
خوشبختی ام جایی گم شد، بین روزهای عمر... تو ایامی که جوونی مون رو، با شتاب ریختیم پای کار و کار و کار و زندگی برای اطرافیان و دغدغه نگاه دیگران و دل نگرونی «نکنه نمره انضباطمون از نظر مردم از 18 پایینتر بیاد». 
سلام بر تو که هشتمین ستاره ی امامتی و دهمین خورشیدی که از کرانه ی وحی محمدی دمیدی . سلام بر تو که حرمت ، حریم امن خداست و هزار شاخه ی نور در آینه هایت تکرار می شوند.
تشنگی ، کودکی است که در سقا خانه آب می نوشد و در زخمی که به مرهم دعایت شفا می کیرد.
میهمانان همیشه ات کبوترانند که مثل زائرانت انبوه انبوه می آیند و گروه گروه می مانند تا زیارت نامه ی عشق بخوانند.
هیچ غریبی را ندیدم که این همه آشنا داشته باشد. غریب کسی است که آشنایانش هم به دیدنش نمی روند نه تو که غریبه ها هم برای آشنایی ات سر و دست می شکنند!
کدام خزان به باغت وزیده که ضریح زردت هر روز با هزارچشم آبیاری می شود و سبز نمی شود!
سلام بر تو که اگر نبودی کسی به ضمانت آهوان بر نمی خاست و ایران بر مداری دیگر می چرخید و ایمان امت به تکامل نمی رسید. خوشا بچه آهویی که تو را شناخت و بدا انسانی که مقامت را در نیافت . اینک منم آمده از راهی دور با آرزوهایی به بلندی گلدسته هایت . نشسته در شبستان انتظار ، ایستاده در رواق امید، دل بسته ام به پنجره ی فولاد. بر لبانم دعایی نو، سلامت جان و تن و دنیایم . ببخش تا عمرم به عاقبت خیری برسد.

قلب قبله و کعبه قبیله، و مشهد الرضا نقطه کانونی دلشدگان معرفت و حقیقت.
نقشه مشهد را که روی زمین پهن می کنیم، بهشت مقابل چشمانمان سبز می شود و هندسه معرفتی شیعه بر این اساس شکل می گیرد و مهندسی مشهد نیز هم؛ چنانکه مکه را به شناسنامه کعبه می شناسند و شکل گیری مکه نیز گرد کعبه است.
اول کعبه شکل یافت و بعد مکه به وجود آمد.
اول حرم صاحب حرم را یافت و حریم آفتاب، آفتاب شنهای عاشق نور را.
و از آن روز، هرکس کاسه ای در دست، سهم خویش را از نور بر می دارد.

نگاه كنیم...
نگاه كنیم كنار جاذبه ای كه هرگزسیب نشد
كنارسیبی كه هرگز نیوتن نشد ومادری كه هرگز گریه نكرد و بچه ای كه شفا نیافت.
-
كبوترها را ببین برای آهو ها زبان در می آورند.
-
جیره ی كبوترها را كم كنید . هشت هفته بازداشتگاه.
-
نگاه كنیم به مناره هایی كه وقت شناسند و كسی كه عمق جاذبه ی زمین را دارد.
-
آقا ، نیوتن فامیل شما بود؟
-
و سال هاست كه نگاه می كنیم.
-
جاذبه هایی كه كشف می شوند.
-
سیب هایی كه خورده می شوند.
-
آهوهایی كه می میرند.
-
نیوتن هایی كه جاذبه را كشف می كنند تا ما جذب وجود او شویم.

چقد این اذن دخول با دلم بازی می کند ...چقد دلم لک زده برای ایستادن در پشت ورودی های حرم امام رئوف و خواندن اذن دخول ...
دلم لک زده برای رد اشکهای داغی که بی هیچ واسطه ای گونه هایت را نوازش می دهند ...
همین چند روز پیش تولدش را در حرم باصفایش تبریک عرض کردم اما انگار سال هاست به مشهد نرفته م و چشمم به گنبد و ضریح نیفتاده است ...
دلم نوشیدن زمزم از سقاخانه اش را می خواهد ...
دلم ایستادن و زل زدن به پنجره فولاد و زمزمه های پر از راز و نیاز بیماران و آرزومندان و ... را می خواهد ...
دلم رقص پرچم سبز روی گنبد طلایی حرمش را می خواهد ...دلم نوازش خنکای عطر حرمش را مطالبه می کند وقتی نزدیک ضریح باصفایش می شوی ...
دلم نشستن در ایوان مقصوره صحن گوهرشاد را التماس می کند ...
ایوان طلا ... روبروی ضریح ... دار الهدایه ...دارالحجه... صحن جمهوری ...صحن آزادی...ورودی شیخ حرعاملی...
دلم چه تقاضاها که ندارد ...
باز هم دلتنگ امام رئوفم ...کاش تمام روزها و شب هایم در حرم مولای مهربانی ها سپری میشد ...

آقا جان سلام.
سلا م بر تو که در گرما گرم یادت ، خنکای نسیم عشق ولایت را احساس می کنم.
سلام بر تو که پرواز نگاهت را مرزی نیست.
سلام بر تو که اطلسی های دلم را مجال شکفتن دادی.
سلام بر تو که آبروی جهانی و درهای بهشت به سوی رواق های بارگاه تو باز می شود. عجب ضیافتی بر پاست آن جا، ضیافت نسیم عشق در تلالو نگاهت و در سایه ی کرامتت . به منی که سر شار از اشک عاشقیم و با کاسه ی تشنه ام بر در سقاخانه ات نشسته ام نظر بیفکن . چشم هایم را نذرت کرده ام و دلم را دخیل بسته ام به ضریحت سطل های خالی شفاعتم را این جانیاورم کجا ببرم؟انگشت های بی قرار ضریحت را به کجا بند کنم که هیچ جا بند نمی شود.
بخوان مرا که پر از پروازم و سر شار از شکفتن . شوق از حوصله ی چشمانم فراتر می رود و مشت مشت می پاشانم به سوی حرمت . دلم برای بوی مهربانی هایت دلتنگ است. اگر دست نوازش بر سرش نکشی ، سرگشته و بی قرار می شود.
نگاهم به اوست ؛ چه سپید قدم بر می دارد و چه زیبا . با قدم هایش که لحظه لحظه تند تر می شوند گنبدت را بوسه باران می کند. آرام آرام گرد گنبد زرینت قدم بر می دارد. نگاهم هنوز به اوست ؛ یک دور تمام می شود، یک دور بوسه باران شده ای . حالا می خواهد قدم اول را در دور دوم بر دارد. انگار من می خواهم قدم بردارم ، نمی دانم... .
درود ما بر تو ای هشتمین سپیده ، ای آفتاب مهربانی ، ما آن سوی ذره مانده ایم ، من آن پرنده مهاجرم که هزار سال پریده است ولی هنوز سواد گنبد تو پیدا نیست ، ای عرش ای خون هشتم نیرویی دیگر در پرم نیست که ما را هزار سال نه ره توشه ای بر پشت بود و نه شمشیری در دست جز حلقه ضریحت نمی توان دید تو را باید تقسیم کرد و آن گاه به تماشا نشست و خاکت گستره همه کائنات و پولاد ضریحت قفسی ست که ما یارایی خودمان را در آن به دام انداخته ایم.
تو مرکز وفوری و کشت هایمان از لطف تو سبز ، تو مدار نعمتی و گنبدت تنها و آخرین آشتی ما و بخششت اعطای خداوند سبحان است . وقتی تو می بخشی دست زهره نیز بسوی سقاخانه ات دراز است.