معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصّه اش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
وَ اِن یکاد بخوانید و در فراز کنید
حافظ
سبزه ها را گره زدم به غمت
غم ِ از صبر بیشتر شده ام
سال ِ تحویل ِ زندگیت به هیچ
سیزده های در به در شده ام
سفره ای از سکوت می چینم
خسته از انتظار و دوری ها
سال هایی که آتشم زده اند
وسط چارشنبه سوری ها
بچّه بودم... و غیر عیدی و عشق
بچّه ها از جهان چه داشته اند ؟!
در ِ گوشم فرشته ها گفتند
لای قرآن «تو» را گذاشته اند !
خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریه ام کردی
ماه من بود و عشق دیوانه !
تا که یکدفعه آفتاب آمد
ماهی قرمزی که قلبم بود
مُرد و آرام روی آب آمد
پشت اشک و چراغ قرمزها
ایستادم! دوباره مرد شدم
سبزه ای توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگرچه زرد شدم
«وَانْ یَکاد»ی که خواندم و خواندی
وسط قصّه ی درازی ها !!
باختم مثل بچّه ای مغرور
توی جدّی ترین ِ بازی ها !
سبزه ها را گره زدم امّا
با کدام آرزو؟ کدام دلیل ؟
مثل من ذرّه ذرّه می میرند
همه ی سال های بی تحویل !
دانلود دکلمه شعر با صدای شاعر
.: Weblog Themes By Pichak :.

این وبلاگ تا مدتی جاییست برای کمی شعر!!!