پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

راز ناشناختگى امام جواد علیه السلام

شهادت پیشواى نهم حضرت جواد الائمه علیه السلام در روز آخر ماه ذى‏قعده در شهر بغداد، سال 220 اتفاق افتاد. آن بزرگوار در سن 25 سالگى توسط طاغوت زمان خویش‏ مسموم گردید. شهادت آن امام بزرگوار بر امت اسلامى تسلیت‏ باد.

گوهر وجودى امام جواد علیه السلام و عسكریین(علیهماالسلام)، در بین مردم كمتر شناخته ‏شده و آن گونه كه از سایر ائمه علیهم‌السلام و پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و فاطمه زهرا علیهاالسلام و حتى بعضى‏ از اولاد ائمه شناخت دارند، نسبت ‏به این سه بزرگوار معرفت ندارند، به این خاطر تمسك و توسل كمترى به آنان دارند. با این كه ما شیعیان معتقدیم ‏ائمه علیهم‏السلام، نور واحدند، كلامشان نور است و همه از چشمه فیاض حق استفاده‏ مى‏كنند به نظر مى‏رسد نمایاندن چهره واقعى این سه امام بزرگوار مى‏تواند خدمتى ‏شایان به شمار آید.

علت مطرح نبودن این سه امام علیه السلام، وجود شرایط سخت اجتماعى و خفقان موجود در آن ‏عصر بود. خفقان حاكم تا حدى بود كه ابن‏اثیر در تاریخ خود، جزئیات در دورترین ‏بلاد اسلامى و حتى فلسفه اجتماعى زیادى از حوادث را بیان مى‏كند، تنها در سه مورد از این امام بزرگوار اسم برده و مجموع كلماتش از پنج الى شش خط فراتر نمى‏رود.
علت مطرح نبودن این سه امام علیه السلام، وجود شرایط سخت اجتماعى و خفقان موجود در آن ‏عصر بود. خفقان حاكم تا حدى بود كه ابن‏اثیر در تاریخ خود، جزئیات در دورترین ‏بلاد اسلامى و حتى فلسفه اجتماعى زیادى از حوادث را بیان مى‏كند، تنها در سه مورد از این امام بزرگوار اسم برده و مجموع كلماتش از پنج الى شش خط فراتر نمى‏رود.

این فرازها عبارتند از:


1- جلد 10؛ آنجا كه زندگى همسر امام رضا علیه السلام را توضیح مى‏دهد و مى‏گوید: همسر حضرت رضا علیه السلام ام‌حبیبه نام داشت و دختر مامون بود.

دختر دیگر مامون را محمدبن ‏على‌بن ‏موسى گرفته بود. پس پدر و پسر هر دو با دختران مامون ازدواج كردند.

2- در ضمن حوادث سال 211 مى‏نویسد: مامون در تكریت، با محمدبن ‏على‌بن ‏موسى‏ برخورد و دختر خود را به او تزویج كرد.

3- در حوادث سال 220؛ وفات آن حضرت را مى‏نویسد.

ابن‏جریر طبرى نیز در «تاریخ طبرى‏» تنها یك سطر راجع به ازدواج حضرت رضا علیه السلام و حضرت جواد علیه السلام با دختران مامون مى‏نویسد: حتى از رحلت ‏حضرت جواد علیه السلام چیزى‏ نمى‏نگارد.

خفقان موجود به اندازه‏اى بود كه حضرت همیشه خلفاى عصر را با «امیرالمؤمنین‏» خطاب مى‏كرد در حالى كه این لقب مخصوص حضرت على علیه السلام بود.

از طرف دیگر برخى امامان به خاطر موقعیت‌هاى ویژه خویش توانستند دست‏ به ‏اقداماتى بزنند كه مورد توجه عموم واقع شود و تا اندازه‏اى اسمى از آنان بر لوح‏ تاریخ بماند.
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
خبرهاى متواترى از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله راجع به فاطمه زهرا علیهاالسلام وجود داشت از جمله، او پاره تن من است، حوریه انسیه است؛ گذشته از آن، شرف دختر پیامبر بودن فاطمه او را در دل‌ها جاى داد و باعث‏ شد تا دشمن هم نتواند ویژگی‌هاى ‏درخشان زندگى او را در پرده نگه دارد.
امیرالمؤمنین علیه السلام
به این دلیل كه اولین صحابى و اولین مسلمان بود و كلمات متواتر پیامبر در غدیر خم و امثال آن درباره‏ ایشان در سطح جامعه اسلامى منتشر شده بود و مهمتر از همه این نكته كه حكومت پنج ‏ساله‏اش او را بر اریكه تاریخ نشاند و باعث ‏شد فرازهاى درخشان زندگیش در تاریخ ثبت گردد.




حضرت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام
باید گفت آن دو، تا اندازه‏اى توسط پیامبر اكرم معرفى شدند و جملاتى مانند «سیدا شباب اهل الجنه‏»، «انهما امامان ‏قاما او قعدا»، از پیامبر در باره آنان مشهور شد. وقایع مربوط به صلح و جنگ ‏آنان خصوصاً واقعه كربلا، عامل دیگرى شد بر این كه آن دو امام بزرگوار یادشان در دل‌ها جاودانه ماند.




امام سجاد سلام‏الله علیه
در پرتو حوادث كربلا و صحیفه سجادیه‏اش معرفى شد.




امام باقر و صادق علیهماالسلام
شرایط خاص زمان امام باقر و صادق علیهماالسلام، از جمله حوزه فعالیت علمى آنان و شاگردان پر كارشان در رشته‏هاى مختلف، جمع احادیث، تدوین فقه و انتشار احادیثشان در اقصى نقاط، چهره‏اى جهانى به آنان ‏داد. به طورى كه مكتب شیعه به مكتب جعفرى معروف شد.

بنابر این هر چند حضور جنبش شیعى از زمان حضرت على علیه السلام و حتى از زمان پیامبراكرم صلی الله علیه و آله، مشهود بود، اما عصر «امام باقر و صادق‏» علیهماالسلام، فقه مدونى‏ نداشت. زراره از بزرگترین شاگردان امام صادق و باقر علیهماالسلام مى‏گوید:

روزى خدمت امام باقر علیه السلام رفتم. در مورد مساله ارث بحث ‏شد. حضرت امام باقر علیه السلام به‏ فرزندش امام صادق علیه السلام فرمود: آن كتاب را بیاور و او براى من مى‏خواند. در ذهن خود گفتم (لیس بشى‏ء زخرف باطل) چیزى نیست، باطل است.

در روایت است هنگامى كه حضرت امام جواد علیه السلام وارد مسجد شد، على بن‏جعفر، عموى ‏پدر او، به احترام حضرت از جاى بلند شد و او را به جاى خود نشاند. مردم اعتراض‏ كردند كه تو پیرى و محاسنت ‏سفید شده است، چطور به جوان كم ‏سن و سالى این چنین ‏احترام مى‏كنى؟
وقتى حضرت امام باقر علیه السلام پرسید؛ چگونه بود؟ گفتم:

باطل، چیزى نبود. فرمود: «والله یا زراره، هو الحق، الذى رایت املاء رسول ‏الله صلی الله علیه و آله و خط على‏»به خدا اى زراره این مطالب را پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله املاء فرمود و على علیه‌‌السلام نوشت.

بنابر این زراره كه یكى از اصحاب خاص و شیعیان مخلص بود، نیز آراء و اقوال ‏ائمه علیهم‏السلام و پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله را به خوبى نمى‏دانست.




امام هفتم موسى‌بن ‏جعفر علیه السلام
آن حضرت در حالى به امامت رسید كه فقه جعفرى در سراسر عالم اسلام پخش شده بود. در این دوره هر چند خفقان بنى‏العباس زیاد بود و شیعیان و آن امام عظیم‏الشان گاه در زندان‌هاى مخوف گرفتار مى‏شدند، ولى كثرت ‏شیعیان و معاصر بودنشان با عصر صادقین علیهماالسلام، باعث ‏شد هر گاه امام از زندان آزاد مى‏شد، یا ملاقاتى صورت مى‏گرفت، مردم مسایل و نیازهاى خود را بپرسند.

از این روى مساله تشكیل حكومت اسلامى نیز از اذهان مردم به صحنه سوالات مورد بحث ‏روز آمد به همین جهت، در مرسله حماد و ... دقیق‌ترین مسائل حكومت و مسائل‏اقتصادى پرسیده شده و امام نیز جواب داده است. همچنین شكنجه شدن و غل و زنجیر و زندان رفتن این امام بزرگوار خود زمینه‏اى براى مجالس عزا بود، پیوسته نام این ‏امام بر سر زبان‌ها جارى مى‏شد.




امام رضا علیه السلام
در زمان ایشان مساله امامت و ظهور امام، شكل دیگرى به خود گرفت.

مامون عباسى امام را به ولیعهدى خویش منصوب كرد. امام در طول مسیر و در هر شهر و روستا كه وارد مى‏شد براى مردم سخن مى‏گفت و به این ترتیب آنان از نزدیك با چهره پر فروغ مولاى خویش آشنا مى‏شوند. مامون عباسى نیز به انگیزه‏هاى مختلف ‏مجالس علمى تشكیل مى‏داد و از دانشمندان اسلامى و غیر اسلامى براى برگزارى مناظرات ‏علمى با حضور امام دعوت به عمل مى‏آورد. در آن محافل سخنان امام پخش مى‏شد و به ‏اقصى نقاط جهان مى‏رسید. امام رضا علیه السلام هدایایى را كه به مناسبت‌هاى مختلف دریافت ‏مى‏كرد، به محرومان و مستضعفان مى‏بخشید و به هر حال جایگاه مردمى مناسبى یافت.




اما چهار امام دیگر
چهارمین آنها كه امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) است و اخبار نقل شده از پیامبر اكرم و ائمه معصومین در باره وجود، خصوصیات و قیام و وجود شریفش را براى همه مسلم ساخته است.

از این روى در طول تاریخ بارها اشخاصى از معروف بودن نام و نهضت ‏حضرت استفاده ‏كرده خود را امام موعود نامیدند از جمله اسماعیلیه یا واقفیه كه وجودشان بر این ‏اساس شكل گرفت؛ چه اسماعیلیه معتقد بودند كه امام موعود همان اسماعیل است و او زنده و از انظار غایب است. واقفیه نیز همین اعتقاد را نسبت‏ به امام موسى‏بن ‏جعفر علیه السلام داشتند.

بعضى از افراد دیگر نیز كه داعیه رهبرى جامعه یا مبارزه با فساد را داشتند، ادعاى مهدویت مى‏كردند و چون اسم آن امام در روایات، هم اسم پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله بود بعضى افراد محمد نام، مثل محمدبن ‏عبدالله محض ادعاى مهدویت مى‏كردند. همچنین در دعاهاى نقل شده از ائمه روى مساله وجود امام زمان علیه السلام تاكید زیاد شده است.

علاوه بر آن، احتیاج فطرى انسان‌ها به نجات‏دهنده واقعى دست در دست عوامل فوق ‏انتظار ظهور آن حضرت را براى غیر مسلمانان نیز امرى بدیهى ساخته است.

علت اساسى دیگر بر مطرح بودن حضرت حجت(عج) در جوامع بشرى نظریه‏هایى است كه در پى غیبت طولانى حضرت به طور گسترده‏اى مطرح شده و اذهان را به خود مشغول كرده ‏است، در طول تاریخ افرادى نظریه‏هایى ارائه كرده‏اند. و گروهى به نقد و بررسى‏ پرداخته‏اند و دسته‏اى ادعاى مهدویت كرده، دسته‏اى دیگر به ابطال آن روى آورده‏اند.




امام جواد و عسكریین علیهم‏السلام
هیچ یك از جهات یاد شده در زندگى سایر ائمه ‏در حیات این سه امام بزرگوار، وجود نداشت ‏به همین جهت چهره والاى آنها ناشناخته‏ ماند و بعد از هزار و دویست‏ سال همچنان هاله‏اى از غربت ‏بر چهره آنان سایه ‏افكنده است و تنها كلیاتى كه از آیات قرآن و احادیث و برخى زیارات مانند زیارت ‏جامعه كبیره، استفاده مى‏شود مبین گوشه‏اى از شرایط زندگى آنان است.

گروهى در این باره معتقدند دلیل وضعیت موجود این است كه وجود آن ائمه فقط براى وجود یافتن امام موعود بوده است تا آن حضرت جهان را پر از عدل و داد كند.

از این سوى عمر امام جواد علیه السلام كه مدت طولانى دوام نیافت.

آن حضرت در سن ‏نُه سالگى بعد از شهادت پدر بزرگوارش به امامت رسید.

به نظر مى‏رسد همین عامل سبب شد مردم آن عصر در باره امامت و خصوصیات و ویژگی‌هایش خیلى علاقه نشان ندهند چه همان مردم به على علیه السلام كه سى و سه سال داشت، گفتند جوان است و رهبرى جامعه فردى مسن‏تر و كارآمدتر مى‏طلبد.

زمانى كه نص صریح پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله كنار رود و آن همه احادیث و شان نزول آیات‏ و واقعه غدیر به فراموشى سپرده شد و كهولت جاى تمام آنها را بگیرد انتظارى از مردم عصر حضرت امام جواد علیه‌السلام نمى‏توان داشت.

در روایت است هنگامى كه حضرت امام جواد علیه السلام وارد مسجد شد، على بن‏جعفر، عموى ‏پدر او، به احترام حضرت از جاى بلند شد و او را به جاى خود نشاند. مردم اعتراض‏ كردند كه تو پیرى و محاسنت ‏سفید شده است، چطور به جوان كم ‏سن و سالى این چنین ‏احترام مى‏كنى؟

از طرف دیگر نصوص متواتره‏اى نبود كه مقام حضرت جواد را به مردم آن طور كه بود معرفى كند. این موضوع آنگاه واضح مى‏شود كه كلمات رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد حسنین علیهماالسلام یا فاطمه زهرا علیهاالسلام و یا على علیه‌السلام با كلمات و روایات وارده درباره امام جواد علیه‌السلام مقایسه شود.

علت عمده عدم معرفى یكسان ائمه این بود كه چون حضرت على و زهرا و حسنین علیهم‏السلام، در زمان آن حضرت بودند و مناسبت‌هاى مختلفى براى معرفى آنان بود.

این موضوع در باره امام زمان(عج) فرق مى‏كند چون رهبر پیوسته باید در جامعه روح ‏امید بدمد و دمیدن روح امید با معرفى منجى عالم بشریت امكان داشت جدا از این كه ‏بیشتر معرفى‏ها توسط ائمه بعدى صورت پذیرفت و آن هم به خاطر سؤال بیش از حد مردم ‏و اشتیاق آنان به دانستن حضرت امام زمان علیه السلام و خصوصیات و صفات او بود. حتى وجود احادیث فراوان در باره امام حسن و حسین علیه السلام وقتى شخصى در محضر ابن‏عباس سوالى ‏مى‏پرسد و یكى از حسنین علیهماالسلام، جواب مى‏دهند، آن شخص قبول نمى‏كند و مى‏خواهد جواب را از ابن‏عباس بشنود، تا مطمئن شود.

مراجعه به كتب فقهى بر این حقیقت اشاره دارد كه در طول تاریخ بیست ‏سال حضور امام حسن و حسین علیه السلام در مدینه مسئله فقهى چندانى از آنان پرسیده نشد و مردم آنان ‏را دو فقیه اسلام‏شناس عالم حساب نمى‏كردند تا چه رسد به امام جوادى كه سن كمترى ‏داشتند. و از پشتیبانى عظیم و تاییدات مكرر پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله نیز برخوردار نبودند.

دسیسه‏هاى خلفاى عباسى كه پیوسته مى‏خواستند او در بین مردم ناشناخته بماند و خفقان حاكم آن زمان تا اندازه‏اى كه آن امام یا پدر بزرگوارش و فرزندانش مجبور مى‏بودند خلفاى ظالم عباسى را امیرالمؤمنین خطاب كنند به عمیق‏تر شدن جهل موجود دامن مى‏زد.
منبع:

ماهنامه كوثر، شماره 13، احمد عابدینى.
 

سه شنبه 26 آبان 1388  نظرات : 3 بيان انتقادات و پيشنهادات

پاسخی در خور

بنا به نقل شیخ مفید از ریان بن شبیب : وقتی مامون خواست دخترش ام الفضل را به همسری امام جواد (ع) درآورد ، عباسیان به چنین تحلیلی كه این مسئله موجب می شود كه حكومت به دست علویان افتد، با تصمیم مامون به مخالفت برخاستند .

از این رو به نزد مامون رفته و اظهار داشتند : تو را به خداوند سوگند می دهیم كه از تصمیم خود در تزویج ام الفضل با محمد بن علی منصرف شو و بار دیگر قدرت را از عباسیان به علویان منتقل نكن . در گذشته ولایتعهدی علی بن موسی الرضا (ع) همه را نگران خود ساخت ، اكنون برای نامزدی ام الفضل یكی از عباسیان را انتخاب كن .

مامون در جواب عباسیان گفت : اختلاف شما با علویان ریشه در نحوه برخورد شما با آنان دارد. اگر شما با آنان منصفانه برخورد می كردید ، همان گونه كه آنها بر شما برتری و شایستگی دارند ، برتری می یافتند.

پیشینیان من ،مشی بدرفتاری با علویان را در پیش گرفتند و قطع رحم كردند و من از این رویه به خدا پناه می برم، هرگز از این كه علی بن موسی (ع) را ولیعهد خویش كردم ، پشیمان نیستم . از وی خواستم كه به جای من خلافت كند قبول نكرد، قضای هتمی خدا جای خود را گرفت " و كان امر الله معذورا" (چنین تحلیلی از شهادت حضرت رضا (ع) بیانگر نهایت حیله گری و تزویر مامون حتی در برابر عباسیان است. ) اینكه می گویید چرا ابو جعفر را به دامادی خویش برگزیده ام ؟ به فضل و دانش وی باز می گردد، كه با وجود سنی كم از همه برتر است . امید است زمینه ای فراهم آید تا دیگران نیز چون من به درجه فضل و برتری وی آگاهی یابند.

بزرگان عباسی، دگر باره به سن حضرت (ع) خرده گرفتند و گفتند درست است كه رفتار این جوان و فضل وكمال وی تو را به اعجاب وا داشته است، ولی با مسائل فقهی آشنائی ندارد . مدتی صبركن تا به معلوماتی دست یابد سپس نیت خود را عملی ساز .

مامون در جواب گفت: وای بر شما ، من به جایگاه و منزلت این نوجوان بیش از شما دانایم، او از اهل بیتی است كه علم ودانش آنان از سرچشمه الهامات الهی نشات می گیرد.

پدران آنان در دین و دانش و ادب بی نیاز از رعیتی بودند كه علمشان به درجه كمال رسیده است. اگر قبول ندارید، امتحانش كنید تا درجه فضل و علم او بر شما آشكار گردد. گفتند: قبول است، وی را می آزماییم .

عباسیان با كسب اجازه از مامون، اجازه خواستند تا فردی را برای مناظره با حضرت جواد (ع) معرفی كنند و جلسه را ترك كردند .

عباسیان با یكدیگر به شور نشستند و در نتیجه قاضی نامی و مشهور ، «یحیی بن اكثم» را دعوت و با وعده دادن پول فراوان به وی در صورت پیروزی بر امام جواد (ع) ، در روزی معین در مجلسی با حضور مامون شركت جستند .

در این مجلس هر یك در جای خود قرار گرفتند و مامون دستور داد تا تشكی و دو متكا را برای امام جواد (ع) گستردند و خود در كنار او ایستاد. و یحیی بن اكثم روبروی امام قرار گرفت .

یحیی بن اكثم رو به مامون كرد و گفت : یا امیرالمؤمنین اجازه می دهید تا از ابو جعفر سؤال كنم ؟

مامون گفت : از خودش اجازه بگیر .

یحیی بن اكثم رو به حضرت (ع) كرد و گفت : فدایت شوم اجازه می فرمایی مسئله ای بپرسم ؟

حضرت (ع) فرمود :بپرس

یحیی بن اكثم گفت : خداوند ما را فدایت سازد اگر فردی در حال احرام شكاری را بكشد ، حكم آن چیست ؟

امام جواد (ع) فرمود : شكارچی در حلّ كشته است یا در حرم ؟

عالم به حرمت آن بوده یا جاهل ؟

از روی عمد كشته یا اشتباه ؟

آزاده بوده است یا غلام ؟

صغیر بوده است یا كبیر؟

این اولین صید بوده است یا بیشتر ؟

آن صید از پرندگان بوده است یا غیر آنها ؟

كوچك بوده است یا بزرگ ؟

شخص محرم بر این عمل اصرار دارد یا پشیمان شده است ؟

شب این عمل را انجام داده است یا روز ؟

احرام عمره بوده است یا احرام حج ؟

یحیی بن اكثم پس از شنیدن فروع باز شده از پرسش خود از سوی امام جواد (ع) زبانش به لكنت افتاد و نشانه های عجز و ناتوانی به سیمایش آشكار شد .
مامون پس از بیان مطالب از سوی امام جواد (ع) گفت :خدا را به خاطر تشخیص خویش حمد و سپاس می كنم سپس رو به عباسیان كرد و گفت: اكنون بر آنچه در فكر آن بودید آگاهی یافتید .

پس از مراسم عقد و خطبه خوانی مامون به حضرت (ع) گفت: در صورت تمایل پاسخ مسائل محرم را بیان كنید تا همه بهره مند شویم .حضرت (ع) فرمودند : " محرم اگر صیدی را در غیر حرم بكشد و آن از پرندگان بزرگ باشد ، یك گوسفند كفاره باید قربانی كند و اگر صید در حرم باشد باید دو گوسفند قربانی كند ". " اگر جوجه ای در حل بكشد قربانی ، یك بره از شیر گرفته است؛ ولی قیمت آن جوجه بر او واجب نیست.اما اگر جوجه ای در حرم بكشد كفاره اش یك گوسفند و قیمت جوجه می باشد ".

اگر صید از حیوانات وحشی چون الاغ وحشی باشد باید یك گاو قربانی و اگر صید شترمرغ باشد یك شتر قربانی كند .

كفاره كشتن صید بر فرد عالم و جاهل مساوی است .

در صورتی كه محرم عمداً صید را بكشد گناه كرده ولی چنانچه به اشتباه صید را شكار نموده چیزی بر او نیست.

كفاره فرد حر برخودش واجب و كفاره غلام بر مولای او واجب است .

بر صغیر كفاره نیست ولی كبیر كفاره بر او واجب است .

شخصی كه از شكار پشیمان شود پس از كفاره عقاب اخروی ندارد ولی آنكه بر كشتن صید اصرار ورزد عذاب اخروی گریبانگیر او می شود .

الارشاد ،ص 319 - موسوعة الامام الجواد (ع)، ج2، ص 408

 

سه شنبه 26 آبان 1388  نظرات : 1 بيان انتقادات و پيشنهادات

در انتظار جواد آل محمد (ع)

عمر مبارك امام رضا (ع) به چهل و هفت سال رسیده بود و عقربه تاریخ, سال 195 هجری را نشانه می رفت ولی هنوز امام نهم متولد نشده بود .

مسئله جانشینی امام رضا (ع) اصحاب و شیعیان حضرت (ع) را متاثر كرده بود . این اندوه زمانی به فزونی رفت كه فرقه واقفیه كه بنا به دلائل مادی و تصرف سهم امام و عدم بازگرداندن آن به حضرت رضا (ع) ، قائل به غیبت امام كاظم (ع) شده بودند، و در تبلیغات خویش عدم داشتن فرزند پسر از سوی امام رضا (ع) را دلیل بر ادعای موهم خود می دانستند ... تا جایی كه یكی از همین افراد در نامه ای خطاب به حضرت نوشت :

تو چگونه امام هستی در حالی كه فرزندی نداری !

حضرت در پاسخ فرمودند : تو از كجا می دانی كه فرزندی ندارم ، به خدا سوگند روزها و شبها سپری نمی شود مگر اینكه خداوند فرزند پسری را به من عنایت فرماید كه حق و باطل را از هم جدا سازد .

اصول كافی ج 1 ص 320 مدینه المعاجز ج 7 ص 274. اثبات الهداه ج3 ص 247- 342 الوافی ج 2 ص 375 . حلیه الابرار ج 4 ص 604 ارشاد المفید ص 318 . كشف الغمه ج 2 ص 352 اعلام الوری ج 2 ص 94 . بحار الانوار ج 50 ص 22


همچنین یكی از یاران به حضرت عرض می كند :

امام پس از تو كیست؟

آن حضرت فرمودند : فرزندم

سپس گفت:آیا كسی كه فرزند ندارد چگونه جرات آن را دارد كه بگوید فرزندم ؟

راوی همین حدیث گوید:چند روز سپری نشده بود كه امام جواد (ع)بدنیا آمد.

اصول كافی , ج 1 ص 286

همچنین ابن قیام واسطی جزو فرقه واقفیه كه امامت حضرت رضا(ع) را قبول نداشت ، نزد آن حضرت آمد و به قصد عیب جویی حضرت گفت :

آیا می شود كه دو امام در یك مقطع زمانی با هم باشند ؟

حضرت(ع) فرمود : نه مگر آنكه یكی از آن دو صامت ( خاموش ) باشد .

ابن قیام گفت :

پس چطور برای تو صامت نیست ؟

امام فرمود : چرا . به خدا سوگند خداوند برای من (فرزندی) قرار می دهد كه حق و حق خواهان را استواری می بخشد و باطل و باطل خواهان را نیست و نابود می كند.

اصول كافی ج 1 , 321 مدینه المعاجز ج 7 ص 37-275 . موسوعه الامام الجواد (ع) ج 1 ص 164 حلیه الابرار ج 4 ص 606 . الوافی ج 2 ص 176 اثبات الهداه ج 3 ص 247 . كشف الغمه ج 2 ص 352 الخرائج و البرائح ج 2 ص 899 . بحار الانوار ج50 ص 22

 

سه شنبه 26 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

غربت جوادالائمه

دردا كه گشت با من، بیگانه یار جانى

با دست خود مرا كشت، لب تشنه در جوانى

من از نفس فتادم، بر خاك رخ نهادم

او مى زند به مرگم، لبخند شادمانى

اى بلبلان بنالید، اى لاله ها بریزید

شد باغبان دل را گلزار جان خزانى

غم بدل نهفتم، دردم به كس نگفتم

بردم به گور با خود صد غصه نهانى

لب تشنه ام ثوابى، اى ام فضل آبى

بالله این نباشد، پاداش مهربانى

بر دیده ام ستاره، در سینه ام شراره

با قلب پاره پاره، رفتم ز دار فانى

عمر چو عمر یك آه، كوتاه بود كوتاه

شد اول حیاتم پایان زندگانى

دردا كه رفتم از حال از بس زدم پر و بال

در لانه او فتادم از فرط ناتوانى

گوئید تشنه جان داد، خاموش شد ز فریاد

از این غریب تنها، پرسند اگر نشانى

جانم به لب رسیده " میثم" بگو كه دیده؟

مرغى به لانه این سان افتد ز نعمه خوانى؟

منبع:

نخل میثم، مجموعه اشعار حاج غلامرضا سازگار، ص 342 .

سه شنبه 26 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

التجاء حضور جواد الائمه

ولى خدا یا جواد الائمه

سپهر كرم ، ابر رحمت یَم جود

محیط سخا، یا جوادالائمه

چه گویم به وصفت كه فرموده آن را

به قرآن خدا، یا جوادالائمه

به كشتى ایمان در امواج طوفان

تویى ناخدا، یا جوادالائمه

چه در هفت گردون، چه در هشت جنت

تویى مقتدا، یا جوادالائمه

سماواتیان راست مدح تو، بر لب

به صبح و مساء، یا جوادالائمه

بود نقش خاك ره كاظمینت

رخ اولیاء، یا جواد الائمه

ز شاهیست عارم كه در آستانت

گدایم گدا، یا جوادالائمه

بود بى ولاى تو طاعات عالم

سراسر هبا، یا جواد الائمه

اگر بود واقف زعلمى كه داده

تو را كبریا، یا جوادالائمه

نه بگشودى اندر برت پور اكثم

لب خویش را، یا جوادالائمه

گرم سر جدا گردد از تن، نگردد

دل از تو جدا، یا جوادالائمه

به غیر از خدا هر كه گوید ثنایت

بود نارسا یا جوادالائمه

خدا داد پاسخ به هر بینوا كو

تو را زد صدا، یا جوادالائمه

به بازار محشر ولاى تو آدم

به روز جزا، یا جوادالائمه

ثناى تو گویم عصا از تو جویم

به هر دو سرا، یا جوادالائمه

رهایى به مهر تو خواهم كه گشتم

اسیر هوا، یا جواد الائمه

خوش آن ملتجى را كه در آستانت

كند التجاء، یا جوادالائمه

جوادى ، جوادى ، گدایم، گدایم

عطا كن ، عطا یا جوادالائمه

بخوان جانب كاظمینم و ز آنجا

ببر كربلا، یا جوادالائمه

بمانم ، بمیرم سپس زنده گردم

به مهر شما، یا جوادالائمه

به جان پیمبر به زهراى اطهر

به بابت رضا یا جوادالائمه

مرا تا ابد از صف دوستانت

مگردان جدا، یا جوادالائمه

تهى دستم و هستیم هست، تنها

گناه و رجا، یا جوادالائمه

قدم گشته خم ، پا فرو مانده در گِل

ز بار خطا، یا جوادالائمه


منبع:

نخل میثم، مجموعه اشعار حاج غلامرضا سازگار، صص 338، 337 .

سه شنبه 26 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

تجسم صلابت

امام جواد(ع) با دو خلیفه عباسى یعنى مامون و معتصم ‏معاصر بود. مامون مكارترین ‏خلفاى عباسى است. او كسى است كه براى كسب پیروزى نهایى بر اندیشه شیعه، بسیار كوشید. هدف نهایى مامون از تشكیل مجالس مناظره با امامان شیعه، شكست آنان و در نهایت‏ سقوط مذهب تشیع بود. مامون گفت: نزد من هیچ چیز از كاهش‏ منزلت وى (امام رضا علیه السلام) محبوب تر نیست.
در چنین عصرى امام جواد(ع) قاطعانه و با صلابت در برابر انحراف‏ها، كجروى‏ها، توهین‏ها و دیگر حیله‏ها ایستاد. این مقاله‏ نمونه‏هایى از قاطعیت و صلابت امام جواد(ع) را گرد آورده است.
1- امام جواد و انتقام از قاتلان حضرت زهرا علیها السلام
همه امامان شیعه در برابر ستمى كه درباره حضرت زهرا(س) انجام ‏شد، حساس بودند و به مناسبت هاى مختلف خشم خود را از این قضیه ‏ابراز مى‏كردند. زكریا بن آدم مى‏گوید: خدمت ‏حضرت رضا(ع) نشسته ‏بودم كه امام جواد(ع) را پیش او آوردند. سن آن حضرت از چهار سال كمتر بود. حضرت جواد(ع) دست هایش را بر زمین نهاد، سرش را به طرف آسمان‏ بلند كرد و در فكرى عمیق فرو رفت. امام رضا(ع) فرمود: جانم‏ به فدایت؛ چرا در فكرى؟ امام جواد(ع) فرمود: به آنچه درباره مادرم، ‏زهرا(س) انجام شد، مى‏اندیشم. به خدا سوگند، حق قاتلانش آن است كه‏ اگر دستم به آنها برسد، ریشه‏شان را بركنم.
2- مبارزه با لهو و لعب
مامون هنگام تزویج دخترش، مجلسى ترتیب داد و از مطرب و آوازخوانى به نام (مخارق) دعوت كرد تا امام را بیازارد. مخارق‏ به مامون گفت: اگر ابوجعفر كمترین علاقه‏اى به امور دنیوى داشته ‏باشد، مقصود تو را تامین مى‏كنم. پس در برابر امام جواد(ع) نشست ‏و با صداى بلند شروع به نواختن عود و آوازخوانى كرد. امام به ‏او و اطرافیانش هیچ توجه نكرد. بعد از مدتى سكوت سربرداشت و به ‏مخارق فرمود: از خدا بترس! در این لحظه، ناگهان‏عود از دست وى افتاد و دستش فلج‏ شد. وقتى مامون سبب ‏فلج‏ شدن دست را از او پرسید، گفت: زمانى كه ابوجعفر(ع) فریاد بركشید، چنان هراسان شدم كه هرگز به حالت عادى باز نمى‏گردم.
3- قضاوت امام و شكست فقهاى دربارى
زرقان محدث مى‏گوید: روزى ابن‏ ابى داوود را دیدم در حالى كه به ‏شدت افسرده و غمگین بود، از مجلس معتصم باز مى‏گشت. علت را جویا شدم، گفت: امروز آرزو كردم كاش بیست‏ سال پیش مرده بودم. پرسیدم: چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از ابوجعفر جواد در مجلس‏ معتصم بر سرم آمد. شخصى به سرقت اعتراف كرد و از معتصم خواست تا با اجراى كیفر الهى او را پاك سازد. خلیفه همه فقها را گرد آورد. امام جواد را نیز دعوت كرد و از ما در مورد قطع دست‏ دزد و حدود آن پرسید. من گفتم: باید از مچ دست قطع شود، به ‏دلیل آیه تیمم كه مى‏گوید: «فامسحوا بوجوهكم و ایدیكم»
گروهى از فقها در این نظر با من موافق و عده‏اى دیگر مخالفت ‏كردند و گفتند: باید از آرنج قطع شود، به دلیل آیه وضو كه ‏مى‏گوید: «فاغسلوا وجوهكم و ایدیكم الى المرافق»
آنگاه معتصم رو به محمد بن على(ع) كرد و پرسید: نظر شما در این مساله چیست؟
امام فرمود: اینها در اشتباهند. فقط باید انگشتان دزد قطع‏ شود، به دلیل این كه پیامبر(ص) فرمود:« سجده بر هفت عضو بدن ‏تحقق مى‏پذیرد: صورت، دو كف دست، دو سر زانو، دو انگشت ‏بزرگ پا. بنابراین، اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى‏ماند تا سجده كند. خداوند مى‏فرماید: «و انّ المساجد الله» یعنى ‏اعضاى هفتگانه سجده از آن خداست و آنچه براى خداست، قطع ‏نمى‏شود.»
معتصم نیز جواب امام را پذیرفت. در این لحظه من (ابن ابى ‏داوود) از شدت ناراحتى ‏آرزوى مرگ كردم.
4- حكم محارب
در زمان معتصم برخى از راه هاى مواصلاتى، به ویژه راه خانه خدا، ناامن شده بود و عده‏اى راهزن براى كاروان ها مزاحمت ایجاد مى‏كردند. حاكم راهزنان را دستگیر كرد و منتظر ابلاغ‏ حكم از سوى خلیفه شد. معتصم با فقها مشورت و درخواست ‏حكم كرد. آنان در جواب به قرآن «انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فى‏الارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من‏ الارض» استناد كردند و گفتند: هر كدام از این مجازات ها اجرا شود، حاكم اختیار دارد. امام جواد(ع) فرمود: این فتوا غلط است و در این زمینه باید بیشتر دقت كرد؛ زیرا این ‏افراد یا فقط راه را ناامن كرده و كسى را نكشته‏اند و مال كسى را نبرده‏اند، در این صورت فقط زندانى مى‏شوند و این همان تبعید است؛ ولى اگر هم راه ها را ناامن كرده‏اند و هم كسى را كشته‏اند؛ باید به قتل برسند و اگر علاوه بر این دو مورد، اموال را نیز غارت كرده‏اند، باید به دار آویخته شوند..
5- نهى از اظهار نظر در امور دینى
عده‏اى از بزرگان شیعه در بغداد گرد آمدند و در سوگ امام رضا(ع) به گریه و زارى پرداختند. یونس‏ به آنان گفت: از گریه دست ‏بردارید. براى امر امامت چاره‏اى‏ بیندیشید و ببینید تا این كودك - امام جواد(ع‏)- بزرگ شود، چه كسى‏ عهده‏دار امامت ‏شیعه گردد و ما مسایل خود را از چه كسى بپرسیم. در این هنگام، ریان بن صلت‏ گفت: معلوم شد تو در عقیده‏ات در مورد امامت استوار نیستى؛ زیرا اگر امر امامت از جانب خدا باشد، فرقى بین طفل یك روزه و پیرمرد صدساله نیست. سپس حدود هشتاد نفر از بزرگان شیعه براى انجام‏ مراسم حج و دیدار با امام جواد(ع) عازم مدینه شدند. آنها هنگام ‏ورود به مدینه به خانه امام صادق(ع) كه در آن هنگام خالى از سكنه بود. رفتند. بعد از مدتى عموى امام جواد(ع) (عبدالله بن‏ موسى) وارد شد و در صدر مجلس نشست. شخصى بلند شد و گفت: عبدالله ‏پسر رسول خدا است و هر كس پرسشى دارد، از او بپرسد. او مى‏خواست‏ زمینه جانشینى عبدالله بن موسى را به جاى امام رضا(ع) فراهم ‏سازد. چند نفر از حاضران مسایلى را پرسیدند، ولى عبدالله ‏پاسخ هاى نادرست داد. شیعیان غمگین و ناراحت ‏شدند و تصمیم‏ گرفتند. مدینه را ترك كنند. در این هنگام، امام جواد(ع) وارد شد، به پرسش هاى شیعیان پاسخ هاى درست و قانع كننده داد.
6- تشكیلات امام(ع) در برابر خلیفه
على بن مهزیار، وكیل امام مى‏گوید: در سال 220 از نظر اقتصادى فشار زیادى به شیعیان وارد گردید و حكومت اموال بسیارى ‏از آنان را به عنوان مالیات مصادره كرد. در آن سال، من نامه‏اى ‏به امام نوشتم و این مشكلات را بیان كردم. امام در جواب فرمود: چون سلطان به شما ستم كرده است و شیعیان تحت فشار قرار دارند، امسال من خمس را فقط در طلا و نقره‏اى كه سال بر آن گذشته ‏است. واجب كردم. دیگر وسایل زندگى مانند حیوانات، ظروف، سود سالیانه، باغ ها و كالاها خمس ندارد. این تخفیف از ناحیه من‏ به شیعیان است تا فشار دستگاه حاكم آنان را مستاصل نكند.
7- افراط و تفریط، ممنوع
خطر انحراف فكرى همیشه جوامع را تهدید مى‏كند. گروهى درباره‏ مسایل اعتقادى راه افراط پیش مى‏گیرند و عده‏اى راه تفریط .
پیامبر بزرگوار اسلام(ص) هنگام رحلت، میزان و ملاك عقیده صحیح‏ را معرفى فرمود و كتاب و عترت را ملاك مصونیت از انحراف شمرد. متاسفانه در بین مسلمانان و شیعیان همیشه عده‏اى گرفتار افراط و دسته‏اى درگیر تفریط بودند. محمد بن سنان از كسانى است كه در محبت اهل‏ بیت، زیاده روى مى‏كرد. به همین جهت ‏برخى از علماى ‏رجال، او را به غُلو متهم مى‏كنند. او مى‏گوید: روزى خدمت امام ‏جواد(ع) نشسته بودم و مسایلى از جمله اختلافات شیعیان را مطرح‏ مى‏كردم. امام فرمود: اى محمد! خداوند قبل از هر چیز نور محمد(ص) و على(ع) و فاطمه(س) را خلق كرد؛ سپس اشیاء و موجودات دیگر را آفریده، طاعت اهل ‏بیت، را بر آنان واجب كرد و امور آنها را در اختیار اهل ‏بیت، قرار داد. بنابراین، فقط اهل‏ بیت حق دارند چیزى‏ را حلال و چیزى را حرام كنند و حلال و حرام آنان نیز به اراده ‏خداوند و با اجازه او است. اى محمد! دین همین است. كسانى كه‏ جلوتر بروند، انحراف و كج رفته‏اند و كسانى كه عقب بمانند، پایمال و ضایع خواهند شد. تنها راه نجات، همراهى اهل ‏بیت، است و تو نیز باید همین راه ‏را طى كنى.
 

سه شنبه 26 آبان 1388  نظرات : 2 بيان انتقادات و پيشنهادات

بعد از تو، اي محمود احمد

شاعر : جواد محدثي

باردگر، ياد تو زد آتش به جانم

جا دارد از اندوه، در سوگ وفاتت

گر جاي اشک، ازديدگانم، خون چکانم

اي سوره عشق

اي آيه مهر

اي چشمه نور

 

اي اختر تابنده، اي ياد معطر

اي برترين و آخرين پيغام آور

اي پانهاده بر بلنداهاي افلاک

اي همنشين بينوا بر بستر خاک

رفتي ولي ما را به دست غم سپردي

اي چشمه مهر و وفا

اي خوب،... اي پاک!

در روزهاي تيره و شبرنگ " بطحا"

در ظلمت کور کوير جاهليت

مشعل به کف، درد آشنا، ره مي سپردي

در اوج خشم و کينه ديرين" يثرب"

در سنيه ها بذر محبت مي فشاندي

پاک و مبرا بودي از هر لغزش و عيب،

اي شاهد غيب!

سيماي تو آئينه ايزد نما بود

چشم خدا بين تو هم، چشم خدا بود

اي وارث خط شفقگون رسالت

دردا...دريغا!

اي امي گويا!... از آن روزي که رفتي

ما همچنان در انتظاري تلخ مانديم

زآندم که ما غمنامه سوگ تو خوانديم

از ديدگان، بر مزرع دل، خون فشانديم

بعد از تو، اي محمود احمد، اي محمد(ص)

ديگر بلال، " الله اکبر" برنياورد

جبريل، از سوي خدا ديگر نيامد

خوش روزگاري داشتيم اندر کنارت

اما دريغ، آن روزها ديري نپائيد

رفتي... ولي از ياد ما هرگز نرفتي.

بعد از تو اشک ديده مان هرگز نخشکيد

بعد از تو خاطرهايمان هرگز نياسود

بعد از تو، امت در غمت صاحب عزا بود

بعد از تو، اي يار ضعيفان، قصه ما

غم بود و حرمان بود و درد تازيانه

يا کنج زندان، يا اسارت، يا شهادت

آزارها و حمله هاي وحشيانه

بعد از تو، اولاد علي، آواره گشتند

بر خون سجود آورده و در خون نشستند

بعد از تو، ما مانديم و غوغاي سقيفه

بعد از تو، ما مانديم، با زهراي مظلوم

آن چهره اي که بارها بوسيده بودي

آزرده و سيلي خور دست ستم شد

در کوفه محراب علي گرديد گلگون

صحراي سرخ کربلا رنگين شد از خون

بعد از تو فرزندان زهرا کشته گشتند

لب هاي قرآن خوان و حقگوي" حسين" ات

آماج ضربت هاي چوب خيزران گشت

يار وفادارت، " ابوذر"

چون عاشقان، در غربت تبعيد، جان داد

" عمارياسر" کشته گرديد

فريادهاي " مالک اشتر" فروخفت

بيدارهامان بر فراز دار رفتند،

اي بنده خوب خداوند!...

بعد از تو ما مانديم و ميراث شهيدان

بعد از تو ما بوديم و خيل سوگواران

رفتي تو، اي تنديس اخلاق و فضائل

از عقل کامل!

رفتي ولي ما را به دست غم سپردي

يادت گرامي باد، اي ياد معطر

اي نامت احمد،

نامت بلند و جاودان باد،

اي« محمد»

 

سه شنبه 26 آبان 1388  نظرات : 3 بيان انتقادات و پيشنهادات

پيامبر(ص) در خانه,سازگارى, مهربانى, مديريت

يكى از ويژگيهاى پيامبر اكرم(ص) رعايت مساوات بين همسران بـود كه به مواردى از آن اشاره مى شود:

الف ـ پـيامبـر اكرم(ص)مهريه هر يك از زنانش را چـهارصد درهم قرار داد(مهر السنه) و فرقى بـين عايشه, حـفصه, ام سـلمه, سـوده, ميمونه, زينب دختر جحش و زينب دختـر خزيمه نگذاشت(1)و ملاحظاتـى از قبيل قريشى و غير قريشى, جوان و غير جوان, بيوه و غير بـيوه و امثال آن را در مهريه دخالت نداد. اين تساوى حتـما اثر مثبـت خود را در ذهن زنان مى گذارد, تـا خـود را از نظر شخـصيت و ساير امور همانند يكديگر ببينند.


اگر يكـى از آنها ويژگى خـاص يا وضـعـيت ويژه اى داشـت, در آن وضعيت, پيامبر(ص)بـه نحو ديگرى جبـران كار و فعاليت و ويژگى او را مى كرد و با زبـان يا عمل بـه گونه اى رفتار مى كرد كه تساوى و برابرى, بـرترى شخصى را از بـين نبـرد, كه بـه مواردى از آن در آينده اشاره خواهد شد.

على رغم اينكه هفت تن از همسـران داراى مهريه مسـاوى بـودند, ولى بـراى صفيه و جـويريه چنين مهريه اى ذكر نشده است. شايد بـه اين جهت كه ((صفيه)) اسيرى بـود كه بـه اسارت در آمد و پيامبـر اكرم(ص) او را براى خود انتخاب(اصطفا)كرد و بـه اين گونه افراد مهريه اى تعلق نمى گيرد و آزادى او مهريه اش شده است و ((جويريه)) اسيرى بود كه سهم ((ثابـت بـن قيس)) انصارى شد و سپس بـا او عقد كتـابـتـى(يك نوع قرارداد آزادسـازى بـردگان)نوشت كه در مقابـل پرداخت پول بـه عنوان مال الكتابـه آزاد شود. وى بـراى تهيه پول نزد پـيامبـر اكرم(ص)آمد و حـضـرت فـرمود: آيا بـهتـر از آن را نمى خواهى؟ پرسيد: بـهتر كدام است؟ فرمود: پرداخت مال الكتابـه و ازدواج با من. گفت: بله. و پيامبر اكرم(ص)مال الكتابه را پرداخت و با او ازدواج كرد.(2)

بـه گمان زياد مال الكتـابـه بـيش از چـهارصد درهم بـوده, ولى پـيامبـر اكرم(ص)آن را پـرداخت كرده است, زيرا ((جويريه)) مالى نداشت, اما پيامبـر اكرم(ص)آن را بـه عنوان مهريه قرار نداد تا او را بر ديگران برترى بخشيده باشد.

همسر ديگرى كه مهريه اش با ديگران تفاوت داشت, ام حبـيبـه دختر ابوسفيان بـود. او همراه بـا شوهر خود بـه حبـشه رفت و در آنجا شوهرش نصرانى شد. پيامبـر اكرم(ص) نجاشى را وكيل كرد او را بـه ازدواج حضرت درآورد و مهريه او چهارصد دينار بود. (3

از سيره ابـن هشام و كامل بـن اثـير معلوم نمى شود چـه كسـى اين مهريه را مشخص كرده است, ولى ((ابن عبدالبر)) در استيعاب تصريح مى كند: اين مقدار مهريه را نجـاشى مشخص كرده است.(4)بـنابـراين اشكالى از ناحيه برابرى مهريه ها بر پيامبـر اكرم(ص) وارد نيست. اگرچه حتى بر فرض اينكه پيامبـر اكرم(ص)اين مهريه را مشخص كرده باشد, اشكالى وارد نيست, زيرا ام حبيبه علاوه بـر مهريه نياز بـه نفقه داشت و مقدار اضافه را ممكن اسـت بـه حـسـاب نفقه و هزينه زندگيش گذاشت, زيرا هزينه زندگى بـه عهده شوهر اسـت و پـيامبـر اكرم(ص)بايد آن را پرداخت مى كرد.

ب ـ علاوه بر مهريه از نظر نفقه و هزينه زندگى, پيامبر(ص)رعايت برابـرى و تساوى را مى كرد; مثلا پس از فتح خيبـر به هر كدام طبـق قول ((واقدى)) صد وسق (هشتاد وسق خرما و بـيست وسق جو)پرداخت كرد.(5)ابـن هشام در اين بـاره مى گويد: و قسم لهن مئه وسق و ثمانين وسقا,(6)كه معلوم نيست آيا به بـرخى صد و بـه بـرخى هشتـاد وسق داده و يا بـه هر كدام مجموعا صد وسق داده كه هشتادتاى آن از يك جنس و بـقيه از جنس ديگرى بـوده است, تا بـا عبارت ((مغازى)) تـطبـيق كند و يا بـه هر كدام صد و هشتـاد وسق داده اسـت. احـتـمال اخـير درسـت نيسـت, چـون در اين صورت كلمه ((وسق)) در عبارت زايد است. احتمال اول نيز درست نيست, زيرا در اين صورت بايد تفصيل مى داد به كدام يك از زنان هشتاد و به كدام يك صد وسق داده است; همان طور كه او و ((واقدى)) در بـاره سـهم ديگران تفصيل داده اند. بنابـراين احتمال وسط صحيح تر است. بـه هر حال ((واقدى)) كه داستان و حوادث جنگها را نوشتـه, بـيان مى كند پيامبـر اكـرم(ص)سـهم آنان را بـه طور متـسـاوى پـرداخـت كـرد.

((وسق)) عبارت از شصت صاع اسـت(7)

و صاع تـقريبـا سـه كيلوگرم است. در نتيجه سهم هر زن هيجده تن مى شود كه رقم نسبـتـا بـالايى اسـت, ولى احـتـمال دارد صاع و وسـق معانى ديگرى داشتـه بـاشد.

ج ـ پيامبر اكرم(ص) در ساير امور نيز رعايت تساوى و برابرى را مى كرد; مثـلا صبـحگاهان, پـس از نماز بـه حجره يكايك همسرانش سر مى زد و از آنان احوالپرسى مى كرد.

دـ او هر شب در اتـاق يكى از آنان بـه سر مى بـرد و تـساوى را كاملا رعايت مى كرد; حتى در دوران مريضى ايشان كه بـه وفاتش منجر شد, رعايت تساوى را مى كرد, تا اينكه بيمارى بر او سخت شد و طبق نقل از همسرانش اجازه خواست در اتاق عايشه بماند. (8)

شايد ماندن در خانه عايشه به اين جهت بود كه او جوانتر بود و بيشتـر مى تـوانست از عهده كارهاى منزل و مداواى حضرت بـرآيد, و شايد جـهات ديگرى داشتـه كه بـعدا مورد اشاره واقع خواهد شد.(9)

ه ـ پيامبر(ص) در سفرها و جنگها رعايت تساوى را مى نمود و پيوسته قـرعـه مى كـشـيد و طبـق آن يكـى از زنان را همراه خـود مى بـرد. شايان ذكر است چون زمان و مدت غزوه ها معلوم نبود, راهى بـهتر از قرعـه كشـيدن بـراى رعـايت عـدالت و بـرابـرى وجـود نداشـت.

جالب است بدانيم اين همه اصرار بر تساوى و برابرى بين همسران و حتى اجازه خواستن از آنان در برخى موارد, از كسى سر مى زند كه خداوند بـه او اجازه داده است بـين زنانش بـا بـرابـرى و تساوى برخـورد نكـند و زنان او نيز بـا همـين شـرط نزد او مـانده اند.

قرآن مى فرمايد: ((ترجى من تشاء منهن و تـووى اليك من تـشاء و من ابتـغيت ممن عزلت فلا جناح عليك ذلك ادنى ان تـقر اعينهن و لا يحزن و يرضين بما اتيتهن كلهن; (10)نوبت هر كدام از زنها را كه مى خواهى, بـه تاءخير انداز و هر كدام را كه خواهى, پيش خود جاى ده. بـر تو بـاكى نيست كه هر كدام را كه ترك كرده اى,[ دوبـاره] طلب كنى. اين نزديكتـر اسـت بـراى اينكه چـشمانشان روشن گردد و دلتـنگ نشوند و همگى بـه آنچـه بـه آنان داده اى, خشنود شوند.))

شايان ذكر است اين اختيارات را خود همسران پيامبر اكرم(ص)بـه او دادند. هنگامى كه او آنان را ـ طبـق دستور و ارشاد خداوند ـ بين ماندن نزد پيامبر(ص) و تحمل زندگى ساده آن حضرت و بـين طلاق مخير ساخت, همگى ماندن نزد آن حضرت و بـا هر شرايطى كه پيامبـر اكرم(ص)صلاح بـداند را قبـول كردند, آيات 28 و 29 سوره احزاب از اين واقعه بازگويى مى كند; بنابـراين رعايت نكردن تساوى, احجافى در حق زنان نبود, بلكه همگى آن را قبول كرده بـودند و آيه قرآن نيز بر اين مطلب تصريح دارد, ولى با اين حال پيامبر اكرم(ص)تـمام سعى خـود را بـراى رعايت تـساوى و عدالت, بـه كار مى بـرد.(11)حتـى پـيامبـر اكرم(ص)در حال احرام رعايت مساوات را مى كـرد و هر شـب را كـنار يكـى از آنان بـه سـر مى بـرد. اگرچـه بـهره گيرى جنسى در حال احرام حرام است, ولى منافاتـى بـا رعايت تساوى بين آنان نداشت.

پيروان غير پيرو

افرادى كه ازدواجـهاى متـعدد مى كنند و خود را مسلمان و پـيرو دين پيامبـر(ص) مى دانند, بـايد بـررسى كنند بـرخوردها و كارهاى آنان تـا چـه حدى بـا بـرنامه ها و اعمال و بـرخوردهاى پـيامبـر اكرم(ص)سازگار است. اگر شخـصى بـبـيند كه جـوان بـودن يك زن يا خوش سخن و زيبـابـودن او, وى را از ديگر همسرانش غافل كرده و در امور زندگى رعـايت مسـاوات را نمى كـند, بـداند او از راه و روش پيامبر(ص)بسيار فاصله دارد و طبـق فرموده قرآن حق ازدواج متعدد را ندارد, زيرا قرآن مى فرمايد: ((فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع و ان خفتم الا تعدلوا فواحده; (12)با هرچه از زنان كه مورد پسـندتـان واقع شود, ازدواج كنيد; دوتـا, سـه تـا, چهارتا, پس اگر بيم داريد كه بـه عدالت رفتار نكنيد, بـه يك زن اكتفا كنيد.))

روشن اسـت در آيه, ازدواج بـا بـيش از يك زن مشروط بـه رعايت عدالت است و حتى در صورت ترس از اينكه نتواند عدالت را بـرقرار كند, بايد به يك همسر اكتفا كند. از اينجا روشن مى شود كسانى كه ازدواجهاى متعدد مى كنند و تنها خود را در تعدد ازدواج پيرو سنت پيامبر(ص)مى دانند اما در حقوق همسران بـه عدالت رفتار نمى كنند, چقدر از قرآن و از سنت او دور هستند و در واقع پيروان غير پيرو هستند. ازدواجهاى متعدد سزاوار شخصى است كه خود را امتحان كرده باشد و بداند حوادث و حالات, او را تغيير نمى دهد و از عدالت باز نمى دارد.

محدوده رعايت عدالت

البتـه خداوند ضعف و سستـى ما را مى دانست كه نمى تـوانيم بـين زنان به عدالت رفتار كنيم; از اين رو ما را از متمايل شدن به يك سو نهى كرده و فرموده است: ((و لن تـسـتـطيعوا ان تـعدلوا بـين النساء و لو حرصتم, فلاتـميلوا كل الميل فتـذروها كالمعلقه و ان تـصلحـوا و تـتـقوا فان الله كان غفورا رحـيما; (13)و شما هرگز نمى توانيد ميان زنان بـه عدالت(رفتار)كنيد, هر چند[ بـر عدالت] حريص باشيد. پس به يك طرف يكسره تمايل نورزيد, تا آن[ زن ديگر] را سرگشـتـه[ و بـلاتـكـليف] رها كـنيد و اگر سـازگارى نماييد و پرهيزكارى كنيد, يقينا خدا آمرزنده مهربان است.))

از ((و لو حرصتم)) (هر چند تمايل شديد بـه رعايت عدالت داشته باشـيد)معـلوم مى شـود مراد از عدالت در ((و لن تـسـتـطيعـوا ان تـعدلوا)) عدالتـى است كه از اخـتـيار و تـوان آدمى خـارج است; بنابراين مى توان گفت مراد از آن, عدالت در مودت و محبـت است كه از امور قلبـى است و اختيارى نيست.(14)بـنابـراين محدوده رعايت عـدالت, كارها و اعـمال و رفتـارهاى ظاهرى اسـت, ولى در مودت و دوستى ممكن است برخى محبوب تر از برخى ديگر باشند.

خلاصه گفتار: مردانى كه قدرت برقرارى عدالت ظاهرى بين زنان را ندارند و مال و امكانات خـود را در اخـتـيار بـرخـى از همسـران مى گذارند و بيشتر اوقات خود را با يكى از آنان سپرى مى كنند, حق ازدواج متعدد را ندارند و بـى جـهت از تـعدد زوجـات مطرح شده در قرآن يا در سنت نبوى سوء استفاده مى كنند.

رعايت روحيه هر يك از همسران

يكى ديگر از ويژگيهاى پيامبر(ص)كه محبت همسرانش را بـه همراه داشت, رعايت روحيات آنان و ابراز علاقه به تمامى آنان مناسب بـا شاءن هر يك بود; بـه طورى كـه هيچ كـدام احـسـاس نمى كـرد ديگرى محبوبـتـر از او نزد پـيامبـر(ص)است; مثلا وقتـى مى ديد عايشه زن جوانى است كه دوست دارد محبوب شوهر خود بـاشد, بـا الفاظى نظير ((كلمينى يا حميرا; (15)اى حميرا! با من سخن بگو)) محبـت او را بـه خود جلب مى كرد. و وقتى بـا ((ام سلمه)) مواجه مى شد كه داراى فرزندانى بود و بچه هايش را نيز بـسيار دوست مى داشت, احوال آنان را مى پـرسيد و بـر آنان اسم جديدى مى گذاشت كه نشانه اعتـنا بـه آنان بـود; مثـلا او دختـر كوچـكى داشت كه نامش ((زينب)) بـود و پـيامبـر اكرم(ص)او را ((زناب)) صدا مى زد و مى پـرسيد: ((زناب)) كجاست, يا وقتى در حجه الوداع شتر صفيه از رفتـن ايستـاد و صفيه از شدت ناراحتى گريه كرد, پـيامبـر(ص)بـا دست خود اشكهاى او را پـاك كرد و او را دلدارى داد و دستـور داد قافله همان جـا فرود آيد, در حالى كه تـصميم بـه فرود آمدن در آن مكان رانداشت.(16)

پيامبر اكرم(ص)به خاطر اهانتى كه زينب بـنت جحش بـه صفيه كرد, مدتى با زينب قطع رابـطه كرد, ولى پس از اينكه زينب از كار خود پشيمان شد, پـيامبـر(ص)بـه غرفه او رفت و تـختـخوابـش را مرتـب كرد(17)و اين گونه محبت خود را به او ابراز كرد.

وقتى بـه ((بـره)) دختر حارث از بـنى المصطلق كه در جنگ اسير شده, پيشنهاد ازدواج داد و او با خوشحالى پذيرفت, پيامبر(ص)اسم او را ((جويريه)) نهاد(18). و با اين كارها محبت او را كاملا به خود جذب كرد.

روزى از روزها پيامبر(ص)بر جويريه گذر كرد و ديد مشغول عبادت است. پس از حدود نصف روز بر او گذر كرد و باز ديد مشغول عبـادت است. فرمود: آيا مى خواهى كلماتى به تـو تـعليم كنم تـا آنها را بـگويى, و سپس بـه او ياد داد هر يك از اين اذكار را سه مرتبـه بگويد: سبحان الله عدد خلقه, سبحان الله يرضى نفسه, سبحان الله زنه عرشه, سبحان الله مداد كلماته(19).

به هر حال از مجموع كلمات و رفتارى كه از پيامبـر(ص)نقل شد و در لابلاى كتابـهاى روايى و تـفسيرى نمونه هاى ديگر آن را مى تـوان پيدا كرد, فهميده مى شود اين برخوردها سبـب جذب قلوب آنان مى شد.

البته اين بـرخوردها در آن زمان بـراى زنان بـسيار مهم بـود, زيرا آن زمان نزديك به جاهليت بود, كه زنان را يا مى كشتند و يا بـا آنان بـه گونه حيوان رفتار مى كردند و آنان را در ايام عادت از خانه بيرون مى كردند, و آنها را مانند ساير اموال ميت به ارث مى بـردند, و نيز بـا زنان مشورت نمى شد و كسى بـه سخـن آنان گوش نمى داد و ... و از طرفى تحمل اين بـرخوردها بـراى جامعه آن روز بسيار سخت بـود, زيرا جامعه قبـول نمى كرد مردى بـه همسرش شخصيت اجتماعى دهد; به سخنان او گوش دهد; به او محبت كند و حتى اجازه دهد زن با او قهر كند و به تندى با وى سخن بگويد!

بـرخـى, منشـاء همه گرفـتـاريهاى پـيامبـر(ص)بـا همسـرانش را برخوردهاى خود حضرت مى دانستند و معتقد بـودند: اگر همان طور كه آنان بـا زنانشان رفتار مى كردند, پـيامبـر(ص)رفتار مى كرد, زنان جـسور نمى شدند و زنان آنان نيز جـراءت نمى كردند روى حـرف مردان حرف بـزنند. در مقابـل همه اين حرفها, پيامبـر(ص)تبـسم مى كرد و شايد با اين تبسم, بـر ساده انديشى بـرخى تاءسف مى خورد و هدفش و راهش را كه در جـاهاى ديگر بـا صراحـت بـيان كرده, در درون خود زمزمه كرد كه: من نيامده ام تـا بـا قهر و غلبـه و قدرت نظامى و زور بر ديگران برترى يابـم و حكومت كنم. من نيامده ام تا ديگران از من بترسند و همسرم در خانه به خاطر تـرس از كتـك يا تـرس از طلاق از من اطاعت كند, بـلكه آمده ام خرد انسانها را پرورش دهم و به آنان بياموزم خودشان آزادانه راه حق را بيابـند و در آن گام نهند. بنابـراين اگر صد بـار ديگر حفصه, عايشه و ... ناسازگارى كنند, آنان را بـا زور تسليم نخواهم كرد; همان طور كه حضرت نوح و حضرت لوط همسرانشان را با زور بـه راه حق نكشاندند, زيرا ((لا اكراه فى الدين)) اصلى مسلم و غير قابـل تـشكيك اسـت. اگر خـدا مى خواست از راه زور و جبر همگان را هدايت كند, چنين مى كرد, ولى او خواست مردم اختـيار داشتـه بـاشند. خدا راه را از چاه بـراى آنها بـيان كرد, تا هر كسى هر مسيرى را خواست, انتخاب كند. ((و لو شاء الله ما اشركوا و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما انت عليهم بـوكيل(20); و اگر خدا مى خواست, آنان شرك نمىآوردند و ما تو را برايشان نگهبان نكرده ايم و تو وكيل[ صاحب اختيار] آنان نيستى)) و در جاى ديگـر فـرمود: ((فـذكـر انما انت مذكـر لـسـت عـلـيهم بمصيطر(21); پس تذكر ده, كه تـو تـنها تـذكردهنده اى و بـر آنان تسلطى ندارى.)) و در باره مردم فرمود: ((و قل الحق من ربكم فمن شاء فليومن و من شـاء فليكفر(22); بـه آنان بـگو: حـق از جـانب پروردگار است. پس هر كه بخواهد, ايمان بياورد و هر كس بـخواهد, كافر شـود.)) و فرمود: ((انا هديناه السـبـيل اما شـاكرا و اما كفورا(23); ما راه را بـه او نموديم; يا سپاسگزار خواهد بـود و يا ناسپاس.)) بنابراين با سخن و عمل و بـا گفتار و كردار بـايد مردم را به راه راست هدايت كرد و روش و منش پيامبر(ص)چنين بود.

او مى خواست همه مردم و از جمله همسرانش را به اين طريق بـه راه راست هدايت كند و بـا خـود سازگار سازد و بـه آنها اخـلاق اسلامى بـياموزد. قهر و غلبـه و زور در اين گونه موارد تاءثيرى ندارد.

نكتـه اى كه در پـايان اين قسمت بـيانش خالى از لطف نيست, اين است كه: حـوادث را بـايد در محـدوده خـود بـررسى كرد; يعنى وضع محيطى, اجتماعى و ... را در نظر گرفت; مثلا ازدواج با حفصه, پاك كردن اشك چشم وى, سوار كردن او بـر مركب خويش و دلجويى از وى و آماده كردن تختخواب زينب ممكن است امروزه امورى عادى جلوه كند, ولى در زمانى كه به زن بـه عنوان موجودى پست نگاه مى شد و مردان بـه طور كلى از چـنين كارهايى سـر بـاز مى زدند, ارزش اين كارها بيشتر روشن مى شود.

مدارا كردن

ويژگى ديگر پيامبر اكرم(ص)با همسران, مدارا كردن او در برابر اشتباهات آنان و عفو و گذشت بود. گاهى اشتباه و خطاهاى همسران, تـجاوز بـه حقوق پـيامبـر(ص)بـود. در اين صورت حضرت حتـى بـدون يادآورى به آنان, از كنار اين قضيه مى گذشت و آنان متوجه اشتباه خود مى شدند و سرافكنده مى گشتند; ولى گاه خطاها و اشتباهات آنان در امور مربوط به ديگران بود, كه پيامبـر(ص)بـا گفتار و كردارى مناسب, آنان را متوجه مى كرد و اگر اشتـبـاه آنان ناشى از جهالت بود, با بيانى خوش اين نقيصه را برطرف مى كرد, زيرا تبليغ احكام و هدايت انسانها يكى از وظايف انبياست.

رجوع به اكثر نمونه هاى مطرح شده مى تواند دليل خوبـى بـراى اين ويژگى بـاشد; مثلا وقتى عايشه بـه ايشان گفت: دهانت بـوى مغافير مى دهد, آيا مغافير خورده اى؟ حـضرت فرمود: خـير. نزد زينب شربـت عسل خورده ام. پيامبـر(ص)هيچ تحقيقى نكرد آيا وى راست مى گويد يا نقشه اى كشيده است, بلكه بـا سخت گيرى بـر خود و محروم ساختن خود از خوردن عسل, مشكل را حـل كرد و سوگند ياد كرد ديگر از آن عسل ننوشد. و يا مثـلا بـه همسرانش نگفت: تـو چـنين حقى ندارى, زيرا خودت در آن روزى كه من طبـق فرمان خداوند تو و ساير همسرانم را بـين ماندن و بـا زندگى سـاده سـاخـتـن و يا طلاق گرفـتـن مخـير ساختم(24); اولى را اختيار كردى! و باز نفرمود: آيه قرآن به من اختيار داده كه نوبـت هر كدام از زنان را خواستـم, بـه تـاءخير بيندازم و هر كدام را خواستم, مقدم بدارم(25). پيامبـر(ص)بـدون هيچ گونه استفاده از حق قانونى خود و يا اشاره به ناسازگاريهاى برخى همسران و امثال آن, از تمامى اين امور بـا كمال بـزرگوارى صرف نظر مى كرد.

نكتـه اى كه در بـحث ما حايز اهميت است, اين است كه: پـيامبـر اكرم(ص)پـرده از روى تمامى بـرنامه ها و نقشه هاى زنان بـرنداشت. گفته اند: ما استقصى كريم قط; هيچ گاه انسان كريم استقصا نمى كند و لغزشها را پيگيرى نمى كند, و يا گفتـه اند: ما زال التـغافل من فعل الكرام; از افعال انسانهاى بـاكرامت, تغافل و چشم پوشى است.

وقتى انسانى بـه اين مرحله از كرامت و بـزرگوارى بـرسد كه حتـى نسبـت بـه توطئه قتل خويش تغافل كند و هيچ سخنى از آن بـه ميان نياورد, خصوصا وقتى كه انسان متوجه شود توطئه از سوى كسانى است كه او بـيشتـرين لطف و عنايت را بـه آنان داشتـه اسـت, بـيشتـر بزرگوارى و كرامت او جلوه گر مى شود.

به هر حال اين عمل پيامبر اكرم(ص)چونان ساير اعمال او الگويى براى همگان است. مردى كه در خانه مى خواهد نسبت به خانواده خويش مديريت داشتـه بـاشد و معلمى كه مى خـواهد كلاسـى را اداره كند و حاكمى كه خواهان اداره جامعه است, بايد بـيش از هر چيز بـه اصل تغافل و چشم پوشى فكر كند. مگر نه اين است كه پيامبر(ص)با توطئه قتل خود, بـا گذشت و چشم پوشى بـرخورد كرد و همه را شرمنده خويش ساخت؟! لااقل مرد خانه بـايد از پيامبـر(ص)بـياموزد كه در موارد بى اعتناييها و سخنان نسنجيده و نظاير آن با تغافل بـرخورد كند.

در مورد بـرخـوردهايى كه همسران بـا يكديگر داشتـند و نزاع و درگيريهايى كه بـين آنان بـه وجـود مىآمد, نيز رفتـار و گفتـار پيامبر اكرم(ص)بسيار راهگشاست.

موارد زيادى از مداراى پيامبـر(ص)بـا عايشه در بـحثهاى گذشته مطرح شد. جاهايى كه عايشه نسبت به حضرت خديجه بى احترامى مى كرد; مزاحم ملاقاتهاى خصوصى پيامبر(ص) با حضرت على(ع)مى گشت; در هنگام نماز شب خواندن پـيامبـر(ص)بـه توهم اينكه حضرت نزد ساير زنانش رفته, به تفحص مى پرداخت و حتى يك مرتبه پيامبـر(ص)را كه در حال مناجات بود, لگد كرد و ... موارد زيادى است كه حضرت, بـا مدارا مساءله را حل كرده اند. نظير اين موارد و حتى بـيشتـر از اين را حفصه مرتكب مى شد و پيامبـر اكرم(ص)مدارا مى كرد. حال چه شده است كه مردان روزگار ما كوچـكتـرين ناراحـتـى و مشكل از زنان ما را تحمل نمى كنند و بـه ضرب و شتم, تهديد و ارعاب مى پـردازند؟! چرا به جاى برخورد عاطفى و محبتآميز مى خواهند با زور بـر همسر خويش پيروز شوند. چرا مرد و زن به جاى اينكه بـا محبـت و عشق همديگر را جـذب كنند, بـه راههايى نظير مهريه سـنگين و شـروط ضـمن عقد متوسل مى شوند؟! و چرا مسوولان امر به جاى آموزش درس عشق و محبـت و تربيت انسانهاى بـافرهنگ و مهرپرور, بـه فكر دادگاه حمايت از خانواده و قوانين خشك و

بى روح افتاده اند؟! اگر چه تشكيل دادگاه و تصويب قوانين حمايت از خانواده خوب است, ولى درس عشق و محبت, كاربرد بيشترى دارد و بهتر است.

يكى ديگر از ويژگيهاى پيامبر اكرم(ص)زبـان اعتذار داشتن است. ايشان در مواردى از كار خويش عذرخواهى مى كرد كه هر شخص منطقى و باانصـافى, حـكم بـه بـرائت آن حـضرت مى داد. صـرف نظر از اينكه پيامبـر(ص)معصوم است و گناهى انجام نمى دهد و گذشته از اينكه او از فكرى سرشار و قدرت تـصميم گيرى بـرخوردار است و آنچـه انجـام مى دهد, نه تنها صلاح امت اسلامى, بلكه صلاح جامعه بـشريت است, ولى با اين حال از كارهاى خـود كه ضررى متـوجـه شخـص خـاصى مى نمود, عذرخواهى مى كرد; مثـلا در جنگ خيبـر, پـدر و عمو و شوهر و بـرخى خويشان ديگر ((صفيه)) كشتـه شدند و مقصر اصلى خود آنان بـودند. كارشكنيهاى آنان و آزار و اذيتـهايشان امر پـوشيده اى نيست, ولى پيامبر اكرم(ص)در مورد كشته شدن آنان از ((صفيه)) عذرخواهى كرد و فرمود: از تـو عذرى مى خواهم كه خويشانت كشتـه شدند, ولى آنان بودند كه عليه من توطئه كردند.

بـه هر حال اين عذرخواهى يكى از ويژگيهايى است كه اثر بـسيار مثبتى در زندگى زناشويى و در رفع اختلافات دارد.

از ويژگيهاى ديگر پـيامبـر(ص)عـذرپـذيرى ايشـان بـود. آن قدر پيامبـر اكرم(ص)عذرها را قبـول مى كرد كه حتى منافقان سخن را از حد گذراندند و گفتند: او زودباور است و هر چيزى كه بـه او گفته شود, قبول مى كند. آيه قرآن در صدد دفاع از پيامبر اكرم(ص)برآمد و فـرمود: ((و منهم الذين يوذون النبـى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يومن بالـلـه و يومن لـلـمومنين و رحـمه لـلـذين آمنوا منكم(26); و از ايشان[ منافقان] كسانى هستـند كه پـيامبـر(ص)را آزار مى دهند و مى گويند: او زودباور است. بگو: زودباوريش به نفع شماست. او به خدا ايمان دارد و در جهت نفع شما[ خبرها را] باور مى كند و بـراى كسـانى از شما كه ايمان آورده اند, رحـمت اسـت.)) به هر حال پيامبر(ص)در زندگى خانوادگى همين طور بود و در صدد تحقيق برنمىآمد كه آيا عذرى كه طرف مقابـل آورده, واقعى است يا ظاهرى.

سوده, همسر حضرت, نقل مى كند: ((بعد از جنگ بدر وقتى به اتاقم بـرگشتـم, ((سـهيل بـن عمرو)) را ديدم كه در گوشه اى از حـجـره ام دستهايش را با طناب بـه گردنش بـسته است. گفتم: بـا دست خودتان ذلت را پـذيرفتـيد! چـرا بـا بـزرگوارى مرگ را پـذيرا نشـديد؟! ناگهان كلام رسول خدا(ص)مرا متـنبـه ساخـت كه فرمود: اى سوده! آيا بر خدا و رسول او تحريك و ترغيب مى كنى؟!

گفتم: اى رسول خدا! سوگند بـه آن كه تـو را بـحق مبـعوث كرد! هنگامى كه ((سهيل بن عمرو)) را به اين حالت ديدم, اختيار از كفم بيرون رفت و آنچه را كه گفتم, گفتم.)) (27

روشن است كه بـه مجـرد عذر آوردن, پـيامبـر اكرم(ص)راضى شد و ديگر دنبـال قضيه را نگرفت كه آيا واقعا بـى اختـيار اين سخن از دهان ((سوده)) خارج شده يا قصد تحريك داشته است.

اگر قبول عذر در خانواده ها وجود داشت, ديگر نيازى بـه اينهمه پرونده در دادگسترى نبود.

مناسب است كه عنان سخن را به ملاى رومى بـسپاريم تا نظر او را جـويا شـويم و سـپـس بـا كمك آيات و روايت آن را تـوضـيح دهيم:

زين للناس حق آراسته است

ز آنچه حق آراست, چون دانند جست؟

چون پى ((يسكن اليها)) ش آفريد

كى تواند آدم از حوا بريد؟

رستم زال ار بود وز حمزه بيش

هست در فرمان, اسير زال خويش

آن كه عالم مست گفتش, آمدى

((كلمينى يا حميرا)) مى زدى

آب غالب شد بر آتش از نهيب

ز آتش او جوشد, جو باشد در حجاب

چون كه ديگى حايل آمد هر دو را

نيست كرد آن آب را, كردش هوا

ظاهرا بر زن چو آب ار غالبى

باطنا مغلوب و زن را طالبى

اين چنين خاصيتى در آدمى است

مهر, حيوان را كم است, آن از كمى است

گفت پيغامبر كه زن بر عاقلان

غالب آيد سخت و بر صاحب دلان

باز بر زن جاهلان چيره شوند

زان كه ايشان تند و بس خيره روند

كم بودشان رقت و لطف و وداد

زان كه حيوانى است غالب بر نهاد

مهر و رقت وصف انسانى بود

خشم و شهوت وصف حيوانى بود

پرتو حق است, آن معشوق نيست

خالق است آن گوييا مخلوق نيست(28)

مولوى در اولين بـيت علت تمايل مرد بـه زن را بـا استفاده از آيه قرآن بيان مى كند. خداوند مى فرمايد: ((زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطره من الذهب و الفضه(29); دوسـت داشتـن خـواسـتـنيها[ ى گوناگون اعم] از زنان, فرزندان و اموال فراوان[ اعم] از طلا, نقره و ... بـراى مردم آراسـتـه شده است.))

روشن است وقتى خداوند حس زيبايى را در سرشت انسان نهاده است, و از طرف ديگر اين امور نيز تزيين شده و زيبا در بـرابـر انسان نمودار مى شوند, انسان طبـعا بـه سوى آنها متـمايل مى شود. اساسا اگر اين حب و آرايش نبود, هيچ گاه خانواده اى بـه وجود نمىآمد و نسلى توليد نمى شد و هيچ گاه پـدر و مادر اين همه سعى و كوشش را در راه بـه هدف رسيدن فرزندان خـود بـه كار نمى گرفتـند و علم و صنعت به پيش نمى رفت و بنايى بر پا نمى شد و مالى به دست نمىآمد.

بنابـراين فطرت و سـرشت آدمى بـه سـوى خـوبـى متـمايل اسـت و نيروهايى الهى يا غير الهى, اين امور مادى را بـراى انسان زينت مى دهند و نتيجه كشش درونى است كه از آن گريزى نيست.

مولوى در بيت بعدى بـه آيه ديگرى از قرآن اشاره مى كند كه هدف از آفرينش زنان را بـيان مى كند. خدا مى فرمايد: ((و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتـسكنوا اليها و جـعل بـينكم موده و رحـمه ان فى ذلك لا يات لقوم يتـفكرون(30); از نشـانه هاى او اين است كه از[ نوع] خودتـان همسرانى بـراى شما آفريد, تـا بـدانها آرام گيريد و ميانتـان دوستـى و رحـمت نهاد. آرى در اين[ نعمت] براى مردمى كه مى انديشند, قطعا نشانه هايى است.))

اين آيه نشان مى دهد زن و مرد همجنسند و زن آفريده شد تـا مرد در كنار او آرامش يابـد. در اين جهت كه مردان نياز بـه آرامش و همسر دارند, فرقى بـين پـيامبـران و ديگران نيسـت و همه در راه تحقق هدف الهى و تـشكيل خانواده كوشا هستـند. وقتـى انسانى بـه ديگرى نيازمند شد, محتاج و نيازمند(مرد)بـايد در نزد بـى نياز و غنى(زن)بـه گونه اى رفتـار كند كه او بـا رضـايت خـاطر نيازش را برآورد. بنابراين تمسك بـه زور و تهديد يا خدعه و نيرنگ كارساز نيسـت و معامله اى اسـت كه در آن فروشـنده و غنى زنان هسـتـند و نيازمند و خواهان, مردان. بـه همين جهت حتـى در هنگام عقد نكاح زن يا وكيل او ابتدا بايد صيغه عقد را انشا كند و سپس نوبت بـه مرد يا وكيل او مى رسد كه عقد را قبول كند; نظير خريد و فروش كه اول فروشنده ((بعت)) يا فروختم را مى گويد و سپس مشترى قبـول يا خريدم را.

و چون نكاح عـقدى نظير عـقد بـيع و امثـال آن اسـت, عـزم بـر كلاهبردارى و فريب, قصد نپرداختن مهريه و تصميم بـه زور و ارعاب در هنگام انعقاد عقد, بـه صحت آن ضربـه مى زند و انجام هر يك از اين امور پس از عقد, مهر و محبت و صميميت را از بين مى بـرد. در چنين ميدانى صداقت, محبت و امورى از اين قبيل بيشتر كارساز است و به همين جهت مولوى گفته است:

اگر چه شخص رستـم زال و يا حمزه سيدالشهدا بـاشد, در اين جـا اسير و تـحـت فرمان همسر خـويش است. او بـا مثـال ديگرى نياز و احـتـياج را بـه بـهتـرين نحـوى پـى مى گيرد و مى گويد: پـيامبـر اكرم(ص)كه همه جـهانيان عاشـق گفتـار اويند و گفتـارش همگان را مدهوش مى كند و از زبـانش سخنان وحى ادا مى شود, وقتـى بـا عايشه روبه رو مى شود, به او مى گويد: كلمينى(با من سخن بگو)و به عبـارت صريح تر: تـمامى عالم محتـاج نطق او و او محتـاج سخن گفتـن عايشه است.

البـته اشتبـاه نشود اين دو نوع نياز, كاملا متفاوت است; مردم بـه نطق پيامبـر(ص) نيازمندند تا تكامل يابـند و راهى بـه جهان معنويت بيابند, ولى پيامبر(ص)بـه نطق عايشه نيازمند است, تا از جهان معنويت به جهان ماديت بيايد و با موجودات اين جهان همنشين شود.

در اينجا ناگهان شبـهه اى در ذهن ملاى رومى خلجان مى كند: مسلما مرد از قوت بـازو و زور بـيشتـرى بـرخوردار است و امكانات مادى بيشتر در دست اوست; چطور ممكن است او محتاج باشد و زن بى نياز؟! چگونه ممكن است مرد اسير زن باشد و او صاحب اختـيار؟ در صورتـى كه مرد مى تواند بـا زور او را تـسليم خود سازد و از وى هر گونه بهره اى ببرد و حتى از او بيگارى بـكشد! ولى فورا بـا مثالى بـه پاسخگويى مى پردازد و مى گويد: آب نيز از لحاظ زور و نهيب زدن بر آتش غلبـه مى كند و آن را خاموش مى سازد, ولى وقتى حجاب و پرده اى بين آنان وجود داشت و آب بـه وسيله ظرفى روى آتش قرار گرفت, نه تنها آتش را خاموش نمى كند, بلكه آتش آن را به جوشش وا مى دارد و حتى آن را بخار و فانى مى كند.

اگر تنها جنبه حيوانى انسان مطرح باشد و سخنى از علم و فرهنگ و معنويت و اخـلاق و ... در كار نبـاشـد, مردان بـر زنان غالب و پـيروزند و زنان را بـه سكوت و تسليم وا مى دارند و حتى آنان را نابود مى كنند و از وجود زنان بهره اى برده نمى شود; همان گونه كه آتش بـا آب خاموش مى شود و از وجودش نفعى بـرده نمى شود, ولى اگر صفات انسانيت موجود باشد, مانند حايلى بين مرد و زن واقع مى شود و در اين صورت است كه چـيرگى از آن زن است و او مرد را بـا عشق خود گرم مى كند و به زندگى معنا مى بخشد.

همين مطالب را مولوى بـه عنوان حديثى از پـيامبـر اكرم(ص)نقل مى كند و مى گويد: زن بـر عاقلان و صاحب دلان پـيeوز است, ولى جاهلان بـر زن پـيروزند, چـون جـاهلان از صفات درونى و ويژگيهاى انسانى بى بهره اند. مولوى با الهام از آيه قرآن كه فرمود ((و جعل بينكم موده و رحمه(31 )) مى گويد: مهر و رقت وصف انسـانى اسـت. پـس از ديد يك عارف بـه زن نگاه مى كند و مى گويد: او پـرتـوى از پـرتـو خداوند سبـحان است و بـه همين جـهت قدرت خلاقيت دارد و مى تـواند آرامش را ايجاد كند و چونان او خالقيت دارد و به كانون خانواده مهر و محبـت و صفا و صميميت مى بـخشد, كه ناخودآگاه انسان تـصور مى كند او خالق غير مخـلوق است, در حـالى كه خـالقيت او ناشى از پرتو خالق اوست, نه استقلال داشتنش.

نتيجـه اينكه: سـازگارى بـا همسـر و در خـانواده, سـنت رسـول اكرم(ص)است و خـواست خـداوند و حـل كننده مشكلات متـعدد در زندگى انسانها. بنابـراين بـرماست كه از اين الگوى الهى كمال استفاده را بكنيم و بـا اخلاق نيكو همراه بـا تغافل و مدارا, زندگى درون خانه را رضايت بخش و آرامش بخش كنيم و قبل از بهشت برين, همين جا را بهشت پرطراوت و شاداب قرار دهيم, تا زمينه اى بـراى ورود بـه بهشت پرطراوت آخرت باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پى نوشت :

ـ سيره ابـن هشام, ج4, ص644 ـ ;647 بـحارالانوار, ج22, ص193 ـ 197 و 201 ـ 205.

ـ همان, ج4, ص645.

ـ الكامل فى التاريخ, ج1, ص656.

ـ الاستيعاب, ج4, ص1930.

ـ المغازى, ج2, ص693.

ـ سيره ابن هشام, ج4, ص352.

7ـ فرهنگ دهخدا, ج14, ص20498.

ـ سـيره ابـن هشـام, ج4, ص;643 الكامل فـى التـاريخ, ج2, ص5.

ـ در بـحـارالانوار, ج22, ص467 آمده است: عايشه از زنان ديگر اجازه خواست پيامبر(ص)اكرم(ص)در حجره او بـه استراحت بـپردازد.

0ـ احزاب(33), آيه 51.

1ـ بحارالانوار, ج22, ص243.

2ـ نساء (4), آيه 3.

3ـ همان, آيه 129.

4 روايتـى در نورالثقلين ذيل آيه اين نكتـه را بـيان مى كند.

5ـ مثنوى معنوى, شعر 2428.

6ـ اسدالغابه, ج7, ص169.

7ـ همان; مسند احمد, ج6, ص337.

8ـ همان, ص58.

9ـ همان, ص59.

0ـ انعام(6), آيه 107.

1ـ غاشيه(88), آيه هاى 21 ـ 22.

2ـ كهف(18), آيه 29.

3ـ دهر(76), آيه 3.

4ـ اشاره به آيه 28 و 29 از سوره احزاب است.

5ـ اشاره به آيه 51 سوره احزاب است.

6ـ توبه(9), آيه 61.

7ـ سيره ابن هشام, ج1, ص645.

8ـ مثـنوى معنوى, تـصحـيح عبـدالكريم سروش, ج1, ص110 ـ 111.

9ـ آل عمران(3), آيه 14.

0ـ روم(30), آيه 21.

1ـ همان.
 

سه شنبه 26 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

برخوردهاى مسالمت‏آميز پيامبر(ص) با يهود

درباره صلح نامه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و يهود مدينه هر چه سخن گفته مى‏شود منحصر به پيمانى است كه به «موادعه يهود» شهرت يافته است. ليكن در اين مقاله قرار داد ديگرى كه تنها در كتاب «اعلام الورى‏» آمده‏است‏به عنوان پيمان اصلى ميان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و يهود معرفى مى‏گردد و دلايل و شواهدى بر درستى آن متن ارائه مى‏شود.
هم‏چنين اين نتيجه به‏دست آمده كه پيمان‏نامه مشهور، مربوط به يهوديان انصار است و به علاوه، آن مجموعه‏اى از چند قرارداد است نه يك قرارداد.
بخش دوم اين نوشتار به بررسى يكى از سريه‏هاى زمان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم پرداخته و چنين نتيجه‏گرفته‏است كه اين حركت‏برخلاف آن‏چه شهرت يافته سريه نيست، بلكه حركتى سياسى است كه از سوى رسول‏خداصلى الله عليه وآله به منظور صلح با يهود خيبر انجام شده‏است. هر چند پايان اين حركت‏به درگيرى كشيده‏شده‏است.

مقدمه
پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله پس از هجرت به مدينه، برخوردهاى گوناگونى با يهوديان اين شهر داشته كه از اين ميان، جنگ‏هاى آن‏حضرت با بنى‏قينقاع، بنى‏نضير، بنى قريظه و خيبر شهرت يافته است. هم‏چنين آن‏حضرت سريه‏هايى را براى كشتن برخى چهره‏هاى مفسد يهودى اعزام نموده‏اند، ليكن درباره برخوردهاى مسالمت‏آميز ميان رسول خدا و يهوديان كمتر سخن به ميان آمده‏است. در اين‏جا دو مورد مهم از اين برخوردها بررسى مى‏گردد: يكى انعقاد قرارداد صلح ميان آن حضرت و گروه‏هاى يهودى مدينه و ديگرى تلاش ايشان براى برقرارى صلح با يهود خيبر پيش از جنگ با خيبريان، هرچند اين تلاش به نتيجه نرسيده‏است.
منابع اصلى اين تحقيق عبارت‏اند از دو كتاب «السيرة النبويه‏» و «المغازى‏». السيرة النبويه كه به سيره ابن هشام شهرت دارد در واقع سيره ابن‏اسحاق است كه عبدالملك بن هشام (متوفاى 213ق) آن را جمع‏آورى كرده و گاه از آن كاسته و گاه مطالبى را برآن افزوده‏است. محمدبن اسحاق (متوفاى 150ق) قديمى‏ترين سيره نويسى است كه روايات او در تاريخ اسلام جايگاه ويژه‏اى دارد. او كارهاى پراكنده پيش از خود را جمع كرده و سيره منظمى را به دست داده‏است. با وجود آن همه مطالبى كه اين مورخ درباره روابط پيامبرصلى الله عليه وآله و يهود آورده، از پيمان آن حضرت با سه گروه يهودى مدينه سخنى به ميان نياورده‏است، بلكه گزارش او از پيمان عمومى به گونه‏اى است كه مورخان بعدى، گروه‏هاى اصلى يهود را هم در اين قرار داد سهيم دانسته‏اند و به نظر مى‏رسد اين توهم ناشى از واژه‏هايى است كه ابن‏اسحاق در اين گزارش به‏كار برده‏است.
درباره وثاقت ابن‏اسحاق اختلاف نظر فراوان است اما به نظر مى‏رسد پذيرش گزارش‏هاى او از سوى مورخان بعدى شاهدى بر وثاقت او باشد. گذشته از اين، در بررسى‏هاى تاريخى به آسانى نمى‏توان گفته‏هاى ابن اسحاق را كه با قراين و شواهدى قابل تاييد است، رد كرد، زيرا در اين صورت بيشتر اطلاعات تاريخى صدر اسلام با مشكل روبه‏رو خواهد شد، البته اين سخن بدان معنا نيست كه هر نقل مشكوكى را هم بپذيريم. در اين نوشتار هم‏چنين از اضافات ابن هشام استفاده‏هاى زيادى شده‏است.
منبع ديگر (المغازى) از محمدبن عمر واقدى (متوفاى 207ق) است. او تنها مورخى است كه خبرهاى مربوط به همه جنگ‏ها و سريه‏هاى دوران رسول خدا را به تفصيل ثبت كرده‏است. قديمى بودن او و كارشناسى‏اش در زمينه جنگ‏ها و سريه‏ها اعتبار ويژه‏اى به اين كتاب بخشيده و ارائه جزئيات رويدادها آن را بر سيره ابن اسحاق برترى داده است.
پس از اين دو منبع اصلى، كتاب‏هاى: الطبقات الكبرى، تاريخ الخليفه، الاموال، المحبر، انساب الاشراف، تاريخ يعقوبى، تاريخ طبرى، دلائل النبوه، اعلام الورى و ديگر منابع مربوط به سيره و مغازى مورد توجه بوده‏است. در اين ميان، كتاب الاموال و اعلام الورى در موضوع پيمان‏هاى پيامبر و يهود بيشتر مورد استفاده قرار گرفته است. ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفاى 224 ق) مؤلف كتاب الاموال، دومين كسى است كه پس از ابن اسحاق متن كاملى از پيمان نامه مدينه ارائه كرده و به خاطر ذكر نام راويان، حتى برگزارش ابن اسحاق - كه به سند اين قرار داد اشاره نكرده‏است - برترى دارد. در عين حال يكى از مورخانى كه درباره ركت‏يهوديان معروف مدينه در اين پيمان، ابهام ايجاد مى‏كند ابوعبيد مى‏باشد كه سخن او منشا اشتباه برخى تاريخ‏نويسان شده‏است. علامه ابوعلى طبرسى (متوفاى 548 ق) صاحب تفسير مجمع البيان، نويسنده كتاب تاريخ اعلام الورى است. اين كتاب گرچه در تاريخ چهارده معصوم‏عليهم السلام است، بخش زيادى از آن به سيره پيامبر اختصاص دارد. از اين رو، منبع مهمى در موضوع پيمان با يهوديان اصلى مدينه (بنى قينقاع، بنى‏نضير و بنى قريظه) به شمار مى‏رود و بلكه منحصر به فرد است. البته دست دوم بودن اين منبع ضررى به اعتبار اين نقل نمى‏زند چون از منابع كهن بر درستى گزارش او شاهد آورده‏ايم.
درباره بخش دوم اين نوشتار ذكر اين نكته لازم است كه همه مورخان سريه عبدالله بن رواحه را، براى كشتن اسيربن رزام، عنوان كرده‏اند اما با بررسى گزارش‏هاى مختلف به اين نتيجه دست‏يافته‏ايم كه اين حركت‏به منظور برقرارى صلح با خيبر بوده‏است ولى در هنگام بازگشت هيئت اعزامى، به درگيرى كشيده شده‏است.

1) پيمان با يهود
پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله پس از ورود به مدينه با گروه‏هاى زيادى پيمان بستند. آن‏چه مورد نظر ماست پيمان‏هايى است كه يهوديان مدينه در آن شركت داشته‏اند. با اين‏كه مورخان به مناسبت‏هاى مختلف به قراردادهاى پيامبرصلى الله عليه وآله با يهود اشاره كرده‏اند اما به متن آن‏ها چندان توجهى نشده‏است; مثلا هنگام گزارش جنگ‏هاى آن حضرت با سه گروه يهود مى‏گويند: پيامبر با آنان پيمانى داشت كه ناديده گرفتند (1) ولى مواد آن را بيان نكرده‏اند. تنها دو مورد از اين قراردادها به‏طور كامل ثبت‏شده كه يكى مربوط به همه گروه‏هاى مدينه است و به پيمان عمومى و موادعه يهود معروف شده و ديگرى مخصوص سه طايفه بنى‏نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع است. در اين فصل مواد اين دو قرارداد و طرف‏هاى امضا كننده آن بررسى خواهد شد.

الف - پيمان عمومى
يكى از اقدامات رسول خداصلى الله عليه وآله در آغاز هجرت، انعقاد قراردادى ميان مهاجرين و انصار بود كه در آن از يهود هم فراوان ياد شده‏است. با وجود اهميت فراوانى كه تاريخ‏نويسان متاخر براى اين پيمان‏نامه قائل‏اند و آن را از شاه كارهاى دولت مدينه مى‏دانند، مورخان اوليه چندان اهميتى به آن نداده و به نقل آن همت نگماشته‏اند. تنها ابن هشام متن آن را از ابن‏اسحاق روايت كرده و ابوعبيد - معاصر ابن هشام - هم در كتاب الاموال آن را آورده است. (2) اما متاسفانه مورخانى همچون ابن سعد، ابن خياط، بلاذرى، يعقوبى، طبرى و مسعودى اشاره‏اى به آن نكرده‏اند. گر چه روايت ابن اسحاق و ابوعبيد با قدمتى كه دارند براى ما ارزشمند است ليكن تعدد روايات و برداشت‏هاى سيره‏نويسان بعدى نيز مى‏توانست در تحليل جزئيات قرارداد بيشتر راهگشا باشد.
متن اين پيمان كه ابن هشام آن را قبل از داستان برادرى مهاجرين و انصار آورده، طولانى است. در اين‏جا به بخش‏هايى از آن كه مورد نظر است توجه مى‏كنيم:

ابن اسحاق مى‏گويد:
رسول خداصلى الله عليه وآله بين مهاجرين و انصار نوشته‏اى امضا كرد و در آن با يهود پيمان بست. آنان را بر دين و اموالشان تثبيت كرد و به سود و زيان آنان شرايطى مقرر فرمود. متن پيمان چنين است: بسم‏الله‏الرحمن الرحيم اين نوشته‏اى است از محمد پيامبرصلى الله عليه وآله بين مسلمانان قريش و يثرب و كسانى كه به ايشان ملحق شوند و به همراهشان جهاد كنند. آنان ملتى واحد را تشكيل مى‏دهند. مهاجرين در پرداخت ديه و فديه بر آداب پيش از اسلام باقى‏اند و به نيكى و عدالت آن را مى‏دهند. بنى‏عوف، بنى‏ساعده، بنى حارث، بنى جشم، بنى نجار، بنى‏عمروبن‏عوف، بنى نبيت و بنى اوس هم بر رسوم پيش از اسلام باقى‏اند. .. هر يهودى از ما پيروى كند يارى مى‏شود و با ديگر مسلمانان مساوى است، بر او ستم نمى‏شود و دشمنش يارى نمى‏گردد... يهود هنگام جنگ همراه مسلمانان هزينه جنگى را مى‏پردازند.
يهود بنى‏عوف و بندگانشان با مسلمانان در حكم يك ملت‏اند. يهوديان دين خود را دارند و مسلمانان دين خود را، اما هر كه ستم كند خود و خانواده‏اش را به هلاكت‏خواهد انداخت. براى يهوديان بنى نجار، بنى حارث، بنى ساعده، بنى جشم، بنى اوس، بنى ثعلبه، جفنه بنى‏ثعلبه و بنى شطيبه همان حقوق بنى‏عوف ثابت است. نزديكان ايشان هم از اين مزايا برخوردارند. كسى بدون اجازه محمدصلى الله عليه وآله از اين مجموعه بيرون نمى‏رود. از قصاص جراحتى كوچك هم گذشت نخواهد شد. هر كه ديگرى را ترور كند خود و خانواده‏اش را در معرض ترور قرار داده مگر اين‏كه به او ستم شده باشد. يهوديان و مسلمانان هزينه جنگ را به سهم خود مى‏پردازند... قريش و دوستانشان پناه داده نمى‏شوند. اگر كسى به مدينه حمله كرد همه دفاع خواهند كرد. يهود اوس و موالى‏شان نيز از اين حقوق برخوردارند.
اين قرارداد همان‏گونه كه پيداست ميان مهاجرين و قبايل مسلمان و يهودى انصار بسته شده‏است. يهوديانى كه نامشان در اين پيمان آمده شهرتى ندارند و در گزارش‏هاى تاريخى توجه چندانى به آن‏ها نشده‏است. (3) گويا اين يهوديان همان كسانى‏اند كه يعقوبى درباره آنان مى‏گويد: «گروهى از اوس و خزرج به خاطر همسايگى با يهود، آيين يهود را برگزيدند» (4) و به متهودين (يهودى شده‏ها) يا يهود انصار شهرت دارند. اين گروه‏ها به جهت اوس يا خزرجى بودنشان كمترين تنش‏ها را با مسلمانان داشته‏اند (5) و به نظر مى‏رسد كم‏كم اسلام آورده و ارتباطى با يهوديان اصيل نداشته‏اند. علت معروف شدن اين پيمان به موادعه يهود هم، شركت اين گروه از يهود انصار، در آن است. اما نام‏گذارى اين قرارداد به موادعه يهود چندان درست نيست چون طرف‏هاى اصلى آن مهاجران مكه و انصار مسلمان مدينه هستند. در ابتداى متن و در گزارش منابع ديگر نيز تنها همين گروه به عنوان طرف قرارداد مطرح هستند و هيچ اشاره‏اى به يهود نشده‏است. (6) به همين دليل برخى محققان براين باورند كه اين پيمان مجموعه‏اى از چند قرارداد است كه ابن‏اسحاق و ديگران آن را در كنار هم و به عنوان يك پيمان نامه آورده‏اند. (7) تكرار برخى مواد متن نيز چنين مطلبى را تاييد مى‏كند.
به هر حال عنوان «موادعه يهود» و شركت گروه‏هاى يهودى انصار در اين پيمان نامه، بسيارى را به اشتباه انداخته و موجب شده‏است گمان كنند سه طايفه معروف يهود - كه گفته مى‏شود يهود اصلى حجازند (8) - نيز در اين قرارداد شركت داشته‏اند. علت چنين تصورى اين است كه اولا، برخى مورخان هنگام نقل اين قرارداد از آن سه طايفه نام برده‏اند. (9) ثانيا، همه مورخان هنگام بيان جنگ‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله با اين سه گروه يهودى، گفته‏اند: «آنان هنگام ورود رسول خدا به مدينه با او پيمان بسته بودند» و چون متن ديگرى غير از اين پيمان به موادعه يهود شهرت ندارد، بلافاصله تصور مى‏شود كه مراد از پيمان با سه گروه يهود، همين پيمان عمومى است. ليكن اين مطلب درست نيست و اين سه گروه در اين قرار داد دخالتى ندارند بلكه آنان پيمانى مخصوص دارند كه بعدا از آن سخن خواهيم گفت. البته ممكن است انعقاد هر دو معاهده در يك زمان انجام شده باشد اما به هر حال در پيمان عمومى كه عنوان موادعه يهود به خود گرفته حرفى از آنان نيست، زيرا اين سه طايفه از يهوديان سرشناس مدينه بودند و اگر در اين پيمان شركت داشتند حتما نام آنان برده مى‏شد. چگونه ممكن است از هشت گروه يهودى غير معروف در اين پيمان نام برده شود اما به يكى از سه گروه معروف اشاره هم نشود؟! پس بايد گفت پيمان با سه طايفه، غير از اين قرارداد است.
به علاوه مواد اين پيمان با آن‏چه مورخين درباره آن سه گروه مى‏گويند، مطابقت ندارد. آنان مى‏گويند سه طايفه با پيامبرصلى الله عليه وآله قرار داشتند كه بى‏طرفى خود را حفظ كرده و حتى به نفع مسلمانان وارد جنگ نشوند (10) اما در اين پيمان يهود موظف شدند در جنگ‏ها همراه مسلمانان شركت كرده و بخشى از هزينه آن را تامين كنند. (11) در گزارش‏هاى تاريخى هم درباره شركت اين سه طايفه در جنگ‏ها مطلبى به چشم نمى‏خورد و تاريخ نيز هيچ گاه آنان را به خاطر كناره‏گيرى از جنگ سرزنش يا متهم به پيمان‏شكنى نكرده‏است. پيداست چنين تعهدى (كه مسلمانان را يارى كنند) نسبت‏به رسول خدا نداشته‏اند و آن‏چه هست مربوط به يهوديان اوس و خزرج است.
برخى با بيان احتمالاتى درباره شركت اين سه طايفه در پيمان عمومى گويند: «احتمال دارد آن‏ها هم جزء پيمان باشند، چون ياد از بستگان اوس و غيره، ضمنا ياد از يهود هم‏پيمان آن‏ها هم هست‏». (12) اما اين سخن درست‏به نظر نمى‏رسد چون اولا، انعقاد پيمان با اوس و خزرج هيچ گاه مستلزم قرارداد با هم‏پيمانان آنان نيست. ثانيا، ياد از يهود انصار در پيمان نامه نشان مى‏دهد كه يهوديان اصلى - بنى‏قينقاع و بنى‏نضير و بنى قريظه - بايد مورد توجه بيشترى قرار مى‏گرفتند و اگر همراه هم‏پيمانان اوس و خزرجى خود در پيمان شركت داشتند حتما نام آنان نيز برده مى‏شد.
علامه جعفر مرتضى در اين باره مى‏گويد: «روشن است كه مقصود از يهود در اين قرارداد بنى‏قينقاع و بنى‏نضير و بنى قريظه نيستند بلكه يهوديانى هستند كه جزء قبايل انصار بودند». (13) هيكل هم مى‏گويد: «در امضاى اين عهدنامه يهود سه‏گانه شركت نداشتند و پس از مدتى بين آنان و پيامبر قراردادى بسته شد.»(14)

ب - پيمان با سه گروه معروف يهود
متن اين قرارداد را كه رسول خداصلى الله عليه وآله با سه طايفه بنى‏نضير، بنى‏قريظه و بنى قينقاع امضا كرده مرحوم طبرسى در اعلام‏الورى از على‏بن ابراهيم نقل كرده‏است. متاسفانه اين متن هم مورد بى‏توجهى همه مورخان قرار گرفته و هيچ كس قبل و بعد از طبرسى آن را نياورده است. (15) جاى شگفتى است چنين پيمان مهمى - كه به سرنوشت‏سه‏گروه يهودى به‏خصوص بنى‏قريظه مربوط است - اين‏گونه از دسترس يا توجه منابع تاريخى و روايى دور بماند و تنها در قرن ششم و براى يكبار متن آن ثبت‏شود. به هر حال اين مهم‏ترين پيمانى است كه در موضوع يهود مدينه با آن سرو كار داريم و به جهت اهميت و ضرورت آن در مباحث آينده، متن آن را از نظر مى‏گذرانيم:
على بن ابراهيم نقل مى‏كند يهود بنى‏قريظه و بنى نضير و بنى قينقاع نزد پياميرصلى الله عليه وآله آمده گفتند: مردم را به چه مى‏خوانى؟ فرمود: به گواهى دادن به توحيد و رسالت‏خودم. من كسى هستم كه نامم را در تورات مى‏يابيد و علمايتان گفته‏اند از مكه ظهور مى‏كنم و به اين سنگلاخ (مدينه) كوچ مى‏كنم... يهوديان گفتند آن‏چه گفتى شنيديم. اكنون آمده‏ايم با تو صلح كنيم كه به سود يا زيان تو نباشيم و كسى را عليه تو يارى نكنيم و متعرض يارانت نشويم. تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوى، تا ببينيم كار تو و قومت‏به كجا مى‏انجامد. پيامبر پذيرفت و ميان آنان قراردادى نوشته شد كه يهود نبايد عليه پيامبرصلى الله عليه وآله يا يكى از يارانش با زبان، دست، اسلحه، مركب (نه در پنهانى و نه آشكارا، نه در شب و نه روز) اقدامى انجامد دهد و خداوند بر اين پيمان گواه است. پس اگر يهود اين تعهدات را ناديده بگيرد رسول‏خدا مى‏تواند خون ايشان را بريزد، زن و فرزندانشان را اسير و اموالشان را غنيمت‏بگيرد. آن‏گاه براى هر قبيله از اين يهوديان نسخه‏اى جداگانه تنظيم شد. مسئول پيمان بنى‏نضير حيى‏بن‏اخطب، مسئول پيمان بنى قريظه كعب بن اسد و مسئول پيمان بنى قينقاع مخيريق بود. (16)
اين قرارداد نسبت‏به آن‏چه به پيمان‏عمومى شهرت يافته از صراحت و انسجام بيشترى برخوردار است، زيرا طرف‏هاى آن به خوبى روشن است و پيداست در يك زمان براى هر سه طايفه بسته شده‏است. ولى مشكل اين متن اين‏است كه منحصر به نقل طبرسى است و در هيچ منبع ديگرى نيامده‏است. گذشته از اين‏كه قدمت كتاب و راوى (على‏بن‏ابراهيم) به اندازه مورخان دست اول سير نيست. اما آن‏چه مشكل را حل مى‏كند گزارش‏ها و شواهدى است كه در منابع دست اول بر تاييد مواد اين پيمان وجود دارد; اين شواهد عبارت‏اند از:
1- در بسيارى از منابع وقتى سخن از پيمان‏شكنى سه طايفه يهودى به ميان آمده تصريح شده‏است كه آنان هنگام ورود رسول خدا به مدينه، پيمانى را با آن حضرت امضا كردند. (17) از طرفى گفتيم پيمان عمومى به هيچ رو متوجه اين سه طايفه نيست و قرارداد ديگرى هم درباره يهود وجود ندارد تا سخن مورخين را راجع به آن بدانيم.
2- در برخى منابع آمده است‏يهود با پيامبر قرار داشتند به سود و زيان او قدمى بر ندارند (18) و اين مطلب در اين پيمان‏نامه وجود دارد.
3- مورخين مى‏گويند حيى‏بن اخطب و كعب بن اسد با رسول خدا و مسئول پيمان بنى‏نضير و بنى قريظه طرف قرارداد بودند. (19) اين مطلب نيز در اين قرارداد بيان شده‏است.
4- در منابع آمده‏است پيامبرصلى الله عليه وآله پس از پيمان‏شكنى بنى‏قينقاع و بنى‏نضير قصد كشتن آنان را داشت ولى از آنان گذشت. (20) درباره قتل عام بنى‏قريظه پس از پيمان‏شكنى‏شان هم مورخان مى‏گويند: «مردانشان كشته و زنان و فرزندانشان اسير شدند». (21) وقتى هم محاصره بنى‏نضير و بنى‏قريظه شدت گرفت‏يهوديان گفتند: «اگر تسليم محمدصلى الله عليه وآله نشويم مردانمان كشته و زن و بچه‏ما اسير خواهند شد» (22) و اين‏ها كلماتى است كه تنها در اين پيمان‏نامه وجود دارد.
5- مفسرين در شان نزول آيات دوازده و سيزده سوره آل‏عمران مى‏گويند: چون مسلمانان در جنگ بدر پيروز شدند، يهود گفتند اين همان پيامبرصلى الله عليه وآله موعود است اما وقتى در نبرد احد شكست‏خوردند يهود شك كرده گفتند او پيامبر نيست و بناى ناسازگارى و پيمان‏شكنى گذاشتند. (23) اين مطلب با آن‏چه در عهدنامه آمده كه يهوديان گفتند، صلح مى‏كنيم تا ببينيم كار تو و قومت‏به كجا مى‏انجامد، متناسب است. گويا يهود با آن همه اطلاعاتى كه از پيامبرصلى الله عليه وآله داشتند باز هم منتظر حوادث آينده بودند و گمان مى‏كردند پيامبرصلى الله عليه وآله بايد هميشه پيروز باشد و اگر چنين نشد با او مقابله كنند. از اين رو پس از جنگ احد، بنى‏نضير عهد خود را شكسته با رسول خدا وارد جنگ شدند.
اين‏ها شواهدى است كه به خوبى نشان مى‏دهد پيمان با سه گروه يهود مدينه، چيزى جز روايت اعلام‏الورى نيست.

درباره اين قرارداد چند نكته ديگر قابل توجه است:
الف - با اين‏كه درباره تاريخ انعقاد پيمان عمومى ترديدهايى وجود دارد (24) اما شواهدى در دست است كه بنابر آن‏ها پيمان با طوايف يهود را نمى‏توان ديرتر از ماه‏هاى اول هجرت دانست: نخست آن‏كه در گزارش اين پيمان آمده‏است: يهوديان نزد پيامبر آمده از دعوتش پرسيدند. پيداست اين اولين برخورد يهود با رسول خداصلى الله عليه وآله بوده كه چنين سؤالى كرده‏اند. شاهد ديگر آن‏كه، مخيريق (كه طرف قرارداد بنى‏قينقاع معرفى شده) در همان اوايل هجرت ايمان آورده و در احد به شهادت رسيده‏است. (25) ديگر اين‏كه وى وقتى پيمان‏نامه را گرفت و نزد قومش برگشت‏به آنان گفت: بياييد به محمدصلى الله عليه وآله ايمان آوريم. (26) از اين رو به نظر مى‏رسد او در همان روزها به مسلمانان پيوسته باشد. پس انعقاد اين قرارداد به ماه‏هاى اول هجرت برمى‏گردد. (27)
ب - بندهاى اين پيمان بسيار جالب است چون بعدها يهوديان يك‏يك اين قيود را زير پا گذاشته و پيمان‏شكنى را به كمال رساندند. آنان متعهد شدند به هيچ يك از اقدامات زير دست نزنند:
1- همكارى عليه پيامبر (لا يعينوا على رسول‏الله) 2- همكارى عليه ياران پيامبر يعنى همه مسلمانان (ولا على احد من اصحابه) 3- اقدام تبليغاتى (بلسان) 4- اقدام مسلحانه (و لا يد و لا بسلاح) 5- پشتيبانى تداركاتى دشمن (و لا بكراع) 6- توطئه‏هاى پنهان و آشكار، در شب يا روز (فى السر و العلانية بالليل و بالنهار) با وجود همه اين قيود و تاكيدات، در آينده خواهيم ديد كه برخى از اين گروه‏ها با زير پا گذاشتن همه اين شرايط، پيمان خود را نقض كرده با مسلمانان وارد جنگ شدند.
ج - از سوى رسول خداصلى الله عليه وآله براى هر كدام از اين سه طايفه نسخه‏اى نوشته شد تا نزد بزرگ ايشان محفوظ باشد. اين شخص مسئول پيمان‏نامه و طرف قرارداد با پيامبرصلى الله عليه وآله به شمار مى‏آمد و تصميم‏گيرى درباره پاى بندى يا نقض قرارداد برعهده او بود. به همين جهت عبدالله بن ابى براى جنگ افروزى ميان يهود و مسلمانان به حيى‏بن‏اخطب و كعب بن اسد پيغام داد كه پيمان خود را ناديده بگيرند و با پيامبر بجنگند. (28) در جريان پيمان‏شكنى بنى‏قريظه هم اين كعب بود كه به اين كار رضايت داد و ديگران نيز با او مخالفتى نكردند. (29)
د - نكته آخر تناقضى است كه درباره مواد اين قرارداد با پيمان عمومى در گزارش‏هاى مورخين به چشم مى‏خورد. گاه گفته مى‏شود: وقتى رسول خداصلى الله عليه وآله به مدينه آمد با يهود پيمان بست كه به سود و زيان او جنگ نكنند (30) و گاه مى‏گويند: در پيمان آمده است كه اگر جنگى روى دهد يهود نيز به يارى مسلمانان بروند. (31) بار ديگر گفته مى‏شود: رسول خداصلى الله عليه وآله هر گروه از يهوديان را به هم‏پيمانان خود ملحق كرد. (32) اين مطلب هم گفته مى‏شود كه پيامبر به سود و زيان آنان شرايطى مقرر فرمود. (33) پيداست در اين مورد ميان دو قرارداد خلط شده‏است; قسمت دوم و سوم كلام مورخان مربوط به پيمان عمومى است كه يهوديان اوس و خزرج به دوستان هم‏پيمان خود ملحق شدند و هم‏چنين متعهد شدند در دفاع از مدينه همراه مسلمانان بجنگند، اما قسمت اول و چهارم سخن مورخان مربوط به پيمان با سه طايفه است كه قرار شد در جنگ‏ها - چه به سود و چه زيان پيامبر - وارد نشوند و مقصود از شرايط (له و عليه آنان) همان تعهدات طرفين براى عدم تعرض به يكديگر است كه در اين قرارداد آمده است (لا نتعرض لا حد من اصحابك و لا تتعرض لنا و لا لاحد من اصحابنا). علت اين ناسازگارى در كلمات تاريخ‏نگاران اين است كه معمولا كلمه يهود را بدون قيد آورده‏اند. از اين رو، يهود انصار كه در پيمان عمومى (34) شركت داشته‏اند از يهوديان اصلى بنى‏نضير و بنى‏قريظه و بنى‏قينقاع كه پيمان مخصوص به خود دارند، به سادگى تشخيص داده نمى‏شوند.
از آن‏چه گذشت روشن شد هر سه طايفه يهودى كه با مسلمانان درگير شدند با پيامبر به عنوان رئيس دولت مدينه، پيمان عدم تعرض داشتند. گر چه متن اين پيمان تا پيش از سده ششم به طور كامل ثبت نشده ولى همه مورخان كهن اشاره‏اى به آن كرده‏اند. گويا اصل چنين قراردادى براى آنان مسلم بوده ولى از ثبت مواد آن غفلت كرده‏اند. تاريخ‏نويسان جديد به‏خصوص اهل سنت هم كه گويا متن اعلام را نديده و فقط به روايت ابن اسحاق و پيمان عمومى توجه داشته‏اند و از طرفى سه طايفه يهود را بيرون از پيمان عمومى مى‏دانند، براى تطبيق كلام مورخان راه درستى نرفته‏اند. (35)

2) تلاش براى صلح با خيبر
الف - حركت نظامى يا سياسى؟
يكى از حركت‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله در سال ششم قمرى كه به سريه شهرت يافت، اعزام عبدالله بن رواحه همراه گروهى از مسلمانان به خيبر است. بيشتر مورخان اين حركت را به نام سريه ثبت كرده، مى‏گويند: «پيامبر، عبدالله را براى كشتن اسير بن رزام به خيبر فرستاد.» (36) اما دلايل و شواهد حاكى از آن است كه اين حركت‏به منظور كشتن اين چهره يهودى نبوده بلكه پيامبر اين گروه را با هدف برقرارى صلح با يهود خيبر و گفت‏وگو با بزرگ آنان (اسير بن رزام) (37) فرستاده است ولى به طور اتفاقى به كشته شدن وى منجر شده است. در آغاز به دلايلى كه نشان مى‏دهد حركت عبدالله براى ترور اسير نبوده توجه مى‏كنيم و سپس به شواهدى كه برصلح‏آميز بودن اين حركت وجود دارد، خواهيم پرداخت.
1- در تمامى ترورهايى كه از سوى ياران پيامبر انجام شد دستور يا اجازه رسول خدا گزارش شده‏است. آن حضرت درباره ابوسفيان (38) و ابن نبيح هذلى (39) دستور داد; در مورد عصماء (40) ، ابو عفك (41) و كعب بن اشرف (42) فرمود: كيست كه شر او را كم كند؟ و درباره ابو رافع (43) هم اجازه داد. اما درباره كشتن اسير هيچ گونه فرمان يا اجازه‏اى از پيامبر نيست. تنها مطلبى كه گفته شده‏اين است كه واقدى از عبدالله بن انيس روايت كرده كه: «پيامبر به من فرمود اسير را نبينم يعنى او را بكش.» (44) ليكن اين مطلب - گذشته از اين‏كه با ديگر بخش‏هاى اين گزارش سازگارى ندارد (45) و در سيره ابن هشام نيامده‏است - به خاطر اين‏كه فضيلتى براى ابن انيس به شمار مى‏آيد با ترديد جدى روبه‏رو است، زيرا بخشى از گزارش‏هايى كه واقدى از او نقل كرده بسيار غير معقول و افسانه‏اى است و به نظر مى‏رسد ساخته دست داستان سرايان يا كسانى است كه در صدد جعل فضايل براى عبدالله انيس بوده‏اند; مثلا در گزارش قتل ابن نبيح هذلى، واقدى از همين شخص كه مامور كشتن هذلى بوده نقل كرده‏است كه: پس از كشتن او سرش را برداشته در غارى پنهان شدم، گروهى در تعقيب من بودند اما عنكبوتى بر در غار تارى تنيد و آنان مرا نديدند. يكى از آن‏ها كفش‏ها و ظرف آبش را نزديك غار گذاشت تا قضاى حاجت كند، من كه پا برهنه و تشنه بودم كفش‏ها و آب را برداشته شب‏ها راه پيمودم تا به مدينه رسيدم. پيامبر بر منبر مرا ديد و دعايم كرد. آن‏گاه عصايى به من داد و فرمود در بهشت‏بر اين تكيه كن كه عصا به دستان در بهشت كم هستند. (46) در سريه قتل ابو رافع نيز عبدالله بن انيس گفت: من او را كشتم و پيامبر هم گفته مرا تصديق كرد. (47) در جنگ خيبر نيز عناياتى از پيامبر درباره او گزارش شده‏است. (48) اين در حالى است كه شرح حال نويسان درباره اين يار پيامبر اختلاف نظر دارند و گزارش‏هاى ضد و نقيضى درباره او وجود دارد. (49) از اين رو گزارش ابن‏انيس كه در آن از اشاره پيامبر به كشتن اسير سخن به ميان آمده، درست نيست، زيرا با بخش‏هاى ديگر گزارش اين رويداد هم منافات دارد. (50)
2- در منابع تاريخى تاكيد شده است كه همه ترورها در شب، بدون اطلاع اطرفيان و به صورت ناگهانى - همان‏گونه كه قاعده ترور است - انجام شده‏است ولى وقتى ياران پيامبر نزد اسير رفتند از او امان گرفتند و او هم از ايشان امان گرفت. از مجموع گزارش‏ها نيز پيداست كه اين حركت در روز انجام شده و هيچ شباهتى به سريه‏هايى كه براى كشتن شورشيان انجام مى‏شده، ندارد.
3- در سريه‏هايى كه پيامبر براى كشتن مفسدان اعزام كرده است اگر سخنى رد و بدل شده، براى فريب آن طرف بوده‏است. درباره كعب بن اشرف و ابورافع، ياران رسول خدا به دروغ گفتند: براى گرفتن خوار و بار آمده‏ايم. عبدالله بن انيس هم به ابن نبيح هذلى گفت آمده‏ام براى دشمنى با محمدصلى الله عليه وآله با تو همراهى كنم. اما در داستان اسير سخن ياران پيامبر كه گفتند: «اگر با ما بيايى پيامبر به تو نيكى مى‏كند و تو را رياست مى‏دهد» به حيله و فريب شباهتى ندارد، زيرا اگر بنا بر حيله بود به گونه‏اى ديگر عمل مى‏كردند و قلعه‏هاى خيبر مانع آنان نبود، سى‏نفر هم لازم نبود زيرا پيش‏تر از آن ابورافع را پنج نفر، شبانه، در همان قلعه‏هاى خيبر كشته بودند.
4- دقت در واژه‏هايى كه در گزارش اين رويداد به كار رفته به خوبى گواهى مى‏دهد كه هدف از اين حركت، ترور اسير نبوده، بلكه پايانش به كشتن او و يهوديان همراهش انجاميده است. ابن‏اسحاق در گزارش كوتاه خود مى‏گويد: «اين يكى از حركت‏هاى عبدالله رواحه بود كه در آن يسير كشته شد». (51) و برخلاف ديگر مورخان كه حركت عبدالله بن رواحه را از آغاز به منظور كشتن اسير نوشته‏اند، تعبير ديگرى به كار مى‏برد. واژه ديگر «پشيمانى در ميان راه‏» است كه ابن هشام و واقدى مى‏گويند اسير در ميان راه پشيمان شد. (52) بلاذرى هم مى‏گويد: «اسير با عبدالله بن رواحه بيرون آمد و آهنگ پيامبر كرد ولى در ميان راه قصد كشتن ابن‏رواحه را نمود كه ابن انيس او را كشت‏». (53) مورد ديگر اين است كه وقتى ياران رسول خدا به اسير گفتند: «پيامبر ما را فرستاده تا نزد او برويم و تو را بر خيبر بگمارد»، مشاوران، با رفتن او به مدينه مخالفت كردند و اسير گفت: «ما از جنگ خسته شده‏ايم‏».
چنان‏كه گفته شد به نظر نمى‏رسد ياران پيامبر پيشنهاد رياست را به دروغ و براى فريب به اسير گفته باشند و به نظر نمى‏رسد كسى مانند او كه فرمانده نظامى خيبر به شمار مى‏رفت‏به اين سادگى فريب خورده باشد. همه اين كلمات نشان دهنده اين است كه عبدالله بن رواحه براى كشتن اسير نيامده بود بلكه براى بردن او به مدينه آمده بود و اسير هم - كه ترور دوستان يهودى خود را فراموش نكرده بود - موقعيت را براى همراهى با مسلمانان مناسب و به صلاح خود ديده كه چنين كرده‏است.
5- در سريه‏هايى كه پيامبر براى كشتن دشمنان اسلام فرستاده است‏يك نفر (در چهار مورد) و يا پنج نفر (در دو مورد) بيشتر نفرستاده است ولى همراهان عبدالله رواحه در اين حركت، سى نفر گزارش شده‏اند.
با آن‏چه گذشت روشن شد كه داستان اعزام فرزند رواحه از سوى پيامبر به خيبر آن‏گونه كه شهرت يافته، با هدف كشتن اسير و همراهان يهودى‏اش نبوده است‏بلكه اين، سفرى سياسى به منظور گفت‏وگو براى صلح با خيبريان بوده‏است (54) ولى چون سرانجام اين سفر، كشته شدن اسير يهودى بوده اين‏گونه درتاريخ مشهور شده كه اين حركت، سريه‏اى براى كشتن اسير و يارانش بوده‏است. (55)

ب - گفت و گو براى صلح
گزارش زير كه آميخته‏اى از روايت واقدى و ابن هشام (56) است نشان مى‏دهد كه اين سفر براى گفت‏وگوى صلح‏آميز به خيبر انجام شده‏است:
در ماه رمضان سال ششم قمرى به پيامبر خبر رسيد كه يهود خيبر و مشركان اطراف آن در صدد جمع‏آورى نيرو براى حمله به مدينه هستند. رسول خدا براى بررسى اوضاع خيبر، عبدالله بن رواحه و سه نفر ديگر را به اين منطقه فرستاد. اين گروه مخفيانه به خيبر رفتند و مطالبى از اسير - كه پس از ابو رافع به فرماندهى و رياست‏خيبر گمارده شده بود - شنيدند. سپس به مدينه برگشته، اطلاعات خود را در اختيار پيامبر گذاشتند. مدتى بعد (در ماه شوال) (57) آن حضرت ياران خود را خواست و اين بار عده زيادترى را به همراه عبدالله، روانه خيبر كرد. وقتى آنان به خيبر رسيدند اعلام كردند كه از سوى پيامبر آمده‏اند; از اسير امان خواستند و اسير نيز از آنان امان خواست. آن‏گاه با يكديگر ديدار كردند. ايشان به اسير گفتند: اگر نزد پيامبر آيى به تو نيكى خواهد كرد و تو را به رياست‏خواهد گماشت. اسير پس از پافشارى مسلمانان پذيرفت كه همراه آنان برود. ليكن مشاوران او گفتند محمدصلى الله عليه وآله كسى نيست كه به بنى‏اسرائيل رياست‏بدهد. اسير گفت: درست است ولى ما از جنگ خسته شده‏ايم. سپس همراه سى‏نفر از يهوديان به سوى مدينه راه افتادند. در دوازده كيلومترى خيبر اسير از رفتن به نزد پيامبر پشيمان گشت و دست‏به شمشير برد ولى عبدالله بن انيس كه در رديف او بر شتر سوار بود پيش از آن‏كه اسير حركتى بكند ضربه‏اى به پايش زد و سپس او را كشت. بقيه مسلمانان هم با ديگر يهوديان درگير شدند و همه را كشتند به جز يك نفر كه موفق به فرار گرديد. (58)
از گزارش‏هاى كوتاه تاريخى استفاده مى‏شود كه اسير بن زارم برخلاف ابو رافع - كه پيش از او رياست‏خيبر را برعهده داشت و جنبه بازرگان بودنش بيش از رياست و فرماندهى بود - (59) فردى شجاع و داراى جنبه نظامى بود. (60) به همين جهت‏خيبر و پيرامون آن به‏ويژه يهوديان وادى القرى و مشركان غطفان را آماده جنگ با مدينه كرده‏بود. از سويى ديگر مسلمانان در اين برهه از زمان كه هنوز صلح حديبيه انجام نشده بود توانايى مقابله با آن‏ها را نداشتند چون انتظار مى‏رفت در اين حمله قريش نيز بار ديگر به يارى آنان بشتابد و داستان احزاب - كه به تصريح قرآن كريم، مسلمانان را متزلزل كرد - بار ديگر تكرار شود. در چنين موقعيتى بهترين دورانديشى اين بود كه مسلمانان با يكى از دو گروه مشرك و يهودى كنار آيند و لااقل يكى را از دشمنى و نزاع باز دارند. از اين رو پيامبر ابتدا به سراغ يهود رفت و به منظور آرام كردن شمال مدينه، عبدالله رواحه را براى گفت‏وگو به خيبر فرستاد.
با آن‏چه از استحكامات و آمادگى نظامى خيبر در گزارش‏هاى تاريخى وجود دارد به نظر نمى‏رسد مسلمانان در آغاز قصد حمله به اين منطقه را كرده باشند، بلكه ابتدا درصدد برآمده‏اند با رؤساى آن كه فرد شاخص آنان در آن زمان اسير بود به گفت‏وگو بنشينند تا از اين راه به مخالفت‏هاى آنان كه منجر به ناامن شدن شمال مدينه شده بود پايان دهند. مشابه اين حركت را پيش از اين نيز رسول خدا انجام‏داده‏بود و هنگامى كه قبيله غطفان در پشت‏خندق به كمك يهوديان و مشركان آمد تلاش كرد با اين قبيله مصالحه كند تا از دشمنان خود بكاهد. اين‏جا هم پيامبر مى‏خواست ميان دشمنان خود شكاف اندازد تا در فرصتى مناسب‏تر با آنان روبه‏رو گردد. همان‏گونه كه با قريش صلح كرد و سپس مكه را گشود.
از گزارش‏هاى مربوط به سفر عبدالله رواحه به خيبر پيداست كه پيش از صلح با قريش بنابر صلح با يهود خيبر بوده كه با ناكامى همراه شده است. اگر قرار بود پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله پيش از مصالحه با يكى از اين دو گروه (مشرك و يهودى) به جنگ خيبر برود موفقيتى كه بعدها با فتح خيبر به دست آورد، حتمى نبود، زيرا اين حقيقت قابل انكار نيست كه مسلمانان در شرايط پيش از صلح حديبيه از درگيرى با يهود خيبر هراس داشتند.
در سفر عبدالله بن رواحه، ياران رسول خدا از سوى آن حضرت يا از سوى خودشان (به اختلاف روايات) پيشنهاد رياست‏خيبر را به اسير دادند. اين همان كارى است كه پيامبر درباره بزرگان وفدهاى تازه مسلمان انجام داد و بزرگ هر قبيله را از سوى خود به رياست آن قبيله تنفيذ كرد.
به هرحال ناكامى مسلمانان از صلح و قرارداد با يهود خيبر موجب شد كه به اميد صلح با قريش به سوى مكه رهسپار شوند و پس از صلح حديبيه با اطمينان از عدم همكارى دو گروه مخالف شمال و جنوب، گروه مستقر در شمال را قلع و قمع كنند.

--------------------------------------------------------------------------------
پى‏نوشت‏ها:
( 1 ) ر.ك: ابن هشام، السيرة النبوية، تحقيق سقا، ابيارى، شلبى، (بيروت: دارالمعرفة، بى‏تا) ج 2، ص 221; واقدى، المغازى، تحقيق مارسدن جونز (قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1414ق) ج 1، ص 365 - 368 و 454 - 459; ابن سعد، الطبقات الكبرى، تحقيق عطا (بيروت، دارالمكتب العلميه، 1418ق) ج 2، ص 51; بلاذرى، فتوح البلدان (بيروت، دارالكتب العلميه، 1405ق) ص 35; يعقوبى، تاريخ اليعقوبى، تحقيق مهنا(بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1413ق) ج‏1، ص 370.
2 . ابن هشام، همان، ج 1، ص 501; ابوعبيد قاسم بن سلام، كتاب الاموال، تحقيق هراس(قاهره، مكتبه كليات الازهرية، 1968م) ص 291. منابع بعد، همان روايت ابن اسحاق را آورده‏اند.
3 . ر.ك: ابن رسته، الاعلاق النفيسه، ترجمه قره چانلو (تهران، امير كبير، 1365) ص 62 و جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام (بغداد، نشر جامعه، 1413ق) ج 6، ص 519.
4 . يعقوبى، همان.
5 . ابن اسحاق و بلاذرى آن‏جا كه نام دشمنان يهودى پيامبر را ذكر مى‏كنند كمترين اشاره را به اين قبايل دارند (ر.ك: ابن هشام، همان، ج 1، ص 516 و بلاذرى، انساب الاشراف، تحقيق زكار زركلى(بيروت، دارالفكر، 1417ق) ج‏1، ص 340).
6 . ر.ك: احمد بن حنبل، مسند احمد (بيروت، دارصادر، بى‏تا) ج 1، ص 271 و ج 2، ص 204 و كلينى، الكافى (بيروت، دارالاضواء، 1405ق) ج 5، ص 31.
7 . عون شريف، نشاة الدولة الاسلامية (بيروت، دارالجيل، 1411ق) ص 25; مونتگمرى وات، محمد فى المدينة (بيروت، المكتبة العصيرية، بى‏تا) ص 343 و اكيرا گوتو، «قانون نامه مدينه‏»، كيهان انديشه، ش 75; اين محقق ژاپنى با بررسى مواد قرارداد، نتيجه گرفته كه آن تركيبى از چند سند تاريخى است. اگر اين مطلب اثبات شود اطلاق «قانون اساسى‏» و مانند آن بر اين پيمان نامه وجهى نخواهد داشت چون اين قرارداد شامل همه گروه‏هاى ساكن مدينه نمى‏شود.
8 . ابو الفرج اصفهانى، الاغانى (بيروت، داراحياء التراث العربى، 1994م) ج 22، ص 343. البته يهوديان اصيل و اسرائيلى منحصر به اين‏ها نيستند ولى ديگران به اين اندازه شهرت ندارند.
9 . ابوعبيد، همان، ص 297; ابن كثير، البداية و النهاية(بيروت، داراحياء التراث العربى، 1412ق) ج 3، ص 272.
10 . واقدى، همان، ج 1، ص 454; عامرى، بهجة المحافل (مدينة المنورة، المكتبة العلميه، بى‏تا) ج 1، ص 213; ديار بكرى، تاريخ الخميس (بيروت، دارصادر، بى‏تا) ج 1، ص 213.
11 . ابوعبيد هم گفته است‏يهود در جنگ‏ها همراه پيامبر بودند و سهم خود را مى‏گرفتند (ر.ك: الاموال، ص 296).
12 . شهلا بختيارى، پيامبر و يهود مدينه (پايان نامه كارشناسى ارشد، تهران، دانشگاه الزهراء، 1373) ص 124.
13 . عاملى، الصحيح من سيرة النبى الاعظم (بيروت، دارالسيرة، 1995م) ج 4، ص 255.
14 . هيكل، حياة محمد (قاهره، مطبعة السنة، 1968م) ص 227; وات هم اين نظر را دارد (محمد فى المدينه، ص 346).
15 . در پاورقى اعلام و بحار الانوار كه متن طبرسى آمده، به اكمال الدين، تفسير قمى و قصص الانبياء آدرس داده شده‏است ولى ما حتى با جست‏وجوى رايانه‏اى چيزى از اين مطالب را نيافتيم تنها چند كلمه از پيمان‏نامه در قصص الانبياء راوندى وجود دارد كه آن هم از سه گروه يهود و مواد عهدنامه نام نبرده‏است. گويا مصحح در پاورقى بحار به پيمان‏شكنى يهود اشاره مى‏كند نه متن پيمان.
16 . طبرسى، اعلام الورى (قم، مؤسسة آل‏البيت، 1417ق) ج 1، ص 157; مجلسى، بحارالانوار(بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق) ج 19، ص 110 و على احمدى ميانجى، مكاتيب الرسول (تهران، مؤسسة دارالحديث، 1419ق) ج 1، ص‏260.
17 . واقدى، همان، ج 1، ص 454; طبرى، تاريخ الامم و الملوك (بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1409ق) ج 2، ص‏172.
18 . واقدى، همان، ج 1، ص 454; بغوى، معالم التنزيل، تحقيق عك رسوار (بيروت، دارالمعرفة، 1415ق) ج 4، ص 313; عامرى، همان، ج 1، ص 213.
19 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 220; بلاذرى، فتوح البلدان، ص 35 و واقدى، همان، ج 1، ص 455.
20 . ابن هشام، همان، ج 1، ص 191; واقدى، همان، ج 1، ص 177، بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 373 و طبرى، همان، ج 1، ص 173.
21 . براى نمونه ر.ك: ابن هشام، همان، ج 2، ص 240 ; بلاذرى، همان، ج 1، ص 433 ; يعقوبى، همان، ج 1، ص‏371 ; طبرى، همان، ج 2، ص 249 و ابن سعد، همان، ج 2، ص 57.
22 . واقدى ، همان ، ج 1، ص 373 و طبرى، همان، ج 1، ص 225.
23 . بغوى، همان، ج 1، ص 282 و طبرسى، مجمع البيان (بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق) ج 1، ص 706.
24 . منابع دست اول انعقاد آن را در اوايل هجرت مى‏دانند ليكن برخى محققان معاصر با توجه به موارد آن مى‏گويند پيمان‏نامه در سال‏هاى بعد نوشته شده‏است (اكير اگوتو، همان; احمد بركات، محمد و اليهود (بى‏جا، الهيئة المصريه العامة‏لكتاب، 1996م) ص 83).
25 . واقدى، همان، ج 1، ص 363.
26 . طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 158.
27 . البته استاد احمدى ميانجى پنجمين ماه هجرت را زمان انعقاد آن دانسته‏اند (مكاتيب الرسول، ج 1، ص 260) ليكن اين تاريخ در اعلام الورى و ديگر منابع نيست. از مورخان متاخر تنها ديار بكرى موادعه يهود را در ماه پنجم هجرت دانسته است (تاريخ الخميس، ج 1، ص 353).
28 . واقدى، همان، ج 1، ص 368.
29 . همان، ج 1، ص 456.
30 . همان، ج 1، ص 454; عامرى، همان، ج 1، ص 213 و ديار بكرى، همان، ج‏1، ص 460.
31 . واقدى، همان، ج 1، ص 454 و طبرى، همان، ج 2، ص 172.
32 . واقدى، همان، ج 1، ص 176، و عامرى، همان، ج 1، ص 167.
33 . ابن هشام، همان، ج 1، ص 501 و واقدى، همان، ج 1، ص 176.
34 . مراد از پيمان عمومى در نظر كسانى است كه آن را يك مجموعه مى‏دانند. ولى اگر آن را چندين قرارداد بدانيم پيمان عمومى معنا نخواهد داشت.
35 . ر.ك: احمد بركات، همان، ص 83 و مونتگمرى وات، همان، ص 345.
36 . خليفة بن خياط، تاريخ الخليفة (بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق) ص 34; يعقوبى، همان، ج 1، ص 395; طبرسى، همان، ج 1، ص 210 و محمد بن حبيب، المحبر (بيروت، دارالافاق، بى‏تا) ص 119.
37 . نام اين يهودى در منابع گاه اسير و گاه يسير و نام پدرش زارم، رازم و رزام ضبط شده‏است. يكى ديگر از فرماندهان يهود كه درجنگ خيبر كشته شد اسير نام دارد كه هيچ‏گاه به نام پدرش اشاره نشده‏است ولى برخى از مورخان درباره اين دو نفر به اشتباه افتاده‏اند، براى نمونه ر.ك: واقدى، همان; طبرسى، همان و... .
38 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 633.
39 . ابن اسحاق، خالدبن سفيان بن نبيح و واقدى، سفيان بن خالدبن نبيح ضبط كرده‏اند (سيره، ج 2، ص 619 و المغازى، ج 1، ص 531).
40 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 636 و واقدى، همان، ج 1، ص 172.
41 . به ترتيب پى نوشت فوق: همان، ص 635 و همان، ص 174.
42 .همان، ص 51 و همان، ص 184.
43 . همان، ص 273 و همان، ص 391.
44 . واقدى، همان، ج 1، ص 568.
45 . چگونه پيامبر به ديگر يارانش فرموده با اسير گفت‏وگو كنند يا او را براى گفت‏وگو به مدينه دعوت كنند و وعده رياست‏خيبر را به او بدهند، اما به عبدالله بن انيس فرموده‏است اسير را نبينم؟!
46 . واقدى، همان، ج 1، ص 533; داستان بخشيدن عصا، در حركت عبدالله بن رواحه هم تكرار شده‏است.
47 . همان، ص 394.
48 . همان، ج 2، ص 686.
49 . از مجموع مطالبى كه كتب شرح حال نوشته‏اند استفاده مى‏شود كه در ميان ياران پيامبر دو نفر عبدالله بن انيس نام داشته‏اند كه نام هر دو هم در منابع تاريخى آمده‏است (ر.ك: ابن هشام، همان، ج 1، ص 463 و واقدى، همان، ج 1، ص 117 و 170).
50 . البته بخش‏هاى ديگرى از اين رويداد و ديگر سريه‏ها را نيز عبدالله بن انيس گزارش كرده‏است ولى در آن‏ها مطلب غير معقولى به چشم نمى‏خورد و شواهدى بر درستى آن وجود دارد.
51 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 618. در اين كتاب در دو صفحه پياپى دو تعبير به كار رفته است كه به نظر مى‏رسد با توجه به گستردگى لغات عرب و حروف تعديه، معناى «اصاب‏» در اين دو مورد با يكديگر فرق كند.
52 . اين محل در شش ميلى خيبر بوده‏است (ابن هشام، همان، ج 2، ص 618 و واقدى، همان، ج 1، ص 567).
53 . بلاذرى، همان، ج 1، ص 485.
54 . ر.ك: صالحى شامى، سبل الهدى و الرشاد (بيروت، دارالكتب العلميه، 1414ق) ج 6، ص 112.
55 . جالب توجه است كه برخى مورخان مى‏گويند: «پيامبر اين گروه را براى كشتن اسير و ياران يهودى‏اش فرستاد». در حالى كه همراهى آنان با اسير پس از رفتن اصحاب پيامبر به خيبر مطرح شد!
56 . گزارش اين سفر از اضافات ابن هشام است و ابن اسحاق تنها در يك سطر به اصل آن اشاره مى‏كند.
57 . درباره زمان حركت عبدالله بن رواحه نظريات ديگرى هم مطرح است. ابن خياط، ابن حبيب و طبرسى آن را در رويدادهاى سال پنجم نوشته‏اند (تاريخ خليفه، ص 34; المحبر، ص 119 و اعلام الورى، ج 1، ص 196) ولى اين سخن درست نيست چون حركت عبدالله پس از مرگ ابو رافع بوده (ر.ك: واقدى، همان، ج 1، ص 566) و ابو رافع هم پس از نبرد خندق يعنى اواخر سال پنجم كشته شده‏است (ر.ك: برخوردهاى پيامبر و يهوديان حجاز، ص 139). به نظر نمى‏رسد در آخرين روزهاى سال پنجم اين حركت انجام شده‏باشد، چون آن‏گونه كه براى پيامبر خبر آوردند اسير در حال جمع‏آورى نيرو براى حمله به مدينه بوده و بعيد است اين كار در فرصت كوتاه، پس از مرگ ابورافع، يعنى روزهاى باقى مانده از سال پنجم، انجام شده‏باشد.
58 . واقدى، همان، ج 1، ص 566; ابن سعد، همان، ج 2، ص 70 و طبرى، همان، ج 2، ص 406.
59 . ر.ك: عامرى، همان، ج 1، ص 193 و واقدى، همان، ج 1، ص 374.
60 . واقدى، همان، ج 1، ص 566.

دوشنبه 25 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

بخشى از اخلاق نيكوى پيامبر (ص)

اخلاقياتى كه بعضى از دانشمندان و فقها آنها را گرد آورده اند و از بعضى اخبار آنها را برگزيده اند.

غزالى گويد:

رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بردبارترين (366)، شجاعترين (367)، عادلترين (368)، و پاكدامن ترين مردم بوده است . با هيچ زنى كه او را در ملكيت خود نداشت و يا به همسرى خود درنياورده بود و يا از خويشاوندان محرم او نبود، تماس نداشت .(369) از همه مردم بخشنده تر بود، هيچ دينار و درهمى شب در نزد او نمى ماند و اگر وجهى زياد مى آمد و كسى را پيدا نمى كرد كه به او بدهد و شب ناگهان مى رسيد به خانه نمى رفت تا آن را به نيازمندش مى رساند (370) و از آنچه خدا به او داده بود تنها به مقدار قوت سالانه خود از ساده ترين چيزى كه در دسترس بود از خرما و جو برداشت مى كرد و بقيه آن را در راه خدا مى داد. (371) كسى از او چيزى نمى خواست مگر اين كه به او مى داد.(372) آنگاه به قوت سالانه خود مى پرداخت و از آن هم ايثار مى كرد، و چه بسا كه خود پيش از پايان سال ، اگر چيزى به او نمى رسيد محتاج مى شد.(373) به دست خويش كفشش را وصله مى زد و جامه اش را مى دوخت و در امور خانه به خانواده خود خدمت مى كرد (374) و با همسران گوشت خرد مى كرد. (375) از همه كس با حياتر بود، به چهره كسى خيره نمى شد (376) و دعوت آزاده و برده را مى پذيرفت . (377) و هديه را قبول مى كرد اگر چه يك جرعه شير بود و در برابر آن هديه مى داد.

مال صدقه را نمى خورد. (378) و در پاسخ دادن به سخن كنيز و فرد تهى دست تكبر نمى ورزيد. (379) براى پروردگار خشمگين مى شد، نه براى خود. (380) حق را اجرا مى كرد اگر چه به زيان خود يا اصحابش تمام مى شد. (381) از طرف گروهى از مشركين پيشنهاد كمك در مقابل گروه ديگرى از مشركين به آن حضرت شد در حالى كه او كم باور بود و حتى به يك فرد نيازمند بود تا بر يارانش بيفزايد اما نپذيرفت و فرمود: ((من از مشرك كمك نمى طلبم .)) (382) جنازه يكى از فضلاى اصحاب و نيكانشان كه در بين يهوديان كشته شده بود پيدا شد، بر ايشان از راه ظلم وارد نشد و علاوه بر حق از آنها نخواست و صد شتر ديه پرداخت كرد در حالى كه اصحاب آن حضرت به يك شتر نيازمند بودند تا باعث تقويت آنها شود، (383) و از گرسنگى سنگ به شكم مباركش مى بست ،(384) هر خوراكى را كه حاضر بود ميل مى كرد، درباره آنچه موجود بود نمى پرسيد و آن را رد نمى كرد و از خوردن غذاى حلال خوددارى نمى فرمود. اگر خرمايى بدون نان به دستش ‍ مى رسيد ميل مى كرد و اگر كبابى پيدا مى كرد مى خورد و اگر نان گندم يا جو موجود بود مى خورد و اگر حلوا و يا عسلى بود مى خورد و اگر شير بدون نانى مى يافت به آن اكتفا مى كرد و اگر خربزه تازه اى بود، مى خورد.(385) در وقت غذا خوردن تكيه نمى داد و روى سفره نمى نشست بلكه حوله اى زير پاهايش مى انداخت .(386)

از نان گندم سه روز متوالى سير نخورد تا به ديدار خدا شتافت و اين اعمال را از باب ايثار و به خاطر كمك به ديگران مى كرد نه به دليل فقر و نه به سبب بخل (387). دعوت به مهمانى را قبول مى كرد (388) و به عيادت بيماران مى رفت ، و تشييع جنازه مى كرد. (389) در بين دشمنانش تنها و بدون پاسدار راه مى رفت ، (390) از همه مردم متواضع تر بود و از همه ساكت تر اما نه از راه كبر (391) و سخنش رساتر از همه بود بدون كلام زايد (392) و خوشروتر از همه مردم بود؛ (393) هيچ امرى از امور دنيا او را وحشت زده نمى ساخت . (394) هر لباسى كه ممكن بود مى پوشيد؛ گاهى پارچه اى به دور خود مى پيچيد و گاهى برد مخصوص يمنى و گاهى جبه پشمى ، هر پوشيدنى اى را كه از راه مباح در اختيار داشت مى پوشيد. (395) انگشترى اش نقره بود، (396) كه به انگشت كوچك دست راست و چپش مى كرد.(397) بر پشت مركب خود، برده و غير برده را سوار مى كرد. (398) بر هر چه ممكنش بود، از قبيل اسب ، شتر، استر شهبا و الاغ ، سوار مى شد و گاهى پياده و با پاى برهنه بدون ردا و عمامه و كلاه راه مى رفت . از بيماران در دورترين نقطه شهر عبادت مى كرد. (399) بوى خوش را دوست مى داشت و از بوهاى بد ناراحت مى شد.(400) با تهيدستان همنشين و با مستمندان هم خوراك مى شد، (401) و صاحبان فضيلت را براى اخلاق خوبشان گرامى مى داشت و با شرافتمندان به نيكوكارى برخورد مى كرد.(402) با خويشاوندان صله رحم مى كرد بدون اين كه ديگران را بر ايشان مقدم بدارد. (403) بر كسى ستم روا نمى داشت . (404) هر كه از او معذرت مى خواست ، عذرش را مى پذيرفت . (405) شوخى مى كرد ولى جز سخن حق نمى گفت . (406) مى خنديد اما نه با صداى بلند. (407) بازى مباح و مجاز را مى ديد و نهى نمى فرمود. (408) كسى با صداى بلند با آن حضرت صحبت مى كرد، تحمل مى فرمود.(409) يك ماده شتر و گوسفندى داشت كه خود و اعضاى خانواده اش از شير آنها تغذيه مى كردند.(410) غلامان و كنيزانى داشت ، از نظر خوراك و پوشاك بر آنها برترى نداشت ، (411) جز در كار خدايى و يا كارى كه ناگزير بر صلاح خودش بود، وقت را نمى گذراند.(412) به باغهاى اصحابش تشريف مى برد. (413)

هيچ مستمندى را به سبب بى چيزى و درماندگى اش تحقير نمى كرد، و هيچ شاهى را به سبب سلطنتش اهميت نمى داد، براى هر دو، در پيشگاه خدا يك نوع دعا مى كرد.(414)

خداوند اخلاق خوب و سياست كامل را در آن حضرت با وجود اين كه بى سواد بود جمع كرد، نه مى توانست بنويسد و نه بخواند، در مناطق كوهستانى و بيابانهاى خشك (415)، در حال گوسفند چرانى و يتيمى كه نه پدر داشت و نه مادر، بزرگ شد. پس خداوند تمام اخلاق نيك و راه و رسم پسنديده و شرح حال گذشتگان و آيندگان ، و آنچه را كه باعث نجات و رستگارى در آخرت و غبطه در امر خير و موفقيت در دنيا بود و با واجب و ترك امور زايد ارتباط داشت به آن حضرت آموخت ، خداوند ما را به اطلاعت از دستور او و پيروى از رفتار او، موفق بدارد. (( آمين رب العالمين . ))


پي نوشت :
366- اين حديث را ابوالشيخ در كتاب اخلاق رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله آورده است . (( (المغنى ) ))
367- اين حديث را مسلم ، ج 2، ص 72 از قول انس نقل كرده و بخارى نيز نظير آن را آورده است .
368- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل )) از قول حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ضمن حديث طولانى راجع به اوصاف پيامبر صلى اللّه عليه و اله نقل كرده است .
369- مسلم و بخارى اين حديث را از قول على بن ابى طالب عليه السلام نقل كرده اند و در حديث عايشه آمده : پيامبر صلى اللّه عليه و اله جز با زنى كه مالك بود تماس نگرفت .
370- اين حديث را طبرانى در (( الاوسط )) نقل كرده است .
371- اين حديث را ابوداوود، در ج 2، ص 152 ضمن حديث طولانى از قول بلال نقل كرده است .
372- اين حديث را بخارى به روش خود در كتاب (( النفقات )) از صحيح خويش ج 7، ص 181 از قول عمر نقل كرده و مسلم نيز نظير آن را آورده است .
373- اين حديث را ترمذى و ابن ماجه از قول ابن عباس نقل كرده اند.
374- اين حديث را احمد در مسند عايشه و صدوق در خصالج 1، ص 130 و بخارى در ج 7، ص 85 و ج 8 ص 121 نقل كرده است .
375- اين حديث را ترمذى در ج 8، ص 31 و احمد از قول عايشه نقل كرده است .
376- بخارى ، در ج 6، ص 225 و مسلم در ج 7، ص 77 مطلبى شامل اين مضمون آورده اند.
377- ترمذى در (( الشمائل )) ص 23 و ابن ماجه و حاكم اين حديث را از انس نقل كرده اند.
378- اين حديث را بخارى در ج 3، ص 192 و 195 صحيح خود آورده است .
379- اين حديث را حاكم نقل كرده و قبلا گذشت .
380- اين حديث را ترمذى چنين نقل كرده : دنيا و مال دنيا او را خشمگين نمى كرد و در برابر تجاوز به حق چيزى جلو خشم او را نمى گرفت .
381- مسلم اين حديث را در ج 5، ص 201 از قول عايشه نقل كرده است .
382- اين حديث را مسلم در ج 5، ص 98 از حديث سهل بن ابى حثمه نقل كرده است .
383- اين حديث را مسلم در ج 5، ص 98 از حديث سهل بن ابى حثمه نقل كرده است .
384- اين حديث را بخارى در ج 5، ص 138 ضمن داستان كندن خندق نقل كرده و طبرانى در حديث طولانى - به طورى كه در (( مجمع الزوائد )) ج 6، ص 131 آمده - با سند معتبرى نقل كرده است .
385- درباره تمام اين مطالب به (( المواهب اللدنية قسطلانى ، )) ج 1، ص 308 (( فصل ما تدعو ضرورته اليه صلى اللّه عليه و اله )) مراجعه كنيد.
386- به سند اين حديث برخورد نكردم ، عراقى گويد: چنين عملى را بين اعمال پيامبر سراغ ندارم قول معروف نوشته ابن ماجه است از قول جابر كه ما در زمان رسول خدا كمتر پيش مى آيد كه طعامى داشته باشيم و اگر هم داشتيم ، جز دست و ساعد خود چيزى براى گستردن نداشتيم .
387- در امالى صدوق ، ص 192 نظير اين حديث آمده است .
388- اين حديث در آداب خوردن ص 7 گذشت ، با اين عبارت : (( (( لودعيت الى كراع لا جبت .)) ))
389- اين حديث را ترمذى در ج 4، ص 235 و ابن ماجه به شماره 4178 نقل كرده اند.
390- به كتاب (( المواهب اللدنية ، )) ج 1، ص 302 مراجعه كنيد، حاكم در ج 3، ص 313 از عايشه نقل كرده مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله نگهبان داشت تا اين كه آيه (( (( اللّه عصمك من الناس )) )) نازل شد، پيامبر صلى اللّه عليه و اله سر از گنبد در آورد و فرمود: مردم ، برويد خداوند نگهدار من است .
391- در كتاب (( شمائل ترمذى )) ص 23 و همچنين در كتاب (( الشمائل ابوالحسن بن ضحاك )) نظير اين مطلب آمده است .
392- در صحيح بخارى ، ج 4، ص 231 و سنن ابى داوود آمده است : (( پيامبر صلى اللّه عليه و اله حديث را براى وعده معاد مى فرمود نه براى عده و رقم )) سند اين حديث صحيح است . و در حديث هند بن ابى هاله آمده است : پيامبر فصلى سخنان كوتاه و پر معنى فرمود بى كم و زياد. (( المعانى )) صدوق ص 81 و (( الشمائيل )) ترمذى ص 15.
393- حديثى با اين عبارت ترمذى در (( الشمائل )) ص 16 از قول عبداللّه بن جزء آورده : من كسى را متبسم تر از رسول خدا صلى اللّه عليه و اله نديدم .
394- احمد در مسند عايشه به اين مضمون مطلبى را نقل كرده است .
395- به (( الشمائل )) ترمذى ص 6 و صحيح مسلم ج 6 ص 145 مراجعه كنيد.
396- اين حديث را مسلم در ج 6 ص 151 آورده است .
397- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل ع(( ص 7 و مسلم در ج 6 ص 152 صحيح خود نقل كرده اند.
398- اين حديث را بخارى در ج 6 ص 49 و ج 4 ص 67، صحيح خود آورده است .
399- در اين مورد، مسلم در ج 3، ص 60 از حديث جابر بن سمره نقل كرده است ، پيامبر صلى اللّه عليه و اله سوار بر اسب برهنه اى بود موقعى كه از تشييع جنازه ابن دحداح بر مى گشت و از قول سهل بن سعد نيز نقل كرده است : (( پيامبر صلى اللّه عليه و اله اسبى داشت به نام لحيف )) و از قول ابن عباس آورده است : (( پيامبر صلى اللّه عليه و اله در حجة الوداع در حالى كه بر شترى سوار بود، طواف مى كرد.)) در ج 5، ص 167 از قول براء نقل كرده است : (( پيامبر صلى اللّه عليه و اله را سوار بر استر سفيد در روز حنين ديدم )) و از حديث اسامه نقل كرده : (( پيامبر صلى اللّه عليه و اله سوار بر الاغى بود و در زير، پالانى داشت )) و از حديث ابن عمر نقل كرده : (( آن حضرت سواره و پياده به مسجد قبا مى آمد)) و نيز در ج 3، ص 20 از قول وى در عيادت از سعد بن عباده نقل كرده : (( پيامبر برخاست و ما كه ده و اندى نفر بوديم به همراه او برخاستيم و بى كفش و جوراب و كلاه و پيراهن در زمينى شوره زار مى رفتيم .))
400- اين خبر كه حضرت (( زنان و بوى خوش را دوست داشت )) معروف است . نسائى ، و ابوداوود آن را نقل كرده اند و قبلا گذشت . ابن عدى از عايشه نقل كرده : (( پيامبر صلى اللّه عليه و اله دوست نداشت جز بوى خوش داشته باشد)) و نيز بد آمدنش از بوى سير معروف است . مسلم و بخارى آن را در احكام مساجد نقل كرده اند، بخارى در ج 7، ص 211 از قول انس نقل مى كند: (( اگر كسى به آن حضرت عطر تعارف مى كرد، رد نمى فرمود)) در مسند، طيالسى ص 218 شماره 1559 به سند خود از عايشه نقل كرده و مى گويد: براى پيامبر صلى اللّه عليه و اله رواندازى سياه از پشم ساختم ، پوشيده خوشش آمد، چون عرق كرد، برد يمنى داد، آن را دور انداخمت . در آن جا ص 277 شماره 2081 از انس نقل شده مى گويد: (( نديدم كسى به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله عطر تعارف نمايد و او رد كند.))
401- هم خوراكى آن حضرت را با مساكين بخارى در ج 8 ص 120 از حديث ابوهريره نقل كرده ، مى گويد: (( اصحاب الصفه ، مهمانان اسلام ، زن و فرزند كس و كارى نداشتند، وقتى صدقه اى مى رسيد، پيامبر صلى اللّه عليه و اله براى آنها مى فرستاد و خود ميل نمى كرد و اگر هديه اى مى آوردند، براى آنها مى فرستاد و خود نيز استفاده مى كرد و با آنها شريك مى شد.))
402- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل )) ضمن حديث طولانى در وصف آن حضرت آورده است .
403- در مستدرك حاكم ج 3، ص 324 از قول ابن عباس آمده : (( آن حضرت ، عباس را مانند احترام فرزند به پدر، احترام مى كرد.)) و از قول سعد بن ابى وقاص است : (( آن حضرت ، عمويش عباس و ديگران را از مسجد بيرون كرد، عباس گفت : ما را كه فاميل و عموى تو هستيم بيرون مى كنى و على را در مسجد جا مى دهى ؟ فرمود: من شما را بيرون نمى كنم و او را ساكن نمى سازم ...))
404- نظير اين حديث را ابوداوود، در ج 2، ص 550 از قول انس و عايشه نقل كرده است .
405- اين حديث را بخارى در ج 6، ص 89 ضمن داستان كعب بن مالك ، هلال بن اميه و مرارة بن ربيعه - كه هر سه نفر تخلف كردند - نقل كرده است . به (( درالمنثور )) ، ج 3، ص 286 مراجعه كنيد.
406- اين حديث را ترمذى در ج 8، ص 157 نقل كرده است .
407- اين حديث را بخارى ، در ج 6، ص 167 از قول عايشه نقل كرده ، گويد: هرگز از پيامبر صلى اللّه عليه و اله خنده نديدم مگر وقت شادمانى اش كه لبخند مى زد و در حديث هند بن ابى جعاله كه در (( الشمائل )) ترمذى ، ص 16 آمده است : (( خنده اش لبخند بود.))
408- اين موضوع ذاتا درست است ، در مسند طيالسى ، ص 217 نظير اين مطلب آمده ولى عراقى به داستان بازى حبشيها در حضور پيامبر صلى اللّه عليه و اله اشاره كرده و به گفته آن حضرت كه فرمود: (( بس كنيد بچه حيوانها!)) كه اين داستان خرافى و افترا بر رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و گستاخى بر خداست و در صحيح مسلم ؛ ج 3، ص 22 و صحيح بخارى ؛ ج 2 7 ص 20 و سنن نسائى ، ج 3، ص ‍ 195 (( باب اللعب فى المسجد )) آمده است .
409- اين حديث را بخارى در ج 6، ص 171 نقل كرده و ابن منذر و طبرانى از ابن ابى مليكه نقل كرده اند مى گويد: (( نزديك بود كه دو كار خير ابوبكر و عمر را هلاك سازد، اين دو تن در نزد پيامبر صلى اللّه عليه و اله صدايشان را بلند كردند موقعى كه سواران بنى تميم نزد پيامبر آمدند يكى از آن دو نفر به اقرع بن حابس و آن يكى به مرد ديگرى اشاره كرد، آنگاه ابوبكر و عمر گفت ، تو جز مخالفت با من غرضى نداشتى عمر گفت : قصد من مخالفت با تو نبود، صدايشان از اين بابت بلند شد، پس ‍ خداوند آيه : (( (( يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم ...)) )) را نازل كرد. به (( درالمنثور )) ، ج 6، ص 89 مراجعه كنيد.
410- نظير اين حديث را محمّد بن سعيد در (( الطبقات )) از قول ام سلمه نقل كرده است .
411- ترمذى در (( الشمائل )) از قول ابوسعيد خدرى با سند ضعيف نقل كرده است : (( پيامبر صلى اللّه عليه و اله با خدمتگزاران غذا مى خورد.)) و در (( الطبقات )) از قول سلمى و ديگران نظير اين حديث را نقل كرده است .
412- ترمذى در (( الشمائل ، )) ص 24 از حسن بن على عليه السلام و صدوق نيز در (( المعانى )) نظير اين حديث را آورده است .
413- اين حديث را ترمذى در (( السنن ع(( ضمن داستان آمدن پيامبر با جمعى از صحابه به خانه ابوالهيثم بن تيهان و ابوايوب نقل كرده و مسلم نيز نقل كرده و بخارى در ج 8، ص 26 از انس نقل كرده است : (( رسول خدا صلى اللّه عليه و اله از خانواده اى از انصار ديدن كرد و نزد آنها غذا خورد.))
414- بخارى در ج 7، ص 9 از حديث سهل بن سعد نقل كرده ، مى گويد: مردى بر رسول خدا صلى اللّه عليه و اله گذشت ، پرسيد: چه مى گوييد درباره اين شخص ؟ گفتند: او شايسته است كه اگر از زنى خواستگارى كرد قبول كنند و اگر از كسى وساطت كرد بپذيرد و اگر سخنى گفت ، گوش دهند. مى گويد: سپس پيامبر صلى اللّه عليه و اله ساكت شد، مردى از مستمندان مسلمان گذر كرد، فرمود: درباره اين شخص چه مى گوييد؟ گفتند: سزاوار است كه اگر از زنى خواستگارى كرد، قبول نكنند و اگر واسطه شد، نپذيرند و اگر سخنى گفت ، گوش فرا ندهند، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: اما اگر تمام روى زمين از اقران آن مردم پر باشد، اين يكى از همه آنها بهتر است . اما ناترسى پيامبر: او به پادشاهان ، فرمانروايان و به هر ستمگرى بدون ترس و بيم نامه نوشت كه معروف است ، به صحيح مسلم ، ج 5، ص 166 و (( جمهرة رسائل العرب ، )) ج 1، ص 32 - 72 مراجعه كنيد.
415- در (( احياء العلوم )) و بعضى از نسخه هاى اين كتاب ، عوض بلاد جبل ، بلا جهل آمده است .

منبع: سايت منادي

دوشنبه 25 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 - 8 - 9 - 10 - > -
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 288056
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
اسفند 1388
آذر 1388
دی 1388
مهر 1388
آبان 1388
بهمن 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom