پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

بعثت رسول خدا(ص)

در غار حراء نشسته بود. چشمان را به افقهاى دور دوخته بود و با خود مى انديشيد. صحرا، تن آفتابسوخته خود را، انگار در خنكاى بيرنگ غروب ، مى شست .
محمد نمى دانست چرا به فكر كودكى خويش افتاده است . پدر را هرگز نديده بود، اما از مادر چيزهايى به ياد داشت كه از شش سالگى فراتر نمى رفت . بيشتر حليمه ، دايه خود را به ياد مى آورد و نيز جد خود عبدالمطلب را. اما، مهربان ترين دايه خويش ، صحرا را، پيش از هر كس در خاطر داشت : روزهاى تنهايى ؛ روزهاى چوپانى ، با دستهايى كه هنوز بوى كودكى مى داد؛ روزهايى كه انديشه هاى طولانى در آفرينش آسمان و صحراى گسترده و كوههاى برافراشته و شنهاى روان و خارهاى مغيلان و انديشيدن در آفريننده آنها يگانه دستاورد تنهايى او بود. آن روزها گاه دل كوچكش بهانه مادر مى گرفت . از مادر، شبحى به ياد مى آورد كه سخت محتشم بود و بسيار زيبا، در لباسى كه وقار او را همان قدر آشكار مى كرد كه تن او را مى پوشيد. تا به خاطر مى آورد، چهره مادر را در هاله اى از غم مى ديد. بعدها دانست كه مادر، شوى خود را زود از دست داده بود، به همان زودى كه او خود مادر را.
روزهاى حمايت جد پدرى نيز زياد نپاييد.
از شيرين ترين دوران كودكى آنچه به ياد او مى آمد آن نخستين سفر او با عموى بزرگوارش ابوطالب به شام بود و آن ملاقات ديدنى و در ياد ماندنى با قديس نجران . به خاطر مى آورد كه احترامى كه آن پير مرد بدو مى گزارد كمتر از آن نبود كه مادر با جد پدرى به او مى گذاردند.
نيز نوجوانى خود را به خاطر مى آورد كه به اندوختن تجربه در كاروان تجارت عمو بين مكه و شام گذشت . پاكى و بى نيازى و استغناى طبع و صداقت و امانت او در كار چنان بود كه همگنان ، او را به نزاهت و امانت مى ستودند و در سراسر بطحاء او را محمد امين مى خواندند. و اين همه سبب علاقه خديجه به او شد، كه خود جانى پاك داشت و با واگذارى تجارت خويش به او، از سالها پيشتر به نيكى و پاكى و درستى و عصمت و حيا و وفا و مردانگى و هوشمندى او پى برده بود. خديجه ، در بيست و پنج سالگى محمد، با او ازدواج كرد. در حالى كه خود حدود چهل سال داشت .
محمد همچنان كه بر دهانه غار حراء نشسته بود به افق مى نگريست و خاطرات كودكى و نوجوانى و جوانى خويش را مرور مى كرد. به خاطر مى آورد كه هميشه از وضع اجتماعى مكه و بت پرستى مردم و مفاسد اخلاقى و فقر و فاقه مستمندان و محرومان كه با خرد و ايمان او سازگار نمى آمد رنج مى برده است . او همواره از خود پرسيده بود: آيا راهى نيست ؟ با تجربه هايى كه از سفر شام داشت دريافته بود كه به هر كجا رود آسمان همين رنگ است و بايد راهى براى نجات جهان بجويد. با خود مى گفت : تنها خداست كه راهنماست .
محمد به مرز چهل سالگى رسيده بود. تبلور آن رنجمايه ها در جان او باعث شده بود كه اوقات بسيارى را در بيرون مكه به تفكر و دعا بگذراند، تا شايد خداوند بشريت را از گرداب ابتلا برهاند. او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت مى گذرانيد.
شب بيست و هفتم رجب بود. محمد غرق در انديشه بود كه ناگاه صدايى گيرا و گرم در غار پيچيد:
بخوان !
محمد، در هراسى و هم آلود به اطراف نگريست .
صدا دوباره گفت :
بخوان !
اين بار محمد با بيم و ترديد گفت :
من خواندن نمى دانم .

صدا پاسخ داد:
بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد، آدمى را از لخته خونى آفريد. بخوان و پروردگار تو ارجمندترين است ، همو كه با قلم آموخت ، و به آدمى آنچه را كه نمى دانست بياموخت ...
و او هر چه را كه فرشته وحى فرو خوانده بود باز خواند.
هنگامى كه از غار پايين مى آمد، زير بار عظيم نبوت و خاتميت ، به جذبه الوهى عشق برخود مى لرزيد. از اين رو وقتى به خانه رسيد به خديجه كه از دير آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت :
مرا بپوشان ، احساس خستگى و سرما مى كنم !
و چون خديجه علت را جويا شد، گفت :
آنچه امشب بر من گذشت بيش از طاقت من بود، امشب من به پيامبرى خدا برگزيده شدم !
خديجه كه از شادمانى سر از پا نمى شناخت ، در حالى كه روپوشى پشمى و بلند بر قامت او مى پوشانيد گفت :
من از مدتها پيش در انتظار چنين روزى بودم ، مى دانستم كه تو با ديگران بسيار فرق دارى ، اينك در پيشگاه خدا شهادت مى دهم كه تو آخرين رسول خدايى و به تو ايمان مى آورم .
پيامبر دست همسرش را كه براى بيعت با او پيش آورده بود به مهربانى فشرد و گلخند زيبايى كه بر چهره همسر زد، امضاى ابديت و شگون ايمان او شد و اين نخستين ايمان بود.
پس از آن ، على كه در خانه محمد بود با پيامبر بيعت كرد. او با آنكه هنوز به بلوغ نرسيده بود دست پيش آورد و همچون خديجه ، با پسر عموى خود كه اينك پيامبر خدا شده بود به پيامبرى بيعت كرد.
سه سال تمام از اين امر گذشت و جز خديجه و على و يكى دو تن از نزديكان و خاصان آنان از جمله زيد بن حارثه ، كسى ديگر از ماجرا خبر نداشت . آنان در خانه پيامبر جمع شدند و به هنگام نماز به پيامبر اقتدا مى كردند و آنگاه پيامبر براى آنان قرآن مى خواند و يا از آدابى كه روح القدس ‍ بدو آموخته بود سخن مى گفت . تا آنكه فرمان (( و انذر عشيرتك الاقربين )) (اقوام نزديك را آگاه كن ) از سوى خدا رسيد.
پيامبر همه اقوام نزديك را به طعامى دعوت كرد و آنگاه پس از صرف طعام و حمد و ثناى خداوند، به آنان فرمود:
كاروانسالار به كاروانيان دروغ نمى گويد. سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست ، من پيامبر خدايم ، به ويژه براى شما و نيز براى همگان ، سوگند به خدا همان گونه كه به خواب مى رويد روزى نيز خواهيد مرد و همان گونه كه از خواب بر مى خيزيد روزى نيز در رستخيز برانگيخته خواهيد شد و به حساب آنچه انجام داده ايد خواهند رسيد و براى كار نيكتان ، نيكى و به كيفر كارهاى بد، بدى خواهيد ديد و پايان كار شما يا بهشت جاويد و يا دوزخ ابدى خواهد بود.

ابوطالب ، نخستين كس بود از ايشان كه گفت :
پند تو را به جان پذيراييم و رسالت تو را تصديق مى كنيم و به تو ايمان مى آوريم . به خدا تا من زنده ام از يارى تو دست بر نخواهم داشت .
اما عموى ديگر پيامبر، ابولهب ، به طنز و طعنه و با خشم و خروش گفت :
اين رسوايى بزرگى است ! اى قريش ، از آن پيش كه او بر شما چيره شود بر او غلبه كنيد.

در پاسخ ، ابوطالب خروشيد كه :
سوگند به خداوند، تا زنده ايم از او پشتيبانى و دفاع خواهيم كرد.
با اين گفتار صريح و رسمى ابوطالب كه رئيس دارالندوه و در واقع شيخ ‌الطائفه قريش بود، ديگران چيزى نتوانستند بگويند.

پيامبر آنگاه سه بار به حاضران گفت :
پروردگارم به من فرمان داده است كه شما را به سوى او بخوانم ، اكنون هر كس از شما كه حاضر باشد مرا يارى كند برادر و وصى و خليفه من در بين شما خواهد بود؟
هر سه بار، حضرت على (ع ) كه جوانى نو بالغ بود برخاست و گفت :
اى رسول خدا، من تا آخرين دمى كه از سينه بر مى آورم به يارى تو حاضرم .
دوبار، پيامبر او را نشانيد. بار سوم ، دست او را گرفت و گفت :
اين (جوان ) برادر و وصى و جانشين من است ، از او اطاعت كنيد.
قريش به سخره خنديدند و به ابوطالب گفتند:
اينك از پسرت فرمان ببر كه او را بر تو امير گردانيد!
آنگاه با قلبهايى پر از كينه و خشم ، از خانه محمد بيرون رفتند و محمد با خديجه و على و ابوطالب در خانه ماند.
اندكى بعد، فرمان اعلام عمومى و اظهار علنى دعوت از سوى خدا رسيد و پيامبر همه را پاى تپه بلند صفا گرد آورد و فرمود:
اى مردم ، اگر شما را خبر كنم كه سوارانى خيال تاختن بر شما دارند، آيا گفته مرا باور مى داريد؟

همه گفتند:
آرى ، ما تاكنون هيچ دروغى از تو نشنيده ايم .
آنگاه پيامبر يكايك قبايل مكه را به نام خواند و گفت :
از شما مى خواهم كه دست از كيش بت پرستى بكشيد و همه بگوييد: لا اله الا الله .
ابولهب كه از سران شرك بود با درشتخويى گفت :
واى بر تو، ما را براى همين گرد آوردى ؟
پيامبر، در پاسخ او هيچ نگفت . در اين جمع از قريش و ديگران ، تنها جعفر پسر ديگر ابوطالب و عبيدة بن حارث و چند تن ديگر به پيامبر ايمان آوردند.
مشركان سخت مى كوشيدند تا اين خورشيد نو دميده و اين نور الهى را خاموش كنند، اما نمى توانستند. ناگزير به آزار و شكنجه و تحقير كسانى پرداختند كه به اسلام ايمان مى آوردند، اما به خاطر ابوطالب از جسارت به شخص پيامبر و على و جعفر و ايذاى علنى آنان خوددارى مى كردند.
ديگران ، از آزارهاى سخت مشركان در امان نماندند، به ويژه عمار ياسر و پدر و مادر و برادرش و خباب بن الارت و صهيب بن سنان و بلال بن رباح معروف به بلال حبشى و عامر بن فهيره و چند تن ديگر كه نامهاى درخشانشان بر تارك تاريخ مقاومت و ايمان مى درخشد و خون هاى ناحق ريخته آنان ، آيينه گلگون رادى و پايدارى و طنين خدا خواهى ايشان ، زير شكنجه هاى استخوانسوز كوردلان مشرك ، آهنگ بيدارى قرون است .

ايمان حمزه
حمزه ، عموى پيامبر، مردى نيرومند و بلند بالا بود، چون راه مى رفت ، به صخره اى مى مانست كه جا به جا شود، با گامهايى استوار و صولتى كه رفتار شير را به خاطر مى آورد. او بر اسبى غول پيكر مى نشست و كمانى سخت بر كتف مى انداخت و تركشى پرتير بر پس پشت مى نهاد و هر روز، براى شكار، به بيابانها و كوهساران اطراف مكه مى رفت . گاه فرزندش يعلى را نيز با خود مى برد.
غروب چون بر مى گشت ، نخست خانه خدا را طواف مى كرد. آنگاه در پيش ‍ دارالندوه (شوراى قريش ) مى ايستاد و آنچه از حماسه هاى تكاورى و شكار آن روز در خاطر داشت ، براى مردم مى گفت . مردم نيز به سخنانش گوش ‍ مى دادند، چرا كه جهان پهلوان عرب بود و به ويژه قريش ، او را چشم و چراغ خود مى دانست .
مكه زير چكمه فساد له شده بود: زر و زور يك دسته و فقر و فاقه دسته اى ديگر، چهره شهر را به لك و پيسى مشؤ وم دچار كرده بود كه قمار و ربا دستاورد آن و حرص و آز افزون طلبان ، دستپرورد آن بود. رفا و افزون طلبى دست در آغوش هم داشت و از اين وصلت ناميمون ، فرزندان نامشروع فقر و فحشا و تنوع طلبى و برده دارى و قمار و مستى و مى پرستى زاده بود و جاى نفس كشيدن وجدان و آگاهى و حقپرستى را در شهر، تنگ كرده بود.
مستمندانى كه براى گذران زندگى ، تن به ربا داده بودند، به هنگام پرداخت چون از عهده بر نمى آمدند، زنان و دختران خود را به رباخواران مى سپردند و آنان ، آن بيچارگان را به خانه هايى مى بردند كه بر پيشانى پليد آن خانه ها، پرچمى در اهتزاز بود و كامجويان را به آنجا رهنمون مى شد.
از كنار اين لجنزار عفن و از فراسوى اين مرداب بود كه ((محمد امين )) پيام آزادى انسانها را سر داد و پيداست كه زراندوزان ، رباخواران ، قماربازان و در يك كلمه : بت پرستان و مشركان ، اين پيام را نمى شنيدند و نمى توانستند بشنوند و به آزار پيامگزار و پيروان او پرداختند.
آن روز، پيامبر بر فراز تپه صفا پيام توحيدى خود را آشكارا فرياد مى كرد و مردمان مستضعف و بردگان و محرومان بيدار دل به گفتار او گوش فرا مى دادند. ابوجهل كه از پليدترين و كينه توزترين آزارگران قريش بود پيامبر را به دشنامهاى سخت گرفت .
محمد خاموش ماند و پاسخى نفرمود.
ابوجهل كه سكوت پيامبر او را گستاخ ‌تر كرده بود، همچنان ناسزا مى گفت و دشنام مى باريد.

پيامبر، باز خاموش ماند.
سپس ابوجهل سوار بر مركب غرور و حمق با نخوتى جاهلانه به محل شوراى قريش رفت و آنجا بر سكويى نشست . او هنوز از باد آن غرور بر آماسيده بود و همه خويشانش نيز با او بودند.
در آن ميان ، جان پهلوان حمزه ، مانند هر روز از شكار مى آمد، با قامتى استوار بر اسب نشسته بود و راست به سوى خانه خدا مى شتافت تا چون هميشه ، نخست طواف را به جاى آورد و سپس به سوى مردم رود و از كارهاى آن روز خود براى آنان بگويد. اما در همين هنگام ، مردى خشمگين و شتابزده ، نفس زنان خود را به او رسانيد. برده اى بود و در كنار تل صفا خانه داشت . دشنامهاى ركيك ابوجهل را به پيامبر شنيده بود و آمده بود تا حمزه را خبر كند.
اى حمزه ، ابوجهل ، پسر برادر تو را به باد دشنام گرفت . برادرزاده ات خاموش ماند. من خود، همه آن دشنامها را شنيدم . ابوجهل از سكوت فرزند برادرت شرم نكرد و همچنان به هتك حرمت او ادامه داد و هم اكنون در محل شوراى قريش ...
حمزه ، ديگر چيزى نمى شنيد. از اسب فرود آمد و به سوى دارالندوه خيز برداشت . حميت و رادى و جوانمردى در او آتشى برافروخته بود و همچنين شير گرسنه اى كه شكار ديده باشد با صولتى ترسناك پيش ‍ مى رفت .
ابوجهل ، همچنان پر باد غرور چون بشكه زباله ، بر سكوى شورا نشسته بود كه ناگاه چنگ آهنين حمزه از گريبانش گرفت و او را بر پاى نگه داشت . حمزه همچنان كه شراره هاى نگاه آتشبار او بر چشمان ابوجهل مى باريد، خروشيد كه :
ابوجهل ، همه دشنامهايى را كه به پسر برادرم داده اى به من گفته اند، اينك دوباره بگو تا سزاى خود را ببينى !
خاستگاه دشنام ، از ژرفاى ضعف و كمبودى درونى است كه دشنامگزار از آن رنج مى برد. ابوجهل ، از بسيارى ترس ، نمى توانست لب به گفتار باز كند و دست و پا شكسته مى گفت:

يا ابويعلى ، من ، من ...
حمزه ، كمان را از كتف به درآورد و با كمانه آن چندان بر سر و روى ابوجهل كوفت كه خون جارى شد.
در اين گيرودار، بنى مخزوم خاندان ابوجهل مى خواستند كارى بكنند. اما ابوجهل ، با حركت دست و چشم ، اشاره كرد كه از جاى برنخيزند، زيرا مى دانست هيچ كس حريف جهان پهلوان نيست .
مردم جمع شدند و ابوجهل را از دست حمزه نجات دادند.

حمزه همچنان كه مى خروشيد، رو به مردم كرد و فرياد برآورد:
من اعلام مى كنم كه از هم اكنون مسلمانم . پس هر كس با برادرزاده من بستيزد يا مسلمانى را آزار دهد، بايد با من دست و پنجه نرم كند...
و چنين شد كه حميت و رادى كه در كنار جارى اسلام و دوشادوش آن ، در ساحل ، راه خود مى سپرد به رود زد و زلال پاك به جارى خروشناك پيوست .

هجرت مسلمانان به حبشه
پناه بردن مداوم بردگان و مستضعفان و پاكدلان به آغوش آزادى بخش ‍ اسلام ، مشركان را در آزار مسلمانان چندان جرى كرد كه ديگر تحمل صدمات و لطمات و ايذاى آنان ، براى مسلمانان بسيار مشكل مى نمود. پس ‍ پيامبر دستور داد كه مسلمانان به حبشه هجرت كنند.
در ماه رجب سال پنجم بعثت نخست پانزده تن از كسانى كه بيشتر مورد آزار قرار مى گرفتند (چهار زن و يازده مرد) و سپس شصت و چند نفر ديگر به سركردگى جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت كردند.
هنگامه هجرت ياران پيامبر پنهان نماند و قريش عمرو بن العاص و همسرش و نيز عمارة بن وليد را كه جوانى بسيار خوش قامت و زيباروى بود با هدايايى به نزد نجاشى شاه حبشه فرستاد تا شاه را وادارند كه مهاجران را از كشور خويش بيرون براند.
اما دم سرد آنان در برابر بيان گرم و گيراى جعفر در دل نجاشى نگرفت و به ويژه قرائت آيات زيباى سوره مريم در مورد اين بانوى بزرگ و فرزندش ‍ عيسى عليه السلام ، نجاشى را كه مسيحى بود چنان تحت تاءثير قرار داد كه سوگند خورد از ميهمانان ارجمند خود، تا هر گاه كه در كشورش بمانند، حمايت كند. نمايندگان قريش ، دست از پا درازتر، بازگشتند.
قريشيان ، كار محمد را جدى تر گرفتند. و چون به ملاحظه ابوطالب و حمزه و حمايت صريح آنان نمى توانستند به محمد مستقيما آزار برسانند، ميان خود معاهده اى بستند و بر اساس آن توافق كردند كه محمد و ياران او را در تنگناى اقتصادى بگذارند. پس ، پيمان نامه نوشتند كه از سوى سران قبايل قريش امضا و در كعبه آويخته شد.
پيامبر و ياران او و عموى بزرگوارش ابوطالب و همسرش خديجه ، به شعب ابى طالب كوچ كردند و در آنجا سه سال در سخت ترين شرايط به سر بردند. آنان در اين مدت ، بيشتر، از محل داراييهاى خديجه گذران مى كردند. گاهى نيز اقوام نزديكشان ، به رغم پيمان نامه و از سر كشش خون و خانواده ، پنهانى آذوقه به آنجا مى فرستادند.
پايمردى سرسختانه پيامبر و ياران او در آن مدت ، عرصه را بر قريش تنگ كرد بيشتر آنان كه دخترى ، پسرى ، نواده اى و يا اقوامى نزديك در شعب داشتند، در پى بهانه بودند تا آنان را از شعب خارج كنند.

پيامبر خدا به عموى بزرگوار خود يادآور شد كه :
اين مشركان ، خود خسته شده اند، اما همه از ترس پيمان نامه اى كه امضا كرده اند تن به فسخ آن نمى دهند. شما خود برويد و به آنان بگوييد كه موريانه پيمان نامه و امضاها را خورده و از بين برده و تنها نام خدا بر پيشانى آن باقى مانده است ، ديگر پيمان نامه اى در ميان نيست تا آنان به آن پاى بند بمانند!

ابوطالب به قريش گفت :
اى شما كه برادرزاده مرا بر حق نمى دانيد، اينك او مى گويد كه موريانه ها پيمان نامه را از بين برده اند و تنها نام خدا بر آن مانده است . برويد و ببينيد: اگر همين گونه بود كه او مى گويد، به دين او روى آوريد و بگذاريد مسلمانان از شعب به شهر باز گردند؛ و اگر درست نگفته باشد، به خدا سوگند من نيز با شما همدست مى شوم و حمايت خود را از او باز پس مى گيرم .
مشركان ، به سوى خانه كعبه دويدند.
شگفتا! از پيمان نامه جز عبارت كوتاهى كه نام خدا را بدان مى خواندند، باقى نمانده بود!
به اين ترتيب عده زيادى ايمان آوردند، اما كوردلان و مستكبران گفتند:
اين نيز جادويى ديگر است كه محمد اين ساحر چيره دست ترتيب داده است !
بارى مسلمانان از تنگناى شعب رهايى يافتند.

در گذشت ابوطالب
سال نهم بعثت ، هنوز مسلمانان از رنج شعب نياسوده بودند كه ابوطالب بيمار شد. او سرانجام يك روز روى در نقاب خاك كشيد و پيامبر را در انبوه مشكلات گذارد.
روزى كه جنازه مطهر او را به قبرستان مى بردند، پيامبر پيشاپيش جنازه ، آرام آرام مى گريست و مى فرمود:
اى عموى ارجمند من ، تو چه قدر به خويشاوند خويش وفادار بودى ! چه اندازه به خاطر خدا دين او را يارى كردى ! خدا گواه است كه سوگ تو جهان را بر من تيره كرده است ، خداى تو را رحمت كناد و بهشت خويش را بر تو ارزانى دارد.

رحلت خديجه ، بانوى نخستين اسلام
هنوز يك هفته از رحلت ابوطالب نگذشته بود كه سختيهاى توانفرسا و طاقتسوز در شعب ، آثار خود را بر خديجه نشان داد و بانوى اول اسلام حضرت خديجه به بستر احتضار افتاد.
مرگ خديجه براى پيامبر كه بدو عشق مى ورزيد، مرگ آفتاب بود.
پيامبر، در تمام لحظه هاى تلخ احتضار، از كنار خديجه جدا نشد. چشم در چشمهاى بى فروغ او دوخت و او را دلدارى داد. سرانجام ، مرغ روح پاكش ، در ميان بازوان محمد، به آشيان الهى پريد.
محمد نه تنها آن روز، كه تا آخر عمر، هر گاه به ياد خديجه مى افتاد، مى گريست .
آن روز، دخترانش را آرام كرد و خود جسد مطهر همسرش را در بقيع در خاك نهاد و با غمى گرانبار، به خانه باز گشت .
در خانه ، نگاهش به هر گوشه افتاد، ياد و خاطره چندين ساله او را زنده يافت . دست آس ، ديگچه ، يك دو لباس بازمانده ، بستر خالى او، همه و همه از شكوه معنوى زنى حكايت مى كردند كه روزگارى دراز، همه شكوه و جلال دنيايى و ثروت خويش را پاى آرمان محمد ريخت و مهر و عشق پاك و پرشورش را هم به دل گرفت و ايمان بشكوه خود را هم به دين او سپرد و در راه آن ، استواريها كرد و سختيها كشيد و شماتتها شنيد و آزارها ديد؛ اما خم به ابرو نياورد...
پس از وفات ابوطالب و خديجه ، روزگار بر پيامبر سخت تر شد.
قريش كه به احترام ابوطالب ملاحظاتى مى كردند، يكباره پرده حرمت دريدند و از هيچ آزارى در مورد شخص پيامبر و ديگر مسلمانان ، خود دارى نكردند.
آن روز كه پيامبر، اندكى شتابان ، با سر و روى آلوده به خاكسترى كه از بام بر سر او ريخته بودند به خانه آمد، يكى از دختران او كه هنوز داغ مرگ مادر سينه او را مى سوزاند، از ديدن پدر در آن وضع ، بى اختيار بلند گريست .
پيامبر، در حالى كه خاك و خاشاك را از سر و موى عنبرين خود مى سترد، لبخندزنان ، دخترش را در آغوش گرفت و فرمود:
دخترم ! مگذار غم بر دل پاك تو چيره شود، خداوند پشتيبان ماست ! اينان پس از مرگ عمويم خيره سر شده اند، اما خداوند حى سبحان با ماست ، اندوهگين مباش ، ما به راه خود ايمان داريم ، خداوند از ياورى ما دريغ نخواهد كرد.
داستان پيامبران (جلد دوم) محمد (ص) ، على موسوى گرمارودى

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 1 بيان انتقادات و پيشنهادات

محمد؛ رهبر و رهايي بخش

اين مقاله با نگرشي ديگر به پيامبر اعظم(ص) و با بهره گيري از سخنان انديشمند بزرگ امام موسي صدر به رشته نگارش در آمده است. اميد که در سال پيامبر اعظم(ص) بتوانيم جرعه نوش درياي معرفت آن صاحب منصب عرش الهي، مخاطب «بلغ العلي بکماله» و برگزيده و درود فرستاده شده خدا و مؤمنان باشيم.
از سپيده دم آفرينش آدمي، ذهن او در پي شناخت بوده است. از همين رو، در خود و پيرامون خود، به كشف ناشناخته ها پرداخت و در طي هزاران سال با تلاشي جانكاه در پي حقيقت گشت. آنچه بيش از همه آدمي را به تكاپو وا مي داشت و او را به انديشيدن بر مي انگيخت، ترس او بر سرنوشت خويش بود. زيرا كه خود را در جهاني پر سطوت، كه از زمين و آسمان بر او دشمناني بزرگ چيره مي كرد، ناتوان مي ديد، و ياراي برابري با آنها را نداشت. امنيت و ثبات دو انگيزه ژرف و دو هدف دوردست او، در پس نگاه هاي خيره وترسان او در معماي طبيعت، بودند. براي تحقق امنيت وآسايش تنها دو راه پيش رو داشت:
1- چيرگي بر طبيعت
2- سازش با طبيعت از هر راه ممكن
چون در آن مرحله از تحقق امر نخست فرو مانده بود، به اكراه، به كوشش براي تحقق امر دوم تن داد. از اين رو به خلق اوهام گوناگون پرداخت و به بندگي آنها پرداخت. قرآن نيز آن را بيان كرده است، همچنان كه اين مسأله در تاريخ اديان و عقايد ثابت شده است.
رسالت همه انبيا يكي است، و اختلافشان، تنها به ادوار زندگي بسته است؛ ادوار زندگي با توجه به «تكامل وتكوين». جوهر انقلاب پيامبران بر ضد بت پرستي به هر شكلي كه باشد، در مراحل و ادوار مختلف تفاوتي نمي كند. زيرا كه آنان رهبراني رهايي بخشند؛ به دقيق ترين معاني اي كه ما امروز از اين دو واژه (رهبر و رهايي بخش) در مي يابيم. گزاف نيست اگر بگوييم حضرت محمد(ص) بزرگترين پيامبر است وانقلاب او بزرگترين انقلاب. اين بيان واقعي اين انقلاب است و نتايج اين انقلاب و تاريخ، اين را ثابت كرده است.
در اين گفتار بر آنيم كه عظمت پيامبر را با پاره اي كارهاي قهرمانانه اش براي آزاد ساختن بشر از بندها و بت ها به سوي جهان بهتر برشمريم.

دعوت به وحدت در عين کثرت
يكم: پيامبر در جهاني كه فرقه‌ها و گرايش‌هاي متفاوتي در آن بودند، دعوت خود را بر توحيد بنيان نهاد. براي دنيا خداياني بي خرد ساخته بودند. اين خدايان منجلاب‌هاي تفرقه، رسوايي و ناداني بودند. پيامبر اسلام در دعوت رهايي بخش خود با سختي هايي رو به رو شد كه خود ـ در حالي كه او فداكار و شكيبا بود ـ چنين مي‌گويد: «هيچ پيامبري آنچنان كه من آزار ديدم، آزرده نشد»(1)
او با رد شرك، و زشت شمردن بت پرستي، دعوتش را براي ژرفا بخشيدن به اين اصلِ جامعِ رسالتش (يعني توحيد)، آغاز کرد، تا اينكه در «يوم الفتح» پيروزي درخشانش را به اوج رساند. وعلي جوانمرد اسلام را بر شانه‌هايش بلند كرد. خداوند با اين پيروزي او را برتري بخشيد. در آن روز علي(ع) دستان خود را زير بزرگترين بت، «هبلِ» يك چشمِ وصله دار برد و آن را از ريشه بركند. ديگر بت‌هاي كوچك را نيز بركند تا با نابودي آن‌ها نظام شرك را از ميان برد.
پيامبر در نبرد با شرك، به از ميان رفتن ظواهر بسنده نكرد. بلكه در سنگرگاه‌هاي آن يعني جان‌ها و دل‌ها به مبارزه پرداخت. و جان ها و دل ها را از نگراني ها و وسوسه ها پاك كرد. پيامبر مي‌فرمايد: «شرك پنهان‌تر است از جنبش مورچه‌اي سياه، بر تخته سنگي، در شبي تيره»(2). چه انگيزه‌اي نيرومندتر از حس خطر از پيروي شرك و مقابله با اثرش در راه‌هاي تاريك و لانه‌هاي پنهانش است؟ و چه نيرويي بهتر از اين احساس، با خطر كمين گرفته در درون سينه‌ها و آرام جان‌ها مقابله مي كند؟
سال نهم هجري پيامبر هيئتي متشكل از علي(ع) و ابي بكر را با آياتي از سوره برائت روانه يمن كرد. حضرت علي از جانب پيامبر نبردي بر ضد الحاد را در دربار اعلام كرد. نبردي كه در آن سستي و نرمش راه ندارد. خورشيد و ماه را از عرش الهي تا بندگاني براي خدا پايين آوردند. او گفت خورشيد و ماه و ديگر موجودات تحت فرمان خداوند هستند؛ و هرگاه خداوند براي آنها خير و نفعي بخواهد، خير و نفعي بيشتر به انسان مي رسد.

رهايي از الوهيت خيالي
دوم: مردم را از يك الوهيت خيالي رهاند. براي نخستين بار در تاريخ، انديشه را به نيكوترين شكل آزاد، و از ويرانه بت‌ها راهي به علم باز كرد. ديگر درياها، كوه‌ها و ستارگان حريم‌هايي نبودند كه فكر فقط با زنجيرهاي سنگيني از قداست مي توانست به آنها نزديك شود. پيامبر مسلمين را به فراگيري علم خواند، تا آن را براي خير آدمي به كار گيرند. آن‌ها را به باز نمودن قفل‌هاي طبيعت، به ياري تأمل و تجربه فرا خواند. دستور داد تا علم بياموزند «حتي اگر در چين باشد». دستور داد تا«از گهواره تا گور» پايداري پيشه سازند و تلاش كنند. پيامبر راه را بر شيادي و خرافه سازي بست، و اجازه نداد تا ساده انديشان عقايد مبهم را در پوششي از تقدس و ترس بپذيرند. چنانكه در اروپا وضع چنين بود. در قرون وسطي شديدترين تنبيهات را به دانشمندان‌ و آزادي‌خواهان چشاندند. حكايت گاليله و كوپرنيك و دكارت و صدها نفر ديگر هنوز از ذهن‌ها پاك نشده است.
اين فرهنگْ آسمان و زمين را پيوند مى‏دهد و فرد و اجتماع را به پروردگار عالم مربوط و متصل مى‏كند؛ ارتباطى محكم و ناگسستنى. اين خداشناسى، كه با قداست و قدرت همراه است، همه احساساتِ انسان را پاسخ مى‏گويد.
اسلام مى‏كوشد تا با اين ويژگى پرده‏اى بر عقل سليم آدمى نكشد و انسان را از تفكر درباره خلقت و رويدادهاى جهان و تلاش عقلانى براى شناخت قلمروهاى گوناگون حيات برحذر ندارد. فرهنگى است كه براساس ايمان به خداى يگانه، خدايى كه با هيچ يك از افراد و موجودات جهان انتساب و قرابت و دوستى خاص ندارد، استوار است و تمام جهان، با همه خصوصيّات و پديده‏هايش، در برابر قانون علت و معلول و مشيت پروردگار سر فرود مى‏آورد، مشيّتى كه همه موجودات را زير بال رحمت خود گرفته و هيچ گاه مانع از ارتباط اسباب با مسببات و تأثير علت در معلول نيست. در حديث آمده است:
مشيت پروردگار بر اين تعلّق گرفته است كه امور جهان از راه اسباب و علل جريان داشته باشد. ابى‏اللَّه أن يجرى الأمور إلاّ بأسبابها (كافى).
خداوند ايمان تقليدى و موروثى را نمى‏پذيرد؛ بلكه امر به تفكر و تدبر عميق در عقيده مى‏فرمايد.
وَ كَذَلِكَ ما اَرسَلنا مِن قَبلِكَ فِى قَريَةٍ مِن نَذيرٍ اِلاَّ قَالَ مُترَفُوهَا اِنّا وَجَدنآ ابآءنا عَلى اُمةٍ وَ اِنّا عَلى اثارهِم مُقتَدُونَ. بدينسان، پيش از تو، به هيچ قريه‏اى بيم‏دهنده‏اى نفرستاديم مگر آنكه متنعّمانش گفتند: پدرانمان را بر آيينى يافتيم و ما به اعمال آنها اقتدا مى‏كنيم.
جهاني برتر با در هم شکستن قيود
سوم: پيامبر براي برپايي يك جهان واحد و اجتماعي برتر، همه قيدها را در يك فراگيري بي‌سابقه و بي همتا در هم شكست.
نخست اعلام كرد: نظام فاسد اثر مستقيمِ رفتار و سلوك آدمي است. اگر انسان نظام برتري بخواهد، چنين چيزي به دست خواهد آمد. گفت « ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم» [در حقيقت، خدا حال قومي را تغيير نمي دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.] همچنين گفت: «ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدي الناس ليذيقهم بعض الذي عملوا لعلهم يرجعون» (3) [به سبب آنچه دست هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، تا [سزاي] بعضي از آنچه را كه كرده اند به آنان بچشاند، باشد كه بازگردند.]

و نيز قرآن مجيد مى‏فرمايد:
اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ مَا بقَومٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِاَنفُسِهم . خدا چيزى را كه از آنِ مردمى است دگرگون نكند تا آن مردم خود دگرگون شوند.
ظَهَرَ الفَسَادُ فِى البَرِّ وَ البَحر بِمَا كَسَبَت اَيدِى النّاسِ لِيُذيقَهُم بَعضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُم يَرجِعُونَ. به سبب اعمال مردم، فساد در خشكى و دريا آشكار شد تا به آنان جزاى بعضى از كارهايشان را بچشاند، باشد كه بازگردند.
وَ نَفسٍ وَ ما سَوَّيهَا فَاَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقوَيها قَد اَفلَحَ مَن زَكَّيها، وَ قد خَابَ مَن دَسَّيها. و سوگند به نفس و آن كه نيكويش آفريده - سپس بدي ها و پرهيزگاري هايش را به او الهام كرده - كه: هر كه در پاكى آن كوشيد رستگار شد، و هر كه در پليدى‏اش فرو پوشيد نوميد گرديد.
خداوند بر اساس همين اسلوب با پيغمبران خود رفتار كرده و غير از موضوع معجزات، كه فوق عادت است و استثنائى است براى اثبات مدعاى آنها، هيچ‏گاه براى پيغمبران و ايمان آوردن امت آنها، نواميس طبيعت را درهم نريخته، بلكه اراده كرده است كه انبيا نخستين افرادى باشند كه بر اين اساس ايمان بياورند و سپس ديگران را به سوى آن بخوانند و در اين راه ناهمواري ها و ناگواري هايى را تحمل كنند كه كوه ها تاب و توان آن را ندارند.
ثانياً: تصريح كرد هر جا كه بوي ظلم استشمام مي‌شود، بايد بر ضد آن انقلاب كرد. و به مقابله با طاغوتيان و ستمگران فرا خواند. و فرمود :«ولا تركنوا إالي الذين ظلموا فتمسكم النار ومالكم من دون الله من اولياء ثم لاتنصرون» [ به ستمكاران ميل نكنيد، كه آتش بسوزاندتان. شما را جز خدا هيچ دوستي نيست وكسي ياريتان نكند.]
ثالثاً: برابري در حقوق و واجبات را وضع كرد. پس ميان آدميان اختلاف طبقاتي فرقي نيست مگر در علم و عمل و تقوا. در سلسله مراتب آدميان نژاد وثروت جايگاه واعتباري ندارد.

مبارزه طلبي خدايان شرک
چهارم: پيامبر مصرانه با خدايان شرك چه از سنگ و چه بشري تحدي مي‌كند، هستي و بي پايگي آنان را مي‌نماياند و در انداختن ارزش و اعتبار آن‌ها پيروز مي‌شود.«يا ايها الناس ضرب لكم مثل فاستمعوا له وان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب» [ اي مردم، مثلي زده شد. پس بدان گوش فرا دهيد: كساني را كه جز خدا مي خوانيد هرگز[حتي]مگسي نمي آفرينند،هر چند براي آفريدن آن اجتماع كنند، و اگر آن مگس چيزي از آنان بربايد نمي توانند آن را باز پس گيرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.]
چه بسا قصه يك عرب باديه نشين پر معناترين چيزي باشد كه از پيامبر براي زدودن ترس مردمان و درهم شكستن هيبت غير حق از اذهانشان روايت شده است. يك باديه نشين متحيرانه واز روي ترس به عظمت پيامبر اقرار كرد؛ همچون بندگان در برابر پادشاهان. پيامبر مهربانانه به او گفت:«همانا من فرزند زني از قريشم كه خرده گوشت مي خورد»
ستيز با اوهام و خرافات
پنجم: شدت موضع پيامبر در برابر تطير(4)و تفأل و تنجيم(5) كمتر از ستيز او در برابر ديگر اوهام و خرافات نبود.در برخي جنگ ها، پيامبر به دليل «طالع نحس» از رفتن به نبرد نهي مي شد،اما پيامبر روانه جنگ مي شد و طالع نحس را به «طالع سعد» دگرگون مي كرد، و مي گفت:«نه نحسي اي هست و نه دشمني اي». مي گفت: «با روزها دشمني نورزيد والا با شما دشمني مي ورزند»(6). همچنين مي گفت:«هركس به سنگي ايمان بياورد، خداوند با او محشورش مي كند.»
ششم: پيامبر در برابر عادات و سنت ها همان موضع پيشين را داشت. پيامبر سنت گذشتگان را تحت تأثير تحولات زمانه معرفي كرد پس نبايد سنت ها به بت و خدايي بر ساخته تبديل شوند و به آن‌ها تقدس بخشيم. خود پيامبر با تشريعِ اسلاميِ آساني در حادثة زيد، فرزند خوانده اش و زينب دختر جحش، دختر عمه‌اش، يكي از مخاطره آميز و دشوارترين اين رسم‌ها را نفي كرد(7) نيكوست كه در اين باره به تفسير امام شيخ محمد عبده و ديگران رجوع كنيم تا مفصلاً از حكمت تشريع در اين حادثه بر ضد بتِ عادت آگاهي يابيم.
-----
1- بحارالانوار، جلد39، صفحه55
2- بحار الانوار، جلد18، صفحه 158
3- ترجمه همه آيات از استاد فولادوند آورده شده اند.
4- تفأل به بدي زدن
5- بايد دانست تنجيم همان اختر گويي يا نجوم احكامي است كه مي گفتند ستاره ها در سرنوشت زمين اثر دارند، وما مي خواهيم اين اثر را كشف كنيم. اما علم نجوم، اختر شناسي است. آنچه كه در روايات شيعه واهل سنت وفقه اسلامي به شدت نهي شده همان تنجيم است، نه نجوم.
6- بحار الانوار، جلد 24، صفحه 238
7- « زيد بن حارثه» بنده خديجه(س) بود. حضرت خديجه او را به پيامبر داد هم او را آزاد كرد. اما زيد نزد پيامبر ماند وبر خلاف خواست پدرش به قبيله اش باز نگشت. پس از مدتي پيامبر زيد را به ازدواج دختر عمه اش كه هم از ثروت برخوردار بود وهم از منزلت والا، در آورد. اين ازدواج به طلاق انجاميد. سپس پيامبر خود با زينب دختر عمه اش ازدواج كرد. اين عمل پيامبر به دو منظور صورت گرفت. نخست اينكه مي خواست نشان دهد كه فرزند خوانده حكم فرزند را ندارد (درست بر خلاف تفكر جاهلي) دوم اينكه هويت فرزند خوانده بايد مورد توجه قرار گيرد.

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

روش حكومتى پيامبر(ص)

ييكى از مباحث بسيار بحث انگيز در قرن حاضر مسئله نظام سياسى و نظام اداريِ حكومت پيامبر اكرم(ص) بوده است. ديدگاه برخى اين است كه حكومت پيامبر اكرم(ص) اساساً نظام خاص ادارى و سياسى نداشته است. به اين ديدگاه از جنبه هاى گوناگون ـ خصوصاً كلامى ـ پاسخ گفته اند, اما از زاويه طرح عينيِ نظام سياسى و ادارى پيامبراسلام(ص) كم تر بدين ساحت درآمده اند. نگارنده از كسانى است كه به وجود نظامِ اداريِ كامل و پيشرفته اى در دوران رسول اللّه(ص) اعتقاد دارد, در جهت اثبات اين اعتقاد, با روى كردى تاريخى به شيوه نظام ادارى پيامبر اكرم(ص) پرداخته و با كاوش در لابه لاى صفحات تاريخِ سياسيِ پيامبر اكرم(ص) نمودهاى نظام مستحكم ادارى را به دست آورده است. اين نوشته به اجمال به يكى از مهم ترين اركان در نظام ادارى يعنى عضويابى از ديدگاه اسلام اشاره دارد.
منابع نيروى انسانى(عضويابى)
هر نظام ادارى اركان گونه گونى دارد كه يكى از آن ها عضويابى است. علماى مديريت عضويابى را چنين تعريف مى كنند:
(عمليات كاوش در منابع انسانى و كشف افراد شايسته و ترغيب و تشويق آنان به قبول مسئوليت در سازمان.)1
مراد ما از عضويابى در نظام اداريِ حكومتِ رسول اكرم(ص) لزوماً مطابقِ تعريف فوق نيست, زيرا ممكن است در اطلاعاتى كه از آن عصر به دست ما رسيده چنين فعل و انفعالى را شاهد نباشيم و البته منكر وجود آن هم نيستيم و يا چه بسا اقتضاى آن زمان دقيقاً پياده شدن مفاهيم فوق نبوده باشد. بنابراين مراد ما شناسايى منابع نيروى انسانى است كه رسول خدا(ص) كادر حكومتى اش را از آن ها تأمين مى كرده است.
شناسايى اين منابع به ما كمك مى كند كه در انتخاب معيار براى عضويابى و براى منابع انسانى توفيق يابيم تا مديران سازمان هاى حكومت اسلامى در هر عصر و نسلى بر اساس آن معيارها به عضويابى بپردازند.
در آن شرايط, منابع نيروى انسانى پيامبر اكرم(ص) اين ها بودند:
1ـ منابع نژادى عرب و عجم;
2ـ منابع سرزمينى مانند مكه و مدينه و يمن;
3ـ منابع قبيله اى مانند قريش;
4ـ منابع ارزشى مانند مهاجرين, انصار, مجاهدين و تابعين;
5ـ منابع بومى;
6ـ منابع سرزمينى ـ اعتقادى مانند دارالكفر و دارالاسلام;
7ـ منابع اعتقادى مانند مسلمين, يهود و نصارى.
1 ـ منابع نژادى
قرآن به زبان عربى نازل شده, پيامبر اكرم(ص) عرب است, اسلام در عربستان طلوع كرده است, اولين حكومت اسلامى در مدينه ـ كه از شهرهاى عرب است ـ تشكيل يافته و عمده نيروهاى پيامبر اكرم(ص) در كادر ادارى و حكومتى عرب بوده اند, ولى با اين همه, عربيت يك اولويت نبوده است.
قرآن مى فرمايد:
(يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثى وجعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عنداللّه اتقيكم2; اى مردم ما شما را از دو جنسِ مرد و زن آفريديم و شما را به شكل ملت ها و قبيله ها در آورديم تا يكديگر را بشناسيد.)
پيامبر اكرم در روز فتح مكه مى فرمايد:
(انّ اباكم واحد كلكم لآدم و آدم من تراب ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم وليس لعربى على عجمى فضل الاّ بالتقوى3; پدر شما يكى است و آن, آدم(ع) است و آدم از خاك, با تقواترين شما نزد خدا گرامى ترين شما است, عرب را بر عجم برترى نيست مگر به تقوا.)
بعضى از اعراب معاصر از تمدّن اسلامى با نام(تمدّن عربى) ياد مى كنند و مى گويند:(مسلمانِ غير عرب اگر پيش رفت كرده است به خاطر روح عربى بوده است كه در همه ملت ها پيدا شده بود و همه اين ملت ها تحت نام و عنوانِ(عربيت) يك حركت هم آهنگ به وجود آورده بودند).4 اين نظريه, به طور آشكار تحريف تاريخ است, در حالى كه ملت هاى مسلمان بر روى مليّت خود پل زده بودند و خود را مسلمان مى دانستند.
محور نبودن عربيت به صورت يك ارزش اسلامى باقى بود حتى خلفاى راشدين بر آن پاى فشرده اند ولى امويان سلسله جنبان تفكر تفوّق عرب شدند5 و سياست آن ها بر اصل تفوق عرب بر غير عرب پايه گذارى شد, معاويه به صورت بخش نامه به همه عمّال خويش دستور داد كه براى عرب, حق تقّدم قائل شوند. اين عمل ضربه مهلكى به اسلام زد و منشاء تجزيه حكومت اسلامى به صورت حكومت هاى كوچك بود, زيرا بديهى است كه هيچ ملّتى حاضر نيست تفوق و قيمومت ملّت ديگر را بپذيرد. اسلام از آن جهت مقبول همه ملّت ها بود كه علاوه بر ساير مزايايش رنگ نژادى و قومى نداشت.6
(آجرى) در اربعين از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه:(همانا خدا اختيار كرد مرا و اختيار كرد براى من اصحابى پس قرار داد براى من از آنها وزرائى.)7 در(استيعاب) از قول على(ع) آن وزرا چهارده نفر شمرده مى شوند:(حمزه, جعفر, ابوبكر, على, حسن, حسين, عبداللّه بن مسعود, سلمان, عماربن ياسر, حذيفه, اباذر, بلال و مصعب).8 جالب است اگر اين مجموعه را به منزله كابينه فرض كنيم(هر چند حسنين كم سن بوده اند.) در اين جمع دو نفر غير عرب ديده مى شوند: سلمان فارسى و بلال حبشى. اين دقيقاً همان عدم اولويت نژاد عرب را تأكيد مى كند در شرايطى كه زمين و زمان و زمينه اقتضاى عرب گرايى داشت حضور اين دو نفر در سطح بالاى مسئوليت معناى خاص دارد. و وقتى هم پيامبر(ص) به سلمان لقب مى دهد نمى گويد سلمان عربى بلكه مى فرمايد(سلمان محمّدى).
پيامبر(ص) به همين دو اكتفا نكرد,(صهيب بن سنان) ملقّب به(ابو يحيى), رومى بوده است, وحشى ـ كه بعد اهلى شد و به او مأموريت داده شد ـ حبشى است كه شيعه و سنى او را صحابى مى دانند. ابن هشام در سيره خويش(ابو كبشه) را فارسى و(زيدبن حارثه) را حبشى مى داند.9 كه در جنگ بدر حضور داشته اند, بعضى(ذو مخبر) را از صحابه پيامبر, كه حبشى است, شمرده اند.10 در اين ميان, نقشِ سلمان فارسى كه سلمان الخير و سلمان السلام و سلمان محمدى است, بسيار برجسته و كليدى است, وى در جنگ خندق, خندق مى سازد و در جنگ طائف منجنيق مى سازد11 و بعدها در زمان عثمان استان دار مدائن مى شود12 و اميرالمؤمنين(ع) وى را پس از مرگ تجهيز كرد و بر او نماز خواند و جعفر هم حاضر بود.
در فروغ ابديت آمده است:(مناطقِ خوش آب و هوايِ عربستان در آخرين قرن قبل از اسلام به طور كلّى تحت نفوذ سه دولت بزرگ يعنى ايران و روم و حبشه بود, شرق و شمال شرقى اين منطقه زير حمايت ايران و شمال غربى تابع روم و قطعات مركزى و جنوب تحت نفوذ(حبشه) قرار داشت, بعدها در اثر مجاورت با اينان سه دولت عرب به نام هاى حيره, غسان و كنده هر كدام تحت نفوذ يكى از سه دولت نامبرده(ايران, روم و حبشه) قرار داشتند.)
جالب است كه پيامبر سلاطين هر سه قدرت را به اسلام دعوت كرد خسرو پرويز كه پيامبر او را به نام(كسرى عظيم فارس) در نامه اش ياد كرد قبول نكرد,13 ولى نجاشى سلطان حبشه اسلام آورد14 و هرقلِ عظيم روم معروف به(قيصر) اسلام آورد.15 آن چه براى ما مفيد است آن كه طبق مدارك ياد شده پيامبر به كسري§ و قيصر نوشت:(اسلم تسلم; اسلام بياور تا سالم بمانى). و در بعضى نامه هايش مى افزود:(اسلم تسلم فاجعل لك ما تحت يديك)16 و يا مى فرمود:(ان تؤمن باللّه وحده لاشريك له يبقى ملكك).17 اين جملات به آن معنا است كه اگر اسلام بياوريد به حكومت ادامه مى دهيد.
اگر عربيت در كارگزارى حكومت رسول خدا(ص) اولويت داشت چنين وعده اى به حكّام غير عرب نمى داد. اين وعده ها گوياى نفى عرب محورى در حكومت است و اين آن چيزى است كه ما در اين مبحث به دنبال آنيم. مسلمان شدن سلطان حبشه و بقاى او در حكومت با تأييد رسول خدا(ص) نشان مى دهد كه كادر غير عرب رسول خدا(ص) منحصر در بردگان حبشى مثل بلال و وحشى و ذومخبر نمى شود بلكه مَلِك حبشه هم در اين حلقه وارد است و نه تنها صهيب رومى كه برده است بلكه خود قيصر روم هم به نوعى در حكومت فراگير و جهان گيرِ رسول خدا(ص) نقش دارد.
آن چه منظور ما را بيش تر تقويت مى كند اسلام آوردن دسته جمعيِ(باذان) حاكم يمن و تمام كارمندانش كه ايرانى بودند مى باشد,18 زيرا سرزمين حاصل خيز يمن كه در جنوب مكّه قرار دارد و حكمرانان آن همواره دست نشانده شاهان ساسانى بودند19 و تمام كارمندانشان ايرانى بودند با نامه پيامبر و وعده اى كه داد مبنى بر اين كه(اگر مسلمان شوى حكومتت دوام دارد)20 با لبيك به پيامبر و مسلمان شدنشان ايرانيان زيادى به كادر حكومتى رسول خدا(ص) اضافه شد.
اين روحيه حتى در حكومت اميرالمؤمنين هم مشاهده مى شد كه فردى به نام(شنسب) را كه ايرانى و از نسل غوريان است به عنوان فرمان دار ناحيه(غور) هرات منصوب فرموده بود.21 خلفاى دوم و سوم هم سلمان را در مدائن نصب كرده بودند, كه ذكر آن رفت. همه اين ها نشان مى دهد كه نفيِ عرب محورى از ديد كتاب و سنت و سيره, مسلّم است و پيامبراكرم(ص) در عضويابى, هيچ گاه به نيروهاى عرب به عنوان يك منبع نيروى انسانيِ داراى اولويت, تكيه نكرده است.
2 ـ منابع سرزمينى
مكّه با همه اهميتش هيچ گاه براى حكومت اسلامى به يك منبع اولويت دار تبديل نشد, زيرا ارزش هاى مكه مخصوص اهل آن نيست و يك سرزمين عمومى و متعلق به همه است.
حتى پس از اين كه مكه فتح شد و پيامبر به وطَنِ اصلى خود بازگشت آن جا را پايتخت قرار نداد و به مدينه بازگشت. در تاريخ حكومت هاى اسلامى هم هيچ گاه مكّه پايتخت نشده است. علّت آن بر ما مجهول است.
آرى, مكه نه تنها پايتخت نشد بلكه با همين عمل پيامبر(ص) عملاً(هم شهرى گرى) و (هم وطن گرايى) نفى گرديد.
بسيارى از ياران اوّليه پيامبر(ص), كه مرتباً آزار مى شدند, مثلِ بلال, عمّار, صهيب, سلمان, اويس قرنى, معاذبن جبل, اباذر غفارى, مقداد, عدى بن حاتم و عبدالله بن مسعود, مكى الاصل نبودند. در ميان وزرايى كه قبلاً شمرديم, شش نفر غير مكى اند و اگر حسن و حسين(ع) را لحاظ نكنيم سهم مكّى و غير مكّى, مساوى است.
در بين هفده استان دار ده نفر آن ها اهل يمن و يك نفر از مدينه و شش نفر مكّى هستند كه يك نفر از آن ها(عتاب بن اسيد) است كه والى مكه است از طرف رسول خدا(ص)22 نه به خاطر اين كه مكّى است بلكه به خاطر بومى بودنش. پنج نفر باقى مانده كه قرشى هستند يكى(ابوسفيان) است كه به عنوان(مؤلفة قلوبهم) منصوب شد بر نجران23 نه به عنوان مكّى و سايرين هم به خاطر شايستگى و صلاحيت. و مكّى بودن هيچ دخلى نداشت.
پس بنابر آمار وزرا كه ستاد رسول خدا(ص) بودند و مطابق آمار استان داران در تشكيلات حكومتى رسول خدا(ص) برترى با عنصر مكّى نبود. در خصوص(عثمان بن طلحه بن شيبه) كه به طور موروثى كليددار كعبه بودند پيامبر او را ابقا كرد,24 ولى نه به خاطر مكّى بودنش بلكه براى ردّ امانت, زيرا اين آيه نازل شد كه:(انّ اللّه يامركم ان تؤدو الامانات الى اهلها;25 خداوند به شما امر مى كند تا امانات را به اهل آن بازگردانيد.)
حضور حجم عظيمى از يمنى ها در بين استان داران و يك نفر به نام(حذيفه) در بين وزرا حاكى از اين است كه مكه اولويت ندارد.
ب ـ مدينه(پايتخت گرايى ـ مركزگرايى)
مدينه الرسول(ص) كه قبل از هجرت(يثرب) نام داشت مركز اسلام و حكومت اسلامى و مدفن بسيارى از نيكان و پاكان است. رسول خدا(ص) اين شهر را براى مركزيت بر مكه مكرّمه هم ترجيح داد و حتى بعد از فتح مكه پايتخت را عوض نكرد.
ولى آيا مدينه اولويت دار است; يعنى اهل مدينه به خاطر اين كه در اين سرزمين و در مركز و پايتخت هستند مزيتى بر ديگران دارند. و(مركزگرايى) و(پايتخت گرايى) كه در زمان رسول خدا تحت عنوان مدينه گرايى تبلور داشت, آيا معيارى براى عضويابى در حكومت اسلامى است؟
پاسخ اين سؤال هم منفى است, زيرا در ليست وزرايى كه ديده شد تنها يك نفر مدنى است و آن,(زيادبن لبيد انصارى) است و نيروهاى يمنى كه نه مكى اند و نه مدنى آمار بالايى را در بين استان داران رسول خدا(ص) داشتند.
نيروهاى مهاجر هم كه مكى و غير مكى داخل آن ها بود پست هاى حكومتى را اشغال كرده بودند.
در يك جمع بندى بايد گفت: سرزمين, معيار نيست حتى مكه و مدينه و يمن و هيچ حاكم اسلامى نمى تواند فردى را چون هم شهرى او است يا مقيم پايتخت است يا مقيم يكى از استان هاى مهّم است(مثل يمن) اولويت دهد.
3 ـ منابع قبيله اى(قريش و…)
قريش نام قبيله اى است پدر اين قبيله(نضربن كنانه) است, اين قبيله را از آن جهت قريش نامند كه گرد حرم فراهم آمده اند.
امويان و علويان و عباسيان از قريش هستند, محمد(ص) هم قرشى است و بزرگ ترين افتخار براى يك نفر اين بوده كه شاخه اى از آن محسوب و به آن منسوب شود. با توجّه به اين كه جامعه عرب دچار دردى ريشه دار و مزمن به نام تفاخر به فاميل و خانواده و قبيله بود لذا زمينه برترى اين طائفه ممتاز فراهم بود. پيامبر كه خود قرشى بود با شناخت درد مزبور قبل از بدخيم شدن, به علاج آن پرداخت و قبل از او قرآن كريم رسماً شعوب و قبائل را مايه تعارف و شناخت يك ديگر و نه سرمايه تفاخر مى داند:(جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا)26.
رسول خدا(ص) وقتى مكّه را فتح كرد براى پيش گيرى از بيمارى قريش گرايى با قدرت مى فرمايد:(ايها الناس انّ اللّه قد اذهب عنكم نخوة الجاهليه و تفاخروها بآبائها الاوانكم من آدم و آدم من طين اِلاّ خير عباداللّه عبدا تقاه)27.
در جاى ديگر مى فرمايد:(اشراف امّتى حَمَلةالقرآن و اصحاب الليل28; اشرافِ قوم من, حاملانِ قرآن و شب زنده داران هستند). و يا آن جا كه با كشتگان آن ها من جمله ابوجهل و عتبه و شيبه و اميّه كه در چاه بودند صحبت مى كند, مى فرمايد:(ديگران مرا تصديق كردند…, ديگران مرا جاى دادند, ديگران مرا كمك كردند).29 اين ديگران چه كسانى هستند كه اين همه در كلام رسول خدا(ص) تكرار مى شود; يعنى غير قريش كه تركيبى از مهاجر و انصار و مكّى و غير مكّى اند. معلوم مى شود اكثر قريش مانع راه بودند كه پيامبر اين گونه با چاه سخن مى گويد. البته بعضى از قريش, پيامبر(ص) را هم كمك كرده اند قبلاً خوانديم كه از هفده استان دار, شش نفرشان قرشى بوده اند و هم چنين در ميان وزراى آن حضرت, هشت نفر از قريش هستند: پنج نفر از بنى هاشم و سه نفر ديگر يعنى ابوبكر, عمر و مصعب از قريش هستند. قريشى ها در بين قضات و نيز در همه اركان حكومتى حضور داشته اند, ولى نه به خاطر قرشى بودن بلكه ملاحظات ديگرى در نظر بوده است.
البته روايتى از رسول خدا(ص) نقل شده كه مى فرمايد:(قدموّا قريشا ولاتقدمواها و تعلموا من قريش ولا تعلّموها ولولا ان تبطر قريش لاخبرتها مالخيارها عنداللّه تعالى)30 و در نقلى ديگر از اميرالمؤمنين(ع) آمده است:(قدموا قريشا ولاتقدّموها ولولا ان تبطّر قريش لاخبرتها بمالها عنداللّه تعالى)31 و در نقل سوم دارد كه(قدمواّ قريشا ولا تقدموها و تعلموا منها ولا تعلموها)32.
اين روايات از طريق اهل سنت است و به قول(مناوى) در شرح جامع صغير بعضى براى تقديم قول شافعى بر غير شافعى به اين روايات استناد كرده اند,33 زيرا شافعى نسب به(مطّلب) فرزند هاشم مى رساند و جالب است كه خيلى از فقهاى ما, در اين كه مطلبى را در احكام بنى هاشم وارد كنند ترديد دارند.
در كتاب(ذكري§) آمده است كه برخى از فقها مثل شيخ مفيد و شيخ صدوق و پدرش و غيرهم در بحث نماز ميّت براى اين كه اولويتى به هاشمى بدهند راهى ندارند جز اين كه به چنين رواياتى استناد كنند, در حالى كه در روايات ما اثرى از آن ها مشاهده نمى شود.34
ما مى گوييم اولاّ: اين روايات از حيث سند معتبر نيست, زيرا از طريق شيعه اثرى از آن نيست.
ثانياً: از همان طريق اهل سنّت هم اگر قبول كنيم اين روايات به مقدّم داشتن(حذيفه يمانى) غيرقرشى توسط پيامبراكرم(ص) در يك نماز, نقض مى شود; در حالى كه پشت سرش قرشى ها بودند; يعنى پيامبر او را امام قرشى ها كرد و بر آن ها مقدّم داشت. لذا بعضى مثل(عياض) با شتاب در حل اين تناقض به اين توجيه روى آورده اند كه مراد از تقديم قريش بر غير قريش تقدم در خلافت و حكومت است نه تقديم در نماز جماعت يا ميّت!35
ثالثاً: اگر قريش بايد مقدم شود فقط بنى هاشم مراد است كه ما اين را قبول داريم, چرا كه قريش رسول خدا(ص) را آزار دادند و اخراج كردند و با او جنگيدند و چگونه است كه مقدّم شوند و معلّم همگان شوند و كسى معلّم آن ها نشود!؟
رابعاً: از همه كه بگذريـم دلالت آن, مقابـل فرمايـش رسول خدا(ص) اسـت كه فرمود: (لاحسب لقرشى ولاعربى الاّ بالتواضع). و نيز با آيه سيزدهم سوره حجرات و خطبه پيامبر(ص) در مكه ـ كه به همه آن ها اشاره رفت ـ تعارض دارد.
در مجموع اين قبيل روايات عاجزند از اثبات تقدّم قريش مگر در بنى هاشم و آن چه در بحث حيض در جوامع فقهى ما آمده است كه زنان قرشيه ده سال ديرتر به يائسگى مى رسند36 امرى تعبدى يا تكوينى است و بعيد است كسى آن را امتيازى براى قريش حساب كند, زيرا در اين صورت بايد براى(نبطيه) هم امتياز قائل شود كه در روايات هم دوشِ قرشيه است. شيخ مفيد در كتاب(مقنعه) مى گويد:(قد روى ان القرشية من النساء والنبطيه تريان الدم الى ستّين سنه)37. و در نبطيه اصولاً ترديد هست كه عرب مستعجم هستند يا عجم مستعرب.38 هرچند از ابن عباس نقل شده است كه:(نحن معاشر قريش حيّ من النبط).39 ولى وضوحى ندارد و در نهايت اين كه در زمان ما شناخته شده نيستند و قرشيه هم جز بنى هاشم در زمان حال شناخته شده نيست, هرچند صاحب جواهر از قبيله معروف به قريش در زمان ما نام مى برد40 كه براى ما شناخته شده نيست.
لذا راهى براى برترى قريش وجود ندارد نه آن روايات اهل سنت و نه اين مسئله يائسگى قرشيه و نه امورى از اين قبيل قادر به اولويت دادن به قريش نيستند و قريش گرايى به حكم كتاب و سنّت مطلوب نيست.
اما آن چه در بحث ما مفيد است اين كه(قبيله گرايى) كه در خصوص رسول خدا(ص) به شكل(قريش گرايى) تبلور داشت, يك معيار منفى است; يعنى حاكم يا مدير اسلامى در عضويابى نمى تواند به قبيله خويش به عنوان يك منبع اولويت دار بنگرد. البته تشخيص قبيله در صدر اسلام بسيار آسان مى نمود, زيرا نظام قبائلى حاكم آن چنان دقيق بودكه به قول قرآن يك عامل شناسايى و تعارف, قبايل بودند41 و هر كس را به قبيله اش مى شناختند و از امام صادق(ع) آموختيم كه قبايل, كسانى اند كه منسوب به آبا هستند42 كه در زبان ما چنين نسبتى را در يك خاندان يا دودمان مى توان يافت يا آن چه كه به(آل) معروف است; شبيه آن چه در كشورهاى خليج فارس متعارف و متداول است مانند آل سعود, آل نهيان, آل صباح و… هر چند طبق فرهنگ قرآن, آل ابراهيم و آل عمران معنايى اعم دارد, زيرا(آل ابراهيم) به بنى اسحاق و بنى اسماعيل تقسيم مى شود كه اوّلى يهود و دوّمى عرب را مى سازد.43 پس(آل) حتى معنايى فوق نژاد مى يابد, اما آن چه در زمان ما از آل فهميده مى شود معنايى بسيار محدودتر است و شايد بهترين ترجمان آن(خاندان) يا(دودمان) باشد وگرنه مصداقى براى قبيله نخواهيم يافت. بر اين
اساس وقتى قريش گرايى و قبيله گرايى در زمان رسول خدا(ص) مطرود شد معيارى كه متناسب با همه زمان ها به دست مى آيد(عدم دودمان گرايى) و (عدم خاندان گرايى) است; به عبارت ديگر, دودمان و خاندان هيچ اولويتى به عنوان نيروى انسانى ندارند.
4 ـ منابع ارزشى

الف ـ مهاجرين
مراد از مهاجرين نيروهاى فداكارى هستند كه در صدر اسلام با پيامبراكرم(ص) و يا بدون ايشان از مكه به مدينه يا به شعب ابى طالب يا به حبشه مهاجرت كردند و خود و فعلشان در قرآن كريم ممدوح شمرده شده اند. در ارزش هجرت همين بس كه اميرالمؤمنين(ع) در نامه هاى متعدد به معاويه و ديگران,(هجرت) را از ارزش هاى اصلى خويش, ذكر مى كند, مثلاً مى فرمايد:(سبقت الى الايمان والهجره)44, يا مى فرمايد:(ليس المهاجر كالطليق)45. بخش عظيمى از كادر رسول خدا(ص) بلكه حواريون و ربيّون او را مهاجرين تشكيل مى دادند. در جنگ بدر ـ طبق آمارى كه ابن هشام مى دهد ـ 87 نفر از مهاجرين بوده اند.46 قبل از جنگ بدر هم مراحل شناسايى و اطلاعات عمليات را مهاجرين انجام مى دادند, چون انصار فقط پيمان حفاظت از پيامبر(ص) را در داخل مدينه داشتند نه خارج آن.47 بيش ترِ مسئوليتى كه از طرف پيامبر با عنوان مكى يا قريشى يا بنى هاشم يا ذى القربي§ مسئوليت گرفتند هجرت هم كرده اند, مگر مؤلفه قلوبهم كه بعد از فتح مكه, اسلام آوردند و يا برخى مثل عباس عموى پيامبر(ص) كه عذر از هجرت داشت. لذا هجرت هم از لحاظ قرآن و هم از نظر رسول خدا(ص) يك ارزش و يك اولويت قطعى است; يعنى مهاجرين در عضويابى داراى اولويت هستند.
امّا در اين خصوص كه عنوان مهاجر اكنون چه مصداقى دارد. بين مفسران و فقها اختلاف است و دو قول وجود دارد: قول اول: انقطاع هجرت بعد از فتح مكه و قول دوم: اتصال هجرت و تداوم آن تا مادامى كه كفر باقى است48. دليل قول اول اين سخنِ پيامبر(ص) است كه فرمود:(لاهجرة بعد الفتح) و اين كه بعد از فتح مكه از دارالكفر تبديل به دارالايمان شده است و آمدن از مكه به مدينه معناى هجرت ندارد.49 دليل دسته دوم آن است كه مراد, هجرت از دارالكفر به دارالايمان است نه فقط از مكّه به مدينه. صاحب جواهر ادعاى لاخلاف مى كند.50
ما مى گوييم هجرت از قبيل حقيقت و مجاز نيست كه از مكه به مدينه را حقيقى و باقى را مجازى بدانيم كما اين كه صاحب جواهر چنين تصور كرده است, بلكه هجرت يك معناى كلى و جامع است به معناى دورى از بدى ها به سمت خوبى ها و داراى مصاديقى است, مصداق بارز آن, همان هجرت از مكه به مدينه است ولى تنها مصداق نيست, هم چنان كه در روايتى آمده است:(المهاجر من هجر نفسه)51 و يكى از گناهان كبيره را(تعرّب بعد الهجره) مى دانند كه شايد عبارت آخرى از ارتداد و مصاديقى كه صاحب(تذكره) و محقق كركى و ديگران آوردند و شهيد هم در(روضه) به آن اشاره دارد52 كه يكى از آن ها را ما در معيار(شهرنشين گرايى) اشاره كرديم. و لذا هر نوع دورى از گناه و جهل و آمدن به سمت تعالى و تمدن مى تواند بدون مسامحه و مجاز, هجرت تلقى شود. مگر نه اين كه ما هجرت از مكه به حبشه را هم هجرت مى دانيم. آيا اين جا از دارالكفر به دارالايمان است يا اين كه از دارالكفر به دارالكفر؟ لذا هجرت از همان زمان رسول خدا(ص) هم مصداقى غير از هجرت مكه به مدينه داشته است كما اين كه شعب ابى طالب هم همين معنا را دارد.
به طور كلى هجرت يك ارزش است كه بزرگان به رخ ديگران مى كشيدند, امام سجاد(ع) در خطبه معروف خود در شام به افتخارات پدران خويش كه اشاره مى كند مى فرمايد:(وهاجر الهجرتين).53 در نماز جماعت هم تقدم با كسانى است كه زودتر هجرت كرده اند; مگر نماز جماعت فقط مخصوص صدر اسلام است كه(اقدم هجرة) ملاك تقدم تنها آن زمان باشد, نماز جماعت هميشگى است پس تقدم(اقدم هجرة) هم هميشگى است.
ييكى از مصاديق اصلى آن انسان هاى مجاهد و مبارزى هستند كه سابقه مبارزاتى و پيشينه روشنى در مبارزه با طاغوت ها و دشمنان دين داشته باشند, انسان هاى فداكار و انقلابى كه زودتر از ديگران پا به ميدان نهاده اند و از بيت و بيتوته خارج شده اند:(و من يخرج من بيته مهاجراً الى اللّه ورسولهِ ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على اللّه)54, (ياعبادى الذين آمنوا انّ ارضى واسعه فاياى فاعبدون)55, و آن جمله رسول خدا(ص) كه گفتيم فرار از يك زمين به زمين ديگر را ولو به يك وجب, هجرت مى داند و صاحب آن را هم نشين ابراهيم(س) و محمد(ص) و….
بنابراين معيارِ(مهاجرگرايى) در عضويابيِ رسول خدا(ص) يك اصل مسلّم مبتنى بر گمان و عقل بود و به آن عمل كرد. آمار دقيقِ كارگزارانِ پيامبر(ص) اين را نشان مى دهد. ما هم بايد(مبارزگرايى) و(ايثارگرى) و(ايثارگرايى) را معيار بدانيم; يعنى هركس تلاش و مجاهدت بيش ترى داشته و جان بازى كرده و پا و نخاع داده است را اولويت بدهيم. پس(سابقه مبارزاتى در راه اسلام) معيار است و(السابقون الاولون) در اين زمينه پيش تاز و مقدّم هستند. شايد نام(مجاهدگرايى) مناسب تر باشد. بنابراين(مهاجرگرايى) با هر مصداقى در هر زمين و زمانى معيارِ مثبت در عضويابى است.

ب ـ انصار
انصار نيز مثل مهاجرين از منابع اصلى تغذيه كننده نيروى انسانى پيامبر بوده اند و اولويت داشته اند و لقب انصار را قرآن به آن ها داده است.
در كشاف و غيره مذكور است كه رسول خدا(ص) بين آن ها و مهاجرين چگونه تعادل در ارزش برقرار مى كند. بعضى انصار بر قريش خود را برتر مى دانستند رسول خدا(ص) فرمود: اى انصاريان, مگرنه آن كه شما ذليل بوديد و خداى تعالى شما را به واسطه من عزيز و ارجمند ساخت؟ گفتند: بلى يا رسول اللّه. سپس فرمود: مگر نه شما گمراه بوديد حق سبحانه به سبب من شما را هدايت كرد؟ گفتند: بلى يا رسول اللّه. بعد از آن فرمود: چرا جواب مرا نمى دهيد؟ گفتند: چه بگوييم يا رسول اللّه؟ فرمود: در جواب من بگوييد مگر نه آن كه قومت تو را اخراج كردند و ما تو را جاى داديم و در پناه خود آورديم؟ مگر نه قومت تكذيب تو را نمودند, پس ما تو را تصديق كرديم؟ نه تو را مخذول ساختند پس ما تو را نصرت داديم؟ و بر همين طريق حضرت رسالت شمارش صفات جميله ايشان مى نمود تا آن كه همه به زانو در آمدند و گفتند: يا رسول اللّه تن و جان ما فداى تو باد.56
ييعنى آن حضرت با يك بيان زيبا و شيوا و عادلانه در محضر مهاجر و انصار به طور تلويحى ارزش هاى طرفين را گفت و آن ها را مثل دو بال براى خود قلمداد كرد. يا موقع كلنگ زدن در خندق اين شعار را مى داد كه:(اللهم اغفر الانصار والمهاجره)57.
بحث درباره(نصرت) است كه حد اعلاى آن ايثار است نصرت آن قدر ارزش مند است كه هر كس لقب(انصارى) را مثل يك نشان بر دوش مى كشيد و بدان افتخار مى كرد. انصارى ها به همين صورت در تاريخ به صورت لسان صدق در آخرين مانده اند. جابربن عبداللّه انصارى, ابوايوب انصارى, جناده انصارى, ابودجانه انصارى و غيرهم يعنى همان ارزش كه بنى هاشم و سادات دارند كه به وسيله پيش وند سيّد خود را ممتاز مى كنند اينها با پسوند انصارى چنين كارى مى كنند.
انصارى ها در جنگ بدر, فتح مكه و ديگر نبردهاى پيامبر(ص) نيز حضور چشم گيرى داشتند و تعدادشان از مهاجران هم بيش تر بود.58

ج ـ تابعين
خداوند مى فرمايد:(والسابقون الاولون من المهاجرين والانصار والذين اتبعوهم باحسان رضى اللّه عنهم و رضوا عنه)59 در اين آيه به سه دسته از ياران رسول خدا(ص) كه مورد رضايت خداوند بوده اند اشاره مى شود كه عبارت اند از: مهاجرين, انصار و تابعين. در مورد تابعين دو نظر است: يكى اين كه پيامبر را درك نكردند و بعداً آمدند و معصومين ديگر را يارى كردند و يا اين كه تابع سابقين شدند(از مهاجرين و انصار) با احسان و ايمان و اطاعت.60 تابعين طبق برداشت دوم كسانى هستند كه يا مهاجرند يا انصار منتها دير به اين قافله نور پيوسته اند و جزء(السابقون الاولون من المهاجرين والانصار) نيستند ولى جزء لاحقين هستند, به هر حال آمده اند و خداوند هم اعلام رضايت از آن ها مى كند: (رضى اللّه عنهم و رضوا عنه).

د ـ مجاهدين
جهاد نوعاً قرين مهاجر و انصار است چه بسا بگوييم آن چه به مهاجر و انصار و تابعين ارزش مى دهد همين جهاد آن ها است, قرآن مى فرمايد:(إنَّ الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل اللّه والذين آووا ونصروا اولئك بعضهم اولياء بعض)61, يا مى فرمايد:(والذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللّه والذين اووا و نصروا اولئك هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق كريم)62; يعنى هجرت و نصرت ضلع سومى دارد به نام جهاد و در نتيجه مى شوند(مؤمنون حقا), (رضى اللّه عنهم و رضو عنه), (لهم مغفرة و رزق كريم) و قرآن صريحاً مى فرمايد:(فضل اللّه المجاهدين على القاعدين اجراً عظيما)63.
در يك جمع بندى بايد گفت كه چهار عنوانِ (مهاجرين, انصار, تابعين, مجاهدين) كه يك منبع و مجموعه ارزشى را تصوير مى كنند و مى توان آنان را(ايثارگران) ناميد, رسول خدا(ص) به نص قرآن كريم به آن ها اهميت و اولويت مى داد. بنابراين(ايثارگرى) معيار ديگرى براى عضويابى است. حكومت اسلامى نيروهاى خويش را بايد از اين چهار منبع سرشار و عظيم برگيرد. و اگر جنگ نبود, ايثارگران و مهاجران و انصار و تابعين كسانى خواهند شد كه بيش ترين سوابق مبارزاتى و فداكارى و دل سوزى و از خودگذشتگى و تحمل رنج و مرارت را براى اسلام و حكومت اسلامى داشته اند.

5ـ منابع بومى
قال اللّه تبارك و تعالى:(وما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه)64, (هوالذى بعث فى الاميين رسولاً منهم)65, (لقد منَّ اللّه على المؤمنين اذ بعث فيهم)66, (كما ارسلنا فيكم رسولاً منكم)67. رسول خدا(ص) عربى, قرشى, مكى, مدنى و بومى بود و خداوند در آيات چهارگانه به اين نكته اشاره مى كند. نيروهاى بوميِ شايسته به خاطر سنخيّت و نيز شناخت و رگ و ريشه معلوم و مشخص , موفق ترند و لذا اولويت دارند.68 عتاب بن اسيد, اهل مكه است و والى همان جا شد69, نصب خاندان(باذان) در يمن70, عدى بن حاتم در قبيله خود, طيّ71, قيس بن مالك در هَمْدان72, عين فروه در مراء73, مالك بن عوف, آتش افروز جنگ حنين, مردِ سرسختِ قبيله بنى سعد توسط پيامبر سرپرست قبيله نصر وسلمه شد74, نصب معاذبن جبلِ يمنى به عنوان قاضى يمن75, نصب يك جوان ثقفى در ثقيف76, نامه پيامبر به هوذه بن على حنفى زمام دار يمامه كه فرمود: اسلام بياور تا در امان باشى و قدرت و سلطنت تو باقى بماند77, نامه به حارث حاكم غسان با همين مضمون78 و نامه هايى از همين دست به سلطان حبشه, قيصر روم و كسراى ايران, حاكى از يك نوع اولويت دهى به نيروهاى بومى است كه اگر اسلام آوردند طبق و
عده بر منطقه و نقطه خويش حكومت مى كردند. در فتح مكه ابوسفيان مكى در مكه مسئوليت مى گيرد تا(مؤلفة قلوبهم) را در منزلش جمع كند79, عثمان بن طلحه مكى را در كليددارى كعبه ابقا مى كند80, اميرالمؤمنين هم قثم بن عباس مكى را عامل مكه قرار داد81 و سهل بن حنيف انصارى را كه مدنى بود عامل خود در مدينه قرار داد.82 در نقاط ديگر, حضرت كنترل آن چنانى نداشت, شام كه در اختيار معاويه بود, بلاد عراق هم نوعاً به اشاره معاويه مست مى شدند والاّ شامل نصب عناصر بومى با همان حجم زمان رسول خدا(ص) در زمان اميرالمؤمنين هم مى شديم. البته قبلاً اشاره كرديم كه شنسب كه ايرانى و اهل غور هرات بود از طرف آن حضرت بر منطقه خويش حاكم شد83 استقصاى بيش تر ما را به اولويت نيروهاى بومى در سيره پيامبراكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) بيش تر راهنمايى مى كند.
پيامبران هم نوعاً از طرف خداى تبارك و تعالى بر مناطق خويش مبعوث و منصوب مى شدند: در سوره هاى هود و اعراف مرتباً با اين جمله رو به رو مى شويم كه:(الى عاد اخاهم هودا), (الى ثمود اخاهم صالح), (الى مدين اخاهم شعيبا), (ولقد ارسلنا نوحاً الى قومه), (لقد ارسلنا موسى بآياتنا الى قومه ان اخرج قومك من الظلمات الى النور) و آياتى ديگر از اين قبيل كه ما را كمك مى كند در جهت اتخاذ يك معيار مناسب در عضويابى كه همان(بومى گرايى) باشد. يعنى نيروهاى بومى نسبت به نيروهاى غير بومى, اولى و احق هستند, مگر اين كه نكته خاص مثل مسائل امنيتى در ميان باشد, و گرنه اصلِ بومى گرايى در عضويابى اصلى عقلى, عرفى و شرعى است.

6ـ مؤلفة قلوبهم
در آيه 60 سوره توبه(مؤلفة قلوبهم) به عنوان يكى از مصرف هاى زكات نام برده شده اند صاحب شرايع مى گويد:(المولفة قلوبهم هم الكفار الذين يتمالون الى الجهاد)84 صاحب جواهر اقوال مختلفى را در تعريف مؤلفة قلوبهم از اصحاب نقل مى كند و در پايان نظر خودش را به عنوان تحقيق بعد از مطالعه كامل در كلمات اصحاب و اخبار و اجماع و نفى خلاف چنين اين گونه اعلام مى دارد:(ان المؤلفة قلوبهم عام للكافرين الذين يراد الفتهم للجهاد او الاسلام والمسلمين الضعفاء العقائد لا انهم خاصّون باحد القسمين)85.
اختلاف بين فقها بر سر اين است كه(مؤلفة قلوبهم) چه كسانى هستند؟ بعضى فقط كفار را مصداق مى دانند عده اى كفّار را براى استمالت آن ها به جهاد و برخى كفار را براى استمالت آن ها به اسلام. گروهى هم مسلمانان ضعيف العقيده را براى بقاء شان در اسلام از مصاديق اين عنوان مى دانند. خلاصه(مؤلفة قلوبهم) دو دسته اند: دسته اى كه بايد جذب شوند و دسته اى كه بايد دفع نشوند; به عبارت بهتر, يك تيره بايد بيايند و يك تيره بايد نروند. تيره اوّل كفارند يا براى جهاد, خواه مسلمانان شوند يا نه و يا براى مسلمان شدن و تيره دوم ضعيف العقيده ها هستند براى اين كه باقى بمانند, لذا از زكات بودجه اى براى اين منظور در نظر گرفته شده است.
امام باقر(ع) در صحيح زراره مى فرمايند:(مؤلفة قلوبهم) قومى هستند كه خداى واحد را عبادت مى كنند و شهادت(لا اله الا اللّه و محمّد رسول اللّه) سر مى دهند ولى به بعضى از جنبه هاى وحى شك دارند. خداوند به پيامبرش فرمان داد كه با پول و هديه دل آن ها را به دست آورد تا اسلام آن ها محكم شود. رسول خدا(ص) در جنگ حنين با رؤساى قريش و مضر مانند ابوسفيان و غيره چنين كرد. انصار ناراحت شدند, خدمت رسول خدا(ص) آمدند و گفتند: اگر اجازه دهى كلامى داريم و آن اين كه اگر اين اموال كه به اينان دادى دستور خدا است, تسليم هستيم و اگر دستور توست راضى نيستيم. خداوند به خاطر اين اعتراض نور آن ها را بُرد و براى(مؤلفة قلوبهم) سهمى از زكات قرار داد.86
(مؤلفة قلوبهم) مانند(مهاجرين) يك عنوان عام است كه داراى مصاديقى است, مصداق بارز آن ابوسفيان و عيينه و ديگران است كه در صدر اسلام بودند.87
در زمان هاى ديگر مصاديق ديگرى دارد و دليل بر اين مسئله اطلاق ادله امت كه(مؤلفه قلوبهم) را مقيد و منحصر به زمانى و زمينى خاص نكرده است و اين ادله از حيث ديگرى هم اطلاق دارد كه مقيّد به جهاد نيست, يعنى براى غير جهاد هم مى توان آن ها را تأليف كرد; مثلاً براى عضويت در حكومت و استفاده از تخصّص آن ها صاحب جواهر هم مقيد به جهاد نمى داند ما مى خواهيم حرف ديگرى هم بزنيم و آن اين كه تاليف قلوب منحصر به پرداخت زكات نيست, زيرا تعليق حكم بر وصف, مشعر به عليّت است; يعنى علّت پرداخت زكات تأليف قلوب است يعنى تأليفِ قلوب اصل است و پرداخت زكاتِ واجب يكى از راه هاى تأليف قلوب است, بنابراين راه هاى ديگرى هم وجود دارد كه او تأليف و تشويق شود; مثلاً ما به او پست و مقام بدهيم تا براى اهداف بلند اسلام استمالت شود.88
لذا آن چه ما به آن رسيده ايم دو وجه است: عضويت در سازمان حكومت اسلامى هم مى تواند مايه تأليف قلوب باشد و هم اين كه هدف از تأليف قلوب باشد; به اين معنا كه شما فرد لايقى را با پول تشويق كنيد كه عضو اداره اسلام شود و يا او را عضو اداره اسلام كنيد تا تأليف قلوب شود, ما هر دو را از اطلاق ادله و از اعتبار وصف العينى تعليق حكم بر وصف, متوجه مى شويم.
بر اين اساس, مؤلفه قلوبهم به يك منبع خوب انسانى براى حكومت اسلامى تبديل مى شوند به اين معنا كه حكومت اسلامى براى تقويت پايه هاى مردمى و تحكيم ريشه حكومت در دل جامعه اسلامى نبايد از اين نيروى عظيم كه طبق فرموده امام صادق و باقر(ع) بيش تر مردم را تشكيل مى دهند و در همه زمان ها هم هستند:(يكون ذلك فى كل زمان)89 غفلت شود. البته منظور ما در نظر گرفتن سهميه اى در كادر حكومتى غير كليدى براى آنان بدون هيچ اولويتى است; يعنى(مؤلفة قلوبهم) مثل مهاجر و انصار و بنى هاشم نيستند كه در عضويابى اولويتى داشته باشند, ولى غفلت از آن ها هم درست نيست. پيامبراكرم(ص) براى تأليف قلوب به پرداخت زكات اكتفا نفرمود بلكه مسئوليت هم مى داد; نمونه اش ابوسفيان بود كه بلافاصله فرماندهى دو هزار نفر از قريش را در يك عمليات نظامى بر عهده گرفت90, و عمروعاص كه در(ذات السلاسل) فرمانده شد91, ابوسفيان بت پرست حتى مأموريت بت شكنى بت هاى طائف را پيدا كرد, جالب است كه او بت ها را شكست و از خرابه هاى آن هيزم درست كرد و فروخت و قرض هاى عده اى را پرداخت92, وحشى هم پس از اين كه اهلى شد مأموريت جنگى گرفت93, معاويه هم جزء كاتبان رسول
خدا(ص) شد.94
7ـ منابع دينى
منظور, مسلمين, يهود, نصارى, مجوس و به طور كلى اقليت هاى دينى اند كه به هر حال منابعى از نيروهاى انسانى را تحت عناوين دينى تشكيل مى دهند. در اين درنگ و توقف نداريم كه(اسلام گرايى) يك اولويت قطعى و صد درصد است و غير اسلام هم ولو ميلى به اسلام و جهاد نداشته باشند و مؤلفه قلوبهم نباشند سهميه اى خواهند داشت.
رسول خدا(ص) گاهى با آن ها پيمان مى بست مثل(بنى نضير) يا(بنى قريظه) كه يهود بودند تا از نيروهاى آن ها عليه كفار استفاده كند و يا درخواست نماينده اى از آنان مى كرد:(قل تعالوا الى كلمه…)95 يعنى نمايندگان آن ها را مى خواند با آن ها پيمان مى بست ولى هيچ وقت به آن ها فرصت فرادستى نمى داد.
اسلام به همه كفار و اهل كتاب, بدبين نيست بلكه با آن ها كه ميل به سلطه دارند سر ناسازگارى دارد, اما استفاده از اهل جزيه آن هم به شكل(بطانه) بلكه به شكل نيروهاى كارگزار و متخصص به شكلى كه حكومت اسلامى حالتِ تسلط و نظارت را از دست ندهد منعى ندارد. سيره رسول خدا(ص) همين گونه بود, در تاريخ مى خوانيم كه: فرمان روايِ مسيحى شهر(ايله) به نام(يوحنابن رويه) در حالى كه صليب طلا به سينه انداخته بود و از مقر فرمان روايى خود به سرزمين تبوك آمده بود هديه اى به رسول خدا(ص) داد و هديه اى هم از آن بزرگ وار گرفت و حاضر شد بر آيينِ مسيح بماند و جزيه بدهد, پيامبر با او پيمان بست كه مسيحى بماند و به او مأموريت داد كه از مسلمانان كه از ايله مى گذرند پذيرايى كند.96
اصولاً فرمان روايانى كه در مرزهاى سوريه و حجاز زندگى مى كردند در ميان قوم و قبيله و منطقه زندگى خود, نفوذ كلمه داشتند و همگى مسيحى بودند و چون احتمال داشت كه روزى سپاه روم از نيروهاى محلّى آنان استفاده كند. پيامبر(ص) با همه آن ها پيمان عدم تعرض بست.97 يا(اكيدر) فرمان رواى مسيحيِ(دومةالجندل) حضور پيامبر رسيد و از قبول اسلام امتناع ورزيد ولى حاضر شد باج گذارِ مسلمانان باشد.98 جالب است كه(يوحنا) و(اكيدر) مسيحى مى مانند ولى كارگزار و باج گذار پيامبر مى شوند; يعنى مى توان و جايز است از نيروهاى اهل كتاب استفاده كرد فقط به اين شرط كه نظارت و تسلط را در دست نگيرند, زيرا با اصل مسلّمِ(لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلا) و(يعطواالجزيه عن يد وهم صاغرون) منافات دارد.
پس(اسلام گرايى) اولويت است ولى استفاده از غير مسلمين جايز است به شرط عدم سلطه و بدون هيچ اولويتى.
8ـ منابع عقيدتى
مراد, دارالاسلام و دارالكفر است. (دارالاسلام جايى است كه اسلام در آن جا حاكم است و دارالكفر يا دارالشرك آن جا كه كفر و شرك حاكم است), مثل مكه و مدينه قبل از فتح مكه كه مكه مصداق دارالكفر بود و مدينه دارالايمان و دارالاسلام. البته اكنون شرايط فرق مى كند بعضى كشورهاى اسلامى مثل تركيه هرچند حكومت آن ها لائيك است, اما آن جا را نمى توان دارالكفر حساب كرد. پس دارالكفر جايى است كه مسلمين يا در آن جا حاكم نيستند يا در اقليت اند. مسلماً دارالكفرى كه در صدر اسلام مطرح بوده با توجه به اين كه اسلام هنوز توسعه نداشت, كشورها و مناطقى بودند كه اسلام هنوز وارد آن جا نشده بود.
اكنون بحث در اين است كه آيا از نيروهاى مسلمان مقيم دارالكفر مى توان در حكومت اسلامى دعوت و استفاده كرد؟ به عبارت بهتر آيا نيروهايِ مسلمان دارالكفر منبعى مناسب براى عضويابى جهت تشكيلات حكومت اسلامى محسوب مى شوند يا نه؟
قرآن مى فرمايد:(الذين آمنوا ولم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شىء حتى يهاجروا)99, بعضى مصداق اين آيه را عباس عموى پيامبر مى دانند كه هجرت نكرد ولى رسول خدا(ص) او را در همان دارالكفر مأموريت جاسوسى قريش داد و گزارش به پيامبر مى داد و حتى در جنگ بدر شركت كرد و اسير شد و پيامبر به رَزمندگانش سفارش كرده بود كه او را ضربه نزنند و سالم بدارند و سرانجام اسير شد.100
به هر حال اولويت با دارالاسلام است و در صورت عدم كفايت بايد سراغ نيروهاى مسلمان دارالكفر رفت كه از داستان عباس و نظاير آن جواز آن را يافتيم. بنابراين نيروهاى مسلمان كه در دارالكفر اقامت و يا تحصيل كرده اند و مدتى به هر دليل مانده اند, استفاده از آن ها جايز است, اما هيچ اولويتى بر نيروهاى دارالاسلام ندارند, بلكه اولويت از آن نيروهاى دارالاسلام است, زيرا مقيم هاى دارالكفر چه بسا از فرهنگ آن جا تأثير گرفته اند و ممكن است تأثيرات منفى هم داشته باشند.

پاورقيها:
10. صحاح سته.
11. فروغ ابديت, ص360 و 126.
15. طبقات كبري§, ج1, ص259; سيره حلبى, ج2, ص277; بحارالانوار, ج20, ص379.
12. شيخ عباس قمى, منتهى الآمال.
18. فروغ ابديت, ج2, ص222
16. همان, ج2, ص235.
1. حسن ستارى, مديريت منابع انسانى, ص91.
13. بحارالانوار, ج20, ص389; طبقات كبري§, ج1, ص260; تاريخ طبرى, ج2, ص295; كامل ابن اثير, ج2, ص81; فروغ ابديت, ج2, ص218.
100. اسدالغابه, ج3, ص165.
19. همان, ص220.
17. همان, ج2, ص222.
14. سيره حلبى, ج3, ص279; طبقات كبري§, ج1, ص259; فروغ ابديت, ج2, ص229.
22. جعفر سبحانى, فروغ ابديت, ص352.
27. جعفر سبحانى, همان, ج2, ص472 ـ 473.
24. فروغ ابديت, ص338.
26. حجرات(49) آيه13.
29. فروغ ابديت, ص512; سيره ابن هشام, ج1, ص639; صحيح بخارى, ص98; بحارالانوار, ج19, ص346.
20. همان, ص222.
28. بحارالانوار.
25. نساء(4) آيه58.
21. مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ايران, ج2, ص393.
2.حجرات(49) آيه13.
23. اسد الغابه.
30. حدائق, ج10, ص396; سيوطى, جامع صغير, ج2, ص85.
38. جواهرالكلام, ج3, ص161.
39 و 40. همان.
3. بحارالانوار, ج76, ص350.
31. همان.
36. جواهرالكلام, ج3, ص161.
33. سيوطى, شرح جامع صغير, ج4, ص512 به نقل از حدائق, ج10, ص395.
34. حدائق, ج1, ص395; جواهر, ج13, ص353.
35. حدائق, ج10, ص395; سيوطى, شرح جامع(مناوى), ج4, ص512.
32. همان و كنزالعمّال, ج6, ص195.
37. وسائل الشيعه, باب31 من ابواب الحيض, ح9.
4. مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ايران, ص288 ـ 289.
44. نهج البلاغه, خ56, ص146(فيض الاسلام).
42. منهج الصادقين, ج8, ص429.
48. جواهرالكلام, ج21, ص26(مانند علامه و شهيد اول و ثانى).
46. سيره ابن هشام, ج2, ص363.
43. وسائل الشيعه, ج4, باب39; جواهرالكلام, ج21, ص215 ـ 216.
47. فروغ ابديت, ج1, ص480.
45. همان, نامه17, ص864.
49. همان, ج13, ص363; منهج الصادقين, ج4, ص217.
41. حجرات(49) آيه13.
52. شهيد ثانى, روضه البهيه, كتاب الصلواة, ج1, ص392(چاپ 10جلدى).
3. خطبه سجاديه.
57. فروع ابديت, ج2, ص126.
1. بحارالانوار, ج11, ص28; ج67, ص302; ج67, ص358.
59. توبه(9) آيه100.
50. همان, ج21, ص26.
56. منهج الصادقين, ج9, ص228:(لاعيش الاّ عيش الآخره اللهم اغفر الانصار والمهاجره).
5. همان, ص406.
55. عنكبوت(29), آيه56.
54. نساء(4) آيه100 .
58. ر.ك: سيره ابن هشام, ج2, ص363 و 615.
60. منهج الصادقين, ج9, ص234.
67. بقره(2) آيه151 .
68. محسن الموسوى, دولةالرسول, ص262.
63. نساء(4) آيه95.
69. فروغ ابديت, ج2, ص352 و 452; سيره ابن هشام, ج2, ص500; تاريخ سياسى اسلام, ج1, ص162; تراتيب الاداريه, ج1, ص240; اسد الغابه, ج3, ص556.
66. آل عمران(3) آيه164 .
65. جمعه(62) آيه2.
64. ابراهيم(14) آيه4.
61. انفال(8) آيه72.
62. همان, آيه74.
6. همان, ص412.
75. همان, ص452.
71. اسد الغابه, ج4, ص442 و 214; الاصابه, ج5, ص264; فروغ ابديت, ج2, ص382.
72. فروغ ابديت; دولة الرسول, ص262.
73. دولةالرسول, ص372.
78. طبقات ابن سعد, ج1, ص261; حلبى, ج3, ص286; فروغ ابديت, ج2, ص235.
70. فروغ ابديت, ص122; دولةالرسول, ص263; اسد الغابه, ج3, ص126.
79. فروغ ابديت, ج2, ص352.
76. همان, ص416; سيره ابن هشام, ج2, ص544; اسد الغابه, ج1, ص216.
74. فروغ ابديت, ص367; سيره ابن هشام, ج2, ص491.
77. همان, ص263.
7. تراتيب الاداريه, ج1, ص17.
82. همان, نامه70, ص107.
8. همان, ج1, ص17.
85. جواهرالكلام, ج15, ص341.
89. مستدرك الوسائل, باب اول, ح11.
81. نهج البلاغه فيض الاسلام, نامه67, ص1062.
86. اصول كافى(چاپ جديد), ح2, ص411.
83. مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ايران.
87. منهج الصاديقين, ج4, ص275.
80. همان, ج2, ص338.
88. جواهرالكلام, ج15, ص341.
84. شرايع الاسلام, ج1, ص149.
95. آل عمران(3) آيه61.
99.انفال(8) آيه72.
9. سيره ابن هشام, ج2, ص333.
93. همان, ج2; بحارالانوار, ج21, ص413.
98. فروغ ابديت, ج2, ص401; سيره ابن هشام, ج2, ص526; بحارالانوار, ج21, ص160; سيره حلبى, ج3, ص160.
97. همان.
91. همان, ج2, ص304.
94. همان و بحارالانوار, ج22, ص248; تراتيب الاداريه, ج1, ص120; اسد الغابه, ج5, ص209.
92.همان, ج2, ص420.
90. فروغ ابديت, ج2, ص352.
96. فروغ ابديت, ج2, ص410; سيره ابن هشام, ج2, ص526; بحارالانوار, ج21, ص160; سيره حلبى, ج3, ص160.

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

محمد مي آيد

محمد (ص) مي آيد .

محمد (ص) در ماه «ربيع» مي آيد. و همراه با خود، ربيع قلوب و بهار جان ها و طراوت ايمان را به همراه مي آورد .

محمد (ص) مي آيد .

از نسل ابراهيم بت شكن، از سلاله پاكان، از دامن «آمنه» عفيف ، از مكه معظمه ، از خانه خدا ... .

با مشعلي از «حق» فرا دست ، كه مي بيني آتشكده «آذرگشسب» ، با طلوع حضرتش ، به خاموشي مي گرايد ، به نشان فرو مردن فروغ دروغين آتش اهورايي ، در جلوه جمال الهي و جلال كبريايي . و اين «صبح صادق» رسيدن «روز» را نويد مي دهد، پس از شب ديجور و ظلمت ظلم ، پس از قرن ها قساوت و سال ها سفاهت . و با اين «ميلاد» لرزه و شكاف ، در كاخ «كسري» مي افتد ، به نشانه اين كه از اين پس «كعبه» كوي عشق است ،

و سكوي آزادي .

و بناي يادبود عدالت و برابري و توحيد ،

و سمبل قيام مردم و قوام امت

و رمز خضوع ، در برابر فقط «الله» .

نه «جم» ها .

نه «كي» ها ،

و «كسري» ها ،

و «قيصر» ها ،

و «فرعون» ها ...

محمد ( ص ) مي آيد .

مردي است از تبار پاك ابراهيم ، آخرين حلقه از سلسله نوراني رسولان ، كه همواره مبشران داد و آزادي ، و معلمان اخلاق بودند ، و رابط ميان " خالق " و " خلق " .

مي آيد ...

تبر ابراهيم بر دوش ،

عصاي موسي ، در دست ،

قلب مسيح در سينه ،

عزم نوح ، در اراده ،

صبر ايوب ، در دل ،

زيبايي يوسف ، در رخسار،

حكمت لقمان ، بر زبان ،

حكومت داود و سليمان ، در سايه قرآن ...

مي آيد ...

مي آيد ...

با «فرقان» ، با «آيات»، با «بينات»، با «نور»، با «ذكر» با «كتاب»، با «هدايت»، با «قرآن» ، با «بشارت» ، با «انذار» ، با «وعد» ، با «وعيد» ، ... .

مي آيد ... تا خنجر خونين كينه توزي ها و تعصب ها را از دست جاهلان جاهليت زده برگيرد و «كتاب و حكمت» را ، و «لوح فلاح» و «سلاح لاح» را به دستشان دهد .

مي آيد ...

تا دشمني ها را به دوستي تبديل كند ،

تا دل ها را به هم نزديك سازد ،

تا پراكندگي ها را به «وحدت» برساند و نيروها و شمشيرها را ، به جاي آن كه به روي هم كشيده شود ، براي هم كشيده سازد ، تا به جاي «برهم» بودن ، «باهم» باشند .

تا از «ديو» فرشته بسازد ،

و ... از حيوان ، انسان

و از بيگانه ، دوست ،

و از رها ، بنده ،

و از«بنده» آزاده !...

محمد (ص) مي آيد ، ...

محمد (ص) از بطن تاريخ و عمق زمان ، در«هفدهم ربيع» مي آيد .

با اخلاقي جذب كننده و برگيرنده و بركشنده و رشد دهنده ،

با رفتاري سرشار از تواضع و فروتني و خاكساري ،

با نگاهي لبريز از شرم و عفاف ،

با زباني حقگوي و خداخوان و صداقت و فصيح ،

با بياني گرم و گيرا و سحار،

با قلبي نوراني كه چشمه زلال «معرفت» است ،

با دستي كه دوست نواز و دشمن كوب است ،

با پايي پويا تر از باد ، نستوه تر از كوه ،

با چهره اي به خنداني صبح و درخشش خورشيد و زيبايي ماه و عصمت عشق .

ماه «ربيع الاول» است ... بهار نخستين ، و طلوعي نوين .

و ... محمد ( ص ) مي آيد ، تا پنجره هاي گشوده به روي «شب» و «شك» و «شيطان» را ببندد و درهايي را ، فرا روي مردم ، به روي «روز»و«يقين» و «رحمان» بگشايد .

مي آيد ...

مي آيد ...

تا دست هاي بسته را باز كند .

تا گام هاي خسته را به آسايش برساند ،

تا پاهاي دربند را برهاند ،

تا گردن هاي گرفتاران را از زنجيرهاي گران آزاد كند ،

تا محرومان موحد را عليه مترفين «شك مدار» بشوراند ،

تا «سبطيان» را بر ضد «قبطيان» بر انگيزد و از آنان ، «موسي» هايي فرعون ستيز بسازد .

مي آيد ...

تا ديده هاي كور را بينا سازد ،

تا خفتگان را بيدار كند ،

تا بندگان «دنيا» را ، سروران «آخرت» نمايد ،

تا افق هاي دوردست تري را در چشم انداز كوته نظران «نقد انديش» و «نزديك بين» به تماشا بگذارد.

مي آيد ...

از ديار يار، و كوي وحي مي آيد ، از سوي خدا مي آيد ، با دروازه هايي از علم و عرفان ، و مرجان هايي از آيه و سنت .

مي آيد ، تا درد «جهل» را با داروي «حكمت» درمان كند .

تا بيماري شرك را با پيام توحيد ، شفا بخشد .

تا مردم را از«ستم اديان» تحريف شده ، به «عدل اسلام» بكشانند ،

تا از «اطاعت مخلوق» به «طاعت خالق» دعوت كند ،

تا بذر «فضيلت» را در«مزرعه جان» ها بكارد ،

مي آيد ...

و با آمدنش براي ملت ها حيات مي آورد ، و براي مشتاقان ، ارمغاني از معنويت و اخلاق .

آري ... مي آيد ، مي آيد ، محمد ( ص ) مي آيد ،

تا قلب هاي خسته بجوشند

تا دست هاي بسته بكوشند

تا نسل هاي تشنه و محتاج

از زمزم حيات ، بنوشند

تا چشمه هاي اشك ، بخشكد

از چشم و چهره هاي يتيمان

تا غنچه هاي خنده برويد

بر ساحل لبان اسيران

تا …
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 1 بيان انتقادات و پيشنهادات

بي كسان را كس تويي

بي كسان را كس تويي

خواجگي هر دو عالم تا ابد

كرده وقف احمد مرسل احد

يا رسول الله بس درمانده ام

باد در كف، خاك بر سر مانده ام

بي كسان را كس تويي در هر نفس

من ندارم در دو عالم جز تو كس

يك نظر سوي من غمخواره كن

چاره ي كار من بيچاره كن

گرچه ضايع كرده‌ام عمر از گناه

توبه كردم عذر من از حق بخواه

روز و شب بنشسته در صد ماتمم

تا شفاعت خواه باشي يك دمم

از درت گر يك شفاعت در رسد

معصيت را مهر طاعت در رسد

اي شفاعت خواه مشتي تيره روز

لطف كن شمع شفاعت بر فروز

ديده ي جان را بقاي تو بس است

هر دو عالم را رضاي تو بس است

داروي درد دل من مهر توست

نور جانم آفتاب چهر توست

هر گهر كان از زبان افشانده ام

در رهت از قعر جان افشانده ام

زان شدم از بحر جان گوهر فشان

كز تو بحر جان من دارد نشان

حاجتم آن است اي عالي گهر

كز سرفضلي كني در من نظر
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

در نعت سيد المرسلين عليه الصلوة و السلام

كريم السجايا جميل الشيم

نبى البرايا شفيع الامم

امام رسل، پيشواى سبيل

امين خدا، مهبط جبرئيل

شفيع الوري، خواجه بعث و نشر

امام الهدي، صدر ديوان حشر

كليمى كه چرخ فلك طور اوست

همه نورها پرتو نور اوست

يتيمى كه ناكرده قرآن درست

كتب خانه ى چند ملت بشست

چو عزمش برآهخت شمشير بيم

به معجز ميان قمر زد دو نيم

چو صيتش در افواه دنيا فتاد

تزلزل در ايوان كسرى فتاد

به لاقامت لات بشكست خرد

به اعزاز دين آب عزى ببرد

نه از لات و عزى برآورد گرد

كه تورات و انجيل منسوخ كرد

شبى بر نشست از فلك برگذشت

به تمكين و جاه از ملك برگذشت

چنان گرم در تيه قربت براند

كه در سدره جبريل از او بازماند

بدو گفت سالار بيت الحرام

كه اى حامل وحى برتر خرام

چو در دوستى مخلصم يافتى

عنانم ز صحبت چرا تافتي؟

بگفتا فراتر مجالم نماند

بماندم كه نيروى بالم نماند

اگر يك سر مو فراتر پرم

فروغ تجلى بسوزد پرم

نماند به عصيان كسى در گرو

كه دارد چنين سيدى پيشرو

چه نعت پسنديده گويم تورا؟

عليك السلام اى نبى الورى
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

اولين نماز بعد از بعثت پيامبر به جماعت برگزار شد

حجتالاسلام علي دواني، از نويسندگان و محققاني است كه نويسندگي را از 19سالگي آغاز كرد و علاوه بر مقالاتي در اغلب مجلات و جرايد، بالغ بر 85 جلد كتاب نگاشته است.
وي پس از گذراندن تحصيلات مقدماتي در زادگاهش روستاي دوان (از توابع كازرون) در حوزههاي علميه نجف و قم علوم ديني را تحصيل كرده و از محضر درس بزرگاني چون آيتالله بروجردي، امام خميني(ره) و علامه طباطبايي بهرههاي فراواني برده است. دكتر دواني كه از محققان و مورخان تاريخ اسلام به شمار ميآيد، در خصوص شرايط اجتماعي، سياسي و جغرافيايي سرزمين وحي در سالهاي قبل و بعد از بعثت پيامبر اكرم(ص) گفتوگويي با خبرنگار گلستان قرآن داشته است كه بخشهايي از آن را با هم ميخوانيم.
وضعيت جغرافيايي و سياسي شبهجزيره عربستان در زمان قبل از بعثت پيامبر اكرم(ص) را تشريح كنيد.
ابتدا تعريفي از بعثت ضروري است. بعثت يعني برانگيختن پيغمبر(ص) توسط خداوند متعال، براي هدايت و راهنمايي جامعه بشري.
شبه جريزه عربستان كه سرزمين نزول آيات آخرين كتاب الهي است، در زمان بعثت پيامبر اكرم (ص)،تابع يمن و يمن نيز تابع سرزمين حبشه (اتيوپي فعلي) بود. ساكنان كشور حبشه پيرو دين مسيح و تحتالحمايه امپراتوري روم شرقي بودند و از آنها كمكهاي مادي و معنوي زيادي دريافت ميكردند. در زمان سلطه حبشه بر يمن، پادشاه حبشه فرماندهي به نام ابرهه با هفتادهزار سپاه راهي مكه ساخت تا خانه خدا را ويران كند و كليسايي در يمن بسازد تا اعراب به جاي خانه خدا، براي زيارت به آن كليسا رجوع كند. نابودي سپاه ابرهه بهوسيله پرندگان كوچك ،كه داستان آن در قرآن نيز نقل شده از حوادث مهم تاريخي قبل از اسلام در اين منطقه است.
آن زمان ممالك و سرزمينهاي مختلف بين امپراتوريهاي روم شرقي و ايران تقسيم شده بود. بسياري از ممالك مختلف در دست امپراتوري رومشرقي بود. امپراتوري ايران ساساني نيز چند پايتخت داشت كه پايتختهاي مهم آن مدائن و تيسفون بود و نيز سرزمينهاي زيادي حكومت ميكردند. در منطقه عربستان كه بين دو قدرت زمان تقسيم شده بود، اعراب مسيحي اردن، دستنشانده امپراتوري روم شرقي و بلاگردان آنها در مقابل امپراتوري ايران بودند. ملوك حيره را نيز اعراب مسيحي تشكيل ميدادند كه دستنشانده دولت ايران و بلاگردان آنها در مقابل حملات احتمالي دولت روم شرقي محسوب ميشدند. يعني اگر روميها به ايران حمله ميكردند، با اعراب مسيحي سرزمين حيره كه تابع ايران بودند، روبهرو ميشدند تا دولت مركزي ايران خود را براي جنگ آماده كند و همچنين در مقابل، اگر حملهاي از طرف دولت ايران شكل ميگرفت، با مردم سرزمينهاي اردن و سوريه كه اعراب قصاني و مسيحيمذهب در آنها سكونت داشتند، روبهرو ميشدند.
از مهمترين تحولات آن زمان حمايت انوشيروان پادشاه ساساني، از سيف بن زي يزن از اهالي يمن، براي اخراج اشغالگران حبشي از سرزمين يمن ،كه مدت يك سال در ايران اقامت داشت و پادشاه ساساني، 800 نفر از زندانيان سياسي را با كشتي، همراه وي براي تصرف يمن فرستاد و ايرانيان به كمك اعراب محلي، سرزمين يمن را از تصرف حبشيها خارج ساختند و يمن به تحتالحمايگي ايران درآمد. در رابطه با سرزمين يمن نيز بايد گفت با توجه به كوهستاني و صعبالعبور بودن منطقه، تمامي آن سرزمين به تصرف حبشيها و ايرانيها در نيامده و فقط سواحل يمن و شهرهايي مانند صنعا، عدن و قرن تصرف شده بود. لذا، در زمان ظهور پيغمبر اكرم(ص) يمن تقريباً در دست ايرانيها بود و مسيحيهاي حبشه شكست خوردند.
اما سرزمين وحي، يعني ناحيه عربستان كه عمده سرزمين آن را منطقه حجاز در غرب تشكيل ميداد، بقيهاش به صورت كوير خشك و بيآب و علف بود. در قسمت شمال آن، سرزمين شامات و فلسطين قرار داشت و محل بعثت پيغمبر(ص) شامل سواحل درياي سرخ و شهرهاي مدينه، مكه، طائف و اطراف امالقراء بود.
اعرابي كه در ظلمت، جهل و ناداني ميزيستند و زير سلطه اشغالگران يمن بودند، با اشغال يمن توسط ايران، تحت نفوذ دولت ايران قرار گرفتند. در آن هنگام هر كدام از دولتهاي ايران يا روم، يمن را تصرف ميكردند، قطعاً حجاز نيز تحت سلطه آنها قرار ميگرفت. ولي به خاطر نبود توليدات صنعتي و كشاورزي و ...، هيچكدام از دولتها به اين منطقه لشگركشي نميكردند.
ويژگيهاي شهر مكه در زمان قبل از بعثت چگونه بود؟
شهر مكه غير از قداست خانه خدا و رفت و آمد بازرگانان و حجاج كه در عصر جاهليت نيز به ياد حضرت ابراهيم و اسماعيل (ع) به آن رفت و آمد ميكردند، اهميت ديگري نداشت.
بافت اجتماعي مكه در آن زمان به چه صورت بود؟
چون در آن منطقه پادشاه و سلطاني حكومت نميكرد، مردم شهر و حومهاش به صورت قبيلهاي زندگي ميكردند و هر قبيله رئيسي داشت. بهعنوان مثال رئيس قبيله بنيمقضوم ابوجهل بود و رؤساي قبايل بنياميه و بنيهاشم ابوسفيان و ابوطالب بودند. در كل حدود 360 قبيله كوچك و بزرگ در مكه و اطراف آن زندگي ميكردند.
روابط اين قبايل به چه صورت بود و چگونه نظم را در ميان خود برقرار ميكردند؟
روابط اين قبال و انتظاماتشان بر حسب حق جوار بود، مثلاً اگر كسي از قبيله بنيمقضوم قتل نفسي ميكرد و به قبيله بنياميه يا يكي از رجال آن قبيله پناه ميبرد، در امان بود و در جوار او قرار ميگرفت. حتي بعد از ظهور اسلام، حتي اگر يك فرد مسلمان به يكي از كفار پناهنده ميشد، صرفنظر از مسلمان بودنش در جوار آن شخص يا قبيله در امان بود، چون غير از اين راهي براي برقراري نظم و انضباط وجود نداشت.
وضعيت معيشتي و اقتصادي شهر مكه چه شكل و شمايلي داشت؟
مردم مكه چون توليداتي نداشتند، درآمدي نيز نداشتند. بيشتر دستاندركار تجارت بودند و به همين دليل، مكه يك شعر تجاري محسوب ميشد.
آنها دو نوع تجارت انجام ميدادند كه در سوره قريش، خداوند درباره آن ميفرمايد: «رحلت الشتاء و السيف»، يعني تجارت زمستاني و تابستاني.
درباره تجارتها نيز بايد گفت كه از بركات جنگهاي 20ساله بين دولتهاي ايران و روم شرقي، مردم مكه از موقعيت مناسب منطقه، دور بودن از مناطق جنگي و رفت و آمد سرمايهدارها و تجار به شهرشان بخوبي بهرهبرداري ميكردند.
آنان در زمستان به سمت جنوب يمن ميرفتند و به تجارت و خريد و فروش و مبادله كالا ميپرداختند و تابستانها را در سمت شمال، به خريد و فروش كالا در شامات و فلسطين ميگذراندند.
يكي از سنتهاي عصر جاهليت زنده به گور كردن دختران بود كه در خصوص آن ابهامات زيادي وجود دارد. ممكن است در اين باره توضيح دهيد؟
دختركشي كه از سنن عصر جاهليت بود، بيشتر ريشه در فقر داشت. براساس عقايد اعراب بياباننشين فرزند پسر براي جنگ و گريز و غارت كارساز بود. درحاليكه دختر نميتوانست در اين زمينه كمكحالشان باشد. البته اين سنت بين تمام قبايل رواج نداشت بلكه، فقط بعضي قبايل كه در فشار مالي بودند به آن عمل ميكردند. در دو آيه قرآن به اين موضوع اشاره شده است: «لا تقتلوا اولادكم خشيت املاغن» جاي ديگر نيز آمده است كه: «لاتقتلوا اولادكم من املاغن». بعد در ادامه خداوند در آيهاي ديگر ميفرمايد: «نحن نرزقهم و اياهم» و در جاي ديگر ميفرمايد: «نحن نرزقهم و اياكم»: «ما، شما و آنها را روزي ميدهيم. آنها را نكشيد.»
اين دو آيه نشانگر آن است كه سرزمين مورد اشاره از تمدن دور بود. در آن شرايط عبدالمطلب، رئيس قبيله بنيهاشم، رؤساي ساير قبايل را گردآورد و آنها توافق كردند در جهت حفظ آرامش و امنيت چهار ماه از سال قتال و نزاع نكنند و نام آنها را «اشهر حرم» يعني ماه محترم گذاشتند و تعهد كردند اگر در اين ماههاي ذيقعده الحرام، ذيحجه الحرام و محرم الحرام و يك ماه ديگر كه به نظر ميرسيد ماه رجب بود، خونريزي يا قتلي واقع شود، ضارب و قاتل از هر قبيله كه باشد به قبيله مضروب و مقتول تحويل و قصاص شود و اگر قبيلهاي ضارب يا قاتل را تحويل ندهد، بقيه قبايل متحد شده و آن قبيله را مورد حمله قرار دهند و شخص قاتل يا ضارب را دستگير كنند.
البته اين قرارداد چندين بار نقض و منجر به جنگهايي شد كه شخص پيامبر نيز در دوران نوجواني در يكي از جنگها حضور داشت، ولي تيراندازي نميكرد و راضي نبود با تيرش كسي مجروح شود. خداوند پيرامون آن عصر در قرآن ميفرمايد: «به ريسمان الهي چنگ بزنيد و پراكنده نشويد، به ياد بياوريد نعمتي كه خدا به شما داده، زماني كه با هم دشمن بوديد و خدا دلهايتان را به هم پيوند داد، انگار همگيتان در لبه پرتگاه و گودال آتش بوديد، خدا شما را از لبه پرتگاه سقوط اخلاقي گرفت و همگيتان را متحد ساخت و دور هم جمع كرد.»
حضرت علي(ع) در رابطه با بعثت پيغمبر(ص) در نهجالبلاغه ميفرمايد: «مردم حيران و سرگردان بودند و در ورطههاي بيديني و فساد اخلاقي، كشتار و جنگ و گريز، غوطهور بودند و خدا به بركت پيغمبر، آنان را از ظلمت، پراكندگي و حيراني نجات داد.»
در آيه دوم سوره جمعه خداوند به صراحت در اين رابطه ميفرمايد: «اوست كه در ميان قوم بيكفايت ] عرب [ به پيامبري از ميان خودشان كتاب و حكمت ميآموزد، و حقا كه در گذشته در گمراهي آشكاري بودند.»
در رابطه با عقايد، اخلاق و رفتارهاي عربستان قبل از بعثت هم توضيحاتي بدهيد.
فساد اخلاقي در شهر مكه بسيار زياد بود كه در قرآن كريم اين موضوع با عبارت «في نادي كم المنكه» مورد اشاره قرار گرفته است. مردم مكه چون متنعم و سرمايهدار بودند، شبها دور هم جمع ميشدند. مردها ساز مينواختند و زنها ميرقصيدند، (نادي به معني باشگاه است) خدا به يادشان ميآورد كه در باشگاههاي زشتشان شراب مينوشيدند و قمار ميكردند و عقيده به مبدأ و معاد نداشتند و معتقد بودند زمانه ميگذرد و آنها هم ميروند و خاك ميشوند و بعد از مردن زنده نميشوند. در چنين وضع نابساماني خداوند در چهلمين سال حيات پيغمبر(ص)، آن حضرت را به پيامبري برگزيد و مأمور هدايت مردم ساخت.
مطلع شديم شما تحقيقاتي در رابطه با مبعث انجام داده و حقايق جديدي را آشكار ساختهايد.
هنگامي كه براي زيارت غار حرا رفته بودم، پس از بازگشت، مقالهاي با عنوان «مكتب اسلام بر فراز كوه حرا» نوشتم كه در كتاب شعاع وحي بر فراز كوه حرا نيز ارائه شد. همچنين آن بحث را در كتاب «تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت» نيز مطرح كردم و در كنگره محمدبن جرير طبري در بابلسر نيز بيان داشتم.
در آن مقاله آمده كه پيغمبر(ص) در بالاي كوهي كه الان هم وجود دارد نبود، چون در بالاي كوه مكاني حتي براي خوابيدن نيست، بلكه پيامبر اكرم(ص) در پاي كوه حرا كه مسير مردم بود چادر ميزد و حتي رهگذران را دعوت ميكرد.
پيغمبر(ص) معمولاً صبح كه هوا خنك بود يا بعد از ظهر از كوه بالا ميرفت. از پاي كوه حرا تا قلهاش كه محل غار حرا است، يك ساعت طول ميكشيد. ويژگيهاي ديگر اين كوه كه منظره بسيار زيبايي دارد، آن است كه اطرافش باز است و هيچ كوه ديگري در كنارش نيست. با وجود اينكه خيلي هم كوه مرتفعي نيست، ولي در بالاي كوه حرا انگار انسان به آسمان نزديك است. صحراي عرفات در 4 فرسخي اين كوه و صحراي مني در 2 فرسخي آن قرار دارد و قسمتي از شهر مكه نيز از بالاي آن پيداست.
كمي هم از روز 27 ماه رجب كه لحظه نزول اولين آيات و در واقع زمان دقيق بعثت پيامبر است، بگوييد.
روايت شده كه آن روز وقتي پيغمبر(ص) از كوه بالا رفت و در داخل غار حرا آرميد، جبرئيل به نزد ايشان آمد و صدايش زد. پيغمبر از جايش برخاست، ابتدا جبرئيل را ديد كه پاي كوه حرا سرش به آسمان ميخورد. پيغمبر(ص) مدتي از پايين تا بالاي قامت وي نگاه كرد. جبرئيل فرمود: من پيك وحي هستم و حقيقت من اينچنين است، ولي از اين به بعد به من نگاه كن، كوچك ميشوم و به شكل يك انسان در خواهم آمد و در ادامه، جبرئيل فرمود كه خدا تو را پيغمبر و رهبر خلق كرد،السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا نبيالله و به دنبال آن شش آيه از سوره علق را بر پيامبر نازل كرد. هنگامي كه پيامبر به منزل برگشت، حضرت خديجه اظهار داشت: صورت شما هميشه نوراني بود، اما امروز نور ديگري در شما ميبينم. هميشه معطر بوديد، اما امروز يك بوي عطر خاصي داريد. پيغمبر فرمود كه وقتي بالاي كوه حرا بودم جبرئيل آمد و گفت تو پيغمبر خدايي. خديجه گفت: آقا، شما اگر پيغمبر خدا نباشيد چه كسي باشد؟ سالها بود من انتظار چنين روزي را ميكشيدم. دو يا سه روز بعد مجدداً جبرئيل به نزد رسول خدا آمد و سوره المدثر و المزمل را قرائت كرد. پيغمبر برخاست، جبرئيل دستش را گرفت و به بالاي كوه ابوقيس برد و به صخرهاي اشاره كرد و آبي جوشيد و جبرئيل فرمود: اولين حكم دين تو اين است كه وضو بگيري و نماز بخواني، و جبرئيل دو ركعت نماز خواند و سپس فرمود: برو به منزل خود و اولين حكم دين خدا را اجرا كن.
پيغمبر(ص) به خانه بازگشت و نحوه وضو گرفتن را به حضرت علي(ع) و خديجه و زيد بن حارثه آموخت و همگي وضو گرفتند و در پشت سر آن حضرت ايستادند و نماز برپا كردند. جالبترين موضوع اين كه اولين نماز در دين اسلام به جماعت برگزار شد.
موضوع مهمي كه من بعد از 14 قرن به آن دست يافتم اين است كه همه مورخان و مفسران نوشتهاند كه پنج آيه بر پيامبر نازل شده، درحاليكه تا به حال هيچ كس به اين موضوع توجه نكرده كه بسم اللّه الرحمن الرحيم سوره كجاست و اين بحث كه بسم اللّه الرحمن الرحيم جزء سوره يا آيهاي مستقل است، از همين جا شروع شد.
جبرئيل فرمود: «اقرا بسم ربك الذي خلق» يعني اين كلام خدا بود. نام خدايت را بخوان، نگفت بخوان! چون پيغمبر امي بود، خدا از پيمبر نخواسته بود بخواند و بنويسد. يك روايت ضعيف وجود دارد كه طومار سبزي آوردند كه دكتر شريعتي نيز آن را در كتاب اسلامشناسي مطرح كرد. اما نقض غرض است كه گفته شود، نگار من كه به مكتب نرفت خط ننوشت، طوماري بياورند و بگويند بخوان و اين تكليف مالايطاق است.
«اقراء» به معناي بخوان نيست، بلكه به معني آن است كه بگو. اين معني را نيز من در مقالهام مطرح كردم.
جبرئيل به پيامبر فرمود: نام خدايت را به زبان بياور ولي اكثراً نوشتند «ما» ماي نافيه است. پيغمبر فرمود: «ما انا به قارع» من نميتوانم بخوانم.
همين موضوع را ابوالفتوح رازي در تفسير فارسي خود آورده و نوشته: «پيغمبر فرمود من خواننده نيستم». امام جعفرالصادق (كه در تفسير علي بن ابراهيم آن را يافتم) درباره اين موضوع ميفرمايد: «ما» ماي استفهاميه است.
پيغمبر فرمود: جبرئيل، تو ميفرمايي نام خدا را به زبان جاري كن. «ما اقراء» نام خدا را چگونه بخوانم. جبرئيل بسم اللّه الرحمن الرحيم را آورد و به پيغمبر فرمود: قبل از هر چيز بگو: بسم اللّه الرحمن الرحيم. چون پيغمبر(ص) بار اول متوجه نشد، سؤال كرد و جبرئيل فرمود: «بسم اللّه الرحمن الرحيم، اقرا بسم ربك الذي الخلق» و اصلاً منطقي به نظر نميرسد شروع اين سوره قرآن، با نام خدا نباشد.
حتي گفته ميشود پيغمبر(ص) از ترس لرزيد و نزديك بود به زمين بيفتد كه با دلايل صحيح در اين مقاله رد شده است.

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

نداي اذان

خواند زبان دلم ثناي محمد(ص)

ماند خرد خيره در لقاي محمد(ص)

ديده دل، جام جم به هيچ شمارد

سرمه کند گر زخاک پاي محمد(ص)

کرده خداوندگار عالم و آدم

خلقت گيتي همه براي محمد(ص)

کس نرساندش گزند ليله هجرت

چون که علي خفته بود جاي محمد(ص)

غيرعلي پي نبرده است بر اين راز

آري و سوگند بر خداي محمد(ص)

غير رضاي خدا نخواست ازيراک

هست رضاي خدا، رضاي محمد(ص)

ظاهر و باطن بر او شود همه پيدا

هر که صفا يابد از صفاي محمد(ص)

نغمه داود را ز ياد بَرَد نيز

نغمه قرآن جانفزاي محمد(ص)

سائل درمانده نااميد نگردد

گر که بکوبد در سراي محمد(ص)

اي که نداي" اذان" رسيد به گوشت

هان که به گوشت رسد نداي محمد(ص)

رفته خود از عرش تا به فرش سراسر

زير فلک سايه لواي محمد(ص)

نوري(سيّاره) يافت راه هدايت

تا که شدش عشق رهنماي محمد(ص)
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صلوات يا اصول پنجگانة دين

رمز ايمان ، نهان ، در ين كلمات : « بر محمد و آل او صلوات »

اين خدائي دعا ، كه بر لب ماست آسماني شعار مذهب ماست

مذهب جاودانه پيمانها مكتب سربلند ، انسانها

صلوات است عرض عشق و سلام به ده و چار ، رهبران عظام

نغمة غم ، ترانة شادي است رمز عشق و ، نداي آزادي است

مدح احمد ، به قول يزدان است زنده باد از زبان قرآن است

پُر حماسه سرود يكرنگي است با درود خدا ، همآهنگي است

پنجگانه اصول دين است اين رمز ايمان مؤمنين است اين

چونكه « اَلله » بر زبان آريم راز « توحيد » برملا داريم

« عدل » ذات احد ، شود مفهوم از درودش به چارده معصوم

بر « محمّد » دعاي امّت او باشد اقرار ، بر « نبوّت » او

ذكر « آل محمّد » است ، نشان از امامان و ، از « امامتشان »

صلوات و دعا و ذكر و درود بود بيجا ، اگر « معاد » نبود

پس ( حسان ) زنده باد اين كلمات :

« بر محمّد و آل او صلوات »
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

رَحْمَهٌ لِلْعالَمين

عرش برين است ، آستان محمّد

حضرت جبريل ، پاسبان محمّد

تاج شرافت ، ز فرق اوست مزّين

تخت جلال است ، آستان محمّد

انس و ملك ، پاسدار و گوش به فرمان

تا چه شود صادر از لبان محمّد

در دو جهان ، رحمت خداي ، رسول است

خلق جهان ، ميهمان ، به خوان محمّد

از رَهِ تكريم اوست ، در شب معراج

گشته « يَدُالله » ميزبان محمّد

نيّر اعظم ، علي ، كه نيست نظيرش

نفس نبّي است و جسم و جان محمّد

زهرة زهرا ، كه هست عصمت كبري

ماه فروزان آسمان محمّد

تا كه نيازاردش اشعّة خورشيد

پردة ابر است ، سايبان محمّد

رونق حُسنش ، جمال ماه شكسته

گل خجل از عطر بوستان محمّد

گرمي عشق است و آشتي به كلامش

مهر كجا ، قلب مهربان محمّد

ناز نبي را كشد خداي ، كه طاها

رنجه مبادا شود روان محمّد

سورة « وَاْلعَصْرْ » و شرح آيت خسران

رمز نهاني است از زمان محمّد

درك نكردند چونكه اوج كمالش

اكثر اصحاب و پيروان محمّد

هر چه ورق مي زنيم دفتر عمرش

حسرت و رنج است ، داستان محمّد

سوختن و ساختن به مكر « ابوبكر »

سخت ترين بخش امتحان محمّد

همچون « عمر » داشتن مصاحب جاهل

رنج و عذاب و غم نهان محمّد

« عايشه » يا رب چه ها بحقّ نبي كرد

آنكه نمك خورده بود و نان محمّد

« هيچ نبي مثل من نديده اذيّت »

آه ، ازين آتشين بيان محمّد

نالة زهرا ، ميان آن در و ديوار

بوده همآهنگ با فغان محمّد

كي شود آن دم ( حسان ) كه حضرت احمد

خوانَدَم از لطف خود ، ( حسانِ ) محمّد
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 -
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 288037
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
اسفند 1388
آذر 1388
دی 1388
مهر 1388
آبان 1388
بهمن 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom