حكايت عارفانه ، نمونه‏ای از لجاجت مشرکان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
پیامبر (ص) در آغاز بعثت، (پس از توحید) درباره معاد، بسیار سخن می‏گفت (چنانکه سوره‏های مکی بخصوص سوره‏های کوچک آخر قرآن گواه این مطلب است).
مشرکان لجوج با انواع و اقسام حرکات، سخن پیامبر (ص) را به مسخره گرفته و رد می‏کردند از جمله از آنها شخصی بنام اخنس و دامادش عدی بن ربیعه بودند، اتفاقاً این دو نفر در همسایگی پیامبر (ص) سکونت داشتند.
روزی نزد پیامبر (ص) آمده، به صورت مسخره‏آمیز می‏گفتند: «روز قیامت چگونه است، و کی خواهد بود؟... سپس افزودند: اگر ما آن روز را با چشم خود ببینیم، تصدیق نمی‏کنیم، آیا ممکن است خداوند این استخوانهای (پوسیده و متفرق) را جمع کرده و به صورت اول هر یک را در جای خود قرار دهد؟، نه باور کردنی نیست!».
پیامبر (ص) از شرّ لجاجت آنها به خدا پناه برد و عرض کرد: اللهم اکفنی شرّ جاری السوء: «خداوندا مرا از شرّ این دو همسایه بد کفایت کن و نگهدار» در این هنگام آیات آغاز سوره قیامت نازل گردید که در آیه 3 و 4 این سوره می‏خوانیم: ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه - بلی قادرین علی ان نسوی بنانه: «آیا انسان می‏پندارد که ما استخوانهای او را به گردهم نمی‏آوریم، بلکه ما قادر هستیم که سر انگشتان او را درست و موزون سازیم».
با توجه به اینکه: سر انگشتان و خطوط پر اسرار و ظریف آنها، از شگفتیهای بسیار عجیب خلقت است، به گونه‏ای که دانشمندان می‏گویند خطوط سر انگشتان همه انسانها با همدیگر تفاوت دارد، و سر انگشت هر کسی معرف همان کس است و بر همین اساس، با انگشت نگاری، مجرم را پیدا می‏کننند.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0