مرتبط با:همت و کار مضاعف در مبارزه با فقر و فساد
عزت پاكدامنى و خفت آلودهدامنى |
جداى از ديندارى و اخلاقمدارى، جوانمردى و
بزرگوارى هم انسانها را به پاكدامنى سوق مىدهد و از آلودهدامنى باز
مىدارد، چنان كه صفات نيكو اجازه نمىدهد حريم عفت، حيا و پاكدامنى
خدشهدار گردد. اين حقيقتى است كه قرآن از زبان پيامبر آزاده، مظهر پاكى و
طهارت، حضرت لوط(ع) اعلام مىدارد. وقتى ملائكه عذاب در صورت جوانانى
آراسته بر لوط(ع) ظاهر شدند، قوم فاسد او آگاه گرديدند و با آز و ولع تمام
براى رسيدن به آمال شيطانى خود به سوى خانهاش هجوم آوردند. حضرت لوط كه در
برابر هجومِ شهوانىِ حيوانهاى انساننما، ياور و پشتيبانى نداشت، ابتدا
در مقام هدايتگرى برآمد و راه صحيح و مشروع فرو نهادن شهوت را به آنان نشان
داد. حضرت فرمود: «اى قوم من، دختران من براى ازدواج و كامگيرى، بهتر و
پاكيزهترند» ولى متأسفانه آن شهوترانان بىخِرد، مبتلا به انحراف جنسى و
مقصودشان همجنسبازى بود و بر خواسته شيطانى خود اصرار داشتند. در اينجا
لوط(ع) فرياد برآورد: «أَلَيْسَ مِنْكُم رَجُلٌ رشيدٌ؛ آيا بين شما رشيد و جوانمردى نيست؟!» اگر در بين آنان رشيدِ جوانمردى بود، نمىگذاشت آن پستتر از حيوانها دنبال شهوترانى نادرست باشند و لوط را نزد ميهمانانش شرمنده سازند! سنت خداوند بر عزت يافتن پاكدامنان و خوار شدن آلودگانِ منحرف مىباشد. نكته ديگر، دفاع خداوند از پاكدامنان است كه به ناحق مورد اتهام زشت فحشا قرار مىگيرند. داستان حضرت يوسف(ع) و زليخا، نمونه عزيز شدن پاكدامنى چون يوسف(ع) و دفاع بىنظير خداوند از او و خوار و ذليل شدن آلودهدامنى چون زليخاست. چگونه خداوند از يوسف(ع) دفاع كرد؟ چه كسانى بر پاكدامنى او و آلودهدامنى زليخا شهادت دادند؟ عاقبت زليخا به كجا انجاميد؟ يوسف(ع) در ابتداى جوانى، مراحل سلوك را پيموده و شايسته موهبت علم و حكمت مىگردد. اين زمان ابتداى ظهور كمالات جوانمردى در زندگى اوست و هنوز فتنه زليخا رخ نداده است. دقت در داستان يوسف و جوابهاى قرآن به پرسشهاى بالا، ما را به سوى پاكدامنى سوق داده و از عاقبت تردامنى دور مىدارد. دادن علم و حكمت به يوسف جوان نونهال نه ساله كنعانى به اراده خداوند به كاخ عزيز مصر وارد مىشود تا زمينههاى رشد و كمالِ او در حد بسيار والا آماده باشد. اگر او در كنعان بماند، زمينه رسيدن او به حكومت و قدرت فراهم نمىگردد و به بلاى دعوت زيبارويى چون زليخا مبتلا نمىشود و اوج ايمان و پارسايى و پاكدامنى او هويدا نمىگردد. برادران به حكم خانمانسوز حسادت درونى، بر جايگاه ويژه وى نزد پدرشان رشك برده و نمىتوانند عزت او را شاهد باشند؛ از اينرو در صدد برمىآيند با از بين بردن يا راندن وى، خود عزيز پدر شوند. همگى با همدستى، يوسف را به چاه مىاندازند. كاروانى او را يافته، به عنوان كالايى ارزشمند پنهان ساخته و در مصر به بهايى اندك مىفروشد. خريدار، عزيز مصر و از قدرتمندان، متمكّنان و رجال شناخته شده مملكت است. او كه فرزند ندارد، نونهال زيبا و شيرينزبان را به اميد اينكه جاى خالى فرزند را برايش پر كند، مىخرد و او را به همسرش سپرده و سفارشها در باره پرورش او مىنمايد. همسر وى نيز به نونهال اسرائيلى علاقه فراوان يافته و در محبت و عنايت به وى هيچ كم نمىگذارد. بدين گونه يوسف در بهترين جا و با استفاده از امكانات فراوان رشد مىكند وزمينه ترقى و رشد مادى و معنوى را طى مىنمايد. در رسيدن او بدين جايگاه، برادرانِ حسود، كاروانيان تبهكار و عزيز آرزومند بدون اينكه بخواهند و بدانند، كمك كرده و وسيله شدهاند. بدين گونه فرزند عزيز يعقوب در دوره نونهالى از دامان پرمهر پدر بريده مىگردد و به ديار غربت رانده مىشود. در آن ديار يوسف تنها به خدايش دل بسته، چشم به عنايات او دوخته، خود را به حضرت حق سپرده، در عوض خداوند مقدمات رشد و تربيت او را به بهترين گونه فراهم آورده است. زمان به تدريج سپرى مىشود و يوسف از نونهالى به نوجوانى و سپس جوانى پا مىگذارد. در اين سالها به سلوك معنوى مشغول است و ريشهكن كردن شرك و دوگانهپرستى در همه چهرههاى پنهان و آشكارش، نيز گام نهادن بر قله توحيد را وجهه همت خود قرار داده، در جهاد اكبر نفسانى به پيروزى رسيده، چنان كه باب رحمت خاصه خداوند بر وى گشوده شده و به لباس «علم خاص و حكمت» مفتخر گرديده است. «و لَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ اتَيْناهُ حُكْما و عِلما و كذلك نَجزِى المُحسِنين؛ هنگامى كه به شدت جسمى و عقلى [بلوغ و رشد] رسيد، او را علم و حكمت بخشيديم و اين گونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم.» علم و حكمت ثمره يكتاپرستى و ريشهكنى شرك يوسف(ع) در ابتداى جوانى، مراحل سلوك را پيموده و شايسته موهبت علم و حكمت مىگردد. اين زمان ابتداى ظهور كمالات جوانمردى در زندگى اوست و هنوز فتنه زليخا رخ نداده است. گرچه حضرت يوسف(ع) پيامبر بود و نبوت و پيامبرى منصبى است اعطايى نه اكتسابى ولى در همان منصب نبوت هم بايد شايستگىهاىلازم كسب گردد. خداوند از بين بندگان شايسته و نيكوكار و مخلص خود، افرادى را براى منصب نبوت برمىگزيند. كسانى كه به رستگارى و نيكى و اخلاص آراسته نگرديده باشند، شايستگى برگزيده شدن براى منصب نبوت را ندارند؛ اما اعطاى علم و حكمت اختصاص به پيامبران ندارد. خداوند به همه بندگان صالح، محسن و مخلص خود علم و حكمت مىبخشد. در آيه بالا هم به اين سنت عام خداوند تصريح شده و بعد از اعلام اعطاى علم و حكمت به حضرت يوسف مىفرمايد: اين چنين بندگان نيكوكار خود را پاداش مىدهيم. گرچه نزد عموم مردم گمان بر اين است كه علم تعبير خواب، پاداش پاكدامنى يوسف در برابر فتنه زليخا بود (و چه بسا رواياتى هم مؤيد اين معنا باشد از جمله در تفسير قمى آمده: «هنگامى كه عزيز مصر دستور زندانى شدن يوسف را صادر كرد، خداوند به او علم تعبير خواب الهام نمود.») ولى ظاهر قرآن صراحت دارد علم و حكمت كه «علم به تأويل احاديث» (خواب) هم جزئى از آن بود، پاداش «احسان»، ايمان، پارسايى، خداگرايى مخلصانه و انكار هر گونه شرك پنهان و آشكار توسط آن بزرگوار بود. حضرت در زندان، ملاك موهبت علم را اين گونه توضيح داد: «علمِ تأويل خواب، جزئى از علمى است كه خداوند به من آموخته، زيرا ملت و ديانت قومى را كه به خدا ايمان ندارند و منكر آخرت هستند، ترك گفته و پيرو ديانت پدرانم ابراهيم، اسحاق و يعقوب شدهام. ما را سزاوار و اجازه نيست كه چيزى را شريك خدا بگيريم. اين عدم سزاوارى و منع، فضل و عنايت خداوند بر ما و بر همه بندگان است اما بيشتر مردم شكر و قدردانى از اين منع نمىكنند (و حق آن را به جا نمىآورند و مرتكب شرك مىگردند)». اگر انسانى رهرو راه توحيد شد و آينه قلب را از زنگارها پيراست و به مقام احسان و آن كس كه نور علماليقين به قلبش تابيده باشد، حقيقت و باطن رخدادها را مىبيند. حقيقت دعوت و خواسته زليخا، دعوت و امر به داخل شدن در جهنم سوزان و متعفن گناه بود و يوسف(ع) اين باطن را مىديد. اخلاص رسيد، خداوند نور علم را بر قلب او خواهد تاباند و حقايق و تأويل رخدادها را به او نشان خواهد داد. اگر ما به اين مراحل نرسيدهايم، از آنروست كه در كوچه پسكوچههاى شرك سرگردان مىباشيم و به سوى توحيد و يگانهپرستى نمىرويم و دست رد به سينه خدايانِ دروغينِ آشكار و پنهان نمىزنيم. خداوند همه انسانها را به رهپويى راه توحيد فرا خوانده و از هر گونه شرك باز داشته، فضل و بخشش (بهرهمندى از علم و حكمت) را به همه وعده داده، ولى متأسفانه بيشتر مردم ـ جز اندكى ـ سپاسگزار فضل و قدردان اين دعوت و منع نبوده و حق آن را به جا نمىآورند: «دعوت به توحيد و منع شرك، فضل خداوند بر ما و بر همه مردم است و لكن بيشتر مردم قدر آن را نمىدانند و حق آن را به جا نمىآورند.» در همين سوره قدرناشناسى عمومى و آلوده شدن به شرك و بازماندن از فضل خداوند به روشنى تكرار شده: «بيشتر مردم ـ گرچه تو بر ايمان آوردن آنان مشتاق هستى ـ ولى ايمان نمىآورند ... و بيشتر آنان كه ايمان مىآورند نيز آلوده به شرك هستند.» متأسفانه شرك آشكار است كه بيشتر انسانها را به كفر و جهنم سوق داده، در ظلمتهاى تو در تو وارد مىكند! بيشتر رهپويان صراط ايمان ـ كه اندكاند ـ نيز گرفتار و آلوده به شرك خفى و پنهان هستند، كه شايستگى منوّر شدن به نور علم و حكمت را از آنان ستانده است. فتنه زليخا و خلوت هولناك ملكه عزيز مصر، نونهال زيبا و خوشزبان اسرائيلى را مانند فرزند قبول كرد و در دامان خود پرورش داد، ولى با گذشتن يوسف از نوجوانى و پا نهادن به سنين بلوغ و رشد و آشكار شدن كمالات مردانگى در وجود او، علاقه زليخا دگرگون شد و به عشقى سوزان و سركش بدل گشت. قد كشيده، بازوان ستبر، چهره گشاده و زيبا، حيا و عفت بسيار، پاكى و طهارت نفس و ديگر ويژگىهاى ارزشمند يوسف(ع) او را به مرد ايدهآل هر زنى بدل ساخته بود و زليخا اين دُرّ گرانبها را در دست خود مىديد. او ابتدا سعى داشت با اشاره چشم و ابرو، يوسف را جذب نمايد، ولى قلب يوسف(ع) چنان مجذوب حق و از محبت الهى آكنده بود كه جايى براى محبت غير خدا نداشت، تا مهر زليخا بتواند در آن جا بگيرد. بالاخره از اين وضع خسته شد و روزى يوسف را به خلوت اندرون كشاند و با بستن درها و دور از چشم هر كسى او را به برآوردن تقاضاى شيطانىاش امر كرد اما جواب قاطع و كوبنده يوسف رشته آرزويش را پاره كرده و آمالش را نقش بر آب كرد.زنِ هوسباز گمان مىكرد اگر نتوانسته يوسف(ع) را مجذوب خود كند، مىتواند از قدرت و جايگاه خود كمك بگيرد و يوسف را به عنوان غلام و مأمورى معذور به انجام خواستهاش وا دارد. بر همين گمان باطل، آمرانه به او گفت: «هيتَ لك؛ اقدام كن و عجله نما.» علم به حقيقت حوادث يوسف(ع) پيش از اين به خاطر رهپويى صراط توحيد و ريشهكنى شرك در وجود خويش، از جانب خداوند به موهبت «علم» مفتخر گرديده و «علماليقين» روشنگر قلب او بود و حقيقت هر چيز را به او مىنماياند.خداوند در توصيف «علماليقين» مىفرمايد: «زيادهخواهان دنيا با زيادهخواهى، خود را هلاك كردهاند، ولى به هلاكت تا زمان ديدار قبر [مرگ] باور ندارند، ولى به زودى آن را باور خواهند كرد و خواهند دانست كه زيادهطلبى جز در پى هلاكت بودن نيست. اگر علماليقين داشتند، همين الان جهنم را مىديدند و آن را به حقيقت مشاهده مىكردند.» آن كس كه نور علماليقين به قلبش تابيده باشد، حقيقت و باطن رخدادها را مىبيند. حقيقت دعوت و خواسته زليخا، دعوت و امر به داخل شدن در جهنم سوزان و متعفن گناه بود و يوسف(ع) اين باطن را مىديد. مىنگريست جهنم در صورت زليخا آغوش باز كرده و وى را فرا مىخواند اما معلوم است هيچ گاه انسان واقعبين به چنين دعوتى جواب مثبت نمىدهد، از اينرو خداوند مىفرمايد: «و لَقَدْ هَمَّتْ به وَ هَمَّ بها لو لا أنْ رآى برهانَ ربّه؛ زليخا قصد يوسف كرد و يوسف هم اگر برهان رب را نمىديد [و به نور علماليقين، حقيقت دعوت و امر زليخا را مشاهده نمىكرد] قصد زليخا مىكرد.» مقايسه يوسف و مريم عليهماالسلام در يك صحنه همانند يوسف و مريم عليهماالسلام همگونىهاى زيادى دارند، از جمله اينكه هر دو به تردامنى متهم شدند و خداوند به نيكويى از هر دو، نهايت دفاع را به عمل آورد و پاكدامنى آنان را بر همگان آشكار ساخت؛ نيز آنان را اسوه پاكدامنى گرداند، چنان كه داستان عفت آن دو بزرگوار را در قرآن براى همگان بيان كرد تا اسوههاى جاويدان بشر باشند. جالب اينكه هر دو در خلوتگاه با جنس مخالف روبهرو شدند اما علماليقين قلبى آنان، حافظ و نگهدارشان از گرايش به گناه شد اما كلامى كه از اين دو بزرگوار در يوسف و مريم عليهماالسلام همگونىهاى زيادى دارند، از جمله اينكه هر دو به تردامنى متهم شدند و خداوند به نيكويى از هر دو، نهايت دفاع را به عمل آورد و پاكدامنى آنان را بر همگان آشكار ساخت؛ نيز آنان را اسوه پاكدامنى گرداند. صحنه خلوت نقل شده، تفاوت اندكى دارد. يوسف(ع) در خلوت زليخا و در جواب دعوت و امر او به فحشا و زشتى فرمود: «خداوند پناهگاه است (معاذاللّه ...)». در اين كلام، حضرت نفرمود: «به خدا پناه مىبرم» گرچه جملهاش اين معنا را مىفهماند و به صراحت هم زليخا را نهى نكرد، گرچه نهى ضمنى و هشدار از آخر كلامش آشكار بود: «خداوند ظالمان را به فلاح و پيروزى نمىرساند (انّه لا يفلح الظالمون)». اما حضرت مريم(ع) وقتى با جبرئيل (كه به صورت مردى بر او نمودار شده بود)، به تنهايى روبهرو گشت، فرمود: «همانا از تو به خدا پناه مىبرم، اگر فرد باتقوايى هستى.» (إنّى أَعوذُ بِالرَّحمنِ مِنكَ إنْ كُنتَ تَقيّا). در اين جمله حضرت مريم اعلام مىكند كه به خدا پناه مىبرم، نيز با يادآورى تقوا و شرايط آن، طرف مقابلش را موعظه كرده و به خوددارى از گناه ارشاد مىكند. گرچه بعضى بزرگان، تفاوت قول را به تفاوت مقام تفسير كرده و قائل شدهاند كه حضرت يوسف، واله و شيداى عشق الهى بود و جز او هيچ نمىديد، حتى به خودش توجه نداشت، از اينرو نفرمود: «من به خدا پناه مىبرم» بلكه گفت: «خدا پناهگاه است» از اينرو بين اين كلام و كلام حضرت مريم (به خداى رحمان پناه مىبرم) تفاوت قائل شده و آن را نشانه تفاوت رتبه دانستهاند؛ ولى به نظر مىرسد تفاوت كلام آن دو بزرگوار، برخاسته از تفاوت اوضاع بوده است. در مورد حضرت يوسف(ع)، برهان ربّ و علماليقين، او را از انجام گناه باز داشته و ايمن ساخته، او در پناه امنيت خداوند است و خطر ديگرى او را تهديد نمىكند، زيرا زليخا نمىتواند او را به فحشا وا دارد. زليخا هم پيش از اين بارها با زبان بىزبانى يوسف را دعوت كرده و نشان داده كه شهوت، چشم و دلش را كور كرده، هيچ نصيحتى نمىتواند او را از ارتكاب گناه باز دارد؛ پس زمينه نهى از منكر چندان فراهم نيست، از اينرو حضرت يوسف به نهى از منكر ضمنى بسنده مىكند. اما در مورد حضرت مريم، امر كاملاً تفاوت دارد. آن بانو گرچه به علماليقين رسيده، نور هدايت حق در قلبش تابيده و او را از گرايش به گناه مصون داشته، ولى اگر مردى كه مقابلش ايستاده باشد، بر تقاضاى شيطانى اصرار داشته باشد، ممكن است به زور متوسل شود تا به خواسته شومش برسد، پس خطر ديگرى هم (غير از خواهش نفس) او را تهديد مىكند و بايد از آن به خدا پناه ببرد، در جمله حضرت مريم اشاره به اين مطلب وجود دارد: «از تو به خدا پناه مىبرم.» يعنى گويا از جانب خودش، ايمنىِ حاصل از عصمت خدايى را قطعى و حاصل مىبيند و مطمئن است دلش به نور حق روشن است و هواى معصيت ندارد، ولى از خطرى كه از جانب طرف مقابل احساس مىكند، به خدا پناه مىبرد. از طرف ديگر او مرد مقابل را تا به حال نديده و نمىداند آيا فردى خداترس است يا بنده شهوت، پس احتمال تأثير نهى از منكر در مورد او وجود دارد، از اينرو تقوا و خداترسى را ياد آورده و از تقاضاى شهوانى نهىاش مىكند. بنابراين حضرت يوسف و حضرت مريم هر دو به مقام عصمت رسيده، «برهان رب» بر آنان ارائه شده و در پناه امن الهى جاى گرفتهاند اما تفاوت برخورد آنان به تفاوت اوضاع مربوط مىشود. دفاع خداوند خداوند وعده قطعىِ دفاع از مؤمنان داده است و وعده حق تعالى تخلفپذير نيست. در اين صحنه هولناك، ملكه كاخ با هزاران ترفند سعى در به دام انداختن يوسف(ع) دارد، ولى يوسف بنده مؤمن خداست، از اينرو عنايت پروردگار شامل حال او مىگردد، در نتيجه با موهبت «علماليقين» حقيقت و باطن دعوت زليخا را به او مىنماياند و او را از لغزش در امان مىدارد، بلكه او در امان ايمان و تقوا است و به مقام مخلصى و برگزيدگى خداوند رسيده، هيچ گاه به فحشا و گناه ميل نمىكند، تا او را از گناه باز دارند اما دفاع خداوند از او چنان قوى است كه گناه و پليدى را از او دور مىسازد:«اين چنين سوء فحشا را از او بگردانيم، زيرا از بندگان مخلص ما مىباشد.» انسانهاى بىايمان، سرسپرده گناه و پليدى مىباشند و شتابان دنبال گناه مىروند و جز به زور نمىتوان آنان را باز داشت. ضعيفالايمانها را هم بايد با تهديد يا وعدههاى پاداش از گناه دور كرد. مؤمنان در پناه ايمان خويش هستند و بيم عذاب و شوق ثواب و پاداش، آنان را به خويشتندارى در برابر گناهان وا مىدارد اما انسانهاى برگزيده، دل به خدا سپردهاند و گناه و پليدى براى آنان جاذبهاى ندارد تا عاملى آنان را باز دارد، بلكه با ديدن واقعيت هولناك و منفور گناه از آن گريزانند. در اينجا خداوند به گونهاى ديگر دفاع مىكند و گناه و فحشا را از آنان دور مىسازد تا ساحت عصمتشان خدشهدار نشود. چنين عنايتى، نهايت توجه حق تعالى و دفاع او است. زليخا كه سرپيچى يوسف(ع) از امر خود را ديد و در اين مرحله شكست خورد، گمان برد مىتواند با لمس بدن يوسف و نزديك كردن تن خود به او، غريزه جنسى يوسف را تحريك كند؛ از اينرو به سوى او آمد اما يوسف(ع) فرار كرد و به سوى در رفت. چه بسا هدايت يوسف به فرار و در بسته منزل، مصداق برگرداندن سوء فحشا از او عزيز مصر با مشاهده پارگى پيراهن يوسف از پشت سر، زليخا را گناهكار شمرد و او را به توبه فرا خواند، و اين دومين شهادت بر پاكدامنى يوسف بود. باشد. در حالى كه يوسف در جلو و زليخا از عقب به سوى در مىدويدند، به ناگاه با عزيز، پشت در روبهرو شدند. زليخا با ديدن شوى، گناه را به گردن يوسف انداخت و زندانى شدن و تنبيه او را به خاطر سوء قصد به حريم خانوادگى خواستار شد. يوسف به دفاع از خود پرداخت و او را خواهان رابطه نامشروع معرفى كرد، در اين حال دفاع خداوند شامل حال يوسف شد و فردى از خاندان زليخا راهى پيشنهاد كرد تا گناهكار معلوم شود: اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده، زليخا راست مىگويد و يوسف از دروغگويان است و اگر پيراهنش از پشت پاره شده، زليخا دروغگو و يوسف از راستگويان است. عزيز مصر با مشاهده پارگى پيراهن يوسف از پشت سر، زليخا را گناهكار شمرد و او را به توبه فرا خواند، و اين دومين شهادت بر پاكدامنى يوسف بود. خبر دلدادگى زليخا و التماس و تمنّاى وصال او از يوسف، از قصر فراتر رفت و به گوش رقيبان كاخنشين زليخا رسيد و آنان را شيفته ديدار يوسف كرد، اما او دُردانهاى بود كه زليخا آن را پنهان كرده و از ديدهها باز مىداشت، مبادا ديگرى او را تملك كند! رقيبان از درِ مكر و حيله در آمدند و غيرت زليخا را آماج حملات خود كردند: «زليخا چه خبط عظيمى مرتكب شده كه به خدمتكار خويش دل بسته، شيفتگى و دلدادگى، عقل از او ربوده كه از وى تمناى وصال كرده است!» دستنشاندگانِ حريفان مستقيم و غير مستقيم شماتتهاى آنان را به گوش زليخا مىرساندند و او را زير فشار قرار مىدادند تا مجبور شود در دفاع خود، جوان رعناى اسرائيلى را به آنان بنماياند و آخرالامر اين گونه شد و مكر آنان نتيجه داد. اوج فتنه و گرفتارى به امر زليخا جوان رعنا، رشيد، ستبر و پارساى اسرائيلى با جذبه و جلال و شكوه تمام در بالكن داخلى قصر ظاهر شد. به يكباره رقيبان زليخا چنان مجذوب كمال، عزت و رشادت يوسف شدند كه فرياد برآوردند:«منزه است خداى، اين بشر نيست، بلكه فرشتهاى كريم و بزرگوار است.» از آن لحظه به بعد زليخاها بسيار شدند و فتنه عظيم. تا اينجا فقط زليخا دلداده و شيدا بود و تمناى وصال داشت (همو كه مهر مادرى به پاى يوسف ريخته و يوسف نسبت به او حرمت مادرى احساس مىكرد) اما اكنون دلدادهها زنان دربارى مصرند و يوسف نسبت به آنان جز پناه بردن به خدا هيچ مأمن اخلاقى و روحى ندارد. زليخا با ديدن تعريف و ستايشهاى بسيار رقبايش، خود را در تمناى وصال مستحق ديد و به صراحت نزد آنان اعتراف كرد و گفت: اين است آن ماهپارهاى كه شما مرا به خاطر دلدادگى به او سرزنش مىكرديد و به راستى من از او كام طلبيدم اما عصمت ورزيد. اگر آنچه او را بدان امر مىكنم انجام ندهد، زندانى و خوار خواهد شد. در حقيقت اين صحنه نيز به اراده خدا و جزئى از دفاع او از ساحت پاكدامنى يوسف است. در اين صحنه زليخا بىباكانه و در حضور رقيبانش بر تردامنى خود و پاكدامنى و بىگناهى يوسف اعتراف مىكند و شهادت مىدهد. اما يوسف(ع) در اين پرتگاه، هر آن خود را در معرض سقوط مىبيند و جز دستگيرىِ خداوند را، حافظ خود نمىداند. چندين ماهپاره، بىباكانه، آشكارا و با وعده و وعيد او را به خود فرا مىخوانند و او در اوج جوانى و تمناى جنسى است. وى نسبت به تقاضاكنندگان ـ جز زليخا ـ هيچ حريمى ندارد و مانع بيرونى نيز متصور نيست، زيرا همه، زنان دربارىاند و مىتوانند بر هر جريانى سرپوش نهفته و از افشاى آن جلوگيرى كنند، پس جز پناه بردن به درگاه خدا و طلب حفظ و نگهدارى از آن ذات مقدس چارهاى نمىبيند و به درگاه خدا عرض مىكند: «پروردگارا، زندان براى من گواراتر از فحشايى است كه بدان دعوتم مىكنند و اگر كيد آنان را از من دفع نكنى، بدانان متمايل مىشوم و از جاهلان مىگردم.» كمك كردن به زليخا و رهانيدن او از فقر و تنگدستى و چشمپوشى بر جفاهاى او از كرامت و بزرگوارى يوسف است اما اينكه دعا كند جوانىِ وى برگردد و سپس با او ازدواج كند، چه كرامتى است؟ در صحنه پيش، يوسف نسبت به زليخا نه تنها متمايل نشد، بلكه خيالش راحت بود و مطمئن از نلغزيدن خود، خواسته زليخا را رد كرد و جواب منفى به او داد، ولى در اين صحنه، آن بزرگوار گرچه نسبت به هيچ كدام از زنان متمايل نگشت اما نسبت به لغزيدن خود به وحشت افتاد و هراسان شد كه مبادا نتواند خويشتندارى كند، در نتيجه به برآوردن تقاضاى آنان متمايل گردد، از اينرو فروتنانه به پيشگاه خداوند دست نياز دراز كرد و از ذات اقدس حق براى حفظ پاكدامنىاش، كمك خواست. يوسف از دامان پاك خود به زندان مىرود اصرار يوسف(ع) بر پاكدامنى، پافشارى زليخا بر خواهش نامشروع خود، فاش شدن اين رابطه، زياد شدن زليخاها و عوامل ديگر همگى دست به دست هم داد و عزيز و مشاورانش را بر آن داشت كه مدتى يوسف(ع) را زندانى كنند. بدين گونه آن بزرگوار فقط به خاطر اصرار بر پاكدامنى، زندانى گرديد؛ اما در بند شدن مقدمهاى بود براى رسيدن او به مقام و ثروت، نيز ظاهر شدن جايگاه معنوى وى. كردار، اخلاق و روحيات يوسف در زندان بيانگر شايستگى و رستگارى وى است. گرچه زندان بايد جايگاه مجرمان و خلافكاران باشد، ولى همه كسانى كه با يوسف(ع) نشست و برخاست دارند، مىبينند نه تنها همانند مجرمان و خلافكاران نيست، بلكه در مراتب بالاى ايمان و نيكوكارى قرار دارد؛ از اينرو وقتى دو نفر كه با او به زندان افتادهاند، خوابى مىبينند، براى شنيدن تعبيرش به وى مراجعه مىكنند، چون مىدانند مؤمنان نيكوكار به نور حق تعالى، توان درك امور پنهانى و ماورايى را دارند. يوسف(ع) خواب آنان را تعبير مىكند و در آخر به آن كه بناست آزاد گردد و به دربار شاه برود، سفارش مىكند نزد پادشاه از وى ياد كند.دفاع نهايى و اعتراف همگانى با تعبير خواب پادشاه توسط يوسف(ع)، ذهنها همه متوجه او شد و پادشاه امر به احضار او كرد. يوسف(ع) لازم ديد پيش از آزاد شدن، بىگناهىاش را بر همگان آشكار گرداند، از اينرو به فرستاده شاه گفت: «نزد صاحبت برگرد و از او بپرس جريان زنان دربارى كه دستهاى خود را بريدند، چه بود.» پادشاه زنان دربار را جمع كرد. در اين زمان جريان دلدادگى زليخا و زنان دربارى از پرده برون افتاده و آشكار شده بود و تقريبا همه مىدانستند كه يوسف پاكدامنى برگزيده و زنان هوسران بودهاند، از اينرو شاه ضمنيوسف(ع): پروردگارا، زندان براى من گواراتر از فحشايى است كه بدان دعوتم مىكنند و اگر كيد آنان را از من دفع نكنى، بدانان متمايل مىشوم و از جاهلان مىگردم. تأييد پاكدامنى يوسف و قطعى داشتن آن، جريان خلافكارى زنان را پرسيد، آنان چارهاى جز تأييد هوسخواهى خود و اعتراف به پاكى يوسف نداشتند، زليخا هم جز اعتراف در محضر همگان چارهاى نديد و گفت: «الان حق از پرده بيرون شد و آشكار گرديد. من از او كام طلبيدم و او راست مىگويد (كه از من كام نطلبيد و تقاضاى نامشروعم را اجابت نكرد).» بدين گونه زليخا، همسرش، زنان دربارى و بالاخره بالاترين مقام مصر، بر پاكدامنى يوسف مُهر تأييد زدند. خداوند نيز بارها عفت و طهارت نفسانى و خوددارى از آلوده شدنش را در قرآن براى هميشه تاريخ تكرار نمود. بدين گونه بالاترين دفاع از يوسف(ع) صورت گرفت. عاقبت عزتمند يوسف و ذلت زليخا يوسف(ع) در هميشه عمرش عزيز و سربلند بود؛ چه آن زمان كه برادران به ناجوانمردى او را به چاه انداختند و وى در قعر چاه، به الهام خداوند، سربلند و خاطر جمع بود، و چه آن هنگام كه كاروانيان او را به عنوان برده فروختند و عزيز مصر او را به عنوان دُرّى گرانقدر خريد و سفارش بسيار در پرورش او كرد؛ نيز آن هنگام كه به زندان افتاد و همه زندانيان او را به عنوان فردى صالح و ارزشمند شناختند؛ چنان كه زمانى تعبير خواب شاه را گفت و همگان بر جايگاه بىمانند او اعتراف كردند، سپس شاه مصر او را به عنوان ياور خاص خود برگزيد و درانتخاب جايگاه حكومتى آزاد گذارد، آنگاه به پيشنهاد يوسف، خزانهدارى مصر را بدو سپرد. از آن به بعد يوسف ديگر نه آن غلام دوستداشتنى بود و نه آن زندانى محترم، بلكه وزير خزانهدارى مملكت بزرگ مصر بود كه همه قدرت اقتصادى در كف وى بود اما زليخا كه روزى بانوى عزيز مصر بود، رسواى خاص و عام گشت و مجبور شد نزد همه، نيز در حضور شاه و همه درباريان به خطاى خود اعتراف كند. بعد از آن هم شويش مُرد و به خوارى و ذلت و فقر و بيچارگى مبتلا گرديد، به گونهاى كه مجبور شد براى تهيه قوت لايموت گدايى كند! بالاخره روزى با موكب يوسف(ع) روبهرو شد و با ديدن عزت بىنظير يوسف و خفت و ذلت خودش بىاختيار فرياد برآورد: «سبحان الذى جعل الملوك بالمعصية عبيدا و جعل العبيد بالطّاعة ملوكا؛ پيراسته و منزه است خداوندى كه پادشاهان را به كيفر معصيت، ذليل و خوار كرد و بندگان را به پاداش اطاعت و بندگى به پادشاهى رساند!» يوسف(ع) با شنيدن اين كلام تكانى خورد و در مورد وى پىجويى كرد و دانست زليخا است. او با كرامت و بزرگوارى جفاى زليخا را ناديده گرفت و بر وى ترحم آورد و او را از گدايى رهاند. پىنوشتها: قرار دادن يك زنِ دربارى هوسباز در رديف زنان الگو و اسوه، جفاى بزرگى در حق زنانى چون مريم، آسيه، همسر ايوب و ديگر زنان الگوى قرآنى است. پیام زن -> خرداد 1385، شماره 171 |