اجر حسين عليه السلام در قبال شهادت

محمد بن مسلم كه يكى از اصحاب اجماع است روايت مى كند: شنيدم امام باقر و امام صادق عـليهمـاالسلام مـى فـرمـودند: بدرستـيكه خـداى تـبارك و تـعـالى در قـبال شهادت امـام حسين عليه السلام امامت را در فرزندان و ذريه او قرار داد و شفا را در تربتش و استجابت دعا را در نزد قبرش و زائر قبر حسين عليه السلام مدتى را كه مي رود به زيارت تا برمي گردد جزء عمر او بحساب نمى آيد.
محمد بن مسلم ميگويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : اينكه فرموديد، لطفى است درباره كسانى كه از ناحيه امام حسين عليه السلام به آنها ميرسد (از فرزندانش كه امـامت به آنها ميرسد و از زائرين كه ثواب زيارت را مى برند و بيماران كه از تربتش شفا مى يابند، پس خدا به شخص امام حسين در ازاء شهادت چه عوض ميدهد؟
امـام صادق عـليه السلام فرمود: خداوند متعال امام حسين را به پيامبران ملحق مى فرمايد و در بهشت مـقـام و مـنزلت پـيامبر را دارد، سپس آيه 21 سوره طور را تلاوت فرمود: كسانيكه ايمان آوردند و ذريه آنها در ايمان از آن پيروى نمودند ذريه آنان را بايشان ملحق مى سازيم . 1
ارزش اعـمال انسان رابطه مستقيم با آثار عمل دارد هر عملى داراى اثر بيشتر باشد ارزش آن بيشتر است حسين عليه السلام با شهادت در راه خدا دين الهى را بيمه كرد و لذا خدا هم اجر و پـاداش مـستـمـر و طولانى به حسين عـطا مـى كند.
1 ـ امـامـت را در نسل او قرار مى دهد .
2 ـ خاك قبر حسين شفاى بيمارانى مى گردد كه از معالجه به پزشك مـايوس شده اند.
3 ـ دعـا در نزد قبر حسين مستجاب مى گردد.
4 ـ سفر زيارت از عمر زوار بحساب نمى آيد.
پس خداوند تبارك و تـعـالى حكايت شهادت حسين را در كربلا براى زكريا بيان كرد و فرمود: كهيعص فـالكاف اسم كربلا و الهاء هلاك العتره الطاهرة و الياء يزيد و هو ظالم الحسين و العين عطشه و الصاد صبره " كاف اشاره به كربلا است و ها اشاره به شهادت و هلاكت عترت طاهرين است و ياء اشاره است به يزيد كه او ستمكار به حسين است و عين كنايه از تشنگى و عطش حسين است و صاد اشاره به صبر و استقامت و بردبارى حسين "
خدا داستان كربلا را براى انبياء حكايت مى كند

سعـد بن عـبدالله مـى گـويد: از حضرت قـائم عـليه السلام تـاويل كهيعص پرسيدم حضرت فرمود: اين حروف از اخبار غيبى است كه خدا بنده خود زكرياى پيامبر را آگاه فرمود سپس براى حضرت محمد صلى الله عليه و آله آن قصه را بيان كرده است ، هنگاميكه زكريا از پروردگار خواست كه اسامى پنج تن را به او تـعليم فرمايد جبرئيل به امر پروردگار نزد زكريا آمد و اسماء خمسه را به وى آموخت و زكريا هر وقت نام محمد و على و فاطمه و حسن صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين را مى برد شاد مـى شد و غم و اندوه او برطرف مى شد اما وقتى به نام حسين عليه السلام مى رسيد اندوه عـميقى تمام وجودش را فرا مى گرفت و گريه گلويش را مى فشرد و دچار حزن شديدى مى شد لذا روزى عرض كرد خدايا چرا هر وقت نام چهار نفر از پنج تن را مى برم مـوجب تسلى خاطرم مى شود ليكن وقتى نام حسين عليه السلام را بر زبان جارى مى سازم اشكم فرو مى ريزد و اندوه فراوان بر من مستولى مى گردد، پس خداوند تبارك و تـعـالى حكايت شهادت حسين را در كربلا براى زكريا بيان كرد و فرمود: كهيعص فـالكاف اسم كربلا و الهاء هلاك العتره الطاهرة و الياء يزيد و هو ظالم الحسين و العين عطشه و الصاد صبره
" كاف اشاره به كربلا است و ها اشاره به شهادت و هلاكت عترت طاهرين است و ياء اشاره است به يزيد كه او ستمكار به حسين است و عين كنايه از تشنگى و عطش حسين است و صاد اشاره به صبر و استقامت و بردبارى حسين "
وقتى زكريا اين حكايت را شنيد سه روز از مـسجد خارج نشد و از پذيرش مردم در اين سه روز امتناع نمود و به گريه و مرثيه خوانى مشغول گرديد و مى گفت : الهى آيا اين چنين جنايت هولناكى درباره فرزند بهترين مخلوقاتت به وقوع مى پيوندد؟!
خـدايا چـنين حادثـه ناگـوارى را براى نابودى ذريه پـيامـبرت نازل مى فرمائى بار الها آيا لباس مصيبت بر قامت على و فاطمه مى پوشانى ؟!
خدايا آيا اين مصيبت جانكاه را به ساحت مقدس آنان روا مى دارى ؟ سپس از خدا درخواست نمود كه در سن پيرى فرزندى به او كرامت فرمايد كه او را دوست بدارد آنگاه حادثه مؤلمه براى وى مـقـدر فرمايد مانند فاجعه اى كه براى محمد صلى الله عليه و آله و سلم حبيب خـود مـقـدر فـرموده است و خدا هم دعايش را مستجاب فرمود يحيى را به او كرامت فرمود و به فاجعه اى مبتلا گرديد (كه سرش را بريدند و براى طاغوت زمان فرستادند.)
و مدت حمل يحيى و امام حسين شش ماه و هر دو يكسان بودند. 2
تهيه و تنظيم: گروه دين و انديشه تبيان
پي نوشت ها:
1. نفس المهموم ص 47 - بحارج 44 / ص 221 - تفسير برهان ج 4 ص 242.
2. بحار ج 44 / ص 223 - احتجاج ص 239.
عزت اقتصادی در کلام حضرت سیدالشهدا (علیهالسلام)

در اندیشه دینی اقتصاد، اصل و معیار ارزشگذاری بقیه امور نیست، ولی تأثیر مثبت یا منفی آن را در همه ابعاد زندگی نمیتوان نادیده گرفت. دیدگاه افراد درباره گستره فعالیت اقتصادی و چند و چون آن و ارزش داوری نسبت به آن متفاوت است، ولی در اندیشه امام حسین(علیهالسلام) تلاش انسان باید به اندازهای باشد كه از این جهت به دیگران نیازمند نباشد، به طوری كه برای تأمین نیازهای اولیه زندگی دست نیاز به سوی دیگران دراز كند. شخصی از امام حسین(علیهالسلام) پرسید: عزت انسان در چیست؟ امام فرمود: «استغناوه عن الناس»(1)؛ این كه نیازمند به مردم نباشد.
در نگاه امام حسین(علیهالسلام) آبروی مسلمان ارزشمندتر از آن است كه به آسانی از دست برود. در این زمینه به برخورد امام حسین(علیهالسلام) با یك نیازمند توجه كنید:
«مردی از انصار برای خواستهای نزد امام حسین(علیهالسلام) آمد و قبل از آن كه خواستهاش را بیان كند امام فرمود: ای برادر انصاری آبرویت را از خواستنِ رو در رو نگه دار و خواستهات را در نامهای بنویس، ان شاءالله آنچه تو را شاد كند انجام میدهم.
مرد انصاری در نامه نوشت: ای ابا عبدالله فلانی 500 اشرفی از من طلب دارد و برای دریافت آن پافشاری میكند. با او صحبت كن كه به من مهلتی دهد. امام پس از خواندن نامه وارد منزل شد و با كیسهای كه 1000 اشرفی در آن بود بازگشت و به مرد انصاری داد و فرمود: با پانصد دینار بدهی خود را بپرداز و پانصد دینار دیگر را در اداره زندگی مصرف كن. توجه داشته باش، نیازت را جز برای سه نفر بیان نكن! مرد دیندار، یا صاحب مروت و مردانگی، یا صاحب شرافت. اما دیندار به سبب دینش حاجتت را برآورده میسازد و صاحب مروت از مردانگی خود شرم میكند و صاحب شرافت نیز میداند كه تو با این كار آبروی خود را فروختهای و آبرویت را حفظ میكند و بدون برآوردن نیازت تو را رد نمیكند.(2)
"سید محمد مرتضوی"
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
1ـ نهجالشهادة، ص 382؛ منتخب الاثر، باب 8، ص 122.
2ـ تحف العقول، ص 251.
عزت سیاسی در کلام امام حسین(علیهالسلام)

تأثیر حاكمیت سیاسی جامعه بر زندگی شخصی و اجتماعی افراد انكار شدنی نیست. بنابر این حاكمیت سیاسی در اختیار هر گروهی قرار گیرد افكار و اندیشههای آن گروه در جامعه رواج پیدا میكند و به طور غیرمستقیم افراد را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. از این رو به دست آوردن عزت سیاسی یا حفظ و نگهداری آن در اندیشه امام حسین(علیهالسلام) شاخصههایی دارد كه اكنون به بررسی آنها میپردازیم:
صبر و مقاومت
كار و تلاش در هر زمینهای بدون تحمل مشكلات آن به نتیجه نمیرسد، به ویژه اگر كاری منافع عدهای را تهدید كند مشكلات آن بیشتر خواهد بود. در قلمرو سیاست، به دلیل تضاد منافع افراد و گروهها و جاذبههای قدرت و حكومت، مشكلات بیشتر است؛ در نتیجه به ثمر رساندن كار و آفرینش عزت و افتخار نیازمند صبر و مقاومت است و باید هزینه آن را پرداخت. عدهای به اشتباه تصور میكنند كه چون برای خدا كار میكنند باید مشكلات كار از كانالهای غیرعادی حل شود و نباید برای كار هزینه پرداخت كنند، در حالی كه سیدالشهدا برای بازگرداندن افتخار و عزت اسلام و مسلمانان حاضر شد سنگینترین هزینه را در روز عاشورا بپردازد و پیامدهای آن را كه اسارت خاندان رسالت بود به عنوان هزینه سنگین به دست آوردن عزت بپذیرد. امام حسین(علیهالسلام) در خطابه مشهورش نسبت به دانشمندان اسلامی این شاخصه عزت را چنین بیان میفرماید:«اگر بر مشكلات صبر میكردید و هزینه كار برای خدا را پرداخت میكردید كارهای الهی در اختیار شما قرار میگرفت و اجرای آنها در اختیار شما بود و حل و فصل آنها با شما بود.»(1)
وحدت و همبستگی
انسان در انجام هر كاری نیازمند به انگیزه است و در كارهای جمعی هر چه انگیزهها به هم نزدیكتر باشد وحدت بیشتری ایجاد خواهد شد و با وجود وحدت هم مشكلات كار كمتر خواهد شد و هم موانع زودتر برطرف میشود. یكی از شاخصههای عزت سیاسی وحدت نیروهاست، به ویژه كه دشمن نیز تمام تلاش خود را به كار خواهد گرفت كه وحدت نیروها را بشكند تا به اهداف خود برسد. امام حسین(علیهالسلام) در یك تحلیل، حاكمیت سیاسی بنیامیه در سركوب نیروهای وفادار به اسلام را معلول تفرقه میداند و در خطابه مشهورش به دانشمندان اسلامی و شخصیتهای سیاسی چنین میفرماید:«مجاری امور باید به دست دانشمندان به احكام الهی باشد كه امین خدا بر حلال و حرام او هستند، ولی شما این جایگاه را از دست دادهاید و این بدین سبب است كه از حق جدا گشتهاید و وحدت شما شكسته شده است.»(2)
عدم دلبستگی به دنیا
محبت و دلبستگی به چیزی دو اثر منفی در روح انسان بر جای میگذارد: اول آنكه مانع از آن میشود كه انسان زشتیهای آن چیز را درك كند و دیگر این كه زیباییهای آن را بیشتر از آنچه هست میبیند.وابستگی از هر نوع آن عزت انسان را از بین میبرد و انسان را به ذلت میكشاند. هر چه وابستگی انسان بیشتر باشد ذلت او نیز افزونتر خواهد بود. در عرصه سیاست اولین شرط مبارزه آمادگی برای هزینه كردن جان خود میباشد و كسانی كه در مبارزات سیاسی این آمادگی را ندارند به طور قطع شكست خواهند خورد و عزت خود را از دست خواهند داد. عشق به ماندن در دنیا و زیبا دیدن دنیا بیش از آنچه هست، باعث ذلت انسان در قلمرو سیاست میشود. امام حسین(علیهالسلام) در تحلیلی در خطابه مشهورش خطاب به دانشمندان اسلامی عامل ذلت آنان را عشق به ماندن در دنیا و زیباتر دیدن دنیا میداند. به این كلام توجه كنید:(3)
«علت مسلط شدن بنیامیه بر امور جهان اسلام فرار شما از مرگ و شیفته شدن شما به زندگی است كه به طور قطع باید روزی آن را رها كنید.»(4)

تسلیم نشدن در برابر قدرتها
از ویژگیهای مهم سیاست و مسائل سیاسی تغییر سریع شرایط و پیرو آن، دگرگونی پرشتاب موضوعات سیاسی و موضعگیری در برابر آنهاست، به طوری كه گاه در كمتر از یك روز به دلیل دخالت عوامل پیشبینی نشده و غیرقابل كنترل، شرایط تا 180 درجه دگرگون شده، مبارزان سیاسی را با بحران تصمیمگیری روبهرو میكند.در چنین شرایطی بسیاری از مبارزان نیز متناسب با دگرگونی شرایط تغییر موضع داده، آن را درایت و هوشمندی سیاسی قلمداد میكنند بدون اینكه توجه داشته باشند این عقب نشینی از اصول میباشد. یكی از شاخصههای عزت سیاسی در نگاه امام حسین(علیهالسلام) این است كه هر چند شرایط سیاسی علیه انسان تغییر كند، انسان مسلمان باید پایبند به اصول مانده، نشان دهد كه حاضر است هزینه سنگین آن را كه فدا كردن جان باشد نیز بپردازد. در روز عاشورا در آخرین لحظات زندگی كه امام اصحاب، یاران و فرزندان خود را در راه اعتلای اسلام و عزت مسلمانان هزینه كرده بود و مشغول اتمام حجت با آن مردم سیاسی كار بود و تغییر موضع و عقبنشینی آنان از اصول را به آنان گوشزد میكرد، فرمود: «لا والله لا اعطیهم بیدی اعطاء الذلیل»(5)؛ هرگز، سوگند به خدا با ذلت و خواری با آنان ملاقات نخواهم كرد.
حضور در همه صحنهها
مسلمان باید تلاش در عرصه سیاست را برای حاكمیت دین و اجرای احكام آن و گسترش عدالت و از بین بردن مظاهر فساد و ... تكلیف خود بداند و همان طور كه در حوزه عبادات خود را مكلف میداند در این عرصه نیز خود را مكلف بداند و در هر شرایطی متناسب با آنان شرایط موضعگیری كند و تكلیف خود را انجام دهد و این یكی از شاخصههای عزت است.مطالعه زندگی امام حسین(علیهالسلام) از روزی كه نوجوانی بود در عصر خلیفه دوم تا پایان عمر شریفش این مسئله را به خوبی به اثبات میرساند، چنان كه دهها سند تاریخی گویای این مهم است:
روزی خلیفه دوم در سخنرانی خود گفت: من سزاوارترین مردم برای حاكمیت بر مسلمانان هستم؟!
امام حسین(علیهالسلام) كه در آن دوران نوجوانی بود در برابر سخنرانی خلیفه زبان به اعتراض گشود و سخنرانی او را قطع كرد و به مناظرهای تبدیل شد كه مایه شرمساری خلیفه گشت، كه مشروح آن را باید در منابع تاریخی و حدیثی مطالعه كرد.(6)
در نامههای اعترض آمیز امام به معاویه اینگونه موضعگیریها فراوان است.
امام حسین(علیهالسلام) یكی از شاخصههای عزت سیاسی را حضور در همه صحنهها میدانست و خود نیز در بحرانیترین شرایط یعنی ظهر عاشورا حاضر نشد از اصول خود عقبنشینی كند و در پاسخ قیس بن اشعث كه از او خواست در برابر حكومت بنیامیه تسلیم شود و صحنه سیاست را ترك كند فرمود: «لا والله ... لا افرّ فرار العبید»(7)؛ هرگز به خدا سوگند ... همانند بردگان نخواهم گریخت.
"سید محمد مرتضوی"
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
1ـ تحف العقول، ص 242.
2ـ تحف العقول، ص 242.
3ـ همان.
4ـ همان.
5 - نهج الشهادة، ص 184/ بحارالانوار، ج 44، ص 191.
6ـ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 13.
7ـ بحارالانوار، ج 44، ص 191.
عزت اجتماعی در کلام امام حسین(علیهالسلام)

در اندیشه دینی انسان نمیتواند نسبت به جامعه و تحولات آن بیتفاوت باشد؛ زیرا این تحولات گذشته از تأثیر آن در زندگی اجتماعی انسان به طور غیرمستقیم در زندگی فردی انسان هم تأثیر میگذارد. بر این اساس عزت اجتماعی مسلمانان سبب عزت فردی آنان نیز میگردد، همان طور كه ذلت اجتماعی آنان به ذلت فردی ایشان میانجامد. زندگی اجتماعی انسان از محیط خانواده آغاز میشود و تا سطح بینالمللی قابل گسترش میباشد.
الف- صداقت
روابط انسان با دیگران چه گفتاری و چه رفتاری میتواند صادقانه یا غیرصادقانه باشد، ولی یك زندگی اجتماعی در صورتی سالم خواهد بود كه روابط افراد آن بر اساس صداقت استوار باشد. دروغگویی گذشته از گناه بودن و تأثیر منفی كه در روحیات و زندگی دنیوی و اخروی شخص دروغگو دارد، زندگی اجتماعی دیگران را نیز تحت تأثیر قرار میدهد و منافع جامعه و افراد را تهدید كرده، امنیت اجتماعی را به خطر میاندازد. امام حسین(علیهالسلام) در گفتاری صداقت را عزت میداند و میفرماید: «الصدق عزّ والكذب عجز»(1)؛ صداقت عزت است و دروغگویی ناتوانی و شكست.
ب- اصلاح اجتماعی
اصلاح انحرافات اجتماعی موجب عزت اجتماعی میگردد و باید مورد توجه همه باشد، زیرا سلامت هر جامعهای همانند یك موجود زنده از سوی اموری مورد تهدید قرار گیرد و اگر این پدیدهها اصلاح نشوند رفتهرفته فساد طوری دامنگیر جامعه میشود كه اصلاح كردن آن جز با یك انقلاب همگانی امكانپذیر نیست. در عصر امام حسین(علیهالسلام) فساد سیاسی به حدی رسیده بود كه با اقدام فردی قابل اصلاح نبود و به یك حركت و قیام عمومی نیازمند بود، چنان كه امام هدف از قیام خود را چنین بیان میكند:
«انّما خرجت لطلب الاصلاح فی امّة جدّی و شیعة ابی علی بن ابیطالب»(2)؛ تنها برای تقاضای اصلاح در بین امت جدم و شیعیان پدرم علی بن ابی طالب(علیهالسلام) قیام كردهام.
ج- رفع نیاز نیازمندان
یكی از شاخصههای عزت در نگاه امام حسین(علیهالسلام) این است كه امكانات جامعه در اختیار همه باشد. امام حسین(علیهالسلام) در خطبهای كه به خطبه امر به معروف و نهی از منكر شهرت یافته و مخاطب آن حضرت در آن خطبه بیشتر شخصیتهای اجتماعی و دانشمندان میباشند حضرت آنان را مورد سرزنش قرار داده است، در بخشی از آن خطبه میفرماید:
«نابینایان، ناشنوایان و از كار افتادگان در همه شهرها بدون سرپرست شدهاند، كسی به آنان رحم نمیكند و مورد توجه قرار نمیدهد و شما نیز به اندازهای كه مسئولیت دارید عمل نمیكنید و از آنان كه كاری میكنند نیز حمایت نمیكنید و با سازش كردن با ستمگران و مسامحه امنیت خود را تأمین كردهاید، در حالی كه همه اینها وظایفی است كه خداوند به آنها دستور داده كه به صورت فردی و جمعی به آن عمل كنید و شما از آن غافلید.»(3)

د- نظارت همگانی
هر كاری برای به ثمر رسیدن نیازمند به نظارت میباشد؛ چه از درون و چه از بیرون. در جامعه به دلیل گستردگی و پراكندگی نمیتوان به نظارت از درون اكتفا كرد؛ زیرا عدهای نمیخواهند به حق خود قانع باشند و به قوانین تن دهند؛ از این رو نظارت از بیرون بایسته است. همچنین با توجه به دو نكتهای كه گفته شد نمیتوان این نظارت را وظیفه عدهای خاص دانست، بلكه باید همگانی باشد و این نظارت همگانی همان «امر به معروف و نهی از منكر» میباشد كه در اسلام به آن دستور داده شده است. امام حسین علیهالسلام نیز یكی از شاخصهای عزت اجتماعی را اجرای امر به معروف و نهی از منكر میداند. به این كلام توجه كنید:
«خداوند امر به معروف و نهی از منكر را به عنوان یك واجب آغاز كرد؛ زیرا میدانست كه اگر امر به معروف و نهی از منكر در جامعه صورت پذیرد و نهادینه شود، همه واجبات اجتماعی اعم از دستورات آسان و دشوار نهادینه میشود؛ زیرا امر به معروف و نهی از منكر، تبلیغ و دعوت به اسلام، بازگرداندن حقوق پایمال شده، مبارزه با ستمگران، تقسیم امكانات عمومی و دولتی، گرفتن مالیاتها از صاحبان آن و مصرف كردن در موارد آن را شامل میشود.»(4)
ه- اجرای حدود
همچنین اگر در جامعهای حدود الهی اجرا نگردد یا كیفر تنها درباره ضعیفان اجرا شود و قدرتمندان به شیوههای مختلف برای خود مصونیت ایجاد كنند، در این صورت اعتماد مردم به دستگاه قضایی و اجرایی سلب شده همه تلاش میكنند با وابستگی به مراكز قدرت برای خود حاشیه امنیتی ایجاد كنند. جامعهای كه ضعیفان نتوانند حق خود را بستانند جامعهای ذلیل است نه عزیز. جامعهای در نگاه امام حسین (علیهالسلام) عزیز است كه اوّلاً حدود الهی در آن اجرا شود و ثانیا نسبت به همه اجرا شود نه آنكه حاكمان به دلخواه خود عمل كنند و مردم نیز در برابر قانونشكنی حاكمان بیتفاوت باشند. به كلام امام حسین(علیهالسلام) در این باره توجه كنید:
«ای مردم! رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) فرموده است: كسی كه ببیند زمامدار ستمگری را كه محرمات الهی را حلال میشمارد و پیمان خدا را میشكند و با سنت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) مخالفت میورزد و رفتارش با بندگان خداوند بر اساس ظلم و گناه میباشد و برای تغییر روش چنین زمامدار ستمگری با گفتار یا رفتار اقدام نكند، شایسته است كه خداوند او را به همان جایی ببرد كه آن ستمگر را میبرد.
آگاه باشید كارگزاران حكومت (بنیامیه) پیروی از شیطان را سرلوحه كار خود قرار دادهاند و پیروی كردن از احكام خداوند را ترك كردهاند، فساد را در جامعه علنی كرده رواج میدهند و حدود و مقررات دین را اجرا نمیكنند، امكانات عمومی را به خود اختصاص داده، حرام خداوند را حلال و حلال خدا را حرام نمودهاند و من از هر كس شایستهترم كه وضع موجود را تغییر دهم.»(5)
"سید محمد مرتضوی"
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
1- نهجالشهادة، ص 377.
2- مقتل خوارزمی، ج 2، ص 188/ نهج الشهادة، ص 269.
3- تحف العقول، ص 242.
4- تحف العقول، ص 241/ نهجالشهادة، ص 118.
5- تاریخ طبری، ج 4، ص 304.
عزت فرهنگی در کلام امام حسین (علیهالسلام)

عزت و ذلت دو واژه متضاد هستند. انسانها از واژه عزت و مفهوم آن لذت میبرند و آرزو دارند در خانواده، جامعه، دنیا و ... عزیز باشند و در برابر، با شنیدن واژه ذلت و پی بردن به مفهوم آن، از اینكه روزی به چنین سرنوشتی گرفتار شوند احساس وحشت میكنند.
معنا و ارزش عزت
عزت حالتی روحی در انسان است كه مانع شكست خوردن وی میشود.(1) به عبارتی دیگر به معنای برتری و شكستناپذیری است.(2)بدینسان در واژه عزت، غلبه و برتری نهفته است. حال اگر این عزت بالاصاله باشد، چنان كه در خداوند است، قدرت بلامنازع خواهد بود و اولیای الهی به میزان ارتباطشان با خداوند از این قدرت برخوردار میباشند.
واژه عزت و عزیز در قرآن بیش از 112 مورد به كار رفته است، ولی خداوند به صراحت اعلام میفرماید كه «فانّ العزة لله جمیعا»(نساء/139)؛ بدون تردید تمام عزت نزد خداوند است، اگر دیگران از این نعمت برخوردار میباشند به دلیل ارتباط با خداوند است.
لذا امام حسین(علیهالسلام) عزت را تنها در پیوند با خداوند میبیند. به بعضی از بخشهای دعای مشهور عرفه توجه كنید:
«انت الذی اعززت» (3)؛ ای خدای من، این تویی كه عزت دادهای.
«و ذلیلاً فاعزّنی» (4)؛ این خداست كه منِ ذلیل را عزیز كرده است.
«فاولیائه بعزّته یعتزّون»(5)؛ اولیای خداوند از عزت او طلب عزت میكنند.
عزت در اندیشه امام حسین(علیهالسلام) هدفی است كه دستیابی به آن، ارزش جان نثاری و كشته شدن در راه آن را دارد. وی میفرماید:
«لیس شأنی شأن من یخاف الموت. ما اهون الموت علی سبیل نیل العزّ و احیاء الحقّ، لیس الموت فی سبیل العزّ الاّ حیاة خالدة و لیست الحیاة مع الذلّ الاّ الموت الذی لا حیاة معه.»(6)
شأن و منزلت من، شأن و منزلت كسی نیست كه از مرگ بترسد. چقدر آسان است مرگ برای رسیدن به عزت و زنده كردن حق. مرگ در راه رسیدن به عزت نیست، جز زندگی ابدی و زندگی با ذلت چیزی نیست جز مرگ تدریجی.
امام حسین(علیهالسلام) در سخن دیگری سرمایهگذاری برای رسیدن به عزت را چنین وصف میكند:
«موت فی عزّ خیر من حیاة فی ذلّ» (7)؛ مرگ در راه رسیدن به عزت از زندگی با ذلت بهتر است.
عزت و ذلت دو واژه متضاد هستند. انسانها از واژه عزت و مفهوم آن لذت میبرند و آرزو دارند در خانواده، جامعه، دنیا و ... عزیز باشند و در برابر، با شنیدن واژه ذلت و پی بردن به مفهوم آن، از اینكه روزی به چنین سرنوشتی گرفتار شوند احساس وحشت میكنند.
عزت فرهنگی در کلام امام حسین(علیهالسلام)
جامعه اسلامی، جامعهای است كه بر اساس یك سلسله افكار و اندیشههای دینی برخاسته از اعتقاد به توحید در همه ابعاد آن شكل بگیرد و در مقام رفتار، ملتزم به یك سلسله ارزشها و اصول باشد كه لازمه آن سلسله عقاید و باورها میباشد. بیشترین وجه تمایز یك جامعه دینی با جامعه غیردینی در آداب، رسوم، سلوك و رفتار افراد جامعه با خود و دیگران و در یك جمله در فرهنگ آن میباشد، به طوری كه اگر فرهنگ دینی از جامعهای رخت بربندد و به جای آن در رفتار مردم فرهنگ غیردینی حاكم باشد نمیتوان آن جامعه را دینی شمرد؛ گرچه همه آن افراد خود را دیندار بپندارند.پایبندی به فرهنگ دینی یا استحاله فرهنگی مسئله عصر امام حسین(علیهالسلام) یا مسئله امروز و فردای جامعه ما نیست، بلكه درگیری اساسی میان رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) و مخالفان آن حضرت نیز در اینگونه مسائل بود.

الف- حمایت از دین
بر اساس آیات و روایات هر مسلمانی موظف است در مقام اندیشه و عمل به دستورات دین و سنت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) پایبند باشد و تمام تلاش خود را برای ترویج و گسترش این اندیشه به كار گیرد، چرا كه رواج دین و پایبندی به آن یكی از شاخصههای اصلی تمایز جامعه دینی است، چنان كه امام حسین (علیهالسلام) حمایت از دین را یك وظیفه و مایه عزت مسلمانان میداند. به كلام سیدالشهدا در آخرین ساعات زندگی حضرتش در این جهان توجه كنید:«این رسول خداست - كه درود خدا بر او و خاندان او باد - و این شهیدان راه خدایند كه منتظر آمدن شمایند و آمدن شما را به یكدیگر بشارت میدهند. بنابر این از دین خدا و دین پیامبرش دفاع كنید.»(8)
حمایت از دین، نخست پذیرش آن در مقام اندیشه و پایبندی به آن در مقام گفتار و رفتار میباشد و در مرحله بعد تبلیغ و ترویج اندیشههای دینی و در حوزه سیاسی تلاش برای استقرار حاكمیت قوانین دینی در ساختار اداری و قانونگذاری و قضایی است.
ب- حمایت از اهل بیت(علیهمالسلام)
بر اساس حدیث ثقلین و روایات دیگر، رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) برای هدایت خلق به سوی خدا بعد از خودش به دستور خداوند، كتاب خدا و اهل بیت خود را به عنوان مفسران وحی الهی كه علم آن را از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) به ارث بردهاند، به عنوان امانت در بین امت نهاده است و خداوند در قرآن، محبت خاندان رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) را به عنوان پاداش رسالت آن حضرت میداند و میگوید:«قل لا اسئلكم علیه اجرا الاّ المودّة فی القربی» (شوری/23)؛ بگو من در ازای رسالتم پاداشی جز محبت خویشاوندان از شما طلب نمیكنم.
حمایت از دین، نخست پذیرش آن در مقام اندیشه و پایبندی به آن در مقام گفتار و رفتار میباشد و در مرحله بعد تبلیغ و ترویج اندیشههای دینی و در حوزه سیاسی تلاش برای استقرار حاكمیت قوانین دینی در ساختار اداری و قانونگذاری و قضایی است.
در روایات فراوانی كه از طریق شیعه و سنی نقل شده محبت به خاندان رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) و دفاع از آنان و تلاش برای رفع مشكلات آنان مورد تأكید قرار گرفته است كه به عنوان نمونه به یك روایت اشاره میكنیم:
«پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) فرمود: در قیامت برای چهار گروه شفاعت میكنم: كسی كه فرزندانم را احترام كند. كسی كه خواستههای آنان را برآورد. كسی كه هنگام نیاز آنان برای رفع نیازشان تلاش كند و كسی كه آنان را دوست داشته باشد و این دوستی را با قلب و زبان ابراز كند.»(9)
امام حسین(علیهالسلام) درباره این شاخصه عزت در روز عاشورا در آن شرایط دشوار كه هیچ امیدی به شكست نظامی دشمن وجود نداشت، به یاران و اصحاب خود فرمود: «ذبوا عن حرم الرسول»(10)؛ از خاندان پیامبرتان دفاع كنید.عاشورائیان در عاشورا از حرم رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) دفاع كردند و زینبیان امروز باید از مكتب اهل بیت(علیهمالسلام) دفاع كنند و امیدواریم كه آخرین بازمانده خاندان رسول خدا، حضرت مهدی(علیهالسلام و عجل الله فرجه) قیام جهانی خود را آغاز كند تا عاشقان اهل بیت(علیهمالسلام) در كنار حضرتش به دفاع از او و اندیشههای الهیاش بپردازند و به این وظیفه خود نیز جامه عمل پوشند.
ج- زنده كردن كتاب خدا
قرآن كتابی است كه برای هدایت جامعه بشری به سوی خداوند نازل شده است. گرچه خواندن قرآن با تدبر وظیفه هر مسلمانی است، ولی صرف خواندن آن زنده كردن آن نیست. زنده كردن قرآن این است كه حاكمیت در جامعه اسلامی از آنِ قرآن باشد، به طوری كه اگر مسلمانان به وظایف فردی خود عمل كنند، ولی حاكمیت سیاسی در اختیار قرآن نباشد و قرآن در ساختار قانونگذاری و اداری و قضایی كشور نقشی نداشته باشد، از منظر امام حسین(علیهالسلام) در چنین جامعهای قرآن مرده است و باید برای زنده كردن آن تلاش كرد، چه این كه عزت مسلمانان در زنده نگهداشتن قرآن است.
د- زنده كردن سنت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله)
سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) یعنی مجموعه گفتار، رفتار و كردار و تاییدات آن حضرت برای مسلمانان لازم الاتباع است و مسلمانان موظفند ضمن پایبندی به سنت پیامبر اکرم در همه ابعاد آن را زنده كنند. در نگاه امام حسین(علیهالسلام) در جامعه اسلامی اگر مسلمانان در حوزه وظایف فردی به سنت رسول خدا عمل كنند، ولی در حوزه سیاسی حاكمیت در اختیار پیروان پیامبر اکرم نباشد و در آن عرصه به سنت نبوی عمل نشود، در این جامعه سنت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مرده است و باید برای زنده كردن آن تلاش كرد.در عصر امام حسین (علیهالسلام) شاید بیشتر مسلمانان در حوزه فردی به كتاب و سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) عمل میكردند، ولی بیگمان حاكمیت سیاسی در اختیار حاكمان بنیامیه بود؛ حاكمانی كه ساختار سیاسی كشور را از فرهنگ دینی و كتاب خدا و سنت رسول خدا بیگانه كرده بودند. در چنین جامعهای امام حسین(علیهالسلام) برای زنده كردن كتاب خدا و سنت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) قیام میكند و از مردم میخواهد كه در این زمینه او را یاری كنند تا بتواند جامعه را به راه راست رهنمون سازد. در این زمینه به یكی از نامههایی كه حضرتش به سران بصره نوشته است توجه كنید:
«این نامهام را برایتان فرستادم. من شما را به كتاب خدا و سنت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) دعوت میكنم. بدون تردید سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) مرده است؛ بنابر این اگر به پیامم پاسخ مثبت دهید و از دستوراتم اطاعت كنید شما را به سوی سعادت و خوشبختی هدایت میكنم.»(11)
ه- نابودی بدعتها
ویژگی مهم جامعه اسلامی رواج نشانههای دین در همه ابعاد جامعه است. در فرهنگ دینی به افرادی كه با پوشش دین، برای نابودی دین تلاش میكنند منافق گفته میشود و اندیشههای آنان را كه به نام دین در جامعه منتشر میكنند، ولی این اندیشهها مبنای دینی ندارد بدعت مینامند.امام حسین (علیهالسلام) نابودی بدعتها را وظیفه مسلمانی و یكی از شاخصههای عزت فرهنگی میداند و از همه میخواهد كه او را برای نابودی بدعتها یاری كنند. او در یكی از نامههایی كه برای سران بصره نوشت و از آنان خواست كه او را در این قیام یاری كنند میفرماید:
«اما بعد، فانّی ادعوكم الی احیاء معالم الحقّ و اماتة البدع، فان تجیبوا تهتدوا سبل الرشاد»(12)؛ بعد از سلام، همانا من شما را به زنده كردن نشانههای حق و میراندن بدعتها دعوت میكنم. بنابر این اگر به پیام من پاسخ مثبت دهید به سعادت و خوشبختی رهنمون خواهید شد.
"سید محمد مرتضوی"
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
پینوشتها:
1ـ مفردات راغب، ص 333.
2ـ لسان العرب، ج 5، ص 374.
3ـ دعای عرفه.
4ـ همان.
5ـ همان.
6ـ نهجالشهادة، ص 225/ ادب الحسین و حماسته، ص 169.
7ـ نهجالشهادة، ص 332/ بحارالانوار، ج 44، ص 192.
8ـ نهج الشهادة، ص 148/ اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات/ ج 2 ص 266/ ادب الحسین و حماسته، ص 170.
9- بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، ص 70.
10ـ نهجالشهادة، ص 148/ اسرارالشهادات، ج 2، ص 266.
11ـ بحارالانوار، ج 44، ص 340/ نهجالشهادة، ص 280/ تاریخ طبری، ج 4، ص 266.
12ـ نهجالشهادة، ص 276.
تخریب قبر امام حسین (علیهالسلام)

الهامبخشى تربت خونین سیدالشهدا(علیهالسلام) در راه مبارزه با ستم، سبب شد كه شیعه، همواره مرقد آن شهید را تكریم و بر گرد آن تجمع كند. توصیههاى اكید ائمه نیز نسبت به زیارت قبر امام حسین (علیهالسلام) این شور و الهام را مىافزود. همین سبب شد كه حكام ستمگر همواره احساس خطر كنند و این كانون را از هم بپاشند. از دوران بنى امیه كه زیارت آن حضرت، ممنوع و تحت كنترل بود، تا زمان هارون الرشید كه حتى درخت سدرى را كه سایهبان زائران بود قطع كردند1، تا زمان متوكل عباسى كه اوج آن سختگیریها و ممانعتها بود، تا زمان استیلاى وهابیون و غارت كربلا و تخریب حرم حسینى، همه و همه گویاى وحشت دشمنان حق و اهل بیت، از جلوهگرى این خورشیدهاى تابان بود.
متوكل عباسى، پاسگاهى در نزدیكى كربلا زده و به افراد خویش فرمان اكید داده بود كه: هر كس را دیدید قصد زیارت حسین را دارد، بكشید.2 به امر متوكل، هفده بار قبر حسین(علیهالسلام) را خراب كردند.3
در یكى از این نوبتها، «دیزج یهودى» را مامور تغییر و تبدیل و تخریب قبر مطهر كرد. او نیز با غلامان خویش سراغ قبر رفت و حتى قبر را شكافت و به حصیرى كه پیكر امام در آن بود برخورد كرد كه از آن بوى مشك مىآمد. دوباره خاك روى آن ریختند و آب بستند و آن زمین را مىخواستند با گاو، شخم بزنند كه گاوها پیشروى نمىكردند.4 هارونالرشید نیز یك بار به والى كوفه فرمان داد تا قبر حسین بن على(علیهالسلام) را خراب كند. اطراف آن را عمارتها ساخته و زمینهایش را زیر كشت و زراعت بردند.5 به متوكل خبر دادند كه مردم در سرزمین «نینوا» براى زیارت قبر حسین(علیهالسلام) جمع مىشوند و از این رهگذر، جمعیت انبوهى پدید مىآید و كانون خطرى تشكیل مىشود.
متوكل به یكى از فرماندهان ارتش خود در معیت تعدادى از لشگریان ماموریت داد تا مرقد مطهر را بشكافند و مردم را متفرق ساخته، از تجمع بر سر قبر آن حضرت و زیارت قبر او جلوگیرى كنند. او هم طبق دستور، مردم را از پیرامون قبر پراكنده ساخت.
این حادثه در سال 237 هجرى بود. ولى مردم در موسم زیارت، باز هم تجمع كرده، علیه او شورش كردند و بىباكانه به ماموران خلیفه گفتند: اگر تا آخرین نفر هم كشته شویم، دست برنمىداریم. و بازماندگان ما به زیارت خواهند آمد. وقتى حادثه به متوكل گزارش شد، به آن فرمانده نوشت كه دست از مردم بردارد و به كوفه بازگردد و چنین وانمود كند كه مسافرتش به كوفه در رابطه با مصالح مردم بوده ... تا این كه در سال 247 باز تجمع مردم زیاد شد. به نحوى كه در آن محل، بازارى درست شد. مجددا بناى سختگیرى گذاشتند.6 روز به روز بر زائران افزوده مىشد، متوكل سردارى فرستاد و میان مردم اعلام كردند كه ذمه خلیفه از كسى كه به زیارت كربلا رود بیزار است.
باز هم آن منطقه را ویران كردند و آب بستند و شخم زدند و قبر را شكافتند.7 اینگونه برخوردها و جفاها، همه براى پراكندن مردم از گرد این كانون حرارت و شوق بود، اما كمترین نتیجهاى نمىگرفتند و بر شوق مردم افزوده مىشد. «بهاى وصل تو گر جان بود، خریدارم.» كربلا، سنگر مقاومت مىگشت و كعبه اهل حقیقت و ولا.
آرى ... «زیارت این خاك است كه توده مردم را یارى مىدهد تا به انقلاب حسین(علیهالسلام) و به جهاد و مبارزه او علیه ظلم بیندیشند و به رسوا كردن دستگاه حاكم بنشینند. چنین استكه این خاك -خاك كربلا - سمبل و شعار مىشود و طواف آرامگاه حسین، با صد طواف كعبه مقابل مىشود و حتى بر آن ترجیح مىیابد.»8
وهابیان نیز در سال 1216 ه.ق به كربلا حمله كردند و این تهاجمها، ده سال ادامه داشت. هم شهر را غارت و هم مردم را قتل عام و هم قبر مطهر را خراب كردند. یك بار هم «امیر مسعود» در سال 1225 با سپاهى متشكل از 20 هزار جنگجوى وهابى به نجف و از آنجا به كربلا تاختند.9
در عصر حاضر نیز، حكومت بعثى عراق، براى در هم كوبیدن حركت انقلابى شیعیان این سرزمین، در سال 1370 ش با انواع سلاحها مردم را در نجف و كربلا به خاك و خون كشید و با توپخانه، گنبد و بارگاه امام حسین(علیهالسلام) را مورد هجوم قرار داد. و این پس از قیام مردمى بر ضد حكومت «صدام» بود كه شهر نجف و كربلا را به تصرف در آوردند و رژیم عراق، براى باز پسگیرى آنها از دست انقلابیون، با خشونت تمام وارد میدان شد و ساختمان حرم امیرالمؤمنین و سیدالشهدا و حضرت اباالفضل (علیهمالسلام) و گنبد و درها و ضریح، آسیب دید.
این جنایتها سبب شد رهبر انقلاب اسلامى، آیة الله خامنهاى طى اطلاعیهاى ضمن محكوم كردن تجاوزات رژیم بعث عراق به حرمها و شهرهاى مقدس، روز پنجشنبه 8 ذى قعده 1411 ق برابر با دوم خرداد 1370 ش را عزاى عمومى اعلام كرده، به سوگ بنشیند.10
در بخشى از این اطلاعیه آمده است: «... با یورش وحشیانه به نجف و كربلا، آن كردند كه قلم از شرح آن عاجز است و بر عتبات عالیات و مسلمانان و مردم عراق و حوزههاى علمیه، آن روا داشتند كه طواغیت ستمگر و خون آشام بنى امیه و بنى عباس هم روا نداشته بودند و چنان ضایعه و جراحتى بر قلب دوستان اهل بیت وارد كردند كه سنگینى آن پىنوشتها را با هیچ فاجعهاى در این زمان، نتوان قیاس كرد. «هیجوا احزان یومالطفوف... .»11
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
1- تاریخ الشیعه، مظفرى، ص 89/ بحارالانوار، ج 45، ص 398.
2- بحارالانوار، ج 45، ص 404.
3- همان، ص 410، تتمة المنتهى، ص 241.
4- بحارالانوار، ج 45، ص 394.
5- تتمة المنتهى، ص 240 .
6- اعیان الشیعه، ج 1، ص 628/ تراث كربلا، ص 34(با اختلاف در عبارات).
7- تتمة المنتهى، ص 241.
8- مجموعه آثار، شریعتى، ج 7(شیعه)،ص 20.
9- براى آشنایى با فتنهها و تهاجمات وهابیها به اعتاب مقدسه، از جمله «كشف الارتیاب»، سید محسن امین، «اعیان الشیعه»، ج 1، ص 628، «تراث كربلا»، سلمان هادى الطعمه، ص 262، «موسوعة العتبات المقدسه»، كربلا، جزء 1، ص201، «فرقه وهابى»، محمدحسین قزوینى، «تاریخ كربلا» عبدالجواد كلیددار، ص 234.
10- روزنامههاى 31 اردیبهشت 1370.
11- قضایاى درگیریها در نجف و كربلا و حمله رژیم بعث به حرمهاى مطهر، در اخبار و گزارشهاى مطبوعات اردیبهشت 1370 درج شده است. از جمله «مرورى اجمالى بر تاریخ سیاسى كربلا» انتشارات سازمان تبلیغات اسلامى، «سیماى كربلا»، محمد صحتى.
تأملى در واژه ثارالله
على محيطى
السلام عَليك يا ثاراللّه وابْنَ ثاره
مقدمه
امروزه بحمدالله هر كوى و برزن حسينيه دلها و كعبه جانها شده است، ترنم الهى و قدسى زيارت عاشورا از منزلها و مسجدها به گوش مىرسد و بزمهاى عاشورا وعدهگاه عاشقان پاكباخته است.
عاشقان حسين ـ عليهالسلام ـ هر بامداد و شامگاه همچون امام غايبشان[1] اشك خون از ديدگان جارى مىكنند. مگر نه كه او ثاراللّه است و اين گريه، گريه بر خون جارى در رگهاى دين و جوشيده از صحراى يقين نينواى حسينى ـ عليهالسلام ـ است؟!
ثاراللّه، پرچم سربداران يالثارات الحسين ـ عليهالسلام ـ[2] از طلوع شهادت آن حضرت تا پهنه ظهور دولت يار است.
معرفت ثاراللهىِ حسينى ـ عليهالسلام ـ بالاترين معرفت و شناخت از آن حضرت است، و اين از امتيازها و ويژگىهاى آن حضرت و پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ است. گرچه از لحاظ باطنى ائمه ـ عليهمالسلام ـ به تعبير روايات، همگى يك نور و يك حقيقتاند.
«اَشْهَدُ اَنَّ اَرْواحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طينَتَكُمْ واحِدَةٌ.»[3]
«شهادت مىدهم كه روح شما و نور وجود شما و طينت شما معصومان ـ سلامالله عليهم ـ يكى است.»
به تعبيرى همگى مظهر همه اسماء حسناء و صفات عُلياى الهىاند،[4] اما به خاطر شرايط زمانى خاصى كه هر يك از آنان معصومان ـ [عليهمالسلام] ـ داشتند، زمينه ظهور و بروز يك يا چند اسم از اسماى حسناى الهى و صفات عُلياى رحمانى، براى هر يك محقق شد. در اين بين حضرت ابا عبدالله الحسين، سيد الشهدا ـ عليهالسلام ـ به سبب شرايط زمانى و مكانى ويژهاى كه داشت و به اقتضاى وظيفه، زمينه ظهور صفات خاص و ممتازى در او فراهم آمد.
مقامات و درجاتى كه پروردگار به انبيا و اوليا ـ عليهمالسلام ـ و تابعين واقعى آنها در قيامت عطا مىفرمايد، تنها به لحاظ حفظ كمالات و عنايات معنوى و فطرى الهى نيست، بلكه حفظ و اظهار آثارى كه در عالم عنصرى و مادى از لوازم آن كمالات است، خود نقش جداگانهاى در رسيدن به درجات عالىتر معنوى و آثار بهشتى دارد. مثلاً كسى كه قوه شجاعت و سخاوت و ايثار و ساير صفات حسنه را داشته، ولى موقعيت براى پياده كردن آنها را نيافته باشد با فردِ ديگرى كه علاوه بر داشتن آن صفات، آنها را بروز داده باشد، داراى درجه يكسان نيستند و دومى ارزشى فوق اولى دارد.
اكنون با توجه به اين مقدمات مىگوييم: اگرچه هر كدام از انبيا و اوليا به اقتضاى امر الهى و نسبت به شرايط زمانى و مكانى و غيره كه داشتند، گوشهاى از فضايل و كمالات ذاتى خود را آشكار كردهاند، ولى گويا شرايط در زمان حضرت سيدالشهداء ـ عليهالسلام ـ به گونهاى بوده كه موقعيت بيشترى براى اظهار كمالات روحى ايشان فراهم گرديده و خواسته الهى نيز تأكيد بيشترى در پياده شدن آن كمالات (به حسب اقتضاى زمان) داشته و حضرتش به عنايت الهى به آن اقتضا و خواست، پاسخ مثبت داده و به اين ترتيب (به حسب روايات) در هر دو عالم واجد خصيصههايى نسبت به ساير اولياى دين گرديده است.[5]
جمله «الْوِتر الْمَوْتُور» در زيارت عاشورا بنابر يك معنى، اشاره به همين امتياز خاص آن حضرت دارد; زيرا وِتْر به معنى تك و تنهاست و مَوْتور به معنى كسى كه تنها و بىبديل است (وِتر ـ به كسر واو ـ بنابر لغت اهل نجد و وَتر ـ به فتح واو ـ به لغت اهل حجاز).[6]
بنابر يك معنى، اين جمله، تأكيد جمله اول (ثاراللّه) است كه در اين صورت به معنى خون است. يكى از استادان در اين باره نوشته است:
«جمله اَلْوِتْرُ الْمَوْتُور، اگرچه ممكن است به معنى جمله گذشته باشد، يعنى كسى كه انتقام و خونخواهى از او نشده و تنها خدا مىتواند انتقام خون او را بگيرد، ولى ظاهراً اَلْوِتْرُ الْمَوْتُور به معنى فرد و تنهاى بىهمتا و به زبان فارسى خودمانى دُردانه است، و به خصيصه خاص سيدالشهداء ـ عليهالسلام ـ ... اشاره دارد.[7] اما از لحاظ ظاهرى و به حسب امتياز خاص صفت ثارالله فقط به حضرت سيدالشهداء و حضرت اميرالمؤمنين ـ عليهمالسلام ـ اطلاق شده است، آن هم در غالب زيارتنامههاى امام حسين ـ عليهالسلام ـ كه در يازده موضع از زيارتنامهها،[8] اين صفت با اندكى اختلاف[9] ذكر شده است.»
لفظ ثارَ با مشتقاتش، حدود 70 بار در روايات آمده است.
لغتشناسى ثاراللّه
المنجد، ثَأَرَ و ثَأْر را به معنى انتقام گرفتن دانسته و لفظ ثار را ذكر نكرده است. طريحى در مجمع البحرين، ثَأَرَ را به معنى انتقام گرفتن معنى كرده و ثاراللّه را تصحيف ثَأْراللّه دانسته است.
ابن اثير در نهاية; ثَأر را به معنى خونبها دانسته و لفظ ثار را ذكر نكرده است. زبيدى در تاج العروس; ثَأر و ثار را به يك معنى دانسته و نوشته است: ثار به معنى خون است و گفته شده به معنى انتقام خون كسى را گرفتن نيز به كار مىرود.
علامه مجلسى ـ رحمة الله عليه ـ ثَأَرَاللّه تلفظ كرده و براى تصحيح معنى مضافى در تقدير گرفته و نوشته است:
«ثَأَرَ اللّه به معنى خونخواهى است، ثاراللّه و ابن ثاره يعنى تو اهل ثاراللّه هستى، و كسى هستى كه خداوند انتقام خونش را از قاتلانش خواهد گرفت.»[10]
در حالى كه به نظر مىرسد، با توجه به كاربرد اين لفظ در كتابهاى لغت و زيارتنامهها و روايات و عدم ضرورت و خلاف اصل بودنِ تقدير گرفتن مضاف، همان سخن زبيدى در تاج العروس متعين بلكه صحيح است كه: ثَأْر و ثار، به يك معناست و هر دو به معنى خون است.
امام صادق ـ عليهالسلام ـ در زيارتنامه حضرت ابى عبداللّه ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«اَنَّكَ ثارُاللّهِ فِى الاَْرْضِ مِنَ الدَّمِ الَّذِى لا يُدْرِكُ ثِرَتَهُ أَحَدٌ مِن أَهْلِ الاَْرْضِ.»[11]
«اى سيد الشهداء ـ عليهالسلام ـ تو خونِ خدا در زمينى، همان خونى كه هيچ كس جز خداوند انتقام آن را نمىتواند بگيرد.»
البته خونى كه اين ويژگى را دارد كه هيچ كس جز خداوند متعال آن هم به دست اوليايش نمىتواند انتقامش را بگيرد; چون شخص ابى عبداللّه ـ عليهالسلام ـ از آن چنان جايگاه رفيعى برخوردار است كه جز خداوند متعال و اوليايش نمىدانند. در زيارت عرشى عاشورا مىخوانيم:
«أنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكَ.»
«از خداوند متعال مىخواهم به من توفيق دهد، انتقام خون شما را بگيرم.»
همان طور كه ملاحظه مىكنيد، تركيب طَلَبَ ثارِك، فقط به همين معنى كه ثار به معنى خون باشد قابل تبيين است، وگرنه اگر ثار به معنى ـ خونخواهى (طلب الدم) باشد، جمله اين چنين خواهد شد; طَلَبَ طَلَبَ ثارِكَ، كه در سخافت نياز به توضيحى ندارد. همين طور است، جمله «طَلَبَ ثارِكُمْ» يا «طَلَبَ ثارِى» كه در جملههاى بعدى زيارت عاشورا آمده است، يا جمله: «اَشْهَدُ اَنَّ اللّه تَعالى الطّالِبُ بِثارِكَ»[12] و جملاتى شبيه اين در ساير زيارتنامههاى آن حضرت.[13]
معنى ثاراللّه
با توجه به آنچه در معنى لغوى ثاراللّه گفته شد، معانى مختلفى در تفسير ثاراللّه بيان شده است.
1ـ گروهى ثاراللّه را به معنى كسى كه انتقام خونش را خداوند مىگيرد، مىدانند[14] و ثار را مخفف ثائِر دانستهاند، مثل شاك مخفف شائك[15] يا ثار را مخفف ثَأْر انگاشتهاند.[16]
2ـ بعضى لفظ «أهل» در تقدير گرفتهاند و گفتهاند: ثاراللّه يعنى اهل ثاراللّه، اهل خونخواهى الهى كه خداوند انتقام خونش را مىگيرد.[17]
3ـ برخى گفتهاند: ثاراللّه يعنى كسى كه خودش در دوران رجعت مىآيد و انتقام خونش را مىگيرد.[18]
4ـ گروهى ثاراللّه را به معنى خون خدا دانستهاند.[19]
ظاهر بسيارى از ادله همان طور كه در معنى لغوى آن گفته شد مؤيد اين مطلب است كه: ثار به معنى خون است و امام حسين ـ عليهالسلام ـ ثاراللّه و خون خداست.
پىنوشتها:
[1]- امام زمان(عج) در زيارت ناحيه مقدسه مىفرمايد: فَلاََنْدُبَنَّكَ صَباحاً وَ مَساءً وَ لاََبْكِيَّنَ لَكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً.
كنون هر صبح و شامى در عزايت
بريزم اشك و مىنالم برايت
به جاى اشك خون از ديده بارم
هميشه ديدهاى خونبار دارم
امام مهدى(عج) در عزاى امام حسين(ع)، زيارت ناحيه مقدسه، ص 30 ـ 31
[2]- بحارالانوار، ج 44، ص 286 و ج 52، ص 308 و ج 101، ص 103.
[3]- مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره، ص 987.
[4]- نهجالولاية، ص 58.
[5]- فروغ شهادت، على سعادت پرور، ص 40.
[6]- تاج العروس، ذيل لغت وتر.
[7]- فروغ شهادت، ص 389.
[8]- بحارالانوار، ج 101، ص 294، 291، 260، 200، 199، 181، 180، 169، 168، 152 و 148.
[9]- در بعضى از زيارتنامهها اين چنين آمده است: السلام عليك يا ثاراللّه وابن ثاره ... و در بعضى ديگر، اين چنين: السلام عليك يا ثاراللّه فى الأرض ... و در برخى اين چنين: اشهد انك ثاراللّه فى الأرض وابن ثاره.
[10]- بحارالانوار، ج 101، ص 151.
[11]- بحارالانوار، ج 101، ص 168.
[12]- بحارالانوار، ج 94، ص 75.
[13]- همان، ج 101، ص 292، 290; ج 44، ص 218; ج 45، ص 343، 351.
[14]- فروغ شهادت، بيشتر مترجمان زيارت عاشورا، ص 389.
[15]- شرح زيارت عاشورا، آيتالله سيد احمد ميرخانى، ص 305.
[16]- بحارالانوار، ج 101، ص 151.
[17]- بحارالانوار، ج 101، ص 151.
[18]- بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 101، ص 151.
[19]- تعداد اندكى از مترجمان زيارت عاشورا، آيتالله سيد احمد ميرخانى در شرح زيارت عاشورا، ص 308; زيارت در پرتو ولايت، ص 51.
منبع: فرهنگ جهاد ، شماره 30 ، از طر يق شبكه شارح
چرا سيدالشهدا(ع) تنها شد
سيد محمد مهدی ميرباقری
مقدمه
در زيارت عاشورا به امام حسين(ع) اينگونه خطاب ميكنيم: «و الوتر الموتور». وتر به معناي «تنها و يكتا»، و موتور «تنها شده» است. يك احتمال دربارهي اين معنا، يگانگي، منحصر به فرد بودن و بيبديل بودن حضرت است. احتمال ديگر اين است كه، حضرت تنهاست و در اين تنهايي «موتور» است؛ يعني حضرت با نقشه و برنامهريزي تنها شده است؛ به خصوص اگر توجه داشته باشيم كه درگيري سيّدالشّهدا (ع) مخفيانه نبود كه مسلمانان از آن بيخبر باشند. يزيد بعد از مرگ معاويه به استاندار مدينه نامه نوشت كه بايد از حسين بيعت بگيري و الاّ او را بكش و سرش را بفرست. حضرت بيعت نكردند و با تدبير از مدينه خارج شدند؛ در مكه براي مسلمانان نامهي دعوت نوشتند و آنها را مطلّع كردند، علاوه بر اين مكه محل رفت و آمد مسلمانان بود و اخبار از آنجا منتشر ميشد. بعد هم يزيد، عدهاي را فرستاد تا حضرت را در مكه ترور كنند و توصيه كرد كه، حتّي اگر دست حضرت به پردهي كعبه بود او را بكشيد، لذا حضرت در 8 ذيالحجّه در حاليكه همه مُحرِم ميشدند كاملاً با سر و صدا و با حالتي كه همه متوجه باشند از مكه خارج شدند و با صراحت اعلام كردند:
كسي كه حاضر است خون دلش را در راه ما بدهد و خودش را مهيّاي لقاي خدا كرده است، همراه ما كوچ كرده، همسفر شود.[1]
از آن طرف مردم كوفه از خروج امام از مدينه و حركت به سوي مكه مطّلع شدند، نامه نوشتند و حضرت را دعوت كردند. حضرت نيز سفير فرستادند. لذا به گونهاي نبود كه مردم مطّلع نباشند. هم مردم حجاز، مدينه، بصره و هم مردم كوفه مطّلع بودند. كمابيش تمام مناطق اسلامي مطّلع شده بودند كه چنين حادثهاي در شرف اتّفاق است و امام با يزيد بيعت نكرده، ابتدا به مكه رفته سپس از مكه هم بيوقت خارج شده و مردم را به همكاري دعوت كردهاند.
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
محل دفن سر امام حسین(ع)
محسن رنجبر
در این که سر امام حسین علیهالسلام کجا دفن شده است، منابع تاریخی شیعه و سنی گزارشهای گوناگونی آوردهاند تا آنجا که شش قول در این باره گفته شده است.
قول اول: سر به بدن ملحق شده است. این قول مشترک میان شیعه و سنی است. علمای شیعه، از جمله شیخ صدوق (متوفای 381 ق)، سید مرتضی (متوفای 436 ق)، فتال نیشابوری (متوفای 508 ق)، ابن نما حلی، سید ابن طاووس (متوفای 664 ق) شیخ بهایی و مجلسی این قول را بیان کردهاند.
شیخ صدوق و پس از او، فتال نیشابوری در این باره مینویسند: علی بن حسین علیه السلام همراه زنان (از شام) خارج شد و سر حسین علیهالسلام را به کربلا باز گرداند. (1)
سید مرتضی در این باره میگوید: روایت کردهاند که سر امام حسین علیهالسلام با جسد در کربلا دفن شد. (2)
ابن شهر آشوب بعد از نقل سخن فوق از سید مرتضی، از قول شیخ طوسی نقل کرده است که به همین سبب (ملحق کردن سر امام به بدن و دفن آن) زیارت اربعین (از جانب امامان علهیمالسلام) توصیه شده است. (3)
ابن نمای حلی نیز نگاشته است: آنچه از اقوال بر آن میتوان اعتماد کرد، آن است که بعد از آن که سر امام در شهرها گردانده شد، به بدن بازگردانده شد و با جسد دفن شد. (4)
سید ابن طاووس نوشته است: اما سر حسین علیهالسلام، روایت شده که سر برگردانده شد و در کربلا با جسد شریفش دفن شد و عمل اصحاب بر این معنا بوده است. (5)
مجلسی، یکی از وجههای استحباب زیارت امام حسین علیهالسلام را در روز اربعین، الحاق سرهای مقدس را به اجساد توسط علی بن حسین علیهماالسلام بیان کرده است. (6) وی در جای دیگر بعد از نقل اقوال دیگر در این باره مینویسد: مشهور بین علمای امامیه آن است که سر امام همراه بدن دفن شده است. (7)
برخی اندیشمندان اهل تسنن نیز این قول را بیان کردهاند:
ابوریحان بیرونی (متوفای 440 ق) در این باره مینویسد: و فی العشرین ردّ راس الحسین علیهالسلام الی مجثمه حتی دفن مع جثته...؛ در روز بیستم (صفر)، سر حسین علیهالسلام به بدنش ملحق و با آن دفن گردید. (8)
قرطبی (متوفای 671 ق) مینویسد: امامیه میگویند که سر حسین علیهالسلام پس از چهل روز به کربلا بازگردانده و به بدن ملحق شد و این روز نزد آنان معروف است و زیارت در آن روز را زیارت اربعین مینامند. (9)
قزوینی نیز نگاشته است: روز اول ماه صفر، عید بنیامیه است، چون در آن روز، سر حسین علیهالسلام را به دمشق وارد ساختند و در روز بیستم آن ماه، سر ایشان به بدن، باز گردانده شد. (10)
مناوی (متوفای 1031 ق) نوشته است: امامیه میگویند: پس از چهل روز از شهادت، سر به بدن بازگردانده شد و در کربلا دفن شد. (11)
قول دوم: در کنار قبر امیرالمومنین علیهالسلام؛ (12)
قول سوم: مسجد رقه در کنار فرات؛
قول چهارم: بقیع نزد قبر مادرش فاطمه علیهاالسلام؛
قول پنجم: دمشق؛
قول ششم: قاهره. (13)
بررسی و تامل در این اقوال، این نتیجه را در بردارد که دیدگاه اول، یعنی الحاق سر به بدن، مشهور و مورد اعتماد و عمل علمای شیعه است، از این رو این قول قابل اعتنا و پذیرش است و بنا بر گزارشهای تاریخی این الحاق در روز بیستم صفر سال 61 بوده است. بنا بر قول مشهور، این کار توسط امام زینالعابدین علیهالسلام صورت گرفته است. (14)
پىنوشتها:
1. ابن طاووس، لهوف، ص 88، ترجمة رجالي تهراني.
1- شیخ صدوق، الامالی، مجلس سی و یکم، ص 232؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص192و مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 140.
2- رسائل المرتضی، ج 3، ص 130.
3- مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 85 و مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 199: «قال الطوسی رحمة الله: و منه زیارة الاربعین».
4- نجم الدین محمد بن جعفر بن نما حلی، مثیرالاحزان، ص 85.
5- سید ابن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 114.
6- مجلس، بحارالانوار، ج 98، ص 334.
7- همان، ج 45، ص 145.
8- بیرونی، الاثار الباقیه عن القرون الخالیه، ص 331.
9- محمد بن احمد قرطبی، التذکرة فی امور الموتی و امور الاخره، ج 2، ص 668.
10- زکریا محمد بن محمود قزوینی، عجائب المخلوقات و الحیوانات و غرائب الموجودات، ص 45.
11- عبدالرووف مناوی، فیض القدیر، ج 1، ص 205.
12- ابن قولویه قمی، کامل الزیارات، ص 84؛ کلینی، الکافی، ج 4، ص 571- 572؛ ابوجعفر محمد بن حسن طوسی، تهذیب الاحکام، ج 6، ص 35- 36 و ابن شهر آشوب، همان، ج 4، ص 85.
13- سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 265- 266؛ سید محسن امین عاملی، اعیان الشیعه، ج 1، ص 626- 627 و همو، لواعج الاشجان، ص 247- 250؛ محمدامین امینی، همان، ج 6، ص321- 337.
قاضی طباطبائی ضمن اشاره به اقوال در این موضوع و دفاع از قول به الحاق سر به بدن، اقوال دیگر را در این باره نقد و بررسی کرده است. ر. ک: تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهدا علیهالسلام، ص 303 به بعد.
14- مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 145 و همو، جلاء العیون، ص 407.
منبع:مجله تاریخ در آینه پژوهش، ش 5، 1384
|
سخنان امام حسين (ع) در روز عاشوراء (مرگ و نيستى بر شما باد كه در حال سرگردانى از ما كمك خواستيد و ما با شتاب به كمك شما آمديم ولى شما با شمشيرى كه سوگند خورده بوديد در يارى ما بكار بريد، به جنگ ما آمديد و آتشى را كه مىخواستيم با آن دشمن خود و دشمن شما را بسوزانيم، براى سوزاندن ما روشن كرديد! شما با دشمنان خود همدست شديد تا دوستانتان را از پاى درآوريد با اينكه آنها عدل و داد را بين شما رواج ندادند و در يارى آنان نيز اميد خيرى نيست. واى بر شما! چرا در حالى كه شمشيرها در غلاف بود و دلها مطمئن و رأيها محكم شده بود، دست از يارى ما كشيديد شما در افروختن آتش فتنه مانند ملخها شتاب كرديد و ديوانهوار خود را مانند پروانه به آتش افكنديد. اى مخالفين حق و اى نامسلمانان، اى ترككنندگان قرآن و تحريف كنندگان كلمات، اى جمعيت گناهكار و پيروان وساوس شيطان و اى خاموش كنندگان شريعت و سنت پيغمبر! رحمت خداوند از شما دور باد! آيا اين ناپاكان را يارى مىكنيد و از يارى ما دست بر مىداريد! به خدا قسم، مكر و حيله از زمان قديم در ميان شما وجود داشته و اصل و فرع شما با آب تزوير و فريب به هم آميخته و فكر شما با آن تقويت شده است! شما پليدترين ميوه اين درخت هستيد كه در گلوى هر كه ناظر آن است ماندهايد و آزارش مىدهيد و در كام غاصبان، لقمه گوارايى هستيد! آگاه باشيد كه اين مرد زنازاده فرزند زنازاده (عبيدالله بن زياد) مرا بين دو چيز مخير كرده است: يا (شمير و شهادت) و يا (تن به ذلت دادن) ولى بدانيد كه ذلت از ما بدور است! خداوند و رسولش و مؤمنان و دامنهاى پاكى كه ما را پروردهاند و سرهاى پرحميت و جانهايى كه هيچ گاه زير بار ظلم و تعدى نمىروند، هرگز بر ما نمىپسندند كه تسليم شويم و ذلت را بر شهادت ترجيح دهيم..! به خدا قسم، شما پس از كشتن من مدت زيادى زندگى نخواهيد كرد! زندگى شما بيش از مدت سوار شدن شخص پياده بر مركبش نخواهد بود. روزگار، همچون سنگ آسيا كه بر محور خود بسرعت مىگردد، شما را به اضطراب و تشويش خواهد افكند. اين خبر را پدرم على (عليه السلام) از جدم به من رسانده است حال، خود و همدستانتان با هم بنشينيد و فكر كنيد تا امر بر شما پوشيده نمانده باشد و دچار حسرت نشويد آنگاه بدون شتابزدگى و با تأمل حمله كنيد و مهلتم ندهيد. من بر خداوند توكل نمودهام كه او پروردگار من و شماست. هيچ جنبندهاى در روى زمين نمىجنبد مگر آنكه مقدرات او به دست خداوند است و او در راه راست و صواب است. خداوندا.. باران رحمتت را از ايشان قطع كن و سالهاى قحطى زمان يوسف را براى آنان مقدر فرما و جوان ثقفى را بر آنان مسلط كن كه جام تلخ مرگ را به آنان بنوشاند زيرا آنان ما را تكذيب كردند و فريب دادند. تو پروردگار ما هستى و بر تو توكل مىكنيم و به سوى تو انابه مىنماييم). خطبه ديگرى نيز از آن حضرت نقل شده است كه ظاهراً در همين لحظات ايراد شده است. صبحگاهان پس از آنكه سپاه كفر، هجوم خود را آغاز كرد، فرزند پيامبر خدا (ص) به درگاه الهى دعا كردند و به او شكايت بردند، آنگاه خطاب به جمعيت چنين فرمودند: (اى مردم، سخنم را بشنويد و در كشتنم عجله نكنيد تا شما را با آنچه كه سزاوار است موعظه كنم و عذر خود را بيان نمايم! پس اگر با من منصفانه رفتار كرديد، سعادتمند خواهيد شد و اگر عذر مرا كافى نداستيد و از در انصاف برنيامديد، آن وقت افكار خود را روى هم بريزيد و با هم تفكر كنيد تا امر بر شما مشتبه نماند، سپس بدون هيچ تأخيرى كار خود را يكسره كنيد. بدانيد كه صاحب اختيار و ولى من خداوند است كه قرآن را فرستاده است و او سرپرست صالحان است). آنگاه حمد و ثناى الهى را به جاى آوردند و بر رسول خدا (ص) درود فرستادند و فرمودند: (ابتدا نسب مرا در نظر بگيريد و ببينيد من كيستم و سپس به افكار خود مراجعه كنيد و آن را مورد سؤال و بازخواست قرار دهيد، ببينيد آيا سزاوار است مرا بكشيد آيا هتك حرمت من بر شما جايز است مگر من پسر دختر پيامبر شما نيستم مگر من پسر وصى پيامبر و پسر عموى او كه اولين مؤمن و تصديق كننده رسول خدا و اولين تأييد كننده آنچه به او نازل شده است نيستم مگر حمزه سيدالشهدا عموى پدر من نيست مگر جعفر طيار عموى من نيست مگر سخن رسول خدا (ص) را درباره من و برادرم نشنيدهايد كه مىفرمايد: هذان سيدا شباب أهل الجنة: حسن و حسين دو سرور و آقاى جوانان بهشت هستند. اگر مرا تأييد مىكنيد و مىدانيد كه راست مىگويم، پس از كشتن من صرف نظر كنيد! سوگند به خدا، از وقتى كه دانستهام خداوند دروغگو را دشمن خود قرار داده است، سخن دروغى بر زبان نياوردهام! و اگر گفتار مرا باور نداريد و تكذيبم مىكنيد، در ميان شما كسى هست كه خبر دهد و صدق سخنان مرا تأييد كند. برويد از (جابر بن عبدالله انصارى) و (ابو سعيد خدرى) و(سهل بن سعد ساعدى) و(زيد بن ارقم) و(انس بن مالك) سؤال كنيد. آنان به شما خبر خواهند داد كه رسول خدا (ص) درباره من و برادرم چنين سخنى را فرموده است. آيا اين براى جلوگيرى شما از ريختن خونم كافى نيست). در اينجا شمر بن ذى الجوشن گفت: من خدا را زبانى مىپرستم و نمىدانم تو چه مىگويى! حبيب بن مظاهر در پاسخ گفت: تو خدا را به هفتاد زبان مىپرستى و من گواهى مىدهم كه راست مىگويى و نمىدانى كه حسين چه مىگويد. خداوند دلت را سياه كرده است! امام فرمودند: اگر در اين امر شك داريد، آيا در اين نيز كه من پسر دختر پيغمبر شما هستم شك داريد سوگند به خدا در ميان مشرق و مغرب عالم، پسر دختر پيامبرى غير از من، نه در ميان شما و نه در ميان كس ديگرى نيست! واى بر شما! آيا من كسى از شما را كشتهام كه به طلب قصاص آمدهايد آيا مالى را از شما تصاحب كردهام و آيا زخمى بر شما وارد كردهام كه مىخواهيد تلافى كنيد). هيچ يك از آنان پاسخى نداد. مجدداً امام فرمودند: (اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قيس بن اشعث و اى يزيد بن حارث! مگر شما نبوديد كه در نامه نوشتيد: ميوههاى درختان رسيده است و زمين سرسبز شده، اگر به سوى ما بيايى، به سوى لشكرى آمدهاى كه آماده كمك به تو و تحت فرمان تو است). قيس بن اشعث گفت: ما نمىدانيم تو چه مىگويى. بايد تسليم حكم پسر عمويت (يزيد) شوى تا او هر طور خواست با تو رفتار كند و آنان براى تو چيزى نمىخواهند مگر آنچه را كه تو بپسندى! امام (عليه السلام) در مقابل اين سخن فرمودند: نه، به خدا سوگند، مانند ذليلان دست بيعت به شما نخواهم داد و همچون بردگان در مقابل شما آرام نخواهم نشست و تمكين نخواهم كرد! اى بندگان خدا! من به پروردگار خودم و پروردگارتان، از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمىآورد پناه مىبرم)! منبع: سايت بنياد انديشه اسلامي |
باران اشك از چشمان سكينه
سيدعلىنقى ميرحسينى
اشاره:
حضرت سكينه از صُلب خورشيدى چون امام حسينعليه السلام و دامن ستارهاى چون رباب - دختر امرىالقيس - به دنيا آمد.1
چند سال از آغازين بهار زندگىاش نمىگذشت كه طوفانى خوفناك در سرزمين كربلا پديد آمد. او تا آن هنگام، چون فرشتهاى آسمانى در ميان كسان خويش زندگى مىكرد.
گرچه او دخترى بود مثل همه دخترها، ولى نقش ثمربخشش در تداوم انقلاب پدر، او را سرمشق دختران جهان ساخت. سرمشق آنهايى كه در بحبوحه حوادث ناگوار، آزادى و آزادگى را پيشه خويش مىسازند و در زير درفش ولايت، ثابت قدم مىمانند و با حفظ عفّت و وقار خويش، از حريم «ولايت» و «ديانت» پاسدارى مىكنند.
كمتر تاريخ نگارى است كه بعد از بيان جزئيات زندگى پرافتخار امام حسينعليه السلام به فرازهايى از سخنان و سرودههاى حضرت سكينه نپرداخته باشد. آنچه پيش روى شماست، گزيده از جملات آن بانوى دردمند است كه در هنگامه حماسه و خون كربلا، و اشك و صبرِ شام، ايراد نموده است.
بعد از شهادت برادر
هواى گرم، فضاى دَم كرده و سرخرنگى نينوا را فراگرفته است. عطش، ناجوانمردانه، گلهاى بوستان نبوّت را پژمرده كرده است. ياران اندك امام، همه رفتهاند؛ جز اندكى از نزديكانش، كسى باقى نمانده است. خيمه در نزيكى خيمهاى «سكينه» برپاست. در داخل آن، ياران سربريده پدر، كنار هم آرميدهاند. لحظه به لحظه بر تعداد آن سرخ جامگان سرمستِ عشق و شهادت، افزوده مىشود. ساعتى است كه برادرش حضرت علىاكبرعليه السلام نيز به عرصه نبرد رفته است. اضطراب و عاطفه در در وجودش ريشه داونيده است. پدرش عازم ميدان شده است تا از علىاكبرعليه السلام خبرى بياورد. طول نمىكشد كه بر مىگردد؛ تنها و افسرده است. در مقابلش مىايستد. پدر را در درياى از ماتم، غرق مىيابد. بىصبرانه لب به سخن مىگشايد:
«پدر! چرا اين قدر غمگينى؟»
و قبل از اين كه جوابى بشنود؛ از برادرِ به ميدان رفتهاش سؤال مىكند. پدر كه گويا كوهى از غم، برشانههاى خستهاش سنگينى مىكند؛ چنين لب به سخن مىگشايد:
«دشمنان برادرت را كشتند.»
و غمگينانه ناله سكينه بلند مىشود:
«فَنادَتْ وااخاه! وامُهْجَةَ قلباه!...؛ اى واى برادرم، آه ميوه دلم...!»
پدر با ديدن بىصبرى دخترش، لب به اندرز مىگشايد:
«دخترم سكينه! خدا را در نظر داشته باش، صبر و تحمّل پيشهساز.»
سكينه در حالى كه باران اشك، از ديدگانش فرو مىريزد؛ خطاب به پدر چنين نوحه مىكند:
«يا اَبَتاه! كَيْفَ تَصْبِرُ مَنْ قُتِلَ اَخُوها وَ شُرِّدَ اَبُوها؛»
پدرم! چگونه صبر و بردبارى كند كسى كه برادرش كشته و پدرش غريب و تنها مانده است.
پدر نيز با شنيدن كلام غمبار دخترش، بر زبانش جارى مىشود: «انّا للّه و انّا اليه راجعون»2
پرواز آب آور
خيمهنشينان، در درياى از عطش غرق شدهاند. كودكان ناباورانه به بزرگترها مىنگرند. نگاههاى دردمندانه آنها «عباسعليه السلام» را سوى «فرات» كشانده است. او با مشك خشكيدهاش رفته است تا براى گرفتارانِ اين درياى عطش، آب بيارود. ساعتى است كه چشمان منتظر و نگران بچهها به سمت «علقمه» دوخته شده است. امام به ميدان رفته است تا خبرى از او بياورد. و بعد، در حالى كه دستش را به كمر گرفته است، باز مىگردد. تنها و اندوهگين است. سكينه به جلوش شتافته، عنان اسبش را مىگيرد و مىگويد:
«يا ابتاه! هَلْ لَكَ عِلْمٌ بِعَمِّىَ العَباس؟!»
پدرم! از عمويم عباس چه خبر؟ او به من وعده آب داده بود!
امام كه به سوز دلِ دخترش پىمىبرد، مىگويد:
«يا اِبْنَتاه! اِنَّ عَمَّكَ العباس قُتِلَ وَ بَلَغَتْ روحَهُ الجنان؛»
دخترم! ديگر منتظر عمويت نباش، عمويت عباس كشته شد و روحش به بهشت رسيد.
صداى شيون سكينه و نيز عمّه داغدارش، زينبعليها السلام بلند مىشود: «وا اخاه! واعباساه! واقِلَّةَ ناصراه...!»
واى برادر! واى عباس! واى از كمى يار و ياور...!3
قنداقه خونين
عطش، جابرانه بيداد مىكند. گلهاى حسينى يكى بعد از ديگرى در باغستان آتش زدهاى نينوا، بر زمين مىافتند. و چه زود به خيل سعادتمندان جاويدان مىپيوندند!
به راستى كه گرما و عطش چه بىرحمند و سوزاننده! نه بزرگ مىشناسند و نه كوچك. و اينك «علىاصغرعليه السلام» را نيز به مسلخ عشق و ميدان كارزار كشانده است. بابا كه بر مىگردد، قنداقه كوچكترين سربازش را در بغل دارد. سفيدى قنداقه به رنگ خون درآمده است. چه شده باشد؟!
سكينه به استقبال پدر مىرود و خوشبينانه مىگويد:
«يا اَبَة! لَعَلَّكَ سَقَيْتَ اخى الماء!»
پدرجان! گويا برادرم اصغر را سيراب كردى!
از آسمان ديدگان پدر، بارانِ اشك مىبارد و دردمندانه مىگويد:
- دخترم! بيا قنداقه برادرت را درياب، كه براثر تير دشمن، سرش جدا شده است.4
هنگام وداع با پدر
زمان چه زود مىگذرد و درد جانكاه، بردلهاى محزون و ماتمزده نينوائيان، باقى مىماند. غم را توان شمارش نيست. آغازى دارد و فرجامى؛ و اينك در فرجام آن عصر خونين، نوبت به كاروان سالار زينب و سكينه رسيده است. همان كاروان سالارى كه پيكر پاره پاره شاهدانِ عشق را يك تنه در زير آن خيمه خون گرفته جمع كرد، و بعد از اتمام پويندگان مسير سرخ شهادت، ستون آن را كشيد و سينه مجروح خيمه را بر زمين گرم كربلا خواباند.
سكينه و ديگر بانوان حرم، تنها به او دل بسته بودند. امام بعد از وداع با فرزند دردمندش «سجّادعليه السلام»، و خواهر صابرش «زينبعليها السلام»، به سوى سكينه مىرود. دختر با نظاره حال پدر، ناباورانه مىگويد:
«يا ابتاه! ءَاِسْتَسْلَمْتَ لِلمَوتِ فَاِلى مَنْ اِتَّكَلُ»؛
پدرم! آيا تسليم مرگ شدهاى؟ بعد از تو من به چه كسى پناه ببرم؟
امام كه پردهاى از اشك، مزاحم ديدگان بىقرارش شده است، مىگويد:
نور چشمم! چگونه كسى كه يار و ياورى ندارد، تسليم مرگ نشود؟!
دخترم! بدان كه رحمت و يارى خدا، در دنيا و آخرت از شما جدا نگردد.
دخترم! بر قضاى الهى صبر كن و شكايت مبر؛ زيرا كه دنيا محل گذر و آخرت خانه هميشگى است.»
گويا دنياى از يأس و نا اميدى، دل كوچكِ دختر را فرامىگيرد و انبوهى از درد و غم، در سينه پراسرارش فشرده مىشود. در آن دم كه همه راهها را بسته مىيابد، به پدر خطاب مىكند:
«پدرجان! نمىشود ما را به حرم جدّمان بازگردانى؟!»
امام در حالى كه نگاه مهرآميزى به دخترش دارد، مىفرمايد:
«اگر پرنده قطا را به حال خود بگذارند، در جايگاه خود آرام مىگيرد.»
امام با بيان اين جمله كوتاه، عمق مظلوميت خويش را به دختر خردسال و نسلهاى بعد، بيان مىكند و به آن گل نورسته باغ عصمت مىفهماند كه دشمن از ما دست بردار نيست و هرجايى كه برويم به تعقيبمان خواهند پرداخت.
سكينه با شنيدن كلام غريبانه پدر، اشك مىريزد. امام كه ياراى تماشاى گريههاى سكينه را ندارد، او را به سينهاش مىچسباند و اشك از ديدگان غمبار آن بانوى گرامى پاك ساخته و در پايان اين وداع جانسوز، شعر زيرا را خطاب به او زمزمه مىكند:
«سَيَطُولُ بَعْدِى ياسَكِينَةُ فَاعْلَمى
مِنْكِ الْبُكاءُ اِذِالحِمامُ دَهانى
لاتُحْرِقى قَلْبى بِدَمْعِكِ حَسْرَةً
مادامَ مِنّى الرُّوحُ فى جُثْمانى
فَاِذا قُتِلْتُ فَاَنْتَ اَولى بِالّذى
تَأْتينَهُ ياخَيْرَةَالنِّسْوانِ
سكينه جانم! بدان كه بعد از فرا رسيدن مرگم، گريهات بسيار خواهد شد. تا جان در بدن دارم، دلم را با افسون سرشك خويش مسوزان. اى برگزيده بانوان! تو بعد از كشته شدنم، بر هركسى ديگر، به من نزديكترى كه كنار بدنم بيايى و اشك بريزى.»5
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
خورشيد بر نيزه
محمدرضاهفت تنانيان
در كتاب كشف الغمه در تفسير آيه(فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هوالتواب الرحيم)
(سپس آدم از پروردگارش كلماتى را دريافت كرد و توبه كرد; آرى او است كه توبه پذيرمهربان است.)چنين آمده است كه: حضرت آدم در ساق عرش نام مبـارك خاتم النبـيين و ائمه(عليهم السلام)را نوشته ديد و به تلقين جبـرئيل(ع), خداوند را بـه آن نامها خواند; چون اسم حسـين را بـه زبـان آورد, دلش شكسـت و اشكش روان شد و گفت:
جبـرئيل, اين چه كسى است كه چون نامش را مى بـرم, چنين ناراحت و گريان مى شوم؟!
جبـرئيل گفت: اين فرزند گرامى ات را مصيبـتـى مى رسد كه تـمام مصايب دنيا در بـرابـر آن اندك است. حضرت آدم شرح آن را خواست. جبرئيل گفت: او را وقتى سخت تـشنه و تـنها وغريب و بـى يار و ياور است, مى كشند.
كاش او را در آن حـالت مى ديدى كه مى گويد: واى از تـشنگى, واى از كمى ياور! اين استـغاثه را كسى جز بـا شيمشير جواب نمى گويد.
سرمطهرش را مانند گوسفندان مى برند و با سرهاى اصحابش بـه شهرها مى برند و زنانش را چون اسيران از شهرى به شهرى ديگر مى گردانند, اى آدم! در علم ازلى خداوند اين گونه است. جبرئيل اين را گفت و شروع به گريه كرد. آدم هم گريست.
فرهادميرزا مى نويسد: عروه بن زبير گفت:
((چون عثمان بن عفان, ابـوذر غفارى را از مدينه تبـعيد كرد و بـه ربـذه فرستاد, على(ع)و امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام)و يكى, دوتـن از خواص اصحـاب او را مشايعت كردند و وداع و دلدارى گفتند كه: اى اباذر, شادباش كه محنت در رضاى خدا بسى اندك است. ابوذر گفت: آرى; اين خود آسان بـاشد و ليكن بـگوييد شما را حال چگونه باشد در آن وقتى كه حسين بن على(ع)را بـكشند و سرش را از بدنش جدا كنند؟ و بـه خدا قسم كه در اسلام كشته اى از اين عظيم تر نيست.
ابـى المويد الموفق از خوارزمى چـنين نقل مى كند: چـون حسين دو ساله شد, پيامبر(ص) به سفر رفت. در بـين راه, ايستاد و استرجاع كرد و اشك از چشمانش سرازير شد.
پـرسيدند: چرا گريه مى كنى؟ فرمود: جـبـرئيل الان از زمين كنار فرات كه به آن كربلا مى گويند.ـ بـه من خبـر داد كه فرزندم حسين پسر فاطمه در آن كشته مى شود. پرسيدند:
چه كسى او را مى كشد؟ فرمود: مردى به نام يزيد ـ كه خدا او را مبارك نكند.ـ; گويا جايگاه و مدفن حسين را در كربـلا مى بـينم كه سرش هديه برده مى شود.
وقتى امام به كربلا مىآيد, با زهيربن قين ملاقات مى كند. بـه او مى گويد: احدبن قيس سرم را بـه اميد عطا بـراى يزيد خواهد بـرد; ولى يزيد چيزى به او نمى دهد.
در ناسـخ التـواريخ بـه نقل از خـصـال چـنين آمده اسـت: امام رضا(ع)فرمود: از طرف خداوند تـبـارك و تـعالى خـطاب آمد كه: اى ابـراهيم! از آنچـه كه من آفريدم, در نزد تـو محبـوبـتـر كيست؟
عرض كرد: از آنچه كه آفريدى, محبـوبـتر نزد من حبـيب تو محمد است.
خطاب آمد: او را بيشتر دوست دارى يا خودت را؟
فرمود: او را از نفس خود بيشتر دوست دارم.
خطاب آمـد: فـرزنـد خـود را عـزيزتـر دارى يا فـرزنـد او را؟ فرمود: فرزند او را.
خطاب آمد: قتل فرزند او بـا ظلم بـه دست دشمنان او قلب تو را بـيشتر بـه درد مىآورد يا قتل فرزندت بـه دست خودت در طاعت من؟
عرض كرد: قتل فرزند او به دست دشمنان او بـرمن دردناكتر است.
خـطاب آمد: اى ابـراهيم, همانا طايفـه اى گمان مى كـنند از امت محمدند, ولى فرزندش حسـين را بـه سـتـم مانند گوسـفند مى كشند و سزاوار خـشم من مى گردند. پـس دل ابـراهيم بـه درد آمد و گريست.
ريان بن شبيب مى گويد: روز اول ماه محرم, خدمت امام رضا(ع)رسيدم. حضرت فرمود:
اى پسر شبـيب!... محرم همان ماهى است كه مردم جاهليت درگذشته به احتـرام آن ستـم و كشتـار را ممنوع كرده بـودند. اين امت نه احترام ماه محرم را نگه داشتند و نه احتـرام پـيامبـر(ص)را. در اين ماه, فرزندان او را كشتـند و زنان حـرمش را اسـير و اموالش راچـپـاول كردند. خدا هرگز اين گناه آنها را نمىآمرزد. اى پـسر شبـيب! اگر خواستى بـراى چيزى گريه كنى, بـراى حسين بـن على(ع) گريه كن كه اورا چون گوسفند سربريدند.
شيخ جعفربن قولويه چنين روايت كرده است:
در آسمانها ملكى نماند كه خدمت رسول خـدا(ص)نيايد و آن حـضرت را در مصيبـت فرزندش حسين(ع)تعزيت نگويد. آن حضرت را خبـردادند از ثوابى كه خداوند در برابر شهادت بـه او كرامت فرموده است; و هريك بـراى حـضرت از تـربـت آن مظلوم آوردند; و هريك كه مىآمد, حـضرت مى فرمود: خـداوندا, مخـذول گردان هركه او را يارى نكند و بكش هركه او را بكشد و ذبح كن هركه او را ذبح كند و آنها را به هدفشان نرسان.
حضرت امام بـاقر(ع)فرمود: چون حضرت امام حسين(ع)در كودكى نزد پيامبر(ص) مىآمد, آن حضرت به على(ع)مى فرمود: ياعلى! او را براى من نگـاه دار. پـس او را مى گـرفـت و زير گـلويش را مى بـوسـيد و مى گريست. روزى آن مظلوم پـرسـيد: پـدر! چـرا گريه مى كنى؟ حـضرت فرمود: چرانگريم در حالى كه جـاى شـمشـير دشـمنان را مى بـوسـم.
وقتى امام حسين(ع)خواست از مدينه سمت مكه حركت كند, كنار قبر جدش رسول خدا(ص)شتافت, بسار گريست و گفت: پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله! با ناراحتى از نزدت مى روم; چون نمى خواهم با يزيد شـرابـخـور بـيعت كنم. بـا كراهت از نزدت مى روم و بـه تـو سـلام مى رسانم.
در اين موقع, خواب وى را در ربود, در خواب رسول خدا(ص)را ديد كه او را به سينه چسبانده, بين دو چشمش را مى بوسد.
پيامبـر(ص)فرمود: حبـيب من, اى حسين, گويا تو را مى بـينم كه در خونت شناورى و در سرزمين كربلا ذبح شده اى...
وقتى امام حسين(ع)اراده فرمود از مدينه بـه مكه حركت كند, ام سلمه, همسر پيامبر(ص), خدمت وى آمد و عرض كرد: با حركت خود بـه سـوى عراق, مرا غمناك نكن; زيرا از جـدت رسـول خـدا(ص)شنيدم كه مى فرمود: فرزندم حسين در خاك عراق در محلى بـه نام كربـلا كشتـه خواهد شد. امام فرمود: اى مادر! خود بـهتر از تو مى دانم كه بـه ستم كشته مى شوم و سر از پيكرم جدا خواهد شد...
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
1 - روزى یك اعرابى نزد امام حسین آمد و عرض كرد: اى فرزند رسول خداصلىاللهعلیهوآله من پرداخت دیه اى كامل را ضمانت كرده ام امّا از اداى آن ناتوانم. با خود گفتم كه از بزرگوارترین مردم، آن را تقاضا میكنم و از خاندان رسول اللَّه كسى را بزرگوارتر و بخشنده تر نیافتم. پس امام حسین به وى فرمود: "اى برادر عرب از تو سه پرسش مىكنم اگر یكى از آنها را پاسخ گفتى ثلث آن دیه را به تو میدهم و اگر دو پرسش را جواب دادى دو ثلث آن را به تو مىپردازم و اگر هر سه پرسش را پاسخ گفتى تمام مالى را كه مىخواهى به تو مىدهم". اعرابى عرض كرد: آیا كسى مانند تو كه اهل علم و شرف است از چون منى مىخواهد بپرسد؟ حضرت فرمود: "آرى. از جدّم رسول خدا صلىاللهعلیهوآله شنیدم كه مىفرمود.معروف به اندازه معرفت است". اعرابى عرض كرد: آنچه مىخواهى بپرس اگر پاسخ دادم (كه هیچ) و گرنه جواب آنها را از تو فرا خواهم گرفت. و لا قوة الا باللَّه. امام علیه السلام پرسید: "برترین اعمال چیست؟" اعرابى گفت: ایمان به خدا. اعراى گفت: اعتماد به خداوند. امام حسین پرسید: "زینت دهنده انسان چیست؟" اعرابى گفت: علم همراه با حلم. امام پرسید: "اگر این نشد؟" اعرابى گفت: مال همراه با مروّت. حضرت پرسید: "اگر این نشد؟" اعرابى گفت: "فقر همراه با صبر". حضرت پرسید: "اگر این نشد؟" اعرابى گفت: در این صورت صاعقهاى از آسمان بر او فرود آید و بسوزاندش كه او سزاوار آن است. آنحضرت براى ترغیب مردم به جود و سخاوت این اشعار را میخواند: - چون دنیا به تو بخشید تو نیز همه آن را پیش از آنكه از بین برود، بر مردم ببخش. آنگاه امام حسین علیه السلام خندید و كیسهاى كه در آن هزار دینار بود، به او داد و انگشترى خود را كه نگین آن به دویست درهم مىارزید، بدو بخشید و فرمود: "اى اعرابى این طلا را به طلبكارانت بده و انگشترى رابه مصرف خود برسان." اعرابى تمام آنها را گرفت و گفت: "خدا داناتر است كه رسالتش را در كجا نهد."(1) 2 - انس بن مالك گوید: پیش امام حسین علیه السلام بودم كه كنیز آنحضرت داخل شد و در حالى كه دسته اى گل براى آن حضرت آورده بود، به وى سلام داد. امام به او فرمود: "تو را در راه خدا آزاد كردم". عرض كردم: او به شما با دستهاى گل سلام كرد. این امر براى آن كنیز چندان مهم نبود كه آزادش كردى؟! فرمود: "خداوند ما را چنین ادب آموخته است. او فرمود: "چون بهشما تحیّت فرستادند شما نیز تحیّتى بهتر از آن یا همانند آن بفرستید".بهتر از تحیّت این زن، آزاد كردنش بود".(2) این صفت در حقیقت به مثابه شاخهاى از صفات پسندیده بخشش و كرم آنحضرت است. زیرا هر گاه نفس به بلنداى صفات پاك و والابرسد نسبت به دیگران مهر مىورزد همچنان كه ابر بر زمین و خورشید بردیگر ستارگان مهربانى و محبّت مىبخشد. 1 - پس از ماجراى عاشورا، بر شانه آن حضرت زخمى عمیق مشاهدهكردند. به نظر مىرسید كه این زخم در اثر ضربت چند شمشیر بر شانه آن حضرت پیدا شده است. كسانى كه این زخم را دیدند دریافتند كه این، زخمى عادى نیست. از امام سجادعلیه السلام در این باره پرسش كردند. آنحضرت پاسخ داد: "این زخم در اثر حمل توبرهاى بود كه حسین علیه السلام آن را بردوش مىگرفت و به منزل بیوه زنان و یتیمان و بیچارگان مىبرد".(3) 3 - آنحضرت براى ترغیب مردم به جود و سخاوت این اشعار رامىخواند: - چون دنیا به تو بخشید تو نیز همه آن را پیش از آنكه از بین برود، بر مردم ببخش. - پس بخشش، نابود كننده آن نعمت هاى رسیده نیست و بخل نمىتواند آن نعمتهاى از دست رفته را نگاه دارد. در حقیقت او پیش از آنكه گوینده خصال نیك باشد، عامل بدان هابود. داستان زیر از همین ویژگى امام حسینعلیه السلام حكایت مىكند. ما شیعیان بر این باوریم كه ائمه معصوم علیهم السلام به قلّه همه كمالات انسانى رسیده و در رسیدن به هر كمالى از همگان گوى سبقت ربوده بودند.امّا شرایط خاصّ اجتماعى كه هر یك از ائمه علیهم السلام در آن به سر مىبردهاند، موجب مىشده تا صفتى مخصوص به همان اوضاع و شرایط در آن نمود بیشترى پیدا كند. بنابر این مىتوان گفت كه هر كدام از آنان صفتى متفاوتاز دیگرى داشتهاند. صفت برجسته امام حسینعلیه السلام، كه وى را از دیگر ائمه متمایز ساخته، همانا شجاعت و دلاورى آنحضرت است. هر گاه انسان واقعه كربلا را با آن صحنههاى شگفت انگیز به خاطرمىآورد صحنههایى كه در آنها خون با اشك و بردبارى با مروّت و همدلىبا فداكارى آمیخته بود، چهره قهرمان یكى از دلیر مردان این میدان یعنىحسین بن علىعلیه السلام در شكوهمندترین و درخشانترین شكل خود نمایانمىشود به گونهاى كه اگر از تواناییهاى جنگى آن حضرت كه آن را دست بهدست و سینه به سینه از پدران خویش به ارث برده بود آگاهى نداشتیم و یاآنكه در این باره مدارك و اسناد قطعى تاریخى در دست نداشتیم و اگر براین باور و اعتقاد نبودیم كه رهبران معنوى مىبایست آیت خلقت و معجزه خداوند باشند، چه بسا در بسیارى از حقایق ثابتى كه عقل و اندیشه و ضمیر ما در برابر آنها سر تعظیم فرود آورده، گرفتار گمان و تردید مىشدیم. امام حسینعلیه السلام در واقعه عاشورا در هر مناسبتى به میدان نبرد گام مىنهاد و در میان تاخت و تاز اسبان براى یافتن جسد صحابى یا هاشمىكه شهید شده بود به جستجوى مىپرداخت. و چه بسا تا رسیدن بر سر جسد یاران خود درگیریهاى بس خونین میان او و دشمنانش در مىگرفت. هر یك از این درگیریها و نبردها، خود یورشى بى همتا و دشوارمحسوب مىشد. مصیبت، خود از نیروى انسان و اراده او مىكاهد. گرسنگى وتشنگى او را فرسوده و ضعیف مىكند و توان او را كاهش مىدهدو گرماى شدید خود عامل دیگرى است كه تلاش بیشترى از وى مىطلبد. تمام این موارد، در روز عاشورا براى امام حسین به وجود آمده بود. امّابا این حال او نیم زرهى در بركرده بود و با یورشهاى شجاعانه خویش بردشمن درنده خوى مىتاخت. همچون صاعقهاى بود كه چون فرود مىآمد،دلاوران سپاه دشمن را مانند برگ درخت، در اطراف خود به خاكوخون مىنشاند. یكى از كسانى كه در صحنه عاشورا حضور داشت، مىگفت: "هیچ كس را دلیرتر از حسین ندیدم. چون یورش مىآورد، دشمنان مانند حیوان ضعیفى كه از پیش روى شیر مىگریزد، از مقابل او مىگریختند. بعلاوه اینكه فصیحتر از ایشان كسى وجود نداشت". عقاد در این باره مىنویسد: "در میان نوع انسان هیچ كس دلدارتر ازحسینعلیه السلام در روز عاشورا یافت نمىشود."(4) 1 - شكیبایى آن است كه انسان در سخت ترین شرایط بر اعصاب خود مسلّط باشد. بىگمان امام در روز عاشورا در دشوارترین وسختترین حالتى بوده كه انسان در برابر ظلم و ستم پایدارى كرده است. امّا با این همه آنحضرت شكیبایى ورزید، آن گونه كه حتّى فرشتگان آسمانى از مقاومت دلیرانه و قدرت اراده و عزم پولادین وى به شگفت آمدند. 2 - یكى از خادمان آنحضرت مرتكب عملى شد كه بر وى مجازات لازم بود. امام دستور داد او را حد بزنند. خادم گفت: مولاى من(وَالْكَاظِمِینَ الْغَیْظَ )(و آنهایى كه خشم و غضب خود فرو نشانند) امام فرمود: رهایش كنید. خادم گفت: (وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ) (و از بدى مردم در گذرند) امام فرمود: از تو گذشتم. خادم گفت: (وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)(و خداوند نیكو كاران را دوست مىدارد) امام فرمود: "تو در راه خدا آزادى و دو برابر مبلغى كه پیش از این به تو مىدادم، به تو خواهم داد".(5) پینوشتها: 1 - اعیان الشیعه - سیّد محسن امین، ص40 - 29. 2 - أبو الشهداء - عباس محمود عقّاد. 3 - اعیان الشیعة، ج4، ص132. 4 - أبو الشهداء - عباس محمود عقّاد، ص46. 5 - الفصول المهمّة، ص159. منبع: هدایتگران راه نور؛ زندگانى امام حسین علیه السلام آیة الله سید محمد تقى مدرسى؛ مترجم : محمد صادق شریعتویژگیهاى بزرگ اخلاقى اباعبدالله الحسین علیه السلام


یاور ضعیفان

بردبار حكیم
اباعبدالله (علیه السلام) در روز عاشورا شعارهای زیادی داده است که در آنها روح نهضت خودش را مشخص کرده که من برای چه می جنگم، چرا تسلیم نمی شوم، چرا آمده ام که تا آخرین قطره خون خودم را بریزم؟ و متاسفانه این شعارها در میان ما شیعیان فراموش شده و ما شعارهای دیگری بجای آنها گذاشته ایم که این شعارها نمی تواند روح نهضت اباعبدالله را منعکس کند. باید دید شعارهای حسین بن علی در روز عاشورا چیست؟ همین شعارها بود که اسلام را زنده کرد، تشیع را زنده کرد و پایه دستگاه خلافت اموی را چنان متزلزل کرد که چنانچه نهضت اباعبدالله نبود شاید هزار سال حکومت می کرد. ما در روز عاشورا دو نوع شعار می بینیم: یک نوع شعارهایی است که فقط معرف شخص است و بیش از این چیز دیگری نیست. ولی شعارهای دیگری است که علاوه بر معرف شخص، معرف فکر هم هست، معرف احساس است، معرف نظر و ایده است. اشعاری که اباعبدالله در روز عاشورا خوانده اند، خیلی مختلف است، با آهنگهای مختلف سروده شده که بعضی از آنها از خود اباعبدالله و بقیه از دیگران است و ایشان استشهاد کرده اند، مثل اشعار معروف «فروة بن مسیک» که سراپا حماسه است. یکی از اشعاری که اباعبدالله در روز عاشورا می خواند و آن را اشعار خودش قرار داده بود، این شعر بود: نزد من، مرگ از ننگِ ذلّت و پستی بهتر و عزیزتر و محبوب تر است. اسم این شعار را باید گذاشت شعار آزادی، شعار عزّت، شعار شرافت. یعنی برای یک مسلمان واقعی مرگ همیشه سزاوارتر است از زیر بار ننگ ذلت رفتن. خطبه ای دارد اباعبدالله (علیه السلام) در روز عاشورا، در آن وقتی که از نظر ظاهر، همه امیدها قطع شده است و هر کسی باشد، خودش را می بازد. ولی این خطبه آنچنان شور و احساسات دارد که گویی آتش است که از دهان حسین (علیه السلام) بیرون می آید، اینقدر داغ است؛ ألا و إنَّ الدََّعِیِّ بنَ الدَّعِیِّ قَد رَکَزَ بینَ اثنتینِ بینَ السلَّةِ و الذِّلَّةِ، و هیهاتَ منَّا الذِّلَّةُ. ابن زیاد از شمشیرش خون می چکید. پدر سفاکش بیست سال قبل آنچنان از مردم کوفه زهر چشم گرفته بود که تا مردم کوفه شنیدند پسر زیاد مامور کوفه شده است، خودبخود از ترس خزیدند به خانه های خودشان، می دانستند که چه خونخوارهایی هستند. همینکه پسر زیاد ابن زیاد آمد به کوفه و امیر شد، به خاطر رعبی که پدرش در دل مردم کوفه ایجاد کرده بود، مردم از دور مسلم پراکنده شدند. اینقدر مرعوب اینها بودند. اما امام حسین (علیه السلام) خطاب به مردم کوفه می فرماید: ألا و إنَّ الدََّعِیِّ بنَ الدَّعِیِّ! آن زنازاده پسر زنازاده، آن امیر و فرمانده شما قَد رَکَزَ بینَ اثنتینِ بینَ السلَّةِ و الذِّلَّةِ می دانید به من چه پیشنهاد می کند؟ می گوید: حسین! یا باید خوار و ذلیل من شوی و یا شمشیر. به امیرتان بگویید که حسین می گوید: هیهاتَ منَّا الذِّلَّةُ، حسین تن به خواری بدهد؟ آیا او خیال کرده که من مثل او هستم؟ یأبَی اللهُ ذلِکَ لَنا و رسولُهُ و المومنونَ و حُجورٌ طابَت و طَهُرَت، خدا می خواهد حسین چنین باشد. شما مگر نمیدانید، آن زنازاده مگر نمی داند من در چه دامنی بزرگ شده ام؟ من روی دامن پیغمبر بزرگ شده ام، روی دامن علیّ مرتضی، من از سینه فاطمه (س) شیر خورده ام. آیا چنین کسی تن به ذلت و اسارت مثل پسر زیاد می دهد؟هیهاتَ منَّا الذِّلَّةُ، ما کجا و تن به خواری دادن کجا؟! شعارهایی که در سینه زنی ها و نوحه سرایی ها می دهید، شعارهای حسینی باشد. شعارهایی از این نمونه: فریاد می کند: ألا تَرَونَ أنَّ الحقَّ لایُعملُ بِهِ، و أنَّ الباطلَ لایُتَناهی عنهُ لِیرغَبِ المومنُ فی لقاء اللهِ مُحِقاً؛ مردم! نمی بینید که به حق عمل نمی شود و کسی از باطل رو گردان نیست؟ در چنین شرایطی، مومن باید لقاء پروردگارش را بر چنین زندگی ترجیح بدهد. و یا : لا أری الموتَ إلاّ سعادةً، و الحیاةَ مع الظالمینَ إلاّ بَرَماً؛ من مرگ را جز خوشبختی نمی بینم، من زندگی با ستمکاران را جز ملامت و خستگی نمی بینم. شعارهای حسین (علیه السلام) شعارهای مُحیی بود: یا أیّها الّذینَ آمنوا استَجیبوا لِلّهِ و للرَّسول إذا دعاکم لِما یُحییکُم.اباعبدالله (علیه السلام) یک مصلح است. این تعبیر برای خودش است: إنّی لَم أخرَج أشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسِداَ و لا ظُلماً و إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فی أمّةِ جدّی، أریدُ أن آمُرَ بالمعروفِ و أنهی عن المنکرِ و أسیرَ بسیرةِ جدّی و أبی. این را حضرت در نامه ای بعنوان وصیت نامه به برادرشان محمدبن حنفیه که مریض بود و قدرت اینکه در رکاب حضرت باشد را نداشت نوشتند و به او سپردند. برای اینکه دنیا از ماهیت نهضت او آگاه شود: مردم دنیا! من مثل خیلی ها نیستم که قیامم، انقلابم برای رسیدن به ملک و مال و ثروت باشد. (این نامه را در مدینه نوشت): قیام من، قیام مصلحانه است. من یک مصلح در امت جدم هستم. قصدم امر به معروف و نهی از منکر است. قصدم این است که سیرت رسول خدا، روش علیّ مرتضی را زنده کنم. شعارهای اباعبدالله (علیه السلام) شعار احیای اسلام است؛ این که چرا بیت المال مسلمین را یک عده به خودشان اختصاص داده اند؟ چرا حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال می کنند؟ چرا مردم را دو دسته کرده اند؟ مردمی که فقیر و دردمندند و مردمی که از پرخوری نمی توانند از جایشان بلند شوند؟ در بین راه در حضور هزار نفر لشگریان حرّ آن خطبه معروف را خواند که طی آن حدیث پیغمبر را روایت کرد، گفت پیغمبر چنین فرموده است که اگر زمانی پیش بیاید که اوضاع چنین بشود، که حلال خدا حرام و حرام خدا حلال بشود، اگر مسلمان آگاهی اینها را بداند و سکوت کند، حق است بر خدا که چنین مسلمانی را همان جایی ببرد که ستمکاران را می برد. بنابراین من احساس وظیفه می کنم: ألا و إنّی أحقُّ من غیرٍ، در چنین شرایطی من از همه سزاوارترم. شعارهای ما در مجالس تکیه ها و در دسته ها باید محیی باشد، نه مخدّر؛ باید زنده کننده باشد نه بی حس کننده که در این صورت نه تنها اجر و پاداشی نخواهیم داشت بلکه ما را از حسین (علیه السلام) دور می کند. اشک ریختن برای اباعبدالله (علیه السلام) خیلی اجر دارد اما به شرط آنکه حسین آنچان که هست در دل ما وارد شود: إنَّ لِلحُسَینِ مَحَبَّةً مکنونةً فی قلوبِ المومنین، اگر در دلی ایمان باشد، نمی تواند حسین را دوست نداشته باشد، چون حسین مجسمه ای است از ایمان. اباعبدالله (علیه السلام) گاهی شعار معرفی خودش را می داد: أنا الحُسَینُ بنُ علی آلَیتُ أن لا أنثَنی أَحمی عِیالاتِ أبی أمضی عَلی دینِ النَّبی (مقتل مقرّم/ ص345) شعارهای ایشان با آهنگهای مختلف است. وقتی که در میدان جنگ تنها می ایستاد، شعارهای بلند می داد، شعاری را می خواند که با وزن طولانی بود: اما وقتی حمله می کرد شعارهای حمله ای می داد مثل: ألموتُ أولی مِن رُکوبِ العارِ اگر از ما بپرسندشما در روز عاشورا که حسین حسین می کنید و بر سر خودتان می زنید چه می خواهید بگویید؟ باید بگوییم: یا أیّها الّذینَ آمنوا استَجیبوا لِلّهِ و للرَّسول إذا دعاکم لِما یُحییکُم. باید بگوییم عاشورا روز تجدید حیات ماست، در این روز می خواهیم در کوثر حسینی شستشو بکنیم، تجدید حیات بکنیم، روح خودمان را شستشو بدهیم، خودمان را زنده کنیم، از نو مبادی و مبانی اسلام را بیاموزیم، روح اسلام را از نو به خودمان تزریق بکنیم، از نو مبادی و مبانی اسلام را بیاموزیم. این فلسفه عاشوراست، نه گناه کردن و بعد به نام حسین بن علی بخشیده شدن! گناه بکنیم بعد در مجلسی شرکت بکنیم و بگوییم خوب دیگر گناهانمان بخشیده شد. گناه آنوقت بخشیده می شود که روح ما پیوند بخورد با روح حسین بن علی. و علامت بخشیده شدنش هم این است که دومرتبه سراغ آن گناه نمی رویم. انشاالله که خداوند همه ما را حسینی واقعی و آشنا به روح نهضت حسینی قرار دهد. منبع: کتاب حماسه حسینی ، ج دوم، استاد مرتضی مطهریشعارهای امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا


امام حسین(علیه السلام) پس از تنظیم صفوف لشكر خود، سوار بر اسب شد و مقدارى راه از خیمهها فاصله گرفت، آنگاه در مقابل لشكر عمر با صداى بلند و رسا به آنان چنین فرمود: ایها الناس! حرف مرا بشنوید، و در جنگ و خونریزى عجله مكنید تا من وظیفه خود را كه موعظه و نصیحت شما است انجام دهم، و تا علت آمدنم را به این سرزمین توضیح دهم، اگر به سخنم گوش دادید و عذر مرا پذیرفتند و با من از در انصاف و عدل وارد شدید معلوم مىشود راه سعادت و خوشبختى را دریافتهاند و دلیلى براى جنگ با من نخواهید داشت، لكن اگر عذرم را بپذیرفتید و از در انصاف و داد و با من وارد نشدید آنگاه مىتوانید همه دست به دست هم بدهید و بدون مهلت تصمیم باطلتان را اجرا كنید ولى در این صورت دیگر امر بر شما مشتبه نمانده است، و پشتیبان من آن خدایى است كه قرآن را نازل كرده و یار و یاور نیكوكاران است. چون سخن امام به اینجا رسید، صداى گریه و شیون از بعضى زنان و اطفال كه صداى امام را مىشنیدند بلند شد. لذا امام (علیه السلام) سخن خود را قطع كرد و به حضرت ابوالفضل و على اكبر دستور داد بروید زنها را ساكت كنید، به خدا قسم هنوز گریههاى بسیارى در پیش دارند فلعمرى لیكثر بكاؤهن. چون زنان و كودكان آرام شدند، امام (علیه السلام) دوباره شروع به سخن كرد و پس از حمد و سپاس خداى تعالى و درود بى پایان بر محمد و آلش، و بر فرشتگان و همه پیامبران چنین فرمود: حمد و سپاس خداى را كه دنیا را محل فنا و زوال قرار داد، دنیا اهل خود را تغییر مىدهد و آنان را دگرگون مىسازد، مغرور كسى است كه گول دنیا را بخورد و بدبخت كسى است كه شیفته و فریفته آن بشود، مردم! دنیا گولتان نزند كه هر كس با او اعتماد كند نا امیدش مىسازد، و هر كس به او چشم طمع نزند بورزد مأیوس و ناامیدش مىكند، من شما را بر امرى مىبینم هم پیمان شدهاید كه خشم خدا را بر ضد خود برانگیختهاید، و بواسطه آن خداوند از شما اعراض كرده و غضبش را بر شما روا داشته و رحمتش را بر شما را حرام كرده است. چه نیكو پروردگارى است خداى ما، و چه بد بندگانى هستید شما، شماایكه به فرمان او اقرار كرده و به پیامبرش محمد(صلى الله علیه و آله و سلم) ایمان آوردید و سپس براى كشتن اهل بیت و فرزندانش یورش بردید، شیطان بر شما مسلط شده است تا خداى بزرگ را فراموش كردهاید، ننگ بر شما و بر هدف شما، ما براى خدا آفریده شدهایم و به سوى او برمى گردیم. پس از بیان فوق افزود: اینان مردمى هستند كه پس از ایمان به كفر گرائیدند (و چون بخود ستم كردهاند) از رحمت خدا دور باد این قوم ستمگر. در این قسمت از خطبه، امام علت و ریشه انحراف مردم را بررسى مىكند و به آنان گوشزد مىكند كه شما به خاطر طمع دنیا و وعدههایی كه به شما دادهاند حاضر شدید كمر به قتل فرزند پیغمبر ببندید. و خلاصه زرق و برق دنیاست كه موجب شقاوت و بدبختى انسان مىشود. اى مردم! به من بگوئید من چه كسى هستم؟ آنگاه بخود آئید و خویشتن را نكوهش كنید، و ببینید آیا كشتن و هتك حرمت من براى شما جایز است؟ مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر من فرزند وصى و پسر عموى پیغمبر شما نیستم؟ مگر من پسر كسى نیستم كه او پیش از همه مسلمانان ایمان آورد؟ و پیش از همه، رسالت پیامبر را تصدیق كرد؟ آیا حمزه سید الشهداء، عموى پدر من نیست؟ آیا جعفر طیار عموى خود من نیست؟ مگر شما سخن پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را درباره من و برادرم نشنیدهاید كه فرمود: این دو، سروران جوانان اهل بهشتند؟ اگر سخنان مرا تصدیق مىكنید، اینها همه حقند و كوچكترین خلاف واقعى، در آنهانیست، زیرا هنوز در طول عمر خود از آن روزى كه فهمیدهام خداوند بر دروغگویان غضب كرده و دروغ را به خودش برمىگرداند، هرگز دروغ نگفتهام. و اگر گفتارم را باور ندارید، اینك هنوز برخى از صحابه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در قید حیات هستند، مىتوانید از آنها بپرسید، از جابر بن عبدالله انصارى، ابو سعید خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زید بن ارقم، انس بن مالك از اینان بپرسید اینها همه سخنان پیغمبر را درباره من و برادرم از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) شنیدهاند و بدانید همین یك جمله مىتواند مانع شما گردد تا دست از كشتن و ریختن خون من بردارید. ادامه در ادامه مطلب نخستین خطبه امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا


ادامه مطلب

