رازهايي در سينه ي ماتم زده محرم
روزها رازهايي در سينه دارند كه تقديم روشن بينان مي شود انهايي كه چشم هاي خود را به روشنايي مي برند توانايي نگريستن به خورشيد بر امده روز را ندارند . راز دانان روزها از حادثه ها عبرت مي اموزند و بر واقعه ها با ديده تعبير مي نگرند ،ايات نيك را شاكرند و بر نشانه هاي هيبت وعسرت صابر .زير اشك به فراخي و صبر به تنگي نشان خردمندي است.
حسين ابن علي (ع)از دوران نوجواني كه شاهد انحراف دستگاه حكومت اسلامي از مسير اصلي خود بود ،موضع گيري هاي سياسي پدر خود پيروي و حمايت يمي كرد ،و در صحنه هاي سياسي و نظامي در كنار ان حضرت قرار داشت و در هر سه جنگي كه در اين دوران براي پدر ارجمندش پيش امد،شركت فعال داشت .
در زمان امام حسين (ع) انحراف از اصول و موازين اسلام و در زمان عثمان گسترش يافته بود ،به اوج خود رسيده بود. در آن زمان معاويه كه سالها از سوي خليفه دوم و سوم به عنوان استاندار در منطقه شام حكومت مي كرد و موقعيت خود را كاملا تثبيت كرده بود ،به نام خليفه مسلمين سر نوشت و مقدرات كشور اسلاميث را در دست گرفته و حزب ضد اسلامي اموي را بر امت مسلمان مسلط ساخته بود و به كمك عمال ستمگر و يغماگر خود حكومت سلطنتي استبدادي تشكيل داده و چهره اسلام را وارونه ساخته بود . در اثر اين سياست شوم ،شخصيت جامعه اسلامي مسخ و ارزشها دگرگون شده بود به طوري كه مسلمانان با آن كه مي دانستند اسلام هيچ وقت اجازه نمي دهد آنان مطيع زمامداران بيدادگري باشند كه به نام دين بر آنان حكومت كنند ، با اين حال بر اثر ضعف و ترس و نا اگاهي از انها پشتيباني مي كردند . در اثر اين سياست ،مسلمانان بر خلاف منطق قران و تعاليم پيامبر (ص)تبديل به افرادي ترسو،سازشكار ،ظاهر ساز شده بودند . با وجود اين وضع اسفناك و انفجار اميز موجود به دليل پيمان صلح امام حسن و ژست ديني معاويه قيام و انقلاب مسلحانه امام حسيبن در آن زمان ميسر نشد .اما در زمان يزيد كه نابساماني در جامعه به اوج رسيده بود اين امكان فراهم گشت.
امام حسين با جانبازي نهي از منكر كرد
حجةالاسلام واعظ موسوي گفت: امام حسين (ع) در مقابل يزيد به طور علني ايستادگي كرد و از بيعت با وي سر باز زد و اين در حالي بود كه در زمان معاويه به دليل شرايط موجود به ناچار در خفا به روشنگري مي پرداخت.
وي افزود : ايشان از سنت امر به معروف و نهي از منكر را تنها با زبان گفتار كافي نمي دانست زيرا با وضعيت پيش آمده ان را موثر نمي ديد وبا ضعف اساسي موجود در جامعه جانبازي و خون دادن را ترجيح داد تا مجددا شرايط را براي رشد اسلام مساعد سازد.
وي اذعان داشت:با توجه به اين كه جامعه درذ زمان معاويه حال قياتم و انقلاب را نداشت و شمشير جهاد به اب عافيت شسته بود امام حسين وادار به بستن پيمان با معاويه شد.
وي تصريح كرد : اگر امام حسين در زمان معاويه قيام مسلحانه مي كرد ،معاويه مي توانست آن را به يك شورش غير موجه و بر خلاف مواد پيمان صلح بين طرفين معرفي كند و چون جامعه آن زمان شرايط قيام را نداشت طبعا منطق معاويه مورد تاييد مردم قرار مي گرفت.
امام حسين (ع) وجود يزيد را برابر با نابودي حكومت اسلامي مي دانست
حجةالاسلام عدالتيان گفت : سيد الشهدا در مقابل بيعت با يزيد ايستاد و در برابر اين پيشنهاد بي شرمانه گفت اگر يزيد بر جامعه اسلامي باشد چيزي از اسلام نمي ماند .
وي اظهار داشت : امام حسين (ع) به دليل سياست و دغل بازي هاي معاويه در زمان او امادگي قيام را نداشت و تنها توانست به روشنگري در جامعه بپردازد .
وي خاطر نشان كرد : تا زماني كه امام حسن (ع) به شهادت نرسيده بود امام حسين مطيع امر ايشان بودند اما پس از ان در وادي سياست وارد شده و اولين اقدامات سياسي خود را در زمان خلافت معاويه انجام داد.
حجةالاسلام عدالتيان ادامه دادا : زندگي سياسي امام حسين در دو بخش مبارزات پنهاني در زمان معاويه و مخالفت علني در دوران حكومت يزيد قابا بررسي است.





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

افشاى مفاسد معاويه و يزيد در سخنان امام حسين(ع)
هر نهضت و قيامى نياز به مقدماتى دارد، مخصوصا قيام‏هايى كه منجر به برخورد نظامى و قتل و كشتار مى‏شود. از مهمترين عامل و مقدمه هر انقلاب و قيام كه نقش كليدى دارد، آگاهى دهى و اطلاع رسانى است، آگاهى دادن از چهره واقعى دشمنان، آگاهى دادن از اهداف قيام.
امام حسين(ع) سالها قبل از قيام عاشورا يكى از مسائلى كه سخت بر آن تكيه و پافشارى نمود افشاگرى عليه چهره فاسد و نقاب دار معاويه و همين طور بيان رسوائى‏ها و مفاسد يزيد ملعون بود، آنچه پيش رو داريد، نگاهى است گذرا به افشاگري‌هاى آن حضرت عليه معاويه و يزيد .
الف: افشاگرى عليه معاويه‏
1- افشاى چهره معاويه و همراهان در جنگ صفين‏
در يكى از روزهاى جنگ صفين طراحان شام، از جمله معاويه به فكر نفوذ در خاندان عترت افتادند. عبدالله عمر براى امام حسين(ع) پيغام ملاقات فرستاد، وقتى در گوشه‏اى از ميدان بسوى او رفت، پسر عمر گفت: من براى جنگ با تو نيامدم، مى‏خواهم تو را نصيحت كنم، امام حسين(ع) فرمود: چه نصيحتى دارى؟ گفت: قريش از پدرت اطاعت نمى‏كنند، آيا تو مى‏توانى با على(ع) مخالفت كنى و او را بر كنار سازى تا ما همه تو را به عنوان رهبر جامعه اسلامى برگزينيم؟!
حضرت، از اين سخنان برآشفت و فرمود: «سوگند بخدا! هرگز من به خدا، و پيامبر خدا(ص) و جانشين رسول خدا (ص) كافر نمى‏گردم...
گم شو، واى بر تو از شيطان متكبر به تحقيق كه شيطان اعمال زشت تو را زينت داده و تو را فريفته است تا آنكه تو را از دين اسلام خارج ساخته كه از قاسطين اطاعت كنى و معاويه اين مرد خارج شده از دين را يارى دهى.
همواره معاويه و پدرش ابوسفيان با رسول خدا و مسلمانان در جنگ بودند و از دشمنانشان بحساب مى‏آمدند.
سوگند بخدا! كه آن دو مسلمان نشدند بلكه از روى ترس و طمع تسليم گرديدند، پس امروز تو بى سرزنشى از وجدان، جنگ مى‏كنى، و به ميدان جنگ مى‏آيى تا به زنان شامى دسترسى پيدا كنى، پس اندك زمانى لذ ت ببر، كه من از خداوند عزيز و بزرگ اميدوارم به زودى تو را بكشد»(1)
وقتى عبدالله بن عمر گزارش سخنان امام حسين(ع) را به معاويه داد معاويه گفت: حسين فرزند همان پدر است فريب تو را نمى‏خورد.
2- افشاگرى بعد از شهادت حجر:
پس از آنكه معاويه جمعى از ياران اميرمؤمنان(ع) همراه با حجربن عدى را به شهادت رساند، همان سال به سفر حج رفت.
در مجلسى با حضرت اباعبدالله(ع) ملاقات نمود با غرورى خاص گفت: «اى اباعبدالله! آيا اين خبر به تو رسيد كه ما با حجر و ياران او كه شيعيان پدرت بودند چه كرديم؟
امام پرسيد: چه كرديد؟ معاويه گفت: پس از آنكه آنها را كشتيم، آنها را كفن كرديم، و بر جنازه‏شان نماز ميت خوانديم.
حضرت فرمود:«اى معاويه! اين گروه در روز رستاخيز با تو مخاصمه خواهند كرد. بخدا سوگند! اگر ما به ياران تو تسلط مى‏يافتيم نه آنها را كفن مى‏كرديم و نه بر آنان نماز مى‏خوانديم.
اى معاويه! بمن خبر رسيده است كه تو به پدر من ناسزا مى‏گويى و عليه او اقدام مى‏كنى و يا عيب‌جوئى بنى هاشم را مورد تعرض قرار مى‏دهى، اى معاويه اگر چنين مى‏كنى پس به نفس خويش بازنگر و آن را با حق و واقعيت‏ها ارزيابى كن، اگر عيب‏هاى بزرگ را در آن نيابى بى عيب هم نيستى، درست است كه ما با تو دشمنى داريم.
سپس از غير كمان خود تير رها مى‏كنى و به هدفى كه ديگران برايت تعيين كرده‏اند نشانه مى‏روى، تو از پايگاه نزديك به دشمنى و عداوت ما برخاسته‏اى.
سوگند بخدا! تو از مردى (عمر و عاص) اطاعت مى‏كنى كه نه در اسلام سابقه‏اى دارد، و نه نفاق او تازگى خواهد داشت، و نه رأى تو را خواهد داشت، اى معاويه! نگاهى به خويشتن بيانداز و اين منافق را رها كن.»(2)
3- افشاى سياست‏هاى معاويه‏
معاويه با اينكه قرار داد نامه صلح امضاء كرد و پذيرفت كه حكومت را پس از خود به شوراى مسلمين واگذارد، و آن را بصورت موروثى در نياورد، در اواخر زندگانى خود خيانت كرد و تصميم گرفت براى ولايت عهدى يزيد از مسلمانان بيعت بگيرد.
روزى امام حسين(ع) را به مجلس عمومى خود طلبيد و اظهار كرد با يزيد بيعت كند امام بپاخاست و خطابه‏اى ايراد كرد و فرمود: ... اى معاويه! آنچه درباره كمالات يزيد و لياقت وى براى امت محمد(ص) بر شمردى شنيديم، قصد دارى طورى به مردم وانمود كنى كه گويا فرد ناشناخته‏اى را توصيف مى‏كنى، يا فرد غائبى را معرفى مى‏كنى و يا از كسى سخن مى‏گويى كه گويا تو درباره او علم و اطلاع مخصوصى دارى، در حالى كه يزيد ماهيت خود را آشكار كرده و موقعيت (سياسى‏و اجتماعى و اخلاقى) خودش را شناسانده است.
از يزيد آنگونه كه هست سخن بگو! از سگ بازيش بگو، در آن هنگام كه سگهاى درنده را بجان هم مى‏اندازد، از كبوتر بازيش بگو، كه كبوتران را در بلند پروازى به مسابقه وامى‏دارد. از بوالهوسى و عياشى او بگو كه كنيزكان را به رقص و آواز وا مى‏دارد. از خوشگذرانيش بگو كه از ساز و آواز خوشحال و سرمست مى‏شود.
آنچه در پيش گرفتى كنار بگذار، آيا گناهانى كه تاكنون درباره اين امت بر دوش خود بار كرده‏اى ترا كافى نيست؟
بخدا سوگند! تو آنقدر از روش باطل و ستمگرانه خود و ادامه تجاوز و ظلم دست بر نداشتى تا كاسه‏هاى صبر مردم لبريز گرديد، اينك بين مرگ و تو بيش از يك چشم بر هم زدن فرصتى باقى نيست پس بسوى عملى بشتاب كه براى روز رستاخيز و حضور همگان مفيد باشد، روزيكه گريز گاهى در آن نيست. اى معاويه! ترا مى‏بينم كه پس از اين اعمال ننگين متعرض ما مى‏شوى، و ما را از ميراث پدران خود منع مى‏كنى.
بخدا سوگند! ما وارث پيامبر هستيم، ولى تو همان دلائل را پيش مى‏كشى كه به هنگام مرگ رسول خدا(ص) پيش كشيدند، و ناگزير مردم هم آن را پذيرفتند، و از روى ايمان بدان گردن نهادند آرى عذرها تراشيديد و آنچه خواستيد انجام داديد، و آنگاه گفتيد: «اين چنين بود و اين چنين هم خواهد بود» تا سرانجام از يك راه باورنكردنى كار بدست تو افتاد، اينجاست كه صاحبان بصيرت بايد عبرت بگيرند، تو براى توجيه كارهايت از عنوان صحابه‏اى پيامبر استفاده كردى...
معاويه! تو چگونه مصاحبت كسى (همچون عمرو عاص) را پذيرفته‏اى كه نه صحابى بودنش قابل اعتماد است و نه دين و خويشاونديش مورد اطمينان؟
تو مى‏خواهى لباس شك و ترديد بر اندام مردم پوشانى تا ديگران از لذتهاى دنيا كامياب شوند، و شقاوت آخرت نصيب تو گردد، اين همان خسران آشكار و ضرر واضح و روشن است.(3)
4- سخنرانى افشاگرانه در منى‏
امام حسين(ع) در اواخر زندگى معاويه كه خيانت به صلحنامه با امام حسن(ع) را آشكارا مطرح و براى يزيد بيعت مى‏گرفت، به حج رفت و در «منى» مردان و زنان بنى هاشم و دوستان و ياران خود را جمع و به پاخاست و به افشاى سياست‏هاى شيطانى معاويه پرداخت و چنين فرمود:
«اما بعد فان هذا الطاغيه قد فعل بنا و شيعتنا ما قد رأيتم و علمتم و شهدتم...؛ آن‏چه را كه اين مرد سركش (معاويه) بر ما و شيعيان ما روا داشته مى‏نگريد و شاهديد، اينك مى‏خواهم مطلبى را از شما بپرسم اگر راست گفتم تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم تكذيب نماييد.
سخنانم را بشنويد و حرفهايم را بنويسيد، آنگاه به شهرها و قبيله‏هاى خودتان باز گرديد و آنچه در حق ما ميدانيد به دوستان صميمى و افراد مورد اطمينان خود بگوييد.
من اعلان خطر مى‏كنم از اينكه اين مطلب كهنه شده و از هم بپاشد، و حق از بين برود، گرچه «خداوند نورش را گسترش خواهد داد و گرچه كافران آنرا نپسندند.»(4)
شما را به خدا سوگند! آيا مى‏دانيد كه على بن ابى طالب برادر پيامبر(ص) بود؟ در آن هنگام كه رسول خدا مسلمانان را با يكديگر برادر كرد ميان خود و پدرم پيمان برادرى بست و فرمود: «در دنيا و آخرت تو برادر منى، و من برادر تو هستم»...شما را بخدا! اى مردم آيا مى‏دانيد كه رسول خدا(ص) على بن ابى طالب را در روز غدير به جانشينى خود منصوب كرد، و مردم را به ولايت او فرا خواند...آيا مى‏دانيد رسول خدا(ص) در آخرين خطبه خود فرمود:«من دو چيز سنگين و گران قيمت در ميان شما نهادم اين دو چيز كتاب خدا و اهل بيت من است، بر آن‏ها چنگ بزنيد و تمسك جوئيد تا گمراه نگرديد.»(5)
5 - سخنرانى ديگر در منى‏
حضرت اباعبدالله (ع) به ميزان تحركات سياسى بنى اميه و شخص معاويه در روزهاى آخر زندگى، به تبليغات گسترده‏اى در مدينه، در سفر حج دست زد.
«... شما مصيبت بارترين مردم هستيد، زيرا از مسئوليتها عالمانه و آگاهانه دست كشيديد و علت همه گرفتاريها آن است كه زمام امور و اجراى احكام بايد بدست علماى الهى باشد كه در رعايت حلال و حرام خدا امين هستند، ولى اين مقام و منزلت از شما سلب شده است چرا كه از محور حق پراكنده شديد، و با وجود دلائل روشن در سنت پيامبر(ص) اختلاف كرديد، اگر بر رنجها و آزارها شكيبايى داشتيد، و سختيهاى راه خدا را تحمل مى‏كرديد اجراء امور دين خدا بدست شما مى‏افتاد، ولكن شما ستمگران را در مقام و منزلت خود جايگزين ساختيد و امور دين خدا را بدست آنان سپرديد، و آنان به اشتباه عمل مى‏كنند، و در شهوات خود گام برمى‏دارند و بر شما مسلط شدند.
چون شما از مرگ فرار كرديد، و عاشقانه به زندگى گذرا، دل نهاديد، و ضعيفان و بى‏نوايان را بدست ستمگران سپرديد تا برخى را برده و مقهور خود ساختند، و برخى را براى لقمه نانى بيچاره و ناتوان كردند، ستمگران در ملك خدا، طبق ميل و خواست خودگام برميدارند، و با تمايلات خود راه پستى و مذمت را هموار مى‏سازند، از اشرار پست فطرى پيروى مى‏كنند، و جسورانه در مقابل خداى متعال مى‏ايستند، در هر شهرى بر فراز منبر گوينده‏اى دارند كه فرياد ميزند، و با صداى بلند سخن مى‏گويد.
زمين در تسلط كامل آنان است، و دستشان از هر جهت باز و گشوده است، مردم بردگان آنانند آنگونه كه هر دستى بر سر آنان كوبيده شود قادر به دفاع نيستند.
گروهى از اين جباران كينه توز، سخت بر بينوايان چيره گشته‏اند، و گروهى فرمانروايانى هستند كه نه خدا را مى‏شناسند، و نه روز معاد را باور دارند.
در شگفتم!! و چرا در شگفت نباشم؟! كه زمين را مردى حيله‏گر و مكار و فردى تيره روز، تصرف كرده و بار مسئوليت مومنين را كسى بدوش كشيده كه هرگز به آنان رحم نمى‏كند، خدا در اين نزاعى كه بين ما و او درگرفته، بهترين حاكم است، و در نبرد ما با او، قضاوت خواهد كرد...»(6)
6- نامه هشدار دهنده به معاويه:
«...هان اى معاويه! آيا تو آنكس نيستى كه حجر كندى را كشتى؟ و مردم نمازگزار و پرهيزكار را كه ظلم و بدعت را نمى‏پسنديدند؟ و در امر دين از سرزنش كسى نمى‏ترسيدند؟ تو با ظلم و ستم آنها را كشتى با اينكه سوگندهاى فراوان خوردى عهد و پيمان استوار نمودى كه آنها را نمى‏كشى، بى آنكه در ملك تو فتنه‏اى پديد آورند، يا دشمنى آغاز كنند.
هان اى معاويه، آيا تو همان نيستى كه عمر و بن حمق خزاعى صحابى رسول خداى را كشتى؟ آن مرد صالح كه عبادت اندامش را لاغر و رخسارش را زرد نموده بود، آنهم بعد از زمانى كه خط امان دادى، و بعهد خداى محكم نمودى، با آن ميثاق و پيمان كه اگر مرغى را عطا مى‏كردى از فراز كوههاى بلند بنزد تو مى‏آمد، آن‏گاه بر خدا جرئت كردى، و عهد خداى را كوچك شمردى و بى جرم و جنايت او را كشتى.
آيا تو همان نيستى كه زياد بن سميه را كه از عبدى از بنى ثقيف متولدشد با خود برادر خواندى؟ و او را پسر ابوسفيان شمردى؟ و حال آنكه رسول خدا(ص) فرمود: «مولود منسوب بفراش است و بهره زناكار سنگ است».
تو به مصلحت خويش سنت رسول خداى را پشت پا زدى، و پسر عبيد را برادر گفتى، و بحكومت عراقين فرستادى، تا دست و پاى مسلمانان را قطع كرد، و چشمهاى ايشان را به آهن گداخته نابينا نمود و بدن‏هاى ايشان را بر شاخه‏هاى درخت خرما آويزان كرد.
گويا از اين امت نبودى، و اين امت را با تو هيچ نسبتى نبود.
آيا تو آنكس نيستى كه زياد بن ابيه براى تو نوشت مردم حضرميين بر دين على هستند، و تو دستور دادى كه از آنان كه بر دين على ميروند يك تن زنده مگذار، و او همگان را كشت و مثله كرد و حال آن‏كه سوگند به خداى على(ع) بحكم اسلام تو و پدرت را بايد دستخوش شمشير مى‏ساخت.
و امروز به بهانه همان دين، غصب مسند خلافت كردى و گرنه شرف تو و پدرت آن بود كه زمستان و تابستان دنبال شتران كاسبى مى‏كرديد...
من هيچ فتنه‏اى را در اين امت بزرگتر از خلافت و حكومت تو نمى‏دانم و از براى خود و دين خويش و امت محمد (ص) هيچ سودى برتر از آن نمى‏دانم كه با تو جهاد كنم...
قسم بجان خودم كه تو به هيچ عهدى و شرطى وفا نكردى، و مسلمانان را بعد از عهد و پيمان و صلح و سوگند كشتى بى آنكه با تو مبارزه‏اى كنند و نبردى آغاز نمايند، و جرم و گناه ايشان جز ذكر فضايل ما و تعظيم حقوق ما نبود، پس كشتى ايشان را از بيم آنكه مبادا هلاك شوى و ايشان زنده بمانند يا بميرند و حرارت تيغ تيز تو را نچشند.
بدان اى معاويه كه روز حساب مى‏آيد و هنگام قصاص فرا مى‏رسد، بدان كه خداى را كتابيست كه اعمال كوچك و بزرگ را فرو گذار نكرده و تمام اعمال در آن ثبت است و خداوند فراموش نمى‏كند كه مردم را به بهتان گرفتى، و دوستان خدا را به تهمت زدى و جماعتى را كشتى و گروهى را از خانه‏ها و شهرهاى خود بيرون كردى و از براى پسرت يزيد كه جوانى شراب خوار و سگ باز بود، از مردم بيعت گرفتى...»(7)
7- نامه اعتراض آميز
بعد از آنكه معاويه براى يزيد از مردم بيعت گرفت، حضرت در نامه اعتراض‏آميز و افشاگرانه، نوشت: «اى معاويه پسرت را جانشين خود قرار دادى، او نوجوانى است كه شراب مى‏خورد، و با سگ‏ها بازى مى‏كند، توبه امانت الهى خيانت كردى و مردم را آلوده ساختى، و پندهاى پروردگارت را نپذيرفتى، چگونه ممكن است رهبرى امت محمد(ص) را كسى بر عهده گيرد كه شراب مى‏خورد؟ و با فاسق‏هاى شرور زمان، مست كننده مى‏نوشد، شرابخوار بر يك درهم پول امين نمى‏باشد، چگونه رهبر امت اسلامى خواهد شد؟
معاويه! بزودى با اعمال خود وارد قيامت خواهى شد كه ديگر دفتر توبه بسته خواهد بود»(8)
ب: افشاگرى عليه يزيد
بعد از مرگ معاويه، سران بنى اميه يزيد را بر تخت حكومت نشاندند و فشار سياسى بر مخالفان مخصوصاً شخص امام حسين(ع) را آغاز كردند.
يزيد نامه‏اى به «وليد بن عتبه» فرماندار مدينه نوشت و تأكيد كرد كه از امام حسين(ع) بيعت بگيرد. وى در حالى كه مروان بن حكم يهودى زاده در كنارش قرار داشت امام را طلبيد و دستور يزيد را ابلاغ كرد.
امام فرمود: اين مسئله يك موضوع اجتماعى و عمومى است بايد در ميان عموم مردم طرح شود، مهلتى دهيد تا فردا به شما پاسخ بگويم.
مروان به فرماندار مدينه گفت: او را زندانى كن اگر از دست ما برود ديگر بيعت نخواهد كرد يا گردن او را بزن. امام حسين(ع) فرمود: «اى امير! مائيم خاندان نبوت و معدن رسالت، در خاندان ما محل رفت و آمد فرشتگان و محل نزول رحمت خداست. خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نمود، و تا آخر نيز همگام با ما خاندان به پيش خواهد برد.اما يزيد مردى شرابخوار است كه دستش به خون افراد بيگناه آلوده است، او شخصى است كه دستورات الهى را درهم شكسته و در مقابل چشم مردم مرتكب فسق و فجور مى‏گردد، آيا رواست شخصى همچون من با آن سوابق درخشان و اصالت خانوادگى با چنين مردى فاسق بيعت كند؟...»(9)
پاسخ افشاگرانه به شعارهاى يزيد
طراحان سياسى بنى اميه پس از مرگ معاويه مى‏خواستند با تهاجم تبليغاتى چهره مطلوبى از يزيد نشان دهند، يزيد را واداشتند تا اشعارى در مدح و ستايش بنى هاشم و ارزش صلح و سازش بسرايد و آن را در شهر مدينه در ميان قريش و بنى هاشم پخش كردند وقتى آن اشعار بدست امام حسين(ع) رسيد اينگونه پاسخ داد: «بنام خداوند بخشنده مهربان، پس اگر به تو دروغ مى‏گويند به آنان بگو، من رفتارى دارم و شما نيز رفتار خودتان را داريد، شما از رفتار من بيزار و من نيز از رفتار شما بيزارم.»(10)
اين جملات اشاره به آن دارد كه شعارهاى يزيد كذب و خلاف واقع است و هرگز باعث خوشبينى حسين(ع) به او و خاندان بنى اميه نخواهد شد.
از آنچه بيان شد بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه علما و آن كسانى كه مردم به آنها به عنوان رهبران جامعه چشم دوخته‏اند، وظيفه دارند در مقابل ستمگران و بدعت‏گزاران و منحرفان، قد علم كنند و حداقل عكس العملى كه بايد نشان دهند اين است كه جنايات و بدعت‏ها و انحرافات آنها را در هر زمانى كه فرصت مى‏يابند بيان كنند.
امام حسين(ع) با اينكه در حال صلح بامعاويه بسر مى‏برد، (بجهت احترام به پيمان صلح برادر و امامش حسن مجتبى(ع)) با اين حال در بيان واقعيات و شناساندن چهره پليد معاويه و فرزندش يزيد هرگز و لحظه كوتاهى نكرد هر جا زمينه را مناسب ديد، با نامه و خطابه، در جلسات عادي،...افشاگرى كرد و زمينه قيام عاشورا آماده نمود.
و امروزه در مقابل جنايات استكبار جهانى و صهيونيست بين الملل، و منحرفان و وابستگان داخلى آن‏ها، دانشمندان و علما مسئوليت سنگينى دارند، و بايد حسين گونه در شناسائى چهره آنها و بيان جنايات آنان بكوشند چرا كه خود امام حسين(ع) فرمود: «فلكم فى اسوة؛ براى شما در رفتار من الگو است.»(11)
پى‏نوشت‏ها:
1. فتوح ابن اعثم كوفى، ج 3، ص 35، و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، محمد دشتى، ص 357 - 358.
2. بحارالانوار، ج 44، ص 129، حديث 19 - تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 213. وسائل الشيعه، ج 2، ص 704، حديث 3.
3. تاريخ طبرى، ج 3، ص 248، الغدير، ج 10، ص 248 ؛ فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، همان، ص 256 - 257.
4. سوره صف، آيه 7.
5. الغدير، ج 1،ص 198، بحارالانوار، ج 33، ص 182 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 258 - 261.
6. تحف العقول، ص 168، بحارالانوار، ج 100، ص 79، حديث 37 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 268.
7. رجال كشى، ص 23، بحارالانوار، ج 44، ص 212 حديث 9 و فرهنگ سخنان،همان، ص 363 و 364.
8. همان، ص 362 و دعائم الاسلام، ج 2، ص 133، حديث 468.
9. فتوح ابن اعثم، كوفى، ج 5، ص 14 ؛ بحارالانوار، پج 44، ص 325.
10. مضمون آيه 41 يونس ر ك فتوح ابن اعثم كوفى، ج 5، ص 75 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 376.
11. بحارالانوار، ج 44، ص 381.
منبع: پاسدار اسلام ، شماره ( 279-280 ) ، از طر يق شبكه اطلاع رسانى شارح





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

مبارزات سياسي امام‏حسين(ع) درزمان معاويه
امام حسن(ع)در اثر توطئه‏اى شوم كه از سوى معاويه تدارك ديده‏شد به شهادت رسيد و جلوه‏هاى شكوهمند امامت در ديگر يادگارفاطمه و على عليهماالسلام متجلى گشت. استبداد اموى جهت هدم امامت راستين و ياران دلباخته آن عزم‏را دو چندان كرد و با تهديد و ارعاب و ترفندهاى عوامفريبانه به‏نابودى مكتب و راه امام على و فرزندانش عليهم السلام همت‏گماشت. بدين جهت، رهبرى و هدايت امت‏شرايط دشوار و طاقت فرسايى‏يافت. دوران دهساله امامت ابى‏عبدالله(ع) بيانگر مواضع وبرنامه‏هاى آن حضرت در مقابل اين تحولات است كه پيامها و درسهاى‏ارزشمندى را فرا راه عاشقانش قرار مى‏دهد و از سوى ديگر، سيره‏اخلاقى تربيتى آن بزرگوار را ازذخائر ازرشمند جهان اسلام و ازبايسته‏هاى پژوهشى است كه بخش مهمى از آن ظهور و درخشش همين‏دوران مبارك است. نوشته حاضر نگاهى است اجمالى به يكى از مواضع‏و ابعاد زندگى سياسى آن حضرت با عنوان «مبارزات امام‏حسين(ع)در دوران معاويه كه محورهاى زير بيانگر جوانب آن‏مى‏باشد.
اعلام منشور ولايت در سرزمين منا
شيعيان امام على(ع)روزهاى سختى را در حكومت معاويه سپرى‏مى‏كردند. تعداد زيادى از آنان توسط معاويه به شهادت رسيده وبسيارى ديگر فرارى يا منزوى و در اضطراب و نگرانى به سرمى‏بردند. در منابر و اجتماعات اهانت‏به امام على(ع) به صورت‏رسمى رواج يافته بود و دلهاى عاشقان و دوستداران اميرمومنان راسخت جريحه دار كرده بود. اكنون ديدگان به سوى امام حسين(ع)دوخته شده و منتظر رهنمودهاو دستورهاى آن حضرت است تا اين سكوت مرگبار را بشكند و راهى به‏سوى افقهاى حقيقت‏بگشايد. امام حسين(ع)همراه عبدالله ابن عباس‏و عبدالله ابن جعفر حج مى‏گذارد. در سرزمين منى فرصتى دست مى‏دهدتا امام(ع)از اصحاب پيامبرو شيعيان و نيك مردان انصار دعوت كندو حقايق را براى آنان بازگو كند. بيش از هفتصد تن گرد امام‏اجتماع مى‏كنند كه دويست نفر آنان از اصحاب پيامبرند. حضرت بپاخاست و پس از حمد وثناى الهى، فرمود: «اين تجاوزگر(معاويه)برما و شيعيان ما سختيها و ناملايماتى‏روا داشته است كه خود دانسته و ديده‏ايد يا به شما رسيده است. مى‏خواهم از شما درباره حقيقتى جويا شوم. اگر راست گفتم، آن را تصديق كنيد و در صورتى كه خلاف گفتم،مرا تكذيب كنيد. سخنم را بشنويد و گفتارم را بنويسيد. سپس‏هنگامى كه به سوى شهرها و قبايل خويش بازگشتيد، هر آن كس را كه‏مورد وثوق و اطمينان دانستيد به آنچه از حقوق ما مى‏دانيد، دعوت‏كنيد. من از آن مى‏ترسم كه حق ولايت از بين رود و مغلوب گردد،اگرچه خدا نور خويش را به رغم خواست كافران، غالب خواهدگردانيد.»
سپس آنچه از قرآن و سنت پيامبر(ص)درباره پدر و مادرش واهل‏بيت(عليهم السلام )بود، براى آنان قرائت كرد. همگى گفتند: «اللهم نعم قد سمعنا و شهدنا» ; همين طور است ما خود شنيديم‏و افراد مورد اعتماد براى ما آنچه فرموديد، نقل كردند.
سپس حضرت فرمود: «شما را به خدا سوگند مى‏دهم آيا مى‏دانيد كه‏پيامبر(ص) على(ع)را در غدير خم به امامت منصوب كرد و مردم رابه‏ولايت او فرا خواند و دستور داد كه اين پيام را حاضران به‏غايبان برسانند؟» همگى گفتند: «بلى ما شنيديم.» (1)
بدين ترتيب، امام(ع)در آن اجتماع بر حقيقت امامت تاكيدورزيده و رسالت و مسووليت‏خواص را براى ترويج مكتب‏اهل‏بيت(عليهم السلام)و مبارزه با استبداد اموى ترسيم كرد. سخنرانى حضرت در مسجد پيامبر(ص)نيز در همين راستا است. مرحوم‏مجلسى مى‏نويسد: به معاويه گفتند: ديدگان به سوى حسين(ع)است. كارى كن كه اومنبر رود و خطابه ايراد كند; از چشم مردم خواهد افتاد; زيراتوانايى خطابه ندارد. معاويه گفت: اين را درباره برادرش حسن‏ابن على تجربه كردم، به رسوايى مامنجر شد.
سرانجام اصرار زياد مردم باعث‏شد از امام‏حسين(ع)بخواهد به‏منبر رود و با مردم سخن بگويد. حضرت سخنرانى خود را با حمدوثناى الهى آغاز كرد. دراين حال مردى گفت: كيست كه خطابه‏مى‏كند؟ حضرت فرمود: ماييم حزب پيروز الهى و عترت رسول خدا كه نزديكترين فرد به‏او هستند و اهل‏بيت پاكيزه او ويكى از دو چيز گرانبها كه عدل‏قرآن قرار داده شده، همان كتاب كه باطلى از پيش رو و پشت‏سر اوراه نمى‏يابد، آگاه به تاويل قرآن و روشنگر حقايق آن هستيم. مارا اطاعت كنيد كه اطاعت ما واجب است; زيرااطاعت ما مقرون به‏اطاعت‏خدا و رسول او گشته است. خداوند متعال مى‏فرمايد: «اطاعت‏كنيد خدا و رسول او و صاحب فرمان از خودتان را و هرگاه در چيزى‏نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد. اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين براى شما بهتر وعاقبت و پايانش نيكوتر است.» (2)
و فرموده: «هنگامى كه خبرى از پيروزى يا شكست‏به آنها برسد،آن را شايع مى‏سازند در حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان‏كه قدرت تشخيص كافى دارند. بازگردانند از ريشه‏هاى مسايل‏آگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمت‏خدا برشما نبود، جز عده كمى‏همگى از شيطان پيروى مى‏كرديد.» (3)
شما را برحذر مى‏دارم ازاين كه به نداى شيطان گوش فرادهيد; زيرا شيطان دشمن آشكار شما است. و در آن صورت از دوستان شيطان‏خواهيد شد. دوستانى كه شيطان به آنان مى‏گويد: امروز هيچ كس ازمردم بر شما پيروز نمى‏گردد و من همسايه شما هستم اما هنگامى كه‏دوگروه(كافران و مومنان مورد حمايت فرشتگان در جنگ بدر)دربرابر يكديگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بيزارم. (4) كه در اين صورت «مثل كافران جنگ بدر»مورد ضربه شمشيرها و نيزه‏ها «از سوى ملائكه‏» قرار خواهيد گرفت‏و در آن هنگام ايمان فردى كه از پيش ايمان نياورده است‏ياكارنيكى را انجام نداده است نفعى به او نخواهد رساند.
در اين موقع، معاويه گفت: «حسبك يا اباعبدالله فقد ابلغت‏»; كافى است اى اباعبدالله، حق سخن را ادا كردى. (5)
2- اعتراض به ولايتعهدى يزيد
معاويه تصميم به ولايتعهدى يزيد گرفت. راهى حج‏شد; به مدينه آمد و از مردم براى او بيعت گرفت. سپس‏منبر رفت و يزيد را اين چنين ستود: يزيد دانا به سنت و قرآن‏شناس است و حلم و بردبارى‏اش برسنگهاى سخت افزون است. امام‏حسين(ع)برخاست و پس از ستايش خدا و درود بر پيامبر(ص)فرمود: هرگز سخنورى هرچند سخن به تفصيل گويد نتوانسته است‏حق اندكى ازصفات ممتاز پيامبر(ص)را ادا كند. اى معاويه! از واقعيت دورمانده‏اى، سپيده صبح تاريكى شب را رسوا ساخته و نور خورشيد پرتوروشنايى چراغ را بى‏فروغ ساخته است. در برترى برخى سخن به زياده‏گفتى و در گزينش عده‏اى حق ديگران را ضايع كردى و از بيان فضيلت‏صاحبان آن بخل ورزيدى و بيش از حد ستم رواداشتى. نشد كه اندكى از فضيلت صاحبان حق را بپردازى و در همان حال‏شيطان بهره فراوان و نصيب كامل خويش را برنگيرد. دانستم آنچه‏درباره يزيد از سياستمدارى و كمالش گفتى، مى‏خواهى مردم را بااين سخنان به اشتباه اندازى. گمان مى‏كنى انسانى ناشناس و دوراز چشم مردم را تعريف مى‏كنى و از آنچه فقط خودت به آن دست‏يافته‏اى، خبر مى‏دهى. «فخذ ليزيد فيما اخذبه من استقرائه الكلاب المتهادشته‏عندالتحادش و الحمام السبق لاترابهن و القيناث ذوات المعازف وضروب الملاهى تجده ناصرا» ; وهمين كارهايى كه يزيد كرده، بگير; همين كه سگان را به حال پارس و گلاويزى مى‏خواند و كبوتران‏بازى‏را به سوى همقطارانش و نيز كنيزكان آوازه خوان و انواع بيهوده‏گرى و هوس بازى‏هايش كافى است كه تو را در وصف خويش يارى كرده‏باشد.
سپس فرمود: قصدى را كه براى ولايتعهدى يزيد دارى فروگذار ورهاكن، چه نيازى دارى كه افزون برهمه كارهاى بدى كه كرده‏اى بااين گناه نيز خدا را ملاقات كنى. (6)
افشاى جنايات معاويه
جهت ديگرى كه بيانگر مبارزات آن حضرت است نامه‏اى است كه درآن جنايات معاويه و ستمگرى‏هايش شمارش كرده، حكومت معاويه رافتنه‏اى سهمگين بر امت قلمداد مى‏كند. قسمتى از آن چنين است: مگرتو نبودى كه حجر و ياران عابد و خاشع حق را كشتى، همانان كه ازبدعت‏ها نگران و بى‏تاب مى‏گشتند و امر به معروف و نهى از منكرمى‏كردند؟ آنان را پس از تعهدات محكم و تضمين‏هاى مطمئن به طرزظالمانه و تجاوزكارانه كشتى، در برابر خدا گستاخى ورزيدى و عهدو پيمان الهى را سبك شمردى. مگر تو قاتل عمرو ابن الحمق نيستى،همان كه از زيادى عبادت صورت و پيشانى‏اش پينه بسته بود؟ او راپس از تعهدات و تضمين‏هايى كشتى كه اگر به حفاظت‏شدگان دركوهساران داده مى‏شد، از قله‏هاى آن فرود مى‏آمدند. مگر تونيستى‏كه زياد را در دوره اسلام به خويشتن منسوب گردانيدى و او را پسرابى‏سفيان قلمداد كردى، با اين كه رسول خدا(ص)حكم كرده كه فرزندمتعلق به بستر(پدر و مادر)است و پاداش مرد زناكار را سنگ است.
آنگاه او را برمسلمانان مسلط ساختى تا آنان را بكشد و دست وپايشان را قطع كند و بر تنه درخت‏به دارشان آويزاد؟ پناه‏برخدا، اى معاويه! گويا تو از اين امت نيستى و ايشان از تونيستند. مگر تو آن خضرمى را نكشتى كه ابن زياد درباره او به توگزارش داده بود داراى دين على(ع)است; و دين على(ع) همان دينى‏است كه پسر عمويش(ص)برآن بود; همان دينى كه تو به نامش به اين‏مقام نشسته‏اى; و اگر دين او نبود، بالاترين افتخارات تو واجدادت كوچهاى تابستانى و زمستانى آنان بود و خدا به واسطه مابراى اين كه نعمتى گران ببخشد، سختيهاى آن را از دوشتان‏برداشت. به من گفته‏اى كه اين امت را به فتنه مينداز. من فتنه‏اى‏سهمگين‏تر از حكومتت‏برامت نمى‏يابم; و نيز گفته‏اى: به مصلحت‏خويش و دين و امت محمد(ص)بينديش. به خدا قسم، كارى بهتر ازجهاد عليه تو نمى‏شناسم. بنابراين، هرگاه به انجام آن اقدام كنم، مايه تقرب به‏پروردگار من است و در صورتى كه به انجامش نپردازم، از خدا براى‏حفظ دينم آمرزش مى‏طلبم و از او توفيق انجام آنچه او دوست‏مى‏دارد و مى‏پسندد، خواستارم.
سپس حضرت در ادامه مى‏فرمايد: بدان كه خدا را ديوانى است كه‏هركار كوچك و بزرگ به حساب مى‏كشد و شمارش مى‏كند. بدان كه خدافراموش نمى‏كند كه تو به مجرد گمان افراد را مى‏كشى و به محض‏وارد آمدن اتهامى دستگير مى‏سازى و پسرى را به حكومت نشانده‏اى‏كه باده مى‏نوشد و سگبازى مى‏كند، تو را مى‏بينم كه خويشتن به‏گناه و عذاب در انداخته‏اى و دينت را تباه كرده‏اى و رعيت راضايع‏ساخته‏اى. (7)
يادآورى رسالت‏ها
استبداد اموى جامعه اسلامى را دچار فسردگى و ركود كرده، زمينه‏تجاوز و ستمگريهاى بيشتر آنان گشته بود. هشدار به جامعه ويادآورى رسالتها و مسووليتهاى سنگين آنان از ضرورت‏هاى فورى آن‏بود; و چه فردى شايسته‏تر از ابى‏عبدالله الحسين(ع)و چه موقعيتى‏والاتر از حج.
براين اساس، حضرت در اجتماع شكوهمند مردم در سرزمين منى به‏سخنرانى پرداخت و وظيفه امر به معروف ونهى از منكر را به مردم‏و دانشمندان يادآور شد. حضرت در آغاز درباره اهتمام به امر به‏معروف و نهى از منكر فرمود: اى مردم! از آنچه خدا بدان اولياى خود را پند داده، پندگيريد مانند بدگفتن او از دانشمندان يهود، آنجا كه مى‏فرمايد: چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود آنان را از گفتار گناه‏آميز وخوردن مال حرام نهى نمى‏كنند؟ چه زشت است عملى كه انجام‏مى‏دادند. (8) و نيز فرموده است: كافران بنى اسرائيل بر زبان داود وعيسى ابن مريم، لعن و نفرين شدند. اين به خاطر آن بود كه گناه‏وتجاوز مى‏كردند. تا آنجا كه فرمود: چه بدكارى انجام مى‏دادند. (9)
خداوند آنها را بدين خاطر نكوهش كرده كه از ستمكارانى كه‏ميان آنها بودند، كار زشت و فساد مى‏ديدند و آنها را نهى‏نمى‏كردند; زيرا در مال آنان طمع داشته و از قدرت آنان‏مى‏ترسيدند با اين كه خداوند مى‏فرمايد: از مردم نترسيد و از من‏بترسيد. (10)
سپس عالمان را مورد خطاب قرار داده، مى‏فرمايد: شما اى جماعت‏كه معروف به دانش و نامور به خوبى و معروف به خيرخواهى هستيد وبه وسيله خدا در دل مردم مهابتى داريد; شرافتمند از شما حساب‏مى‏برد و ناتوان شما را گرامى مى‏دارد...
من مى‏ترسم عذابى از عذابهاى الهى برشما فرودآيد; زيرا شماهااز كرامت‏خدا به منزلتى رسيديد كه برديگران برترى يافته‏ايد. بندگان مؤمن به خدا، گرامى داشته نمى‏شوند ولى شما به خاطر خدادر ميان بندگان الهى ارجمنديد. اين در حالى است كه مى‏بينيد كه‏پيمانهاى خدا شكسته شده و هيچ عكس العمل و هراسى به خود راه‏نمى‏دهيد. براى يك نقض تعهد پدران خويش بى‏تابى مى‏كنيد با اين كه تعهدرسول خدا خوار و بى‏مقدار شده، كورها و لالها و زمين‏گيرها در همه‏شهرها بى‏سرپرست مانده و برآن‏ها ترحم نمى‏شود، شما به اندازه‏مقام و در خور مسووليت‏خويش كار نمى‏كنيد و در مقابل كسى كه‏اقدام مى‏كند خضوع نمى‏كنيد. برعكس به سازش و مسامحه با ظالمان خود را آسوده خاطر مى‏داريدبا اين كه خداوند شما را فرمان داده كه از كار خلاف باز ايستيدو ديگران را نيز نهى كنيد; اما شما غافليد. مصيبت‏شما از همه‏مردم بزرگتر است; زيرا در حفظ مقام علما و دانشمندان ناتوان‏شديد. كاش كوشش مى‏كرديد. علت اين ناتوانى اين است كه جريان امور و احكام به دست‏دانشمندان الهى است كه امين برحلال و حرام اويند; ولى اين مقام‏از شما گرفته شده است. بدين جهت، كه شما ازحق متفرق شديد و درباره روش پيغمبر باوجود دليل روشن دچار اختلاف شديد. اگر براذيت و آزارها شكيبابوديد و در راه خدا مشكلات را متحمل مى‏شديد، زمام امور الهى به‏شما برمى‏گشت و از طرف شما دستور آن صادر مى‏گشت و به سوى شماباز مى‏گشت; اما برعكس شما خودتان ستمگران را به جاى خويش جاى‏داديد و امور الهى را به آنها واگذاشتيد تا به شبهه كاركنند وبه شهوت‏ها و ميلهاى نفسانى خويش حركت كنند. علت‏سلطه ستمگران‏گريز شما از مرگ و خوش بودنتان به زندگى دنيا است كه از شماجدا خواهد شد. (11)
اما متاسفانه اين فريادها و خروشهاى الهى برجان و قلب‏هاى‏غافل كارگر نيفتاد و دوباره هركس به انديشه دنيايى خويش مشغول‏وكارهاى روزمره خويش را استمرار بخشيد و چنان شد كه بنى‏اميه‏احكام الهى را تعطيل كردند; نيكمردان تنها مانده ميدان را به‏شهادت رساندند و تاريخ را براى هميشه سوگمند از بين رفتن حق وعدالت و حاكميت امامت راستين ساختند.
تاكيد براستمرار برائت
معاويه به مروان كه ازكارگزاران حكومتى او بود، نامه نوشت واز او خواست دختر عبدالله بن جعفر را براى يزيد خواستگارى كند. عبدالله تصميم درباره اين موضوع را به دائى فرزند خويش امام‏حسين(ع)واگذار كرد. امام فرمود: از خداوند خواستارم كه موردپسندى از آل محمد را براى دختر عبدالله برگزيند. همگى در مسجداجتماع كردند. مروان در حضور مردم گفت: امير مومنان معاويه به‏من دستور داده كه هرقدر از مهر را كه پدرش بگويد، قبول كنم وتمامى بدهكارى پدرش را بپردازم. افزون آن كه صلح بين دو فاميل‏نيز برقرار خواهد شد. امام حسين(ع)پس از حمد و ثناى الهى وبيان فضايل اهل‏بيت(عليهم السلام)پاسخ داد: اين كه گفتى مهرش هرقدر باشد، معاويه قبول كرده، سوگند به جان خود كه در صورت‏تصميم، ما برمهر السنه چيزى اضافه نمى‏كنيم. و اين سخن كه‏بدهكارى پدرش هرچه باشد، پرداخت مى‏كند، هيچ گاه زنان مابدهكاريهاى ما را نپرداخته‏اند; و اما مصالحه و سازش، ما افرادى‏هستيم كه به خاطر خدا با شما دشمنى كرديم و براى دنيا با شماصلح نخواهيم كرد. خويش نسبى نتوانسته است مانع از اين كار شودتا چه رسد به ازدواج و خويشى سببى.
سپس حضرت دختر عبدالله را به عقد قاسم ابن محمد بن جعفردرآورد و باغى كه خود در مدينه و به نقلى در سرزمين عقيق‏داشت. به دختر خواهر خويش بخشيد. (12)
پى‏نوشتها:
1- الغدير، ج 10، ص 161 و 162.
2- نساء، آيه‏59.
3- همان، آيه‏83.
4- انفال، آيه 48.
5- بحارالانوار، ج 44، ص 205 و206.
6- الغدير، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدير، ج‏19، ص 250 و 251.
7- الغدير، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدير، ج‏19، ص 250 و 251.
8- مائده، آيه‏63.
9- همان، آيات 78 و79.
10- همان، آيه‏47.
11- تحف العقول، ص 240، كلمات امام‏حسين(ع).
12- بحارالانوار، ج 44، ص‏207.
منبع: ماهنامه كوثر شماره 38





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

آنچه در دوران امام حسين(ع) اتفاق افتاد
قيام حسين بن علي براي امر به معروف و نهي از منكر بود
حجت الاسلام سيد سليماني
حجت‌الاسلام سيد سليماني در گفتگو با پايگاه اطلاع‌رساني حرم مطهر با بيان اين مطلب كه دوره سياسي حضرت سيدالشهدا و حركت آن حضرت با دوران سياسي امام حسن(ع) بسيار تنگاتنگ است، افزود: از 20 سال حكومت معاويه، 10 سال آن در زمان امام‌حسن(ع) و 10 سال ديگر در زمان امام حسين(ع) بوده است.
وي اظهار داشت: براي آنكه شخصيت واقعي معاويه كه فردي دورو و كذاب بود، رسوا شود، نياز بود كه امام حسن(ع) صلح كند.
اين واعظ توانا علت حكومت 20 ساله معاويه را شناخت. وي از بني هاشم دانست و افزود: معاويه جلسه‌اي را در مدينه تشكيل داد تا از امام حسين(ع) براي يزيد بيعت بگيرند و آن حضرت را در صورت استنكاف تهديد به مرگ كردند.
ولي حضرت اباعبدا... در آن جلسه حرفي نزد، زيرا هدف امام فقط گسترده شدن موضوع نبود، بلكه هدف ديگري را دنبال مي‌كرد.
حجت الاسلام سليماني با بيان اينكه ائمه اطهارشجاع بودند و نه متمور، افزود: نمود حركتي است بدون عقل، بنابراين مصلحت بود كه امام حسين(ع) در مجلس بيعت براي يزيد، سكوت كند تا عقبه اسلام و شيعه باقي بماند.
وي با بيان اينكه قبل از آنكه معاويه در 10 رجب سال 60 به درك برسد، 2 وصيت براي ماندگاري حكومت به يزيد داشت و گفت: درگير نشدن به صورت رسمي با خاندان بني هاشم و حفظ كردن شواهد و ظواهر از جمله اين وصايا بود كه يزيد به آنها عمل نكرد.
حجت الاسلام سيدسليماني ادامه داد: حضرت سيدالشهدا، هنگامي كه يزيد به حكومت رسيد، بزرگان شام را فرمان داد، ديواري از يزيد داشته باشند تا متوجه شدند او رسما فسق و فجور مي كند امام آنها حرف حسين(ع) را قبول نكردند و بعد از وفات ايشان به اين مسأله پي بردند.
اين واعظ توانا دو ماجراي سال 62 و 63 را كه بعد از واقعه عاشورا رخ داد، دليلي بر ناداني مردم آن زمان و دوستي حركت امام حسين(ع) دانست.
وي گفت: حضرت در كنگره حج سال 60، رسما به مسلمانان جايگاه يزيد را افشاگري كرد و فرمودند: «پروردگارا، اين حركت ما نه به خاطر حكومت و قدرت و نه به منظور به دست آوردن مال دنياست، بلكه به خاطر آن است كه نشانه‌هاي دين را به مردم نشان دهيم و اطلاعات را در كشورهاي اسلامي اجرا كنيم تا بندگان ستم ديده از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات احكام و سنتهاي تو اجرا گردد.»
اينك شما بزرگان امت اگر مرا ياري نكنيد، ستم‌گران بر شما چيره مي‌گردند و در پي خاموش ساختن نور پيامبرتان مي‌كوشند.
وي امر به معروف و نهي از منكر را دليلي بر قيام حسين بن علي دانست و افزود: درخواست بيعت براي يزيد و آوردن فشار به حضرت و دعوت مردم كوفه از حضرت براي حضور در عراق، از جمله مسايلي ديگري است كه امام حسين(ع) قيام كرد.





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 مزار امام حسين (عليه السلام) از آغازين روز 
پس از شهادت امام حسين(ع) در روز دهم محرم الحرام سال 61 هجرى و ترك لشكر ابن سعد از ميدان جنگ، پيكر مطهر امام حسين(ع) و ياران او بر زمين ماند. 
آنگاه تعدادى از قبيله بنى‏اسد كه از قديمى‏ترين قبايل عربى ساكن در شهر كربلا به شمار مى‏رفته، به آنجا آمده و سه گودال قبر مهيا كردند. يكى از آنها براى شهداى بنى هاشم، ديگرى جهت مابقى ياران امام حسين(ع) و يكى نيز براى تدفين امام(ع) بود. 
انتقال يكباره جسد مبارك امام حسين(ع)براى آنها غير ممكن بود زيرا جسد پاره پاره شده بود. لذا آنها را داخل حصيرى گذاشته و به طرف قبر برده و در آنجا دفن كردند. 
افراد قبيله پس از تدفين، سريعا به طرف مزارع خود رفته از بيم اينكه اتباع ابن‏زياد آنها را ببينيد...پس از هفته‏ها صحابى جليل جابربن عبدالله انصارى به زيارت امام(ع) رفته و گريه‏كنان بركنار قبر شريف او نشست... سپس او هم به جهت اينكه در ديد اتباع ابن زياد قرار نگيرد، شبانه آنجا را ترك كرد. 
1- قبر شريف، حالت معمولى داشت تا اينكه سليمان بن صرد خزاعى و گروهش كه بعدها به توابين مشهور شدند به آنجا آمده و جايگاه مخصوصى براى مزار درست كردند. در همانجا آنها هم پيمان شدند كه انتقام حسين(ع) را از ابن زياد و آل مروان بگيرند. 
2- پس از آنها، مختار به سال 66 هجرى قيام كرد و براى مزار، علاماتى جهت راهنمايى زائرين، درست كرد و مرقد مطهر امام را به مكانى معلوم و مشخص تبديل ساخت. 
از آن پس قافله‏هاى مسلمان براى تبرك و زيارت قبر امام به آنجا رهسپار مى‏شدند. هيچ يك از واليان اموى، اقدامى در مورد مزار به عمل نياوردند بلكه تلاش بسيار مى‏نمودند كه از آمدن زائرين به طرف قبر شريف خوددارى كنند. اما زائران با دادن اجناس و هدايا به سربازان اموى، به زيارت قبر امام(ع) مى‏رفتند. 
3- پس از سقوط امويان به سال 132 هجرى و تأسيس حكومت عباسى، اقبال مسلمانان به زيارت مرقد امام حسين(ع) رو به ازدياد گذاشت. خلفاى عباسى براى زائرين تسهيلاتى را فراهم كردند جز اين تعدادى از خلفاى آنها، زايران امام حسين(ع) را از زيارت منع كرده و برخى نيز قبر ايشان را ويران ساختند. كينه ورزترين خلفاى عباسى نسبت به امام حسين(ع) متوكل بوده، پس از قتل متوكل پسرش مستنصر كه بر عكس پدرش دوستار امام حسين(ع) بود به تخت نشست او به زيارت مرقد امام(ع) رفته و مبالغ قابل توجهى براى بناى مرقد مطهر تخصيص داد. 
4- پس از مدتى به حكومت رسيدن مسترشد عباسى وى اموال و هدايايى كه حاكمان،وزرا و اشراف به هنگام زيارت مرقد شريف به آن مكان بخشيده بودند مصادره و آنها را به خزينه دولت افزود و صرف امور لشكر نمود. 
5 - در سال 273 هجرى بنايى كه مستنصر خليفه عباسى در آن مكان ساخته بود ويران شد. سپس يكى از واليان خليفه عباسى يعنى المعتضدبالله در سال 283 هجرى آنرا تجديد بنا كرد پس از آن زائران بر قبر شريف ازدحام مى‏كردند، به طوريكه آن مكان ميان مسلمانان مشهور شد. خليفه عباسى المعتضد بالله نه تنها مانع زائرين نمى‏شد بلكه مبالغى جهت هزينه كردن براى زائرين قبر شريف اختصاص داد. 
6- در سال 368 هجرى عضدالدوله قبر شريف را زيارت كرد و دستور داد تعدادى اقامتگاه عمومى بسازند و تسهيلاتى را براى زائرين فراهم آورد. همچنين اموال بسيارى براى بناى مرقد مطهر و به كارگيرى زيور آلات زيباى اسلامى در گنبد مبارك كه مرقد مطهر را در بر گرفته، اختصاص داد. 
7- در سال 369 هجرى ضبة الأسدى به مرقد شريف يورش برده و تمامى هدايا و جواهرات را به سرقت برد و مرقد را به آتش كشيد و فرار كرد. پس از اينكه فهميد گروهى نظامى از بغداد به قصد دستگيرى او راهى شده‏اند به شهر «عين تمر» فرار كرد. 
8 - در سال 401 هجرى، عمران بن شاهين بطائحى، رواقى را در مرقد امام(ع) بناكرد. اين رواق از آن پس تا اوايل قرن 13 هجرى به نام رواق ابن شاهين معروف بود. 
9- در سال 407 هجرى، حرم شريف به جهت دو شمع بزرگى كه به هنگام شب افتاده بودند، دچار آتش سوزى شد به طوريكه آتش تا بقعه و رواقها زبانه كشيد و تمامى فرش‏ها و تحفه‏هاى موجود را سوزاند. 
10- در سال 489 هجرى جماعتى از عشيره خفاجه مرقد مقدس را غارت كردند. اينها كه از دزدان قافله‏ها بودند هرآنچه در داخل مرقد شريف بود را ربوده و گوشه‏اى از آنرا ويران كردند و در آنجا به اعمال زشت و منكر پرداخته و زائرين را كشته، اموال آنها را به غارت بردند... 
11- در سال 553 هجرى خليفه عباسى المستنصر بالله، به زيارت مرقد مطهر رفته و دستور داد كه مرقد را تعمير نمايند و مبالغى را براى هزينه مرقد و خادمان حرم مطهر اختصاص داد. 
12- در سال 653 هجرى ناصر ايوبى از حلب به زيارت مرقد شريف رفت و مبالغ هنگفتى براى تعمير مرقد مقدس و خادمان آن اختصاص داد. 
13- در سال 767 هجرى سلطان اويس ايلكانى، دستور داد كه مرقد مطهر را كه در اثر آتش سوزى بزرگى كه در آنجا رخ داده بود دچار آسيب‏هاى فراوانى شده بود، تعمير و ساخت و ساز كنند. پس از اين زمان يعنى زيارت پادشاه ايوبى، مرقد مبارك مورد تعرض واقع نشد و بلكه آنجا مورد پاسداشت و احترام مسلمانان قرار گرفت و هزاران زائر به آنجا تردد كردند. اين وضعيت تا آغاز قرن نهم هجرى تداوم يافت. 
14- در آغاز قرن نهم، على بن محمد بن فلاح مشعشعى، مرقد مقدس را مورد تهاجم قرار داد و تمامى اشياى گرانبها و فرش‏ها و... را به غارت برد و تعدادى از ابواب صحن مطهر حسينى را از جاى كند و بسيارى از زائرينى كه داخل حرم شريف بودند را به قتل رسانيد. 
15- در سال 914 هجرى قمرى شاه اسماعيل صفوى - مؤسس حكومت صفوى - مرقد مطهر را با فرش‏هاى فاخر و جارهاى زيبا و دل‏انگيز تزيين كرد و حرم مبارك را از جميع جهات آراست. پس از اين دوره، عراق تحت نفوذ دولت عثمانى درآمد و شهر كربلا به آرامش رسيد و كسى به مرقد مطهر، آسيبى نرساند جز اينكه برخى حوادث جزئى رخ داد اما مرقد مقدس به حرمت خود باقى ماند. 
16- در سال 1048 هجرى قمرى، شاه اسماعيل اول به زيارت كربلا رفته و دستور ساخت دو مرقد مطهر روضه حسينى و عباسى را صادر كرد و مبالغى را در اين راستا هزينه كرد. 
17- در اواخر سال 1048 هجرى قمرى، سلطان عثمانى گنبد مبارك را تعمير و تجديد بنا كرد و آنرا از بيرون گچ برى كرد. از اين پس حرم مطهر مورد تعرض احدى قرار نگرفت. 
18- در سال 1216 هجرى قمرى، ابن سعود به شهر كربلا هجوم آورد و به مرقد مطهر داخل شد و خزاين ذى قيمت آنرا به غارت برد. مورخين آورده‏اند كه ابن سعود و ياران او تعداد بيست شمشير محلى به طلاى خالص و مزين با سنگهاى قيمتى را از آنجا دزديدند نيز ظروف طلا و نقره و فيروزه‏ها و الماس‏ها و قطعات نادر ديگرى را به غارت بردند. همچنين درهاى طلايى و بخشى از ضريح را از بين بردند سپس خزاين مرقد مقدس را باز كرد و تعداد زيادى از مواد آنرا به سرقت بردند. گفته مى‏شود كه در آن خزانه‏ها تعداد 400 شال كشميرى، 300 شمشير نقره، و تعداد زيادى اسلحه و مهمات نادر موجود بوده است. 
19 - در سال 1241 هجرى قمرى، واقعه مناخور رخ داد و سپاه عثمانى شهر كربلا را محاصره كردند. 
پس از اينكه اهالى كربلا بر ضد حكومت، اعلان قيام كردند به داخل مرقد مطهر حسينى پناه بردند آنگاه توپخانه عثمانى‏ها حرمت مرقد مقدس را نگاه نداشته و به سوى مرقد شليك كردند كه در نتيجه آن برخى از صحن شريف آسيب ديد و درپى بمبارانهاى پياپى آنها در طول چندين ماه، قواى تركيه داخل شهر كربلا شده و به متحصنين مرقد امام حسين(ع) هجوم آورده و تعدادى از آنها را كشته و به مرقد مطهر، آسيب‏هاى فراوانى رساندند. پس از آرامش اوضاع تعدادى از ساكنين شهر و علماى دينى به جمع آورى اموال پرداخته و ويرانيهاى مرقد مطهر را كه توسط نيروهاى تركى وارد آمده بود ترميم كردند. 
20 - در سال 1258 هجرى قمرى، اهالى شهر كربلا از پرداخت ماليات به حكومت عثمانى امتناع ورزيدند. حاكم عراق در اين دوره نجيب پاشا بود. هنگامى كه اين حاكم از قانع كردن مردم براى پرداخت ماليات شكست خورد با لشكر بزرگى جهت نابود كردن شهر روانه آنجا شد. اهال شهر كربلا دفاع سرسخت و جان سوزى در مقابل آنها به عمل آوردند. اما به دليل كثرت سپاه و وجود سلاح‏هاى پيشرفته، نجيب پاشا وارد شهر شد. اهال شهر با مشاهده لشكر به مرقد امام حسين(ع) پناه بردند. به طوريكه هزاران نفر از زنان، كودكان و پيران به آنجا پناه آوردند. اما با اين وجود نجيب پاشا قداست مرقد شريف را محترم نشمارد، به لشكر خود دستور داد با اسبهاى خود به مرقد وارد شوند و تمامى پناهندگان را به قتل برسانند. لشكر به دستور وى داخل صحن شريف شدند و بر پناهندگان آتش گشودند و صدها نفر را به قتل رساندند و به قبر شريف آسيب فراوان رسانيدند. نيز مناره‏ها از شدت بمباران، و بخش بزرگى از صحن مطهر ويران شد و سربازان، عتيقه‏ها و فرش‏هاى گرانبهاى موجود در مرقد مبارك را به غارت برده و پس از حرمت شكنى‏هاى فراوان آنجا را ترك گفتند، اما طولى نكشيد كه پس از ترك لشكر، اهال شهر به تعمير خرابى‏هاى ايجاد شده پرداختند. 
21- در سال 1259 هجرى قمرى، ملك اود درهاى داخلى صحن داخلى دو مرقد مطهر حسينى و عباسى را به آب طلا مزين كرد. 
22- در سال 1920 ميلادى يعنى پس از جنگ بيستم، شهر كربلا پايتخت انقلاب شد به طوريكه سران انقلاب در آنجا تجمع كردند. همچنانكه امام شيخ محمد تقى حائرى رهبر انقلاب كه براى شهر كربلا اهميت زيادى قائل بودند حضور داشت. شهر كربلا در اين زمان در مقابل قواى بريتانى مقاومت كرد اما در نهايت نيروهاى انگليسى اين قيام را سركوب كردند و به شهر كربلا يورش بردند. و آنگاه شهر را به بمب بستند. لذا بسيارى از اهالى شهر به صحن حضرت حسين(ع) وحضرت عباس(ع) گريختند و به آنجا پناه بردند. اما نيروهاى انگليسى حرمت اين دو مرقد را نگه نداشته و توپخانه‏ها به سمت آنجا نشانه رفت و زيانهاى فراوان به آنجا وارد كردند و قسمتهاى زيادى از دو مرقد شريف ويران شد. اين ويرانيها تا مدت‏هاى زياد باقى ماند تا اينكه برخى از علماى دينى با جمع آورى عايدات، به تعمير مرقد مطهر پرداختند. 
23- در سال 1260 ه.ق. سيد كاظم رشتى از علماى مبرز دينى در آن زمان به تجديد بناى قسمت شرقى صحن شريف حسينى پرداخت. دراين باره تعداد زيادى از تجار شهر كربلا به حمايت‏هاى مالى پرداختند. 
24- در سال 1281 ه.ق. مادر سلطان عثمانى عبدالحميد پاشاه در قسمت جنوبى صحن شريف حسينى، نسبت به ساخت آبخورى اقدام كرد و مبالغى را براى تعمير پاره‏اى از مكانها، اختصاص داد. 
25- در سال 1296 ه.ق. ديوار غربى صحن با سنگ مرمر كاشانى پوشانده شد و بر زيبايى مرقد مطهر افزود. 
26- در سال 1297 ه.ق، پرده دار و خادم حرم حسينى از ميان گنبد بالاى ضريح، پنجره‏هائى را ايجاد كرد.
27- در سال 1309 ه.ق، مأذنهاى شرقى و غربى توسط يكى از تجار مسلمان با طلا پوشانده شد. 
28- در سال 1320 ه.ق، بخش پائينى مأذن شرقى توسط يكى از تجار هندى طلائى شد. 
29 - در سال 1355 ه.ق ورودى‏هاى حرم شريف را توسعه دادند و پايه‏هاى گنبد مطهر را با سيمان بنا كردند و تمامى ديوارهاى حرم شريف و رواق‏ها را به دليل از بين رفتن قسمت‏هائى از آن با آجر و سيمان تجديد بنا كردند. 
30- در سال 1361 ه.ق زمين حرم شريف توسط يكى از تجار مسلمان با سنگ مرمر بلژيكى سنگ فرش شد. 
31- در سال 1365 ه.ق ترميم قسمت سوخته صندوق خاتم كه بالاى سر آرامگاه مطهر قرار داشت، به اتمام رسيد و نيز در همين سال در داخل محفظه‏هايى كه با چوب ساگ ساخته شده و با چوب نارنج خاتم كارى شده بود، جام‏هاى شيشه‏اى قرار دادند. 
32- در سال 1948 م، سه در ورودى جديد به صحن شريف اضافه شد اين به دليل ازدحام زائرين مرقد مطهر و تسهيل در ورود و خروج به صحن مبارك بود. 
گفتنى است كه صحن مقدس داراى 10 باب (در) است كه هر يك داراى اسم ويژه‏اى است و شامل: 
باب قبله: كه در سمت قبله صحن واقع است. 
باب زينبيه: كه در سمت غربى صحن واقع است. 
باب سلطانيه: كه آن نيز در سمت غربى واقع است. 
وجه تسميه آن به علت منسوب بودن در به سازنده آن كه يكى از سلاطين عثمانى است مى‏باشد. 
باب سدره: اين در در زاويه صحن شريف از قسمت شمال غربى واقع است. 
باب شهداء: كه در سمت شرقى صحن شريف قرار دارد. 
باب قاضى الحاجات: كه در قسمت شرقى واقع است از درهاى قديمى صحن مى‏باشد. 
باب رأس الشريف: كه ما بين باب زينبيه و سلطانيه يعنى در ضلع غربى صحن شريف قرار داد. 
باب كرانه: كه در زاويه شمال شرقى صحن مقدس واقع است. 
باب رجانه: در زاويه جنوبى صحن مقدس قرار دارد. 
باب صالحين: كه در سمت شمال صحن شريف واقع است و در سال 1960 ميلادى افتتاح شده است. 
33- در سال 1949 ميلادى برخى از درهاى حرم شريف و تمامى درهاى حجره‏هاى صحن توسط بخش تعميرات مرقد مطهر با چوب ساگ ترميم شد. 
34- در سال 1950 ميلادى جبهه شرقى به حرم اضافه شد و ايوان‏ها ساخته و با كاشى نفيس مزين شد. 
35- در سال 1953 ميلادى، بخش بالائى ايوان جلوئى (قبلى) حرم شريف طلاكارى شد. 
36- در سال 1963 ميلادى ديوارهاى خارجى مشرف به حرم شريف با سنگهاى زيباى مرمر ايتاليائى تزيين شد(پوشانده شد). 
37- در سال 1974 ميلادى بناى طارمى جلوئى مرقد شريف حسينى با مرمر ايتاليايى و اردنى به اتمام رسيد. 
پى نوشت: 
1. مقى 17:5. 
2. قرمس 19:10-17. 
3. جلاتيان 10:3. 
4. جلاتيان 4:5. 
5. اعمال 37-36. 
6. اعمال 4/36. 
7. اعمال 9/27. 
8. اعمال 11/24-22. 
9. اعمال 15/29. 
10. 1859 ميلادي. 
منبع: كتاب (هذاالحسين) 
مترجم: حسين علينقيان‏ 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 13 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

ولادت

 

در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومين فرزند برومند حضرت على وفاطمه , كه درود خدا بر ايشان باد, در خانه وحى و ولايت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام (ص ) رسيد, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما (2) را فرمود تا كودك را بياورد.اسما او را در پارچه اى سپيد پيچيد و خدمت رسول اكرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(3)
به روزهاى اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش , امين وحى الهى , جبرئيل  فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, اين نوزاد را به نام پسر كوچك هارون (شبير) (4) كه به عربى (حسين ) خوانده مي شود نام بگذار.(5)چون على براى تو به سان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن كه تو خاتم پيغمبران هستى .و به اين ترتيب نام پرعظمت حسين از جانب پروردگار, براى دومين فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد.
به روز هفتم ولادتش , فاطمه زهرا كه سلام خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقيقه (6) كشت , و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)

حسين (ع ) و پيامبر (ص )

از ولادت حسين بن على (ع ) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى كه پيامبر راستين اسلام (ص ) درباره حسين (ع ) ابراز ميداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى مي گويد: ديدم كه رسول خدا (ص ) حسين (ع ) را بر زانوى خويش نهاده او را مي بوسيد و مي فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدايى كه نُه نفرند و خاتم ايشان ,قائم ايشان (امام زمان عج ) مي باشد. (8)
انس بن مالك روايت مي كند: وقتى از پيامبر پرسيدند كدام يك از اهل بيت خود را بيشتر دوست مي دارى , فرمود: حسن و حسين را, (9) بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسين (ع ) را به سينه مي فشرد وآنان را مي بوييد و مي بوسيد. (10)
ابوهريره كه از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است , در عين حال اعتراف مي كند كه : رسول اكرم را ديدم كه حسن و حسين را بر شانه هاى خويش نشانده بود و به سوى مامي آمد, وقتى به ما رسيد فرمود هر كس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(11)عاليترين, صميميترين و گوياترين رابطه معنوى و ملكوتى بين پيامبر و حسين را ميتوان در اين جمله رسول گرامى اسلام(ص )خواند كه فرمود:حسين از من و من ازحسينم (12)

حسين (ع ) با پدر

شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه كه رسول خدا (ص ) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زيست . پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد , جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت . پدرى كه در زمان حكومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان كه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند...
در تمام اين مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مي كرد, و در چند سالى كه حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسين (ع ) در راه پيشبرد اهداف اسلامى , مانند يك سرباز فداكار، همچون برادر بزرگوارش مي كوشيد, و در جنگهاى جمل , صفين و نهروان شركت داشت.(13)
به اين ترتيب , از پدرش اميرالمؤمنين(ع ) و دين خدا حمايت كرد و حتى گاهى در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مي كرد. در زمان حكومت عمر, امام حسين (ع ) وارد مسجد شد, خليفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده كرد كه سخن ميگفت. بی درنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: از منبرپدرم فرود آى .... (14)

امام حسين (ع ) با برادر

پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد كه به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسين (ع ) كه دست پرورد وحى محمدى و ولايت علوى بود, همراه و همكار و همفكر برادرش بود. چنان كه وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد كه با معاويه صلح كند و آن همه ناراحتي ها را تحمل نمايد, امام حسين (ع ) شريك رنج هاى برادر بود و چون ميدانست كه اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين است , هرگز اعتراض به برادر نداشت .
حتى يك روز كه معاويه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسين (ع ) دهان آلوده اش را به بدگويى نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان اميرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسين (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاويه بشكند و سزاى ناهنجاريش را به كنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سكوت و خاموشى فراخواند, امام حسين (ع ) پذيرا شد و به جايش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاويه برآمد, و با بيانى رسا و كوبنده خاموشش ساخت . (15)

امام حسين (ع ) در زمان معاويه

چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنيا رحلت فرمود, به گفته رسول خدا (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گرديد. امام حسين (ع ) مي ديد كه معاويه با اتكا به قدرت اسلام , بر اريكه حكومت اسلام به ناحق تكيه زده , سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامى و قوانين خداوند است و از اين حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج مي برد, ولى نمي توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم كند تا او را از جايگاه حكومت اسلامى پايين بكشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نيز وضعى مشابه او داشت.
امام حسين (ع ) مي دانست اگر تصميمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پيش از هر جنبش و حركت مفيدى به قتلش مي رسانند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پيشه ساخت كه اگر بر مي خاست , پيش از اقدام به دسيسه كشته مي شد, از اين كشته شدن هيچ نتيجه اى گرفته نمي شد. بنابراين تا معاويه زنده بود, چون برادر زيست و علم مخالفت هاى بزرگ نيفراخت , جز آن كه گاهى محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مي گرفت و مردم رابه آينده نزديك اميدوار مي ساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود.
در تمام طول مدتى كه معاويه از مردم براى ولايتعهدى يزيد, بيعت مي گرفت , حسين به شدت با اومخالفت كرد, و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامه اى كوبنده براى او نوشت .(16) معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد, به او اصرارى نكرد و امام (ع ) همچنين بود و ماند تا معاويه درگذشت ...

قيام حسينى

يزيد پس از معاويه بر تخت حكومت اسلامى تكيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند و براى اين كه سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت كند, مصمم شد براى نامداران و شخصيتهاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور, نامه اى به حاكم مدينه نوشت و در آن يادآور شد كه براى من از حسين (ع )بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان .
حاكم اين خبر را به امام حسين (ع )رسانيد و جواب مطالبه نمود. امام حسين (ع ) چنين فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد.(17) آن گاه كه افرادى چون يزيد, (شرابخوار و قمارباز و بي ايمان و ناپاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمي كند) بر مسند حكومت اسلامى بنشيند, بايد فاتحه اسلام را خواند.(زيرا اين گونه زمامدارها با نيروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بين ميبرند.)
امام حسين (ع ) مي دانست اينك كه حكومت يزيد را به رسميت نشناخته است , اگر در مدينه بماند به قتلش مي رسانندش, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدينه به سوى مكه حركت كرد. آمدن آن حضرت به مكه , همراه با سرباز زدن او از بيعت يزيد, در بين مردم مكه و مدينه انتشار يافت , و اين خبر تا به كوفه هم رسيد. كوفيان ازامام حسين (ع ) كه در مكه به سر مي برد دعوت كردند تا به سوى آنان آيد و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقيل , پسر عموى خويش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزديك ببيند و برايش بنويسد. مسلم به كوفه رسيد و با استقبال گرم و بي سابقه اى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع ) با او بيعت كردند, و مسلم هم نامه اى به امام حسين (ع ) نگاشت و حركت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد.
هر چند امام حسين (ع ) كوفيان را به خوبى مي شناخت , و بي وفايى و بي دينيشان را در زمان حكومت پدر و برادر ديده بود و مي دانست به گفته ها و بيعتشان با مسلم نمي توان اعتماد كرد, و ليكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصميم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.با اين حال تا هشتم ذيحجه , يعنى روزى كه همه مردم مكه عازم رفتن به منى بودند (18) و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجله تمام مي خواست خود را به مكه برساند, آن حضرت در مكه ماند و در چنين روزى با اهل بيت و ياران خود, از مكه به طرف عراق خارج شد و با اين كار هم به وظيفه خويش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پيغمبر امت , يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نكرده ,بلكه عليه او قيام كرده است .
يزيد كه حركت مسلم را به سوى كوفه دريافته و از بيعت كوفيان با او آگاه شده بود, ابن زياد را (كه از پليدترين ياران يزيد و از كثيفترين طرفداران حكومت بنى اميه بود) به كوفه فرستاد.ابن زياد از ضعف ايمان و دورويى و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهديد وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت , و مسلم به تنهايى با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهيد شد.(سلام خدا بر او باد).و ابن زياد جامعه دورو و خيانتكار و بي ايمان كوفه را عليه امام حسين (ع ) برانگيخت , و كار به جايى رسيد كه عده اى از همان كسانى كه براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسين (ع ) از همان شبى كه از مدينه بيرون آمد, و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزيد, و در طول راه مكه به كربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان ميداشت كه : مقصود من از حركت , رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى يزيد وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منكر و ايستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدى هدفى ندارم . و اين مأموريتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيرى خانواده اش اتمام پذيرد.
رسول گرامى (ص ) و اميرمؤمنان (ع ) و حسن بن على (ع ) پيشوايان پيشين اسلام , شهادت امام حسين (ع ) را بارها بيان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسين (ع ),رسول گرانمايه اسلام (ص ) شهادتش را تذكر داده بود. (19) و خود امام حسين (ع ) به علم امامت ميدانست كه آخر اين سفر به شهادتش مي انجامد, ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, يا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد. او آن كس بود كه بلا را و شهادت را سعادت مي پنداشت . (سلام ابدى خدا بر او باد) .
خبر شهادت حسين (ع ) در كربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامه مردم از پايان اين سفر مطلع بودند. چون جسته و گريخته , از رسول الله (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند. بدين سان حركت امام حسين (ع ) با آن درگيري ها و ناراحتي ها احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشديد كرد. به ويژه كه خود در طول راه مي فرمود: من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا. (20) هر كس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بيايد. و لذا در بعضى از دوستان اين توهم پيش آمد كه حضرتش را از اين سفر منصرف سازند، غافل از اين كه فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشين پيامبر, و از ديگران به وظيفه خويش آگاه تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد كشيد.
بارى امام حسين (ع ) با همه اين افكار و نظريه ها كه اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد, و كوچكترين خللى در تصميمش راه نيافت .سرانجام  رفت , و شهادت را دريافت . نه خود تنها, بلكه با اصحاب و فرزندان كه هر يك ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و كشته شدند, و خون هايشان شن هاى گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعه مسلمانان بفهمد يزيد (باقيمانده بسترهاى گناه آلود خاندان اميه ) جانشين رسول خدا نيست , و اساسا اسلام از بنى اميه و بنى اميه از اسلام جداست .
راستى هرگز انديشيده ايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع ) به وقوع نمي پيوست و مردم يزيد را خليفه پيغمبر (ص ) مي دانستند, و آن گاه اخبار دربار يزيد و شهوت راني هاى او و عمالش را مي شنيدند, چقدر از اسلام متنفر مي شدند, زيرا اسلامى كه خليفه پيغمبرش يزيد باشد, به راستى نيز تنفرآور است ... و خاندان پاك حضرت امام حسين (ع ) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت رابه گوش مردم برسانند.و شنيديم و خوانديم كه در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نكبت بار يزيد, هماره و همه جا دهان گشودند وفرياد زدند, و پرده زيباى فريب را از چهره زشت و جنايتكار جيره خواران بنى اميه برداشتند و ثابت كردند كه يزيد سگباز وشرابخوار است , هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريكه اى كه او بر آن تكيه زده جايگاه او نيست . سخنانشان رسالت شهادت حسينى را تكميل كرد, طوفانى در جانها برانگيختند, چنان كه نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گرديد و همه آرزوهاى طلايى و شيطانيش چون نقش بر آب گشت .
نگرشى ژرف ميخواهد تا بتوان بر همه ابعاد اين شهادت عظيم و پرنتيجه دست يافت . از همان اوان شهادتش تا كنون , دوستان و شيعيانش , و همه آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج مي گذارند, همه ساله سالروز به خون غلتيدنش را, سالروز قيام و شهادتش را با سياهپوشى و عزادارى محترم مي شمارند, و خلوص خويش را با گريه بر مصايب آن بزرگوار ابراز ميدارند. پيشوايان معصوم ما, هماره به واقعه كربلا و به زنده داشتن آن عنايتى خاص داشتند. غير از اين كه خود به زيارت مرقدش مي شتافتند و عزايش را بر پا مي داشتند, در فضيلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ايراد فرموده اند.
ابوعماره گويد: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسيدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسين براى ما بخوان . وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گريه حضرت برخاست , من مي خواندم و آن عزيز مي گريست , چندان كه صداى گريه از خانه برخاست . بعد از آن كه اشعار را تمام كردم , امام (ع ) در فضليت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام حسين (ع ) مطالبى بيان فرمود. (21)
نيز از آن جناب است كه فرمود: گريستن و بي تابى كردن در هيچ مصيبتى شايسته نيست مگر در مصيبت حسين بن على , كه ثواب و جزايى گرانمايه دارد. (22) باقرالعلوم , امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم كه يكى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شيعيان ما بگوييد كه به زيارت مرقد حسين بروند, زيرا بر هر شخص باايمانى كه به امامت ما معترف است , زيارت قبر اباعبدالله لازم ميباشد. (23)
امام صادق (ع ) مي فرمايد: ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يكون من الاعمال . همانا زيارت حسين (ع ) از هر عمل پسنديده اى ارزش و فضيلتش بيشتر است . (24) زيرا كه اين زيارت در حقيقت مدرسه بزرگ و عظيم است كه به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مي دهد و گويى روح را به سوى ملكوت خوبي ها و پاكدامني ها و فداكاري ها پرواز مي دهد. هر چند عزادارى و گريه بر مصايب حسين بن على (ع ), و مشرف شدن به زيارت قبرش و بازنماياندن تاريخ پرشكوه و حماسه ساز كربلايش ارزش و معيارى والا دارد, لكن بايد دانست كه نبايد تنها به اين زيارت ها و گريه ها و غم گساريدن اكتفا كرد, بلكه همه اين تظاهرات , فلسفه ديندارى , فداكارى و حمايت از قوانين آسمانى را به ما گوشزدمينمايد, و هدف هم جز اين نيست , و نياز بزرگ ما از درگاه حسينى آموختن انسانيت و خالى بودن دل از هر چه غير از خداست ميباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم , هدف مقدس حسينى به فراموشى مي گرايد.

-----------------------------------------------------------

 

پي نوشتها:

 (1) در سال و ماه و روز ولادت امام حسين (ع ) اقوال ديگرى هم گفته شده است , ولى ما قول مشهور بين شيعه را نقل كرديم . ر. به . ك . اعلام الورى طبرسى , ص 213.
(2) احتمال دارد منظور از اسما, دختر يزيد بن سكن انصارى باشد. ر. به . ك . اعيان الشيعه , جزء 11 , ص 167.
(3) امالى شيخ طوسى , ج 1, ص 377.
(4) شبر بر وزن حسن , و شبير بر وزن حسين , و مبشر بر وزن محسن , نام پسران هارون بوده است و بوده است و پيغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسين و محسن را به اين سه نام ناميده است - تاج العروس , ج 3 , ص 389, اين سه كلمه در زبان عبرى همان معنى رادارد كه حسن و حسين و محسن در زبان عربى دارد - لسان العرب , ج 66, ص 60.
(5) معانى الاخبار, ص 57.
(6) در منابع اسلامى درباره عقيقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسيارمؤثر دانسته شده است . ر. به . ك . وسائل الشيعه , ج 15, ص 143 به بعد.
(7) كافى , ج 6, ص 33.
(8) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 146 - كمال الدين صدوق , ص 152.
(9) سنن ترمذى , ج 5, ص 323.
(10) ذخائر العقبى , ص 122.
(11) الاصابه , ج 11, ص 30.
(12) سنن ترمذى , ج 5, ص 324 - در اين قسمت رواياتى كه در كتابهاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سنديت داشته باشد.
(13) الاصابه , ج 1, ص 333.(14) تذكرة الخواص ابن جوزى , ص 34 - الاصابه , ج 1, ص 333, آن طور كه بعضى ازمورخين گفتهاند اين موضوع تقريبا در سن ده سالگى امام حسين (ع ) اتفاق افتاده است .
(15) ارشاد مفيد, ص 173.
(16) رجال كشى , ص 94 - كشف الغمة , ج 2, ص 206.
(17) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 184 - لهوف , ص 20.
(18) روز هشتم ماه ذيحجه مستحب است كه حاجيها به منى بروند, و در آن زمان به اين حكم استحبابى عمل ميكردند, ولى در زمان ما مرسوم شده است كه از روز هشتم يكسره به عرفات ميروند.
(19) كامل الزيارات , ص 68 به بعد - مشير الاحزان , ص 9.
(20) لهوف , ص 53.
(21) كامل الزيارات , ص 105.
(22) كامل الزيارات , ص 101.
(23) كامل الزيارات , ص 121.
(24) كامل الزيارات , ص 147.
 





نوشته شده در تاريخ یک شنبه 4 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

امام حسين(ع) از ديدگاه اهل سنت
 

مولد و ميلاد

حـسـيـن بن على (ص ) در مدينه منوره در سال چهارم هجرى در روز سه شنبه , سوم ماه شعبان ياپنجشنبه پنجم همان ماه متولد شد بعضى از مورخان تولد آن حضرت را روز آخر ربيع الاول سال سـوم هـجرى دانسته و بعضى ديگر گفته اند در پنجم جمادى الاول سال سوم يا چهارم هجرت به دنيا آمده است بنابراين درباره تولد آن حضرت چند قول وجود دارد, ولى قول مشهور اين است كه ايشان در روزسوم شعبان سال چهارم هجرت به دنيا آمده است .

هـنـگـامـى كه آن حضرت متولد شد او را نزد جد بزرگوارش رسول خدا(ص ) آوردند آن حضرت باديدن او سخت مسرور شد و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و روز هفتم تـولدش گوسفندى براى او عقيقه كرد و به مادرش فرمود: ((سرش را بتراشيد و به وزن موهايش نقره صدقه دهيد)).

آن حـضـرت شش سال و چند ماه با جد بزرگوارش رسول خدا(ص ) و پس از آن بيست و نه سال ويـازده مـاه بـا پدرش اميرالمؤمنين (ص ) و پس از آن حدود ده سال با برادرش امام حسن (ص ) و حـدود ده سـال پـس از شـهـادت امـام حسن (ص ) زندگى كرد مدتى كه آن حضرت پس از امام حسن (ص ) زندگى كرده است , مدت امامت او محسوب مى شود.

كـنـيـه امـام حسين (ع ) ((ابوعبداللّه )) بود لقب هاى فراوانى به آن حضرت داده اند و از جمله پس ازشـهـادت , ايشان را ((سيدالشهدا)) خواندند چنان كه مى دانيم تا پيش از آن , لقب سيدالشهدا بر حـمزه ,عموى پيامبر اطلاق مى شد و پس از شهادت سبط گرامى رسول اللّه , آن حضرت را به اين لقب خواندند.

در روايـات آمـده اسـت كـه نـامگذارى آن حضرت و برادر بزرگوارش به حسين و حسن , توسط شـخـص پـيامبر اكرم صورت گرفته است و تصريح شده است كه اين نامگذارى به دستور خداوند متعال بوده است .

از عـلى بن ابيطالب نقل كرده اند كه فرمود: آن گاه كه حسن به دنيا آمد نام عمويم ((حمزه )) را بـر او نهادم و آن گاه كه حسين متولد گشت نام عموى ديگرم ((جعفر)) را بر او گذاشتم روزى رسول خدا(ص ) مرافراخواند و فرمود: من مامور شده ام كه نام آن دو را تغيير دهم , از اين پس آنان را حسن وحسين بخوانيد [2].

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 4 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

مبارزات سياسى امام‏حسين(ع) درزمان معاويه
 

عباس كوثرى

 

امام حسن(ع)در اثر توطئه‏اى شوم كه از سوى معاويه تدارك ديده‏شد به شهادت رسيد و جلوه‏هاى شكوهمند امامت در ديگر يادگارفاطمه و على عليهماالسلام متجلى گشت. استبداد اموى جهت هدم امامت راستين و ياران دلباخته آن عزم‏را دو چندان كرد و با تهديد و ارعاب و ترفندهاى عوامفريبانه به‏نابودى مكتب و راه امام على و فرزندانش عليهم السلام همت‏گماشت. بدين جهت، رهبرى و هدايت امت‏شرايط دشوار و طاقت فرسايى‏يافت. دوران دهساله امامت ابى‏عبدالله(ع) بيانگر مواضع وبرنامه‏هاى آن حضرت در مقابل اين تحولات است كه پيامها و درسهاى‏ارزشمندى را فرا راه عاشقانش قرار مى‏دهد و از سوى ديگر، سيره‏اخلاقى تربيتى آن بزرگوار را ازذخائر ازرشمند جهان اسلام و ازبايسته‏هاى پژوهشى است كه بخش مهمى از آن ظهور و درخشش همين‏دوران مبارك است. نوشته حاضر نگاهى است اجمالى به يكى از مواضع‏و ابعاد زندگى سياسى آن حضرت با عنوان «مبارزات امام‏حسين(ع)در دوران معاويه كه محورهاى زير بيانگر جوانب آن‏مى‏باشد.

اعلام منشور ولايت در سرزمين منا

شيعيان امام على(ع)روزهاى سختى را در حكومت معاويه سپرى‏مى‏كردند. تعداد زيادى از آنان توسط معاويه به شهادت رسيده وبسيارى ديگر فرارى يا منزوى و در اضطراب و نگرانى به سرمى‏بردند. در منابر و اجتماعات اهانت‏به امام على(ع) به صورت‏رسمى رواج يافته بود و دلهاى عاشقان و دوستداران اميرمومنان راسخت جريحه دار كرده بود. اكنون ديدگان به سوى امام حسين(ع)دوخته شده و منتظر رهنمودهاو دستورهاى آن حضرت است تا اين سكوت مرگبار را بشكند و راهى به‏سوى افقهاى حقيقت‏بگشايد. امام حسين(ع)همراه عبدالله ابن عباس‏و عبدالله ابن جعفر حج مى‏گذارد. در سرزمين منى فرصتى دست مى‏دهدتا امام(ع)از اصحاب پيامبرو شيعيان و نيك مردان انصار دعوت كندو حقايق را براى آنان بازگو كند. بيش از هفتصد تن گرد امام‏اجتماع مى‏كنند كه دويست نفر آنان از اصحاب پيامبرند. حضرت بپاخاست و پس از حمد وثناى الهى، فرمود: «اين تجاوزگر(معاويه)برما و شيعيان ما سختيها و ناملايماتى‏روا داشته است كه خود دانسته و ديده‏ايد يا به شما رسيده است. مى‏خواهم از شما درباره حقيقتى جويا شوم. اگر راست گفتم، آن را تصديق كنيد و در صورتى كه خلاف گفتم،مرا تكذيب كنيد. سخنم را بشنويد و گفتارم را بنويسيد. سپس‏هنگامى كه به سوى شهرها و قبايل خويش بازگشتيد، هر آن كس را كه‏مورد وثوق و اطمينان دانستيد به آنچه از حقوق ما مى‏دانيد، دعوت‏كنيد. من از آن مى‏ترسم كه حق ولايت از بين رود و مغلوب گردد،اگرچه خدا نور خويش را به رغم خواست كافران، غالب خواهدگردانيد.»

سپس آنچه از قرآن و سنت پيامبر(ص)درباره پدر و مادرش واهل‏بيت(عليهم السلام )بود، براى آنان قرائت كرد. همگى گفتند: «اللهم نعم قد سمعنا و شهدنا» ; همين طور است ما خود شنيديم‏و افراد مورد اعتماد براى ما آنچه فرموديد، نقل كردند.

سپس حضرت فرمود: «شما را به خدا سوگند مى‏دهم آيا مى‏دانيد كه‏پيامبر(ص) على(ع)را در غدير خم به امامت منصوب كرد و مردم رابه‏ولايت او فرا خواند و دستور داد كه اين پيام را حاضران به‏غايبان برسانند؟» همگى گفتند: «بلى ما شنيديم.» (1)

بدين ترتيب، امام(ع)در آن اجتماع بر حقيقت امامت تاكيدورزيده و رسالت و مسووليت‏خواص را براى ترويج مكتب‏اهل‏بيت(عليهم السلام)و مبارزه با استبداد اموى ترسيم كرد. سخنرانى حضرت در مسجد پيامبر(ص)نيز در همين راستا است. مرحوم‏مجلسى مى‏نويسد: به معاويه گفتند: ديدگان به سوى حسين(ع)است. كارى كن كه اومنبر رود و خطابه ايراد كند; از چشم مردم خواهد افتاد; زيراتوانايى خطابه ندارد. معاويه گفت: اين را درباره برادرش حسن‏ابن على تجربه كردم، به رسوايى مامنجر شد.

سرانجام اصرار زياد مردم باعث‏شد از امام‏حسين(ع)بخواهد به‏منبر رود و با مردم سخن بگويد. حضرت سخنرانى خود را با حمدوثناى الهى آغاز كرد. دراين حال مردى گفت: كيست كه خطابه‏مى‏كند؟ حضرت فرمود: ماييم حزب پيروز الهى و عترت رسول خدا كه نزديكترين فرد به‏او هستند و اهل‏بيت پاكيزه او ويكى از دو چيز گرانبها كه عدل‏قرآن قرار داده شده، همان كتاب كه باطلى از پيش رو و پشت‏سر اوراه نمى‏يابد، آگاه به تاويل قرآن و روشنگر حقايق آن هستيم. مارا اطاعت كنيد كه اطاعت ما واجب است; زيرااطاعت ما مقرون به‏اطاعت‏خدا و رسول او گشته است. خداوند متعال مى‏فرمايد: «اطاعت‏كنيد خدا و رسول او و صاحب فرمان از خودتان را و هرگاه در چيزى‏نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد. اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين براى شما بهتر وعاقبت و پايانش نيكوتر است.» (2)

و فرموده: «هنگامى كه خبرى از پيروزى يا شكست‏به آنها برسد،آن را شايع مى‏سازند در حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان‏كه قدرت تشخيص كافى دارند. بازگردانند از ريشه‏هاى مسايل‏آگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمت‏خدا برشما نبود، جز عده كمى‏همگى از شيطان پيروى مى‏كرديد.» (3)

شما را برحذر مى‏دارم ازاين كه به نداى شيطان گوش فرادهيد; زيرا شيطان دشمن آشكار شما است. و در آن صورت از دوستان شيطان‏خواهيد شد. دوستانى كه شيطان به آنان مى‏گويد: امروز هيچ كس ازمردم بر شما پيروز نمى‏گردد و من همسايه شما هستم اما هنگامى كه‏دوگروه(كافران و مومنان مورد حمايت فرشتگان در جنگ بدر)دربرابر يكديگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بيزارم. (4) كه در اين صورت «مثل كافران جنگ بدر»مورد ضربه شمشيرها و نيزه‏ها «از سوى ملائكه‏» قرار خواهيد گرفت‏و در آن هنگام ايمان فردى كه از پيش ايمان نياورده است‏ياكارنيكى را انجام نداده است نفعى به او نخواهد رساند.

در اين موقع، معاويه گفت: «حسبك يا اباعبدالله فقد ابلغت‏»; كافى است اى اباعبدالله، حق سخن را ادا كردى. (5)

2- اعتراض به ولايتعهدى يزيد

معاويه تصميم به ولايتعهدى يزيد گرفت. راهى حج‏شد; به مدينه آمد و از مردم براى او بيعت گرفت. سپس‏منبر رفت و يزيد را اين چنين ستود: يزيد دانا به سنت و قرآن‏شناس است و حلم و بردبارى‏اش برسنگهاى سخت افزون است. امام‏حسين(ع)برخاست و پس از ستايش خدا و درود بر پيامبر(ص)فرمود: هرگز سخنورى هرچند سخن به تفصيل گويد نتوانسته است‏حق اندكى ازصفات ممتاز پيامبر(ص)را ادا كند. اى معاويه! از واقعيت دورمانده‏اى، سپيده صبح تاريكى شب را رسوا ساخته و نور خورشيد پرتوروشنايى چراغ را بى‏فروغ ساخته است. در برترى برخى سخن به زياده‏گفتى و در گزينش عده‏اى حق ديگران را ضايع كردى و از بيان فضيلت‏صاحبان آن بخل ورزيدى و بيش از حد ستم رواداشتى. نشد كه اندكى از فضيلت صاحبان حق را بپردازى و در همان حال‏شيطان بهره فراوان و نصيب كامل خويش را برنگيرد. دانستم آنچه‏درباره يزيد از سياستمدارى و كمالش گفتى، مى‏خواهى مردم را بااين سخنان به اشتباه اندازى. گمان مى‏كنى انسانى ناشناس و دوراز چشم مردم را تعريف مى‏كنى و از آنچه فقط خودت به آن دست‏يافته‏اى، خبر مى‏دهى. «فخذ ليزيد فيما اخذبه من استقرائه الكلاب المتهادشته‏عندالتحادش و الحمام السبق لاترابهن و القيناث ذوات المعازف وضروب الملاهى تجده ناصرا» ; وهمين كارهايى كه يزيد كرده، بگير; همين كه سگان را به حال پارس و گلاويزى مى‏خواند و كبوتران‏بازى‏را به سوى همقطارانش و نيز كنيزكان آوازه خوان و انواع بيهوده‏گرى و هوس بازى‏هايش كافى است كه تو را در وصف خويش يارى كرده‏باشد.

سپس فرمود: قصدى را كه براى ولايتعهدى يزيد دارى فروگذار ورهاكن، چه نيازى دارى كه افزون برهمه كارهاى بدى كه كرده‏اى بااين گناه نيز خدا را ملاقات كنى. (6)

افشاى جنايات معاويه

جهت ديگرى كه بيانگر مبارزات آن حضرت است نامه‏اى است كه درآن جنايات معاويه و ستمگرى‏هايش شمارش كرده، حكومت معاويه رافتنه‏اى سهمگين بر امت قلمداد مى‏كند. قسمتى از آن چنين است: مگرتو نبودى كه حجر و ياران عابد و خاشع حق را كشتى، همانان كه ازبدعت‏ها نگران و بى‏تاب مى‏گشتند و امر به معروف و نهى از منكرمى‏كردند؟ آنان را پس از تعهدات محكم و تضمين‏هاى مطمئن به طرزظالمانه و تجاوزكارانه كشتى، در برابر خدا گستاخى ورزيدى و عهدو پيمان الهى را سبك شمردى. مگر تو قاتل عمرو ابن الحمق نيستى،همان كه از زيادى عبادت صورت و پيشانى‏اش پينه بسته بود؟ او راپس از تعهدات و تضمين‏هايى كشتى كه اگر به حفاظت‏شدگان دركوهساران داده مى‏شد، از قله‏هاى آن فرود مى‏آمدند. مگر تونيستى‏كه زياد را در دوره اسلام به خويشتن منسوب گردانيدى و او را پسرابى‏سفيان قلمداد كردى، با اين كه رسول خدا(ص)حكم كرده كه فرزندمتعلق به بستر(پدر و مادر)است و پاداش مرد زناكار را سنگ است.

آنگاه او را برمسلمانان مسلط ساختى تا آنان را بكشد و دست وپايشان را قطع كند و بر تنه درخت‏به دارشان آويزاد؟ پناه‏برخدا، اى معاويه! گويا تو از اين امت نيستى و ايشان از تونيستند. مگر تو آن خضرمى را نكشتى كه ابن زياد درباره او به توگزارش داده بود داراى دين على(ع)است; و دين على(ع) همان دينى‏است كه پسر عمويش(ص)برآن بود; همان دينى كه تو به نامش به اين‏مقام نشسته‏اى; و اگر دين او نبود، بالاترين افتخارات تو واجدادت كوچهاى تابستانى و زمستانى آنان بود و خدا به واسطه مابراى اين كه نعمتى گران ببخشد، سختيهاى آن را از دوشتان‏برداشت. به من گفته‏اى كه اين امت را به فتنه مينداز. من فتنه‏اى‏سهمگين‏تر از حكومتت‏برامت نمى‏يابم; و نيز گفته‏اى: به مصلحت‏خويش و دين و امت محمد(ص)بينديش. به خدا قسم، كارى بهتر ازجهاد عليه تو نمى‏شناسم. بنابراين، هرگاه به انجام آن اقدام كنم، مايه تقرب به‏پروردگار من است و در صورتى كه به انجامش نپردازم، از خدا براى‏حفظ دينم آمرزش مى‏طلبم و از او توفيق انجام آنچه او دوست‏مى‏دارد و مى‏پسندد، خواستارم.

سپس حضرت در ادامه مى‏فرمايد: بدان كه خدا را ديوانى است كه‏هركار كوچك و بزرگ به حساب مى‏كشد و شمارش مى‏كند. بدان كه خدافراموش نمى‏كند كه تو به مجرد گمان افراد را مى‏كشى و به محض‏وارد آمدن اتهامى دستگير مى‏سازى و پسرى را به حكومت نشانده‏اى‏كه باده مى‏نوشد و سگبازى مى‏كند، تو را مى‏بينم كه خويشتن به‏گناه و عذاب در انداخته‏اى و دينت را تباه كرده‏اى و رعيت راضايع‏ساخته‏اى. (7)

يادآورى رسالت‏ها

استبداد اموى جامعه اسلامى را دچار فسردگى و ركود كرده، زمينه‏تجاوز و ستمگريهاى بيشتر آنان گشته بود. هشدار به جامعه ويادآورى رسالتها و مسووليتهاى سنگين آنان از ضرورت‏هاى فورى آن‏بود; و چه فردى شايسته‏تر از ابى‏عبدالله الحسين(ع)و چه موقعيتى‏والاتر از حج.

براين اساس، حضرت در اجتماع شكوهمند مردم در سرزمين منى به‏سخنرانى پرداخت و وظيفه امر به معروف ونهى از منكر را به مردم‏و دانشمندان يادآور شد. حضرت در آغاز درباره اهتمام به امر به‏معروف و نهى از منكر فرمود: اى مردم! از آنچه خدا بدان اولياى خود را پند داده، پندگيريد مانند بدگفتن او از دانشمندان يهود، آنجا كه مى‏فرمايد: چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود آنان را از گفتار گناه‏آميز وخوردن مال حرام نهى نمى‏كنند؟ چه زشت است عملى كه انجام‏مى‏دادند. (8) و نيز فرموده است: كافران بنى اسرائيل بر زبان داود وعيسى ابن مريم، لعن و نفرين شدند. اين به خاطر آن بود كه گناه‏وتجاوز مى‏كردند. تا آنجا كه فرمود: چه بدكارى انجام مى‏دادند. (9)

خداوند آنها را بدين خاطر نكوهش كرده كه از ستمكارانى كه‏ميان آنها بودند، كار زشت و فساد مى‏ديدند و آنها را نهى‏نمى‏كردند; زيرا در مال آنان طمع داشته و از قدرت آنان‏مى‏ترسيدند با اين كه خداوند مى‏فرمايد: از مردم نترسيد و از من‏بترسيد. (10)

سپس عالمان را مورد خطاب قرار داده، مى‏فرمايد: شما اى جماعت‏كه معروف به دانش و نامور به خوبى و معروف به خيرخواهى هستيد وبه وسيله خدا در دل مردم مهابتى داريد; شرافتمند از شما حساب‏مى‏برد و ناتوان شما را گرامى مى‏دارد...

من مى‏ترسم عذابى از عذابهاى الهى برشما فرودآيد; زيرا شماهااز كرامت‏خدا به منزلتى رسيديد كه برديگران برترى يافته‏ايد. بندگان مؤمن به خدا، گرامى داشته نمى‏شوند ولى شما به خاطر خدادر ميان بندگان الهى ارجمنديد. اين در حالى است كه مى‏بينيد كه‏پيمانهاى خدا شكسته شده و هيچ عكس العمل و هراسى به خود راه‏نمى‏دهيد. براى يك نقض تعهد پدران خويش بى‏تابى مى‏كنيد با اين كه تعهدرسول خدا خوار و بى‏مقدار شده، كورها و لالها و زمين‏گيرها در همه‏شهرها بى‏سرپرست مانده و برآن‏ها ترحم نمى‏شود، شما به اندازه‏مقام و در خور مسووليت‏خويش كار نمى‏كنيد و در مقابل كسى كه‏اقدام مى‏كند خضوع نمى‏كنيد. برعكس به سازش و مسامحه با ظالمان خود را آسوده خاطر مى‏داريدبا اين كه خداوند شما را فرمان داده كه از كار خلاف باز ايستيدو ديگران را نيز نهى كنيد; اما شما غافليد. مصيبت‏شما از همه‏مردم بزرگتر است; زيرا در حفظ مقام علما و دانشمندان ناتوان‏شديد. كاش كوشش مى‏كرديد. علت اين ناتوانى اين است كه جريان امور و احكام به دست‏دانشمندان الهى است كه امين برحلال و حرام اويند; ولى اين مقام‏از شما گرفته شده است. بدين جهت، كه شما ازحق متفرق شديد و درباره روش پيغمبر باوجود دليل روشن دچار اختلاف شديد. اگر براذيت و آزارها شكيبابوديد و در راه خدا مشكلات را متحمل مى‏شديد، زمام امور الهى به‏شما برمى‏گشت و از طرف شما دستور آن صادر مى‏گشت و به سوى شماباز مى‏گشت; اما برعكس شما خودتان ستمگران را به جاى خويش جاى‏داديد و امور الهى را به آنها واگذاشتيد تا به شبهه كاركنند وبه شهوت‏ها و ميلهاى نفسانى خويش حركت كنند. علت‏سلطه ستمگران‏گريز شما از مرگ و خوش بودنتان به زندگى دنيا است كه از شماجدا خواهد شد. (11)

اما متاسفانه اين فريادها و خروشهاى الهى برجان و قلب‏هاى‏غافل كارگر نيفتاد و دوباره هركس به انديشه دنيايى خويش مشغول‏وكارهاى روزمره خويش را استمرار بخشيد و چنان شد كه بنى‏اميه‏احكام الهى را تعطيل كردند; نيكمردان تنها مانده ميدان را به‏شهادت رساندند و تاريخ را براى هميشه سوگمند از بين رفتن حق وعدالت و حاكميت امامت راستين ساختند.

تاكيد براستمرار برائت

معاويه به مروان كه ازكارگزاران حكومتى او بود، نامه نوشت واز او خواست دختر عبدالله بن جعفر را براى يزيد خواستگارى كند. عبدالله تصميم درباره اين موضوع را به دائى فرزند خويش امام‏حسين(ع)واگذار كرد. امام فرمود: از خداوند خواستارم كه موردپسندى از آل محمد را براى دختر عبدالله برگزيند. همگى در مسجداجتماع كردند. مروان در حضور مردم گفت: امير مومنان معاويه به‏من دستور داده كه هرقدر از مهر را كه پدرش بگويد، قبول كنم وتمامى بدهكارى پدرش را بپردازم. افزون آن كه صلح بين دو فاميل‏نيز برقرار خواهد شد. امام حسين(ع)پس از حمد و ثناى الهى وبيان فضايل اهل‏بيت(عليهم السلام)پاسخ داد: اين كه گفتى مهرش هرقدر باشد، معاويه قبول كرده، سوگند به جان خود كه در صورت‏تصميم، ما برمهر السنه چيزى اضافه نمى‏كنيم. و اين سخن كه‏بدهكارى پدرش هرچه باشد، پرداخت مى‏كند، هيچ گاه زنان مابدهكاريهاى ما را نپرداخته‏اند; و اما مصالحه و سازش، ما افرادى‏هستيم كه به خاطر خدا با شما دشمنى كرديم و براى دنيا با شماصلح نخواهيم كرد. خويش نسبى نتوانسته است مانع از اين كار شودتا چه رسد به ازدواج و خويشى سببى.

سپس حضرت دختر عبدالله را به عقد قاسم ابن محمد بن جعفردرآورد و باغى كه خود در مدينه و به نقلى در سرزمين عقيق‏داشت. به دختر خواهر خويش بخشيد. (12)


پى‏نوشتها:

1- الغدير، ج 10، ص 161 و 162.

2- نساء، آيه‏59.

3- همان، آيه‏83.

4- انفال، آيه 48.

5- بحارالانوار، ج 44، ص 205 و206.

6- الغدير، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدير، ج‏19، ص 250 و 251.

7- الغدير، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدير، ج‏19، ص 250 و 251.

8- مائده، آيه‏63.

9- همان، آيات 78 و79.

10- همان، آيه‏47.

11- تحف العقول، ص 240، كلمات امام‏حسين(ع).

12- بحارالانوار، ج 44، ص‏207.


ماهنامه كوثر شماره 38





نوشته شده در تاريخ یک شنبه 4 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

حكومت وسياست درسيره امام حسين(ع)
 
 

نقطه ى بارز در زندگى حضرت امام حسين (ع ) آفرينش حادثه ى كربلا است . اين حادثه بدون شك يكى از عوامل تعيين كننده و مهمترين عامل تشكيل شيعه در تاريخ است . مبانى فكرى شيعه بويژه اساسى ترين آن كه مسئله ى امامت است , پس از حادثه ى كربلا بيشتر جان گرفت , و خط سير فكرى و سياسى اميرالمؤمنين (ع ) كه عبارت بود از دين محورى ومبارزه با انحرافات و همچنين دست يابى به سلطه ى سياسى و اداره ى بلاد پهناور اسلامى از نو زنده شد.

 

هر چند امام حسين (ع ) در حادثه ى كربلا, شكست نظامى خورد و نيروى رزمى خود را از دست داد, و مصايب بالاتر از آن را متحمل گرديد, اما بايد اين قضيه بدور از جنبه هاى غيبى و معنوى آن , و صرف نظر از علم گسترده ى امام به وقايع و پيشگويى هايى كه پيامبر اسلام (ص ) از وقوع حادثه ى كربلا كرده بود, مورد ارزيابى قرار بگيرد و به اين سؤال پاسخ داده شود كه چرا آن حضرت به جانب عراق حركت كرد و در نتيجه خود و نيروهايش را از دست داد؟ چه اشكال داشت كه كار به كار يزيد نمى داشت و آرام و بى درد سر در مدينه مى ماند؟ بايد گفت تاريخ سياست چه كسى را به ياد دارد كه او در فعاليت هاى سياسى خود با هيچ مانعى برنخورده باشد];ك ك نا و هيچ خسارتى را متحمل نشده باشد, و بدون كوچكترين مانعى و با قاطعيت تمام به آرمان هاى سياسى خود رسيده باشد؟ كسانى كه براى دست يابى به قدرت و حاكميت سياسى و يا هر هدف مثبت يا منفى ديگر فعاليت مى كنند, چاره ى نيست كه هميشه در معرض خطراتى از قبيل : ترور, حبس , تبعيد و ... قرار بگيرند , هر چند سياستمدار پخته و موفق هم باشند. اين تصور, كه حركت سياسى تنها موقعى صحيح و جايز است كه نيل به هدف قطعى و مسلم باشد, و احتمال هيچ گونه شكست و ناكامى در آن راه نداشته باشد, يك تصور ايده آليستى است , و چنين فكرى نشانه ى سادگى بينش سياسى او است , زيرا واقعيات تاريخ هرگز چنين تصورى را تجويز نكرده , و هر كه به كار سياسى اقدام مى كند با احتمالات سروكار دارد.

در اين جا نيز نبايد چنين تصور واهى داشته باشيم كه امام مى بايست به پيروزى اين سفر قطع مى داشت و كمترين احتمال شكست بخود راه نمى داد. با توجه به اين امر كه محور تفكر سياسى امام (ع ) اين بود كه به هيچ وجه نمى توانست با يزيد و حاكميت او موافقتى داشته باشد هر چند كه مخالفت , به شهادت او منجر شود. چنان كه پدر بزرگوارش على (ع ) در حاكميت خود معاويه را به عنوان والى شامات نپذيرفت و در اين راه پافشارى كرد تا آن كه شد آن چه شد. زيرا در صورت سازش على (ع ) با معاويه , ديگر على (ع ), على نبود; چون براى مردم چنين مفهوم مى گرديد كه دعوا, دعواى شخصى بخاطر رياست و مقام است , نه بخاطر آرمان و مكتب . بدينسان امام حسين (ع ) اگر در برابر يزيد, بى تفاوت مى ماند, ديگر حسينى باقى نمى ماند. نكتهء ديگر هم اين است كه امام (ع ) در صورت عدم بيعت , هر چند اگر قيام هم نمى كرد, يزيد او را مى كشت . چنان كه امام حسين (ع ) اين سخن را در مسافرت خود بارها گفته است , و شواهد تاريخى نيز آن را تاييد مى كند و از نظر مقتضيات سياسى معمول آن روز, يزيد هرگز اجازه نمى داد كه شخصى چون حسين با او بيعت نكرده و آرام به زندگى خود ادامه دهد, زيرا يزيد كاملاً مى شناخت كه حسين (ع ) كسى نيست كه كارى به كار او نداشته و غير مسئولانه به زندگى عادى خود بپردازد , بنابراين چرا امام (ع ) در پى چاره اى نباشد كه در صورت امكان , انقلابى عليه يزيد راه انداخته ,و جامعه ى اسلامى را چنگال خونين آل اميه نجات دهد؟ حالا كه بايد حركت اعتراض آميزى از خود نشان دهد, چه نقطه ى را پايگاه سياسى و نظامى خود قرار دهد؟ مكه , مدينه , يمن و كوفه از مراكز عمده ى تجمع شيعى است , اما مكه و مدينه و يمن بستر مناسب براى مقاومت و];ّّنا دفاع در برابر يزيد نبود, و آمادگى دفاع از حسين (ع ) و جلوگيرى از كشته شدن وى را نداشتند. و تنها نقطه ى كه بيشتر احتمال مقاومت و دفاع در آن وجود داشت , همان كوفه بود درست است كه كوفه , سوابقى كه بتوان به آن اطمينان كرد نداشت . اما بى تابى كوفه براى تشريف فرمايى امام به آن جا, و سرازير شدن سيل نامه هاى اشراف و سران و مردم عادى به سوى امام و قول به مقاومت در برابر بنى اميه , و پشتيبانى از آن حضرت اين ضعف را از ميان مى برد , و هر چند مردم كوفه بر اصرار خود داير برحمايت از امام مى افزودند, درصد احتمال پيروزى امام (ع ) در مقابل دستگاه يزيد افزوده مى شد, ولى احتمال خطر و شكست هم بود.

حالا اگر امام اين راه را انتخاب نمى كرد, چه مى كرد؟ آيا يزيد كسى بود كه در صورت عدم بيعت امام (ع ) به زنده ماندن وى راضى مى شد؟ آيا امام كسى بود كه با يزيد بيعت كرده و در مقابل جريان هاى ضد اسلام و كفر آميز حاكم بر كشورهاى اسلامى , تنها به صورت يك تماشاگر بى تفاوت و شخصيت غير مسئولى كه فقط به جان خود و زندگى و منافع خود مى انديشد, زندگى مى كرد؟

اگر امام به كوفه نمى رفت و در همان مكه و جاهاى ديگر هدف سوء قصد قرار مى گرفت و به شهادت مى رسيد, نمى گفتند چرا امام (ع ) در مقابل آن همه نامه هاى كوفى ها و اصرار آنان در رابطه به دعوت از او, بى اعتنايى كرد و به آن جا نرفت , تا در پناه شمشير زن هاى مردم كوفه از خطر ترور درامان مى ماند, و پيروزمندانه به اهداف سياسى خود نايل مى شد؟

اما از نظر تاريخى , گفته شده كه چهل هزار نفر بعد از آن كه هلاكت معاويه , و مخالفت امام حسين (ع ) از بيعت كردن يزيد را شنيدند , براى آن حضرت نامه نوشتند بدين مضمون :

<بسم الله الرحمن الرحيم . درود بر تو بعد سپاس خدا را كه دشمن غدارت را نابود كرد, كسى كه به زور بر امت مسلط شده و دارايى ها را غصب كرد , و بدون رضايت مردم بر مردم حكومت كرد, خوبان را كشت و بدان را باقى گذارد, و بيت المال را سرمايه ى شخصى و خانوادگى اش درست كرد, خداوند او را چون قوم ثمود از رحمتش دور كرد . ما امام و قيم امر نداريم , بيا به كوفه , شايد خداوند بوسيله ى تو, ما را بر محور حق گرد آورد, و اينك نعمان بن بشير والى كوفه در دارالاماره است , ما از او اطاعت نكرده و در هيچ جمعه و عيدى با او نماز نمى خوانيم , اگر بشنويم بطرف كوفه مى آيى , او را از كوفه بيرون كرده و به شام مى رسانيم >. بعد از دو روز قاصد ديگرى فرستادند كه حاصل صد و پنجاه نامه ى دعوت بود, امام به اين نامه ها وقعى نگذاشت و پاسخى نداد, بعد از آن در يك روز ششصد نامه به آن حضرت رسيد و بدين سان نامه هاى متواتر رسيد تا به دوازده هزار نامه بالغ گرديد. نامه ى ديگرى نوشتند:

<بسم الله الرحمن الرحيم . از طرف شيعيان و مؤمنين مردم كوفه براى امام حسين (ع ) و بعد, اماما! هر چه سريعتر تشريف بياوريد كه مردم انتظار قدوم شما را دارند, و جز به شما به كسى رأى نمى دهند, تعجيل كن , تعجيل كن , تعجيل والسلام >.

تا آن كه قيس ابن مصهر و عبدالله ابن وال به نمايندگى از مردم كوفه براى دعوت شفاهى از امام (ع ) و مذاكره پيرامون آن در مكه حضور آن حضرت رسيدند بار ديگر هانى ابن هانى از آگاهان كوفه در مكه از امام ديدار بعمل آورد, و از آمادگى اشراف و مردم كوفه اطمينان داد.

آيا امام (ع ) مى توانست با اين همه دعوت نامه هاى كتبى و شفاهى بى توجهى نشان دهد؟ و چه مجوز شرعى و سياسى وجود داشت كه امام با اين همه الحاح و اصرار و اعلام آمادگى , پاسخ مثبت ندهد؟ آنان كه در هيچ جمعه و عيدى دور نعمان ابن بشير والى كوفه جمع نمى شدند و از او فرمان نمى بردند و يك ارتش مجهزى براى امام بودند, اگر امام اجابت آن ها را نمى كرد, قضاوت تاريخ چگونه بود؟ و آيا هر سياستمدار ديگرى كه خواهان تغيير اوضاع سياسى باشد, و چنين نيروى آماده اى در اختيار داشته باشد, دست به اقدام نمى زند؟ آيا صحيح بود امام (ع ) در پاسخ مى فرمود: به شما اعتماد و اطمينان ندارم ؟ و با اين اصرار و الحاح و مخالفت علنى از والى كوفه و آمادگى براى هرگونه مقابله آيا مى توان گفت كه آنان از اول قصد خيانت و بى وفايى را داشته اند؟ امام آخرين درجه ى دقت و احتياط را بكار برد, و براى كسب اطمينان بيشتر مسلم ابن عقيل را فرستاد و بدو خطاب كرد كه :

<و ان رأيت الناس مجتمعين على بيعتى فعجل لى بالخبر حتى اعمل على حسب ذلك > .

<اگر ديدى مردم يك پارچه بيعت مى كنند, بسرعت گزارش بده و خبر آن را به من برسان تا براساس آن عمل نمايم >.

گزارش مسلم مثبت بود و نوشته بود بيش از بيست هزار نفر به تو بيعت كرده اند بيدرنگ حركت كن . نامه هاى مردم كوفه و اظهارات نمايندگان آن ها, و گزارش مسلم از اوضاع كوفه , همگى نشان مى داد كه در آن جا مقاومت و مبارزه ى سرسختانه , عليه سلطه ى اموى در حال شكل گرفتن است و نمى شود گفت مردم قصد خيانت و بى وفايى را دارند, زيرا اين قضاوت بسيار عجولانه بود, از ين رو امام براى تغيير اوضاع كوفه , تأخير در رفتن را صواب نمى ديد, و اگر حركت نمى كرد در برابر تاريخ چه جوابى داشت ؟ امام در طول راه با كاروانى از يمن برخورد كرد كه بطرف شام حركت مى كرد و هدايايى براى يزيد مى برد, امام (ع ) كاروان را توقيف و هدايا را مصادره كرد, و از افراد آن نيز دعوت كرد كه تا در صورت تمايل همراه او به عراق بيايند, و در غير اين صورت باز گردند و اين هم نشان مى دهد كه امام براى ايجاد يك تحول سياسى مصمم بوده است . آن حضرت وقتى كه خبر شهادت مسلم را شنيدظ, هر چند از اعتماد و خوشبينى آن حضرت نسبت به مردم كوفه كاسته شد, ولى هنوز احتمال نيل به پيروزى در كوفه صددرصد از بين نرفته بود, زيرا وقتى كه با ياران مشاوره كرد, آن ها گفتند شما مانند مسلم نيستيد, اگر مردم كوفه شما را ببينند شايد به سوى شما بيايند, و با توجه به نامه هاى كوفه اين احتمال بعيد نبود.

اما وقتى امام (ع ) پيام شفاهى مسلم را داير بر انصراف از كوفه توسط عمر سعد شنيد, تصميم به بازگشت گرفت ولى حر از بازگشت آن حضرت ممانعت نمود. از آن به بعد امام (ع ) همواره در ديدارهاى خود با فرماندهان سپاه دشمن و فرستادگان آن ها و حتى خطاب به مردم كوفه تصميم به بازگشت خود را تكرار مى كرد و مى فرمود: <يا ايها الناس اذا كرهتمونى فدعونى انصرف عنكم الى مأمن الارض >. <اى مردم اگر مرا خوش نداريد, مرا واگذاريد تا از نزد شما به سوى امن ترين مكان يعنى مكه بروم >. ببينيم خود امام مسئله را چگونه توجيه كرد, و شواهد تاريخى اين مطلب را چگونه نشان مى دهد؟ امام حسين (ع ) در موارد متعددى فرموده است كه يزيد و عمالش اجازه ى ادامه زندگى براى آن حضرت در مكه را نداده و به هر صورت او را به قتل مى رساند:

1 در جواب اعتراض ابن عباس فرمود:

<لان اقتل خارجاً من شبرين احب الى من اقتل خارجاً من شبر>.

<اگر به فاصله ى دورتر از دو وجب كشته شوم , بهتر است كه به فاصله ى يك وجب كشته شوم >.

2 در جواب اعتراض ديگرى فرمود:

<ان القوى لا يتركونى ... فلا يزالون حتى ابايع و انى كاره فيقتلونى >.

<اين قوم پيوسته از من بيعت مى خواهند و من چنين نخواهم كرد, در نتيجه مرا مى كشند>.

3 و درجواب اعتراض ديگرى نيز فرمود:

<لو كنت فى حجرهامة من هوام الارض , لا ستخرجونى و يقتلوننى > .

<اگر در سوراخ حشرهء از حشرات زمين باشم , مرا بيرون كرده و به قتل مى رسانند>.

4 در مورد ديگر كه سبب عجله ى آن حضرت را پرسيدند, فرمود:

<لو لم اعجل لاخذت > .

<اگر عجله نكنم دستگيرم مى كنند>.

اين برداشت امام (ع ) از مسئله بود, و يقين داشت كه در صورت بيعت او را مى كشند, حال وقتى كه قرار شد حضرت از مكه بيرون رود, در كدامين نقطه ى از نقاط كشور اسلامى بايد كوچ نمايد تا در امان بماند؟ در مدت اقامت امام در مكه نامه هاى كه از كوفه به آن حضرت رسيد آن قدر زياد و با قاطعيتى نوشته شده بود كه بعدها بصورت دليل عمده ى امام براى سفر به عراق درآمده بود و آن حضرت در موارد بسيارى كه از علت سفر به عراق سؤال مى شد, در جواب نامه هاى مردم كوفه را مطرح مى كرد.

بالاخره قيام عاشورا, سرفصلى بود براى نهضت هايى كه بعد از آن عليه حكام ظالم بوقوع پيوست , عينيت شيعه را شفاف تر كرد, و به امتى كه حيات فكرى , سياسى و شخصيت اسلامى خود را از دست مى داد, حيات تازه و شخصيت نو آفريد, و چهره هاى تزوير و كفرهاى پنهان را كه در نقاب دين ظاهر شده بودند, بر ملا و افشاء نمود. چنان كه حكام ظالم براى دوام حاكميت و استحكام پايه هاى حكومت خود, مسئله ى جبر را پيش كش مى كرد, و لزوم حفظ جماعت و اطاعت از ائمه و حرمت نقض بيعت را دستاويز اساسى خود قرار مى دادند, و با بكارگيرى اين مفاهيم , بشكل تحريف شده ى آن , مردم را وادار به پذيرش حكومت خود مى كردند, چه آن كه حفظ جماعت , اطاعت از حاكميت و التزام به بيعت , حاوى مفاهيم اساسى دينى , سياسى و اسلامى است كه از نظر عقل نيز, دوام جامعه و حفظ نظام اجتماعى از تزلزل بر اين سه اصل استوار است . اما امام (ع ) با قيام خود ثابت كرد كه اطاعت از هر نظامى , و فرمان بردن از هر امامى لازم نيست , و اعتراض و مقاومت عليه حكومت هاى جائر, مسرف , فاسق و منحرف از دين را نبايد بحساب تفرقه افكنى و اغتشاش و مايه ى بهم خوردن جماعت گرفت , زيرا آن حضرت از زبان جدش پيامبر (ص ) روايت كرد كه : <كسى كه پادشاهى ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال مى داند, و عهد خدا را مى شكند, مال خدا را بخود اختصاص مى دهد و حدود خداوندى را محترم نمى شمارد, بر او واجب است كه قيام نمايد و با سكوت و بى تفاوتى خود بر چنين نظامى مهر تاييد نزند و بدانيد كه يزيد چنين كسى است >. و ما الامام الا القائم بالقسط و... امام و زمامدار امت كسى است كه عدالت خواه باشد, و كتاب خدا را بداند و همه ى سعى و تلاشش براى خدا باشد, و يزيد چنين كسى نيست , پس براندازى حكومت چنين كسانى يك وظيفه ى الهى است .

نتيجهء روشن قيام عاشورا و درسى كه بايد از آن گرفت , پيوند ناگسستنى دين و سياست و مداخلهء قاطع دين مداران در سرنوشت سياسى جامعه و حركت دادن جامعه به سمت و سوى سياست دينى و الهى است .


پى نوشتها:

1 شذرات سياسيه من حياة الائمه : شبر, حسن , ص 3133 چاپ اول , 1418; حيات فكرى و سياسى امامان

شبعه : جعفريان , رسول , ج 1 ص 116 چاپ اول , قم , مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى , 1371به نقل

از تاريخ ابن اعثم كوفى : ج 5 ص 49

2 پيشين , جعفريان , ج 1 ص 117به نقل از تاريخ ابن اعثم : ج 5 ص 55ـ 53

3 همان , ج 1 ص 177به نقل از تاريخ ابن اعثم : ج 5 ص 50

4 همان , ج 1 ص 117به نقل از انساب الاشراف : ج 2 ص 164

5 همان , ج 1 ص 148به نقل از طبرى : ج 4 ص 323

6 همان , ج 1 ص 145به نقل از انساب الاشراف : ج 2 ص 164; طبرى : ج 4 ص 289 ابن اعثم : ج 5 ص

113 ابن عساكر: ص 190والمعرفة و التاريخ : ج 1 ص 141 مجمع الزوايد: ج 9 ص 192; مروج الذهب : ج 3

ص 55

7 همان , ج 1 ص 145به نقل از تاريخ ابن اعثم كوفى : ج 5 ص 116

8 همان , ج 1 ص 146به نقل از طبرى : ج 4 ص 290


انديشه حكومت دينى , ج 1 , ص 503 - 511





نوشته شده در تاريخ یک شنبه 4 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

حسين بن على(ع) مظهر عزت

محمدحسين مهورى

عزت و سربلندى از صفات انسانهاى بزرگ، با شخصيت و آزاده است‏و خوارى از رذايل اخلاقى و صفات ناپسند انسانى به شمار مى‏آيد.

تعاليم اسلام همگى در جهت عزت بخشيدن به انسان و رهايى ساختن‏وى از دل بستن به امورى است كه با مقام شامخ انسانيت‏سازگارنيست. اسلام انسان را از عبادت، خشوع و هرگونه سرسپردگى به‏معبودهاى دروغين كه با عزت انسان سازگار نيست. رهانيده است‏و از او مى‏خواهد جز در مقابل خدا در برابر هيچ كس سرتسليم فرودنياورد و فقط خداوند در نظر او بزرگ و با عظمت‏باشد.

هرچند همه رهبران الهى از همه صفات كمال به طور كامل‏برخوردارند و در همه ابعاد كاملند; ولى اختلاف موقعيتها سبب شدتا يكى از ابعاد شخصيت انسانى در هريك از آن بزرگواران به طوركامل تجلى يابد و آن امام به عنوان اسوه و مظهر آن صفت مطرح‏گردد. براى مثال زمينه بروز شجاعت در حضرت على(ع)بيش از سايرامامان(عليهم السلام )به وجود آمد. بدين سبب، آن امام(ع)مظهركامل اين صفت‏به شمار مى‏آيد. زمينه بروز عزت، سربلندى و آزادگى‏در امام حسين(ع)بيش از ديگر امامان(عليهم السلام) بروز كرد، به‏گونه‏اى كه آن حضرت «سرور آزادگان جهان‏» لقب گرفته است. آن‏حضرت حتى در دشوارترين موقعيتها حاضر نشد در مقابل دشمن‏سرتسليم فرودآورد و براى حفظ جان خويش كمترين نرمشى كه‏برخاسته از ذلت‏باشد. نشان دهد. حماسه عاشورا سراسر آزادى،آزادگى، عزت، مردانگى و سربلندى است.

اعمال و سخنان سالار شهيدان(ع)سرمشق تمامى آزادگان جهان درهمه زمانهاست. آن حضرت مى‏فرمايد: «من مرگ(در راه خدا)را جزشهادت و زندگى با ستمگران را جز ذلت و فرومايگى نمى‏دانم.» (1) ونيز مى‏فرمايد: «مردن با عزت و شرافت از زندگى با ذلت‏بهتراست.» (2)

سرورآزادگان جهان در پاسخ گروهى كه او را از رفتن به كربلانهى مى‏كردند، اين اشعار را خواند:

«من به كربلا خواهم رفت، مرگ برجوانمرد ننگ نيست...» (3)

يكى از رجزهاى آن امام در عاشورا چنين است: «مرگ بهتر ازننگ و عار است و ننگ بهتر از داخل شدن در آتش است...» (4)

وقتى شب تاسوعا براى آخرين بار تسليم و بيعت‏يا جنگ و شهادت‏به او عرضه شد، پاسخ داد: «به خدا سوگند نه هرگز دست ذلت‏به‏شما مى‏دهم و نه مثل بردگان فرار مى‏كنم.» (5) و نيز در روز عاشورافرمود: «زنازاده فرزند زنازاده مرا به انجام دادن يكى از دوكار مجبور كرده، شمشير و كشته شدن يا ذلت، ذلت از ما خانواده‏بسيار دور است. خداوند و پيامبرش(ص) و مومنان و دامنهاى پاكى كه‏در آن‏ها پرورش يافته‏ايم، آن را براى ما نمى‏پسندند. (6)

آن حضرت در واپسين لحظات زندگى انسانها را به آزادگى دعوت‏كرد و فرمود: «اگر دين نداريد و از معاد نمى‏ترسيد، در دنياى‏خود آزادمرد و جوانمرد باشيد.» (7)

راز استمدادها

نظرى هرچند سطحى و گذرا به حادثه عاشورا انسان را به اين‏باور مى‏رساند كه سراسر وجود امام حسين(ع)عزت، شرافت، مردانگى وآزادگى است.

با اين حال، نكاتى در تاريخ كربلا به چشم مى‏خورد كه در ظاهرممكن است‏با عزت و شرافت انسانى سازگار ننمايد. اين اعمال‏عبارت است از: 1- تقاضاى كمك از اشخاص گوناگون، نظير خواست كمك ازعبيدالله بن الحرالجعفى با كيفيت مخصوص. پس از امتناع عبيدالله‏از پاسخ به دعوت امام(ع)و نيامدن به حضور وى، آن حضرت شخصا به‏خيمه او رفت و به يارى دعوتش كرد. در اين ملاقات امام‏حسين(ع)براى تحريك احساسات عبيدالله كودكان خود را نيز همراه‏برد. (8) 2- تكرار تقاضاى كمك در روزعاشورا با جمله «هل من ناصرينصرنى و هل من معين يعيننى‏» و جملاتى به اين مضمون. 3- استفاده از هروسيله ممكن در روزعاشورا براى تحريك‏احساسات سپاه عمربن‏سعد و اندرز دادن آنان و در خواست مكرر براى‏آزاد گذاشتن آن حضرت. 4- درخواست آب از دشمن.

برخى از بزرگان، به دليل سازگار ندانستن اين كار با روح عزت‏و شرافت، اصل آن را انكار فرموده‏اند; ولى به نظر مى‏رسد اين امرتحقق يافته است. هلال بن نافع گويد: «من در ميان ياران عمربن‏سعد ايستاده بودم كه شخصى نزد عمربن سعد آمد و گفت: «بشارت‏باد به تو اى امير! شمر(ملعون)امام حسين(ع)را شهيد كرد.»

هلال گويد: از ميان دو لشكر بيرون رفتم تا ببينم چه خبر است. وقتى بالاى سرآن حضرت رسيدم، مشاهده كردم امام(ع)با مرگ دست وپنجه نرم مى‏كند. به خدا سوگند، تا آن زمان كشته‏اى آغشته به خون‏زيباتر و نورانى‏تر از او نديده بودم. نور چهره، زيبايى و هيبتش‏مرا از پرداختن به فكر كشته شدنش باز داشت و در همان حال، آن‏حضرت درخواست آب مى‏كرد... .

پس از اين كه همه ياران و اصحاب امام حسين(ع)در روز عاشورابه شهادت رسيدند، امام(ع)به عمربن‏سعد ملعون فرمود: «يكى ازاين سه پيشنهاد را در باره من بپذير!» ابن سعد پرسيد:

«چيست؟»امام حسين(ع)فرمود: «مرا آزادگذارى تا به مدينه،حرم جدم رسول خدا(ص)، باز گردم.»

ابن سعد: «اين خواسته غير قابل قبول است.»

امام حسين(ع): «شربت آبى به من بياشامان، جگرم از تشنگى‏خشكيده است.»

عمربن سعد: «اين نيز غير ممكن است.»

امام حسين(ع): «اگر راهى جز كشتن من نيست، پس تك تك با من‏مبارزه كنيد.» (9)

و نيز عبدالحميد گويد: «در همان حال كه امام‏حسين درروزعاشورا در ميدان جنگ ايستاده بود، احساسات و عواطف دشمن رابرمى انگيخت تا شربتى آب به او دهند و مى‏فرمود: «آيا كسى هست‏كه به آل رسول(ص)رحم و عطوفت و مهربانى كند؟...» (10)

در پاسخ بايد گفت: پيشوايان معصوم:به دو دليل به چنين‏كارهايى‏اقدام مى‏كنند:

الف)اتمام حجت و بستن هرگونه راه عذر و بهانه برگمراهان ومنحرفان.

خداوند متعال پيامبران را براى راهنمايى بشر فرستاد تا افرادمستعد و حقجو از راهنمايى آنان بهره برده، به خوشبختى نايل‏آيند و راه هرگونه عذرتراشى و بهانه جويى بر گمراهان بسته شود. قرآن كريم در باره پيروزى مسلمانان در جنگ بدر مى‏فرمايد: «(شما در بدر در مقابل هم قرار گرفتيد.)تا خدا كارى را كردنى‏بود، به انجام رساند تا آن كه هركه هلاك مى‏شود با حجتى روشن هلاك‏شود و آن كه(به هدايت)زنده مى‏ماند، به حجتى روشن زنده بماند; وهر آينه خدا شنوا و دانا است. » (11)

ب)نكته ديگر در حل اين مشكل، اين است كه كمالات انسانى هيچ‏گونه منافاتى با يكديگر ندارند و همه قابل جمعند. برخوردارى ازيك كمال انسانى به گونه‏اى نيست كه سبب از بين رفتن ديگر كمالات‏گردد. اگر وجود يكى از فضايل در انسان به حدى رسيد كه كمال‏ديگرى را از بين برد، آن صفت از كمال بودن خارج شده است و ديگرنمى‏توان آن را از فضايل انسانى به شمار آورد. براى مثال اگرعزت نفس سبب از بين رفتن تواضع و فروتنى در انسان گردد، آن صفت‏ديگر عزت نفس نيست‏بلكه غرور، تكبر و خودخواهى است. از اين رو،عمل به تعهدات انسانى، وفاى به عهد و پيمان و... را نبايد دليل‏برذلت و ترس و زبونى دانست. همان گونه كه پيامبراكرم(ص)در عمل‏به پيمان صلح حديبيه مسلمانان پناهنده را به مشركان تحويل‏مى‏داد و امام‏حسن مجتبى(ع)به خاطر عمل به مفاد صلح با معاويه‏حركت مسلحانه نكرد.

باتوجه به مطلب فوق، بايد گفت: پيشوايان معصوم(عليهم‏السلام)در عين برخوردارى از عزت و شرافت از رحمت، عطوفت،مهربانى و خيرخواهى نيز در حد اعلا برخوردار بودند. براساس‏جمله: «يامن سبقت رحمته غضبه‏» هدايت الهى مبتنى بر رحمت،عطوفت، مهربانى و خيرخواهى است; خشونت‏خلاف اصل است و حالت‏استثنايى دارد. دستور به آغاز هركار با نام «خداوند رحمن ورحيم‏» دليل بردرستى اين مطلب است. پيشوايان معصوم(عليهم‏السلام)نهايت تلاش خود را براى هدايت گمراهان به كار مى‏گرفتند ودر اين راه از هيچ كوششى فروگذار نمى‏كردند. آنان در برخورد باگمراهان چنان رفتار مى‏كردند كه تا حد امكان آنان را جذب كنند واز هرگونه برخورد تند و خشن كه ممكن بود حسى لجاجت و انتقام‏آنان را تحريك كند و به واكنش منفى انجامد. دورى مى‏كردند. برخورد پيامبر بزرگوار اسلام(ص)و امامان معصوم(عليهم السلام)بامخالفان بسان برخورد پدرى دلسوز و مهربان با فرزند سركش وبريده از خانواده است كه هرچه فرزند بيشتر طغيان و سركشى كند،پدر بيشتر نرمش نشان مى‏دهد تا مبادا برخورد تند او فرزند رافرارى داده، به دامن دشمنان و شيادان بيندازد. اين گونه رمش‏برخاسته از رحمت، عطوفت، مهربانى و خيرخواهى به ظاهر بدون‏توجه به فلسفه آن خلاف عزت و شرافت مى‏نمايد; ولى با توجه به‏فلسفه آن، دليل بربزرگى، عظمت و... پيشوايان معصوم(عليهم‏السلام)است و با شرافت و عزت آن بزرگواران هيچ گونه منافاتى‏ندارد.

چنين برخوردى كه كسى با دشمن خود تا اين حد خيرخواهى، محبت‏و عطوفت داشته باشد. از توان و قدرت انسانهاى عادى خارج است واز معجزات امامان(عليهم السلام )به شمار مى‏آيد.

با روشن شدن مطلب فوق، در مى‏يابيم تمام اعمال و سخنان امام‏حسين(ع) كه ممكن است‏برخى آنها را با عزت و رافت‏سازگارندانند. از روح مهربانى، عطوفت، خيرخواه و مشتاق هدايت مردم‏آن حضرت است. امام حسين(ع)حتى براى نجات دشمنان خود كه كمربه قتلش بسته بودند. نهايت تلاش خود را به كار بست.

اگر سالار شهيدان از اشخاصى مانند عبيدالله بن حر تقاضاى كمك‏كرد، براى ترس از شهادت و كشته شدن نبود; زيرا حضرت نيك‏مى‏دانست كمك اين افراد نمى‏تواند سرنوشت‏حادثه كربلا را تغييردهد. اين يارى جويى به خاطر اين بود كه مردم با كمك به وى وشهادت در ركاب حضرتش به سعادت ابدى نايل گردند.

اگر سرور آزادگان در روزعاشورا به طور مكرر جمله «آياكسى‏هست مرا يارى كند؟ » را تكرار كرد و به موعظه لشكر عمربن‏سعدپرداخت و از هر وسيله ممكن براى تحريك احساسات آنان استفاده‏كرد، همه به اين دليل بود كه بتواند تعدادى از يزيديان را ازگمراهى نجات داده، وارد بهشت‏با صفاى حسينى كند.

گواه درستى اين سخن، آن است كه امام(ع)از كسانى كه حاضر به‏يارى‏اش نمى‏شدند، تقاضا مى‏كرد كربلا را ترك گويند و دست كم به‏سپاه دشمن نپيوندند تا به گناه شركت در قتل امام(ع)يا ترك يارى‏وى آلوده نگشته، به شقاوت ابدى گرفتار نيايند.

اين كه امام حسين(ع)در شب عاشورا بيعت را از يارانش برداشت وآنان را آزاد گذاشت تا به ميل خود راهشان را انتخاب كنند، يكى‏از اسرارش اين است كه به ياران خود بگويد: من به شما نيازندارم و در هرحال كشته خواهم شد. اين شما هستيد كه بايد بين‏سعادت جاودانى و شقاوت ابدى يكى را انتخاب كنيد.

بنابرآنچه گفته شد، نداى «هل من ناصرينصرنى‏» امام حسين(ع)،به ظاهر درخواست كمك و تقاضاى يارى از ديگران و در باطن تقاضاى‏يارى رساندن و كمك كردن به انسانهاى ناتوان و درمانده از رسيدن‏به كمال و سعادت. معناى واقعى آن چنين است: «آيا كسى هست من‏يارى‏اش كرده، به سعادت رسانم؟ آيا كسى هست دستش را گرفته، ازورطه هلاكت نجاتش دهم؟ آيا كسى هست او را از ظلمت‏يزيدى خارج‏كرده، به نور حسينى وارد كنم؟»همان گونه كه خداوند در اين آيه: «اگر مرا يارى كنيد، شمارا يارى مى‏كنم.» درظاهر از بندگان خود تقاضاى كمك مى‏كند، ولى‏باتوجه به اين كه خداوند غنى مطلق است و به كسى نياز ندارد، درواقع دعوت براى يارى بندگان و نجات آنهاست.

بنابر آنچه گذشت، مشكل درخواست آب از جانب امام حسين(ع)نيزحل مى‏شود. امام حسين(ع)مى‏خواست‏با تحريك احساسات و به رحم‏آوردن دشمن، آنان را به خود جذب كرده، به سعادت رساند; زيرابسيار اتفاق افتاده كسانى به خاطر خدمتى ناچيز به امام(ع)موفق‏به توبه شدند. مگر نه اين است كه حر به خاطر ادب و احترام به‏امام حسين(ع)موفق به توبه شد. امام(ع)با در خواست آب مى‏خواست‏زمينه توبه و بازگشت را در افراد قابل فراهم سازد.


پى‏نوشتها:

1- فانى لا ارى الموت الا سعاده و لا الحيوة مع الظالمين الا برها.

(بحار الانوار، ج 44، ص 381.)

2- موت فى عز خير من حيوة فى ذل(همان، ج 1، ص 150.

3- سامضى و ما بالموت عار على الفتى. (حماسه حسين، ج 1، ص 152.)

4- الموت اولى من ركوب العار و العار اولى من دخول النار (بحار الانوار، ج 45، ص 50.)

5- و الله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد.

(الارشاد، ج 2، صص 98.)

6- الا و ان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السلسة و الذلة و هيهات منا الذلة يابى الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت. (بحار الانوار، ج 45، ص 9)

7- و يحكم يا شيعة آل ابى‏سفيان، ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم. (همان، ج 45، ص 51.)

8- منتهى الآمال، ج 1، ص 711.

9- نفس المهموم، ص 366، اللهوف، ص 55.

10- موسوع- كلمات الامام الحسين(ع)، ص 495.

11- همان ، ص 506.

12- «ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه و ان الله لسميع عليم.»( الانفال، آيه 42)

13- مفاتيح الجنان، دعاى جوشن كبير.


ماهنامه كوثر شماره38





نوشته شده در تاريخ یک شنبه 4 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 
امر به معروف در نهضت ‏حسينى

عباس كوثرى

زائر در سفر معنوى زيارت به ديدار آمران به معروف و الگوهاى نهى از منكر مى‏رود و گامهاى بلند آنان در جهت پاسدارى از ارزشها را يادآور مى‏شود. از اين مقال به نمونه‏هايى از «معروف‏گرايى‏» و «منكرستيزى‏» از درسهاى «مكتب زيارت‏» آشنا مى‏شويم.

امام حسين(ع) در بيان هدف خودش از نهضت الهى و عظيم عاشورا از امر به معروف و نهى از منكر ياد مى‏كند و مى‏فرمايد: و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر: من بدين هدف (از مدينه) بيرون آمدم كه امت جد خويش را اصلاح نمايم و تصميم دارم امر به معروف و نهى از منكر كنم.

جهت معرفى امر به معروف و نهى از منكر به نمونه‏هايى از آن اشاره مى‏كنيم.

الف) نهى از همكارى با ستمگران

1. امام صادق(ع) به يكى از شيعيان خود به نام «عذافر» فرمود: بلغنى انك تعامل «ابا ايوب‏» و «ابا الربيع‏» فما حالك اذا نودى بك فى اعوان الظلمة: به من اينگونه خبر رسيده كه با «ابى ايوب‏» و «ابا الربيع‏» همكارى مى‏كنى! حالت چگونه خواهد بود اگر تو را در قيامت در رديف همكاران ظالمان صدا بزنند.

چون «عذافر» چهره در هم كشيد.

حضرت فرمود: من تو را به چيزى ترساندم كه خداوند مرا به او ترسانده است.

ب. صفوان جمال از ياوران و اصحاب امام موسى بن‏جعفر(عليهماالسلام) شترهاى خويش را به هارون اجاره مى‏دهد و پس از اينكه خدمت‏حضرت مى‏رسد با اين كلمات مورد عتاب قرار مى‏گيرد كه «كل شى‏ء منك حسن جميل ما خلا شيئا واحدا» همه كارهاى تو نيكوست مگر يكى از آنها. از حضرت مى‏پرسد: فدايت‏شوم، كداميك از كارها؟ امام مى‏فرمايد: كرايه دادن شترهايت‏به هارون‏الرشيد! عرضه مى‏دارد به خدا قسم كه من فقط آنها را براى رفتن او به مكه داده‏ام بدون اينكه حتى خودم به همراه او باشم. حضرت مى‏فرمايد: آيا دوست دارى آنها تا هنگام پرداخت كرايه شترانت زنده بمانند؟ مى‏گويد: بلى! امام مى‏فرمايد: «من احب بقائهم فهو منهم و من كان منهم كان وروده على النار» هر كس زنده بودن آنها را دوست‏بدارد از آنها خواهد بود و همراه آنها به آتش وارد خواهد شد. پس از فرمايش امام(ع) بود كه صفوان به بهانه اينكه پير شده است و توان اداره شتران خويش را ندارد تمامى آنها رافروخت.

ج - نهى از منكر در كاخ خليفه ستمگر عباسى

نزد متوكل خليفه عباسى از امام على النقى(ع) سعايت كردند كه قصد شورش عليه حكومت تو را دارد. از اين رو دستور داد شبانه امام(ع) را نزد او بياورند. متوكل چون امام را ديد احترام كرد و آن حضرت را در كنار خود نشاند، سپس جام شرابى را به امام تعارف كرد! حضرت سوگند ياد كرد كه گوشت و خون من با چنين چيزى آميخته نشده است، مرا معاف دار. او دست‏برداشت و گفت‏شعرى بخوان. حضرت فرمود: من چندان از شعر بهره‏اى ندارم. متوكل گفت: چاره‏اى از آن نيست. امام اشعارى خواند كه ترجمه آن چنين است: زمامداران جهانخوار و مقتدر بر قله كوهسارها شب را به روز درآوردند درحالى كه مردان نيرومند از آنان پاسدارى مى‏كردند ولى قله‏ها نتوانستند آنان را از خطر مرگ برهانند. آنان پس از مدتها عزت از جايگاههاى امن به زير كشيده شدند و در گودالها و گورها جايشان دادند. چه منزل و آرامگاه ناپسندى! پس از آنكه به خاك سپرده شدند فريادگرى فرياد برآورد كجاست آن دستبندها و تاجها و لباسهاى فاخر؟ كجاست آن چهرهاى در ناز و نعمت پرورش يافته كه به احترامشان پرده‏ها مى‏آويختند؟ گور به جاى آن پاسخ دهد: اكنون كرمها بر سر خوردن آن چهره‏ها با هم مى‏ستيزند. آنان مدت درازى در دنيا خوردند و آشاميدند ولى امروز آنان كه خورنده همه چيز بودند خود خوراك حشرات و كرمهاى گور شده‏اند. چه‏خانه‏هايى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ كنند ولى سرانجام پس از مدتى اين خانه‏ها و خانواده‏ها را ترك گفته به خانه گور شتافتند. چه اموال و ذخايرى انبار كردند ولى همه آنها را ترك گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود واگذاشتند خانه‏ها و كاخهاى آباد آنان به ويرانه تبديل شد و ساكنان آنها به سوى گورهاى تاريك شتافتند.

متوكل از شنيدن اين اشعار گريست‏به اندازه‏اى كه از اشك چشمش ريشش تر شد و جام شراب را بر زمين زد و بساط عياشى و هرزگى‏اش برچيده شد.

د - جلوگيرى از شبهه‏پراكنى

اسحاق كندى كه از فلاسفه عراق به شمار مى‏آمد در زمان خود تاليف كتابى به نام «تناقضات قرآن‏» را آغاز كرد. او مدتهاى زيادى در منزل نشسته و خود را به نوشتن آن كتاب مشغول ساخته بود. تا آنكه يكى از شاگردان او به دمت‏حضرت امام حسن عسكرى(ع) رسيد. حضرت به او فرمود: آيا در ميان شما مردى رشيد وجود ندارد كه استادتان كندى را از كارش باز داشته برگرداند. شاگرد گفت: ما شاگرد او هستيم و نمى‏توانيم به اشتباه او اعتراض كنيم.

امام فرمود: اگر مطالبى به تو تفهيم شود مى‏توانى به او برسانى؟ گفت: آرى.

امام فرمود: از اينجا كه برگشتى با او به لطف و مدارا رفتار كن و هنگامى كه‏كاملا با او انس گرفتى به او بگو مساله‏اى به نظرم رسيده مى‏خواهم آن را از تو بپرسم و آن اين است كه: آيا ممكن است گوينده قرآن از گفتار خود، معنايى غير از آنچه تو گمان كرده‏اى اراده كرده باشد؟ او در پاسخ خواهد گفت: بلى ممكن است زيرا كه او مرد باهوشى است. پس به او بگو شما چه مى‏دانيد شايد گوينده قرآن معانى ديگرى غير از آنچه تو براى آن حدس زده‏اى اراده كرده باشد.

شاگرد به نزد كندى رفت و طبق دستور امام سؤال را مطرح كرد. فيلسوف با كمال دقت‏به سؤال شاگرد گوش داد و فت‏سؤال خود را تكرار كن. او سؤال را تكرار نمود. استاد فكرى كرد و گفت: بلى امكان دارد كه چيزى در ذهن گوينده سخن باشد كه شنونده، خلاف آن را فهميده باشد.

استاد كه سؤال فوق را دقيق يافت رو به شاگرد كرد و گفت: قسم مى‏دهم تو را كه بگويى اين سؤال را از كجا آموختى؟ شاگرد گفت: همين طور به ذهنم خطور كرد. كندى گفت: اين كلامى نيست كه از مانند تو صادر شود. به من بگو از كجا آن را ياد گرفتى؟ شاگرد گفت: امام حسن عسكرى(ع) مرا به آن امر فرمود. كندى گفت: آرى اين مطالب فقط بر قامت اين خاندان زيبندگى دارد. سپس دستور داد آتشى روشن كنند و تمام آنچه در اين باره تاليف كرده بود سوزانيد.

در زيارتنامه‏هاى معصومين (عليهم السلام) امر به معروف و نهى از منكر يكى از شاخص‏هاى اساسى و مهم زندگى آنها به شمار آمده است. چنانكه در زيارت جامعه آمده است «وامرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم فى الله حق جهاده حتى اعلنتم و بينتم فرائضه‏»: امر به معروف و نهى از منكر نموديد و حق جهاد را در دين خدا بجا آورديد تا آنكه دعوت الهى را آشكار ساخته، واجباتش را بيان نموديد.

نيز در زيارت امام حسين(ع) در حرم اميرالمؤمنين(ع) مى‏خوانيم: «و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و تلوت الكتاب حق تلاوته‏»: امر به معروف و نهى از منكر نمودى و قرآن را چنانكه شايسته است‏خواندى.

اما آنچه در اين مساله اهميت ويژه دارد شناخت‏شيوه‏هايى است كه معصومين(عليهم السلام) به منظور به كار بستن اين دو فريضه مهم يعنى امر به معروف و نهى از منكر انجام مى‏دادند، كه باختصار به چند مورد آن اشاره مى‏كنيم.

شيوه‏هايى از معصومين(عليهم السلام)

1. محبت و نرمخويى

زمانى كه حضرت موسى به همراهى برادرش هارون ماموريت مى‏يابد كه به سوى فرعون حركت كند و او را به توحيدفرا خواند شيوه و دستورالعمل الهى براى آنها اين گونه مقرر مى‏شود: «و قولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى‏»: با فرعون به نرمى سخن گوييد شايد به ياد خدا افتد و ترس خدا را پيشه كند.

يكى از عوامل مهم موفقيت رسول گرامى اسلام نيز محبت و نرمخويى آن حضرت به شمار آمده است. قرآن كريم در اين زمينه مى‏فرمايد: «و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك‏»: اگر تندخو و سخت‏دل بودى مردم از گرد تو متفرق مى‏شدند.

و در باره آن حضرت نقل شده است: به هنگامى كه يكى از كافران با تندى به آن بزرگوار پرخاش كرد اصحاب تصميم گرفتند با او به ستيز و نزاع برخيزند و حضرت آنها را نهى كرد و خود نسبت‏به آن مرد كافر محبت فراوان نمود و با خوشرويى از او استقبال كرد به حدى كه آن فرد تحت تاثير الطاف آن حضرت قرار گرفت و اسلام آورد. سپس حضرت رو به اصحاب خود فرمود: مثل من و شما همانند فردى است كه شترش سركش شده باشد و هر يك از مردم به آن شتر نهيبى زنند و آن شتر وحشى‏تر شود. اما صاحب شتر مى‏گويد من خود آشناترم، اجازه دهيد خودم او را رام مى‏كنم. و سپس صاحب آن او را رام مى‏كند. چنانكه ديديد كه اين فرد رام شد و اسلام را انتخاب نمود.

نمونه دوم: فردى از اهل شام كه نسبت‏به اهل بيت عصمت و طهارت دشمنى ديرينه داشت‏به مدينه مى‏آيد و به امام حسن و پدرش(عليهما السلام) اهانت مى‏كند. امام حسن(ع) با خوشرويى و كلمات ملاطفت‏آميز با او برخورد مى‏كند. شامى كه خود را در مقابل اقيانوسى از بزرگوارى و فضيلت مشاهده مى‏كند، مى‏گويد: پيش از آنكه تو را ملاقات كنم تو و پدرت دشمن‏ترين مردم نزد من بوديد و اكنون محبوبترين فرد نزد من هستيد. و بدين ترتيب در رديف دوستداران و معتقدان خاندان پيامبر قرار گرفت.

نمونه چهارم: زهير بن‏قين از افرادى بود كه دوست نمى‏داشت‏با امام حسين(ع) روبرو شود. همراهان او مى‏گويند ما جمعى بوديم كه به هنگام مراجعت از مكه وقتى در بين راه به امام حسين مى‏رسيديم از او كناره مى‏گرفتيم زيرا كه حركت‏به همراهى حضرت ناخوشايندمان بود. در يكى از منازل بين راه مجبور به ماندن در محلى شديم كه امام حسين(ع) نيز در آنجا بود. امام قاصدى را به سوى زهير روانه كرد و از او خواست كه با حضرت ملاقات كند. زهير به خدمت‏حضرت رفت و زمانى نگذشت كه شاد و خرم با چهره‏اى برافروخته برگشت و دستور داد كه خيمه او را نزديك سراپرده حضرت نصب كنند. بدين گونه بود كه با برخورد نيك امام حسين(ع) در رديف شهداى كربلا قرار گرفت.

نمونه پنجم: وقتى كه مردى نصرانى به امام باقر(ع) جسارت فراوان مى‏كند حضرت به او مى‏فرمايد: «ان كنت صدقت غفر الله لها و ان كنت كذبت غفر الله لك‏»: اگر آنچه گفتى راست است‏خداوند از كرده مادر من درگذرد و اگر دروغ مى‏گويى خداى تو را بيامرزد. راوى اضافه مى‏كند: چون مرد نصرانى اين بردبارى و بزرگوارى را كه از حوصله بشر بيرون است ديد و پشيمان شد و مسلمانى اختيار كرد.

2. دورى از دشنام

قرآن، كلام زيباى حق است و پيروان خويش را دعوت كرده است كه با مردم به نيكى سخن بگويند «و قولوا للناس حسنا» و از اينكه حتى به كافران دشنام داده شود نهى كرده است. چنانكه مى‏فرمايد: «و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوابغير علم‏»: به آنان كه غير خدا را مى‏خوانند دشنام ندهيد تا مبادا آنها از روى جهالت‏خدا را دشنام دهند.

گويا اميرمؤمنان(ع) به هنگامى كه مشاهده مى‏كند يكى از اصحابش به سپاه معاويه دشنام مى‏دهد، مى‏فرمايد: «انى اكره ان تكونوا سبابين‏»: من دوست ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد. و در يكى از نقلها آمده است كه به حجر بن‏عدى و عمرو بن‏حمق فرمود: «كرهت ان تكونوا لعانين شتامين، ... و لكن لو وصفتم مساوى اعمالهم فقلتم من سيرتهم كذا و كذا و من اعمالهم كذا و كذا كان اصوب فى القول‏». ناخوشايند است‏براى من كه شما را دشنامگر ببينم ولى اگر اعمال بد و سيره ناپسند آنها را بيان كنيدبهتر خواهد بود. آن دو گفتند: اى اميرمؤمنان، ما موعظه‏ات را به جان و دل پذيراييم و خود را با آدابى كه به ما مى‏آموزى مؤدب خواهيم ساخت.

به همين سبب بود كه امام صادق(ع) دوستى چندين ساله خويش را با فردى كه به غلام و خدمتگزارش فحش و ناسزا گفت، قطع نمود.

3. برخورد استدلالى و حكمت‏آميز

اساس دعوت پيامبران الهى را حكمت تشكيل مى‏دهد. آن بزرگواران به هنگام برخورد با كافران و ملحدان محكم‏ترين استدلالها را بيان مى‏كردند نمونه‏هايى از آن را قرآن كريم در داستان ابراهيم(ع) و برخورد آن حضرت با ستاره‏پرستان و معتقدان به الوهيت‏خورشيد و ماه بيان نموده است. و بر اين اساس است كه تعليم وآموزش حكمت‏يكى از فلسفه‏هاى بعثت پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله به شمار آمده است چنانكه در سوره جمعه مى‏خوانيم: «هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة‏»: اوست‏خدايى كه ميان مردمان درس نياموخته پيغمبرى از خود آنها برانگيخت تا بر آنان آيات وحى خدا را تلاوت كند و آنها را پاكيزه سازد و به آنها كتاب و حكمت آموزش دهد. و در پى همين هدف است كه پيامبر گرامى اسلام(ص) از سوى خداوند ماموريت مى‏يابد كه: «ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة‏»: مردم را به راه پروردگارت بر اساس حكمت و پندهاى نيك دعوت كن.

تاريخ زندگى آن حضرت تجسم صفحات زرينى از اين‏گونه رفتارهاست‏به طورى كه اين امر مورد اعتراف مخاطبان آن حضرت قرار مى‏گرفت و بر همين اساس به اسلام مى‏گرويدند. در يكى از نقلها آمده است هر موقع پيامبر اكرم متوجه مى‏شد كه شخصيتى از عرب وارد مكه شده است‏با او تماس مى‏گرفت و آيين خود را به وى عرضه مى‏داشت. روزى شنيد كه «سويد بن‏صامت‏» وارد مكه شده است. فورا با او ملاقات نمود و حقايق نورانى آيين خود را براى او تشريح كرد. وى فت‏شايد اين حقايق همان حكمت لقمان است كه البته من هم مى‏دانم. حضرت فرمود: گفته‏هاى لقمان نيكوست ولى آنچه خدا بر من نازل فرموده است‏بهتر و بالاتر است زيرا آن مشعل هدايت و نورافكن فروزانى است. سپس حضرت آياتى چند براى او خواند و وى نيز آيين اسلام را پذيرفت.

اصولا احتجاجات و استدلالهاى معصومين(عليهم اسلام) با مذاهب و مكاتب مختلف نمونه خوبى از برخوردهاى حكمت‏آميز مى‏باشد كه كتاب «احتجاج مرحوم طبرسى‏» و كتابهايى از اين قبيل، آيينه‏اى از اين نوع برخوردهاست. اينكه امام رضا(ع) به (عالم آل محمد«ص‏») لقب يافته است همين احتجاجات و برخوردهاى استدلالى و كلامى آن حضرت يا اديان و مكاتب گوناگون بوده است زيرا اين زمينه براى آن بزرگوار بيش از معصومين ديگر فراهم بوده است.

در خاتمه به اعتراف يكى از منكران توحيد به نام ابن ابى‏العوجاء كه در باره برخوردهاى حكمت‏آميز امام صادق(ع) ذكر نموده است مى‏پردازيم. مفضل در مقدمه كتاب خود (توحيد) مى‏گويد در يكى از روزها در مسجد پيامبر(ص) به ابن ابى‏العوجاء برخوردم در حالى كه سخنان كفرآميزى بر زبان مى‏راند. از شدت خشم نتوانستم خوددارى كنم و گفتم اى دشمن خدا، ملحد شدى و پروردگارى كه تو را به نيكوترين تركيب آفريده و از حالات گوناگون گذرانده انكار كردى ...!

ابن ابى‏العوجاء گفت: اى مرد اگر تو از متكلمانى با تو به روش آنان سخن بگويم. و اگر از ياران جعفر بن‏محمد صادق هستى او خود با ما چنين سخن نمى‏گويد. او از سخنان ما بيش از آنچه تو شنيدى بارها شنيده ولى دشنام نداده است و در بحث‏بين ما و او از حد و ادب بيرون نرفته است. او بردبار و آرام و متين و خردمند است و هرگز خشم و سفاهت‏بر او چيره نمى‏شود. سخنان و دلايل ما را مى‏شنود تا آنكه هر چه در دل داريم به زبان مى‏آوريم. گمان مى‏كنيم بر او پيروز شده‏ايم آنگاه با كمترين سخن دلايل ما را باطل مى‏سازد و با كوتاهترين كلام حجت را بر ما تمام مى‏كند چنان كه نمى‏توانيم پاسخ دهيم. اينك اگر تو از پيروان او هستى چنانكه شايسته اوست‏با ما سخن بگو. و بر اين مبناست كه در زيارتنامه معصومين(عليهم السلام) مى‏خوانيم:

«و نصحتم له فى السر و العلانية و دعوتم الى سبيله بالحكمة و الموعظة الحسنة و بذلتم انفسكم فى مرضاته‏»: به خاطر خدا مردم را در پنهان و آشكار نصيحت كرديد و به راه حق يا برهان و حكمت و پند و موعظه نيكو دعوت كرديد و در راه خشنودى خدا از جان خود گذشتيد.


ماهنامه كوثر شماره 6





نوشته شده در تاريخ یک شنبه 4 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 

در آمدى بر سيره قرآنى امام حسين(عليه السلام)
 

على اسعدى‏

اشاره

امام حسين(ع) گوهر تابناك و چراغ درخشانى است كه هماره بر تارك تاريخ درخشيده و خواهد درخشيد. طالبان هدايت و انسان‏هاى خسته از ظلم و تبعيض و ذلت و ستيزه، نامردمى و ناجوانمردى را به حق رهنمون ساخته و بيدار نموده است. عنصر جاودانه‏اى كه به يقين رمز ماندگاريش را در الهى بودنش بايد جُست. سيره‏ى ارجمندش را در قرآن بايد نگريست تا به حقيقتش يا شمه‏اى از حقيقتش دست يافت. امام حسين(ع) نه تنها شاگرد مكتب قرآن كه عِدْل و شريك قرآن است از اين‏روست كه در فرازى از زيارتنامه‏ى شريفش مى‏خوانيم: «السَّلامُ عَلَيكَ يا شريكَ القُران؛(1) سلام بر تو اى شريك قرآن» و در حديث «ثقلين» نيز همدوشى امام به عنوان قرآن ناطق و قرآن به عنوان امام صامت گرديده است.

رسولُ اللَّه(ص) فرمودند: «انى تاركٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كتابَ اللَّه و عترَتى اهلَ بَيْتى فَأِنَّهُمَا لَنْ يَفتَرِقا حتَّى‏ يَردِا عَلَىّ الحوض»(2) حال كه ائمه(ع) بطور عام و امام حسين(ع) به طور خاص چنين نسبت و خويشاوندى محكمى با قرآن دارند بايد تفسير قرآن را در آنان جُست كه در «وجود آنها كرامت‏ها و فضيلت‏هاى قرآن و گنج‏هاى الهى نهفته است.» «فيِهْم كوائِمُ القرآن و هُمْ كُنوُز الرَّحمان»(3) در اين نوشتار بر آنيم كه فرازهايى از آيات نورانى قرآن را در سيره‏ى علمى و عملى آن امام همام جستجو كنيم و آيات اين كتاب صامت را با نور وجود اين پرتو درخشنده به نطق آوريم.

اگر چه ما را هرگز ياراى آن نيست كه عمق شخصيت آن درياى علم و معرفت و اخلاق و معنويت را بپيمايد ولى از باب عرض ارادات به پيشگاه آن شفيع روز محشر چند جمله‏اى را به تحرير در مى‏آوريم.

1. انس با قرآن‏

انس آدمى با هر چيز ريشه در ارج و اهميتى دارد كه انسان براى آن چيز قائل است ره‏پويان راه يقين و سالكان وادى علم و معرفت از آن‏جا كه محبوبترين محبوب را ذات اقدس خداوند مى‏دانند و فقط دل در گرو او دارند، كتاب او را كه پرتوى از ذات او و واسطه سخن خداوند با بندگان است - پر منزلت و تنها طريق هدايت مى‏دانند از اين‏رو با آن انس ويژه‏اى داشته و قلب و جان و اعمال خويش را با آن گوهر حياتبخش خدايى مى‏كنند.

قرآن كريم به لزوم اين انس اشاره كرده است. از مؤمنان مى‏خواهد با تلاوت آيات آن، اولين مرحله‏ى انس را بپيمايند. «فَاقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَان؛(4) هر آنچه برايتان امكان دارد قرآن بخوانيد».

در آيه‏ى ديگر آنان‏كه در قرآن انديشه نمى‏كنند مورد نكوهش قرار داده، مى‏فرمايد: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى‏ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا؛(5) آيا به آيات قرآن نمى‏انديشند؟ يا بر دلهايشان قفل‏هايى نهاده شده است؟»

امام حسين(ع) انس ويژه‏اى با قرآن داشت چون منزلتى بزرگ براى آن قائل بود. نمونه‏اى از اين منزلت را مى‏توان در حكايت زير مشاهده كرد:

«عبدالرحمان» به فرزند امام حسين(ع) «الحمدللَّه رب العالمين» را آموخت، وقتى كه آن را بر پدر خواند، حضرت هزار دينار را به او بخشيد و دهان او را پر از طلا كرد. از آن حضرت دليل آن سؤال شد. حضرت پاسخ دادند: «چگونه مى‏توان كار او را [تعليم قرآن ]با اين پاداش مقايسه كرد؟!»(6)

انس امام حسين با قرآن را مى‏توان در تمام زواياى زندگيش ملاحظه كرد، نصايح و مواعظش، سيره‏ى علمى و عملى‏اش و حماسه خونينش همه و همه در قرآن و الهام گرفته از آن بود. بنابراين كوته‏بينانى كه شخصيت حماسى و قيام مردانه‏اش را زير سؤال مى‏برند و گاه بر چسب خشونت‏طلبى، عدم توجه به مصالح، بى‏سياستى، انتقام‏جويى و... را به آن حضرت نسبت مى‏دهند اگر ريشه‏هاى قرآنى عمل آن بزرگوار را بدانند و واقعاً در پى حق و يقين باشند نه بهانه‏جويى، به حقيقت رهنمون خواهند شد.

آرى، اهل‏بيت و بويژه امام حسين(ع) فرزندان پيامبر و شاگرد مكتب قرآنند پس چگونه گفتار و مواعظشان متكى به قرآن نباشد حركت و قيام حسينى از همان آغاز بر مبناى قرآن همراه بود. نه تنها ريشه‏هاى اين حماسه را مى‏توان با قرآن بدست آورد بلكه امام(ع) خود با استناد به آيات قرآن حركت خود را الهام گرفته از آن مى‏دانست كه نمونه‏هايى از آن را ذكر مى‏كنيم.

الف) در نخستين برخورد با والى مدينه، خود و اهل‏بيت را معدن رسالت و... معرفى مى‏كند و مى‏فرمايد: «در حالى‏كه يزيد مردى فاسق و شرابخوار و... است پس چگونه امام را شايسته است كه با او بيعت كند.»(7)

ب) هنگامى كه مروان اصرار مى‏كند كه والى مدينه از امام حسين(ع) بيعت بگيرد امام(ع) او را پليد و خود را با استناد به قرآن «مُطهّر» بيان مى‏دارد: «اِلَيك عَنّى، أَنا مِنْ بَيْتِ الطَّهارةِ الّذين أنْزلَ اللَّهُ فيهم عَلى‏ نَبيّه: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»(8)

ج) آنگاه كه با كاروان خود از مدينه بيرون آمد اين آيه را تلاوت فرمود: «رَبِ‏ّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِين»(9) و اين همان دعايى است كه حضرت موسى(ع) به هنگام خروجش با بنى‏اسرائيل آن را بر زبان جارى ساخت.

د) آنگاه كه به مكه رسيد اين آيه را تلاوت نمود: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى‏ رَبِّى أَن يَهْدِيَنِى سَوَاءَ السَّبِيل»(10) به اين ترتيب هجرت خود را به هجرت موسى‏ كه هر دو در جهت كوبيدن بيداد و ظلم بود تشبيه مى‏كند.

ه) پس از ورود به مكه نامه‏اى براى سران قبايل بصره نوشت و آنان را به كتاب خدا دعوت كرد: «وَ اَنا ادعوكم اِلى‏ كتابِ اللَّه و سُنة نبيّهِ»(11)

و) وقتى كه عصر پنج‏شنبه نهم محرّم عمر بن سعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت در آمد از برادرش اباالفضل(ع) درخواست مى‏كند كه يك شب از امويان مهلت بگيريد تا در آن شب فقط دعا، نماز، تلاوت قرآن، استغفار و راز و نياز با خدا داشته باشد:

«فَهُوَ يَعْلَمُ أنّى كُنتُ قَدْ اُحِبُّ الصَّلوة و تلاوة كتابِهِ و كثرة الدَّعاء و الاستغفار» و خداوند مى‏داند كه من نماز براى خدا و تلاوت قرآن و بسيارى دعا و استغفار را دوست مى‏داشتم» امام آن شب به خيمه باز مى‏گردد و تمام شب را چنين مى‏كند.(12)

اُنس امام با قرآن به دوران حيات جسمى محدود نمى‏شود بلكه بعد از شهادت نيز ادامه دارد: «منهال بن عمرو» گويد، چون سر مطهّر امام(ع) را به دمشق آورده بر نى حمل مى‏كردند، من پيش روى او بودم. شخصى سوره‏ى كهف را مى‏خواند تا رسيد به آيه‏ى شريفه‏ى «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُواْ مِنْ ءَايَتِنَا عَجَبًا؛(13) آيا پنداشتى كه داستان اصحاب كهف و رقيم از آيات شگفت ماست؟!» به خدا سوگند ناگاه آن سر مطهر به سخن آمد و با زبان فصيح فرمود: «شگفت‏تر از اصحاب كهف، واقعه‏ى شهادت و بردن من بر نى است»(14)

«سلمة بن كهيل» گويد: سر مطهّر را ديدم كه بر نى اين آيه را مى‏خواند «فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيم؛(15) خداوند شما را از شر ايشان نگه خواهد داشت و او شنواى داناست».(16)

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 4 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

نمونه هايى ازفضائل وسيره فردى امام حسين (عليه السلام)
 

احسان به قدر معرفت و بينش

روزى يك نفر از اعراب بيابان محضر حضرت حسين (ع) آمد و گفت: يابن رسول الله به يك خونبهاى كامل ضامن شده و از پرداخت آن عاجز شده‏ام، پيش خود گفتم: بروم مشكل خود را پيش بزرگوارترين مردم مطرح كنم و از او كمك بطلبم و از اهل بيت رسول الله، اصيل‏تر و بزرگوارتر نيافتم، لذا مشكل خودم را محضر شما آورده‏ام.

امام (ع) فرمود: اى برادر عرب سه مسأله از تو خواهم پرسيد اگر از يكى جواب بدهى يك سوم مال را به تو خواهم داد و اگر از دو مسأله جواب دادى دو سوم مال و در صورت جواب به هر سه مسأله، همه خونبها را به تو خواهم داد.

اعرابى گفت: يابن رسول الله (ص) آيا مثل تو از مثل من مى‏پرسد حال آنكه تو از اهل علم و شرف هستى؟ امام (ع) فرمود: بلى از جدم رسول خدا (ص) شنيدم، مى‏فرمود: «المعروف بقدر المعرفة» احسان به اندازه معرفت بايد باشد.

اعرابى گفت: حالا كه اين طور است بپرسيد اگر توانستم جواب مى‏دهم وگرنه از شما مى‏آموزم و لاقوة الا بالله.

امام (ع) فرمود: «أَىّ الاعمالِ أفضل؟»كدام عمل از همه اعمال افضل است؟ اعرابى جواب داد: «الايمان بالله» ايمان به خدا، امام فرمود: «فما النجاة من المهلكة؟»نجات از هلاكت كدام است؟ جواب داد: «الثقة بالله» اعتماد به خدا.

امام (ع) فرمود: كدام چيز مرد را زينت مى‏دهد؟ «فما يزيّن الرجل» گفت: علم كه توأم با حلم باشد.

فرمود: اگر آن نباشد كدام چيز زينت است؟

گفت: مال كه توأم با مروت و مردانگى باشد.

فرمود: اگر آن هم نباشد، كدام چيز زينت مرد است؟

جواب داد: فقر توأم با صبر و خويشتن دارى.

فرمود: اگر آن هم نباشد، ديگر چه چيز زينت انسان است ؟

جواب داد: صاعقه‏اى كه از آسمان بيافتد و او را بسوزاند، كه او به اين صاعقه اهل است .

حضرت خنديد و كيسه‏اى به اعرابى داد كه هزار دينار در آن بود، و انگشتر مباركش را نيز به او داد كه نگين آن به دويست درهم مى‏ارزيد، فرمود: دينارها را به طلبكاران خود بده، انگشتر را نيز صرف مخارج خودت بكن. اعرابى آنها را گرفت و اين آيه را خواند: «الله اعلم حيث يجعل رسالته» 1

دست بخشش گر

يك نفر عرب بيابانى داخل مدينه شد و گفت: بزرگوارترين كس در اين شهر كيست؟ او را به امام حسين صلوات الله عليه دلالت كردند، عرب داخل مسجد شد، ديد ابا عبدالله (ع) نماز مى‏خواند، او در مقابل حضرت ايستاد و چنين گفت:

لم يَخِب الان من رجاك و من
حرّك من دون بابك الحلقة
انت جواٌد و انت معتمدٌ
ابوك قد كان قاتل الفسقة
لو لاالذى كان من اوائلكم
كانت علينا الجحيم منطبقةً

هر كه امروز تو را اميد دارد و حلقه در تو را حركت دهد، نااميد نمى‏شود، تو اهل بخشش و اهل اعتمادى، پدرت على (ع) قاتل فاسقان بود اگر دين اسلام توسط گذشتگان شما عرضه نمى‏شد، جهنم ما را احاطه مى‏كرد.

امام (ع) با شنيدن اشعار او دانست كه انتظار كمك و مساعدت دارد، لذا به قنبر فرمودند: از مال حجاز چيزى مانده است؟ گفت: چهارهزار دينار مانده، فرمود: آنها را بياور كسى كه از ما سزاوارتر است آمده است آنگاه دو تا برد (لباس) خود را بيرون آورد، پولها را در آن پيچيد و از لاى دو آنها را بيرون آورد و به اعرابى داد، زيرا كه از او شرم مى‏كرد و چنين فرمود:

خذها فانى اليك معتذر
و اعلم بانى عليك ذو شفقة
لو كان فى سيرنا الغداة عصاً
امست سمانا عليك مندفقةً
لكن ربب الزمان ذو غِيَر
والكف منى قليلة النفقة

بگير اين پولها را، من از تو اعتذار مى‏كنم، بدان كه من به تو دلسوز و مهربانم، اگر در زندگى امروز، عصاى حكومت در دست ما بود، آسمان بخشش ما بر تو بسيار مى‏باريد، ليكن حوادث روزگار كارها را عوض مى‏كند، دست من از احسان كوتاه است .

اعرابى پولها را گرفت و گريست، امام فرمود: گويا عطاى ما را كم حساب كردى؟ گفت: نه، علت گريه‏ام آنست كه چگونه مرگ اين بخششگر را از بين خواهد برد.2

در خانه فقراء

عبدالرحمن خزاعى نقل مى‏كند روز عاشورا در پشت جناره پاك امام حسين (ع) زخمى ديده شد كه زخم سلاح نبود، از امام زين‏العابدين (ع) از علت آن پرسيدند، فرمود: «هذا مما كان يحمل الجراب على ظهره الى منازل الارامل و اليتامى و المساكين» 3

يعنى اين زخم اثر انبانهاست كه پدرم صلوات الله عليه بر دوش مى‏گرفت و به خانه بيوه زنان، يتيمان و فقرا، طعام مى‏برد، آرى انسانها كامل و برگزيدگان خدا چنين بوده‏اند.


پى نوشتها:

1- ناگفته نماند: شيخ مفيد در ارشاد امام سجاد (ع) را على اكبر فرموده و على بن الحسين (على اكبر مشهور) را كه در كربلا شهيد شد على بن الحسين الاصغر گفته است، مرحوم سيد محسن امين صاحب اعيان الشيعه براى آن حضرت شش پسر و سه دختر گفته است و نيز گويد: مشهور آن است كه: شهيد كربلا على اكبر بود. و امام سجاد (ع) على اصغر، سيره ائمه ج 3 ص 49.

2- بحار ج 44 ص 196.

3- مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص .66 بحار ج 44 ص 190.

4- بحار ج 44 ص 190.


خاندان وحى، سيد على اكبر قريشى، ص 334 - 337






نوشته شده در تاريخ یک شنبه 4 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر


امام ایستاد و خطبه ای كربلایی خواند : « اما بعد... می بینید كه كار دنیا به كجا كشیده است ! جهان تغییر یافته ، منكَر روی كرده است و معروف چهره پوشانده و ازآن جز ته مانده ظرفی، خرده نانی و یا چراگاهی كم مایه باقی نمانده است . » «زنهار ! آیا نمی بینید حق را كه بدان عمل نمی شود و باطل را كه ازآن نهی نمی گردد تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود؟ پس اگر اینچنین است ، من درمرگ جز سعادت نمی بینم و در زندگی با ظالمان جز ملالت . مردم بندگان حلقه به گوش دنیا هستند و دین جز بر زبانشان نیست؛ آن را تا آنجا پاس می دارند كه معایش ایشان از قِبَل آن می رسد ، اگر نه ، چون به بلا امتحان شوند ، چه كم هستند دینداران .»

 

 

راوی

آه از رنجی كه دراین گفته نهفته است ! و اما سرّالاسرار این خطبه در این عبارت است كه « لِیَرغَبَ المؤمن فی لقاء رَبِّه ـ تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود.‌» یعنی دهر بر مراد سفلگان می چرخد تا تو در كشاكش بلا امتحان شوی و این ابتلائات نیز پیوسته می رسد تا رغبت تو در لقای خدا افزون شود... پس ای دل ، شتاب كن تا خود را به كربلا برسانیم! می گویی : مگر سر امام عشق را برنیزه ندیده ای و مگر بوی خون را نمی شنوی ؟ كار از كار گذشته است . قرن هاست كه كار ازكار گذشته است ... اما ای دل ، نیك بنگر كه زبان رمز ، چه رازی را با تو باز می گوید :‌كلّ ارض كربلا و كلّ يوم عاشورا. يعني اگرچه قبله در كعبه است، اما فَاَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ. یعنی هر جا كه پیكر صد پاره تو بر زمین افتد ، آنجا كربلاست ؛ نه به اعتبار لفظ و استعاره ، كه در حقیقت . و هر گاه كه عَلَم قیام تو بلند شود عاشوراست ؛باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره . و اگر آن قافله را قافله عشق خواندیم در سفر تاریخ ، یعنی همین.

لیرغب المؤمن فی لقاء ربه ... عجب رازی در این رمز نهفته است ! كربلا آمیزه كرب است و بلا ... و بلا افق طلعت شمس اشتیاق است . و آن تشنگی كه كربلاییان كشیده اند ، تشنگی راز است. و اگر كربلاییان تا اوج آن تشنگی ـ كه می دانی ـ نرسند ، چگونه جانشان سرچشمه رحیق مختوم بهشت شود؟ آن شراب طهور كه شنیده ای بهشتیان را می خورانند ،‌میكده اش كربلاست و خراباتیانش این مستانند كه اینچنین بی سرودست و پا افتاده اند . آن شراب طهور را كه شنیده ای ، تنها تشنگان راز را می نوشانند و       ساقی اش حسین است ؛ حسین از دست یار می نوشد و ما از دست حسین.

الا یا ایها الساقی ادر كأساً و ناولها

كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكلها

عمر بن سعد ابی وقاص نخست مایل نبود كه امر میان او و امام حسین(ع) به پیكار كشد... هر كسی را لیله القدری هست كه در آن ناگزیر ازانتخاب خواهد شد وعمر سعد را نیز ساعتی اینچنین فراخواهد رسید . اما اكنون او می گریزد و دهر نیز در كمینش ، كه او را به این لیله القدر بكشاند. عمربن سعد فرزند سعد ابی وقاص است ، فاتح قادسیه ، و یكی از آن ده تنی كه می گویند رسول خدا هنگام مرگ از آنان رضایت داشته است . هنوز نیم قرن از رحلت رسول خدا نگذشته ، این پسر سعد ابی وقاص است كه در برابر فرزند رسول الله(ص) و وصی او ایستاده است . ابن سعد تلاشی بسیار كرد تا كارش به پیكار با حسین بن علی(ع) نكشد ، اما دهر هیچ كس را نا آزموده رها نمی كند ؛ صبورانه در كمین می نشیند تا تو را به دام امتحان درآرد و كارت را یكسره كند كه ان ربك لبالمرصاد . از گفت و گوهایی كه پیش از تاسوعا بین ابی سعد و امام گذشته است خوب می توان دریافت كه او كیست . امام می فرماید :« مگر از خدای پروا نداری ؟ خدایی كه معادت به سوی اوست. عزم پیكار بامن كرده ای حال آنكه مرا نیك می شناسی و می دانی كه فرزند كیستم . بیا و این قوم را واگذار و با من همراه شو تا به خدا نزدیك شوی.» ابن سعد گاهی مایملكش را بهانه كرد و گاهی خانواده اش را ... تا اینكه امام امید از او بازگرفت و برخاست كه بازگردد در حالی كه می گفت :« چه می اندیشی ؟ آیا نمی دانی كه به زودی تو را در بستر خواهند كشت و در قیامت نیز رحمت خدا از تو دریغ خواهد شد؟امیدوارم كه از گندم عراق جز اندك زمانی بهره مجویی .» و این سخن دامی است كه دهر در كمین ابن سعد گسترده است تا لب به تمسخر بگشاید كه :« اگر به گندم دست نیافتم ، جو كه هست !» و با این سخن به پرتگاه لعنت خدا در افتد . آیا هنوز عمرسعد را امید نجاتی هست؟ تلاش امام برای آنكه عمرسعد را از ورطه ای كه در آن گرفتار افتاده بود نجات بخشد به جایی نرسید . در تاریخ ها آمده است كه امام تا پیش از عصر تاسوعا بارها با او به گفت و گو نشست و اگر چه از آنچه دراین دیدارها گذشته است جز همان مختصر كه ذكر شد هیچ چیز نمی دانیم ، اما سیره سیاسی امام حسین(ع) از آنچنان روشنایی و صفایی برخوردار است كه هیچ جای شبهه ای باقی نمی گذارد.

 

 

راوی

پر روشن است كه امام حسین(ع) در مرداب وجود عمر سعد به جست و جوی كدام گوهر نابی آمد است : شاید در این مرداب كه روزگاری با اقیانوس های آزاد پیوند داشته است هنوز نشانی از حیات باشد، شاید در این مدفن تاریكی كه عمرسعد فطرت الهی خویش را در آن به خاك سپرده است هنوز روزنه ای رو به آفتاب گشوده باشد .امام آفتاب كرامتی است كه خود را از ویرانه ها نیز دریغ نمی كند. آسمان را دیده ای كه چگونه در گودال های حقیر آب نیز می نگرد؟ آب را دیده ای كه چگونه پست ترین دره ها را نیز از یاد نمی برد؟ چگونه می توان كار پاكان را قیاس از خود گرفت ؟‌ امام رابا خداوند عهدی است كه غیر او را در آن راهی نیست ، و بر همین پیمان است كه امام پای می فشارد .نه ، این راز نه رازی است كه با من و تو درمیان نهند . ولایت امام بر مخلوقات ولایت خداست، یعنی همه ذرات عالم ، از پای تا سر ، بقایشان به جذبه عشقی است كه آنان را به سوی امام می كشد، اما خود از این جذبه بی خبرند . اگر او كشكشانه ما را به كوی دوست نكشد و بر پای خویش رهایمان كند، یاران ، همه از راه باز می مانیم . آسمان را دیده ای كه از او بلندتر هیچ نیست ، اما درگودال های حقیر آب نیز می نگرد؟ امام در مرداب وجود عمرسعد در جست و جوی نشانی از دریاست، دریای آزاد ، دریایی كه به اقیانوس راه دارد. زهیر بن قین هر چند خود نمی خواست، اما امام آن عهد فراموش شده را با او تازه كرد.

عمرسعد نمی خواست كه كار او با امام به پیكار بینجامد . این حقیقت از مَطلع نامه ای كه برای ابن زیاد نگاشته معلوم است :« خداوند آتش را خاموش كرد و اتفاق برقرار شد و كار امت به صلاح آمد .»... با این همه قصد دارد كه باطن خویش را از ابن زیاد كتمان كند. اما ابن زیاد زیرك تر از آن بود كه فریب عمرسعد را بخورد و گفت :« این نامه مرد خیرخواهی است كه امیر خویش را اندرز گفته و دل بر قوم خویش سوزانده است.» دست تقدیر همه لوازم را یكجا گرد آورده است تا آنچه باید، به انجام رسد . «شمر بن ذی الجوشن » نیز حاضر است تا ابن زیاد را با سخنان خویش در آنچه قصد كرده است تشجیع كند... اگر خداوند انسان را رها كند ،‌دهر نیز با او همداستان می شود. اما به راستی مگر تا كجا می توان شرور بود كه خداوند انسان را در كاری اینچنین زشت یاری كند؟ شمر از جانب ابن زیاد مأمور شد تا امریه او را به عمر سعد برساند و اگر آن شوربخت از جنگ با حسین سرباز زد، خود به جای او بنشیند و عمرسعد را گردن بزند و سرش را برای ابن زیاد بفرستد . او نامه ابن زیاد را به عمرسعد رساند و منتظر ماند تا جواب آن را دریافت كند. ابن زیاد نوشته بود :« من تو را به جانب حسین نفرستاده ام كه دست از او برداری و وقت را بیهوده بگذرانی . بنگر كه اگر حسین و اصحابش تسلیم رأی من شدند ، آنان را به مسالمت نزد من گسیل دار و اگر نه ... برآنان حمله بر و خونشان را بریز و پیكرشان را مُثله كن كه حق آنها این است . آنگاه كه حسین كشته شد، او را زیر سم ستوران بینداز و بر سینه و پشتش اسب بتاز ، كه ناسپاس است و مخالف . من می دانم كه این كار پس ازمرگ او را زیانی نخواهد رساند ، اما عهد كرده ام كه با او اینچنین كنم . چنان كه به امرما عمل كنی ، پاداشت پاداش كسی است كه مطیع فرمان بوده است ، و اگر نه ، از مقام خود كناره گیر و امر لشكر را به شمر بن ذی الجوشن بسپار كه باقی را او خود می داند .»

عمر بن سعد به روشنی دریافت كه شمربن ذی الجوشن در این میانه چه كرده است .او می دانست كه حسین بن علی تسلیم نخواهد شد . این جمله ای است كه از او در وصف حسین نقل كرده اند كه خطاب به شمر گفته است :« والله همان دلی را كه علی داشت در میان دو پهلوی پسرش نهاده اند.» آنگاه فرماندهی لشكر پیاده را به او سپرد و آماده جنگ شد.» شامگاه تاسوعا عمربن سعد چون قصد كرد كه حمله آغاز كند فریاد كرد :« یا خیل الله ، اركبی و ابشری ! ـ لشكرخدا سوار شوید؛‌ مژده باد شما را به بهشت .» و عجبا! این همان كلامی است كه پدرش سعد ابی وقاص در جنگ قادسیه بر زبان آورده بود . آیا به راستی عمر بن سعد نمی داند كه چه می كند‌ ، یا خود را به نادانی زده است؟

 

 

راوی

هنوز نیم قرن از حجه الوداع نگذشته ، امت محمد(ص) تیغ بر اوصای او كشیده اند و با نام اسلام ، قلب اسلام را كه امام است ، می درند! اجسامشان به جانب قبله نماز می گزارند ، اما ارواحشان هنوز همان اصنامی را می پرستند كه ابراهیم شكسته بود. اجسامشان به جانب قبله نماز می گزارند، اما ارواحشان با باطن قبله كه امامت است، پیكار می كنند. جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرك بت پرست كه در درون آدمی است ایمان نیاورد ، چه سود كه بر زبان لااله الا الله براند؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها می كندو خانه كعبه را عوض از صنمی سنگی می گیرد كه روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف كند. و ای كاش تا همین جا بسنده می كرد و قلب قبله را با تیغ نمی درید! عجبا! جهان را ببین كه چه سان وارونه می شود! افمن یمشی مكبا علی وجهه اهدی امن یمشی سویا علی صراط مستقیم ؟





نوشته شده در تاريخ یک شنبه 4 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر



محرم

مهلت شب عاشورا

 

بعد از ظهر روز نهم محرم بود. روز به آخر می‏رسید، اما به نظر می‏رسید كه جنگ، اجتناب ناپذیر است. آفتاب می‏رفت تا چهره خونرنگ خود را در نقاب مغرب پنهان سازد و غروبی غمگین از افق اشكار شود.

 

در میان سپاه كوفه هلهله ‏ای بود كه صدای آن به گوش یاران امام هم می‏رسید. گویا برای حمله آماده می‏شدند. آنان می‏پنداشتند كه می‏توانند حسینیان را به سازش و تسلیم وا دارند، در حالی كه جبهه حق، سعادت را در شهادت و بهشت را زیر سایه شمشیرها می‏دانستند:« الجنّةُ تحت ظِلال السُّیوفِ.»

 

عمرسعد (فرمانده سپاه كوفه) فرمان حمله داد. نیروهای دشمن آماده شدند، جمعی هم به طرف اردوگاه امام حسین(ع) تاختند. صدای سم اسب هایشان هر چه نزدیك‏تر می‏شد.

امام كه درون خیمه بود، برادرش «عباس» را مأموریت داد تا از هدف و خواسته آنان كسب اطلاع كند. این سرور جوانان بهشت، پاره تن پیامبر و سالار شهیدان عالم به برادرش فرمود: جانم فدایت عباس! سوار شو، برو ببین اینان چه می گویند، چه می‏خواهند، برای چه به این سو تاخته ‏اند.

 

عباسِ رشید همراه بیست تن از یاران، بیرون شتافتند و برای گفتگو با مهاجمان به آن سوی رفتند. عباس پیام امام را رساند و هدفشان را جویا شد. آنان گفتند: حسین بن علی یا باید تسلیم شود و سر بر فرمانِ امیر كوفه نهد و با یزید بیعت كند یا آماده نبرد باشد.

 

عباس با شتاب، عنان كشید تا حرف آنان را به امام برساند. در این فاصله برخی از همراهان عباس از جمله زهیربن قین و حبیب بن مظاهر با آنان به گفتگو پرداختند و نصیحتشان كردند كه دست از جنگ با حسین بردارند و دامان خود را به ننگ كشتنِ فرزند پیغمبر نیالایند، اما آنان گوش شنوایی برای این گونه حرف ها نداشتند.

 

امام پاسخ داد: بیعت و سازش كه هرگز، اما برای جنگ آماده ‏ایم؛ ولی برادرم عباس، برو و اگر بتوانی از اینان امشب را مهلت بگیر تا فردا صبح، می‏خواهم امشب را به عبادت خدا و نماز و دعا بپردازم؛ من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را بسی دوست می‏دارم.

 

و... مهلت داده شد. یك واحد از سواران عمرسعد، در شمال كاروان حسین(ع) موضع گرفتند و به نوعیبهمحاصره پرداختند، شاید برای آن كه مانع رسیدن نیروهای امدادی به اردوی امام شوند یا مانع برداشتن آب یا مانع فرار... .

 

سپاه كوفه و فرماندهان آن، با خیالی خام، همچنان امید داشتند كه فردا شود و حسین بن علی تسلیم گردد و او را نزد امیر خود، عبیدالله بن زیاد ببرند.

 

عباس، جانِ جدایی ناپذیر از حسین بود. در همین ایام، در دیدار شبانه امام حسین(ع) و عمر سعد، كه در محلی میان دو اردوگاه انجام گرفت و امام می‏كوشید كه عمر سعد را از دست زدن به جنگ باز دارد، امام به همه همراهان فرمود كه بروند؛ تنها عباس و علی اكبر را با خود داشت. عمر سعد هم فقط پسر و غلام خود را در كنار خویش داشت. حضور عباس در كنار امام حسین(ع) در دیدار و مذاكره ‏ای با آن حساسیت، جایگاه والای او را نزد امام نشان می‏دهد. او دل به امام سپرده و عاشق امام بود. تصور جدایی از امام در ذهن او راه نداشت:

دل رهاندن ز دست تو مشكل

 

جان فشاندن به پای تو آسان


بندگانیم جان و دل بر كف


چشم بر حكم و گوش بر فرمان


 

و او هم دل به امام باخته بود و هم گوش به فرمانش سپرده بود.

 

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 4 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
(تعداد کل صفحات:6)      [ 1 ]   [ 2 ]   [ 3 ]   [ 4 ]   [ 5 ]   [ 6 ]  

.: Weblog Themes By Rasekhoon:.