارد بهشت مى شود.
    ابوسليمان دارانى مى گويد: از نظر ما عبادت آن نيست كه پاهايت را دراز كنى در حالى كه ديگرى زندگى تو را تاءمين مى كند، بلكه نخست بايد دو قرص نان براى خودت فراهم كنى و پس از تهيه آنها عبادت كنى .
    گويند:
    روز قيامت مناديى فرياد مى زند: كجايند كسانى كه در روى زمين مورد خشم خدا شدند، كسانى به پا مى خيزند كه در مسجدها گدايى مى كردند. اين مطلب نكوهشى است از طرف شرع نسبت به گدايى و تكيه داشتن بر كمك ديگران ، در صورتى كه هر كس مال موروثى نداشته باشد، جز كسب و تجارت چيزى او را از گدايى و سربار ديگران شدن نجات نمى دهد.

    پاسخ به اشكال :

    اگر بگويى پيامبر (ص ) فرموده است : (( به من وحى نشده كه مال و ثروت جمع كن و از جمله بازرگانان باش ، ليكن به من وحى شده كه با حمد و سپاس ، پروردگارت را تسبيح گوى و از جمله سجده كنندگان باش و پروردگارت را چنان پرستش كن كه مقام يقين براى تو حاصل شود.))
    (30) به سلمان فارسى - خدايش بيامرزد - گفتند: ما را نصيحت كن ، فرمود: هر كس ‍ از شما در حال مراسم حج و يا در حال جهاد و يا تعمير مسجد خدا بميرد، به مقاماتى خواهد رسيد و مبادا در حال تجارت و در حال خيانت از دنيا برود.
    پاسخ آن است كه راه جمع بين اين اخبار به اين است كه حالات مختلف را شرح دهيم : ما نمى گوييم تجارت يا براى تحصيل مال به مقدار نياز است ، يا براى فراهم آوردن ثروت بيش از حد نياز؛ اگر تجارت براى افزون خواهى از مقدار احتياج ، يعنى براى زياد كردن مال و اندوختن ثروت باشد نه براى صرف در راه خيرات و صدقات ، در اين صورت نكوهيده است زيرا چنين تجارتى رو آوردن به دنياست ؛ دنيايى كه دلبستگى بدان در راءس همه خطاهاست و اگر علاوه بر آن خيانتكار هم باشد كه خود ظلم و تبهكارى است و مقصود سلمان هم كه فرمود: (( نبايد در حال تجارت و خيانت بميرى )) . همين است و از تاجر، قصدش آدم افزون طلب است .
    و اما اگر انسان به وسيله تجارت بخواهد زندگى خود و فرزندانش را اداره كند در حالى كه مى توانست از راه گدايى هم آنها را اداره كند، در اين صورت به خاطر حفظ آبرو و احتراز از گدايى ، تجارت بهترين كار است و اگر محتاج به گدايى نيست و بدون درخواست ، ديگران به او كمك مى كنند باز هم كسب براى او بهتر است چرا كه ديگران به خاطر درخواست به زبان حالش به او كمك مى كنند و در بين مردم ، خود منادى تنگدستى خويش است . بنابراين پرهيزگارى و حفظ آبرو بهتر از بيكارى بلكه بهتر از اشتغال به عبادت بدنى است .
    نرفتن به دنبال كسب براى چهار گروه بهتر است : 1 - عابدى كه به عبادتهاى بدنى (باطنى ) مشغول است ، 2 - مردى كه در سير و سلوك باطنى است و به عمل قلبى در علوم احوال و مكاشفات اشتغال دارد، 3 - دانشمندى كه سرگرم تربيت علم ظاهر است در امورى كه مردم در دين خود از آن بهره مند مى شوند مانند كسى كه صاحب فتواست و مفسر، محدث و نظاير آنها، 4 - مردى كه دست اندركار مصالح مسلمين و عهده دار امور مسلمانان است مانند سلطان ، قاضى و ناظر بر اموال كه اين افراد هرگاه اموالى را كه بر مصالح عمومى و يا موقوفاتى كه وقف علما و فقراست سرپرستى مى كنند، توجه ايشان بر اين امور بالاتر از اشتغال به كسب است ؛ از اين رو به رسول خدا (ص ) وحى شد كه با حمد و سپاس پروردگارت را تسبيح گوى و از جمله سجده كنندگان باش و وحى نشد كه ثروت جمع كن و در زمره بازرگانان باشد، زيرا آن حضرت جامع اوصاف اين چهار گروه بود، با اوصاف بيشترى كه در وصف نگنجد. و اين چهار دسته دو حالت ديگر نيز دارند: يكى آن كه زندگى آنان وقتى كه كسبى ندارند از دست مردم و زكات و يا صدقه اى است كه بدون نياز به درخواست به خاطر خدا مى دهند، در اين صورت كسب نكردن و اشتغال به همان كارى كه دارند بهتر است زيرا عمل آنها كمك به مردم در امور خير است و به دليل اين كه قبول زكات و صدقات از سوى آنان حقى است بر گردن مردم كه ادا مى شود و يا فضيلتى است براى آنان ؛ حالت دوم آن است كه آنان براى اداره معيشت خود نيازمند به درخواست از ديگران شوند، در اين صورت جاى اشكال و سختگيريهايى است كه در مورد سؤ ال از مردم نقل كرديم و نكوهش سؤ ال ظاهرا دليل بر آن است كه خوددارى از سؤ ال بهتر است و نظر دادن درباره سؤ ال بدون توجه به احوال و اشخاص دشوار است بلكه اظهار نظر در اين مورد موكول به درك موفقيت و توجه انسان به وضع خود مى باشد؛ به اين ترتيب كه حالت ذلت و آبروريزى و نياز به گرانبارى و خواهشى را كه در سؤ ال پيش مى آيد با فايده اى كه براى او و ديگرى از اشتغال وى به علم و يا عمل حاصل مى شود، با هم بسنجد. چه بسا كسى كه مردم بهره زيادى از او مى برند، خود نيز از اشتغال به علم و عمل بهره فراوان مى برد و كسب معيشت با كمترين عرض حاجت بر او سهل مى شود و چه بسا قضيه بر عكس باشد و در مواردى هم سود و زيان با هم برابر باشند. بنابراين شايسته است كه شخص تصميم گيرنده به قلبش مراجعه كند، هر چند كه مفتيان در آن مورد فتوا داده باشند، زيرا فتواها تمام جهات و جزئيات احوال را به تفصيل بيان نمى كنند. در ميان پيشينيان كسى بود كه سيصد و شصت دوست داشت هر شب به منزل يكى از آنها وارد مى شد و كسى بود كه سى دوست داشت ، آنان مشغول عبادت مى شدند با علم به اين كه ميزبانان ايشان از اين كه اينان احسان آنها را پذيرايند ممنون هستند، از اين رو پذيرفتن احسان ميزبان از جانب آنها، علاوه بر عبادات آنان ، خود خير و نيكى بود. بنابراين در اين امور بايد دقت لازم صورت گيرد؛ زيرا پاداش گيرنده ، وقتى كه از آن براى امر دينى كمك بگيرد، و احسان كننده نيز از روى ميل احسان كند، همانند بخشنده است و هر كس بر اين مطالب آگاهى داشته باشد، مى تواند وضع خودش را دريابد و از دل خودش بپرسد كه چه چيز نسبت به حال و وقت او بهتر است ، واللّه اعلم .))
    مى گويم :
    آنچه از اخبار اهل بيت (ع ) به دست مى آيد اين است كه به طور كلى كسب و تجارت افضل است حتى براى شخص متعبد و اهل علم و صاحبان رياست ، همان طورى كه از خبر داوود و اخبارى كه گذشت استفاده مى شود.
    در كتاب (( من لا يحضره الفقيه )) آمده است : امام صادق (ع ) درباره آيه مباركه :
    (( (( رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه )) )) (31) فرمود: بازرگانانى بودند كه موقع نماز تجارت را رها مى كردند و به سوى نماز مى شتافتند، اينان پاداش ‍ بيشترى دارند تا كسى كه تجارت نمى كند.)) (32)
    از امام صادق (ع ) است كه فرمود: عمر بن مسلم چه مى كند؟ گفتند: رو به عبادت آورده و تجارت را ترك كرده است . فرمود: واى بر او آيا نمى داند كه هر كه از طلب روزى باز ايستد، عبادتش قبول نمى شود؟ همانا گروهى از اصحاب رسول خدا (ص ) وقتى كه آيه شريفه : (( و من يتق اللّه يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب )) (33) نازل شد، در خانه هايشان را بستند و رو به عبادت آوردند و گفتند: ما را خداوند كفايت مى كند، اين قضيه را به رسول خدا (ص ) رسيد به ايشان پيغام داد كه چه چيز باعث شد كه شما اين كار را بكنيد؟ گفتند: يا رسول اللّه ! خداى عز و جل روزى ما را بر عهده گرفته است و ما رو به عبادت آورديم . پيامبر فرمود: همانا كسى كه چنين كارى بكند، خداوند عبادت او را نمى پذيرد، بايد شما دنبال روزى برويد زيرا من دشمن مى دارم آن مردى را كه دهانش را به سمت پروردگار باز كند و بگويد: پروردگارا به من روزى بده ، روزى بده ، در حالى كه دنبال روزى نمى رود.)) (34)
    از على بن حمزه روايت شده است كه مى گويد: (( حضرت ابوالحسن (ع ) را ديدم در ميان زمينى كه متعلق به ايشان بود كار مى كرد، در حالى كه پاهايش غرق در عرق بود. عرض كردم : فدايت شوم ، كارگران شما كجا هستند؟ فرمود: على بن حمزه ، كسانى كه از من و از پدرم بهتر بودند در زمين خود، كار مى كردند. عرض كردم : مقصود شما كيست ؟ فرمود: رسول خدا (ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) و همه نياكانم كه به دست خود، كار مى كردند كار كردن ، روش انبياء و مرسلين و صالحان است .)) (35)
    از فضيل بن ابى قره نقل شده است كه مى گويد: (( بر امام صادق (ع ) وارد شديم در حالى كه روى ديوار مشغول كار بود، عرض كرديم : فدايت شويم ، اجازه بفرماييد اين كار را ما انجام دهيم و يا غلامانتان انجام بدهند، فرمود: نه ، مرا به حال خودم بگذاريد زيرا من مايلم كه خداى عز و جل مرا در حالى ببيند كه كار مى كنم و براى كسب حلال خودم را به زحمت انداخته ام )) ؛ و (( اميرالمؤ منين (ع ) در شدت گرما به دنبال رفع نيازهاى زندگى اش مى رفت به اين منظور كه خداوند ببيند او در راه كسب حلال خود را زحمت مى دهد.)) (36)
    غزالى گويد :
    (( فضيلت كسب ، ليكن عقيده كه بدان وسيله كسب صورت مى گيرد بايد داراى چهار ويژگى باشد: درستى ، عدالت ، احسان و دلسوزى نسبت به دين ، و ما راجع به هر كدام از آنها يك باب فراهم كرده ايم ، اينك از عوامل و اسباب صحت و درستى كسب در باب دوم شروع مى كنيم و آنها را نام مى بريم .))

    باب دوم : درباره آشنايى با كسب به صورت بيع ، ربا، سلم ، اجاره ، قراض، شركت، و ...

    (( درباره آشنايى با كسب به صورت بيع ، ربا، سلم ، اجاره ، قراض ، شركت ، و بيان شرايطى كه شرع مقدس درباره صحت اين تصرفات دارد كه همين صحت ، در شرع مقدس مدار و ملاك همه كسبهاست .))
    بدان كه تحصيل علم اين باب بر هر كسى كه در صدد كسب مى باشد واجب است ، زيرا طلب علم بر هر مسلمانى واجب است . منظور طلب علمى است كه مورد نياز است و شخص كاسب هم به علم كسب نياز دارد و هرگاه با علم مربوط به اين باب آشنا شود با عوامل فساد معامله آشنا مى شود و در نتيجه از آنها پرهيز مى كند و در مورد نادر و مشكلات فرعى كه پيش مى آيد، تاءمل مى كند تا آن كه بپرسد، زيرا اگر او به علم اجمالى با اسباب و عوامل فساد آشنا نباشد نمى داند كه چه وقت بايد توقف كند و بپرسد و اگر بگويد: من اقدام بر فراگيرى نمى كنم بلكه صبر مى كنم تا وقتى كه موردى پيش بيايد، آن وقت مى آموزم و مى پرسم ، در پاسخ وى گفته مى شود: اگر تو موارد فساد عقدها را ندانى از كجا مى دانى كه اشكالى پيش آمده است ، زيرا شخص ‍ كاسب به طور مداوم تصرفاتى مى كند و نمى داند در كجا بايد توقف كند در حالى كه تمام اين تصرفات در صحيح و مباح مى پندارد. پس ناگزير بايد اين مقدار از علم تجارت را داشته باشد تا بتواند موارد مباح و جايز را از غير جايز و جاى اشكال را از جاى واضح و غير مشكل تشخيص دهد.))
    مى گويم :
    در كتاب (( من لا يحضره الفقيه )) از اميرالمؤ منين (ع ) نقل شده است كه فرمود: (( هر كس بدون علم و آگاهى تجارت كند، در ربا بيفتد، باز هم دچار ريا گردد، بنابراين نبايد كسى در بازار به كسب و تجارت بپردازد مگر آن كه به مسائل خريد و فروش آشنا باشد.)) (37)
    از اصبغ بن نباته نقل شده كه مى گويد: (( از على (ع ) شنيدم كه روى منبر مى گفت :
    اى گروه بازرگانان ، اول آشنايى با مسائل ، آنگاه تجارت ؛ به خدا سوگند كه ربا در ميان اين امت مخفى تر از راه رفتن مورچه روى سنگ صاف است . اموالتان را با صدقه دادن حفظ كنيد، تاجر تبهكار است و تبهكار در آتش است جز آن تاجرى كه حق را بگيرد و حق را بدهد.)) (38)
    غزالى گويد :
    (( علم عقود زياد است ليكن اين شش عقدى كه از مكاسب جدا نيستند، عبارتند از: بيع ، ربا، سلم ، اجاره ، شركت و قراض كه ما بايد شرايط آنها را شرح دهيم .))

    عقد بيع و شرايط آن

    اولين عقد، بيع است ، خداوند آن را حلال فرموده است و آن سه ركن دارد: عاقد، معقود عليه ، و عبارت عقد؛ ركن اول - عاقد.
    مى گويم :
    مقصود غزالى از عاقد، شامل بايع و مشترى است . ما شرايط آن دو را به روش اهل بيت (ع ) نقل مى كنيم و از نقل گفته وى اعراض مى كنيم ، و به توفيق الهى مى گوييم : شرط فروشنده و خريدار آن است كه داراى بلوغ ، عقل و رشد و مالكيت باشند و يا چيزى كه جايگزين مالكيت باشد مانند وكالت ، ولايت و رضايت ، و ديگر آن كه دو طرف راضى باشند. بنابراين خريد و فروش كودك ، ديوانه ، بيهوش ، مست و سفيه درست نيست ، و نيز بيع فضولى و بيع كسى را كه به ناحق مجبور كنند جايز نيست ، چه كودك مميز باشد و چه نباشد و چه به اجازه ولى باشد يا نه ، همچنين در مورد شخصى كه ديوانه است . بعضى از علماى شيعه معامله كودك عاقلى را كه به ده سالگى رسيده باشد جايز دانسته اند و بعضى خريد و فروش او را براى آزمايش و تمرين اجازه داده اند ولى اظهر آن است كه خريد و فروش كودك در اشياى كم ارزش ‍ در مواردى كه عرف عادت بر آن جارى گشته ، براى رفع مشكل در بعضى اوقات جايز است . همچنين در موردى كه كودك به منزله آلت و ابزار براى كسى است كه اهليت دارد، مگر آن كه خريد و فروش از قبيل معاطاة باشد كه سخن در آن خواهد آمد. و در بيع فضولى و شخص مجبور اگر مالك و يا ولى او اجازه دهد و يا راضى شوند، از نظر اكثر علما به دليل وجود مقتضى صحت ، معامله درست است يعنى عقدى است با تمام شرايط و مانعى نيز در اين جا وجود ندارد جز اجازه ندادن و رضايت نداشتن آن هم كه مرتفع گشته است . و نيز به دليل خبر عروه بارقى ،(39) كه پيامبر (ص ) او را ماءمور كرد تا گوسفندى را به يك دينار بخرد و او دو گوسفند با آن يك دينار خريد سپس يكى از آنها را به يك دينار فروخت و يك دينار را با گوسفند ديگر باز آورد. پيامبر (ص ) اجازه داد و او را براى اين معامله تبريك گفت و براى منع از بيع فضولى اخبارى از طريق اهل سنت وجود دارد. جز اين كه خبر مربوط به جواز مشهورتر و دلالتش روشن تر است . اما كسى را كه به حق مجبور كنند مانند كسى كه به خاطر اداى دينى كه دارد مجبور به فروش مالش كنند و يا مجبور به خريد مالى شود كه در مقابل طلبش به او داده اند كه حاكم او را مجبور بر خريد كند و نظاير اين بدون خلاف صحيح است .
    غزالى گويد :
    (( شرط خريدار برده مسلمان و قرآن مجيد آن است كه مسلمان باشد مگر درباره كسى كه با خريدن او، برده مسلمان آزاد شود.
    ركن دوم مورد عقد، مال معينى است كه از يك طرف به عنوان ثمن و يا مثمن به طرف ديگر معامله منتقل مى شود كه شش شرط دارد.))
    مى گويم :
    بلكه نه شرط - بر اساس روش شيعه - دارد، چنان كه بيان خواهيم كرد:
    اول - آن كه عين مال باشد، بنابراين فروش منفعت مال درست نيست بر خلاف نظر شيخ در كتاب مبسوط كه در مورد خدمت عبد، معامله را جايز مى داند، اين قول خلاف قاعده است .
    دوم - آن كه داراى منفعت حلالى باشد كه مقصود عقلاست . بنابراين فروش چيزى كه منفعت مشروع ندارد نظير مردار، بدون هيچ اختلافى درست نيست ، بلكه فقها منع بيع را نسبت به فروش اعيان نجسه و مايعاتى كه نجس شوند و به خاطر پليدى و نجاست آنها قابل تطهير نباشد، تعميم داده اند، بجز سگ شكارى به دليل فايده شكار و روغن نجس به خاطر فايده مصرفش در روشنايى كه در اين دو مورد روايت صريح مبنى بر جواز بيع رسيده و بعضى از فقيهان جواز فروش را مخصوص سگ تازى دانسته اند و بعضى فروش سگ گله و زراعت و باغ را نيز مجاز دانسته اند به دليل مشاركت اينها با سگ شكارى در هدفى كه باعث جواز بيع آن است . همچنين فقيهان فروش منسوخات را به طور كلى ، بنابراين كه قابل تذكيه نيستند - بجز فيل كه به قول بعضى و به خاطر روايتى كه مبنى بر جواز بيع فيل رسيده - جايز ندانسته اند و نيز به منع فروش قورباغه ها، لاك پشتها و تمام درندگان فتوا داده اند، بجز گربه - به دليل نصى كه به جواز بيع آن رسيده - و به استثناى يوزپلنگ به خاطر صلاحيت آن براى شكار. و بعضى از علما به دليل خبر صحيح ، پرندگان درنده را نيز استثنا كرده اند و بعضى گفته اند تمام درندگان به دليل استفاده از پوست و پرشان كه بر آنها واقع مى شود و پاك و مورد استفاده واقع مى شوند، جايز البيع اند، و درباره پوست دباغى شده پلنگ روايت صريح بر جواز بيع رسيده است و بعضى فروش ‍ سرگين و بول را چه پاك و چه نجس به دليل پليدى آنها منع كرده اند جز بول شتر را كه به عنوان دارو - به طورى كه در خبر وارد شده - مجاز شمرده اند و اخبار با وجود ضعف اسناد درباره عذره مختلف است و بعضى از فقها منع بيع را به هر چيزى كه مانند آلات لهو به منظور حرم استفاده مى شود تعميم داده اند، هر چند كه بندرت در غير راه حرام نيز قابل استفاده باشد. چون مورد ندرت باعث جواز نمى شود و همچنين بيع مجسمه هايى مانند صليب و بت كه براى پرستش ساخته شده اند و بعضى از اساتيد ما از متاءخرين - خدا بيامرزدشان - به جواز بيع هر آنچه سود حلال مورد نظر عقلا را داشته باشد كه به دليل اصالت جواز و نبودن دليل قابل توجهى بر منع بيع ، مورد اعتماد بوده گرايش يافته اند. زيرا نجاست و پليد دانستن چيزى باعث منع بيع نمى شود و به دليل فرموده امام صادق (ع ): (( هر چيزى مطلق است مگر آن كه نهيى در آن باره رسيده باشد)) (40)، و به دليل ظواهر نصوصى كه در موارد استثناى ياد شده وارد است زيرا كه جواز در اين موارد - چنان كه ظاهر است - جز براى منفعت حلال نمى باشد تنها به دليل مخصوص بودن مورد سؤ ال است كه پاسخ نيز محدود و مخصوص به مورد خاص است ، و نيز به دليل عموم : (( و احل اللّه البيع . ))
    سوم - مورد معامله مملوكى باشد كه ملكيت آن كامل باشد بنابراين فروش شخصى آزاد و چيزهايى كه تمام مسلمانان پيش از حيازت در آنها شريكند مانند آب و علف ، ماهيها و حيوانات وحشى را پيش از آن كه شكار كنند - وقتى كه در زمين مباح باشند - صحيح نيست و نيز فروختن مال وقف جايز نيست به دليل تمام نبودن ملكيت آن مگر موردى باشد كه خبر صحيح - در صورت اختلاف صاحبان وقف - دلالت بر جواز بيع آن دارد به اين دليل كه چه بسا اختلاف باعث از بين رفتن اموال و نفوس مى شود.(41)
    در خبر ديگرى آمده است : (( هرگاه نيازمند باشند و پس از آن درآمد ملك كفايت نكند و همه اصحاب وقف راضى باشند و فروختن بهتر باشد، بفروشند.)) بعضى از فقها به اين خبر عمل كرده اند در حالى كه سند آن مجهول است ؛ بعضى از ايشان موردى را كه ملك وقف مخروبه شده و مهمل مانده و به آن صورت هيچ نفعى نداشته باشد، به مورد فوق ملحق كرده اند و شهيد ثانى - خدايش بيامرزد - اين قول را پسنديده به دليل آن كه در اين حال مقصود وقف كه باقى داشتن اصل ملك و مصرف كردن منفعت مى باشد از ميان رفته است ، چنان كه اگر حصير مسجد كهنه شود و يا درخت خرمايش فرسوده گردد به نحوى كه قابل استفاده نباشد، براى سوختن و امثال آن فروخته مى شود و اين كار خوب است و در اين مساءله اقوال ضعيف ديگرى وجود دارد، در حالى كه دليل منع عام است .
    و نظير آن است ، فروختن ام ولد تا وقتى كه فرزندش زنده است ، فروختن او جايز نيست مگر براى اداى مبلغى كه بر ذمه دارد، با وجود نادارى و تنگدستى مولايش - بنا به قول مشهور - به دليل خبر صحيحى كه از امام كاظم (ع ) رسيده است : (( هر مردى كه كنيزى را بخرد و از او صاحب فرزندى شود و بعد، بهاى آن كنيز را نپردازد و آنقدر مال هم از خود به جا نگذارد كه آن مبلغ را بپردازند، فرزندش را از آن زن مى گيرند و خود او را مى فروشند و بهايش را مى پردازند، سؤ ال كردند: آيا در غير اين صورت نيز فروخته مى شود؟ فرمود: خير)) .(42) و بعضى فروختن او را مشروط به مردن مالك كرده اند، و بعضى موارد ديگر را نيز بر اين مورد افزوده اند. در روايت صحيح آمده است : (( ام ولد فروخته مى شود و به ارث مى رسد و هبه مى شود و از هر جهت مثل كنيز است .)) (43)
    و اگر فتواى فقهاى شيعه نبود كه از فروش ام ولد منع كرده اند، ما نهى روايت اول را حمل بر كراهت مى كرديم .
    چهارم - مال مورد معامله معلوم باشد، بنابراين فروختن چيز نامعلوم و مبهم صحيح نيست به دو جهت يكى از ترس اين كه مبادا دچار فريب شود كه از آن نهى شده و ديگر براى جلوگيرى از نزاع ، ليكن معلوم بودن هر چيز مناسب خود آن است ، به اين ترتيب فروختن چيزهايى كه بايد كيل ، وزن و يا شمرده شوند بدون وزن و پيمانه و يا شمارش ، هر چند كه ديده شوند صحيح نيست - به طورى كه در خبر صحيح آمده است - (44) بر خلاف نظر ابن جنيد كه در مورد معامله دو كالايى كه جنسا مغاير و در معرض مشاهده اند، به دليل اين كه مشاهده باعث رفع غرر و اختلاف جنسيت نيز باعث از ميان رفتن ربا مى شود، معامله را جايز مى داند، در حالى كه حديث مخالف نظر وى و حجت بر اوست .
    در حديث حسن از امام صادق (ع ) است : (( از آن حضرت درباره گردو پرسيدند كه شمردن آن ممكن نيست از اين رو پيمانه مى كنند سپس گردوهاى داخل پيمانه را مى شمارند و بعد بقيه را بر اساس همان پيمانه محاسبه مى كنند، درست است يا نه ؟ فرمود: اشكالى ندارد.)) (45)
    امثال جامه و زمين را با مشاهده مى توان معامله كرد هر چند كه متر نكرده باشند، و جز از افراد كمى ، در اين مساءله اختلافى وجود ندارد و خريدن مقدار معينى از جامه و زمين تا وقتى كه تمام اجزايش برابر نباشد جايز نيست مگر به صورت مشاع ، و فروختن ميوه و برگ درختان به مدت يك سال و يا بيشتر، همچنين سبزى روى زمين ، يك نوبت چيدن و يا چند نوبت را پس از ظاهر شدن و به وجود آمدن در تمام اين ها جايز است ، اگر چه ميوه ها هنوز شكوفه نكرده و يا زراعت خوشه نبسته باشد، هرچند كه معامله ميوه ها به مدت يك سال در صورتى كه وضعيت ميوه ها بدرستى ظاهر نگشته كراهت دارد، به اين ترتيب كه به حدى رسيده باشد كه اطمينان حاصل شود، آفت نمى زند، يا خرما زرد و قرمز و يا ميوه ها دانه بسته باشد.
    در روايت صحيح از امام صادق (ع ) رسيده است كه فرمود: (( پدرم خريدن درخت خرما را پيش از ظاهر شدن ميوه آن سال كراهت داشت اما به مدت دو سال و سه سال مى فرمود: اگر امسال ميوه نداد در سال ديگر ميوه خواهد داد سپس در مورد ميوه و درخت خرما فرمود: خريد يك ساله پيش از آن كه ميوه ظاهر شود كراهت دارد به دليل اين كه مبادا آفت بزند اما اگر ظاهر شود اشكالى ندارد.)) (46)
    اما فروش ميوه پيش از ظاهر شدن آن بر درخت ، مشهور آن است كه به طور مطلق جايز نيست و قول صحيح تر آن است كه معامله به بيش از يك سال و يا با ضميمه كردن مقدارى ميوه معلوم و يا به شرط چيدن ، به طورى كه از اخبار استفاده مى شود جايز است .
    معامله پشم ، كرك و موى بدن گوسفند و شتر به طور جداگانه و يا به ضميمه خود حيوان با مشاهده از نظر شيخ مفيد، علامه و جمعى از فقها جايز است هر چند وزن آنان معلوم نباشد زيرا آنها نيز در اين حال مثل ميوه درخت ، در حكم چيزهاى موزون نيستند.
    از امام صادق (ع ) نقل شده است : (( از آن حضرت پرسيدند، نظر شما درباره مردى كه پشمهاى صد گوسفند را بر بره هايى كه در رحم دارند به فلان مبلغ بخرد چيست ؟ فرمود: اشكالى ندارد، اگر بچه اى در رحم نداشته باشند، راءس المال همان پشم خواهد بود.)) (47)
    و بعضى گفته اند: بدون ضميمه معلوم معامله جايز نيست و احوال همين است .
    پنجم - آن كه به طور محسوسى و از نظر شرعى بر تسليم كالاى مورد معامله قادر باشد بنابراين فروش برده اى كه فرار كرده ، جايز نيست مگر با ضميمه چيزى كه قدرت بر تسليم دارد و همچنين فروختن مال گروگان جايز نيست مگر با اجازه گرودار زيرا آن مال وثيقه طلب اوست . در روايت صحيحى از امام كاظم (ع ) نقل شده است : (( راوى از آن حضرت پرسيد: آيا درست است كه از مردم ، كنيز گريخته اى را بخرم و بهاى آن را بپردازم و خود به دنبال يافتن كنيز باشم ؟ فرمود: خريدن آن جايز نيست مگر آن كه به همراه آن چيزى از قبيل جامه و يا كالايى از ايشان بخرى و بگويى : فلان كنيز را با اين جنس به فلان مبلغ از شما مى خرم ، در اين صورت جايز است .)) (48) اما معامله چيزى كه طبق جريان عادى بر مى گردد مانند كبوتر پرنده اهلى بدون ضميمه درست است به دليل قرار دادن جريان عادى به منزله واقع زيرا در اين صورت به منزله برده اى است كه او را به دنبال كارى فرستاده اند و مانند چهارپايى است كه به چراگاه گسيل شده باشد. همچنين جايز است معامله آن چيزى كه تسليمش تا مدتى ممكن نيست ، مانند قرضى كه مدت دار است ، ولى در اين دو مورد قبلى نيز بر منع معامله وجود دارد.
    ششم - اين كه مال مورد فروش را قبض كند، اگر ملكيت به وسيله بيع حاصل شود و از چيزهايى قابل كيل و وزن باشد و آن را براى سود و يا با تخفيف بفروشد، غير از موردى كه جنسى را سر بسر بفروشد كه اصطلاحا به آن توليه مى گويند، چنان كه در اخبار زيادى از جمله در حديث صحيحى از امام صادق (ع ) رسيده است كه فرمود: (( هرگاه جنسى را كه قابل پيمانه و وزن است خريدى ، آن را تا نگرفته اى نفروش ‍ مگر آنكه به طريق توليه باشد، اما اگر كيل و وزن ندارد، بفروش .)) (49)
    بعضى از فقهاى شيعه ، به دليل اطلاق بعضى از اخبار، معامله به صورت توليه را نيز منع كرده اند و بعضى به طور مطلق تجويز كرده اند اما مكروه شمرده اند و بعضى كراهت را مخصوص به موارد غير توليت دانسته اند و اين مورد را مباح شمرده اند و در خوراكيها به كراهت شديد قائل شده اند، به دليل جمع بين اخبار.
    هفتم - آن كه پيش از جدا شدن فروشنده و خريدار، كالاى مورد معامله را اگر نقد است با بهاى ان از دو طرف مبادله كنند، بنابراين اگر قبض و اقباض صورت نگيرد معامله باطل مى شود و اگر مقدارى را خريدار قبض كرده باشد تنها نسبت به همان مقدار معامله درست است و در بين اخبار عباراتى است كه بر حرمت عمل وى نيز اشاره دارد؛ از نظر فقهاى شيعه بدون هيچ اختلاف نظرى درهم و دينار بايد مشخص باشد و عوض كردن آن دو جايز نيست و اگر پيش از قبض ، جنس از بين رفت ، معامله خود بخود فسخ مى شود و خريدار لازم نيست كه عوض آن را - هر چند كه برابر باشند - بپردازد و فروشنده هم حق ندارد از وى مطالبه كند.
    هشتم - آن كه معامله نبايد از دو طرف مدت دار باشد در صورتى كه بر ذمه طرفين بماند زيرا چنين معامله اى كالى به كالى است و از آن نهى شده است . بعضى گفته اند كالى به كالى خريد و فروش وام به وام است چه مدت دار باشد و يا نباشد در حالى كه اصل ملكيت بر محور تاءخير باشد و شايد مقصود از مورد نهى دين باشد از آن جهت كه اجناس دين بر تاءخير است . و اگر يكى از ثمن و مثمن تنها مدت دار باشد به شرط آن كه مدت معلوم باشد بدون هيچ اختلافى معامله صحيح است ، پس اگر مثمن مدت دار باشد به آن سلم و سلف مى گويند كه شرايط آن خواهد آمد و اگر ثمن مدت دار باشد، نسيه ناميده مى شود و هر كس كالايى را به طور مطلق بفروشد و يا فوريت را قيد كند بايد مشترى قيمت را نقد بپردازد و اگر به دو مبلغ متفاوت با دو مدت مختلف و يا مبلغى را نقد و مبلغى را مدت دار بفروشد، به دليل نامعلوم بودن مدت و مبلغ و به جهت رسيدن نهى از دو معامله در يك عقد، اين معامله صحيح نيست و بعضى گفته اند؛ پرداختن كمترين مبلغ در درازترين مدت قطعيت پيدا مى كند، به دليل اخبارى كه در اين مورد رسيده است ، ولى سند آنها ضعيف است .(50)
    نهم - آن كه راءس المال از نظر مقدار و نقد و نسيه بودن معلوم باشد در صورتى كه به سود و يا به تخفيف بفروشد، همچنين مقدار سود و يا تخفيف بايد معين باشد، و اگر تمام جنس را يكجا بخرد، فروش مقدارى با سود و يا به تخفيف جايز نيست هر چند كه قيمت گذارى كرده باشد؛ همچنين است دلال اگر تاجر قيمت جنس را تعيين كرده باشد و اگر كالايى را نسيه بخرد، بايد فروشنده مدت را اعلام كند و اگر مدت را تعيين نكند، خريدار حق دارد معامله را رد كند و يا كالا را نقد بگيرد.
    غزالى گويد :
    (( ركن سوم ، اجراى صيغه عقد است ، از اين رو بايد ايجاب و قبول يا عبارتى كه - به طور صريح و يا به كنايه - مقصود را برساند، و متصل به عقد باشد، اجرا شود. پس اگر فروشنده بگويد: اين جنس را به آن مبلغ دادم ، عوض عبارت : (( بعتك )) و طرف بگويد: (( قبلت )) اگر قصد بيع كرده باشند، جايز است ، زيرا احتمال دارد كه قصد عاريه كرده باشند در صورتى كه معامله در مورد دو جامه و يا دو حيوان باشد. در حالى كه نيت جلو احتمال را مى گيرد اما عبارت صريح و روشن بهتر رفع اختلاف و خصومت مى كند.))
    مى گويم :
    آنچه براى من روشن است اين است كه صرف رضايت طرفين و قبض و اقباض در صحت بيع كافى است به شرط آن كه قرينه اى بر خريد و فروش باشد به طورى كه اشتباه از ميان برداشته شود و فرصت مخاصمه و نزاع بين فروشنده و خريدار نماند، اما بيع گاهى با همان لفظ دو طرف حاصل مى شود لفظى كه بر آن دلالت داشته باشد مانند (( بعتك )) و يا (( ملكتك )) و نظاير اينها در ايجاب و (( اشتريت )) و (( قبلت )) و نظاير اينها در قبول و گاهى به چيز ديگرى غير از لفظ حاصل مى شود مثل اين كه خريدار نزد گندم فروش مى آيد و مى گويد: يك من از اين گندمها را چند مى فروشى ؟ او مى گويد: به يك درهم ، مشترى يك درهم را مى دهد و يك من گندم را مى گيرد بدون اين كه حرف ديگرى بين آنها رد و بدل شود. و گاهى نرخ جنس بين خريدار و فروشنده معلوم است در اين جا به سؤ ال و جواب نيز نيازى نيست ، زيرا چنين عملى صريح در معامله است و هيچ احتمال ديگرى نمى رود، بخصوص وقتى كه فروشنده در دكانش براى فروش نشسته است ؛ نه براى هبه و عاريه و وديعه و نظير اينها و احتمال بعيد هيچ زيانى در چنين موردى ندارد، زيرا اين مقدار احتمال در لفظ نيز وارد است ، زيرا فروشنده حق دارد كه بگويد: من از كلمه (( بعت )) قصد انشاى بيع را نداشتم بلكه مى خواستم از بيع گذشته خبر دهم ، و دروغ گفتم . و يا اين كه بگويد: مى خواستم بگويم عاريه دادم اشتباه كردم و گفتم فروختم ، و نظير چنين دعاوى كه قابل قبول نيست ؛ زيرا خلاف ظاهر است و از طرفى اين صيغه مخصوص براى اين نوع عقد مخصوص وضع شده و همچنين داد و ستد با دست يا قراين حالى و يا مقالى در عرف و عادت براى اين نوع معامله وضع شده است . در تمام زمانها عادات بر اين جارى بوده است كه با نانوا، قصاب ، بزاز و نظاير اينها به داد و ستد اكتفا مى كنند و نام آن را بيع مى گذارند و شيخ مفيد، طاب ثراه ، بر اين عقيده است و مى گويد: عقيد بيع به رضايت طرفين در آنچه مالكند و مورد معامله است منعقد مى شود، وقتى كه در مجموع آن را بشناسند و به معامله راضى باشند و داد و ستد كنند و از يكديگر جدا شوند. بعضى از متاءخرين با نظر شيخ مفيد موافقند با اين تفاوت كه آنان لفظى را كه دل بر رضايت طرفين باشد، شرط صحت مى دانند در حالى كه اطلاق كلام شيخ مفيد اعم از آن است . اين نظريه شيخ از سخنان اهل بيت (ع ) و قدماى علماى شيعه نيز مستفاد مى شود به اين دليل كه ايشان با وجود اشاره به استيفاى شرايط و بيان واضحترين شرايط، اصلا به لفظ و صيغه در شرايط عقود اشاره نكرده اند همان طورى كه كتاب تهذيب ، كافى ، (( من لا يحضره الفقيه )) و نظاير اينها گواه بر اين مطلبند و اطلاق نصوص كتاب و سنت كه دال بر حليت بيع و انعقاد آن بدون تقييد به صيغه مخصوص است نيز بر اين مطلب دلالت دارد، مضافا آن كه دليل عقلى و نقلى ديگرى بر خلاف آن وجود ندارد. و تكليف فهميدن آن شرط از كلمه بيع از قبيل لغز و پوشيده سخن گفتن است و زيبنده شارع مقدس نمى باشد. بيع ، هر چند كه نامى است براى ايجاب و قبول ، جز اين كه ايجاب و قبول اعم از لفظ و غير لفظ است ؛ و لفظ، خود سبب انتقال نيست ، بلكه دلالت بر انتقال دارد. فعل خاص نيز بر حسب معمول دلالت مستمرى بر مقصود دارد و احساس نياز، عادت پيشينيان و رايج همه رسوم و عادات بر قبول هدايا بدون ايجاب و قبول لفظى با تصرف در آن را نيز بايد به دلايل فوق بيفزاييم ؛ و چه تفاوتى است ميان هداياى عوض دار و بلا عوض ، زمانى كه در شرع لفظى درباره آن وارد نشده باشد، زيرا ملك در هبه نيز بايد منتقل شود، و مطلب در ساير عقود نيز چنين است ، جز اين كه بيشتر فقهاى متاءخر شيعه در تمام عقود، بخصوص عقود لازمه ، لفظى را واجب شمرده اند كه دال بر ايجاب بوده و لفظ ديگرى را كه دال بر قبول به دنبال لفظ قبلى آورده و هر دو به صيغه ماضى باشد، زيرا صيغه ماضى به انشاى مقصود نزديكتر است ، به طورى كه بر انجام مدلول خود در زمان ماضى دلالت دارد و اگر وقوع در ماضى مورد نظر نباشد، هم اكنون در ضمن اين خبر عقد حاصل شده است ، به خلاف صيغه مستقبل كه احتمال دارد وعده به آينده و امرى باشد كه مقتضى انشاى بيع از طرف آمر نيست . بعضى وقوع عقد را مشروط به عربى كرده اند مگر براى كسى كه ياد گرفتن دشوار باشد. و بعضى از فقها مقدم داشتن ايجاب را بر قبول واجب دانسته اند، و بعضى مطابق آوردن لفظ آنها را واجب شمرده و بعضى شرايط ديگرى قائل شده اند و بر اساس گفته اينان اگر توافق بر معامله ميان طرفين حاصل شد و هر يك از رضايت طرف ديگر مطلع شد و فهميد كه وى مى داند با تمام شرايط بيع سرانجام عوض ‍ معين چه مى شود، با اين همه بدون آن لفظ مخصوص معامله قطعى نمى شود لكن با توجه به اذن تصرفى كه هر كدام به ديگرى داده آيا مفيد اباحه تصرف هر يك در آن مال كه به عوض مال خودشان در اختيار دارند، مى شود يا نه ، هر چند كه تا عين باقى است رجوع جايز است . يا اين كه معامله از نظر اختلال به شرط يعنى همان صيغه مخصوص ، فاسد است ؟ مشهور، همان اول (يعنى صحت ) است مالك و احمد از بزرگان عامه بر اين عقيده اند و علامه حلى - رحمه اللّه - و جماعتى بر نظريه دوم (يعنى فساد بيع ) هستند و شافعى از عامه نيز بر اين عقيده است .
    غزالى گويد :
    (( هنگامى كه بين دو طرف داد و ستد بدون تلفظ به زبان معامله صورت گرفته باشد از نظر شافعى اصلا بيعى منعقد نشده است ؛ اما از نظر ابوحنيفه در معاملات كم ارزش درست است . آنگاه تعيين معاملات كم ارزش مشكل است ؛ اگر قضيه را به عرف مردم واگذار كنيم مردم آن را در مورد تمام داد و ستدها جارى مى سازند؛ به طور مثال دلالى جلو مى افتد، از بزار جامه ابريشمى به ده دينار مى خرد و آن را نزد مشترى مى برد و بعد نزد بزاز بر مى گردد و مى گويد: مشترى راضى است ده دينار را بگير، و از صاحبش ده دينار را مى گيرد و بزاز تسليم مى كند و او هم مى گيرد و تصرف مى كند و خريدار جامه ، بيع را قطعى مى داند در صورتى كه بين آنها هرگز ايجاب و قبولى جارى نشده است . همچنين عده اى براى خريد به مغازه فروشنده مراجعه مى كنند و كالايى را عرضه مى كند كه بهايش به طور مثال صد دينار است و هر كه بيشتر بخرد به او مى دهد. يكى مى گويد: به نو دينار مال من ، ديگرى مى گويد: به نود و پنج دينار، مال من و ديگرى مى گويد: صد دينار، بعد مى گويد: وزن كن ، وزن مى كند و تسليم مى كند؛ بدون ايجاب و قبول كالا را مى گيرد و عادت به همين منوال جريان يافته است . اين يكى از مشكلات غير قابل علاج است ، زيرا سه احتمال وجود دارد: احتمال اول آن است كه باب معاطات به طور مطلق چه در كالاى كم بها و چه در پر بها، باز باشد كه اين محال است ، زيرا در معاطات نقل ملكيت است بدون لفظى كه بر آن دلالت كند و حال اين كه خداوند بيع را حلال كرده است و بيع نام ايجاب و قبول است و ايجاب و قبول نيز جارى نشده ، و نام بيع به صرف عمل داد و ستد اطلاق نمى شود. پس به چه دليل حكم به انتقال ملك از دو طرف مى شود بخصوص در كنيزان و غلامان ، زمينهاى كشاورزى و چهارپايان گران قيمت و هرچيزى كه بيشتر باعث اختلاف و نزاع مى شود، زيرا در وقت اختلاف بايد تسليم كننده متاع برگردد و بگويد: پشيمان شده ام و نفروخته ام ؛ چون جز تسليم صرف كار ديگرى نكرده ام و اين بيع نيست . احتمال دوم آن است كه به طور كلى باب معاطات را مسدود كنيم ، همان طورى كه شافعى اين عقد را باطل مى داند. در اين مورد نيز از دو جهت اشكال وجود دارد: يكى اين كه ممكن است معاملات در مورد اشياى كم ارزش بوده است كه در زمان صحابه امر معمولى بود و اگر آنان با بقال ، نانوا و قصاب مكلف به ايجاب و قبول مى بودند براى ايشان سخت بود و به طور گسترده در همه موارد بايد انجام مى گرفت و در وقت اعراض كلى از اين عادت هم بايد شهوت مى يافت (نه زمانى دون زمانى ) زيرا در چنين مساءله اى تمام زمانها نظير همند. جهت دوم آن است كه هم اكنون مردم گرفتار اين نوع معامله هستند و انسان از خوراكيها و نظاير آن چيزى نمى خرد، مگر اين كه مى داند فروشنده با همين داد و ستد، كالا را به او تمليك كرده است . بنابراين اگر چنين است اداى عبارات عقد چه فايده اى دارد. احتمال سوم آن است كه بين كالاهاى كم ارزش و پر ارزش تفاوت باشد، همان طورى كه ابوحنيفه معتقد است . در اين صورت تشخيص كالاهاى كم ارزش دشوار مى شود و بدون هيچ لفظى مبنى بر انتقال ملك ، علت انتقال آن مشكل مى شود.))
    مى گويم :
    به يارى خدا تعالى و لطف او، ما اين گره كور را باز كرده و اين مشكل پيچيده را كه غير قابل علاج مى نمود، به بركت پيروى از اهل بيت (ع ) و ترك سخنان زايد و سكوت نسبت به آنچه خداوند در آن باره چيزى نگفته است ، حل كرديم و دليل نقل ملكيت بدون لفظ را بيان كرديم و احتمال دوم را نيز باطل كرديم ؛ با وجود اين كه اين احتمال مستلزم حرج و مشقت است ، يعنى آن چيزى كه در قرآن صريحا نفى شده است . چگونه به كار بردن لفظ لازم باشد در حالى كه اگر با بقال و قصاب صيغه عقد لازم بود، اين عمل وى بسيار بى معنى و بى نهايت سنگين مى شد و به انجام دهنده عمل نسبت مى دادند كه براى چيز بى ارزشى ارزش قائل مى شود، بخصوص بنا به قول متاءخرين علماى شيعه كه انجام صيغه عقد بايد به عربى و با رعايت اعراب و بناء و با قصد انشاء از لفظ خبر، باشد و شرايط ديگرى كه درك آنها از حوصله عوام خارج است تا چه رسد به اين كه عمل كنند. بسيارى از مردم عربى نمى دانند، حتى براى ايشان تلفظ به عربى ممكن نيست و اگر مكلف شوند كه در مورد هر دانق (ده پولى ) كه معامله مى كنند، وكيل بگيرند و يا تلفظ عربى را ياد بگيرند تكليف ظالمانه اى است ، با اين كه وكيل گرفتن نيز از عقدهايى است كه نياز به ايجاب و قبول دارد، چه دليلى براى وجوب لفظ عربى در بيع است كه در وكيل گرفتن نيست . اما احتمال سوم تا آن جا كه من مى دانم هيچ يك از علماى شيعه بر آن عقيده نيست ، زيرا امكان تعيين كالاى كم ارزش وجود ندارد و ارزانى و گرانى نسبت به اشخاص بلكه نسبت به طرفين معامله در يك چيز نيز متفاوت است .
    بعلاوه اين سخن يك زورگويى مسلم است و دليلى ندارد، زيرا اگر مجرد گرفتن و دادن در كالاهاى كوچك و بيع و يا قرينه بيع باشد، چه مانعى دارد كه در كالاى بزرگ هم صرف دارد و ستد، بيع و يا قرينه بيع باشد، و اگر در كالاهاى كوچك ، نه بيع است و نه قرينه بيع ، پس چه چيز باعث نقل ملكيت مى شود و به اين ترتيب بيع معاطاتى كه متداول كرده اند باطل خواهد بود. بنابراين مى گوييم : اگر صرف داد و ستد قرينه اذن و اباحه تصرف است پس چرا قرينه بيع و انتقال ملكيت نباشد با وجود اين كه دلالت آن بر بيع روشن تر است ، از اين رو اگر از قصاب بپرسند كه آيا به مشترى گوشت را فروختى و يا به او اجازه تصرف دادى ؟ خواهد گفت : بلكه به او فروختم ؛ و اين از مطالبى است كه بر هيچكس پوشيده نيست در صورتى كه اگر براى قصاب روا باشد كه بيع را انكار كند هر آينه جايز بود كه اذن در تصرف را نيز منكر شود و بگويد: چگونه تصرف كردى در صورتى كه من بصراحت اجازه تصرف نداده بودم ؛ شايد من آن را به تو امانت داده بودم و نظير اين سخنان . حاصل مطلب آن كه مردم در مورد اباحه تصرف بى نياز از اعتماد به قراين نيستند و بايد در انعقاد و قطعيت آن سخنى است بى دليل و تكليف به چيزى است كه هيچ راهى براى شناخت آن از طريق شرع و عقل وجود ندارد، ما به اين دليل سخن را در اين مساءله به درازا كشانديم كه معركه آراى بزرگان و مورد مشاجره فضيلت مآبان است . علاوه بر آن هرچه از شرايط مجاز در ضمن عقد گفته شود مانند شرط شستن جامه (كوبيدن جامه ) و آزاد كردن برده و نظاير آن ، شرط لازم است و وفاى به آن واجب مى باشد، زيرا مؤ منان به شرايط خود آن پاى بند مى باشند، مگر آن كه اين پاى بندى ، به جهالت در مورد يكى از دو عوض منجر شود؛ و اگر شرط غير مجاز بود عقد باطل است و اگر طرف شرط كننده به شرط خود وفا نكرد، طرف ديگر اختيار فسخ دارد.

    پي‌نوشت‌ها:

    1- نباء / 11: و روز را (وقت ) معاش قرار داديم .
    2- اعراف / 10: و در آن براى شما معيشتها قرار داديم ولى شما كمتر سپاس مى گزاريد.
    3- بقره / 198: گناهى بر شما نيست اگر از پروردگارتان فزونى خواهيد.
    4- مزمل / 20: و ديگرانى كه در زمين راه مى روند و از فضل خدا (روزى ) مى طلبند.
    5- جمعه / 10: پس در زمين پراكنده شويد و از كرم خدا (روزى ) بخواهيد.
    6- اين حديث را ابونعيم در حليه و ابن عساكر - به طورى كه در جامع الصغير باب همزه آمده - از قول ابوهريره به سند ضعيفى نقل كرده است و طبرانى در الاوسط آن را نقل كرده و در سند اين حديث محمّد بن سلام مصرى مى باشد. ذهبى گويد: از يحيى بن بكير خبر مجعولى نقل شده است و اين حديث به گفته او از يحيى بن بكير نقل شده به مجمع الزوائد، ج 4، ص 64 مراجعه كنيد.
    7- اين حديث را ترمذى در سنن ، ج 5، ص 213 كتاب خود از حديث ابوسعيد نقل كرده و گفته : اين حديث حسن است .
    8- اين حديث را ابوشيخ در كتاب الثواب ، و ابونعيم در الحلية و بيهقى در شعب الايمان چنان كه در المغنى آمده است - از حديث ابوهريره به سند ضعيف نقل كرده اند و كلينى در كافى ، ج 5، ص 78 از ابوجعفر (امام باقر (ع )) نقل كرده است .
    9- اين حديث را - به طورى كه در المغنى آمده - طبرانى در سه كتاب لغت خود از كعب بن حجره به سند ضعيفى نقل كرده است .
    10- با اين لفظ در جايى بر نخوردم جز اين كه ديلمى در مسند الفردوس از على (ع ) نقل كرده است :
    (( خداوند دوست دارد كه بنده اش را ببيند در راه كسب حلال در زحمت است .)) به طورى كه در كتاب جامع صغير آمده ، سند اين حديث ضعيف است .
    11- طبرانى در الكبير و بيهقى در الشعب از قول ابن عمر - به طورى كه در جامع صغير آمده - به سند ضعيفى آن را نقل كرده و كلينى در كافى ، ج 5، ص 113 روايت كرده است .
    12- بيهقى در سنن ، ج 5، ص 263 و احمد در مسند، ج 4، ص 141 آن را نقل كرده است .
    13- احمد در مسند خويش به سند صحيح از قول ابوهريره - به طورى كه در مجمع الزوائد، ج 4، ص 61 آمده - اين حديث را نقل كرده است و در آن جا به جاى سازنده ، كارگر آمده است .
    14- اين حديث را ابراهيم حربى در غريب الحديث نقل كرده (المغنى ) و در كافى نظير آن را در، ج 5، ص 319 آورده است .
    15- طبرانى در الكبير بخش اول حديث را با عبارت ديگر، و بزاز و همچنين طبرانى - چنانكه در مجمع الزوائد، ج 4، ص 71 آمده - بخش پايانى را نقل كرده اند و از كافى با بيان و توضيح خواهد آمد.
    16- اين سخن حسن بصرى است مصنف اشتباها آن را به پيامبر (ص ) نسبت داده است .
    17- اين حديث را بخارى در صحيح ، ج 3، ص 71 و نسائى در سنن ، ج 5، ص 96 و ترمذى در سنن ، ج 3، ص ‍ 193 كتاب خود نقل كرده اند.
    18- اين حديث را كلينى در كافى ، ج 4، ص 19 نقل كرده و در آن جا آمده است : (( خداوند در تنگدستى به روى او بگشايد.))
    19- كافى ، ج 5، ص 80 مؤ لف در كتاب وافى مى گويد: (( (( واجملوا فى الطلب )) ع(( يعنى نبايد بيش از اندازه خودتان را به زحمت بيندازيد، و عطف اين جمله بر (( (( اتقواللّه )) )) دو احتمال دارد: يكى آن كه مقصود اين باشد كه از خدا درباره اين زحمت و رنج زياد بترسيد و خودتان را در شبهات نيندازيد، يعنى چنين كارى را نكنيد و دوم اين كه اگر شما از خدا بترسيد محتاج به اين رنج و زحمت نيستيد و اشاره دارد به آيه شريفه (( (( و من يتق اللّه يجعل له مخرجا. و يرزقه من حيث لايحتسب )) )) ، يعنى هر كه از خدا بترسد خداوند راه نجاتى را برايش فراهم كند و او را از جايى كه گمان ندارد، روزى دهد. (طلاق / 2 و 3).
    20- در بعضى نسخه ها به جاى (( (( بنهر)) )) ، (( (( ببهر)) )) آمده است ، به معنى نفسهاى پياپى مى باشد كه در وقت تلاش زياد و دويدن عارض مى شود.
    21- كافى ، ج 5، ص 73.
    22- همان ماءخذ، ص 88، شماره 3.
    23- كافى ، ج 5، ص 76، شماره 14.
    24- همان ماءخذ، ص 88، شماره 1.
    25- همان ماءخذ، ص 85، شماره 3.
    26- همان ماءخذ، ص 75، شماره 5.
    27- كافى ، ج 5، ص 72، شماره 6 و 7.
    28- كافى ، ج 5، ص 72، شماره 6 و 7.
    29- همان ماءخذ، ص 78، شماره 4.
    30- اين مطلب در سوره حجر، آيات 98 و 99 است . اما خبر را ابن منذر و حاكم در تاريخ خود و ديلمى از ابومسلم خولانى و ابن مردويه از وى و از ابن مسعود - به طورى كه در درالمنثور، ج 4، ص 109 آمده - نقل كرده اند.
    31- نور / 37: مردانى كه بازرگانى و سوداگرى آنان را از ياد خدا باز ندارد.
    32- (( من لا يحضره الفقيه ، )) ص 362، باب التجارة و آدابها، شماره 4.
    33- طلاق / 2، 3: ترجمه آن در صفحات قبل گذشت . - م .
    34- )) من لا يحضره الفقيه ، )) ص 362، شماره 4، باب التجارة و آدابها.
    35- (( من لا يحضره الفقيه ، )) ص 355، شماره 24 و 26، (( باب المعايش و المكاسب . ))
    36- (( من لا يحضره الفقيه ، )) ص 355، شماره 24 و 26، (( باب المعايش و المكاسب . ))
    37- (( من لا يحضره الفقيه ، )) ص 363، شماره 9، (( باب التجارة و آدابها )) ؛ تهذيب ، ج 2، ص 120 كافى ، ج 5، ص 154.
    38- (( من لا يحضره الفقيه ، )) ص 363، شماره 15؛ تهذيب ، ج 2، ص 120؛ كافى ، ج 5، ص 150.
    39- اين خبر را بيهقى در سنن خود، ج 6، ص 112، و احمد در مسند، ج 4، ص 375 نقل كرده است ولى من از طريق شيعه در جايى نيافتم .
    40- در غوالى اللالى ابن ابى جمهور احسائى از آن حضرت چنين آمده است : (( هر چيزى مطلق است مگر اين كه در آن باره نصى رسيده باشد)) و در جلد اول بحار اواخر كتاب علم ، باب آنچه از آيات و اخبار قابل استنباط است .
    41- به استبصار، ج 4، ص 99 كتاب وقف مراجعه كنيد و خبر ديگرى نيز در استبصار، ج 4، ص 99 و تهذيب ، ج 2، ص 316 آمده است .
    42- كافى ، ج 6، ص 193، شماره 5.
    43- همان ماءخذ، ص 191. در آن جا آمده است : (( امة تباع ...)) يعنى تنها داشتن فرزند سبب عدم جواز بيع نمى شود بلكه در برخى از صورتها فروخته مى شود چنان كه اگر فرزندش بميرد و يا در مورد مبلغ بهاى خودش ‍ و موارد استثناى ديگر. و در حقيقت اين مطلب در رد بر عامه است كه به طور مطلق فروختن ام ولد را منع كرده اند و اما به ارث بردن او نيز با وجود فرزند صحيح است زيرا كه او در سهميه فرزندش قرار مى گيرد سپس ‍ آزاد مى شود، و عبارت (( (( حدها حد الامة )) )) احتمالا به اين معنى است كه هرگاه عملى مرتكب شود كه باعث حد شرعى گردد، حكمش نظير امه است (اين سخن علامه مجلسى - رحمه اللّه - است ).
    44- به تهذيب ، ج 2، ص 151 و استبصار، ج 4، ص 102 مراجعه كنيد.
    45- كافى ، ج 5، ص 193، شماره 3.
    46- تهذيب ، ج 2، ص 142، استبصار، ج 3، ص 86.
    47- كافى ، ج 5، ص 192، شماره 8؛ تهذيب ، ج 2، ص 151.
    48- كافى ، ج 5، ص 194 و در (( من لا يحضره الفقيه )) از امام صادق (ع ) نظير اين روايت نقل شده است ، به صفحه 371، شماره 59 مراجعه كنيد.
    49- (( من لا يحضره الفقيه ، )) ص 366، (( باب حكم القبالة المعدلة بين الرجلين . ))
    50- كافى ، ج 5، ص 206، (( باب الشرطين فى البيع )) .

    منبع: كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء ))




    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در پنج شنبه 13 خرداد 1389  ساعت4:36 PM   |  

    آداب کسب و کار (3)

    مرتبط با:همت و کار مضاعف درسیره اهل بیت


    نويسنده:فيض کاشاني

    باب چهارم : احسان در معامله

    خداى تعالى هم به عدالت امر فرموده است و هم به احسان ، در حالى كه عدالت تنها وسيله نجات و در تجارت به منزله درستى سرمايه است . اما احسان باعث رستگارى و رسيدن به سعادت است و نسبت به تجارت به منزله سود است ، و كسى كه در معاملات دنيا به سرمايه قناعت كند، از عقلا شمرده نمى شود؛ همين طور در معاملات اخروى . از اين رو براى شخص ديندار سزاوار نيست كه بر عدالت و اجتناب از ظلم و جور بسنده كند و راه هاى احسان را ترك گويد، در حالى كه خداى تعالى فرموده است : (( و احسن كما احسن اللّه اليك . )) (58)و نيز فرموده است : (( ان اللّه ياءمر بالعدل و الاحسان )) (59). و باز مى فرمايد: (( ان رحمة اللّه قريب من المحسنين ((ع (60). مقصود ما از احسان ، انجام دادن عملى است كه باعث منفعت طرف معامله باشد در حالى كه آن كار واجب نبوده ، بلكه از راه لطف انجام شده است ، زيرا كه واجب در باب عدالت و ترك ظلم وارد است كه ما گفتيم ، و شخص با يكى از شش كار ذيل به مقام احسان مى رسد:
    اول ، در مغبون ساختن يكديگر، شايسته آن است كه بيش از حد معمول طرف معامله را مغبون نكند؛ اما اصل مغبون ساختن مجاز است ، زيرا بيع براى منفعت است و منفعت جز با مغبون كردن اندكى امكان ندارد ولى بايد حد تقريبى آن رعايت شود؛ زيرا مشترى وقتى بيش از سود معمول مى پردازد يا به دليل علاقه زياد او به آن جنس است و يا به خاطر نياز فراوان او به آن در آن لحظه . در هر صورت شايسته است كه از قبول آن مبلغ زايد خوددارى شود و اين از جمله موارد احسان است و هرگاه كتمان حقيقت نباشد، دريافت سود بيش از حد معمول ، ظلم نخواهد بود. بعضى از علما بر اين عقيده اند كه مبلغ غبن اگر بيش از يك سوم بهاى جنس ‍ باشد مستلزم خيار فسخ مى شود، البته ما اين را قبول نداريم ، ليكن شرط احسان آن است كه غبن را از آن حد تنزل دهد. نقل مى كنند كه يونس بن عبيد، لباسهاى فروشى با نرخهاى متفاوتى داشت ، هر كدام را چهار صد درهم نرخ گذاشته بود در صورتى كه نرخ نوعى از آنها دويست درهم بود؛ خودش به نماز رفت و برادرزاده اش ‍ را در مغازه گذاشت مرد باديه نشينى آمد يك لباس به چهارصد درهم خواست و او يكى از لباسهاى دويست درهمى را عرضه كرد اعرابى آن را پسنديد و خريد و با خود برد؛ همين طور كه لباس در دستش داشت و مى رفت ، يونس با او روبرو شد، و لباس را شناخت پرسيد: چند خريدى ؟ گفت : چهارصد درهم ، گفت : بيشتر از دويست درهم نمى ارزد، برگرد تا بقيه پولت را پس بگيرى ؛ او گفت : اين لباس در ديار ما به پانصد درهم مى ارزد و من راضى ام . يونس گفت : برگرد، كه خيرخواهى در راه دين بهتر از تمام موجودى دنياست . سپس او را به مغازه برگرداند و دويست درهم را به او پس داد و برادرزاده اش را سرزنش كرد و گفت : آيا خجالت نكشيدى ؟! آيا از خدا نترسيدى كه چنين استفاده اى را ببرى و خيرخواهى مسلمانان را ترك كنى ؟! او گفت : به خدا سوگند ناراضى نشد نخريد. يونس گفت : تو چرا براى او نپسنديدى آنچه را خودت مى پسندى ؟. در اين قبيل موارد اگر پنهان داشتن نرخ و كتمان حقيقت در ميان باشد، از باب ظلم بر ديگران است كه قبلا بحث آن گذشت .
    در حديث آمده است : (( فريب دادن كسى كه در قيمت جنس به فروشنده اعتماد مى كند، حرام است )) ؛(61) زبير بن عدى مى گفت : (( من هيجده تن از صحابه را درك كردم كه هيچكدام از آنها دوست نداشت كه گوشتى را به درهمى بخرد. بنابراين گول زدن چنين كسانى كه اعتماد مى كنند حرام است .))
    مى گويم :
    در كافى از امام صادق (ع ) رسيده است : (( فريب دادن كسى كه در نرخ كالا اعتماد مى كند، حرام است )) (62) و در روايت ديگرى آمده است : (( گول زدن مؤ من حرام است .)) (63)
    و از آن حضرت نقل است كه فرمود: (( سود دادن مؤ من به مؤ من رياست ، مگر آن كه بيش از صد درهم خريد كند، در آن صورت به قدر خوراك همان روز سود گرفتن مانعى ندارد، و يا اين كه براى تجارت بخرد، در آن صورت سود بگيريد ولى با ايشان مدارا كنيد.(64)
    از آن حضرت نقل است كه فرمود: (( هرگاه كسى به ديگرى بگويد: بيا با تو خوب معامله خواهم كرد، سود گرفتن از او حرام است .)) (65)
    ميسر گويد: (( به امام باقر (ع ) عرض كردم : همه مشتريهاى من ، برادران ايمانى من هستند، يك حدى براى معامله با آنان تعيين بفرماييد كه من از آن حد تجاوز نكنم ؛ فرمود: اگر برادرت را دوست دارى بسيار خوب ، اگر نه همچون بيناى با دقت جنس ‍ را بفروش .)) (66)
    غزالى گويد :
    (( اگر حق پوشى نباشد، احسان است ، در صورتى كه كمتر معامله اى است كه جز با نوعى از كتمان حق و پنهان داشتن نرخ روز انجام گيرد، در صورتى كه احسان محض ‍ آن است كه از سرى سقطى نقل كرده اند كه وى يك كر بادام به بهاى شصت دينار خريد و در يادداشت روزانه اش نوشت ، سه درهم سود آن باشد و گويا نظر وى اين بود كه هر ده دينار، نيم دينار سود ببرد، قيمت بادام به نود دينار ترقى كرد، دلال كه خود از خوبان بود نزد سرى آمد و بادام ها را به نود دينار درخواست كرد. سرى گفت : من با خود قرار دادى بسته ام و ديگر آن را به هم نمى زنم و جز به شصت و سه درهم آنها را نمى فروشم دلال گفت : من بين خود و خدا عهد كرده ام كه با هيچ مسلمانى تقلب نكنم ، از اين رو جز به نود دينار از تو نمى گيرم . مى گويد: نه دلال از او كمتر خريد و نه او به بيشتر فروخت . اين احسان محض از دو طرف بود، زيرا كه با علم و آگاهى به حقيقت قضيه صورت گرفته است ؛ و هر كس به منفعت كم بسنده كند معاملاتش زياد خواهد بود و از معاملات مكرر سود زياد خواهد برد، و به اين سبب بركت ظاهر خواهد شد.
    على (ع ) در ميان بازار كوفه ، مرواريدى را مى گرداند، و مى گفت : (( اى گروه بازرگانان ، حق را بگيريد و حق را بدهيد تا در امان باشيد، منفعت كم را از دست ندهيد تا از منافع زياد محروم بمانيد.))
    از كسى پرسيدند: علت ثروتمندى تو چه بود؟ گفت : سه چيز: هيچ نوع سودى را هرگز رد نكردم ، و هيچ گاه درخواست فروش حيوانى نشد كه من آن را تاءخير بيندازم ، و نسيه فروشى هم نكردم . مى گويند: وى هزار شتر فروخت و هيچ سود نبرد مگر زانوبند شتران كه براى او ماند. وى هر كدام را به يك درهم فروخت و از اين راه هزار درهم منفعت عايدش شد و هزار درهم نيز مخارج آن روز شتران به نفع او شد.
    دوم ، در تحمل غبن ؛ مشترى اگر طعامى و يا چيزى را از ضعيف و تنگدستى خريدارى كرد، اشكالى ندارد كه غبن را تحمل كند و سهل بينگارد و درباره فروشنده احسان كند و مشمول سخن پيامبر (ص ) شود كه فرمود: (( خدا بيامرزد آن كس را كه خريد و فروش را ساده و آسان بگيرد.)) (67)
    اما اگر از تاجر توانگرى چيزى خريد كه بيش از حد نياز، سود مى جويد، تحمل غبن از چنين كسى پسنديده نيست بلكه تضييع مال بدون اجر و سپاس است در حديثى از طريق اهل بيت (ع ) رسيده است : (( آدمى كه مغبون شده ، اجر و سپاس ‍ ندارد.)) (68)
    مى گويم :
    اين حديث به طريق ما (شيعه ) از امام صادق (ع ) روايت شده است .(69)
    غزالى گويد :
    (( حسن و حسين (ع ) و ديگر برگزيدگان پيشين در خريد، دقت كامل مى كردند، با وجود اين ، مال زيادى را مى بخشيدند. به يكى از ايشان گفتند: در خريد، روى مقدار اندك دقت زيادى مى كنى و سپس مقدار زيادى را مى بخشى و اهميت نمى دهى ؟ فرمود: كسى كه مى بخشد، از زيادى مالش مى دهد اما كسى كه مغبون مى شود در حقيقت عقلش را فريب داده است . يكى از اين بزرگان گويد: همانا من عقل و بصيرتم را فريب مى دهم ولى فريب دهنده را بر آن مسلط نمى كنم و هرگاه بخششى مى كنم در حقيقت براى خداى تعالى داده ام و براى او كار زيادى انجام نداده ام .
    سوم ، دريافت كامل بهاى كالا و ساير مطالبات و احسان در آن ، گاهى به سهل انگارى و چشم پوشى از مقدارى است و گاهى نيز با مهلت و تاءخير دريافت وجه است و گاهى با مسامحه در مطالبه پول نقد (و كيفيت طلا و نقره ) است ، همه اينها مستحب و در مورد آن تاءكيد شده ، پيامبر (ص ) فرمود: (( خدا بيامرزد كسى كه فروش را نيز بمانند خريد و درخواست خريد آسان بگيرد.)) (70) پس بايد دعاى پيامبر (ص ) را مغتنم شمارد.
    پيامبر (ص ) فرمود: (( ببخش تا به تو ببخشند)) (71)، و آن حضرت فرمود: (( هر كه تنگدستى را مهلت دهد و يا از او بگذرد، خداوند محاسبه او را آسان بگيرد)) و در عبارت ديگر آمده : (( خداوند او را در روزى كه هيچ سايه اى جز سايه عرش خدا نيست ، در سايه عرش خود قرار دهد.)) (72)
    پيامبر (ص ) فرمود: (( مردى بود كه بر خود ستم كرده بود، به حساب وى رسيدند و حسنه اى در نامه عملش نيافتند. از او پرسيدند: آيا هرگز كار نيكى انجام داده اى ؟ گفت : خير، جز اين كه من مردى بودم كه از مردم طلبكار بودم و به غلامانم مى گفتم : با توانگران مسامحه كنيد و به تنگدستان مهلت دهيد - و در عبارت ديگر - گفت : از تنگدست چشم پوشى كنيد، پس خداى تعالى فرمود: ما به گذشت از تو سزاوارتريم ، اين بود كه خداوند از او درگذشت و او را آمرزيد.)) (73)
    و آن حضرت (ص ) فرمود: (( هر كس يك دينار مدتى وام دهد، براى هر روز تا آخر آن مدت ثواب صدقه در نامه عملش نوشته مى شود و چون موعد آن سر آيد و مهلت دهد، در برابر هر روز به قدر آن وام ثواب صدقه دارد.)) (74)
    يكى از پيشينيان به خاطر اين خبر، دوست نمى داشت كه بدهكار وامش را بپردازد تا اين كه هر روز مطابق تمام وام ثواب صدقه را دريافت كند.
    و آن حضرت (ص ) فرمود: (( ديدم روى در بهشت نوشته اند، صدقه ده برابر ثواب دارد و قرض ، هيجده برابر)) (75). بعضى در معناى اين حديث گفته اند: صدقه به دست نيازمند و غير نيازمند مى رسد ولى جز شخص نيازمند ذلت درخواست وام را تحمل نمى كند.
    رسول خدا (ص ) به مردى نگريست كه از مرد ديگرى به خاطر طلبى كه داشت جدا نمى شد. با دست مباركش به طلبكار اشاره كرد: قسمتى از وامت را واگذار، آن مرد، چنان كرد، آنگاه پيامبر (ص ) رو به بدهكار كرد و فرمود: برخيز طلب او را بده .)) (76)
    هر كس چيزى بفروشد و بهاى آن را در آن حال ترك گويد و در مطالبه آن شتاب نكند، چنين كسى در معنا وام دهنده است .
    در خبر است : (( هرگاه حق خود را با خويشتن دارى ، كامل و يا غير كامل بگيرى خداوند، حساب تو را آسان بگيرد.)) (77)
    مى گويم :
    در كافى ، (78) از حماد بن عثمان روايت شده كه مى گويد: (( مردى بر ابوعبداللّه (امام صادق ) (ع ) وارد شد، يكى از اصحاب امام (ع ) به آن حضرت شكايت كرد و چيزى نگذشت مردى كه از وى شكايت شده بود آمد. امام صادق (ع ) فرمود: چرا فلانى از تو شكايت مى كند؟ عرض كرد: شكايت مى كند كه چرا من پافشارى مى كنم كه او حقم را ادا كند.(79) راوى گويد: امام صادق (ع ) به حالت خشم نشست ، آنگاه فرمود: گويا تو وقتى كه اصرار در اداى حق خود مى كردى كار بدى نكرده اى ! آيا آنچه را خداى تعالى حكايت فرموده است ، ديده اى كه مى فرمايد: (( و يخافون سوء الحساب ؛ )) آيا توجه دارى كه آنان از خداى عز و جل مى ترسند كه مبادا بر ايشان ستم كند، نه به خدا سوگند كه ايشان نمى ترسند مگر از پافشارى پروردگار بر اداى حق ، كه خداى متعال آن را حساب بد ناميده است ، پس هر كس در اداى حق اصرار ورزد، كار بدى كرده است .))
    در كافى آمده است : (( مردى خدمت امام صادق (ع ) عرض كرد: من مالى از يكى از سادات حسنى طلب دارم و گرفتن آن مال مرا خسته كرده در حالى كه ميان من و او سخنانى رد و بدل شد و من از اين كه چيزى بين من و او بگذرد كه باعث اندوه او شود، مطمئن نيستم . امام صادق (ع ) فرمود: راه و روش مطالبه مال اين نيست ، بلكه موقعى كه نزد او رفتى ، بيشتر بنشين و چيزى نگو، آن مرد مى گويد: چند بارى اين كار را كردم ، مالم را دريافت كردم .)) (80)
    غزالى گويد :
    (( چهارم ، ادا كردن دين ، از جمله موارد احسان درباره دين ، خوب ادا كردن دين است و آن به اين ترتيب است كه نزد صاحب حق برود، و كارى نكند كه او نزد وى بيايد و درخواست اداى حق كند.)) پيامبر (ص ) فرمود: (( بهترين شما كسى است كه از همه كس بهتر اداى دين كند.)) (81)؛ و هر وقت كه توان اداى دين را داشت بايد فورى اقدام كند هر چند كه پيش از وقت ادا باشد و بايد بهتر از آنچه شرط كرده و به بهترين صورت تسليم كند و اگر توانايى نداشت بايد نيت كند كه هر وقت قدرت داشت ، ادا كند. رسول خدا (ص ) فرمود: (( هر كه دينى بر گردنش باشد و او قصد دادن آن را داشته باشد خداوند فرشتگانى را موكل او كند تا از او حفاظت كنند و و براى او دعا كنند تا وقتى كه او اداى دين كند.)) (82)
    و هر وقت صاحب حق سخن درشتى به او بگويد بايد تحمل كند و به پيروى از رسول خدا (ص ) با لطف و مدارا با او مقابله كند. گويند شخص طلبكارى وقت سر رسيد طلبش نزد پيامبر (ص ) آمد و آن حضرت امكان پرداخت حق او را نداشت ، آن مرد با رسول خدا (ص ) به درشتى سخن گفت : اصحاب قصد او را كردند؛ پيامبر (ص ) فرمود: او را واگذاريد، زيرا صاحب حق را گرفتارى است .)) (83)
    هر وقت بين طلبكار و بدهكار سخنى رد و بدل شود، احسان اقتضا مى كند كه ميل بيش از حد متوسط به سمت كسى باشد كه بدهكار است ، زيرا كسى كه وام مى دهد از روى بى نيازى است ولى كسى كه وام مى گيرد از روى نياز وام مى گيرد؛ همچنين شايسته است كه به مشترى بيشتر كمك كنند، زيرا فروشنده دلبستگى به كالا ندارد، بلكه طالب فروش و منفعت آن است ولى خريدار نيازمند به آن است . اين شيوه بهتر است مگر آن كه بدهكار از اندازه خود تجاوز كند كه در اين صورت ، كمك به او در جلوگيرى از تجاوز اوست و در نتيجه كمك به طلبكار است . زيرا پيامبر (ص ) فرمود: (( برادرت را - چه ظالم باشد و چه مظلوم - يارى كن ، پرسيدند: چگونه ظالم را يارى كنند؟ فرمود: جلوگيرى وى از ظلم يارى كردن به اوست .)) (84)
    پنجم ، اين كه كالا را از خريدارى كه تقاضاى پس گرفتن آن را دارد، پس بگيرد، زيرا كسى درخواست پس گرفتن چيزى نمى كند، مگر آن كه پشيمان باشد و از خريد جنس احساس ضرر و زيان كند. بنابراين سزاوار نيست كه فروشنده بر خود بپسندد كه سبب زيان برادر مسلمان خويش شود. پيامبر (ص ) فرمود: (( هركس از خريدار پشيمانى كالايش را باز پس بگيرد - خداوند در روز قيامت از لغزش او درگذرد - و يا خدا از وى درگذرد همان طورى كه او گذشت كرده است .)) (85)
    مى گويم :
    از طريق شيعه ، روايتى در كافى آمده است : (( رسول خدا (ص ) به حكيم بن حزام ، اجازه تجارت داد تا اين كه قول داد، از خريدارى كه پشيمان شود، جنس را باز پس ‍ بگيرد و به بدهكار تنگدست مهلت دهد و حق را چه كامل و چه ناقص ‍ بگيرد.)) (86)
    از امام صادق (ع ) است : (( هر بنده خدا كه در معامله اش ، كالا را از مسلمانى بازپس ‍ بگيرد، خداوند در روز قيامت از لغزش او درگذرد.)) (87)
    غزالى گويد :
    (( ششم ، در معامله خود قصدش اين باشد كه با گروهى از تهيدستان به نسيه معامله كند و در همان حال تصميم بگيرد تا وقتى كه توانگر نشوند مطالبه نكند، زيرا در ميان پيشينيان صالح كسانى بوده اند كه دو دفتر حساب داشتند، يكى از آنها وضعش ‍ نامعلوم و در آن اسامى كسانى از ناتوانان و تنگدستان بود توضيح آن كه فقير غذا و ميوه اى را مى بيند و هوس مى كند و مى گويد: - به طور مثال - پنج پيمانه از اين متاع مى خواهم ولى پول همراهم نيست . فروشنده مى گويد: بگير و هر وقت داشتى پولش را بده و اين شخص از نيكان نيست ، بلكه آن كسى از نيكان به شمار مى آيد كه نام او را در دفتر اصلا ننويسد و آن را قرض محسوب نكند بلكه بگويد: هر چه مى خواهى بگير و اگر خداوند به تو داد، ادا كن ، اگرنه آن را به تو حلال كردم و تو آزادى ، اين بود راه هاى تجارت پيشينيان كه امروزه از بين رفته و هركس اقدام به اين كارها بكند در حقيقت اين سنت را زنده كرده است .
    خلاصه ، تجارت وسيله آزمايش مردان است كه بدان وسيله ديانت و تقواى مرد آزموده مى شود، از اين رو گفته اند:
    نبايد پيراهن وصله دار و يا پوشش بلند مردى كه تا بالاى پايش آويخته و يا پيشانى او كه در آن اثر برجسته اى پديدار است ، فريبت دهد، بلكه در برابر پول گمراهى و يا پرهيزگارى او را مورد توجه قرار بده .
    از اين روست كه گفته اند: هرگاه همسايه هاى كسى در شهر و ديار او و همراهان او در سفر و طرفهاى معامله با او در بازارها از وى تعريف كنند، از خوبى و درستى او نپرسيد.
    در نزد يكى از بزرگان كسى شهادت داد. وى گفت : كسى را بياور كه تو را بشناسد، او مردى را آورد كه از او به نيكى ياد كرد؛ پرسيد: آيا تو همسايه نزديك او هستى كه رفت و آمد او را مى دانى ؟ گفت : خير، پرسيد: در مسافرتى هم سفر بودى كه رفتار او را در سفر دليل بر مكارم اخلاق وى مى دانى ؟ گفت : خير. پرسيد: آيا به درهم و دينارى با او معامله كرده اى كه بدان وسيله پى به پرهيزگارى اين مرد برده اى ؟ گفت : خير، آنگاه گفت : من تصور مى كنم كه تو او را ديده اى در مسجد ايستاده ، در حالى كه با خواندن قرآن همهمه مى كند و آواز مى دهد گاهى سرش را بالا مى برد و گاهى پايين مى آورد؟ گفت : آرى همين طور است ، آن بزرگ گفت : برو، تو اين مرد را نمى شناسى و به آن مرد گفت : برو كسى را نزد من بياور كه تو را بشناسد.
    باب پنجم : در دلسوزى تاجر نسبت به امور مربوط به دين و اهتمام به آخرتش
    سزاوار نيست كه امر معاش تاجر، او را از معادش باز دارد و در نتيجه عمرش ضايع و كالايش زيانبار باشد؛ زيرا آنچه در دنيا نصيب او مى شود، با آنچه از منفعت اخروى از دست مى دهد برابرى نمى كند و در نتيجه از جمله كسانى مى شود كه زندگى دنيا را به بهاى آخرت مى خرند، بلكه عاقل بايد، دلسوز خويش باشد و دلسوزى او بر خود به وسيله حفظ سرمايه ، ميسر است و سرمايه او، دين او و تجارت در فضاى دين است .
    يكى از پيشينيان مى گفت : سزاوارترين چيز براى عاقل همان است كه بيش از هر چيز دنيا به آن نياز دارد و ضرورى ترين چيز در دنيا همان است كه در تجارت آخرت به او كمك كند. خداى تعالى مى فرمايد: (( و لا تنس نصيبك من الدنيا )) (88) يعنى در دنيا بهره ات را درباره آخرت فراموش مكن ، زيرا دنيا كشتزار آخرت است و در آنجا نيكيها و بديها فراهم مى شود. اما دلسوزى تاجر نسبت به دين خود با رعايت هفت چيز ميسر مى شود:
    اول ، حسن نيت و عقيده در آغاز كار تجارت ، كه بايد نيتش حفظ آبرو و خوددارى از گدايى به وسيله تجارت و بريدن طمع از مردم ، و بى نيازى با كسب حلال از ايشان و كمك گرفتن از امكانات كسب براى امور دينى و فراهم كردن هزينه خانواده باشد تا بدان وسيله در شمار مجاهدان قرار بگيرد؛ و بايد اعتقادش خير خواهى نسبت به مسلمانان باشد و براى ديگران دوست بدارد آنچه براى خود دوست مى دارد و قصدش - چنان كه قبلا گفتيم - در معاملات پيروى از طريق عدل و احسان باشد و بايد درباره آنچه در بازار مى بيند تصميم بگيرد كه امر به معروف و نهى از منكر كند و چون اين عقايد و نيات را در دل داشت كارش در راه آخرت خواهد بود، پس اگر مالى كسب كرد در حقيقت ، زيادى است و اگر در دنيا ضرر كند، در آخرت سود خواهد برد.
    دوم ، هدفش در صنعت و يا تجارتى كه مى كند اداى واجبى از واجبات كفايى باشد، زيرا اگر مردم تجارت و صنعت را ترك گويند زندگيها فلج و مردمان نابود شوند.
    بنابراين مرتب شدن امور جامعه بستگى به هميارى همگان دارد و بايد هركسى كارى را عهده دار شود، و اگر همگى به يك صنعت رو آورند، باقى كارها تعطيل خواهد شد و همه مردم نابود مى شوند و بعضى از مردم ، اين سخن پيامبر (ص ): (( اختلاف امتم رحمت است )) (89) را بر اين مورد حمل كرده اند، يعنى اختلاف همت مردم در صنعتها و حرفه هايشان ؛ بعضى از صناعات مهمند و برخى از آنها چندان مورد نياز نيست ، چون مربوط به رفاه طلبى و آسايش در دنيا مى شود. پس ‍ بايد به صناعات مهمى اشتغال پيدا كند تا در اقدام به آن مشكلى را از نظر دينى از مسلمانان حل كند و بايد از شغل نقاشى و ريخته گرى و گچكارى ساختمان و زينتكارى و هرچه باعث آرايش دنيا شود، دورى كند زيرا دينداران همه اينها را بد مى دانند، اما ساختن ابزار موسيقى و آلاتى كه استعمال آنها حرام است ، اجتناب از آنها از قبيل ترك ظلم است و از آن جمله است دوختن قباى ابريشمى براى مردان و ريخته گرى هر نوع مركب از طلا و يا انگشترهاى طلا براى مردان كه تمامى اينها از گناهان است و گرفتن مزد براى آنها حرام مى باشد و قبلا گفتيم كه فروختن طعام و كفن فروشى مكروه است ، زيرا باعث مى شود صاحبان اين شغلها منتظر مرگ مردم و نيازمندى آنان - به خاطر گرانى نرخ - باشند و قصابى نيز به خاطر قساوت قلبى كه به همراه مى آورد، و حجامت و رفتگرى به دليل آلودگى و كثافت آن و همچنين دباغى و نظاير آن مكروه است . ابن سيرين واسطه گرى و دلالى را نيز مكروه دانسته و قتاده اجرت گرفتن دلال را مكروه مى داند و شايد سبب كراهت آن باشد كه دلال كمتر اتفاق مى افتد كه دروغ نگويد و اغلب از كالا به خاطر تبليغ ، تعريف مى كند و براى اين كه اين عمل حد و اندازه اى ندارد، گاهى اجرت كم و گاهى زياد است و مقدار اجرت به عمل مربوط نمى شود، بلكه بايد به مقدار زحمت توجه شود، و علما خريد حيوان را براى تجارت نيز مكروه دانسته اند، زيرا خريدار نمى خواهد حكم الهى - يعنى مرگى كه ناگزير در پى آن است - جارى شود. بعضى گفته اند: حيوان را بفروش و زمين و نظاير آن چيزهايى بى جان را بخر، و صرافى را مكروه دانسته اند، زيرا در عمل صرافى بدور ماندن از ريزه كاريهاى ربا، دشوار است و از طرفى صرافى در حقيقت ، جستن صفات دقيق در چيزهايى است كه توجهى به جنسيت آنها نيست ، بلكه توجه به رايج بودن آنهاست و كمتر اتفاق مى افتد كه صراف سودى ببرد، مگر با تكيه بر ناآگاه بودن طرف معامله نسبت به صفات دقيق پول ؛ و صراف هر چند كه محتاط باشد، كمتر اتفاق مى افتد كه از ربا برى بماند. و براى صراف و ديگران شكستن درهم و دينار سالم كراهت دارد، مگر جايى كه در مرغوبيت آن شك داشته باشد و يا در وقت ضرورت كه مانعى ندارد؛ و علما تجارت لباس پنبه و كتانى را مستحب دانسته اند. سعيد بن مسيب گويد: هيچ تجارتى در نزد من محبوب تر از تجارت لباس پنبه اى و كتانى نيست به شرط آن كه در آن سوگند خوردن نباشد، و در روايت آمده است : (( بهترين تجارت شما لباس ‍ پنبه اى و كتانى است و بهترين صناعت شما پوست و چرم و چرم دوزى است .)) (90)
    در حديث ديگرى آمده است : (( اگر اهل بهشت تجارت داشتند هر آينه پارچه پنبه و كتان تجارت مى كردند و اگر اهل دوزخ تجارت داشتند هر آينه شغل صرافى را قبول مى كردند.)) (91)
    بيشتر كارهاى نيكان از مردمان پيشين ده صنعت بود: صنعت پوست دوزى ، تجارت ، باربرى ، دوزندگى ، كفش دوزى ، لباسشويى ، كفش فروشى ، آهنگرى ، شكار و صيد در خشكى و دريا و كاغذ فروشى . و چهار تن از صاحبان مشاغل در نظر مردم ، از آنان به ضعف فكرى ياد مى شود: بافندگان ، پنبه فروشان ، ريسندگان و آموزگاران ؛ و شايد از آن جهت باشد كه غالبا برخورد اين اشخاص با زنان و كودكان است و برخورد با افراد ضعيف العقل باعث ضعف عقل مى شود، چنان كه سر و كار با خردمندان باعث فزونى عقل مى گردد.
    از مجاهد نقل شده است كه مريم (ع ) در جستجوى عيسى (ع ) بود. به بافندگانى گذر كرد و از آنها راه را پرسيد، و آنان او را به غلط راهنمايى كردند. مريم گفت : (( خداوندا بركت را از كسب ايشان بردار و آنان را با تنگدستى از دنيا ببر، و در نظر مردم بى ارزش گردان )) و دعاى مريم (ع ) به اجابت رسيد. پيشينيان گرفتن اجرت براى كارهايى از قبيل عبادات و واجبات كفايى نظير غسل اموات و دفن مردگان و اذان گفتن را مكروه مى دانستند، هر چند كه حكم اجير شدن در اين امور را صحيح مى شمردند؛ همچنين اجرت گرفتن براى آموزش قرآن و علوم شرعى را مكروه مى دانستند؛ زيرا حق اين اعمال آن است كه بدان وسيله آخرت كسب شود. بنابراين گرفتن اجرت بر اين اعمال عوض كردن دنيا با آخرت است پس چنين كارى پسنديده نيست .))
    مى گويم :
    بيشتر مواردى را كه غزالى از صناعات مكروهه ذكر كرده از طريق اهل بيت (ع ) نيز كراهت آنها رسيده و علاوه بر آنها برده فروشى نيز آمده است به اين دليل كه رسول خدا (ص ) فرمود: (( بدترين مردم كسى است كه مردمان را بفروشد.)) (92)
    از حسان معلم نقل شده كه مى گويد: (( از امام صادق (ع ) درباره تعليم پرسيدم ، فرمود: براى تعليم مزد نگير؛ عرض كردم : براى تعليم شعر و نامه نگارى و نظاير اينها با ايشان شرط مزد بكنم ؟ فرمود: آرى ، پس از آن كه كودكان در نزد تو، از نظر آموزش يكسان باشند و يكى را بر ديگرى برترى ندهى .)) (93)
    و از آن حضرت نقل است كه فرمود: (( معلم براى مزد تعليم نمى دهد، اما اگر هديه اى به او بدهند، قبول مى كند.)) (94)
    از آن حضرت درباره خريد و فروش قرآن پرسيدند: فرمود: (( كتاب خدا را نخر، بلكه آن آهنى را كه براى باز و بسته كردن به قرآن مى آويزند و جلد و دفتر را خريدارى كن و بگو اين را از تو به اين قدر مى خرم .)) (95)
    و در روايت ديگرى آمده است : (( قرآن را بخرم در نظر من بهتر از آن است كه آن را بفروشم .)) (96)
    درباره مردى پرسيدند كه يك دهم بهاى قرآنها را به صورت طلا مى گرفت ، فرمود: (( كار خوبى نيست ، اما آن مرد گفت : آخر اين راه زندگى من است ، فرمود: اگر اين كار را ترك كنى خداوند راهى براى زندگى تو فراهم مى كند.))
    (97) و از آن حضرت است كه فرمود: (( زن آوازه خوان از رحمت خدا بدور است و هر كس از كسب او تغذيه كند نيز از رحمت خدا دور است )) (98) و در روايت ديگرى آمده است : (( كسب زن خواننده اى كه عروسها را همراهى كند، اشكالى ندارد.)) (99)
    در روايت ديگرى آمده است زن خواننده اى كه مردها به مجلس او درآيند حرام است ، اما زنى كه به عروسيها دعوت شود اشكالى ندارد، و همان است معناى قول خداى تعالى : (( و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه . )) (100)
    از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: (( مزد گرفتن زن نوحه گر كه براى ميت نوحه سرايى مى كند اشكالى ندارد.)) (101)
    از آن حضرت نقل است : (( از اجرت گرفتن قارى قرآن كه تنها به شرط مزد قرائت مى كند نهى شده است .)) (102)
    از آن حضرت نقل شده كه از او پرسيدند: چه بسا كه مردى را ماءموريت مى دهيم تا براى ما زمين و يا چهارپا، غلام و يا خدمتگزارى را بخرد و براى او مبلغى تعيين مى كنيم ؟ امام صادق (ع ) فرمود: مانعى ندارد.)) (103)
    از ابوجعفر (ع ): (( درباره كسب حجامت پرسيدند، فرمود: اگر شرط مزد نكند اشكالى ندارد.)) (104)
    در روايت ديگرى آمده است : (( بر تو باكى نيست كه با حجامت كننده شرط كنى و درباره مزد كارش چانه بزنى بلكه براى او كراهت دارد و بر تو باكى نيست .)) (105)
    غزالى گويد :
    (( سوم ، آن كه بازار دنيا او را از بازار آخرت باز ندارد؛ بازارهاى آخرت همان مسجدهايند. خداى تعالى فرموده است : (( رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر اللّه ؛ )) (106) و نيز فرموده است : (( فى بيوت اذن اللّه ان ترفع و يذكر فيها اسمه ...)) (107)
    بنابراين شايسته است كه اول روز را تا وقتى كه وارد بازار مى شود براى آخرتش قرار دهد و همواره مسجد برود و به اذكار و اوراد بپردازد، و پيشينيان صالح اول و آخر روز را به امور مربوط به آخرت و وسط روز را به تجارت اختصاص مى دادند، به طورى كه بامدادان كسى حليم و كله پاچه نمى فروخت ، مگر كودكان و اهل ذمه ، زيرا مردم مسلمان در آن وقت در مساجد بودند.
    در خبر است : (( وقتى فرشتگان در اول و آخر روز، نامه عمل بنده اى را بالا مى برند؛ اگر در اول و آخر آن ذكر خدا و كار خيرى باشد خداوند هر عمل بدى را كه در آن ميان باشد مى آمرزد.)) (108)
    وانگهى هرگاه وسط روز صداى اذن را براى نماز ظهر و عصر شنيد، سزاوار است كه پى شغل نرود و از جا بلند شود و هر كارى كه دارد بگذارد تا فضيلت تكبيرة الاحرام اول وقت را با امام جماعت از دست ندهد كه تمام دنيا با آنچه دارد با آن برابرى نمى كند؛ و از نظر بعضى از علما اگر در نماز جماعت حاضر نشود گنهكار است . پيشينيان به هنگام اذان به مساجد مى شتافتند و بازارها را به بچه ها و اهل ذمه وا مى گذاشتند و در اوقات نماز به مبلغ ناچيزى كسى را براى نگهدارى مغازه ها اجير مى گرفتند و امرار معاش ايشان اين گونه بوده است . در تفسير قول خداى تعالى : (( لا تلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر اللّه ؛ )) آمده است كه آنان آهنگران و چرمدوزان بودند؛ و چنان بوده كه هرگاه يكى از ايشان پتكى را بلند كرده بود و يا درفش را در چرم فرو برده بود و اذان را مى شنيد، درفش را از سوراخ چرم در نمى آورد و پتك را بر نمى گرداند و آنها را كنارى مى انداخت و به سراغ نماز مى رفت .))
    مى گويم :
    از طريق شيعه درباره اين آيه شريفه آمده است : (( ايشان بازرگانانى هستند كه بازرگانى و داد و ستد آنان را از ياد خدا باز نمى دارد؛ هرگاه وقت نماز فرا رسد، حق خدا را درباره نماز ادا كند.)) (109)
    غزالى گويد :
    (( چهارم آن كه به اين مقدار اكتفا نكند، بلكه در بازار نيز همواره به ياد خدا باشد و به تسبيح و تهليل مشغول باشد، زيرا ياد خدا در بازار در ميان غافلان به فضيلت بيشترى دارد. پيامبر (ص ) فرمود: (( كسى كه در ميان غافلان به ياد خداست همانند مبارزى است كه در ميان فراريان از جنگ باشد و مانند زنده در بين مردگان است .)) ؛ و به عبارت ديگر (( همانند درخت سرسبزى در ميان گياهان خشك است .)) (110)
    پيامبر (ص ) فرمود: (( هر كس وارد بازار شود و بگويد: (( لا اله الا اللّه وحده لا شريك له ، له الملك و له الحمد، يحى و يميت و هو حى لا يموت ، بيده الخير، و هو على كل شى ء قدير، )) خداوند برايش دو هزار هزار حسنه بنويسد.)) (111)
    مى گويم :
    از طريق شيعه ، روايتى ، در كافى از حنان ، به نقل از پدرش آمده است كه مى گويد: ابوجعفر (ع ) به من فرمود: (( اى ابوالفضل آيا جايى دارى كه در آن جا بنشينى و با مردم معامله كنى ؟ عرض كردم : آرى ، فرمود: هيچ مرد مؤ منى نيست كه شب و روز به محل كار خود و بازار برود و موقعى كه قدم در بازار مى گذارد، بگويد: (( اللهم انى اسئلك من خيرها و خير اهلها )) مگر اين كه خداوند عز و جل فرشتگانى را بگمارد كه او را تا وقتى كه به منزلش بر مى گردد، حفظ كنند و به او بگويد: من تو را امروز به اذن خداى عز و جل از شر بازار و اهل بازار حفظ كردم و امروز از خير آن و خير مردم آن به تو روزى دادم ، و موقعى كه در جاى خود مى نشيند بگويد: اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله اللهم انى اسئلك من فضلك حلالا طيبا و اعوذ من ان اظلم او اظلم ، و اعوذ بك من صفقة خاسرة و يمين كاذبة . )) پس اگر اين كلمات را بگويد، فرشته اى كه موكل به اوست ، گويد: مژده باد تو را كه امروز كسى در بازار پر بهره تر از تو نيست ، تو بر حسنات شتافتى و بديها را از خودت محو كردى ، بزودى آنچه خداوند نصيب تو كرده به طور فراوان ، حلال و پاك ، با بركت به تو خواهد رسيد.)) (112)
    از امام صادق (ع ) است كه فرمود: هرگاه كالا و يا چيز ديگر خريدى ، اللّه اكبر بگو (113) و سپس بگو: (( اللهم انى اشتريته التمس فيه من فضلك فصل على محمّد و آل محمّد و اجعل لى فيه فضلا، اللهم انى اشتريته التمس فيه من رزقك فاجعل لى فيه رزقا، و بعد، هر قسمتى را سه بار تكرار كن .)) (114)
    غزالى گويد :
    (( هركس دنيا را براى كمك به آخرت بطلبد، چگونه ممكن است منفعت آخرت را از دست داده باشد؟ در حالى كه بازار، مسجد و خانه براى او يك حكم دارد، و نجات و خلاصى تنها در گرو تقواست . پيامبر (ص ) فرمود: (( هرجا كه هستى از خدا بترس )) (115). بنابراين ، وظيفه تقوا از كسانى كه خود را براى دين آماده كرده اند در هيچ زمانى گسسته نمى شود، در حالى كه زندگى و زندگانى آنها به تقوا بستگى دارد، زيرا خلاصى و منفعت خود را در اين وظيفه مى بينند. بعضى گفته اند: هر كه خداى تعالى و آخرت را دوست دارد زنده است و هر كه دنيا را دوست بدارد هلاك شده است ، و كسى كه عقل دارد به نسبت دينش جستجو گر و ژرف نگر است و آن كه احمق است صبح و شام در نگرانى به سر مى برد.
    پنجم ، زياد به بازار و تجارت حريص نباشد؛ به اين ترتيب كه وى نخستين فردى باشد كه وارد بازار مى شود و آخرين كسى باشد كه از بازار بيرون مى رود و براى تجارت از راه دريا سفر نكند كه هر دوى اينها كراهت دارد و گفته مى شود: (( هر كه سفر دريا كند، در كسب روزى ، نهايت تلاش را كرده است ، و در خبر است : (( جز براى اعمال حج ، عمره و يا جهاد، نبايد به سفر دريا رفت .)) (116)
    در خبر است : (( بدترين جاها، بازارهاست و بدترين بازاريها نخستين كسانى هستند كه به بازار وارد و بعد از همه خارج مى شوند.)) (117)
    و كمال احتراز آن است كه مواظب باشد هر وقت نيازش برآورده شد از بازار برگردد و به تجارت آخرت مشغول شود. صالحان پيشين چنين بودند؛ بعضى از آنها چنان بودند كه هرگاه يك دانگ استفاده مى كردند، قناعت كرده و باز مى گشتند و بعضى از ايشان بعد از ظهر و برخى پس از عصر بر مى گشتند و بعضى بودند كه فقط يك و يا دو روز در هفته ، كار مى كردند و به همين مقدار بسنده مى نمودند.))
    مى گويم :
    در كافى از امام صادق (ع ) وارد شده است كه فرمود: (( هر كه در راه كسب بيدار خوابى كشد و چشمش بهره لازم را از خواب نبرد، چنين كسبى حرام است .)) (118)
    و از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: (( صنعتگران اگر تمام شب را بيدار خوابى بكشند، حرام است .)) (119)
    و از آن حضرت نقل است : (( هر كه روزى كم را ناچيز شمارد، از رزق زياد محروم خواهد شد.)) (120)
    در مصباح الشريعه (121) از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: (( همانا خداى تعالى به بندگانش لطف كرده كه به ايشان اجازه كسب و جنب و جوش در راه زندگى را داده تا وقتى كه از حدود آن تجاوز نكنند و واجبات الهى و سنتهاى پيامبر (ص ) را در تمام حركاتشان ترك نگويند و از دليل توكل عدول ننمايند و در ميدان حرص و آز نايستند. اما اگر از اين دستور سرپيچى كنند و بر خلاف آن حدى كه تعيين شده حركت كنند، از جمله هلاك شوندگانى خواهند بود كه نهايتا جز ادعاهاى دروغين به همراه نخواهند داشت و هر صاحب شغلى كه داراى صفت توكل نباشد، از كسب خويش جز حرام و شبهه چيزى براى خود فراهم نمى كند و نشانه كاسب داراى توكل آن است كه آنچه از كسبش فراهم مى كند ايثار مى نمايد و خود گرسنگى مى كشد و در راه دين انفاق مى كند و نگاه نمى دارد و كسى از طرف خدا اجازه كسب دارد كه خود به كسب مشغول و قلبش به خدا توكل داشته باشد، و هر چند مال در نزد او فراوان باشد او خود را چون امانتدارى مى بيند، و توجه دارد كه بودن آن مال و نبودنش يكسان است ، و اگر آن مال را نگه دارد، براى خدا نگه دارد و اگر انفاق كند، در اجراى امر خداى عز و جل انفاق مى كند و ندادن و دادنش در راه خداست .))
    غزالى گويد :
    (( ششم ، اين كه نبايد به دورى كردن از حرام اكتفا كند، بلكه بايد از موارد مشتبه و مشكوك و از جاهايى كه احتمال شبهه مى رود بپرهيزد، به فتواها و نظرات ديگران نگاه نكند بلكه به قلبش مراجعه كند؛ اگر نارضايتى در آن ديد، دورى كند، و هرگاه كالاهايى نزد او بردند و مشكوك بود، از آن جويا شود تا وضعيت آن را بداند اگر نه مال شبهه ناك را خورده است ، ما در كتاب حلال و حرام محل وجوب اين پرسش و جستجو را توضيح خواهيم داد؛ بلكه بر تاجر واجب است كه به طرف معامله بنگرد و با كسى كه به ظلم ، خيانت ، سرقت و يا ربا منسوب است معامله نكند و همچنين با سپاهيان و ستمگران نبايد معامله كند و نيز با اصحاب و ياران ظالمان به دليل آنكه معامله با ايشان كمك به ظلم است داد و ستد نكند.
    در خبر است : (( هر كه دعا كند كه ظالم زنده بماند در حقيقت معصيت خدا را دوست مى دارد.)) (122)
    و در خبر ديگرى است : (( هركس فاسق و تبهكارى را گرامى دارد به نابودى اسلام كمك كرده است .)) (123)
    خلاصه آن كه سزاوار است مردم در نظر او به دو گروه تقسيم شوند؛ يك گروهى كه با آنها مى توان معامله كرد و گروه ديگر كه با آنان نمى شود معامله كرد ليكن در اين زمان گروهى كه بتوان با آنها معامله كرد كمترند از گروهى كه نمى توان با آنها معامله كرد.
    بكى از بزرگان مى گويد: زمانى بر مردم بيايد كه مرد وارد بازار شود و بگويد: به نظر شما با چه كسى از مردم من مى توانم معامله كنم ؟ در جواب گفته مى شود: با هركه مى خواهى معامله كن ، سپس زمانى ديگر فرا رسد كه بگويند: با هر كه مى خواهى معامله كن جز فلانى و فلانى ؛ و سپس زمانى ديگرى بيايد كه بگويند: جز با فلانى و فلانى با كس ديگر معامله نكن و از آن مى ترسم كه زمانى فرا رسد كه اين مقدار نيز از بين برود، و گويا واقع شده آنچه او از وقوع آن مى ترسيد (( (انا اللّه و انا اليه راجعون ). ))
    هفتم ، شايسته است تا تمام جنبه هاى معامله خود را با هر يك از طرفهاى معامله در نظر بگيرد، زيرا خداوند ناظر بر اعمال اوست و او در معرض حساب قرار دارد پس ‍ بايد براى روز حساب و روز جزا در تمام گفتار و رفتارش ، جوابى آماده كند كه چرا آن كار را كرده و براى چه نكرده است .
    مى گويند: در روز قيامت : تاجر را با تمام افرادى كه به آنان چيزى فروخته است نگاه مى دارند و از هر كدام به تعداد كسانى كه با آنان معامله كرده است حساب مخصوصى مى كشند.
    اين بود واجباتى كه شخص كاسب در معامله اى كه انجام مى دهد از عدالت ، احسان و دلسوزى براى دين بايد رعايت كند، پس اگر تنها به عدالت اكتفا كند از صالحان خواهد بود، و اگر علاوه بر آن ، احسان را نيز رعايت كند، از جمله مقربان درگاه خدا خواهد بود، و اگر علاوه بر اينها وظايفى را كه در باب پنجم گفتيم رعايت كند از جمله صديقين خواهد بود.
    اين بود پايان گفتار در كتاب آداب كسب و معاش از بخش مربوط به عادات از كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) و به دنبال آن - اگر خداى تعالى بخواهد - كتاب حلال و حرام مى آيد و سپاس خداى را اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا و درود بر محمّد (ص ) و اهل بيت او باد.

    پي‌نوشت‌ها:

    58- قصص / 77: همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده است ، نيكى كن .
    59- نحل / 90: خداوند به عدل و احسان ... فرمان مى دهد.
    60- اعراف / 56: زيرا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است .
    61- اين حديث را طبرانى در الكبير از امامه - چنان كه در الجامع الصغير باب غين آمده - به سند ضعيف ، نقل كره است .
    62- كافى ، ج 6، ص 153، شماره هاى 14 و 15.
    63- كافى ، ج 6، ص 153، شماره هاى 14 و 15.
    64- همان ماءخذ، ص 154؛ شهيد اول در دروس مى گويد: سود بردن مؤ من از مؤ من مكروه است ، مگر آن كه بيش از صد درهم خريد كند كه در اين صورت به قدر خرج روزش سود مى برد و يا آن كه براى تجارت بخرد كه در آن صورت بايد مدارا كند و يا اين كه براى ضرورتى باشد. از امام صادق (ع ) نقل است كه فرمود:
    (( در زمان غيبت قائم (ع ) سود گرفتن از مؤ من اشكالى ندارد ولى در زمان حضور آن حضرت ، سود مكروه است و سود بردن از كسى كه وعده احسان به وى داده شده و مدح و ذم بيع براى طرفين معامله مكروه است .
    65- همان ماءخذ، ص 152، شماره 9؛ اصحاب (علماى شيعه ) اين حديث را حمل بر كراهت كرده اند.
    66- همان ماءخذ، ص 153، شماره 19.
    67- اين حديث را بخارى در ج 3، ص 71 چنين نقل كرده : (( خدا بيامرزد مردى را كه به وقت فروش ، خريد و در وقت مقتضى بخشنده باشد.)) حاكم نيز در مستدرك ، ج 2، ص 54 همين طور نقل كرده است .
    68- اين حديث را ترمذى حكيم در نوادر به نقل از عبيداللّه بن حسن از پدر و او از جدش (ع ) نقل كرده و ابويعلى مرفوعا از حسين بن على (ع ) روايت كرده و خطيب در تاريخ ، ج 3، ص 180 از پيامبر 0ص ) نقل كرده است .
    69- كافى ، ج 4 ص 496، شماره 3.
    70- اين حديث اندكى پيش از بخارى و ديگران نقل شد.
    71- اين حديث را بيهقى در الشعب ، و طبرانى در الكبير و احمد در مسند خود - به طورى كه در الجامع الصغير آمده است - به نقل از ابن عباس به سند حسن ، نقل كرده اند.
    72- احمد اين خبر را به عبارت ديگر، در مسند خود از حديث ابى اليسر كعب بن عمرو و مسلم بن سند صحيح خود، ج 4 ص 32 نقل كرده است .
    73- اين حديث را بخارى در ج 3، ص 72 نقل از حذيفه به گونه اى كه در متن است و نيز حاكم در مستدرك ، ج 2، ص 28 و بيهقى در سنن كبرى ، ج 5، ص 356 نظير آن را نقل كرده اند.
    74- اين حديث را ابن ماجه در شماره 2418 نقل كرده است .
    75- اين حديث را نيز ابن ماجه به شماره 2431 و كلينى در كافى ، ج 4، ص 33 از قول امام صادق (ع ) نقل كرده اند.
    76- اين حديث را بخارى در ج 3، ص 151 و مسلم در ج 4، ص 30 از حديث كعب بن مالك و ابن ماجه به شماره 2429 در كتابهاى خود نقل كرده اند.
    77- اين حديث را حاكم در ج 2، ص 32 از قول ابوهريره بعد از اين عبارت (( (( يحاسبك اللّه حسابا يسيرا)) نقل كرده و ابن ماجه نيز به شماره 2421 از وى و از عايشه اين چنين نقل كرده است .
    78- كافى ، ج 5، ص 100.
    79- در بعضى نسخه هاى كافى به جاى (( (( استقصيت منه )) )) با ضاد نقطه دار (( (( استقضيت منه )) )) يعنى از او حقم را مطالبه كردم ، آمده است . و در روايتى هم كه خواهد آمد همين طور است .
    80- كافى ، ج 5، ص 100.
    81- اين حديث را بخارى در ج 3، ص 145 از قول ابوهريره نقل كرده است .
    82- اين حديث را نسائى در سنن 7 ج 7، ص 316 و احمد در مسند، ج 6، ص 99 و 131 با اندك تفاوتى از قول عايشه نقل كرده اند. و در كافى ، ج 5، ص 95 با عبارت ديگرى آمده است .
    83- اين حديث را بخارى در صحيح ، ج 3، ص 147 از حديث ابوهريره نقل كرده است .
    84- اين حديث را دارمى در سنن ، ج 2، ص 311 در حديثى از جابر و - به طورى كه از الجامع الصغير آمده - ابن عساكر نيز به سند حسن نقل كرده است .
    85- اين حديث را ابن ماجه به شماره 2199 نقل كرده و ابن داوود در ج 2، ص 246 و حاكم در ج 2، ص 45 و بيهقى در ج 6، ص 27 از سنن و احمد در ج 2، ص 252 نظير آن را آورده اند.
    86- كافى ، ج 5، ص 151، شماره 4.
    87- كافى ، ج 5، ص 153، شماره 161.
    88- قصص / 77: بهره ات را از دنيا فراموش نكن .
    90- اين حديث را مقدسى در كتاب الحجه و بيهقى در رساله اشعريه بدون سند نقل كرده اند و حليمى ، قاضى حسين ، امام الحرمين و ديگران آن را آورده اند و شايد اين حديث در كتب بعضى از حافظان نقل شده باشد كه به ما نرسيده و اين حرفى است كه سيوطى در الجامع الصغير گفته است و خبر را صدوق در المعانى ، ص 157 نقل كرده و به فرض درستى صدور آن محتمل است كه مقصود از اختلاف آمد و رفت و كنايه از ديد و بازديد و مهمانى باشد چنان كه در آيه (( (( ان فى اختلاف الليل و النهار)) )) يعنى در پى هم آمدن شب و روز و در سخن ائمه (ع ) (( (( و مختلف الملائكه )) )) به معناى پياپى آمدن فرشتگان است .
    90- اين حديث را صاحب الفردوس - به طورى كه در المغنى آمده - از اميرالمؤ منين (ع ) نقل كرده است .
    91- اين حديث را ابومنصور ديلمى در مسند الفردوس - به طورى كه در المغنى آمده است - به سند ضعيفى از قول ابوسعيد نقل كرده است .
    92- اين روايت را در ضمن جعفريات به اسناد خود از پيامبر (ص ) نقل كرده است همچنان كه در مستدرك الوسائل ،
    ج 2، ص 431 و در تهذيب ، ج 2، ص 109 آمده است .
    93- كافى ، ج 5، ص 121؛ شهيد - رحمه اللّه - در دروس مى گويد: اگر براى مازاد بر واجب از فقه و قرآن ، كسى مزد بگيرد، جايز است اما كراهت دارد، و با قرار داد و شرط مزد، كراهت شديد دارد اما حرام نيست ، و اگر كسى اجير شود تا قرآن را بخواند و ثواب آن را به مرده و يا زنده اى هديه كند، حرام نيست ، هر چند كه ترك آن بهتر است ، و اما اين كه فرمود: (( همه كودكان در نزد تو يكسان باشند)) در قول مشهور بر استحباب حمل شده است .
    94- تهذيب ، ج 2، ص 110؛ استبصار، ج 3، ص 66.
    95- كافى ، ج 5، ص 121، شماره 2 و 3.
    96- كافى ، ج 5، ص 121، شماره 2 و 3.
    97- تهذيب ، ج 2، ص 110.
    98- كافى ، ج 5، ص 120، شماره 2 و 6؛ تهذيب ، ج 2، ص 108.
    99- كافى ، ج 5، ص 120، شماره 2 و 6؛ تهذيب ، ج 2، ص 108.
    100- لقمان / 5: بعضى از مردم سخنان باطل و بيهوده خريدارى مى كنند تا مردم را از روى نادانى گمراه سازند؛ كافى ، ج 5، ص 119.
    101- تهذيب ، ج 2، ص 108.
    102- همان ماءخذ، ص 112.
    103- همان ماءخذ، ص 114.
    104- كافى ، ج 5، ص 115.
    105- همان ماءخذ، ص 116، شماره 4؛ شهيد ثانى در مسالك گويد: حجامت با شرط مزد براى عمل چه تعيين كند و چه نكند، كراهت دارد اما اگر مشروط نكند - هر چند كه بعدا چيزى بدهند - چنان كه اخبار دلالت دارند، مانعى ندارد، اين راجع به حجامت كننده ، اما كسى كه حجامت مى شود بعكس اگر بدون شرط باشد مكروه ات و اگر نه مكروه نيست .
    106- نور / 36 و 37: مردانى كه نه تجارت و نه معامله آنها را از ياد خدا... غافل نمى كند. در خانه هايى كه خداوند اذن داده تا ديوارهاى آن را بالا ببرند و نام خدا در آن برده شود...
    107- نور / 36 و 37: مردانى كه نه تجارت و نه معامله آنها را از ياد خدا... غافل نمى كند. در خانه هايى كه خداوند اذن داده تا ديوارهاى آن را بالا ببرند و نام خدا در آن برده شود...
    108- اين حديث را ابويعلى با مقدارى اختلاف به طورى كه در المغنى آمده است - از قول انس به سند ضعيف نقل كرده است .
    109- كافى ، ج 5، ص 154؛ (( من لا يحضره الفقيه ، )) ص 362.
    110- اين خبر در جلد دوم ، صفحه 267 از طبرانى و ديگران گذشت .
    111- اين روايت را ابن سنى در كتاب عمل اليوم و الليله ، ص 51 از قول ابن عباس نقل كرده است .
    112- كافى ، ج 5، ص 156.
    113- يعنى پس از خريد، همان طورى كه از مضمون دعا و سخن دانشمندان استفاده مى شود. 114- كافى ، ج 5، ص 156.
    115- اين حديث را احمد و ترمذى و بيهقى از ابوذر با عبارت (( هرجا كه باشى )) نقل كرده اند، و همچنين معاذ و حاكم تنها از ابوذر نقل كرده اند ولى ابن عساكر - چنان كه در الجامع الصغير آمده است - از انس نقل كرده است .
    116- اين حديث را ابوداوود در سنن ، ج 2، ص 6 از قول عبداللّه بن حمزه نقل كرده است .
    117- اين حديث را ابونعيم در كتاب حمرة المساجد از قول ابن عباس چنين نقل كرده : (( مبغوضترين جاها نزد خدا بازارها است و مبغوضترين بازاريها در نزد خدا كسانى هستند كه پيش از همه وارد بازار و بعد از همه خارج شوند.)) - المغنى - اول حديث را حاكم در مستدرك ، ج 2، ص 8 نقل كرده است .
    118- كافى ، ج 5، ص 1278، در بعضى نسخه ها به جاى حظها، حقها (حق چشم ) آمده ؛ تهذيب ، ج 2، ص ‍ 111.
    119- كافى ، ج 5، ص 127.
    120- اين حديث قبلا گذشت .
    121- باب هشتاد و نهم .
    122- عراقى گويد: اين حديث را به صورت مرفوع نديده ام بلكه آن را ابن ابى الدنيا در كتاب الصمت از قول حسن نقل كرده است و غزالى نيز در آفات اللسان همين طور روايت كرده است .
    123- در هيچ اصلى به اين روايت برخورد نكردم .

    منبع: كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء ))



    ادامه مطلب


    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در پنج شنبه 13 خرداد 1389  ساعت4:36 PM   |  

    تعداد صفحات :3   1   2   3