بخش شانزدهم-روز وداع و ترک مدینه به سمت مکه

 

 

 وداع حضرت حسين با قبر جدش

امام حسين عليه السلام در شب دوّم به کنار قبر جدش صلي الله عليه و آله شتافت در حالي که غمگين و اندوهناک بود تا از ستم ستمکاران نزد آن حضرت شکايت بَرَد. امام عليه السلام در برابر قبر شريف ايستاد، دو رکعت نماز خواند، بسيار متأثر شو افسرده خاطر بود، آنگاه از محنتها و گرفتاريهايي که بر آن حضرت وارد شده بود، شکايت کرد و گفت:
«خداوندا! اين قبر پيامبرت محمد است و من فرزند دختر محمد، ماجراهايي برايم پيش آمده که تو مي داني. خداوندا! من معروف را دوست مي دارم و از منکر، بيزارم، اي دارنده شکوه و عظمت، به حق اين قبر و هر کسي که در آن است از تو مي خواهم براي من آنچه را موجب رضايت تو و پيامبرت مي باشد، انتخاب فرمايي».

 

امام حسين جدش را در خواب مي بيند

حضرت حسين عليه السلام براي مدتي طولاني به قبر جدش نگاه کرد، در حالي که اطمينان يافته بود که ديگر آن را نخواهد ديد، آنگاه به گريه افتاد.
هنوز سپيده صبح ندميده بود که آن حضرت را خواب فرا گرفت، جدّش حضرت رسول صلي الله عليه و آله را در خواب ديد که با گروهي از فرشتگان آمده بود. آن حضرت، امام حسين عليه السلام را در آغوش گرفت و ميان دو چشم وي را بوسيد در حالي که به وي مي فرمود: «اي پسرم! گويي که تو به زودي در کرب و بلا در ميان جمعي از امتم، کشته شده و سربريده خواهي شد در حالي که تشنه خواهي بود و به تو آب نخواهند داد و تشنه کام خواهي بود اما سيراب نخواهي شد، آنها با اين وجود به شفاعتم در روز قيامت اميد خواهند داشت، براي آنان در نزد خداوند، بهره اي نخواهد بود.


عزيزم! حسين! پدر، مادر و برادرت بر من وارد شده اند آنها مشتاق تو هستند، همانا براي تو در بهشت درجاتي است که جز با شهادت به آنها دست نخواهي يافت...».
امام حسين عليه السلام براي مدتي طولاني به جدش صلي الله عليه و آله نگاه کرد و عطوفت و مهرباني آن حضرت را نسبت به خود، به ياد آورد. آنگاه، اشتياقش فزوني يافت و محنتهاي بزرگي که از حکومت اموي بر او وارد مي شد، در نظرش مجسم گشت؛ زيرا وي يا بايد با فاجر بني اميه بيعت کند و يا کشته شود. آنگاه به جدش متوسل شد و با تضرع به او گفت: «اي جد من! نيازي به بازگشت به دنيا ندارم، مرا نزد خود ببر و مرا با خود به منزلت وارد کن».
پيامبر صلي الله عليه و آله متأثر شد و به وي فرمود: «بايد به دنيا باز گردي تا شهادت روزي ات شود و پاداش بزرگي که خداوند در آن براي تو قرارداده است، تو و پدر و عمو و عموي پدرت، روز قيامت در يک گروه محشور مي شويد تا وارد بهشت گرديد» (1) .
حضرت حسين عليه السلام پريشان و مضطرب، از خواب برخاست، در حالي که امواجي از درد و غم بر او دست يافته بود و به يقيني که کوچکترين شکي در آن راه نداشت، رسيده بود که حتماً شهادت روزي اش خواهد گشت، پس همه اهل خانه اش را جمع کرد و آن خواب غم انگيز را برايشان گفت، در آن روز در شرق زمين يا در غرب آن، هيچ کس بيش از اهل بيت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله غمگين و هيچ مرد و زني بيشتر از آنان گريان نبود (2) .

 

 

وداع امام حسين با قبر مادر و برادرش

حضرت حسين عليه السلام در تاريکي شب به سوي قبر مادرش، يادگار پيامبر صلي الله عليه و آله و پاره تن آن حضرت رفت و مدتي در برابر قبر شريفش ايستاد، در حالي که نگاههاي آخرين وداع را بر قبر مي افکند و عواطف سرشار و مهربانيهاي فراوانش را به ياد مي آورد، دوست مي داشت که زمين باز شود تا مادر، وي را همراه خود به زير خاک برد، آنگاه به گريه افتاد و با قبر، وداعي گرم نمود و سپس به طرف قبر برادر پاکش حضرت حسن عليه السلام رفت و با اشک خود، زمين قبر را سيراب کرد، در همان حال دردها و غمها او را در بر گرفته بودند. پس از آن، غرق در اندوه و غم به خانه خود بازگشت (3) .

ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش هفدهم-حرکت امام بسمت مکه

پس از آنکه حضرت امام حسين عليه السلام عدم پذيرش قطعي خود را در مورد بيعت با يزيد اعلام کرد، همراه اهل بيت خود به سوي مکه که حرم خداوند و حرم پيامبرش مي باشد، حرکت کرد و به بيت اللَّه الحرام پناه برد، زيرا خداي تعالي، امنيّت و اطمينان را براي بندگانش در آنجا، واجب فرموده است.
امام، به اين شهر امن، روي آورد تا از شرّ امويان و تجاوزات آنان در امان باشد.
مورخان مي گويند: آن حضرت، شب يکشنبه، دوشب به آخر ماه رجب، سال 60 ه (1) خارج شد، در حالي که پريشاني بر اهل مدينه، دست يافته بود چون مي ديدند خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله از آن خارج مي شوند، خروجي بدون بازگشت.
کاروان از مدينه جدا شد، در حالي که به سرعت راه مي پيمود و امام، کلام خداي تعالي را تلاوت مي کرد: «ربِّ نَجِنّي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ» (2) ؛ «پروردگارا! مرا از قوم ستمکار، نجات بده».




امام، حرکت خود را به حرکت حضرت موسي عليه السلام بر عليه فرعون تشبيه کرد، حرکت آن حضرت بر عليه طاغوت زمانه اش، فرعون اين امّت همينگونه هم بود تا حق را به پاي دارد و بناهاي بلند عدالت را استوار سازد.

 


امام، جاده عمومي را که مردم در آن رفت و آمد مي کردند، انتخاب کرد و از آن دوري نگزيد. بعضي از يارانش به آن حضرت پيشنهاد کردند همان گونه که «فرزند زبير» عمل کرد، از راه اصلي دور شود تا مبادا از حکومت مدينه کساني در طلب او باشند و به او برسند ولي امام، با سادگي و اطمينان نفس کامل، پاسخ داد و فرمود: «نه، به خدا! هرگز اين راه را ترک نمي کنم تا اينکه خانه هاي مکّه را ببينم و يا اينکه خداوند آنچه را دوست دارد و مي پسندد، حکم فرمايد».
امام، به هر حکمي که خداوند حتمي مي ساخت، راضي بود و هيچگاه ناتوان نشد و حوادث هولناکي که هيچ انساني ياراي تحمل آنها را نداشت، عزم وي را سست نکرد، در اثناي حرکت، شعر «يزيد بن مفرغ» را تمثل مي فرمود:
لا ذعرت السوام في خلق الصبح     مغيراً و لادعيت يزيدا
يوم اعطي مخافة الموت ضيماً        والمنايا ترصدنني ان اصيدا (3) .
«نه پرندگان را هنگام حمله صبحگاهي پريشان سازم و نه مرا يزيد بخوانند».
«آن روز که از ترس مرگ خوار شوم در حالي که اجل مراقب من است تا مبادا دور گردم».
آن حضرت، مطمئن بود مادام که بر عزم بزرگش، مصمّم بود مراقب اوست که با عزت و بدون ذلّت و خواري زندگي کند و در برابر حکومت يزيد، خاضع نباشد... بعضي از راويان مي گويند آن حضرت در مسيرش، اين ابيات را بر زبان مي آورد:
اذا المرء لم يحم بنيه و عرسه         ونسوته کان اللئيم المسببا
وفي دون ما يبغي يزيد بنا غداً         نخوض حياض الموت شرقاً و مغربا
ونضرب کالحريق مقدماً                  اذا ما رأه ضيغم راح هاربا
«اگر انسان فرزندان، عروسان و زنانش راحمايت نکند، آن فرومايه ناسزا خورده خواهد بود».
«فردا، پيش از آنکه يزيد به خواسته اش برسد، در شرق و غرب، مرگ را پذيرا خواهيم بود».
«همچون آتش گرفته به پيش خواهيم رفت که اگر شيري او را ببيند، از روبه رويش گريزان مي گردد».
اين شعر، تصميم آن حضرت را بر پذيرا شدن مرگ، نشان مي دهد، خواه در مشرق باشد و يا در مغرب، ولي با يزيد، بيعت نخواهد کرد.

 

همراه با عبدالله بن مطيع

در ميان راه، «عبداللَّه بن مطيع عدوي» به استقبال آن حضرت شتافت و به وي گفت: اي ابا عبداللَّه! خداوند مرا فداي تو سازد، به کجا مي روي؟
- «در اين وقت، من عازم مکه هستم، پس هرگاه به آنجا رسيدم از خداوند براي بعد از آن، طلب خير (استخاره) خواهم کرد».
- اي فرزند دخت رسول اللَّه! خداوند در آنچه بر آن تصميم گرفته اي، براي تو خير بخواهد، من پيشنهادي به شما دارم آن را از من بپذير.
- «آن چيست؟».
- هرگاه به مکه رفتي، از اينکه اهل کوفه تو را فريب دهند بپرهيز زيرا پدرت در آن کشته شد و برادرت را در آن، ضربه اي زدند که نزديک بود او را از پاي در آورد، پس ملازم حرم باش که تو در روزگارت، سرور عرب هستي؛ زيرا به خدا! اگر از بين بروي، اهل بيت تو نيز با رفتن تو، نابود مي شوند.
امام، از او تشکر کرد و برايش دعاي خير نمود (4) .
کاروان امام، حرکت کرد و به سرعت راه پيموده، به چيزي توجه نداشت، تا اينکه به مکه رسيد، هنگامي که امام به کوههاي آن نگاه کرد، کلام خداي تعالي را تلاوت فرمود: «و َلَمَّا تَوجّه تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَي رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ
السَّبِيلِ» (5) (6) .
«وهنگامي که به سوي مدين روي آورد، گفت شايد اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت فرمايد».
هجرت آن حضرت به سوي مکّه، همانند هجرت موسي به مدين بود؛ زيرا هر دوي آنان از فرعون زمانه شان گريختند و براي مقاومت در برابر ظلم و مبارزه با طغيان، مهاجرت کردند.

 

پاورقي

(1) مقريزي، خطط 286/2 چاپ دار إحياء العلوم - لبنان. ابن جوزي، منتظم: 324 / 5 الافادة من تاريخ الائمة السادة. و در الفتوح 34/5 آمده است: آن حضرت، سه شب از شعبان گذشته، خارج شد. 
(2) قصص / 21. 
(3) طبري، تاريخ 342 / 5.

(4) ابن جوزي، منتظم، جزء پنجم ص327. الفتوح 35- 34/5. و در تاريخ ابن عساکر 182/14 آمده است: حضرت حسين‏عليه السلام بر «ابن مطيع» گذشت در حالي که مشغول کندن چاه بود، پس به آن حضرت گفت: به کجا مي روي، پدر و مادم فداي تو باد! حضرت به او فرمود: «قصد مکه دارم» امام از نامه هاي اهل کوفه به آن حضرت برايش گفت. ابن مطيع گفت: پدر و مادرم فدايت باد! ما را از وجودت بهره‏مند ساز و به سوي آنان مرو. حضرت حسين‏عليه السلام نپذيرفت.
سپس ابن مطيع به وي گفت: اين چاه را کنده ام و امروز وقت تمام شدن آن است و در دلو قدري آب از آن براي ما خارج شده است، خداوند را براي برکت دادن به ما در اين چاه، دعا کن.
امام عليه السلام فرمود: قدري از آب آن را به من بدهيد. برايش آورد. حضرت از آن آب نوشيد و مضمضه کرد و به چاه برگرداند، پس آب آن گوارا گرديد.
و در «وسيلة المآل في عد مناقب الآل»، ص185 از صفي الدين، آمده است: عبداللَّه، با حضرت حسين‏عليه السلام روبه رو شد و به او گفت: فدايت شوم! به کجا مي روي؟ حضرت فرمود: اينک به مکه مي روم و بعد از آن، از خداوند طلب خير (استخاره) مي کنم.
گفت: خداوند براي تو خير بخواهد و ما را فداي تو قرار دهد، ملازم حرم باش که تو سرور عرب هستي و اهل حجاز، کسي را با تو برابر نخواهند دانست و مردم از هر سوي به جانب تو خواهند آمد، از حرم دور نشو، عمو و داييم فداي تو باد!. 
(5) قصص / 22. 
(6) الفتوح 37 / 5.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش هجدهم-امام حسين در مكه

امام، در شب جمعه، سه شب از شعبان گذشته به مکه رسيد (1) و در خانه عباس بن عبدالمطلب (2) ، رحل اقامت افکند، مردم مکّه استقبال شاياني از آن حضرت به عمل آوردند و هر صبح و شب نزد آن حضرت مي رفتند و احکام دين و احاديث پيامبرشان را از او مي پرسيدند.
«ابن کثير» مي گويد: «مردم در مکّه به سوي او مي رفتند، در اطرافش مي نشستند و سخنش را مي شنيدند و از آنچه مي شنيدند، بهره مي بردند و آنچه را از او روايت مي کردند، مي نوشتند» (3) .
امام با جاذبه معنوي خود، دلها را به خود جلب مي کرد و قلبها را به سوي خود مي کشيد، مردم به دور او حلقه زدند تا جانهاي خود را از آب گواراي علومش که ادامه علوم جدش، پرتو افکنده علم و نور در زمين بود، سيراب کنند.

 

توجه حاجيان و زايران عمره به حضرت حسين

کساني که براي حج و عمره از ساير مناطق به بيت اللَّه مي آمدند، نزد آن حضرت به رفت و آمد پرداختند (4) و ديگران را به سوي او فرا مي خواندند و برگرد وجودش مي گشتند، اين يکي از او علم و حديث مي خواست و آن ديگري از او حکمتهاي سودمند و سخنان جامع فرا مي گرفت تا با انوار آنها در تاريکيهاي زندگي هدايت شود. (5) امام، ثانيه اي از وقت خودرا رها نمي کرد که بدون نشر بينش و آگاهي اجتماعي بگذرد، آن حضرت، مردم را به بيداري و بر حذر بودن از سياست اموي فرا مي خواند که هدفش، به بردگي کشيدن مسلمين و خوار نمودن آنان بوده است.

 

اضطراب حكومت محلي

حکومت محلّي در مکه، از آمدن امام به آنجا مضطرب شد و ترسيد که امام آن را مرکزي سياسي براي دعوت خويش و محلّي براي اعلام انقلاب بر ضد حکومت دمشق قراردهد لذا «عمرو بن سعيد اشدق» حاکم مکّه، پريشان، به نزد امام شتافت و به آن حضرت گفت: چه چيزي تو را (به اينجا) آورده است؟
- به خداوند و به اين خانه پناه آورده ام... (6) .
امام به بيت اللَّه الحرام که هر کس وارد آن شود، ايمن و از هر ظلم و تعدّي در امان خواهد بود، پناه آورده بود.
«اشدق»، اعتنايي به سخن امام نکرد، بلکه نامه اي به يزيد نوشت و او را از
آمدن امام به مکه و رفت و آمد مردم نزد وي و ازدحام آنان در مجلس امام و اجماع آنان بر تکريم آن حضرت، آگاه کرد و به وي خبر داد که اين مسأله، خطري براي دولت اموي به وجود مي آورد.

 

حضرت حسين با ابن عمر و ابن عباس

هنگامي که حضرت امام حسين عليه السلام به مکه آمد، «عبداللَّه بن عباس و عبداللَّه بن عمر» در آنجا اقامت داشتند. آنها براي استقبال از آن حضرت و تشرّف به خدمتش شتافتند در حالي که قصد داشتند از مکه خارج شوند، پس «فرزند عمر» به آن حضرت گفت:
«اي ابا عبداللَّه! خداوند تو را رحمت کند، از خداوند پروا کن که بازگشت تو به سوي اوست، تو دشمني افراد اين خاندان (بني اميّه) را نسبت به خودتان مي داني، اينک اين مرد، - يزيد بن معاويه -، بر مردم حاکم شده است، من مطمئن نيستم از اينکه مردم به خاطر اين زرد و سفيد به سوي او ميل کنند، و تو را بکشند و عدّه زيادي به سبب تو هلاک شوند؛ زيرا من شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله را که مي فرمود: حسين کشته مي شود و اگر او را کشتند و واگذاشتند و ياري نکردند، خداوند آنها را تا روز قيامت خوار خواهد ساخت، من به تو پيشنهاد مي کنم که وارد صلحي شوي که مردم در آن داخل شده اند و صبر کن آن گونه که قبلاً با معاويه صبر کردي، شايد خداوند ميان تو و قوم ستمکاران حکم کند...». سرور آزادگان به وي فرمود: «من با يزيد بيعت کنم و در صلح وي وارد شوم؟!! در حالي که پيامبر صلي الله عليه و آله درباره وي و پدرش فرموده است آنچه را فرمود».
«ابن عباس» به سخن آمد و به آن حضرت گفت: «اي ابا عبداللَّه! راست گفتي، پيامبر صلي الله عليه و آله در حياتش فرمود: مرا با يزيد چه باشد، خداوند، يزيد را برکت ندهد، او پسرم و فرزند دخترم، حسين را مي کشد و سوگند به آنکه جانم در دست اوست، فرزندم در ميان قومي کشته نشود و آنها او را حمايت نکنند، مگر اينکه خداوند ميان دلها و زبانهايشان اختلاف خواهد افکند».
ابن عباس و حضرت حسين عليه السلام، به گريه افتادند، آنگاه آن حضرت، روي به ابن عباس کرد و گفت: «اي ابن عباس! آيا مي داني من فرزند دخت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله هستم؟».
- «آري، به خدا سوگند!.. مي دانيم که در دنيا کسي جز تو فرزند دخت رسول اللَّه نيست و اينکه ياري کردن تو بر اين امّت واجب است همچون واجب بودن نماز و زکات که هيچيک از آنها بدون ديگري، پذيرفته نمي شود...».
حضرت حسين عليه السلام به وي گفت: «اي ابن عباس! چه مي گويي در مورد قومي که فرزند دخت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله را از خانه و محل آرامش و زادگاه و حرم پيامبرش و مجاورت قبر و مسجد و محل هجرتش خارج کردند و او را هراسان و پريشان ساختند که نه در جايي آرام مي گيرد نه به موطني پناه مي آورد و از اين کار قصد دارند که او را بکشند و خونش را بريزند در حالي که وي نه به خداوند شرک گفته و نه به جاي وي کسي را به ياري گزيده و نه از آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله بر آن بوده، دگرگون گشته است...».
ابن عباس، به تأييد کلامش پرداخت و در حمايت از گفتار آن حضرت، گفت: «در آنها چيزي نمي گويم جز اينکه آنان به خدا و پيامبرش کافر شده اند و به سوي نماز نمي روند جز در حالي که خسته و بيزار باشند، براي مردم ريا مي کنند و جز اندکي، خداي را ياد نکنند، ميان اين و آن سرگردانند و هرکس را که خداوند گمراه کند، راهي برايش نخواهي يافت، بر امثال اينان است که عذاب بزرگ فرود مي آيد. اما تو اي فرزند رسول اللَّه! تو راس افتخار به رسول اللَّه هستي، پس گمان مبر اي فرزند دخت رسول اللَّه که خداوند از آنچه ظالمان انجام مي دهند، غافل است من گواهي مي دهم که هرکس از مجاورت با تو روي گردان شود و به جنگ با تو و جنگ با پيامبرت طمع و رزد، او را بهره اي نخواهد بود...».
امام حسين عليه السلام سخنش را تصديق نمود و فرمود: «آري، به خدا سوگند!».
آنگاه ابن عباس آمادگي خود را براي اقدام به ياري آن حضرت بيان کرد و گفت: «اي فرزند رسول خدا! فدايت گردم! گويا تو مرا براي خود مي خواهي و از من مي خواهي که ياري ات کنم. به خدايي که جز او پروردگاري نيست، اگر من با اين شمشيرم، در خدمت تو آنقدر بجنگم که دو دستم از کفهايم جدا شوند، به اندازه يک صدم از حق تو را ادا نکرده باشم هم اينک من در خدمت تو هستم، با فرمانت مرا امر کن».
«ابن عمر» سخن ابن عباس را قطع کرد و روي به حضرت حسين عليه السلام نمود و گفت: «از تصميمي که گرفته اي درنگ کن و از همينجا به مدينه باز کرد، در صلح اين قوم وارد شو و از و طنت و حرم جدّت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله دور مشو، براي اين افراد که بهره اي براي آنان نيست، حجت و راهي برخود ايجاد نکن، اگر دوست داري بيعت نکني، تو رها هستي تا نظر خود را ببيني، زيرا يزيد بن معاويه شايد جز اندکي زنده نماند و خداوند امر او را از تو کفايت کند».
امام بر او ايراد آورد و سخنش را بر او باز گرداند و فرمود: «افسوس از اين سخن براي هميشه! ما دام که آسمانها و زمين باشند، من از تو اي عبداللَّه! مي پرسم که آيا من نزد تو بر خطا هستم؟ پس اگر بر خطا باشم مرا بازگردان که من مي پذيرم و مي شنوم و فرمان مي برم».
فرزند عمر گفت: «سوگند به خدا! نه، خداوند متعال، فرزند دخت پيامبر خدا را بر خطا قرار نمي دهد و کسي همچون تو با طهارت و نزديکيش نسبت به رسول خداصلي الله عليه و آله همانند يزيد بن معاويه نيست، ولي من بيم دارم که اين چهره زيباي تو را با شمشيرها بزنند و از اين امّت چيزي را ببيني که دوست نداري، پس همراه ما به مدينه بازگردد و اگر دوست نداري بيعت کني، هرگز بيعت مکن و در خانه ات بنشين».
امام، روي به او کرد و او را از پليدي امويان و نيتهاي بدشان نسبت به آن حضرت، آگاه کرد و گفت: «هيهات اي فرزند عمر! اين قوم مرا رها نخواهند کرد، هر چند مرا داشته باشند و اگر بر من دست نيابند، همچنان تلاش خواهند کرد تا من به اجبار بيعت کنم يا مرا بکشند، آيا نمي داني اي عبداللَّه! از ناچيزي دنيا نزد خداوند متعال است که سر يحيي بن زکريا نزد ستمکاري از ستمکاران بني اسرائيل آورده شد، در حالي که آن سر با ارائه حجّت به آنان سخن مي گفت؟!! آيا نمي داني اي ابوعبدالرحمان! بني اسرائيل ميان طلوع فجر تا طلوع گويي که کاري نکرده اند، خداوند در مورد آنها به شتاب اقدامي نکرد و سپس آنان را گرفت، گرفتن شکوهمندي قدرتمند» (7) .
اين گفتگو، تصميم آن حضرت بر انقلاب و عزم او را بر نبرد با يزيد نشان مي دهد؛ زيرا وي، امام را به حال خود نمي گذاشت، پس يا بايد بيعت مي کرد و خود و اسلام را ذليل مي ساخت و حرمتهايش شکسته مي شد يا با عزّت و کرامت کشته شود، آن حضرت، مرگ را بر نابودي کرامتش و کرامت امّت و مقدسات آنان، ترجيح داد.

 

وصيت امام حسين به ابن عباس

امام حسين عليه السلام، روي به ابن عباس کرد و اين وصيت را به وي ابلاغ نمود و فرمود: «تو اي ابن عباس! عموزاده پدرم هستي، از آن وقت که تو را شناختم همچنان امر به خير کرده اي، تو همراه پدرم بودي و به او پيشنهادهايي که رستگاري و صواب در آنها بود، مي دادي، پدرم تو را هم صحبت خود مي کرد و از تو نظر مي خواست و با تو مشورت مي نمود، تو هم به صواب، مشورت مي دادي، پس در امان خدا به مدينه برو و چيزي از خبرهايت را از من پنهان مکن ما دام که ببينم اهل آن مرا پاسخ مثبت دهند و ياري ام مي کنند در اين حرم، و طن گرفته و مقيم هستم، پس هرگاه مرا واگذارند، ديگراني را به جاي آنان بر مي گزينم و به سخني که ابراهيم هنگام افکنده شدن در آتش گفت، پناه مي جويم که: حسبي اللَّه و نعم الوکيل؛ خداوند برايم کافي است و او بهترين ياوراست، و آتش بر او سرد و سلامت گرديد...» (8) .

 

پاورقي:

(1) ابن صباغ، الفصول المهمّة، 183، و سيلة المآل في عد مناقب الآل، 185. 
(2) نهضة الحسين عليه السلام، ص57.

(3) ابن جوزي، منتظم. الافادة في تاريخ الائمة السادة. 
(4) ابن عساکر، تاريخ 207 / 14 و در اخبار الطوال، ص229 آمده است: آن حضرت در شعب علي، فرود آمد.
(5) البداية و النهاية 151 / 8.
(6) تذکرة الخواص، ص237.

(7) الفتوح 43 - 38/5.

(8) خوارزمي، مقتل 193/1.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش نوزدهم-انتخاب هجرت به عراق

امام حسين عليه السلام هجرت به عراق را انتخاب کرد نه جاي ديگري از سرزمينهاي جهان اسلام، در حالي که مي دانست اهل عراق به چه وضعي از پادرهوايي و اضطراب در رفتار، گرفتار شده بودند. شايد انتخاب عراق- نه هر جاي ديگر- از سوي امام، به عوامل زير برگردد:
اوّل: عراق، در آن روزگار، قلب دولت اسلامي و جايگاه ثروت و مردان بود که در آن، کوفه به عنوان پادگاني براي سپاهيان اسلام تأسيس گرديد و نقش مهمي در حرکت فتح اسلامي داشته و در فتح «رامهرمز، شوش، شوشتر و نهاوند» مشارکت نموده که عمر بن خطاب از آن ياري مي جسته است.
عمر به واليش «سعد بن ابي وقاص» نوشت: «نيروي فراواني همراه نعمان بن مقرن، به اهواز بفرست». و در اخبار فتوحات اسلامي به اين عبارت، فراوان برخورد مي شود که «عمر، از اهل کوفه به آنان مدد رساند». عمر آنها را ستايش نموده مي گفت: «خداوند، اهل کوفه را جزاي خير دهد که حوزه ي خود را کفايت مي کنند و به مردم سرزمينهاي ديگر مدد مي رسانند».
مردي از اهل شام در مورد آنها گفته: «شما گنجينه ي اسلام هستيد، هرگاه اهل بصره از شما ياري بخواهند، به آنان کمک مي کنيد و اگر مردم شام از شما کمک بطلبند، به آنان مدد مي رسانيد» (1) .




علاوه بر اينکه عراق، پايگاهي نظامي بود که از قديم به ميراثش معروف گشته «آنجا قلب زمين و خزانه ي بزرگ مملکت است به اضافه آن نعمتهاي اختصاصي که خداوند جليل به اهل کوفه داده است که عبارتند از: ساخت لباسهاي رنگي و ابريشمي و چيزهاي ديگري مثل انواع ميوه ها و خرماها» (2) .
امويان آن را به عنوان منبع درآمد مهمي براي بيت المال دمشق (3) به کار گرفته بودند که درآمد مالياتي معاويه از کوفه و نواحي آن به پنجاه ميليون درهم بالغ گرديده بود (4) .
و خراج بطائح (5) به پنج ميليون درهم رسيده بود (6) .

ادامه در ادامه مطلب

 

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش بیستم-تصمیم سفر عراق و نامه بنی هاشم

آه از اين دنيا! و دور باد اين زندگي در حالي که دنيا بر کسي همچون فرزند رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و ريحانه ي آن حضرت، تنگ مي شود و امواج غمها او را دست به دست مي کنند و نمي داند که به کجا برود و به کجا روي آورد؛ زيرا خبرهايي دريافت داشته است که يزيد ستمگر به مأمورانش دستور داده او را ترور کنند هرچند به پرده هاي کعبه آويزان شده باشد.
سبط پيامبر خدا صلي اللَّه عليه و آله يقين پيدا کرده بود که يزيد او را به حال خود نخواهد گذاشت و حتماً خونش را خواهد ريخت و حرمتش را خواهد شکست و اين مطلب را در موارد بسياري بيان فرموده بود، از آن جمله:
1- «جعفر بن سليمان ضبعي» روايت کرده که آن حضرت عليه السلام فرمود: «به خدا مرا رها نخواهند کرد تا اين خون را- در اين حال به قلب شريفش اشاره نمود- از درونم خارج کنند و هرگاه اين کار را بکنند، خداوند کسي را بر آنها مسلط مي کند که آنانرا ذليل سازد تا آنجا که از کهنه ي کنيزان هم خوارتر شوند» (1) .
2- امام عليه السلام به برادرش «محمد بن حنفيه» فرمود: «اگر وارد لانه ي يکي از اين خزندگان شوم، مرا خارج خواهند ساخت تا بکشند» (2) .
3- «معاوية بن قره» روايت کرده که حضرت حسين عليه السلام فرمود: «به خدا! به من ستم مي کنند آنگونه که بني اسرائيل در روز شنبه، ستم کردند» (3) .
حيرت، بر امام مستولي شد و امواجي از حزن و اندوه، آن حضرت را فراگرفت. فضا در برابرش با ابرهاي تيره اي از مشکلات هولناک و حوادث سهمگين پوشيده گرديد؛ زيرا امام، اگر در مکه مي ماند، از ترور، هراسان بود، اگر به سوي عراق مي رفت،از اهل کوفه مطمئن نبود چون آنان به وي بي وفايي و خيانت خواهند کرد و امام، اين مطلب را به کسي که او را در راه ديده بود، بيان کرد، «يزيد رشک» در اين باره روايت مي کند کسي که با حسين برخورد کرده بود، گفت: من چادرهايي را ديدم که در منطقه اي از صحرا، بر پا شده بودند، گفتم: اينها براي کيست؟
گفتند: اينها براي حسين عليه السلام هستند.
پس به سوي او رفتم و ديدم پيرمردي است که قرآن مي خواند در حالي که اشک برگونه ها و محاسنش سرازير است. به او گفتم: پدر و مادرم فدايت باد! اي فرزند دخت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله! چه چيزي تو را به اين سرزمين و صحرايي که کسي در آن نيست، آورده است؟ فرمود: اينها نامه هاي اهل کوفه به من است، من آنها را جز قاتلان خويش نمي بينم، وقتي اين کار را کردند ديگر هيچ حرمتي براي خدا باقي نخواهند گذاشت، مگر آنکه آنرا مي درند، خداوند هم بر آنان کسي را مسلط مي سازد که خوارشان نمايد تا جايي که از کهنه ي کنيزي هم پست تر گردند (4) .
آن حضرت، نسبت به اهل کوفه دلخوش نبود؛ زيرا از حيله و بي وفايي آنان آگاه بود که آنها دشمناني بر ضد وي خواهند بود و همدست دشمنانش خواهند شد.
به هر حال، ما به بعضي از حوادثي که در مکه پيش از سفر آن حضرت بر او گذشت، اشاره اي مي نماييم و انگيزه هاي هجرتش به عراق و ماجراهاي ميان راه را بيان مي کنيم.

 

 

نامه ي امام به بني هاشم

هنگامي که امام بر ترک مکه به سوي عراق تصميم گرفت، اين نامه را به بني هاشم نوشت که در آن، بعد از نام خدا آمده بود: «از حسين بن علي به برادرش محمد و هر که از بني هاشم نزد وي باشد، اما بعد: هرکس به من بپيوندد، شهيد مي گردد و هر کس به من ملحق نشود، به پيروزي نخواهد رسيد، والسلام» (5) .
امام عليه السلام خاندان نبوي را مطلع ساخت که هر کس از آنان به وي ملحق شود،شهادت را به دست مي آورد و هر کس به وي نپيوندد، پيروزي را به دست نخواهد آورد، اما اين کدام فتح است که امام آنرا در نظر داشته است؟


اين همان فتحي است که هيچيک از رهبران جهان و قهرمانان تاريخ، بجز آن حضرت، آنرا به دست نياورده اند؛ زيرا عقايد وي پيروز گشت و ارزشهاي او به بار نشسته و دنيا با فداکاريش درخشان شد و نام وي سمبل حق و عدالت گرديد و شخصيت عظيمش اينک از آن يک امّت و نه امّتي ديگر و يا طايفه اي و نه طايفه اي ديگر نيست، بلکه از آن همه ي انسانيّت بي همتا در هر زمان و مکان مي باشد، پس کدام فتحي، از اين عظيم تر و کدام پيروزي از اين پيروزي والاتر است؟

 

 

پيوستن بني هاشم به امام حسين

هنگامي که نامه ي امام در مدينه به بني هاشم رسيد، گروهي از آنان براي پيوستن به وي شتافتند تا فتح و شهادت را در خدمت ريحانه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به دست آورند، عموزادگان و برادرانش (6) در ميان آنان بودند همچنانکه محمد بن حنفيه نيز همراه آنان، حرکت کرد تا امام را از سفر به عراق بازدارد، ولي امام پيشنهاد وي را نپذيرفت، گفتگوي او را در مباحث پيشين بيان کرديم.

 

پاورقي:

(1) ابن‏کثير، تاريخ 169 /8 ابن‏عساکر، تاريخ 216 /14. 
(2) بحار 375 /44. 
(3) ابن‏عساکر، تاريخ 216 /14 ابن‏کثير، تاريخ 169 /8. 
(4) ذهبي، تاريخ اسلام 11 /5. ابن‏کثير، تاريخ 169 /8. تذهيب التهذيب 856 /1. ابن‏عساکر، تاريخ 216 /14. الدرّالنظيم، ص 547.

(5) کامل الزيارات، ص 157. دلائل الامامة، ص 188 -187، ح 107.
(6) ابن‏عساکر، تاريخ 211 /14.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش بیست و یکم-نامه هاي امام حسين به زعماي بصره

امام، به رؤساي پنجگانه بصره نامه هايي نوشت و آنهارا براي ياري کردن به وي و گرفتن حقش، به قيام خواند. آن حضرت، به بزرگان منطقه، نامه نوشت که از جمله آنها افراد ذيل هستند:
1 - مالک بن مسمع بکري.
2 - احنف بن قيس.
3 - منذر بن جارود.
4 - مسعود بن عمرو.
5 - قيس بن ميثم.
6 - عمر بن عبيداللَّه بن معمر (1) .
«اما بعد: همانا خداوند محمد صلي الله عليه و آله را از ميان خلقش برگزيد و او را به نبوتش کرامت بخشيد و براي رسالتش انتخاب کرد، سپس او را نزد خود برد، در حالي که بندگانش را دلسوزانه نصيحت کرد و آنچه را که بدان فرستاده شده بود، ابلاغ نمود، خانواده ما، اوليا، اوصيا و وارثانش بودند و شايسته ترين مردم به مقامش، اما قوم ما در اين مورد خود را بر ما مقدم شمردند و ما راضي شديم و تفرقه را نپسنديديم و آسايش (مردم) را دوست داشتيم در حالي که مي دانستيم ما به حقي که استحقاق ما بود از آنها که آن را در اختيار گرفتند شايسته تريم، من فرستاده ام را با اين نامه نزد شما فرستاده ام و شما را به کتاب خدا و سنّت پيامبرش فرا مي خوانم، زيرا سنّت از بين رفته و بدعت زنده گردانيده شده است، پس اگر گفتارم را بشنويد، شما را به راه رستگاري هدايت خواهم کرد...» (2) .




اين نامه، خلافت اسلامي را بيان مي کند که - بنا به فرمايش صريح امام - حق اهل بيت عليهم السلام است؛ زيرا آنان نزديکترين افراد به رسول خدا صلي الله عليه و آله و آگاهترين مردم نسبت به اهداف آن حضرت بوده اند، ولي آن قوم، خلافت را براي خود گرفتند و عترت پاک جز صبر چاره اي نداشتند؛ زيرا فتنه را نمي پسنديدند و حفظ وحدت مسلمين را مي خواستند...
همچنين اين نامه، شامل دعوت به حق با همه ابعاد و مفاهيمش بود، زيرا به زنده کردن کتاب خدا و سنّت پيامبرش دعوت مي کرد که حکومت اموي به عمد، آنها را از واقعيت زندگي دور کرده بودند...

 


برخي از نويسندگان در مورد نامه حضرت امام حسين عليه السلام به مردم بصره اظهار نظر کرده و گفته اند:
«نامه حضرت حسين عليه السلام به مردم بصره به ما نشان مي دهد که چگونه مسؤوليتش را مي شناخت و همراه آن حرکت مي کرد؛ زيرا اهل بصره به آن حضرت نامه ننوشته و او را به سوي شهر خود، دعوت نکرده بودند، آن گونه که اهل کوفه عمل کردند و با اين وجود، آن حضرت، به آنان نامه مي نويسد و آنها را براي روبه رويي حتمي، آماده مي سازد؛ زيرا وقتي که آن حضرت تصميم گرفت براي دين و امّتش قيام کند، اين تصميم از اعماق روح و ضمير آن حضرت برخاسته بود، نه از حرکت مردم کوفه و دعوت آنان از آن حضرت».
به هر حال، امام، نامه هايش را به دست يکي از غلامانش به نام «سليمان» که کنيه اش «ابورزين» بود، براي اهل بصره فرستاد، وي به سرعت راه پيمود تا اينکه به بصره رسيد و نامه ها را به صاحبانشان تحويل داد.

 

پاسخ احنف بن قيس

«احنف بن قيس»، زعيم عراق، در پاسخ امام، نامه اي فرستاد که در آن، اين آيه شريفه را نوشت و چيزي بر آن نيفزود: «فَاصْبِرْ إنَّ و َعْدَ اللَّهِ حَقٌّ و َلا يَسْتَخِفَنَّکَ الَّذينَ لا يُوقِنونَ» (3) (4) .
«صبر کن که وعده خدا حق است و آنان که ايمان ندارند، تو را از جاي حرکت ندهند».
او از امام خواسته بود شکيبايي پيشه کند و آنان که به خدا ايمان ندارند و ارزشي براي خداوند قايل نيستند، او را از جاي حرکت ندهند.

 

جنايت منذر بن جارود

«منذر بن جارود عبدي» از فرومايگان و بي مايگان عرب بود؛ زيرا فرستاده امام را دستگير کرد و او را دست بسته نزد ابن زياد - که دامادش بود - فرستاد، تا بدين وسيله اخلاص و وفاداري خود را ثابت کند. ابن مرجانه نيز در شامگاه شبي که فردايش به سوي کوفه حرکت کرد او را کشت و به دار آويخت. (5) برخي از مورخان براي «منذر» عذر آورده اند که وي معذور بوده است؛ زيرا مي ترسيد مبادا آن فرستاده از جانب فرزند مرجانه باشد تا او را امتحان کند لذا او را به وي تحويل داد، اين عذري بي ارزش است؛ زيرا لازم بود ابتدا از وي تحقيق به عمل آورد تا حقيقت کار او، آشکار گردد.

 

پاسخ مثبت يزيد بن مسعود

زعيم بزرگ «يزيد بن مسعود نهشلي» نداي حق را پاسخ مثبت داد و با انگيزه ايمان و عقيده به ياري امام برخاست و کنگره اي عمومي منعقد ساخت و قبايل عربي طرفدار خودرا به سوي آن فراخواند، آنها عبارتند از:
1 - بني تميم.
2 - بني حنظله.
3 - بني سعد.
هنگامي که اين قبايل فراهم آمدند، در ميان آنان به سخن ايستاد، ابتدا روي به «بني تميم» کرد و به آنان گفت: «اي بني تميم»! جايگاه من در ميان خودتان و اصل و نسبم را نسبت به شما چگونه مي بينيد؟!».
صداي بني تميم برخاست و وفاداري مطلق و بزرگداشت خود را نسبت به وي اعلام داشتند و يکصدا گفتند: «به، به! توبه خدا! ستون فقرات و رأس افتخارات هستي، در شرافت، مرکزيت داري، بيش از هر کسي به آن مقدم مي باشي...».
وي از تأييد آنان شادمان گشت و ادامه داد: «من شما را براي کاري فراهم آورده ام تا با شما مشورت کنم و در مورد آن، از شما ياري بجويم...».
آنان همگي وفاداري و اطاعت خودرا نسبت به وي اظهار نموده، گفتند: «به خدا مخلصانه به تو خواهيم گفت و در اظهار نظر براي تو خواهيم کوشيد، پس بگو تا بشنويم».
آنگاه، گردنها فراز آمد و نفسها در سينه حبس گرديد تا سخن آن زعيم بزرگ را بشنوند، وي، به سخن آمد و گفت: «معاويه مرده است که خوار باد! به خدا هلاک شد و نابود گشت، اينک باب ستم و گناه شکسته شده و ارکان ظلم به لرزه افتاده، او بيعتي را منعقد ساخت و گمان کرد که کاري را محکم نموده است، هيهات که آنچه را خواسته بود، محقق گردد! به خدا! وي کوشيد ولي ناکام ماند و مشورت کرد و بي نتيجه گشت، يزيد شراب خوار و رأس فسق و فجور برخاسته و ادعاي خلافت مسلمين را کرده و بدون رضايت آنان بر آنها حکم رانده با کوتاهي اش در حلم و قلّت علم که از حق به اندازه جاي دوپايش، چيزي نمي داند، به خداوند قسم! سوگندي پذيرفته شده دارم که جهاد با وي در امر دين، از جهاد با مشرکين برتر است.
اين حسين بن علي است عليه السلام، فرزند رسول اللَّه صلي الله عليه و آله صاحب شرف اصيل و انديشه راستين که فضيلتي وصف ناشدني دارد و علمي پايان نايافتني و به اين امر، اولي است به خاطر سابقه و سن او و به خاطر قدمت و خويشاونديش، وي بر خردسالان عطوفت دارد و به بزرگسالان احسان مي نمايد، پس وي را به عنوان رهبر رعيت و امامي راستين که خداوند حجتش را واجب گرانيده و موعظه اش را رسا ساخته است گرامي بداريم، پس مبادا از نور حق چشم بپوشيد و به راه باطل در آييد، زيرا صخر بن قيس در روز جمل شما را به خواري کشاند پس با حرکتتان به سوي فرزند رسول اللَّه صلي الله عليه و آله و ياري کردن وي، آن ننگ را بشوييد که به خدا! هر کس از شما در ياري اش کوتاهي کند، خداوند خواري را در فرزندان و کمي تعداد را در عشيره اش، نصيب وي خواهد کرد. و من اينک، لباس رزم را به تن کرده و زره آن را پوشيده ام، هرکس کشته نشود، مي ميرد و هرکس بگريزد، از دست نمي رود، پس پاسخي نيکو بدهيد، خداوند شما را رحمت کند».
اين خطابه شايسته، مسايل بسيار مهمي را شامل بود که عبارتند از:
اوّل: ناچيز شمردن هلاکت معاويه و اينکه با مرگ وي، باب ظلم و جور شکسته شده است.
دوم: انتقاد شديد در گرفتن بيعت معاويه براي يزيد.
سوم: بيان صفات شرورانه موجود در يزيد نظير دايم الخمر بودن و نداشتن حلم علم و نا آگاهي از حق.
چهارم: دعوت به فراهم آمدن برگرد حضرت امام حسين عليه السلام به جهت برخورداري آن حضرت از صفات شريفه اي همچون اصالت فکر، فراواني علم، بزرگي سن، عنايت داشتن به بزرگ و کوچک و ديگر صفات کريمه اي که آن حضرت را شايسته امامت مسلمين ساخته بود.
پنجم: وي به اطلاع مردم رساند که براي ياري رساندن به امام و دفاع از آن حضرت آمادگي کامل دارد.
هنگامي که آن زعيم بزرگ، خطابه اش را به پايان رساند، بزرگان «بني حنظله» به سخن آمدند و پشتيباني کامل خود را نسبت به وي اعلام داشتند و گفتند: «اي ابوخالد! ما تيرهاي کمانت هستيم و سواران عشيره ات، اگر به وسيله ما تير بيندازي، اصابت مي کني و اگر به وسيله ما به نبرد پردازي، پيروز مي گردي به خدا تو وارد هيچ گردابي نشوي مگر اينکه ما به همراه تو خواهيم بود و با هيچ گرفتاري روبه رو نمي شوي مگر اينکه ما نيز - به خدا قسم! - با آن روبه رو خواهيم شد، با شمشيرهايمان تو را ياري مي کنيم و هرگاه بخواهي، با بدنهايمان از تو محافظت مي نماييم».
اين منطقي افتخار آميز بود که بر احساسات آنان و ايستادنشان در کنار وي، حکايت داشت. پس از آن، «بني عامر» برخاستند و از وفاداري عميق خود نسبت به وي سخن راندند و گفتند: «اي ابوخالد! ما فرزندان پدر تو و هم پيمانان تو هستيم، اگر خشمگين شوي، خرسند نخواهيم شد و اگر حرکت کني، بر جاي نخواهيم ماند، اين امر تواست، پس هرگاه خواستي ما را فراخوان...».
اما «بني سعد»، اظهار ترديد و عدم علاقه نسبت به فراخوان وي نمودند و گفتند: «اي ابوخالد! بدترين چيزها نزد ما، مخالفت با تو و خارج شدن از رأي تو است، صخر بن قيس ما را به ترک نبرد در روز جمل دعوت کرد و ما مورد ستايش قرار گرفتيم و عزّت ما در ميان ما باقي ماند، پس ما را مهلت ده تا مشورت کنيم و نظرمان را به تو بگوييم...».
وي از اين بر جاي ماندنشان ناراحت شد و از آنان انتقاد کرد و گفت: «اگر اين کار را بکنيد، به خدا! شمشير، هرگز از شما برداشته نخواهد شد و شمشيرتان همچنان در ميان شما به کار گرفته خواهد شد...».

 

پاسخ يزيد بن مسعود به امام

«يزيد بن مسعود»، نامه اي به امام نوشت که بر شرافت و کرامت وي دلالت داشت و اينکه دعوت امام را پذيرفته است. متن آن نامه چنين است:
«اما بعد: نامه ات به من رسيد و آنچه مرا به سوي آن فراخوانده و براي دريافت بهره ام از طاعتت دعوت نموده و رستگاري ام را با سهمي از ياري ات خواسته بودي، معلومم گشت، خداوند هيچگاه زمين را از کسي که در آن به خير عمل کند و راهنمايي براي راه رستگاري باشد، خالي نخواهد گذاشت، شما حجّت خداوند بر خلق و امانتش در زمين هستيد، شما شاخه هاي زيتون احمدي هستيد که او اصل و شما فرع آن مي باشيد. پس حرکت کن که پرنده خوشبختي با تو است، من گردنهاي بني تميم را براي تو مطيع ساخته و آنها را در طاعت تو شديدتر از شتران تشنه اي که پس از سه روز چرا در روز چهارم به آب رسيده اند، ساخته ام و گردنهاي بني سعد را براي تو به اطاعت کشيده و چرک دلهايشان را به آب ابري بارنده شسته ام، آنگاه که برق آن جهيد و درخشان شد...».
اين نامه، با ادبي والا و طبعي کريم و تعظيمي شايسته نسبت به امام سرشار است.
بعضي از مورخان مي گويند: اين نامه در روز دهم ماه محرم پس از آنکه ياران و اهل بيتش شهيد شده بودند به امام رسيد، و آن حضرت تنهاي بي کس مانده بود و نيروهاي غدّار برگرد او فراهم آمده بودند. هنگامي که آن حضرت، نامه را خواند، فرمود: «تو را چه باشد، خداوند تو را از ترس ايمن دارد و روز تشنگي بزرگ، تو را سيراب سازد».
هنگامي که ابن مسعود براي ياري رساندن به امام آماده گشت، خبر کشته شدن آن حضرت به وي رسيد و جانش را در آتش افسوس و حسرت گداخت (6) .

 

پاسخ مثبت يزيد بصري

«يزيد بن مسعود بصري»، نداي حق را پاسخ مثبت داد. وي - بنا به گفته مورخان - به خانه ماريه دختر سعد يا منقذ، رفت و آمد مي کرد چرا که خانه اش يکي از محلهاي تجمع شيعيان بود، فضايل اهل بيت عليهم السلام در آنها به اطلاع افراد مي رسيد و بزرگواريهاي آنان منتشر مي گشت و هنگامي که امام از اهل بصره دعوت فرمود که او را ياري نمايند، «يزيد بن نبيط» به اين دعوت پاسخ مثبت داد و از ده پسرش، عبداللَّه و عبيداللَّه به او پيوستند، ولي يارانش بر او ترسيدند که مبادا مأموران پليس ابن زياد او را دريابند، به آنها گفت: هرگاه پاهاي مرکبم برزمين هموار صحرا جاي گيرد، هر کس به دنبالم بيايد بر من آسان باشد (7) ، آنگاه بر اسب خود سوار شد و غلامش عامر، سيف بن مالک و ادهم بن اميه همراه وي شدند و در مکه به امام پيوستند و تا عراق در خدمت آن حضرت بودند
ودر کنار آن حضرت در کربلا شهيد شدند (8) .

 

پاورقي

(1) ابن اثير، تاريخ، 23/4. 
(2) طبري، تاريخ 375/5.
(3) روم / 60. 
(4) سير أعلام النبلاء: 298 / 3.

(5) طبري، تاريخ 358 - 357/5.

(6) اللهوف، ص19 - 16.

(7) طبري، تاريخ 354/5. 
(8) مقرّم، مقتل، ص144 به نقل از ذخيرة الدارين، ص224.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش بیست و دوم-علل هجرت از مكه

اما انگيزه هاي هجرت امام از مکه و خارج شدنش به سوي عراق با اين سرعت ممکن است به اين موارد برگردد:

 

محافظت بر حرم

امام ترسيد بيت اللَّه الحرام- که هر کس بدان وارد شود، ايمن مي گردد- مورد هتک حرمت واقع شود، زيرا بني اميه، حرمتي براي آن نمي شناختند و يزيد به عمرو بن سعيد اشدق دستور داده بود با امام به جنگ پردازد و اگر از اين کار عاجز است، او را ترور کند و اشدق با سربازان زيادي به مکه وارد شد و هنگامي که امام، مطلع شد، از آن، خارج گرديد (1) و در بيت الحرام پناه نگرفت تا قداست آنرا محافظت نمايد.
آن حضرت عليه السلام مي فرمايد: «اگر يک وجب خارج از آن (يعني مکه) کشته شوم، برايم دوست داشتني تر است».
حضرتش عليه السلام به فرزند زبير مي گويد: «اگر فلان جا کشته شوم، براي من دوست داشتني تر از آن است که حرمت آنجا (يعني مکه) شکسته شود» (2) ، گذشت ايام روشن ساخت که امويان، اين بيت عظيم را مقدس نمي شمارند؛ زيرا به هنگام جنگ با پسر زبير، با منجنيق آنرا سنگباران نمودند و در آن آتش افروختند، همان گونه که پيش از آن، حرمت مدينه را شکسته بودند...
امام به شدت پرهيز مي کرد که مبادا حرمت بيت اللَّه شکسته شود، لذا از آنجا سفر کرد تا خونش در آن ريخته نشود.

 

خطر ترور

امام از اين نگران بود که مبادا در مکه ترور شود و يا اينکه چون طعمه اي آسان به دست امويان بيفتد؛ زيرا يزيد مأمورانش را براي ترور آن حضرت فرستاده بود.
«عبداللَّه بن عباس» در نامه اش به يزيد مي نويسد: «و هرچه را فراموش کنم، اين را فراموش نخواهم کرد که تو حسين بن علي را از حرم رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به حرم خدا طرد نمودي و سپس افراد خود را براي ترور وي فرستادي و او را از حرم خدا به سوي کوفه روانه نمودي که ترسان و احتياط کنان از آن خارج شد، در حالي که او خواه در گذشته و خواه هم اکنون در سرزمين بطحا عزيزترين فردش بود و در ميان اهل حرمين بيش از همه اطاعت مي شد، اگر در آنجا جاي مي گرفت و نبرد در آن را جايز مي شمرد» (3) .

 

نامه مسلم

از ديگر عواملي که امام را به خروج از مکه فراخواند، نامه ي سفيرش «مسلم ابن عقيل» بود که او را براي سفر به عراق تشويق مي کرد و در آن آمده بود: همه ي اهل کوفه همراه وي هستند و تعداد بيعت کنندگان با وي بيش از هيجده هزار نفر مي باشد....
اينها بعضي از عواملي هستند که امام را به خروج به سوي عراق، واداشتند و از سست ترين اقوال، اين قول است که حرکت امام از مکه، به وجود فرزند زبير در آن مربوط است؛ زيرا پسر زبير، اهميتي نداشت تا امام به خاطر وي از مکه خارج شود، تنها عواملي که به آنها اشاره نموديم، مطرح بوده اند، چون مکه بعد از آنکه در معرض حمله لشکريان اموي قرار گرفت، به صورتي درآمده بود که ديگر براي مرکزيت حرکتهاي سياسي مناسب نبود.

 

پاورقي :

(1) مرآة الزمان، ص 67 از کتابهاي کپي شده‏ي کتابخانه‏ي امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام. 
(2) ابن‏عساکر تاريخ 203 /14.
(3) يعقوبي، تاريخ 249 /2.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش بیست و سوم-سخنراني امام در مكه و انجام عمره

هنگامي که امام بر ترک حجاز و حرکت به سوي عراق تصميم گرفت، دستور داد مردم را جمع کنند تا سخنراني تاريخي خود را در ميان آنان ايراد فرمايد. جمع کثيري از حجاج و مردم مکه، در مسجدالحرام نزد آن حضرت فراهم آمدند و حضرت، در ميان آنان به سخن ايستاد و سخنان خود را چنين آغاز فرمود:
«سپاس خداي را و آنچه را خدا خواهد آن شود و جز به خدا قدرتي نباشد و صلوات خداوند بر پيامبرش مرگ، بر فرزندان آدم رقم زده شده است همچون گردنبند برگردن دختر جوان. چه مشتاق گذشتگانم هستم همچون اشتياق
يعقوب به يوسف. و من در انتخاب شهادت، مخير شده ام و گويي مي بينم پاره هاي تنم را گرگان بيابان، ميان نواويس و کربلا آنها را از هم مي درند و شکمبه هاي خالي و شکمهايي گرسنه را از آنها پر مي کند، از روزي که قلم زده شده است، گريزي نيست، رضاي خداوند، رضاي ما اهل بيت است که بر آزمايش صبر مي ورزيم و پاداش صابران را به ما مي دهد. پاره ي گوشت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از او دور نشود بلکه براي وي در حفيرة القدس فراهم مي آيد که چشمش به آنها روشن گردد و وعده اش به واسطه آنان وفا شود، هان! هر کس جان خود را به راه ما مي بخشد و خود را براي ديدار خدا مهيا ساخته است، همراه ما حرکت کند که من در بامداد فردا حرکت مي کنم، ان شاء اللَّه تعالي» (1) .
خطابه اي بليغ تر و اعجاب انگيزتر از اين خطابه نمي شناسم که دعوت به حق و ناچيز شمردن زندگي براي خدا را در بردارد. در اين خطابه، اين نکات آمده است:
1- آن حضرت، از مرگ خويش خبر مي دهد و مرگ را خوشامد مي گويد و آن را زينتي براي انسان مي شمارد آنگونه که گردنبند، گردن دختر جوان را زينت مي بخشد و اين تشبيه از دل انگيزترين و زيباترين تشبيهاتي است که در کلام عرب آمده و طبيعي است، مرگي که انسان بدان زيور يابد، همانا مرگ در راه خدا و حق است.
2- آن حضرت، اشتياق فراوان خود را به گذشتگان پاکش نشان مي دهد، آنها که در راه خدا شهيد گشته بودند و اشتياق وي همچون اشتياق يعقوب به يوسف بود، آنگونه که خود فرموده است.




3- حضرت خبر داده است که خداي تعالي شهادت بزرگوارانه و مرگ شرافتمندانه در راه دفاع از حق و حمايت از اسلام، براي آن حضرت، برگزيده است.
4- آن حضرت، سرزمين پاکي را که خون مبارکش بر آن ريخته خواهد شد، معرفي فرمود که آن جايي است ميان نواويس و کربلا و اعضايش در آنجا پاره پاره خواهد شد و نيزه ها بدن شريفش را از هم خواهند دريد.


5- حضرت، خبر داد که گرگهاي درنده از وحشيان بني اميه و پيروانشان، هيچگاه آرام نخواهند نشست تا اينکه شکمهايشان از گوشت و خون آن حضرت پر شود و اين کنايه اي است از تسلط آنان بر امّت پس از کشتن وي و تلاش پيگير آنان در غارت نمودن ثروتها و اموال امّت.
6- امام خبرداد که آنچه از مصيبتها و سختيها بر آن حضرت خواهد گذشت، امري است که گريزي از آن نباشد؛ زيرا در مورد وي قلم زده شده و در علم خداوند جاري گشته و به هيچ صورت تبديل يا تغيير آنچه خداوند برايش مقدر فرموده است،ممکن نمي باشد.
7- امام، اعلام فرمود که خداوند، رضايتش را به رضايت اهل بيت مقرون نموده و طاعتش را با طاعت آنان همراه ساخته و سزاوار است که چنين باشد؛ زيرا آنان دعوت کنندگان به سوي دين خدا و راهنمايان بر رضاي او هستند و در راه او متحمل شدايدي گشته اند که توصيف آنها ممکن نيست.
8- آن حضرت، يکي از صفات اهل بيت: را بيان فرمود که همان صبر و شکيبايي آنان و تسلم در برابر امر خداوند در هر چيزي است که از محنتها و مصيبتهاي عظيم بر آنها جاري مي شود و خداي تعالي، ثواب فراوان به آنان مي دهد و پاداش شکيبايان را به آنها مرحمت مي فرمايد.
9- امام عليه السلام خبرداد که واقعيّت درخشان اهل بيت، ادامه ي ذاتي واقعيّت پيامبر اکرم صلي اللَّه عليه و آله مي باشد؛ زيرا آنان گوشت وي و فرعي از او هستند و فرع از اصل خويش متفاوت نمي گردد و چشم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در حفيرة القدس به عترتش، روشن خواهد گشت، آنها براي اداي رسالتش، شبها را بيدار ماندند و در دفاع از دينش، عظيم ترين جهاد را متحمل شده اند.
10- آن حضرت، مسلمانان را براي نبرد در کنار وي در صحنه هاي جهاد، دعوت فرمود و اينکه هر کس به همراه او حرکت کند، جان خود را بخشيده و خويشتن را براي ديدار خداوند، مهيّا ساخته است.
اين نکات درخشان در سخنراني آن حضرت، بر اين دلالت دارند که حضرتش از زندگي نااميد گشته و عازم مرگ شده و بر فداکاري، عزم بسته بود و اگر آن حضرت خواهان سلطنت بود، چنين مطالبي را مطرح نمي فرمود و لازم بود که به همراهان خود وعده هاي شيرين و اميدهاي پر زرق و برق بدهد.
هيچيک از مردم مکّه و نه کسي از حُجاج، جز عده معدودي از مؤمنين، نداي امام را پاسخ ندادند، اين نشان دهنده ي اندک بودن بينش ديني و تخدير شدن آن جامعه و انحرافش از حق مي باشد.

 

انجام عمره

هنگامي که امام بر ترک مکه تصميم گرفت، براي «عمره ي مفرده» احرام بست و طواف خانه ي خدا و سعي و تقصير نمود و طواف نساء را به جاي آورد و از عمره ي خويش مُحل گشت. شيخ مفيد نوشته است که امام حسين هنگامي که قصد حرکت به سوي عراق نمود، طواف خانه ي کعبه و سعي صفا و مروه را به جاي آورد و احرام خود را گشود و آنرا عمره قرار داد؛ زيرا نمي توانست حج خود را به پايان برساند از ترس اينکه مبادا در مکه دستگير و به نزد يزيد، فرستاده شود (2) اين مطلب خالي از تأمل نيست؛ زيرا کسي که از حج بازداشته مي شود، بنابر آنچه فقها گفته اند، گشودن احرامش به قرباني کردن است،نه اينکه حج را به عمره بازگرداند که اين امر، موجب بيرون آمدن از احرام حج نمي شود. آنچه بيان کرديم را دو روايت تأييد مي کند که آنها را شيخ حرّ عاملي در وسائل الشيعه، کتاب حج، باب «جايز بودن عمره مفرده در ماههاي حج (3) و رفتن به هر جا که مي خواهد» آورده است. آن دو روايت عبارتند از:
الف «ابراهيم بن عمر يماني» از امام صادق عليه السلام روايت کرده که از آن حضرت، در مورد شخصي که در ماههاي حج براي عمره خارج شود و سپس به سوي وطنش برگردد سؤال شد، فرمود: اشکالي ندارد، حتي اگر در آن سال به حج برود و حج افراد به جاي بياورد- که نيازي به قرباني ندارد- همانا حسين بن علي عليه السلام روز ترويه به سوي عراق حرکت کرد در حالي که عمره مفرده به جاي آورده بود.
ب- «معاوية بن عمار» مي گويد: به امام صادق گفتم: فرق عمره تمتع و عمره مفرده در چيست؟ فرمود: عمره تمتع به حج مربوط و متصل است اما عمره مفرده که انجام شد، مي توان هر جا رفت، همانا حضرت حسين عليه السلام در ذيحجه، عمره مفرده به جاي آورد سپس روز ترويه در حالي که مردم به مني مي رفتند او به عراق رفت، به جاي آوردن عمره مفرده در ذيحجه براي کسي که قصد حج نداشته باشد، اشکالي ندارد (4) اين روايت، بر آنچه بيان کرديم، صراحت دارد (5) .

 

خروج قبل از حج

مطلب سؤال برانگيز اين است که امام عليه السلام مکه را در روز هشتم ذيحجه ترک و آن روزي است که حجاج براي رفتن به عرفه آماده مي شوند، چرا حضرت، حج خود را تمام نکرد؟ و به نظر ما عوامل چندي وجود دارند که آن حضرت را براي خروج از مکه با اين سرعت، فراخواندند که آنها عبارتند از:
1- حکومت چنان بر او سخت گرفته بود که آن حضرت مطمئن گرديد باب جنگ با وي را خواهد گشود و يا او را در حال انجام مناسک حج، ترور خواهد کرد و بدين ترتيب حرمت حج را خواهد شکست. و اهداف مقدسش را بر باد مي دهد که از جمله آنها آزاد کردن امّت به طور کامل از ذلت و بردگي بوده است.
2- اگر حکومت با وي در ايام مناسک حج به جنگ نپردازد، پس از مراسم حج به جنگ مي پرداخت آنگاه وي در مکّه يا در حال جنگ خواهد بود و يا کشته مي شد، در هر دو حالت، در بيت حرام و ماه حرام، خونريزي پيش مي آمد، آن حضرت براي حفظ مقدسات اسلامي، مکه را ترک فرمود.
3- خروج آن حضرت در آن وقت حساس، از مهمترين وسايل تبليغاتي بر ضد حکومت در آن روزگار بود، زيرا حجاج بيت اللَّه الحرام، خبر خروج امام در آن وقت از مکّه را در حالي که بر ضد حکومت اموي، خشمگين بود، به سرزمينهايشان بردند و اينکه آن حضرت، انقلاب بر ضد يزيد را اعلام فرمود و در مکّه، حفاظتي براي بيت حرام باقي نمانده است که به دست امويان مورد هتک حرمت واقع نشود.. اينها بعضي از عوامل هستند که امام را به خارج شدن پيش از انجام حج، واداشته بودند.

 

پاورقي :

(1) الحدائق الوردية 114 /1. مفتاح الافکار، ص 148. کشف الغمة 29 /2.
(2) شيخ مفيد، الارشاد 67 /2، و شيخ طبرسي آنرا در اعلام الوري، ص 227 ذکر نموده است. 
(3) ماههاي: شوال، ذيقعده و ذيحجّه را ماههاي حج گويند (مترجم). 
(4) وسائل الشيعة 247 -246 /10. 

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش بیست و چهارم-سفر از مکه به سوي عراق

پيش از آنکه امام از مکه حرکت کند، به سوي مسجدالحرام رفت و با طواف و نماز،به آن اداي احترام کرد و اين آخرين وداع آن حضرت بود. امام، فريضه ي نماز ظهر را در مسجد به جاي آورد و سپس مسجد را وداع گفت و خارج شد (1) امام کعبه را وداع گفت، در حالي که روح آنرا در بدن داشت و مشعل آنرا با دو دست خويش، حمل مي کرد در حالي که فرشتگان همراهيش مي کردند و تبريک مي گفتند و بر گردش طواف مي کردند، گويي که بر او بيمناک بودند زيرا وي باقيمانده ي ميراث آسمان بر زمين بود (2) .
امام، از مکه حرکت کرد در حالي که از نوه ي ابوسفيان بيمناک بود، همان گونه که جدّش حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله از ترس مشرکان به رهبري ابوسفيان، از مکه خارج شده بود. همراه امام، هشتاد و دو مرد از اهل بيت و خاصان و غلامانش بودند (3) همچنانکه بانوان از مخدرات رسالت و زنان بزرگوار خاندان نبوّت را همراه خويش برد. امام در حالي خارج شد که آزادي کامل امّت اسلامي را با خود داشت و مي خواست در سرزمين امّت اسلام، حکومت قرآن و عدالت آسمان را برقرار سازد و مکر تجاوزکاران را از آن دور نمايد.
خروج آن حضرت- بنا به آنچه مورخان مي گويند- در روز هشتم ذيحجه، سال شصت هجري بوده است (4) ، در حالي که اندوه بر مردم مکه سايه افکنده بود، کسي نماند که از خروج وي غمگين نشده باشد... (5) .
کاروان از مکه جدا شد، امام در هيچ منزلي فرود نمي آمد مگر اينکه با اهل بيتش از کشته شدن يحيي بن زکريا سخن مي گفت (6) و بدين ترتيب، کشته شدن خود را آنگونه که بر حضرت يحيي گذشت، خبر مي داد.

 

تعقيب امام حسين از سوي حكومت

امام، مسافت زيادي از مکّه دور نشده بود که دسته اي از مأموران به فرماندهي «يحيي بن سعيد» آن حضرت را تعقيب نمودند تا او را از سفر به عراق باز دارند که ميان آنان برخوردهايي صورت گرفت و مأموران از مقاومت، عاجز ماندند (7) اين اقدام به نظر صوري بوده است؛ زيرا امام در روز روشن بدون هيچگونه مقاومت قابل ذکري، خارج گرديد... و هدف از اعزام اين دسته ي نظامي، دور کردن امام از مکّه و محاصره ي وي در صحرا بود تا نابود کردن وي به آساني صورت گيرد.
اين مطلب را «دکتر عبدالمنعم ماجد» مورد تأکيد قرار مي دهد و مي گويد:
«براي ما آشکار مي شود که عامل يزيد در حجاز، براي ممانعت از خارج شدن حسين از مکّه به سوي کوفه، اقدامي جدي به عمل نياورد چون بسياري از شيعيان آن حضرت در استخدام وي بودند، بلکه شايد وي به اين فکر افتاد که نابود ساختن حضرت در صحرا به دور از يارانش آسان باشد، به طوري که بني هاشم، بعداً يزيد را متهم ساختند به اينکه وي افرادي را نزد حضرت فرستاده بود تا خارج شود» (8) .

 

تماس دمشق با كوفه

دمشق با کوفه، در تماس دايم بود، همچنانکه از همه ي تحرکات امام اطلاع داشت و از ناکام ماندن توطئه اي که براي ترور امام در مکه ترتيب داده بودند و اينکه حرکت امام عليه السلام به طرف عراق تا رهبري انقلاب را که امورش را به سفير خود مسلم بن عقيل واگذار کرده بود، شخصاً بر عهده گيرد، پريشان گشته بود.
يزيد، چندين نامه به حاکم طاغوتي کوفه ابن زياد نوشت که براي وي برنامه ريزيهاي هولناکي تعيين مي کرد تا آنها را در پيش گيرد و به وي دستور داد تا در برابر حوادثي که بر سر راهش پيش مي آيند، احتياط و دورانديشي لازم را داشته باشد که از ميان آنها اين نامه ها بوده است:
1- يزيد، اين نامه را پس از اينکه امام از مکه خارج شد به ابن زياد نوشت که در آن آمده است: «اما بعد، حسين بن علي را داشته باش که از دست نرود تا پيش از آنکه به عراق برسد، به سوي وي بشتاب».
مفاد اين نامه، حکومت کوفه را ملزم مي سازد که فوراً در صحرا به جنگ با حضرت حسين عليه السلام اقدام کند پيش از آنکه به عراق برسد و در اين مورد درنگ روا ندارد.
2- در نامه آمده است: «اما بعد: به من خبر رسيده که حسين به سوي کوفه حرکت کرده است، روزگار تو از ميان روزگاران و شهر تو از ميان شهرها، به او مبتلا گشته است و تو از ميان عاملان، گرفتار او شده اي و در آن وقت است که تو يا آزاد مي شوي و يا برده اي مي گردي همچنان که برده اي آزاد مي گردد» (9) .
اين نامه، داراي پيامي از قساوت و شدت است، زيرا در آن، يزيد عامل خود ابن زياد را اخطار مي نمايد که اگر در مأموريتش تقصير روا دارد از عهده ي جنگ با حضرت حسين بر نيايد، او را از پيوندش با بني اميه، جدا سازد و به جدش، «عبيد رومي» باز مي گرداند تا برده اي بشود همچون ديگر بردگان که فروخته مي شود و آزاد مي گردد... ابن زياد، به محض رسيدن اين نامه، حکومت نظامي اعلام کرد و همه ي مرزهاي عراق را بست و ميان واقصه تا شام و بصره را گرفت و نگذاشت کسي به صحراي عراق وارد و يا از آن خارج گردد (10) نيز دسته هايي از سپاه را تشکيل داد که در سرتاسر عراق حرکت کنند و امام حسين عليه السلام را جستجو نمايند، از ميان آنان دسته اي نظامي بود که حدود يک هزار سوار به فرماندهي «حر بن يزيد رياحي» را در برداشت که امام را به فرود آمدن در کربلا مجبور ساختند و او را از حرکت به سوي شهري ديگر، مانع شدند.
3- يزيد، به ابن زياد دستور داد تا به زعما و بزرگان و ديگران، بخششهاي فراوان بدهد تا دوستيشان را به دست آورد، متن نامه اش چنين است: «اما بعد: به اهل کوفه و افراد موافق و مطيع هستند، يکصد بيشتر بخشش پرداخت کن» (11) .
ابن زياد اموال زيادي به اعيان و بزرگان داد و آنانرا به جنگ با فرزند رسول خدا کشاند.

 

موضعگيري امويان

موضعگيري امويان در قبال تحرک امام و سفر آن حضرت از حجاز به سوي عراق، مضطرب بوده است؛ زيرا گروهي از آنان عافيت طلب بودند و از عاقبت کارها مي ترسيدند و بيم داشتند که مبادا ابن زياد به امام آسيبي برساند و اين کار، سبب زوال سلطتنشان گردد و گروهي بر سلطنت اموي بيمناک بودند و از اينکه سلطتشان از دست برود، حذر مي کردند و معتقد بودند که بايد با امام به شدت برخورد کنند و با او مقابله نمايند تا حکومت و قدرتشان سالم بماند. نماينده ي گروه اول، «وليد بن عتبه» بود و گروه دوّم را «عمرو بن سعيد اشدق» رهبري مي کرد، هر کدام از آنان نامه اي به ابن زياد نوشتند که نمايانگر نظريه ي آنان بوده است:

 

نامه ي وليد بن عتبه

در ميان بني اميه کسي همچون «وليد بن عتبه»، از نظر اصالت نظر و عمق انديشه وجود نداشت؛ او هنگام اطلاع يافتن از حرکت امام از حجاز و حرکت به سوي کوفه،پريشان گشت، زيرا وي از غرور يزيد و ستمگري ابن زياد آگاه بود، لذا نامه اي به ابن زياد نوشت و او را از اينکه آسيبي به امام برساند، بر حذر داشت؛ چون اين کار زيان بزرگي به بني اميه مي رساند. متن نامه وي چنين است:
«از وليد بن عتبة بن عبيداللَّه بن زياد، اما بعد: حسين بن علي به سوي عراق حرکت کرده است، او فرزند فاطمه است و فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله پس اي ابن زياد! حذر کن از اينکه فرستاده اي به سوي وي بفرستي و ناخواسته از سوي خاص و عام برخودت راه (سرزنش) بگشايي، والسلام...».
ابن زياد، اعتنايي به وي نکرد، بلکه به گمراهي و ستمش ادامه داد و به اجراي فرماني که حکومت دمشق به وي داده بود، پرداخت (12) .

 

نامه ي اشدق

«عمرو بن سعيد اشدق»، نامه اي به ابن زياد نوشت که در آن، وي را دستور مي داد شديدترين اقدامات را بر ضد امام به کار گيرد. در آن نامه آمده است: «اما بعد: حسين به سوي تو حرکت کرده است و در چنين حالتيست که تو يا آزاد مي گردي و يا اينکه برده اي مي شوي که چون بردگان با تو رفتار خواهد شد» (13) .

 

مصادره ي اموال يزيد

امام، هنوز مسافت زيادي از مکّه نگذشته بود که در «تنعيم» (14) کارواني بر او گذشت. اين کاروان، حامل جامه هايي سرخ رنگ و لباسهاي فراواني بود که والي يمن «بجير بن يسار» آنها را براي يزيد ستمگر فرستاده بود، امام، دستور داد تا آنها را مصادره کنند و به شترداران فرمود، هر کدام از شما دوست داشته باشد که با ما به عراق برود، کرايه اش را کامل مي دهيم و به خوبي با وي همراهي خواهيم کرد و هر کس بخواهد برگردد، کرايه مقدار راهي را که پيموده است به وي خواهيم داد. بعضي از آنان پس از دريافت کرايه، از آن حضرت جدا شدند و آنان که دوست داشتند، همراه آن حضرت رفتند (15) .
امام، اين اموال را، از اينکه براي سفره هاي شراب و کمک به ظلم و بدرفتاري با مردم، مصرف شوند نجات داد، پيش از آن نيز امام، همين اقدام را در زمان معاويه انجام داده بود که مرحوم «آيت اللَّه سيد مهدي آل بحرالعلوم» به عدم صحت اين خبر، معتقد است؛ زيرا مقام امام بالاتر و بلندتر از آن است که به چنين کارهايي دست بزند (16) ، ولي اعتقاد ما بر آن است که اين عمل، به طور کلي مانعي ندارد؛ زيرا امام، حکومت موجود زمان معاويه و يزيد را غير شرعي مي دانست و مي ديد که اموال مسلمين در راه فساد اخلاق و گسترش تبهکاري و بي بند و باري مصرف مي شود و ضروري بود که آنها را نجات دهد تا بر فقرا و نيازمندان مصرف شود، در اين راه چه مانع شرعي يا اجتماعي وجود دارد؟

 

همراه با فرزدق

هنگامي که موکب امام به جايي به نام «صفاح» رسيد (17) ، شاعر بزرگ «فرزدق همام بن غالب»، با امام روبه رو شد و بر آن حضرت سلام کرده، او را درود گفت و به آن حضرت عرض کرد: پدر و مادرم فداي تو باد اي فرزند رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله چه چيزي تو را از حج شتابزده ساخت؟
- «اگر عجله نمي کردم، گرفتار مي شدم» (18) .
آنگاه امام از وي پرسيد: اي ابافراس! از کجا مي آيي؟ (19) .
- از کوفه.
- «خبر مردم را بريم بيان کن».
- به فرد آگاهي دست يافتي. دلهاي مردم با شماست و شمشيرهايشان همراه بني اميه است و قضا از آسمان نازل مي شود و خداوند هرچه خواهد مي کند... و پروردگار ما را در هر روز، امري باشد (20) .
امام، سخن فرزدق را درست دانست و به او فرمود: «راست گفتي، امر براي خداوند است چه قبل و چه بعد، خداوند آنچه را خواهد مي کند و پروردگار ما را در هر روز، امري باشد. اگر قضاي الهي بر آنچه دوست داريم نازل شود، خداوند را بر نعمتهايش سپاس مي گوييم و از او براي اداي شکر، ياري مي جوييم و اگر قضاي الهي ميان خواسته مان فاصله بيندازد، پس کسي که قصدش حق است و کردارش بر اساس تقوا، نبايد تجاوز کند...» (21) .
آنگاه امام اين شعر را سرود:
لئن کانت الدنيا تعد نفيسة            فدار ثواب اللَّه أعلي و انبل
و ان کانت الابدان للموت انشئت      فقتل امري ء بالسيف في اللَّه افضل
و ان کانت الارزاق شيئاً مقدّراً          فقلة سعي المرء في الرزق اجمل
و ان کانت الاموال للترک جمعها       فما بال متروک به المرء يبخل (22) .
«اگر دنيا چيزي با ارزش شمرده شود، سراي پاداش خداوند، عاليتر و والاتر است».
«اگر بدنها براي مرگ آفريده شده اند پس کشته شدن انسان با شمشير در راه خدا برتر است».
«اگر روزيها چيزي مقدّر باشند، پس تلاش کمتر انسان براي روزي، زيباتر است».
«اگر داراييها را براي ترک کردن جمع مي کنند، پس چرا انسان به چيزي که ترک شدني است، بخل مي ورزد؟».
«فرزدق»، بعضي از مسائل شرعي را از آن حضرت پرسيد و امام به وي پاسخ داد. پس از آن، فرزدق بر امام سلام کرد و از آن حضرت دور شد...
اين ديدار، تصويري از سستي و خواري مردم و انگيزه نداشتن آنان براي ياري حق را به ما نشان مي دهد؛ زيرا فرزدق که داراي بينشي اجتماعي و فرهنگي بود، با وجود اينکه مي دانست امام کشته خواهد شد، به ياري آن حضرت نشتافت و به کاروان آن حضرت نپيوست تا از او دفاع کند، پس اگر حال فرزدق چنين باشد، حال عامه ي مردم و نادانان آنها چگونه خواهد بود؟
به هر حال، امام حرکت خود را با عزم و پايداري ادامه داد و گفتار فرزدق در مورد سستي مردم نسبت به آن حضرت و همراهيشان با بني اميه، آن حضرت را از تصميمش باز نداشت، اگر امام، خواستار سلطنت بود، گفتار فرزدق، او را از حرکت به سوي عراق باز مي داشت.

 

پاورقي :

(1) جواهر المطالب في مناقب الامام علي بن ابيطالب، از کتابهاي کپي شده‏ي کتابخانه‏ي امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام. 
(2) عبداللَّه علائلي، امام حسين عليه‏السلام، ص 557. 
(3) بستاني، دائرةالمعارف 48 /7. وسيلة المآل في عد مناقب الآل، ص 188. در تاريخ ابن‏عساکر 212 /14 آمده است که: به سوي عراق خارج شد همراه با اهل‏بيت خود و شصت نفر از پير مردان اهل کوفه. و در تاريخ اسلام از ذهبي ج 5، ص 9 آمده است: از مکه حرکت کرد و نوزده نفر از مردان خاندان عبدالمطلب و زنان و کودکان، به همراه وي شتافتند. 
(4) مقريزي، خطط 286 /2 بستاني، دائرةالمعارف 48 /7. 
(5) صواعق المحرقه، ص 196. الصراط السوي في مناقب آل‏النبي، ص 186. 
(6) نظم در السمطين، ص 215.
(7) ابن‏اثير، تاريخ 39 /4. البداية والنهاية 166 /8. و در سمط النجوم 57/3 و در جواهر المطالب في مناقب الامام علي بن ابيطالب، 264 /2 آمده است: عمرو بن سعيد هنگامي که از خروج حسين از مکه مطلع شد به مأمورانش گفت: هر شتري را که ميان آسمان و زمين باشد، سوار شويد و او را تعقيب کنيد و مردم از گفتار وي تعجب کردند. آنها در پي او رفتند ولي به وي نرسيدند. 
(8) تاريخ سياسي دولت عرب 72 /2 عليه‏السلام- 73.
(9) ابن‏عساکر، تاريخ 214 /14. ذهبي، تاريخ اسلام 10 /5. طبراني، معجم الکبير ج 123 /3. کفاية الطالب ص 432، جواهر المطالب 271 /2 في مناقب الامام علي بن ابي‏طالب در متن عربي کتاب آمده: کما يعتق العبد، اما در متن تاريخ ابن‏عساکر آمده «کما يعتبد العبيد» که ظاهراً همين صحيح است، بنابراين ترجمه اين چنين مي‏شود: همانطور که عبيد به بندگي درآمد (مترجم). 
(10) انساب‏الاشراف 371 /3. 
(11) انساب‏الاشراف 371 /3.

(12) الفتوح 122 -121 /5.
(13) ابن‏عساکر، تاريخ 212 /14.

(14) «تنعيم»جايي است در مکه، خارج از حرم که ميان مکه و سرف، به فاصله دو فرسخ از مکه واقع است و گفته‏اند که چهار فرسخ فاصله دارد و به اين جهت تنعيم ناميده شده که در سمت راست آن کوهي به نام نعيم و در سمت چپ آن کوهي ديگر به نام ناعم است (معجم البلدن 49 /2). 
(15) طبري، تاريخ 386 -385/5. البداية والنهاية 166 /8. 
(16) بحرالعلوم رجال 48 /4.

 (17) «صفاح» محلي است ميان حنين و انصاب‏الحرم، سمت چپ کسي که از مشاش به مکه وارد شود.. فرزدق ديدار خود با امام در آن محل را چنين به نظم آورده:لقيت الحسين بارض الصفاح          عليه اليلامق والدرق
«با حضرت حسين در صفاح، روبه‏رو شدم در حالي که قباها و سپرها بر آن حضرت بود». اين مطلب در معجم‏البلدان 412 /3 آمده است و در تذکرة الحفاظ ذهبي است که ملاقات امام با فرزدق در «ذات عرق» بوده و در مقتل خوارزمي 223 /1 ملاقات در «الشقوق» و در اللهوف، ص 134 در «زباله» ذکر شده است و صحيح آن است که در صفاح بوده که فرزدق آن را به نظم آورده است. 
(18) البداية والنهاية 167 /8. 
(19) «فراس»، به کسر فاء و تخفيف را. 
(20) وسيلة المآل، ص 188. 
(21) البداية والنهاية 166 /8. طبري، تاريخ 386 /5. ابن‏اثير، تاريخ 40 /4. الصواعق المحرقة، ص 196. 
(22) الفتوح لإبن الأعثم 126 -125 /5.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش بیست و پنجم-نامه ي امام به مردم كوفه در حاجر

هنگامي که امام حسين به «حاجر» در منطقه ي «ذي الرمه»- يکي از منازل حج از راه باديه- رسيد نامه اي به شيعيانش از اهل کوفه نوشت تا آنها را از حرکتش به سوي آنان با خبر سازد. در آن نامه، بعد از نام خدا آمده بود:
«از حسين بن علي به برادرانش از مؤمنين و مسلمين، سلام بر شما! من به همراه شما خدايي را که جز او معبودي نيست سپاس مي گويم، اما بعد: نامه ي مسلم بن عقيل به من رسيد و مرا از حسن نظر و فراهم آمدن اکثريت شما براي نصرت ما و گرفتن حقمان آگاه کرد، پس از خداوند مسئلت مي نماييم که ما را به نيکوکاري موفق نمايد و به شما به خاطر آن، بزرگترين پاداش را منظور فرمايد. من روز سه شنبه، هشتم ذيحجه، روز ترويه، از مکه به سوي شما حرکت کرده ام، پس هرگاه فرستاده ام بر شما وارد شد، کارتان را پنهان بداريد و کوشش کنيد که من ان شاءاللَّه همين روزها بر شما وارد مي شوم، والسلام عليکم و رحمةاللَّه و برکاته» (1) .
امام، نامه را به قهرمان بي همتا «قيس بن مسهر صيداوي» سپرد، او به سرعت راه را پيمود و بدون توجه به هيچ چيز، حرکت کرد تا اينکه به «قادسيه» رسيد به جايي که گروهي از مأموران در آنجا براي بازرسي دقيق کسي که به عراق وارد و يا از آن خارج مي گرديد، قرار داده شده بودند، مأموران او را دستگير نمودند قيس به سرعت نامه را پاره کرد تا مأموران از مفاد آن مطلع نشوند، آنگاه او را تحت الحفظ، همراه با پاره هاي نامه، نزد ابن زياد ستمگر فرستادند. هنگامي که نزد وي قرار گرفت، ابن زياد به او گفت:
- تو کيستي؟




- مردي از شيعيان اميرالمؤمنين، حسين بن علي عليه السلام هستم.
- چرا نامه اي را که همراه داشتي، پاره نمودي؟
- از ترس اينکه از مفادش مطلع شوي.
- نامه از کيست و براي کيست؟
- از حسين است، براي جمعي از اهل کوفه که نامهايشان را نمي دانم.

 


- آن ستمگر به خشم آمد و از حالت عادي خارج شده بر او فرياد کشيد: به خدا! هرگز از نزد من دور نمي شوي مگر اينکه افرادي را که اين نامه به آنها نوشته شده است به من معرفي کني و يا اينکه بالاي منبر بروي و حسين و پدر و برادرش را ناسزاگويي تا دست من نجات يابي و يا اينکه تو را قطعه قطعه خواهم ساخت.
قيس به وي گفت: «اين عده را من نمي شناسم، اما لعن نمودن را انجام مي دهم».
ابن زياد گمان کرد که وي از نوع فرومايگان اهل کوفه است که ماديات، آنها را مي فريبد و مرگ، آنانرا مي هراساند و نمي دانست که وي از آزادگان بي همتايي است که تاريخ امتها و ملتها را مي سازند و کلمه ي حق و عدل در زمين، به آنان بلندي مي يابد...
ابن مرجانه دستور داد مردم را در مسجد اعظم جمع کنند تا به گمان خويش از لعن کردن اهل بيت به وسيله ي قيس، نمونه هايي از پيمان شکني را به آنان نشان دهد تا آنها را بر آن وادار کند و آنرا بخشي از اخلاق و سرشت آنان قرار دهد.
آن قهرمان بزرگ در حالي که مرگ را استهزا مي نمود و زندگي را به تمسخر گرفته بود، از جاي برخاست تا با امانت و اخلاص، رسالت خداوند را ادا نمايد. پس بالاي منبر رفت و خداي را سپاس گفت و ستايش نمود و بر پيامبر اکرم صلي اللَّه عليه و آله درود فرستاد و علي و فرزندانش را رحمت فراوان فرستاد (2) و سپس عبيداللَّه و پدرش و ستمکاران بني اميه همگي را لعنت کرد و صداي کوبنده ش را- که صداي حق و اسلام بود- بلند کرد و گفت:
«اي مردم!.. حسين بن علي، بهترين خلق خدا، فرزند فاطمه، دختر رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله است، من فرستاده ي وي به سوي شما هستم، من در حاجر از او جدا شدم، پس او را اجابت نماييد...» (3) .
مزدوران ابن زياد، به سوي وي شتافتند و او را از کار قيس، آگاه کردند، وي خشمگين شد و دستور داد تا او را بالاي قصر ببرند و از آنجا، در حالي که زنده است وي را به پايين بيندازند.
مأموران او را گرفتند و از بالاي کاخ بر زمين افکندند، اعضاي وي از هم دريده شد و استخوانهايش درهم شکسته گرديد و به مرگ قهرمانان، در راه ايمان و عقيده اش، درگذشت.
هنگامي که خبر کشته شدنش به حضرت حسين رسيد، به شدت غمگين گشت و به گريه افتاد و فرمود: «خداوندا! براي ما و شيعيانمان نزد خودت، جايگاهي ارزنده قرار ده و ما و آنان را در جايگاه رحمتت و در کنارهم فراهم آور که تو بر هر چيزي توانا هستي» (4) .

پاورقي


(1) البداية والنهاية 168 /8 و در فتوح 145 -143 /5 نامه‏ي حضرت به صورت ديگري مفصّل آمده است. انساب‏الأشراف 378 /3. 
(2) الفتوح 147 -146 /5. 
(3) ابن‏اثير، تاريخ 41 /4. 
(4) الفتوح 147 /5.

 
 

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش بیست و ششم-در صحرای کربلا - رویارویی با حر

موکب امام به «شراف» رسيد، در آنجا چشمه ي آبي وجود داشت، امام به جوانانش دستور داد تا آب بگيرند و فراوان هم بگيرند، آنان چنين کردند و سپس قافله به راه افتاد و صحرا را در مي نورديد که ناگهان يکي از ياران امام تکبير گفت.امام از اين کار در شگفت شد و به او فرمود: «براي چه چيزي تکبير گفتي؟».
- نخلها را ديدم.
مردي از ياران امام که راه را قبلاً رفته و با آن آشنا شده بود، به وي گفت: «در اينجا نخلي وجود ندارد، آنچه مي بيني نيزه ها و گوشهاي اسبان هستند».
امام قدري تأمل نمود و فرمود: «من نيز آنرا مي بينم» امام دانست آنها پيشقراولان سپاه دشمن هستند که براي جنگ با وي آمده اند، پس به يارانش فرمود:«آيا پناهگاهي نداريم که به آن پناه بريم و آنرا پشت سر خود قرار دهيم و تنها از يک طرف با دشمن روبه رو گرديم؟».
يکي از يارانش که وضعيّت راه را مي دانست، به آن حضرت گفت: «آري، اين ذوحسم (1) در کنار تو است، اگر به طرف آن در سمت چپ بروي و زودتر به آن برسي، آنگونه است که مي خواهي».
کاروان امام به طرف آن حرکت کرد، ولي هنوز مقدار زيادي دور نشده بود که سپاه فراواني به فرماندهي حرّ بن يزيد رياحي به آنها رسيد، ابن زياد به وي فرمان داده بود تا در صحراي جزيره، حرکت کند و امام را جستجو نمايد و او را دستگير کند، تعداد سوارانش، حدود يک هزار سوار بودند. آنها هنگام ظهر در برابر امام ايستادند در حالي که هوا به شدت گرم بود. امام آنها را ديد که از شدّت تشنگي در حال تلف شدن هستند، دلش به حال آنان سوخت و از اينکه آنان براي کشتن وي و ريختن خونش آمده بودند، چشم پوشيد و به يارانش دستور داد تا آنها را آب بدهند حتي به اسبانشان نيز آب بدهند. ياران امام به آن لشکر آب دادند و سپس به طرف اسبانشان رفتند و ظرفها و طشتها را پر از آب کردند و هرگاه سه يا چهار يا پنج بار آب مي دادند، اسب را کنار مي زدند و ديگري را آب مي دادند تا اينکه همه ي اسبان را آب نوشاندند (2) .
امام در سفرش، آمادگي کامل داشت، زيرا تنها ظرفها براي آب دادن به هزار سوار همراه با اسبانشان کفايت مي کرد و اين علاوه بر ساير اثاثيه و متاعهاي ديگر بود.
به هر حال، امام کرامت فرمود و آن سپاه را که براي جنگ با وي آمده بودند، نجات داد. مورخان مي گويند: «علي بن طعان محاربي» در ميان آن لشکر بود که از کرامت طبع و اخلاق عظيم امام، سخن به ميان آورده مي گويد: من از جمله کساني بودم که تشنگي به آنان زيان رسانده بود، حضرت حسين عليه السلام به من دستور داد تا راويه حامل آب را بخوابانم ولي من سخن حضرت را نفهميدم؛ زيرا «راويه»در زبان اهل حجاز به معناي «شتر» بود و هنگامي که دانست من سخن وي را نفهميده ام، به من فرمود: «شتر را بخوابان»، من آنرا خواباندم و وقتي که خواستم آب بنوشم، آب از مشک جريان يافت، پس به من فرمود، مشک را بگير، من ندانستم که چه کنم، پس سرور آزادگان، خود برخاست و مشک را گرفت تا من و اسبم هر دو سيراب شديم.
اين طبع بلند و عظمت نفس، آن سپاه را تکان نداد و هيچکدام از آنان از اين اخلاق والا متأثر نشد، مگر حرّ که ضمير بيدار و حسّاسش، از اين نيکي و احسان، اثر گرفته به نداي ضميرش از جاي جست و به امام پيوست و در خدمتش شهيد شد.



 

سخنراني امام

امام، از واحدهاي آن لشکر، استقبال نمود و براي آنان سخناني شيوا ايراد فرمود و ضمن آن سخنان برايشان توضيح داد که آن حضرت براي جنگ نيامده، بلکه فرستادگان و نامه هايشان به وي رسيد و او را به آمدن به سوي آنان تشويق نموده و او به آنان پاسخ مثبت داده است. آن حضرت پس از حمد و ستايش خداوند فرمود: 
«اي مردم! نزد خداي عزيز و جليل و شما عذر مي گزارم... که من به سوي شما نيامدم مگر وقتي که نامه هايتان به سوي من آمد و فرستادگانتان آنها را برايم آوردند که به سوي ما بيا، ما را امامي نيست، شايد خداوند به وسيله ي تو ما را بر هدايت فراهم آورد. اگر بر آن پايبند هستيد، من اينک نزد شما آمده ام، پس به من عهد و پيماني بدهيد تا مطمئن گردم و اگر آمدن مرا دوست نداريد، از نزد شما به جايي که از آنجا آمده ام، برمي گردم»
آنان از جواب بازماندند؛ زيرا بسياري از آنان با آن حضرت براي آمدن به سويشان مکاتبه نموده، توسط سفيرش مسلم بن عقيل، با وي بيعت کرده بودند... وقت نماز فرارسيد، آن حضرت به مؤذن خود، «حجاج بن مسروق» دستور داد تا براي نماز ظهر، اذان و اقامه بگويد. پس از اينکه وي اين کار را انجام داد، امام به حرّ فرمود: «آيا مي خواهي با يارانت نماز بخواني؟».
- بله، با شما نماز را به جاي مي آوريم.
آنان به امام اقتدا نموده و نماز ظهر را به جاي آوردند، پس از پايان نماز به چادرهايشان رفتند و وقتي که هنگام نماز عصر فرارسيد، حرّ به همراه افرادش آمدند و نماز عصر را به امام اقتدا کردند.

ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش بیست و هفتم-پيوستن گروهي از مردم كوفه به امام

وقتي که امام به «عذيب هجانات» رسيد، چهار نفر از مردم کوفه که براي ياري اش آمده بودند، به آن حضرت پيوستند، آنان سوار بر شترهاي خود؛ يک اسب را که متعلق به «نافع بن هلال» بود، با خود همراه داشتند، از مردم کوفه، کسي جز آنان، براي استقبال از حضرت حسين عليه السلام نيامده بود، آنها عبارتند از: 1- نافع به هلال مرادي.
2- عمرو بن خالد صيداوي.
3- سعد، غلام عمرو بن خالد.
4- مجمع بن عبداللَّه عابدي، از مذحج.
حرّ، مي خواست مانع پيوستن آنان به حضرت حسين گردد، ولي امام بر او بانگ زد: «در اين صورت از آنها حمايت خواهم کرد به همان گونه که از خودم حمايت مي کنم، اينان انصار و ياران من هستند، تو به من قول داده اي که تا رسيدن نامه ي ابن زياد، متعرض من نشوي».
حرّ، آنانرا رها کرد و آنها به امام پيوستند، آن حضرت ايشان را خوشامد گفت و از آنها در مورد اهل کوفه پرسيد، آنان گفتند: «اما اشراف، رشوه شان عظيم گشته و کيسه هايشان انباشته شده تا دوستيشان به دست آيد و نظرشان حاصل شود. آنها بر تو دشمني واحد هستند و به تو نامه ننوشته اند مگر براي اينکه تو را براي خود بازار و محل کسب درآمد قرار دهند... و اما ديگر مردمان، دلهايشان تو را مي خواهد و شمشيرهايشان، فردا بر ضد تو کشيده خواهد شد» (1) .
اين سخن، نکات بسيار مهمي را مشخص مي سازد که عبارتند از:
1- حکومت، وجدانهاي بزرگان و اشراف اهل کوفه را با پول، خريده و آنانرا با جاه و نفوذ، فريفته و آنان يک دست، همفکر و متفق شده بودند تا با امام بجنگند، امويان در اين سياست حيله گرانه، مهارت يافته بودند و بزرگان را با همه ي وسايل ممکن به طرف خود مي کشيدند، اما مردم عادي را با تازيانه هايي که بر پشت آنان مي زدند، در آتش ستم خويش شعله ور مي ساختند.
2- اشراف اهل کوفه، با حضرت حسين عليه السلام براي آمدن به سوي آنان، مکاتبه کرده بودند نه براي اينکه به عادلانه بودن هدف آن حضرت و بطلان امويان اعتقادي داشتند، بلکه به اين سبب با حضرتش مکاتبه کردند تا براي آنها بازار و محل کسب درآمدي براي دستيابي به اموال بني اميه باشد، آنها به امويان اعلام مي نمودند که اگر اموال فراواني در اختيار ما قرار ندهيد، از ياران حسين خواهيم شد! نامه هاي آنان به آن حضرت وسيله اي از وسايل کسب درآمد بود.
3- عامه ي مردم، دلهايشان با حضرت حسين عليه السلام بود، اما آنان به دنبال رهبران خود بودند بدون اينکه هيچگونه اراده و اختياري براي پيروي از آنچه بدان ايمان داشتند، دارا باشند، آنان سربازان حکومت و وسيله ي کوبنده آن بودند.
اينها بعضي از نکات مهم سخنان آن گروه بود که دلالت بر مطالعه ي دقيق آنان نسبت به مسائل جامعه شان دارد.

ادامه در ادامه مطلب 

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش بیست و هشتم-کاروان در كربلا و لشکرکشی کوفیان

کاروان عترت پاک، در روز پنجشنبه برابر با دوّم محرم سال 61 هجري در کربلا اقامت گزيد (1) ، در حالي که وحشت بر اهل بيت، مستولي شده و به نازل شدن مصيبت جانکاه، يقين کرده بودند، امام، سختي کار را دانسته گرفتاريهاي هولناک و حوادث ترسناکي که در سرزمين کربلا، بر وي خواهد گذشت، در نظرش تجلّي يافت.
مورخان مي گويند: آن حضرت، اهل بيت و يارانش را جمع کرد و نگاهي از روي مهرباني و عطوفت بر آنان افکند و دانست که به زودي بدنهايشان پاره پاره خواهد گشت. آنگاه سخت گريست و دست خود را به دعا برداشت و با پروردگارش به راز و نياز پرداخت و از مصيبتهاي عظيم و گرفتاريها که بر او دست يافته بود، به درگاه خداوند شکايت برد و گفت:
«خداوندا!! ما عترت پيامبرت محمد صلي اللَّه عليه و آله هستيم که بني اميه ما را از حرم جدّمان اخراج نموده، طرد کرده پريشان ساخته و بر ما تعدي نمودند. خداوندا! حق ما را براي ما برگير و ما را بر قوم ستمکار پيروز فرما».
  سپس روي به آن قهرمانان کرد و فرمود: «مردم، بندگان دنيا هستند و دين، (چون)ته مانده غذايي بر زبانهاي آنان است که تا وقتي زندگي شان در رفاه بگذرد، آنرا نگه مي دارند اما هرگاه به بلا گرفتار آيند، دينداران، اندک مي گردند» (2) .




چه سخنان درخشاني که واقعيت مردمان را در تمام مراحل تاريخ بيان مي دارد؛ زيرا آنان در هر زمان و هر مکان بندگان دنيا هستند اما دين، هيچگونه سايه اي در اعماق وجودشان ندارد و هرگاه طوفاني از بلا بر آنها عارض شود، از دين، بيزار مي شوند و از آن دور مي گردند...
آري، دين، در جوهره اش تنها نزد امام حسين و برگزيدگان از اهل بيت و ياران آن حضرت است که احساساتشان با آن ممزوج شده و عواطفشان با آن، درآميخته است، لذا آنان به سوي صحنه هاي مرگ شتافتند تا مقام آنرا بالا برند و با فداکاريهايشان، درسهايي در وفاداري اعجاب انگيز نسبت به دين، ارائه نمايند.
امام، پس از حمد و ثناي پروردگار، خطاب به يارانش فرمود: «اما بعد: آنچه را مي بينيد به ما رسيده است، دنيا دگرگون و ناآشنا گشته و معروف آن پشت کرده از آن نمانده است جز ته مانده اي همچون ته مانده ي ظرف و زندگي پستي همچون غذاي ناخوشايند، آيا نمي بينيد که به حق عمل نمي شود و از باطل دوري نمي گردد تا انسان مؤمن به ديدار خداوند راغب شود که من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمکاران را جز پستي نمي بينم» (3) .

 

 


امام، اين سخنان را درباره ي آنچه از محنتها و بلاها بر آن حضرت وارد شده بود، بيان کرد و آنان را آگاه فرمود که هر قدر شرايط، اوضاع و احوال پوشيده از مشکلات و مصيبتها باشد، آن حضرت از تصميم سترگش براي برپا نمودن حق- که خود بدان اخلاص دارد- باز نمي گردد...
امام عليه السلام اين سخنان را خطاب به يارانش ايراد فرمود نه براي اينکه عواطف آنها را برانگيزاند و يا اينکه ياريشان را جلب کند؛ زيرا آنان چه کاري براي او مي توانستند انجام دهند پس از آنکه نيروهاي فراواني که صحرا را پرکرده، آن حضرت را به محاصره خويش درآورده بودند، بلکه اين مطلب را از اين جهت بر زبان آورد تا آنان با وي در مسؤوليت اقامه ي حق که خود بدان ايمان آورده و آنرا به عنوان پايه ي محکمي براي نهضت جاويدانش برگزيده بود، مشارکت نمايند، در حالي که آن حضرت، در اين راه، مرگ را آرزوي فروزنده اش در زندگي قرار داده بود، که هيچ آرزوي ديگري با آن برابري نمي کرد.
هنگامي که آن حضرت، سخنانش را به پايان رساند، همه ي يارانش به پا خاستند، در حالي که شگفت انگيزترين نمونه ها را در فداکاري و جانبازي به خاطر عدالت و حقيقت، ارائه مي نمودند...
نخستين کس از يارانش که به سخن پرداخت، «زهير بن قين» بود. وي که يکي از انسانهاي بي همتاي جهان بود، چنين گفت: «اي فرزند رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله سخن تو را شنيديم، اگر دنيا براي ما باقي مي بود و ما در آن جاويدان بوديم، قيام به همراه تو را بر اقامت در آن، ترجيح مي داديم».
اين سخنان، شرافت انسان و حرکتش در راه خير را نمايان مي سازد. سخنان زهير، بالاترين اثر خرسندي را در دل ياران امام داشت و از تصميم آنان بر وفاداري نسبت به امام و جانفشاني در راه وي حکايت مي کرد...
آنگاه قهرمان ديگري از ياران امام، يعني «برير»- که جانش را در راه خدا ارزاني داشته بود- به پا خاست و خطاب به امام فرمود: «اي فرزند رسول خدا! خداوند به وسيله ي تو بر ما منّت نهاده است که در خدمت تو نبرد کنيم و در راه تو اعضاي ما قطعه قطعه شوند و آنگاه در روز قيامت، جد تو شفيع ما گردد».
برير، يقين داشت که ياريش نسبت به امام، تفضّلي از خداوند براي اوست تا به شفاعت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله رستگار شود.
سپس «نافع» که همان سرنوشت برگزيده شده برادران قهرمانش را تقرير و تثبيت مي کرد، به پا خاست و گفت: «تو مي داني که جدّت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله نتوانست محبتش را به مردم بنوشاند و آنان نيز به آنچه وي دوست مي داشت مراجعه ننمودند، برخي منافقاني بودند که به وي وعده ي ياري مي دادند و در پنهان خيانت داشتند، در برخورد با آن حضرت شيرين تر از عسل بودند و در پشت سر، تلخ تر از حنظل (4) تا اينکه خداوند او را به لقاي خود برد.
پدرت علي نيز در وضعيتي مشابه آن بود؛ عدّه اي بر ياري وي فراهم آمدند و همراه وي با ناکثين و قاسطين و مارقين جنگيدند تا اينکه اجل به سويش آمد و به رحمت و رضوان خدا رفت...
تو نيز امروز در چنان حالتي نزد ما هستي، هر کس پيمان خود را بشکند و بيعت خود را فروگذارد، تنها به خويشتن زيان مي رساند و خداوند هم از او بي نيازاست پس مقاوم و تندرست ما را رهبري فرما، به سوي شرق خواهي يا به طرف غرب به خدا سوگند ما از تقدير الهي به ستوه نمي آييم و نه از ديدار پروردگارمان بيزاريم و ما اساس اهداف و بصيرتهايمان با آنکه دوست تو باشد، دوست هستيم و با آنکه دشمن تو گردد، دشمن مي باشيم» (5) .
بيشتر ياران امام، سخناني از اين گونه گفتند و امام آنان را بر اين اخلاق و جانفشاني در راه خداوند، سپاس گفت.

ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 هيچ امّتي از امّتها، مصيبتي دردناکتر و فجيع تر از فاجعه ي کربلا مشاهده نکرده است؛ زيرا هيچ مصيبتي از مصيبتهاي روزگار و يا فاجعه اي از فجايع دنيا وجود ندارد که بر سبط پيامبر خدا و ريحانه ي او نگذشته باشد... مصيبتهاي آن حضرت، عواطف را اندوهگين و داغدار ساخت و حتي کم احساس ترين مردم و سنگدل ترين آنان را به درد آورد تا آنجا که حتي «عمر بن سعد»، آن ستمکار فرومايه نيز متأثر شد و از مصيتهاي هولناک و سنگيني که بر امام جاري گشت، به گريه آمد. در فاجعه ي کربلا، حرمت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در عترت و ذريّه اش شکسته شد.

امام رضا عليه السلام مي فرمايد: «روز حسين، چشمهاي ما را مجروح و عزيز ما را خوار ساخت...».
ما اينک به بيان فصلهاي آن فاجعه ي جاويدان در دنياي غمها و حوادث دردناک همزمان با آن مي پردازيم.

 

پيشروي لشكر

نيروهاي جفاکار با جانهاي شرور و سرشار از کينه ها و دشمنيها نسبت به عترت پاک؛ پايه گذاران حقوق مظلومان و ستمديدگان و آنان که به خاطر احقاق حق، تلاش نموده بودند، پيشروي خود را آغاز نمودند.
پيشقراولان سپاه ابن سعد در عصر روز پنجشنبه، نهم ماه محرم به سوي امام حرکت کردند؛ زيرا دستورات شديدي از ابن زياد به فرماندهي کل رسيده بود که در جنگ، تعجيل نمايد تا مبادا نظر سپاه متبلور شود و در صفوفش، چند دستگي ظاهر گردد.


هنگامي که آن لشکر به حرکت درآمد، حضرت حسين عليه السلام جلو چادر نشسته و شمشير خود را بر زانو نهاده و اندکي خواب او را گرفته بود که خواهرش؛ بزرگ بانوي بني هاشم، حضرت زينب عليهاالسلام صداي مردان و پيشروي آنان به سوي برادرش را شنيد، پريشان و مضطرب، نزد آن حضرت شتافت و او را بيدار نمود.
امام سربلند کرد و خواهرش را ديد، با عزمي ثابت به وي فرمود: «من رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را در خواب ديدم که فرمود: تو به سوي ما مي آيي...».
آن بانوي بزرگ، پريشان گشت و نيرويش سست گشت، بر صورت خود زد و با کلماتي اندوهبار گفت: «واي بر من!...» (1) .
حضرت ابوالفضل عباس، روي به برادر خود کرد و گفت: اي برادر! اين قوم به سوي تو آمده اند. حضرت از او خواست تا از موضوع آنها با خبر شود و فرمود: «تو- که جانم فدايت باد!- سوار شو و با آنان روبه رو شو و به آنها بگو: شما را چه شده است و چه مي خواهيد؟».
ابوالفضل، به سرعت به سوي آنان شتافت، در حالي که بيست سوار از يارانش از جمله «زهير بن قين و حبيب بن مظاهر» همراه او بودند، عباس در مورد پيشروي آنان پرسيد، به او گفتند: «دستور امير رسيده که بر شما گردن نهادن به حکم او را عرضه کنيم و يا اينکه با شما بجنگيم» (2) .
حضرت ابوالفضل عباس، به سوي برادرش بازگشت تا موضوع را بر آن حضرت، عرضه کند، در اين حال حبيب بن مظاهر به سوي آن قوم رفت و شروع به موعظه کردن آنان نموده آنها را به ياد سراي آخرت انداخت و گفت: «به خدا! بدترين قومي که فردا بر خداي عزيز و جليل و بر پيامبرش محمد صلي اللَّه عليه و آله وارد مي شوند، آنها خواهند بود که ذريّه و اهل بيتش را- آن پارسايان سحرها که خداي را شب و روز، فراوان ياد مي کنند- و شيعيان با تقواي نيکوکارش را کشته باشند» (3) .
«عزرة بن قيس» به وي پاسخ داد و گفت: «اي فرزند مظاهر! خود را پاک قلمداد مي کني!».
«زهير بن قين» روي به وي کرد و گفت: «اي فرزند قيس! از خدا پروا کن و از کساني نباش که به گمراهي کمک مي کنند و جانهاي پاک و طاهر عترت بهترين پيامبران را مي کشند» (4) .
عزره به وي گفت: «تو نزد ما عثماني بودي، تو را چه شده است؟».
زهير گفت: «به خدا! من به حسين نامه ننوشتم و فرستاده اي نزد وي نفرستادم، ولي در راه با وي همراه شدم و هنگامي که او را ديدم به وسيله ي وي، رسول خدا را به ياد آوردم و دانستم که چه بي وفايي مي کنيد و پيمان مي شکنيد، راه شما را به سوي دنيا ديدم و تصميم گرفتم که او را ياري کنم و جزء همراهانش باشم تا آنچه را که شما از حق رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله تباه کرده ايد حفظ کنم» (5) .
حضرت ابوالفضل، گفتار آن قوم را به برادر خود رسانيد. آن حضرت به وي فرمود: «به سوي آنان بازگرد شايد بتواني آنان را براي فردا به تأخير اندازي، تا امشب را به درگاه پروردگارمان نماز گزاريم و او را فراخوانيم و از او مغفرت بجوييم که او مي داند من نماز و تلاوت کتابش و زياد ذکر کردن و مغفرت طلبيدن را دوست دارم».
حضرت عباس به سوي آنان بازگشت و آنان را از کلام برادر خود باخبر ساخت. ابن سعد، موضوع را با شمر در ميان گذاشت از ترس اينکه مبادا در صورت پذيرش درخواست امام، از او سخن چيني نمايد؛ زيرا وي تنها رقيب او براي فرماندهي سپاه و جاسوسي بر عليه او بود و يا اينکه مي خواست اگر ابن مرجانه در تأخير جنگ، از او گله کرد، شمر نيز در مسؤوليت آن، شريک باشد.
به هر حال، شمر در اين باره اظهار نظري نکرد و موضوع را به ابن سعد موکول نمود.
«عمرو بن حجاج زبيدي» خودداري آنان از پذيرش درخواست امام را مورد انتقاد قرار داد و گفت: «سبحان اللَّه! به خدا قسم!! اگر او از ديلم بود و اين درخواست را از شما مي کرد، شايسته بود که از او بپذيريد...» (6) .
فرزند حجاج، چيزي بر آن گفته نيفزود و نگفت که او فرزند رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله مي باشد از ترس اينکه مبادا اطلاعات نظامي، سخن وي را به فرزند مرجانه منتقل کنند و او مورد کيفر يا سرزنش و يا محروميت از سوي او واقع شود...
فرزند اشعث، سخن فرزند حجاج را تأييد نمود و به ابن سعد گفت: «آنچه درخواست کرده اند را بپذير که به جانم سوگند! فردا با تو در جنگ خواهند بود».
ابن اشعث به اين جهت اين مطلب را گفت که گمان مي کرد، امام در برابرابن زياد کوتاه مي آيد و لذا تأخير جنگ را راغب شد، ولي هنگامي که متوجه شد که امام تصميم بر نبرد دارد، از گفته ي خود پشيمان گشت و گفت: «به خدا! اگر مي دانستم که آنان چنين مي کنند، ايشان را تأخير نمي دادم» (7) .
پسر اشعث، اخلاق خود و اخلاق کوفيان را مقياسي قرار داد که مردان را با آن مي سنجيد و گمان کرد که امام، ذلّت و خواري را خواهد پذيرفت و از انجام رسالت بزرگ خود، صرف نظر خواهد کرد و نمي دانست که امام، هستي و جهت گيريهاي خود را از جدّ بزرگوارش دريافت مي نمايد.

 

 

تأخير انداختن جنگ تا بامداد

فرزند سعد، پس از آنکه بيشتر فرماندهان سپاه آن را پذيرفتند به تأخير جنگ رضايت داد، پسر سعد، به يکي از يارانش گفت تا اين مطلب را اعلام نمايد. وي به اردوگاه حضرت حسين عليه السلام نزديک شد و فرياد کشيد: «اي ياران حسين بن علي! ما شما را از امروز به فردا تأخير داديم، پس هرگاه تسليم شديد و حکم امير را گردن نهاديد، شما را به سوي او مي بريم و اگر خودداري نموديد، با شما به جنگ مي پردازيم» (8) .
جنگ تا روز دهم محرم، تأخير انداخته شد و ياران ابن سعد، منتظر فردا ماندند که آيا امام آنها را در آنچه او را فراخوانده بودند، اجابت مي کند و يا آن را نمي پذيرد.

 

پاورقي:

(1) ابن‏اثير، تاريخ 56 /4. 
(2) انساب‏الاشراف 322 /3.طبري، تاريخ 416 /50. 
(3) الفتوح 177 /5. 
(4) همان 177 /5. 
(5) انساب‏الاشراف 392 /3. 
(6) ابن‏اثير، تاريخ 57 /4. انساب‏الاشراف 392 /3. 
(7) انساب‏الاشراف 392 /3.

(8) الفتوح 179 /5.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش سی ام-روز عاشورا و دعای امام حسین

در آسمان دنيا هيچ سپيده ي بامدادي همچون فجر روز دهم محرم با مصيبتها و غمهايش ندميده است و خورشيد، هيچگاه همچون خورشيد آن روز با اندوه و دردهايش طلوع نکرده است...؛ زيرا در تاريخ هيچ حادثه اي وجود ندارد که با فجايع و دردهايش از آن صحنه هاي اندوهبار برتر باشد که در روز عاشورا (1) بر صحراي کربلا نمايان گشت؛ چون محنتي از محنتهاي دنيا و غصّه اي از غصه هاي روزگار باقي نماند که بر ريحانه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله جاري نگشته باشد.
امام زين العابدين عليه السلام مي فرمايد: «هيچ روزي بر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله سخت تر از روز احد نبود که عموي آن حضرت يعني حمزة بن عبدالمطلب، شير خدا و پيامبرش، در آن کشته شد و پس از آن روز، واقعه ي مؤته که در آن، عموزاده اش جعفر بن ابي طالب کشته شد، سپس فرمود: و روزي نيست چون روز حضرت حسين عليه السلام که سي هزار نفر به سوي او شتافتند و ادعا مي کردند از اين امّت هستند و هر کدام از آنان با (ريختن) خون آن حضرت به خداوند تقرب مي جستند در حالي که وي، آنان را به ياد خدا مي انداخت ولي پند نگرفتند تا اينکه او را به ظلم و ستم و تعدي به قتل رساندند» (2) .
امام بزرگوار در سپيده دم روز عاشورا، نماز را آغاز کرد که که بنا به گفته مورخان، خود و يارانش، به علت عدم وجود آب نزد آنان، براي نماز تيمم ساختند و خانواده و يارانش به آن حضرت اقتدا نمودند (3) ، پيش از آنکه تعقيب نمازشان را به پايان برسانند، طبلهاي جنگ در اردوگاه ابن زياد، نواخته شد و دسته هاي کاملاً مسلحي از سپاه به پيش آمدند در حالي که فرياد مي زدند: يا جنگ مي کنيم يا به فرمان فرزند مرجانه گردن نهيد.

 

دعاي امام

سرور آزادگان، خارج شد، صحرا را ديد که از سواران و پيادگان پر شده است و شمشيرها و نيزهاي خود را کشيده و تشنه ي ريختن خون وي و نيکان اهل بيت و يارانش هستند تا مزد ناچيزي از فرزند مرجانه به دست آورند. 
حضرت، مصحفي را طلبيد و آن را بر سر خود گذاشت و تضرع کنان روي به خدا کرد و گفت:
«خداوندا! تو مورد اعتماد من در هر اندوه، و اميد من در هر سختي هستي، تو در هر امري که بر من نازل شود، مايه ي اطمينان و قدرت من مي باشي، چه بسيار اندوهي که قلب در آن سست مي گردد و قدرت در آن اندک مي شود و دوست در آن فرومي گذارد و دشمن در آن زبان به طعنه مي گشايد، آن را به درگاه تو عرضه نمودم و از آن به پيشگاهت شکايت بردم- به خاطر رغبت من به تو نه به ديگري- تو آن را گشايش دادي و آن را دور ساختي و کفايت نمودي، تو سرپرست هر نعمت و دارنده ي هر نيکي و سرانجام هر خواسته اي هستي» (4) .
در اين دعا، عمق ايمان حضرت ديده مي شود که در همه ي کارهاي مهمش به سوي خدا باز مي گردد و به او اخلاص مي يابد، خداوند سرپرست او و پناهگاهي است که در هر امر مهمي که بر او پيش آيد به آن پناه مي برد.

 

پاورقي

(1) «عاشورا»: نام روز دهم ماه محرم است. گفته شده که اين نامگذاري قديمي است و علت آن اين بوده که در آن روز، ده نفر از پيامبران به ده کرامت،گرامي داشته شدند. اين مطلب در ص 22 از کتاب الانوار الحسينية نوشته‏ي بلاوي آمده است. 
(2) بحارالانوار 274 /22 ح 21 و ج 298 /44 ح 4. 
(3) اعتماد السلطنة حسن بن علي، حجّة السعادة في حجّة الشهادة (به زبان پارسي) که امام شيخ محمد حسين آل‏کاشف الغطاء آن را به عربي ترجمه نموده و از کتابهاي خطي کتابخانه‏ي عمومي است.

(4) ابن‏عساکر، تاريخ 216 /14. البداية والنهاية 170 -169 /8. ابن‏اثير، تاريخ 61 -60 /4.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
(تعداد کل صفحات:3)      [ 1 ]   [ 2 ]   [ 3 ]  

.: Weblog Themes By Rasekhoon:.