اجر حسين عليه السلام در قبال شهادت

محرم

 محمد بن مسلم كه يكى از اصحاب اجماع است روايت مى كند: شنيدم امام باقر و امام صادق عـليهمـاالسلام مـى فـرمـودند: بدرستـيكه خـداى تـبارك و تـعـالى در قـبال شهادت امـام حسين عليه السلام امامت را در فرزندان و ذريه او قرار داد و شفا را در تربتش و استجابت دعا را در نزد قبرش و زائر قبر حسين عليه السلام مدتى را كه مي رود به زيارت تا برمي گردد جزء عمر او بحساب نمى آيد. 

 محمد بن مسلم ميگويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : اينكه فرموديد، لطفى است درباره كسانى كه از ناحيه امام حسين عليه السلام به آنها ميرسد (از فرزندانش كه امـامت به آنها ميرسد و از زائرين كه ثواب زيارت را مى برند و بيماران كه از تربتش شفا مى يابند، پس خدا به شخص ‍ امام حسين در ازاء شهادت چه عوض ميدهد؟

امـام صادق عـليه السلام فرمود: خداوند متعال امام حسين را به پيامبران ملحق مى فرمايد و در بهشت مـقـام و مـنزلت پـيامبر را دارد، سپس آيه 21 سوره طور را تلاوت فرمود: كسانيكه ايمان آوردند و ذريه آنها در ايمان از آن پيروى نمودند ذريه آنان را بايشان ملحق مى سازيم . 1

ارزش اعـمال انسان رابطه مستقيم با آثار عمل دارد هر عملى داراى اثر بيشتر باشد ارزش آن بيشتر است حسين عليه السلام با شهادت در راه خدا دين الهى را بيمه كرد و لذا خدا هم اجر و پـاداش مـستـمـر و طولانى به حسين عـطا مـى كند.

1 ـ امـامـت را در نسل او قرار مى دهد .

2 ـ خاك قبر حسين شفاى بيمارانى مى گردد كه از معالجه به پزشك مـايوس شده اند.

 3 ـ دعـا در نزد قبر حسين مستجاب مى گردد.

 4 ـ سفر زيارت از عمر زوار بحساب نمى آيد.

پس خداوند تبارك و تـعـالى حكايت شهادت حسين را در كربلا براى زكريا بيان كرد و فرمود: كهيعص فـالكاف اسم كربلا و الهاء هلاك العتره الطاهرة و الياء يزيد و هو ظالم الحسين و العين عطشه و الصاد صبره  " كاف اشاره به كربلا است و ها اشاره به شهادت و هلاكت عترت طاهرين است و ياء اشاره است به يزيد كه او ستمكار به حسين است و عين كنايه از تشنگى و عطش حسين است و صاد اشاره به صبر و استقامت و بردبارى حسين "

خدا داستان كربلا را براى انبياء حكايت مى كند

تبليغات وِيژه محرم

سعـد بن عـبدالله مـى گـويد: از حضرت قـائم عـليه السلام تـاويل كهيعص ‍پرسيدم حضرت فرمود: اين حروف از اخبار غيبى است كه خدا بنده خود زكرياى پيامبر را آگاه فرمود سپس براى حضرت محمد صلى الله عليه و آله آن قصه را بيان كرده است ، هنگاميكه زكريا از پروردگار خواست كه اسامى پنج تن را به او تـعليم فرمايد جبرئيل به امر پروردگار نزد زكريا آمد و اسماء خمسه را به وى آموخت و زكريا هر وقت نام محمد و على و فاطمه و حسن صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين را مى برد شاد مـى شد و غم و اندوه او برطرف مى شد اما وقتى به نام حسين عليه السلام مى رسيد اندوه عـميقى تمام وجودش را فرا مى گرفت و گريه گلويش را مى فشرد و دچار حزن شديدى مى شد لذا روزى عرض كرد خدايا چرا هر وقت نام چهار نفر از پنج تن را مى برم مـوجب تسلى خاطرم مى شود ليكن وقتى نام حسين عليه السلام را بر زبان جارى مى سازم اشكم فرو مى ريزد و اندوه فراوان بر من مستولى مى گردد، پس خداوند تبارك و تـعـالى حكايت شهادت حسين را در كربلا براى زكريا بيان كرد و فرمود: كهيعص فـالكاف اسم كربلا و الهاء هلاك العتره الطاهرة و الياء يزيد و هو ظالم الحسين و العين عطشه و الصاد صبره

" كاف اشاره به كربلا است و ها اشاره به شهادت و هلاكت عترت طاهرين است و ياء اشاره است به يزيد كه او ستمكار به حسين است و عين كنايه از تشنگى و عطش حسين است و صاد اشاره به صبر و استقامت و بردبارى حسين "

وقتى زكريا اين حكايت را شنيد سه روز از مـسجد خارج نشد و از پذيرش مردم در اين سه روز امتناع نمود و به گريه و مرثيه خوانى مشغول گرديد و مى گفت : الهى آيا اين چنين جنايت هولناكى درباره فرزند بهترين مخلوقاتت به وقوع مى پيوندد؟!

خـدايا چـنين حادثـه ناگـوارى را براى نابودى ذريه پـيامـبرت نازل مى فرمائى بار الها آيا لباس مصيبت بر قامت على و فاطمه مى پوشانى ؟!

خدايا آيا اين مصيبت جانكاه را به ساحت مقدس آنان روا مى دارى ؟ سپس از خدا درخواست نمود كه در سن پيرى فرزندى به او كرامت فرمايد كه او را دوست بدارد آنگاه حادثه مؤلمه براى وى مـقـدر فرمايد مانند فاجعه اى كه براى محمد صلى الله عليه و آله و سلم حبيب خـود مـقـدر فـرموده است و خدا هم دعايش را مستجاب فرمود يحيى را به او كرامت فرمود و به فاجعه اى مبتلا گرديد (كه سرش را بريدند و براى طاغوت زمان فرستادند.)

و مدت حمل يحيى و امام حسين شش ماه و هر دو يكسان بودند. 2

 

تهيه و تنظيم: گروه دين و انديشه تبيان


پي نوشت ها:

1. نفس المهموم ص 47 - بحارج 44 / ص 221 - تفسير برهان ج 4 ص 242.

2.  بحار ج 44 / ص 223 - احتجاج ص 239.





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

عزت اقتصادی در کلام حضرت سیدالشهدا (علیه‎السلام)

محرم

در اندیشه دینی اقتصاد، اصل و معیار ارزش‏گذاری بقیه امور نیست، ولی تأثیر مثبت یا منفی آن را در همه ابعاد زندگی نمی‏توان نادیده گرفت. دیدگاه افراد درباره گستره فعالیت اقتصادی و چند و چون آن و ارزش داوری نسبت به آن متفاوت است، ولی در اندیشه امام حسین(علیه‏السلام) تلاش انسان باید به اندازه‏ای باشد كه از این جهت به دیگران نیازمند نباشد، به طوری كه برای تأمین نیازهای اولیه زندگی دست نیاز به سوی دیگران دراز كند. شخصی از امام حسین(علیه‏السلام) پرسید: عزت انسان در چیست؟ امام فرمود: «استغناوه عن الناس»(1)؛ این كه نیازمند به مردم نباشد.

در نگاه امام حسین(علیه‏السلام) آبروی مسلمان ارزشمندتر از آن است كه به آسانی از دست برود. در این زمینه به برخورد امام حسین(علیه‏السلام) با یك نیازمند توجه كنید:

نیازت را جز برای سه نفر بیان نكن! مرد دیندار، یا صاحب مروت و مردانگی، یا صاحب شرافت. اما دیندار به سبب دینش حاجتت را برآورده می‏سازد و صاحب مروت از مردانگی خود شرم می‏كند و صاحب شرافت نیز می‏داند كه تو با این كار آبروی خود را فروخته‏ای و آبرویت را حفظ می‏كند و بدون برآوردن نیازت تو را رد نمی‏كند.

«مردی از انصار برای خواسته‏ای نزد امام حسین(علیه‏السلام) آمد و قبل از آن كه خواسته‏اش را بیان كند امام فرمود: ای برادر انصاری آبرویت را از خواستنِ رو در رو نگه دار و خواسته‏ات را در نامه‏ای بنویس، ان شاءالله آنچه تو را شاد كند انجام می‏دهم.

مرد انصاری در نامه نوشت: ای ابا عبدالله فلانی 500 اشرفی از من طلب دارد و برای دریافت آن پافشاری می‏كند. با او صحبت كن كه به من مهلتی دهد. امام پس از خواندن نامه وارد منزل شد و با كیسه‏ای كه 1000 اشرفی در آن بود بازگشت و به مرد انصاری داد و فرمود: با پانصد دینار بدهی خود را بپرداز و پانصد دینار دیگر را در اداره زندگی مصرف كن. توجه داشته باش، نیازت را جز برای سه نفر بیان نكن! مرد دیندار، یا صاحب مروت و مردانگی، یا صاحب شرافت. اما دیندار به سبب دینش حاجتت را برآورده می‏سازد و صاحب مروت از مردانگی خود شرم می‏كند و صاحب شرافت نیز می‏داند كه تو با این كار آبروی خود را فروخته‏ای و آبرویت را حفظ می‏كند و بدون برآوردن نیازت تو را رد نمی‏كند.(2)

 

"سید محمد مرتضوی"

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


1ـ نهج‏الشهادة، ص 382؛ منتخب الاثر، باب 8، ص 122.

2ـ تحف العقول، ص 251.

 





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

عزت سیاسی در کلام امام حسین(علیه‎السلام)

محرم

تأثیر حاكمیت سیاسی جامعه بر زندگی شخصی و اجتماعی افراد انكار شدنی نیست. بنابر این حاكمیت سیاسی در اختیار هر گروهی قرار گیرد افكار و اندیشه‏های آن گروه در جامعه رواج پیدا می‏كند و به طور غیرمستقیم افراد را نیز تحت تأثیر قرار می‏دهد. از این رو به دست آوردن عزت سیاسی یا حفظ و نگهداری آن در اندیشه امام حسین(علیه‏السلام) شاخصه‏هایی دارد كه اكنون به بررسی آنها می‏پردازیم:

 

صبر و مقاومت

كار و تلاش در هر زمینه‏ای بدون تحمل مشكلات آن به نتیجه نمی‏رسد، به ویژه اگر كاری منافع عده‏ای را تهدید كند مشكلات آن بیشتر خواهد بود. در قلمرو سیاست، به دلیل تضاد منافع افراد و گروهها و جاذبه‏های قدرت و حكومت، مشكلات بیشتر است؛ در نتیجه به ثمر رساندن كار و آفرینش عزت و افتخار نیازمند صبر و مقاومت است و باید هزینه آن را پرداخت. عده‏ای به اشتباه تصور می‏كنند كه چون برای خدا كار می‏كنند باید مشكلات كار از كانال‎های غیرعادی حل شود و نباید برای كار هزینه پرداخت كنند، در حالی كه سیدالشهدا برای بازگرداندن افتخار و عزت اسلام و مسلمانان حاضر شد سنگین‏ترین هزینه را در روز عاشورا بپردازد و پیامدهای آن را كه اسارت خاندان رسالت بود به عنوان هزینه سنگین به دست آوردن عزت بپذیرد. امام حسین(علیه‏السلام) در خطابه مشهورش نسبت به دانشمندان اسلامی این شاخصه عزت را چنین بیان می‏فرماید:

«اگر بر مشكلات صبر می‏كردید و هزینه كار برای خدا را پرداخت می‏كردید كارهای الهی در اختیار شما قرار می‏گرفت و اجرای آنها در اختیار شما بود و حل و فصل آنها با شما بود.»(1)

 

 وحدت و همبستگی

انسان در انجام هر كاری نیازمند به انگیزه است و در كارهای جمعی هر چه انگیزه‏ها به هم نزدیك‏تر باشد وحدت بیشتری ایجاد خواهد شد و با وجود وحدت هم مشكلات كار كمتر خواهد شد و هم موانع زودتر برطرف می‏شود. یكی از شاخصه‏های عزت سیاسی وحدت نیروهاست، به ویژه كه دشمن نیز تمام تلاش خود را به كار خواهد گرفت كه وحدت نیروها را بشكند تا به اهداف خود برسد. امام ‏حسین(علیه‏السلام) در یك تحلیل، حاكمیت سیاسی بنی‏امیه در سركوب نیروهای وفادار به اسلام را معلول تفرقه می‏داند و در خطابه مشهورش به دانشمندان اسلامی و شخصیت‎های سیاسی چنین می‏فرماید:

«مجاری امور باید به دست دانشمندان به احكام الهی باشد كه امین خدا بر حلال و حرام او هستند، ولی شما این جایگاه را از دست داده‏اید و این بدین سبب است كه از حق جدا گشته‏اید و وحدت شما شكسته شده است.»(2)

اگر بر مشكلات صبر می‏كردید و هزینه كار برای خدا را پرداخت می‏كردید كارهای الهی در اختیار شما قرار می‏گرفت و اجرای آنها در اختیار شما بود و حل و فصل آنها با شما بود.

 عدم دلبستگی به دنیا

محبت و دلبستگی به چیزی دو اثر منفی در روح انسان بر جای می‏گذارد: اول آنكه مانع از آن می‏شود كه انسان زشتی‎های آن چیز را درك كند و دیگر این كه زیبایی‎های آن را بیشتر از آنچه هست می‏بیند.

وابستگی از هر نوع آن عزت انسان را از بین می‏برد و انسان را به ذلت می‏كشاند. هر چه وابستگی انسان بیشتر باشد ذلت او نیز افزون‏تر خواهد بود. در عرصه سیاست اولین شرط مبارزه آمادگی برای هزینه كردن جان خود می‏باشد و كسانی كه در مبارزات سیاسی این آمادگی را ندارند به طور قطع شكست خواهند خورد و عزت خود را از دست خواهند داد. عشق به ماندن در دنیا و زیبا دیدن دنیا بیش از آنچه هست، باعث ذلت انسان در قلمرو سیاست می‏شود. امام حسین(علیه‏السلام) در تحلیلی در خطابه مشهورش خطاب به دانشمندان اسلامی عامل ذلت آنان را عشق به ماندن در دنیا و زیباتر دیدن دنیا می‏داند. به این كلام توجه كنید:(3)

«علت مسلط شدن بنی‏امیه بر امور جهان اسلام فرار شما از مرگ و شیفته شدن شما به زندگی است كه به طور قطع باید روزی آن را رها كنید.»(4)

نوحه، محرم، قاسم

 

تسلیم نشدن در برابر قدرت‎ها

از ویژگی‎های مهم سیاست و مسائل سیاسی تغییر سریع شرایط و پیرو آن، دگرگونی پرشتاب موضوعات سیاسی و موضعگیری در برابر آنهاست، به طوری كه گاه در كمتر از یك روز به دلیل دخالت عوامل پیش‏بینی نشده و غیرقابل كنترل، شرایط تا 180 درجه دگرگون شده، مبارزان سیاسی را با بحران تصمیم‏گیری روبه‏رو می‏كند.

در چنین شرایطی بسیاری از مبارزان نیز متناسب با دگرگونی شرایط تغییر موضع داده، آن را درایت و هوشمندی سیاسی قلمداد می‏كنند بدون اینكه توجه داشته باشند این عقب نشینی از اصول می‏باشد. یكی از شاخصه‏های عزت سیاسی در نگاه امام‏ حسین(علیه‏السلام) این است كه هر چند شرایط سیاسی علیه انسان تغییر كند، انسان مسلمان باید پایبند به اصول مانده، نشان دهد كه حاضر است هزینه سنگین آن را كه فدا كردن جان باشد نیز بپردازد. در روز عاشورا در آخرین لحظات زندگی كه امام اصحاب، یاران و فرزندان خود را در راه اعتلای اسلام و عزت مسلمانان هزینه كرده بود و مشغول اتمام حجت با آن مردم سیاسی كار بود و تغییر موضع و عقب‏نشینی آنان از اصول را به آنان گوشزد می‏كرد، فرمود: «لا والله‏ لا اعطیهم بیدی اعطاء الذلیل»(5)؛ هرگز، سوگند به خدا با ذلت و خواری با آنان ملاقات نخواهم كرد.

 

حضور در همه صحنه‏ها

مسلمان باید تلاش در عرصه سیاست را برای حاكمیت دین و اجرای احكام آن و گسترش عدالت و از بین بردن مظاهر فساد و ... تكلیف خود بداند و همان طور كه در حوزه عبادات خود را مكلف می‏داند در این عرصه نیز خود را مكلف بداند و در هر شرایطی متناسب با آنان شرایط موضعگیری كند و تكلیف خود را انجام دهد و این یكی از شاخصه‏های عزت است.

مطالعه زندگی امام حسین(علیه‏السلام) از روزی كه نوجوانی بود در عصر خلیفه دوم تا پایان عمر شریفش این مسئله را به خوبی به اثبات می‏رساند، چنان كه دهها سند تاریخی گویای این مهم است:

روزی خلیفه دوم در سخنرانی خود گفت: من سزاوارترین مردم برای حاكمیت بر مسلمانان هستم؟!

امام حسین(علیه‏السلام) كه در آن دوران نوجوانی بود در برابر سخنرانی خلیفه زبان به اعتراض گشود و سخنرانی او را قطع كرد و به مناظره‏ای تبدیل شد كه مایه شرمساری خلیفه گشت، كه مشروح آن را باید در منابع تاریخی و حدیثی مطالعه كرد.(6)

در نامه‏های اعترض آمیز امام به معاویه اینگونه موضعگیری‏ها فراوان است.

امام حسین(علیه‏السلام) یكی از شاخصه‏های عزت سیاسی را حضور در همه صحنه‏ها می‏دانست و خود نیز در بحرانی‏ترین شرایط یعنی ظهر عاشورا حاضر نشد از اصول خود عقب‏نشینی كند و در پاسخ قیس بن اشعث كه از او خواست در برابر حكومت بنی‏امیه تسلیم شود و صحنه سیاست را ترك كند فرمود: «لا والله ... لا افرّ فرار العبید»(7)؛ هرگز به خدا سوگند ... همانند بردگان نخواهم گریخت.

 

"سید محمد مرتضوی"

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


1ـ تحف العقول، ص 242.

2ـ تحف العقول، ص 242.

3ـ همان.

4ـ همان.

5 - نهج الشهادة، ص 184/ بحارالانوار، ج 44، ص 191.

6ـ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 13.

7ـ بحارالانوار، ج 44، ص 191.

 





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

عزت اجتماعی در کلام امام حسین(علیه‎السلام)

محرم

در اندیشه دینی انسان نمی‏تواند نسبت به جامعه و تحولات آن بی‏تفاوت باشد؛ زیرا این تحولات گذشته از تأثیر آن در زندگی اجتماعی انسان به طور غیرمستقیم در زندگی فردی انسان هم تأثیر می‏گذارد. بر این اساس عزت اجتماعی مسلمانان سبب عزت فردی آنان نیز می‏گردد، همان طور كه ذلت اجتماعی آنان به ذلت فردی ایشان می‏انجامد. زندگی اجتماعی انسان از محیط خانواده آغاز می‏شود و تا سطح بین‏المللی قابل گسترش می‏باشد.

 

الف- صداقت

روابط انسان با دیگران چه گفتاری و چه رفتاری می‏تواند صادقانه یا غیرصادقانه باشد، ولی یك زندگی اجتماعی در صورتی سالم خواهد بود كه روابط افراد آن بر اساس صداقت استوار باشد. دروغگویی گذشته از گناه بودن و تأثیر منفی كه در روحیات و زندگی دنیوی و اخروی شخص دروغگو دارد، زندگی اجتماعی دیگران را نیز تحت تأثیر قرار می‏دهد و منافع جامعه و افراد را تهدید كرده، امنیت اجتماعی را به خطر می‏اندازد. امام حسین(علیه‏السلام) در گفتاری صداقت را عزت می‏داند و می‏فرماید: «الصدق عزّ والكذب عجز»(1)؛ صداقت عزت است و دروغگویی ناتوانی و شكست.

 

ب- اصلاح اجتماعی

اصلاح انحرافات اجتماعی موجب عزت اجتماعی می‏گردد و باید مورد توجه همه باشد، زیرا سلامت هر جامعه‏ای همانند یك موجود زنده از سوی اموری مورد تهدید قرار گیرد و اگر این پدیده‏ها اصلاح نشوند رفته‏رفته فساد طوری دامنگیر جامعه می‏شود كه اصلاح كردن آن جز با یك انقلاب همگانی امكان‏پذیر نیست. در عصر امام حسین(علیه‏السلام) فساد سیاسی به حدی رسیده بود كه با اقدام فردی قابل اصلاح نبود و به یك حركت و قیام عمومی نیازمند بود، چنان كه امام هدف از قیام خود را چنین بیان می‏كند:

«انّما خرجت لطلب الاصلاح فی امّة جدّی و شیعة ابی علی بن ابی‏طالب»(2)؛ تنها برای تقاضای اصلاح در بین امت جدم و شیعیان پدرم علی بن ابی طالب(علیه‏السلام) قیام كرده‏ام.

در اندیشه دینی انسان نمی‏تواند نسبت به جامعه و تحولات آن بی‏تفاوت باشد؛ زیرا این تحولات گذشته از تأثیر آن در زندگی اجتماعی انسان به طور غیرمستقیم در زندگی فردی انسان هم تأثیر می‏گذارد.

ج- رفع نیاز نیازمندان

یكی از شاخصه‏های عزت در نگاه امام حسین(علیه‏السلام) این است كه امكانات جامعه در اختیار همه باشد. امام حسین(علیه‏السلام) در خطبه‏ای كه به خطبه امر به معروف و نهی از منكر شهرت یافته و مخاطب آن حضرت در آن خطبه بیشتر شخصیت‎های اجتماعی و دانشمندان می‏باشند حضرت آنان را مورد سرزنش قرار داده است، در بخشی از آن خطبه می‏فرماید:

«نابینایان، ناشنوایان و از كار افتادگان در همه شهرها بدون سرپرست شده‏اند، كسی به آنان رحم نمی‏كند و مورد توجه قرار نمی‏دهد و شما نیز به اندازه‏ای كه مسئولیت دارید عمل نمی‏كنید و از آنان كه كاری می‏كنند نیز حمایت نمی‏كنید و با سازش كردن با ستمگران و مسامحه امنیت خود را تأمین كرده‏اید، در حالی كه همه اینها وظایفی است كه خداوند به آنها دستور داده كه به صورت فردی و جمعی به آن عمل كنید و شما از آن غافلید.»(3)

 

نوحه، محرم، رقیه

د- نظارت همگانی

هر كاری برای به ثمر رسیدن نیازمند به نظارت می‏باشد؛ چه از درون و چه از بیرون. در جامعه به دلیل گستردگی و پراكندگی نمی‏توان به نظارت از درون اكتفا كرد؛ زیرا عده‏ای نمی‏خواهند به حق خود قانع باشند و به قوانین تن دهند؛ از این رو نظارت از بیرون بایسته است. همچنین با توجه به دو نكته‏ای كه گفته شد نمی‏توان این نظارت را وظیفه عده‏ای خاص دانست، بلكه باید همگانی باشد و این نظارت همگانی همان «امر به معروف و نهی از منكر» می‏باشد كه در اسلام به آن دستور داده شده است. امام حسین علیه‏السلام نیز یكی از شاخص‎های عزت اجتماعی را اجرای امر به معروف و نهی از منكر می‏داند. به این كلام توجه كنید:

«خداوند امر به معروف و نهی از منكر را به عنوان یك واجب آغاز كرد؛ زیرا می‏دانست كه اگر امر به معروف و نهی از منكر در جامعه صورت پذیرد و نهادینه شود، همه واجبات اجتماعی اعم از دستورات آسان و دشوار نهادینه می‏شود؛ زیرا امر به معروف و نهی از منكر، تبلیغ و دعوت به اسلام، بازگرداندن حقوق پایمال شده، مبارزه با ستمگران، تقسیم امكانات عمومی و دولتی، گرفتن مالیات‎ها از صاحبان آن و مصرف كردن در موارد آن را شامل می‏شود.»(4)

 

ه- اجرای حدود

همچنین اگر در جامعه‏ای حدود الهی اجرا نگردد یا كیفر تنها درباره ضعیفان اجرا شود و قدرتمندان به شیوه‏های مختلف برای خود مصونیت ایجاد كنند، در این صورت اعتماد مردم به دستگاه قضایی و اجرایی سلب شده همه تلاش می‏كنند با وابستگی به مراكز قدرت برای خود حاشیه امنیتی ایجاد كنند. جامعه‏ای كه ضعیفان نتوانند حق خود را بستانند جامعه‏ای ذلیل است نه عزیز. جامعه‏ای در نگاه امام حسین (علیه‏السلام) عزیز است كه اوّلاً حدود الهی در آن اجرا شود و ثانیا نسبت به همه اجرا شود نه آنكه حاكمان به دلخواه خود عمل كنند و مردم نیز در برابر قانون‏شكنی حاكمان بی‏تفاوت باشند. به كلام امام حسین(علیه‏السلام) در این باره توجه كنید:

«ای مردم! رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) فرموده است: كسی كه ببیند زمامدار ستمگری را كه محرمات الهی را حلال می‏شمارد و پیمان خدا را می‏شكند و با سنت رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) مخالفت می‏ورزد و رفتارش با بندگان خداوند بر اساس ظلم و گناه می‏باشد و برای تغییر روش چنین زمامدار ستمگری با گفتار یا رفتار اقدام نكند، شایسته است كه خداوند او را به همان جایی ببرد كه آن ستمگر را می‏برد.

آگاه باشید كارگزاران حكومت (بنی‏امیه) پیروی از شیطان را سرلوحه كار خود قرار داده‏اند و پیروی كردن از احكام خداوند را ترك كرده‏اند، فساد را در جامعه علنی كرده رواج می‏دهند و حدود و مقررات دین را اجرا نمی‏كنند، امكانات عمومی را به خود اختصاص داده، حرام خداوند را حلال و حلال خدا را حرام نموده‏اند و من از هر كس شایسته‏ترم كه وضع موجود را تغییر دهم.»(5)

 

"سید محمد مرتضوی"

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


 

1- نهج‏الشهادة، ص 377.

2- مقتل خوارزمی، ج 2، ص 188/ نهج الشهادة، ص 269.

3- تحف العقول، ص 242.

4- تحف العقول، ص 241/ نهج‏الشهادة، ص 118.

5- تاریخ طبری، ج 4، ص 304.

 





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

عزت فرهنگی در کلام امام حسین (علیه‎السلام)

نوحه، محرم، حضرت عباس

 

عزت و ذلت دو واژه متضاد هستند. انسانها از واژه عزت و مفهوم آن لذت می‏برند و آرزو دارند در خانواده، جامعه، دنیا و ... عزیز باشند و در برابر، با شنیدن واژه ذلت و پی بردن به مفهوم آن، از اینكه روزی به چنین سرنوشتی گرفتار شوند احساس وحشت می‏كنند.

 

معنا و ارزش عزت

عزت حالتی روحی در انسان است كه مانع شكست خوردن وی می‏شود.(1) به عبارتی دیگر به معنای برتری و شكست‏ناپذیری است.(2)

بدین‏سان در واژه عزت، غلبه و برتری نهفته است. حال اگر این عزت بالاصاله باشد، چنان كه در خداوند است، قدرت بلامنازع خواهد بود و اولیای الهی به میزان ارتباطشان با خداوند از این قدرت برخوردار می‏باشند.

واژه عزت و عزیز در قرآن بیش از 112 مورد به كار رفته است، ولی خداوند به صراحت اعلام می‏فرماید كه «فانّ العزة لله جمیعا»(نساء/139)؛ بدون تردید تمام عزت نزد خداوند است، اگر دیگران از این نعمت برخوردار می‏باشند به دلیل ارتباط با خداوند است.

لذا امام حسین(علیه‏السلام) عزت را تنها در پیوند با خداوند می‏بیند. به بعضی از بخش‎های دعای مشهور عرفه توجه كنید:

«انت الذی اعززت» (3)؛ ای خدای من، این تویی كه عزت داده‏ای.

«و ذلیلاً فاعزّنی» (4)؛ این خداست كه منِ ذلیل را عزیز كرده است.

«فاولیائه بعزّته یعتزّون»(5)؛ اولیای خداوند از عزت او طلب عزت می‏كنند.

عزت در اندیشه امام حسین(علیه‏السلام) هدفی است كه دستیابی به آن، ارزش جان نثاری و كشته شدن در راه آن را دارد. وی می‏فرماید:

«لیس شأنی شأن من یخاف الموت. ما اهون الموت علی سبیل نیل العزّ و احیاء الحقّ، لیس الموت فی سبیل العزّ الاّ حیاة خالدة و لیست الحیاة مع الذلّ الاّ الموت الذی لا حیاة معه.»(6)

شأن و منزلت من، شأن و منزلت كسی نیست كه از مرگ بترسد. چقدر آسان است مرگ برای رسیدن به عزت و زنده كردن حق. مرگ در راه رسیدن به عزت نیست، جز زندگی ابدی و زندگی با ذلت چیزی نیست جز مرگ تدریجی.

امام حسین(علیه‏السلام) در سخن دیگری سرمایه‏گذاری برای رسیدن به عزت را چنین وصف می‏كند:

«موت فی عزّ خیر من حیاة فی ذلّ» (7)؛ مرگ در راه رسیدن به عزت از زندگی با ذلت بهتر است.

عزت و ذلت دو واژه متضاد هستند. انسانها از واژه عزت و مفهوم آن لذت می‏برند و آرزو دارند در خانواده، جامعه، دنیا و ... عزیز باشند و در برابر، با شنیدن واژه ذلت و پی بردن به مفهوم آن، از اینكه روزی به چنین سرنوشتی گرفتار شوند احساس وحشت می‏كنند.

عزت فرهنگی در کلام امام حسین(علیه‎السلام)

جامعه اسلامی، جامعه‏ای است كه بر اساس یك سلسله افكار و اندیشه‏های دینی برخاسته از اعتقاد به توحید در همه ابعاد آن شكل بگیرد و در مقام رفتار، ملتزم به یك سلسله ارزش‎ها و اصول باشد كه لازمه آن سلسله عقاید و باورها می‏باشد. بیشترین وجه تمایز یك جامعه دینی با جامعه غیردینی در آداب، رسوم، سلوك و رفتار افراد جامعه با خود و دیگران و در یك جمله در فرهنگ آن می‏باشد، به طوری كه اگر فرهنگ دینی از جامعه‏ای رخت بربندد و به جای آن در رفتار مردم فرهنگ غیردینی حاكم باشد نمی‏توان آن جامعه را دینی شمرد؛ گرچه همه آن افراد خود را دیندار بپندارند.

پایبندی به فرهنگ دینی یا استحاله فرهنگی مسئله عصر امام حسین(علیه‏السلام) یا مسئله امروز و فردای جامعه ما نیست، بلكه درگیری اساسی میان رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) و مخالفان آن حضرت نیز در اینگونه مسائل بود.

 

نوحه، محرم، علی اکبر

الف- حمایت از دین

بر اساس آیات و روایات هر مسلمانی موظف است در مقام اندیشه و عمل به دستورات دین و سنت رسول‏ خدا(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) پایبند باشد و تمام تلاش خود را برای ترویج و گسترش این اندیشه به كار گیرد، چرا كه رواج دین و پایبندی به آن یكی از شاخصه‏های اصلی تمایز جامعه دینی است، چنان كه امام ‏حسین (علیه‏السلام) حمایت از دین را یك وظیفه و مایه عزت مسلمانان می‏داند. به كلام سیدالشهدا در آخرین ساعات زندگی حضرتش در این جهان توجه كنید:

«این رسول خداست - كه درود خدا بر او و خاندان او باد - و این شهیدان راه خدایند كه منتظر آمدن شمایند و آمدن شما را به یكدیگر بشارت می‏دهند. بنابر این از دین خدا و دین پیامبرش دفاع كنید.»(8)

حمایت از دین، نخست پذیرش آن در مقام اندیشه و پایبندی به آن در مقام گفتار و رفتار می‏باشد و در مرحله بعد تبلیغ و ترویج اندیشه‏های دینی و در حوزه سیاسی تلاش برای استقرار حاكمیت قوانین دینی در ساختار اداری و قانونگذاری و قضایی است.

 

ب- حمایت از اهل بیت(علیهم‏السلام)

بر اساس حدیث ثقلین و روایات دیگر، رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) برای هدایت خلق به سوی خدا بعد از خودش به دستور خداوند، كتاب خدا و اهل بیت خود را به عنوان مفسران وحی الهی كه علم آن را از رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) به ارث برده‏اند، به عنوان امانت در بین امت نهاده است و خداوند در قرآن، محبت خاندان رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) را به عنوان پاداش رسالت آن حضرت می‏داند و می‏گوید:

«قل لا اسئلكم علیه اجرا الاّ المودّة فی القربی» (شوری/23)؛ بگو من در ازای رسالتم پاداشی جز محبت خویشاوندان از شما طلب نمی‏كنم.

حمایت از دین، نخست پذیرش آن در مقام اندیشه و پایبندی به آن در مقام گفتار و رفتار می‏باشد و در مرحله بعد تبلیغ و ترویج اندیشه‏های دینی و در حوزه سیاسی تلاش برای استقرار حاكمیت قوانین دینی در ساختار اداری و قانونگذاری و قضایی است.

در روایات فراوانی كه از طریق شیعه و سنی نقل شده محبت به خاندان رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) و دفاع از آنان و تلاش برای رفع مشكلات آنان مورد تأكید قرار گرفته است كه به عنوان نمونه به یك روایت اشاره می‏كنیم:

«پیامبر اکرم(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) فرمود: در قیامت برای چهار گروه شفاعت می‏كنم: كسی كه فرزندانم را احترام كند. كسی كه خواسته‏های آنان را برآورد. كسی كه هنگام نیاز آنان برای رفع نیازشان تلاش كند و كسی كه آنان را دوست داشته باشد و این دوستی را با قلب و زبان ابراز كند.»(9)

امام حسین(علیه‏السلام) درباره این شاخصه عزت در روز عاشورا در آن شرایط دشوار كه هیچ امیدی به شكست نظامی دشمن وجود نداشت، به یاران و اصحاب خود فرمود: «ذبوا عن حرم الرسول»(10)؛ از خاندان پیامبرتان دفاع كنید.

عاشورائیان در عاشورا از حرم رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) دفاع كردند و زینبیان امروز باید از مكتب اهل بیت(علیهم‏السلام) دفاع كنند و امیدواریم كه آخرین بازمانده خاندان رسول خدا، حضرت مهدی(علیه‏السلام و عجل الله فرجه) قیام جهانی خود را آغاز كند تا عاشقان اهل بیت(علیهم‏السلام) در كنار حضرتش به دفاع از او و اندیشه‏های الهی‏اش بپردازند و به این وظیفه خود نیز جامه عمل پوشند.

 

ج- زنده كردن كتاب خدا

قرآن كتابی است كه برای هدایت جامعه بشری به سوی خداوند نازل شده است. گرچه خواندن قرآن با تدبر وظیفه هر مسلمانی است، ولی صرف خواندن آن زنده كردن آن نیست. زنده كردن قرآن این است كه حاكمیت در جامعه اسلامی از آنِ قرآن باشد، به طوری كه اگر مسلمانان به وظایف فردی خود عمل كنند، ولی حاكمیت سیاسی در اختیار قرآن نباشد و قرآن در ساختار قانونگذاری و اداری و قضایی كشور نقشی نداشته باشد، از منظر امام حسین(علیه‏السلام) در چنین جامعه‏ای قرآن مرده است و باید برای زنده كردن آن تلاش كرد، چه این كه عزت مسلمانان در زنده نگهداشتن قرآن است.
نوحه، محرم، علی اکبر

د- زنده كردن سنت رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله)

سنت رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) یعنی مجموعه گفتار، رفتار و كردار و تاییدات آن حضرت برای مسلمانان لازم الاتباع است و مسلمانان موظفند ضمن پایبندی به سنت پیامبر اکرم در همه ابعاد آن را زنده كنند. در نگاه امام‏ حسین(علیه‏السلام) در جامعه اسلامی اگر مسلمانان در حوزه وظایف فردی به سنت رسول خدا عمل كنند، ولی در حوزه سیاسی حاكمیت در اختیار پیروان پیامبر اکرم نباشد و در آن عرصه به سنت نبوی عمل نشود، در این جامعه سنت پیامبر(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) مرده است و باید برای زنده كردن آن تلاش كرد.

در عصر امام حسین (علیه‏السلام) شاید بیشتر مسلمانان در حوزه فردی به كتاب و سنت رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) عمل می‏كردند، ولی بی‏گمان حاكمیت سیاسی در اختیار حاكمان بنی‏امیه بود؛ حاكمانی كه ساختار سیاسی كشور را از فرهنگ دینی و كتاب خدا و سنت رسول خدا بیگانه كرده بودند. در چنین جامعه‏ای امام حسین(علیه‏السلام) برای زنده كردن كتاب خدا و سنت رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) قیام می‏كند و از مردم می‏خواهد كه در این زمینه او را یاری كنند تا بتواند جامعه را به راه راست رهنمون سازد. در این زمینه به یكی از نامه‏هایی كه حضرتش به سران بصره نوشته است توجه كنید:

«این نامه‏ام را برایتان فرستادم. من شما را به كتاب خدا و سنت رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) دعوت می‏كنم. بدون تردید سنت رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله) مرده است؛ بنابر این اگر به پیامم پاسخ مثبت دهید و از دستوراتم اطاعت كنید شما را به سوی سعادت و خوشبختی هدایت می‏كنم.»(11)

 

ه- نابودی بدعت‎ها

ویژگی مهم جامعه اسلامی رواج نشانه‏های دین در همه ابعاد جامعه است. در فرهنگ دینی به افرادی كه با پوشش دین، برای نابودی دین تلاش می‏كنند منافق گفته می‏شود و اندیشه‏های آنان را كه به نام دین در جامعه منتشر می‏كنند، ولی این اندیشه‏ها مبنای دینی ندارد بدعت می‏نامند.

امام حسین (علیه‏السلام) نابودی بدعت‎ها را وظیفه مسلمانی و یكی از شاخصه‏های عزت فرهنگی می‏داند و از همه می‏خواهد كه او را برای نابودی بدعت‎ها یاری كنند. او در یكی از نامه‏هایی كه برای سران بصره نوشت و از آنان خواست كه او را در این قیام یاری كنند می‏فرماید:

«اما بعد، فانّی ادعوكم الی احیاء معالم الحقّ و اماتة البدع، فان تجیبوا تهتدوا سبل الرشاد»(12)؛ بعد از سلام، همانا من شما را به زنده كردن نشانه‏های حق و میراندن بدعت‎ها دعوت می‏كنم. بنابر این اگر به پیام من پاسخ مثبت دهید به سعادت و خوشبختی رهنمون خواهید شد.

 

"سید محمد مرتضوی"

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


پی‎نوشت‎ها:

1ـ مفردات راغب، ص 333.

2ـ لسان العرب، ج 5، ص 374.

3ـ دعای عرفه.

4ـ همان.

5ـ همان.

6ـ نهج‏الشهادة، ص 225/ ادب الحسین و حماسته، ص 169.

7ـ نهج‏الشهادة، ص 332/ بحارالانوار، ج 44، ص 192.

8ـ نهج الشهادة، ص 148/ اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات/ ج 2 ص 266/ ادب الحسین و حماسته، ص 170.

9- بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، ص 70.

10ـ نهج‏الشهادة، ص 148/ اسرارالشهادات، ج 2، ص 266.

11ـ بحارالانوار، ج 44، ص 340/ نهج‏الشهادة، ص 280/ تاریخ طبری، ج 4، ص 266.

12ـ نهج‏الشهادة، ص 276.

 





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

تخریب قبر امام حسین‏ (علیه‎السلام)

کربلا

الهام‏بخشى تربت‏ خونین سیدالشهدا(علیه‎السلام) در راه مبارزه با ستم، سبب شد كه شیعه، همواره مرقد آن شهید را تكریم و بر گرد آن تجمع كند. توصیه‏هاى اكید ائمه نیز نسبت به‏ زیارت قبر امام حسین ‏(علیه‎السلام) این شور و الهام را مى‏افزود. همین سبب شد كه حكام ستمگر همواره احساس خطر كنند و این كانون را از هم بپاشند. از دوران بنى امیه كه زیارت آن ‏حضرت، ممنوع و تحت كنترل بود، تا زمان هارون الرشید كه حتى درخت‏ سدرى را كه ‏سایه‏بان زائران بود قطع كردند1، تا زمان متوكل عباسى كه اوج آن سختگیری‎ها و ممانعت‎ها بود، تا زمان استیلاى وهابیون و غارت كربلا و تخریب حرم حسینى، همه و همه گویاى‏ وحشت دشمنان حق و اهل بیت، از جلوه‏گرى این خورشیدهاى تابان بود.

متوكل عباسى، پاسگاهى در نزدیكى كربلا زده و به افراد خویش فرمان اكید داده بود كه: هر كس را دیدید قصد زیارت حسین را دارد، بكشید.2 به امر متوكل، هفده بار قبر حسین‏(علیه‎السلام) را خراب كردند.3

در یكى از این نوبت‎ها، «دیزج یهودى‏» را مامور تغییر و تبدیل ‏و تخریب قبر مطهر كرد. او نیز با غلامان خویش سراغ قبر رفت و حتى قبر را شكافت و به‏ حصیرى كه پیكر امام در آن بود برخورد كرد كه از آن بوى مشك مى‏آمد. دوباره خاك ‏روى آن ریختند و آب بستند و آن زمین را مى‏خواستند با گاو، شخم بزنند كه گاوها پیشروى نمى‏كردند.4 هارون‎الرشید نیز یك بار به والى كوفه فرمان داد تا قبر حسین بن ‏على(علیه‎السلام) را خراب كند. اطراف آن را عمارت‎ها ساخته و زمین‎هایش را زیر كشت و زراعت ‏بردند.5 به متوكل خبر دادند كه مردم در سرزمین ‏«نینوا» براى زیارت قبر حسین(علیه‎السلام) جمع ‏مى‏شوند و از این رهگذر، جمعیت انبوهى پدید مى‏آید و كانون خطرى تشكیل مى‏شود.

متوكل به یكى از فرماندهان ارتش خود در معیت تعدادى از لشگریان ماموریت داد تا مرقد مطهر را بشكافند و مردم را متفرق ساخته، از تجمع بر سر قبر آن حضرت و زیارت ‏قبر او جلوگیرى كنند. او هم طبق دستور، مردم را از پیرامون قبر پراكنده ساخت.

متوكل عباسى، پاسگاهى در نزدیكى كربلا زده و به افراد خویش فرمان اكید داده بود كه: هر كس را دیدید قصد زیارت حسین را دارد، بكشید. به امر متوكل، هفده بار قبر حسین‏(علیه‎السلام) را خراب كردند.

این حادثه ‏در سال 237 هجرى بود. ولى مردم در موسم زیارت، باز هم تجمع كرده، علیه او شورش ‏كردند و بى‏باكانه به ماموران خلیفه گفتند: اگر تا آخرین نفر هم كشته شویم، دست برنمى‏داریم. و بازماندگان ما به زیارت خواهند آمد. وقتى حادثه به متوكل گزارش شد، به ‏آن فرمانده نوشت كه دست از مردم بردارد و به كوفه بازگردد و چنین وانمود كند كه ‏مسافرتش به كوفه در رابطه با مصالح مردم بوده ... تا این كه در سال 247 باز تجمع مردم ‏زیاد شد. به نحوى كه در آن محل، بازارى درست ‏شد. مجددا بناى سخت‏گیرى گذاشتند.6 روز به روز بر زائران افزوده مى‏شد، متوكل سردارى فرستاد و میان مردم اعلام كردند كه ‏ذمه خلیفه از كسى كه به زیارت كربلا رود بیزار است.

باز هم آن منطقه را ویران كردند و آب بستند و شخم زدند و قبر را شكافتند.7 اینگونه برخوردها و جفاها، همه براى پراكندن ‏مردم از گرد این كانون حرارت و شوق بود، اما كمترین نتیجه‏اى نمى‏گرفتند و بر شوق‏ مردم افزوده مى‏شد. «بهاى وصل تو گر جان بود، خریدارم.‏» كربلا، سنگر مقاومت‏ مى‏گشت و كعبه اهل حقیقت و ولا.

آرى ... «زیارت این خاك است كه توده مردم را یارى مى‏دهد تا به انقلاب حسین‏(علیه‎السلام) و به جهاد و مبارزه او علیه ظلم بیندیشند و به رسوا كردن دستگاه حاكم بنشینند. چنین است‏كه این خاك -خاك كربلا - سمبل و شعار مى‏شود و طواف آرامگاه حسین، با صد طواف‏ كعبه مقابل مى‏شود و حتى بر آن ترجیح مى‏یابد.»8
امام حسین

وهابیان نیز در سال 1216 ه.ق به كربلا حمله كردند و این تهاجم‎ها، ده سال ادامه ‏داشت. هم شهر را غارت و هم مردم را قتل عام و هم قبر مطهر را خراب كردند. یك بار هم‏ «امیر مسعود» در سال 1225 با سپاهى متشكل از 20 هزار جنگجوى وهابى به نجف و از آنجا به كربلا تاختند.9

در عصر حاضر نیز، حكومت بعثى عراق، براى در هم كوبیدن حركت انقلابى شیعیان ‏این سرزمین، در سال 1370 ش با انواع سلاح‎ها مردم را در نجف و كربلا به خاك و خون ‏كشید و با توپخانه، گنبد و بارگاه امام حسین‏(علیه‎السلام) را مورد هجوم قرار داد. و این پس از قیام ‏مردمى بر ضد حكومت‏ «صدام‏» بود كه شهر نجف و كربلا را به تصرف در آوردند و رژیم‏ عراق، براى باز پس‏گیرى آنها از دست انقلابیون، با خشونت تمام وارد میدان شد و ساختمان حرم امیرالمؤمنین و سیدالشهدا و حضرت اباالفضل (علیهم‎السلام) و گنبد و درها و ضریح، آسیب دید.

این جنایت‎ها سبب شد رهبر انقلاب اسلامى، آیة الله خامنه‏اى طى ‏اطلاعیه‏اى ضمن محكوم كردن تجاوزات رژیم بعث عراق به حرم‎ها و شهرهاى مقدس، روز پنجشنبه 8 ذى قعده 1411 ق برابر با دوم خرداد 1370 ش را عزاى عمومى اعلام ‏كرده، به سوگ بنشیند.10

در بخشى از این اطلاعیه آمده است: «... با یورش وحشیانه به ‏نجف و كربلا، آن كردند كه قلم از شرح آن عاجز است و بر عتبات عالیات و مسلمانان و مردم عراق و حوزه‏هاى علمیه، آن روا داشتند كه طواغیت ‏ستمگر و خون آشام بنى امیه و بنى عباس هم روا نداشته بودند و چنان ضایعه و جراحتى بر قلب دوستان اهل بیت وارد كردند كه سنگینى آن پى‏نوشت‎ها را با هیچ فاجعه‏اى در این زمان، نتوان قیاس كرد. «هیجوا احزان یوم‏الطفوف... .»11

 

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


1- تاریخ الشیعه، مظفرى، ص 89/ بحارالانوار، ج 45، ص 398.

2- بحارالانوار، ج 45، ص 404.

3- همان، ص 410، تتمة المنتهى، ص 241.

4- بحارالانوار، ج 45، ص 394.

5- تتمة المنتهى، ص 240 .

6- اعیان الشیعه، ج 1، ص 628/ تراث كربلا، ص 34(با اختلاف در عبارات).

7- تتمة المنتهى، ص 241.

8- مجموعه آثار، شریعتى، ج 7(شیعه)،ص 20.

9- براى آشنایى با فتنه‏ها و تهاجمات وهابیها به اعتاب مقدسه، از جمله «كشف الارتیاب‏»، سید محسن امین، «اعیان الشیعه‏»، ج 1، ص 628، «تراث كربلا»، سلمان هادى الطعمه، ص 262، «موسوعة العتبات المقدسه‏»، كربلا، جزء 1، ص201، «فرقه وهابى‏»، محمدحسین قزوینى، «تاریخ كربلا» عبدالجواد كلیددار، ص 234.

10- روزنامه‏هاى 31 اردیبهشت 1370.

11- قضایاى درگیری‎ها در نجف و كربلا و حمله رژیم بعث به حرم‎هاى مطهر، در اخبار و گزارش‎هاى مطبوعات ‏اردیبهشت 1370 درج شده است. از جمله «مرورى اجمالى بر تاریخ سیاسى كربلا» انتشارات سازمان تبلیغات ‏اسلامى، «سیماى كربلا»، محمد صحتى.





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 تأملى در واژه ثارالله

على محيطى


السلام عَليك يا ثاراللّه وابْنَ ثاره

مقدمه 
امروزه بحمدالله هر كوى و برزن حسينيه دلها و كعبه جانها شده است، ترنم الهى و قدسى زيارت عاشورا از منزلها و مسجدها به گوش مىرسد و بزمهاى عاشورا وعدهگاه عاشقان پاكباخته است. 
عاشقان حسين ـ عليهالسلام ـ هر بامداد و شامگاه همچون امام غايبشان[1] اشك خون از ديدگان جارى مىكنند. مگر نه كه او ثاراللّه است و اين گريه، گريه بر خون جارى در رگهاى دين و جوشيده از صحراى يقين نينواى حسينى ـ عليهالسلام ـ است؟! 
ثاراللّه، پرچم سربداران يالثارات الحسين ـ عليهالسلام ـ[2] از طلوع شهادت آن حضرت تا پهنه ظهور دولت يار است.

معرفت ثاراللهىِ حسينى ـ عليهالسلام ـ بالاترين معرفت و شناخت از آن حضرت است، و اين از امتيازها و ويژگىهاى آن حضرت و پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ است. گرچه از لحاظ باطنى ائمه ـ عليهمالسلام ـ به تعبير روايات، همگى يك نور و يك حقيقتاند. 
«اَشْهَدُ اَنَّ اَرْواحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طينَتَكُمْ واحِدَةٌ.»[3] 
«شهادت مىدهم كه روح شما و نور وجود شما و طينت شما معصومان ـ سلامالله عليهم ـ يكى است.» 
به تعبيرى همگى مظهر همه اسماء حسناء و صفات عُلياى الهىاند،[4] اما به خاطر شرايط زمانى خاصى كه هر يك از آنان معصومان ـ [عليهمالسلام] ـ داشتند، زمينه ظهور و بروز يك يا چند اسم از اسماى حسناى الهى و صفات عُلياى رحمانى، براى هر يك محقق شد. در اين بين حضرت ابا عبدالله الحسين، سيد الشهدا ـ عليهالسلام ـ به سبب شرايط زمانى و مكانى ويژهاى كه داشت و به اقتضاى وظيفه، زمينه ظهور صفات خاص و ممتازى در او فراهم آمد.

مقامات و درجاتى كه پروردگار به انبيا و اوليا ـ عليهمالسلام ـ و تابعين واقعى آنها در قيامت عطا مىفرمايد، تنها به لحاظ حفظ كمالات و عنايات معنوى و فطرى الهى نيست، بلكه حفظ و اظهار آثارى كه در عالم عنصرى و مادى از لوازم آن كمالات است، خود نقش جداگانهاى در رسيدن به درجات عالىتر معنوى و آثار بهشتى دارد. مثلاً كسى كه قوه شجاعت و سخاوت و ايثار و ساير صفات حسنه را داشته، ولى موقعيت براى پياده كردن آنها را نيافته باشد با فردِ ديگرى كه علاوه بر داشتن آن صفات، آنها را بروز داده باشد، داراى درجه يكسان نيستند و دومى ارزشى فوق اولى دارد.

اكنون با توجه به اين مقدمات مىگوييم: اگرچه هر كدام از انبيا و اوليا به اقتضاى امر الهى و نسبت به شرايط زمانى و مكانى و غيره كه داشتند، گوشهاى از فضايل و كمالات ذاتى خود را آشكار كردهاند، ولى گويا شرايط در زمان حضرت سيدالشهداء ـ عليهالسلام ـ به گونهاى بوده كه موقعيت بيشترى براى اظهار كمالات روحى ايشان فراهم گرديده و خواسته الهى نيز تأكيد بيشترى در پياده شدن آن كمالات (به حسب اقتضاى زمان) داشته و حضرتش به عنايت الهى به آن اقتضا و خواست، پاسخ مثبت داده و به اين ترتيب (به حسب روايات) در هر دو عالم واجد خصيصههايى نسبت به ساير اولياى دين گرديده است.[5]

جمله «الْوِتر الْمَوْتُور» در زيارت عاشورا بنابر يك معنى، اشاره به همين امتياز خاص آن حضرت دارد; زيرا وِتْر به معنى تك و تنهاست و مَوْتور به معنى كسى كه تنها و بىبديل است (وِتر ـ به كسر واو ـ بنابر لغت اهل نجد و وَتر ـ به فتح واو ـ به لغت اهل حجاز).[6]

بنابر يك معنى، اين جمله، تأكيد جمله اول (ثاراللّه) است كه در اين صورت به معنى خون است. يكى از استادان در اين باره نوشته است: 
«جمله اَلْوِتْرُ الْمَوْتُور، اگرچه ممكن است به معنى جمله گذشته باشد، يعنى كسى كه انتقام و خونخواهى از او نشده و تنها خدا مىتواند انتقام خون او را بگيرد، ولى ظاهراً اَلْوِتْرُ الْمَوْتُور به معنى فرد و تنهاى بىهمتا و به زبان فارسى خودمانى دُردانه است، و به خصيصه خاص سيدالشهداء ـ عليهالسلام ـ ... اشاره دارد.[7] اما از لحاظ ظاهرى و به حسب امتياز خاص صفت ثارالله فقط به حضرت سيدالشهداء و حضرت اميرالمؤمنين ـ عليهمالسلام ـ اطلاق شده است، آن هم در غالب زيارتنامههاى امام حسين ـ عليهالسلام ـ كه در يازده موضع از زيارتنامهها،[8] اين صفت با اندكى اختلاف[9] ذكر شده است.» 
لفظ ثارَ با مشتقاتش، حدود 70 بار در روايات آمده است.

لغتشناسى ثاراللّه 
المنجد، ثَأَرَ و ثَأْر را به معنى انتقام گرفتن دانسته و لفظ ثار را ذكر نكرده است. طريحى در مجمع البحرين، ثَأَرَ را به معنى انتقام گرفتن معنى كرده و ثاراللّه را تصحيف ثَأْراللّه دانسته است. 
ابن اثير در نهاية; ثَأر را به معنى خونبها دانسته و لفظ ثار را ذكر نكرده است. زبيدى در تاج العروس; ثَأر و ثار را به يك معنى دانسته و نوشته است: ثار به معنى خون است و گفته شده به معنى انتقام خون كسى را گرفتن نيز به كار مىرود.

علامه مجلسى ـ رحمة الله عليه ـ ثَأَرَاللّه تلفظ كرده و براى تصحيح معنى مضافى در تقدير گرفته و نوشته است: 
«ثَأَرَ اللّه به معنى خونخواهى است، ثاراللّه و ابن ثاره يعنى تو اهل ثاراللّه هستى، و كسى هستى كه خداوند انتقام خونش را از قاتلانش خواهد گرفت.»[10] 
در حالى كه به نظر مىرسد، با توجه به كاربرد اين لفظ در كتابهاى لغت و زيارتنامهها و روايات و عدم ضرورت و خلاف اصل بودنِ تقدير گرفتن مضاف، همان سخن زبيدى در تاج العروس متعين بلكه صحيح است كه: ثَأْر و ثار، به يك معناست و هر دو به معنى خون است.

امام صادق ـ عليهالسلام ـ در زيارتنامه حضرت ابى عبداللّه ـ عليهالسلام ـ فرمود: 
«اَنَّكَ ثارُاللّهِ فِى الاَْرْضِ مِنَ الدَّمِ الَّذِى لا يُدْرِكُ ثِرَتَهُ أَحَدٌ مِن أَهْلِ الاَْرْضِ.»[11] 
«اى سيد الشهداء ـ عليهالسلام ـ تو خونِ خدا در زمينى، همان خونى كه هيچ كس جز خداوند انتقام آن را نمىتواند بگيرد.» 
البته خونى كه اين ويژگى را دارد كه هيچ كس جز خداوند متعال آن هم به دست اوليايش نمىتواند انتقامش را بگيرد; چون شخص ابى عبداللّه ـ عليهالسلام ـ از آن چنان جايگاه رفيعى برخوردار است كه جز خداوند متعال و اوليايش نمىدانند. در زيارت عرشى عاشورا مىخوانيم: 
«أنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكَ.» 
«از خداوند متعال مىخواهم به من توفيق دهد، انتقام خون شما را بگيرم.»

همان طور كه ملاحظه مىكنيد، تركيب طَلَبَ ثارِك، فقط به همين معنى كه ثار به معنى خون باشد قابل تبيين است، وگرنه اگر ثار به معنى ـ خونخواهى (طلب الدم) باشد، جمله اين چنين خواهد شد; طَلَبَ طَلَبَ ثارِكَ، كه در سخافت نياز به توضيحى ندارد. همين طور است، جمله «طَلَبَ ثارِكُمْ» يا «طَلَبَ ثارِى» كه در جملههاى بعدى زيارت عاشورا آمده است، يا جمله: «اَشْهَدُ اَنَّ اللّه تَعالى الطّالِبُ بِثارِكَ»[12] و جملاتى شبيه اين در ساير زيارتنامههاى آن حضرت.[13]

معنى ثاراللّه 
با توجه به آنچه در معنى لغوى ثاراللّه گفته شد، معانى مختلفى در تفسير ثاراللّه بيان شده است.

1ـ گروهى ثاراللّه را به معنى كسى كه انتقام خونش را خداوند مىگيرد، مىدانند[14] و ثار را مخفف ثائِر دانستهاند، مثل شاك مخفف شائك[15] يا ثار را مخفف ثَأْر انگاشتهاند.[16]

2ـ بعضى لفظ «أهل» در تقدير گرفتهاند و گفتهاند: ثاراللّه يعنى اهل ثاراللّه، اهل خونخواهى الهى كه خداوند انتقام خونش را مىگيرد.[17]

3ـ برخى گفتهاند: ثاراللّه يعنى كسى كه خودش در دوران رجعت مىآيد و انتقام خونش را مىگيرد.[18] 
4ـ گروهى ثاراللّه را به معنى خون خدا دانستهاند.[19]

ظاهر بسيارى از ادله همان طور كه در معنى لغوى آن گفته شد مؤيد اين مطلب است كه: ثار به معنى خون است و امام حسين ـ عليهالسلام ـ ثاراللّه و خون خداست.


پى‏نوشت‏ها:
[1]- امام زمان(عج) در زيارت ناحيه مقدسه مىفرمايد: فَلاََنْدُبَنَّكَ صَباحاً وَ مَساءً وَ لاََبْكِيَّنَ لَكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً. 
كنون هر صبح و شامى در عزايت
بريزم اشك و مىنالم برايت 
به جاى اشك خون از ديده بارم
هميشه ديدهاى خونبار دارم 
امام مهدى(عج) در عزاى امام حسين(ع)، زيارت ناحيه مقدسه، ص 30 ـ 31 
[2]- بحارالانوار، ج 44، ص 286 و ج 52، ص 308 و ج 101، ص 103. 
[3]- مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره، ص 987. 
[4]- نهجالولاية، ص 58. 
[5]- فروغ شهادت، على سعادت پرور، ص 40. 
[6]- تاج العروس، ذيل لغت وتر. 
[7]- فروغ شهادت، ص 389. 
[8]- بحارالانوار، ج 101، ص 294، 291، 260، 200، 199، 181، 180، 169، 168، 152 و 148. 
[9]- در بعضى از زيارتنامهها اين چنين آمده است: السلام عليك يا ثاراللّه وابن ثاره ... و در بعضى ديگر، اين چنين: السلام عليك يا ثاراللّه فى الأرض ... و در برخى اين چنين: اشهد انك ثاراللّه فى الأرض وابن ثاره. 
[10]- بحارالانوار، ج 101، ص 151. 
[11]- بحارالانوار، ج 101، ص 168. 
[12]- بحارالانوار، ج 94، ص 75. 
[13]- همان، ج 101، ص 292، 290; ج 44، ص 218; ج 45، ص 343، 351. 
[14]- فروغ شهادت، بيشتر مترجمان زيارت عاشورا، ص 389. 
[15]- شرح زيارت عاشورا، آيتالله سيد احمد ميرخانى، ص 305. 
[16]- بحارالانوار، ج 101، ص 151. 
[17]- بحارالانوار، ج 101، ص 151. 
[18]- بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 101، ص 151. 
[19]- تعداد اندكى از مترجمان زيارت عاشورا، آيتالله سيد احمد ميرخانى در شرح زيارت عاشورا، ص 308; زيارت در پرتو ولايت، ص 51.


منبع: فرهنگ جهاد ، شماره 30 ، از طر يق شبكه شارح




نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 23 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 چرا سيدالشهدا(ع) تنها شد‏

سيد محمد مهدی ميرباقری‏‏


مقدمه

در زيارت عاشورا به امام حسين(ع) اين‌گونه خطاب مي‌كنيم: «و الوتر الموتور». وتر به معناي «تنها و يكتا»، و موتور «تنها شده» است. يك احتمال درباره‌ي اين معنا، يگانگي، منحصر به فرد بودن و بي‌بديل بودن حضرت است. احتمال ديگر اين است كه، حضرت تنهاست و در اين تنهايي «موتور» است؛ يعني حضرت با نقشه و برنامه‌ريزي تنها شده است؛ به خصوص اگر توجه داشته باشيم كه درگيري سيّدالشّهدا (ع) مخفيانه نبود كه مسلمانان از آن بي‌خبر باشند. يزيد بعد از مرگ معاويه به استاندار مدينه نامه نوشت كه بايد از حسين بيعت بگيري و الاّ او را بكش و سرش را بفرست. حضرت بيعت نكردند و با تدبير از مدينه خارج شدند؛ در مكه براي مسلمانان نامه‌ي دعوت نوشتند و آنها را مطلّع كردند، علاوه بر اين مكه محل رفت و آمد مسلمانان بود و اخبار از آنجا منتشر مي‌شد. بعد هم يزيد، عده‌اي را فرستاد تا حضرت را در مكه ترور كنند و توصيه كرد كه، حتّي اگر دست حضرت به پرده‌ي كعبه بود او را بكشيد، لذا حضرت در 8 ذي‌الحجّه در حالي‌كه همه مُحرِم مي‌شدند كاملاً با سر و صدا و با حالتي كه همه متوجه باشند از مكه خارج شدند و با صراحت اعلام كردند:

كسي كه حاضر است خون دلش را در راه ما بدهد و خودش را مهيّاي لقاي خدا كرده است، همراه ما كوچ كرده، همسفر شود.[1]

از آن طرف مردم كوفه از خروج امام از مدينه و حركت به سوي مكه مطّلع شدند، نامه نوشتند و حضرت را دعوت كردند. حضرت نيز سفير فرستادند. لذا به گونه‏اي نبود كه مردم مطّلع نباشند. هم مردم حجاز، مدينه، بصره و هم مردم كوفه مطّلع بودند. كمابيش تمام مناطق اسلامي مطّلع شده بودند كه چنين حادثه‌اي در شرف اتّفاق است و امام با يزيد بيعت نكرده، ابتدا به مكه رفته سپس از مكه هم بي‌وقت خارج شده و مردم را به همكاري دعوت كرده‌اند.

ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 23 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 محل دفن سر امام حسین(ع)

محسن رنجبر‏‏


در این که سر امام حسین علیه‌السلام کجا دفن شده است، منابع تاریخی شیعه و سنی گزارش‌های گوناگونی آورده‌اند تا آنجا که شش قول در این باره گفته شده است. 

قول اول: سر به بدن ملحق شده است. این قول مشترک میان شیعه و سنی است. علمای شیعه، از جمله شیخ صدوق (متوفای 381 ق)، سید مرتضی (متوفای 436 ق)، فتال نیشابوری (متوفای 508 ق)، ابن نما حلی، سید ابن طاووس (متوفای 664 ق) شیخ بهایی و مجلسی این قول را بیان کرده‌اند. 

شیخ صدوق و پس از او، فتال نیشابوری در این باره می‌نویسند: علی بن حسین علیه السلام همراه زنان (از شام) خارج شد و سر حسین علیه‌السلام را به کربلا باز گرداند. (1) 

سید مرتضی در این باره می‌گوید: روایت کرده‌اند که سر امام حسین علیه‌السلام با جسد در کربلا دفن شد. (2) 

ابن شهر آشوب بعد از نقل سخن فوق از سید مرتضی، از قول شیخ طوسی نقل کرده است که به همین سبب (ملحق کردن سر امام به بدن و دفن آن) زیارت اربعین (از جانب امامان علهیم‌السلام) توصیه شده است. (3) 

ابن نمای حلی نیز نگاشته است: آنچه از اقوال بر آن می‌توان اعتماد کرد، آن است که بعد از آن که سر امام در شهرها گردانده شد، به بدن بازگردانده شد و با جسد دفن شد. (4) 

سید ابن طاووس نوشته است: اما سر حسین علیه‌السلام، روایت شده که سر برگردانده شد و در کربلا با جسد شریفش دفن شد و عمل اصحاب بر این معنا بوده است. (5) 

مجلسی، یکی از وجه‌های استحباب زیارت امام حسین علیه‌السلام را در روز اربعین، الحاق سرهای مقدس را به اجساد توسط علی بن حسین علیهما‌السلام بیان کرده است. (6) وی در جای دیگر بعد از نقل اقوال دیگر در این باره می‌نویسد: مشهور بین علمای امامیه آن است که سر امام همراه بدن دفن شده است. (7) 

برخی اندیشمندان اهل‌ تسنن نیز این قول را بیان کرده‌اند: 

ابوریحان بیرونی (متوفای 440 ق) در این باره می‌نویسد: و فی العشرین ردّ راس الحسین علیه‌السلام الی مجثمه حتی دفن مع جثته...؛ در روز بیستم (صفر)، سر حسین علیه‌السلام به بدنش ملحق و با آن دفن گردید. (8) 

قرطبی (متوفای 671 ق) می‌نویسد: امامیه می‌گویند که سر حسین علیه‌السلام پس از چهل روز به کربلا بازگردانده و به بدن ملحق شد و این روز نزد آنان معروف است و زیارت در آن روز را زیارت اربعین می‌نامند. (9) 

قزوینی نیز نگاشته است: روز اول ماه صفر، عید بنی‌امیه است، چون در آن روز، سر حسین علیه‌السلام را به دمشق وارد ساختند و در روز بیستم آن ماه، سر ایشان به بدن، باز گردانده شد. (10) 

مناوی (متوفای 1031 ق) نوشته است: امامیه می‌گویند: پس از چهل روز از شهادت، سر به بدن بازگردانده شد و در کربلا دفن شد. (11) 

قول دوم: در کنار قبر امیرالمومنین علیه‌السلام؛ (12) 

قول سوم: مسجد رقه در کنار فرات؛ 

قول چهارم: بقیع نزد قبر مادرش فاطمه علیها‌السلام؛ 

قول پنجم: دمشق؛ 

قول ششم: قاهره. (13) 

بررسی و تامل در این اقوال، این نتیجه را در بردارد که دیدگاه اول، یعنی الحاق سر به بدن، مشهور و مورد اعتماد و عمل علمای شیعه است، از این رو این قول قابل اعتنا و پذیرش است و بنا بر گزارش‌های تاریخی این الحاق در روز بیستم صفر سال 61 بوده است. بنا بر قول مشهور، این کار توسط امام زین‌العابدین علیه‌السلام صورت گرفته است. (‌14)


پى‏نوشت‏ها:
1. ابن طاووس، لهوف، ص 88، ترجمة رجالي تهراني.
1- شیخ صدوق، الامالی، مجلس سی‌ و یکم، ص 232؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص‌192و مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 140. 
2- رسائل المرتضی، ج 3، ص 130. 
3- مناقب آل ابی‌طالب، ج 4، ص 85 و مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 199: «قال الطوسی رحمة ‌الله: و منه زیارة الاربعین». 
4- نجم الدین محمد بن جعفر بن نما حلی، مثیرالاحزان، ص 85. 
5- سید ابن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 114. 
6- مجلس، بحارالانوار، ج 98، ص 334. 
7- همان، ج 45، ص 145. 
8- بیرونی، الاثار الباقیه عن القرون الخالیه، ص 331. 
9- محمد بن احمد قرطبی، التذکرة فی امور الموتی و امور الاخره، ج 2، ص 668. 
10- زکریا محمد بن محمود قزوینی، عجائب المخلوقات و الحیوانات و غرائب الموجودات، ص 45. 
11- عبدالرووف مناوی، فیض القدیر، ج 1، ص 205. 
12- ابن قولویه قمی، کامل الزیارات، ص 84؛ کلینی، الکافی، ج 4، ص 571- 572؛ ابوجعفر محمد بن حسن طوسی، تهذیب الاحکام، ج 6، ص 35- 36 و ابن شهر آشوب، همان، ج 4، ص 85. 
13- سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 265- 266؛ سید محسن امین عاملی، اعیان الشیعه، ج 1، ص 626- 627 و همو، لواعج الاشجان، ص 247- 250؛ محمدامین امینی، همان، ج 6، ص321- 337. 
قاضی طباطبائی ضمن اشاره به اقوال در این موضوع و دفاع از قول به الحاق سر به بدن، اقوال دیگر را در این باره نقد و بررسی کرده است. ر. ک: تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام، ص 303 به بعد. 
14- مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 145 و همو، جلاء العیون، ص 407.


منبع:مجله تاریخ در آینه پژوهش، ش 5، 1384




نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 23 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 

سخنان امام حسين (ع) در روز عاشوراء


(مرگ و نيستى بر شما باد كه در حال سرگردانى از ما كمك خواستيد و ما با شتاب به كمك شما آمديم ولى شما با شمشيرى كه سوگند خورده بوديد در يارى ما بكار بريد، به جنگ ما آمديد و آتشى را كه مىخواستيم با آن دشمن خود و دشمن شما را بسوزانيم، براى سوزاندن ما روشن كرديد! شما با دشمنان خود همدست شديد تا دوستانتان را از پاى درآوريد با اينكه آنها عدل و داد را بين شما رواج ندادند و در يارى آنان نيز اميد خيرى نيست.

واى بر شما! چرا در حالى كه شمشيرها در غلاف بود و دلها مطمئن و رأيها محكم شده بود، دست از يارى ما كشيديد شما در افروختن آتش فتنه مانند ملخها شتاب كرديد و ديوانه‏وار خود را مانند پروانه به آتش افكنديد. اى مخالفين حق و اى نامسلمانان، اى ترك‏كنندگان قرآن و تحريف كنندگان كلمات، اى جمعيت گناهكار و پيروان وساوس شيطان و اى خاموش كنندگان شريعت و سنت پيغمبر! رحمت خداوند از شما دور باد! آيا اين ناپاكان را يارى مىكنيد و از يارى ما دست بر مىداريد!

به خدا قسم، مكر و حيله از زمان قديم در ميان شما وجود داشته و اصل و فرع شما با آب تزوير و فريب به هم آميخته و فكر شما با آن تقويت شده است! شما پليدترين ميوه اين درخت هستيد كه در گلوى هر كه ناظر آن است مانده‏ايد و آزارش مىدهيد و در كام غاصبان، لقمه گوارايى هستيد!

آگاه باشيد كه اين مرد زنازاده فرزند زنازاده (عبيدالله بن زياد) مرا بين دو چيز مخير كرده است: يا (شمير و شهادت) و يا (تن به ذلت دادن) ولى بدانيد كه ذلت از ما بدور است! خداوند و رسولش و مؤمنان و دامنهاى پاكى كه ما را پرورده‏اند و سرهاى پرحميت و جانهايى كه هيچ گاه زير بار ظلم و تعدى نمىروند، هرگز بر ما نمىپسندند كه تسليم شويم و ذلت را بر شهادت ترجيح دهيم..!

به خدا قسم، شما پس از كشتن من مدت زيادى زندگى نخواهيد كرد! زندگى شما بيش از مدت سوار شدن شخص پياده بر مركبش نخواهد بود. روزگار، همچون سنگ آسيا كه بر محور خود بسرعت مىگردد، شما را به اضطراب و تشويش خواهد افكند. اين خبر را پدرم على (عليه السلام) از جدم به من رسانده است حال، خود و همدستانتان با هم بنشينيد و فكر كنيد تا امر بر شما پوشيده نمانده باشد و دچار حسرت نشويد آنگاه بدون شتابزدگى و با تأمل حمله كنيد و مهلتم ندهيد. من بر خداوند توكل نموده‏ام كه او پروردگار من و شماست. هيچ جنبنده‏اى در روى زمين نمىجنبد مگر آنكه مقدرات او به دست خداوند است و او در راه راست و صواب است.

خداوندا.. باران رحمتت را از ايشان قطع كن و سالهاى قحطى زمان يوسف را براى آنان مقدر فرما و جوان ثقفى را بر آنان مسلط كن كه جام تلخ مرگ را به آنان بنوشاند زيرا آنان ما را تكذيب كردند و فريب دادند. تو پروردگار ما هستى و بر تو توكل مىكنيم و به سوى تو انابه مىنماييم).

خطبه ديگرى نيز از آن حضرت نقل شده است كه ظاهراً در همين لحظات ايراد شده است. صبحگاهان پس از آنكه سپاه كفر، هجوم خود را آغاز كرد، فرزند پيامبر خدا (ص) به درگاه الهى دعا كردند و به او شكايت بردند، آنگاه خطاب به جمعيت چنين فرمودند:

(اى مردم، سخنم را بشنويد و در كشتنم عجله نكنيد تا شما را با آنچه كه سزاوار است موعظه كنم و عذر خود را بيان نمايم! پس اگر با من منصفانه رفتار كرديد، سعادتمند خواهيد شد و اگر عذر مرا كافى نداستيد و از در انصاف برنيامديد، آن وقت افكار خود را روى هم بريزيد و با هم تفكر كنيد تا امر بر شما مشتبه نماند، سپس بدون هيچ تأخيرى كار خود را يكسره كنيد. بدانيد كه صاحب اختيار و ولى من خداوند است كه قرآن را فرستاده است و او سرپرست صالحان است). آنگاه حمد و ثناى الهى را به جاى آوردند و بر رسول خدا (ص) درود فرستادند و فرمودند:

(ابتدا نسب مرا در نظر بگيريد و ببينيد من كيستم و سپس به افكار خود مراجعه كنيد و آن را مورد سؤال و بازخواست قرار دهيد، ببينيد آيا سزاوار است مرا بكشيد آيا هتك حرمت من بر شما جايز است مگر من پسر دختر پيامبر شما نيستم مگر من پسر وصى پيامبر و پسر عموى او كه اولين مؤمن و تصديق كننده رسول خدا و اولين تأييد كننده آنچه به او نازل شده است نيستم مگر حمزه سيدالشهدا عموى پدر من نيست مگر جعفر طيار عموى من نيست مگر سخن رسول خدا (ص) را درباره من و برادرم نشنيده‏ايد كه مىفرمايد: هذان سيدا شباب أهل الجنة: حسن و حسين دو سرور و آقاى جوانان بهشت هستند.

اگر مرا تأييد مىكنيد و مىدانيد كه راست مىگويم، پس از كشتن من صرف نظر كنيد! سوگند به خدا، از وقتى كه دانسته‏ام خداوند دروغگو را دشمن خود قرار داده است، سخن دروغى بر زبان نياورده‏ام! و اگر گفتار مرا باور نداريد و تكذيبم مىكنيد، در ميان شما كسى هست كه خبر دهد و صدق سخنان مرا تأييد كند. برويد از (جابر بن عبدالله انصارى) و (ابو سعيد خدرى) و(سهل بن سعد ساعدى) و(زيد بن ارقم) و(انس بن مالك) سؤال كنيد. آنان به شما خبر خواهند داد كه رسول خدا (ص) درباره من و برادرم چنين سخنى را فرموده است. آيا اين براى جلوگيرى شما از ريختن خونم كافى نيست).

در اينجا شمر بن ذى الجوشن گفت: من خدا را زبانى مىپرستم و نمىدانم تو چه مىگويى! حبيب بن مظاهر در پاسخ گفت: تو خدا را به هفتاد زبان مىپرستى و من گواهى مىدهم كه راست مىگويى و نمىدانى كه حسين چه مىگويد. خداوند دلت را سياه كرده است!

امام فرمودند: اگر در اين امر شك داريد، آيا در اين نيز كه من پسر دختر پيغمبر شما هستم شك داريد سوگند به خدا در ميان مشرق و مغرب عالم، پسر دختر پيامبرى غير از من، نه در ميان شما و نه در ميان كس ديگرى نيست! واى بر شما! آيا من كسى از شما را كشته‏ام كه به طلب قصاص آمده‏ايد آيا مالى را از شما تصاحب كرده‏ام و آيا زخمى بر شما وارد كرده‏ام كه مىخواهيد تلافى كنيد).

هيچ يك از آنان پاسخى نداد. مجدداً امام فرمودند:

(اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قيس بن اشعث و اى يزيد بن حارث! مگر شما نبوديد كه در نامه نوشتيد: ميوه‏هاى درختان رسيده است و زمين سرسبز شده، اگر به سوى ما بيايى، به سوى لشكرى آمده‏اى كه آماده كمك به تو و تحت فرمان تو است).

قيس بن اشعث گفت: ما نمىدانيم تو چه مىگويى. بايد تسليم حكم پسر عمويت (يزيد) شوى تا او هر طور خواست با تو رفتار كند و آنان براى تو چيزى نمىخواهند مگر آنچه را كه تو بپسندى!

امام (عليه السلام) در مقابل اين سخن فرمودند: نه، به خدا سوگند، مانند ذليلان دست بيعت به شما نخواهم داد و همچون بردگان در مقابل شما آرام نخواهم نشست و تمكين نخواهم كرد! اى بندگان خدا! من به پروردگار خودم و پروردگارتان، از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمىآورد پناه مىبرم)!

منبع: سايت بنياد انديشه اسلامي     


 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 باران اشك از چشمان سكينه‏

سيدعلى‏نقى ميرحسينى‏


اشاره:
حضرت سكينه از صُلب خورشيدى چون امام حسين‏عليه السلام و دامن ستاره‏اى چون رباب - دختر امرى‏القيس - به دنيا آمد.1
چند سال از آغازين بهار زندگى‏اش نمى‏گذشت كه طوفانى خوفناك در سرزمين كربلا پديد آمد. او تا آن هنگام، چون فرشته‏اى آسمانى در ميان كسان خويش زندگى مى‏كرد.
گرچه او دخترى بود مثل همه دخترها، ولى نقش ثمربخشش در تداوم انقلاب پدر، او را سرمشق دختران جهان ساخت. سرمشق آنهايى كه در بحبوحه حوادث ناگوار، آزادى و آزادگى را پيشه خويش مى‏سازند و در زير درفش ولايت، ثابت قدم مى‏مانند و با حفظ عفّت و وقار خويش، از حريم «ولايت» و «ديانت» پاسدارى مى‏كنند.
كمتر تاريخ نگارى است كه بعد از بيان جزئيات زندگى پرافتخار امام حسين‏عليه السلام به فرازهايى از سخنان و سروده‏هاى حضرت سكينه نپرداخته باشد. آنچه پيش روى شماست، گزيده از جملات آن بانوى دردمند است كه در هنگامه حماسه و خون كربلا، و اشك و صبرِ شام، ايراد نموده است.

بعد از شهادت برادر
هواى گرم، فضاى دَم كرده و سرخ‏رنگى نينوا را فراگرفته است. عطش، ناجوانمردانه، گلهاى بوستان نبوّت را پژمرده كرده است. ياران اندك امام، همه رفته‏اند؛ جز اندكى از نزديكانش، كسى باقى نمانده است. خيمه در نزيكى خيمه‏اى «سكينه» برپاست. در داخل آن، ياران سربريده پدر، كنار هم آرميده‏اند. لحظه به لحظه بر تعداد آن سرخ جامگان سرمستِ عشق و شهادت، افزوده مى‏شود. ساعتى است كه برادرش حضرت على‏اكبرعليه السلام نيز به عرصه نبرد رفته است. اضطراب و عاطفه در در وجودش ريشه داونيده است. پدرش عازم ميدان شده است تا از على‏اكبرعليه السلام خبرى بياورد. طول نمى‏كشد كه بر مى‏گردد؛ تنها و افسرده است. در مقابلش مى‏ايستد. پدر را در درياى از ماتم، غرق مى‏يابد. بى‏صبرانه لب به سخن مى‏گشايد: 
«پدر! چرا اين قدر غمگينى؟»
و قبل از اين كه جوابى بشنود؛ از برادرِ به ميدان رفته‏اش سؤال مى‏كند. پدر كه گويا كوهى از غم، برشانه‏هاى خسته‏اش سنگينى مى‏كند؛ چنين لب به سخن مى‏گشايد:
«دشمنان برادرت را كشتند.»
و غمگينانه ناله سكينه بلند مى‏شود:
«فَنادَتْ وااخاه! وامُهْجَةَ قلباه!...؛ اى واى برادرم، آه ميوه دلم...!»
پدر با ديدن بى‏صبرى دخترش، لب به اندرز مى‏گشايد:
«دخترم سكينه! خدا را در نظر داشته باش، صبر و تحمّل پيشه‏ساز.»
سكينه در حالى كه باران اشك، از ديدگانش فرو مى‏ريزد؛ خطاب به پدر چنين نوحه مى‏كند:
«يا اَبَتاه! كَيْفَ تَصْبِرُ مَنْ قُتِلَ اَخُوها وَ شُرِّدَ اَبُوها؛»
پدرم! چگونه صبر و بردبارى كند كسى كه برادرش كشته و پدرش غريب و تنها مانده است.
پدر نيز با شنيدن كلام غمبار دخترش، بر زبانش جارى مى‏شود: «انّا للّه و انّا اليه راجعون»2

پرواز آب آور
خيمه‏نشينان، در درياى از عطش غرق شده‏اند. كودكان ناباورانه به بزرگترها مى‏نگرند. نگاه‏هاى دردمندانه آنها «عباس‏عليه السلام» را سوى «فرات» كشانده است. او با مشك خشكيده‏اش رفته است تا براى گرفتارانِ اين درياى عطش، آب بيارود. ساعتى است كه چشمان منتظر و نگران بچه‏ها به سمت «علقمه» دوخته شده است. امام به ميدان رفته است تا خبرى از او بياورد. و بعد، در حالى كه دستش را به كمر گرفته است، باز مى‏گردد. تنها و اندوهگين است. سكينه به جلوش شتافته، عنان اسبش را مى‏گيرد و مى‏گويد:
«يا ابتاه! هَلْ لَكَ عِلْمٌ بِعَمِّىَ العَباس؟!»
پدرم! از عمويم عباس چه خبر؟ او به من وعده آب داده بود!
امام كه به سوز دلِ دخترش پى‏مى‏برد، مى‏گويد:
«يا اِبْنَتاه! اِنَّ عَمَّكَ العباس قُتِلَ وَ بَلَغَتْ روحَهُ الجنان؛»
دخترم! ديگر منتظر عمويت نباش، عمويت عباس كشته شد و روحش به بهشت رسيد.
صداى شيون سكينه و نيز عمّه داغدارش، زينب‏عليها السلام بلند مى‏شود: «وا اخاه! واعباساه! واقِلَّةَ ناصراه...!» 
واى برادر! واى عباس! واى از كمى يار و ياور...!3

قنداقه خونين
عطش، جابرانه بيداد مى‏كند. گلهاى حسينى يكى بعد از ديگرى در باغستان آتش زده‏اى نينوا، بر زمين مى‏افتند. و چه زود به خيل سعادتمندان جاويدان مى‏پيوندند! 
به راستى كه گرما و عطش چه بى‏رحمند و سوزاننده! نه بزرگ مى‏شناسند و نه كوچك. و اينك «على‏اصغرعليه السلام» را نيز به مسلخ عشق و ميدان كارزار كشانده است. بابا كه بر مى‏گردد، قنداقه كوچكترين سربازش را در بغل دارد. سفيدى قنداقه به رنگ خون درآمده است. چه شده باشد؟! 
سكينه به استقبال پدر مى‏رود و خوشبينانه مى‏گويد: 
«يا اَبَة! لَعَلَّكَ سَقَيْتَ اخى الماء!»
پدرجان! گويا برادرم اصغر را سيراب كردى!
از آسمان ديدگان پدر، بارانِ اشك مى‏بارد و دردمندانه مى‏گويد:
- دخترم! بيا قنداقه برادرت را درياب، كه براثر تير دشمن، سرش جدا شده است.4

هنگام وداع با پدر 
زمان چه زود مى‏گذرد و درد جانكاه، بردلهاى محزون و ماتم‏زده نينوائيان، باقى مى‏ماند. غم را توان شمارش نيست. آغازى دارد و فرجامى؛ و اينك در فرجام آن عصر خونين، نوبت به كاروان سالار زينب و سكينه رسيده است. همان كاروان سالارى كه پيكر پاره پاره شاهدانِ عشق را يك تنه در زير آن خيمه خون گرفته جمع كرد، و بعد از اتمام پويندگان مسير سرخ شهادت، ستون آن را كشيد و سينه مجروح خيمه را بر زمين گرم كربلا خواباند.
سكينه و ديگر بانوان حرم، تنها به او دل بسته بودند. امام بعد از وداع با فرزند دردمندش «سجّادعليه السلام»، و خواهر صابرش «زينب‏عليها السلام»، به سوى سكينه مى‏رود. دختر با نظاره حال پدر، ناباورانه مى‏گويد:
«يا ابتاه! ءَاِسْتَسْلَمْتَ لِلمَوتِ فَاِلى‏ مَنْ اِتَّكَلُ»؛
پدرم! آيا تسليم مرگ شده‏اى؟ بعد از تو من به چه كسى پناه ببرم؟
امام كه پرده‏اى از اشك، مزاحم ديدگان بى‏قرارش شده است، مى‏گويد:
نور چشمم! چگونه كسى كه يار و ياورى ندارد، تسليم مرگ نشود؟!
دخترم! بدان كه رحمت و يارى خدا، در دنيا و آخرت از شما جدا نگردد.
دخترم! بر قضاى الهى صبر كن و شكايت مبر؛ زيرا كه دنيا محل گذر و آخرت خانه هميشگى است.»
گويا دنياى از يأس و نا اميدى، دل كوچكِ دختر را فرامى‏گيرد و انبوهى از درد و غم، در سينه پراسرارش فشرده مى‏شود. در آن دم كه همه راهها را بسته مى‏يابد، به پدر خطاب مى‏كند:
«پدرجان! نمى‏شود ما را به حرم جدّمان بازگردانى؟!»
امام در حالى كه نگاه مهرآميزى به دخترش دارد، مى‏فرمايد:
«اگر پرنده قطا را به حال خود بگذارند، در جايگاه خود آرام مى‏گيرد.»
امام با بيان اين جمله كوتاه، عمق مظلوميت خويش را به دختر خردسال و نسلهاى بعد، بيان مى‏كند و به آن گل نورسته باغ عصمت مى‏فهماند كه دشمن از ما دست بردار نيست و هرجايى كه برويم به تعقيب‏مان خواهند پرداخت.
سكينه با شنيدن كلام غريبانه پدر، اشك مى‏ريزد. امام كه ياراى تماشاى گريه‏هاى سكينه را ندارد، او را به سينه‏اش مى‏چسباند و اشك از ديدگان غمبار آن بانوى گرامى پاك ساخته و در پايان اين وداع جانسوز، شعر زيرا را خطاب به او زمزمه مى‏كند:
«سَيَطُولُ بَعْدِى ياسَكِينَةُ فَاعْلَمى‏
مِنْكِ الْبُكاءُ اِذِالحِمامُ دَهانى‏
لاتُحْرِقى‏ قَلْبى‏ بِدَمْعِكِ حَسْرَةً
مادامَ مِنّى‏ الرُّوحُ فى‏ جُثْمانى‏
فَاِذا قُتِلْتُ فَاَنْتَ اَولى‏ بِالّذى‏
تَأْتينَهُ ياخَيْرَةَالنِّسْوانِ

سكينه جانم! بدان كه بعد از فرا رسيدن مرگم، گريه‏ات بسيار خواهد شد. تا جان در بدن دارم، دلم را با افسون سرشك خويش مسوزان. اى برگزيده بانوان! تو بعد از كشته شدنم، بر هركسى ديگر، به من نزديكترى كه كنار بدنم بيايى و اشك بريزى.»5

ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 خورشيد بر نيزه

محمدرضاهفت تنانيان


در كتاب كشف الغمه در تفسير آيه(فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هوالتواب الرحيم) 
(سپس آدم از پروردگارش كلماتى را دريافت كرد و توبه كرد; آرى او است كه توبه پذيرمهربان است.)چنين آمده است كه: حضرت آدم در ساق عرش نام مبـارك خاتم النبـيين و ائمه(عليهم السلام)را نوشته ديد و به تلقين جبـرئيل(ع), خداوند را بـه آن نامها خواند; چون اسم حسـين را بـه زبـان آورد, دلش شكسـت و اشكش روان شد و گفت: 
جبـرئيل, اين چه كسى است كه چون نامش را مى بـرم, چنين ناراحت و گريان مى شوم؟! 
جبـرئيل گفت: اين فرزند گرامى ات را مصيبـتـى مى رسد كه تـمام مصايب دنيا در بـرابـر آن اندك است. حضرت آدم شرح آن را خواست. جبرئيل گفت: او را وقتى سخت تـشنه و تـنها وغريب و بـى يار و ياور است, مى كشند. 
كاش او را در آن حـالت مى ديدى كه مى گويد: واى از تـشنگى, واى از كمى ياور! اين استـغاثه را كسى جز بـا شيمشير جواب نمى گويد. 
سرمطهرش را مانند گوسفندان مى برند و با سرهاى اصحابش بـه شهرها مى برند و زنانش را چون اسيران از شهرى به شهرى ديگر مى گردانند, اى آدم! در علم ازلى خداوند اين گونه است. جبرئيل اين را گفت و شروع به گريه كرد. آدم هم گريست. 
فرهادميرزا مى نويسد: عروه بن زبير گفت: 
((چون عثمان بن عفان, ابـوذر غفارى را از مدينه تبـعيد كرد و بـه ربـذه فرستاد, على(ع)و امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام)و يكى, دوتـن از خواص اصحـاب او را مشايعت كردند و وداع و دلدارى گفتند كه: اى اباذر, شادباش كه محنت در رضاى خدا بسى اندك است. ابوذر گفت: آرى; اين خود آسان بـاشد و ليكن بـگوييد شما را حال چگونه باشد در آن وقتى كه حسين بن على(ع)را بـكشند و سرش را از بدنش جدا كنند؟ و بـه خدا قسم كه در اسلام كشته اى از اين عظيم تر نيست. 
ابـى المويد الموفق از خوارزمى چـنين نقل مى كند: چـون حسين دو ساله شد, پيامبر(ص) به سفر رفت. در بـين راه, ايستاد و استرجاع كرد و اشك از چشمانش سرازير شد. 
پـرسيدند: چرا گريه مى كنى؟ فرمود: جـبـرئيل الان از زمين كنار فرات كه به آن كربلا مى گويند.ـ بـه من خبـر داد كه فرزندم حسين پسر فاطمه در آن كشته مى شود. پرسيدند: 
چه كسى او را مى كشد؟ فرمود: مردى به نام يزيد ـ كه خدا او را مبارك نكند.ـ; گويا جايگاه و مدفن حسين را در كربـلا مى بـينم كه سرش هديه برده مى شود. 
وقتى امام به كربلا مىآيد, با زهيربن قين ملاقات مى كند. بـه او مى گويد: احدبن قيس سرم را بـه اميد عطا بـراى يزيد خواهد بـرد; ولى يزيد چيزى به او نمى دهد. 
در ناسـخ التـواريخ بـه نقل از خـصـال چـنين آمده اسـت: امام رضا(ع)فرمود: از طرف خداوند تـبـارك و تـعالى خـطاب آمد كه: اى ابـراهيم! از آنچـه كه من آفريدم, در نزد تـو محبـوبـتـر كيست؟ 
عرض كرد: از آنچه كه آفريدى, محبـوبـتر نزد من حبـيب تو محمد است. 
خطاب آمد: او را بيشتر دوست دارى يا خودت را؟ 
فرمود: او را از نفس خود بيشتر دوست دارم. 
خطاب آمـد: فـرزنـد خـود را عـزيزتـر دارى يا فـرزنـد او را؟ فرمود: فرزند او را. 
خطاب آمد: قتل فرزند او بـا ظلم بـه دست دشمنان او قلب تو را بـيشتر بـه درد مىآورد يا قتل فرزندت بـه دست خودت در طاعت من؟ 
عرض كرد: قتل فرزند او به دست دشمنان او بـرمن دردناكتر است. 
خـطاب آمد: اى ابـراهيم, همانا طايفـه اى گمان مى كـنند از امت محمدند, ولى فرزندش حسـين را بـه سـتـم مانند گوسـفند مى كشند و سزاوار خـشم من مى گردند. پـس دل ابـراهيم بـه درد آمد و گريست. 
ريان بن شبيب مى گويد: روز اول ماه محرم, خدمت امام رضا(ع)رسيدم. حضرت فرمود: 
اى پسر شبـيب!... محرم همان ماهى است كه مردم جاهليت درگذشته به احتـرام آن ستـم و كشتـار را ممنوع كرده بـودند. اين امت نه احترام ماه محرم را نگه داشتند و نه احتـرام پـيامبـر(ص)را. در اين ماه, فرزندان او را كشتـند و زنان حـرمش را اسـير و اموالش راچـپـاول كردند. خدا هرگز اين گناه آنها را نمىآمرزد. اى پـسر شبـيب! اگر خواستى بـراى چيزى گريه كنى, بـراى حسين بـن على(ع) گريه كن كه اورا چون گوسفند سربريدند. 
شيخ جعفربن قولويه چنين روايت كرده است: 
در آسمانها ملكى نماند كه خدمت رسول خـدا(ص)نيايد و آن حـضرت را در مصيبـت فرزندش حسين(ع)تعزيت نگويد. آن حضرت را خبـردادند از ثوابى كه خداوند در برابر شهادت بـه او كرامت فرموده است; و هريك بـراى حـضرت از تـربـت آن مظلوم آوردند; و هريك كه مىآمد, حـضرت مى فرمود: خـداوندا, مخـذول گردان هركه او را يارى نكند و بكش هركه او را بكشد و ذبح كن هركه او را ذبح كند و آنها را به هدفشان نرسان. 
حضرت امام بـاقر(ع)فرمود: چون حضرت امام حسين(ع)در كودكى نزد پيامبر(ص) مىآمد, آن حضرت به على(ع)مى فرمود: ياعلى! او را براى من نگـاه دار. پـس او را مى گـرفـت و زير گـلويش را مى بـوسـيد و مى گريست. روزى آن مظلوم پـرسـيد: پـدر! چـرا گريه مى كنى؟ حـضرت فرمود: چرانگريم در حالى كه جـاى شـمشـير دشـمنان را مى بـوسـم. 
وقتى امام حسين(ع)خواست از مدينه سمت مكه حركت كند, كنار قبر جدش رسول خدا(ص)شتافت, بسار گريست و گفت: پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله! با ناراحتى از نزدت مى روم; چون نمى خواهم با يزيد شـرابـخـور بـيعت كنم. بـا كراهت از نزدت مى روم و بـه تـو سـلام مى رسانم. 
در اين موقع, خواب وى را در ربود, در خواب رسول خدا(ص)را ديد كه او را به سينه چسبانده, بين دو چشمش را مى بوسد. 
پيامبـر(ص)فرمود: حبـيب من, اى حسين, گويا تو را مى بـينم كه در خونت شناورى و در سرزمين كربلا ذبح شده اى... 
وقتى امام حسين(ع)اراده فرمود از مدينه بـه مكه حركت كند, ام سلمه, همسر پيامبر(ص), خدمت وى آمد و عرض كرد: با حركت خود بـه سـوى عراق, مرا غمناك نكن; زيرا از جـدت رسـول خـدا(ص)شنيدم كه مى فرمود: فرزندم حسين در خاك عراق در محلى بـه نام كربـلا كشتـه خواهد شد. امام فرمود: اى مادر! خود بـهتر از تو مى دانم كه بـه ستم كشته مى شوم و سر از پيكرم جدا خواهد شد...

ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 

ویژگی‌هاى بزرگ اخلاقى‏ اباعبدالله الحسین علیه السلام 

 

امام حسین

 

بخشنده و بزرگوار

1 - روزى یك اعرابى نزد امام حسین آمد و عرض كرد: اى فرزند رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله من پرداخت دیه ‏اى كامل را ضمانت كرده‏ ام امّا از اداى آن ‏ناتوانم. با خود گفتم كه از بزرگوارترین مردم، آن را تقاضا می‏كنم و از خاندان رسول اللَّه كسى را بزرگوارتر و بخشنده ‏تر نیافتم.

پس امام حسین به وى فرمود: "اى برادر عرب از تو سه پرسش مى‏كنم ‏اگر یكى از آنها را پاسخ گفتى ثلث آن دیه را به تو میدهم و اگر دو پرسش ‏را جواب دادى دو ثلث آن را به تو مى‏پردازم و اگر هر سه پرسش را پاسخ‏ گفتى تمام مالى را كه مى‏خواهى به تو مى‏دهم".

اعرابى عرض كرد: آیا كسى مانند تو كه اهل علم و شرف است از چون‏ منى مى‏خواهد بپرسد؟

حضرت فرمود: "آرى. از جدّم رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله شنیدم كه مى‏فرمود.معروف به اندازه معرفت است".

اعرابى عرض كرد: آنچه مى‏خواهى بپرس اگر پاسخ دادم (كه هیچ) و گرنه جواب آنها را از تو فرا خواهم گرفت. و لا قوة الا باللَّه.

امام علیه السلام پرسید: "برترین اعمال چیست؟"

اعرابى گفت: ایمان به خدا.

آن‏حضرت براى ترغیب مردم به جود و سخاوت این اشعار را میخواند: - چون دنیا به تو بخشید تو نیز همه آن را پیش از آنكه از بین برود، بر مردم ببخش

 

 

حضرت سؤال كرد: "راه رهایى از نیستى و نابودى چیست؟"

 

اعراى گفت: اعتماد به خداوند.

امام حسین پرسید: "زینت دهنده انسان چیست؟"

اعرابى گفت: علم همراه با حلم.

امام پرسید: "اگر این نشد؟"

اعرابى گفت: مال همراه با مروّت.

حضرت پرسید: "اگر این نشد؟"

اعرابى گفت: "فقر همراه با صبر".

حضرت پرسید: "اگر این نشد؟"

اعرابى گفت: در این صورت صاعقه‏اى از آسمان بر او فرود آید و بسوزاندش كه او سزاوار آن است.

آن‏حضرت براى ترغیب مردم به جود و سخاوت این اشعار را میخواند: - چون دنیا به تو بخشید تو نیز همه آن را پیش از آنكه از بین برود، بر مردم ببخش.

آنگاه امام حسین ‏علیه السلام خندید و كیسه‏اى كه در آن هزار دینار بود، به او داد و انگشترى خود را كه نگین آن به دویست درهم مى‏ارزید، بدو بخشید و فرمود: "اى اعرابى این طلا را به طلبكارانت بده و انگشترى رابه مصرف خود برسان."

اعرابى تمام آنها را گرفت و گفت: "خدا داناتر است كه رسالتش را در كجا نهد."(1)

 

امام حسین

 

2 - انس بن مالك گوید: پیش امام حسین ‏علیه السلام بودم كه كنیز آن‏حضرت ‏داخل شد و در حالى كه دسته ‏اى گل براى آن‏ حضرت آورده بود، به وى‏ سلام داد. امام به او فرمود: "تو را در راه خدا آزاد كردم".

عرض كردم: او به شما با دسته‏اى گل سلام كرد. این امر براى آن كنیز چندان مهم نبود كه آزادش كردى؟!

فرمود: "خداوند ما را چنین ادب آموخته است. او فرمود: "چون به‏شما تحیّت فرستادند شما نیز تحیّتى بهتر از آن یا همانند آن بفرستید".بهتر از تحیّت این زن، آزاد كردنش بود".(2)

 

یاور ضعیفان

این صفت در حقیقت به مثابه شاخه‏اى از صفات پسندیده بخشش ‏و كرم آن‏حضرت است. زیرا هر گاه نفس به بلنداى صفات پاك و والابرسد نسبت به دیگران مهر مى‏ورزد همچنان كه ابر بر زمین و خورشید بردیگر ستارگان مهربانى و محبّت مى‏بخشد.

1 - پس از ماجراى عاشورا، بر شانه آن‏ حضرت زخمى عمیق مشاهده‏كردند. به نظر مى‏رسید كه این زخم در اثر ضربت چند شمشیر بر شانه ‏آن‏ حضرت پیدا شده است. كسانى كه این زخم را دیدند دریافتند كه این، زخمى عادى نیست. از امام سجادعلیه السلام در این باره پرسش كردند. آن‏حضرت ‏پاسخ داد: "این زخم در اثر حمل توبره‏اى بود كه حسین ‏علیه السلام آن را بردوش مى‏گرفت و به منزل بیوه زنان و یتیمان و بیچارگان مى‏برد".(3)

3 - آن‏حضرت براى ترغیب مردم به جود و سخاوت این اشعار رامى‏خواند:

- چون دنیا به تو بخشید تو نیز همه آن را پیش از آنكه از بین برود، بر مردم ببخش.

- پس بخشش، نابود كننده آن نعمت هاى رسیده نیست و بخل نمى‏تواند آن نعمتهاى از دست رفته را نگاه دارد.

در حقیقت او پیش از آنكه گوینده خصال نیك باشد، عامل بدان هابود. داستان زیر از همین ویژگى امام حسین‏علیه السلام حكایت مى‏كند.

 

امام حسین

 

شجاعت و دلاورى‏

ما شیعیان بر این باوریم كه ائمه معصوم ‏علیهم السلام به قلّه همه كمالات ‏انسانى رسیده و در رسیدن به هر كمالى از همگان گوى سبقت ربوده بودند.امّا شرایط خاصّ‏ اجتماعى كه هر یك از ائمه‏ علیهم السلام در آن به سر مى‏برده‏اند، موجب مى‏شده تا صفتى مخصوص به همان اوضاع و شرایط در آن نمود بیشترى پیدا كند.

بنابر این مى‏توان گفت كه هر كدام از آنان صفتى متفاوت‏از دیگرى داشته‏اند. صفت برجسته امام حسین‏علیه السلام، كه وى را از دیگر ائمه متمایز ساخته، همانا شجاعت و دلاورى آن‏حضرت است.

هر گاه انسان واقعه كربلا را با آن صحنه‏هاى شگفت انگیز به خاطرمى‏آورد صحنه‏هایى كه در آنها خون با اشك و بردبارى با مروّت و همدلى‏با فداكارى آمیخته بود، چهره قهرمان یكى از دلیر مردان این میدان یعنى‏حسین بن على‏علیه السلام در شكوهمندترین و درخشانترین شكل خود نمایان‏مى‏شود به گونه‏اى كه اگر از توانایی‌هاى جنگى آن ‏حضرت كه آن را دست به‏دست و سینه به سینه از پدران خویش به ارث برده بود آگاهى نداشتیم و یاآنكه در این باره مدارك و اسناد قطعى تاریخى در دست نداشتیم و اگر براین باور و اعتقاد نبودیم كه رهبران معنوى مى‏بایست آیت خلقت ‏و معجزه خداوند باشند، چه بسا در بسیارى از حقایق ثابتى كه عقل و اندیشه و ضمیر ما در برابر آنها سر تعظیم فرود آورده، گرفتار گمان‏ و تردید مى‏شدیم.

امام حسین‏علیه السلام در واقعه عاشورا در هر مناسبتى به میدان نبرد گام‏ مى‏نهاد و در میان تاخت و تاز اسبان براى یافتن جسد صحابى یا هاشمى‏كه شهید شده بود به جستجوى مى‏پرداخت. و چه بسا تا رسیدن بر سر جسد یاران خود درگیری‌هاى بس خونین میان او و دشمنانش در مى‏گرفت.

هر یك از این درگیری‌ها و نبردها، خود یورشى بى همتا و دشوارمحسوب مى‏شد. مصیبت، خود از نیروى انسان و اراده او مى‏كاهد. گرسنگى وتشنگى او را فرسوده و ضعیف مى‏كند و توان او را كاهش مى‏دهدو گرماى شدید خود عامل دیگرى است كه تلاش بیشترى از وى مى‏طلبد.

شكیبایى آن است كه انسان در سخت ترین شرایط بر اعصاب خود مسلّط باشد. بى‏گمان امام در روز عاشورا در دشوارترین وسخت‏ترین ‏حالتى بوده كه انسان در برابر ظلم و ستم پایدارى كرده است. امّا با این ‏همه آن‏حضرت شكیبایى ورزید، آن گونه كه حتّى فرشتگان آسمانى از مقاومت دلیرانه و قدرت اراده و عزم پولادین وى به شگفت آمدند

 

 

شكیبایى آن است كه انسان در سخت ترین شرایط بر اعصاب خود مسلّط باشد. بى‏گمان امام در روز عاشورا در دشوارترین وسخت‏ترین ‏حالتى بوده كه انسان در برابر ظلم و ستم پایدارى كرده است. امّا با این ‏همه آن‏حضرت شكیبایى ورزید، آن گونه كه حتّى فرشتگان آسمانى از مقاومت دلیرانه و قدرت اراده و عزم پولادین وى به شگفت آمدند

 

تمام این موارد، در روز عاشورا براى امام حسین به وجود آمده بود. امّابا این حال او نیم زرهى در بركرده بود و با یورش‌هاى شجاعانه خویش بردشمن درنده خوى مى‏تاخت. همچون صاعقه‏اى بود كه چون فرود مى‏آمد،دلاوران سپاه دشمن را مانند برگ درخت، در اطراف خود به خاك‏وخون مى‏نشاند.

یكى از كسانى كه در صحنه عاشورا حضور داشت، مى‏گفت:

"هیچ كس را دلیرتر از حسین ندیدم. چون یورش مى‏آورد، دشمنان‏ مانند حیوان ضعیفى كه از پیش روى شیر مى‏گریزد، از مقابل او مى‏گریختند. بعلاوه اینكه فصیح‏تر از ایشان كسى وجود نداشت".

عقاد در این باره مى‏نویسد: "در میان نوع انسان هیچ كس دلدارتر ازحسین‏علیه السلام در روز عاشورا یافت نمى‏شود."(4)

 

بردبار حكیم

1 - شكیبایى آن است كه انسان در سخت ترین شرایط بر اعصاب خود مسلّط باشد. بى‏گمان امام در روز عاشورا در دشوارترین وسخت‏ترین ‏حالتى بوده كه انسان در برابر ظلم و ستم پایدارى كرده است. امّا با این ‏همه آن‏حضرت شكیبایى ورزید، آن گونه كه حتّى فرشتگان آسمانى از مقاومت دلیرانه و قدرت اراده و عزم پولادین وى به شگفت آمدند.

2 - یكى از خادمان آن‏حضرت مرتكب عملى شد كه بر وى مجازات‏ لازم بود. امام دستور داد او را حد بزنند. خادم گفت: مولاى من(وَالْكَاظِمِینَ الْغَیْظَ )(و آنهایى كه خشم و غضب خود فرو نشانند) امام ‏فرمود: رهایش كنید. خادم گفت: (وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ) (و از بدى مردم‏ در گذرند) امام فرمود: از تو گذشتم. خادم گفت:

(وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)(و خداوند نیكو كاران را دوست مى‏دارد) امام فرمود: "تو در راه خدا آزادى و دو برابر مبلغى كه پیش از این به تو مى‏دادم، به تو خواهم داد".(5)

 

پی‌نوشت‌ها:

1 - اعیان الشیعه - سیّد محسن امین، ص‏40 - 29.

2 - أبو الشهداء - عباس محمود عقّاد.

3 - اعیان الشیعة، ج‏4، ص‏132.

4 - أبو الشهداء - عباس محمود عقّاد، ص‏46.

5 - الفصول المهمّة، ص‏159.

 

 

منبع:

هدایتگران راه نور؛ زندگانى امام حسین ‏علیه السلام آیة الله سید محمد تقى مدرسى؛ مترجم : محمد صادق شریعت

 





نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 

شعارهای امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا

امام حسین

 

اباعبدالله (علیه السلام) در روز عاشورا شعارهای زیادی داده است که در آنها روح نهضت خودش را مشخص کرده که من برای چه می جنگم، چرا تسلیم نمی شوم، چرا آمده ام که تا آخرین قطره خون خودم را بریزم؟ و متاسفانه این شعارها در میان ما شیعیان فراموش شده و ما شعارهای دیگری بجای آنها گذاشته ایم که این شعارها نمی تواند روح نهضت اباعبدالله را منعکس کند.

باید دید شعارهای حسین بن علی در روز عاشورا چیست؟ همین شعارها بود که اسلام را زنده کرد، تشیع را زنده کرد و پایه دستگاه خلافت اموی را چنان متزلزل کرد که چنانچه نهضت اباعبدالله نبود شاید هزار سال حکومت می کرد.

ما در روز عاشورا دو نوع شعار می بینیم: یک نوع شعارهایی است که فقط معرف شخص است و بیش از این چیز دیگری نیست. ولی شعارهای دیگری است که علاوه بر معرف شخص، معرف فکر هم هست، معرف احساس است، معرف نظر و ایده است.

اشعاری که اباعبدالله در روز عاشورا خوانده اند، خیلی مختلف است، با آهنگهای مختلف سروده شده که بعضی از آنها از خود اباعبدالله و بقیه از دیگران است و ایشان استشهاد کرده اند، مثل اشعار معروف «فروة بن مسیک» که سراپا حماسه است. یکی از اشعاری که اباعبدالله در روز عاشورا می خواند و آن را اشعار خودش قرار داده بود، این شعر بود:

ألموتُ أولی مِن رُکوبِ العارِ                            وَالعَارُ أولی مِن دخولِ النّارِ
 (مقتل مقرّم/ص345)

 

نزد من، مرگ از ننگِ ذلّت و پستی بهتر و عزیزتر و محبوب تر است.

مردم! نمی بینید که به حق عمل نمی شود و کسی از باطل رو گردان نیست؟ در چنین شرایطی، مومن باید لقاء پروردگارش را بر چنین زندگی ترجیح بدهد

اسم این شعار را باید گذاشت شعار آزادی، شعار عزّت، شعار شرافت. یعنی برای یک مسلمان واقعی مرگ همیشه سزاوارتر است از زیر بار ننگ ذلت رفتن.

خطبه ای دارد اباعبدالله (علیه السلام) در روز عاشورا، در آن وقتی که از نظر ظاهر، همه امیدها قطع شده است و هر کسی باشد، خودش را می بازد. ولی این خطبه آنچنان شور و احساسات دارد که گویی آتش است که از دهان حسین (علیه السلام) بیرون می آید، اینقدر داغ است؛ ألا و إنَّ الدََّعِیِّ بنَ الدَّعِیِّ قَد رَکَزَ بینَ اثنتینِ بینَ السلَّةِ و الذِّلَّةِ، و هیهاتَ منَّا الذِّلَّةُ.

ابن زیاد از شمشیرش خون می چکید. پدر سفاکش بیست سال قبل آنچنان از مردم کوفه زهر چشم گرفته بود که تا مردم کوفه شنیدند پسر زیاد مامور کوفه شده است، خودبخود از ترس خزیدند به خانه های خودشان، می دانستند که چه خونخوارهایی هستند.

همینکه پسر زیاد ابن زیاد آمد به کوفه و امیر شد، به خاطر رعبی که پدرش در دل مردم کوفه ایجاد کرده بود، مردم از دور مسلم پراکنده شدند. اینقدر مرعوب اینها بودند.

اما امام حسین (علیه السلام) خطاب به مردم کوفه می فرماید:

ألا و إنَّ الدََّعِیِّ بنَ الدَّعِیِّ! آن زنازاده پسر زنازاده، آن امیر و فرمانده شما قَد رَکَزَ بینَ اثنتینِ بینَ السلَّةِ و الذِّلَّةِ می دانید به من چه پیشنهاد می کند؟ می گوید: حسین! یا باید خوار و ذلیل من شوی و یا شمشیر.

 به امیرتان بگویید که حسین می گوید: هیهاتَ منَّا الذِّلَّةُ، حسین تن به خواری بدهد؟ آیا او خیال کرده که من مثل او هستم؟ یأبَی اللهُ ذلِکَ لَنا و رسولُهُ و المومنونَ و حُجورٌ طابَت و طَهُرَت، خدا می خواهد حسین چنین باشد. شما مگر نمیدانید، آن زنازاده مگر نمی داند من در چه دامنی بزرگ شده ام؟ من روی دامن پیغمبر بزرگ شده ام، روی دامن علیّ مرتضی، من از سینه فاطمه (س) شیر خورده ام. آیا چنین کسی تن به ذلت و اسارت مثل پسر زیاد می دهد؟هیهاتَ منَّا الذِّلَّةُ، ما کجا و تن به خواری دادن کجا؟!

شعارهایی که در سینه زنی ها و نوحه سرایی ها می دهید، شعارهای حسینی باشد. شعارهایی از این نمونه:

فریاد می کند:

ألا تَرَونَ أنَّ الحقَّ لایُعملُ بِهِ، و أنَّ الباطلَ لایُتَناهی عنهُ لِیرغَبِ المومنُ فی لقاء اللهِ مُحِقاً؛ مردم! نمی بینید که به حق عمل نمی شود و کسی از باطل رو گردان نیست؟ در چنین شرایطی، مومن باید لقاء پروردگارش را بر چنین زندگی ترجیح بدهد.

و یا :

لا أری الموتَ إلاّ سعادةً، و الحیاةَ مع الظالمینَ إلاّ بَرَماً؛ من مرگ را جز خوشبختی نمی بینم، من زندگی با ستمکاران را جز ملامت و خستگی نمی بینم.

امام حسین علیه سلام

 

شعارهای حسین (علیه السلام) شعارهای مُحیی بود: یا أیّها الّذینَ آمنوا استَجیبوا لِلّهِ و للرَّسول إذا دعاکم لِما یُحییکُم.اباعبدالله (علیه السلام) یک مصلح است. این تعبیر برای خودش است:

إنّی لَم أخرَج أشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسِداَ و لا ظُلماً و إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فی أمّةِ جدّی، أریدُ أن آمُرَ بالمعروفِ و أنهی عن المنکرِ و أسیرَ بسیرةِ جدّی و أبی. این را حضرت در نامه ای بعنوان وصیت نامه به برادرشان محمدبن حنفیه که مریض بود و قدرت اینکه در رکاب حضرت باشد را نداشت نوشتند و به او سپردند. برای اینکه دنیا از ماهیت نهضت او آگاه شود:

مردم دنیا! من مثل خیلی ها نیستم که قیامم، انقلابم  برای رسیدن به ملک و مال و ثروت باشد. (این نامه را در مدینه نوشت): قیام من، قیام مصلحانه است. من یک مصلح در امت جدم هستم. قصدم امر به معروف و نهی از منکر است. قصدم این است که سیرت رسول خدا، روش علیّ مرتضی را زنده کنم.

شعارهای اباعبدالله (علیه السلام) شعار احیای اسلام است؛ این که چرا بیت المال مسلمین را یک عده به خودشان اختصاص داده اند؟ چرا حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال می کنند؟ چرا مردم را دو دسته کرده اند؟ مردمی که فقیر و دردمندند و مردمی که از پرخوری نمی توانند از جایشان بلند شوند؟

در بین راه در حضور هزار نفر لشگریان حرّ آن خطبه معروف را خواند که طی آن حدیث پیغمبر را روایت کرد، گفت پیغمبر چنین فرموده است که اگر زمانی پیش بیاید که اوضاع چنین بشود، که حلال خدا حرام و حرام خدا حلال بشود، اگر مسلمان آگاهی اینها را بداند و سکوت کند، حق است بر خدا که چنین مسلمانی را همان جایی ببرد که ستمکاران را می برد. بنابراین من احساس وظیفه می کنم:

ألا و إنّی أحقُّ من غیرٍ، در چنین شرایطی من از همه سزاوارترم.

شعارهای ما در مجالس تکیه ها و در دسته ها باید محیی باشد، نه مخدّر؛ باید زنده کننده باشد نه بی حس کننده که در این صورت نه تنها اجر و پاداشی نخواهیم داشت بلکه ما را از حسین (علیه السلام) دور می کند. اشک ریختن برای اباعبدالله (علیه السلام) خیلی اجر دارد اما به شرط آنکه حسین آنچان که هست در دل ما وارد شود:

اگر در دلی ایمان باشد، نمی تواند حسین را دوست نداشته باشد، چون حسین مجسمه ای است از ایمان

إنَّ لِلحُسَینِ مَحَبَّةً مکنونةً فی قلوبِ المومنین، اگر در دلی ایمان باشد، نمی تواند حسین را دوست نداشته باشد، چون حسین مجسمه ای است از ایمان.

اباعبدالله (علیه السلام) گاهی شعار معرفی خودش را می داد:

أنا الحُسَینُ بنُ علی    آلَیتُ أن لا أنثَنی

أَحمی عِیالاتِ أبی      أمضی عَلی دینِ النَّبی

(مقتل مقرّم/ ص345)

 

شعارهای ایشان با آهنگهای مختلف است. وقتی که در میدان جنگ تنها می ایستاد، شعارهای بلند می داد، شعاری را می خواند که با وزن طولانی بود:

أنا بنُ علیِّ الطُّهرِ مِن آلِ هاشمٍ      کَفانی بِهذا مَفخراً حینَ أفخَرُ   منتهی
الامال/ج1ص282)

 

اما وقتی حمله می کرد شعارهای حمله ای می داد مثل:

ألموتُ أولی مِن رُکوبِ العارِ

اگر از ما بپرسندشما در روز عاشورا که حسین حسین می کنید و بر سر خودتان می زنید چه می خواهید بگویید؟ باید بگوییم:

یا أیّها الّذینَ آمنوا استَجیبوا لِلّهِ و للرَّسول إذا دعاکم لِما یُحییکُم. باید بگوییم عاشورا روز تجدید حیات ماست، در این روز می خواهیم در کوثر حسینی شستشو بکنیم، تجدید حیات بکنیم، روح خودمان را شستشو بدهیم، خودمان را زنده کنیم، از نو مبادی و مبانی اسلام را بیاموزیم، روح اسلام را از نو به خودمان تزریق بکنیم، از نو مبادی و مبانی اسلام را بیاموزیم.

این فلسفه عاشوراست، نه گناه کردن و بعد به نام حسین بن علی بخشیده شدن! گناه بکنیم بعد در مجلسی شرکت بکنیم و بگوییم خوب دیگر گناهانمان بخشیده شد. گناه آنوقت بخشیده می شود که روح ما پیوند بخورد با روح حسین بن علی. و علامت بخشیده شدنش هم این است که دومرتبه سراغ آن گناه نمی رویم. انشاالله که خداوند همه ما را حسینی واقعی و آشنا به روح نهضت حسینی قرار دهد.

 

 

 

 

 منبع: کتاب حماسه حسینی ، ج دوم، استاد مرتضی مطهری

 





نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 

نخستین خطبه امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا

امام حسین

 

امام حسین(علیه السلام) پس از تنظیم صفوف لشكر خود، سوار بر اسب شد و مقدارى راه از خیمه‏ها فاصله گرفت، آنگاه در مقابل لشكر عمر با صداى بلند و رسا به آنان چنین فرمود:

ایها الناس! حرف مرا بشنوید، و در جنگ و خونریزى عجله مكنید تا من وظیفه خود را كه موعظه و نصیحت شما است انجام دهم، و تا علت آمدنم را به این سرزمین توضیح دهم، اگر به سخنم گوش دادید و عذر مرا پذیرفتند و با من از در انصاف و عدل وارد شدید معلوم مى‏شود راه سعادت و خوشبختى را دریافته‏اند و دلیلى براى جنگ با من نخواهید داشت، لكن اگر عذرم را بپذیرفتید و از در انصاف و داد و با من وارد نشدید آنگاه مى‏توانید همه دست به دست هم بدهید و بدون مهلت تصمیم باطلتان را اجرا كنید ولى در این صورت دیگر امر بر شما مشتبه نمانده است، و پشتیبان من آن خدایى است كه قرآن را نازل كرده و یار و یاور نیكوكاران است.

چون سخن امام به اینجا رسید، صداى گریه و شیون از بعضى زنان و اطفال كه صداى امام را مى‏شنیدند بلند شد. لذا امام (علیه السلام) سخن خود را قطع كرد و به حضرت ابوالفضل و على اكبر دستور داد بروید زنها را ساكت كنید، به خدا قسم هنوز گریه‏هاى بسیارى در پیش دارند فلعمرى لیكثر بكاؤهن.

مغرور كسى است كه گول دنیا را بخورد و بدبخت كسى است كه شیفته و فریفته آن بشود، مردم! دنیا گولتان نزند كه هر كس با او اعتماد كند نا امیدش مى‏سازد، و هر كس به او چشم طمع نزند بورزد مأیوس و ناامیدش مى‏كند، من شما را بر امرى مى‏بینم هم پیمان شده‏اید كه خشم خدا را بر ضد خود برانگیخته‏اید، و بواسطه آن خداوند از شما اعراض كرده و غضبش را بر شما روا داشته و رحمتش را بر شما را حرام كرده است

چون زنان و كودكان آرام شدند، امام (علیه السلام) دوباره شروع به سخن كرد و پس از حمد و سپاس خداى تعالى و درود بى پایان بر محمد و آلش، و بر فرشتگان و همه پیامبران چنین فرمود:

حمد و سپاس خداى را كه دنیا را محل فنا و زوال قرار داد، دنیا اهل خود را تغییر مى‏دهد و آنان را دگرگون مى‏سازد، مغرور كسى است كه گول دنیا را بخورد و بدبخت كسى است كه شیفته و فریفته آن بشود، مردم! دنیا گولتان نزند كه هر كس با او اعتماد كند نا امیدش مى‏سازد، و هر كس به او چشم طمع نزند بورزد مأیوس و ناامیدش مى‏كند، من شما را بر امرى مى‏بینم هم پیمان شده‏اید كه خشم خدا را بر ضد خود برانگیخته‏اید، و بواسطه آن خداوند از شما اعراض كرده و غضبش را بر شما روا داشته و رحمتش را بر شما را حرام كرده است. چه نیكو پروردگارى است خداى ما، و چه بد بندگانى هستید شما، شماایكه به فرمان او اقرار كرده و به پیامبرش محمد(صلى الله علیه و آله و سلم) ایمان آوردید و سپس براى كشتن اهل بیت و فرزندانش یورش بردید، شیطان بر شما مسلط شده است تا خداى بزرگ را فراموش كرده‏اید، ننگ بر شما و بر هدف شما، ما براى خدا آفریده شده‏ایم و به سوى او برمى گردیم.

پس از بیان فوق افزود: اینان مردمى هستند كه پس از ایمان به كفر گرائیدند (و چون بخود ستم كرده‏اند) از رحمت خدا دور باد این قوم ستمگر. در این قسمت از خطبه، امام علت و ریشه انحراف مردم را بررسى مى‏كند و به آنان گوشزد مى‏كند كه شما به خاطر طمع دنیا و وعده‏هایی كه به شما داده‏اند حاضر شدید كمر به قتل فرزند پیغمبر ببندید. و خلاصه زرق و برق دنیاست كه موجب شقاوت و بدبختى انسان مى‏شود.

 

امام حسین

 

قسمت سوم خطبه امام (علیه السلام) در روز عاشورا:

اى مردم! به من بگوئید من چه كسى هستم؟ آنگاه بخود آئید و خویشتن را نكوهش كنید، و ببینید آیا كشتن و هتك حرمت من براى شما جایز است؟ مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر من فرزند وصى و پسر عموى پیغمبر شما نیستم؟ مگر من پسر كسى نیستم كه او پیش از همه مسلمانان ایمان آورد؟ و پیش از همه، رسالت پیامبر را تصدیق كرد؟

آیا حمزه سید الشهداء، عموى پدر من نیست؟

آیا جعفر طیار عموى خود من نیست؟

مگر شما سخن پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را درباره من و برادرم نشنیده‏اید كه فرمود: این دو، سروران جوانان اهل بهشتند؟ اگر سخنان مرا تصدیق مى‏كنید، اینها همه حقند و كوچكترین خلاف واقعى، در آنهانیست، زیرا هنوز در طول عمر خود از آن روزى كه فهمیده‏ام خداوند بر دروغگویان غضب كرده و دروغ را به خودش برمى‏گرداند، هرگز دروغ نگفته‏ام.

و اگر گفتارم را باور ندارید، اینك هنوز برخى از صحابه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در قید حیات هستند، مى‏توانید از آنها بپرسید، از جابر بن عبدالله انصارى، ابو سعید خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زید بن ارقم، انس بن مالك از اینان بپرسید اینها همه سخنان پیغمبر را درباره من و برادرم از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) شنیده‏اند و بدانید همین یك جمله مى‏تواند مانع شما گردد تا دست از كشتن و ریختن خون من بردارید.

ادامه در ادامه مطلب

 

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
(تعداد کل صفحات:6)      [ 1 ]   [ 2 ]   [ 3 ]   [ 4 ]   [ 5 ]   [ 6 ]  

.: Weblog Themes By Rasekhoon:.