رازهايي در سينه ي ماتم زده محرم
روزها رازهايي در سينه دارند كه تقديم روشن بينان مي شود انهايي كه چشم هاي خود را به روشنايي مي برند توانايي نگريستن به خورشيد بر امده روز را ندارند . راز دانان روزها از حادثه ها عبرت مي اموزند و بر واقعه ها با ديده تعبير مي نگرند ،ايات نيك را شاكرند و بر نشانه هاي هيبت وعسرت صابر .زير اشك به فراخي و صبر به تنگي نشان خردمندي است.
حسين ابن علي (ع)از دوران نوجواني كه شاهد انحراف دستگاه حكومت اسلامي از مسير اصلي خود بود ،موضع گيري هاي سياسي پدر خود پيروي و حمايت يمي كرد ،و در صحنه هاي سياسي و نظامي در كنار ان حضرت قرار داشت و در هر سه جنگي كه در اين دوران براي پدر ارجمندش پيش امد،شركت فعال داشت .
در زمان امام حسين (ع) انحراف از اصول و موازين اسلام و در زمان عثمان گسترش يافته بود ،به اوج خود رسيده بود. در آن زمان معاويه كه سالها از سوي خليفه دوم و سوم به عنوان استاندار در منطقه شام حكومت مي كرد و موقعيت خود را كاملا تثبيت كرده بود ،به نام خليفه مسلمين سر نوشت و مقدرات كشور اسلاميث را در دست گرفته و حزب ضد اسلامي اموي را بر امت مسلمان مسلط ساخته بود و به كمك عمال ستمگر و يغماگر خود حكومت سلطنتي استبدادي تشكيل داده و چهره اسلام را وارونه ساخته بود . در اثر اين سياست شوم ،شخصيت جامعه اسلامي مسخ و ارزشها دگرگون شده بود به طوري كه مسلمانان با آن كه مي دانستند اسلام هيچ وقت اجازه نمي دهد آنان مطيع زمامداران بيدادگري باشند كه به نام دين بر آنان حكومت كنند ، با اين حال بر اثر ضعف و ترس و نا اگاهي از انها پشتيباني مي كردند . در اثر اين سياست ،مسلمانان بر خلاف منطق قران و تعاليم پيامبر (ص)تبديل به افرادي ترسو،سازشكار ،ظاهر ساز شده بودند . با وجود اين وضع اسفناك و انفجار اميز موجود به دليل پيمان صلح امام حسن و ژست ديني معاويه قيام و انقلاب مسلحانه امام حسيبن در آن زمان ميسر نشد .اما در زمان يزيد كه نابساماني در جامعه به اوج رسيده بود اين امكان فراهم گشت.
امام حسين با جانبازي نهي از منكر كرد
حجةالاسلام واعظ موسوي گفت: امام حسين (ع) در مقابل يزيد به طور علني ايستادگي كرد و از بيعت با وي سر باز زد و اين در حالي بود كه در زمان معاويه به دليل شرايط موجود به ناچار در خفا به روشنگري مي پرداخت.
وي افزود : ايشان از سنت امر به معروف و نهي از منكر را تنها با زبان گفتار كافي نمي دانست زيرا با وضعيت پيش آمده ان را موثر نمي ديد وبا ضعف اساسي موجود در جامعه جانبازي و خون دادن را ترجيح داد تا مجددا شرايط را براي رشد اسلام مساعد سازد.
وي اذعان داشت:با توجه به اين كه جامعه درذ زمان معاويه حال قياتم و انقلاب را نداشت و شمشير جهاد به اب عافيت شسته بود امام حسين وادار به بستن پيمان با معاويه شد.
وي تصريح كرد : اگر امام حسين در زمان معاويه قيام مسلحانه مي كرد ،معاويه مي توانست آن را به يك شورش غير موجه و بر خلاف مواد پيمان صلح بين طرفين معرفي كند و چون جامعه آن زمان شرايط قيام را نداشت طبعا منطق معاويه مورد تاييد مردم قرار مي گرفت.
امام حسين (ع) وجود يزيد را برابر با نابودي حكومت اسلامي مي دانست
حجةالاسلام عدالتيان گفت : سيد الشهدا در مقابل بيعت با يزيد ايستاد و در برابر اين پيشنهاد بي شرمانه گفت اگر يزيد بر جامعه اسلامي باشد چيزي از اسلام نمي ماند .
وي اظهار داشت : امام حسين (ع) به دليل سياست و دغل بازي هاي معاويه در زمان او امادگي قيام را نداشت و تنها توانست به روشنگري در جامعه بپردازد .
وي خاطر نشان كرد : تا زماني كه امام حسن (ع) به شهادت نرسيده بود امام حسين مطيع امر ايشان بودند اما پس از ان در وادي سياست وارد شده و اولين اقدامات سياسي خود را در زمان خلافت معاويه انجام داد.
حجةالاسلام عدالتيان ادامه دادا : زندگي سياسي امام حسين در دو بخش مبارزات پنهاني در زمان معاويه و مخالفت علني در دوران حكومت يزيد قابا بررسي است.
افشاى مفاسد معاويه و يزيد در سخنان امام حسين(ع)
هر نهضت و قيامى نياز به مقدماتى دارد، مخصوصا قيامهايى كه منجر به برخورد نظامى و قتل و كشتار مىشود. از مهمترين عامل و مقدمه هر انقلاب و قيام كه نقش كليدى دارد، آگاهى دهى و اطلاع رسانى است، آگاهى دادن از چهره واقعى دشمنان، آگاهى دادن از اهداف قيام.
امام حسين(ع) سالها قبل از قيام عاشورا يكى از مسائلى كه سخت بر آن تكيه و پافشارى نمود افشاگرى عليه چهره فاسد و نقاب دار معاويه و همين طور بيان رسوائىها و مفاسد يزيد ملعون بود، آنچه پيش رو داريد، نگاهى است گذرا به افشاگريهاى آن حضرت عليه معاويه و يزيد .
الف: افشاگرى عليه معاويه
1- افشاى چهره معاويه و همراهان در جنگ صفين
در يكى از روزهاى جنگ صفين طراحان شام، از جمله معاويه به فكر نفوذ در خاندان عترت افتادند. عبدالله عمر براى امام حسين(ع) پيغام ملاقات فرستاد، وقتى در گوشهاى از ميدان بسوى او رفت، پسر عمر گفت: من براى جنگ با تو نيامدم، مىخواهم تو را نصيحت كنم، امام حسين(ع) فرمود: چه نصيحتى دارى؟ گفت: قريش از پدرت اطاعت نمىكنند، آيا تو مىتوانى با على(ع) مخالفت كنى و او را بر كنار سازى تا ما همه تو را به عنوان رهبر جامعه اسلامى برگزينيم؟!
حضرت، از اين سخنان برآشفت و فرمود: «سوگند بخدا! هرگز من به خدا، و پيامبر خدا(ص) و جانشين رسول خدا (ص) كافر نمىگردم...
گم شو، واى بر تو از شيطان متكبر به تحقيق كه شيطان اعمال زشت تو را زينت داده و تو را فريفته است تا آنكه تو را از دين اسلام خارج ساخته كه از قاسطين اطاعت كنى و معاويه اين مرد خارج شده از دين را يارى دهى.
همواره معاويه و پدرش ابوسفيان با رسول خدا و مسلمانان در جنگ بودند و از دشمنانشان بحساب مىآمدند.
سوگند بخدا! كه آن دو مسلمان نشدند بلكه از روى ترس و طمع تسليم گرديدند، پس امروز تو بى سرزنشى از وجدان، جنگ مىكنى، و به ميدان جنگ مىآيى تا به زنان شامى دسترسى پيدا كنى، پس اندك زمانى لذ ت ببر، كه من از خداوند عزيز و بزرگ اميدوارم به زودى تو را بكشد»(1)
وقتى عبدالله بن عمر گزارش سخنان امام حسين(ع) را به معاويه داد معاويه گفت: حسين فرزند همان پدر است فريب تو را نمىخورد.
2- افشاگرى بعد از شهادت حجر:
پس از آنكه معاويه جمعى از ياران اميرمؤمنان(ع) همراه با حجربن عدى را به شهادت رساند، همان سال به سفر حج رفت.
در مجلسى با حضرت اباعبدالله(ع) ملاقات نمود با غرورى خاص گفت: «اى اباعبدالله! آيا اين خبر به تو رسيد كه ما با حجر و ياران او كه شيعيان پدرت بودند چه كرديم؟
امام پرسيد: چه كرديد؟ معاويه گفت: پس از آنكه آنها را كشتيم، آنها را كفن كرديم، و بر جنازهشان نماز ميت خوانديم.
حضرت فرمود:«اى معاويه! اين گروه در روز رستاخيز با تو مخاصمه خواهند كرد. بخدا سوگند! اگر ما به ياران تو تسلط مىيافتيم نه آنها را كفن مىكرديم و نه بر آنان نماز مىخوانديم.
اى معاويه! بمن خبر رسيده است كه تو به پدر من ناسزا مىگويى و عليه او اقدام مىكنى و يا عيبجوئى بنى هاشم را مورد تعرض قرار مىدهى، اى معاويه اگر چنين مىكنى پس به نفس خويش بازنگر و آن را با حق و واقعيتها ارزيابى كن، اگر عيبهاى بزرگ را در آن نيابى بى عيب هم نيستى، درست است كه ما با تو دشمنى داريم.
سپس از غير كمان خود تير رها مىكنى و به هدفى كه ديگران برايت تعيين كردهاند نشانه مىروى، تو از پايگاه نزديك به دشمنى و عداوت ما برخاستهاى.
سوگند بخدا! تو از مردى (عمر و عاص) اطاعت مىكنى كه نه در اسلام سابقهاى دارد، و نه نفاق او تازگى خواهد داشت، و نه رأى تو را خواهد داشت، اى معاويه! نگاهى به خويشتن بيانداز و اين منافق را رها كن.»(2)
3- افشاى سياستهاى معاويه
معاويه با اينكه قرار داد نامه صلح امضاء كرد و پذيرفت كه حكومت را پس از خود به شوراى مسلمين واگذارد، و آن را بصورت موروثى در نياورد، در اواخر زندگانى خود خيانت كرد و تصميم گرفت براى ولايت عهدى يزيد از مسلمانان بيعت بگيرد.
روزى امام حسين(ع) را به مجلس عمومى خود طلبيد و اظهار كرد با يزيد بيعت كند امام بپاخاست و خطابهاى ايراد كرد و فرمود: ... اى معاويه! آنچه درباره كمالات يزيد و لياقت وى براى امت محمد(ص) بر شمردى شنيديم، قصد دارى طورى به مردم وانمود كنى كه گويا فرد ناشناختهاى را توصيف مىكنى، يا فرد غائبى را معرفى مىكنى و يا از كسى سخن مىگويى كه گويا تو درباره او علم و اطلاع مخصوصى دارى، در حالى كه يزيد ماهيت خود را آشكار كرده و موقعيت (سياسىو اجتماعى و اخلاقى) خودش را شناسانده است.
از يزيد آنگونه كه هست سخن بگو! از سگ بازيش بگو، در آن هنگام كه سگهاى درنده را بجان هم مىاندازد، از كبوتر بازيش بگو، كه كبوتران را در بلند پروازى به مسابقه وامىدارد. از بوالهوسى و عياشى او بگو كه كنيزكان را به رقص و آواز وا مىدارد. از خوشگذرانيش بگو كه از ساز و آواز خوشحال و سرمست مىشود.
آنچه در پيش گرفتى كنار بگذار، آيا گناهانى كه تاكنون درباره اين امت بر دوش خود بار كردهاى ترا كافى نيست؟
بخدا سوگند! تو آنقدر از روش باطل و ستمگرانه خود و ادامه تجاوز و ظلم دست بر نداشتى تا كاسههاى صبر مردم لبريز گرديد، اينك بين مرگ و تو بيش از يك چشم بر هم زدن فرصتى باقى نيست پس بسوى عملى بشتاب كه براى روز رستاخيز و حضور همگان مفيد باشد، روزيكه گريز گاهى در آن نيست. اى معاويه! ترا مىبينم كه پس از اين اعمال ننگين متعرض ما مىشوى، و ما را از ميراث پدران خود منع مىكنى.
بخدا سوگند! ما وارث پيامبر هستيم، ولى تو همان دلائل را پيش مىكشى كه به هنگام مرگ رسول خدا(ص) پيش كشيدند، و ناگزير مردم هم آن را پذيرفتند، و از روى ايمان بدان گردن نهادند آرى عذرها تراشيديد و آنچه خواستيد انجام داديد، و آنگاه گفتيد: «اين چنين بود و اين چنين هم خواهد بود» تا سرانجام از يك راه باورنكردنى كار بدست تو افتاد، اينجاست كه صاحبان بصيرت بايد عبرت بگيرند، تو براى توجيه كارهايت از عنوان صحابهاى پيامبر استفاده كردى...
معاويه! تو چگونه مصاحبت كسى (همچون عمرو عاص) را پذيرفتهاى كه نه صحابى بودنش قابل اعتماد است و نه دين و خويشاونديش مورد اطمينان؟
تو مىخواهى لباس شك و ترديد بر اندام مردم پوشانى تا ديگران از لذتهاى دنيا كامياب شوند، و شقاوت آخرت نصيب تو گردد، اين همان خسران آشكار و ضرر واضح و روشن است.(3)
4- سخنرانى افشاگرانه در منى
امام حسين(ع) در اواخر زندگى معاويه كه خيانت به صلحنامه با امام حسن(ع) را آشكارا مطرح و براى يزيد بيعت مىگرفت، به حج رفت و در «منى» مردان و زنان بنى هاشم و دوستان و ياران خود را جمع و به پاخاست و به افشاى سياستهاى شيطانى معاويه پرداخت و چنين فرمود:
«اما بعد فان هذا الطاغيه قد فعل بنا و شيعتنا ما قد رأيتم و علمتم و شهدتم...؛ آنچه را كه اين مرد سركش (معاويه) بر ما و شيعيان ما روا داشته مىنگريد و شاهديد، اينك مىخواهم مطلبى را از شما بپرسم اگر راست گفتم تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم تكذيب نماييد.
سخنانم را بشنويد و حرفهايم را بنويسيد، آنگاه به شهرها و قبيلههاى خودتان باز گرديد و آنچه در حق ما ميدانيد به دوستان صميمى و افراد مورد اطمينان خود بگوييد.
من اعلان خطر مىكنم از اينكه اين مطلب كهنه شده و از هم بپاشد، و حق از بين برود، گرچه «خداوند نورش را گسترش خواهد داد و گرچه كافران آنرا نپسندند.»(4)
شما را به خدا سوگند! آيا مىدانيد كه على بن ابى طالب برادر پيامبر(ص) بود؟ در آن هنگام كه رسول خدا مسلمانان را با يكديگر برادر كرد ميان خود و پدرم پيمان برادرى بست و فرمود: «در دنيا و آخرت تو برادر منى، و من برادر تو هستم»...شما را بخدا! اى مردم آيا مىدانيد كه رسول خدا(ص) على بن ابى طالب را در روز غدير به جانشينى خود منصوب كرد، و مردم را به ولايت او فرا خواند...آيا مىدانيد رسول خدا(ص) در آخرين خطبه خود فرمود:«من دو چيز سنگين و گران قيمت در ميان شما نهادم اين دو چيز كتاب خدا و اهل بيت من است، بر آنها چنگ بزنيد و تمسك جوئيد تا گمراه نگرديد.»(5)
5 - سخنرانى ديگر در منى
حضرت اباعبدالله (ع) به ميزان تحركات سياسى بنى اميه و شخص معاويه در روزهاى آخر زندگى، به تبليغات گستردهاى در مدينه، در سفر حج دست زد.
«... شما مصيبت بارترين مردم هستيد، زيرا از مسئوليتها عالمانه و آگاهانه دست كشيديد و علت همه گرفتاريها آن است كه زمام امور و اجراى احكام بايد بدست علماى الهى باشد كه در رعايت حلال و حرام خدا امين هستند، ولى اين مقام و منزلت از شما سلب شده است چرا كه از محور حق پراكنده شديد، و با وجود دلائل روشن در سنت پيامبر(ص) اختلاف كرديد، اگر بر رنجها و آزارها شكيبايى داشتيد، و سختيهاى راه خدا را تحمل مىكرديد اجراء امور دين خدا بدست شما مىافتاد، ولكن شما ستمگران را در مقام و منزلت خود جايگزين ساختيد و امور دين خدا را بدست آنان سپرديد، و آنان به اشتباه عمل مىكنند، و در شهوات خود گام برمىدارند و بر شما مسلط شدند.
چون شما از مرگ فرار كرديد، و عاشقانه به زندگى گذرا، دل نهاديد، و ضعيفان و بىنوايان را بدست ستمگران سپرديد تا برخى را برده و مقهور خود ساختند، و برخى را براى لقمه نانى بيچاره و ناتوان كردند، ستمگران در ملك خدا، طبق ميل و خواست خودگام برميدارند، و با تمايلات خود راه پستى و مذمت را هموار مىسازند، از اشرار پست فطرى پيروى مىكنند، و جسورانه در مقابل خداى متعال مىايستند، در هر شهرى بر فراز منبر گويندهاى دارند كه فرياد ميزند، و با صداى بلند سخن مىگويد.
زمين در تسلط كامل آنان است، و دستشان از هر جهت باز و گشوده است، مردم بردگان آنانند آنگونه كه هر دستى بر سر آنان كوبيده شود قادر به دفاع نيستند.
گروهى از اين جباران كينه توز، سخت بر بينوايان چيره گشتهاند، و گروهى فرمانروايانى هستند كه نه خدا را مىشناسند، و نه روز معاد را باور دارند.
در شگفتم!! و چرا در شگفت نباشم؟! كه زمين را مردى حيلهگر و مكار و فردى تيره روز، تصرف كرده و بار مسئوليت مومنين را كسى بدوش كشيده كه هرگز به آنان رحم نمىكند، خدا در اين نزاعى كه بين ما و او درگرفته، بهترين حاكم است، و در نبرد ما با او، قضاوت خواهد كرد...»(6)
6- نامه هشدار دهنده به معاويه:
«...هان اى معاويه! آيا تو آنكس نيستى كه حجر كندى را كشتى؟ و مردم نمازگزار و پرهيزكار را كه ظلم و بدعت را نمىپسنديدند؟ و در امر دين از سرزنش كسى نمىترسيدند؟ تو با ظلم و ستم آنها را كشتى با اينكه سوگندهاى فراوان خوردى عهد و پيمان استوار نمودى كه آنها را نمىكشى، بى آنكه در ملك تو فتنهاى پديد آورند، يا دشمنى آغاز كنند.
هان اى معاويه، آيا تو همان نيستى كه عمر و بن حمق خزاعى صحابى رسول خداى را كشتى؟ آن مرد صالح كه عبادت اندامش را لاغر و رخسارش را زرد نموده بود، آنهم بعد از زمانى كه خط امان دادى، و بعهد خداى محكم نمودى، با آن ميثاق و پيمان كه اگر مرغى را عطا مىكردى از فراز كوههاى بلند بنزد تو مىآمد، آنگاه بر خدا جرئت كردى، و عهد خداى را كوچك شمردى و بى جرم و جنايت او را كشتى.
آيا تو همان نيستى كه زياد بن سميه را كه از عبدى از بنى ثقيف متولدشد با خود برادر خواندى؟ و او را پسر ابوسفيان شمردى؟ و حال آنكه رسول خدا(ص) فرمود: «مولود منسوب بفراش است و بهره زناكار سنگ است».
تو به مصلحت خويش سنت رسول خداى را پشت پا زدى، و پسر عبيد را برادر گفتى، و بحكومت عراقين فرستادى، تا دست و پاى مسلمانان را قطع كرد، و چشمهاى ايشان را به آهن گداخته نابينا نمود و بدنهاى ايشان را بر شاخههاى درخت خرما آويزان كرد.
گويا از اين امت نبودى، و اين امت را با تو هيچ نسبتى نبود.
آيا تو آنكس نيستى كه زياد بن ابيه براى تو نوشت مردم حضرميين بر دين على هستند، و تو دستور دادى كه از آنان كه بر دين على ميروند يك تن زنده مگذار، و او همگان را كشت و مثله كرد و حال آنكه سوگند به خداى على(ع) بحكم اسلام تو و پدرت را بايد دستخوش شمشير مىساخت.
و امروز به بهانه همان دين، غصب مسند خلافت كردى و گرنه شرف تو و پدرت آن بود كه زمستان و تابستان دنبال شتران كاسبى مىكرديد...
من هيچ فتنهاى را در اين امت بزرگتر از خلافت و حكومت تو نمىدانم و از براى خود و دين خويش و امت محمد (ص) هيچ سودى برتر از آن نمىدانم كه با تو جهاد كنم...
قسم بجان خودم كه تو به هيچ عهدى و شرطى وفا نكردى، و مسلمانان را بعد از عهد و پيمان و صلح و سوگند كشتى بى آنكه با تو مبارزهاى كنند و نبردى آغاز نمايند، و جرم و گناه ايشان جز ذكر فضايل ما و تعظيم حقوق ما نبود، پس كشتى ايشان را از بيم آنكه مبادا هلاك شوى و ايشان زنده بمانند يا بميرند و حرارت تيغ تيز تو را نچشند.
بدان اى معاويه كه روز حساب مىآيد و هنگام قصاص فرا مىرسد، بدان كه خداى را كتابيست كه اعمال كوچك و بزرگ را فرو گذار نكرده و تمام اعمال در آن ثبت است و خداوند فراموش نمىكند كه مردم را به بهتان گرفتى، و دوستان خدا را به تهمت زدى و جماعتى را كشتى و گروهى را از خانهها و شهرهاى خود بيرون كردى و از براى پسرت يزيد كه جوانى شراب خوار و سگ باز بود، از مردم بيعت گرفتى...»(7)
7- نامه اعتراض آميز
بعد از آنكه معاويه براى يزيد از مردم بيعت گرفت، حضرت در نامه اعتراضآميز و افشاگرانه، نوشت: «اى معاويه پسرت را جانشين خود قرار دادى، او نوجوانى است كه شراب مىخورد، و با سگها بازى مىكند، توبه امانت الهى خيانت كردى و مردم را آلوده ساختى، و پندهاى پروردگارت را نپذيرفتى، چگونه ممكن است رهبرى امت محمد(ص) را كسى بر عهده گيرد كه شراب مىخورد؟ و با فاسقهاى شرور زمان، مست كننده مىنوشد، شرابخوار بر يك درهم پول امين نمىباشد، چگونه رهبر امت اسلامى خواهد شد؟
معاويه! بزودى با اعمال خود وارد قيامت خواهى شد كه ديگر دفتر توبه بسته خواهد بود»(8)
ب: افشاگرى عليه يزيد
بعد از مرگ معاويه، سران بنى اميه يزيد را بر تخت حكومت نشاندند و فشار سياسى بر مخالفان مخصوصاً شخص امام حسين(ع) را آغاز كردند.
يزيد نامهاى به «وليد بن عتبه» فرماندار مدينه نوشت و تأكيد كرد كه از امام حسين(ع) بيعت بگيرد. وى در حالى كه مروان بن حكم يهودى زاده در كنارش قرار داشت امام را طلبيد و دستور يزيد را ابلاغ كرد.
امام فرمود: اين مسئله يك موضوع اجتماعى و عمومى است بايد در ميان عموم مردم طرح شود، مهلتى دهيد تا فردا به شما پاسخ بگويم.
مروان به فرماندار مدينه گفت: او را زندانى كن اگر از دست ما برود ديگر بيعت نخواهد كرد يا گردن او را بزن. امام حسين(ع) فرمود: «اى امير! مائيم خاندان نبوت و معدن رسالت، در خاندان ما محل رفت و آمد فرشتگان و محل نزول رحمت خداست. خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نمود، و تا آخر نيز همگام با ما خاندان به پيش خواهد برد.اما يزيد مردى شرابخوار است كه دستش به خون افراد بيگناه آلوده است، او شخصى است كه دستورات الهى را درهم شكسته و در مقابل چشم مردم مرتكب فسق و فجور مىگردد، آيا رواست شخصى همچون من با آن سوابق درخشان و اصالت خانوادگى با چنين مردى فاسق بيعت كند؟...»(9)
پاسخ افشاگرانه به شعارهاى يزيد
طراحان سياسى بنى اميه پس از مرگ معاويه مىخواستند با تهاجم تبليغاتى چهره مطلوبى از يزيد نشان دهند، يزيد را واداشتند تا اشعارى در مدح و ستايش بنى هاشم و ارزش صلح و سازش بسرايد و آن را در شهر مدينه در ميان قريش و بنى هاشم پخش كردند وقتى آن اشعار بدست امام حسين(ع) رسيد اينگونه پاسخ داد: «بنام خداوند بخشنده مهربان، پس اگر به تو دروغ مىگويند به آنان بگو، من رفتارى دارم و شما نيز رفتار خودتان را داريد، شما از رفتار من بيزار و من نيز از رفتار شما بيزارم.»(10)
اين جملات اشاره به آن دارد كه شعارهاى يزيد كذب و خلاف واقع است و هرگز باعث خوشبينى حسين(ع) به او و خاندان بنى اميه نخواهد شد.
از آنچه بيان شد بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه علما و آن كسانى كه مردم به آنها به عنوان رهبران جامعه چشم دوختهاند، وظيفه دارند در مقابل ستمگران و بدعتگزاران و منحرفان، قد علم كنند و حداقل عكس العملى كه بايد نشان دهند اين است كه جنايات و بدعتها و انحرافات آنها را در هر زمانى كه فرصت مىيابند بيان كنند.
امام حسين(ع) با اينكه در حال صلح بامعاويه بسر مىبرد، (بجهت احترام به پيمان صلح برادر و امامش حسن مجتبى(ع)) با اين حال در بيان واقعيات و شناساندن چهره پليد معاويه و فرزندش يزيد هرگز و لحظه كوتاهى نكرد هر جا زمينه را مناسب ديد، با نامه و خطابه، در جلسات عادي،...افشاگرى كرد و زمينه قيام عاشورا آماده نمود.
و امروزه در مقابل جنايات استكبار جهانى و صهيونيست بين الملل، و منحرفان و وابستگان داخلى آنها، دانشمندان و علما مسئوليت سنگينى دارند، و بايد حسين گونه در شناسائى چهره آنها و بيان جنايات آنان بكوشند چرا كه خود امام حسين(ع) فرمود: «فلكم فى اسوة؛ براى شما در رفتار من الگو است.»(11)
پىنوشتها:
1. فتوح ابن اعثم كوفى، ج 3، ص 35، و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، محمد دشتى، ص 357 - 358.
2. بحارالانوار، ج 44، ص 129، حديث 19 - تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 213. وسائل الشيعه، ج 2، ص 704، حديث 3.
3. تاريخ طبرى، ج 3، ص 248، الغدير، ج 10، ص 248 ؛ فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، همان، ص 256 - 257.
4. سوره صف، آيه 7.
5. الغدير، ج 1،ص 198، بحارالانوار، ج 33، ص 182 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 258 - 261.
6. تحف العقول، ص 168، بحارالانوار، ج 100، ص 79، حديث 37 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 268.
7. رجال كشى، ص 23، بحارالانوار، ج 44، ص 212 حديث 9 و فرهنگ سخنان،همان، ص 363 و 364.
8. همان، ص 362 و دعائم الاسلام، ج 2، ص 133، حديث 468.
9. فتوح ابن اعثم، كوفى، ج 5، ص 14 ؛ بحارالانوار، پج 44، ص 325.
10. مضمون آيه 41 يونس ر ك فتوح ابن اعثم كوفى، ج 5، ص 75 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 376.
11. بحارالانوار، ج 44، ص 381.
منبع: پاسدار اسلام ، شماره ( 279-280 ) ، از طر يق شبكه اطلاع رسانى شارح
مبارزات سياسي امامحسين(ع) درزمان معاويه
امام حسن(ع)در اثر توطئهاى شوم كه از سوى معاويه تدارك ديدهشد به شهادت رسيد و جلوههاى شكوهمند امامت در ديگر يادگارفاطمه و على عليهماالسلام متجلى گشت. استبداد اموى جهت هدم امامت راستين و ياران دلباخته آن عزمرا دو چندان كرد و با تهديد و ارعاب و ترفندهاى عوامفريبانه بهنابودى مكتب و راه امام على و فرزندانش عليهم السلام همتگماشت. بدين جهت، رهبرى و هدايت امتشرايط دشوار و طاقت فرسايىيافت. دوران دهساله امامت ابىعبدالله(ع) بيانگر مواضع وبرنامههاى آن حضرت در مقابل اين تحولات است كه پيامها و درسهاىارزشمندى را فرا راه عاشقانش قرار مىدهد و از سوى ديگر، سيرهاخلاقى تربيتى آن بزرگوار را ازذخائر ازرشمند جهان اسلام و ازبايستههاى پژوهشى است كه بخش مهمى از آن ظهور و درخشش هميندوران مبارك است. نوشته حاضر نگاهى است اجمالى به يكى از مواضعو ابعاد زندگى سياسى آن حضرت با عنوان «مبارزات امامحسين(ع)در دوران معاويه كه محورهاى زير بيانگر جوانب آنمىباشد.
اعلام منشور ولايت در سرزمين منا
شيعيان امام على(ع)روزهاى سختى را در حكومت معاويه سپرىمىكردند. تعداد زيادى از آنان توسط معاويه به شهادت رسيده وبسيارى ديگر فرارى يا منزوى و در اضطراب و نگرانى به سرمىبردند. در منابر و اجتماعات اهانتبه امام على(ع) به صورترسمى رواج يافته بود و دلهاى عاشقان و دوستداران اميرمومنان راسخت جريحه دار كرده بود. اكنون ديدگان به سوى امام حسين(ع)دوخته شده و منتظر رهنمودهاو دستورهاى آن حضرت است تا اين سكوت مرگبار را بشكند و راهى بهسوى افقهاى حقيقتبگشايد. امام حسين(ع)همراه عبدالله ابن عباسو عبدالله ابن جعفر حج مىگذارد. در سرزمين منى فرصتى دست مىدهدتا امام(ع)از اصحاب پيامبرو شيعيان و نيك مردان انصار دعوت كندو حقايق را براى آنان بازگو كند. بيش از هفتصد تن گرد اماماجتماع مىكنند كه دويست نفر آنان از اصحاب پيامبرند. حضرت بپاخاست و پس از حمد وثناى الهى، فرمود: «اين تجاوزگر(معاويه)برما و شيعيان ما سختيها و ناملايماتىروا داشته است كه خود دانسته و ديدهايد يا به شما رسيده است. مىخواهم از شما درباره حقيقتى جويا شوم. اگر راست گفتم، آن را تصديق كنيد و در صورتى كه خلاف گفتم،مرا تكذيب كنيد. سخنم را بشنويد و گفتارم را بنويسيد. سپسهنگامى كه به سوى شهرها و قبايل خويش بازگشتيد، هر آن كس را كهمورد وثوق و اطمينان دانستيد به آنچه از حقوق ما مىدانيد، دعوتكنيد. من از آن مىترسم كه حق ولايت از بين رود و مغلوب گردد،اگرچه خدا نور خويش را به رغم خواست كافران، غالب خواهدگردانيد.»
سپس آنچه از قرآن و سنت پيامبر(ص)درباره پدر و مادرش واهلبيت(عليهم السلام )بود، براى آنان قرائت كرد. همگى گفتند: «اللهم نعم قد سمعنا و شهدنا» ; همين طور است ما خود شنيديمو افراد مورد اعتماد براى ما آنچه فرموديد، نقل كردند.
سپس حضرت فرمود: «شما را به خدا سوگند مىدهم آيا مىدانيد كهپيامبر(ص) على(ع)را در غدير خم به امامت منصوب كرد و مردم رابهولايت او فرا خواند و دستور داد كه اين پيام را حاضران بهغايبان برسانند؟» همگى گفتند: «بلى ما شنيديم.» (1)
بدين ترتيب، امام(ع)در آن اجتماع بر حقيقت امامت تاكيدورزيده و رسالت و مسووليتخواص را براى ترويج مكتباهلبيت(عليهم السلام)و مبارزه با استبداد اموى ترسيم كرد. سخنرانى حضرت در مسجد پيامبر(ص)نيز در همين راستا است. مرحوممجلسى مىنويسد: به معاويه گفتند: ديدگان به سوى حسين(ع)است. كارى كن كه اومنبر رود و خطابه ايراد كند; از چشم مردم خواهد افتاد; زيراتوانايى خطابه ندارد. معاويه گفت: اين را درباره برادرش حسنابن على تجربه كردم، به رسوايى مامنجر شد.
سرانجام اصرار زياد مردم باعثشد از امامحسين(ع)بخواهد بهمنبر رود و با مردم سخن بگويد. حضرت سخنرانى خود را با حمدوثناى الهى آغاز كرد. دراين حال مردى گفت: كيست كه خطابهمىكند؟ حضرت فرمود: ماييم حزب پيروز الهى و عترت رسول خدا كه نزديكترين فرد بهاو هستند و اهلبيت پاكيزه او ويكى از دو چيز گرانبها كه عدلقرآن قرار داده شده، همان كتاب كه باطلى از پيش رو و پشتسر اوراه نمىيابد، آگاه به تاويل قرآن و روشنگر حقايق آن هستيم. مارا اطاعت كنيد كه اطاعت ما واجب است; زيرااطاعت ما مقرون بهاطاعتخدا و رسول او گشته است. خداوند متعال مىفرمايد: «اطاعتكنيد خدا و رسول او و صاحب فرمان از خودتان را و هرگاه در چيزىنزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد. اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين براى شما بهتر وعاقبت و پايانش نيكوتر است.» (2)
و فرموده: «هنگامى كه خبرى از پيروزى يا شكستبه آنها برسد،آن را شايع مىسازند در حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايانكه قدرت تشخيص كافى دارند. بازگردانند از ريشههاى مسايلآگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمتخدا برشما نبود، جز عده كمىهمگى از شيطان پيروى مىكرديد.» (3)
شما را برحذر مىدارم ازاين كه به نداى شيطان گوش فرادهيد; زيرا شيطان دشمن آشكار شما است. و در آن صورت از دوستان شيطانخواهيد شد. دوستانى كه شيطان به آنان مىگويد: امروز هيچ كس ازمردم بر شما پيروز نمىگردد و من همسايه شما هستم اما هنگامى كهدوگروه(كافران و مومنان مورد حمايت فرشتگان در جنگ بدر)دربرابر يكديگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بيزارم. (4) كه در اين صورت «مثل كافران جنگ بدر»مورد ضربه شمشيرها و نيزهها «از سوى ملائكه» قرار خواهيد گرفتو در آن هنگام ايمان فردى كه از پيش ايمان نياورده استياكارنيكى را انجام نداده است نفعى به او نخواهد رساند.
در اين موقع، معاويه گفت: «حسبك يا اباعبدالله فقد ابلغت»; كافى است اى اباعبدالله، حق سخن را ادا كردى. (5)
2- اعتراض به ولايتعهدى يزيد
معاويه تصميم به ولايتعهدى يزيد گرفت. راهى حجشد; به مدينه آمد و از مردم براى او بيعت گرفت. سپسمنبر رفت و يزيد را اين چنين ستود: يزيد دانا به سنت و قرآنشناس است و حلم و بردبارىاش برسنگهاى سخت افزون است. امامحسين(ع)برخاست و پس از ستايش خدا و درود بر پيامبر(ص)فرمود: هرگز سخنورى هرچند سخن به تفصيل گويد نتوانسته استحق اندكى ازصفات ممتاز پيامبر(ص)را ادا كند. اى معاويه! از واقعيت دورماندهاى، سپيده صبح تاريكى شب را رسوا ساخته و نور خورشيد پرتوروشنايى چراغ را بىفروغ ساخته است. در برترى برخى سخن به زيادهگفتى و در گزينش عدهاى حق ديگران را ضايع كردى و از بيان فضيلتصاحبان آن بخل ورزيدى و بيش از حد ستم رواداشتى. نشد كه اندكى از فضيلت صاحبان حق را بپردازى و در همان حالشيطان بهره فراوان و نصيب كامل خويش را برنگيرد. دانستم آنچهدرباره يزيد از سياستمدارى و كمالش گفتى، مىخواهى مردم را بااين سخنان به اشتباه اندازى. گمان مىكنى انسانى ناشناس و دوراز چشم مردم را تعريف مىكنى و از آنچه فقط خودت به آن دستيافتهاى، خبر مىدهى. «فخذ ليزيد فيما اخذبه من استقرائه الكلاب المتهادشتهعندالتحادش و الحمام السبق لاترابهن و القيناث ذوات المعازف وضروب الملاهى تجده ناصرا» ; وهمين كارهايى كه يزيد كرده، بگير; همين كه سگان را به حال پارس و گلاويزى مىخواند و كبوترانبازىرا به سوى همقطارانش و نيز كنيزكان آوازه خوان و انواع بيهودهگرى و هوس بازىهايش كافى است كه تو را در وصف خويش يارى كردهباشد.
سپس فرمود: قصدى را كه براى ولايتعهدى يزيد دارى فروگذار ورهاكن، چه نيازى دارى كه افزون برهمه كارهاى بدى كه كردهاى بااين گناه نيز خدا را ملاقات كنى. (6)
افشاى جنايات معاويه
جهت ديگرى كه بيانگر مبارزات آن حضرت است نامهاى است كه درآن جنايات معاويه و ستمگرىهايش شمارش كرده، حكومت معاويه رافتنهاى سهمگين بر امت قلمداد مىكند. قسمتى از آن چنين است: مگرتو نبودى كه حجر و ياران عابد و خاشع حق را كشتى، همانان كه ازبدعتها نگران و بىتاب مىگشتند و امر به معروف و نهى از منكرمىكردند؟ آنان را پس از تعهدات محكم و تضمينهاى مطمئن به طرزظالمانه و تجاوزكارانه كشتى، در برابر خدا گستاخى ورزيدى و عهدو پيمان الهى را سبك شمردى. مگر تو قاتل عمرو ابن الحمق نيستى،همان كه از زيادى عبادت صورت و پيشانىاش پينه بسته بود؟ او راپس از تعهدات و تضمينهايى كشتى كه اگر به حفاظتشدگان دركوهساران داده مىشد، از قلههاى آن فرود مىآمدند. مگر تونيستىكه زياد را در دوره اسلام به خويشتن منسوب گردانيدى و او را پسرابىسفيان قلمداد كردى، با اين كه رسول خدا(ص)حكم كرده كه فرزندمتعلق به بستر(پدر و مادر)است و پاداش مرد زناكار را سنگ است.
آنگاه او را برمسلمانان مسلط ساختى تا آنان را بكشد و دست وپايشان را قطع كند و بر تنه درختبه دارشان آويزاد؟ پناهبرخدا، اى معاويه! گويا تو از اين امت نيستى و ايشان از تونيستند. مگر تو آن خضرمى را نكشتى كه ابن زياد درباره او به توگزارش داده بود داراى دين على(ع)است; و دين على(ع) همان دينىاست كه پسر عمويش(ص)برآن بود; همان دينى كه تو به نامش به اينمقام نشستهاى; و اگر دين او نبود، بالاترين افتخارات تو واجدادت كوچهاى تابستانى و زمستانى آنان بود و خدا به واسطه مابراى اين كه نعمتى گران ببخشد، سختيهاى آن را از دوشتانبرداشت. به من گفتهاى كه اين امت را به فتنه مينداز. من فتنهاىسهمگينتر از حكومتتبرامت نمىيابم; و نيز گفتهاى: به مصلحتخويش و دين و امت محمد(ص)بينديش. به خدا قسم، كارى بهتر ازجهاد عليه تو نمىشناسم. بنابراين، هرگاه به انجام آن اقدام كنم، مايه تقرب بهپروردگار من است و در صورتى كه به انجامش نپردازم، از خدا براىحفظ دينم آمرزش مىطلبم و از او توفيق انجام آنچه او دوستمىدارد و مىپسندد، خواستارم.
سپس حضرت در ادامه مىفرمايد: بدان كه خدا را ديوانى است كههركار كوچك و بزرگ به حساب مىكشد و شمارش مىكند. بدان كه خدافراموش نمىكند كه تو به مجرد گمان افراد را مىكشى و به محضوارد آمدن اتهامى دستگير مىسازى و پسرى را به حكومت نشاندهاىكه باده مىنوشد و سگبازى مىكند، تو را مىبينم كه خويشتن بهگناه و عذاب در انداختهاى و دينت را تباه كردهاى و رعيت راضايعساختهاى. (7)
يادآورى رسالتها
استبداد اموى جامعه اسلامى را دچار فسردگى و ركود كرده، زمينهتجاوز و ستمگريهاى بيشتر آنان گشته بود. هشدار به جامعه ويادآورى رسالتها و مسووليتهاى سنگين آنان از ضرورتهاى فورى آنبود; و چه فردى شايستهتر از ابىعبدالله الحسين(ع)و چه موقعيتىوالاتر از حج.
براين اساس، حضرت در اجتماع شكوهمند مردم در سرزمين منى بهسخنرانى پرداخت و وظيفه امر به معروف ونهى از منكر را به مردمو دانشمندان يادآور شد. حضرت در آغاز درباره اهتمام به امر بهمعروف و نهى از منكر فرمود: اى مردم! از آنچه خدا بدان اولياى خود را پند داده، پندگيريد مانند بدگفتن او از دانشمندان يهود، آنجا كه مىفرمايد: چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود آنان را از گفتار گناهآميز وخوردن مال حرام نهى نمىكنند؟ چه زشت است عملى كه انجاممىدادند. (8) و نيز فرموده است: كافران بنى اسرائيل بر زبان داود وعيسى ابن مريم، لعن و نفرين شدند. اين به خاطر آن بود كه گناهوتجاوز مىكردند. تا آنجا كه فرمود: چه بدكارى انجام مىدادند. (9)
خداوند آنها را بدين خاطر نكوهش كرده كه از ستمكارانى كهميان آنها بودند، كار زشت و فساد مىديدند و آنها را نهىنمىكردند; زيرا در مال آنان طمع داشته و از قدرت آنانمىترسيدند با اين كه خداوند مىفرمايد: از مردم نترسيد و از منبترسيد. (10)
سپس عالمان را مورد خطاب قرار داده، مىفرمايد: شما اى جماعتكه معروف به دانش و نامور به خوبى و معروف به خيرخواهى هستيد وبه وسيله خدا در دل مردم مهابتى داريد; شرافتمند از شما حسابمىبرد و ناتوان شما را گرامى مىدارد...
من مىترسم عذابى از عذابهاى الهى برشما فرودآيد; زيرا شماهااز كرامتخدا به منزلتى رسيديد كه برديگران برترى يافتهايد. بندگان مؤمن به خدا، گرامى داشته نمىشوند ولى شما به خاطر خدادر ميان بندگان الهى ارجمنديد. اين در حالى است كه مىبينيد كهپيمانهاى خدا شكسته شده و هيچ عكس العمل و هراسى به خود راهنمىدهيد. براى يك نقض تعهد پدران خويش بىتابى مىكنيد با اين كه تعهدرسول خدا خوار و بىمقدار شده، كورها و لالها و زمينگيرها در همهشهرها بىسرپرست مانده و برآنها ترحم نمىشود، شما به اندازهمقام و در خور مسووليتخويش كار نمىكنيد و در مقابل كسى كهاقدام مىكند خضوع نمىكنيد. برعكس به سازش و مسامحه با ظالمان خود را آسوده خاطر مىداريدبا اين كه خداوند شما را فرمان داده كه از كار خلاف باز ايستيدو ديگران را نيز نهى كنيد; اما شما غافليد. مصيبتشما از همهمردم بزرگتر است; زيرا در حفظ مقام علما و دانشمندان ناتوانشديد. كاش كوشش مىكرديد. علت اين ناتوانى اين است كه جريان امور و احكام به دستدانشمندان الهى است كه امين برحلال و حرام اويند; ولى اين مقاماز شما گرفته شده است. بدين جهت، كه شما ازحق متفرق شديد و درباره روش پيغمبر باوجود دليل روشن دچار اختلاف شديد. اگر براذيت و آزارها شكيبابوديد و در راه خدا مشكلات را متحمل مىشديد، زمام امور الهى بهشما برمىگشت و از طرف شما دستور آن صادر مىگشت و به سوى شماباز مىگشت; اما برعكس شما خودتان ستمگران را به جاى خويش جاىداديد و امور الهى را به آنها واگذاشتيد تا به شبهه كاركنند وبه شهوتها و ميلهاى نفسانى خويش حركت كنند. علتسلطه ستمگرانگريز شما از مرگ و خوش بودنتان به زندگى دنيا است كه از شماجدا خواهد شد. (11)
اما متاسفانه اين فريادها و خروشهاى الهى برجان و قلبهاىغافل كارگر نيفتاد و دوباره هركس به انديشه دنيايى خويش مشغولوكارهاى روزمره خويش را استمرار بخشيد و چنان شد كه بنىاميهاحكام الهى را تعطيل كردند; نيكمردان تنها مانده ميدان را بهشهادت رساندند و تاريخ را براى هميشه سوگمند از بين رفتن حق وعدالت و حاكميت امامت راستين ساختند.
تاكيد براستمرار برائت
معاويه به مروان كه ازكارگزاران حكومتى او بود، نامه نوشت واز او خواست دختر عبدالله بن جعفر را براى يزيد خواستگارى كند. عبدالله تصميم درباره اين موضوع را به دائى فرزند خويش امامحسين(ع)واگذار كرد. امام فرمود: از خداوند خواستارم كه موردپسندى از آل محمد را براى دختر عبدالله برگزيند. همگى در مسجداجتماع كردند. مروان در حضور مردم گفت: امير مومنان معاويه بهمن دستور داده كه هرقدر از مهر را كه پدرش بگويد، قبول كنم وتمامى بدهكارى پدرش را بپردازم. افزون آن كه صلح بين دو فاميلنيز برقرار خواهد شد. امام حسين(ع)پس از حمد و ثناى الهى وبيان فضايل اهلبيت(عليهم السلام)پاسخ داد: اين كه گفتى مهرش هرقدر باشد، معاويه قبول كرده، سوگند به جان خود كه در صورتتصميم، ما برمهر السنه چيزى اضافه نمىكنيم. و اين سخن كهبدهكارى پدرش هرچه باشد، پرداخت مىكند، هيچ گاه زنان مابدهكاريهاى ما را نپرداختهاند; و اما مصالحه و سازش، ما افرادىهستيم كه به خاطر خدا با شما دشمنى كرديم و براى دنيا با شماصلح نخواهيم كرد. خويش نسبى نتوانسته است مانع از اين كار شودتا چه رسد به ازدواج و خويشى سببى.
سپس حضرت دختر عبدالله را به عقد قاسم ابن محمد بن جعفردرآورد و باغى كه خود در مدينه و به نقلى در سرزمين عقيقداشت. به دختر خواهر خويش بخشيد. (12)
پىنوشتها:
1- الغدير، ج 10، ص 161 و 162.
2- نساء، آيه59.
3- همان، آيه83.
4- انفال، آيه 48.
5- بحارالانوار، ج 44، ص 205 و206.
6- الغدير، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدير، ج19، ص 250 و 251.
7- الغدير، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدير، ج19، ص 250 و 251.
8- مائده، آيه63.
9- همان، آيات 78 و79.
10- همان، آيه47.
11- تحف العقول، ص 240، كلمات امامحسين(ع).
12- بحارالانوار، ج 44، ص207.
منبع: ماهنامه كوثر شماره 38
آنچه در دوران امام حسين(ع) اتفاق افتاد
قيام حسين بن علي براي امر به معروف و نهي از منكر بود
حجت الاسلام سيد سليماني
حجتالاسلام سيد سليماني در گفتگو با پايگاه اطلاعرساني حرم مطهر با بيان اين مطلب كه دوره سياسي حضرت سيدالشهدا و حركت آن حضرت با دوران سياسي امام حسن(ع) بسيار تنگاتنگ است، افزود: از 20 سال حكومت معاويه، 10 سال آن در زمان امامحسن(ع) و 10 سال ديگر در زمان امام حسين(ع) بوده است.
وي اظهار داشت: براي آنكه شخصيت واقعي معاويه كه فردي دورو و كذاب بود، رسوا شود، نياز بود كه امام حسن(ع) صلح كند.
اين واعظ توانا علت حكومت 20 ساله معاويه را شناخت. وي از بني هاشم دانست و افزود: معاويه جلسهاي را در مدينه تشكيل داد تا از امام حسين(ع) براي يزيد بيعت بگيرند و آن حضرت را در صورت استنكاف تهديد به مرگ كردند.
ولي حضرت اباعبدا... در آن جلسه حرفي نزد، زيرا هدف امام فقط گسترده شدن موضوع نبود، بلكه هدف ديگري را دنبال ميكرد.
حجت الاسلام سليماني با بيان اينكه ائمه اطهارشجاع بودند و نه متمور، افزود: نمود حركتي است بدون عقل، بنابراين مصلحت بود كه امام حسين(ع) در مجلس بيعت براي يزيد، سكوت كند تا عقبه اسلام و شيعه باقي بماند.
وي با بيان اينكه قبل از آنكه معاويه در 10 رجب سال 60 به درك برسد، 2 وصيت براي ماندگاري حكومت به يزيد داشت و گفت: درگير نشدن به صورت رسمي با خاندان بني هاشم و حفظ كردن شواهد و ظواهر از جمله اين وصايا بود كه يزيد به آنها عمل نكرد.
حجت الاسلام سيدسليماني ادامه داد: حضرت سيدالشهدا، هنگامي كه يزيد به حكومت رسيد، بزرگان شام را فرمان داد، ديواري از يزيد داشته باشند تا متوجه شدند او رسما فسق و فجور مي كند امام آنها حرف حسين(ع) را قبول نكردند و بعد از وفات ايشان به اين مسأله پي بردند.
اين واعظ توانا دو ماجراي سال 62 و 63 را كه بعد از واقعه عاشورا رخ داد، دليلي بر ناداني مردم آن زمان و دوستي حركت امام حسين(ع) دانست.
وي گفت: حضرت در كنگره حج سال 60، رسما به مسلمانان جايگاه يزيد را افشاگري كرد و فرمودند: «پروردگارا، اين حركت ما نه به خاطر حكومت و قدرت و نه به منظور به دست آوردن مال دنياست، بلكه به خاطر آن است كه نشانههاي دين را به مردم نشان دهيم و اطلاعات را در كشورهاي اسلامي اجرا كنيم تا بندگان ستم ديده از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات احكام و سنتهاي تو اجرا گردد.»
اينك شما بزرگان امت اگر مرا ياري نكنيد، ستمگران بر شما چيره ميگردند و در پي خاموش ساختن نور پيامبرتان ميكوشند.
وي امر به معروف و نهي از منكر را دليلي بر قيام حسين بن علي دانست و افزود: درخواست بيعت براي يزيد و آوردن فشار به حضرت و دعوت مردم كوفه از حضرت براي حضور در عراق، از جمله مسايلي ديگري است كه امام حسين(ع) قيام كرد.
مزار امام حسين (عليه السلام) از آغازين روز
پس از شهادت امام حسين(ع) در روز دهم محرم الحرام سال 61 هجرى و ترك لشكر ابن سعد از ميدان جنگ، پيكر مطهر امام حسين(ع) و ياران او بر زمين ماند.
آنگاه تعدادى از قبيله بنىاسد كه از قديمىترين قبايل عربى ساكن در شهر كربلا به شمار مىرفته، به آنجا آمده و سه گودال قبر مهيا كردند. يكى از آنها براى شهداى بنى هاشم، ديگرى جهت مابقى ياران امام حسين(ع) و يكى نيز براى تدفين امام(ع) بود.
انتقال يكباره جسد مبارك امام حسين(ع)براى آنها غير ممكن بود زيرا جسد پاره پاره شده بود. لذا آنها را داخل حصيرى گذاشته و به طرف قبر برده و در آنجا دفن كردند.
افراد قبيله پس از تدفين، سريعا به طرف مزارع خود رفته از بيم اينكه اتباع ابنزياد آنها را ببينيد...پس از هفتهها صحابى جليل جابربن عبدالله انصارى به زيارت امام(ع) رفته و گريهكنان بركنار قبر شريف او نشست... سپس او هم به جهت اينكه در ديد اتباع ابن زياد قرار نگيرد، شبانه آنجا را ترك كرد.
1- قبر شريف، حالت معمولى داشت تا اينكه سليمان بن صرد خزاعى و گروهش كه بعدها به توابين مشهور شدند به آنجا آمده و جايگاه مخصوصى براى مزار درست كردند. در همانجا آنها هم پيمان شدند كه انتقام حسين(ع) را از ابن زياد و آل مروان بگيرند.
2- پس از آنها، مختار به سال 66 هجرى قيام كرد و براى مزار، علاماتى جهت راهنمايى زائرين، درست كرد و مرقد مطهر امام را به مكانى معلوم و مشخص تبديل ساخت.
از آن پس قافلههاى مسلمان براى تبرك و زيارت قبر امام به آنجا رهسپار مىشدند. هيچ يك از واليان اموى، اقدامى در مورد مزار به عمل نياوردند بلكه تلاش بسيار مىنمودند كه از آمدن زائرين به طرف قبر شريف خوددارى كنند. اما زائران با دادن اجناس و هدايا به سربازان اموى، به زيارت قبر امام(ع) مىرفتند.
3- پس از سقوط امويان به سال 132 هجرى و تأسيس حكومت عباسى، اقبال مسلمانان به زيارت مرقد امام حسين(ع) رو به ازدياد گذاشت. خلفاى عباسى براى زائرين تسهيلاتى را فراهم كردند جز اين تعدادى از خلفاى آنها، زايران امام حسين(ع) را از زيارت منع كرده و برخى نيز قبر ايشان را ويران ساختند. كينه ورزترين خلفاى عباسى نسبت به امام حسين(ع) متوكل بوده، پس از قتل متوكل پسرش مستنصر كه بر عكس پدرش دوستار امام حسين(ع) بود به تخت نشست او به زيارت مرقد امام(ع) رفته و مبالغ قابل توجهى براى بناى مرقد مطهر تخصيص داد.
4- پس از مدتى به حكومت رسيدن مسترشد عباسى وى اموال و هدايايى كه حاكمان،وزرا و اشراف به هنگام زيارت مرقد شريف به آن مكان بخشيده بودند مصادره و آنها را به خزينه دولت افزود و صرف امور لشكر نمود.
5 - در سال 273 هجرى بنايى كه مستنصر خليفه عباسى در آن مكان ساخته بود ويران شد. سپس يكى از واليان خليفه عباسى يعنى المعتضدبالله در سال 283 هجرى آنرا تجديد بنا كرد پس از آن زائران بر قبر شريف ازدحام مىكردند، به طوريكه آن مكان ميان مسلمانان مشهور شد. خليفه عباسى المعتضد بالله نه تنها مانع زائرين نمىشد بلكه مبالغى جهت هزينه كردن براى زائرين قبر شريف اختصاص داد.
6- در سال 368 هجرى عضدالدوله قبر شريف را زيارت كرد و دستور داد تعدادى اقامتگاه عمومى بسازند و تسهيلاتى را براى زائرين فراهم آورد. همچنين اموال بسيارى براى بناى مرقد مطهر و به كارگيرى زيور آلات زيباى اسلامى در گنبد مبارك كه مرقد مطهر را در بر گرفته، اختصاص داد.
7- در سال 369 هجرى ضبة الأسدى به مرقد شريف يورش برده و تمامى هدايا و جواهرات را به سرقت برد و مرقد را به آتش كشيد و فرار كرد. پس از اينكه فهميد گروهى نظامى از بغداد به قصد دستگيرى او راهى شدهاند به شهر «عين تمر» فرار كرد.
8 - در سال 401 هجرى، عمران بن شاهين بطائحى، رواقى را در مرقد امام(ع) بناكرد. اين رواق از آن پس تا اوايل قرن 13 هجرى به نام رواق ابن شاهين معروف بود.
9- در سال 407 هجرى، حرم شريف به جهت دو شمع بزرگى كه به هنگام شب افتاده بودند، دچار آتش سوزى شد به طوريكه آتش تا بقعه و رواقها زبانه كشيد و تمامى فرشها و تحفههاى موجود را سوزاند.
10- در سال 489 هجرى جماعتى از عشيره خفاجه مرقد مقدس را غارت كردند. اينها كه از دزدان قافلهها بودند هرآنچه در داخل مرقد شريف بود را ربوده و گوشهاى از آنرا ويران كردند و در آنجا به اعمال زشت و منكر پرداخته و زائرين را كشته، اموال آنها را به غارت بردند...
11- در سال 553 هجرى خليفه عباسى المستنصر بالله، به زيارت مرقد مطهر رفته و دستور داد كه مرقد را تعمير نمايند و مبالغى را براى هزينه مرقد و خادمان حرم مطهر اختصاص داد.
12- در سال 653 هجرى ناصر ايوبى از حلب به زيارت مرقد شريف رفت و مبالغ هنگفتى براى تعمير مرقد مقدس و خادمان آن اختصاص داد.
13- در سال 767 هجرى سلطان اويس ايلكانى، دستور داد كه مرقد مطهر را كه در اثر آتش سوزى بزرگى كه در آنجا رخ داده بود دچار آسيبهاى فراوانى شده بود، تعمير و ساخت و ساز كنند. پس از اين زمان يعنى زيارت پادشاه ايوبى، مرقد مبارك مورد تعرض واقع نشد و بلكه آنجا مورد پاسداشت و احترام مسلمانان قرار گرفت و هزاران زائر به آنجا تردد كردند. اين وضعيت تا آغاز قرن نهم هجرى تداوم يافت.
14- در آغاز قرن نهم، على بن محمد بن فلاح مشعشعى، مرقد مقدس را مورد تهاجم قرار داد و تمامى اشياى گرانبها و فرشها و... را به غارت برد و تعدادى از ابواب صحن مطهر حسينى را از جاى كند و بسيارى از زائرينى كه داخل حرم شريف بودند را به قتل رسانيد.
15- در سال 914 هجرى قمرى شاه اسماعيل صفوى - مؤسس حكومت صفوى - مرقد مطهر را با فرشهاى فاخر و جارهاى زيبا و دلانگيز تزيين كرد و حرم مبارك را از جميع جهات آراست. پس از اين دوره، عراق تحت نفوذ دولت عثمانى درآمد و شهر كربلا به آرامش رسيد و كسى به مرقد مطهر، آسيبى نرساند جز اينكه برخى حوادث جزئى رخ داد اما مرقد مقدس به حرمت خود باقى ماند.
16- در سال 1048 هجرى قمرى، شاه اسماعيل اول به زيارت كربلا رفته و دستور ساخت دو مرقد مطهر روضه حسينى و عباسى را صادر كرد و مبالغى را در اين راستا هزينه كرد.
17- در اواخر سال 1048 هجرى قمرى، سلطان عثمانى گنبد مبارك را تعمير و تجديد بنا كرد و آنرا از بيرون گچ برى كرد. از اين پس حرم مطهر مورد تعرض احدى قرار نگرفت.
18- در سال 1216 هجرى قمرى، ابن سعود به شهر كربلا هجوم آورد و به مرقد مطهر داخل شد و خزاين ذى قيمت آنرا به غارت برد. مورخين آوردهاند كه ابن سعود و ياران او تعداد بيست شمشير محلى به طلاى خالص و مزين با سنگهاى قيمتى را از آنجا دزديدند نيز ظروف طلا و نقره و فيروزهها و الماسها و قطعات نادر ديگرى را به غارت بردند. همچنين درهاى طلايى و بخشى از ضريح را از بين بردند سپس خزاين مرقد مقدس را باز كرد و تعداد زيادى از مواد آنرا به سرقت بردند. گفته مىشود كه در آن خزانهها تعداد 400 شال كشميرى، 300 شمشير نقره، و تعداد زيادى اسلحه و مهمات نادر موجود بوده است.
19 - در سال 1241 هجرى قمرى، واقعه مناخور رخ داد و سپاه عثمانى شهر كربلا را محاصره كردند.
پس از اينكه اهالى كربلا بر ضد حكومت، اعلان قيام كردند به داخل مرقد مطهر حسينى پناه بردند آنگاه توپخانه عثمانىها حرمت مرقد مقدس را نگاه نداشته و به سوى مرقد شليك كردند كه در نتيجه آن برخى از صحن شريف آسيب ديد و درپى بمبارانهاى پياپى آنها در طول چندين ماه، قواى تركيه داخل شهر كربلا شده و به متحصنين مرقد امام حسين(ع) هجوم آورده و تعدادى از آنها را كشته و به مرقد مطهر، آسيبهاى فراوانى رساندند. پس از آرامش اوضاع تعدادى از ساكنين شهر و علماى دينى به جمع آورى اموال پرداخته و ويرانيهاى مرقد مطهر را كه توسط نيروهاى تركى وارد آمده بود ترميم كردند.
20 - در سال 1258 هجرى قمرى، اهالى شهر كربلا از پرداخت ماليات به حكومت عثمانى امتناع ورزيدند. حاكم عراق در اين دوره نجيب پاشا بود. هنگامى كه اين حاكم از قانع كردن مردم براى پرداخت ماليات شكست خورد با لشكر بزرگى جهت نابود كردن شهر روانه آنجا شد. اهال شهر كربلا دفاع سرسخت و جان سوزى در مقابل آنها به عمل آوردند. اما به دليل كثرت سپاه و وجود سلاحهاى پيشرفته، نجيب پاشا وارد شهر شد. اهال شهر با مشاهده لشكر به مرقد امام حسين(ع) پناه بردند. به طوريكه هزاران نفر از زنان، كودكان و پيران به آنجا پناه آوردند. اما با اين وجود نجيب پاشا قداست مرقد شريف را محترم نشمارد، به لشكر خود دستور داد با اسبهاى خود به مرقد وارد شوند و تمامى پناهندگان را به قتل برسانند. لشكر به دستور وى داخل صحن شريف شدند و بر پناهندگان آتش گشودند و صدها نفر را به قتل رساندند و به قبر شريف آسيب فراوان رسانيدند. نيز منارهها از شدت بمباران، و بخش بزرگى از صحن مطهر ويران شد و سربازان، عتيقهها و فرشهاى گرانبهاى موجود در مرقد مبارك را به غارت برده و پس از حرمت شكنىهاى فراوان آنجا را ترك گفتند، اما طولى نكشيد كه پس از ترك لشكر، اهال شهر به تعمير خرابىهاى ايجاد شده پرداختند.
21- در سال 1259 هجرى قمرى، ملك اود درهاى داخلى صحن داخلى دو مرقد مطهر حسينى و عباسى را به آب طلا مزين كرد.
22- در سال 1920 ميلادى يعنى پس از جنگ بيستم، شهر كربلا پايتخت انقلاب شد به طوريكه سران انقلاب در آنجا تجمع كردند. همچنانكه امام شيخ محمد تقى حائرى رهبر انقلاب كه براى شهر كربلا اهميت زيادى قائل بودند حضور داشت. شهر كربلا در اين زمان در مقابل قواى بريتانى مقاومت كرد اما در نهايت نيروهاى انگليسى اين قيام را سركوب كردند و به شهر كربلا يورش بردند. و آنگاه شهر را به بمب بستند. لذا بسيارى از اهالى شهر به صحن حضرت حسين(ع) وحضرت عباس(ع) گريختند و به آنجا پناه بردند. اما نيروهاى انگليسى حرمت اين دو مرقد را نگه نداشته و توپخانهها به سمت آنجا نشانه رفت و زيانهاى فراوان به آنجا وارد كردند و قسمتهاى زيادى از دو مرقد شريف ويران شد. اين ويرانيها تا مدتهاى زياد باقى ماند تا اينكه برخى از علماى دينى با جمع آورى عايدات، به تعمير مرقد مطهر پرداختند.
23- در سال 1260 ه.ق. سيد كاظم رشتى از علماى مبرز دينى در آن زمان به تجديد بناى قسمت شرقى صحن شريف حسينى پرداخت. دراين باره تعداد زيادى از تجار شهر كربلا به حمايتهاى مالى پرداختند.
24- در سال 1281 ه.ق. مادر سلطان عثمانى عبدالحميد پاشاه در قسمت جنوبى صحن شريف حسينى، نسبت به ساخت آبخورى اقدام كرد و مبالغى را براى تعمير پارهاى از مكانها، اختصاص داد.
25- در سال 1296 ه.ق. ديوار غربى صحن با سنگ مرمر كاشانى پوشانده شد و بر زيبايى مرقد مطهر افزود.
26- در سال 1297 ه.ق، پرده دار و خادم حرم حسينى از ميان گنبد بالاى ضريح، پنجرههائى را ايجاد كرد.
27- در سال 1309 ه.ق، مأذنهاى شرقى و غربى توسط يكى از تجار مسلمان با طلا پوشانده شد.
28- در سال 1320 ه.ق، بخش پائينى مأذن شرقى توسط يكى از تجار هندى طلائى شد.
29 - در سال 1355 ه.ق ورودىهاى حرم شريف را توسعه دادند و پايههاى گنبد مطهر را با سيمان بنا كردند و تمامى ديوارهاى حرم شريف و رواقها را به دليل از بين رفتن قسمتهائى از آن با آجر و سيمان تجديد بنا كردند.
30- در سال 1361 ه.ق زمين حرم شريف توسط يكى از تجار مسلمان با سنگ مرمر بلژيكى سنگ فرش شد.
31- در سال 1365 ه.ق ترميم قسمت سوخته صندوق خاتم كه بالاى سر آرامگاه مطهر قرار داشت، به اتمام رسيد و نيز در همين سال در داخل محفظههايى كه با چوب ساگ ساخته شده و با چوب نارنج خاتم كارى شده بود، جامهاى شيشهاى قرار دادند.
32- در سال 1948 م، سه در ورودى جديد به صحن شريف اضافه شد اين به دليل ازدحام زائرين مرقد مطهر و تسهيل در ورود و خروج به صحن مبارك بود.
گفتنى است كه صحن مقدس داراى 10 باب (در) است كه هر يك داراى اسم ويژهاى است و شامل:
باب قبله: كه در سمت قبله صحن واقع است.
باب زينبيه: كه در سمت غربى صحن واقع است.
باب سلطانيه: كه آن نيز در سمت غربى واقع است.
وجه تسميه آن به علت منسوب بودن در به سازنده آن كه يكى از سلاطين عثمانى است مىباشد.
باب سدره: اين در در زاويه صحن شريف از قسمت شمال غربى واقع است.
باب شهداء: كه در سمت شرقى صحن شريف قرار دارد.
باب قاضى الحاجات: كه در قسمت شرقى واقع است از درهاى قديمى صحن مىباشد.
باب رأس الشريف: كه ما بين باب زينبيه و سلطانيه يعنى در ضلع غربى صحن شريف قرار داد.
باب كرانه: كه در زاويه شمال شرقى صحن مقدس واقع است.
باب رجانه: در زاويه جنوبى صحن مقدس قرار دارد.
باب صالحين: كه در سمت شمال صحن شريف واقع است و در سال 1960 ميلادى افتتاح شده است.
33- در سال 1949 ميلادى برخى از درهاى حرم شريف و تمامى درهاى حجرههاى صحن توسط بخش تعميرات مرقد مطهر با چوب ساگ ترميم شد.
34- در سال 1950 ميلادى جبهه شرقى به حرم اضافه شد و ايوانها ساخته و با كاشى نفيس مزين شد.
35- در سال 1953 ميلادى، بخش بالائى ايوان جلوئى (قبلى) حرم شريف طلاكارى شد.
36- در سال 1963 ميلادى ديوارهاى خارجى مشرف به حرم شريف با سنگهاى زيباى مرمر ايتاليائى تزيين شد(پوشانده شد).
37- در سال 1974 ميلادى بناى طارمى جلوئى مرقد شريف حسينى با مرمر ايتاليايى و اردنى به اتمام رسيد.
پى نوشت:
1. مقى 17:5.
2. قرمس 19:10-17.
3. جلاتيان 10:3.
4. جلاتيان 4:5.
5. اعمال 37-36.
6. اعمال 4/36.
7. اعمال 9/27.
8. اعمال 11/24-22.
9. اعمال 15/29.
10. 1859 ميلادي.
منبع: كتاب (هذاالحسين)
مترجم: حسين علينقيان
ولادت
در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومين فرزند برومند حضرت على وفاطمه , كه درود خدا بر ايشان باد, در خانه وحى و ولايت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام (ص ) رسيد, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما (2) را فرمود تا كودك را بياورد.اسما او را در پارچه اى سپيد پيچيد و خدمت رسول اكرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(3)
به روزهاى اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش , امين وحى الهى , جبرئيل فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, اين نوزاد را به نام پسر كوچك هارون (شبير) (4) كه به عربى (حسين ) خوانده مي شود نام بگذار.(5)چون على براى تو به سان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن كه تو خاتم پيغمبران هستى .و به اين ترتيب نام پرعظمت حسين از جانب پروردگار, براى دومين فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد.
به روز هفتم ولادتش , فاطمه زهرا كه سلام خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقيقه (6) كشت , و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)
حسين (ع ) و پيامبر (ص )
از ولادت حسين بن على (ع ) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى كه پيامبر راستين اسلام (ص ) درباره حسين (ع ) ابراز ميداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى مي گويد: ديدم كه رسول خدا (ص ) حسين (ع ) را بر زانوى خويش نهاده او را مي بوسيد و مي فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدايى كه نُه نفرند و خاتم ايشان ,قائم ايشان (امام زمان عج ) مي باشد. (8)
انس بن مالك روايت مي كند: وقتى از پيامبر پرسيدند كدام يك از اهل بيت خود را بيشتر دوست مي دارى , فرمود: حسن و حسين را, (9) بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسين (ع ) را به سينه مي فشرد وآنان را مي بوييد و مي بوسيد. (10)
ابوهريره كه از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است , در عين حال اعتراف مي كند كه : رسول اكرم را ديدم كه حسن و حسين را بر شانه هاى خويش نشانده بود و به سوى مامي آمد, وقتى به ما رسيد فرمود هر كس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(11)عاليترين, صميميترين و گوياترين رابطه معنوى و ملكوتى بين پيامبر و حسين را ميتوان در اين جمله رسول گرامى اسلام(ص )خواند كه فرمود:حسين از من و من ازحسينم (12)
حسين (ع ) با پدر
شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه كه رسول خدا (ص ) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زيست . پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد , جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت . پدرى كه در زمان حكومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان كه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند...
در تمام اين مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مي كرد, و در چند سالى كه حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسين (ع ) در راه پيشبرد اهداف اسلامى , مانند يك سرباز فداكار، همچون برادر بزرگوارش مي كوشيد, و در جنگهاى جمل , صفين و نهروان شركت داشت.(13)
به اين ترتيب , از پدرش اميرالمؤمنين(ع ) و دين خدا حمايت كرد و حتى گاهى در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مي كرد. در زمان حكومت عمر, امام حسين (ع ) وارد مسجد شد, خليفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده كرد كه سخن ميگفت. بی درنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: از منبرپدرم فرود آى .... (14)
امام حسين (ع ) با برادر
پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد كه به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسين (ع ) كه دست پرورد وحى محمدى و ولايت علوى بود, همراه و همكار و همفكر برادرش بود. چنان كه وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد كه با معاويه صلح كند و آن همه ناراحتي ها را تحمل نمايد, امام حسين (ع ) شريك رنج هاى برادر بود و چون ميدانست كه اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين است , هرگز اعتراض به برادر نداشت .
حتى يك روز كه معاويه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسين (ع ) دهان آلوده اش را به بدگويى نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان اميرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسين (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاويه بشكند و سزاى ناهنجاريش را به كنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سكوت و خاموشى فراخواند, امام حسين (ع ) پذيرا شد و به جايش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاويه برآمد, و با بيانى رسا و كوبنده خاموشش ساخت . (15)
امام حسين (ع ) در زمان معاويه
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنيا رحلت فرمود, به گفته رسول خدا (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گرديد. امام حسين (ع ) مي ديد كه معاويه با اتكا به قدرت اسلام , بر اريكه حكومت اسلام به ناحق تكيه زده , سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامى و قوانين خداوند است و از اين حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج مي برد, ولى نمي توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم كند تا او را از جايگاه حكومت اسلامى پايين بكشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نيز وضعى مشابه او داشت.
امام حسين (ع ) مي دانست اگر تصميمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پيش از هر جنبش و حركت مفيدى به قتلش مي رسانند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پيشه ساخت كه اگر بر مي خاست , پيش از اقدام به دسيسه كشته مي شد, از اين كشته شدن هيچ نتيجه اى گرفته نمي شد. بنابراين تا معاويه زنده بود, چون برادر زيست و علم مخالفت هاى بزرگ نيفراخت , جز آن كه گاهى محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مي گرفت و مردم رابه آينده نزديك اميدوار مي ساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود.
در تمام طول مدتى كه معاويه از مردم براى ولايتعهدى يزيد, بيعت مي گرفت , حسين به شدت با اومخالفت كرد, و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامه اى كوبنده براى او نوشت .(16) معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد, به او اصرارى نكرد و امام (ع ) همچنين بود و ماند تا معاويه درگذشت ...
قيام حسينى
يزيد پس از معاويه بر تخت حكومت اسلامى تكيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند و براى اين كه سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت كند, مصمم شد براى نامداران و شخصيتهاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور, نامه اى به حاكم مدينه نوشت و در آن يادآور شد كه براى من از حسين (ع )بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان .
حاكم اين خبر را به امام حسين (ع )رسانيد و جواب مطالبه نمود. امام حسين (ع ) چنين فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد.(17) آن گاه كه افرادى چون يزيد, (شرابخوار و قمارباز و بي ايمان و ناپاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمي كند) بر مسند حكومت اسلامى بنشيند, بايد فاتحه اسلام را خواند.(زيرا اين گونه زمامدارها با نيروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بين ميبرند.)
امام حسين (ع ) مي دانست اينك كه حكومت يزيد را به رسميت نشناخته است , اگر در مدينه بماند به قتلش مي رسانندش, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدينه به سوى مكه حركت كرد. آمدن آن حضرت به مكه , همراه با سرباز زدن او از بيعت يزيد, در بين مردم مكه و مدينه انتشار يافت , و اين خبر تا به كوفه هم رسيد. كوفيان ازامام حسين (ع ) كه در مكه به سر مي برد دعوت كردند تا به سوى آنان آيد و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقيل , پسر عموى خويش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزديك ببيند و برايش بنويسد. مسلم به كوفه رسيد و با استقبال گرم و بي سابقه اى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع ) با او بيعت كردند, و مسلم هم نامه اى به امام حسين (ع ) نگاشت و حركت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد.
هر چند امام حسين (ع ) كوفيان را به خوبى مي شناخت , و بي وفايى و بي دينيشان را در زمان حكومت پدر و برادر ديده بود و مي دانست به گفته ها و بيعتشان با مسلم نمي توان اعتماد كرد, و ليكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصميم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.با اين حال تا هشتم ذيحجه , يعنى روزى كه همه مردم مكه عازم رفتن به منى بودند (18) و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجله تمام مي خواست خود را به مكه برساند, آن حضرت در مكه ماند و در چنين روزى با اهل بيت و ياران خود, از مكه به طرف عراق خارج شد و با اين كار هم به وظيفه خويش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پيغمبر امت , يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نكرده ,بلكه عليه او قيام كرده است .
يزيد كه حركت مسلم را به سوى كوفه دريافته و از بيعت كوفيان با او آگاه شده بود, ابن زياد را (كه از پليدترين ياران يزيد و از كثيفترين طرفداران حكومت بنى اميه بود) به كوفه فرستاد.ابن زياد از ضعف ايمان و دورويى و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهديد وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت , و مسلم به تنهايى با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهيد شد.(سلام خدا بر او باد).و ابن زياد جامعه دورو و خيانتكار و بي ايمان كوفه را عليه امام حسين (ع ) برانگيخت , و كار به جايى رسيد كه عده اى از همان كسانى كه براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسين (ع ) از همان شبى كه از مدينه بيرون آمد, و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزيد, و در طول راه مكه به كربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان ميداشت كه : مقصود من از حركت , رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى يزيد وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منكر و ايستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدى هدفى ندارم . و اين مأموريتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيرى خانواده اش اتمام پذيرد.
رسول گرامى (ص ) و اميرمؤمنان (ع ) و حسن بن على (ع ) پيشوايان پيشين اسلام , شهادت امام حسين (ع ) را بارها بيان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسين (ع ),رسول گرانمايه اسلام (ص ) شهادتش را تذكر داده بود. (19) و خود امام حسين (ع ) به علم امامت ميدانست كه آخر اين سفر به شهادتش مي انجامد, ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, يا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد. او آن كس بود كه بلا را و شهادت را سعادت مي پنداشت . (سلام ابدى خدا بر او باد) .
خبر شهادت حسين (ع ) در كربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامه مردم از پايان اين سفر مطلع بودند. چون جسته و گريخته , از رسول الله (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند. بدين سان حركت امام حسين (ع ) با آن درگيري ها و ناراحتي ها احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشديد كرد. به ويژه كه خود در طول راه مي فرمود: من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا. (20) هر كس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بيايد. و لذا در بعضى از دوستان اين توهم پيش آمد كه حضرتش را از اين سفر منصرف سازند، غافل از اين كه فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشين پيامبر, و از ديگران به وظيفه خويش آگاه تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد كشيد.
بارى امام حسين (ع ) با همه اين افكار و نظريه ها كه اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد, و كوچكترين خللى در تصميمش راه نيافت .سرانجام رفت , و شهادت را دريافت . نه خود تنها, بلكه با اصحاب و فرزندان كه هر يك ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و كشته شدند, و خون هايشان شن هاى گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعه مسلمانان بفهمد يزيد (باقيمانده بسترهاى گناه آلود خاندان اميه ) جانشين رسول خدا نيست , و اساسا اسلام از بنى اميه و بنى اميه از اسلام جداست .
راستى هرگز انديشيده ايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع ) به وقوع نمي پيوست و مردم يزيد را خليفه پيغمبر (ص ) مي دانستند, و آن گاه اخبار دربار يزيد و شهوت راني هاى او و عمالش را مي شنيدند, چقدر از اسلام متنفر مي شدند, زيرا اسلامى كه خليفه پيغمبرش يزيد باشد, به راستى نيز تنفرآور است ... و خاندان پاك حضرت امام حسين (ع ) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت رابه گوش مردم برسانند.و شنيديم و خوانديم كه در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نكبت بار يزيد, هماره و همه جا دهان گشودند وفرياد زدند, و پرده زيباى فريب را از چهره زشت و جنايتكار جيره خواران بنى اميه برداشتند و ثابت كردند كه يزيد سگباز وشرابخوار است , هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريكه اى كه او بر آن تكيه زده جايگاه او نيست . سخنانشان رسالت شهادت حسينى را تكميل كرد, طوفانى در جانها برانگيختند, چنان كه نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گرديد و همه آرزوهاى طلايى و شيطانيش چون نقش بر آب گشت .
نگرشى ژرف ميخواهد تا بتوان بر همه ابعاد اين شهادت عظيم و پرنتيجه دست يافت . از همان اوان شهادتش تا كنون , دوستان و شيعيانش , و همه آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج مي گذارند, همه ساله سالروز به خون غلتيدنش را, سالروز قيام و شهادتش را با سياهپوشى و عزادارى محترم مي شمارند, و خلوص خويش را با گريه بر مصايب آن بزرگوار ابراز ميدارند. پيشوايان معصوم ما, هماره به واقعه كربلا و به زنده داشتن آن عنايتى خاص داشتند. غير از اين كه خود به زيارت مرقدش مي شتافتند و عزايش را بر پا مي داشتند, در فضيلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ايراد فرموده اند.
ابوعماره گويد: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسيدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسين براى ما بخوان . وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گريه حضرت برخاست , من مي خواندم و آن عزيز مي گريست , چندان كه صداى گريه از خانه برخاست . بعد از آن كه اشعار را تمام كردم , امام (ع ) در فضليت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام حسين (ع ) مطالبى بيان فرمود. (21)
نيز از آن جناب است كه فرمود: گريستن و بي تابى كردن در هيچ مصيبتى شايسته نيست مگر در مصيبت حسين بن على , كه ثواب و جزايى گرانمايه دارد. (22) باقرالعلوم , امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم كه يكى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شيعيان ما بگوييد كه به زيارت مرقد حسين بروند, زيرا بر هر شخص باايمانى كه به امامت ما معترف است , زيارت قبر اباعبدالله لازم ميباشد. (23)
امام صادق (ع ) مي فرمايد: ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يكون من الاعمال . همانا زيارت حسين (ع ) از هر عمل پسنديده اى ارزش و فضيلتش بيشتر است . (24) زيرا كه اين زيارت در حقيقت مدرسه بزرگ و عظيم است كه به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مي دهد و گويى روح را به سوى ملكوت خوبي ها و پاكدامني ها و فداكاري ها پرواز مي دهد. هر چند عزادارى و گريه بر مصايب حسين بن على (ع ), و مشرف شدن به زيارت قبرش و بازنماياندن تاريخ پرشكوه و حماسه ساز كربلايش ارزش و معيارى والا دارد, لكن بايد دانست كه نبايد تنها به اين زيارت ها و گريه ها و غم گساريدن اكتفا كرد, بلكه همه اين تظاهرات , فلسفه ديندارى , فداكارى و حمايت از قوانين آسمانى را به ما گوشزدمينمايد, و هدف هم جز اين نيست , و نياز بزرگ ما از درگاه حسينى آموختن انسانيت و خالى بودن دل از هر چه غير از خداست ميباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم , هدف مقدس حسينى به فراموشى مي گرايد.
-----------------------------------------------------------
پي نوشتها:
(1) در سال و ماه و روز ولادت امام حسين (ع ) اقوال ديگرى هم گفته شده است , ولى ما قول مشهور بين شيعه را نقل كرديم . ر. به . ك . اعلام الورى طبرسى , ص 213.
(2) احتمال دارد منظور از اسما, دختر يزيد بن سكن انصارى باشد. ر. به . ك . اعيان الشيعه , جزء 11 , ص 167.
(3) امالى شيخ طوسى , ج 1, ص 377.
(4) شبر بر وزن حسن , و شبير بر وزن حسين , و مبشر بر وزن محسن , نام پسران هارون بوده است و بوده است و پيغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسين و محسن را به اين سه نام ناميده است - تاج العروس , ج 3 , ص 389, اين سه كلمه در زبان عبرى همان معنى رادارد كه حسن و حسين و محسن در زبان عربى دارد - لسان العرب , ج 66, ص 60.
(5) معانى الاخبار, ص 57.
(6) در منابع اسلامى درباره عقيقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسيارمؤثر دانسته شده است . ر. به . ك . وسائل الشيعه , ج 15, ص 143 به بعد.
(7) كافى , ج 6, ص 33.
(8) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 146 - كمال الدين صدوق , ص 152.
(9) سنن ترمذى , ج 5, ص 323.
(10) ذخائر العقبى , ص 122.
(11) الاصابه , ج 11, ص 30.
(12) سنن ترمذى , ج 5, ص 324 - در اين قسمت رواياتى كه در كتابهاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سنديت داشته باشد.
(13) الاصابه , ج 1, ص 333.(14) تذكرة الخواص ابن جوزى , ص 34 - الاصابه , ج 1, ص 333, آن طور كه بعضى ازمورخين گفتهاند اين موضوع تقريبا در سن ده سالگى امام حسين (ع ) اتفاق افتاده است .
(15) ارشاد مفيد, ص 173.
(16) رجال كشى , ص 94 - كشف الغمة , ج 2, ص 206.
(17) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 184 - لهوف , ص 20.
(18) روز هشتم ماه ذيحجه مستحب است كه حاجيها به منى بروند, و در آن زمان به اين حكم استحبابى عمل ميكردند, ولى در زمان ما مرسوم شده است كه از روز هشتم يكسره به عرفات ميروند.
(19) كامل الزيارات , ص 68 به بعد - مشير الاحزان , ص 9.
(20) لهوف , ص 53.
(21) كامل الزيارات , ص 105.
(22) كامل الزيارات , ص 101.
(23) كامل الزيارات , ص 121.
(24) كامل الزيارات , ص 147.
حـسـيـن بن على (ص ) در مدينه منوره در سال چهارم هجرى در روز سه شنبه , سوم ماه شعبان ياپنجشنبه پنجم همان ماه متولد شد بعضى از مورخان تولد آن حضرت را روز آخر ربيع الاول سال سـوم هـجرى دانسته و بعضى ديگر گفته اند در پنجم جمادى الاول سال سوم يا چهارم هجرت به دنيا آمده است بنابراين درباره تولد آن حضرت چند قول وجود دارد, ولى قول مشهور اين است كه ايشان در روزسوم شعبان سال چهارم هجرت به دنيا آمده است . هـنـگـامـى كه آن حضرت متولد شد او را نزد جد بزرگوارش رسول خدا(ص ) آوردند آن حضرت باديدن او سخت مسرور شد و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و روز هفتم تـولدش گوسفندى براى او عقيقه كرد و به مادرش فرمود: ((سرش را بتراشيد و به وزن موهايش نقره صدقه دهيد)). آن حـضـرت شش سال و چند ماه با جد بزرگوارش رسول خدا(ص ) و پس از آن بيست و نه سال ويـازده مـاه بـا پدرش اميرالمؤمنين (ص ) و پس از آن حدود ده سال با برادرش امام حسن (ص ) و حـدود ده سـال پـس از شـهـادت امـام حسن (ص ) زندگى كرد مدتى كه آن حضرت پس از امام حسن (ص ) زندگى كرده است , مدت امامت او محسوب مى شود. كـنـيـه امـام حسين (ع ) ((ابوعبداللّه )) بود لقب هاى فراوانى به آن حضرت داده اند و از جمله پس ازشـهـادت , ايشان را ((سيدالشهدا)) خواندند چنان كه مى دانيم تا پيش از آن , لقب سيدالشهدا بر حـمزه ,عموى پيامبر اطلاق مى شد و پس از شهادت سبط گرامى رسول اللّه , آن حضرت را به اين لقب خواندند. در روايـات آمـده اسـت كـه نـامگذارى آن حضرت و برادر بزرگوارش به حسين و حسن , توسط شـخـص پـيامبر اكرم صورت گرفته است و تصريح شده است كه اين نامگذارى به دستور خداوند متعال بوده است . از عـلى بن ابيطالب نقل كرده اند كه فرمود: آن گاه كه حسن به دنيا آمد نام عمويم ((حمزه )) را بـر او نهادم و آن گاه كه حسين متولد گشت نام عموى ديگرم ((جعفر)) را بر او گذاشتم روزى رسول خدا(ص ) مرافراخواند و فرمود: من مامور شده ام كه نام آن دو را تغيير دهم , از اين پس آنان را حسن وحسين بخوانيد [2]. ادامه در ادامه مطلبامام حسين(ع) از ديدگاه اهل سنت
مولد و ميلاد
ادامه مطلب
امام حسن(ع)در اثر توطئهاى شوم كه از سوى معاويه تدارك ديدهشد به شهادت رسيد و جلوههاى شكوهمند امامت در ديگر يادگارفاطمه و على عليهماالسلام متجلى گشت. استبداد اموى جهت هدم امامت راستين و ياران دلباخته آن عزمرا دو چندان كرد و با تهديد و ارعاب و ترفندهاى عوامفريبانه بهنابودى مكتب و راه امام على و فرزندانش عليهم السلام همتگماشت. بدين جهت، رهبرى و هدايت امتشرايط دشوار و طاقت فرسايىيافت. دوران دهساله امامت ابىعبدالله(ع) بيانگر مواضع وبرنامههاى آن حضرت در مقابل اين تحولات است كه پيامها و درسهاىارزشمندى را فرا راه عاشقانش قرار مىدهد و از سوى ديگر، سيرهاخلاقى تربيتى آن بزرگوار را ازذخائر ازرشمند جهان اسلام و ازبايستههاى پژوهشى است كه بخش مهمى از آن ظهور و درخشش هميندوران مبارك است. نوشته حاضر نگاهى است اجمالى به يكى از مواضعو ابعاد زندگى سياسى آن حضرت با عنوان «مبارزات امامحسين(ع)در دوران معاويه كه محورهاى زير بيانگر جوانب آنمىباشد. شيعيان امام على(ع)روزهاى سختى را در حكومت معاويه سپرىمىكردند. تعداد زيادى از آنان توسط معاويه به شهادت رسيده وبسيارى ديگر فرارى يا منزوى و در اضطراب و نگرانى به سرمىبردند. در منابر و اجتماعات اهانتبه امام على(ع) به صورترسمى رواج يافته بود و دلهاى عاشقان و دوستداران اميرمومنان راسخت جريحه دار كرده بود. اكنون ديدگان به سوى امام حسين(ع)دوخته شده و منتظر رهنمودهاو دستورهاى آن حضرت است تا اين سكوت مرگبار را بشكند و راهى بهسوى افقهاى حقيقتبگشايد. امام حسين(ع)همراه عبدالله ابن عباسو عبدالله ابن جعفر حج مىگذارد. در سرزمين منى فرصتى دست مىدهدتا امام(ع)از اصحاب پيامبرو شيعيان و نيك مردان انصار دعوت كندو حقايق را براى آنان بازگو كند. بيش از هفتصد تن گرد اماماجتماع مىكنند كه دويست نفر آنان از اصحاب پيامبرند. حضرت بپاخاست و پس از حمد وثناى الهى، فرمود: «اين تجاوزگر(معاويه)برما و شيعيان ما سختيها و ناملايماتىروا داشته است كه خود دانسته و ديدهايد يا به شما رسيده است. مىخواهم از شما درباره حقيقتى جويا شوم. اگر راست گفتم، آن را تصديق كنيد و در صورتى كه خلاف گفتم،مرا تكذيب كنيد. سخنم را بشنويد و گفتارم را بنويسيد. سپسهنگامى كه به سوى شهرها و قبايل خويش بازگشتيد، هر آن كس را كهمورد وثوق و اطمينان دانستيد به آنچه از حقوق ما مىدانيد، دعوتكنيد. من از آن مىترسم كه حق ولايت از بين رود و مغلوب گردد،اگرچه خدا نور خويش را به رغم خواست كافران، غالب خواهدگردانيد.» سپس آنچه از قرآن و سنت پيامبر(ص)درباره پدر و مادرش واهلبيت(عليهم السلام )بود، براى آنان قرائت كرد. همگى گفتند: «اللهم نعم قد سمعنا و شهدنا» ; همين طور است ما خود شنيديمو افراد مورد اعتماد براى ما آنچه فرموديد، نقل كردند. سپس حضرت فرمود: «شما را به خدا سوگند مىدهم آيا مىدانيد كهپيامبر(ص) على(ع)را در غدير خم به امامت منصوب كرد و مردم رابهولايت او فرا خواند و دستور داد كه اين پيام را حاضران بهغايبان برسانند؟» همگى گفتند: «بلى ما شنيديم.» (1) بدين ترتيب، امام(ع)در آن اجتماع بر حقيقت امامت تاكيدورزيده و رسالت و مسووليتخواص را براى ترويج مكتباهلبيت(عليهم السلام)و مبارزه با استبداد اموى ترسيم كرد. سخنرانى حضرت در مسجد پيامبر(ص)نيز در همين راستا است. مرحوممجلسى مىنويسد: به معاويه گفتند: ديدگان به سوى حسين(ع)است. كارى كن كه اومنبر رود و خطابه ايراد كند; از چشم مردم خواهد افتاد; زيراتوانايى خطابه ندارد. معاويه گفت: اين را درباره برادرش حسنابن على تجربه كردم، به رسوايى مامنجر شد. سرانجام اصرار زياد مردم باعثشد از امامحسين(ع)بخواهد بهمنبر رود و با مردم سخن بگويد. حضرت سخنرانى خود را با حمدوثناى الهى آغاز كرد. دراين حال مردى گفت: كيست كه خطابهمىكند؟ حضرت فرمود: ماييم حزب پيروز الهى و عترت رسول خدا كه نزديكترين فرد بهاو هستند و اهلبيت پاكيزه او ويكى از دو چيز گرانبها كه عدلقرآن قرار داده شده، همان كتاب كه باطلى از پيش رو و پشتسر اوراه نمىيابد، آگاه به تاويل قرآن و روشنگر حقايق آن هستيم. مارا اطاعت كنيد كه اطاعت ما واجب است; زيرااطاعت ما مقرون بهاطاعتخدا و رسول او گشته است. خداوند متعال مىفرمايد: «اطاعتكنيد خدا و رسول او و صاحب فرمان از خودتان را و هرگاه در چيزىنزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد. اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين براى شما بهتر وعاقبت و پايانش نيكوتر است.» (2) و فرموده: «هنگامى كه خبرى از پيروزى يا شكستبه آنها برسد،آن را شايع مىسازند در حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايانكه قدرت تشخيص كافى دارند. بازگردانند از ريشههاى مسايلآگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمتخدا برشما نبود، جز عده كمىهمگى از شيطان پيروى مىكرديد.» (3) شما را برحذر مىدارم ازاين كه به نداى شيطان گوش فرادهيد; زيرا شيطان دشمن آشكار شما است. و در آن صورت از دوستان شيطانخواهيد شد. دوستانى كه شيطان به آنان مىگويد: امروز هيچ كس ازمردم بر شما پيروز نمىگردد و من همسايه شما هستم اما هنگامى كهدوگروه(كافران و مومنان مورد حمايت فرشتگان در جنگ بدر)دربرابر يكديگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بيزارم. (4) كه در اين صورت «مثل كافران جنگ بدر»مورد ضربه شمشيرها و نيزهها «از سوى ملائكه» قرار خواهيد گرفتو در آن هنگام ايمان فردى كه از پيش ايمان نياورده استياكارنيكى را انجام نداده است نفعى به او نخواهد رساند. در اين موقع، معاويه گفت: «حسبك يا اباعبدالله فقد ابلغت»; كافى است اى اباعبدالله، حق سخن را ادا كردى. (5) معاويه تصميم به ولايتعهدى يزيد گرفت. راهى حجشد; به مدينه آمد و از مردم براى او بيعت گرفت. سپسمنبر رفت و يزيد را اين چنين ستود: يزيد دانا به سنت و قرآنشناس است و حلم و بردبارىاش برسنگهاى سخت افزون است. امامحسين(ع)برخاست و پس از ستايش خدا و درود بر پيامبر(ص)فرمود: هرگز سخنورى هرچند سخن به تفصيل گويد نتوانسته استحق اندكى ازصفات ممتاز پيامبر(ص)را ادا كند. اى معاويه! از واقعيت دورماندهاى، سپيده صبح تاريكى شب را رسوا ساخته و نور خورشيد پرتوروشنايى چراغ را بىفروغ ساخته است. در برترى برخى سخن به زيادهگفتى و در گزينش عدهاى حق ديگران را ضايع كردى و از بيان فضيلتصاحبان آن بخل ورزيدى و بيش از حد ستم رواداشتى. نشد كه اندكى از فضيلت صاحبان حق را بپردازى و در همان حالشيطان بهره فراوان و نصيب كامل خويش را برنگيرد. دانستم آنچهدرباره يزيد از سياستمدارى و كمالش گفتى، مىخواهى مردم را بااين سخنان به اشتباه اندازى. گمان مىكنى انسانى ناشناس و دوراز چشم مردم را تعريف مىكنى و از آنچه فقط خودت به آن دستيافتهاى، خبر مىدهى. «فخذ ليزيد فيما اخذبه من استقرائه الكلاب المتهادشتهعندالتحادش و الحمام السبق لاترابهن و القيناث ذوات المعازف وضروب الملاهى تجده ناصرا» ; وهمين كارهايى كه يزيد كرده، بگير; همين كه سگان را به حال پارس و گلاويزى مىخواند و كبوترانبازىرا به سوى همقطارانش و نيز كنيزكان آوازه خوان و انواع بيهودهگرى و هوس بازىهايش كافى است كه تو را در وصف خويش يارى كردهباشد. سپس فرمود: قصدى را كه براى ولايتعهدى يزيد دارى فروگذار ورهاكن، چه نيازى دارى كه افزون برهمه كارهاى بدى كه كردهاى بااين گناه نيز خدا را ملاقات كنى. (6) جهت ديگرى كه بيانگر مبارزات آن حضرت است نامهاى است كه درآن جنايات معاويه و ستمگرىهايش شمارش كرده، حكومت معاويه رافتنهاى سهمگين بر امت قلمداد مىكند. قسمتى از آن چنين است: مگرتو نبودى كه حجر و ياران عابد و خاشع حق را كشتى، همانان كه ازبدعتها نگران و بىتاب مىگشتند و امر به معروف و نهى از منكرمىكردند؟ آنان را پس از تعهدات محكم و تضمينهاى مطمئن به طرزظالمانه و تجاوزكارانه كشتى، در برابر خدا گستاخى ورزيدى و عهدو پيمان الهى را سبك شمردى. مگر تو قاتل عمرو ابن الحمق نيستى،همان كه از زيادى عبادت صورت و پيشانىاش پينه بسته بود؟ او راپس از تعهدات و تضمينهايى كشتى كه اگر به حفاظتشدگان دركوهساران داده مىشد، از قلههاى آن فرود مىآمدند. مگر تونيستىكه زياد را در دوره اسلام به خويشتن منسوب گردانيدى و او را پسرابىسفيان قلمداد كردى، با اين كه رسول خدا(ص)حكم كرده كه فرزندمتعلق به بستر(پدر و مادر)است و پاداش مرد زناكار را سنگ است. آنگاه او را برمسلمانان مسلط ساختى تا آنان را بكشد و دست وپايشان را قطع كند و بر تنه درختبه دارشان آويزاد؟ پناهبرخدا، اى معاويه! گويا تو از اين امت نيستى و ايشان از تونيستند. مگر تو آن خضرمى را نكشتى كه ابن زياد درباره او به توگزارش داده بود داراى دين على(ع)است; و دين على(ع) همان دينىاست كه پسر عمويش(ص)برآن بود; همان دينى كه تو به نامش به اينمقام نشستهاى; و اگر دين او نبود، بالاترين افتخارات تو واجدادت كوچهاى تابستانى و زمستانى آنان بود و خدا به واسطه مابراى اين كه نعمتى گران ببخشد، سختيهاى آن را از دوشتانبرداشت. به من گفتهاى كه اين امت را به فتنه مينداز. من فتنهاىسهمگينتر از حكومتتبرامت نمىيابم; و نيز گفتهاى: به مصلحتخويش و دين و امت محمد(ص)بينديش. به خدا قسم، كارى بهتر ازجهاد عليه تو نمىشناسم. بنابراين، هرگاه به انجام آن اقدام كنم، مايه تقرب بهپروردگار من است و در صورتى كه به انجامش نپردازم، از خدا براىحفظ دينم آمرزش مىطلبم و از او توفيق انجام آنچه او دوستمىدارد و مىپسندد، خواستارم. سپس حضرت در ادامه مىفرمايد: بدان كه خدا را ديوانى است كههركار كوچك و بزرگ به حساب مىكشد و شمارش مىكند. بدان كه خدافراموش نمىكند كه تو به مجرد گمان افراد را مىكشى و به محضوارد آمدن اتهامى دستگير مىسازى و پسرى را به حكومت نشاندهاىكه باده مىنوشد و سگبازى مىكند، تو را مىبينم كه خويشتن بهگناه و عذاب در انداختهاى و دينت را تباه كردهاى و رعيت راضايعساختهاى. (7) استبداد اموى جامعه اسلامى را دچار فسردگى و ركود كرده، زمينهتجاوز و ستمگريهاى بيشتر آنان گشته بود. هشدار به جامعه ويادآورى رسالتها و مسووليتهاى سنگين آنان از ضرورتهاى فورى آنبود; و چه فردى شايستهتر از ابىعبدالله الحسين(ع)و چه موقعيتىوالاتر از حج. براين اساس، حضرت در اجتماع شكوهمند مردم در سرزمين منى بهسخنرانى پرداخت و وظيفه امر به معروف ونهى از منكر را به مردمو دانشمندان يادآور شد. حضرت در آغاز درباره اهتمام به امر بهمعروف و نهى از منكر فرمود: اى مردم! از آنچه خدا بدان اولياى خود را پند داده، پندگيريد مانند بدگفتن او از دانشمندان يهود، آنجا كه مىفرمايد: چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود آنان را از گفتار گناهآميز وخوردن مال حرام نهى نمىكنند؟ چه زشت است عملى كه انجاممىدادند. (8) و نيز فرموده است: كافران بنى اسرائيل بر زبان داود وعيسى ابن مريم، لعن و نفرين شدند. اين به خاطر آن بود كه گناهوتجاوز مىكردند. تا آنجا كه فرمود: چه بدكارى انجام مىدادند. (9) خداوند آنها را بدين خاطر نكوهش كرده كه از ستمكارانى كهميان آنها بودند، كار زشت و فساد مىديدند و آنها را نهىنمىكردند; زيرا در مال آنان طمع داشته و از قدرت آنانمىترسيدند با اين كه خداوند مىفرمايد: از مردم نترسيد و از منبترسيد. (10) سپس عالمان را مورد خطاب قرار داده، مىفرمايد: شما اى جماعتكه معروف به دانش و نامور به خوبى و معروف به خيرخواهى هستيد وبه وسيله خدا در دل مردم مهابتى داريد; شرافتمند از شما حسابمىبرد و ناتوان شما را گرامى مىدارد... من مىترسم عذابى از عذابهاى الهى برشما فرودآيد; زيرا شماهااز كرامتخدا به منزلتى رسيديد كه برديگران برترى يافتهايد. بندگان مؤمن به خدا، گرامى داشته نمىشوند ولى شما به خاطر خدادر ميان بندگان الهى ارجمنديد. اين در حالى است كه مىبينيد كهپيمانهاى خدا شكسته شده و هيچ عكس العمل و هراسى به خود راهنمىدهيد. براى يك نقض تعهد پدران خويش بىتابى مىكنيد با اين كه تعهدرسول خدا خوار و بىمقدار شده، كورها و لالها و زمينگيرها در همهشهرها بىسرپرست مانده و برآنها ترحم نمىشود، شما به اندازهمقام و در خور مسووليتخويش كار نمىكنيد و در مقابل كسى كهاقدام مىكند خضوع نمىكنيد. برعكس به سازش و مسامحه با ظالمان خود را آسوده خاطر مىداريدبا اين كه خداوند شما را فرمان داده كه از كار خلاف باز ايستيدو ديگران را نيز نهى كنيد; اما شما غافليد. مصيبتشما از همهمردم بزرگتر است; زيرا در حفظ مقام علما و دانشمندان ناتوانشديد. كاش كوشش مىكرديد. علت اين ناتوانى اين است كه جريان امور و احكام به دستدانشمندان الهى است كه امين برحلال و حرام اويند; ولى اين مقاماز شما گرفته شده است. بدين جهت، كه شما ازحق متفرق شديد و درباره روش پيغمبر باوجود دليل روشن دچار اختلاف شديد. اگر براذيت و آزارها شكيبابوديد و در راه خدا مشكلات را متحمل مىشديد، زمام امور الهى بهشما برمىگشت و از طرف شما دستور آن صادر مىگشت و به سوى شماباز مىگشت; اما برعكس شما خودتان ستمگران را به جاى خويش جاىداديد و امور الهى را به آنها واگذاشتيد تا به شبهه كاركنند وبه شهوتها و ميلهاى نفسانى خويش حركت كنند. علتسلطه ستمگرانگريز شما از مرگ و خوش بودنتان به زندگى دنيا است كه از شماجدا خواهد شد. (11) اما متاسفانه اين فريادها و خروشهاى الهى برجان و قلبهاىغافل كارگر نيفتاد و دوباره هركس به انديشه دنيايى خويش مشغولوكارهاى روزمره خويش را استمرار بخشيد و چنان شد كه بنىاميهاحكام الهى را تعطيل كردند; نيكمردان تنها مانده ميدان را بهشهادت رساندند و تاريخ را براى هميشه سوگمند از بين رفتن حق وعدالت و حاكميت امامت راستين ساختند. معاويه به مروان كه ازكارگزاران حكومتى او بود، نامه نوشت واز او خواست دختر عبدالله بن جعفر را براى يزيد خواستگارى كند. عبدالله تصميم درباره اين موضوع را به دائى فرزند خويش امامحسين(ع)واگذار كرد. امام فرمود: از خداوند خواستارم كه موردپسندى از آل محمد را براى دختر عبدالله برگزيند. همگى در مسجداجتماع كردند. مروان در حضور مردم گفت: امير مومنان معاويه بهمن دستور داده كه هرقدر از مهر را كه پدرش بگويد، قبول كنم وتمامى بدهكارى پدرش را بپردازم. افزون آن كه صلح بين دو فاميلنيز برقرار خواهد شد. امام حسين(ع)پس از حمد و ثناى الهى وبيان فضايل اهلبيت(عليهم السلام)پاسخ داد: اين كه گفتى مهرش هرقدر باشد، معاويه قبول كرده، سوگند به جان خود كه در صورتتصميم، ما برمهر السنه چيزى اضافه نمىكنيم. و اين سخن كهبدهكارى پدرش هرچه باشد، پرداخت مىكند، هيچ گاه زنان مابدهكاريهاى ما را نپرداختهاند; و اما مصالحه و سازش، ما افرادىهستيم كه به خاطر خدا با شما دشمنى كرديم و براى دنيا با شماصلح نخواهيم كرد. خويش نسبى نتوانسته است مانع از اين كار شودتا چه رسد به ازدواج و خويشى سببى. سپس حضرت دختر عبدالله را به عقد قاسم ابن محمد بن جعفردرآورد و باغى كه خود در مدينه و به نقلى در سرزمين عقيقداشت. به دختر خواهر خويش بخشيد. (12) 1- الغدير، ج 10، ص 161 و 162. 2- نساء، آيه59. 3- همان، آيه83. 4- انفال، آيه 48. 5- بحارالانوار، ج 44، ص 205 و206. 6- الغدير، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدير، ج19، ص 250 و 251. 7- الغدير، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدير، ج19، ص 250 و 251. 8- مائده، آيه63. 9- همان، آيات 78 و79. 10- همان، آيه47. 11- تحف العقول، ص 240، كلمات امامحسين(ع). 12- بحارالانوار، ج 44، ص207.مبارزات سياسى امامحسين(ع) درزمان معاويه
عباس كوثرى
اعلام منشور ولايت در سرزمين منا
2- اعتراض به ولايتعهدى يزيد
افشاى جنايات معاويه
يادآورى رسالتها
تاكيد براستمرار برائت
پىنوشتها:
ماهنامه كوثر شماره 38
نقطه ى بارز در زندگى حضرت امام حسين (ع ) آفرينش حادثه ى كربلا است . اين حادثه بدون شك يكى از عوامل تعيين كننده و مهمترين عامل تشكيل شيعه در تاريخ است . مبانى فكرى شيعه بويژه اساسى ترين آن كه مسئله ى امامت است , پس از حادثه ى كربلا بيشتر جان گرفت , و خط سير فكرى و سياسى اميرالمؤمنين (ع ) كه عبارت بود از دين محورى ومبارزه با انحرافات و همچنين دست يابى به سلطه ى سياسى و اداره ى بلاد پهناور اسلامى از نو زنده شد. هر چند امام حسين (ع ) در حادثه ى كربلا, شكست نظامى خورد و نيروى رزمى خود را از دست داد, و مصايب بالاتر از آن را متحمل گرديد, اما بايد اين قضيه بدور از جنبه هاى غيبى و معنوى آن , و صرف نظر از علم گسترده ى امام به وقايع و پيشگويى هايى كه پيامبر اسلام (ص ) از وقوع حادثه ى كربلا كرده بود, مورد ارزيابى قرار بگيرد و به اين سؤال پاسخ داده شود كه چرا آن حضرت به جانب عراق حركت كرد و در نتيجه خود و نيروهايش را از دست داد؟ چه اشكال داشت كه كار به كار يزيد نمى داشت و آرام و بى درد سر در مدينه مى ماند؟ بايد گفت تاريخ سياست چه كسى را به ياد دارد كه او در فعاليت هاى سياسى خود با هيچ مانعى برنخورده باشد];ك ك نا و هيچ خسارتى را متحمل نشده باشد, و بدون كوچكترين مانعى و با قاطعيت تمام به آرمان هاى سياسى خود رسيده باشد؟ كسانى كه براى دست يابى به قدرت و حاكميت سياسى و يا هر هدف مثبت يا منفى ديگر فعاليت مى كنند, چاره ى نيست كه هميشه در معرض خطراتى از قبيل : ترور, حبس , تبعيد و ... قرار بگيرند , هر چند سياستمدار پخته و موفق هم باشند. اين تصور, كه حركت سياسى تنها موقعى صحيح و جايز است كه نيل به هدف قطعى و مسلم باشد, و احتمال هيچ گونه شكست و ناكامى در آن راه نداشته باشد, يك تصور ايده آليستى است , و چنين فكرى نشانه ى سادگى بينش سياسى او است , زيرا واقعيات تاريخ هرگز چنين تصورى را تجويز نكرده , و هر كه به كار سياسى اقدام مى كند با احتمالات سروكار دارد. در اين جا نيز نبايد چنين تصور واهى داشته باشيم كه امام مى بايست به پيروزى اين سفر قطع مى داشت و كمترين احتمال شكست بخود راه نمى داد. با توجه به اين امر كه محور تفكر سياسى امام (ع ) اين بود كه به هيچ وجه نمى توانست با يزيد و حاكميت او موافقتى داشته باشد هر چند كه مخالفت , به شهادت او منجر شود. چنان كه پدر بزرگوارش على (ع ) در حاكميت خود معاويه را به عنوان والى شامات نپذيرفت و در اين راه پافشارى كرد تا آن كه شد آن چه شد. زيرا در صورت سازش على (ع ) با معاويه , ديگر على (ع ), على نبود; چون براى مردم چنين مفهوم مى گرديد كه دعوا, دعواى شخصى بخاطر رياست و مقام است , نه بخاطر آرمان و مكتب . بدينسان امام حسين (ع ) اگر در برابر يزيد, بى تفاوت مى ماند, ديگر حسينى باقى نمى ماند. نكتهء ديگر هم اين است كه امام (ع ) در صورت عدم بيعت , هر چند اگر قيام هم نمى كرد, يزيد او را مى كشت . چنان كه امام حسين (ع ) اين سخن را در مسافرت خود بارها گفته است , و شواهد تاريخى نيز آن را تاييد مى كند و از نظر مقتضيات سياسى معمول آن روز, يزيد هرگز اجازه نمى داد كه شخصى چون حسين با او بيعت نكرده و آرام به زندگى خود ادامه دهد, زيرا يزيد كاملاً مى شناخت كه حسين (ع ) كسى نيست كه كارى به كار او نداشته و غير مسئولانه به زندگى عادى خود بپردازد , بنابراين چرا امام (ع ) در پى چاره اى نباشد كه در صورت امكان , انقلابى عليه يزيد راه انداخته ,و جامعه ى اسلامى را چنگال خونين آل اميه نجات دهد؟ حالا كه بايد حركت اعتراض آميزى از خود نشان دهد, چه نقطه ى را پايگاه سياسى و نظامى خود قرار دهد؟ مكه , مدينه , يمن و كوفه از مراكز عمده ى تجمع شيعى است , اما مكه و مدينه و يمن بستر مناسب براى مقاومت و];ّّنا دفاع در برابر يزيد نبود, و آمادگى دفاع از حسين (ع ) و جلوگيرى از كشته شدن وى را نداشتند. و تنها نقطه ى كه بيشتر احتمال مقاومت و دفاع در آن وجود داشت , همان كوفه بود درست است كه كوفه , سوابقى كه بتوان به آن اطمينان كرد نداشت . اما بى تابى كوفه براى تشريف فرمايى امام به آن جا, و سرازير شدن سيل نامه هاى اشراف و سران و مردم عادى به سوى امام و قول به مقاومت در برابر بنى اميه , و پشتيبانى از آن حضرت اين ضعف را از ميان مى برد , و هر چند مردم كوفه بر اصرار خود داير برحمايت از امام مى افزودند, درصد احتمال پيروزى امام (ع ) در مقابل دستگاه يزيد افزوده مى شد, ولى احتمال خطر و شكست هم بود. حالا اگر امام اين راه را انتخاب نمى كرد, چه مى كرد؟ آيا يزيد كسى بود كه در صورت عدم بيعت امام (ع ) به زنده ماندن وى راضى مى شد؟ آيا امام كسى بود كه با يزيد بيعت كرده و در مقابل جريان هاى ضد اسلام و كفر آميز حاكم بر كشورهاى اسلامى , تنها به صورت يك تماشاگر بى تفاوت و شخصيت غير مسئولى كه فقط به جان خود و زندگى و منافع خود مى انديشد, زندگى مى كرد؟ اگر امام به كوفه نمى رفت و در همان مكه و جاهاى ديگر هدف سوء قصد قرار مى گرفت و به شهادت مى رسيد, نمى گفتند چرا امام (ع ) در مقابل آن همه نامه هاى كوفى ها و اصرار آنان در رابطه به دعوت از او, بى اعتنايى كرد و به آن جا نرفت , تا در پناه شمشير زن هاى مردم كوفه از خطر ترور درامان مى ماند, و پيروزمندانه به اهداف سياسى خود نايل مى شد؟ اما از نظر تاريخى , گفته شده كه چهل هزار نفر بعد از آن كه هلاكت معاويه , و مخالفت امام حسين (ع ) از بيعت كردن يزيد را شنيدند , براى آن حضرت نامه نوشتند بدين مضمون : <بسم الله الرحمن الرحيم . درود بر تو بعد سپاس خدا را كه دشمن غدارت را نابود كرد, كسى كه به زور بر امت مسلط شده و دارايى ها را غصب كرد , و بدون رضايت مردم بر مردم حكومت كرد, خوبان را كشت و بدان را باقى گذارد, و بيت المال را سرمايه ى شخصى و خانوادگى اش درست كرد, خداوند او را چون قوم ثمود از رحمتش دور كرد . ما امام و قيم امر نداريم , بيا به كوفه , شايد خداوند بوسيله ى تو, ما را بر محور حق گرد آورد, و اينك نعمان بن بشير والى كوفه در دارالاماره است , ما از او اطاعت نكرده و در هيچ جمعه و عيدى با او نماز نمى خوانيم , اگر بشنويم بطرف كوفه مى آيى , او را از كوفه بيرون كرده و به شام مى رسانيم >. بعد از دو روز قاصد ديگرى فرستادند كه حاصل صد و پنجاه نامه ى دعوت بود, امام به اين نامه ها وقعى نگذاشت و پاسخى نداد, بعد از آن در يك روز ششصد نامه به آن حضرت رسيد و بدين سان نامه هاى متواتر رسيد تا به دوازده هزار نامه بالغ گرديد. نامه ى ديگرى نوشتند: <بسم الله الرحمن الرحيم . از طرف شيعيان و مؤمنين مردم كوفه براى امام حسين (ع ) و بعد, اماما! هر چه سريعتر تشريف بياوريد كه مردم انتظار قدوم شما را دارند, و جز به شما به كسى رأى نمى دهند, تعجيل كن , تعجيل كن , تعجيل والسلام >. تا آن كه قيس ابن مصهر و عبدالله ابن وال به نمايندگى از مردم كوفه براى دعوت شفاهى از امام (ع ) و مذاكره پيرامون آن در مكه حضور آن حضرت رسيدند بار ديگر هانى ابن هانى از آگاهان كوفه در مكه از امام ديدار بعمل آورد, و از آمادگى اشراف و مردم كوفه اطمينان داد. آيا امام (ع ) مى توانست با اين همه دعوت نامه هاى كتبى و شفاهى بى توجهى نشان دهد؟ و چه مجوز شرعى و سياسى وجود داشت كه امام با اين همه الحاح و اصرار و اعلام آمادگى , پاسخ مثبت ندهد؟ آنان كه در هيچ جمعه و عيدى دور نعمان ابن بشير والى كوفه جمع نمى شدند و از او فرمان نمى بردند و يك ارتش مجهزى براى امام بودند, اگر امام اجابت آن ها را نمى كرد, قضاوت تاريخ چگونه بود؟ و آيا هر سياستمدار ديگرى كه خواهان تغيير اوضاع سياسى باشد, و چنين نيروى آماده اى در اختيار داشته باشد, دست به اقدام نمى زند؟ آيا صحيح بود امام (ع ) در پاسخ مى فرمود: به شما اعتماد و اطمينان ندارم ؟ و با اين اصرار و الحاح و مخالفت علنى از والى كوفه و آمادگى براى هرگونه مقابله آيا مى توان گفت كه آنان از اول قصد خيانت و بى وفايى را داشته اند؟ امام آخرين درجه ى دقت و احتياط را بكار برد, و براى كسب اطمينان بيشتر مسلم ابن عقيل را فرستاد و بدو خطاب كرد كه : <و ان رأيت الناس مجتمعين على بيعتى فعجل لى بالخبر حتى اعمل على حسب ذلك > . <اگر ديدى مردم يك پارچه بيعت مى كنند, بسرعت گزارش بده و خبر آن را به من برسان تا براساس آن عمل نمايم >. گزارش مسلم مثبت بود و نوشته بود بيش از بيست هزار نفر به تو بيعت كرده اند بيدرنگ حركت كن . نامه هاى مردم كوفه و اظهارات نمايندگان آن ها, و گزارش مسلم از اوضاع كوفه , همگى نشان مى داد كه در آن جا مقاومت و مبارزه ى سرسختانه , عليه سلطه ى اموى در حال شكل گرفتن است و نمى شود گفت مردم قصد خيانت و بى وفايى را دارند, زيرا اين قضاوت بسيار عجولانه بود, از ين رو امام براى تغيير اوضاع كوفه , تأخير در رفتن را صواب نمى ديد, و اگر حركت نمى كرد در برابر تاريخ چه جوابى داشت ؟ امام در طول راه با كاروانى از يمن برخورد كرد كه بطرف شام حركت مى كرد و هدايايى براى يزيد مى برد, امام (ع ) كاروان را توقيف و هدايا را مصادره كرد, و از افراد آن نيز دعوت كرد كه تا در صورت تمايل همراه او به عراق بيايند, و در غير اين صورت باز گردند و اين هم نشان مى دهد كه امام براى ايجاد يك تحول سياسى مصمم بوده است . آن حضرت وقتى كه خبر شهادت مسلم را شنيدظ, هر چند از اعتماد و خوشبينى آن حضرت نسبت به مردم كوفه كاسته شد, ولى هنوز احتمال نيل به پيروزى در كوفه صددرصد از بين نرفته بود, زيرا وقتى كه با ياران مشاوره كرد, آن ها گفتند شما مانند مسلم نيستيد, اگر مردم كوفه شما را ببينند شايد به سوى شما بيايند, و با توجه به نامه هاى كوفه اين احتمال بعيد نبود. اما وقتى امام (ع ) پيام شفاهى مسلم را داير بر انصراف از كوفه توسط عمر سعد شنيد, تصميم به بازگشت گرفت ولى حر از بازگشت آن حضرت ممانعت نمود. از آن به بعد امام (ع ) همواره در ديدارهاى خود با فرماندهان سپاه دشمن و فرستادگان آن ها و حتى خطاب به مردم كوفه تصميم به بازگشت خود را تكرار مى كرد و مى فرمود: <يا ايها الناس اذا كرهتمونى فدعونى انصرف عنكم الى مأمن الارض >. <اى مردم اگر مرا خوش نداريد, مرا واگذاريد تا از نزد شما به سوى امن ترين مكان يعنى مكه بروم >. ببينيم خود امام مسئله را چگونه توجيه كرد, و شواهد تاريخى اين مطلب را چگونه نشان مى دهد؟ امام حسين (ع ) در موارد متعددى فرموده است كه يزيد و عمالش اجازه ى ادامه زندگى براى آن حضرت در مكه را نداده و به هر صورت او را به قتل مى رساند: 1 در جواب اعتراض ابن عباس فرمود: <لان اقتل خارجاً من شبرين احب الى من اقتل خارجاً من شبر>. <اگر به فاصله ى دورتر از دو وجب كشته شوم , بهتر است كه به فاصله ى يك وجب كشته شوم >. 2 در جواب اعتراض ديگرى فرمود: <ان القوى لا يتركونى ... فلا يزالون حتى ابايع و انى كاره فيقتلونى >. <اين قوم پيوسته از من بيعت مى خواهند و من چنين نخواهم كرد, در نتيجه مرا مى كشند>. 3 و درجواب اعتراض ديگرى نيز فرمود: <لو كنت فى حجرهامة من هوام الارض , لا ستخرجونى و يقتلوننى > . <اگر در سوراخ حشرهء از حشرات زمين باشم , مرا بيرون كرده و به قتل مى رسانند>. 4 در مورد ديگر كه سبب عجله ى آن حضرت را پرسيدند, فرمود: <لو لم اعجل لاخذت > . <اگر عجله نكنم دستگيرم مى كنند>. اين برداشت امام (ع ) از مسئله بود, و يقين داشت كه در صورت بيعت او را مى كشند, حال وقتى كه قرار شد حضرت از مكه بيرون رود, در كدامين نقطه ى از نقاط كشور اسلامى بايد كوچ نمايد تا در امان بماند؟ در مدت اقامت امام در مكه نامه هاى كه از كوفه به آن حضرت رسيد آن قدر زياد و با قاطعيتى نوشته شده بود كه بعدها بصورت دليل عمده ى امام براى سفر به عراق درآمده بود و آن حضرت در موارد بسيارى كه از علت سفر به عراق سؤال مى شد, در جواب نامه هاى مردم كوفه را مطرح مى كرد. بالاخره قيام عاشورا, سرفصلى بود براى نهضت هايى كه بعد از آن عليه حكام ظالم بوقوع پيوست , عينيت شيعه را شفاف تر كرد, و به امتى كه حيات فكرى , سياسى و شخصيت اسلامى خود را از دست مى داد, حيات تازه و شخصيت نو آفريد, و چهره هاى تزوير و كفرهاى پنهان را كه در نقاب دين ظاهر شده بودند, بر ملا و افشاء نمود. چنان كه حكام ظالم براى دوام حاكميت و استحكام پايه هاى حكومت خود, مسئله ى جبر را پيش كش مى كرد, و لزوم حفظ جماعت و اطاعت از ائمه و حرمت نقض بيعت را دستاويز اساسى خود قرار مى دادند, و با بكارگيرى اين مفاهيم , بشكل تحريف شده ى آن , مردم را وادار به پذيرش حكومت خود مى كردند, چه آن كه حفظ جماعت , اطاعت از حاكميت و التزام به بيعت , حاوى مفاهيم اساسى دينى , سياسى و اسلامى است كه از نظر عقل نيز, دوام جامعه و حفظ نظام اجتماعى از تزلزل بر اين سه اصل استوار است . اما امام (ع ) با قيام خود ثابت كرد كه اطاعت از هر نظامى , و فرمان بردن از هر امامى لازم نيست , و اعتراض و مقاومت عليه حكومت هاى جائر, مسرف , فاسق و منحرف از دين را نبايد بحساب تفرقه افكنى و اغتشاش و مايه ى بهم خوردن جماعت گرفت , زيرا آن حضرت از زبان جدش پيامبر (ص ) روايت كرد كه : <كسى كه پادشاهى ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال مى داند, و عهد خدا را مى شكند, مال خدا را بخود اختصاص مى دهد و حدود خداوندى را محترم نمى شمارد, بر او واجب است كه قيام نمايد و با سكوت و بى تفاوتى خود بر چنين نظامى مهر تاييد نزند و بدانيد كه يزيد چنين كسى است >. و ما الامام الا القائم بالقسط و... امام و زمامدار امت كسى است كه عدالت خواه باشد, و كتاب خدا را بداند و همه ى سعى و تلاشش براى خدا باشد, و يزيد چنين كسى نيست , پس براندازى حكومت چنين كسانى يك وظيفه ى الهى است . نتيجهء روشن قيام عاشورا و درسى كه بايد از آن گرفت , پيوند ناگسستنى دين و سياست و مداخلهء قاطع دين مداران در سرنوشت سياسى جامعه و حركت دادن جامعه به سمت و سوى سياست دينى و الهى است . شبعه : جعفريان , رسول , ج 1 ص 116 چاپ اول , قم , مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى , 1371به نقل از تاريخ ابن اعثم كوفى : ج 5 ص 49 2 پيشين , جعفريان , ج 1 ص 117به نقل از تاريخ ابن اعثم : ج 5 ص 55ـ 53 3 همان , ج 1 ص 177به نقل از تاريخ ابن اعثم : ج 5 ص 50 4 همان , ج 1 ص 117به نقل از انساب الاشراف : ج 2 ص 164 5 همان , ج 1 ص 148به نقل از طبرى : ج 4 ص 323 6 همان , ج 1 ص 145به نقل از انساب الاشراف : ج 2 ص 164; طبرى : ج 4 ص 289 ابن اعثم : ج 5 ص 113 ابن عساكر: ص 190والمعرفة و التاريخ : ج 1 ص 141 مجمع الزوايد: ج 9 ص 192; مروج الذهب : ج 3 ص 55 7 همان , ج 1 ص 145به نقل از تاريخ ابن اعثم كوفى : ج 5 ص 116 8 همان , ج 1 ص 146به نقل از طبرى : ج 4 ص 290حكومت وسياست درسيره امام حسين(ع)
پى نوشتها:
1 شذرات سياسيه من حياة الائمه : شبر, حسن , ص 3133 چاپ اول , 1418; حيات فكرى و سياسى امامان
انديشه حكومت دينى , ج 1 , ص 503 - 511
عزت و سربلندى از صفات انسانهاى بزرگ، با شخصيت و آزاده استو خوارى از رذايل اخلاقى و صفات ناپسند انسانى به شمار مىآيد. تعاليم اسلام همگى در جهت عزت بخشيدن به انسان و رهايى ساختنوى از دل بستن به امورى است كه با مقام شامخ انسانيتسازگارنيست. اسلام انسان را از عبادت، خشوع و هرگونه سرسپردگى بهمعبودهاى دروغين كه با عزت انسان سازگار نيست. رهانيده استو از او مىخواهد جز در مقابل خدا در برابر هيچ كس سرتسليم فرودنياورد و فقط خداوند در نظر او بزرگ و با عظمتباشد. هرچند همه رهبران الهى از همه صفات كمال به طور كاملبرخوردارند و در همه ابعاد كاملند; ولى اختلاف موقعيتها سبب شدتا يكى از ابعاد شخصيت انسانى در هريك از آن بزرگواران به طوركامل تجلى يابد و آن امام به عنوان اسوه و مظهر آن صفت مطرحگردد. براى مثال زمينه بروز شجاعت در حضرت على(ع)بيش از سايرامامان(عليهم السلام )به وجود آمد. بدين سبب، آن امام(ع)مظهركامل اين صفتبه شمار مىآيد. زمينه بروز عزت، سربلندى و آزادگىدر امام حسين(ع)بيش از ديگر امامان(عليهم السلام) بروز كرد، بهگونهاى كه آن حضرت «سرور آزادگان جهان» لقب گرفته است. آنحضرت حتى در دشوارترين موقعيتها حاضر نشد در مقابل دشمنسرتسليم فرودآورد و براى حفظ جان خويش كمترين نرمشى كهبرخاسته از ذلتباشد. نشان دهد. حماسه عاشورا سراسر آزادى،آزادگى، عزت، مردانگى و سربلندى است. اعمال و سخنان سالار شهيدان(ع)سرمشق تمامى آزادگان جهان درهمه زمانهاست. آن حضرت مىفرمايد: «من مرگ(در راه خدا)را جزشهادت و زندگى با ستمگران را جز ذلت و فرومايگى نمىدانم.» (1) ونيز مىفرمايد: «مردن با عزت و شرافت از زندگى با ذلتبهتراست.» (2) سرورآزادگان جهان در پاسخ گروهى كه او را از رفتن به كربلانهى مىكردند، اين اشعار را خواند: «من به كربلا خواهم رفت، مرگ برجوانمرد ننگ نيست...» (3) يكى از رجزهاى آن امام در عاشورا چنين است: «مرگ بهتر ازننگ و عار است و ننگ بهتر از داخل شدن در آتش است...» (4) وقتى شب تاسوعا براى آخرين بار تسليم و بيعتيا جنگ و شهادتبه او عرضه شد، پاسخ داد: «به خدا سوگند نه هرگز دست ذلتبهشما مىدهم و نه مثل بردگان فرار مىكنم.» (5) و نيز در روز عاشورافرمود: «زنازاده فرزند زنازاده مرا به انجام دادن يكى از دوكار مجبور كرده، شمشير و كشته شدن يا ذلت، ذلت از ما خانوادهبسيار دور است. خداوند و پيامبرش(ص) و مومنان و دامنهاى پاكى كهدر آنها پرورش يافتهايم، آن را براى ما نمىپسندند. (6) آن حضرت در واپسين لحظات زندگى انسانها را به آزادگى دعوتكرد و فرمود: «اگر دين نداريد و از معاد نمىترسيد، در دنياىخود آزادمرد و جوانمرد باشيد.» (7) نظرى هرچند سطحى و گذرا به حادثه عاشورا انسان را به اينباور مىرساند كه سراسر وجود امام حسين(ع)عزت، شرافت، مردانگى وآزادگى است. با اين حال، نكاتى در تاريخ كربلا به چشم مىخورد كه در ظاهرممكن استبا عزت و شرافت انسانى سازگار ننمايد. اين اعمالعبارت است از: 1- تقاضاى كمك از اشخاص گوناگون، نظير خواست كمك ازعبيدالله بن الحرالجعفى با كيفيت مخصوص. پس از امتناع عبيداللهاز پاسخ به دعوت امام(ع)و نيامدن به حضور وى، آن حضرت شخصا بهخيمه او رفت و به يارى دعوتش كرد. در اين ملاقات امامحسين(ع)براى تحريك احساسات عبيدالله كودكان خود را نيز همراهبرد. (8) 2- تكرار تقاضاى كمك در روزعاشورا با جمله «هل من ناصرينصرنى و هل من معين يعيننى» و جملاتى به اين مضمون. 3- استفاده از هروسيله ممكن در روزعاشورا براى تحريكاحساسات سپاه عمربنسعد و اندرز دادن آنان و در خواست مكرر براىآزاد گذاشتن آن حضرت. 4- درخواست آب از دشمن. برخى از بزرگان، به دليل سازگار ندانستن اين كار با روح عزتو شرافت، اصل آن را انكار فرمودهاند; ولى به نظر مىرسد اين امرتحقق يافته است. هلال بن نافع گويد: «من در ميان ياران عمربنسعد ايستاده بودم كه شخصى نزد عمربن سعد آمد و گفت: «بشارتباد به تو اى امير! شمر(ملعون)امام حسين(ع)را شهيد كرد.» هلال گويد: از ميان دو لشكر بيرون رفتم تا ببينم چه خبر است. وقتى بالاى سرآن حضرت رسيدم، مشاهده كردم امام(ع)با مرگ دست وپنجه نرم مىكند. به خدا سوگند، تا آن زمان كشتهاى آغشته به خونزيباتر و نورانىتر از او نديده بودم. نور چهره، زيبايى و هيبتشمرا از پرداختن به فكر كشته شدنش باز داشت و در همان حال، آنحضرت درخواست آب مىكرد... . پس از اين كه همه ياران و اصحاب امام حسين(ع)در روز عاشورابه شهادت رسيدند، امام(ع)به عمربنسعد ملعون فرمود: «يكى ازاين سه پيشنهاد را در باره من بپذير!» ابن سعد پرسيد: «چيست؟»امام حسين(ع)فرمود: «مرا آزادگذارى تا به مدينه،حرم جدم رسول خدا(ص)، باز گردم.» ابن سعد: «اين خواسته غير قابل قبول است.» امام حسين(ع): «شربت آبى به من بياشامان، جگرم از تشنگىخشكيده است.» عمربن سعد: «اين نيز غير ممكن است.» امام حسين(ع): «اگر راهى جز كشتن من نيست، پس تك تك با منمبارزه كنيد.» (9) و نيز عبدالحميد گويد: «در همان حال كه امامحسين درروزعاشورا در ميدان جنگ ايستاده بود، احساسات و عواطف دشمن رابرمى انگيخت تا شربتى آب به او دهند و مىفرمود: «آيا كسى هستكه به آل رسول(ص)رحم و عطوفت و مهربانى كند؟...» (10) در پاسخ بايد گفت: پيشوايان معصوم:به دو دليل به چنينكارهايىاقدام مىكنند: الف)اتمام حجت و بستن هرگونه راه عذر و بهانه برگمراهان ومنحرفان. خداوند متعال پيامبران را براى راهنمايى بشر فرستاد تا افرادمستعد و حقجو از راهنمايى آنان بهره برده، به خوشبختى نايلآيند و راه هرگونه عذرتراشى و بهانه جويى بر گمراهان بسته شود. قرآن كريم در باره پيروزى مسلمانان در جنگ بدر مىفرمايد: «(شما در بدر در مقابل هم قرار گرفتيد.)تا خدا كارى را كردنىبود، به انجام رساند تا آن كه هركه هلاك مىشود با حجتى روشن هلاكشود و آن كه(به هدايت)زنده مىماند، به حجتى روشن زنده بماند; وهر آينه خدا شنوا و دانا است. » (11) ب)نكته ديگر در حل اين مشكل، اين است كه كمالات انسانى هيچگونه منافاتى با يكديگر ندارند و همه قابل جمعند. برخوردارى ازيك كمال انسانى به گونهاى نيست كه سبب از بين رفتن ديگر كمالاتگردد. اگر وجود يكى از فضايل در انسان به حدى رسيد كه كمالديگرى را از بين برد، آن صفت از كمال بودن خارج شده است و ديگرنمىتوان آن را از فضايل انسانى به شمار آورد. براى مثال اگرعزت نفس سبب از بين رفتن تواضع و فروتنى در انسان گردد، آن صفتديگر عزت نفس نيستبلكه غرور، تكبر و خودخواهى است. از اين رو،عمل به تعهدات انسانى، وفاى به عهد و پيمان و... را نبايد دليلبرذلت و ترس و زبونى دانست. همان گونه كه پيامبراكرم(ص)در عملبه پيمان صلح حديبيه مسلمانان پناهنده را به مشركان تحويلمىداد و امامحسن مجتبى(ع)به خاطر عمل به مفاد صلح با معاويهحركت مسلحانه نكرد. باتوجه به مطلب فوق، بايد گفت: پيشوايان معصوم(عليهمالسلام)در عين برخوردارى از عزت و شرافت از رحمت، عطوفت،مهربانى و خيرخواهى نيز در حد اعلا برخوردار بودند. براساسجمله: «يامن سبقت رحمته غضبه» هدايت الهى مبتنى بر رحمت،عطوفت، مهربانى و خيرخواهى است; خشونتخلاف اصل است و حالتاستثنايى دارد. دستور به آغاز هركار با نام «خداوند رحمن ورحيم» دليل بردرستى اين مطلب است. پيشوايان معصوم(عليهمالسلام)نهايت تلاش خود را براى هدايت گمراهان به كار مىگرفتند ودر اين راه از هيچ كوششى فروگذار نمىكردند. آنان در برخورد باگمراهان چنان رفتار مىكردند كه تا حد امكان آنان را جذب كنند واز هرگونه برخورد تند و خشن كه ممكن بود حسى لجاجت و انتقامآنان را تحريك كند و به واكنش منفى انجامد. دورى مىكردند. برخورد پيامبر بزرگوار اسلام(ص)و امامان معصوم(عليهم السلام)بامخالفان بسان برخورد پدرى دلسوز و مهربان با فرزند سركش وبريده از خانواده است كه هرچه فرزند بيشتر طغيان و سركشى كند،پدر بيشتر نرمش نشان مىدهد تا مبادا برخورد تند او فرزند رافرارى داده، به دامن دشمنان و شيادان بيندازد. اين گونه رمشبرخاسته از رحمت، عطوفت، مهربانى و خيرخواهى به ظاهر بدونتوجه به فلسفه آن خلاف عزت و شرافت مىنمايد; ولى با توجه بهفلسفه آن، دليل بربزرگى، عظمت و... پيشوايان معصوم(عليهمالسلام)است و با شرافت و عزت آن بزرگواران هيچ گونه منافاتىندارد. چنين برخوردى كه كسى با دشمن خود تا اين حد خيرخواهى، محبتو عطوفت داشته باشد. از توان و قدرت انسانهاى عادى خارج است واز معجزات امامان(عليهم السلام )به شمار مىآيد. با روشن شدن مطلب فوق، در مىيابيم تمام اعمال و سخنان امامحسين(ع) كه ممكن استبرخى آنها را با عزت و رافتسازگارندانند. از روح مهربانى، عطوفت، خيرخواه و مشتاق هدايت مردمآن حضرت است. امام حسين(ع)حتى براى نجات دشمنان خود كه كمربه قتلش بسته بودند. نهايت تلاش خود را به كار بست. اگر سالار شهيدان از اشخاصى مانند عبيدالله بن حر تقاضاى كمككرد، براى ترس از شهادت و كشته شدن نبود; زيرا حضرت نيكمىدانست كمك اين افراد نمىتواند سرنوشتحادثه كربلا را تغييردهد. اين يارى جويى به خاطر اين بود كه مردم با كمك به وى وشهادت در ركاب حضرتش به سعادت ابدى نايل گردند. اگر سرور آزادگان در روزعاشورا به طور مكرر جمله «آياكسىهست مرا يارى كند؟ » را تكرار كرد و به موعظه لشكر عمربنسعدپرداخت و از هر وسيله ممكن براى تحريك احساسات آنان استفادهكرد، همه به اين دليل بود كه بتواند تعدادى از يزيديان را ازگمراهى نجات داده، وارد بهشتبا صفاى حسينى كند. گواه درستى اين سخن، آن است كه امام(ع)از كسانى كه حاضر بهيارىاش نمىشدند، تقاضا مىكرد كربلا را ترك گويند و دست كم بهسپاه دشمن نپيوندند تا به گناه شركت در قتل امام(ع)يا ترك يارىوى آلوده نگشته، به شقاوت ابدى گرفتار نيايند. اين كه امام حسين(ع)در شب عاشورا بيعت را از يارانش برداشت وآنان را آزاد گذاشت تا به ميل خود راهشان را انتخاب كنند، يكىاز اسرارش اين است كه به ياران خود بگويد: من به شما نيازندارم و در هرحال كشته خواهم شد. اين شما هستيد كه بايد بينسعادت جاودانى و شقاوت ابدى يكى را انتخاب كنيد. بنابرآنچه گفته شد، نداى «هل من ناصرينصرنى» امام حسين(ع)،به ظاهر درخواست كمك و تقاضاى يارى از ديگران و در باطن تقاضاىيارى رساندن و كمك كردن به انسانهاى ناتوان و درمانده از رسيدنبه كمال و سعادت. معناى واقعى آن چنين است: «آيا كسى هست منيارىاش كرده، به سعادت رسانم؟ آيا كسى هست دستش را گرفته، ازورطه هلاكت نجاتش دهم؟ آيا كسى هست او را از ظلمتيزيدى خارجكرده، به نور حسينى وارد كنم؟»همان گونه كه خداوند در اين آيه: «اگر مرا يارى كنيد، شمارا يارى مىكنم.» درظاهر از بندگان خود تقاضاى كمك مىكند، ولىباتوجه به اين كه خداوند غنى مطلق است و به كسى نياز ندارد، درواقع دعوت براى يارى بندگان و نجات آنهاست. بنابر آنچه گذشت، مشكل درخواست آب از جانب امام حسين(ع)نيزحل مىشود. امام حسين(ع)مىخواستبا تحريك احساسات و به رحمآوردن دشمن، آنان را به خود جذب كرده، به سعادت رساند; زيرابسيار اتفاق افتاده كسانى به خاطر خدمتى ناچيز به امام(ع)موفقبه توبه شدند. مگر نه اين است كه حر به خاطر ادب و احترام بهامام حسين(ع)موفق به توبه شد. امام(ع)با در خواست آب مىخواستزمينه توبه و بازگشت را در افراد قابل فراهم سازد. 1- فانى لا ارى الموت الا سعاده و لا الحيوة مع الظالمين الا برها. (بحار الانوار، ج 44، ص 381.) 2- موت فى عز خير من حيوة فى ذل(همان، ج 1، ص 150. 3- سامضى و ما بالموت عار على الفتى. (حماسه حسين، ج 1، ص 152.) 4- الموت اولى من ركوب العار و العار اولى من دخول النار (بحار الانوار، ج 45، ص 50.) 5- و الله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد. (الارشاد، ج 2، صص 98.) 6- الا و ان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السلسة و الذلة و هيهات منا الذلة يابى الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت. (بحار الانوار، ج 45، ص 9) 7- و يحكم يا شيعة آل ابىسفيان، ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم. (همان، ج 45، ص 51.) 8- منتهى الآمال، ج 1، ص 711. 9- نفس المهموم، ص 366، اللهوف، ص 55. 10- موسوع- كلمات الامام الحسين(ع)، ص 495. 11- همان ، ص 506. 12- «ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه و ان الله لسميع عليم.»( الانفال، آيه 42) 13- مفاتيح الجنان، دعاى جوشن كبير.حسين بن على(ع) مظهر عزت
محمدحسين مهورى
راز استمدادها
پىنوشتها:
ماهنامه كوثر شماره38
زائر در سفر معنوى زيارت به ديدار آمران به معروف و الگوهاى نهى از منكر مىرود و گامهاى بلند آنان در جهت پاسدارى از ارزشها را يادآور مىشود. از اين مقال به نمونههايى از «معروفگرايى» و «منكرستيزى» از درسهاى «مكتب زيارت» آشنا مىشويم. امام حسين(ع) در بيان هدف خودش از نهضت الهى و عظيم عاشورا از امر به معروف و نهى از منكر ياد مىكند و مىفرمايد: و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر: من بدين هدف (از مدينه) بيرون آمدم كه امت جد خويش را اصلاح نمايم و تصميم دارم امر به معروف و نهى از منكر كنم. جهت معرفى امر به معروف و نهى از منكر به نمونههايى از آن اشاره مىكنيم. 1. امام صادق(ع) به يكى از شيعيان خود به نام «عذافر» فرمود: بلغنى انك تعامل «ابا ايوب» و «ابا الربيع» فما حالك اذا نودى بك فى اعوان الظلمة: به من اينگونه خبر رسيده كه با «ابى ايوب» و «ابا الربيع» همكارى مىكنى! حالت چگونه خواهد بود اگر تو را در قيامت در رديف همكاران ظالمان صدا بزنند. چون «عذافر» چهره در هم كشيد. حضرت فرمود: من تو را به چيزى ترساندم كه خداوند مرا به او ترسانده است. ب. صفوان جمال از ياوران و اصحاب امام موسى بنجعفر(عليهماالسلام) شترهاى خويش را به هارون اجاره مىدهد و پس از اينكه خدمتحضرت مىرسد با اين كلمات مورد عتاب قرار مىگيرد كه «كل شىء منك حسن جميل ما خلا شيئا واحدا» همه كارهاى تو نيكوست مگر يكى از آنها. از حضرت مىپرسد: فدايتشوم، كداميك از كارها؟ امام مىفرمايد: كرايه دادن شترهايتبه هارونالرشيد! عرضه مىدارد به خدا قسم كه من فقط آنها را براى رفتن او به مكه دادهام بدون اينكه حتى خودم به همراه او باشم. حضرت مىفرمايد: آيا دوست دارى آنها تا هنگام پرداخت كرايه شترانت زنده بمانند؟ مىگويد: بلى! امام مىفرمايد: «من احب بقائهم فهو منهم و من كان منهم كان وروده على النار» هر كس زنده بودن آنها را دوستبدارد از آنها خواهد بود و همراه آنها به آتش وارد خواهد شد. پس از فرمايش امام(ع) بود كه صفوان به بهانه اينكه پير شده است و توان اداره شتران خويش را ندارد تمامى آنها رافروخت. نزد متوكل خليفه عباسى از امام على النقى(ع) سعايت كردند كه قصد شورش عليه حكومت تو را دارد. از اين رو دستور داد شبانه امام(ع) را نزد او بياورند. متوكل چون امام را ديد احترام كرد و آن حضرت را در كنار خود نشاند، سپس جام شرابى را به امام تعارف كرد! حضرت سوگند ياد كرد كه گوشت و خون من با چنين چيزى آميخته نشده است، مرا معاف دار. او دستبرداشت و گفتشعرى بخوان. حضرت فرمود: من چندان از شعر بهرهاى ندارم. متوكل گفت: چارهاى از آن نيست. امام اشعارى خواند كه ترجمه آن چنين است: زمامداران جهانخوار و مقتدر بر قله كوهسارها شب را به روز درآوردند درحالى كه مردان نيرومند از آنان پاسدارى مىكردند ولى قلهها نتوانستند آنان را از خطر مرگ برهانند. آنان پس از مدتها عزت از جايگاههاى امن به زير كشيده شدند و در گودالها و گورها جايشان دادند. چه منزل و آرامگاه ناپسندى! پس از آنكه به خاك سپرده شدند فريادگرى فرياد برآورد كجاست آن دستبندها و تاجها و لباسهاى فاخر؟ كجاست آن چهرهاى در ناز و نعمت پرورش يافته كه به احترامشان پردهها مىآويختند؟ گور به جاى آن پاسخ دهد: اكنون كرمها بر سر خوردن آن چهرهها با هم مىستيزند. آنان مدت درازى در دنيا خوردند و آشاميدند ولى امروز آنان كه خورنده همه چيز بودند خود خوراك حشرات و كرمهاى گور شدهاند. چهخانههايى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ كنند ولى سرانجام پس از مدتى اين خانهها و خانوادهها را ترك گفته به خانه گور شتافتند. چه اموال و ذخايرى انبار كردند ولى همه آنها را ترك گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود واگذاشتند خانهها و كاخهاى آباد آنان به ويرانه تبديل شد و ساكنان آنها به سوى گورهاى تاريك شتافتند. متوكل از شنيدن اين اشعار گريستبه اندازهاى كه از اشك چشمش ريشش تر شد و جام شراب را بر زمين زد و بساط عياشى و هرزگىاش برچيده شد. اسحاق كندى كه از فلاسفه عراق به شمار مىآمد در زمان خود تاليف كتابى به نام «تناقضات قرآن» را آغاز كرد. او مدتهاى زيادى در منزل نشسته و خود را به نوشتن آن كتاب مشغول ساخته بود. تا آنكه يكى از شاگردان او به دمتحضرت امام حسن عسكرى(ع) رسيد. حضرت به او فرمود: آيا در ميان شما مردى رشيد وجود ندارد كه استادتان كندى را از كارش باز داشته برگرداند. شاگرد گفت: ما شاگرد او هستيم و نمىتوانيم به اشتباه او اعتراض كنيم. امام فرمود: اگر مطالبى به تو تفهيم شود مىتوانى به او برسانى؟ گفت: آرى. امام فرمود: از اينجا كه برگشتى با او به لطف و مدارا رفتار كن و هنگامى كهكاملا با او انس گرفتى به او بگو مسالهاى به نظرم رسيده مىخواهم آن را از تو بپرسم و آن اين است كه: آيا ممكن است گوينده قرآن از گفتار خود، معنايى غير از آنچه تو گمان كردهاى اراده كرده باشد؟ او در پاسخ خواهد گفت: بلى ممكن است زيرا كه او مرد باهوشى است. پس به او بگو شما چه مىدانيد شايد گوينده قرآن معانى ديگرى غير از آنچه تو براى آن حدس زدهاى اراده كرده باشد. شاگرد به نزد كندى رفت و طبق دستور امام سؤال را مطرح كرد. فيلسوف با كمال دقتبه سؤال شاگرد گوش داد و فتسؤال خود را تكرار كن. او سؤال را تكرار نمود. استاد فكرى كرد و گفت: بلى امكان دارد كه چيزى در ذهن گوينده سخن باشد كه شنونده، خلاف آن را فهميده باشد. استاد كه سؤال فوق را دقيق يافت رو به شاگرد كرد و گفت: قسم مىدهم تو را كه بگويى اين سؤال را از كجا آموختى؟ شاگرد گفت: همين طور به ذهنم خطور كرد. كندى گفت: اين كلامى نيست كه از مانند تو صادر شود. به من بگو از كجا آن را ياد گرفتى؟ شاگرد گفت: امام حسن عسكرى(ع) مرا به آن امر فرمود. كندى گفت: آرى اين مطالب فقط بر قامت اين خاندان زيبندگى دارد. سپس دستور داد آتشى روشن كنند و تمام آنچه در اين باره تاليف كرده بود سوزانيد. در زيارتنامههاى معصومين (عليهم السلام) امر به معروف و نهى از منكر يكى از شاخصهاى اساسى و مهم زندگى آنها به شمار آمده است. چنانكه در زيارت جامعه آمده است «وامرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم فى الله حق جهاده حتى اعلنتم و بينتم فرائضه»: امر به معروف و نهى از منكر نموديد و حق جهاد را در دين خدا بجا آورديد تا آنكه دعوت الهى را آشكار ساخته، واجباتش را بيان نموديد. نيز در زيارت امام حسين(ع) در حرم اميرالمؤمنين(ع) مىخوانيم: «و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و تلوت الكتاب حق تلاوته»: امر به معروف و نهى از منكر نمودى و قرآن را چنانكه شايسته استخواندى. اما آنچه در اين مساله اهميت ويژه دارد شناختشيوههايى است كه معصومين(عليهم السلام) به منظور به كار بستن اين دو فريضه مهم يعنى امر به معروف و نهى از منكر انجام مىدادند، كه باختصار به چند مورد آن اشاره مىكنيم. زمانى كه حضرت موسى به همراهى برادرش هارون ماموريت مىيابد كه به سوى فرعون حركت كند و او را به توحيدفرا خواند شيوه و دستورالعمل الهى براى آنها اين گونه مقرر مىشود: «و قولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى»: با فرعون به نرمى سخن گوييد شايد به ياد خدا افتد و ترس خدا را پيشه كند. يكى از عوامل مهم موفقيت رسول گرامى اسلام نيز محبت و نرمخويى آن حضرت به شمار آمده است. قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد: «و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك»: اگر تندخو و سختدل بودى مردم از گرد تو متفرق مىشدند. و در باره آن حضرت نقل شده است: به هنگامى كه يكى از كافران با تندى به آن بزرگوار پرخاش كرد اصحاب تصميم گرفتند با او به ستيز و نزاع برخيزند و حضرت آنها را نهى كرد و خود نسبتبه آن مرد كافر محبت فراوان نمود و با خوشرويى از او استقبال كرد به حدى كه آن فرد تحت تاثير الطاف آن حضرت قرار گرفت و اسلام آورد. سپس حضرت رو به اصحاب خود فرمود: مثل من و شما همانند فردى است كه شترش سركش شده باشد و هر يك از مردم به آن شتر نهيبى زنند و آن شتر وحشىتر شود. اما صاحب شتر مىگويد من خود آشناترم، اجازه دهيد خودم او را رام مىكنم. و سپس صاحب آن او را رام مىكند. چنانكه ديديد كه اين فرد رام شد و اسلام را انتخاب نمود. نمونه دوم: فردى از اهل شام كه نسبتبه اهل بيت عصمت و طهارت دشمنى ديرينه داشتبه مدينه مىآيد و به امام حسن و پدرش(عليهما السلام) اهانت مىكند. امام حسن(ع) با خوشرويى و كلمات ملاطفتآميز با او برخورد مىكند. شامى كه خود را در مقابل اقيانوسى از بزرگوارى و فضيلت مشاهده مىكند، مىگويد: پيش از آنكه تو را ملاقات كنم تو و پدرت دشمنترين مردم نزد من بوديد و اكنون محبوبترين فرد نزد من هستيد. و بدين ترتيب در رديف دوستداران و معتقدان خاندان پيامبر قرار گرفت. نمونه چهارم: زهير بنقين از افرادى بود كه دوست نمىداشتبا امام حسين(ع) روبرو شود. همراهان او مىگويند ما جمعى بوديم كه به هنگام مراجعت از مكه وقتى در بين راه به امام حسين مىرسيديم از او كناره مىگرفتيم زيرا كه حركتبه همراهى حضرت ناخوشايندمان بود. در يكى از منازل بين راه مجبور به ماندن در محلى شديم كه امام حسين(ع) نيز در آنجا بود. امام قاصدى را به سوى زهير روانه كرد و از او خواست كه با حضرت ملاقات كند. زهير به خدمتحضرت رفت و زمانى نگذشت كه شاد و خرم با چهرهاى برافروخته برگشت و دستور داد كه خيمه او را نزديك سراپرده حضرت نصب كنند. بدين گونه بود كه با برخورد نيك امام حسين(ع) در رديف شهداى كربلا قرار گرفت. نمونه پنجم: وقتى كه مردى نصرانى به امام باقر(ع) جسارت فراوان مىكند حضرت به او مىفرمايد: «ان كنت صدقت غفر الله لها و ان كنت كذبت غفر الله لك»: اگر آنچه گفتى راست استخداوند از كرده مادر من درگذرد و اگر دروغ مىگويى خداى تو را بيامرزد. راوى اضافه مىكند: چون مرد نصرانى اين بردبارى و بزرگوارى را كه از حوصله بشر بيرون است ديد و پشيمان شد و مسلمانى اختيار كرد. قرآن، كلام زيباى حق است و پيروان خويش را دعوت كرده است كه با مردم به نيكى سخن بگويند «و قولوا للناس حسنا» و از اينكه حتى به كافران دشنام داده شود نهى كرده است. چنانكه مىفرمايد: «و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوابغير علم»: به آنان كه غير خدا را مىخوانند دشنام ندهيد تا مبادا آنها از روى جهالتخدا را دشنام دهند. گويا اميرمؤمنان(ع) به هنگامى كه مشاهده مىكند يكى از اصحابش به سپاه معاويه دشنام مىدهد، مىفرمايد: «انى اكره ان تكونوا سبابين»: من دوست ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد. و در يكى از نقلها آمده است كه به حجر بنعدى و عمرو بنحمق فرمود: «كرهت ان تكونوا لعانين شتامين، ... و لكن لو وصفتم مساوى اعمالهم فقلتم من سيرتهم كذا و كذا و من اعمالهم كذا و كذا كان اصوب فى القول». ناخوشايند استبراى من كه شما را دشنامگر ببينم ولى اگر اعمال بد و سيره ناپسند آنها را بيان كنيدبهتر خواهد بود. آن دو گفتند: اى اميرمؤمنان، ما موعظهات را به جان و دل پذيراييم و خود را با آدابى كه به ما مىآموزى مؤدب خواهيم ساخت. به همين سبب بود كه امام صادق(ع) دوستى چندين ساله خويش را با فردى كه به غلام و خدمتگزارش فحش و ناسزا گفت، قطع نمود. اساس دعوت پيامبران الهى را حكمت تشكيل مىدهد. آن بزرگواران به هنگام برخورد با كافران و ملحدان محكمترين استدلالها را بيان مىكردند نمونههايى از آن را قرآن كريم در داستان ابراهيم(ع) و برخورد آن حضرت با ستارهپرستان و معتقدان به الوهيتخورشيد و ماه بيان نموده است. و بر اين اساس است كه تعليم وآموزش حكمتيكى از فلسفههاى بعثت پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله به شمار آمده است چنانكه در سوره جمعه مىخوانيم: «هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة»: اوستخدايى كه ميان مردمان درس نياموخته پيغمبرى از خود آنها برانگيخت تا بر آنان آيات وحى خدا را تلاوت كند و آنها را پاكيزه سازد و به آنها كتاب و حكمت آموزش دهد. و در پى همين هدف است كه پيامبر گرامى اسلام(ص) از سوى خداوند ماموريت مىيابد كه: «ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة»: مردم را به راه پروردگارت بر اساس حكمت و پندهاى نيك دعوت كن. تاريخ زندگى آن حضرت تجسم صفحات زرينى از اينگونه رفتارهاستبه طورى كه اين امر مورد اعتراف مخاطبان آن حضرت قرار مىگرفت و بر همين اساس به اسلام مىگرويدند. در يكى از نقلها آمده است هر موقع پيامبر اكرم متوجه مىشد كه شخصيتى از عرب وارد مكه شده استبا او تماس مىگرفت و آيين خود را به وى عرضه مىداشت. روزى شنيد كه «سويد بنصامت» وارد مكه شده است. فورا با او ملاقات نمود و حقايق نورانى آيين خود را براى او تشريح كرد. وى فتشايد اين حقايق همان حكمت لقمان است كه البته من هم مىدانم. حضرت فرمود: گفتههاى لقمان نيكوست ولى آنچه خدا بر من نازل فرموده استبهتر و بالاتر است زيرا آن مشعل هدايت و نورافكن فروزانى است. سپس حضرت آياتى چند براى او خواند و وى نيز آيين اسلام را پذيرفت. اصولا احتجاجات و استدلالهاى معصومين(عليهم اسلام) با مذاهب و مكاتب مختلف نمونه خوبى از برخوردهاى حكمتآميز مىباشد كه كتاب «احتجاج مرحوم طبرسى» و كتابهايى از اين قبيل، آيينهاى از اين نوع برخوردهاست. اينكه امام رضا(ع) به (عالم آل محمد«ص») لقب يافته است همين احتجاجات و برخوردهاى استدلالى و كلامى آن حضرت يا اديان و مكاتب گوناگون بوده است زيرا اين زمينه براى آن بزرگوار بيش از معصومين ديگر فراهم بوده است. در خاتمه به اعتراف يكى از منكران توحيد به نام ابن ابىالعوجاء كه در باره برخوردهاى حكمتآميز امام صادق(ع) ذكر نموده است مىپردازيم. مفضل در مقدمه كتاب خود (توحيد) مىگويد در يكى از روزها در مسجد پيامبر(ص) به ابن ابىالعوجاء برخوردم در حالى كه سخنان كفرآميزى بر زبان مىراند. از شدت خشم نتوانستم خوددارى كنم و گفتم اى دشمن خدا، ملحد شدى و پروردگارى كه تو را به نيكوترين تركيب آفريده و از حالات گوناگون گذرانده انكار كردى ...! ابن ابىالعوجاء گفت: اى مرد اگر تو از متكلمانى با تو به روش آنان سخن بگويم. و اگر از ياران جعفر بنمحمد صادق هستى او خود با ما چنين سخن نمىگويد. او از سخنان ما بيش از آنچه تو شنيدى بارها شنيده ولى دشنام نداده است و در بحثبين ما و او از حد و ادب بيرون نرفته است. او بردبار و آرام و متين و خردمند است و هرگز خشم و سفاهتبر او چيره نمىشود. سخنان و دلايل ما را مىشنود تا آنكه هر چه در دل داريم به زبان مىآوريم. گمان مىكنيم بر او پيروز شدهايم آنگاه با كمترين سخن دلايل ما را باطل مىسازد و با كوتاهترين كلام حجت را بر ما تمام مىكند چنان كه نمىتوانيم پاسخ دهيم. اينك اگر تو از پيروان او هستى چنانكه شايسته اوستبا ما سخن بگو. و بر اين مبناست كه در زيارتنامه معصومين(عليهم السلام) مىخوانيم: «و نصحتم له فى السر و العلانية و دعوتم الى سبيله بالحكمة و الموعظة الحسنة و بذلتم انفسكم فى مرضاته»: به خاطر خدا مردم را در پنهان و آشكار نصيحت كرديد و به راه حق يا برهان و حكمت و پند و موعظه نيكو دعوت كرديد و در راه خشنودى خدا از جان خود گذشتيد.امر به معروف در نهضت حسينى
عباس كوثرى
الف) نهى از همكارى با ستمگران
ج - نهى از منكر در كاخ خليفه ستمگر عباسى
د - جلوگيرى از شبههپراكنى
شيوههايى از معصومين(عليهم السلام)
1. محبت و نرمخويى
2. دورى از دشنام
3. برخورد استدلالى و حكمتآميز
ماهنامه كوثر شماره 6
امام حسين(ع) گوهر تابناك و چراغ درخشانى است كه هماره بر تارك تاريخ درخشيده و خواهد درخشيد. طالبان هدايت و انسانهاى خسته از ظلم و تبعيض و ذلت و ستيزه، نامردمى و ناجوانمردى را به حق رهنمون ساخته و بيدار نموده است. عنصر جاودانهاى كه به يقين رمز ماندگاريش را در الهى بودنش بايد جُست. سيرهى ارجمندش را در قرآن بايد نگريست تا به حقيقتش يا شمهاى از حقيقتش دست يافت. امام حسين(ع) نه تنها شاگرد مكتب قرآن كه عِدْل و شريك قرآن است از اينروست كه در فرازى از زيارتنامهى شريفش مىخوانيم: «السَّلامُ عَلَيكَ يا شريكَ القُران؛(1) سلام بر تو اى شريك قرآن» و در حديث «ثقلين» نيز همدوشى امام به عنوان قرآن ناطق و قرآن به عنوان امام صامت گرديده است. رسولُ اللَّه(ص) فرمودند: «انى تاركٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كتابَ اللَّه و عترَتى اهلَ بَيْتى فَأِنَّهُمَا لَنْ يَفتَرِقا حتَّى يَردِا عَلَىّ الحوض»(2) حال كه ائمه(ع) بطور عام و امام حسين(ع) به طور خاص چنين نسبت و خويشاوندى محكمى با قرآن دارند بايد تفسير قرآن را در آنان جُست كه در «وجود آنها كرامتها و فضيلتهاى قرآن و گنجهاى الهى نهفته است.» «فيِهْم كوائِمُ القرآن و هُمْ كُنوُز الرَّحمان»(3) در اين نوشتار بر آنيم كه فرازهايى از آيات نورانى قرآن را در سيرهى علمى و عملى آن امام همام جستجو كنيم و آيات اين كتاب صامت را با نور وجود اين پرتو درخشنده به نطق آوريم. اگر چه ما را هرگز ياراى آن نيست كه عمق شخصيت آن درياى علم و معرفت و اخلاق و معنويت را بپيمايد ولى از باب عرض ارادات به پيشگاه آن شفيع روز محشر چند جملهاى را به تحرير در مىآوريم. انس آدمى با هر چيز ريشه در ارج و اهميتى دارد كه انسان براى آن چيز قائل است رهپويان راه يقين و سالكان وادى علم و معرفت از آنجا كه محبوبترين محبوب را ذات اقدس خداوند مىدانند و فقط دل در گرو او دارند، كتاب او را كه پرتوى از ذات او و واسطه سخن خداوند با بندگان است - پر منزلت و تنها طريق هدايت مىدانند از اينرو با آن انس ويژهاى داشته و قلب و جان و اعمال خويش را با آن گوهر حياتبخش خدايى مىكنند. قرآن كريم به لزوم اين انس اشاره كرده است. از مؤمنان مىخواهد با تلاوت آيات آن، اولين مرحلهى انس را بپيمايند. «فَاقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَان؛(4) هر آنچه برايتان امكان دارد قرآن بخوانيد». در آيهى ديگر آنانكه در قرآن انديشه نمىكنند مورد نكوهش قرار داده، مىفرمايد: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا؛(5) آيا به آيات قرآن نمىانديشند؟ يا بر دلهايشان قفلهايى نهاده شده است؟» امام حسين(ع) انس ويژهاى با قرآن داشت چون منزلتى بزرگ براى آن قائل بود. نمونهاى از اين منزلت را مىتوان در حكايت زير مشاهده كرد: «عبدالرحمان» به فرزند امام حسين(ع) «الحمدللَّه رب العالمين» را آموخت، وقتى كه آن را بر پدر خواند، حضرت هزار دينار را به او بخشيد و دهان او را پر از طلا كرد. از آن حضرت دليل آن سؤال شد. حضرت پاسخ دادند: «چگونه مىتوان كار او را [تعليم قرآن ]با اين پاداش مقايسه كرد؟!»(6) انس امام حسين با قرآن را مىتوان در تمام زواياى زندگيش ملاحظه كرد، نصايح و مواعظش، سيرهى علمى و عملىاش و حماسه خونينش همه و همه در قرآن و الهام گرفته از آن بود. بنابراين كوتهبينانى كه شخصيت حماسى و قيام مردانهاش را زير سؤال مىبرند و گاه بر چسب خشونتطلبى، عدم توجه به مصالح، بىسياستى، انتقامجويى و... را به آن حضرت نسبت مىدهند اگر ريشههاى قرآنى عمل آن بزرگوار را بدانند و واقعاً در پى حق و يقين باشند نه بهانهجويى، به حقيقت رهنمون خواهند شد. آرى، اهلبيت و بويژه امام حسين(ع) فرزندان پيامبر و شاگرد مكتب قرآنند پس چگونه گفتار و مواعظشان متكى به قرآن نباشد حركت و قيام حسينى از همان آغاز بر مبناى قرآن همراه بود. نه تنها ريشههاى اين حماسه را مىتوان با قرآن بدست آورد بلكه امام(ع) خود با استناد به آيات قرآن حركت خود را الهام گرفته از آن مىدانست كه نمونههايى از آن را ذكر مىكنيم. الف) در نخستين برخورد با والى مدينه، خود و اهلبيت را معدن رسالت و... معرفى مىكند و مىفرمايد: «در حالىكه يزيد مردى فاسق و شرابخوار و... است پس چگونه امام را شايسته است كه با او بيعت كند.»(7) ب) هنگامى كه مروان اصرار مىكند كه والى مدينه از امام حسين(ع) بيعت بگيرد امام(ع) او را پليد و خود را با استناد به قرآن «مُطهّر» بيان مىدارد: «اِلَيك عَنّى، أَنا مِنْ بَيْتِ الطَّهارةِ الّذين أنْزلَ اللَّهُ فيهم عَلى نَبيّه: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»(8) ج) آنگاه كه با كاروان خود از مدينه بيرون آمد اين آيه را تلاوت فرمود: «رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِين»(9) و اين همان دعايى است كه حضرت موسى(ع) به هنگام خروجش با بنىاسرائيل آن را بر زبان جارى ساخت. د) آنگاه كه به مكه رسيد اين آيه را تلاوت نمود: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّى أَن يَهْدِيَنِى سَوَاءَ السَّبِيل»(10) به اين ترتيب هجرت خود را به هجرت موسى كه هر دو در جهت كوبيدن بيداد و ظلم بود تشبيه مىكند. ه) پس از ورود به مكه نامهاى براى سران قبايل بصره نوشت و آنان را به كتاب خدا دعوت كرد: «وَ اَنا ادعوكم اِلى كتابِ اللَّه و سُنة نبيّهِ»(11) و) وقتى كه عصر پنجشنبه نهم محرّم عمر بن سعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت در آمد از برادرش اباالفضل(ع) درخواست مىكند كه يك شب از امويان مهلت بگيريد تا در آن شب فقط دعا، نماز، تلاوت قرآن، استغفار و راز و نياز با خدا داشته باشد: «فَهُوَ يَعْلَمُ أنّى كُنتُ قَدْ اُحِبُّ الصَّلوة و تلاوة كتابِهِ و كثرة الدَّعاء و الاستغفار» و خداوند مىداند كه من نماز براى خدا و تلاوت قرآن و بسيارى دعا و استغفار را دوست مىداشتم» امام آن شب به خيمه باز مىگردد و تمام شب را چنين مىكند.(12) اُنس امام با قرآن به دوران حيات جسمى محدود نمىشود بلكه بعد از شهادت نيز ادامه دارد: «منهال بن عمرو» گويد، چون سر مطهّر امام(ع) را به دمشق آورده بر نى حمل مىكردند، من پيش روى او بودم. شخصى سورهى كهف را مىخواند تا رسيد به آيهى شريفهى «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُواْ مِنْ ءَايَتِنَا عَجَبًا؛(13) آيا پنداشتى كه داستان اصحاب كهف و رقيم از آيات شگفت ماست؟!» به خدا سوگند ناگاه آن سر مطهر به سخن آمد و با زبان فصيح فرمود: «شگفتتر از اصحاب كهف، واقعهى شهادت و بردن من بر نى است»(14) «سلمة بن كهيل» گويد: سر مطهّر را ديدم كه بر نى اين آيه را مىخواند «فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيم؛(15) خداوند شما را از شر ايشان نگه خواهد داشت و او شنواى داناست».(16)در آمدى بر سيره قرآنى امام حسين(عليه السلام)
على اسعدى
اشاره
1. انس با قرآن
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
روزى يك نفر از اعراب بيابان محضر حضرت حسين (ع) آمد و گفت: يابن رسول الله به يك خونبهاى كامل ضامن شده و از پرداخت آن عاجز شدهام، پيش خود گفتم: بروم مشكل خود را پيش بزرگوارترين مردم مطرح كنم و از او كمك بطلبم و از اهل بيت رسول الله، اصيلتر و بزرگوارتر نيافتم، لذا مشكل خودم را محضر شما آوردهام. امام (ع) فرمود: اى برادر عرب سه مسأله از تو خواهم پرسيد اگر از يكى جواب بدهى يك سوم مال را به تو خواهم داد و اگر از دو مسأله جواب دادى دو سوم مال و در صورت جواب به هر سه مسأله، همه خونبها را به تو خواهم داد. اعرابى گفت: يابن رسول الله (ص) آيا مثل تو از مثل من مىپرسد حال آنكه تو از اهل علم و شرف هستى؟ امام (ع) فرمود: بلى از جدم رسول خدا (ص) شنيدم، مىفرمود: «المعروف بقدر المعرفة» احسان به اندازه معرفت بايد باشد. اعرابى گفت: حالا كه اين طور است بپرسيد اگر توانستم جواب مىدهم وگرنه از شما مىآموزم و لاقوة الا بالله. امام (ع) فرمود: «أَىّ الاعمالِ أفضل؟»كدام عمل از همه اعمال افضل است؟ اعرابى جواب داد: «الايمان بالله» ايمان به خدا، امام فرمود: «فما النجاة من المهلكة؟»نجات از هلاكت كدام است؟ جواب داد: «الثقة بالله» اعتماد به خدا. امام (ع) فرمود: كدام چيز مرد را زينت مىدهد؟ «فما يزيّن الرجل» گفت: علم كه توأم با حلم باشد. فرمود: اگر آن نباشد كدام چيز زينت است؟ گفت: مال كه توأم با مروت و مردانگى باشد. فرمود: اگر آن هم نباشد، كدام چيز زينت مرد است؟ جواب داد: فقر توأم با صبر و خويشتن دارى. فرمود: اگر آن هم نباشد، ديگر چه چيز زينت انسان است ؟ جواب داد: صاعقهاى كه از آسمان بيافتد و او را بسوزاند، كه او به اين صاعقه اهل است . حضرت خنديد و كيسهاى به اعرابى داد كه هزار دينار در آن بود، و انگشتر مباركش را نيز به او داد كه نگين آن به دويست درهم مىارزيد، فرمود: دينارها را به طلبكاران خود بده، انگشتر را نيز صرف مخارج خودت بكن. اعرابى آنها را گرفت و اين آيه را خواند: «الله اعلم حيث يجعل رسالته» 1 يك نفر عرب بيابانى داخل مدينه شد و گفت: بزرگوارترين كس در اين شهر كيست؟ او را به امام حسين صلوات الله عليه دلالت كردند، عرب داخل مسجد شد، ديد ابا عبدالله (ع) نماز مىخواند، او در مقابل حضرت ايستاد و چنين گفت: هر كه امروز تو را اميد دارد و حلقه در تو را حركت دهد، نااميد نمىشود، تو اهل بخشش و اهل اعتمادى، پدرت على (ع) قاتل فاسقان بود اگر دين اسلام توسط گذشتگان شما عرضه نمىشد، جهنم ما را احاطه مىكرد. امام (ع) با شنيدن اشعار او دانست كه انتظار كمك و مساعدت دارد، لذا به قنبر فرمودند: از مال حجاز چيزى مانده است؟ گفت: چهارهزار دينار مانده، فرمود: آنها را بياور كسى كه از ما سزاوارتر است آمده است آنگاه دو تا برد (لباس) خود را بيرون آورد، پولها را در آن پيچيد و از لاى دو آنها را بيرون آورد و به اعرابى داد، زيرا كه از او شرم مىكرد و چنين فرمود: بگير اين پولها را، من از تو اعتذار مىكنم، بدان كه من به تو دلسوز و مهربانم، اگر در زندگى امروز، عصاى حكومت در دست ما بود، آسمان بخشش ما بر تو بسيار مىباريد، ليكن حوادث روزگار كارها را عوض مىكند، دست من از احسان كوتاه است . اعرابى پولها را گرفت و گريست، امام فرمود: گويا عطاى ما را كم حساب كردى؟ گفت: نه، علت گريهام آنست كه چگونه مرگ اين بخششگر را از بين خواهد برد.2 عبدالرحمن خزاعى نقل مىكند روز عاشورا در پشت جناره پاك امام حسين (ع) زخمى ديده شد كه زخم سلاح نبود، از امام زينالعابدين (ع) از علت آن پرسيدند، فرمود: «هذا مما كان يحمل الجراب على ظهره الى منازل الارامل و اليتامى و المساكين» 3 يعنى اين زخم اثر انبانهاست كه پدرم صلوات الله عليه بر دوش مىگرفت و به خانه بيوه زنان، يتيمان و فقرا، طعام مىبرد، آرى انسانها كامل و برگزيدگان خدا چنين بودهاند. 2- بحار ج 44 ص 196. 3- مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص .66 بحار ج 44 ص 190. 4- بحار ج 44 ص 190.نمونه هايى ازفضائل وسيره فردى امام حسين (عليه السلام)
احسان به قدر معرفت و بينش
دست بخشش گر
در خانه فقراء
پى نوشتها:
1- ناگفته نماند: شيخ مفيد در ارشاد امام سجاد (ع) را على اكبر فرموده و على بن الحسين (على اكبر مشهور) را كه در كربلا شهيد شد على بن الحسين الاصغر گفته است، مرحوم سيد محسن امين صاحب اعيان الشيعه براى آن حضرت شش پسر و سه دختر گفته است و نيز گويد: مشهور آن است كه: شهيد كربلا على اكبر بود. و امام سجاد (ع) على اصغر، سيره ائمه ج 3 ص 49.
خاندان وحى، سيد على اكبر قريشى، ص 334 - 337
امام ایستاد و خطبه ای كربلایی خواند : « اما بعد... می بینید كه كار دنیا به كجا كشیده است ! جهان تغییر یافته ، منكَر روی كرده است و معروف چهره پوشانده و ازآن جز ته مانده ظرفی، خرده نانی و یا چراگاهی كم مایه باقی نمانده است . » «زنهار ! آیا نمی بینید حق را كه بدان عمل نمی شود و باطل را كه ازآن نهی نمی گردد تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود؟ پس اگر اینچنین است ، من درمرگ جز سعادت نمی بینم و در زندگی با ظالمان جز ملالت . مردم بندگان حلقه به گوش دنیا هستند و دین جز بر زبانشان نیست؛ آن را تا آنجا پاس می دارند كه معایش ایشان از قِبَل آن می رسد ، اگر نه ، چون به بلا امتحان شوند ، چه كم هستند دینداران .»
راوی
آه از رنجی كه دراین گفته نهفته است ! و اما سرّالاسرار این خطبه در این عبارت است كه « لِیَرغَبَ المؤمن فی لقاء رَبِّه ـ تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود.» یعنی دهر بر مراد سفلگان می چرخد تا تو در كشاكش بلا امتحان شوی و این ابتلائات نیز پیوسته می رسد تا رغبت تو در لقای خدا افزون شود... پس ای دل ، شتاب كن تا خود را به كربلا برسانیم! می گویی : مگر سر امام عشق را برنیزه ندیده ای و مگر بوی خون را نمی شنوی ؟ كار از كار گذشته است . قرن هاست كه كار ازكار گذشته است ... اما ای دل ، نیك بنگر كه زبان رمز ، چه رازی را با تو باز می گوید :كلّ ارض كربلا و كلّ يوم عاشورا. يعني اگرچه قبله در كعبه است، اما فَاَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ. یعنی هر جا كه پیكر صد پاره تو بر زمین افتد ، آنجا كربلاست ؛ نه به اعتبار لفظ و استعاره ، كه در حقیقت . و هر گاه كه عَلَم قیام تو بلند شود عاشوراست ؛باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره . و اگر آن قافله را قافله عشق خواندیم در سفر تاریخ ، یعنی همین.
لیرغب المؤمن فی لقاء ربه ... عجب رازی در این رمز نهفته است ! كربلا آمیزه كرب است و بلا ... و بلا افق طلعت شمس اشتیاق است . و آن تشنگی كه كربلاییان كشیده اند ، تشنگی راز است. و اگر كربلاییان تا اوج آن تشنگی ـ كه می دانی ـ نرسند ، چگونه جانشان سرچشمه رحیق مختوم بهشت شود؟ آن شراب طهور كه شنیده ای بهشتیان را می خورانند ،میكده اش كربلاست و خراباتیانش این مستانند كه اینچنین بی سرودست و پا افتاده اند . آن شراب طهور را كه شنیده ای ، تنها تشنگان راز را می نوشانند و ساقی اش حسین است ؛ حسین از دست یار می نوشد و ما از دست حسین.
الا یا ایها الساقی ادر كأساً و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكلها
عمر بن سعد ابی وقاص نخست مایل نبود كه امر میان او و امام حسین(ع) به پیكار كشد... هر كسی را لیله القدری هست كه در آن ناگزیر ازانتخاب خواهد شد وعمر سعد را نیز ساعتی اینچنین فراخواهد رسید . اما اكنون او می گریزد و دهر نیز در كمینش ، كه او را به این لیله القدر بكشاند. عمربن سعد فرزند سعد ابی وقاص است ، فاتح قادسیه ، و یكی از آن ده تنی كه می گویند رسول خدا هنگام مرگ از آنان رضایت داشته است . هنوز نیم قرن از رحلت رسول خدا نگذشته ، این پسر سعد ابی وقاص است كه در برابر فرزند رسول الله(ص) و وصی او ایستاده است . ابن سعد تلاشی بسیار كرد تا كارش به پیكار با حسین بن علی(ع) نكشد ، اما دهر هیچ كس را نا آزموده رها نمی كند ؛ صبورانه در كمین می نشیند تا تو را به دام امتحان درآرد و كارت را یكسره كند كه ان ربك لبالمرصاد . از گفت و گوهایی كه پیش از تاسوعا بین ابی سعد و امام گذشته است خوب می توان دریافت كه او كیست . امام می فرماید :« مگر از خدای پروا نداری ؟ خدایی كه معادت به سوی اوست. عزم پیكار بامن كرده ای حال آنكه مرا نیك می شناسی و می دانی كه فرزند كیستم . بیا و این قوم را واگذار و با من همراه شو تا به خدا نزدیك شوی.» ابن سعد گاهی مایملكش را بهانه كرد و گاهی خانواده اش را ... تا اینكه امام امید از او بازگرفت و برخاست كه بازگردد در حالی كه می گفت :« چه می اندیشی ؟ آیا نمی دانی كه به زودی تو را در بستر خواهند كشت و در قیامت نیز رحمت خدا از تو دریغ خواهد شد؟امیدوارم كه از گندم عراق جز اندك زمانی بهره مجویی .» و این سخن دامی است كه دهر در كمین ابن سعد گسترده است تا لب به تمسخر بگشاید كه :« اگر به گندم دست نیافتم ، جو كه هست !» و با این سخن به پرتگاه لعنت خدا در افتد . آیا هنوز عمرسعد را امید نجاتی هست؟ تلاش امام برای آنكه عمرسعد را از ورطه ای كه در آن گرفتار افتاده بود نجات بخشد به جایی نرسید . در تاریخ ها آمده است كه امام تا پیش از عصر تاسوعا بارها با او به گفت و گو نشست و اگر چه از آنچه دراین دیدارها گذشته است جز همان مختصر كه ذكر شد هیچ چیز نمی دانیم ، اما سیره سیاسی امام حسین(ع) از آنچنان روشنایی و صفایی برخوردار است كه هیچ جای شبهه ای باقی نمی گذارد.
راوی
پر روشن است كه امام حسین(ع) در مرداب وجود عمر سعد به جست و جوی كدام گوهر نابی آمد است : شاید در این مرداب كه روزگاری با اقیانوس های آزاد پیوند داشته است هنوز نشانی از حیات باشد، شاید در این مدفن تاریكی كه عمرسعد فطرت الهی خویش را در آن به خاك سپرده است هنوز روزنه ای رو به آفتاب گشوده باشد .امام آفتاب كرامتی است كه خود را از ویرانه ها نیز دریغ نمی كند. آسمان را دیده ای كه چگونه در گودال های حقیر آب نیز می نگرد؟ آب را دیده ای كه چگونه پست ترین دره ها را نیز از یاد نمی برد؟ چگونه می توان كار پاكان را قیاس از خود گرفت ؟ امام رابا خداوند عهدی است كه غیر او را در آن راهی نیست ، و بر همین پیمان است كه امام پای می فشارد .نه ، این راز نه رازی است كه با من و تو درمیان نهند . ولایت امام بر مخلوقات ولایت خداست، یعنی همه ذرات عالم ، از پای تا سر ، بقایشان به جذبه عشقی است كه آنان را به سوی امام می كشد، اما خود از این جذبه بی خبرند . اگر او كشكشانه ما را به كوی دوست نكشد و بر پای خویش رهایمان كند، یاران ، همه از راه باز می مانیم . آسمان را دیده ای كه از او بلندتر هیچ نیست ، اما درگودال های حقیر آب نیز می نگرد؟ امام در مرداب وجود عمرسعد در جست و جوی نشانی از دریاست، دریای آزاد ، دریایی كه به اقیانوس راه دارد. زهیر بن قین هر چند خود نمی خواست، اما امام آن عهد فراموش شده را با او تازه كرد.
عمرسعد نمی خواست كه كار او با امام به پیكار بینجامد . این حقیقت از مَطلع نامه ای كه برای ابن زیاد نگاشته معلوم است :« خداوند آتش را خاموش كرد و اتفاق برقرار شد و كار امت به صلاح آمد .»... با این همه قصد دارد كه باطن خویش را از ابن زیاد كتمان كند. اما ابن زیاد زیرك تر از آن بود كه فریب عمرسعد را بخورد و گفت :« این نامه مرد خیرخواهی است كه امیر خویش را اندرز گفته و دل بر قوم خویش سوزانده است.» دست تقدیر همه لوازم را یكجا گرد آورده است تا آنچه باید، به انجام رسد . «شمر بن ذی الجوشن » نیز حاضر است تا ابن زیاد را با سخنان خویش در آنچه قصد كرده است تشجیع كند... اگر خداوند انسان را رها كند ،دهر نیز با او همداستان می شود. اما به راستی مگر تا كجا می توان شرور بود كه خداوند انسان را در كاری اینچنین زشت یاری كند؟ شمر از جانب ابن زیاد مأمور شد تا امریه او را به عمر سعد برساند و اگر آن شوربخت از جنگ با حسین سرباز زد، خود به جای او بنشیند و عمرسعد را گردن بزند و سرش را برای ابن زیاد بفرستد . او نامه ابن زیاد را به عمرسعد رساند و منتظر ماند تا جواب آن را دریافت كند. ابن زیاد نوشته بود :« من تو را به جانب حسین نفرستاده ام كه دست از او برداری و وقت را بیهوده بگذرانی . بنگر كه اگر حسین و اصحابش تسلیم رأی من شدند ، آنان را به مسالمت نزد من گسیل دار و اگر نه ... برآنان حمله بر و خونشان را بریز و پیكرشان را مُثله كن كه حق آنها این است . آنگاه كه حسین كشته شد، او را زیر سم ستوران بینداز و بر سینه و پشتش اسب بتاز ، كه ناسپاس است و مخالف . من می دانم كه این كار پس ازمرگ او را زیانی نخواهد رساند ، اما عهد كرده ام كه با او اینچنین كنم . چنان كه به امرما عمل كنی ، پاداشت پاداش كسی است كه مطیع فرمان بوده است ، و اگر نه ، از مقام خود كناره گیر و امر لشكر را به شمر بن ذی الجوشن بسپار كه باقی را او خود می داند .»
عمر بن سعد به روشنی دریافت كه شمربن ذی الجوشن در این میانه چه كرده است .او می دانست كه حسین بن علی تسلیم نخواهد شد . این جمله ای است كه از او در وصف حسین نقل كرده اند كه خطاب به شمر گفته است :« والله همان دلی را كه علی داشت در میان دو پهلوی پسرش نهاده اند.» آنگاه فرماندهی لشكر پیاده را به او سپرد و آماده جنگ شد.» شامگاه تاسوعا عمربن سعد چون قصد كرد كه حمله آغاز كند فریاد كرد :« یا خیل الله ، اركبی و ابشری ! ـ لشكرخدا سوار شوید؛ مژده باد شما را به بهشت .» و عجبا! این همان كلامی است كه پدرش سعد ابی وقاص در جنگ قادسیه بر زبان آورده بود . آیا به راستی عمر بن سعد نمی داند كه چه می كند ، یا خود را به نادانی زده است؟
راوی
هنوز نیم قرن از حجه الوداع نگذشته ، امت محمد(ص) تیغ بر اوصای او كشیده اند و با نام اسلام ، قلب اسلام را كه امام است ، می درند! اجسامشان به جانب قبله نماز می گزارند ، اما ارواحشان هنوز همان اصنامی را می پرستند كه ابراهیم شكسته بود. اجسامشان به جانب قبله نماز می گزارند، اما ارواحشان با باطن قبله كه امامت است، پیكار می كنند. جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرك بت پرست كه در درون آدمی است ایمان نیاورد ، چه سود كه بر زبان لااله الا الله براند؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها می كندو خانه كعبه را عوض از صنمی سنگی می گیرد كه روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف كند. و ای كاش تا همین جا بسنده می كرد و قلب قبله را با تیغ نمی درید! عجبا! جهان را ببین كه چه سان وارونه می شود! افمن یمشی مكبا علی وجهه اهدی امن یمشی سویا علی صراط مستقیم ؟

بعد از ظهر روز نهم محرم بود. روز به آخر میرسید، اما به نظر میرسید كه جنگ، اجتناب ناپذیر است. آفتاب میرفت تا چهره خونرنگ خود را در نقاب مغرب پنهان سازد و غروبی غمگین از افق اشكار شود.
در میان سپاه كوفه هلهله ای بود كه صدای آن به گوش یاران امام هم میرسید. گویا برای حمله آماده میشدند. آنان میپنداشتند كه میتوانند حسینیان را به سازش و تسلیم وا دارند، در حالی كه جبهه حق، سعادت را در شهادت و بهشت را زیر سایه شمشیرها میدانستند:« الجنّةُ تحت ظِلال السُّیوفِ.»
عمرسعد (فرمانده سپاه كوفه) فرمان حمله داد. نیروهای دشمن آماده شدند، جمعی هم به طرف اردوگاه امام حسین(ع) تاختند. صدای سم اسب هایشان هر چه نزدیكتر میشد.
امام كه درون خیمه بود، برادرش «عباس» را مأموریت داد تا از هدف و خواسته آنان كسب اطلاع كند. این سرور جوانان بهشت، پاره تن پیامبر و سالار شهیدان عالم به برادرش فرمود: جانم فدایت عباس! سوار شو، برو ببین اینان چه می گویند، چه میخواهند، برای چه به این سو تاخته اند.
عباسِ رشید همراه بیست تن از یاران، بیرون شتافتند و برای گفتگو با مهاجمان به آن سوی رفتند. عباس پیام امام را رساند و هدفشان را جویا شد. آنان گفتند: حسین بن علی یا باید تسلیم شود و سر بر فرمانِ امیر كوفه نهد و با یزید بیعت كند یا آماده نبرد باشد.
عباس با شتاب، عنان كشید تا حرف آنان را به امام برساند. در این فاصله برخی از همراهان عباس از جمله زهیربن قین و حبیب بن مظاهر با آنان به گفتگو پرداختند و نصیحتشان كردند كه دست از جنگ با حسین بردارند و دامان خود را به ننگ كشتنِ فرزند پیغمبر نیالایند، اما آنان گوش شنوایی برای این گونه حرف ها نداشتند.
امام پاسخ داد: بیعت و سازش كه هرگز، اما برای جنگ آماده ایم؛ ولی برادرم عباس، برو و اگر بتوانی از اینان امشب را مهلت بگیر تا فردا صبح، میخواهم امشب را به عبادت خدا و نماز و دعا بپردازم؛ من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را بسی دوست میدارم.
و... مهلت داده شد. یك واحد از سواران عمرسعد، در شمال كاروان حسین(ع) موضع گرفتند و به نوعیبهمحاصره پرداختند، شاید برای آن كه مانع رسیدن نیروهای امدادی به اردوی امام شوند یا مانع برداشتن آب یا مانع فرار... .
سپاه كوفه و فرماندهان آن، با خیالی خام، همچنان امید داشتند كه فردا شود و حسین بن علی تسلیم گردد و او را نزد امیر خود، عبیدالله بن زیاد ببرند.
عباس، جانِ جدایی ناپذیر از حسین بود. در همین ایام، در دیدار شبانه امام حسین(ع) و عمر سعد، كه در محلی میان دو اردوگاه انجام گرفت و امام میكوشید كه عمر سعد را از دست زدن به جنگ باز دارد، امام به همه همراهان فرمود كه بروند؛ تنها عباس و علی اكبر را با خود داشت. عمر سعد هم فقط پسر و غلام خود را در كنار خویش داشت. حضور عباس در كنار امام حسین(ع) در دیدار و مذاكره ای با آن حساسیت، جایگاه والای او را نزد امام نشان میدهد. او دل به امام سپرده و عاشق امام بود. تصور جدایی از امام در ذهن او راه نداشت:
|
دل رهاندن ز دست تو مشكل |
|
|
جان فشاندن به پای تو آسان |
|
|
بندگانیم جان و دل بر كف |
|
|
چشم بر حكم و گوش بر فرمان |
و او هم دل به امام باخته بود و هم گوش به فرمانش سپرده بود.
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب

