جمعه 8 آبان 1388  ساعت 3:27 AM

خدا نگهدار و اگر برای همیشه باشد

خیلی خوب برای همیشه خدا نگهدار

هر اندازه که تو سنگدل باشی

قلب من بر تو نخواهد شورید

در این سینه چه نخواهی خواند؟

در این سینه ای که اغلب چون خوابی سنگین بر تو چیره می شود

سرت را به آن تکیه می دادی

خواب سنگینی که از این پس دیگر نخواهی داشت

لغزشهایم بی گمان فراوان است

ولی برای آنکه مرا اینچنین سخت بیازارند

آیا نمی توانستند بازویی جز آن بازو

که مرا به گرمی در آغوش می فشردند برگزینند؟

با این همه فریب مخور

ممکن است که عشق اندک اندک به نیستی گراید

ولی گمان مدار که دو دل را بتوان به یکباره از هم برید

خدا نگهدار ای اینگونه از تو جدا شده

گرامی ترین رشته های زندگیم

گسسته

سوخته

تنها

پژمرده

و دیگر بیش از این نمیتوانم بمیرم.



 نگاشته شده توسط جواد کاميابی نظرات 0 | لینک مطلب
پنج شنبه 30 مهر 1388  ساعت 1:26 AM
 

اشک را زمزمه می کنم 

در این پهنه سیاهی ها 

 به دور از دستانی که بازیچه نفس شد اند 

 باران را می طلبم 

 تا اینبار طلوع به دور از هر غبار چشمانم را نوازش کند 

 

قلب را می شکنم 

قلبی را که ترانه سوزناک دوست داشتنم را می شنود ندانسته می شکنم 

 

مقصد نزدیک است 

تنها چند قدمی باید 

اما... پا را تازیانه می زنم  

تا دردهایم در لذت با تو بودن فنا شود 

   

تنها تازیانه ای بیشتر

تنها لحظه ای بیشتر 

و تنها واژه ای بیشتر 



 نگاشته شده توسط جواد کاميابی نظرات 0 | لینک مطلب
پنج شنبه 30 مهر 1388  ساعت 1:20 AM

و آنگاه که فرشته را شاد و  پرواز کنان رها در آسمانها یافتم 


شتابان به سویش رفتم


تا قطره ای رهایی به من هدیه کند 

 

و اوج آسمان به رویاهایم راه پیدا کند   

 

 

 

تا که شاید از آن بالا  دلایلم را بیابم...  

 

 

 

اما افسوس که فرشته نیز اسیر بود... 


تنها زنجیرش قدری از زنجیری که به پاهای من است بلند تر بود...



 نگاشته شده توسط جواد کاميابی نظرات 0 | لینک مطلب
جمعه 24 مهر 1388  ساعت 12:14 AM

شب است و در نگاه من غمی نشسته بی صدا

شب است و با ستاره ها دمی نمی شوم جدا

 

و قطره قطره اشک من چو موج سرکشی بلند

به صخره های قلب تو هراس و لرزه می دهد

 

و قلب پر ز کینه ام

 چو یخ به زیر آفتاب نم نمک آب می شود

 

و چشم بی فروغ  تو

به روی بازوان من اسیر خواب می شود

 

و تازه آن زمان شروع گریه من است

و من ز کینه گذشته ها و شوق روز های پیش رو هنوز زنده مانده ام

 

به فکر انتقام از گذشته ای سیاه

به فکر انتقام از زمانه ای تباه

 

هنوز زنده مانده ام

هنوز گریه می کنم

 

به خواب رفته ای و من

 

هنوز ناله می کنم

هنوز گریه می کنم…



 نگاشته شده توسط جواد کاميابی نظرات 0 | لینک مطلب
جمعه 24 مهر 1388  ساعت 12:11 AM
 

در این وادی خورشید مدتهاست که به غروب نشسته

و من معنای انتظار را در مقابل چشمان سرخ آسمان به خاک می سپارم

دیگر نه طلوعی دارم و نه بهاری 

و این غبار سرخ همه چیز را مدفون خود نموده

مردم همگی کور شده اند و فریاد می زنند

و صدای آنها تنها ترس را به من هدیه می کند

چند روزیست که آواز پرندگان مهاجر به گوش می رسد

و روح من نیز چند قدمی پر می کشد

اما افسوس که قطره ای زندگی به گرانی بهشت شده

و افسوس که این طاعونی همه گیر است

و قصه ای تلخ روحم را می سوزاند

و آن قصه. قصه ثله من الاولین. و قلیل من الآخرین است   

پ.ن: سوره واقعه. آیات 13 و 14



 نگاشته شده توسط جواد کاميابی نظرات 0 | لینک مطلب

Powered By Rasekhoon.net