جمعه 24 مهر 1388 ساعت 12:11 AM
در این وادی خورشید مدتهاست که به غروب نشسته
و من معنای انتظار را در مقابل چشمان سرخ آسمان به خاک می سپارم
دیگر نه طلوعی دارم و نه بهاری
و این غبار سرخ همه چیز را مدفون خود نموده
مردم همگی کور شده اند و فریاد می زنند
و صدای آنها تنها ترس را به من هدیه می کند
چند روزیست که آواز پرندگان مهاجر به گوش می رسد
و روح من نیز چند قدمی پر می کشد
اما افسوس که قطره ای زندگی به گرانی بهشت شده
و افسوس که این طاعونی همه گیر است
و قصه ای تلخ روحم را می سوزاند
و آن قصه. قصه ثله من الاولین. و قلیل من الآخرین است
پ.ن: سوره واقعه. آیات 13 و 14