بخش سی و یکم-خطبه و اتمام حجت امام با دشمنان

 اعتراضات شديد

امام به همراه بزرگان يارانش خواستند بر مردم کوفه، اقامه ي حجّت کنند تا در آنها از وضع خودآگاه باشند و نسبت به گناهي که مرتکب مي شدند، آشنايي حاصل نمايند، گناهي که نزديک بود آسمانها از آن شکافته شوند و زمين پاره گردد و کوهها فروريزند، آنان بسيار فراخواندند و نصيحتها کردند تا آن مسخ شدگان را از خطر جنايتي که آنان را به جهنم مي رساند، رهايي بخشند.

 

خطبه ي امام

امام مرکب خود را خواست و بر آن سوار شده به سوي اردوگاه ابن سعد رفت، با آن هيبتي که شکوه جدّش، حضرت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را تداعي مي کرد. پس در ميان آنان سخنراني تاريخي خود را ايراد نمود که از شيواترين و رساترين نمونه هايي بر جاي مانده در ادبيات عرب مي باشد. آن حضرت با صدايي بلند که بيشتر آنان مي شنيدند، فرياد زد:
«اي مردم! گفتارم را بشنويد و عجله نکنيد تا بر اساس حقي که بر من داريد شما را موعظه کنم و دليل آمدنم نزدتان را بيان نمايم، که اگر عذر مرا پذيرفتيد و گفته ام را تصديق نموديد و از خودتان به من انصاف داديد، به آن خوشبخت تر خواهيد شد و شما را بر من راهي نخواهد بود و اگر عذر مرا نپذيرفتيد و به من انصاف نداديد، پس انديشه ي خود و شرکايتان را فراهم آوريد تا کارتان بر شما اندوهي نباشد، سپس در مورد من قضاوت کنيد و مهلتم ندهيد که سرپرست من خداوندي است که کتاب را فرو فرستاده و او صالحان را سرپرستي مي کند» (1) .
باد، صداي آن حضرت را به بانوان بزرگوار خاندان نبوت و آزاد زنان بيت وحي رساند، آنان به گريه افتادند و صدايشان برخاست، آن حضرت، برادرش حضرت عباس و فرزند خود، علي را به سوي ايشان فرستاد و به آن دو فرمود: آنان را ساکت کنيد که به جانم گريه آنان فراوان خواهد بود.
  هنگامي که ساکت شدند، امام به خطبه ي خود ادامه داد، پس خداي را سپاس گفت و ستايش نمود و بر حضرت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و بر فرشتگان و پيامبران،درود فرستاد، در آن خطبه فرمود آنچه را که بيانش به شمار نيايد و پيش از او و يا بعد از او کسي در منطقش رساتر از او شنيده نشده است (2) ، پس فرمود:
 
«اي مردم! خداوند، دنيا را آفريد و آن را سراي فنا و نيستي قرار داد، اهل خود را از حالي به حال ديگر مي برد، پس فريب خورده آن است که به آن فريفته شود و بدبخت کسي است که او را مفتون نموده باشد، پس اين دنيا شما را فريب ندهد که او اميد هر کس را که به آن اعتماد نمايد قطع مي کند و طمع هر کسي را که به آن طمع ورزد ناکام مي سازد. من شما را مي بينم بر امري فراهم آمده ايد که با آن، خداي را بر خودتان به خشم آورده ايد که چهره ي کريمانه اش را از شما برگردانده و انتقامش را بر شما وارد ساخته است، بهترين پروردگار، پروردگار ماست و بدترين بندگان، شما هستيد. شما به طاعت اقرار نموديد و به محمد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ايمان آورديد سپس اين شماييد که به سوي ذريّه و عترتش حرکت نموده خواهان کشتن آنها شده ايد، شيطان بر شما چيره گشته و ياد خداي بزرگ را از شما برده است، پس براي شما و آنچه اراده کرده ايد نابودي باد! ما براي خدا هستيم و به سوي او باز مي گرديم.
اينان کساني هستند که پس از ايمانشان کافر شده اند. دوري از آن ستمکاران باد» (3) .
امام، آنان را با اين سخنان که نمايانگر هدايت پيامبرگونه و محنت انبيا از امتهايشان است، اندرز گفت و ايشان را از فتنه و فريب دنيا بر حذر داشت و عواقب زيانبار آن را بيان کرد و آنان را از اقدام به کشتن عترت پيامبرشان برحذر داشت که با آن کار، از اسلام به کفر خارج مي شدند و مستوجب عذاب جاويدان خدا و خشم هميشگي او مي گشتند.
حضرت سپس به سخنانش ادامه داده فرمود: «اي مردم! نسب مرا بگوييد که من کيستم؟ سپس به خود بازگرديد و خود را سرزنش کنيد و ببينيد آيا کشتن من و شکستن حرمتم براي شما جايز است؟! آيا من فرزند دختر پيامبرتان و فرزند وصي و عموزاده او نيستم و نخستين ايمان آورنده ي به خدا و تصديق کننده ي پيامبرش درباره ي آنچه از خدايش آورده بود؟ آيا حمزه ي سيدالشهداء عموي پدرم نيست؟ آيا جعفر طيار عموي من نيست؟ آيا گفتار رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در مورد من و برادرم به شما نرسيده است که: «اين دو، سروران جوانان اهل بهشت هستند»، اگر مرا به آنچه مي گويم تصديق کنيد- که آن حق است- به خدا! به عمد دروغ نگفتم از آن وقت که دانستم خداوند اهل آن را دوست نمي دارد و با آن، گويندگانش را زيان مي رساند و اگر مرا تکذيب کنيد، در ميان شما کساني هستند که اگر از آنها بپرسيد، شما را آگاه مي سازند، از جابر بن عبداللَّه انصاري، ابوسعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن ارقم و انس بن مالک بپرسيد، به شما خبر مي دهند که اين گفتار را از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در مورد من و برادرم شنيده اند. آيا اين مانع شما از ريختن خون من نمي شود؟»
من سخني مهربانتر و شيواتر از اين خطابه نمي شناسم که هر خطيب با هر مقدار از قدرت بيان، از گفتن چنين کلامي در چنين موضع هولناکي که شيران در آن لال مي شوند و قهرمانان از سخن باز مي مانند، ناتوان است... اين سخن شايسته ي آن بود که خردهايشان را به خود آورد و انقلابي فکري و عملي در صفهايشان ايجاد کند زيرا حضرت از آنان خواست تا به خود آيند و به خردهايشان بازگردند- اگر مالک آنها باشند- تا در مورد او خوب بينديشند که وي نوه ي پيامبرشان و فرزند وصي او و نزديکترين خويشاوند به آن حضرت بود،او سرور جوانان اهل بهشت است و در اين امر، مصونيتي براي وي وجود دارد که خونش ريخته نشود و حرمتش شکسته نگردد، ولي آن لشکرياني که اين منطق پر فيض را نمي فهميدند، به جنايت روي آورده، بر دلهايشان ابري تيره از گمراهي سايه افکند و ياد خدا را از آنان دور گردانيده بود.

 


پليد ناپاک، «شمر بن ذي الجوشن» که از غرق شدگان در گناه بود، روي به آن حضرت کرد و گفت: «او خدا را با حرف مي پرستد و نمي داند که چه مي گويي!».
آن وجدان متحجري که باطل بر آن زنگار نشانده بود، سخن امام را نمي فهميد و گفتارش را درک نمي کرد.
«حبيب بن مظاهر» به پاسخگويي او پرداخت و به او گفت: «به خدا من مي بينم که تو خداوند را با هفتاد حرف مي پرستي، من گواهي مي دهم که تو راست مي گويي چون نمي داني که امام چه مي گويد؛ زيرا خداوند بر قلب تو مهر زده است».
امام به سخن خود ادامه داد و فرمود: «اگر درباره ي اين گفتار، شک داشته باشيد، آيا شک مي کنيد که من فرزند دختر پيامبرتان هستم؟ به خدا! ميان شرق و مغرب، پسر دختر پيامبري در ميان شما و غير شما وجود ندارد، عجبا، آيا مرا در برابر کشته اي از شما- که من او را به قتل رسانده باشم- مي جوييد؟ يا در برابر مالي که آن را نابود کرده باشم؟ يا در مقابل زخمي که زده باشم؟».
زمين در زيرپايشان لرزيد و آنان سرگردان ماندند که چه پاسخي به وي بدهند؛ زيرا آنان شکي نداشتند که وي فرزند دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و ريحانه ي اوست و آنها از او طلبي ندارند از خون کسي که کشته يا مالي که از آنان نابوده کرده باشد.
سپس امام، فرماندهان سپاه را که با نامه هايشان آن حضرت را به کوفه دعوت نموده بودند صدا زد و فرمود: «اي شبث بن ربعي! اي حجار بن ابجر! اي قيس بن اشعث! اي زيد بن حرث! آيا براي من ننوشتيد که ميوه ها رسيده و باغها سبز گشته و تو وارد مي شوي بر سپاهي که براي تو آماده گشته است».
آن ضميرها از خيانت در پيمان و شکستن سوگندها شرم نداشتند، پس همگي به دروغ روي آوردند و گفتند: «ما چنين نکرده ايم!!».
امام از آن گفته ي آنان در شگفت شد و به آنان فرمود: «سبحان اللَّه! آري به خدا چنين کرده ايد».
امام از آنان روي برتافت و خطاب به همه ي واحدهاي سپاه فرمود: «اي مردم! اگر از من خرسند نيستيد، بگذاريد که از نزد شما به سوي جاي امني از زمين بروم».
«قيس بن اشعث» که از شناخته شدگان به حيله و نفاق و از هرگونه شرافت و آزرمي به دور بود- و براي وي کافي است که از خانداني بوده که هرگز فرد شريفي را تحويل نداده است- روي به آن حضرت کرد و گفت: «آيا فرمان عموزادگانت را نمي پذيري؟ آنان جز آنچه را دوست داري چيزي به تو ارائه نخواهند داد و از آنان هيچ ناخوشايندي به تو نخواهد رسيد».
امام به وي پاسخ داد: «تو برادر برادرت هستي؟ آيا مي خواهي که بني هاشم، بيش از خون مسلم بن عقيل از تو طلب کنند؟ نه به خدا! همچون فردي ذليل با آنها دست نخواهم داد و همچون بردگان، پاي به فرار نخواهم گذاشت. (4) اي بندگان خدا! من از اينکه سنگسارم کنيد به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مي برم، از هر متکبري که به روز حساب ايمان ندارد به پرودگارم و پروردگار شما پناهنده مي شوم». (5) .
کشورها از بين مي روند و دولتها در پي هم مي آيند ولي اين کلمات به ماندن شايسته و به جاودانگي بايسته تر از هر چيز است، باقي مي ماند؛ زيرا عزت حق و بزرگ منشي آزادگان و شرافت بلندهمتان را نمايانگر ساخته است.
افسوس که اين سخنان تابناک به دلهاي آنان راه نيافت؛ زيرا جهل، همه ي درهاي فهم را در جانهايشان بسته بود: «خداوند بر دلهايشان مهرزده و بر گوشها و ديدگانشان پرده اي باشد، آيا گمان مي کني که بيشتر آنان مي شنوند يا مي فهمند؟ آنان همچون چهار پايانند، بلکه از آنها گمراهترند».

آنان به کلي از دعوت امام روي برتافتند و اهميتي بدان ندادند، راست گفت خداي متعال که مي فرمايد: «تو مردگان را نمي شنواني و دعوت را به گوش ناشنوايان نمي تواني برساني هرگاه پشت کنند و بروند».

 

 

ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش سی و دوم-وداع با خانواده در لحظات شهادت

امام عليه السلام به سوي خانواده اش بازگشت تا آخرين وداع را با آنان داشته باشد، در حالي که از زخمايش، خون جريان داشت، به بانوان حريم رسالت و آزاد زنان سراي وحي، سفارش نمود که چادرهاي خود را بپوشند و براي بلا آماده شوند و آنان را به صبر و تسليم در برابر قضاي الهي دستور داد و فرمود:
«براي بلا، آماده باشيد و بدانيد که خداوند شما را حمايت و محافظت مي کند و از شرّ دشمنان، نجات مي دهد و عاقبت کار شما را به خير مي گرداند، دشمن، شما را به انواع عذابها گرفتار مي سازد و به جاي اين مصيبت، انواع نعمتها و کرامتها را به شما عوض مي دهد، پس شکايت نکنيد و به زبان چيزي مگوييد که از ارزش شما بکاهد». (1) دولتها نابود مي شوند و کشورها از بين مي روند و تمدنها نيست مي شوند اما اين ايمان که آن را مرزي نباشد، به بقا شايسته تر و به جاودانگي از هر موجودي در اين زندگي، بايسته تراست. کدام جان است که چنين فجايعي را تحمل کند و با ثبات عزم، خرسندي و تسليم در برابر امر خداوند، از آنها استقبال نمايد؟ او کسي جز حسين عليه السلام نيست، اميد پيامبر اکرم صلي اللَّه عليه و آله و ريحانه ي آن حضرت و تصوير کاملي که نمايانگر حضرتش مي باشد.

 


جانهاي دختران پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آنگاه که امام را با آن حال ديدند به اندوه گداخته شد، به او آويختند و با دلهايي پريشان گشته با او وداع کردند، چهره هايي از هراس بي رنگ شده. امام که آنان را ديد لرزه بر اندامشان افتاده، بسيار به درد آمد.
«امام کاشف الغطاء» مي گويد: «چه کسي مي تواند حضرت حسين عليه السلام را براي توبه تصوير کشد، در حالي که امواج بلا در اطرافش متلاطم گشته و مصيبتها از هر سو بر سر او سرازير شده، در آن حالت، تصميم گرفته بود که با خانواده و باقيمانده ي کودکانش، وداع کند، پس به سراپرده اي که بر آزاد زنان نبوت و دختران علي و زهرا عليهاالسلام زده شده بود، نزديک شد، آن بانوان بزرگوار همچون دسته اي از کبکهاي پريشان گشته، خارج شدند و او را که غرقه در خون خود بود، در ميان گرفتند، آيا مي تواني حال آنان و حال حسين را در آن وضعيت هول انگيز در نظر مجسم نمايي و قلبت نسوزد و عقلت سرگشته نشود و اشکت روان نگردد؟». (2) .
 
محنت امام در وداع با عيال، از سخت ترين و شديدترين محنتها و مصايبي بود که آن حضرت تحمل نمود؛ زيرا دختران رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بر صورت خود زدند و صداي گريه و شيون آنان، بلند گشت در حالي که جدشان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را به گريه و زاري ياد مي کردند، خود را بر امام افکندند تا با وي وداع کنند، اين صحنه ي هول انگيز در جان امام به حدي اثر گذاشت که ميزان آن را جز خداوند نمي داند.
پليد ناپاک، «عمر بن سعد» بر نيروهاي مسلّحش فرياد کشيد و آنان را به يورش بر امام تحريک نمود و گفت: «مادام که به خود و خانواده اش مشغول است، بر او يورش بريد که به خدا اگر براي شما فراغت يافت، ميمنه ي شما از ميسره تان، تفاوتي نخواهد داشت».
آن پليدان، بر حضرت، يورش بردند و تيرهاي خود را به سويش پرتاب نمودند که آن تيرها ميان طنابهاي خيمه ها افتاد و بعضي از آنها به چادرهاي برخي از زنان برخورد کرد که پريشان گشتند و وارد خيمه شدند.آنگاه امام حسين عليه السلام، همچون شيري خشمگين به سوي آن مسخ شدگان خارج شد و با شمشير خود به درو کردن آن سرهاي پليد پرداخت، در حالي که تيرها از راست و چپ بر او پرتاب مي شد و آن حضرت، با سينه و گردن با آنها مواجه مي گشت (3) ، از آن ميان، تيرهايي که به آن حضرت اصابت نمودند و امام را به سختي مجروح ساختند عبارتند از:
1- تيري که به دهان پاک آن حضرت اصابت نمود و خون پاکش جاري گشت، حضرت دستش را در زير آن زخم گرفت و هنگامي که پر از خون شد، آن را به سوي آسمان بالا برد و خطاب به خداي تعالي گفت: «خداوندا! اين، در راه تو اندک است». (4) .
2- تيري که به پيشاني شريف درخشنده به نور نبوت و امامتش برخورد نمود که «ابوحتوف جعفي» به سوي وي پرتاب کرده بود، خون مبارکش روان گشت، حضرت، دو دست خود را به دعا بر آن آدمکشان جنايتکار برداشت و گفت: «خداوندا! تو مي بيني وضعي را که من از دست بندگان نافرمانت در آن هستم. خداوندا! آنان را به شمار آور و قدرتمندانه به هلاکت رسان و بر روي زمين کسي از آنها را باقي مگذار و هرگز آنان را مبخشاي».
آنگاه بر آن سپاه فرياد کشيد: «اي مردم بدکردار! بعد از محمد در عترتش چه بد عمل کرديد، شما پس از من کسي را نخواهيد کشت که کشتن او را مهم شماريد بلکه آن کار پس از کشتن من، بر شما آسان مي شود، سوگند به خدا! من اميدوارم که خداوند مرا به شهادت کرامت فرمايد و سپس براي من از شما انتقام بگيرد، در حالي که متوجه نباشيد...». (5) .
پاداش پيامبر صلي اللَّه عليه و آله که آنان را از زندگي در بينوايي و بدبختي نجات داد، اين بود که بر فرزندانش تعدّي نمودند و خونشان را ريخته، در مورد آنان مرتکب اعمالي شدند که پوستها از آن مي لرزند و چهره ها به شرم، نمناک مي شوند... خداوند، دعاي امام را اجابت فرمود و براي او از دشمنان جنايتکارش انتقام گرفت؛ زيرا جز اندکي نماندند تا فتنه ها و طوفانها بر سر آنان فرود آمد و انقلابي عظيم «مختار»، به خونخواهي امام برخاست و به تعقيب و پيگرد آنان پرداخت در حالي که آنان به بيابانها گريخته بودند و مأموران مختار در پي ايشان مي تاختند تا اينکه بسياري از آنها را به هلاکت رساند.
«زهري» مي گويد: «از قاتلان حسين، کسي باقي نماند مگر اينکه به کيفر رسيد، يا به قتل، يا به کور شدن، يا به روسياهي و يا از بين رفتن ملک در مدتي اندک». (6) .
3- از مهمترين چيزهايي که امام را به شدت مجروح ساخت، آن است که مورخان مي گويند: امام، پس از اينکه خونريزي، آن حضرت را ناتوان ساخته بود، اندکي ايستاد تا استراحت کند که پليدي، سنگي به سوي حضرت پرتاب نمود و به پيشاني شريف امام اصابت کرد، خون بر چهره اش جاري شد، امام پيراهن خود را برداشت تا خون را از روي چشمانش پاک کند که پليد ديگري تيري با سه پيکان بر آن حضرت زد و بر قلب مبارکش اصابت کرد؛ قلبي که مهرباني و دلسوزي براي همه ي مردم را دارا بود، آنگاه حضرت به نزديک شدن اجل حتمي، يقين کرد و به سوي آسمان نظر افکند در حالي که مي گفت:
بسم اللَّه و باللَّه و علي ملّة رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله... پروردگارا! تو مي داني که آنان فردي را مي کشند که بر روي زمين فرزند دختر پيامبري غير از من نباشد».
آنگاه، تير را از پشت خود خارج ساخت و خون همچون ريزش ناودان سرازير گشت، آن حضرت، دست خود را جلو آن گرفت و هرگاه پر مي شد به سوي آسمان پرتاب مي کرد و مي گفت: «حضور در ديدگاه خداوند، آنچه بر من وارد گشته را آسان مي کند».
امام، از خون خود مقداري برداشت و چهره و محاسن خود را با آن آغشته ساخت با هيبتي چون هيبت پيامبران، آنگاه چنين فرمود: «اين چنين خواهم بود تا خداوند و جدم رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را ملاقات کنم در حالي که به خون خود آغشته باشم...». (7) .
4- «حصين بن نمير» تيري به سوي آن حضرت انداخت که به دهان مبارکش اصابت کرد،خون جاري گشت و آن حضرت، خون را با دست خود مي گرفت و به سوي آسمان پرتاب مي کرد، در حالي که بر آن جنايتکاران مجرم، چنين نفرين مي کرد: «خداوندا! آنان را به شمارآور و با قدرت، هلاک کن و بر روي زمين، کسي از آنان را باقي مگذار». (8) .تيرها بر آن حضرت، پي درپي مي رسيدند تا آنجا که بدن شريف حضرت، قطعه اي از آنها شد... در حالي که ريزش خون و محنت تشنگي او را سخت رنج داده بود، پس بر زمين نشست و از شدت درد، گردنش را حرکت مي داد، در اين وضع بود که پليد ناپاک، «مالک بن نسر»، بر او حمله برد و آن حضرت را دشنام داده با شمشير، ضربه اي بر او زد، کلاه بلندي که امام بر سر داشت از اين ضربه، پر از خون شد. امام نگاهي به وي انداخت و او را نفرين کرد و فرمود: «با دست راستت نخوري و نياشامي و خداوند تو را با ستمکاران محشور سازد».
آنگاه آن کلاه بلند را انداخت و با شب کلاه عمامه بست (9) آن ستمگر به سوي کلاه بلند امام رفت و آن را گرفت که دستهايش فلج شدند. (10) .

 

 

امام به همراه ابن رباح

«مسلم بن رباح»، آخرين فرد از ياران امام بود که همراه حضرت باقي ماند، تيري به صورت مبارک امام اصابت کرد، آن حضرت برزمين نشست و آن را کشيد، خون جاري شد، امام ديگر تواني نداشت، پس به ابن رباح فرمود: «دو دست خود را از اين خون، پرکن».
ابن رباح، دستهايش را زير آن زخم گرفت و هنگامي که پر شدند، امام به وي فرمود: «آن را در دست من بريز».
وي آن را در دست حضرت ريخت و حضرت آن را سوي آسمان بالا برد و خطاب به خداي تعالي گفت: «خداوندا! انتقام خون فرزند دختر پيامبرت را مطالبه فرما».
آنگاه آن خون مبارک را به سوي آسمان پرتاب کرد و بنا به گفته ي ابن رباح، قطره اي از آن بر زمين نيفتاد. (11) .

 

پاورقي

(1) مقرّم، مقتل الحسين، ص 276. 
(2) جنةالمأوي، ص 115. 
(3) مقرم، مقتل الحسين عليه‏السلام، ص 278 -277. 
(4) الدرالنظيم، ص 551. 
(5) مقرم، مقتل الحسين، ص 278. 
(6) ابن‏قتيبه، عيون الاخبار 301 -300 /1. 
(7) خوارزمي، مقتل 34 /2. 
(8) انساب‏الاشراف 407 /3. 
(9) خوارزمي، مقتل 35 /2. 
(10) انساب‏الاشراف 408 /3.

(11) ابن‏عساکر، تاريخ 223 /14. کفايةالطالب في مناقب علي بن ابي‏طالب: 432 -43.

 

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش سی و سوم-آخرین مناجات امام با خداوند

امام عليه السلام در آن لحظات پاياني، به سوي خدا روي آورد و با قلبي متوجه به پروردگار، با او به راز و نياز و تضرع در پيشگاه وي پرداخت و از فجايع و مصيبتهايي که به آن حضرت رسيده بود، به درگاهش شکايت نمود و گفت:
«بر قضاي تو صبر مي کنم که پروردگاري جز تو نيست، اي فريادرس! مرا پروردگاري جز تو و معبودي به غير از تو نيست، بر حکم تو صبر مي کنم، اي مددرسان کسي که مددرساني نداشته باشد! اي پيوسته اي که او را پاياني نباشد! اي زنده کننده ي مردگان! اي پايدار بر هر نفسي! ميان من و آنان حکم کن که تو بهترين حاکمان هستي». (1) .

 

 

اين ايماني است که با همه ي وجودش آميخته شده و از مهمترين عناصر وجود او گشته بود... وي به خدا پيوسته و بر قضاي او صبر نمود، فجايع و مصيبتهايي که بر وي رسيده و از آن رنج ديده را به خدا واگذار کرده بود. اين ايمان عميق همه ي آنچه را که بر وي رسيده، از ياد آن حضرت برده بود. 
«دکتر شيخ احمد وائلي»، در قصيده ي برجسته اش مي گويد:

يا اباالطف و ازدهي بالضحايا 
من اديم الطفوف روض خيل

نخبة من صحابة و شقيق 
و رضيع مطوق و شبول

والشباب الفينان جف ففاضت 
طلعة حلوة و وجه جميل

و توغلت تستبين الضحايا 
و زواکي الدماء منها تسيل

و مشت في شفاهک الغر نجوي 
نم عنها التحميد والتهليل

لک عتبي يا ربِّ ان کان يرضيک 
فهذا الي رضاک قليل

«اي صاحب روز عاشورا، در حالي که از خاک کربلا سبزه زاري زيبا، شاداب گشته بود».
«گزيده اي از ياران و برادري و شيرخواره اي گردنبند به گردن و شير بچگاني».
«و جوانان برومندي که از دست داده بودي با آن چهره هاي زيبا و صورتهاي دلنشين».
«تو پيش رفتي تا قربانيان را ببيني که خونهاي پاک از آنان روان بود».
«از ميان لبان با شکوهت، نجوايي جريان يافت که سپاس خداي و تهليل او را مي گفت».
«پرودگارا! تو بايد خشنود گردي، اگر تو را خشنود مي سازد که اين در برابر رضاي تو، اندک است».

 

پاورقي

(1) مقرم، مقتل ص 283.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش سی و چهارم-شهادت امام حسین

خداوند! آن گروه جنايتکاري که پليدترين افراد روي زمين و فرومايگاني ناپاک بودند به سوي آن حضرت، از هر سوي حمله آوردند و با شمشيرها و نيزه ها بر او ضربه ها مي زدند. «زرعة بن شريک تميمي» بر کف دست چپ حضرت، ضربه اي زد و فرومايه ي ديگري بر شانه اش ضربه اي وارد کرد، از کينه توزترين دشمنان نسبت به حضرت، «سنان بن انس» بود که گاهي با شمشير به آن حضرت ضربه اي مي زد و گاهي با نيزه بر او حمله مي برد و به اين کار خود افتخار مي کرد و آنچه را که با آن حضرت انجام داده بود براي حجاج تعريف مي کرد و افتخارکنان مي گفت: «با نيزه بر او کوبيدم و با شمشير، قطعه قطعه اش کردم!!».
حجاج با وجود سنگدلي اش، به درد آمد و بر او فرياد زد: «ولي شما دو نفر در يک سراي با يکديگر فراهم نخواهيد آمد». (1) .
دشمنان خدا از هر طرف، امام را در ميان گرفتند در حالي که خون پاکش از شمشيرهايشان مي چکيد. بعضي از مورخان گفته اند که در اسلام، هيچ کس همچون حضرت حسين عليه السلام، ضربه نخورده بود؛ زيرا يکصد و بيست زخم از ضربه هاي شمشيرها و زخمهاي نيزه ها و اثر تيرها در بدن آن حضرت يافت شد. (2) .




امام، مدتي بر روي زمين ماند، همگي از هيبتش و از اينکه بر او يورش برند و وي را به قتل برسانند بيم داشتند لذا عقب ماندند. «سيد حيدر» مي گويد:

فما اجلت الحرب عن مثله 
صريعاً يجبّن شجعانها

«هيچ جنگي همانند او را نمايان نساخت که بر زمين افتاده بود، ولي شجاعان از او بيم داشتند».
هيبتش دلها را مي گرفت تا آنجا که بعضي از دشمنانش گفتند: «زيبايي
چهره و نور صورت با شکوهش ما را از انديشيدن به قتل وي، مشغول داشت».
هيچ فردي به وي نرسيد مگر اينکه دوست نمي داشت که خود قاتلش باشد و باز مي گشت. (3) .

 

فاجعه ي عظيم

امام عليه السلام مدتي طولاني از روز را باقي ماند در حالي که زخمها و سختي خونريزي، آن حضرت را از پاي انداخته بود. آنگاه بر آن جنايتکاران فرياد زد:
«آيا براي کشتن من جمع شده ايد؟ به خدا! بعد از من بنده اي از بندگان خدا را نخواهيد کشت، سوگند به خدا! من اميدوارم که خداوند مرا با خواري شما کرامت بخشد و سپس از جايي که متوجه نباشيد براي من از شما انتقام گيرد...».
شقاوتمند گناهکار، «سنان ابن انس»، شمشير خود را کشيده بود و نمي گذاشت کسي به امام نزديک شود تا مبادا در گرفتن سر آن حضرت، بر او پيش دستي کند و او جايزه را از سرورش فرزند مرجانه، از دست بدهد.
عمر بن سعد ناپاک، روي به شبث بن ربعي کرد و به او گفت: «فرود آي و سرش را براي من بياور».
شبث، بر او اعتراض کرد و گفت: «من با او بيعت نموده و سپس خيانت نمودم، حال،فرود آيم و سرش را ببرّم، نه به خدا! چنين نخواهم کرد...».
ابن سعد ناراحت شد و او را تهديد نمود و گفت: «در اين صورت به ابن زياد گزارش مي دهم».
- «به او گزارش بده». (4) .
«شمر»، بر ياران فرومايه جنايتکارش فرياد زد: «واي بر شما! در مورد اين مرد،منتظر چه چيزي هستيد؟ او را بکشيد، مادرانتان به عزايتان بنشينند».
«خولي بن يزيد» به سوي حضرت رفت تا او را شهيد کند، ولي سست شد و به لرزه افتاد؛ زيرا هيبت امام، او را گرفته بود، آنگاه سنان بن انس پليد بر او اعتراض کرد و بر او فرياد زد: «خداوند بازويت را بشکند و دستت را از تن جدا کند»، سپس- بنا به آنچه بعضي از مورخان مي گويند (5) ما آنها را بعداً بيان خواهيم
کرد- همچون سگ، به سوي امام حمله برد و سر مبارکش را از تن جدا ساخت. سر مبارک امام عليه السلام را از تن جدا ساخت در حالي که لبخندي از خرسندي، اطمينان و پيروزي جاوداني که به دست آورده بود، بر لب داشت.




امام، جانش را به عنوان بهايي براي قرآن کريم تقديم نمود، قيمتي براي شرافت،عزّت و بزرگ منشي که انسانيّت به آن، بلندي مي يابد...؛ قيمتي که تقديم کرد، گران و عظيم بود؛ زيرا مظلوم، ستمديده و غريب کشته شد، پس از آنکه داغ مصيبت فرزندان و اهل بيت و يارانش را کشيد و در حالي که تشنه بود، در برابر ديدگان افراد خانواده اش، سر بريده گشت، پس کدام بها، از اين بهايي که امام به طور خالص در پيشگاه خداوند به عنوان قرباني تقديم نمود، گرانقدرتر است؟
امام با فداکاري عظيم و جانبازي اش، با خداوند به داد و ستد پرداخت و تجارتش،تجارتي سودآور بود که خداي تعالي فرموده است:
«خداوند، جان و مال اهل ايمان را به بهاي بهشت خريداري کرده، آنها در راه خدا جهاد مي کنند تا دشمنان دين را به قتل رسانند، يا خود کشته شوند، اين وعده ي قطعي است بر خداوند و عهدي است که در سه (دفتر آسماني) تورات، انجيل و قرآن ياد فرموده و از خدا با وفاتر به عهد کيست؟ اي اهل ايمان! شما به خود در اين معامله بشارت دهيد که اين معاهده با خدا به حقيقت سعادت و فيروزي بزرگي است». (6) .
به تحقيق، امام در داد و ستدش، سود برد و افتخاري را به دست آورد که جز او کسي به آن دست نيافته است، زيرا در خانواده ي شهداي حق، کسي نيست که به شرافت، مجد و جاودانگي همانند آنچه امام بدان دست يافته است رسيده باشد، اين دنياست که ياد او را گرامي مي دارد و اين حرم مقدس آن حضرت است که عزيزترين و مهمترين حرم بر روي زمين گشته است.
امام بزرگوار، پرچم اسلام را بلند و در اهتزاز برداشت، در حالي که با خون وي و خون شهيدان اهل بيت و يارانش، آغشته است و در گستره ي اين جهان هستي، نورافشاني مي کند و افقهاي بزرگوارانه اي براي ملتهاي جهان و امتهاي زمين، براي حريت و کرامتشان مي گشايد.
امام عليه السلام به شهادت رسيد تا در سرتاسر اين هستي، دولت حق را به پاي دارد و جامعه را از حکومت امويان نجات دهد، آنان که حقوق انسان را منکر شدند و کشور را به کشتزاري براي خود تبديل کردند تا براي خود هر آنچه را خواهند، برگيرند.

 

پاورقي:

(1) مجمع الزوائد 194 /9. 
(2) الحدائق الوردية 123 /1. 
(3) مقرم،مقتل الحسين، ص 282.
(4) الدرالنظيم في مناقب الائمة، ص 551. 
(5) خوارزمي، مقتل 36/2. 
(6) توبه / 110: (إنَّ اللَّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتِلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَ عْداً عَلَيْهِ حَقّاً في التَّوْراةِ وَالْإنْجِيلِ وَالْقُرْآن وَ مَنْ أَوْفي بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِروا بِبَيْعِکُمْ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيِم).

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

سپاه ابن سعد، زشت ترين گناهان و فجيع ترين جنايات را مرتکب شدند، با سنگدلي به سوي جسد امام بزرگ، شتافتند و به غارت کردن جنگ افزار و جامه هاي او پرداختند. شخصي از بني نهشل، شمشير آن حضرت را برد (1) که شمشير حضرت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به نام «ذوالفقار» بود. (2) «قيس بن اشعث» که از فرماندهان سپاه بود، حوله ي آن حضرت را که از خز بود، برد که بر او خرده گرفتند و «قيس القطيفه» ناميده شد.
«اسحاق بن حويه» نيز پيراهن حضرت را برد، «اخنس بن مرشد»، عمامه ي او را (3) و «بحير» شلوارهايش را برد و آنها را پوشيد که زمينگير و فلج
 گشت. (4) چيزي بر بدن امام باقي نگذاشتند، به غير از شلواري که امام آن را سوراخ، سوراخ کرده بود تا آن را بر جسدش باقي گذارند.
آنگاه، پست ترين و کثيف ترين فرد بشر؛ «بجدل» آمد و در پي چيزي گشت که آن را از روي بدن امام به غنيمت برد، ولي چيزي نيافت. وي، به جستجوي بيشتري پرداخت و انگشتري امام را در حالي که خون بر آن خشکيده بود، ديد، پس انگشت حضرت را قطع کرد و آن را برداشت (5) ، سرانجام آن ستمکاران، بدن امام را عريان در زير آفتاب سوزان رها کردند.

 

اسبها پيكر امام بزرگوار را پايمال مي كنند

زشتکاري آن جفاکاران، گسترش يافت و براي خداوند حرمتي را ناشکسته و گناهي را انجام نشده، نگذاشتند؛ زيرا ابن سعد بر آن شد تا دستورهاي سرورش، فرزند مرجانه را اجرا نمايد، پس فرياد کشيد: «چه کسي براي حسين
  داوطلب مي شود تا اسبان، سينه و پشت او را پايمال کنند؟!!». (6) .

«واقدي» گفته است: «شمر، پيش رفت و آن بدن مقدس را با اسب خود لگدمال کرد (7) ده نفر از فرزندان زنان بدکاره، به دنبال او به راه افتادند که عبارتند از: اسحاق بن يحيي حضرمي، هاني بن ثبيت حضرمي، اولم بن ناعم، اسد بن مالک، حکيم بن طفيل طائي، اخنس بن مرشد، عمرو بن صبيح مذحجي، رجاء بن منقذ عبدي، صالح بن وهب يزني و سالم بن خيثمه جعفي (8) ، آنان ريحانه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را زير سمهاي اسبان خويش گرفته، چندين بار رفتند و باز آمدند تا اينکه آن بدن با عظمت را به زمين چسباندند، (9) جنايتکار پليد، اسد بن مالک، در برابر ابن سعد،افتخار مي کرد و مي گفت:

نحن رضضنا الصدر بعد الظهر 
بکل يعسوب شديد الأسرة (10) .

«ما سينه را بعد از پشت، بااسبان قوي هيکل و محکم، خرد نموديم».
اين تکه تکه کردن زشت در برابر ابن سعد وديگر نيروهاي آن سپاه انجام شد (11) ، به نظر من، اين عمل در مورد هيچيک از اهل بيت امام و يارانش صورت نگرفت. مؤيد آن، اوامري است که از سوي ابن زياد براي ابن سعد صادر شد که شامل تکه تکه کردن جسد امام حسين عليه السلام مي شد نه ديگران را.
به هر حال، آنان با اين عمل زشت، کينه توزي فراوانشان نسبت به امام و دور بودنشان از همه ي عواطف انساني را اعلام نمودند.
آنان بدن امامي را لگدمال کردند که در کنار پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تربيت شده و گوشت وي از گوشت علي و فاطمه روييده و پيامبر درباره ي او فرموده بود:
«حسين از من است و من از حسينم، خداوند دوست بدارد هر کس را که حسين را دوست مي دارد».
آنان، بدني را لگدمال کردند که در برابر تجاوزگران و ستمکاران قيام کرد و مي خواست ستم را نابود سازد و عدالت را آن گونه که خداوند دستور داده است، در زمين آشکار کند.

 

 

پاورقي

(1) انساب‏الاشراف 409 /3. 
(2) تاريخ سياسي دول عربي 75 /2. و در حاشيه‏ي آن آمده است که اين شمشير را پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز بدر، به غنيمت برد (ابن‏هذيل، حلية الفرسان و شعار الشجعان، ص 15). و ذوالفقار ناميده شد؛ زيرا به ستون فقرات شبيه بود (کنوز الفاطميين، ص 54)، اين شمشير در اختيار عباسيان قرار گرفت و پس از آن به فاطميان انتقال يافت (المجالس، خطي). انساب الأشراف 409 /3. 
(3) مقرم، مقتل الحسين، ص 284. 
(4) مظفري،تاريخ، ص 208. 
(5) ابي‏فراس، شرح شافيه 2 /2.

(6) طبري، تاريخ 455 -454 /5. 
(7) انساب‏الاشراف 419 /3. 
(8) ابن‏شهرآشوب، مناقب 111 /4. 
(9) ابن‏کثير، البداية والنهاية 189 /8. 
(10) خوارزمي، مقتل 39 /2. 
(11) تاريخ دول الاسلام 57 /1 و در آن آمده است: لشگريان، پيکر امام بزرگوار را نزد ابن‏سعد بردند و آن پليد، دستور داد تا اسبان، سينه‏ي امام و پشت او را لگدمال کنند.

  





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
(تعداد کل صفحات:3)      [ 1 ]   [ 2 ]   [ 3 ]  

.: Weblog Themes By Rasekhoon:.