بخش اول-پدر و مادر امام حسین
مادر : وي آن نهال پاک است از سيده نساء العالمين فاطمه زهرا عليها السلام که خداوند اورا به فضل خويش طاهر گردانيد و او را قرار داد تا از ضلالت، هدايت کند و از تفرقه، به جمع باز آورد... او فاطمه زهراست که اخگري از روح پدر و فيضي از نور او دارد و شعاعهايي از هدايتش که وي محل عنايت و توجه او بود و با هاله اي از بزرگداشت و تقدير دربرش گرفت و دوستيش را بر مسلمين فرض کرد تا جزئي از عقيده و دينشان باشد در حالي که فضيلت و جايگاه عظيمش را در اسلام گسترده ساخت تا الگويي براي زنان امتش باشد. به هر حال، رسول اکرم صلي الله عليه و آله از غيب خبر يافت که بضعه طاهره اش همان است که ثمره پاک از ائمه اهل بيت عليهم السلام جانشينان پيامبر، داعيان حق در زمين، آنان که سنگيني بار رسالت را تحمل خواهند کرد و در راه اصلاح اجتماعي از هر کوشش و سختي رنج خواهند برد، از وي جدا خواهند شد و لذا پيامبر به وي توجهي مبذول داشت و ذرّيه اش را مورد توجه و عنايت قرار داد. پدر : وي ثمره علي، پيشواي حق و عدالت در زمين، برادر پيامبر صلي الله عليه و آله و دروازه علم آن حضرت است، کسي که نسبت به وي به منزله هارون از موسي بود و نخستين کسي که به خدا ايمان آورد و پيامبرش را تصديق کرد. سنگيني بار جهاد مقدس را از نخستين فجر دعوت اسلامي بر دوش گرفت و در مواضع هولناک فرورفت و با نيروهاي شرک و الحاد، درگير نبردي هراس انگيز و تنگاتنگ شد تا اينکه اين دين، پاي گرفت با ساعدي قوي از جهاد و کوششهايش، خداوند وي را به هر مکرمتي گرامي داشت و به هر فضيلتي مخصوص گردانيد، وي پدر ائمه طاهرين است که سرچشمه هاي حکمت و نور را در زمين منفجر ساختند. پاورقي : (1) مستدرک صحيحين 154:3. تهذيب التهذيب 441:12. کنز العمال 674:13 و 111:12. اسد الغابة 522:5. ميزان الاعتدال 535:1. ذخائر العقبي، ص39.
پيامبر صلي الله عليه و آله ارزشها و سجايايش را در نشستهاي عمومي و خصوصي و بر روي منبرش، مورد تکريم قرار داد تا مسلمين آن را حفظ کنند و در گفته هايي که راويان اسلام بر آن اجماع دارند، فرمود:
1 - «خداوند براي خشم تو خشمگين مي شود و براي رضاي تو خشنود
مي گردد...» (1) .
2 - «همانا فاطمه پاره تن من است، مرا مي آزارد آنچه وي را بيازارد و مرا به زحمت مي اندازد، آنچه وي را به زحمت اندازد...» (2) .
3 - «فاطمه، سرور زنان جهانيان است...» (3) .
و ديگر اخباري از نشانه هاي شخصيت حضرت زهرا عليها السلام سخن گفته که وي سرمشق اسلام و نمونه والا براي زنان اين امت است که راه را براي آنها روشن مي سازد، در حسن رفتار و عفت و به دنيا آوردن نسلهايي مهذب... و چه عظيم است برکت وي و چه پرفايده است براي اسلام و در عظمت شأن وي، اين کافي است که «دولت عظيم فاطميه» از نام وي ناميده شده و نيز «جامع الأزهر» از نام او مشتق شده است (4) و براي عظمت دولت فاطمي اين بس که با نام زهرا تبرک شده باشد.
(2) ترمذي، صحيح 656:5. احمد بن حنبل، مسند 571:4 و در صحيح ترمذي است که آن حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: «اما دخترم - يعني فاطمه - پاره تن من است، مرا مي رنجاند آنچه او را برنجاند و مرا مي آزارد آنچه وي را بيازارد». و در کنز العمال 111:12 فرمود: «اما فاطمه، شاخه اي از من مي باشد، مرا شادمان مي کند هرچه وي را شاد سازد و به خشم مي آورد مرا آنچه او را خشمگين نمايد».
(3) اسد الغابة 522:5 و در مسند احمد بن حنبل 112:6 فرمود: «فاطمه سرور زنان اين امت است يا زنان جهانيان». و در صحيح بخاري در کتاب بدء الخلق آمده: «آيا راضي نيستي که سرور زنان اهل بهشت يا زنان عالميان باشي؟».
(4) نساء لهن في التاريخ الاسلامي نصيب، ص48.
بخش دوم-قبل از ولادت و تعبیر یک خواب
نوزاد نخست درخت نبوت و شجره امامت، ذرّيّه طاهره اي را چون شاخه هايي از خود جدا کرد که امتداد رسالت پس از حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله مي باشد. نخستين نوزاد، ابو محمد زکي بود که جان پيامبر صلي الله عليه و آله از شادي وي لبريز شد، پس توجه به وي را آغاز کرد و او را با نمونه ها و کرامتهاي نفسانيش تغذيه مي کرد، کرامتهايي که بازتابش سراسر جهان را در برگرفته است. (1) . رؤياي ام الفضل سيده ام الفضل دختر حارث (3) ، رؤياي عجيبي را ديد که تعبير آن را متوجه نشد. پس به سوي رسول خدا صلي الله عليه و آله شتافت و به آن حضرت گفت: «من خواب آشفته اي ديدم که قطعه اي از بدن تو افتاد و در دامن من قرار داده شد». مولود مبارك سرور زنان عالميان، نوزاد بزرگوارش را به دنيا آورد که هيچ بانويي از دختران حوّا، نه در عصر نبوت و نه بعد از آن همانند او را نزاييده بود که برکتي عظيم تر و سودي بيشتر از او براي انسانيت داشته باشد. پس پاکتر، طاهرتر و درخشانتر از او نبوده است. پاورقي (1) شرح مفصلي در مورد ولادت امام پاک ابو محمد عليه السلام در کتاب خودمان زندگاني امام حسن عليه السلام 56 - 49: 1 بيان نموده ايم. (3) ام الفضل»: لبابه کبري همسر عباس بن عبدالمطلب، نخستين بانويي است که بعد از حضرت خديجه بنت خويلد در مکه مسلمان شد. وي نزد پيامبر صلي الله عليه و آله جايگاهي داشت و آن حضرت به ديدنش مي رفت و در خانه اش استراحت قيلوله مي نمود. احاديث فراواني را از آن حضرت روايت کرده است. وي براي عباس، فضل، عبداللَّه، عبيداللَّه، قثم، عبدالرحمان و ام حبيب را به دنيا آورد.
تنها روزهاي اندکي که بعضي مورخان آنهارا 52 روز (2) نوشته اند، سپري شد، سيده زنان، حمل جديدي را داشت که حضرت رسول صلي الله عليه و آله و ديگر مسلمانان بابي صبري منتظر بودند در حالي که همه اميدوار و آرزومند بودند که خداوند آن ستاره را با ستاره اي ديگر همراه سازد تا آسمان امت اسلامي را روشن سازند و امتدادي براي حيات رهايي بخش عظيم باشند.

پيامبر صلي الله عليه و آله هراس وي را بر طرف ساخت و او را مژده خير داد و فرمود:
«خير ديده اي! ان شاء اللَّه، فاطمه پسري به دنيا مي آورد و در دامن تو قرار مي گيرد...».
روزها به سرعت گذشت و فاطمه سرور زنان، حسين را به دنيا آورد و او در دامن ام الفضل بود به همان گونه که پيامبر صلي الله عليه و آله خبر داده بود (4) .
پيامبر صلي الله عليه و آله در انتظار طلوع ستاره مولود جديد باقي ماند که زندگي پاره تنش به او درخشان شود، او عزيزترين با قيماندگان نزد وي از پسران دخترانش بود.
دنيا به وي درخشان شد و انسانيت در همه نسلهايش به وي خوشبخت گرديد. مسلمين به او مفتخر شدند و ياد اين مناسبت را گرامي داشتند و هر سال به آن مفتخر و سرافراز گشتند.
وزارت اوقاف مصر در مسجد حسيني، به همين مناسبت جشني رسمي برپا مي کند و اين مناسبت عظيم را گرامي مي دارد همچنانکه در بيشتر مناطق جهان اسلام، مراسمي برپا مي گردد.
در آفاق يثرب، بازتاب اين خبر شادي بخش، پيچيد. امهات مؤمنين و ديگر بانوان از زنان مسلمان به خانه سرور زنان شتافتند و اورا بخاطر فرزند جديدش تبريک گفتند و با وي در سرور و شاديهايش مشارکت نمودند.
(2) ابن قتيبه، المعارف، ص158.
«عبداللَّه بن يزيد هلالي» در باره او گفته:
ما ولدت نجيبة من فحل
بجبل نعلمه أو سهل
کستة من بطن أم الفضل
أکرم بها من کهلة و کهل
عم النبي المصطفي ذي الفضل
وخاتم الرسل و خير الرسل
«هيچ بانويي از هيچ مردي در کوه و يا در دشت که ما مي شناسيم، به دنيا نياورد».
«همچون شش فرزندي که از شکم ام فضل بودند، او را گرامي بدار و شويش را».
«که عموي پيامبر مصطفي دارنده فضل و خاتم پيامبران و بهترين رسولان بود».
شرح حال وي در هريک از کتابهاي طبقات کبري 278:8، الاصابة 464:4 و الاستيعاب آمده است.
(4) مستدرک صحيحين 176:3.و در مسند فردوسي،ام الفضل گفت: «ديدم که گويي اندامي از رسول خدا صلي الله عليه و آله در خانه ام بود، پس از آن دلتنگ شدم و نزد آن حضرت رفتم و موضوع را به وي گفتم.
حضرت فرمود: آري، همان است. پس فاطمه حسين را به دنيا آورد، پس اورا شير دادم تا از شير گرفته شد».
و در تاريخ الخميس 418:1 آمده است که اين خواب پيش از تولد امام حسن عليه السلام بوده است.
بخش سوم-اندوه و گريستن پيامبر بعد از ولادت
هنگامي که مژده تولد سبط پيامبر اکرم به آن حضرت داده شد، بلا فاصله به خانه بضعه اش فاطمه عليها السلام شتافت، در حالي که قدمهايش را سنگين بر مي داشت و غم و اندوه بر او چيره گشته بود، پس با صدايي گرفته و اندوهناک صدا زد: «اي اسما! پسرم را نزد من بياور». پاورقي : (1) مسند امام زيد، ص 468 و در امالي صدوق، ص199 آمده است که پيامبر صلي الله عليه و آله حسين را بعد از تولدش گرفت و سپس در حالي که مي گريست، وي را به صفيه دختر عبدالمطلب سپرد و گفت: «خداوند لعنت کند قومي را که کشنده تو باشند و اين را سه بار فرمود». صفيه گفت: پدر و مادرم فدايت باد! چه کسي اورا مي کشد؟ فرمود: «گروه جفا کار از بني اميه».
اسما، وي را به آن حضرت داد. پيامبر اورا در آغوش گرفت و بسيار بر او بوسه زد، در حالي که گريه را سر داده بود. اسما پريشان شد و گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد از چه رو مي گريي؟!».
پيامبر صلي الله عليه و آله در حالي که چشمانش از اشک پر بود، به وي پاسخ داد: «بخاطر اين پسرم مي گريم».
حيرت و سرگرداني بر او دست يافته بود و معناي اين پديده و موضوع آن را درک نمي کرد. پس به سخن آمد و گفت: «او هم اکنون به دنيا آمده است».
پيامبر با صدايي از غم و اندوه، بريده به وي پاسخ داد و فرمود: «گروه جفاکار بعد از من او را مي کشند، خداوند شفاعتم را از آنان دور سازد...».

سپس با اندوه برخاست و اسما را محرمانه گفت: «به فاطمه خبر مده چرا که وي تازه فارغ شده است...» (1) .
پيامبر صلي الله عليه و آله غرق در اندوه و غم، از خانه بيرون رفت؛ زيرا او از غيب خبر يافته بود چه مصيبتها و بلاهايي که هر موجود زنده اي را سراسيمه مي سازد، بر اين فرزندش خواهد گذشت.
بخش چهارم-سال ولادت امام حسين
پاورقي: (1) ابن عساکر، ترجمة امام الحسين عليه السلام ص 38. تهذيب الاسماء 163:1. مقاتل الطالبيين، ص84. مقريزي، خطط 285:2. بستاني، دائرة المعارف 48:7. جوهرة الکلام في مدح السادة الاعلام، ص116. الافادة في تاريخ الأئمة السادة از يحي بن الحسين (متوفي 424 ه) از کتابهاي کپي شده کتابخانه امام حکيم. الذريّة الطاهرة از کتابهاي خطي کتابخانه عمومي حضرت امير المؤمنين عليه السلام. مجمع الزوائد 194:9. اسد الغابة 18:2. الارشاد، ص198.
سبط پيامبر صلي الله عليه و آله در سال چهارم هجري (1) ، چشم به دنياي وجود گشود. و گفته شده که در سال سوم بوده (2) و راويان در مورد ماه ولادت آن حضرت، اختلاف دارند و اغلب بر آنند که در ماه شعبان و در روز پنجم از آن مي باشد (3) و بعضي از آنان روز ولادت را معين نکرده اند بلکه گفته اند چند شبي از شعبان گذشته، به دنيا آمد (4) و بعضي از مورخان اين موضوع را ناديده گرفته و به گفتن اينکه در شعبان به دنيا آمده اکتفا نموده اند (5) و بعضي از بزرگان بر اين باورند که آن حضرت در آخر ربيع الاول ولادت يافته و اين بر خلاف مشهوراست پس توجهي به آن نمي شود (6) .
(2) اصول کافي 463:1. مقريزي، خطط 285:2. الاستيعاب (چاپ شده در حاشيه الاصابة) 392:1.
(3) طبراني،المعجم الکبير از مخطوطات کتابخانه حضرت امير المؤمنين عليه السلام. تحفة الازهار و زلال الانهار از مخطوطات کتابخانه عمومي امام کاشف الغطاء. مقريزي، خطط 285:2.
(4) امتاع الاسماع،ص187. اسد الغابة 18:2 الذرية الطاهرة، ص101.
(5) فتح الباري في باب مناقب الحسن و الحسين عليه السلام 75:7.
(6) المقنعة، ص467. التهذيب 41:6. الدروس 8:2.
پيامبر صلي الله عليه و آله شخصاً بيشتر مراسم شرعي تولد مولود مبارکش را به جاي آورد و اين اعمال را انجام داد:
اذان و اقامه پيامبر صلي الله عليه و آله مولود بزرگوارش را در آغوش گرفت و در گوش راستش اذان گفت و در گوش چپ او اقامه راخواند (1) و در خبر آمده است که: «اين عمل، نگهدارنده نوزاد از شيطان رجيم است» (2) . نامگذاري پيامبر صلي الله عليه و آله او را «حسين» ناميد همان گونه که برادرش را «حسن» نام نهاد (3) و مورخان مي گويند که عرب در جاهليتش اين دو نام را نمي شناختند تا فرزندان خودرا به آنها بنامند بلکه پيامبر صلي الله عليه و آله آنان را به وحيي از آسمان به اين نامها نامگذاري فرمود (4) . اقوالي دور از واقع عقيقه پس از گذشت هفت روز از تولد سبط پيامبر صلي الله عليه و آله آن حضرت دستور داد تا گوسفندي را برايش عقيقه کنند و گوشتش را براي فقرا تقسيم نمايند. و نيز دستور داد تا يک ران از آن گوسفند به قابله داده شود (8) و اين امر از جمله مواردي مي باشد که اسلام در زمينه هاي نيکوکاري و احسان، تشريع نموده است. تراشيدن موي سر امام حسين پيامبر صلي الله عليه و آله همچنين دستور داد تا موي سر فرزند نوزادش را بتراشند و هموزن آن را به فقرا نقره صدقه دهند (9) وزن آن، يک و نيم درهم شد (10) بر حسب آنچه در حديث آمده است و سر آن حضرت را با عطري مرکب از زعفران و مواد ديگر، بمالند و نهي فرمود از آنچه در جاهليت عمل مي شد که سر نوزاد را با خون مي ماليدند (11) . ختنه پيامبر صلي الله عليه و آله به اهل بيت خود فرمود تا نوزادش را در روز هفتم تولدش، ختنه کنند. پيامبر صلي الله عليه و آله ختنه طفل را در اين سن نورس، تشويق نمود؛ زيرا براي آن، پاکتر و طاهرتر است (12) . پاورقي: (1) کشف الغمة 3:2. تحفة الازهار و زلال الانهار. (3) الرياض النضرة. (5) نهاية الارب 213:18. الاستيعاب 384:1. تهذيب التهذيب 296:2. احمد بن حنبل، مسند 158:1. (8) مسند امام زيد، ص 468. تحفة الازهار و زلال الانهار. و در کتاب الذرية الطاهرة، ص122 از عايشه روايت شده که رسول خدا صلي الله عليه و آله براي حسن و حسين، هر کدام دو گوسفند عقيقه کرد و در روز هفتم، براي آنها عقيقه نمود و فرمود: به نام وي ذبح نماييد و بگوييد: «بسم اللَّه اللهم لک و اليک هذه عقيقة فلان» و اين روايت را حاکم در مستدرک 237:4 آورده و گفته راوي آن سوار است و او ضعيف مي باشد و مشهور ميان فقها استحباب ذبح يک گوسفند در عقيقه است. (9) الرياض النضرة. ترمذي، صحيح، نور الابصار، ص253. (12) جواهر الاحکام، 260:31. و در آن آمده که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: «پسرانتان را در روز هفتم پاک گردانيد (ختنه کنيد) که آن پاکتر و طاهرتر است و براي سرعت روييدن گوشت، مناسب تر ميباشد و اينکه زمين چهل روز از بول شخص ختنه نشده، نجس مي گردد...».
نخستين صدايي که به گوش حسين عليه السلام رسيد، صداي جدش حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله بود؛ نخستين کسي است که به سوي خدا روي آورد و مردم را به طرف او خواند و سرود آن صدا: «اللَّه أکبر لا إله إلّا اللَّه...» بود.
پيامبر صلي الله عليه و آله اين کلمات را که جوهر ايمان و واقعيت اسلام را در بردارد، در جان فرزند نوزادش کاشت و او را به آنها تغذيه نمود و آنها از عناصر و ارکان وجوديش گرديد و در همه مراحل زندگيش، شيفته آنها شد، پس به سوي ميدانهاي جهاد شتافت و همه چيز را فدا کرد تا اين کلمات در زمين، بلندي يابد و نيروهاي خير و صلح، حاکم شود و نشانه هاي ارتداد جاهلي - که براي خاموشي نور خدا کوشا بود - درهم کوبيده و نابود شود.

و اين نام شريف، اسم عَلَمي شد براي آن ذات عظيمي که آگاهي و ايمان را در زمين منفجر ساخت و ياد آن، همه زبانهاي جهان را دربرگرفت و مردم شيفته آن شدند تا آنجا که نزد آنان شعار مقدسي براي همه نمونه هاي والا شد و شعاري براي هر فداکاري که بر اساس حق و عدل باشد.
بعضي از منابع تاريخ و اخبار، به صورتهايي گوناگون، مطالبي را در مورد نامگذاري حضرت حسين عليه السلام آورده اند که خالي از تکلّف و ادّعا نمي باشند و آنها عبارتند از:
1 - آنچه هاني بن هاني از علي عليه السلام روايت کرده که گفت: هنگامي که حسن به دنيا آمد، رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و فرمود: پسرم را چه نام نهاده ايد؟ گفتم: اورا «حرب» ناميده ام. فرمود: بلکه او «حسن» است. و هنگامي که حسين متولد شد، فرمود: پسرم را چه ناميده ايد؟ گفتم: او را «حرب» ناميده ام. فرمود: بلکه او «حسين» است و هنگامي که سومي به دنيا آمد، پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و فرمود: پسرم را چه ناميده ايد؟ گفتم: «حرب». فرمود: بلکه او «محسن» است (5) .
به نظر ما اين روايت صحت ندارد؛ زيرا:
الف - سيرت اهل بيت عليهم السلام بر التزام دقيق به اسلام و عدم دور شدن از هيچيک از احکام آن استوار است و اسلام از ناميدن فرزندان به نامهاي جاهلي که نشانه عقب ماندگي و انحطاط فکري مي باشد، کراهت دارد. افزون بر اين، اين نام (حرب) اسم علمي است براي جدّ خاندان اموي که نماينده نيروهاي کينه توز و ستمکار بر ضد اسلام مي باشد، پس امام چگونه فرزندانش را به آن مي ناميده است؟!
ب - اعراض پيامبر صلي الله عليه و آله از نامگذاري سبط اولش به آن نام، موجب مي شد که امام را از نامگذاري بقيه پسرانش به آن، باز دارد.
ج - «محسن» به اتفاق مورخان در زمان حيات پيامبر صلي الله عليه و آله به دنيا نيامد، بلکه اندکي پس از وفات آن حضرت متولد شد و اين امر مؤکد مي سازد که روايت مذکور، ادعايي بيش نيست و صحت ندارد.
2 - «احمد بن حنبل» به سندش از امام علي عليه السلام روايت کرده گفت: هنگامي که حسن برايم متولد شد، وي را به نام عمويم «حمزه» ناميدم و وقتي که حسين به دنيا آمد، اورا به نام برادرم «جعفر» نام گذاشتم. پس رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا فراخواند و فرمود: «خداوند مرا دستور داده تا نام اين دو را تغيير دهم، پس آن دو را حسن و حسين نامگذاري کن» (6) .
اين روايت نيز در ضعف، همچون روايت قبلي است؛ زيرا نامگذاري سبطين به اين دو نام، بر حسب مشهور، اندکي پس از تولدشان صورت گرفت و هيچ کس به آنچه احمد روايت کرده، نظر نداده است.
3 - طبراني به سندش از امام علي عليه السلام روايت کرده که فرموده است: «هنگامي که حسين به دنيا آمد، وي را به نام برادرم جعفر ناميدم، پس رسول خدا مرا فراخواند و به من دستورداد تا اورا حسين نام گذارم» (7) .
اين روايت در ضعف، با دو روايت قبلي هماننداست؛ زيرا حضرت امير المؤمنين عليه السلام در نامگذاري سبط و ريحانه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بر آن حضرت پيشي نجست و آن حضرت بود که - بر حسب آنچه مشهور بر آن است - وي را به اين نام، ناميد و روايات اهل بيت عليهم السلام بر آن اجماع دارند.
(2) علي عليه السلام روايت کرده که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: «براي هرکس نوزادي به دنيا آيد، در گوش راستش اذان بگويد و در گوش چپش اقامه بخواند؛ زيرا آن برايش عصمتي است از شيطان رجيم». و مرا در مورد حسن و حسين به اين کار امر فرمود و اينکه با اذان و اقامه، فاتحة الکتاب، آية الکرسي، آخر سوره حشر، سوره اخلاص و معوذتين را بخواند. اين مطلب در دعائم الاسلام 148:1 آمده است.
(4) اسد الغابة 9:2. و در تاريخ خلفا، ص188 عمران بن سليمان روايت کرده گفت: حسن و حسين دو نام از نامهاي اهل بهشت مي باشند که عرب آنها را در جاهليت نشنيده بودند.
(6) احمد بن حنبل، مسند 257:1.
(7) طبراني، المعجم الکبير 10:3.
(10) دعائم الاسلام 187:2.
(11) بحار 239:43.
بخش ششم-عنايت پيامبر به امام حسين
پيامبر صلي الله عليه و آله شخصاً سرپرستي امام حسين را به عهده گرفت و به وي توجهي فراوان داشت و روحش را با روح خود و عواطفش را با عواطف خويش آميخته ساخت. و بنابر آنچه مورخان مي گويند، انگشت ابهام خودرا در دهان وي مي گذاشت و آن حضرت، وي را پس از تولدش گرفت و زبانش را در دهان او گذاشت تا او را از تراوش نبوت، تغذيه دهد، در حالي که به او مي فرمود: «هان اي حسين! هان اي حسين! خداوند نپذيرفت جز آنچه را خود خواهد - يعني امامت را - که در تو و در فرزندانت باشد...» (1) . تعويذ پيامبر براي حسنين (تعويذ»: پناه دادن، در پناه آوردن، حفظ کردن کسي. و نيز به معني دعاهايي که بر کاغذ مي نويسند و به گردن يا بازو مي بندند براي دفع چشم زخم و رفع بلا و آفت (فرهنگ عميد).) از عنايت پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت به سبطينش و از علاقه شديد آن حضرت بر نگهداري آنها از هر بدي و هر شرّ، اين بود که بسيار پيش مي آمد که آنها را تعويذ مي کرد. پاورقي (1) المناقب 50:4. (2) ذخائر العقبي، ص134. مشکل الآثار 72:4.
و در اين باره «سيد طباطبائي» مي گويد:
ذادوا عن الماء ظمآناً مراضعه
من جده المصطفي الساقي أصابعه
يعطيه ابهامه آناً و آونة
لسانه فاستوت منه طبائعه
غرس سقاه رسول اللَّه من يده
وطاب من بعد طيب الأصل فارعه
«او را تشنه از آب بازداشتند، آنکه جدش مصطفي از انگشتانش به او مي نوشانيد».
«گاهي (انگشت) ابهامش را به او مي داد و گاهي زبانش را تا اينکه سرشتهايش از او پاي گرفت».
«نهالي که پيامبر خدا از دست خود آن را آبياري کرد و بعد از نيکي اصلش، شاخه ها نيز نيکو گرديد».
پيامبر صلي الله عليه و آله در جان نوزادش، بزرگواريها و مکرمتهايش را فرو ريخت تامثالي از او و ادامه اي براي زندگيش باشد و در نشر اهداف و حمايت از اصولش نماينده او گردد.

«ابن عباس» روايت کرده: «پيامبر صلي الله عليه و آله حسن و حسين را تعويذ مي کرد و مي فرمود: أعوذ بکلمات اللَّه التامة من کل شيطان و هامة و من کل عين لامة. و مي فرمود: ابراهيم اين گونه دو فرزندش اسماعيل و اسحاق را تعويذ مي کرد» (2) .
و «عبدالرحمان بن عوف» مي گويد: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به من گفت: «اي عبدالرحمان! آيا نمي خواهي تو را تعويذي بياموزم که ابراهيم دو پسرش اسماعيل و اسحاق را به آنها تعويذ مي نمود و من دو پسرم حسن و حسين را... کفي باللَّه واعياً لمن دعا و لا مرمي وراء امر اللَّه لمن رمي...» (3) .
«خداوند براي کسي که دعا کند، کافي نگهدارنده اي است و جاي تير انداختني بعد از امر خدا براي هرکس که تيربيندازد، وجود ندارد».
اين امر، بر عمق محبت و عطوفتي دلالت دارد که پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت به آن دو داشته و اينکه آن حضرت بيم از آن داشت که چشم حسودان آنها را بزند، پس آن دو را با اين دعا از چشم بد حفظ مي کرد.
(3) ذخائر العقبي، ص134.
بخش هفتم-چهره امام حسين علیه السلام
در چهره امام حسين عليه السلام نشانه هاي جدش، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله آشکار شد؛ زيرا در اوصاف خود همانند آن حضرت بود و در اخلاقي که پيامبر به آنها بر ديگر پيامبران، امتياز يافت نيز همانند وي گرديد. هيبت امام حسين علیه السلام سيماي انبيا بر آن حضرت بود و در هيبت همچون جدّ خود بود که پيشانيها در برابرش به تواضع مي افتادند. يکي از جلادان پليس ابن زياد در وصف هيبت عظيمش مي گويد: «نور چهره اش و جمال هيبتش مارا از انديشيدن در مورد کشتن او به خود مشغول ساخت». پاورقي : (1) طبراني، المعجم الکبير 123:3 از کتابهاي کپي شده کتابخانه عمومي حضرت امير المؤمنينعليه السلام. (6) بلاذري، انساب الاشراف، 5:3، نسخه خطي در کتابخانه عمومي حضرت امير المؤمنين عليه السلام.
«محمد بن ضحاک» اورا توصيف نموده گفت: «بدن حسين، شبيه بدن پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بود» (1) .
و گفته شده: «از ناف تا پاهايش، شبيه پيامبر صلي الله عليه و آله بود» (2) .
و حضرت امام علي عليه السلام فرمود: «هرکس دوست دارد که به شبيه ترين مردم به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله ما بين گردن و دهان آن حضرت بنگرد، به حسن نگاه کند و هرکس دوست دارد که به شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله از گردن تا قوزک پا نگاه کند، از نظر خلقت و رنگ، به حسين بن علي بنگرد...» (3) .
بر چهره شريف آن حضرت، نشانه هاي امامت آشکار شد و چهره اش از درخشانترين چهره هاي مردم بود و آن گونه بود که «ابو کبير هذلي» مي گفت:
«واذا نظرت الي اسرة وجهه
برقت کبرق العارض المتهلل»
«هرگاه به خطوط چهره اش بنگري همچون ابرباران زا، برق مي زند».
بعضي از تذکره نويسان، آن حضرت را چنين وصف کرده اند:
«سفيد چهره بود و هرگاه درجايي مي نشست که در آن تاريکي بود، با سفيدي زيبايي و گردنش، آنجا روشن مي گشت» (4) .
و ديگري مي گويد: «جمالي عظيم داشت و نور درخشنده اي در پيشاني و گونه هايش بود که اطرافش را در شب تاريک، روشن مي ساخت و شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله بود» (5) .
و يکي از شهدا، از يارانش در شعر حماسي که سروده روز طف بود، آن حضرت را وصف کرده گويد:
له طلعة مثل شمس الضحي
له غرة مثل بدر منير
«طلعتي چون خورشيد هنگام بالا آمدن روز دارد و پيشاني او همچون ماه تابان است».

روز طف، ضربات شمشيرها و زخمهاي نيزه ها نور چهره اش را پنهان ننمود و در شکوه و زيبايي منظر، همچون ماه تمام بود و در اين باره «کعبي» مي گويد:
و مجرح ما غيرت منه القنا حسناً
و لا اخلقن منه جديدا
قد کان بدراً فاغتدي شمس الضحي
مذ ألبسته يد الدماء برودا
«وآن مجروحي که نيزه ها زيباييش را دگرگون نساختند و تازه اي از او را کهنه ننمودند».
«او ماه تمامي بود که به خورشيدي در بلنداي روز تبديل شد. آنگاه که دستهاي خون آلود، جامه هايي بر او پوشاند.
و هنگامي که سر مبارک آن حضرت را نزد ابن زياد بردند، از نور چهره اش در شگفت شد و گفت: «کسي همچون او زيبا نديده ام!».
«انس بن مالک» بر او اعتراض نمود و گفت: «مگر نه اين است که وي شبيه ترين آنان به رسول خدا بود؟» (6) .
و هنگامي که آن سر شريف را بر يزيد بن معاويه عرضه داشتند، از جمال هيبتش به حيرت افتاد و گفت: «من هرگز صورتي زيباتر از او نديده ام!».
پس يکي از حاضران به وي گفت: «او شبيه رسول خدا صلي الله عليه و آله بود» (7) .
راويان، اجماع دارند که وي در اوصاف و نشانه هايش همانند جدش حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله بود و در شباهت و صفات، با آن حضرت شباهت داشت و هنگامي که «عبيد اللَّه بن حر جعفي» به ديدار حضرتش مشرف شد، جانش از اقدام و اجلال او سرشار شد و اظهار داشت: «من هرگز کسي را نديده ام که زيباتر
وچشمگير تر از حسين باشد...».
بر چهره او سيماي پيامبران و هيبت متقيان آشکار شد و لذا چشم بينندگان خود را پر مي کرد و پيشانيها در برابرش به خضوع و احترام، خم مي شد.
(2) المنمق في اخبار قريش، ص424. مقريزي، خطط 285:2.الافادة من تاريخ الائمة السادة، از کتابهاي کپي شده کتابخانه عمومي امام حکيم.
(3) طبراني، المعجم الکبير 98:3.
(4) الافادة في تاريخ الائمة السادة.
(5) علي دره حنفي،محاضرات الاوائل و الاواخر، ص71. و در مصابيح السنة 188 - 187: 4 از انس آمده است که گفت: «هيچ کس از حسن بن علي به پيامبر صلي الله عليه و آله شبيه تر نبود و در مورد حسين گفت: شبيه ترين آنان به رسول خدا صلي الله عليه و آله بود» و در انساب الاشراف 5:3 آمده:«حسين، شبيه پيامبر صلي الله عليه و آله بود».
(7) همان.
بخش هشتم-القاب و کنیه امام حسين
القاب آن حضرت و آنچه از صفات بلند در وجودش بود، بر علوّ ذات وي دلالت دارد و آنها عبارتند از: كنيه امام حسين کنيه آن حضرت «ابو عبداللَّه» (5) بود و بسياري از مورخان گفته اند که وي کنيه اي غير از آن نداشته است (6) و گفته شده: کنيه اش «ابو علي» (7) مي باشد و مردم پس از شهادتش او را «ابو الشهداء و ابو الاحرار» کنيه دادند. پاورقي: (1) تحفة الازهار و زلال الانهار.
1 - شهيد.
2 - طيّب.
3 - سيّد شباب اهل الجنّه (سرور جوانان اهل بهشت).
4 - سبط (1) به اعتبار فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله که فرمود: «حسين، سبطي از اسباط است» (2) .
5 - رشيد.
6 - وفي (وفادار).
7 - مبارک.
8 - التابع لمرضاة اللَّه (پيرو رضاي خدا) (3) .
9 - الدليل علي ذات اللَّه (دليل و راهنما برذات حق).
10 - مطهر.
11 - برّ (نيکوکار).
12 - احد الکاظمين (يکي از فرو خورندگان خشم) (4) .

(2) بستاني، دائرة المعارف 47:7.
(3) نور الابصار، ص253. جوهرة الکلام في مدح السادة الاعلام، ص116.
(4) دلائل الامامة، ص73.
(5) الارشاد، ص198.
(6) الفصول المهمّة، ص170. نور الابصار، ص253.
(7) المناقب 78:4. انساب الاشراف، ج1، ق1.
بخش نهم-نقش انگشتر ، عطر و خانه امام
نقش نگين انگشتر امام حسين علیه السلام آن حضرت، دو انگشتري داشته؛ يکي از آنها عقيق بوده که بر آن «ان اللَّه بالغ امره» (1) نقش شده بود و ديگري همان است که در روز شهادتش، به غارت برده شد و بر آن نوشته شده بود: «لا إله إلّا اللَّه عدد لقاء اللَّه» و وارد شده است: «هر کس مانند آن، انگشتر خود سازد، براي او مانعي از شيطان خواهد بود» (2) . استعمال عطر آن حضرت، به عطر علاقه داشت و در سفر و حضر، مشک از او دور نمي شد و در مجلس او، بخور عود وجود داشت (3) . خانه مسكوني امام حسين نخستين خانه اي که با والدينش در آن ساکن شد، مجاور خانه عايشه بود و دري به مسجد داشت که به خانه فاطمه شناخته مي شد (4) . پاورقي : (1) در نور الابصار. ص253 آمده است که نقش نگين وي «لکل اجل کتاب» بوده است. (3) ريحانة الرسول، ص38. (4) وفاء الوفاء.

(2) دلائل الامامة، ص73.
بخش دهم-خبر پيامبر از شهادت امام حسين
پيامبر صلي الله عليه و آله ياران خودرا از کشته شدن ريحانه و سبط خويش با خبر ساخت و اين امر را ميان مسلمين انتشار داد به طوري که اين موضوع نزد آنها از امور حتمي گرديد و در مورد آن هيچگونه شکي نداشتند. 2 - «جناب ام سلمه» روايت کرده: شبي رسول خدا به بستر رفت تا بخوابد، پس پريشان برخاست. باز به خواب رفت و پريشان بيدار شد، کمتر از آنچه بار اوّل از او ديده بودم، پس از آن خوابيد و بيدار شد، در حالي که خاک سرخ رنگي در دست او بود و آن حضرت آن را مي بوسيد، به ايشان گفتم: اي رسول خدا! اين خاک چيست؟ ادامه در ادامه مطلب
«ابن عباس» مي گفت: «ما شکي نداشتيم و اهل بيت فراوان بودند که حسين بن علي در طف کشته مي شود» (1) .
پيامبر صلي الله عليه و آله در چند موضع بخاطر سختيها و فجايعي که دلهارا آب مي کند و بر ريحانه اش خواهد گذشت، به سختي و با سوز دل گريست. در اينجا مروري بر آن اخبار مي کنيم:
1 - «ام فضل دختر حارث» روايت کرده: حسين در بغل من بود که بر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شدم در حالي که حسين را با خود داشتم. پس او را در دامن رسول خدا صلي الله عليه و آله گذاشتم، سپس متوجه شدم که چشمان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از اشک لبريز شده اند. به آن حضرت گفتم: اي پيامبر خدا! پدر و مادرم فداي تو باد! تورا چه مي شود؟
حضرت فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و مرا خبر داد که امتم اين پسرم را خواهند گشت».
ام فضل پريشان گشت و گفت: اين کشته مي شود؟ و به حسين اشاره نمود.
حضرت فرمود: آري. و جبرئيل تربتي سرخ رنگ از تربتش را براي من آورد (2) .
ام فضل به گريه پرداخت و غم و اندوهي فراوان براو دست يافت.

ادامه مطلب
بخش یازدهم-عُمَر و حضرت امام حسين
امام حسين عليه السلام در دل، اندوهي فراوان و غمي جانکاه داشت از آن که جايگاه پدرش را غصب نموده بود و اين امر، عنصري از عناصر ناخرسندي و دل آزردگي براي آن حضرت به وجود آورد و با آگاهي تمام، احساس تلخکامي مي نمود در حالي که در سن و سال آغازين خود بود. احساسي پر از رنج از هوشي سرشار و ادراکي گسترده سربر آورده بود. آن حضرت به منبر جدش نگريست، منبري که سرچشمه نور و آگاهي بود و ديد که شايسته نيست پس از آن حضرت، کسي جز پدرش، پرچمدار علم و حکمت در زمين، از آن منبر بالا رود. پاورقي: (1) الاصابة 333:1.
مورخان مي گويند: روزي عمر بالاي منبر به خطبه مشغول بود که ناگهان حسين را ديد که به سوي او از منبر بالا مي رفت و فرياد بر مي آورد: «پايين بيا، از منبر پدرم پايين بياوبه سوي منبر پدرت برو».
عمر مبهوت شد و حيرت بر او مستولي گشت و گفته اش را تصديق کرد و گفت: «راست گفتي، پدرم منبري نداشته است».
پس اورا گرفت و در کنار خويش نشاند و شروع کرد به تحقيق درباره اينکه چه کسي اين مطلب را به او دستور داده و به او گفت: «چه کسي تو را ياد داده است؟».
امام فرمود: «به خدا قسم! هيچ کس به من ياد نداده است» (1) .

مورخان مي گويند: عمر به حضرت امام حسين عليه السلام بسيار توجه داشت و از او خواسته بود که هرگاه مطلبي براي او پيش آيد به نزد وي برود. روزي به سوي وي رفت و او را در جلسه اي محرمانه با معاويه يافت و پسرش عبداللَّه را ديد و از وي اجازه خواست، ولي به او اجازه اي داده نشد، پس همراه وي بازگشت. روز بعد، عمر آن حضرت را ديد و به او گفت: «اي حسين! چه چيزي مانع شد که نزد من نيايي».
امام فرمود: «من آمدم در حالي که تو بامعاويه به جلسه محرمانه نشسته بودي، پس همراه ابن عمر بازگشتم».
عمر گفت: «تو از ابن عمر شايسته تر بودي؛ زيرا آنچه را بر سرما مي بيني، خداوند و پس از او شما بر سر ما قرار داده ايد» (2) .
سياست وي اقتضا داشت که با حسن و حسين عليهما السلام دو سبط پيامبر صلي الله عليه و آله با تکريم فراوان برخورد نمايد، پس براي آنها سهمي از غنايم مسلمين قرارداد.
روزي جامه هايي از بافت رنگ آميزي شده يمن به وي رسيد و آنها را تقسيم کرد و آن دو را فراموش نمود. پس به عامل خود در يمن نوشت که دو جامه برايش بفرستد و او برايش فرستاد و آنها را بر آن دو پوشانيد.
عمر، عطاي آنهارا مانند پدرشان قرارداده و آنهارا به قسمت اهل بدر که پنج هزار بود، ملحق کرده بود. (3) .
از امام حسين عليه السلام مطلبي در خصوص روزگار عمر به ما نرسيده است جز آنچه بيان نموديم و علت آن به گوشه گيري حضرت امام امير المؤمنين و فرزندانش از دستگاه حکومتي بر مي گردد که کناره گيري از آن قوم و عدم شرکت در هيچ امري از امور آنان را ترجيح داده بودند؛ زيرا دلهايشان مالامال از حزن و اندوهي عميق بود و امام حزن و اندوه خود را در بسياري از مواضع اعلام کرده بود.
مورخان مي گويند: براي عمر مشکلي پيش آمد که در رهايي از آن سرگردان ماند. آن را بريارانش عرضه داشت و به آنها گفت: در اين امر، چه مي گوييد؟
گفتند: تو مرجع و جايگاه رفع مشکلات هستي.
اين امر اورا خشنود نساخت و گفته خداي تعالي را تلاوت کرد که مي فرمايد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ و َقُولُوا قَوْلاً سَديداً» (4) .
«اي کساني که ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد و گفته اي شايسته بگوييد».
سپس به آنها گفت: «به خدا سوگند من و شما مي دانيم که مرجع آن و آگاه در مورد آن کجاست».
گفتند: گويي که فرزند ابوطالب را در نظر داري.
عمر گفت: «من جز او به کجا روم و آيا آزاده زني چون اورا آورده است؟».
گفتند: اي امير المؤمنين! چرا اورا فرا نمي خواني؟
عمر گفت: آنجا که بزرگ منشي از بني هاشم و برتري از علم و خويشاوندي از رسول خدا صلي الله عليه و آله است، به سوي او مي روند نه اينکه او بيايد، برخيزيد تا نزد او برويم.
آنان همگي به سوي آن حضرت شتافتند و او را در زمين ديوار کشيده شده اي متعلق به وي يافتند که شلواري بر تن داشت و بر بيل خود تکيه داده بود و آيه: «اَيَحْسَبُ الْاِنْسانُ أنْ يُترَکَ سُدي» (5) .
«آيا انسان گمان مي کند که بيهوده رها مي شود». تا آخر سوره را مي خواند و قطرات اشکش برگونه هايش مي غلطيد. آن قوم همگي به گريه افتادند. پس خاموش شدند و عمر درباره مشکلي که برايش پيش آمده بود از آن حضرت سؤال کرد و حضرت به وي پاسخ داد.
پس عمر به او گفت: به خدا قسم! حق، تورا خواست ولي قوم تو نخواستند.
حضرت فرمود: اي ابوحفص! از اينجا و آنجا چيزي نگو، آنگاه قول خداي تعالي را تلاوت کرد که مي فرمايد: «اِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ کانَ ميقاتاً» (6) .
«روز جدايي وعده گاه باشد».
عمر، متحير ماند و مبهوت شد و دست خودرا بر دست ديگر نهاد و از آنجا خارج شد در حالي که گويي به خاکستر مي نگريست. (7) .
(2) همان. ابن عساکر، ترجمة امام الحسين، ص201 - 200.
(3) ابن عساکر، ترجمة الامام الحسني، ص203 - 202.
(4) احزاب : 70.
(5) قيامت : 36.
(6) نبأ : 17.
(7) شرح نهج البلاغه 80 - 79: 12.
بخش دوازدهم-ساختارهاي تربيتي امام حسين
وراثت «وراثت» به اين تعبير شده که آن عبارت است از مشابهت فرع با اصل و تنها به مشابهت ظاهر، محدود نمي شود بلکه خواص ذاتي و ساختار طبيعي را نيز شامل مي شود، آن گونه که علماي وراثت به صراحت بيان کرده و گفته اند: آن امري آشکار در همه موجودات زنده است؛ زيرا بذر پنبه، پنبه مي دهد و تخم گل، گل را نتيجه مي دهد و ديگر موارد نيز چنين است که فرع شبيه اصل است و در خواص و دقيق ترين صفاتش با آن برابر مي باشد. ادامه در ادامه مطلب
در سبط پيامبر صلي الله عليه و آله و ريحانه اش امام حسين عليه السلام همه عناصر ناب تربيتي فراهم آمده بود که جز او کسي آنهارا به دست نياورد و او از جوهر و لُبّ آنها بهره برد، اين عناصر، آن حضرت را براي رهبري امت و تحمل رسالت اسلام با همه ابعاد و ساختهايش، آماده نمود و به او نيروهاي نامحدود روحي، از ايمان عميق به خدا و استقامت در شکيبايي بر محنتها و مصيبتها بخشيد که هيچ موجود زنده اي از نوع بشر بر آنها طاقت تحمل نداشت.
اما قواي تربيتي که به دست آورد و در ساخت آن حضرت و رساندن عظيم ترين ثروتهاي فکري و اصلاحي به وي مؤثر بودند، عبارتند از:
«مندل» مي گويد: «بسياري از صفات ارثي بدون تجزيه يا دگرگوني، از يکي از دو اصل يا از هر دوي آنها به فرع منتقل مي شود...».
«هکسلي» اين پديده را با اين گفته خود مؤکّد مي سازد که: «هيچ اثر يا خاصه اي براي هيچ عضوي نيست مگر اينکه به وراثت و يا محيط بر مي گردد؛ زيرا ساخت وراثتي حدود احتمالي را معين مي کند و محيط، مقرر مي دارد که اين احتمال محقق خواهد شد. بنابر اين، ساخت وراثتي چيزي جز قدرت تعامل با هر محيطي به طريقي خاص نيست...».
و مقصود اين است که همه آثار و خواصي که در دستگاههاي حساس بدن انسان ظاهر مي شود، به عوامل وراثتي و قوانين آنها بر مي گردد و محيط وقوع آن مميزات و ظهور آنهارا در خارج مقرر مي دارد بنابر اين،بنا به تحقيقات تجربي که متخصصان مباحث وراثت انجام داده اند، محيط، تنها عامل ياري دهنده به وراثت است.
به هر حال، علماي وراثت بدون ترديد بر اين تأکيد دارند که فرزندان و نوادگان، بيشتر صفات نفساني و جسماني پدران و اجداد را به ارث مي برند و اين صفات، بدون اراده و اختيار به آنان منتقل مي شوند. اين مورد به صراحت در نوشته دکتر «آلکسيس کارل» درباره وراثت آمده است، آنجا که مي گويد:
«زمان ادامه مي يابد، همان گونه که در فرع تا آن سوي مرزهاي جسمانيش امتداد پيدا مي کند... و حدود زمانيش از حدود اتّساعي آن دقيق تر و ثابت تر نيست، زيرا آن به گذشته و آينده مربوط است، علي رغم اينکه ذات آن به خارج از حال، گسترش نمي يابد... و فرديت ما آن گونه که مي دانيم، هنگامي به وجود مي آيد که اسپرم، وارد اوول مي شود، ولي عناصر ذات پيش از اين لحظه وجود پيدا مي کند و در بافتهاي والدين و اجداد و گذشتگان بسيار دور ما پراکنده مي باشد؛ زيرا ما از مواد سلولي پدران و مادرانمان ساخته شده ايم که در حالت ارگانيک
تجزيه ناشده در گذشته توقف مي نمايد... و ما قطعات ناچيزي از کالبدهاي فراوان گذشتگانمان را در وجود خود داريم و صفات و کمبودهاي ما چيزي جز ادامه کمبودها و صفات آنان نيست...» (1) .
اسلام، پيش از ديگران، اين پديده را کشف کرد و بر تأثير عملي آن در ساخت نفساني و تربيتي فرد، دلالت کرد و با اصرار فراوان بر اين امر تأکيد نمود که رابطه زوجيت بر اساس محکمي از آزمايش و بررسي رفتار زوجين و سلامت نفساني و اخلاقي آنان از عيوب و نواقص، صورت گيرد. و در حديث است که: «براي نطفه خود انتخاب کنيد که اصل، وارد شونده و تأثير گذار است».
قرآن مجيد به آنچه وراثت از دقيق ترين صفات منتقل مي کند، اشاره دارد. خداي تعالي در داستان پيامبرش حضرت نوح، مي فرمايد: «ربِّ لَا تَذَرْ عَلَي الْأرْضِ مِنَ الْکَافِرِينَ دَيّاراً إنَّکَ إنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبدَکَ و َلَا يَلِدُوا إلاَّ فَاجِراً کَفَّاراً» (2) و اين آيه به وضوح دلالت دارد بر انتقال کفر و الحاد به وراثت از پدران به فرزندان. و کتب حديث، سرشاراست از مجموعه بزرگي از اخباري که از ائمه اهل بيت عليهم السلام رسيده و بر واقعيت وراثت و قوانين آن و اهميت فراوانش در رفتار انسان و ساخت وجودي او دلالت دارد.
در پرتو اين پديده که در تأثير خود منحرف نمي شود، به طور قطع مي گوييم که سبط پيامبر صلي الله عليه و آله صفات اخلاقي، نفساني و ساختهاي روحي خود را از جدش حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله به ارث برده که آن حضرت با اين ويژگيها بر ديگر پيامبران برتري يافته بود و بسياري از روايات، ميزان آنچه را که او و برادرش امام حسن از صفات جسماني از جدشان حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله به ارث برده اند، مشخص نموده اند؛ زيرا از حضرت علي عليه السلام روايت شده است که فرمود: «هرکس دوست دارد که به شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله ما بين گردن و موي او بنگرد، به حسن نگاه کند و هرکس دوست دارد که به شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله ما بين گردن تا قوزک پا نگاه کند، از نظرخلقت و رنگ، به حسين بنگرد» (3) .
و در روايتي آمده است که امام حسين عليه السلام ما بين ناف تا پايش به پيامبر شباهت داشت (4) و همان گونه که اين ظاهر را از جد به ارث برده، ويژگيها و ديگر حالات و صفاتش را نيز از آن حضرت به ارث گرفته بود.
ادامه مطلب
بخش سیزدهم-حكومت يزيد و عدم بیعت امام
«يزيد»، پس از هلاک شدن پدرش، رهبري دولت اسلامي را در دست گرفت در حالي که وي در سن و سال جواني بود روزگار او را پاک نکرده و تجربه ها، وي را صيقلي نداده بود. بنا به اتفاق مورخان، وي به خوشگذراني، شکار، شراب، زنان و سگان شکاري علاقه اي وافر داشت و به ارتکاب منکر و فحشا، توجهي فراوان داشت. سخنراني يزيد براي اهل شام يزيد، در ميان اهل شام، خطابه اي ايراد کرد و ضمن آن اعلام نمود که عزم و تصميم وي بر ورود در جنگي و يرانگر بر ضد اهل عراق است که متن آن خطابه چنين بود: همراه با مخالفين در مدينه يزيد، از اينکه جبهه مخالفي را ببيند که در برابر قدرتش گردن ننهد و وفاداري به حکومتش را نپذيرد آرام نمي گرفت تصميم گرفته بود که سرسختانه آن را سرکوب نمايد؛ زيرا کارها براي وي آماده و گردنها در برابرش خاضع گشته و همه دستگاههاي دولتي در دست وي قرار گرفته بود، پس چه چيزي او را مانع مي شد که دشمنان و مخالفانش را مقهور سازد؟ ادامه در ادامه مطلب
وي هنگام هلاکت پدرش، در دمشق نبود، بلکه در «حوارين الثنيه» در سفر شکار بود (1) ، «ضحاک بن قيس» نامه اي براي وي فرستاد که او را در مرگ معاويه تسليت مي داد و به خلافت، تبريک مي گفت و از او مي خواست تا فوراً به دمشق بيايد و زمام امور حکومت را به دست گيرد.
هنگامي که يزيد نامه را خواند فوراً همراه با کارواني از داييانش، به سوي پايتخت حرکت کرد. وي موهاي زيادي داشت و در طول راه نيز چهره اي گرد آلود پيدا کرده بود، نه عمامه اي بر سر نهاده و نه شمشيري بر کمر بسته بود.
مردم، پيش آمدند، بر او سلام کردند و تسليت گفتند در حالي که از وضعي که داشت انتقاد مي نمودند و مي گفتند: «اين همان چادر نشيني است که معاويه، وي را بر امور مردم مسلّط کرده است و خداوند از او درباره اش سؤال خواهد کرد» (2) .
يزيد، به سوي قبر پدر رفت و گريان در کنار آن نشست و چنين سرود:
جاء البريد بقرطاس يخب به
فاوجس القلب من قرطاسه فزعا
قلنا لک الويل ماذا في کتابکم
قال الخليفة أمسي مدنفا و جعا (3) .
«نامه رسان، نامه اي آورد و دل از نامه اش رميد».
«گفتيم و اي بر تو درنامه تان چيست؟ گفت: خليفه به حال احتضاراست و درد مي کشد».
سپس در کارواني رسمي در حالي که فرومايگان از اهل شام و داييانش و ديگران از بني اميه دور او را گرفته بودند، به سوي کاخ «قبة الخضراء» به راه افتاد.
«اي مردم شام! همانا خير پيوسته در ميان شما بود و ميان من و اهل عراق جنگي سخت در خواهد گرفت، من در خواب ديدم که گويي نهري از خون تازه ميان من و آنان جريان دارد، من در خواب مي کوشيدم که از آن نهر بگذرم ولي نتوانستم آن کار را بکنم تا اينکه عبيداللَّه بن زياد نزد من آمد و در برابر من از آن گذشت، در حالي که من به او نگاه مي کردم».
مردم شام تأييد و پشتيباني کامل خود را نسبت به او اعلام نمودند و گفتند: «اي امير مؤمنان! هر جا مي خواهي ما را ببر و با ما بر هر که دوست داري وارد شو که ما در خدمت تو هستيم و مردم عراق، شمشيرهاي ما را در روز صفين مي شناسند».
يزيد، از آنها تشکر کرد و اخلاص و وفاداري آنان نسبت به خودش را مورد ستايش قرار داد (4) در حالي که در محافل شام، مسلّم شده بود که يزيد، جنگ بر ضد مردم عراق را به خاطر ناخوشايندي آنان از بيعت با وي و همفکري شان با امام حسين عليه السلام، اعلام خواهد کرد.
مهمترين چيزي که يزيد را از مخالفان نگران مي ساخت، حضرت امام حسين عليه السلام بود؛ زيرا آن حضرت، نفوذي گسترده و جايگاهي بلند نزد مسلمين داشت، او نوه صاحب رسالت و سيد جوانان اهل بهشت بوده است اما فرزند زبير، آن اهميت فراوان را نزد يزيد، نداشته بود.
ادامه مطلب
بخش چهاردهم-احضار امام حسين توسط مروان
وليد، هنگام نيمه شب (1) «عبداللَّه بن عمرو بن عثمان» را که غلامي نوجوان بود، به دنبال حضرت حسين عليه السلام و فرزند زبير فرستاد و علت اينکه در آن وقت وي را فرستاد، اين بود که شايد در آن وقت شب، موافقت حضرت حسين عليه السلام با بيعت يزيد را ولو مخفيانه، به دست آورد، او مي دانست که اگر آن حضرت، اين مطلب را از وي مي پذيرفت عهدش را نمي شکست و از قولش، تخلف نمي کرد. - من بر تو مي ترسم، اگر وارد شوي. روحيه امام عليه السلام - که بر آن سرشته شده بود - اصلاح بود، حتي ميان دشمنان و مخالفانش، پس آن حضرت عليه السلام به آنها فرمود: «باهم و صلت داشتن از قطع رابطه بهتراست و صلح از فساد بهتر، اينک براي شما وقت آن فرا رسيده است که با هم باشيد، خداوند ميان شما را اصلاح نمايد (4) . امام حسين و مروان حضرت حسين عليه السلام فرداي آن شبي که عدم پذيرش بيعت با يزيد را اعلام کرده بود، در ميانه راه با مروان بن حکم روبه رو شد، مروان بي مقدمه به آن حضرت گفت: من دلسوز تو هستم، از من اطاعت کن تا رستگار و درست باشي!... تماس گرفتن وليد با دمشق وليد، يزيد را از اوضاع حاکم بر مدينه آگاه کرد و او را از خود داري حضرت حسين عليه السلام از بيعت، با خبر ساخت که آن حضرت معتقد است طاعتي براي يزيد بروي نيست. يزيد وقتي اين مطلب را فهميد به شدت خشمگين شد. دستورهاي شديد از دمشق يزيد، دستورهاي شديدي براي گرفتن بيعت مجدّد از اهل مدينه و کشتن حضرت حسين عليه السلام و فرستادن سر آن حضرت براي او به وليد داد که متن آن نامه چنين است: «از بنده خدا يزيد، امير المؤمنين به وليد بن عتبه، اما بعد: هرگاه اين نامه من به دست تو رسيد، بار ديگر با تأکيد از مردم مدينه بيعت بگير عبداللَّه بن زبير را رها کن که وي تا وقتي که زنده باشد، از دست ما نمي رود، سر حسين بن علي عليه السلام همراه جواب، باشد که اگر چنين کردي، افسار اسبان را براي تو خواهم گذاشت و نزد من جايزه و بهره فراوان و نعمت خواهي داشت، و السلام...». عدم پذيرش وليد وليد، رسماً آنچه را يزيد بر عهده او گذاشته بود، در مورد کشتن حضرت حسين عليه السلام، رد کرد و گفت: نه به خدا! خداوند مرا قاتل حسين بن علي نخواهد ديد... من فرزند دخت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله را نمي کشم هر چند همه دنيا را به من بدهد (11) . پاورقي:
آن جوان رفت تا حسين عليه السلام و پسر زبير را براي حضور نزد وليد فراخواند، آن دو را در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله يافت و آنها را براي آن کار دعوت کرد، آن دو، پذيرفتند به وي دستور دادند که برود.
«فرزند زبير» پريشان شد و به امام گفت: فکر مي کنيد چرا وي در اين ساعت که معمولاً ديداري ندارد، ما را احضار کرده است؟

- فکر مي کنم طاغوتشان (معاويه) هلاک شده است، او براي گرفتن بيعت به دنبال ما فرستاده است، پيش از آنکه اين خبر در بين مردم منتشر شود.
- من هم چيزي غير از اين گمان نمي کنم، تو مي خواهي چه کارکني؟
- هم اينک جوانانم را فراهم مي آورم و سپس به سوي او مي روم و آنان را بر در خانه، مي نشانم.
- من تنها در صورتي به نزد وي مي روم که قدرت امتناع داشته باشم (2) .
سرور آزادگان به منزل خود رفت و غسل نمود و نماز خواند و به درگاه خدا دعا کرد (3) ، سپس اهل بيتش را فرمان داد تا سلاح بردارند و همراه وي خارج شوند. آنان، به سرعت برگرد آن حضرت فراهم آمدند و آن حضرت به آنها دستور داد تا بر در خانه بنشينند و به آنها فرمود: «من داخل مي شوم، پس اگر شما را فراخواندم و يا صداي مرا شنيديد که بلند گشته است، همگي بر من داخل شويد».
امام، بر وليد وارد شد و مروان را نزد وي ديد که ميان آنها قطع رابطه وجود داشت، پس امام آن دو را به نزديک شدن و اصلاح و ترک کينه ها امر فرمود .
آن دو، پاسخي به آن حضرت ندادند و سکوتي سهمگين بر آنها دست يافته بود. آنگاه امام، روي به وليد کرد و به او گفت: «آيا خبري از معاويه به تو رسيده است؟ زيرا وي بيمار و بيماري اش طولاني شده بود، اکنون حالش چطوراست؟».
وليد با صدايي اندوهناک و پريشان گفت: «خداوند تو را در مرگ معاويه اجر دهد، او براي تو عمويي با صداقت بود و اينک طعم مرگ را چشيده، اين نامه امير المؤمنين يزيد است...».
حضرت حسين استرجاع کرد و به وي فرمود: «مرا براي چه دعوت کرده اي؟».
- تو را براي بيعت دعوت کرده ام (5) .
امام عليه السلام فرمود: شخصي مانند من، مخفيانه بيعت نمي کند و بيعت مخفيانه از من پذيرفته نمي شود، پس هرگاه براي مردم خارج شدي و آنان را براي بيعت فراخواندي، ما را نيز همراه آنان دعوت مي نمايي و کار يکسان خواهد بود».
امام، درخواست کرد که مسأله تا هنگام صبح تأخير داده شود تا اجتماع عظيمي از مردم تشکيل شود و آن حضرت نظر خود را در محکوم کردن بيعت يزيد، اعلام نمايد و همّت مسلمانان را براي انقلاب و سرنگون کردن حکومت يزيد به قيام فراخواند.
وليد - بنابه گفته مورخان - عافيت طلب بود و فتنه را نمي پسنديد، پس از امام به خاطر گفتارش، تشکر کرد و به آن حضرت اجازه داد که به خانه اش برگردد.
در اينجا، آن فرومايه پليد، «مروان بن حکم» خشمگين و پر کينه بر وليد فرياد زد: «اگر اين ساعت از تو دور شود و با تو بيعت ننمايد، ديگر هيچگاه اين گونه بروي قدرت نخواهي يافت تا اينکه ميان شما و ميان وي کشته ها فراوان گردند. او را بازداشت کن که بيعت کند وگرنه گردنش را بزن».
سرور آزادگان به سوي آن ترسوي پليد، ترسوزاده دون، برخاست و به وي فرمود: «اي فرزند آن زن زاغ چشم! آيا تو مرا مي کشي يا او؟ به خدا! دروغ گفتي و پست همت شده اي» (6) .
سپس، روي به وليد کرد و او را از عزم و تصميم خود در نپذيرفتن بيعت يزيد، آگاه کرده گفت: «اي امير! ما، اهل بيت نبوت و معدن رسالت و جايگاه آمد و شد فرشتگان و محل رحمت هستيم. خداوند به خاطر ما (خلقت را) گشود و به خاطر ما پايان داد، يزيد، مردي فاسق است، شرابخوار و کشنده جانهاي حرام شده و آشکار کننده فسق مي باشد، شخصي مانند من با کسي چون او بيعت نمي کند، ولي ما و شما صبح خواهيم کرد و مي بينيم و مي بينيد که کداميک از ما به خلافت و بيعت، شايسته تراست» (7) .
اين، نخستين اعلام آن حضرت به طور رسمي، پس از مرگ معاويه، در مورد رد کردن بيعت يزيد بود که آن را در کاخ فرمانداري و در محل قدرت حاکم بدون اينکه اعتنايي و يا ترس و وحشتي داشته باشد، اظهار فرمود.
اظهار آشکار آن حضرت در مورد رد کردن بيعت يزيد، بيانگر تصميم آن حضرت و آماده ساختن خويشتن براي فداکاري از عظمت مبدأ و شرافت عقيده اش بود؛ زيرا آن حضرت، به حکم مواريث معنوي و به حکم خاندانش که محل فراهم آمدن همه کمالات انساني هستند، چگونه با يزيد بيعت مي کرد، کسي که از عناصر فسق و فجور بود، اگر آن حضرت، وي را به عنوان پيشوايي بر مسلمين مي پذيرفت، حيات اسلامي را به سوي انهدام و نابودي سوق مي داد و عقايد ديني را به گمراهي و جهالتهاي عميقي گرفتار مي کرد.
سخن کوبنده و حقي که سرور آزادگان اظهار فرمود، مروان را ناخشنود ساخت، لذا با خشونت به و ليد روي کرد و او را بر رها کردن حضرت، سرزنش نمود و گفت: «با من مخالفت کردي، به خدا! هرگز چنين فرصتي بر او پيدا نخواهي کرد».
وليد، تحت تأثير منطق امام قرارگرفت و وجدانش بيدار گشت، لذا به ردّ ياوه گوييهاي مروان پرداخت و گفت: «واي بر تو! تو به من پيشنهادي دادي که دين و دنيايم را از دست بدهم، به خدا! دوست ندارم همه دنيا را داشته باشم ولي حسين را بکشم، سبحان اللَّه! آياحسين را بکشم به اين دليل که گفته است: بيعت نمي کنم. به خدا! گمان نمي کنم کسي باخون حسين به ديدار خدا برود مگر اينکه ميزانش سبک باشد و خداوند در روز قيامت به وي نظر نکند و تزکيه اش ننمايد و عذاب دردناکي براي وي خواهد بود».
مروان او را به مسخره گرفت و گفت: «اگر نظر تو اين باشد، به صواب دست يافته اي!» (8) .
حضرت حسين عليه السلام تصميم گرفت مدينه را ترک کند و به سوي مکه برود تا به بيت اللَّه الحرام پناه جويد و از شرّ امويان و تعدّي آنان در امان باشد.
- «آن چه باشد اي مروان؟!».
- من به تو امر مي کنم با امير المؤمنين يزيد، بيعت کني که در دين و دنيا برايت بهتر است!
امام به شدّت ناراحت شد و استرجاع نموده، با منطقي رسا به گفتار مروان پاسخ داد و فرمود: «اگر امّت به حاکمي همچون يزيد مبتلا شود اسلام را بايد بدرود گفت، واي بر تو اي مروان! آيا مرا به بيعت با يزيد امر مي کني که مردي فاسق است، تو گفتاري ناصواب بر زبان آورده اي... من تو را بر گفته ات سرزنش نمي کنم؛ زيرا تو آن ملعوني هستي که رسول خدا صلي الله عليه و آله تو را در حالي که در صلب پدرت حکم بن ابي العاص بودي، لعنت فرمود».
امام سپس اضافه کرد: «اي دشمن خدا! از من دور شو! که ما اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله هستيم، حق در ميان ماست و زبانهاي ما به حق سخن مي گويند، من از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که مي فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان و بر اسيران آزاد شده و فرزندان اسيران آزاد شده حرام است. و فرمود: هرگاه معاويه را بر منبرم ديديد، شکمش را پاره کنيد، به خدا! مردم مدينه او را بر منبر جدّم ديدند و به آنچه دستور داده شده بودند، عمل نکردند...».
مروان پليد ناپاک به خشم آمد و فرياد کشيد: «به خدا! از من جدا نمي شوي تا اينکه با خواري با يزيد بيعت کني؛ زيرا شما خاندان ابوتراب از کينه خاندان ابوسفيان سيراب شده ايد و حق داريد که آنها را دشمن بداريد و آنها هم حق دارند که دشمن شما باشد».
امام نيز بر او فرياد کشيد: «اي ناپاک! از من دور شو که من از اهل بيت پاک هستم، خداوند درباره آنان اين آيه را بر پيامبرش صلي الله عليه و آله نازل فرمود: «اِنَّما يُريدُ اللَّه لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ و َيُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً» (9) .
او نمي توانست کلام امام را تحمل کند. وي به آتش درد و اندوه مي سوخت، آنگاه امام به وي فرمود: «اي فرزند زن زاغ چشم! تو را مژده باد به هر چيزي که پيامبر صلي الله عليه و آله نمي پسندد، روزي بر پروردگارت وارد مي شوي و جدم از تو درباره حق من و حق يزيد، خواهد پرسيد».
مروان به سرعت، نزد وليد شتافت و او را از سخنان حضرت حسين عليه السلام آگاه کرد (10) .
اين نامه در حالي به دست وي رسيد که امام از مدينه به سوي مکه خارج شده بود.
(3) الدر النظيم، ص171.
(4) ابن اثير، تاريخ 15 / 4.
(5) الفتوح 17 / 5.
(6) ابن اثير، تاريخ 15 / 4.
(7) الفتوح 19 - 18 / 5.
(8) طبري، تاريخ 340 / 5.
(9) احزاب، 33.
(10) الفتوح 25 - 23 / 5.
(11) الفتوح 26 / 5.
بخش پانزدهم-آغاز حکومت یزید و کینه او به پیامبر
معاويه، زندگي اش را با بزرگترين گناه در اسلام و زشت ترين جنايت در تاريخ، پايان داد؛ زيرا بدون هيچ و اهمه اي فرزند بد نهادش «يزيد» را به عنوان خليفه بر مسلمين تحميل کرد تا دين و دنياي آنان را به تباهي بکشاند و مصيبتها و فجايع جاويداني را برايشان به ارمغان آورد... جان يزيد از کينه توزي نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله و دشمني با آن حضرت، مالامال بود؛ زيرا پيامبر در روز بدر، بعضي از افراد خاندانش را کشته بود، هنگامي که يزيد، عترت پاک را قتل عام کرد، خوشحال و شادمان بر اريکه قدرت نشست و پاي مي جنباند؛ چون انتقام خود را از پيامبر صلي الله عليه و آله گرفته بود، آنگاه آرزو کرد که اي کاش! بزرگان وي مي بودند و مي ديدند که چگونه انتقامشان را گرفته است پس از آن، شعر «ابن الزبعري» را خواند که گفته: كينه يزيد نسبت به انصار يزيد، به شدت با «انصار» دشمني داشت، زيرا آنان پيامبر صلي الله عليه و آله را ياري دادند، با قريش جنگيدند، سرهاي بزرگانشان را درو کردند. و بني اميه را نيز دوست نمي داشتند؛ چون عثمان در کنار آنان کشته شد و از او دفاع نکردند و سپس با علي عليه السلام بيعت نمودند و همراه وي به جنگ معاويه در صفين رفتند و پس از شهادت امام، از مهمترين عناصر مخالف معاويه بودند. يزيد، پيوسته از آنها در خشم بود و از «کعب بن جعيل» خواست تا آنان را بد بگويد، اما وي نپذيرفت و گفت: پاورقي : (1) البداية و النهاية 192 / 8.
معاويه به انواع وسايل ددمنشانه دست زد تا سلطنت را در خاندانش موروثي سازد.
«جاحظ» عقيده دارد که معاويه از پادشاهان ايران و بيزانس تقليد کرد و خلافت را به سلطنتي همچون سلطنت پادشاهان ساساني و همانند سزارها تبديل نمود...
ليت اشياخي ببدر شهدوا جزع الخزرج من و قع الأسل
لأهلوا و استهلوا فرحا ثم قالوا: يا يزيد لا تشل
قد قتلنا القرم من اشياخهم وعدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا و حي نزل
لست من خندف إن لم انتقم من بني احمد ما کان فعل (1) .
«کاش بزرگانم در بدر مي ديدند که چگونه خزرج از ضربه هاي نيزه بي تاب گشته اند».
«آنها به شادي و شادماني مي شکفتند و مي گفتند: يزيد، دستت فلج مباد».
«ما بزرگ بزرگانشان را کشتيم و با بدر برابر کرديم و برابر شد».
«بني هاشم در مملکت بازي کردند؛ زيرا نه خبري آمده و نه وحيي نازل شده است».
«من از خندف نيستم اگر از خاندان احمد، انتقام کارهايش را نگيرم».
«تو مرا پس از ايمان، به شرک فرا مي خواني. من قومي را که رسول خدا صلي الله عليه و آله را ياري کرده اند، بد نمي گويم، ولي تو را به جواني از ميان ما که مسيحي است، راهنمايي مي کنم که زبانش گويي زبان گاو نري است؛ يعني اخطل».
يزيد، «اخطل»را فراخواند و از او خواست تا انصار را بد بگويد، او پذيرفت و با اين ابيات دشنام گونه، آنان را بد گفت:
لعن الآله من اليهود عصابة ما بين صليصل و بين صرار
قوم اذا هدر القصير رأيتهم حمراً عيونهم من المسطار
خلوا المکارم لستم من أهلها وخذوا مساحيکم بني النجار
ان الفوارس يعلمون ظهورکم اولاد کل مقبح اکاز
ذهبت قريش بالمکارم کلها واللؤم تحت عمائم الانصار (2) .
«خداوند گروهي از يهود را ميان صليصل و صرار (3) لعنت کند».
«قومي که هرگاه سيل خروشان شود، آنها را با چشماني سرخ شده از شراب مي بيني».
«بزرگواريها را رها کنيد که شما اهل آن نيستيد و بيلهايتان را بگيريد اي بني نجار».
«سواران، پدرانتان را مي شناسند اي فرزندان هر پليد شخم زن».
«قريش همه بزرگواريهارا برده اند و پستي زير عمامه هاي انصاراست».
اخطل، شعر خود را با بدگويي از يهوديان آغاز کرد و آنان را قرين انصار دانست؛ زيرا در يثرب با آنها سکونت دارند و از انصار عيبجويي کرده از آن جهت که آنان اهل زراعت و کشاورزي هستند و اهل نجد و کرامت نيستند. و آنان را به ترسو بودن در هنگام جنگ متهم کرد و شرف و مجد را به قريشيان و همه پستي را به زير عمامه انصار نسبت داد!!
اين بدگويي تلخ، «نعمان بن بشير» را که يکي از عمّال امويان بود، بر آشفته ساخت. او، خشمگين نزد معاويه رفت و هنگامي که به حضور وي رسيد، عمامه اش را از سر برداشت و گفت: «اي معاويه! آيا فرومايگي مي بيني؟!
- نه، بلکه خير و کرامت مي بينم، چه خبر شده؟!
- اخطل ادعا کرده که فرومايگي در زير عمامه هاي ماست!
آنگاه نعمان به جلب نظر معاويه پرداخت و گفت:
معاوي اَلا تعطنا الحق تعترف لحق الازد مسدولا عليها العمائم
أيشتمنا عبد الاراقم ضلة فما ذا الذيي تجدي عليک الاراقم
فمالي ثأر دون قطع لسانه فدونک من ترضيه عنه الدراهم (4) .
«اي معاويه! اگر حق ما را ندهي، در آن صورت به حق «ازد» که عمامه ها بر آن قرارداده شده اند، اعتراف کرده باشي».
«آيا غلام اراقم بي سبب ما را دشنام دهد؟ مگر اراقم چه چيزي به تو خواهند رساند؟».
«من انتقامي جز بريدن زبانش نمي خواهم، پس آن را داشته باش که به جاي آن درهمها موجب خشنودي مي شوند».
معاويه گفت: خواسته ات چيست؟
- زبانش را مي خواهم.
- آن براي تواست.
خبر به «اخطل» رسيد، او به سرعت نزد يزيد رفت و از او پناه جست و به او گفت: اين همان خبري است که از آن مي ترسيدم.
يزيد، او را اطمينان داد و نزد پدرش رفته به او خبر داد که وي را پناه داده است. معاويه به او گفت: با پناه دادن ابوخالد (يعني يزيد) نمي شود کاري کرد، پس او را بخشيد.
اخطل، به حمايت يزيد از وي افتخار مي کرد و نعمان را شماتت مي نمود و مي گفت:
ابا خالد دافعت عني عظيمة وادرکت لحمي قبل أن يتبددا
واطفأت عني نار نعمان بعدما أغذ لأمر عاجز و تجردا
ولما رأي النعمان دوني ابن حرة طوي الکشح اذ لم يستطعني و عردا (5) .
«اي ابوخالد! امر بزرگي را از من دور ساختي و گوشت مرا قبل از آنکه قطعه قطعه شود، نگاه داشتي».
«وآتش نعمان را بر من خاموش ساختي پس از آنکه تصميم مهم و سختي گرفته بود».
«اما هنگامي که فرزند آزاد زني را در کنار من ديد، ناکام و بينوا برگشت؛ چون ديد از عهده ام بر نمي آيد».
اينها بعضي از حالتها و جهت گيريهاي يزيد هستند که مسخ بودن وي را نشان مي دهد. و اينکه تا چه حد در جرم و جنايت، غوطه و ر گشته و از هر خوي و خصلت درستي، به دور بوده است... از حالتهاي مضحک زمانه و لغزشهاي روزگار است که اين پليد بي بندوبار، حاکم مسلمين و امام آنها گردد.
(2) طبقات الشعراء، ص320، و لکن دو بيت فقط نقل کرده و عقد الفريد 321 / 5.
(3) صليصل و صرار» از محلها نزديک مدينه مي باشند.
(4) العقد الفريد 322 - 321/5.
(5) اخطل، ديوان، ص89.

