• English / العربیة / French  
  •  

     


     

     


     

     


     

     


     

     


       

      صفحه خانگي خود كنید !   ایمیل به مدیر !   اضافه کردن به علاقه مندیها !   سال89،کـــار و همت مضــاعف

       



    عزت پاكدامنى و خفت آلوده‏دامنى

    مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد


    عزت پاكدامنى و خفت آلوده‏دامنى

    جداى از ديندارى و اخلاق‏مدارى، جوانمردى و بزرگوارى هم انسان‏ها را به پاكدامنى سوق مى‏دهد و از آلوده‏دامنى باز مى‏دارد، چنان كه صفات نيكو اجازه نمى‏دهد حريم عفت، حيا و پاكدامنى خدشه‏دار گردد. اين حقيقتى است كه قرآن از زبان پيامبر آزاده، مظهر پاكى و طهارت، حضرت لوط(ع) اعلام مى‏دارد. وقتى ملائكه عذاب در صورت جوانانى آراسته بر لوط(ع) ظاهر شدند، قوم فاسد او آگاه گرديدند و با آز و ولع تمام براى رسيدن به آمال شيطانى خود به سوى خانه‏اش هجوم آوردند. حضرت لوط كه در برابر هجومِ شهوانىِ حيوان‏هاى انسان‏نما، ياور و پشتيبانى نداشت، ابتدا در مقام هدايتگرى برآمد و راه صحيح و مشروع فرو نهادن شهوت را به آنان نشان داد. حضرت فرمود: «اى قوم من، دختران من براى ازدواج و كام‏گيرى، بهتر و پاكيزه‏ترند» ولى متأسفانه آن شهوترانان بى‏خِرد، مبتلا به انحراف جنسى و مقصودشان همجنس‏بازى بود و بر خواسته شيطانى خود اصرار داشتند. در اينجا لوط(ع) فرياد برآورد:
    «أَلَيْسَ مِنْكُم رَجُلٌ رشيدٌ؛ آيا بين شما رشيد و جوانمردى نيست؟!»
    اگر در بين آنان رشيدِ جوانمردى بود، نمى‏گذاشت آن پست‏تر از حيوان‏ها دنبال شهوترانى نادرست باشند و لوط را نزد ميهمانانش شرمنده سازند!
    سنت خداوند بر عزت يافتن پاكدامنان و خوار شدن آلودگانِ منحرف مى‏باشد.
    نكته ديگر، دفاع خداوند از پاكدامنان است كه به ناحق مورد اتهام زشت فحشا قرار مى‏گيرند. داستان حضرت يوسف(ع) و زليخا، نمونه عزيز شدن پاكدامنى چون يوسف(ع) و دفاع بى‏نظير خداوند از او و خوار و ذليل شدن آلوده‏دامنى چون زليخاست.
    چگونه خداوند از يوسف(ع) دفاع كرد؟ چه كسانى بر پاكدامنى او و آلوده‏دامنى زليخا شهادت دادند؟ عاقبت زليخا به كجا انجاميد؟
    يوسف(ع) در ابتداى جوانى، مراحل سلوك را پيموده و شايسته موهبت علم و حكمت مى‏گردد. اين زمان ابتداى ظهور كمالات جوانمردى در زندگى اوست و هنوز فتنه زليخا رخ نداده است.
    دقت در داستان يوسف و جواب‏هاى قرآن به پرسش‏هاى بالا، ما را به سوى پاكدامنى سوق داده و از عاقبت تردامنى دور مى‏دارد.

    دادن علم و حكمت به يوسف جوان

    نونهال نه ساله كنعانى به اراده خداوند به كاخ عزيز مصر وارد مى‏شود تا زمينه‏هاى رشد و كمالِ او در حد بسيار والا آماده باشد. اگر او در كنعان بماند، زمينه رسيدن او به حكومت و قدرت فراهم نمى‏گردد و به بلاى دعوت زيبارويى چون زليخا مبتلا نمى‏شود و اوج ايمان و پارسايى و پاكدامنى او هويدا نمى‏گردد. برادران به حكم خانمانسوز حسادت درونى، بر جايگاه ويژه وى نزد پدرشان رشك برده و نمى‏توانند عزت او را شاهد باشند؛ از اين‏رو در صدد برمى‏آيند با از بين بردن يا راندن وى، خود عزيز پدر شوند. همگى با همدستى، يوسف را به چاه مى‏اندازند. كاروانى او را يافته، به عنوان كالايى ارزشمند پنهان ساخته و در مصر به بهايى اندك مى‏فروشد. خريدار، عزيز مصر و از قدرتمندان، متمكّنان و رجال شناخته شده مملكت است. او كه فرزند ندارد، نونهال زيبا و شيرين‏زبان را به اميد اينكه جاى خالى فرزند را برايش پر كند، مى‏خرد و او را به همسرش سپرده و سفارش‏ها در باره پرورش او مى‏نمايد. همسر وى نيز به نونهال اسرائيلى علاقه فراوان يافته و در محبت و عنايت به وى هيچ كم نمى‏گذارد. بدين گونه يوسف در بهترين جا و با استفاده از امكانات فراوان رشد مى‏كند و
    زمينه ترقى و رشد مادى و معنوى را طى مى‏نمايد. در رسيدن او بدين جايگاه، برادرانِ حسود، كاروانيان تبهكار و عزيز آرزومند بدون اينكه بخواهند و بدانند، كمك كرده و وسيله شده‏اند.
    بدين گونه فرزند عزيز يعقوب در دوره نونهالى از دامان پرمهر پدر بريده مى‏گردد و به ديار غربت رانده مى‏شود. در آن ديار يوسف تنها به خدايش دل بسته، چشم به عنايات او دوخته، خود را به حضرت حق سپرده، در عوض خداوند مقدمات رشد و تربيت او را به بهترين گونه فراهم آورده است. زمان به تدريج سپرى مى‏شود و يوسف از نونهالى به نوجوانى و سپس جوانى پا مى‏گذارد. در اين سال‏ها به سلوك معنوى مشغول است و ريشه‏كن كردن شرك و دوگانه‏پرستى در همه چهره‏هاى پنهان و آشكارش، نيز گام نهادن بر قله توحيد را وجهه همت خود قرار داده، در جهاد اكبر نفسانى به پيروزى رسيده، چنان كه باب رحمت خاصه خداوند بر وى گشوده شده و به لباس «علم خاص و حكمت» مفتخر گرديده است.
    «و لَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ اتَيْناهُ حُكْما و عِلما و كذلك نَجزِى المُحسِنين؛
    هنگامى كه به شدت جسمى و عقلى [بلوغ و رشد] رسيد، او را علم و حكمت بخشيديم و اين گونه نيكوكاران را پاداش مى‏دهيم.»

    علم و حكمت ثمره يكتاپرستى و ريشه‏كنى شرك

    يوسف(ع) در ابتداى جوانى، مراحل سلوك را پيموده و شايسته موهبت علم و حكمت مى‏گردد. اين زمان ابتداى ظهور كمالات جوانمردى در زندگى اوست و هنوز فتنه زليخا رخ نداده است. گرچه حضرت يوسف(ع) پيامبر بود و نبوت و پيامبرى منصبى است اعطايى نه اكتسابى ولى در همان منصب نبوت هم بايد شايستگى‏هاى
    لازم كسب گردد. خداوند از بين بندگان شايسته و نيكوكار و مخلص خود، افرادى را براى منصب نبوت برمى‏گزيند. كسانى كه به رستگارى و نيكى و اخلاص آراسته نگرديده باشند، شايستگى برگزيده شدن براى منصب نبوت را ندارند؛ اما اعطاى علم و حكمت اختصاص به پيامبران ندارد. خداوند به همه بندگان صالح، محسن و مخلص خود علم و حكمت مى‏بخشد. در آيه بالا هم به اين سنت عام خداوند تصريح شده و بعد از اعلام اعطاى علم و حكمت به حضرت يوسف مى‏فرمايد: اين چنين بندگان نيكوكار خود را پاداش مى‏دهيم.
    گرچه نزد عموم مردم گمان بر اين است كه علم تعبير خواب، پاداش پاكدامنى يوسف در برابر فتنه زليخا بود (و چه بسا رواياتى هم مؤيد اين معنا باشد از جمله در تفسير قمى آمده: «هنگامى كه عزيز مصر دستور زندانى شدن يوسف را صادر كرد، خداوند به او علم تعبير خواب الهام نمود.») ولى ظاهر قرآن صراحت دارد علم و حكمت كه «علم به تأويل احاديث» (خواب) هم جزئى از آن بود، پاداش «احسان»، ايمان، پارسايى، خداگرايى مخلصانه و انكار هر گونه شرك پنهان و آشكار توسط آن بزرگوار بود.
    حضرت در زندان، ملاك موهبت علم را اين گونه توضيح داد:
    «علمِ تأويل خواب، جزئى از علمى است كه خداوند به من آموخته، زيرا ملت و ديانت قومى را كه به خدا ايمان ندارند و منكر آخرت هستند، ترك گفته و پيرو ديانت پدرانم ابراهيم، اسحاق و يعقوب شده‏ام. ما را سزاوار و اجازه نيست كه چيزى را شريك خدا بگيريم. اين عدم سزاوارى و منع، فضل و عنايت خداوند بر ما و بر همه بندگان است اما بيشتر مردم شكر و قدردانى از اين منع نمى‏كنند (و حق آن را به جا نمى‏آورند و مرتكب شرك مى‏گردند)».
    اگر انسانى رهرو راه توحيد شد و آينه قلب را از زنگارها پيراست و به مقام احسان و
    آن كس كه نور علم‏اليقين به قلبش تابيده باشد، حقيقت و باطن رخدادها را مى‏بيند. حقيقت دعوت و خواسته زليخا، دعوت و امر به داخل شدن در جهنم سوزان و متعفن گناه بود و يوسف(ع) اين باطن را مى‏ديد.
    اخلاص رسيد، خداوند نور علم را بر قلب او خواهد تاباند و حقايق و تأويل رخدادها را به او نشان خواهد داد. اگر ما به اين مراحل نرسيده‏ايم، از آن‏روست كه در كوچه پس‏كوچه‏هاى شرك سرگردان مى‏باشيم و به سوى توحيد و يگانه‏پرستى نمى‏رويم و دست رد به سينه خدايانِ دروغينِ آشكار و پنهان نمى‏زنيم. خداوند همه انسان‏ها را به رهپويى راه توحيد فرا خوانده و از هر گونه شرك باز داشته، فضل و بخشش (بهره‏مندى از علم و حكمت) را به همه وعده داده، ولى متأسفانه بيشتر مردم ـ جز اندكى ـ سپاسگزار فضل و قدردان اين دعوت و منع نبوده و حق آن را به جا نمى‏آورند:
    «دعوت به توحيد و منع شرك، فضل خداوند بر ما و بر همه مردم است و لكن بيشتر مردم قدر آن را نمى‏دانند و حق آن را به جا نمى‏آورند.»
    در همين سوره قدرناشناسى عمومى و آلوده شدن به شرك و بازماندن از فضل خداوند به روشنى تكرار شده:
    «بيشتر مردم ـ گرچه تو بر ايمان آوردن آنان مشتاق هستى ـ ولى ايمان نمى‏آورند ... و بيشتر آنان كه ايمان مى‏آورند نيز آلوده به شرك هستند.»
    متأسفانه شرك آشكار است كه بيشتر انسان‏ها را به كفر و جهنم سوق داده، در ظلمت‏هاى تو در تو وارد مى‏كند! بيشتر رهپويان صراط ايمان ـ كه اندك‏اند ـ نيز گرفتار و آلوده به شرك خفى و پنهان هستند،
    كه شايستگى منوّر شدن به نور علم و حكمت را از آنان ستانده است.

    فتنه زليخا و خلوت هولناك

    ملكه عزيز مصر، نونهال زيبا و خوش‏زبان اسرائيلى را مانند فرزند قبول كرد و در دامان خود پرورش داد، ولى با گذشتن يوسف از نوجوانى و پا نهادن به سنين بلوغ و رشد و آشكار شدن كمالات مردانگى در وجود او، علاقه زليخا دگرگون شد و به عشقى سوزان و سركش بدل گشت. قد كشيده، بازوان ستبر، چهره گشاده و زيبا، حيا و عفت بسيار، پاكى و طهارت نفس و ديگر ويژگى‏هاى ارزشمند يوسف(ع) او را به مرد ايده‏آل هر زنى بدل ساخته بود و زليخا اين دُرّ گرانبها را در دست خود مى‏ديد. او ابتدا سعى داشت با اشاره چشم و ابرو، يوسف را جذب نمايد، ولى قلب يوسف(ع) چنان مجذوب حق و از محبت الهى آكنده بود كه جايى براى محبت غير خدا نداشت، تا مهر زليخا بتواند در آن جا بگيرد. بالاخره از اين وضع خسته شد و روزى يوسف را به خلوت اندرون كشاند و با بستن درها و دور از چشم هر كسى او را به برآوردن تقاضاى شيطانى‏اش امر كرد اما جواب قاطع و كوبنده يوسف رشته آرزويش را پاره كرده و آمالش را نقش بر آب كرد.
    زنِ هوسباز گمان مى‏كرد اگر نتوانسته يوسف(ع) را مجذوب خود كند، مى‏تواند از قدرت و جايگاه خود كمك بگيرد و يوسف را به عنوان غلام و مأمورى معذور به انجام خواسته‏اش وا دارد. بر همين گمان باطل، آمرانه به او گفت:
    «هيتَ لك؛ اقدام كن و عجله نما.»

    علم به حقيقت حوادث

    يوسف(ع) پيش از اين به خاطر رهپويى صراط توحيد و ريشه‏كنى شرك در وجود خويش، از جانب خداوند به موهبت «علم» مفتخر گرديده و «علم‏اليقين» روشنگر قلب او بود و حقيقت هر چيز را به او مى‏نماياند.
    خداوند در توصيف «علم‏اليقين» مى‏فرمايد:
    «زياده‏خواهان دنيا با زياده‏خواهى، خود را هلاك كرده‏اند، ولى به هلاكت تا زمان ديدار قبر [مرگ] باور ندارند، ولى به زودى آن را باور خواهند كرد و خواهند دانست كه زياده‏طلبى جز در پى هلاكت بودن نيست. اگر علم‏اليقين داشتند، همين الان جهنم را مى‏ديدند و آن را به حقيقت مشاهده مى‏كردند.»
    آن كس كه نور علم‏اليقين به قلبش تابيده باشد، حقيقت و باطن رخدادها را مى‏بيند. حقيقت دعوت و خواسته زليخا، دعوت و امر به داخل شدن در جهنم سوزان و متعفن گناه بود و يوسف(ع) اين باطن را مى‏ديد. مى‏نگريست جهنم در صورت زليخا آغوش باز كرده و وى را فرا مى‏خواند اما معلوم است هيچ گاه انسان واقع‏بين به چنين دعوتى جواب مثبت نمى‏دهد، از اين‏رو خداوند مى‏فرمايد:
    «و لَقَدْ هَمَّتْ به وَ هَمَّ بها لو لا أنْ رآى برهانَ ربّه؛
    زليخا قصد يوسف كرد و يوسف هم اگر برهان رب را نمى‏ديد [و به نور علم‏اليقين، حقيقت دعوت و امر زليخا را مشاهده نمى‏كرد] قصد زليخا مى‏كرد.»
    مقايسه يوسف و مريم عليهماالسلام در يك صحنه همانند
    يوسف و مريم عليهماالسلام همگونى‏هاى زيادى دارند، از جمله اينكه هر دو به تردامنى متهم شدند و خداوند به نيكويى از هر دو، نهايت دفاع را به عمل آورد و پاكدامنى آنان را بر همگان آشكار ساخت؛ نيز آنان را اسوه پاكدامنى گرداند، چنان كه داستان عفت آن دو بزرگوار را در قرآن براى همگان بيان كرد تا اسوه‏هاى جاويدان بشر باشند. جالب اينكه هر دو در خلوتگاه با جنس مخالف روبه‏رو شدند اما علم‏اليقين قلبى آنان، حافظ و نگهدارشان از گرايش به گناه شد اما كلامى كه از اين دو بزرگوار در
    يوسف و مريم عليهماالسلام همگونى‏هاى زيادى دارند،
    از جمله اينكه هر دو به تردامنى متهم شدند و خداوند به نيكويى از هر دو، نهايت دفاع را به عمل آورد و پاكدامنى آنان را بر همگان آشكار ساخت؛ نيز آنان را اسوه پاكدامنى گرداند.
    صحنه خلوت نقل شده، تفاوت اندكى دارد. يوسف(ع) در خلوت زليخا و در جواب دعوت و امر او به فحشا و زشتى فرمود:
    «خداوند پناهگاه است (معاذاللّه‏ ...)».
    در اين كلام، حضرت نفرمود: «به خدا پناه مى‏برم» گرچه جمله‏اش اين معنا را مى‏فهماند و به صراحت هم زليخا را نهى نكرد، گرچه نهى ضمنى و هشدار از آخر كلامش آشكار بود:
    «خداوند ظالمان را به فلاح و پيروزى نمى‏رساند (انّه لا يفلح الظالمون)».
    اما حضرت مريم(ع) وقتى با جبرئيل (كه به صورت مردى بر او نمودار شده بود)، به تنهايى روبه‏رو گشت، فرمود:
    «همانا از تو به خدا پناه مى‏برم، اگر فرد باتقوايى هستى.» (إنّى أَعوذُ بِالرَّحمنِ مِنكَ إنْ كُنتَ تَقيّا).
    در اين جمله حضرت مريم اعلام مى‏كند كه به خدا پناه مى‏برم، نيز با يادآورى تقوا و شرايط آن، طرف مقابلش را موعظه كرده و به خوددارى از گناه ارشاد مى‏كند. گرچه بعضى بزرگان، تفاوت قول را به تفاوت مقام تفسير كرده و قائل شده‏اند كه حضرت يوسف، واله و شيداى عشق الهى بود و جز او هيچ نمى‏ديد، حتى به خودش توجه نداشت، از اين‏رو نفرمود: «من به خدا پناه مى‏برم» بلكه گفت: «خدا پناهگاه است» از اين‏رو بين اين كلام و كلام حضرت مريم (به خداى رحمان پناه مى‏برم) تفاوت قائل شده و آن را نشانه تفاوت
    رتبه دانسته‏اند؛ ولى به نظر مى‏رسد تفاوت كلام آن دو بزرگوار، برخاسته از تفاوت اوضاع بوده است. در مورد حضرت يوسف(ع)، برهان ربّ و علم‏اليقين، او را از انجام گناه باز داشته و ايمن ساخته، او در پناه امنيت خداوند است و خطر ديگرى او را تهديد نمى‏كند، زيرا زليخا نمى‏تواند او را به فحشا وا دارد. زليخا هم پيش از اين بارها با زبان بى‏زبانى يوسف را دعوت كرده و نشان داده كه شهوت، چشم و دلش را كور كرده، هيچ نصيحتى نمى‏تواند او را از ارتكاب گناه باز دارد؛ پس زمينه نهى از منكر چندان فراهم نيست، از اين‏رو حضرت يوسف به نهى از منكر ضمنى بسنده مى‏كند. اما در مورد حضرت مريم، امر كاملاً تفاوت دارد. آن بانو گرچه به علم‏اليقين رسيده، نور هدايت حق در قلبش تابيده و او را از گرايش به گناه مصون داشته، ولى اگر مردى كه مقابلش ايستاده باشد، بر تقاضاى شيطانى اصرار داشته باشد، ممكن است به زور متوسل شود تا به خواسته شومش برسد، پس خطر ديگرى هم (غير از خواهش نفس) او را تهديد مى‏كند و بايد از آن به خدا پناه ببرد، در جمله حضرت مريم اشاره به اين مطلب وجود دارد: «از تو به خدا پناه مى‏برم.» يعنى گويا از جانب خودش، ايمنىِ حاصل از عصمت خدايى را قطعى و حاصل مى‏بيند و مطمئن است دلش به نور حق روشن است و هواى معصيت ندارد، ولى از خطرى كه از جانب طرف مقابل احساس مى‏كند، به خدا پناه مى‏برد. از طرف ديگر او مرد مقابل را تا به حال نديده و نمى‏داند آيا فردى خداترس است يا بنده شهوت، پس احتمال تأثير نهى از منكر در مورد او وجود دارد، از اين‏رو تقوا و خداترسى را ياد آورده و از تقاضاى شهوانى نهى‏اش مى‏كند. بنابراين حضرت يوسف و حضرت مريم هر دو به مقام عصمت رسيده، «برهان رب» بر آنان ارائه شده و در پناه امن الهى جاى گرفته‏اند اما تفاوت برخورد آنان به تفاوت اوضاع مربوط مى‏شود.

    دفاع خداوند

    خداوند وعده قطعىِ دفاع از مؤمنان داده است و وعده حق تعالى تخلف‏پذير نيست. در اين صحنه هولناك، ملكه كاخ با هزاران ترفند سعى در به دام انداختن يوسف(ع) دارد، ولى يوسف بنده مؤمن خداست، از اين‏رو عنايت پروردگار شامل حال او مى‏گردد، در نتيجه با موهبت «علم‏اليقين» حقيقت و باطن دعوت زليخا را به او مى‏نماياند و او را از لغزش در امان مى‏دارد، بلكه او در امان ايمان و تقوا است و به مقام مخلصى و برگزيدگى خداوند رسيده، هيچ گاه به فحشا و گناه ميل نمى‏كند، تا او را از گناه باز دارند اما دفاع خداوند از او چنان قوى است كه گناه و پليدى را از او دور مى‏سازد:
    «اين چنين سوء فحشا را از او بگردانيم، زيرا از بندگان مخلص ما مى‏باشد.»
    انسان‏هاى بى‏ايمان، سرسپرده گناه و پليدى مى‏باشند و شتابان دنبال گناه مى‏روند و جز به زور نمى‏توان آنان را باز داشت. ضعيف‏الايمان‏ها را هم بايد با تهديد يا وعده‏هاى پاداش از گناه دور كرد. مؤمنان در پناه ايمان خويش هستند و بيم عذاب و شوق ثواب و پاداش، آنان را به خويشتن‏دارى در برابر گناهان وا مى‏دارد اما انسان‏هاى برگزيده، دل به خدا سپرده‏اند و گناه و پليدى براى آنان جاذبه‏اى ندارد تا عاملى آنان را باز دارد، بلكه با ديدن واقعيت هولناك و منفور گناه از آن گريزانند. در اينجا خداوند به گونه‏اى ديگر دفاع مى‏كند و گناه و فحشا را از آنان دور مى‏سازد تا ساحت عصمت‏شان خدشه‏دار نشود. چنين عنايتى، نهايت توجه حق تعالى و دفاع او است. زليخا كه سرپيچى يوسف(ع) از امر خود را ديد و در اين مرحله شكست خورد، گمان برد مى‏تواند با لمس بدن يوسف و نزديك كردن تن خود به او، غريزه جنسى يوسف را تحريك كند؛ از اين‏رو به سوى او آمد اما يوسف(ع) فرار كرد و به سوى در رفت. چه بسا هدايت يوسف به فرار و در بسته منزل، مصداق برگرداندن سوء فحشا از او
    عزيز مصر با مشاهده پارگى پيراهن يوسف از پشت سر، زليخا را گناهكار شمرد و او را به توبه فرا خواند، و اين دومين شهادت بر پاكدامنى يوسف بود.
    باشد. در حالى كه يوسف در جلو و زليخا از عقب به سوى در مى‏دويدند، به ناگاه با عزيز، پشت در روبه‏رو شدند. زليخا با ديدن شوى، گناه را به گردن يوسف انداخت و زندانى شدن و تنبيه او را به خاطر سوء قصد به حريم خانوادگى خواستار شد. يوسف به دفاع از خود پرداخت و او را خواهان رابطه نامشروع معرفى كرد، در اين حال دفاع خداوند شامل حال يوسف شد و فردى از خاندان زليخا راهى پيشنهاد كرد تا گناهكار معلوم شود:
    اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده، زليخا راست مى‏گويد و يوسف از دروغگويان است و اگر پيراهنش از پشت پاره شده، زليخا دروغگو و يوسف از راستگويان است.
    عزيز مصر با مشاهده پارگى پيراهن يوسف از پشت سر، زليخا را گناهكار شمرد و او را به توبه فرا خواند، و اين دومين شهادت بر پاكدامنى يوسف بود.
    خبر دلدادگى زليخا و التماس و تمنّاى وصال او از يوسف، از قصر فراتر رفت و به گوش رقيبان كاخ‏نشين زليخا رسيد و آنان را شيفته ديدار يوسف كرد، اما او دُردانه‏اى بود كه زليخا آن را پنهان كرده و از ديده‏ها باز مى‏داشت، مبادا ديگرى او را تملك كند! رقيبان از درِ مكر و حيله در آمدند و غيرت زليخا را آماج حملات خود كردند: «زليخا چه خبط عظيمى مرتكب شده كه به خدمتكار خويش دل بسته، شيفتگى و دلدادگى، عقل از او ربوده كه از وى تمناى وصال كرده است!» دست‏نشاندگانِ حريفان مستقيم و غير مستقيم شماتت‏هاى آنان را به گوش زليخا مى‏رساندند و او را زير فشار قرار مى‏دادند تا
    مجبور شود در دفاع خود، جوان رعناى اسرائيلى را به آنان بنماياند و آخرالامر اين گونه شد و مكر آنان نتيجه داد.

    اوج فتنه و گرفتارى

    به امر زليخا جوان رعنا، رشيد، ستبر و پارساى اسرائيلى با جذبه و جلال و شكوه تمام در بالكن داخلى قصر ظاهر شد. به يكباره رقيبان زليخا چنان مجذوب كمال، عزت و رشادت يوسف شدند كه فرياد برآوردند:
    «منزه است خداى، اين بشر نيست، بلكه فرشته‏اى كريم و بزرگوار است.»
    از آن لحظه به بعد زليخاها بسيار شدند و فتنه عظيم. تا اينجا فقط زليخا دلداده و شيدا بود و تمناى وصال داشت (همو كه مهر مادرى به پاى يوسف ريخته و يوسف نسبت به او حرمت مادرى احساس مى‏كرد) اما اكنون دلداده‏ها زنان دربارى مصرند و يوسف نسبت به آنان جز پناه بردن به خدا هيچ مأمن اخلاقى و روحى ندارد. زليخا با ديدن تعريف و ستايش‏هاى بسيار رقبايش، خود را در تمناى وصال مستحق ديد و به صراحت نزد آنان اعتراف كرد و گفت:
    اين است آن ماه‏پاره‏اى كه شما مرا به خاطر دلدادگى به او سرزنش مى‏كرديد و به راستى من از او كام طلبيدم اما عصمت ورزيد. اگر آنچه او را بدان امر مى‏كنم انجام ندهد، زندانى و خوار خواهد شد.
    در حقيقت اين صحنه نيز به اراده خدا و جزئى از دفاع او از ساحت پاكدامنى يوسف است. در اين صحنه زليخا بى‏باكانه و در حضور رقيبانش بر تردامنى خود و پاكدامنى و بى‏گناهى يوسف اعتراف مى‏كند و شهادت مى‏دهد.
    اما يوسف(ع) در اين پرتگاه، هر آن خود را در معرض سقوط مى‏بيند و جز دستگيرىِ خداوند را، حافظ خود نمى‏داند. چندين ماه‏پاره، بى‏باكانه، آشكارا و با وعده و وعيد او را به خود فرا مى‏خوانند و او در اوج جوانى و
    تمناى جنسى است. وى نسبت به تقاضاكنندگان ـ جز زليخا ـ هيچ حريمى ندارد و مانع بيرونى نيز متصور نيست، زيرا همه، زنان دربارى‏اند و مى‏توانند بر هر جريانى سرپوش نهفته و از افشاى آن جلوگيرى كنند، پس جز پناه بردن به درگاه خدا و طلب حفظ و نگهدارى از آن ذات مقدس چاره‏اى نمى‏بيند و به درگاه خدا عرض مى‏كند:
    «پروردگارا، زندان براى من گواراتر از فحشايى است كه بدان دعوتم مى‏كنند و اگر كيد آنان را از من دفع نكنى، بدانان متمايل مى‏شوم و از جاهلان مى‏گردم.»
    كمك كردن به زليخا و رهانيدن او از فقر و تنگدستى و چشم‏پوشى بر جفاهاى او از كرامت و بزرگوارى يوسف است اما اينكه دعا كند جوانىِ وى برگردد و سپس با او ازدواج كند، چه كرامتى است؟
    در صحنه پيش، يوسف نسبت به زليخا نه تنها متمايل نشد، بلكه خيالش راحت بود و مطمئن از نلغزيدن خود، خواسته زليخا را رد كرد و جواب منفى به او داد، ولى در اين صحنه، آن بزرگوار گرچه نسبت به هيچ كدام از زنان متمايل نگشت اما نسبت به لغزيدن خود به وحشت افتاد و هراسان شد كه مبادا نتواند خويشتن‏دارى كند، در نتيجه به برآوردن تقاضاى آنان متمايل گردد، از اين‏رو فروتنانه به پيشگاه خداوند دست نياز دراز كرد و از ذات اقدس حق براى حفظ پاكدامنى‏اش، كمك خواست.

    يوسف از دامان پاك خود به زندان مى‏رود

    اصرار يوسف(ع) بر پاكدامنى، پافشارى زليخا بر خواهش نامشروع خود، فاش شدن اين رابطه، زياد شدن زليخاها و عوامل ديگر همگى دست به دست هم داد و عزيز و مشاورانش را بر آن داشت كه مدتى يوسف(ع) را زندانى كنند. بدين گونه آن بزرگوار فقط به خاطر اصرار بر پاكدامنى، زندانى گرديد؛ اما در بند شدن مقدمه‏اى بود براى رسيدن او به مقام و ثروت، نيز ظاهر شدن جايگاه معنوى وى. كردار، اخلاق و روحيات يوسف در زندان بيانگر شايستگى و رستگارى وى است. گرچه زندان بايد جايگاه مجرمان و خلافكاران باشد، ولى همه كسانى كه با يوسف(ع) نشست و برخاست دارند، مى‏بينند نه تنها همانند مجرمان و خلافكاران نيست، بلكه در مراتب بالاى ايمان و نيكوكارى قرار دارد؛ از اين‏رو وقتى دو نفر كه با او به زندان افتاده‏اند، خوابى مى‏بينند، براى شنيدن تعبيرش به وى مراجعه مى‏كنند، چون مى‏دانند مؤمنان نيكوكار به نور حق تعالى، توان درك امور پنهانى و ماورايى را دارند. يوسف(ع) خواب آنان را تعبير مى‏كند و در آخر به آن كه بناست آزاد گردد و به دربار شاه برود، سفارش مى‏كند نزد پادشاه از وى ياد كند.

    دفاع نهايى و اعتراف همگانى

    با تعبير خواب پادشاه توسط يوسف(ع)، ذهن‏ها همه متوجه او شد و پادشاه امر به احضار او كرد. يوسف(ع) لازم ديد پيش از آزاد شدن، بى‏گناهى‏اش را بر همگان آشكار گرداند، از اين‏رو به فرستاده شاه گفت: «نزد صاحبت برگرد و از او بپرس جريان زنان دربارى كه دست‏هاى خود را بريدند، چه بود.» پادشاه زنان دربار را جمع كرد. در اين زمان جريان دلدادگى زليخا و زنان دربارى از پرده برون افتاده و آشكار شده بود و تقريبا همه مى‏دانستند كه يوسف پاكدامنى برگزيده و زنان هوسران بوده‏اند، از اين‏رو شاه ضمن
    يوسف(ع):
    پروردگارا، زندان براى من گواراتر از فحشايى است كه بدان دعوتم مى‏كنند
    و اگر كيد آنان را از من دفع نكنى، بدانان متمايل مى‏شوم و از جاهلان مى‏گردم.
    تأييد پاكدامنى يوسف و قطعى داشتن آن، جريان خلافكارى زنان را پرسيد، آنان چاره‏اى جز تأييد هوس‏خواهى خود و اعتراف به پاكى يوسف نداشتند، زليخا هم جز اعتراف در محضر همگان چاره‏اى نديد و گفت:
    «الان حق از پرده بيرون شد و آشكار گرديد. من از او كام طلبيدم و او راست مى‏گويد (كه از من كام نطلبيد و تقاضاى نامشروعم را اجابت نكرد).»
    بدين گونه زليخا، همسرش، زنان دربارى و بالاخره بالاترين مقام مصر، بر پاكدامنى يوسف مُهر تأييد زدند. خداوند نيز بارها عفت و طهارت نفسانى و خوددارى از آلوده شدنش را در قرآن براى هميشه تاريخ تكرار نمود. بدين گونه بالاترين دفاع از يوسف(ع) صورت گرفت.

    عاقبت عزتمند يوسف و ذلت زليخا

    يوسف(ع) در هميشه عمرش عزيز و سربلند بود؛ چه آن زمان كه برادران به ناجوانمردى او را به چاه انداختند و وى در قعر چاه، به الهام خداوند، سربلند و خاطر جمع بود، و چه آن هنگام كه كاروانيان او را به عنوان برده فروختند و عزيز مصر او را به عنوان دُرّى گرانقدر خريد و سفارش بسيار در پرورش او كرد؛ نيز آن هنگام كه به زندان افتاد و همه زندانيان او را به عنوان فردى صالح و ارزشمند شناختند؛ چنان كه زمانى تعبير خواب شاه را گفت و همگان بر جايگاه بى‏مانند او اعتراف كردند، سپس شاه مصر او را به عنوان ياور خاص خود برگزيد و در
    انتخاب جايگاه حكومتى آزاد گذارد، آنگاه به پيشنهاد يوسف، خزانه‏دارى مصر را بدو سپرد. از آن به بعد يوسف ديگر نه آن غلام دوست‏داشتنى بود و نه آن زندانى محترم، بلكه وزير خزانه‏دارى مملكت بزرگ مصر بود كه همه قدرت اقتصادى در كف وى بود اما زليخا كه روزى بانوى عزيز مصر بود، رسواى خاص و عام گشت و مجبور شد نزد همه، نيز در حضور شاه و همه درباريان به خطاى خود اعتراف كند. بعد از آن هم شويش مُرد و به خوارى و ذلت و فقر و بيچارگى مبتلا گرديد، به گونه‏اى كه مجبور شد براى تهيه قوت لايموت گدايى كند! بالاخره روزى با موكب يوسف(ع) روبه‏رو شد و با ديدن عزت بى‏نظير يوسف و خفت و ذلت خودش بى‏اختيار فرياد برآورد:
    «سبحان الذى جعل الملوك بالمعصية عبيدا و جعل العبيد بالطّاعة ملوكا؛
    پيراسته و منزه است خداوندى كه پادشاهان را به كيفر معصيت، ذليل و خوار كرد و بندگان را به پاداش اطاعت و بندگى به پادشاهى رساند!»
    يوسف(ع) با شنيدن اين كلام تكانى خورد و در مورد وى پى‏جويى كرد و دانست زليخا است. او با كرامت و بزرگوارى جفاى زليخا را ناديده گرفت و بر وى ترحم آورد و او را از گدايى رهاند.

    پى‏نوشتها:

    قرار دادن يك زنِ دربارى هوسباز در رديف زنان الگو و اسوه، جفاى بزرگى در حق زنانى چون مريم، آسيه، همسر ايوب و ديگر زنان الگوى قرآنى است.

    پیام زن -> خرداد 1385، شماره 171
    پدیدآورنده:احمد حيدرى،

           




    نظرات (0) نويسنده:وحید صباغی - در دوشنبه 31 خرداد 1389  ساعت2:48 AM   |