پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

داستاني ديگر از زندگاني امام رضا (ع)

در بيان غارت لباسهاى اهلبيت عليه السلام در مدينه منوره در زمان جناب امام رضا عليه السلام ، در كتاب تحفه رضويه از كتاب غيور روايت كرده كه در زمان خلافت هارون الرشيد (عليه اللعنة و العذاب ) بعد از شهادت حضرت امام موسى كاظم عليه السلام شهزاد محمد بن جعفر صادق عليه السلام خروج كرده ، هارون ملعون ، سردارى بنام عيسى جلودى را به همراه لشكر بسيار به عزم دفع شهزاده محمد به مدينه منوره فرستاد، كه اگر مدينه را به تصرف خود آورد، شهزاده محمد را گرفته و به قتل رساند، و خاندان اهلبيت رسالت و زنان و دختران سلسله ابوطالب را غارت و نالان و عريان نمايد.
چون جلودى نابكار وارد مدينه شد و با شهزاده محمد قتال و محاربه شديد نمود، شهزاده را مغلوب و مدينه را متصرف شد، و شهزاده را به قتل رسانيد، چون از قتل شهزاده فارغ شد، به لشكريان خود فرمان داد، به خاندان حضرت امام رضا عليه السلام هجوم آورده شد، و احاطه نمود جلودى ملعون بنا به حكم هارون پاى جسارت پيش گذاشته خواست ، كه با لشكريان خود داخل دولت خانه حضرت امام رضا عليه السلام شده ، زنان و عيال و اطفال آل رسول صلى الله عليه و آله را به خانه اى جمع نمود، خود آن بزرگوار در همان خانه ايستاد، مانع شد.


جلودى فرياد زد كه يا ابالحسن من اين كار را با حكم امير المومنين هارون مى كنم ، تو نمى توانى كه مانع من و لشكر هارون شوى و من مامورم كه داخل اين خانه شوم ، و جميع دختران و زنان آل رسول صلى الله عليه و آله را غارت و عريان نمايم ، امام رضا عليه السلام به آن شقى فرمود: اگر مقصود تو گرفتن لباس و زينت ايشان است من خودم لباسها و زيورهاى ايشان را مى گيرم و به و تسليم مى نمايم ، ليكن نمى گذارم كه تو داخل حرمخانه ما شوى ! آن شقى رو سياه قبول نكرد.
تا اينكه آن حضرت قسم ياد كرد، كه من از لباس و زيور ايشان چيزى باقى نمى گذارم همه را گرفته به تو مى دهم آن شقى رو سياه باز قبول نكرد، تا اينكه آن حضرت با سعى و كوشش بسيار آن سنگدل را راضى نمود، و خود آن بزرگوار داخل حرمخانه شد و جميع لباسها و زيورهاى اهلبيت را حتى گوشواره و خلخال و دكمه هاى پيراهن ايشان را گرفته به جلودى لعين داد، و نگذاشت كه جلودى لعين يا يكى از لشكريان به حرمخانه اهلبيت داخل شوند.
مولف دلسوخته عرض مى كند پدر و مادر و مال و اولادم فداى غيرت تو باد يا امام رضا عليه السلام غيرت تو قبول نكرد كه شخص نامحرم داخل حرمخانه ات شود، پس فدايت شوم جد بيمار تو حضرت امام زين العابدين عليه السلام را چه حالت روى داد كه چون اهل كوفه و شام با بى حيائى تمام رو به خيام و اسيرى و غارت آل رسول آمدند (1)

پی نوشتها:

1- كشكول النور: ج 1، ص 219 به نقل از كتاب تحفه الرضويه

منبع: کتاب داستانهايى از انوار آسمانى

 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

پنج درس آموزنده ارزشمند از امام كاظم(ع)

1 شخصى به نام مرازم گويد:روزى جهت زيارت و ملاقات امام موسى كاظم عليه السلام به سوى مدينه طيّبه حركت كردم و در مسافرخانه اى منزل گرفتم ، در اين ميان چشمم به زنى افتاد كه مرا جلب توجّه نمود، خواستم با او رابطه زناشوئى برقرار كنم ؛ ولى او نپذيرفت كه با من ازدواج نمايد.سپس به دنبال كار خويش رفتم ؛ و چون شب فرا رسيد به مسافرخانه بازگشتم و دقّ الباب كردم ، پس از لحظه اى همان زن درب را گشود و من سريع دست خود را بر سينه اش نهادم ؛ ولى او با سرعت از من دور شد.فرداى آن شب ، چون بر مولايم امام كاظم عليه السلام وارد شدم ، حضرت فرمود: اى مرازم ! كسى كه در خلوت خلافى مرتكب شود و تقواى الهى نداشته باشد، شيعه و دوست ما نيست .(56)

2 در روايات آمده است بر اين كه شخصى به نام اميّة بن علىّ قيسى به همراه دوستش حمّاد بن عيسى بر حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليه السلام وارد شد تا براى مسافرت ، از حضرتش خداحافظى نمايند.اميّه گويد: همين كه به محضر مبارك آن حضرت رسيديم ، بدون آن كه سخنى گفته باشيم ، امام عليه السلام فرمود: مسافرت خود را به تاءخير بيندازيد و فردا حركت كنيد.وقتى از منزل آن حضرت بيرون آمديم ، حمّاد گفت : من حتما همين امروز مى روم ؛ ولى من گفتم : چون حضرت فرموده است كه نرويد، من مخالفت دستور امام خود را نمى كنم .سپس حمّاد حركت كرد و رفت و چون از شهر مدينه خارج گرديد، باران شديدى باريد و سيلاب عظيمى به راه افتاد و حمّاد در سيلاب غرق شد و مُرد؛ و در همان محلّ به نام سيّاله دفن گرديد.(57)

3 روزى حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ، يكى از خادمان خود را به بازار فرستاد تا برايش تخم مرغ خريدارى نمايد.غلام بعد از خريد، با يكى دو عدد از آن تخم مرغ ها با بعضى از افراد قماربازى كرد؛ و سپس آن ها را براى حضرت آورد.بعد از آن كه تخم مرغ ها پخته شد و امام عليه السلام مقدارى از آن ها را تناول نمود، يكى از غلامان گفت : با بعضى از آن ها قماربازى و برد و باخت شده است .حضرت با شنيدن اين سخن ، فوراً طشتى را درخواست نمود و آنچه خورده بود، در آن استفراغ كرد.(58)

4 روزى هارون الرّشيد طبقى از سرگين الاغ تهيّه كرد و سرپوشى بر آن نهاد؛ و آن را توسّط يكى از افراد مورد اطمينان خود براى حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليهما السلام فرستاد با اين گمان كه حضرت را مورد تحقير و توهين قرار دهد.هنگامى كه آن شخص طبق را نزد حضرت آورد و سرپوش را برداشت ، ديد خرماهاى تازه و گوارائى در آن قرار دارد.پس ، حضرت تعدادى از آن رطب ها را تناول نمود و سپس چند دانه به كسى كه طبق را آورده بود، داد و او نيز آن ها را خورد، بعد از آن باقى مانده آن ها را براى هارون فرستاد.

وقتى مأمور، طبق را نزد هارون آورد و جريان را تعريف كرد، هارون يكى از آن خرماها را برداشت و چون در دهان خود نهاد، تبديل به سرگين الاغ گشت .(59)

5 يونس بن عبدالرّحمان - كه يكى از ياران صديق و از وكلاى امام صادق ، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام بود - روزى به مجلس پُر فيض حضرت ابوالحسن ، امام موسى بن جعفر عليهما السلام وارد شد.امام عليه السلام پس از مذاكراتى ، ضمن موعظه هائى گوناگون به او فرمود: اى يونس ! با مردم مدارا كن ؛ و هركسى را به اندازه معرفت و شعورش با وى صحبت كن .

يونس اظهار داشت : اى مولايم ! مردم مرا به عنوان بى دين و زنديق خطاب مى كنند.

امام عليه السلام فرمود: گفتار مردم نبايد در روحيّه و افكار تو تأثير بگذارد، چنانچه در دستان تو جواهرات باشد و مردم بگويند كه سنگ ريزه است ؛ و يا آن كه در دست هايت سنگ ريزه باشد و بگويند كه جواهرات در دست دارد، اين گفتار هيچ گونه سود و يا زيانى براى تو نخواهد داشت .(60)

پی نوشتها:

55- اشعار از شاعر محترم : آقاى خوشدل تهرانى .

56- بصائرالدّرجات : ج 5، ب 11، ص 67، بحار: ج 48، ص 45، ح 26.

57- بحارالا نوار: ج 48، ص 48، ح 38 به نقل از خرايج مرحوم راوندى .

58- كافى : ج 5، ص 123، ح 3.

59- إ ثبات الهداة : ج 3، ص 205، ح 104.

60- بحارالا نوار: ج 2، ص 66، ح 6.
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

چهل حديث منتخب گهربار از امام كاظم (ع)

چهل حديث منتخب گهربار

قالَ الا مام موسى بن جعفر الكاظم صلوات اللّه عليه :

1 وَجَدْتُ عِلْمَ النّاسِ فى اءرْبَعٍ: اءَوَّلُها اءنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ، وَالثّانِيَةُ اءنْ تَعْرِفَ ما صَنَعَ بِكَ، وَالثّالِثَةُ اءنْ تَعْرِفَ ما اءرادَ مِنْكَ، وَالرّبِعَةُ اءنْ تَعْرِفَ ما يُخْرِجُكَ عَنْ دينِكَ.(62)

فرمود: تمام علوم جامعه را در چهار مورد شناسائى كرده ام :اوّلين آن ها اين كه پروردگار و آفريدگار خود را بشناسى و نسبت به او شناخت پيدا كنى .

دوّم ، اين كه بفهمى كه از براى وجود تو و نيز براى بقاء حيات تو چه كارها و تلاش هائى صورت گرفته است .

سوّم ، بدانى كه براى چه آفريده شده اى و منظور چه بوده است .

چهارم ، معرفت پيدا كنى به آن چيزهائى كه سبب مى شود از دين و اعتقادات خود منحرف شوى يعنى راه خوشبختى و بدبختى خود را بشناسى و در جامعه چشم و گوش بسته حركت نكنى -.

2 قالَ عليه السلام : رَحِمَ اللّهُ عَبْدا تَفَقَّهَ، عَرَفَ النّاسَ وَلايَعْرِفُونَهُ.(63)

فرمود: خداوند متعال رحمت كند بنده اى را كه در مسائل دينى و اجتماعى و سياسى و... فقيه و عالم باشد و نسبت به مردم شناخت پيدا كند، گرچه مردم او را نشناسند و قدر و منزلت او را ندانند.

3 قالَ عليه السلام : ما قُسِّمَ بَيْنَ الْعِبادِ اءفْضَلُ مِنَ الْعَقْلِ، نَوْمُ الْعاقِلِ اءفْضَلُ مِنْ سَهَرِالْجاهِلِ.(64)

فرمود: چيزى با فضيلت تر و بهتر از عقل ، بين بندگان توزيع نشده است ، تا جائى كه خواب عاقل - هوشمند - افضل و بهتر از شب زنده دارى جاهل بى خرد است .

4 قالَ عليه السلام : إ نَّ اءهْلَ الاْ رْضِ مَرْحُومُونَ ما يَخافُونَ، وَ اءدُّوا الاْ مانَةَ، وَ عَمِلُوا بِالْحَقِّ.(65)

فرمود: اهل زمين مورد رحمت - و بركت الهى - هستند، مادامى كه خوف و ترس - از گناه و معصيت داشته باشند -، اداى امانت نمايند و حقّ را دريابند و مورد عمل قرار دهند.

5 قالَ عليه السلام : بِئْسَ الْعَبْدُ يَكُونُ ذاوَجْهَيْنِ وَ ذالِسانَيْنِ.(66)

فرمود: بد شخصى است آن كه داراى دو چهره و دو زبان مى باشد، - كه در پيش رو چيزى گويد و پشت سر چيز ديگر -.

6 قالَ عليه السلام : اَلْمَغْبُونُ مَنْ غَبِنَ عُمْرَهُ ساعَةً.(67)

فرمود: خسارت ديده و ورشكسته كسى است كه عُمْر خود را هر چند به مقدار يك ساعت هم كه باشد بيهوده تلف كرده باشد.

7 قال عليه السلام : مَنِ اسْتَشارَ لَمْ يَعْدِمْ عِنْدَ الصَّوابِ مادِحا، وَ عِنْدَالْخَطإ عاذِرا.(68)

فرمود: كسى كه در امور زندگى خود با اهل معرفت مشورت كند، چنانچه درست و صحيح عمل كرده باشد مورد تعريف و تمجيد قرار مى گيرد و اگر خطا و اشتباه كند عذرش پذيرفته است .

8 قالَ عليه السلام : مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ واعِظٌ تَمَكَّنَ مِنْهُ عَدُوُّهُ يعني الشّيطان .(69)

فرمود: هر كسى عقل و تدبيرش را مورد استفاده قرار ندهد، دشمنش - يعنى ؛ شياطين إ نسى و جنّى و نيز هواهاى نفسانى - به راحتى او را مى فريبند و منحرف مى شود.

9 قالَ عليه السلام : لايَخْلُو الْمُؤْمِنُ مِنْ خَمْسَةٍ: سِواكٍ، وَمِشْطٍ، و سَجّادَةٍ، وَ سَبْحَةٍ فيها اءرْبَعٌ وَ ثَلاثُونَ حَبَّة ، وَ خاتَمُ عَقيقٍ.(70)

فرمود: مؤمن هميشه همراه خود پنج چيز بايد داشته باشد: مسواك ، شانه ، مهر و جانماز، تسبيح براى ذكر گفتن انگشتر عقيق به دست راست داشتن در حال نماز و دعا و...

10 قالَ عليه السلام : لاتَدْخُلُواالْحَمّامَ عَلَى الرّيقِ، وَلاتَدْخُلُوهُ حَتّى تُطْعِمُوا شَيْئا.(71)

فرمود: بعد از صبحانه ، بدون فاصله حمّام نرويد؛ همچنين سعى شود با معده خالى داخل حمام نرويد، بلكه حتّى الامكان قبل از رفتن به حمّام قدرى غذا بخوريد.

11 قالَ عليه السلام : اِيّاكَ وَالْمِزاحَ، فَاِنَّهُ يَذْهَبُ بِنُورِ ايمانِكَ، وَيَسْتَخِفُّ مُرُوَّتَكَ.(72)

فرمود: بر حذر باش از شوخى و مزاح بى جا چون كه نور ايمان را از بين مى برد و جوانمردى و آبرو را سبك و بى اهميّت مى گرداند.

12 قالَ عليه السلام : اللَّحْمُ يُنْبِتُ اللَّحْمَ، وَالسَّمَكُ يُذيبُ الْجَسَدَ.(73)

فرمود: خوردن گوشت ، موجب روئيدن گوشت در بدن و فربهى آن مى گردد؛ ولى خوردن ماهى ، گوشت بدن را آب و جسم را لاغر مى گرداند.

13 قالَ عليه السلام : مَنْ صَدَقَ لِسانُهُ زَكى عَمَلُهُ، وَ مَنْ حَسُنَتْ نيَّتُهُ زيدَ فى رِزْقِهِ، وَ مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِإ خْوانِهِ وَ اءهْلِهِ مُدَّ فى عُمْرِهِ.(74)

فرمود: هر كه زبانش صادق باشد اعمالش تزكيه است ، هر كه فكر و نيّتش نيك باشد در روزيش توسعه خواهد بود، هر كه به دوستان و آشنايانش نيكى و احسان كند، عمرش طولانى خواهد شد.

14 قالَ عليه السلام : اِذا ماتَ الْمُؤْمِنُ بَكَتْ عَلَيْهِ الْمَلائِكَةُ وَ بُقاعُ الاَْرضِ.(75)

فرمود: زمانى كه - دانشمند - مؤمنى وفات يابد و بميرد، ملائكه ها براى او گريه مى كنند.

15 قالَ عليه السلام : اءلْمُؤْمِنُ مِثْلُ كَفَّتَىِ الْميزانِ كُلَّما زيدَ فى ايمانِهِ زيدَ فى بَلائِهِ.(76)

فرمود: مؤمن همانند دو كفّه ترازو است ، كه هر چه ايمانش افزوده شود بلاها و آزمايشاتش بيشتر مى گردد.

16 قالَ عليه السلام : مَنْ اَرادَ اءنْ يَكُونَ اءقْوىَ النّاسِ فَلْيَتَوَكَّلْ علَى اللّهِ.(77)

فرمود: هركس بخواهد (در هر جهتى ) قوى ترينِ مردم باشد بايد توكّل در همه امور، بر خداوند سبحان نمايد.

17 قالَ عليه السلام : اءداءُالاْ مانَةِ وَالصِّدقُ يَجْلِبانِ الرِّزْقَ، وَالْخِيانَةُ وَالْكِذْبُ يَجْلِبانِ الْفَقْرَ وَالنِّفاقَ.(78)

فرمود: امانت دارى و راست گوئى ، هر دو موجب توسعه روزى مى شوند؛ وليكن خيانت در امانت و دروغ گوئى موجب فلاكت و بيچارگى و سبب تيرگى دل مى باشد.

18 قالَ عليه السلام : اءبْلِغْ خَيْرا وَ قُلْ خَيْرا وَلاتَكُنْ إ مَّعَة .(79)

فرمود: نسبت به هم نوع خود خير و نيكى داشته باش ، و سخن خوب و مفيد بگو، و خود را تابع بى تفاوت و بى مسئوليت قرار مده .

19 قالَ عليه السلام : تَفَقَّهُوا فى دينَاللّهِ، فَاِنَّ الْفِقْهَ مِفْتاحُ الْبَصيرَةِ، وَ تَمامُ الْعِبادَةِ، وَ السَّبَبُ اِلَى الْمَنازِلِ الرَفيعَةِ وَالرُّتَبِ الْجَليلَةِ فِى الدّينِ وَالدّنيا.(80)

فرمود: مسائل و احكام اعتقادى و عملى دين را فرا گيريد، چون كه شناخت احكام و معرفت نسبت به دستورات خداوند، كليد بينائى و بينش و انديشه مى باشد و موجب تماميّت كمال عبادات و اعمال مى گردد؛ و راه به سوى مقامات و منازل بلندمرتبه دنيا و آخرت است .

20 قالَ عليه السلام : فَضْلُ الْفَقيهِ عَلَى العابِدِ كَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْكَواكِبِ، وَ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ فى دينِهِ لَمْ يَرْضَ اللّهُ لَهُ عَمَلاً.(81)

فرمود: ارزش وفضيلت فقيه بر عابد همانند فضيلت خورشيد بر ستاره ها است .

و كسى كه در امور دين فقيه و عارف نباشد، خداوند نسبت به اعمال او راضى نخواهد بود.

21 قالَ عليه السلام : عَظِّمِ العالِمَ لِعِلْمِهِ وَدَعْ مُنازَعَتَهُ، وَ صَغِّرِالْجاهِلَ لِجَهْلِهِ وَلاتَطْرُدْهُ وَلكِنْ قَرِّبْهُ وَ عَلِّمْهُ.(82)

فرمود: عالم را به جهت عملش تعظيم و احترام كن و با او منازعه منما، و اعتنائى به جاهل مكن ولى طردش هم نگردان ، بلكه او را جذب نما و آنچه نمى داند تعليمش بده .

22 قالَ عليه السلام : صَلوةُ النّوافِلِ قُرْبانٌ اِلَى اللّهِ لِكُلِّ مُؤ مِنٍ.(83)

فرمود: انجام نمازهاى مستحبّى ، هر مؤمنى را به خداوند متعال نزديك مى نمايد.

23 قالَ عليه السلام : مَثَلُ الدّنيا مَثَلُ الْحَيَّةِ، مَسُّها لَيِّنٌ وَ فى جَوْفِهَا السَّمُّ الْقاتِلِ، يَحْذَرُهَاالرِّجالُ ذَوِى الْعُقُولِ وَ يَهْوى اِلَيْهَاالصِّبْيانُ بِاءيْديهِمْ.(84)

فرمود: مَثَل دنيا همانند مار است كه پوست ظاهر آن نرم و لطيف و خوشرنگ ، ولى در درون آن سمّ كشنده اى است كه مردان عاقل و هشيار از آن گريزانند و بچّه صفتان و بولهوسان به آن عشق مى ورزند.

24 قالَ عليه السلام : مَثَلُ الدُّنيا مَثَلُ ماءِالْبَحْرِ كُلَّما شَرِبَ مِنْهُ الْعطْشانُ اِزْدادَ عَطَشا حَتّى يَقْتُلُهُ.(85)

فرمود: مَثَل دنيا (و اموال و زيورآلات و تجمّلات آن ) همانند آب دريا است كه انسانِ تشنه ، هر چه از آن بياشامد بيشتر تشنه مى شود و آنقدر ميل مى كند تا هلاك شود.

25 قالَ عليه السلام : لَيْسَ الْقَبْلَةُ عَلَى الْفَمِ اِلاّ لِلزَّوْجَةِ وَالْوَلَدِ الصَّغيرِ.(86)

فرمود: بوسيدن لب ها و دهان براى يكديگر در هر حالتى صحيح نيست مگر براى همسر و يا فرزند كوچك .

26 قالَ عليه السلام : مَنْ نَظَرَ بِرَاءيْهِ هَلَكَ، وَ مَنْ تَرَكَ اءهْلَ بَيْتِ نَبيِّهِ ضَلَّ، وَمَنْ تَرَكَ كِتابَ اللّهِ وَ قَوْلَ نَبيِّهِ كَفَرَ.(87)

فرمود: هركس به راءى و سليقه خود اهميّت دهد و در مسائل دين به آن عمل كند هلاك مى شود، و هركس اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله را رها كند گمراه مى گردد، و هركس قرآن و سنّت رسول خدا را ترك كند كافر مى باشد.

27 قالَ عليه السلام : إ نَّاللّهَ لَيُبْغِضُ الْعَبْدَ النَّوّامَ، إ نَّاللّهَ لَيُبْغِضُ الْعَبْدَالْفارِغَ.(88)

فرمود: همانا خداوند دشمن دارد آن بنده اى را كه زياد بخوابد، و دشمن دارد آن بنده اى را كه بيكار باشد.

28 قالَ عليه السلام : التَّواضُعُ: اءنْ تُعْطِيَ النّاسَ ما تُحِبُّ اءنْ تُعْطاهُ.(89)

فرمود: تواضع و فروتنى آن است كه آن چه دوست دارى ، ديگران درباره تو انجام دهند، تو هم همان را درباره ديگران انجام دهى .

29 قالَ عليه السلام : يُسْتَحَبُّ غَرامَةُ الْغُلامِ فى صِغَرِهِ لِيَكُونَ حَليما فى كِبَرِهِ وَ يَنْبَغى لِلرَّجُلِ اءنْ يُوَسِّعَ عَلى عَيالِهِ لِئَلاّ يَتَمَنَّوْا مَوْتَهَ.(90)

فرمود: بهتر است پسر را در دوران كودكى به كارهاى مختلف و سخت ، وادار نمائى تا در بزرگى حليم و بردبار باشد؛ و بهتر است مرد نسبت به اهل منزل خود دست و دل باز باشد و در حدّ توان رفع نياز كند تا آرزوى مرگش را ننمايند.(91)

30 قالَ عليه السلام : لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ نَفْسَهُ فى كُلِّ يَوْمٍ، فَإِنْ عَمِلَ حَسَنا إ سْتَزادَ اللّهَ، وَ إ نْ عَمِلَ سَيِّئا إ سْتَغْفَرَاللّهَ وَ تابَ اِلَيْهِ.(92)

فرمود: از شيعيان و دوستان ما نيست ، كسى كه هر روز محاسبه نَفْس و بررسى اعمال خود را نداشته باشد، كه اگر چنانچه اعمال و نيّاتش خوب بوده ، سعى كند بر آن ها بيفزايد و اگر زشت و ناپسند بوده است ، از خداوند طلب مغفرت و آمرزش كند و جبران نمايد.

31 قالَ عليه السلام : لِكُلِّ شَيْي ءٍ دَليلٌ وَ دَليلُ الْعاقِلِ التَّفَكُّر.(93)

فرمود: براى هر چيزى ، دليل و راهنمائى است و راهنماى شخص عاقل ، تفكّر و انديشه مى باشد.

32 قالَ عليه السلام : ما فِى الْميزانِ شَيْي ءٌ اءثْقَلُ مِنَ الصَّلاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ.(94)

فرمود: در ميزان الهى نيست عمل و چيزى ، سنگين تر از ذكر صلوات بر محمّد و اهل بيت ش (صلوات اللّه عليهم اجمعين ).

33 قالَ عليه السلام : قَليلُ الْعَمَلِ مِنَ الْعاقِلِ مَقْبُونٌ مُضاعَفٌ وَ كَثيرُالْعَمَلِ مِنْ اءهْلِ الْهَوى وَالْجَهْلِ مَرْدُودٌ.(95)

فرمود: اعمال شخص عاقل مقبول است و چند برابر اءجر خواهد داشت گرچه قليل باشد، ولى شخص نادان و هوسران گرچه زيادكار و خدمت و عبادت كند پذيرفته نخواهد بود.

34 قالَ عليه السلام : وَشَعْرُالْجَسَدِ إ ذا طالَ قَطَعَ ماءَ الصُّلْبِ، وَاءرْخىَ الْمَفاصِلَ، وَ وَرِثَ الضَّعْفَ وَالسِلَّ، وَ إ نَّ النُّورَةَ تَزيدُ فِى ماءِالصُّلْبِ، وَ تُقَّوِى الْبَدَنَ، وَتَزيدُ فى شَخْمِ الْكُلْيَتَيْنِ، وَ تَسْمِنُ الْبَدَنَ.(96)

فرمود: موهاى بدن زير بغل و اطراف عورت چنانچه بلند شود سبب قطع و كمبود آب كمر، سستى مفاصل استخوان و ضعف سينه و گلو خواهد شد، استعمال نوره سبب تقويت تمامى آن ها مى باشد.

35 قالَ عليه السلام : ثَلاثَةٌ يَجْلُونَ الْبَصَرَ: النَّظَرُ إ لَى الخُضْرَةِ، وَالنَّظَرُ إ لَى الْماءِالْجارى ، وَالنَّظَرُ إ لَى الْوَجْهِ الْحَسَنِ.(97)

فرمود: سه چيز بر نورانيّت چشم مى افزايد: نگاه بر سبزه ، نگاه بر آب جارى و نگاه به صورت زيبا.

36 قالَ عليه السلام : إ نَّ الاْ رْضَ لا تَخُلُو مِنْ حُجَّةٍ، وَ اءنَا وَاللّهِ ذلِكَ الْحُجَّةُ. (98)

فرمود: همانا زمين در هيچ موقعيّتى خالى از حجّت خدا نيست و به خدا سوگند كه من خليفه و حجّت خداوند هستم .

37 قالَ عليه السلام : سُرْعَةُالْمَشْىِ تَذْهَبُ بِبَهاءِالْمُؤْمِنِ.(99)

فرمود: با سرعت و شتاب راه رفتن ، بهاء و موقعيّت مؤمن را مى كاهد.

38 قالَ عليه السلام : إ نَّما اءمِرْتُمْ اءنْ تَسْئَلُوا، وَلَيْسَ عَلَيْنَاالْجَوابُ، إ نَّما ذلِكَ إ لَيْنا. (100)

فرمود: شماها ماءمور شده ايد كه از ما اهل بيت رسول اللّه سؤال كنيد، وليكن جواب و پاسخ آن ها بر ما واجب نيست بلكه اگر مصلحت بود پاسخ مى دهيم وگرنه ساكت مى باشيم .

39 قالَ عليه السلام : ماذِئْبانِ ضارِبانِ فى غَنَمٍ قَدْ غابَ عَنْهُ رُعاؤُها، بِاءضَرَّ فى دينِ مُسْلِمٍ مِنْ حُبِّ الرِّياسَةِ.(101)

فرمود: خطر و ضرر علاقه به رياست براى مسلمان بيش از دو گرگ درّنده اى است ، به گله گوسفندى كه چوپان ندارند حمله كنند.

40 قالَ عليه السلام : الا يمانُ فَوْقَ الاْ سْلامِ بِدَرَجَةٍ، وَالتَّقْوى فَوْقَ الا يمانِ بِدَرَجَةٍ، وَ الْيَقينُ فَوْقَ التَّقْوى بِدَرَجَةٍ، وَ ما قُسِّمَ فِى النّاسِ شَيْي ءٌ اءقَلُّ مِنَ الْيَقينِ. (102)

فرمود: ايمان ، يك درجه از اسلام بالاتر است ؛ تقوى نيز، يك درجه از ايمان بالاتر؛ يقين ، يك درجه از تقوى بالاتر و برتر مى باشد و درجه اى كمتر از مرحله يقين در بين مردم ثمره بخش نخواهد بود.

پی نوشتها:

62- كافى : ج 1، ص 50، ح 11، اءعيان الشيعة : ج 2، ص 9، نزهة النّاظر: ص 121، ح 1.

63- نزهة النّاظر و تنبيه الخاطر حلوانى : ص 122، ح 2.

64- تحف العقول : ص 213، بحارالا نوار: ج 1، ص 154، ضمن ح 30، و ج 75، ص 312، ضمن ح 1.

65- تهذيب الا حكام : ج 6، ص 350، ح 991، وافى : ج 4، ص 433، ح 2273.

66- تحف العقول : ص 291، بحارالا نوار: ج 1، ص 150، ضمن ح 30.

67- نزهة الناظر و تنبيه الخاطر حلوانى : ص 123، ح 6.

68- نزهة الناظر و تنبيه الخاطر: ص 123، ح 13، بحارالا نوار: ج 75، ص ‍ 140، ح 37.

69- نزهة الناظر و تنبيه الخاطر: ص 124، ح 15.

70- بحارالا نوار: ج 98، ص 136، ح 76، مصباح المتهجّد شيخ طوسى : ص 735، ب 3.

71- وسائل الشّيعة : ج 2، ص 52، ح 1454.

72- وسائل الشّيعة : ج 12، ص 118، ح 15812.

73- وسائل الشيعة : ج 25، ص 78، ح 21240.

74- تحف العقول : ص 388، س 17، بحارالا نوار: ج 75، ص 303، ضمن حديث 25.

75- اصول كافى : ج 1، ص 38، بحارالا نوار: ج 82، ص 177، ح 18.

76- تحف العقول : ص 301، بحارالا نوار: ج 78، ص 320، ضمن ح 3.

77- بحارالا نوار: ج 75، ص 327، ضمن ح 4.

78- تحف العقول : ص 297، بحارالا نوار: ج 75، ص 327، ضمن ح 4.

79- تحف العقول : ص 304، بحارالا نوار: ج 2، ص 21، ح 62، و ج 75، ص 325، ح 2.

80- تحف العقول : ص 302، بحارالا نوار: ج 10، ص 247، ح 13.

81- تحف العقول : ص 303، بحارالا نوار: ج 10، ص 247، ح 13.

82- تحف العقول : ص 209، بحارالا نوار: ج 75، ص 309، ضمن ح 1.

83- وسائل الشيعة : ح 4 ص 73، ح 4547.

84- تحف العقول : ص 292، بحارالا نوار: ج 1، ص 152، ضمن ح 30.

85- تحف العقول : ص 292، بحارالا نوار: ج 1، ص 152، ضمن ح 30.

86- تحف العقول : ص 302، بحارالا نوار: ج 10، ص 246، ح 12.

87- اصول كافى : ج 1 ص 72 ح 10.

88- وسائل ج 17 ص 58 ح 4.

89- وسائل الشّيعة : ج 15، ص 273، ح 20497.

90- وسائل الشّيعة : ج 21، ص 479، ح 27805.

91- وسائل ج 21 ص 540 ح 1.

92- وسائل الشّيعة : ج 16، ص 95، ح 21074.

93- تحف العقول : ص 285، بحارالا نوار: ج 1، ص 136، ضمن ح 30.

94- اءصول كافى : ج 2، ص 494، ح 15.

95- تحف العقول : ص 286، بحارالا نوار: ج 70، ص 111، ح 14.

96- وسائل الشّيعة : ج 2، ص 65، ح 1499.

97- وسائل الشّيعة : ج 5، ص 340، ح 3، محاسن برقى : ص 622، ح 69.

98- كافى ج 1 ص 179 ح 9.

99- خصال : ج 1 ص 9 ح 30.

100- مستدرك الوسائل : ج 17، ص 278، ح 35.

101- وسائل الشّيعة : ج 15، ص 350، ح 1، مستدرك : ج 11، ص 381، ح 1.

102- وافى : ج 4، ص 145، ح 1، بحارالا نوار: ج 67، ص 136، ح 2.


 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 1 بيان انتقادات و پيشنهادات

داستان هايي از زندگاني امام كاظم (ع)

ظهور نور هدايت بين مكّه و مدينه

محدّثين و مورّخين و از آن جمله ابوبصير حكايت كند:امام جعفر صادق عليه السلام به همراه خانواده و بعضى از اصحاب كه من نيز همراه ايشان بودم ، اعمال حجّ را انجام داديم و سپس به سوى مدينه منوّره بازگشت نموديم .

در بين راه ، به محلّى رسيديم كه ((اءبواء)) نام داشت ، حضرت دستور فرمود تا قافله پياده شوند و استراحت نمايند.

خانواده حضرت نيز با فاصله كمى از اصحاب ، فرود آمد و همان جا منزل گرفت ، پس از گذشت لحظاتى كه استراحت كرديم و غذا خورديم ، شخصى نزد امام صادق عليه السلام آمد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! همسرتان ، حميده پيام داد كه هر چه زودتر نزد او برويد؛ زيرا حالتى فوق العادّه برايش ‍ عارض گرديده است - يعنى ؛ در حال زايمان نوزاد مى باشد -.

امام عليه السلام با شنيدن اين خبر، سريع حركت نموده و به سمت همسرش رفت ؛ و پس از گذشت مدّتى كوتاه مراجعت نمود و تمام افرادى كه حضور داشتند، به احترام آن حضرت از جاى خود برخاستند و گفتند:ياابن رسول اللّه ! خداوند، شما را به خير و سعادت بشارت دهد، چه خبر است و حميده در چه حالتى به سر مى برد؟حضرت فرمود: خداوند متعال ، حميده را به سلامت نگه داشت ، و به من ، نوزاد مباركى را عطا نمود كه در روى زمين بهتر از او نيست .و سپس افزود: حميده جريانى را براى من تعريف كرد و فكر مى كرد كه من آن را نمى دانم .اصحاب گفتند: آن جريان چه بود؟!حضرت فرمود: حميده اظهار داشت : همين كه نوزاد عزيز به دنيا آمد، دست هاى خود را بر زمين نهاد و سر به سمت آسمان بلند كرد و تسبيح و تحميد و تهليل خداوند جلّ و علا را به جاى آورد؛ و سپس بر رسول خدا صلوات و تحيّت فرستاد.حضرت در ادامه فرمايشات خود افزود: من به حميده گفتم : اين حركات ، مخصوص پيامبر خدا و اميرالمؤمنين و ديگر ائمّه اطهار مى باشد، كه هنگام ولادت دست خود را بر زمين قرار داده و سر به سمت آسمان بلند نموده و مشغول تسبيح و تحميد و تهليل خداوند متعال مى گردند.و نيز بر پيغمبر خدا صلوات و درود مى فرستند؛ و سپس با اقرار و اعتراف مى گويند: بر يگانگى خداوند شهادت مى دهم ؛ و اين كه خدائى جز او وجود ندارد.و همين كه چنين حركات و جملاتى از ايشان صادر گرديد، خداوند رحمان علوم اوّلين و آخرين را بر آن ها مقرّر مى گرداند؛ و نيز ملك روح الا مين در شب هاى قدر به زيارت آن امام خواهد آمد.سپس ابوبصير در پايان خبر فرخنده ميلاد حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام گويد: ولادت آن حضرت در سال 128 هجرى قمرى واقع گرديد.و چون كاروان حضرت به مدينه رسيد، امام صادق عليه السلام به مدّت سه روز سفره انداخت و تمام افراد، بر سفره وليمه امام موسى كاظم عليه السلام مى نشستند و غذا مى خوردند.(7)

در گهواره و مسائل خانوادگى

يكى از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام ، به نام يعقوب سرّاج حكايت كند:روزى به قصد ملاقات و زيارت مولايم ، حضرت صادق آل محمّد عليهم السلام به منزل ايشان رفتم ، هنگامى كه وارد شدم ، ديدم كه آن امام بزرگوار كنار گهواره شيرخوارش ، حضرت ابوالحسن موسى كاظم عليه السلام ايستاده ؛ و جهت دل گرم كردن و آرام نمودن نوزاد، با او سخن مى گويد.مدّت زيادى بدين منوال طول كشيد؛ و همچنان من در گوشه اى نشسته و نظاره گر آن ها بودم تا آن كه سخن راز امام با نور ديده اش عليه السلام به پايان رسيد.آن گاه من از جاى خود برخاستم و به سمت آن امام مهربان رفتم ، همين كه نزديك آن حضرت قرار گرفتم ، فرمود: آن نوزاد، بعد از من ، مولايت خواهد بود، نزد او برو و سلام كن .پس اطاعت كردم و نزديك آن نوزاد و نور الهى رفتم و سلام كردم ، با اين كه او كودكى شيرخواره در گهواره بود، خيلى زيبا و با بيانى شيوا جواب سلام مرا داد.و سپس به من خطاب نمود و اظهار داشت : حركت كن و به سوى منزل خود روانه شو و آن نام زشت و نامناسبى را كه ديروز براى دخترت برگزيده اى تغيير بده ، چون خداوند متعال صاحب چنين نام و اسمى را دشمن داشته و غضب دارد و او مورد رحمت الهى قرار نخواهد گرفت .يعقوب سرّاج در ادامه گويد:يك روز قبل از آن كه خدمت حضرت برسم ، خداوند متعال دخترى به من عطا كرده بود، كه نام او را حُميراء نهاده بوديم ؛ و كسى هم آن حضرت را از اين موضوع آگاه نكرده بود؛ و با اين كه آن حضرت ، طفلى شيرخوار در گهواره بود، به خوبى از درون مسائل خانوادگى ما آگاه بود.و بعد از آن كه چنين علم غيبى از آن طفل معصوم آشكار گشت و مرا در تغيير و انتخاب اسم مناسبى براى دخترم نصيحت فرمود، امام جعفر صادق عليه السلام مرا مورد خطاب قرار داده و اظهار نمود: اى سرّاج ! دستور و پيشنهاد مولايت را عمل كن ، كه موجب سعادت و خوشبختى شما خواهد بود.يعقوب گويد: من نيز اطاعت امر كردم و نام دخترم را به نام مناسبى تغيير دادم .(8)

كودكى دردآشنا

مرحوم قطب الدّين راوندى و ديگر بزرگان به نقل از عيسى شَلمقانى آورده اند:روزى بر محضر مبارك امام صادق عليه السلام وارد شدم و تصميم داشتم كه درباره شخصى به نام ابوالخطّاب سؤال كنم .همين كه داخل منزل حضرت رفتم و سلام كردم ، امام عليه السلام فرمود: اى عيسى ! چرا نزد فرزندم موسى - كاظم عليه السلام - نمى روى ، تا آنچه كه مى خواهى از او سؤ ال كنى ؟!من ديگر سخنى نگفتم و براى يافتن حضرت موسى كاظم عليه السلام روانه گشتم ؛ و سرانجام او را در مكتب خانه يافتم ، كه نشسته بود و مدادى در دست داشت .چون چشم آن كودك معصوم بر من افتاد، اظهار داشت : اى عيسى ! خداوند متعال در روز اءزل از تمامى پيغمبران و خلايق ، بر نبوّت محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله ؛ و نيز خلافت و جانشينى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام عهد و ميثاق گرفته است ؛ و همگان نسبت به آن وفادار و ثابت هستند.وليكن عدّه اى از افراد، ايمانشان حقيقت و واقعيّت ندارد، بلكه ايمان آن ها عاريه و ظاهرى است ، كه ابوالخطّاب نيز از جمله همين افراد مى باشد.عيسى شلمقانى گويد: چون از آن كودك ، چنين سخنى عظيم را شنيدم ، خصوصاً كه از نيّت و قصد درونى من آگاه بود، بسيار خوشحال شدم ؛ و آن حضرت را در آغوش گرفته و پيشانى او را بوسيدم و اظهار داشتم :ذرّيه رسول اللّه صلوات اللّه عليهم ، بعضى از بعضى ارث مى برند و همگان يكى مى باشند.و پس از آن ، نزد امام صادق عليه السلام بازگشتم و جريان را برايش بازگو كردم ؛ و افزودم بر اين كه همانا او حجّت خدا و خليفه بر حقّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله است .سپس امام صادق عليه السلام فرمود: چنانچه هر مطلب و سؤالى كه داشتى ، از اين فرزندم - كه او را مشاهده نمودى - سؤال مى كردى ، تو را پاسخ كافى و كامل مى داد.(9)

آفرينش مافوق تصوّر

مرحوم شيخ مفيدرحمة اللّه عليه آورده است :امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: همانا خداوند متعال دو جهان مرتبط با يكديگر آفريده است ، كه يكى از آن ها عُليا و ديگرى سُفلى مى باشد.و آفرينش تشكيلاتى هر دو جهان را در انسان ايجاد نموده است ؛ همان طور كه اين جهان را كروى شكل آفريده است ، همچنين سر انسان را نيز چون گنبد، كروى شكل قرار داده و موهاى سر انسان به منزله ستارگان ؛ و چشمانش او همانند خورشيد و ماه ؛ و مجراى تنفّس او را چون شمال و جنوب ؛ و دو گوش انسان را چون مشرق و مغرب قرار داده است .همچنين چشم بر هم زدن انسان ، مانند جرقّه و برق ، سخن و كلام او مانند رعد و صداى آسمانى ، راه رفتن او همچون حركت ستارگان سيّاره است .

همچنين نشست و نگاه انسان همانند إ شراف ستارگان ؛ و خواب انسان مانند هبوط آن ها؛ و نيز مرگ او همانند فناء و نابودى آن ستارگان خواهد بود.خداوند كريم در پشت انسان 24 فقره و مهره استخوانى همانند 24 ساعت شبانه روز، و درون او 30 روده به تعداد روزهاى ماه قرار داده است ؛ و بدن او را متشكّل از 12 عضو به مقدار حدّ اكثر حمل او در شكم مادر آفريده است .و درون انسان چهار نوع آب وجود دارد كه عبارتند از:

آب شور در چشمانش تا در گرما و سرما محفوظ و سالم بماند.

آب تلخ در گوش هايش تا جلوگيرى از ورود حشرات باشد.

آب مَنى در صلب و كمرش تا او را از فساد و ديگر عوارض مصون و سالم نگه دارد.

آب صاف در دهان و زبانش تا كمك در جهات مختلف دهان و درون باشد.

و به همين جهت هنگامى كه حضرت آدم عليه السلام لب به سخن گشود، شهادت به يگانگى خداوند سبحان داد.همچنين خداوند حكيم انسان را از نفس و جسم و روح آفريد، كه به وسيله نفس ، خواب هاى مختلف مى بيند؛ و جسمش مورد انواع بلاها و امراض ‍ گوناگون قرار مى گيرد، كه در نهايت به خاك باز مى گردد؛ و روح تا زمانى كه جسم بر روى زمين باشد، با او است و پس از آن جدا خواهد شد.(10)

واقعه اى حيرت انگيز در شش سالگى

صفوان بن مهران حكايت كند:روزى امام جعفر صادق عليه السلام دستور داد، شترى را كه هميشه بر آن سوار مى شد، آماده كنم .همين كه شتر را آماده كردم و جلوى منزل آوردم ، حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام كه در سنين شش سالگى بود، با عجله و شتاب از منزل خارج شد و در حالى كه يك روپوش ايمنى روى شانه هاى خود انداخته بود، كنار شتر آمد و بر آن سوار شد و با سرعت حركت كرد.خواستم مانع حركت او شوم ؛ ولى نتوانستم و از نظرم ناپديد گشت ، با خود گفتم : اگر مولايم ، حضرت صادق سؤال نمايد كه فرزندش موسى و نيز شتر چه شد؟ چه بگويم .مدّت كوتاهى در اين افكار غوطه ور بودم ، كه ناگهان متوجّه شدم شتر جلوى منزل حضرت ، روى زمين قرار گرفت و از تمام بدنش عرق سرازير بود، آن گاه حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام از آن فرود آمد و سريع وارد منزل شد.در همين حال ، خادم امام صادق عليه السلام از منزل بيرون آمد و اظهار داشت : اى صفوان ! مولايت فرمود: جُل و پلاس شتر را بردار و آن را در جايگاه خودش بِبَر.با خود گفتم : الحمدللّه ، اميدوارم امام صادق عليه السلام از سوار شدن بر شتر منصرف شده باشد، همين طور كه با خود مى انديشيدم ناگهان مولايم از منزل بيرون آمد و فرمود: اى صفوان ! ناراحت نباش ، مقصود اين بود كه شتر براى فرزندم موسى آماده شود؛ و سپس افزود: آيا مى دانى او در اين مدّت كوتاه كجا رفت ؟در جواب اظهار داشتم : سوگند به خداى يكتا، هيچ نمى دانم و خبر ندارم .فرمود: همانا مسيرى را كه ذوالقرنين در مدّت زمانى طولانى پيمود، فرزندم موسى آن را در زمانى كوتاه طى كرد؛ و بلكه چندين برابر آن را در همين مدّت كوتاه پيمود و سلام مرا به تمام دوستان و شيعيانمان رسانيد و سپس ‍ مراجعت نمود؛ و هم اكنون چنانچه مايل هستى ، نزد او برو تا تمام جريان را برايت تعريف نمايد.بعد از آن داخل منزل رفتم و چون خدمت حضرت موسى كاظم عليه السلام وارد شدم ، ديدم حضرت نشسته و مقدارى ميوه تازه كه ميوه آن فصل نبود و مشابه آن هم يافت نمى شد، جلويش قرار داشت ، وقتى متوجّه من شد فرمود:اى صفوان ! هنگامى كه سوار شتر شدم ، با خود گفتى : اگر مولايم امام صادق عليه السلام از فرزندش جويا شود، چه پاسخ دهم ؟و خواستى مانع حركت من شوى ؛ ليكن نتوانستى و در همان افكار سرگردان بودى ، كه بازگشتم و از شتر پائين آمدم ؛ و آن هنگام تو با خود گفتى : الحمدللّه ، و سپس پدرم از منزل بيرون شد و فرمود:اى صفوان ! ناراحت مباش ، آيا فهميدى فرزندم موسى در اين زمان كوتاه كجا رفت و برگشت ؛ و تو گفتى نمى دانم .بعد از آن ، پدرم فرمود: فرزندم موسى در اين زمان كوتاه چند برابر آنچه را كه ذوالقرنين در آن زمان طولانى پيموده بود، پيمود، و اگر مايل هستى وارد شو تا فرزندم تو را در جريان امر قرار دهد.صفوان گويد: با شنيدن اين سخنان حيرت انگيز به سجده افتادم و سپس ‍ گفتم : اى مولاى من ! اين ميوه هائى كه در حضور شما است ، از كجا آمده ، چون الا ن فصل آن ها نيست ، آيا اين ميوه ها فقط مخصوص شما مى باشد، يا من هم مى توانم از آن ها استفاده كنم ؟فرمود: به منزل مراجعت كن ، سهم تو نيز فرستاده خواهد شد.صفوان افزود: چون به منزل آمدم و نماز ظهر و عصر را خواندم حضرت طبقى از آن ميوه ها را برايم فرستاد و آورنده گفت : مولايت سلام مى رساند و مى فرمايد: تو دوست و شيعه ما هستى و در خوراكى هاى ما سهيم خواهى بود.(11)

دو جريان بسيار عظيم و خواندنى

مرحوم شيخ حرّ عاملى و راوندى و ديگران بزرگان آورده اند:پس از آن كه امام جعفر صادق عليه السلام به شهادت رسيد، يكى از فرزندانش به نام عبداللّه - كه بزرگ ترين فرزند حضرت بود - ادّعاى امامت كرد.امام موسى كاظم عليه السلام دستور داد تا مقدار زيادى هيزم وسط حياط منزلش جمع كنند؛ و سپس شخصى را به دنبال برادرش عبداللّه فرستاد تا او را نزد حضرت احضار نمايد.چون عبداللّه وارد شد، ديد كه جمعى از اصحاب و شيعيان سرشناس نيز در آن مجلس حضور دارند.و چون عبداللّه كنار برادر خود امام كاظم عليه السلام نشست ، حضرت دستور داد تا هيزم ها را آتش بزنند؛ و با سوختن هيزم ها، آتش زيادى تهيه گرديد.تمامى افراد حاضر در مجلس ، در حيرت و تعجّب فرو رفته بودند و از يكديگر مى پرسيدند كه چرا امام موسى كاظم عليه السلام چنين كارى را در آن محلّ و مجلس انجام مى دهد.آن گاه حضرت از جاى خود برخاست و جلو آمد و در وسط آتش نشست ؛ و با افراد حاضر مشغول صحبت و مذاكره گرديد.پس از گذشت ساعتى بلند شد و لباس هاى خود را تكان داد و آمد در جايگاه اوّليه خود نشست و به برادرش عبداللّه فرمود: اگر گمان دارى بر اين كه تو بعد از پدرت امام جعفر صادق عليه السلام امام و خليفه هستى ، بلند شو و همانند من در ميان آتش بنشين .عبداللّه چون چنان صحنه اى را ديد و چنين سخنى را شنيد، رنگ چهره اش ‍ دگرگون شد و بدون آن كه پاسخى دهد با ناراحتى برخاست و مجلس را ترك كرد.(12)

همچنين داود رقّى حكايت كند:روزى به محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام شرفياب شدم و پس ‍ از عرض سلام در كنارى نشستم ، سپس فرزندش حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليهما السلام وارد شد و از شدّت سردى هوا، لباس هاى خويش ‍ را به دور خود پيچيده بود.همين كه امام موسى كاظم عليه السلام نزد پدر آمد، امام صادق عليه السلام اظهار داشت : اى فرزندم ! در چه حالتى هستى ؟پاسخ داد: در سايه رحمت و پناه خداوند متعال هستم ، و بعد از آن اظهار نمود: اى پدر! من اشتهاى مقدارى انگور و انار دارم ؟داود رقّى گويد: من با خود گفتم : چگونه حضرت در اين فصل زمستان و سرماى شديد اشتها و ميل به تناول اين نوع ميوه ها را دارد، ولى حضرت از افكار درونى من آگاه شد و فرمود: خداوند متعال بر هر چيز و هر كارى قدرت دارد.و سپس به من فرمود: اى داود! بلند شو و برو داخل حياط منزل ببين چه خبر است ؛ و در باغ چه مى بينى ؟پس ، از جاى خود برخاستم و به طرف حياط حركت كردم ، همين كه وارد حياط شدم ، با حالت تعجّب ديدم درخت انگور و انار پر از ميوه است .با ديدن اين صحنه شگرف ، بر اعتقاد و ايمانم افزوده شد؛ و با خود گفتم : اكنون به اسرار و علوم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آگاه گشتم و اعتقادم كامل گرديد.سپس مقدارى از انگور و تعدادى انار چيدم و چون وارد اتاق شدم حضرت موسى كاظم عليه السلام آن ها را از من گرفت و شروع به تناول نمود؛ و در ضمن اظهار داشت :اين از فضل پروردگار است ، كه ما خانواده عصمت و طهارت را بر آن اختصاص داده و گرامى داشته است .(13)

نجات شخصى سرگردان از اهالى طالقان

بعضى از تاريخ ‌نويسان حكايت كرده اند:روزى هارون الرّشيد شخصى را به نام علىّ بن صالح طالقانى احضار كرد و به او گفت : شنيده ام كه گفته اى از كشور چين به وسيله اَبْر سفر كرده اى و به ديار خود، طالقان رفته اى ؟!علىّ بن صالح طالقانى پاسخ داد: بلى ، صحيح است .هارون اظهار داشت : سرگذشت خود را بايد براى ما بازگو كنى ، كه چگونه و در چه وضعيّتى بوده است .طالقانى گفت : در آن هنگامى كه قصد سفر به ديار خود كردم ، سوار بر كشتى شدم ، در مسير راه طوفان شديدى رُخ داد؛ و كشتى در امواج دريا متلاشى و غرق گرديد و من با استفاده يكى از تخته هاى كشتى توانستم خود را از غرق شدن نجات دهم .ولى مدّت سه روز بدون آن كه غذائى خورده باشم در بين امواج خروشان دريا قرار داشتم تا بالا خره امواج دريا مرا به ساحل رساند و نجات يافتم .همين كه نگاه كردم ، درخت ها و رودهائى را ديدم ، كنار يكى از درخت ها خوابيدم .در عالم خواب صداى هولناكى را شنيدم ، پس وحشت زده از خواب بيدار شدم و ديدم كه دو حيوان شكل اسب در حال نزاع و زد و خورد بودند.

هنگامى كه متوجّه من شدند، سريع وارد دريا گشتند، در همين اثناء، پرنده عظيم الجثّه اى را ديدم كه جلوى غارى در همان نزديكى فرود آمد؛ و چون خواستم نزديك آن پرنده بروم ، متوجّه من شد و پرواز كرد و رفت .سپس نزديك آن غار رفتم و صداى تسبيح و اذكار و تلاوت قرآن از درون آن شنيدم ، وقتى نزديك تر رفتم شخصى از درون غار مرا با اسم و نسب صدا نمود؛ و اظهار داشت : بيا داخل غار.پس وقتى داخل آن غار رفتم و سلام كردم ، مردى قوى و تنومند را ديدم كه جواب سلام داد و فرمود:اى علىّ بن صالح طالقانى ! جريان تو چنين و چنان است و تمام داستان و ماوقع را برايم بازگو نمود .و چون سخن وى پايان يافت ، گفتم : تو را به خدا سوگند! برايم بگو كه چه كسى تو را از جريان من آگاه ساخته است ؟در جواب اظهار نمود: خداوندى كه عالِم به غيب است ؛ و تمام وقايع و امور به خواست او انجام مى پذيرد؛ و سپس فرمود: تو گرسته و خسته هستى ، در همين لحظه زمزمه اى نمود، كه متوجّه آن نشدم ، فقط ديدم كه بلافاصله مقدارى غذا و آب به همراه حوله اى حاضرت گرديد.بعد از آن فرمود: از اين طعام ميل كن ، كه خداوند متعال آن را براى تو فرستاده است ، پس مشغول خوردن شدم ، و غذائى لذيذتر و گواراتر از آن نديده بودم .سپس آن شخص دو ركعت نماز به جاى آورد و فرمود: آيا مايل هستى كه به ديار خود باز گردى ؟عرضه داشتم : من كجا و ديار من كجا؟!در همين لحظه دعائى را خواند؛ و دست مبارك خود را به سمت آسمان بلند نمود و اظهار داشت : ((السّاعة ، السّاعة )) پس ناگهان ابرى پديدار شد و آن شخص را مخاطب قرار داد و گفت : ((سلام عليك ، يا ولىّ اللّه و حجّته !)).

و آن شخص پاسخ داد: ((عليك السّلام و رحمة اللّه و بركاتة ، اءيّتها السّحابة السامعة المطيعة )).

و سپس فرمود: قصد چه منطقه اى را دارى ؟ابر پاسخ داد: به سمت طالقان مى روم .

آن شخص فرمود: به اذن خداوند متعال كنار ما، بر زمين فرود آى ، پس ‍ ناگهان ابر فرود آمد؛ و آن شخص دست مرا گرفت و بر روى آن ابر نشانيد.پيش از آن كه ابر پرواز نمايد، آن شخص را به خداوند يكتا و به پيغمبر اكرم و اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم سوگند دادم ، كه خود را معرّفى نمايد؛ و نام خود را بگويد؟پس فرمود: خداوند متعال هيچگاه زمين خود را از حجّت ظاهرى يا حجّت باطنى رها و خالى نمى گذارد؛ و من حجّت ظاهرى خداوند منّان هستم ، من موسى بن جعفر مى باشم .در همين حال من متذكّر امامت و ولايت آن حضرت شدم .سپس ابر پرواز كرد و پس از گذشت لحظاتى كوتاه مرا در طالقان در خيابان و محلّه خودمان پياده كرد.راوى در ادامه حكايت افزود: پس از آن كه هارون الرّشيد داستان را به طور مشروح شنيد، دستور داد تا شخص طالقانى را به قتل رسانند، تا مبادا ديگران بشنوند.(14)

معرفت همسر خانم كبوتر

علىّ بن ابوحمزه ثمالى حكايت نمايد:روزى يكى از دوستان حضرت ابوالحسن امام موسى كاظم عليه السلام به ديدار آن حضرت آمد؛ و حضرتش را به ميهمانى در منزل خود دعوت كرد.امام عليه السلام دعوت دوست خود را پذيرفت و به همراه آن شخص ‍ حركت كرد تا به منزل او رسيد.همين كه حضرت وارد منزل شد، ميزبان تختى را مهيّا نمود و امام كاظم عليه السلام بر آن تخت جلوس فرمود.چون صاحب منزل به دنبال آوردن غذا رفت ، حضرت متوجّه شد كه يك جفت كبوتر زير تخت در حال بازى و معاشقه با يكديگر مى باشند.وقتى صاحب منزل با ظرف غذا نزد حضرن وارد شد، امام عليه السلام در حال خنده و تبسّم مشاهده كرد، از روى تعجّب اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! اين خنده و تبسّم براى چيست ؟حضرت فرمود: براى اين يك جفت كبوترى است ، كه زير تخت مشغول شوخى و بازى هستند، كبوتر نر به همسر خود مى گويد: اى انيس و مونس ‍ من ، اى عروس زيباى من ! قسم به خداوند يكتا! بر روى زمين موجودى محبوبتر و زيباتر از تو نزد من نيست ؛ مگر اين شخصيّتى كه روى تخت نشسته است .صاحب منزل با تعجّب عرضه داشت : آيا شما زبان حيوانات و سخن كبوتران را هم مى فهميد؟امام عليه السلام فرمود: بلى ، ما اهل بيت رسالت ، سخن حيوانات و پرندگان را مى دانيم ؛ و بلكه تمام علوم اوّلين و آخرين به ما داده شده است .(15)

زنده شدن گاو!

علىّ بن مغيره - كه يكى از راويان حديث و از اصحاب امام موسى كاظم عليه السلام مى باشد - حكايت كند:روزى در مِنى و عرفات بوديم كه امام موسى كاظم عليه السلام در مسير راه به زنى برخورد كرد، كه مشغول گريه و زارى بود؛ و نيز كودكان خردسالش در اطراف او گريان بودند.امام كاظم عليه السلام به طور ناشناس نزديك رفت و علّت گريه آنها را جويا شد؟زن اظهار داشت : اى بنده خدا! من داراى فرزندانى خردسال هستم ؛ و تنها سرمايه زندگى براى امرار معاش ما يك گاو بود كه ساعتى قبل مرد؛ به همين جهت ، گريان هستم چون ديگر وسيله امرار معاش نداريم .حضرت فرمود: دوست دارى آن را زنده كنم ؟زن عرضه داشت : بلى .پس حضرت كنارى رفت و دو ركعت نماز خواند و دست خود را به سوى آسمان بالا برد و لبهاى مبارك خود را حركت داد و زمزمه اى نود، كه من نفهميدم چه دعائى را خواند.پس از آن ، امام عليه السلام از جاى بر خاست و به سمت گاو مرده آمد و با پاى مبارك خود بر پهلوى گاو زد.ناگهان گاو زنده گرديد و بلند شد و سر پا ايستاد،همين كه زن چشمش به گاو افتاد - كه زنده شده است - سراسيمه كنان فرياد كشيد: اين شخص ، عيسى بن مريم است .و چون امام كاظم عليه السلام داد و فرياد آن زن را شنيد، سريع حركت نمود و خود را در بين جمعيّت پنهان كرد، تا كسى آن حضرت را نشناسد.(16)

نشانه هائى از امامت

ابوبصير روايت كند:روزى به محضر مبارك امام موسى كاظم عليه السلام وارد شدم و عرضه داشتم : فدايت گردم ، امام چگونه شناخته مى شود و نشانه هاى امامت چيست ؟حضرت فرمود: امات نشانه ها و علامتهاى بسيارى دارد:يكى آن بود كه پدرم انجام داد جريان بينا شدن ابوبصير توسّط امام صادق عليه السلام .و از طرف خداوند متعال به وسيله حضرت رسول صلى الله عليه و آله منصوب و معرّفى شود، همانطور كه امام علىّ عليه السلام را نصب نمود.و ديگر آن كه آنچه از او در هر موضوعى سئوال كنند، جواب آن را بداند و بتواند پاسخ دهد، و با مردم از هر قبيله و نژادى و صاحب هر لغتى كه باشند، سخن گويد.سپس افزود: اى ابوبصير! هم اكنون نشانه اى از آن را مشاهده و ملاحظه خواهى نمود.آن گاه لحظاتى گذشت ، ناگهان شخصى از اهالى خراسان وارد شد و با زبان عربى با حضرت سخن گفت ؛ ولى امام عليه السلام به فارسى و زبان محلّى با آن خراسانى صحبت مى فرمود.مرد خراسانى با حالت تعجّب گفت : يا ابن رسول اللّه ! من با شما به زبان عربى سخن مى گويم ؛ ليكن شما به زبان فارسى صحبت مى فرمائى ؟!حضرت فرمود: اگر ما نتوانيم به زبان فارسى و محلّى با شما سخن گوئيم ؛ پس چه مزيّت و فضيلتى بر ديگران داريم .پس از آن ، حضرت به من خطاب نمود و فرمود: اى ابوبصير! امام به تمام لغات انسانها آشنا است ، و نيز زبان تمام حيوانات را مى فهمد و با آنها سخن مى گويد؛ و كسى كه داراى اين مزايا و اوصاف نباشد، امام نيست .(17)

پرش نان و بلعيدن شير

علىّ بن يقطين - يكى از دوستان و اصحاب امام موسى كاظم عليه السلام كه وزير هارون الرّشيد نيز بود - حكايت كند:روزى هارون الرّشيد بعضى از نزديكان خود و همچنين امام موسى كاظم عليه السلام را براى صرف طعام دعوت كرد؛ و يكى از افراد خود را دستور داد تا بر سر سفره كارى كند كه حضرت موسى كاظم عليه السلام شرمنده و خجل شود.حضرت به همراه يكى از خادمان خود تشريف آورد و در جايگاه خود جلوس فرمود، پس از لحظاتى سفره پهن و غذاها چيده و آماده شد و حاضران مشغول خوردن غذا شدند.و خادم حضرت نيز كنار حضرتش قرار گرفته بود، مشغول خوردن شد و چون مى خواست نانى بردارد با سحر و جادوئى كه شده بود، نان پرواز مى كرد و تمام حاضران مى خنديدند و در ضمن حضرت را مسخره مى كردند.چون چند مرتبه اين كار تكرار شد، حضرت به عكس شيرى كه بر يكى از پرده ها بود خطاب نمود و اظهار داشت : اى شير خدا! دشمن خدا را برگير.ناگهان آن عكس تجسّم يافت و شيرى بزرگ و غضبناك گرديد؛ و سپس ‍ حمله اى نمود و آن شخص ساحر و جادوگر را بلعيد.تمامى افراد در آن مجلس ، با ديدن چنين صحنه اى هولناك ، از ترس و وحشت بيهوش گشته و روى زمين افتادند و شير به حالت اوّليّه خود برگشت .پس از گذشت ساعتى كه حاضران بهوش آمدند، هارون الرّشيد به حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام عرضه داشت : تو را سوگند مى دهم به حقّى كه بر گردنت دارم ، تقاضا نمائى كه شير آن مرد را بازگرداند.حضرت فرمود: اگر عصاى پيغمبر خدا، حضرت موسى عليه السلام آنچه را كه در حضور فرعون بلعيد، بازگردانيد، اين شير هم آن شخص را باز مى گرداند.(18)

احتجاج و غلبه بر رقيب

مرحوم طبرسى در كتاب شريف خود به نام احتجاج آورده است : روزى مهدى عبّاسى با حضور بعضى از علماء اهل سنّت و از آن جمله ابويوسف - كه يكى از علماء برجسته دربار به حساب مى آمد، جلسه اى تشكيل داد؛ و حضرت ابوالحسن امام موسى كاظم عليه السلام را نيز در آن جلسه دعوت كرد.امام كاظم عليه السلام پس از ورود، از ابويوسف مطلبى را پرسيد؛ ولى او نتوانست جواب سئوال حضرت را بدهد.پس از آن ، خطاب به حضرت كرده و اجازه گرفت تا سئوالى را مطرح كند؟امام عليه السلام فرمود: آنچه مايل هستى سؤ ال و مطرح كن .ابويوسف پرسيد: درباره حاجى كه در حال احرام باشد، آيا شرعاً مى تواند از سايه بان استفاده كند؟حضرت فرمود: خير، صحيح نيست . پرسيد: چنانچه خيمه اى را نصب كند و داخل آن رود، چه حكمى دارد؟فرمود: در آن اشكالى نيست .

پرسيد: چه فرقى بين آن دو وجود دارد؟!

حضرت فرمود: درباره زن حايض چه مى گوئى ، آيا نمازهاى خود را بايد قضا كند يا خير؟

جواب داد: خير.

فرمود: آيا روزه هاى خود را بايد قضا نمايد؟

گفت : بلى .

فرمود: چه فرقى بين نماز و روزه مى باشد؟

گفت : در شريعت اسلام حكم آن چنين وارد شده است .

امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: درباره احكام شخص حاجى در حال احرام نيز چنان وارد شده است .در اين لحظه مهدى عبّاسى خطاب به ابويوسف كرد و گفت :اى ابويوسف ! چه كردى ؟ كارى كه نتوانستى انجام دهى ؟!

ابويوسف گفت : او يعنى ؛ امام كاظم عليه السلام - مرا با يك استدلال از پاى درآورد.(19)

مسافر آشنا همراه پاسخ

دو نفر از شيعيان امام موسى كاظم عليه السلام حكايت كنند:علىّ بن يقطين روزى مقدارى اموال و اجناس ، به همراه چند نامه كه مسائلى در آنها از حضرت سئوال شده بود، تحويل ما داد و گفت :دو مركب سوارى تهيّه نمائيد و اين نامه ها و اموال را به مدينه ببريد و تحويل حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام دهيد؛ و جواب نامه ها را دريافت كنيد و بياوريد.و سپس افزود: مواظب باشيد كسى از اين راز آگاه نشود و در طول مسير كاملا با احتياط حركت كنيد، كه مبادا خطرى متوجّه شما شود.آن دو نفر گويند: به كوفه آمديم و دو شتر خريدارى كرديم و زاد و توشه اى تهيّه كرده و با آن اموال سوار شترها شديم و از راه بصره به سوى مدينه منوّره حركت نموديم .در مسير راه بين كوفه و بصره به كاروان سرائى - كه منزلگاه مسافرين بود - رسيديم ، در آن جا فرود آمديم و بارها را پائين آورديم ، علوفه جلوى شترها ريختيم و در گوشه اى كنار بارها نشستيم تا پس از استراحت ، غذا بخوريم .در همين بين سوارى از دور نمايان شد؛ و بسمت ما آمد، چون نزديك ما رسيد، متوّجه شديم كه او حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليه السلام مى باشد.لذا جهت احترام به آن حضرت ، از جاى خود برخاستيم و سلام نموديم .امام عليه السلام پس از آن كه جواب سلام ما را داد، با دست مبارك خود نوشته اى را تحويل ما داد و فرمود: اين جواب مسئله هاى شما است ؛ و از همين جا بازگرديد.سپس آنچه مربوط به حضرت بود تقديم حضرتش كرديم و عرضه داشتيم : يا ابن رسول اللّه ! زاد و توشه ما پايان يافته است ، اجازه فرمائيد وارد مدينه شويم و ضمن اين كه زيارت قبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله را انجام دهيم ، زاد و توشه اى نيز براى بازگشت تهيّه نمائيم ؟

حضرت فرمود: آنچه آذوقه برايتان باقى مانده است ، بياوريد؟

پس باقى مانده آذوقه ها را جلوى حضرت نهاديم ، حضرت با دست پربركت خود آنها را زير و رو كرد و فرمود: اينها شما را تا كوفه مى رساند و در آينده به زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله نائل خواهيد شد.(20)

جزاى بد گمانى بشوهر؛ و النگوى عروس در دريا

سليمان بن عبداللّه حكايت كند:روزى با عدّه اى به منزل حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام وارد شديم و در حضور آن حضرت نشستيم .پس از لحظاتى ، زنى را كه صورتش به عقب برگشته بود، آوردند و از حضرت خواستند كه او را معالجه نمايد.امام كاظم عليه السلام دست راست مبارك خود را بر پيشانى زن و دست چپ را پشت سر او نهاد و سر و صورت او را به حالت طبيعى برگرداند؛ و زن سالم شد.سپس حضرت زن را مخاطب قرار داد و فرمود: مواظب باش بعد از اين مرتكب چنين خلافى نشوى .افراد در مجلس سئوال كردند: يا ابن رسول اللّه ! اين زن چه كار خلافى را انجام داده ، كه دجار اين عقاب شده است ؟امام عليه السلام فرمود: نبايد راز او فاش گردد، مگر آن كه خودش مطرح كند.

هنگامى كه از زن سئوال شد كه چه عملى انجام داده بودى ؟گفت : شوهرم غير از من همسر ديگرى دارد و هر دو در يك منزل هستيم ، در حالى كه هووى من پشت سرم نشسته بود، من بلند شدم تا نماز بخوانم ؛ شوهرم حركت كرد و رفت ، من گمان كردم پيش آن همسرش رفته است ، پس صورت خود را برگرداندم تا ببينم چه مى كنند، هوويم را تنها ديدم و شوهرم حضور نداشت .و چون چنين گمان خلافى را نسبت به شوهرم انجام دادم ، به آن مصيبت گرفتار شدم و به دست مبارك مولايم ، آن عقاب برطرف شد و توبه كردم .(21)

همچنين به نقل از اسحق بن عمّار آورده اند:

هنگامى كه امام موسى كاظم عليه السلام به سوى بصره رهسپار بود، من نيز همراه ايشان در كشتى سوار بودم ، پس چون نزديك شهر مداين رسيديم موج عظيمى دريا را فراگرفت و پشت سر ما كشتى ديگرى بود كه در آن جمعيّتى ، عروسى را به منزل شوهرش مى بردند.ناگهان فريادى به گوش رسيد، حضرت فرمود: چه خبر است ؟اين سر و صداها و فريادها براى چيست ؟گفتند: در آن كشتى ، دخترى را به عنوان عروس به منزل شوهرش مى برند، عروس كنار كشتى رفته و خواسته كه دستهايش را بشويد، ناگهان يكى از النگوهايش داخل آب دريا افتاده است .حضرت فرمود: كشتى را متوقّف نمائيد و ملوان و خدمه آماده كمك و برداشتن النگو باشند.پس از آن ، حضرت به ديواره كشتى تكيه داد و دعائى را زمزمه نمود و سپس ‍ فرمود: ملوان ها سريع پائين روند و النگو را بردارند.اسحاق گويد: در همان حال متوجّه شديم كه آب فروكش كرده و النگو روى زمين آشكار است .بعد از آن ، حضرت افزود: النگو را برداريد و به صاحبش عروس تحويل دهيد؛ و بگوئيد كه خداوند متعال را حمد و سپاس گويد.و چون مقدارى حركت كرديم و از آن محلّ گذشتيم به حضرت عرض كردم : فدايت گردم ، اگر ممكن است دعائى را كه خواندى ، به من تعليم فرما؟امام عليه السلام فرمود: بلى ، ممكن است ؛ مشروط بر آن كه آن دعا را به كسى كه اهليّت ندارد، نياموزى مگر به شيعيانى كه مورد اعتماد باشند؛ و سپس حضرت آن دعا را املا نمود و من نوشتم .(22)

احضار نامه از كوفه و صندوق مخفى

علىّ بن احمد بزّار حكايت كند:در دهه سوّم ماه مبارك رمضان در مسجد كوفه مشغول عبادت بودم ، ناگهان شخصى نامه اى را كه مُهر شده بود و به اندازه چهار انگشت بيشتر نبود، به دستم داد و گفت : اين نامه را حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليه السلام برايت فرستاده است .همين كه نامه را گشودم ، در آن چنين مرقوم فرموده بود:به نام خداوند بخشنده مهربان . وقتى اين نوشته را خواندى ، نامه اى كه ضميمه آن است ، براى خود در جائى امن و مناسب نگه دار و مواظب آن باش تا زمانى كه آن را طلب نمايم .پس نامه را برداشتم و روانه منزل شدم ؛ و يك راست به طرف صندوقخانه رفتم و نامه را در صندوقچه اى - كه مخصوص اشياء قيمتى و نفيس بود - قرار دادم و درب آن را قفل كردم و كسى غير از خودم از پنهان كردن آن اطّلاعى نداشت .چون هنگام مراسم حجّ فرا رسيد، من نيز عازم مكّه معظّمه گرديدم ؛ و در ضمن برنامه هايم به محضر شريف امام كاظم عليه السلام شرفياب شدم .حضرت فرمود: اى علىّ! با آن نامه اى كه تو را بر محافظت آن دستور دادم ، چه كردى ؟عرض كردم : فدايت گردم ، نامه را در صندوقخانه منزلم ، به همراه ديگر وسائل و اشياء قيمتى در صندوقچه اى قرار داده ام و درب آن را قفل زده ام و كسى غير از خودم به آن آگاهى ندارد و كليد آن را نيز همراه آورده ام .امام عليه السلام فرمود: چنانچه نامه را ببينى مى شناسى ؟گفتم : بلى .

پس سجّاده و جانماز خود را بلند نمود و نامه اى را كه زير آن موجود بود، برداشت و به من داد و فرمود: اين همان نامه است ، بگير و مواظب آن باش .وقتى نامه را گرفتم ديدم ، همان نامه اى است كه حضرت در مسجد كوفه برايم فرستاده بود.لذا بسيار تعجّب كردم و با خود گفتم : چه كسى از آن اطّلاع داشته ، با اين كه كليد قفل صندوق همراه من بوده است ؟!چگونه و به چه وسيله اى نامه همراه حضرت مى باشد، با اين كه به كوفه نيامده است ؟!(23)

آشنائى به كتابهاى آسمانى و هدايت نصرانى

يكى از اصحاب امام موسى كاظم عليه السلام - به نام يعقوب بن جعفر - حكايت نمايد:روزى در محضر مبارك آن حضرت بودم ، كه مردى نصرانى وارد شد و اظهار داشت : من از ديارى دور دست ، با تحمّل سختى ها و مشقّت آمده ام .وسپس افزود: نزديك سى سال است ، كه از خداوند خواسته ام تا مرا به بهترين و كاملترين اديان راهنمائى نموده ؛ و نيز به برترين بندگان هدايتم فرمايد.تا آن كه شبى در خواب شخصى را ديدم ، كه بيان اوصاف و فضايل مردى را در حوالى شهر دمشق مى كرد؛ پس چون از خواب بيدار شدم رهسپار دمشق گشتم ؛ و چون آن مرد را يافتم ، پس از صحبتهاى مفصّل ، گفت : گمشده تو در يثرب - شهر مدينه - است ؛ و چون وارد يثرب شوى از شخصيّتى به عنوان موسى بن جعفر عليهما السلام سئوال كن كه منزلش كجاست ؟و چون او را يافتى به مقصود خويش خواهى رسيد.و اكنون به محضر شما آمده ام .راوى گويد: مرد نصرانى در حالى جريان را تعريف مى كرد، كه ايستاده و بر عصاى خود تكيه زده بود؛ و در پايان اظهار داشت : اگر اجازه بفرمائى دست به سينه بنشينم .امام عليه السلام اظهار داشت : اجازه نشستن دارى ولى بدون دست به سينه ، بلكه آزاد و راحت باش .پس نشست و گفت : آن مردى كه شما را به من معرّفى نمود سلام رساند، آيا جواب سلام او را نمى دهى ؟امام كاظم عليه السلام فرمود: خداوند او را هدايت فرمايد؛ تا زمانى كه به دين اسلام نگرويده باشد جواب سلام ندارد.نصرانى سئوال كرد: حم و الكتاب المبين إ نّا اءنزلناه فى ليلة مباركة إ نّا كنّا منذرين فيها يفرق كلّ اءمر حكيم ، تفسيرش چيست ؟حضرت فرمود: امّا حم مقصود محمّد صلى الله عليه و آله مى باشد، در كتابى كه بر هود عليه السلام نازل شده ، موجود است ؛ و امّا الكتاب المبين امير المؤمنين علىّ عليه السلام مى باشد؛ و امّا ليلة مباركة حضرت فاطمه سلام اللّه عليها است ؛ و امّا فيها يفرق كلّ اءمر حكيم يعنى ؛ خير كثير از فاطمه سلام اللّه عليها خارج مى شود، كه همه آنها حكيم خواهند بود.سپس امام كاظم صلوات اللّه عليه نصرانى را مخاطب قرار داد و فرمود: اسم مادر حضرت مريم سلام اللّه عليها چيست ؟ و در چه روزى روح حضرت عيسى عليه السلام دراو دميده شد؟ و در چه روزى ، و چه زمانى به دنيا آمد؟نصرانى گفت : نمى دانم .

امام عليه السلام فرمود: نام مادر حضرت مريم سلام اللّه عليها ((مرثا)) بود، كه در زبان عرب به معناى ((وهيبة )) است ؛ و در روز جمعه هنگام زوال ظهر آبستن شد، كه خداوند اين روز را گرامى داشت ؛ و نيز پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله آن را به عنوان عيد بزرگ مسلين معرّفى نمود.و حضرت عيسى عليه السلام قبل از ظهر، روز سه شنبه ، در كنار رود فرات به دنيا آمد.سپس نصرانى پس از مطالبى ، به حضرت عرضه داشت : اسم مادر من به زبان سريانى و عربى چه بوده است ؟حضرت فرمود: نام مادرت عنقاليّة ؛ ونام جدّه ات عُنقورة ؛ ونام پدرت عبدالمسيح بوده است .نصرانى گفت : صحيح و درست بيان نمودى ، اكنون به فرما كه اسم جدّم چه بوده است ؟حضرت فرمود: نام جدّت جبرئيل بود، كه عدّه اى از لشكريان شام او را غافلگير كرده و به شهادتش رساندند.نصرانى اين بار سئوال كرد: اسم من چه مى باشد؛ و اكنون چه نامى را برايم انتخاب مى نمائى ؟امام كاظم عليه السلام فرمود: نام تو عبدالصّليب است ، كه نام عبداللّه را برايت بر گزيده ام .در اين هنگام نصرانى اسلام را پذيرفت ؛ و شهادتين را به طور كامل و مشروح بر زبان جارى نمود؛ وصليبى را كه به گردن آويزان كرده بود در آورد؛ و اظهار داشت : دستور بفرمائيد كه صدقات و مبرّات خود را به چه كسى به پردازم .حضرت فرمود: مدّتى قبل يك نفر از نصارى آمد و مسلمان شد كه در رفاه و نعمت فراوانى بسر مى برد، برويد و با هم زدگى نمائيد.شخص تازه مسلمان گفت : يا ابن رسول اللّه ! من يكى از ثروتمندان بزرگ و معروف هستم و اموال گوناگون بسيارى را در ديار خود رها كرده ام ، اكنون هر دستورى را صادر فرمائى آماده انجام آن هستم .در پايان امام كاظم عليه السلام او را موعظه و راهنمائى نمود، كه يكى از مسلمانان خوب و متديّن قرار گرفت .(24)

جبران خسارت ملخها

پيرمردى كهن سال به نام عيسى فرزند محمّد قرطى - كه در حدود نود سال عمر داشت ، حكايت كند:در سالى از سالها داخل زمين كشاورزى خود خربزه و خيار كشت كرده بودم ؛ و كنار زمين چاهى به نام ((اُمّ عظام )) قرار داشت .همين كه كشت جوانه زد و رشد كرد، ناگهان ملخهاى بسيارى هجوم آوردند و تمامى زراعت نابود كردند، كه بيش از صد و بيست دينار بر من خسات وارد شد، بسيار ناراحت و افسرده خاطر گشتم .روزى گوشه اى در همان زمين كشاورزى نشسته بودم ، ناگهان چشمم افتاد به جمال نورانى و مبارك حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام ، به احترام آن حضرت از بر خاستم .حضرت بر من سبقت گرفت و سلام كرد و سپس فرمود: حالت چطور است ؟ و در چه وضعيّتى هستى ؟

عرض كردم : ملخها حمله كردند و تمامى زراعت و سرمايه مرا نابود ساختند.فرمود: چه مقدار خسارت وارد شده است ؟گفتم : صد و بيست دينار، غير از آنچه زحمت كشيده ام .فرمود: اگر يك صد و پنجاه دينار به تو داده شود، قانع هستى ؟عرض كردم : دعا فرمائيد تا خداوند بركت عنايت نمايد.پس از آن ، امام موسى كاظم عليه السلام دعائى را زمزمه نمود و آنگاه حركت كرد و رفت .وقتى امام موسى كاظم عليه السلام خداحافظى كرد و رفت ، من مشغول كشاورزى و آبيارى زمين شدم ؛ و بيش از آنچه اميدوار بودم ، خداوند متعال به بركت دعاى حضرت ، عطا نمود، كه بيش از دههزار دينار به دست آوردم .(25)

شناخت دينار گمشده

مرحوم إ ربلى و ديگر بزرگان رضوان اللّه عليهم به نقل از اصبغ بن موسى آورده اند:روزى به قصد زيارت ، امام موسى كاظم عليه السلام حركت كردم ، يكى از آشنايان كيسه اى - كه مقدارى سكّه درون آن بود - تحويل من داد تا با مقدار وجهى كه از خود داشتم ، تحويل حضرت دهم .همين كه وارد مدينه منوّره شدم ، خود را شستشو دادم ؛ و نيز سكّه هائى را كه همراه داشتم شستم و با مشگ و عطر خوشبو نمودم ؛ و چون سكّه هاى دوستم را شمارش كردم ، 99 عدد بود، لذا يكى از خودم بر آنها افزودم ؛ و سپس شبانه محضر مبارك آن حضرت شرفياب شدم .چون مقدارى نشستم و صحبتهائى با حضرت انجام گرفت ، در نهايت عرض كردم : فدايت گردم ، هديه اى تقديم حضورتان مى كنم ، اميد وارم قبول فرمائيد.امام عليه السلام اظهار داشت : آنچه هست ، بياور.سكّه هاى خود را تقديم حضرت كردم و سپس عرضه داشتم : فلانى - كه از شيعيان و از دوستان شما است - نيز كيسه اى را براى شما فرستاده است .حضرت فرمود: آن را هم بياور، پس كيسه دوستم را نيز تحويل امام عليه السلام دادم .حضرت كيسه را گرفت و آن را باز نمود و سكّه ها را روى زمين ريخت ؛ و با دست مبارك خود آنها را پخش كرد و سپس آن سكّه خودم را كه درون كيسه انداخته بودم تا صد عدد كامل شود برداشت ، و به من داد و فرمود:فلانى سكّه ها را با وزن براى ما فرستاده است ، نه با عدد و همان 99 عدد درست بوده است .(26)

معرفت نجات بخش انسان است

بسيارى از بزرگان در كتابهاى خود آورده اند:شخصى به نام حسن بن عبداللّه ، فردى زاهد و عابد بود و مورد توجّه عامّ و خاصّ قرار داشت .روزى وارد مسجد شد، امام موسى كاظم عليه السلام نيز در مسجد حضور داشت ، همين كه حضرت او را ديد فرمود: نزد من بيا.چون حسن بن عبد اللّه خدمت امام عليه السلام آمد، حضرت به او فرمود: اى ابوعلىّ! حالتى كه در تو هست ، آن را بسيار دوست دارم و مرا شادمان كرده است و تنها نقص تو آن ست كه شناخت و معرفت ندارى ، لازم است آن را جستجو كنى و بيابى .حسن اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! فدايت گردم ، معرفت چيست و چگونه به دست مى آيد؟فرمود: برو نسبت به مسائل دين فقيه شو و اهل حديث باش .حسن توضيح خواست كه از چه كسى معرفت بياموزم ؟حضرت فرمود: از فقهاء و دانشمندان اهل مدينه بياموز، و چون مطلبى را فراگرفتى ، آن را نزد من آور تا راهنمائيت كنم .حسن بن عبداللّه حركت نمود و مسائلى را از علماء فراگرفت و نزد حضرت باز گشت ، وقتى حضرت چنين حالتى را از او ديد، فرمود: برو معرفت را فراگير و آن را بشناس .اين حركت چند بار تكرار شد، تا آن كه روزى امام موسى كاظم عليه السلام در مزرعه اش بود، حسن با حضرت ملاقات كرد و گفت : فرداى قيامت در پيشگاه خداوند بر عليه تو شكايت مى كنم ، مگر آن كه مرا بر شناسائى حقيقت معرفت ، هدايت و راهنمائى كنى ؟بعد از آن ، امام عليه السلام فرمود: اوّلين امام و خليفه رسول اللّه اميرالمؤمنين علىّ عليه السلام است ؛ و سپس امام حسن ، امام حسين ، امام علىّ ابن الحسين ، امام محمّد باقر، امام جعفر صادق (صلوات اللّه و سلامه عليهم ). حسن گفت : يا ابن رسوال اللّه ! امام امروز كيست ؟حضرت فرمود: من امام و حجّت خدا هستم .گفت : آيا دليل و نشانه اى دارى كه با آن استدلال كنم ؟فرمود: نزد آن درخت برو، و بگو كه موسى بن جعفر مى گويد: حركت كن و به سوى من بيا.حسن گويد: به خداوند قسم ، چون نزديك درخت آمدم ؛ و پيام حضرت را رساندم ، ديدم زمين شكافت و درخت به سوى حضرت حركت كرد تا آن كه جلوى آن بزرگوار آمد و ايستاد، سپس امام عليه السلام به درخت اشاره نمود: برگرد، پس آن درخت برگشت .(27)

برخورد متفاوت با افراد

محدّثين و مورّخين حكايت كرده اند:روزى امام موسى بن جعفر عليهما السلام در حالى كه سوار بر الاغى بود، وارد دربار خليفه شد و دربان با عزّت و احترام با حضرت برخورد كرد، به طورى كه تمام افراد حاضر نيز احترام شايانى از آن حضرت به جاى آوردند.يكى از افراد مخالف - به نام نفيع انصارى - به آن دربان - كه عبدالعزيز نام داشت - گفت : چرا مردم نسبت به اين مرد اين همه احترام و تكريم مى كنند، تصميم دارم او را رسوا و شرمسار كنم .عبدالعزيز گفت : از تصميم خود منصرف شو؛ چون اين افراد از خانواده اى هستند كه هميشه جواب مناسب همراه دارند، آن وقت يك عمر در ننگ و عار خواهى ماند.با اين حال همين كه امام كاظم عليه السلام از نزد خليفه بيرون آمد، نفيع انصارى افسار الاغ حضرت را گرفت و پرسيد: تو كيستى ؟امام عليه السلام فرمود: اين چه سئوالى است ، كه مطرح مى كنى ؟!و سپس افزود: چنانچه نسب مرا بخواهى ، من فرزند محمّد حبيب اللّه ، فرزند اسماعيل ذبيح اللّه ، و فرزند ابراهيم خليل اللّه هستم .و اگر از شهر و ديار من سئوال مى كنى ، شهر من همان جائى است كه خداوند بر تو و بر همه مسلمين واجب گردانيده است كه براى انجام مناسك حجّ به آن جا روند.و اگر از جهت خانواده و قبيله ام جويا هستى ؛ پس سوگند به خدا، دوستان من نسبت به تو و هم كيشانت ناخورسند مى باشند تا جائى كه به حضرت رسول صلى الله عليه و آله گفتند: هم كيشان ما را از قريش جدا گردان و ما نمى خواهيم با آنها زندگى كنيم .و چنانچه از جهت شهرت و مقام مرا مى طلبى ؛ ما همان خانواده و اهل بيتى هستيم كه خداوند متعال دستور داده است كه با اين جملات : ((اللّهمّ صلّ علىّ محمّد و آل محمّد)) در هر نماز واجب ، يادى از ما شود.و آنگاه فرمود: پس بدان ، كه ما آل واهل بيت محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله هستيم ، اكنون الاغ را رها كن .

پس نفيع انصارى افسار الاغ را رها كرد؛ و با ذلّت و خوارى تمام ، خود را عقب كشاند.(28)



برخورد با دشمن دوست نما

فضل بن ربيع حكايت كند:روزى هارون الرّشيد با حالت غضب ، شمشير به دست بر من وارد شد و گفت : همين الا ن بايد اين حجازى بعنى ؛ حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام را در هر حالتى كه هست ، امانش ندهى و او را اين جا حاضر كنى .پس من به سوى محلّ سكونت حضرت حركت كردم تا آن كه به خانه اى كه با حصير و شاخه هاى درخت خرما درست شده بود، رسيدم ؛ غلام سياهى در آن جا حضور داشت ، گفتم : اجازه ورود بر مولايت را مى خواهم ؟غلام گفت : مولاى من حاجب و دربان و وزير ندارد، بيا داخل ، چون وارد منزل شدم ، پس از عرض سلام ، گفتم : هارون الرّشيد شما را طلب كرده است .امام كاظم عليه السلام فرمود: مرا با هارون چه كار است ؟!آيا با آن همه نعمت كفايت نمى كند؟و پس از آن ، با سرعت حركت نمود و اظهار داشت : اگر جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله نفرموده بود: تبعيّت از سلطان در حالت تقيّه واجب است ، هرگز نمى آمدم .عرضه داشتم : يا ابن رسول اللّه ! آماده عقوبت و شكنجه هارون باشيد، چون كه بسيار غضبناك بود.حضرت فرمود: همراه من كسى است كه مالك تمام دنيا و آخرت است ، و هارون الرّشيد امروز نمى تواند كمترين آسيبى را به من وارد نمايد، انشاءاللّه تعالى .و سپس دست مبارك خود را اطراف سر خود سه مرتبه چرخانيد و زمزمه اى كرد كه من متوجّه آن نشدم .سپس حركت كرديم و همين كه جلوى دارالا ماره رسيديم حضرت بيرون ايستاد ومن بر هارون الرّشيد وارد شدم ، ديدم همانند مادر بچّه مرده ناراحت و سرگردان است ؛ و چون چشمش بر من افتاد گفت : آيا پسر عمويم را آوردى ؟

گفتم : بلى .

اظهار داشت : آسيبى كه به او نرسانده اى ؟

گفتم : خير.

گفت : بگو: وارد شود.

چون حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام وارد شد، هارون از جاى خود حركت كرد و به استقبال حضرت رفت و او را در آغوش گرفت و با يكديگر معانقه كردند.سپس هارون الرّشيد به حضرت خطاب كرد و گفت : اى پسر عمو! خوش ‍ آمدى ؛ و آن گاه حضرت را با احترام و تكريم كنار خود نشانيد و اظهار داشت : چه شده است كه با ما قطع رابطه كرده اى ؛ و به ملاقات ما نمى آئى ؟امام عليه السلام فرمود: چون رياست و نعمت تو فراوان گشته است و علاقه مند به دنيا گشته اى .پس از آن ، هارون دستور داد تا هداياى متعدّد و ارزشمندى براى حضرتش ‍ آماده كنند؛ و سپس آن هدايا را تحويل امام كاظم عليه السلام داد.حضرت فرمود: اگر نمى خواستم به جوانان بنى هاشم در امر ازدواجشان كمك كنم تا نسل آنها افزايش يابد، اين هدايا را نمى پذيرفتم ؛ و سپس ‍ حركت نمود و رفت .فضل بن ربيع در ادامه اين حكايت افزود: چون حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام از دربار خليفه خارج شد و رفت ، به هارون الرّشيد گفتم : تو تصميم تعذيب و جسارت داشتى ، ولى اكنون هدايائى گرانبها تقديمش ‍ كردى ؛ و نيز با عزّت و احترام راهى منزل خويش گرديد؟هارون الرّشيد در جواب اظهار داشت : همين كه تو را به دنبال او فرستادم ، چند نفر ناشناس و مسلّح بر من وارد شدند و همگى گفتند: چنانچه آسيبى به موسى بن جعفر عليهما السلام برسانى ، تمام كاخ و اهل آن را نابود مى گردانيم ؛ پس سعى كن با او به نيكى و احسان برخورد نمائى .فضل بن ربيع گويد: پس از گذشت چند صباحى خدمت امام موسى كاظم عليه السلام رفتم و عرضه داشتم : چگونه شرّ هارون الرّشيد را از خودت دفع و برطرف نمودى ؛ و به حمد اللّه هيچ آسيبى به شما نرسيد؟امام عليه السلام در جواب فرمود: دعاى جدّم حضرت اميرالمؤمنين ، علىّ بن ابى طالب عليه السلام را خواندم و خداوند مرا كفايت نمود.(29)

نابودى يا كمك و كار با ظلمه

صفوان جمّال - كه يكى از اصحاب و دوستان امام موسى كاظم عليه السلام است - حكايت كند:روزى در محضر مبارك آن حضرت بودم ، كه يكى از مؤمنين به نام زياد بن مروان عبدى - كه در دستگاه حكومت بنى العبّاس همكارى داشت - به مجلس آن حضرت وارد شد.امام كاظم عليه السلام به او خطاب كرد و فرمود: آيا با آنها همكارى و هماهنگى در كارها داريد؟زياد گفت : آرى ، اى مولا و سرورم !

امام عليه السلام فرمود: چرا چنين مى كنى ؟!گفت : اى سرورم ! من مردى آبرودار و آبرومندم ، و نيز عائله مند مى باشم ؛ و مال و ثروتى هم ندارم كه تاءمين معاش و زندگى كنم .حضرت فرمود: اى زياد! به خداى يكتا سوگند، چنانچه از آسمان به زمين بيفتم و قطعه قطعه گردم و گوشتهاى بدنم را پرندگان جدا كنند، اين برايم بهتر است تا آن كه با اين اين ظالمان همكارى و معاشرت داشته باشم .صفوان گويد: پرسيدم : يا ابن رسول اللّه ! پس در چه صورتى مى توان با آنها همكارى نمود؟امام عليه السلام فرمود: در صورتى مى توان كنار آنها بود و با آنها همكارى نمود كه براى نجات مؤمنى يا آزادى اسيرى باشد، كه در چنگال آنها گرفتار باشد.و در غير اين صورت ، خداوند متعال به كمك دهندكانِ ظالمان وعده عذاب دردناك داده است .بعد از آن ، امام عليه السلام افزود: پس مواظب باش ، كه خداوند متعال شاهد و ناظر همه حالات و همه كارها است ؛ و آنچه را كه اراده نمايد، انجام مى دهد.(30)

مرگ گريه كننده قبل از مريض

مرحوم راوندى رحمة اللّه عليه در كتاب شريف خود آورده است :يكى از فرزندان حضرت ابوالحسن ، امام موسى بن جعفر عليهما السلام ، به نام حسن بن موسى گويد:عمويم محمّد بن جعفر سخت مريض شد و در بستر مرگ قرار گرفت . خانواده اش و بعضى از دوستان و آشنايان ، اطراف بسترش حضور يافته بودند؛ و از آن جمله برادرش ، اسحاق بن جعفر بود كه بسيار بى طاقتى مى كرد و مى گريست .در همين بين ، پدرم ، امام موسى كاظم عليه السلام وارد شد و در گوشه اى از اتاق نزديك بستر برادرش ، محمّد بن جعفر جلوس فرمود؛ و پس از دلجوئى افراد، لحظاتى به چهره مريض و ديگر حاضران نگريست و سپس برخاست و از اتاق خارج گشت .حسن گويد: من نيز همراه آن حضرت حركت كردم و در بين راه به وى گفتم : اهل منزل شما را سرزنش مى كنند، كه برادرت با اين حالت در سكرات مرگ قرار گرفته است و آن وقت شما او را تنها رها مى كنى و مى روى ؟امام عليه السلام فرمود: اى حسن ! آن كه گريه مى كرد و بسيار اظهار ناراحتى مى نمود، قبل از مريض مى ميرد؛ و مريض خوب خواهد شد و در عزاى برادرش ، اسحاق ناراحتى و گريه خواهد نمود.حسن افزود: پس از گذشت يكى دو روز، عمويم محمّد بن جعفر خوب و سالم شد و برادرش ، اسحاق سخت مريض گرديد و در بستر مرگ قرار گرفت .بستگان و آشنايان گرد بستر او جمع شده و مى گريستند و از آن جمله برادرش محمّد بود.و در نهايت طبق فرمايش امام عليه السلام اسحاق در چنگال مرگ قرار گرفت و از دنيا ررحلت نمود؛ و برادرش محمّد در ماتم و عزاى او گريه مى كرد.و در حقيقت پيش گوئى امام موسى كاظم عليه السلام صحيح و درست در آمد.(31)

انواع درد دندان و درمان آن

مرحوم كلينى رحمة اللّه عليه ، به نقل يكى از راويان حديث و اصحاب امام موسى كاظم عليه السلام حكايت كند:روزى در محضر شريف آن حضرت بودم كه آن بزرگوار پيرامون ناراحتى لثّه ها و انواع درد دندان و داروى آن مطالبى بيان فرمود، اينكه : چنانچه دندانت خورده شده و توخالى باشد، چند دانه گندم را پوست مى كنى ، سپس آنها را خيسانده و عصاره آنها را مى گيرى و چند قطره از آن عصاره را داخل آن دندانى كه سوراخ شده است و درد مى كند، مى چكانى .و آنگاه پنبه اى را به آن آغشته مى نمائى و درون همان دندان قرار مى دهى و به مدّت سه شب اين كار را انجام خواهى داد تا ان شاءاللّه درد آن برطرف گردد، ضمن آن كه بايد بر پشت بخوابى .ولى اگر دندان خوردگى ندارد و فقط باد در آن افتاده است ، بايد به مدّت سه شب ، دو يا سه قطره از همان عصاره گندم را داخل گوشى كه سمت آن دندان دردناك قرار دارد بچكانى تا ان شاءاللّه به اذن خداوند بهبودى حاصل شود.همچنين امام موسى كاظم درباره ناراحتى دهان و خونريزى لثّه ها و فشار خون فرمود:يك عدد حنظله هندوانه ابوجهل كه تازه زرد شده باشد، پيدا مى كنى و آن را در قالب گِل قرار مى دهى و سپس گوشه اش از آن را سوراخ و با چاقو درون آن را به آرامى مى تراشى .پس از آن ، مقدارى سركه خرمائى كه زياد ترش باشد با آن مخلوط كرده و روى آتش مى گذارى تا خوب بجوشد و مانند شيره گردد.به محض اين كه سرد شد، به اندازه يك انگشت از آن را برداشته و داخل دهان و لثه ها را خوب به وسيله آن ماساژ داده ؛ و سپس با سركه مضمضه مى نمائى .و اين روش را چندين مرتبه انجام مى دهى تا ان شاءاللّه ناراحتى لثه ها و دهان برطرف گردد.(32)

مناظره با هارون ؛ و فرق سادات هاشمى و عبّاسى

مرحوم شيخ صدوق و شيخ مفيد و ديگر بزرگان در كتابهاى مختلف حكايت كرده اند:(33)

حضرت ابو الحسن ، امام موسى بن جعفر عليهما السلام در جمع بعضى از اصحاب خاصّ، فرمود:روزى هارون الرّشيد مرا احضار كرد و چون بر او وارد شدم سلام كردم ، وى پس از آن كه جواب سلام مرا داد؛ گفت : آيا ممكن است دو خليفه از مردم ماليات دريافت نمايند؟!گفتم : مواظب باش و تقواى الهى را رعايت نما، مبادا سخن بى محتواى دشمنان ما را بپذيرى ، اگر صلاح مى دانى حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله بخوانم !هارون گفت : مانعى نيست .اظهار داشتم : پدرم از پدران بزرگوارش ، از جدّم رسول خدا صلوات اللّه عليهم نقل فرمود: همانا چنانچه بدن خويشان با يكديگر تماس پيدا كنند، تحريك و آرامش به وجود مى آورد؛ بنابر اين دستت را در دست من قرار ده ؛ و سپس جلو رفتم و هارون دست مرا گرفت و كنار خود نشانيد و گفت : ديگر وحشتى نداشته باش ، راست گفتى و نيز جدّت راست گفته است ، سكون و آرامش پبدا كردم و دوستى تو در دلم جاى گرفت ، اكنون سئوال هايى را مطرح مى كنم كه كسى پاسخ آن ها را نمى داند، چنانچه جواب صحيحى دادى ، تو را آزاد مى گذارم و پس از اين ، سخن هيچ كسى را بر عليه تو اهميّت نمى دهم .گفتم : آنچه مى خواهى سئوال كن ، اگر در امان بودم پاسخ مى گويم .هارون اظهار داشت : چناچه راست گفتى و جواب از روى تقيّه نبود در امان خواهى بود.و سپس گفت : به چه دليلى شما بر ما ترجيح داده شده ايد؛ و بر ما برترى داريد؟ و حال آن كه ما و شما از نسل عبدالمطّلب هستيم و پسر عمو خواهيم بود.در پاسخ گفتم : به جهت آن است كه عبداللّه و ابو طالب از يك پدر و مادر بوده اند؛ ولى عبّاس ، مادرش غير از مادر آن دو نفر بود و فقط از جهت پدر يكى هستند.سپس گفت : چگونه به خود اجازه مى دهيد كه مردم شما را پسران حضرت رسول بنى الرّسول نامند و حال آن كه شماها فرزندان علىّ بن ابى طالب عليه السلام هستيد و انسان از ناحيه پدر به اجداد خود منسوب مى شود و مادر نقشى ندارد؟در جواب هارون چنين اظهار داشتم : چنانچه رسول اللّه صلى الله عليه و آله زنده گردد و دختر تو را براى خود خواستگارى نمايد، آيا قبول مى كنى ؟پاسخ داد: بلى .

گفتم : ولى چنانچه از من خواستگارى نمايد، نمى پذيرم .

هارون گفت : چرا؟

جواب دادم : چون من توسّط او متولّد شده ام ، ليكن تو از ديگرى به دنيا آمده اى .

پس از آن ، هارون الرّشيد پرسيد: چگونه خود را ذرّيّه رسول اللّه مى ناميد؛ و حال آن كه ذرارى شخص به وسيله مرد شناخته مى شود و شماها فرزندان دختر رسول اللّه مى باشيد؟

از او خواستم تا از جواب اين سئوال مرا معذور دارد، ولى او نپذيرفت و اصرار ورزيد تا پاسخ گويم ؛ و نيز افزود: شما فرزندان علىّ ابن ابى طالب عليه السلام هستيد؛ چرا خودتان را رئيس و رهبر مسلمين و ذرارى رسول اللّه - صلوات اللّه عليه - معرّفى مى كنيد؟!در جواب گفتم : به خدا پناه مى برم از شرّ شيطان ، خداوند عيسى عليه السلام را از ذرّيّه حضرت ابراهيم و داود و موسى و سليمان عليهم السلام معرّفى كرده است ، اكنون بگو كه عيسى كيست ؟

هارون پاسخ داد: عيسى پدر نداشت .

گفتم : بنابر اين از طريق مادرش ، مريم از ذرارى انبياء عليهم السلام قرار گرفته است .

و همچنين ما نيز از طرف مادر ذرّيّه پيغمبر خدا مى باشيم ، آيا كفايت مى كنى يا بيفزايم ؟

گفت : توضيح بيشترى بده ؟

گفتم : آن هنگامى كه رسول خدا صلوات اللّه عليه خواست با نصارى مباهله نمايد، اظهار داشت : فقط پسران و زنان و خودمان باشيم و درباره يكديگر نفرين نمائيم ؛ و تنها امام حسن ، حسين ، علىّ و زهراء عليهم السلام را همراه برد؛ پس همانطور كه امام حسن و حسين را فرزند خود ناميد، ما هم فرزند و ذرّيّه او هستيم .در پايان ، هارون الرّشيد مرا تحسين كرد و گفت : مشگلات و خواسته هاى خود را مطرح نما كه برآورده خواهد شد.گفتم : اوّلين خواسته من اين است كه اجازه دهى پسز عمويت به حرم جدّش ، كنار اهل عيالش باز گردد؟در جواب اظهار داشت : بررسى كنيم .

در ادامه روايت گفته شده است كه هارون دستور داد تا حضرت را نزد سندى بن شاهك محبوس نمايند.(34)

ادرار كجا و گناه از كيست ؟

در كتابهاى مختلفى وارد شده است :در يكى از سالها ابوحنيفه - كه رهبر و امام فرقه حنفى ها از اهل سنّت مى باشد - در زمان امام جعفر صادق عليه السلام وارد مدينه طيّبه گرديد و به قصد ديدار آن حضرت راهى منزلش شد؛ و در راهروى منزل حضرت به انتظار اجازه ورود، نشست .در همين بين ، كودك خردسالى از منزل امام عليه السلام بيرون آمد، ابوحنيفه از او پرسيد: در شهر شما شخصى غريب كجا مى تواند ادرار و دفع حاجت كند؟كودك كنار ديوار نشست و بر آن ديوار تكيه زد و سپس اظهار نمود: كنار نهر آب ، زير درختان ميوه دار، كنار ديوار مساجد، در مسير و محلّ عبور اشخاص ، رو به قبله و پشت به قبله نباشد؛ و غير از اين موارد هر كجاى ديگر باشد مانعى ندارد.ابوحنيفه گويد: چنين جوابى از آن كودك براى من تعجّب آور بود، پرسيدم : نام تو چيست ؟گفت : من موسى ، پسر جعفر، پسر محمّد، پسر علىّ، پسر حسين پسر، علىّ، پسر ابوطالب هستم .گفتم : گناه از چه كسى است و چگونه سرچشمه مى گيرد؟فرمود: گناه و خطا يكى از اين چند حالت را دارد:يا از طرف خداوند بايد باشد، كه صحيح و سزاوار نيست كه خداوند متعال سبب و باعث گناه بنده اش گردد؛ و سپس او را مورد عذاب قرار دهد.يا آن كه از طرف خداوند و بنده مى باشد، كه آن هم صحيح نيست چون كه قبيح است شريكى مانند خداوند، شريك ضعيف خود را بر انجام گناه عذاب كند.و يا آن كه گناه و خطا از خود انسان سر مى زند، كه حقّ مطلب نيز همين است .پس اگر خداوند عذاب نمايد، حقّ دارد؛ و اگر عفو نمايد و ببخشد از روى فضل و كرم و محبّت او نسبت به بنده اش مى باشد.(35)

ضرورت سبزى همراه غذا

شخصى به نام موّفق مداينى گويد:روزى حضرت ابوالحسن ، امام موسى بن جعفر عليهما السلام ، جدّ مرا جهت صرف ناهار دعوت نمود.جدّم گفت : چون موقع صرف غذا فرا رسيد و سفره را پهن كردند، نشستيم كه غذا بخوريم ، حضرت متوجّه شد كه سبزى خوردن سر سفره نيست ، دست از خوردن غذا كشيد و به غلام و پيش خدمت خود فرمود: آيا نمى دانستى سفره اى كه در آن سبزى نباشد غذا نمى خورم ، سريع مقدارى سبزى بياور.غلام حضرت رفت و پس از لحظه اى مقدارى سبزى آورد و جلوى امام كاظم عليه السلام نهاد، و حضرت شروع نمود غذاى خود را به همراه سبزى ميل نمايد.(36)

برخورد با دشمن نادان

ابوالفرج اصفهانى در كتاب مقاتل الطالبيّين خود آورده است :روش و اخلاق امام موسى كاظم عليه السلام چنين بود كه اگر كسى پشت سر حضرتش حرفى زشتى مى زد و بدگوئى مى كرد، امام عليه السلام اظهار ناراحتى نمى كرد، بلكه هديه اى برايش مى فرستاد.همچنين مورّخين در كتابهاى مختلفى آورده اند:يكى از فرزندان عمر بن خطّاب هرگاه امام كاظم عليه السلام را ملاقات مى كرد، به امام علىّ عليه السلام دشنام و ناسزا مى گفت و بدين شيوه حضرت را مورد آزار و اذيّت قرار مى داد. و مرتّب دوستان و اطرافيان حضرت مى گفتند: يا ابن رسول اللّه ! اجازه فرمائيد تا او را مجازات و نابود كنيم ، و ليكن امام عليه السلام از اين كار جلوگيرى مى نمود؛ و مانع مجازات او مى گرديد. روزى حضرت از دوستان خود پرسيد: محلّ كار اين شخص ‍ كجاست ؟ و چه مى كند؟عرضه داشتند: در اطراف مدينه مزرعه اى دارد، روزها در آنجا مشغول كشاورزى است . حضرت سوار مركب الاغ خود شد و به سوى مزرعه آن شخص بد زبان ، رهسپار گشت ؛ و چون به مزرعه رسيد، با الاغ وارد زراعتها و محصول او گرديد.آن شخص با ديدن چنين صحنه اى ، فرياد كشيد: زراعت ما را لگدمال نكن ؛ ولى حضرت به راه خود ادامه داد تا نزديك او رسيد و سپس از الاغ پياده شد و كنارش نشست و با او مشغول شوخى و مزاح گرديد؛ و بعد از آن فرمود: چقدر براى اين زراعت هزينه كرده اى ؟گفت : صد دينار، حضرت فرمود: براى درآمد و سود از آن ، چه مقدار آرزو و اميد دارى كه بهره ببرى ؟در پاسخ گفت : علم غيب نمى دانم ، حضرت فرمود: پرسيدم : چه مقدار آرزومندى ؟آن شخص گفت : دويست دينار. امام عليه السلام سيصد دينار به او داد و با ملاطفت فرمود: درآمد زراعت هم مال خودت باشد. ناگاه آن شخص با مشاهده چنين برخورد، تعجّب كرده ؛ و پيشانى حضرت را بوسيد و از جسارتهاى گذشته خود عذرخواهى كرد.و چون شب هنگام نماز فرا رسيد و مردم به مسجد آمدند، ديدند آن شخص پشت سر امام عليه السلام نماز جماعت مى خواند.پس از آن ، حضرت به دوستان خود فرمود: حال اين كار و روش صحيح بود، يا آنچه كه شما پيشنهاد مى داديد؟!(37)

در مقابل خدمت و محبّت ، خيانت و جنايت ؟!

روزى يحيى بن خالد برمكى ، براى يكى از برادرزادگان حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليه السلام - به نام علىّ بن اسماعيل ، كه امام عليه السلام با او ارتباط گرم و صميمى داشت و به طور مرتّب او را به شيوه هاى مختلف كمك مى فرمود - مقدار زيادى اموال و هدايا فرستاد و او را به سوى خود فرا خواند.همين كه حضرت متوجّه شيطنت يحيى برمكى شد، علىّ بن اسماعيل را به حضور خود دعوت نمود؛ و چون حضور يافت ، به او فرمود: اى برادرزاده ! شنيده ام قصد سفر دارى ؟ كجا مى روى ؟

گفت : قصد سفر به بغداد را دارم .حضرت فرمود: به چه منظور به بغداد مى روى ؟گفت : به جهت آن كه قرض بسيارى بر عهده دارم و از پرداخت آن ناتوانم ، حضرت فرمود: من تمام قرض هاى تو را پرداخت مى كنم و نيز هر مشكلى داشته باشى ، برطرف مى سازم .علىّ بن اسماعيل پيشنهاد حضرت را نپذيرفت و گفت : من براى مسافرت به بغداد ناچار هستم .حضرت اظهار نمود: اكنون كه تصميم رفتن به بغداد را دارى مواظب باش ‍ كه فرزندان مرا يتيم نكنى ؛ و سپس دستور داد تا مقدار چهار هزار درهم و سيصد دينار به برادرزاده اش بدهند.چون علىّ بن اسماعيل بلند شد و رفت ، امام عليه السلام به افرادى كه در آن مجلس حضور داشتند، فرمود: او در قتل من سعايت و سخن چينى مى كند و فرزندانم را يتيم مى گرداند.

افراد حاضر گفتند: ياابن رسول اللّه ! فداى تو گرديم ، با اين كه مى دانى او چنين جنايتى را مرتكب مى شود، چرا اين چنين با ملايمت با او سخن مى گفتى و در نهايت هم آن مقدار پول و درهم و دينار را به او عطا نمودى ؟!حضرت فرمود: بلى ، وليكن پدرم از پدران بزرگوار خود نقل مى نمود، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : چنانچه يكى از خويشاوندان قطع رحم نمايد و تو سعى كنى كه خويشاونديتان با گرمى و صميميّت برقرار باشد، خداوند متعال او را مجازات و عقاب مى نمايد.و هنگامى كه علىّ بن اسماعيل وارد بغداد شد و نزد يحيى برمكى رفت ، يحيى برمكى نيز او را به حضور هارون الرّشيد برد.و هارون در رابطه با امام موسى كاظم عليه السلام مطالبى از علىّ ابن اسماعيل پرسيد.

و او در جواب گفت : از تمام شهرها اموال بسيارى براى ابوالحسن ، موسى بن جعفر عليهما السلام مى آورند، تا حدّى كه چندين خانه در شهر مدينه خريدارى كرده است ؛ و نيز به تازگى باغ گران قيمتى را خريدارى و تهيّه نموده است .و آن قدر نزد هارون بر عليه آن حضرت سخن چينى كرد و ناروا گفت تا آن كه هارون الرّشيد دستور جلب و زندانى شدن حضرت را صادر كرد.و در نهايت امام موسى كاظم عليه السلام به دستور هارون الرّشيد زندانى شد؛ و سپس مسموم و شهيد گرديد.(38)

قبولى اعمال در رضايت ساربان

بسيارى از مورّخين و محدّثين حكايت كرده اند:روزى يكى از مؤمنين به نام ابراهيم جمّال خواست نزد وزير هارون الرّشيد - يعنى ؛ علىّ بن يقطين - برود؛ وليكن علىّ بن يقطين از پذيرش و ملاقات با ابراهيم امتناع ورزيد.پس از آن ، ايّام ذى الحجّه فرا رسيد و علىّ بن يقطين جهت انجام مناسك حجّ، عازم مدينه منوّره و مكّه معظّمه گرديد.هنگامى كه به مدينه رسيد، خواست به زيارت و ملاقات حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليه السلام شرفياب شود، همين كه جلوى منزل حضرت رسيد و اجازه ورود خواست ، امام عليه السلام از پذيرش و ملاقات با او امتناع ورزيد.روز دوّم نيز علىّ بن يقطين آمد و اجازه ورود خواست ؛ ولى حضرت باز هم نپذيرفت .پس به غلام حضرت گفت : به مولايم بگو كه من از علاقه مندان مخلص شما هستم و اين همه راه را براى زيارت شما آمده ام ، گناه و خلاف من چيست ، كه مرا نمى پذيرى ؟هنگامى كه غلام ، گفته علىّ بن يقطين را براى امام كاظم عليه السلام بازگو كرد، آن حضرت برايش چنين پيغام فرشتاد: چون ملاقات با ابراهيم جمّال شتر چران را نپذيرفتى ، و تو دل او را شكستى و نااميدش كردى و او از تو آزرده خاطر بازگشت .و بايد بدانى كه خداوند هم اعمال تو را مقبول درگاهش قرار نخواهد داد؛ مگر آن كه ابراهيم جمّال از تو راضى و خوشنود گردد.علىّ بن يقطين به غلام گفت : به مولايم بگو: در اين موقعيّت چگونه ابراهيم را پيدا كنم ؟من در شهر مدينه هستم و او در شهر كوفه مى باشد.و حضرت فرمود: هنگامى كه شب فرا رسيد، بدون آن كه كسى مطّلع شود، تنها به قبرستان بقيع برو، آن جا شترى آماده است ، سوار آن شو و به كوفه برو.علىّ بن يقطين طبق فرمان حضرت ، شبانه وارد قبرستان بقيع شد و سوار بر شتر گرديد و عازم كوفه شد؛ و در يك لحظه با طىّالا رض به شهر كوفه رسيد و خود را جلوى درب منزل ابراهيم جمّال ديد، پس درب منزل را كوبيد و گفت ، من علىّ بن يقطين هستم .ابراهيم جمّال از درون خانه گفت : علىّ بن يقطين را با من چه كار است ؟ و براى چه اين جا آمده است ؟!علىّ بن يقطين پاسخ داد: موضوع بسيار مهمّ است ، و آن قدر اصرار ورزيد تا آن كه ابراهيم آمد و درب منزل را گشود و علىّ، وارد منزل شد.همين كه علىّ بن يقطين وارد منزل ابراهيم گشت ، اظهار داشت : امام و مولايم ، حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام از ملاقات با من خوددارى نمود؛ مگر آن كه تو از من راضى شوى و مرا مورد عفو و بخشش خود قرار بدهى .ابراهيم ساربان گفت : خداوند از تو راضى باشد، علىّ پاسخ داد: رضايت خداوند نيز در خوشنودى تو است ، و سپس افزود:اگر تو از من ناراحت نيستى و مى خواهى خوشحال برگردم ، بايد پاى خود را بر صورت من بگذارى .و با اصرار فراوان ابراهيم تقاضاى او را پذيرفت ؛ و آن گاه علىّ روى زمين خوابيد و ابراهيم پاى خود را روى صورت او گذاشت ؛ سپس جانب ديگر صورتش بر خاك نهاد و گفت : طرف ديگر صورتم را نيز پايمال كن .و چون ابراهيم پاى خود را بر صورت علىّ بن يقطين نهاد، علىّ به طور مكرّر مى گفت : خدايا، تو شاهد و گواه باش .پس از آن ، از حضور ابراهيم خداحافظى نمود و چون به مدينه رسيد و جلوى منزل امام موسى كاظم عليه السلام آمد، حضرت او را پذيرفت و به درون منزل راه يافت .(39)

راهنمائى شخصيّتى مسافر و آگاه

مورّخين شيعه و سنّى در كتاب هاى خود حكايت كرده اند:شقيق بلخى در سال 149 به قصد حجّ خانه خدا، عازم مكّه معظّمه گرديد، هنگامى كه به قادسيّه رسيد جوانى را ديد كه تنها و بدون همراه به سوى مكّه رهسپار است ؛ ولى او را نشناخت .شقيق گويد: با خود گفتم : اين جوان از طايفه صوفيّه است ، كه از مردم كناره گيرى كرده تا او را نشناسند، من وظيفه خود مى دانم كه او را هدايت و راهنمائى كنم .همين كه نزديك آن جوان رفتم ، بدون اين كه با او سخنى گفته باشم ، مرا مورد خطاب قرار داد و اظهار نمود:اى شقيق ! خداوند در قرآن فرموده است : اجتنبوا كثيرا من الظّنّ إ نّ بعض ‍ الظنّ إ ثم (40).يعنى : از گمان بد نسبت به يكديگر دورى نمائيد، كه بعضى از گمان ها، گناه محسوب مى شود.و سپس از چشم من ناپديد شد و ديگر او را نديدم تا آن كه به محلّ قاصبه رسيدم ؛ و دوباره چشمم بر آن جوان افتاد، در حالى كه مشغول نماز بود؛ و مشاهده كردم كه تمام اعضاء بدنش از خوف الهى مى لرزيد و قطرات اشك از چشمانش سرازير بود.نزد او رفتم تا از افكار خود عذرخواهى كنم ، چون نمازش پايان يافت و قبل از آن كه من حرفى بزنم ، اين آيه شريفه قرآن را تلاوت نمود: و إ نّى لغفّار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثمّ اهتدى (41).يعنى : همانا من آمرزنده ام آن كسانى را كه واقعا پشيمان شده و توبه كرده باشند و كردار ناپسندشان را با اعمال نيك جبران نمايند.بعد از آن ، حضرت برخاست و به راه خود ادامه داد و رفت ، تا آن كه بار ديگر در محلّى به نام زماله ، او را كنار چاهى ديدم كه مى خواست با طناب و دلو آب بكشد؛ ولى دلو داخل چاه افتاد.پس دست دعا به سوى آسمان بلند نمود، ناگاه ديدم آب چاه بالا آمد تا جائى كه با دست آب برداشت و وضوء گرفت و چهار ركعت نماز به جاى آورد؛ و سپس مشتى از ريگ هاى كنار چاه را برداشت و درون چاه ريخت و قدرى از آن آب آشاميد.جلو رفتم و گفتم : قدرى از آنچه خداوند به شما روزى داده است به من هم عنايت فرما؟اظهار داشت : اى شقيق ! نعمت هاى خداوند متعال در تمام حالات در اختيار ما بوده و خواهد بود، سعى كن هميشه نسبت به پروردگارت خوش ‍ بين و با معرفت باشى .شقيق بلخى افزود: بعد از آن ، مقدارى از آن ها را به من عطا نمود؛ و چون تناول كردم همچون آرد و شكر بسيار لذيذ و گوارا بود كه تاكنون به آن گوارائى و خوشبوئى نديده بودم و تا مدّتى احساس گرسنگى و تشنگى نكردم .بعد از آن ، ديگر آن شخصيّت عظيم القدر را نديدم تا به مكّه مكرّمه رسيدم و او را در جمع عدّه اى از دوستان و اصحابش مشاهده كردم ، پس نزد بعضى از اشخاص كه احتمالاً از دوستان او بود، رفتم و پرسيدم كه اين جوان كيست ؟پاسخ داد: ابو ابراهيم ، عالم آل محمّد صلوات اللّه عليهم است .

گفتم : ابو ابراهيم چه كسى است ؟

جواب داد: او حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام مى باشد.(42)

خبر از مرگ برادر جندب و اموال نزد همسرش

يكى از اصحاب و راويان حديث ، به نام علىّ فرزند ابوحمزه ثمالى حكايت نمايد:روزى در خدمت حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليه السلام نشسته بودم ، كه شخصى از اهالى شهررى ، به نام جندب وارد شد و پس از سلام در گوشه اى روبروى حضرت نشست .امام عليه السلام پس از جواب سلام و احوال پرسى فرمود: برادرت در چه وضعيّتى است ؟جندب در پاسخ گفت : الحمدللّه ، در حال صحّت و سلامتى بود و به شما سلام رسانيد.حضرت اظهار نمود: خداوند به تو صبر عنايت كند، برادرت از دنيا رفته است .عرض كردم : اى سرورم ! من فداى شما گردم ، سيزده روز پيش نامه برادرم به دستم رسيد؛ و او صحيح و سالم بود.حضرت فرمود: بلى ، مى دانم ؛ لكن او دو روز بعد از فرستادن نامه فوت كرد و قبل از آن كه بميرد، به همسرش وصيّت نمود و اموالى را تحويل او داد كه هر وقت بازگشتى آن اموال را تحويل تو دهد.پس مواظب باش ، هنگامى كه به منزل خود بازگشتى ، با زن برادرت با مهربانى و عطوفت برخورد كن ؛ و نسبت به او اظهار علاقه نما، تا آن اموال را تحويل تو دهد.فرزند ابوحمزه ثمالى گويد: بعد از گذشت دو سال كه جندب دو مرتبه به مدينه طيّبه جهت عزيمت به مكّه معظّمه آمده بود، جريان غيب گوئى امام موسى بن جعفر عليهما السلام را جويا شدم كه تا چه اندازه اى واقعيّت و صحّت داشت ؟در پاسخ اظهار داشت : سوگند به خدا! تمامى آنچه را كه مولا و سرورم ، مطرح فرموده بود، صحّت داشت و هيچ خلافى و نقصى در آن نبود. (43)

دلسوزى شير براى زايمان همسر

علىّ بن ابوحمزه بطائنى حكايت كند:روزى حضرت موسى بن جعفر عليه السلام از شهر مدينه به سوى مزرعه اش خارج شد؛ حضرت سوار قاطر بود و من نيز سوار الاغ شدم و حضرت را همراهى كردم .مقدارى از شهر كه دور شديم ، ناگهان نرّه شيرى سر راه ما را گرفت ، من بسيار ترسيدم ، وليكن شير به سوى حضرت نزديك آمد و با حالت ذلّت و تضرّع مشغول همهمه اى شد.امام موسى كاظم عليه السلام ايستاد و شير دست هاى خود را بلند كرده و بر شانه هاى قاطر قرار داد.من به گمان اين كه شير قصد حمله دارد، براى جان آن حضرت وحشت كردم ؛ و سخت نگران شدم .پس از لحظاتى ، شير دست هاى خود را بر زمين نهاد و آرام ايستاد و آن گاه حضرت روى مبارك خود را به سمت قبله نمود و دعائى را زمزمه نمود، وليكن من چيزى از آن را متوجّه نشدم .پس از آن ، شير همهمه اى كرد؛ و حضرت آمين فرمود.و سپس امام عليه السلام به شير اشاره نمود: برو.همين كه شير رفت ، حضرت نيز به راه خود ادامه داد و چون از آن محلّ دور شديم ، به حضرت عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! فدايت گردم ، شير چه كارى داشت ؟! من بسيار براى جان شما و خودم ترسيدم ؛ و از اين برخورد در تعجّب و حيرت هستم .امام عليه السلام فرمود: آن شير، همسر باردارى داشت كه هنگام زايمانش ‍ فرا رسيده و درد سختى دچارش گشته بود.لذا نزد من آمده بود كه برايش دعا كنم تا به آسانى زايمان نمايد و من هم در حقّش دعا كردم .و بعد از آن كه دعا به پايان رسيد، به آن شير گفتم : برو، اظهار داشت : خداوند هيچ درّنده اى را بر تو و ذرّيّه و شيعيانت مسلّط نگرداند؛ و من گفتم : آمين .(44)

ارزش كار و كشاورزى

يكى از اصحاب و راويان حديث ، به نام علىّ فرزند ابوحمزه بطائنى حكايت كند:روزى از روزها جهت ديدار و ملاقات حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليه السلام حركت كردم ، حضرت را در زمين كشاورزى ، در حالتى يافتم كه مشغول كار و تلاش بود و عرق از بدن مباركش سرازير گشته بود.بسيار تعجّب كردم و اظهار داشتم : ياابن رسول اللّه ! من فداى شما گردم ، مردم كجا هستند تا مشاهده كنند، كه شما اين چنين در اين گرماى سوزان مشغول كار هستى و تلاش و فعّاليّت مى نمائى .امام عليه السلام لب به سخن گشود و فرمود: اى علىّ! آن هائى كه از من بهتر و برتر بوده اند، به طور مرتّب كوشش و تلاش داشته اند و هر كدام به نوعى كار مى كرده اند.عرض كردم : منظور شما چه كسانى هستند؟حضرت در پاسخ فرمود: منظورم رسول اللّه ، اميرالمؤمنين و ديگر پدرانم صلوات اللّه عليهم اجمعين مى باشند، كه با دست خود كار و تلاش ‍ مى كرده اند.سپس امام موسى كاظم عليه السلام ضمن فرمايشات خود افزود:و اين نوع كار و تلاشى را كه من مشغول انجام آن هستم و تو مشاهده مى كنى ، پيامبران مُرسل الهى و نيز پيامبران غير مرسل همه شان به آن اشتغال داشته اند و به وسيله آن تلاش و امرار معاش مى كرده اند.و همچنين بندگان صالح خداوند متعال همه در تلاش و كوشش ‍ مى باشند.(45)

خريد همسر به عنوان مادر

هشام بن احمر - كه يكى از اصحاب امام موسى كاظم عليه السلام است ، حكايت كند:روزى در محضر مبارك آن حضرت بودم ، به من فرمود: اى هشام ! آيا خبر دارى كه از شهرهاى مغرب كسى آمده باشد؟عرض كردم : خير، بى اطّلاع هستم .فرمود: بلى ، همين امروز عدّه اى آمده اند، بيا تا با يكديگر برويم و سرى به آن ها بزنيم .پس سوار مَركب هاى خود شديم و حركت كرديم تا به نزد مردى از اهالى مغرب رسيديم ، كه تعدادى كنيز و غلام جهت فروش آورده بود و آن ها را جهت فروش بر ما عرضه كرد.كنيزان نُه نفر بودند، كه همه آن ها را حضرت ديد و نپسنديد و سپس اظهار داشت : به اين ها نيازى نيست و ما براى اينها نيامده ايم ؛ اگر كنيزى ديگر دارى ، ارائه نما؟مرد مغربى گفت : غير از اين ها ديگر ندارم .امام عليه السلام فرمود: چرا، آنچه كه دارى در معرض قرار بده ؛ و در خفاء نگه ندار.مرد مغربى گفت : به خدا قسم ديگر كنيزى ندارم ، مگر يك نفر كه مريض ‍ حال است .امام عليه السلام فرمود: چرا او را عرضه نمى كنى ؟و سپس اظهار نمود: او را هم بياور.وليكن مرد مغربى قبول نكرد؛ و ما بازگشتيم .فرداى آن روز، حضرت به من فرمود: اى هشام ! نزد آن مرد مغربى كنيز فروش برو و آن كنيز مريض را - كه نشان نداد - به هر قيمتى كه بود، خريدارى كن و بياور.هشام گويد: نزد همان شخص رفتم و تقاضاى خريد آن كنيز مريض را نمودم ؛ و او مبلغى را مطرح كرد، كه من نيز به همان مبلغ آن كنيز را خريدارى كردم .بعد از آن كه معامله تمام شد، مرد مغربى گفت : آن شخصيّتى كه ديروز همراه تو بود، كيست ؟گفتم : يك نفر از بنى هاشم مى باشد، گفت : از چه خانواده اى ؟پاسخ دادم : از پاكان و پرهيزكاران است .گفت : بيش از اين توضيح بده ؟اظهار داشتم : بيش از اين اطّلاعى ندارم .آن گاه مغربى گفت : اين كنيز جريانى دارد، كه مهمّ است :وقتى او را از دورترين نقاط مغرب خريدم ، زنى از اهل كتاب ، نزد من آمد و گفت : اين كنيز را براى چه منظور خريده اى ؟گفتم : او را براى خودم خريدارى كرده ام .

زن اهل كتاب گفت : سزاوار نيست چنين كنيزى نزد شخصى چون تو و ما باشد؛ بلكه اين كنيز بايد نزد بهترين انسان هاى روى زمين باشد و در خدمت او قرار گيرد؛ زيرا كه به همين زودى نوزادى از او به دنيا مى آيد، كه شرق و غرب جهان را در سيطره ولايت خود قرار مى دهد.هشام گويد: سپس كنيز را نزد امام موسى كاظم عليه السلام آوردم كه بعد از مدّتى روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام از او تولّد يافت .(46)

معرّفى جانشين خود

زكريّا بن آدم - كه يكى از بزرگان شيعه و مورد توجّه خاصّ ائمّه اطهار عليهم السلام بوده است - به نقل از گفتار بعضى دوستانش حكايت نمايد:روزى در مدينه منوّره كنار قبر مطهّر رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه بعضى افراد نشسته بوديم ، كه ناگهان متوجّه شديم امام موسى كاظم سلام اللّه عليه دست فرزندش ، حضرت رضا عليه السلام را گرفته و به سمت ما مى آمد، چون وارد مجلس ما گرديد و فرمود: آيا مى دانيد من چه كسى هستم ؟عرض كرديم : ياابن رسول اللّه ! شما موسى ، فرزند جعفر بن محمّد عليهما السلام هستى .حضرت فرمود: اين فرزند را مى شناسيد؟گفتيم : بلى ، او علىّ، پسر موسى ، پسر جعفر صادق - صلوات اللّه عليهم مى باشد.آن گاه امام عليه السلام افزود: تمامى شما گواه و شاهد باشيد، كه من او را وكيل خود در زمان حياتم ؛ و نيز وصىّ و جانشين خود پس از آن كه از دنيا بروم ، قرار دادم .(47)

همچنين علىّ بن جعفر حكايت كند:

روزى در محضر برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام بودم و او را حجّت خداوند متعال پس از پدرم ، در روى زمين مى دانستم .ناگهان فرزندش ، علىّ عليه السلام وارد شد و برادرم فرمود: اين فرزندم ، علىّ صاحب و پيشواى تو خواهد بود؛ و همان طور كه من جانشين پدرم هستم ، او نيز جانشين من مى باشد، خداوند تو را ثابت قدم و پايدار نگه دارد.من گريان شدم و با خود گفتم : برادرم با اين سخنان ، خبر از مرگ و رحلت خود مى دهد.ناگاه امام عليه السلام اظهار نمود: برادرم علىّ! مقدّرات الهى بايد انجام پذيرد، همانا حضرت رسول ، اميرالمؤمنين ، فاطمه ، حسن و حسين (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) الگوى تمام انسان ها بوده و هستند و من نيز تابع و پيرو ايشان خواهم بود.علىّ بن جعفر افزود: اين سخنان را برادرم ، امام موسى كاظم عليه السلام سه روز پيش از آن كه هارون الرّشيد در دوّمين مرحله او را به بغداد احضار نمايد، بيان فرمود.(48)

هلاكت سگ خليفه به وسيله خرما

راويان حديث و تاريخ ‌نويسان آورده اند:در آن زمانى كه حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه را از بصره به زندان بغداد منتقل كردند، حضرت به طور دائم مورد انواع شكنجه هاى روحى و جسمى قرار مى گرفت .و پس از مدّتى در اختيار سندى بن شاهك يهودى با بدترين و شديدترين وضعيّت قرار گرفت .تا آن كه در نهايت هارون الرّشيد با توجّه به فضائل و مناقب ؛ و نيز موقعيّت اجتماعى امام عليه السلام ، از روى حسادت و ترس ، به فكر مسموم كردن و قتل آن حضرت افتاد.به همين جهت مقدارى رطب و خرماى تازه را تهيّه كرده و يكى از آن ها را به وسيله نخ و سوزن درون آن را به طورى آغشته به زهر كرد، كه يقين كرد خورنده خرما، سالم نمى ماند؛ و سپس در طَبَقى سينى و يا بشقاب گذاشت و روى خرماها را پوشاند.پس از آن ، به يكى از ماءمورين خود دستور داد تا طبق خرما را نزد حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام برده و بگويد: اميرالمؤمنين ، هارون الرّشيد مقدارى از آن ها را تناول كرده ؛ و نيز اين مقدار را براى شما فرستاده است تا ميل نمائيد.و افزود: مواظب باش كه تمامى خرماها را ميل كند و كسى ديگر حقّ خوردن از آن ها را ندارد.هنگامى كه ماءمور هارون ، خرماها را نزد امام كاظم عليه السلام آورد و پيام خليفه را به حضرتش رسانيد، حضرت يكى از خرماها را - كه آغشته به زهر بود - برداشته و در دست گرفت ؛ و با دست ديگر مشغول خوردن بقيّه گرديد.در همين اثناء، سگ مخصوص هارون الرّشيد - كه هارون بيش از هر چيز و هركس به آن علاقه مند بود و آن را به انواع جواهرات و زيورآلات زينت كرده بود - خود را رهانيد و از جايگاه مخصوص خود بيرون شد و مستقيم داخل زندان امام عليه السلام گرديد؛ و خواست كه نزديك آن حضرت برود و آن خرماى زهرآلود را دهن بزند و بخورد.حضرت آن خرماى مسموم را كه در دست خويش گرفته بود، در حضور غلام خليفه ، نزد آن سگ انداخت و سگ هم سريع آن را خورد؛ و چندان زمانى نگذشت كه سگ روى زمين افتاد و با سر و صدا، شروع به ناليدن كرد و مُرد.سپس امام عليه السلام به ناچار باقيمانده خرماها را ميل نمود؛ و بعد از آن ، ماءمور خليفه ، نزد هارون بازگشت و گفت : تمامى خرماها را آن شخص ‍ زندانى خورد.هارون سؤال كرد: او را در چه حالتى ديدى ؟پاسخ داد: در وضعيّتى خوب ، بدون آن كه تغييرى در بدن و جسم او ظاهر گردد.و چون خبر مسموم شدن و مردن سگ به هارون رسيد بسيار غمگين و اندوهناك شد و بر بالين لاشه سگ مرده آمد و بسيار افسوس ‍ خورد.سپس بازگشت و ماءمورى را كه خرماها را نزد امام موسى كاظم عليهما السلام آورده بود، احضار كرد و شمشير برهنه خود را دست گرفت و او را مخاطب قرار داد و گفت : چنانچه حقيقت را بيان نكنى تو را به قتل مى رسانم .ماءمور گفت : من رطب ها را نزد موسى بن جعفر عليه السلام بردم و پيام شما را نيز به او رساندم و سپس بالاى سر او ايستادم تا مشغول خوردن آن خرماها شد.در همين بين ، كه ناگهان سگ شما فرا رسيد و خواست نزديك آن شخص ‍ زندانى برود و از دستش خرمائى بگيرد.و زندانى ناچار شد و خرمائى را كه در دست داشت ، نزد سگ انداخت و سگ آن را خورد و درجا افتاد؛ و موسى بن جعفر عليه السلام بقيّه خرماها را ميل نمود.هارون الرّشيد با شنيدن اين خبر بسيار افسرده خاطر گشت و گفت : بهترين رطب را براى او تهيّه كرديم ، ولى حيف كه به هدف خود نرسيديم و بلكه سگ از دست ما رفت .و سپس افزود: هر چه تلاش مى كنيم تا از وجود موسى بن جعفر نجات يابيم ، ممكن نمى شود.و در پايان با تهديد به غلام گفت : مواظب باش كه اين خبر در بين افراد منتشر نگردد.(49)

خبر از شهادت در دوّمين مرحله

مرحوم كلينى ، علاّمه طبرسى و علاّمه مجلسى و ديگر بزرگان ، به نقل از ابوخالد زبالى حكايت كنند:در آن زمانى كه مهدى عبّاسى ، امام موسى كاظم عليه السلام را از مدينه به عراق احضار كرد، من در يكى از كاروان سراها به نام زباله بودم ، كه حضرت به همراه تعدادى از ماءمورين خليفه وارد كاروانسرا شد؛ و چون آن بزرگوار مرا ديد خوشحال گرديد و فرمود: مقدارى لوازم ، برايش تهيّه و فراهم كنم .عرض كردم : مولاى من ! چرا شما را در اين وضعيّت مى بينم ؟!اين همه مأمور، شما را به كجا مى برند؟

و سپس افزودم : من از اين طاغوت مهدى عبّاسى مى ترسم و شما را در امان نمى بينم .

حضرت فرمود: اى ابوخالد! در اين سفر به من آسيبى نخواهد رسيد، ناراحت نباش ، در فلان ماه و تاريخ ، نزديك غروب آفتاب منتظر من باش ، كه ان شاءاللّه مراجعت مى نمايم .

ابوخالد گويد: بعد از آن كه ماءمورين حكومتى حضرت را بردند، من مرتّب در حال محاسبه ايّام و ساعات بودم ، كه چه موقع زمان وعده حضرت فرا مى رسد و مراجعت مى فرمايد.پس چون آن روزى كه امام عليه السلام وعده داده بود، فرا رسيد، من تا غروب آفتاب منتظر قدوم مبارك آن حضرت نشستم ؛ ولى آن بزرگوار نيامد، تا هنگامى كه هوا تاريك شد، ناگهان ديدم از آن دور يك سياهى پديدار گشت .چون جلو رفتم ، امام موسى كاظم عليه السلام را سوار بر قاطر ديدم ، بر حضرتش سلام كردم و از اين كه صحيح و سالم مراجعت فرموده است ، بسيار خوشحال و مسرور گشتم .آن گاه حضرت به من خطاب كرد و فرمود: اى ابوخالد! آيا هنوز هم ، در شكّ و ترديد هستى ؟

گفتم : الحمدللّه ، كه از شرّ اين ستمگر ظالم نجات يافتى .

فرمود: آرى ، ليكن مرحله اى ديگر مرا احضار خواهند كرد و در آن مرحله نجات نمى يابم ؛ و آنان به هدف شوم خود خواهند رسيد.(50)

خروج از زندان و طىّ الارض

مرحوم شيخ صدوق و ديگر بزرگان آورده اند:پس از آن كه چون هارون الرّشيد حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليه السلام را از زندان بصره به بغداد منتقل كرد، تحويل شخصى به نام سندى بن شاهك يهودى داده شد.و در زندان بغداد، حضرت بسيار تحت كنترل و فشار بود؛ و زير انواع شكنجه هاى روحى و جسمى قرار گرفت ، تا جائى كه حتّى دست و پا و گردن آن امام مظلوم عليه السلام را نيز به وسيله غل و زنجير بستند.امام حسن عسكرى عليه السلام در اين باره فرموده است :جدّم ، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام سه روز پيش از شهادتش ، زندان بان خود - مسيّب - را طلبيد و اظهار نمود:من امشب به مدينه جدّم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله مى روم تا با آن حضرت تجديد عهد و ميثاق نمايم و آثار امامت را تحويل امام بعد از خودم دهم .مسيّب عرض كرد: اى مولاى من ! شما در ميان اين غل و زنجير و آن همه ماءمورين اطراف زندان ، چگونه قصد چنين كارى را دارى ؟و من چگونه زنجيرها و درب هاى زندان را باز كنم ، در حالى كه كليد قفل ها نزد من نيست ؟!

امام عليه السلام فرمود: اى مسيّب ! ايمان و اعتقاد تو نسبت به خداوند متعال و هچنين نسبت به ما اهل بيت عصمت و طهارت سُست است .و سپس حضرت افزود: همين كه مقدار يك سوّم از شب سپرى گرديد، منتظر باش كه چگونه خارج خواهم شد.مسيّب گويد: من آن شب را سعى كردم كه بيدار بمانم و متوجّه حركات امام موسى كاظم عليه السلام باشم ؛ ولى خسته شدم و خواب چشمانم را فرا گرفت ؛ و لحظه اى در حال نشسته ، خوابم برد.ناگهان متوجّه شدم كه حضرت با پاى مباركش مرا حركت مى دهد، پس ‍ سريع از جاى خود برخاستم ؛ و هر چه نگاه كردم اثرى از ديوار و ساختمان و زندان نديدم ، بلكه خود را به همراه حضرت در زمينى هموار مشاهده نمودم .و چون گمان كردم كه آن حضرت مرا نيز به همراه خود از آن ساختمان ها بيرون آورده است ، گفتم : ياابن رسول اللّه ! مرا نيز از شرّ اين ظالم نجات بده .حضرت اظهار نمود: آيا مى ترسى تو را به جهت من از بين ببرند و بكُشند؟و سپس افزود: اى مسيّب ! در همين حالى كه هستى ، آرام باش ، من پس از مدّتى كوتاه باز مى گردم .مسيّب با تعجّب سؤال كرد: ياابن رسول اللّه ! غل و زنجيرى كه بر دست و پاى شما بود، چگونه گشودى ؟!امام عليه السلام فرمود: خداوند متعال به جهت ما اهل بيت ، آهن را براى حضرت داود عليه السلام ملايم و نرم كرد؛ و اين كار براى ما نيز بسيار سهل و ساده است .آن گاه حضرت از نظرم ناپديد گشت و با ناپديد شدنش ديوارها و ساختمان زندان با همان حالت قبل نمايان گرديد.و چون ساعتى گذشت ناگهان ديدم ديوارها و ساختمان زندان به حركت درآمد و در همين حالت ، مولا و سرورم حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام را ديدم كه به زندان بازگشته است و همانند قبل غل و زنجير بر دست و پاى مبارك حضرت بسته مى باشد.از ديدن اين معجزه ، بسيار تعجّب كردم و به سجده افتادم .بعد از آن امام عليه السلام به من فرمود: اى مسيّب ! برخيز و بنشين ؛ و ايمان خود را تقويت و كامل گردان ، و سپس افزود: من سه روز ديگر از اين دنيا و محنت هاى آن خلاص خواهم شد و به سوى خداوند متعال و مهربان رهسپار مى گردم .(51)

دستور خواب تا هنگام شهادت

اكثر محدّثين و مورّخين در كتاب هاى مختلفى آورده اند:هنگامى كه ماءمورين حكومتى خواستند امام موسى بن جعفر عليه السلام را از مدينه منوّره به سوى عراق حركت دهند، حضرت به فرزند خود، حضرت رضا عليه السلام دستور فرمود تا زمانى كه خبر قتل و شهادت پدرش را نياورده اند، هر شب رختخواب خود را جلوى اتاق آن حضرت پهن نمايد و در آن بخوابد.خادم آن حضرت گويد: من هر شب رختخواب حضرت علىّ بن موسى الّرضا عليه السلام را جلوى اتاق امام موسى كاظم عليه السلام پهن مى كردم و حضرت رضا سلام اللّه عليه مى آمد و مى خوابيد.و مدّت چهار سال به همين منوال سپرى شد، تا آن كه شبى از شب ها وقتى رختخواب را پهن كردم ، حضرت نيامد و تمام اهل منزل وحشت زده ؛ و غمگين شديم و همگى در فكر فرو رفتيم كه حضرت رضا عليه السلام كجا رفته ؛ و چه شده است ؟چون صبح شد متوجّه شديم كه حضرت علىّ بن موسى الّرضا عليه السلام آمد و مستقيما نزد امّ احمد - يكى از همسران امام موسى كاظم عليه السلام رفت و فرمود: اى امّ احمد! آنچه پدرم نزد تو به وديعه نهاده است ، تحويل من بده .در اين هنگام ، امّ احمد فريادى كشيد و گريه كنان بر سر و صورت خود زد و گفت : مولا و سرورم شهيد گشته است .امام رضا عليه السلام فرمود: آرام باش و تا زمانى كه خبر شهادت پدرم منتشر نشده است سكوت نما.پس ، امّ احمد آرامش خود را حفظ كرد؛ و آن گاه صندوقچه اى را به همراه دو هزار دينار آورد و تحويل امام رضا عليه السلام داد و گفت : پدرت ، امام موسى كاظم عليه السلام اين ها را به عنوان وديعه نزد من نهاد و فرمود:تا هنگامى كه خبر شهادت مرا نشنيده اى ، از اين اشياء خوب مراقبت و نگه دارى كن ؛ و چون خبر قتل مرا شنيدى ، فرزندم رضا - سلام اللّه عليه - نزد تو مى آيد و آن ها را مطالبه مى نمايد، پس همه را تحويل او بده ؛ و بدان كه او بعد از من امام و حجّت خداوند متعال بر تمامى خلق مى باشد.(52)

همچنين مرحوم شيخ صدوق و طبرى و ديگر بزرگان ضمن حديثى طولانى از حضرت ابومحمّد امام حسن عسكرى عليه السلام آورده اند:امام موسى كاظم عليه السلام سه شب مانده به آخر عمر شريفش ، به زندان بان خود - مسيّب - فرمود:من سه روز ديگر به سوى پروردگار خود رحلت خواهم كرد و اين شخص ‍ پليد و پست - سندى بن شاهك - ادّعا مى كند كه مراسم تجهيز كفن و دفن مرا انجام مى دهد.و سپس افزود: اى مسيّب ! بدان و آگاه باش كه چنين كارى امكان پذير نيست ؛ بلكه فرزندم ، علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام مرا تجهيز و تدفين مى نمايد.و چون جنازه ام به قبرستان قريش منتقل گرديد، درون قبر، لَحَدى برايم درست كنيد؛ و هنگامى كه درون لَحَد قرار گرفتم ، سعى كنيد كه قبرم را مرتفع نگردانيد؛ و نيز از خاك قبر من جهت تبرّك استفاده نكنيد؛ چون خوردن تمام خاك ها حرام است ، مگر تربت شريف جدّم ، امام حسين عليه السلام كه خداوند تبارك و تعالى براى شيعيان و دوستان ، در آن تربت ، شفا قرار داده است .مسيّب در ادامه روايت گويد: چون روز سوّم فرا رسيد و لحظات شهادت حضرتش نزديك شد، فرزند بزرگوارش حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام - كه از قبل او را مى شناختم - حضور يافت و من شاهد حضور آن حضرت تا پايان مراسم بودم .(53)و چون حضرت ابوالحسن ، امام موسى بن جعفر عليهما السلام در همان زندان بغداد به شهادت رسيد - كه بعد از مدّت ها، آن زندان تبديل به مسجدى شد، كه در بغداد در محلّ دروازه كوفه موجود مى باشد - توسّط فرزندش امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام تجهيز شد و در قبرستان قريش ، در اتاقى كه خود امام موسى كاظم عليه السلام خريدارى كرده بود، دفن گرديد.(54)

پی نوشتها:

7- اصول كافى : ج 1، ص 316، ح 1، عيون المعجزات : ص 98، دلائل الا مامه طبرى : ص 303 ح 258.

8- اصول كافى : ج 1، ص 310، ح 11، إ ثبات الهداة : ج 3، ص 158، ح 12.

9- الخرايج والجرايح : ج 2، ص 653، ح 2، بحارالا نوار: ج 48، ص 58، ح 68.

10- اختصاص شيخ مفيد: ص 142.

11- هداية الكبرى حضينى : ص 270، مدينة المعاجز: ج 6، ص 276، ح 2004.

12- اثبات الهداة : ج 3، ص 196، بحارالا نوار: ج 48، ص 67، ح 69.

13- الخرايج والجرايح : ج 2، ص 617، ح 16.

14- بحارالا نوار: ج 48، ص 39، ح 16، به نقل از مناقب ابن شهر آشوب .

15- مختصر بصائرالدّرجات : ص 114، بحارالا نوار: ج 41، ص 56، ح 65.

16- بصائرالدّرجات : ج 6، ب 4، ص 74، إ ثبات الهداة : ج 4، ص 171، ح 1، بحارالا نوار: ج 48، ص 55، ح 62.

17- بحارالا نوار: ج 48، ص 47، ح 33، قرب الا سناد: ص 146، اصول كافى : ج 1، ص 255، ح 7، عيون المعجزات : ص 102، به نقل از علىّ فرزند ابوحمزه ثمالى با تفصيلى بيشتر.

18- امالى شيخ صدوق : ص 148، بحارالا نوار: ج 48، ص 41 ،ح 1، عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 1، ص 95، ح 1.

19- بحارالا نوار ج 2، ص 290، ح 7.

20- رجال كشّى : ص 273، بحارالا نوار: ج 48، ص 34، ح 5.

21- تفسير عيّاشى : ج 2، ص 205، بحارالا نوار: ج 48، ص 39، ح 15، إ ثبات الهداة : ج 3، ص 201، ح 94.

22- إ ثبات الهداة : ج 3، ص 203، ح 97، بحارالا نوار: ج 48، ص 29، ح 2.

23- هداية الكبرى حضينى : ص 268.

24- اصول كافى : ج 1، ص 478، ح 4، بحارالا نوار: ج 48، ص 85، ح 106، مدينة المعاجز: ج 6، ص 297، ح 2023.

در ضمن داستان بسيار طولانى بود كه به طور فشرده ترجمه گرديد.

25- كشف الغمّة : ج 3، ص 10، بحارالا نوار: ج 48، ص 29، ح 1.

26- كشف الغمّة : ج 3، ص 49، بحارالا نوار: ج 48، ص 32، س 9.

27- اصول كافى : ج 1، ص 286، ح 8، الثّاقب فى المناقب : ص 455، ح 383، خرائج : ج 2، ص 650، ح 2 إ علام الورى طبرسى : ج 2، ص 18.

28- امالى سيّد مرتضى : ج 1، ص 274، إ علام الورى طبرسى : ج 2، ص ‍ 28، مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص 316، دلائل الا مامة : ص 156، اءعلام الدّين : ص 305.

29- عيون اخبارالرّضا عليه السلام : ج 1، ص 76 78، ح 5، جهت اختصار دعا آورده نشد.

30- مستدرك الوسائل : ج 13، ص 136، ح 15. و مشابه همين داستان را مرحوم علاّمه مجلسى (رحمه الله )در كتاب شربف بحارالا نوار: ج 48، ص ‍ 136، ح 10، در رابطه با علىّ بن يقطين آورده است .

31- الخرايج والجرايح : ج 2، ص 717، ح 17.

32- روضه كافى : ج 8، ص 168، ح 232.

33- حديث بسيار طولانى است ، كه در ترجمه به قطعاتى از آن اكتفاء شد.

34- عيون اءخبار الرّضا عليه السلام : ج 1، ص 81، اختصاص شيخ مفيد: ص 54، س 19، بحارالا نوار: ج 48، ص 121، ح 1، و ص 125، ح 2، مدينة المعاجز: ج 6، ص 427، ح 2080، اءعيان الشّيعة : ج 2، ص 8، ينابيع المودّة : ج 3، ص 117.

35- اءعيان الشّيعة : ج 2، ص 6، إ علام الورى : ج 2، ص 29، تحف العقول : ص 411، مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص 314.

36- وسائل الشّيعة : ج 24، ص 419، ح 2، فروع كافى : ج 6، ص 362، ح 1.

37- إ رشاد: 297، س 1، اءعيان الشّيعة : ج 2، ص 7، بحارالا نوار: ج 48، ص 102، ح 7، مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص 319، دلائل الا مامة : ص ‍ 311، س 1، كشف الغمّة : ج 2، ص 288، مدينة المعاجز: ج 6، ص 192، ح 1936.

38- غيبة شيخ طوسى : ص 21، إ ثبات الهداة : ج 3، ص 176، ح 17 با مختصر تفاوت و به جاى نام علىّ بن اسماعيل ، محمّد بن اسماعيل آورده است .

39- الثاقب فى المناقب : ص 458، ح 386، عيون المعجزات : ص 103، س 20، بحارالا نوار: ج 48، ص 85، ح 105.

40- سوره حجرات : آيه 12.

41- سوره طه : آيه 82.

42- دلائل الا مامة : ص 317، ح 263، مدينة المعاجز: ج 6، ص 194، ح 1936، كشف الغمّة : ج 2، ص 213، فصول المهمّة ابن صبّاغ مالكى : ص ‍ 233.

43- عيون المعجزات : ص 101، س 1، بحارالا نوار: ج 48، ص 61، ح 76 - 79، از چند منبع ديگر.

44- الخرايج والجرايح : ج 2، ص 649، ح 1، بحارالا نوار: ج 48، ص 58، ح 67.

45- عوالى اللئالى : ج 3، ص 200، ح 22.

46- اختصاص شيخ مفيد: ص 197، خرايج و جرايح : ج 2، ص 653، ح 6، اصول كافى : ج 1، ص 406، ح 1، عيون اخبارالرّضا عليه السلام : ج 1، ص 17، ح 4، بحارالا نوار:

ج 48، ص 33 و ص 69؟ ح 92.

47- كفاية الا ثر: ص 268.

48- إ ثبات الهداة : ج 4، ص 241، ح 54.

49- عيون المعجزات : ص 105، بحارالا نوار: ج 48، ص 223، س 1، ضمن حديث 25، به نقل از عيون اءخبارالرّضا عليه السلام .

50- اصول كافى : ج 1، ص 476، ح 3، إ علام الورى طبرسى : ج 2، ص ‍ 23، إ ثبات الهداة : ج 4، ص 223، بحارالا نوار: ج 48، ص 71، ح 96 و ص ‍ 72، ح 99، با مختصر بفاوت .

51- عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 1، ص 100، ح 6، هداية الكبرى : ص 265، عيون المعجزات : ص 107، مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص ‍ 303 با تفاوت در بعضى عبارتها.

52- مدينة المعاجز: ج 7، ص 33، ح 30، إ ثبات الهداة : ج 4، ص 249، ح 10.

53- تلخيص از دلائل الا مامة : ص 213، ح 216، عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 1، ص 100، ح 6.

54- تاج المواليد: 123، كشف الغمّة : ج 2، ص 234، دلائل الا مامة : ص ‍ 306، ص 6.

 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

شفاى پای فلج توسط امام رضا (ع)

كربلائى رضا پسر حاج ملك تبريزى الاصل و كربلائى المسكن فرمود:
من از كربلا به عزم زيارت حضرت على ابن موسى الرضا (ع ) براه افتادم (در روز هشتم ماه جمادى الاولى سنه 1334) تا رسيدم بايوان كيف و آن اسم منزل اول بود.
از تهران به جانب مشهد رضوى پس در آن منزل مبتلا به تب و لرز گرديدم و چون خوابيدم و بيدار شدم پاى چپ خود را خشك يافتم از اين جهت در همان ايوان كيف دو ماه توقف نمودم كه شايد بهبودى حاصل شود و نشد و هرچه از نقد و غيره داشتم تمام شد و از علاج نيز ماءيوس شدم .
پس با همان حالتى كه داشتم برخواستم و دو عدد چوبى را كه براى زير بغلهاى خود فراهم كرده بودم و بدان وسيله حركت مى كردم زير بغلهاى خود گرفته و براه افتادم .

گاهى بعضى از مسافرين كه مى ديدند من با آن حال به زيارت امام هشتم (ع ) مى روم ترحم نموده مقدارى از راه مرا سوار مى كردند تا پس از شش ماه روز هفتم جمادى الاولى قريب بغروب وارد مشهد مقدس شدم و شب را در بالاخيابان بسر بردم . روزش با همان چوبهاى زيربغل رو به آستان قدس ‍ رضوى نهادم و نزديك بست امام بحمام رفتم و عمله جات حمام مهربانى كرده و مواظبت از حالم نمودند تا غسل نموده و بيرون آمده روانه شدم تا بصحن عتيق رسيدم و در كفشدارى چوب زير بغلم لرزيد و بزمين افتادم .
پس با دل سوزان و چشم گريان ناليدم و عرض كردم اى امام رضا مرادم را بده آنگاه بزحمت برخواسته چوبها را در كفشدارى گذاردم و خود را بر زمين كشيدم تا بحرم مطهر مشرف گرديدم و طرف بالا سر شريف ، گردن خود را با شال خود بضريح مقدس بسته و ناليدم كه اى امام رضا مرادم را بده .

پس بقدرى ناله كردم كه بى حال شدم خوابم ربود در خواب فهميدم كسى سه مرتبه دست به پاى خشكيده من كشيد نگاه كردم سيد بزرگوارى را ديدم كه نزد سر من ايستاده است و مى فرمايد برخيز كربلائى رضا پايت را شفا داديم .
من اعتنائى نكردم مثل اينكه من سخن تو را نشنيدم . ديدم آن شخص رفت و برگشت و باز فرمود: برخيز كربلائى رضا كه پاى تو را شفا داديم ، عرض ‍ كردم چرا مرا اذيت مى كنى مرا بحال خود بگذار و پى كار خود برو.
پس تشريف برد بار سوم آمد و فرمود: برخيز كربلائى رضا كه پاى تو را شفا داديم ، در اين مرتبه عرض كردم تو را بحق خدا و بحق پيغمبر و بحق موسى بن جعفر كيستى .
فرمود: منم امام رضا تا اين سخن را فرمود من دست را دراز كردم تا دامن آن حضرت را بگيرم بيدار شدم در حالتى كه قدرت بر تكلم نداشتم با خود گفتم صلوات بفرست تا زبانت باز شود. پس شروع كردم به صلوات فرستادن و ملتفت شدم كه پاى خشكيده ام شفا داده شده و از هنگام ورود بحرم تا آنوقت تقريبا نيم ساعت بيش نگذشته بود.

چه شود زراه وفا اگر نظرى به جانب ما كنى



كه به كيمياى نظر مگر مس قلب تيره طلا كنى



يمن از عقيق تو آيتى چمن از روح تو روايتى



شكر از لب تو حكايتى اگرش چو غنچه تو واكنى



بنما از پسته تبسمى ، بنما، زغنچه تكلمى



به تبسمى و تكلمى همه دردها تو دوا كنى



توشه سرير ولايتى تو مه منير هدايتى



چو شود شها بعنايتى نگهى بسوى گدا كنى


منبع: کتاب معجزات على بن موسى الرضا(ع ) بعد از شهادت

 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

رهنمودهاى تربيتى امام كاظم(عليه السلام)

على همت‏بنارى

(بخش اول)

آنچه در امر تربيت مهم و اساسى است ارائه شيوه ‏هاى اطمينان بخش تربيتى است كه‏ ضمن در برداشتن همه ابعاد زندگى انسان او را به سعادت حقيقى كه همان مقام قرب ‏الهى است نائل گرداند و بى ‏شك چنين شيوه ‏هاى تربيتى جز از سيره قولى و عملى ‏اسوه‏ هاى راستين دين يعنى معصومين(عليهم السلام) ميسر نيست. بدين جهت ضرورى‏مى ‏نمايد كه زندگانى معصومين(عليهم السلام) را بطور كامل و دقيق از منظرتربيت نگريست و از خلال سيره رفتارى و گفتارى آنها تربيت صحيح را عرضه نمود. دراين مقاله تلاش بر آن است كه گوشه ‏هايى از سيره امام كاظم(عليه السلام) در تربيت فرزندان ‏را هر چند ناقص به تصوير بكشانيم.

گام نخست در تربيت

از ويژگيهاى انحصارى اسلام نگاه عميق و ريشه‏اى به امر تربيت‏ است، از ديدگاه اسلام زمينه‏ هاى تربيت را نه از لحظه تولد كه از مدتها قبل بايدفراهم نمود، از بزرگترين اهداف ازدواج تربيت فرزندان صالح و شايسته است،ازدواج تنها يافتن شريك در زندگى مشترك و پيوند ساده ميان زن و مرد نيست‏ بلكه ‏مرد بايد مادرى شايسته و زن پدرى لايق براى فرزندان آينده خود برگزيند امام‏كاظم(عليه السلام) فرموده است: ... واختاروا لنطفكم ... براى نطفه‏ هاى خود انتخاب كنيد[مادران شايسته ‏اى براى فرزندان آينده ‏تان برگزينيد] و نيز آن حضرت ويژگيهايى ‏را براى انتخاب همسر فرمود كه رعايت آنها شرط موفقيت در زندگى آينده است، برخى‏ از اين معيارها عبارتند از:

صالح بودن

آن حضرت از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نقل مى‏ كند كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوندفايده ‏اى بهتر از همسر صالحه به انسان نداده تا وقتى او را مى ‏بيند خوشحال گرددو هر گاه شوهر خارج از منزل است ‏خود و مال شوهر را حفظ نمايد.

همچنين آن حضرت دعايى را به اصحاب تعليم دادند كه از خداوند طلب همسر صالح و مهربان كنند«اللهم ارزقنى زوجه صالحه ودودا ...» و سفارش كردند كه اين دعا را بعد ازنماز و قرائت ‏سوره فاتحه و يس بخوانند.

كفو بودن

همشان بودن والدين، در تربيت اولاد نقش بسزايى دارد، چنانچه والدين از نظر سطح سواد و فرهنگ و مسائل‏اخلاقى و اعتقادى به هم نزديك نباشند دچار تضاد و ناهماهنگى در تربيت ‏خواهند شدو تربيت مطلوب حاصل نخواهد گشت. امام كاظم(عليه السلام) در حديثى مى‏فرمايد: وانكحواالاكفاء ... با همسرانى كه همسطح و كفو شما باشند ازدواج كنيد ...

عاطفه همسر

فرزند بيش از هر چيز بويژه در دوران كودكى نياز به محبت دارد، با محبت‏ بودن‏ همسر از دو جهت اهميت دارد از طرفى كانون خانواده را صفاى بيشتر مى ‏بخشد و باعث ‏نيرو و توان بيشتر مدير خانواده يعنى شوهر مى ‏گردد و از طرف ديگر فرزندان تشنه ‏محبت، خود را از چشمه زلال محبت ‏سيراب و روان آنها را طراوت مى ‏بخشد. امام‏ كاظم(عليه السلام) در دعايى كه به اصحاب تعليم دادند طلب همسر ودود و باعاطفه زياد را ازخداوند، سفارش نمودند.

عفاف و پاكدامنى همسر

عفاف و پاكدامنى از معيارهاى ‏ضرورى انتخاب همسر است; زيرا فرزندان طيب و پاكيزه از دامان مادران پاكدامن وبا عفت پرورش خواهند يافت.

امام كاظم(عليه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل مى ‏كند كه فرمود: با زنان فلان طايفه ازدواج‏ كنيد زيرا آنها با عفت هستند و زنان آنان نيز با عفتند و با زنان فلان طايفه ‏ازدواج نكنيد زيرا آنان با عفت نيستند و زنانشان نيز با عفت نخواهند بود ونيز على بن جعفر مى‏ گويد از برادرم سؤال كردم آيا استفاده از شير زنى كه از راه‏زنا بچه زاييده صلاح هست؟

فرمود: استفاده از شير او و شير دختر او كه از زنا متولد شده صلاح نيست.

امام هفتم(عليه السلام) بيش از آنكه ديگران را به انتخاب همسر شايسته توصيه كند خود بدين‏امر اساسى اهميت مى ‏داد و براى فرزندان خود مادران صالح و شايسته انتخاب نمود،نكته قابل توجه اينكه هر كدام از همسران ايشان كه از نظر تقوى و فضيلت ‏برجسته ‏تر بودند فرزندان بلند مرتبه ‏ترى داشتند براى نمونه به منزلت دو نفر ازهمسران آن حضرت اشاره مى ‏كنيم:

1-مادر امام رضا(عليه السلام)

از عون بن محمد كندى روايت‏ شده كه من مردى را آگاهتر ازعلى بن ميثم به كارهاى ائمه(عليهم السلام) و ازدواجشان نديدم او مى ‏گفت كه حميده ‏مصفاه مادر حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر(عليه السلام) كه از اشراف و بزرگان عجم بود كنيزى‏ خريد و اسم آن تكتم بود و او در عقل و دين و احترام به حميده بهترين زن بودبطوريكه به احترام حميده هيچگاه در مقابل او نمى‏نشست، حميده به فرزندش گفت: پسرم من كنيزى بهتر از تكتم سراغ ندارم و شكى ندارم اگر فرزندى داشته باشدخداوند او را پاكيزه مى‏ گرداند و من اين كنيز را به تو بخشيدم، درباره او سفارش‏به نيكى كن، آنگاه كه حضرت رضا(عليه السلام) از آن بانو متولد شد او را طاهره ناميد، نوادش سالم بود و از او شير زيادى مى ‏خورد، آن بانو درخواست كرد دايه ‏اى بگيرندكه در شير دادن به او كمك كند. از او پرسيدند مگر شير تو كم شده؟ گفت‏ شيرم كم ‏نشده اما من اوراد، اذكار و عبادتهايى داشتم و از هنگامى كه فرزندم به دنياآمد، كمتر به آنها مى ‏رسم.

2-ام احمد (مادر شاهچراغ)

ام احمد تنها زنى است‏كه امام كاظم(عليه السلام) در وصيتنامه خود از او ياد مى ‏كند، مرحوم مجلسى درباره اومى‏ نويسد: مادر احمد از زنان مورد احترام بود و امام كاظم(عليه السلام) علاقه شديدى به او داشت،هنگامى كه حضرت مى ‏خواست از مدينه به سوى بغداد حركت كند، وديعه ‏هاى امامت راپيش او سپرد و فرمود: هرگاه كسى پيش تو آمد، در هر وقتى از اوقات كه باشد واين امانت را از تو طلب كرد، بدان كه من به شهادت رسيدم و او جانشين بعد از من‏و امامى است كه اطاعت او بر شما و ديگران واجب است.

اولين نيكى به فرزند

انتخاب نام نيكو از حقوق فرزند بر والدين و نشانه احترام و اهميت آنها به ‏آينده فرزند مى ‏باشد. نام علامتى است كه فرزند آن را تا پايان عمر به همراه دارد اگر نيكو باشد مايه سرور و شادى فرزند و اگر ناپسند و زشت ‏باشد باعث اندوه وحسرت او مى‏ گردد. موسى بن بكر از امام كاظم(عليه السلام) نقل مى‏ كند كه فرمود: اولين كارنيك پدر براى فرزند اين است كه نام نيكو برايش انتخاب نمايد. در حديث ديگرى ‏آن حضرت برخى از اسامى نيكو را ذكر مى ‏نمايد. سليمان جعفرى مى ‏گويد از حضرت‏ كاظم(عليه السلام) شنيدم كه فرمود: خانه ‏اى كه يكى از اسمهاى محمد، احمد، على، حسن، حسين،جعفر، طالب و فاطمه در آن باشد فقر در آن داخل نمى‏شود. اهميت نام نيكو بدان‏حد است كه گاهى حضرت از نامهاى ناپسند نهى مى ‏فرمود و حتى در كودكى نسبت‏به آن‏حساس بود: يعقوب سراج نقل مى ‏كند كه بر حضرت ابى‏عبدالله (امام صادق) (عليه السلام) واردشدم در حاليكه بر بالين فرزندش (امام كاظم(عليه السلام ‏) ايستاده بود و موسى(عليه السلام) درگاهواره جاى داشت و حضرت با او نجوى مى‏كرد و آهسته سخنانى مى ‏گفت آنقدر تامل‏كردم تا سخنانش با فرزند تمام شد، آنگاه فرمود: نزديك بيا و سلام كن، رفتم وسلام كردم، آن طفل با بيانى فصيح و روشن جواب سلام مرا داده و فرمود: برو و نام‏دخترت را كه ديروز [حميراء] نام نهاده‏ اى تغيير بده، به درستى اين نامى است كه‏ خداوند را به غضب مى‏آورد، آنگاه حضرت صادق(عليه السلام) به من فرمود: زود برو و آنچه موسى(عليه السلام) گفت عمل كن تا كامياب شوى، سپس من نام دخترم را ازحميراء تغيير دادم.

سيره عملى امام كاظم(عليه السلام) گواه صادقى بر اهميت نام نيكو براى فرزندان است، آن حضرت با كثرت فرزندان براى آنها نام نيكو برگزيد و حتى‏در مواردى اسامى مشترك انتخاب نموده و با پسوند اكبر، كبرى، وسطى و صغرى آنهارا از هم جدا مى ‏كرد. مرحوم مجلسى در بحارالانوار تعداد فرزندان آن حضرت را37نفر ذكر مى ‏كند و از اسامى آنان چنين ياد مى ‏كند: الف) پسران: على (رضا(عليه السلام ‏)، ابراهيم، عباس، قاسم، جعفر، اسماعيل، هارون، حسن،احمد، محمد، حمزه، عبدالله، اسحاق، عبيدالله، زيد، حسين، فضل و سليمان.

ب) دختران: فاطمه كبرى، فاطمه صغرى، رقيه، حكيمه، ام ابيها، رقيه صغرى،كلثوم، ام جعفر، لبانه، زينب، خديجه، عليه، آمنه، حسنه، بريهه، عائشه، ام‏سلمه، ميمونه و ام كلثوم. همچنين از عمده الطالب، ابراهيم اكبر و ابراهيم ‏اصغر را نقل مى‏ كند. علاوه بر مرحوم مجلسى برخى، نامهاى مشترك ديگرى را چون‏زينب، زينب الكبرى، خديجه، خديجه الكبرى، ام كلثوم الكبرى، ام كلثوم الوسطى وام كلثوم الصغرى را براى فرزندان امام كاظم(عليه السلام) ذكر كرده‏اند.

عقيقه و وليمه فرزند

عقيقه و وليمه علاوه بر آثار اجتماعى چون اطعام فقراء و مؤمنين، براى‏ كودك نيز مؤثر خواهد بود; زيرا از طرفى نشانه احترام والدين به كودك است و ازطرف ديگر به منزله تامين و حفظ سلامتى فرزند است. از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه ‏فرمود: كل مولد مرتهن بالعقيقه: هر نوزادى در گروه عقيقه است. اهميت عقيقه‏ تا بدانجاست كه امام كاظم(عليه السلام) فرمود: هنگام تولد فرزند عقيقه براى او واجب ‏است، تعبير به وجوب هر چند از نظر فقهى واجب شرعى نيست و عقيقه يك عمل‏ مستحبى است، اما نشانه اهميت آن مى‏ باشد. در مورد وليمه، على بن حكم از بعضى ‏اصحاب نقل مى ‏كند كه امام كاظم(عليه السلام) براى بعضى فرزندانش وليمه داد و اهل مدينه راتا سه روز از اقسام فالوده ‏ها (غذاى معمول آن زمان) در ديگهاى بزرگ در مساجد وبرزنها طعام دادند، بعضى از اهل مدينه به خاطر اين كار بر حضرت عيب گرفتند،خبر به گوش حضرت(عليه السلام) رسيد، فرمود: خداوند هيچ چيزى را به پيامبرى نداده الااينكه مانند آن را به پيامبر [خاتم] عطا كرده و بلكه به او چيزهايى داده كه به ‏ديگران نداده است، به سليمان فرمود «هذا عطائنا فامنن او امسك بغير حساب‏»محمد(صلی الله علیه و آله) فرمود: «ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا» هر آنچه‏ پيامبر به شما آموخت فرا گيرد و عمل كنيد و از آنچه شما را منع كرده پرهيزنماييد.



احترام به فرزند

افراد نسبت ‏به رعايت ادب و احترام ديگران متفاوتند،برخى به نحو شايسته‏ اى نسبت ‏به ديگران رعايت ادب و احترام مى ‏نمايند و در اصل‏احترام و ادب فرقى ميان بزرگترها و كوچكترهاى اعضاى خانواده خود و ديگران قايل ‏نيستند، برخى ديگر در خارج از كانون خانواده خويش و نسبت‏به ديگران بسيار مودب‏مى‏ نمايند و چه بسا به رعايت ادب و احترام شهرت يافته ‏اند اما در كانون خانواده‏ خويش چنان احترامى را لازم نمى ‏دانند و رفتار و گفتارى مودبانه و محترمانه ‏آنچنان كه مى ‏بايست در مقابل فرزندان خود ندارند، عده ‏اى ديگر هستند كه فقط بزرگترها را شايسته رعايت ادب و احترام مى‏ دانند و به كودكان وقعى نمى ‏نهند و باپندار خود آنان را بچه مى ‏انگارند غافل از آنكه گرچه ما آنان را كودك مى ‏پنداريم‏اما آنان خود را كوچك و كودك نمى ‏پندارند بلكه در حد فهم خود تصور بزرگى ازخويشتن دارند، بايد دانست كه رعايت ادب و احترام صرفا نه در خارج منزل شايسته ‏است و نه هم فقط نسبت‏ به بزرگترها بايسته، بلكه همچنانكه احترام به بزرگترهالازم است و شايسته نسبت‏ به كوچكترها نيز ضرورى است و بايسته زيرا كودك ادب واحترام را در آموزشگاه خانواده فرا گرفته و آن را در صحنه اجتماع به نمايش‏مى ‏گذارد. از سليمان بن حفص مروزى نقل شده كه گفت: موسى بن جعفر فرزند خود على را «رضا» ناميد و هر زمان كه نام او را بدون‏ خطاب به او بر زبان جارى مى ‏كرد، مى ‏فرمود: بگوييد فرزند من رضا، نزد من بيايد وبه فرزند خود «رضا» چنين گفتم و فرزند من رضا چنان گفت و هرگاه آن جناب رامخاطب قرار مى‏ داد، مى ‏فرمود: يا ابالحسن. امام(عليه السلام) نه تنها در زمان حيات‏ فرزندان آنها را احترام مى‏ نمود كه بعد از مرگ آنها نيز براى آنها احترام قائل ‏مى شد و اين رفتار براى فرزندانى كه در قيد حيات بودند بسيار جالب و با اهميت ‏بود. يونس بن يعقوب نقل مى ‏كند هنگامى كه امام موسى(عليه السلام) از بغداد به مدينه ‏برگشت، فرزند او در «فيد» وفات يافت.

حضرت او را در همانجا دفن نمود و به بعضى از دوستانش سفارش كرد كه قبر او رابا گچ بسازند و نام او را بر لوحى نوشته، بر قبرش بگذارند.

فرزندان و محبت

فرزندان گلهاى بوستان زندگيند و كام تشنه آنها جز با محبت والدين سيراب ‏نمى‏ گردد، هر نوع كوتاهى در سيراب نمودن آنها اثرى جز پژمرده شدن اين گلهاى ‏معطر به دنبال ندارد، برخى والدين از نقش محبت در رشد معنوى و حتى جسمانى ‏فرزندان خود غافلند و كمتر به اهميت و تاثير سحرآميز آن توجه دارند در حالى ‏كه محبت داروى شفابخش بسيارى دردهاست، بسيارى از ناسازگاريها و پرخاشگريهاى ‏فرزندان را با محبت مى ‏توان پيشگيرى نمود، نكته مهم در محبت و عاطفه به فرزندان‏ اظهار و ابراز آن است چه بسا والدينى كه فرزندان خود را بسيار هم دوست‏ مى‏دارند، اما كمتر اين عاطفه قلبى خود را ابراز مى ‏كنند. از بهترين شكلهاى ‏اظهار محبت در آغوش گرفتن و بوسيدن فرزند در كودكى و هديه دادن در نوجوانى وجوانى است. مفضل بن عمر نقل مى‏ كند كه بر موسى بن جعفر(عليه السلام) وارد شدم در حاليكه‏ فرزندش على(عليه السلام) در كنارش نشسته بود و او را مى ‏بوسيد و زبان او را مى‏مكيد و اورا بر شانه خود مى ‏گذاشت و او را به خود مى ‏چسباند و مى‏ فرمود: پدر و مادرم به فداى تو باد چقدر خوشبو و پاكيزه است‏ بوى تو و چقدر خلقت تو پاك و طاهر است وچقدر فضل تو ظاهر است ...



ماهنامه كوثر شماره 15



بخش دوم

كودك و وابستگى به والدين

پيوند عاطفى والدين و فرزندان از نشانه‏ هاى خداوند است; پيوند ناگسستنى وبى ‏شائبه ‏اى كه بر اساس محبت است نه نياز و منفعت. وابستگى عاطفى فرزند به ‏والدين بيش از تعلق خاطر والدين به فرزند است. نياز به عاطفه سراسر وجودكودك را فرا گرفته و او را به عنايت والدين نيازمند ساخته است. كودك توان‏دورى از والدين را ندارد و هرگونه بى ‏توجهى پدر و مادر به اين وابستگى‏ مى ‏تواند در آينده براى كودك مشكل ‏آفرين باشد. متاسفانه امروزه برخى ازوالدين، بى ‏آنكه ناگزير باشند، فرزندان خود را به مهدكودك مى ‏سپارند. هرچندمهدكودك بعد اجتماعى كودكان را پرورش مى‏ دهد، اما هرگز پاسخگوى نياز حياتى‏ كودك به عاطفه نيست. بنابراين شايسته است والدين، در حد امكان، فرزندان خودرا از حلاوت مهر مادرى و عطوفت پدرى محروم نسازند. توجه به وابستگى كودك چنان‏ مهم است كه حتى در محافل نبايد ميان پدر و فرزند كه كنار هم نشسته ‏اند، فاصله ‏انداخت.

امام كاظم(عليه السلام) مى ‏فرمايد: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از فاصله انداختن بين پدر و فرزند نهى فرمود. (1)

وفا به وعده

وفاى به وعده، حتى در برابر كفار، از صفات پسنديده و مورد توجه پيشوايان دين‏است. اين عمل مهم در برخورد با كودكان از اهميت‏ بيشترى برخودار است. كودك ان‏جز به تحقق وعده والدين نمى ‏انديشند، در وفاى والدين ترديد ندارند و همواره به ‏انتظار لحظه موعود مى ‏نشينند. هرگونه تاخير و تخلف در وفاى به وعده آنها رامى‏ آزارد و به تخريب روحيه اعتماد به والدين مى‏ انجامد. افزون بر اين، چنين ‏كردار ناپسندى غير مستقيم درس پيمان‏شكنى به آنان مى ‏آموزد. كليب صيداوى نقل ‏مى ‏كند كه، امام كاظم(عليه السلام) فرمود: اذا وعدتم الصبيان وفوا لهم ...; هنگامى كه‏ به فرزندانتان وعده داديد، وفا كنيد; همانا كودكان چنان مى ‏پندارند كه شما به ‏آنها روزى مى ‏دهيد. خداوند متعال به خاطر هيچ چيزى به اندازه زنان و كودكان‏ خشمگين نمى ‏شود. (2)

كودكان و نماز

نماز ستون دين و سرچشمه همه نيكيهاست.

هرچند اين امر مهم همزمان با سن تكليف بر انسان واجب مى ‏شود; اما هر چه زودترفرزندان با آن آشنا گردند، سريعتر تحت الطاف الهى قرار مى‏گيرند و شتابانتردر راه كسب فضايل اخلاقى گام خواهند گذاشت.

انسانى كه از كودكى با نماز آشنا و مانوس شود، زودتر شيرينى عبادت و ارتباطبا پروردگار را مى‏چشد و ديگر هرگز ذائقه دلش طعم تلخ گناه را نمى ‏پسندد. ازبعد اجتماعى نيز نماز، نوجوان را به جماعت نيك ‏رفتاران و پسنديدگان پيوندمى ‏دهد و از فرو رفتن در گرداب آشنايى با آلودگان و تبهكاران بازمى ‏دارد. نمازدر نوجوانى و قبل از تكليف، تجربه ‏اى شيرين و جذاب است، هنگام تكليف، احساس ‏سختى فرايض را از انسان دور مى ‏سازد. بدين جهت ائمه عليهم السلام فرزندان ‏خود را، قبل از سن تكليف، با نماز آشنا مى ‏ساختند. امام كاظم(عليه السلام) فرمود: مرواصبيانكم بالصلاه اذا كانوا سبع سنين ...; هنگامى كه فرزندانتان به سن هفت ‏سالگى رسيدند، آنها را به نماز فرمان دهيد. (3)

فرزندان و بستر استراحت

اسلام به پيشگيرى از گناه اهميت ‏بسيار مى‏ دهد و براى از بين بردن زمينه‏ هاى گناه تاكيد مى ‏كند. رعايت‏ حجاب، پرهيزاز اختلاط زنان و مردان، كراهت‏ سخن گفتن بسيار با نامحرمان و ... از همين باب‏است. جدا كردن بستر فرزندان در آستانه سن تميز نيز بخشى از برنامه پيشگيرى‏از گناهان است. امام كاظم(عليه السلام) فرمود: ... هنگامى كه فرزندانتان به ده سالگى ‏رسيدند، بسترشان را از هم جدا كنيد. (4)

فرزندان و مسووليت

مسووليت دادن به ‏فرزندان از روشهاى مؤثر تربيتى است. مسووليت، اگر متناسب با توان كودكان ‏باشد و در انجام دادن آن يارى شوند، اعتماد به نفسشان را تقويت مى‏ كند و آنان‏را براى پذيرش و به انجام رساندن مسووليتهاى بزرگتر آماده مى‏ سازد علاوه براين، كودكان احساس مى‏ كنند كه والدين براى آنها احترام قايلند و آنها راناتوان نمى ‏انگارند. پيشواى هفتم شيعيان، در فرصتهاى مناسب، به فرزندانش ‏مسووليت مى داد. سليمان جعفرى مى ‏گويد: هنگامى كه يكى از فرزندان امام كاظم(عليه السلام)در بستر مرگ بود، حضرت به فرزندش قاسم فرمود: بر بالين برادرت سوره صافات‏ بخوان. قاسم قرائت‏ سوره صافات را شروع كرد و چون به آيه «اهم اشد خلقا ام‏من خلقناه ...; رسيد، برادرش وفات يافت ...» (5)

آن حضرت همچنين، همزمان باوصى اصلى قرار دادن حضرت رضا(عليه السلام) سه تن از فرزندانش (عباس، اسماعيل و احمد)را در مسووليت وصايت ‏با امام هشتم(عليه السلام) همراه ساخت.

ناآرامى كودكان

برخى از كودكان بسيار شلوغ، پرتحرك و ناآرامند; به هر كارى‏دست مى ‏زنند و چه بسا سبب آزار والدين مى ‏شوند. برخى از والدين در برابر آنهاموضع مى ‏گيرند، لب به سرزنش مى ‏گشايند و آنان را نابهنجار به شمار مى ‏آورند; درحالى كه تحرك و ناآرامى كودكان معمولا طبيعى است و كسانى كه در كودكى شلوغ وپرتحرك باشند، در جوانى آرام و بردبار خواهند شد. بنابراين بجاست والدين كمرهمت‏ ببندند و با صبر و حوصله، خود را براى گذر از اين دوره حساس و چه بساطاقت‏ فرسا مهيا سازند.

امام كاظم فرمود: تستحب عرامه (6) الصبى فى صغره ليكون‏حليما فى كبره; ... ما ينبعى ان يكون الا هكذا; سزاوار است فرزند در كودكى ‏شلوغ و پرتحرك باشد تا در بزرگى صبور و بردبار شود; ... و جز اين روانيست. (7)

تفاوت آرى، تبعيض هرگز

تبعيض و تفاوت دو واژه نزديك، ولى متفاوت‏است. تبعيض بدين معناست كه در ميان افراد همپايه و همسان بى ‏دليل فرد ياافرادى را برتر به شمار آوريم; ولى تفاوت عبارت است از برترى شايستگان. درسيره تربيتى امام كاظم(عليه السلام) تبعيض ممنوع و تفاوت مجاز شمرده شده است. تبعيض‏ ميان فرزندان بذر كينه و اختلاف و بدبينى به والدين را در دل كودكان‏ مى ‏پراكند. امام كاظم(عليه السلام) از پدرانش چنين نقل مى ‏كند: مردى يكى از دو فرزندش ‏بوسيد و ديگرى را رها كرد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) [با ناراحتى] فرمود: چرا بين آن‏ها به‏ مساوات رفتار نمى ‏كنى؟ (8)

تفاوت اگر بجا و منطقى باشد، موجب پيشرفت فرزندان‏ مى ‏شود; زيرا حس رقابت ‏سالم را در آنها تقويت مى ‏كند. امام كاظم(عليه السلام) در مواردى ‏ميان فرزندانش تفاوت قايل مى‏ شد. رفاعه از حضرت موسى بن‏ جعفر(عليه السلام) پرسيد: اى ‏فرزند رسول الله، مردى چند پسر دارد; آيا برتر شمردن يكى بر ديگران، درست‏ است؟

امام(عليه السلام) پاسخ داد: نعم، لا باءس; قد كان ابى(عليه السلام) يفضلنى على عبدالله;بلى، مانعى ندارد; زيرا پدرم [حضرت صادق(عليه السلام)] مرا بر عبدالله، برادر بزرگترم‏ترجيح مى ‏داد. (9)

حضرت رضا(عليه السلام) نيز فرمود: پدر بزرگوارم اسماعيل را، با آنكه‏از عباس كوچكتر بود، در توليت صدقه اموال بر عباس مقدم داشت. (10)

شيخ مفيدمى ‏نويسد: «احمد بن‏موسى شخصى بخشنده، بزرگوار و با ورع بود، امام كاظم(عليه السلام) اورا دوست مى ‏داشت، بر ديگران مقدم مى‏ شمرد و مزرعه خود را به او بخشيد.» (11)

تفاوت نهادن ميان فرزندان امرى بسيار ظريف و حساس است و نياز به كمال دقت وظرافت دارد; زيرا ممكن است فرزندان آن را تبعيض پندارند. پس والدين بايد:

1 هنگام تفاوت نهادن ميان فرزندان، به گونه‏ اى رفتار كنند كه كسى آن راتبعيض به شمار نياورد;

2 دقت كنند كه سبب برترى فرزندى كه برتر مى‏ شمارند،كاملا آشكار باشد;

3 در صورت امكان، امتياز فرزند برتر را، با عباراتى ‏سازنده، بيان كنند.

امام هفتم(عليه السلام) در مواردى حضرت رضا(عليه السلام) را بر ديگران ترجيح‏مى ‏داد، او را الگوى ديگر فرزندان معرفى مى ‏كرد و وجه برترى ‏اش را آشكارمى ‏ساخت.

اسحاق بن‏ موسى(عليه السلام) مى ‏گويد: امام كاظم(عليه السلام) به فرزندانش مى‏ فرمود:

برادرتان على(عليه السلام) دانشمند آل محمد(صلی الله علیه و آله) است، در باره دينتان از او بپرسيد وآنچه بيان مى ‏كند، به خاطر بسپاريد. همانا ابوجعفر(عليه السلام) به من فرمود:

دانشمند آل محمد در شمار فرزندان تو خواهد بود. كاش وى را درك مى ‏كردم.

بى ‏ترديد او همنام اميرمومنان [على] است. (12)

موقعيت اجتماعى فرزندان

فرزندان‏تا ن وقتى به بلوغ شرعى، عقلى و اجتماعى دست نيافته‏اند، به مراقبت والدين وهدايت آنها نياز دارند.

فراهم ساختن زمينه مساعد براى دستيابى فرزندان به جايگاه اجتماعى مناسب،بخشى از وظايف والدين در برابر فرزندان است. آنها بايد، براى رسيدن به اين‏هدف، فرزندشان را در انتخاب شغل مناسب يارى دهند. چه بسيار فرزندانى كه براثر بى ‏توجهى والدين به مشاغل پست و منفى تن داده‏اند و به خاطر محروم بودن ازراهنماييهاى سودمند والدين از موقعيتهاى ارزشمند و شايسته اجتماعى محروم‏شدند، سرانجامشان به رذالت و پستى گراييد و مايه ننگ و خوارى والدين‏گرديدند. امام كاظم(عليه السلام) فرمود: شخصى [با فرزندش] خدمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمد و گفت: اى رسول خدا، حق اين فرزند برمن كدام است؟

حضرت فرمود: نام نيكو برايش انتخاب كن، او را ادب بياموز و در موقعيتى نيك‏قرار ده.[جايگاه اجتماعى مناسب برايش فراهم ساز] (13)

در حديث ديگرى‏مى‏فرمايد: شخصى همراه فرزندش خدمت پيامبر(صلی الله علیه و آله) رسيد و گفت: يا رسول الله، من‏به فرزندم نوشتن آموختم، او را به چه كارى گمارم؟

حضرت فرمود: او را به كارى كه خشنودى خداوند در آن است‏بگمار و از پنج‏شغل‏بازدار: سيائى، صائغى، قصابى، حناطى و نحاسى.

مرد پرسيد: سياء كيست؟

فرمود: كسى كه كفن مى‏فروشد و براى امتم آرزوى مرگ مى‏كند. همانا نوزاد امت‏من، نزد من از آنچه خورشيد بر آن مى‏تابد، محبوب‏تر است. صائغ كسى است كه درپى زيان (14) امت من است; قصاب ذبح مى‏كند تا آنكه رحمت از قلبش مى‏رود; حناطكسى است كه غذا را احتكار مى‏كند، همانا اگر خداوند محتكر را در حال دزدى‏مشاهده كند، بهتر است از اينكه او را چهل روز در حال احتكار ببيند; اما نحاس[برده‏فروش] جبرئيل نزدم آمد و فرمود: اى محمد، بدترين امت كسانى‏اند كه مردم را مى‏فروشند.

والدين و موعظه فرزندان

هرچند روش غير مستقيم و زبان عمل از زبان گفتارنافذتر است و معصومان(عليهم السلام) بيش از آنچه مى‏گفتند با كردار خود، مردم‏را ارشاد مى‏كردند; ولى پند مستقيم نيز در سيره آنها بسيار مشاهده مى‏شود.

امام كاظم(عليه السلام) بعضى از فرزندانش را چنين اندرز مى‏دهد: فرزندم! بپرهيز ازاينكه خداوند تو را در گناهى كه از آن نهى‏ات كرده، ببيند; بپرهيز از اينكه‏پروردگار تو را از اطاعتى كه بدان فرمانت داده، دور مشاهده كند. بر تو بادبه تلاش و كوشش. هرگز خود را از كوتاهى در عبادت خداوند تهى مشمار; زيراخداوند چنان كه شايسته است عبادت نمى‏شود; و از مزاح بپرهيز كه نور ايمانت رامى‏برد و تو را سبك مى‏سازد; و از اندوه و كسالت دور باش، كه از بهره دنيا وآخرتت جلوگيرى مى‏كنند.» (15)

مسافرت خانوادگى

مسافرتهاى خانوادگى مى‏توانداثر تربيتى داشته باشد; زيرا:

1. باعث نشاط و شادابى اعضاى خانواده مى‏شود;

2. سبب استمرار نظارت پدر، كه در حيات تربيتى فرزندان ضرورى است، مى‏گردد;اين امر، بويژه امروزه كه پدران به سبب مشاغل زياد در خانه كمتر حضور دارند.بسيار مهم است.

3. زمينه بروز استعدادها و شناخت نقاط ضعف و قوت كودكان را فراهم مى‏آورد; 4.ميدان مناسبى براى تجلى اخلاق اجتماعى و تمرين صفات پسنديده‏اى چون همكارى،تعاون، نوعدوستى، ايثار و گذشت‏به شمار مى‏آيد; 5. چنانچه سفر، زيارتى باشدسبب تحكيم اعتقادات و توجه به معنويات مى‏شود.

على بن‏جعفر، برادر امام كاظم(عليه السلام) مى‏گويد: چهار مرتبه در ركاب حضرت كاظم(عليه السلام)بودم و حضرت همراه خانواده‏اش سمت‏حج راه مى‏سپرد. اين سفرها گاه‏26 روز،زمانى 24 روز و گاه 21 روز به درازا مى‏كشيد. (16)

تربيت از تولد تا مرگ

امام(عليه السلام) هنگام تولد فرزندش رضا(عليه السلام) كلمات زيباى اذان و اقامه را در گوشش‏زمزمه فرمود و روان نورسيده خود را با آواى توحيد صفا بخشيد. نجمه مادر حضرت‏رضا(عليه السلام) مى‏گويد: هنگامى كه وضع حمل كردم پسرم [على بن‏موسى] دستهايش را برزمين قرار داده، سر را سمت آسمان بلند كرد و لبهايش را حركت داد، گويا سخن‏مى‏گفت. پدرش موسى بن‏جعفر(عليه السلام) بر من وارد شد و فرمود: اى نجمه، كرامت‏پروردگارت گوارايت‏باد. آنگاه نوزاد را، كه در لباس سفيد پيچيده بودم، به‏حضرت دادم.

امام(عليه السلام) در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت; آب فرات خواست، كامش رابا آب فرات آشنا ساخت; سپس او را به من داد و فرمود: بگيرش كه بقيه الله درروى زمين است. (17) حضرت حتى در لحظات پايانى عمرش نيز به تربيت فرزندانش‏مى‏انديشيد. آن بزرگوار در وصيت‏نامه‏اش نكات تربيتى مهمى به يادگار نهاده،مى‏فرمايد: ... در باره صدقات و اموال و فرزندان وصيت مى‏كنم ابراهيم و عباس واسماعيل و ام احمد و على را، بويژه در امر زنان; و پسرم على(عليه السلام) در امر آنهامختار است نه پسران ديگرم. همچنين در صدقه و ثلث پدرم و درباره اهل بيتم اواختيار دارد ... من داراى اموالى هستم كه صدقه قرار داده‏ام; فرزندم على بدان‏آگاه و راست‏گفتار است و بايد بدين وصيت عمل كند. و اگر از برخى از فرزندانم‏به عنوان وصى نام بردم، براى احترامشان بوده تا در اجراى وصيت‏شركت كنند.

فرزندان و همسرانم هر يك در همان خانه‏اى كه هستند، اقامت و با مقدارى ثابت‏از صدقات معين زندگى كنند ...

هيچ يك از فرزندانم حق شوهردادن دخترانم را ندارند، مگر به فرمان رضا(عليه السلام).

اگر رضا ناخشنود بود و كسى بدين كار اقدام كرد، با خداوند و رسول و ولى‏اش‏مخالفت كرده، در مقام جنگ با حق برآمده است. اگر فرزندم رضا صلاح دانست، آنهارا شوهر مى‏دهد و اگر نخواست نگه مى‏دارد. (18)



پى‏نوشت‏ها:

1 الكافى، ج‏6، ص 50.

2 مستدرك الوسائل، ج‏3، ص 558.

3 همان.

4 حياه الامام موسى بن‏جعفر(عليه السلام)، ج 2، ص 430.

5 صبى عارم: بين العرام بالضم اى شرس (مجمع البحرين، ج‏6، ص‏113) و الشرس‏هو السيى‏ء الخلق، بين الشرس (همان، ج 4، ص 78); عرم عرامه: اشتد و خرج عن‏الحد (المنجد) در برخى كتب عرامه را تحمل سختى و مشقت كودك معنا كرده‏اند كه‏به نظر مى‏رسد صحيح نباشد.

6 الكافى، ج‏6، ص 51.

7 مسند امام كاظم(عليه السلام)، ج 1، ص 481.

8 همان، ج‏3، ص‏7.

9 عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ص‏27.

10 الارشاد، ج 2، ص 244.

11 كشف الغمه، ج‏3، ص‏107.

12 الكافى، ج‏6، ص 48.

13 در نسخه تهذيب و استبصار «دين‏» امتى ذكر شده. (تهذيب، ج‏6، ص 362 واستبصار، ج‏3،ص‏96)

14 مسند امام كاظم(عليه السلام)، ج 2، ص 391.

15 تحف العقول، ص‏306.

16 بحار، ج 48، ص 100.

17 عيون اخبار الرضا، ص‏1716.

18 بحار، ج 48، ص‏276 280.

ماهنامه كوثر شماره 16

 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

مبارزات امام كاظم(عليه السلام)

عباس كوثرى

آنچه پيشوايان الهى را از ديگران ممتاز ساخته، گستره وجودى و جامعيت ارزشهاى ‏انسانى آنان است. زمانى آنان را در هاله ‏اى از عشق دلدار، و دلى بى ‏تاب از حب ‏يار مى‏ بينى كه زمزمه‏ هاى روح‏نواز آنان طبيعت را ميهمان ملكوت و همنواى خلوت انس ‏ساخته است. به تعبير قرآن كريم كوهها و مرغان را بآهنگ «تسبيح و نغمه تنزيه‏»مسخر داود گردانيديم.و ديگر بار آنها را مبارزى خستگى ‏ناپذير مى ‏يابى كه ‏فريادشان ملتى را حيات و زندگى بخشيده و نامردمى ‏ها را به تحقير كشانده است واين در حالى است كه دستان پر مهر و عاطفه‏اش جهانى از شكوفه ‏هاى اميد و رحمت رابه درماندگان و بيچارگان هديه مى ‏كند و خود چهار تكبير بر همه آنچه دنيايى است ‏زده و زاهدانه‏ ترين زندگى را براى خويش برگزيده است.

كاظم آل محمد(عليه السلام) ستاره‏ اى از اين منظومه است كه درخشش وجوديش انعكاس فضيلتهاى ‏همه نيك‏ سيرتان تاريخ مى ‏باشد. سجده‏ هاى طولانى و چشمان بارانى ‏اش، از عشقى پايدارو ايمانى عميق به ساحت قدس ربوبى حكايت مى ‏كند چنانكه در زيارت آن بزرگوارمى ‏خوانيم: «حليف السجده الطويله و الدموع الغريزه‏»; زندگى ‏اش با سجده ‏هاى‏طولانى و چشمان اشكبار همراه بود.

جهانى از شكوفه و حماسه را در صحنه جهاد متجلى ساخته و بى ‏اعتنا به قدرتمندان ‏خودخواه، معجزه ايمان و دين را فرا راه حق‏ جويان قرار داده است ابعاد وجودى ‏آن بزرگوار داستانى زيبا و شنيدنى دارد كه در چشم ‏اندازهاى محدود انسانهاى ‏معمولى قرار نمى‏ گيرد آنچه وظيفه است اينكه ساحل ‏نشين درياى وجودى ‏اش گرديم شايدنسيم صبحگاهى به قلب نوازشى دهد و به پيامى آشنا، جان را طراوتى تازه بخشد. همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهى به پيام آشنايى، بنوازد آشنا را در راستاى همين وظيفه بخشى از مبارزات سياسى آن حضرت را مورد مطالعه قرار مى‏ دهيم‏ و آرمان تشكيل حكومت اسلامى را كه در سيره عملى حضرتش جلوه ‏اى حماسى و دل ‏انگيزيافته است‏به نظاره مى ‏نشينيم و ظهور اين جلوه را در پنج محور يادآور مى‏ شويم:

الف تجلى آرمان حكومت اسلامى در مناظره با هارون

امام موسى ابن‏ جعفر(عليه السلام)مناظرات گوناگونى با هارون الرشيد خليفه عباسى داشته ‏اند كه در قسمتى از آن طردحكومت هارونى و آرمان تشكيل حكومت الهى به رهبرى امامان معصوم به صراحت‏ بيان‏شده است. در تاريخ مى ‏خوانيم: روزى هارون به امام كاظم مى ‏گويد كه مرزهاى فدك رامعلوم كن تا آن را به تو برگردانم. امام(عليه السلام) از جواب امتناع مى ‏كند. هارون‏ پيوسته اصرار مى ‏ورزد. امام(عليه السلام) مى ‏فرمايد: من آن را جز با حدود واقعى ‏اش نخواهم‏ گرفت. هارون كه به اصرار خواستار تعيين حدود مى ‏شود. امام مى‏ فرمايد: اگر من‏ حدود آن را باز گويم مسلما موافقت نخواهى كرد. هارون سوگند ياد مى ‏كند كه درصورت تعيين حدود آن را برمى ‏گردانم.

امام(عليه السلام) فرمود: اما حد اول آن سرزمين عدن است. در اين هنگام هارون چهره ‏اش‏دگرگون گشت و با شگفتى گفت: ادامه بده. امام(عليه السلام) فرمود: و حد دوم آن سمرقنداست. براى بار دوم ناراحتى هارون بيشتر گشت. امام فرمود و حد سوم آن آفريقا.

در حالى كه صورت هارون از شدت ناراحتى سياه شده بود، حضرت فرمود: و حد چهارم ‏آن سواحل درياى خزر و ارمنستان. حضرت حدود كشور اسلامى كه آن روز، هارون برآن حكومت داشت ‏بيان كرد .

هارون گفت: فلم يبق لنا شى‏ء فتحول الى مجلسى: پس چيزى براى ما باقى نماندبرخيز جاى من بنشين. امام فرمود: من به تو گفتم، اگر حدود آن را تعيين كنم;هرگز آن را نخواهى داد.

سالى در سفر مكه هنگامى كه هارون امام را در كنار كعبه مى ‏بيند به حضرت مى ‏گويد: تو هستى كه مردم پنهانى با تو بيعت كرده تو را به پيشوايى برمى ‏گزينند؟ امام‏ فرمود: «انا امام القلوب و انت امام الجسوم‏»; من بر دل‏ها و قلب‏هاى مردم‏حكومت مى‏ كنم و تو بر تن‏ها و بدن‏ها و بر همين مطلب تاكيد دارد آنچه را كه‏ مرحوم مجلسى نقل مى‏كند روزى امام در كاخ هارون با او روبرو شد.

هارون از حضرت مى‏ پرسد اين خانه چگونه است. حضرت در پاسخ مى ‏فرمايد: «هذادارالفاسقين‏»: اين خانه فاسقان است و سپس اين آيه شريفه را تلاوت مى ‏كند: به‏ زودى دور خواهم نمود از آيات خود آنها را كه به ناحق در زمين دعوى بزرگى كنندكه هر نشانه از نشانه ‏هاى الهى را ببينند بدان ايمان نياورند و اگر راه هدايت ‏را بينند آن را نمى‏ پيمايند برعكس اگر گمراهى را مشاهده كنند آن را پيش گيرند و اين بدان جهت است كه آيات الهى را دروغ مى ‏پندارند و از آن غفلت مى ‏ورزند.

هارون مى ‏گويد: پس اين خانه از كيست؟ امام پاسخ مى‏ دهد: براى شيعيان ما سبب آرامش و براى دشمنان ما آزمايش است. سپس ‏هارون مى ‏گويد: فما بال صاحب الدار لا ياخذها قال اخذت منه عامره و لا ياخدهاالا معموره: پس چرا صاحب خانه آن را پس نمى ‏گيرد.

حضرت فرمود: موقعى اين خانه از او گرفته شده است كه آباد بوده است و زمانى آن‏را پس خواهد گرفت كه آباد شده باشد بدين معنا كه آن را زمانى تحويل خواهيم ‏گرفت كه آبادانى آن ممكن باشد و هنوز زمان آن فرا نرسيده است و همين عامل اصلى ‏نگرانى هارون از آن حضرت بود كه در جلسات خصوصى از آن پرده برمى ‏داشت.

چنانكه در پاسخ فرزندش مامون كه مى ‏پرسد چرا از كمك مالى كه براى امام متعهدشده بود دريغ مى‏ ورزد. مى ‏گويد به خاطر اينكه از موسى ابن‏ جعفر بر حكومت‏ خويش بيم‏ دارم.

طرد شعار بنى ‏عباس بنى ‏عباس

بر اساس انتساب به رسول گرامى اسلام به حكومت ‏خويش ‏مشروعيت مى ‏بخشيدند. آن حضرت بر اساس همين انتساب و دليلهاى متقن قرآنى و شرعى ‏اثبات نمود كه عترت پيامبر(صلي الله عليه و آله) از اين جهت ‏شايستگى بيشترى دارند زيرا كه آنهافرزند پيامبر(صلي الله عليه و آله) محسوب مى ‏شوند. در يكى از اين مباحثات، هارون مى ‏پرسد چرا شماخود را فرزند پيامبر(صلي الله عليه و آله) قلمداد مى ‏كنيد در حالى كه شما فرزند دختر رسول خداهستيد و فرزند دختر را نمى ‏توان در شمار فرزندان به حساب آورد. حضرت از هارون‏ مى ‏خواهد كه او را از جواب معذور دارد. هارون نمى‏ پذيرد. حضرت آيه زير را تلاوت‏ مى ‏كند: «و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و كذالك نجزى ‏المحسنين و زكريا و يحيى و عيسى...» و مى‏ فرمايد در اين آيه عيسى در شمارفرزندان نوح پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمده است‏با اينكه براى عيسى پدرى نبوده است و فقط ازناحيه مادرش مريم به نوح نسبت دارد ما نيز از فرزندان پيامبر(صلي الله عليه و آله) هستيم از جهت‏ مادرمان فاطمه(سلام الله عليها).

و آنچه كه اين رويارويى را بيشتر روشن مى ‏كند جريانى است كه نويسنده كتاب‏ احتجاج نقل مى ‏كند: «چون هارون به مدينه وارد شد به همراه مردم متوجه قبر رسول‏گرامى اسلام شد. روبروى قبر رسول الله قرار گرفت و به قصد فخر و مباهات گفت: السلام عليك يابن عم; سلام بر تو اى پسرعمو، در اين هنگام موسى بن‏ جعفر(عليه السلام) نزديك‏ قبر آمد و فرمود: السلام عليك يا رسول ‏الله، السلام عليك يا ابه; سلام بر تو اى‏رسول خدا و سلام بر تو اى پدر. در اين هنگام چهره هارون دگرگون گشت و خشم درچهره ‏اش نمايان گشت.» به اين ترتيب امام(عليه السلام) آن‏چه را كه هارون مى‏ خواست‏ بدان ‏وسيله خود را شايسته خلافت قلمداد كند از بين برد و دليل شايستگى خويش دانست.

نفوذ در درون نظام حكومت

امام موسى بن‏ جعفر(عليه السلام) جهت ‏سامان دادن به مبارزات ‏سياسى و حمايت از نيروهاى شيعى برنامه‏اى تدارك ديد كه بر اساس آن نيروهاى فعال‏و مطمئن در مسووليتهاى كليدى حكومت قرار مى ‏گرفتند كه يكى از اعضاى فعال آن على ‏بن‏ يقطين بود. على بن‏ يقطين بارها از امام(عليه السلام) خواست كه اجازه دهد از مسووليتهاى‏ خويش در حكومت ‏بنى ‏عباس كنار رود لكن امام(عليه السلام) بدان رضايت نداد و او را با كلمات ‏زير دلگرم نمود كه شايد خداوند به وسيله تو شكسته احوالى ‏ها را جبران و آتش‏فتنه مخالفان را از دوستان خويش دفع كند. و مرتبه ديگر بدو فرمود: خداوند اوليائى در ميان ستمگران دارد كه به وسيله‏ آنان از بندگان نيك خود حمايت مى ‏كند و تو از اولياء خدايى.

كار على بن ‏يقطين در چهار جهت متمركز بود:

1 رساندن اطلاعات داخلى دربار به امام(عليه السلام)

مرحوم مجلسى مى‏ نويسد زمانى كه قيام‏شهيد حسين فخ سركوب شد سرهاى آنان به همراه عده‏ اى اسير براى موسى فرزند مهدى‏ از خلفاى بنى ‏عباس فرستاده شد. او دستور داد كه اسرا كشته شوند و از ديگرعلويين سخن به ميان آورد تا اينكه به نام امام موسى بن‏ جعفر(عليه السلام) رسيد با خشم ‏زياد اظهار داشت كه حسين به دستور او قيام كرده است زيرا او وصى اين خاندان‏است. خدا مرا بكشد اگر او را زنده نگه دارم در اين زمان بود كه على بن ‏يقطين‏ جريان را به صورت مكتوب به حضور امام تقديم داشت و آن حضرت را از اين تصميم باخبر نمود. امام عده ‏اى از شيعيان و اهل بيت ‏خود را احضار نمودند و در اين باره ‏با آنان به گفتگو پرداختند. آنان پيشنهاد نمودند كه حضرت خود را براى مدتى ‏مخفى نمايد كه حضرت بدانان بشارت مرگ «موسى‏» خليفه عباسى را داد.

2 پشتيبانى مالى از امام(عليه السلام)

مرحوم كشى در رجال خود مى ‏نويسد: على بن ‏يقطين‏ نامه ‏ها و اموال فراوانى را توسط دو نفر از معتمدين خويش براى امام ارسال داشت‏ قرار ملاقات در بيرون مدينه در محلى به نام «بطن الرمه‏» بود. امام شخصا طبق ‏قرار در آن مكان حضور يافت و اموال را از آنان تحويل گرفت. سپس نامه‏ هايى ازآستين خود بيرون آورد و فرمود اينها جواب نامه ‏هاى همراه شماست. آن دو نفر ازآن حضرت خواستند كه زاد و توشه راه آنان اندك است نيازمند زاد راه بيشترى‏ هستند. حضرت نگاهى به توشه آنان نمود و فرمود: شما را كافى است ‏برگرديد. من ‏نماز صبح را در مسجد النبى(صلي الله عليه و آله) با مردم خوانده ‏ام براى نماز ظهر بايد خود رابدانجا برسانم. اين داستان علاوه بر اينكه بيانگر رابطه على بن‏ يقطين و پشتيبانى‏ مالى از امام(عليه السلام) مى‏ باشد حكايت از تدبير سياسى عميق و تشكيلات سازمان يافته بين ‏امام و على بن ‏يقطين نيز دارد.

3 كمك مالى به شيعيان

على بن‏ يقطين جهت كمك مالى به شيعيان و حمايت از آنان‏ هر ساله عده ‏اى را از طرف خود به حج مى ‏فرستاد و به اين بهانه، پولهاى زيادى به ‏آنها مى ‏پرداخت. مرحوم قمى از قول يونس مى ‏نويسد كه در يكى از سالها براى على ‏بن ‏يقطين 150 حج ‏گزار برشمردند و در مواردى كه شيعيان مى ‏بايست ماليات بپردازندبه ظاهر از آنها مى‏ گرفت ولى در پنهان به آنان مسترد مى ‏داشت.



امام و حمايت از قيام شهيد فخ

جلوه ديگر مبارزان امام موسى بن ‏جفعر(عليه السلام) راحمايت از قيام شهيد فخ تشكيل مى ‏دهد. او حسين بن ‏على بن ‏حسن المثنى بن ‏الحسن ‏المجتبى(عليه السلام) است و نام مادرش زينب دختر عبدالله محض است و از آنجا كه در سرزمين ‏فخ واقع در يك فرسخى مكه به شهادت رسيد معروف به شهيد «فخ‏» گشت.

روايات بسيارى در فضيلت اين بزرگ مرد نقل شده است از آن جمله اينكه پيامبر(صلي الله عليه و آله)به هنگام عبور از سرزمين فخ فرمود: جبرئيل بر من نازل شد و گفت اى محمد مردى ‏از خاندان تو در اين سرزمين شهيد خواهد گشت و شهيد با او ثواب دو شهيد راخواهد برد.

و از امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده است كه به هنگام رسيدن به سرزمين فخ‏ نمازگزاردند و در پاسخ به سؤال راوى كه آيا اين جزء اعمال حج است فرمود: نه وليكن در اين سرزمين مردى از خاندان من به همراه عده ‏اى شهيد خواهد شد كه ‏ارواح ايشان بر اجساد آنان به سوى بهشت پيشى خواهد گرفت.

اين بزرگوار كه از ستم و فشار روحى توسط فرماندار مدينه براى علويين به ستوه ‏آمد و دست ‏به قيام مسلحانه زد و اين جريان در زمانى بود كه خليفه ستمگربنى ‏عباس به نام «هادى‏» حكومت مى ‏كرد. قرار شد شبانگاهان قبل از اذان صبح حركت ‏آغاز شود. حسين كه رهبرى قيام را عهده ‏دار بود به خدمت امام موسى(عليه السلام) رسيد. حضرت‏ توصيه ‏هايى به اين شرح برايش بيان نمود: انك مقتول فاجد الضراب فان القوم فساق‏يظهرون ايمانا و يضمرون نفاقا و شكا فانالله و انا اليه راجعون: تو شهيد خواهى ‏شد ضربه‏ ها را نيكو بزن و نهايت تلاش خود را بنما، اين مردم فاسق هستند به ظاهرايمان دارند و در باطن خود نفاق و شك را پنهان مى ‏دارند همه ما مملوك خداييم وبه سوى او بازمى‏ گرديم. آنچه تاييد و حمايت امام را از اين نهضت ‏بيشتر بيان‏ مى ‏دارد جملاتى است كه حضرت بعد از شهادت حسين رهبر قيام فخ بيان داشته است ‏فرمود: به خدا قسم كه حسين در حالى از دنيا رفت كه مسلمان و نيكوكار و روزه ‏دارو امركننده به معروف و ناهى از منكر بود در خاندانش همانند نداشت.

هادى خليفه عباسى پس از قيام حسين گفت: والله ما خرج حسين الا عن امره و لااتبع الا محبته لانه صاحب الوصيه فى اهل هذا البيت قتلنى الله ان ابقيت عليه: به خدا سوگند كه حسين به دستور موسى بن‏ جعفر قيام نمود و دنبال نكرد مگر آنچه ‏را كه او دوست داشت زيرا او وصى اين خاندان است‏ خدا مرا بكشد اگر او را زنده ‏نگه دارم. و بالاخره پنجمين جلوه مبارزاتى حضرت امام موسى بن‏ جعفر را مى ‏توان درزندانهاى طولانى آن بزرگوار ديد كه خود نشانه جاودانه از فرهنگ مبارزاتى آن‏امام همام مى ‏باشد و همواره شكوه و عظمت مرزبانان حماسه جاويد را فرا راه ‏حق‏جويان قرار مى‏ دهد و لازم است كه در نوشتارى مستقل مورد بحث قرار گيرد. دراينجا جملاتى از زيارتنامه حضرت را يادآور مى ‏شويم كه مى ‏فرمايد: السلام على المعذب فى قعر السجون و ظلم المطامير ذى الساق المرضوض: سلام و درودالهى بر موسى بن‏ جعفر آنكه گرفتار شكنجه زندانهاى تاريك بود و با پاهايى مجروح ‏از اين جهان رخت ‏بربست.
ماهنامه كوثر شماره 15

 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

كرامت و عزت مستضعفان‏ از منظر رسول خدا

مستضعفان صالح گرامى‏ترين انسانها نزد رسول خدا (ص) بودند. آن حضرت به محرومان عشق مى ورزيد و آنان را بزرگ و عزيز مى داشت . 49 نيازمندان و محرومان امانتداران الهى هستند كه پيامبر خدا (ص) به على (ع) فرمود: «يا على ان الله جعل الفقر امانة عند خلقه...» 50 (اى على، همانا خدا فقر را نزد مخلوقش به امانت گذاشته است ) و نيز فرمود: «يا على، الحاجة امانة الله عند خلقه...»51 (اى على، نيازمندى امانت خداست نزد خلقش ).

على بن ابراهيم به اسناد خود از امام صادق (ع) از زبان رسول خدا (ص) حديثى را نقل كرده است كه نشان دهنده شأن مستضعفان است . آن حضرت فرمود:

«طوبى للمساكين بالصبر و هم الذين يرون ملكوت السماوات و الارض.» 52

خوشا به حال مستمندان از لحاظ صبر آنها. آنهايند كه ملكوت آسمانها و زمين را مى‏بينند.

آنها هستند كه از ظواهر عالم عبور مى‏كنند و به حقايق دست مى يابند . در مواعظ عيسى (ع) چنين آمده است :

«خوشا به حال مسكينان در روح زيرا ملكوت آسمان از آن ايشان است . خوشا به حال ماتميان زيرا ايشان تسلى خواهند يافت . خوشا به حال حليمان زيرا ايشان وارث زمين خواهند شد خوشا به حال گرسنگان و تشنگان عدالت زيرا ايشان سير خواهند شد . خوشا به حال رحم كنندگان زيرا بر ايشان رحم كرده خواهد شد. خوشا به حال پاك دلان زيرا ايشان خدا را خواهند ديد. خوشا به حال زحمت كشان براى عدالت زيرا ملكوت آسمان از آن ايشان است .» 53

مستضعفان صالح ، بندگان واقعى خدايند و مورد كرامت الهى . محمد بن مسلم از امام باقر (ع) روايت كرده است :

«اذا كان يوم القيامة امر الله تبارك و تعالى مناديا ينادى بين يديه اين الفقراء؟ فيقوم عنق من الناس كثير، فيقول : عبادى ! فيقولون : لبيك ربنا . فيقول : انى لم افقركم لهوان بكم على ولكنى انما اخترتكم لمثل هذا اليوم تصفحوا وجوه الناس فمن صنع اليكم معروفا لم يصنعه الا فى فكافوه عنى بالجنة.» 54

چون روز قيامت شود، خداى تبارك و تعالى دستور دهد كه يك منادى در برابرش فرياد كند: كجا هستند بينوايان؟ گروهى بسيار برخيزند . خدا فرمايد: بندگان من! گويند: لبيك پروردگارا. فرمايد: من شما را براى خوارى و پستى شما در نظرم بينوا نساختم، بلكه براى مثل امروز انتخابتان كردم . در چهره مردم تأمل و جستجو كنيد ، هر كس به شما احسانى كرده نسبت به من كرده است ، از جانب من بهشت را به او پاداش دهيد.

كرامت كردن مستضعفان و عزت بخشيدن به آنها در جهتگيرى‏هاى پيامبر در همه دوران رسالت به چشم مى خورد اين جهتگيرى در مدينه، در حالى كه اسلام به حاكميت رسيده بود، رنگ و بوى ديگرى داشت . از همان آغاز ورود تا وداع با ياران . داستان ورود آن حضرت به مدينه خود گوياى اين حقيقت است .

آن حضرت زيباترين جلوه‏هاى كرامت را نسبت به مستضعفان نشان داده است . آن جلوه تام حق و محبوبترين خلق ، با بوسه‏اى بر دست كارگر، زيباترين حماسه‏ها را آفريد. بوسه‏اى نه از سر تصنّع و نمايش، بلكه بوسه‏اى از سر تكريم و بزرگداشت انسانهايى كه نزد خدا بزرگند . آنان دوستان خدايند و در شرافت وافتخار آنها همين بس كه پيامبر اكرمم (ص) آنها را اين چنين احترام كرده است : روزى آن حضرت با كارگرى از انصار برخورد كرد كه آثار پينه و خشونت دستش هويدا بود. پرسيد: اين آثار چيست؟ گفت : من كارگرى هستم و اين آثار بيل زدن است كه به وسيله آن خانواده خود را اداره مى كنم . حضرت دست او را در دستهاى مهربان خويش گرفت و بنا به روايتى آن دست را بوسيله و او را به ياران خويش نشان داد فرمود: «هذا يديحبها الله» (اين دستى است كه خدا آن را دوست مى دارد). و در روايت ديگرى است كه فرمود: «هذه يد لاتمسها النار» (اين دستى است كه آتش به آن نمى رسد). 55

پيامبر خدا به هيچ روى اجازه كوچك شمردن مستضعفان را نمى‏داد و مى‏فرمود:

«الا و من استخف بفقير مسلم فقد استخف بحق الله و الله يستخف به يوم القيامة اِلاّ ان يتوب . من اكرم فقيراً مسلماً لقى الله يوم القيامة و هو عنه راض.» 56

بدانيد كه هر كس فقير مسلمانى را تحقير كند، همچون كسى است كه حق خدا را تحقير كرده باشد و خداوند در در روز قيامت او را تحقير كند مگر اينكه توبه كند. كسى كه فقير مسلمانى را گرامى بدارد، در روز قيامت خدا را در حالى ديدار كند كه از وى راضى است .

مستكبران كه براساس ملاكهاى ظاهرگرايانه دنيايى با همه چيز برخورد مى‏كنند، مستضعفان را نيز به چشم حقارت مى نگرند. نجار عدوى در حالى كه عبايى بر دوش داشت بر معاويه وارد شد . معاويه به چشم حقارت در وى نگريست . گفت : معاويه! عبا با تو سخن نمى‏گويد، كسى كه داخل عباست سخن مى‏گويد . آن گاه شروع به سخن كرد و سخت مورد توجه قرار گرفت . سپس از جا بلند شد و از معاويه چيزى نخواست . معاويه گفت : من هيچ مردى را در ابتدا حقيرتر از وى و سرانجام بزرگتر از او نديدم. 57

شيخ صدوق با اسناد خود از حضرت رضا (ع) نقل كرده است كه رسول خدا (ص) فرمود:

«من استذلّ مؤمناً او حقّره لفقره، او قلة ذات يده ، شهره الله يوم القيامة، ثم يفضحه.» 58

كسى كه مؤمنى را خوار كند يا او را به سبب فقر و تنگدستيش تحقير كند، خداوند او را در روز قيامت انگشت نما و رسوا كند.

امام صادق (ع) در قسمتى از نامه گرانقدرش كه ياران خود را به آموزش و تفكر و نگهدارى و به كار گرفتن آن دستور داده است مى‏فرمايد:

و بر شما باد دوست داشتن مستمندان مسلمان ! كه بى گمان هر كس آنان را تحقير كند و برايشان تكبر ورزد، از دين خدا منحرف شده است و خداوند او را تحقير كرده دشمن دارد. پدر ما رسول خدا (ص) فرمود: پروردگارم مرا به دوست داشتن مستمندان مسلمان فرمان داد. بدانيد هر كس يكى از مسلمانان را تحقير كند، خداوند دشمنى و تحقير خود را بر او افكند، تا مردمان نيز او را دشمن دارندو البته دشمنى خداوند شديدتر است . پس درباره برادران مستمند مسلمان خود از خدا پروا گيريد كه آنان را بر شما حقى است و آن اينكه دوستشان بداريد. زيرإ؛ه‏هّ‏ّ خداوند به پيامبر خود دستور داد تا آنان را دوست بدارد، پس هر كس آن را كه خداوند دوست داشتنش را دستور داده است دوست ندارد نافرمانى خدا و رسولش كرده است و هر كس بر نافرمانى خدا و رسولش بميرد، همچون گمراهان از دنيا رفته است .59

قيام رهبران الهى در جهت كرامت و عزت حقيقى مستضعفان بود و رسالت آنها دفاع و نجات ايشان.

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 1 بيان انتقادات و پيشنهادات

عدالت قضايي در سيره نبوي(ص)

عدالت" از مقدس ترين ارزشهاي بشري است كه در مقايسه با مقوله هايي چون آزادي، دموكراسي و مساوات، برتر و مقدس تر است، زيرا "عدل" تأمين كننده همه آنها به شمار مي رود. عدل همواره در گذر تاريخ، مورد توجه مردم و انديشمندان بوده است. حاكمان عادل و قاضيان عدل گستر، خاطره هاي زيبايي در اذهان مردم بر جاي گذاشته و معياري براي سنجش رفتار ديگران قرار مي گيرند.
قرآن كريم افراد را به برپايي عدالت دعوت مي نمايد. در سوره حديد، يكي از اهداف رسالت پيامبران، برپايي عدالت در جامعه ذكر شده است (ليقوم الناس بالقسط).... خداوند متعال در كتاب آسماني اش، با صراحت مردم را به عدل و احسان دعوت مي نمايد (ان ا... يامر بالعدل و الاحسان) و درباره قضاوت نيز مي فرمايد: "هر گاه بين مردم داوري مي كنيد، به عدل حكم نماييد". (نساء آيه 58)، از گواهان در محكمه هم خواسته شده اقامه قسط نموده و به عدل گواهي دهند (مائده آيه 8). براي خدا گواهي دهند، اگر چه به ضرر آنها يا به زيان پدر و مادر و خويشان آنان باشد (نساء آيه35).
بنابراين، هم قاضي و داور لازم است به عدل داوري كنند و هم افراد جامعه كه گاه نياز به آنهاست از مسير حق و عدل منحرف نشوند. تنها در اين صورت است كه عدل و داد در جامعه گسترش مي يابد.
مي توان گفت كه بناي قضاوت رسول خدا(ص) بر گواهي گواهان و سوگند استوار بوده و هرگز بنا نبود كه ايشان از امور غيرعادي و غيبي بهره ببرند. امام صادق(ع) نقل كرده كه پيامبرگرامي اسلام(ص) فرمود: "گاهي برخي از شما اصرار بيشتري بر دليل خود نسبت به ديگري دارد و ممكن است نتيجه قضاوت به نفع او باشد. مالي كه از اين راه به دست آورد، قطعه اي از آتش است."(1)

عدل و مساوات
واژه "عدل"، هميشه مرادف با مساوات و همسان با آن نيست، اما در قضاوت، "عدل" برابر مساوات در مقابل قانون است. سيره نبوي(ص)، بر اجراي حدود درباره همه افراد، چه آنها كه از اشراف و خانواده هاي مشهور و مورد احترام بودند و چه ديگر مردم تأكيد دارد. هيچ گونه شفاعت و واسطه گري درباره آنها پذيرفته نبود. عدل و مساوات در اسلام، نه تنها نسبت به مسلمانان رعايت مي شود، بلكه قرآن دستور داده كه نسبت به دشمن هم نبايد از مسير عدالت خارج شد.
"دشمني گروهي، شما را وادار نكند كه عدالت را زير پا بگذاريد، عدالت را پيشه كنيد كه نزديكتر به تقوا و پرهيزگاري است. " (مائده آيه8) اسلام براي عدالت مرزي نمي شناسد و اجراي آن را براي دوست و دشمن لازم مي شمارد. گفته اند آيه فوق در هنگام فتح مكه نازل شد؛(2) يعني درباره جمعي كه سالها پيامبر(ص) را آزار نمود و با وي به ستيز پرداخته بودند.

عدالت نسبت به غير مسلمان
امروز دنياي مدعي حقوق بشر، عدالت را نسبت به مردم و طرفداران خويش روا مي شمارد و حقوق شهروندي آنان را مراعات مي كند، اما درباره ديگر ملتها و اديان، هر تصميمي كه گرفته شود، اگر چه مخالف عدل و انصاف باشد، در ديدگاه آنان پذيرفتني است. اسلام در اوج قدرت و عزت خود، اجراي عدالت را درباره همه افراد و براي تمامي اديان لازم مي شمارد.
و آيه قرآن بر پيامبر خدا(ص) نازل مي گردد و به صراحت از ايشان مي خواهد كه با خيانتكاران به مقابله برخيزد: "ما اين كتاب را به حق بر تو فرستاديم تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم داوري كني و از كساني مباش كه از خائنان پشتيباني كني و از خداوند آمرزش بخواه كه او آمرزنده و مهربان است." (نساء آيه 105) پس از نزول آيه قرآن و افشاي عملكرد مسلمان خائن، وي به مكه فرار كرد و مرتد از دنيا رفت.(3)
اينها همه نشانگر اوج عدالت در منطق اسلام است؛ عدالتي كه در اجراي آن هيچ گونه مرزي وجود ندارد.

عدالت و بيت المال
از نظر رسول خدا(ص)، هديه هايي كه به فرماندهان و اميران و كارگزاران داده مي شود، "غلول"(4) و خيانت و نارواست. آن حضرت، مردي را براي گردآوري ماليات اعزام كرد. او پس از بازگشت از مأموريت، به پيامبر خدا(ص) گفت: اين مال شما و اين مال را به من هديه داده اند. پيامبر(ص) ناراحت شد و در جمع مؤمنان فرمود: "اگر اين فرد در خانه پدر و مادر خود مي نشست، براي او هديه مي آوردند؟ سوگند به كسي كه جان محمد(ص) در دست اوست، هيچ يك از شما چيزي را نمي پذيرد، جز اينكه در قيامت بايد پاسخگوي آن باشد،" (5)
حضرت همچنين در اين ارتباط فرموده اند: "هركه را بر كاري گمارديم و حقوقي براي او معين ساختيم. پس اگر پس از آن چيزي برداشت كند، خيانت است."
"غلول" كه در اين روايت آمده، به معناي خيانت پنهاني در اموال عمومي و برداشت از بيت المال مسلمين است كه به صورتهاي گوناگون، مورد سوء استفاده قرار مي گيرد.
در قرآن مي خوانيم: "هر كس در غنايم جنگي (بيت المال مسلمين) خيانتي كند، در قيامت با خيانت خود همراه خواهد بود." (آل عمران آيه16).
اين آيه درباره مردي نازل شد كه شيئي كم ارزش از غنايم جنگي را برداشته و در زير خاك نهان كرده بود.(6) وقتي كه يك شي كم ارزش چنين عقوبتي سخت و رسوايي در قيامت در پي داشته باشد، تكليف كساني كه اموال مسلمانان را به غارت مي برند، روشن است. به هر حال، اين درست است كه در باب قضاوت، هميشه يك طرف ناراحت و رنجور است؛ اما وقتي قضاوت عادلانه باشد، افكار عمومي نيز به خوبي صاحبان حق را از متجاوزان تشخيص داده و مفهوم عدالت گستري را مي فهمد.
اميرمؤمنان علي(ع) در نامه به مالك اشتر، در بحث از طبقه فرودست، به اين نكته اشاره مي كند كه پيامبر(ص) بارها فرمود: "امتي كه در ميان آنان، حق ضعيف، بدون واهمه از قوي گرفته نشود، هرگز پاك و آراسته نخواهند شد." (7)

پي نوشتها:
1- وسائل الشيعه، ج 18، ص 169
2- مرتضي مطهري، فلسفه اخلاق، ص 288
3- امين الاسلام طبرسي، مجمع البيان، ذيل آيه شريفه
4- مسند احمد حنبل، ج 5، ص 424، "هدايا العمال غلول"
5- بيهقي، ج 10، ص 138
6- نورالثقلين، ج1، ص 405، ذيل آيه
7- نهج البلاغه، سيد جمال الدين دين پرور، ص 636.

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

سيره پيامبر(ص) در تمامي ابعاد معطوف به عدالت است

‌سيره و روش پيامبر(ص) در نظر و عمل ، صد در صد و بدون ذره‌اي كاستي معطوف به عدالت در تمامي ابعاد است. به گزارش خبرگزاري شبستان، سيد عباس نبوي، پژوهشگر و استاد حوزه و دانشگاه در پاسخ به سئوال خبرنگار گروه اجتماعي مبني بر اينكه سيره عملي و نظري پيامبر در ظلم‌ستيزي و عدالت خواهي چگونه است گفت: مسئله عدالت بخصوص در بعد اجتماعي به عنوان يك مسئله انساني دغدغه جوامع مختلف و رهبران و مديران جوامع از دير باز بوده است. اما دين اسلام و سيره پيامبر اعظم(ص) در دوره‌اي كه حضرت دعوت اسلامي را مطرح كردند و بعد از اين كه اين دعوت ، گسترش پيداكرد، مهمترين وجه زندگي انسان‌ها در جهان مادي، حركت براي حقوق عدالت خواهي در جهان اسلام است. وي تصريح كرد: سيره پيامبر اسلام(ص) سيره‌اي شد كه صد در صد بدون ذره‌اي كاستي به سمت عدالت معطوف شد. تجربه حاكميت دولت پيامبر در مدينه و بعد توسعه آن در حجاز و بعد ايران و يمن. به عنوان درخشان‌ترين دوره تاريخ بشر است كه انسانها در زندگي از اين دوره الهام مي‌گيرند. سيد عباس نبوي با اشاره به الگو بودن پيامبر در تمامي زمينه‌ها گفت: پيامبر اسلام(ص) در تمامي زمينه‌ها يك الگوي برجسته را ارائه مي‌كردند و در عمل خود نيز محور اين الگو بودند. ما در زندگي شخصي، مدني، خانوادگي وجه رعايت حقوق انسانها، مديريت و حكومت، اقتصاد و مسايل مالي، امور نظامي و دفاعي و در امور فرهنگي و تربيتي يك ارتقاء و بعد بسيار بلندي از عدالت را در شيوه و سيره پيامبر(ص)‌مي‌بينيم. اين استاد دانشگاه و حوزه در خصوص سيره پيامبر(ص) در زندگي خانوادگي نيز گفت:‌ مهمترين بخش زندگي شخصي پيامبر اسلام(ص) مسئله رفتار كاملا رحيمانه و پر عطوفت، با بالاترين ارزشها و عواطف و احساسات در زندگي خانوادگي است. اين رفتار پيامبر(ص)‌البته نه تنها در دوران جامعه بدوي عرب زمان پيامبر(ص) بلكه هنوز كه هنوز است تا آينده تاريخ به عنوان يك مدل دقيق و حساس مورد توجه است و بايد مورد پيروي و اقتباس قرار گيرد. وي با بيان اينكه كه بزرگترين مشكلي كه در عدالت جويي مردان وجود دارد نحوه تعامل با خانواده است افزود: پيامبر اسلام(ص) بدليل مقتضياتي كه وجود داشت در يك گسترده تامل برانگيز، در دو دهه آخر عمر پيامبر(ص) به آن مواجه بود. از اين رو رفتار عادلانه در چنين فضايي سخت بود. اما ايشان الگويي ارايه كردند كه رحمانيت، شفقت و دلسوزي براي همسران و رعايت حقوق آن‌ها و از آن از تمام توانايي خود براي خانواده مايه مي‌گذاشت. به طوري كه در آيات و حياني از شدت تلاش، مورد تذكر ذات اقدس الهي قرار مي‌گيرند. سيد عباسي نبوي تصريح كرد: پيامبر بزرگوار اسلام(ص) فداكار به معناي واقعي كلمه بودند. بعد از آغاز رسالت در زندگي خانوادگي لحظه‌اي نتوانستند زمان را به معناي بهره‌بردن و درك عشق، زمان را تجربه كنند خود ايشان بارها تاكيد كردند كه بالاترين و سخت‌ترين فشار‌ها را تحمل كردم تا آموزه‌هاي اسلام تحقق پيدا كند و ثمره آن چيزي است كه بشريت از الگوي بي‌نظير و غير‌قابل جستجويي پيامبر اسلام استفاده كند. بشريت امروز همچنان در هر كجاي دنيا از پيامبر الگو مي‌گيرد.

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 - 8 - 9 - 10 - > -
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 287881
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
اسفند 1388
آذر 1388
دی 1388
مهر 1388
آبان 1388
بهمن 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom