چه می‌بینند در چشم تو چشمانم نمیدانم

شرار آن چشمها کی ریخت در جانم، نمی‌دانم

 

تو رفتی بر سر پیمان و ما ماندیم جا مانده

بگو سر می‌شود یک روز پیمانم، نمی‌دانم

...

 

دلم با توست از بازی دراز و فکه تا خین

حلب، صنعا، بلندیهای جولانم نمی‌دانم

 

دلم بی تاب، مثل مرغ پر کنده ست میدانی

دوکوهه، پاوه، فکه، حاج عمرانم نمی‌دانم

 

شناسایی کن این گم کرده رسم موقعیت را

هویزه، تنگه ی مرصاد، بستانم نمی‌دانم

 

حبیب! از فاو الی بیت المقدس یک نفس راندی

من آیا مثل تو مشتاق میدانم نمی‌دانم

 

شهید شهر من! تکبیر گفتی تا خدا رفتی

بگو من پای تکبیر تو می‌مانم نمی‌دانم

 

بر آن خوانی که تو الان نشستی شاد و سرزنده

من دل‌مرده هم یک روز مهمانم نمی‌دانم

 

و آن صبحی که با موعود دلها می‌رسی از راه

من بی قدر هم در جمع یارانم؟ نمی‌دانم

 

چگونه می‌شود اینقدر عاشق بود، لایق بود؟

نمی‌فهمم نمی‌فهمم، نمی‌دانم نمی‌دانم


نظرات 0