پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله - پيامبر رحمت مظلومترين پيامبران
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

پيامبر رحمت مظلومترين پيامبران

پيشگفتار
اين مقاله را براي اين مي نگارم چون مي دانم كه در ذهن بسياري اين سؤال مطرح است كه چگونه مي شود عده اي از مسلمانان همچون اصحاب سقيفه و اتباع آنان، با آنكه در زمان رسول خدا از مؤمنان و صحابي مخلص رسول خدا (ص) بودند و چه بسا در ايمان آوردن هم بر بسياري ديگر از مؤمنين سبقت داشتند، بلافاصله پس از رحلت رسول خدا (ص) به يكباره دستورات اكيد خدا و رسولش در خصوص خلافت امير المؤمنين (ع) را زير پا بگذارند و كافر شوند و آن كنند كه كردند. اشتباه نشود اين سؤال، سؤال اهل سنت نيست، چه آنان به مطلب اخير قائل نيستند. بلكه اين سؤال در ذهن بسياري از ما اهل تشيع و محبين اهل بيت(ع) جاي دارد. ريشه اين سؤال را در دو چيز بايد جستجو كرد: يكي اينكه علما مي پندارند بايد در اين مسائل تقيه نمود و ديگر اينكه بايد بپذيريم كه در بحث نشر حقيقت و آموزش تاريخ واقعي اسلام كوتاهي كرده ايم. در اين مقاله بر آنيم تا با رعايت اختصار با تكيه بر آيات و روايات انشاءالله حقيقت موضوع را روشن كنيم.

2-5 طرح يك سؤال:
خداوند كريم در قرآن پيامبر اكرم (ص) را به خلق و خوي عظيم و بي مانندش ستوده آنجا كه مي فرمايد: «إنّكَ لَعَلي خُلُقٍ عظيم». به اين نكته نيز بايد توجه نمود كه خداي تعالي در قرآن بندگانش را متذكّر مي شود كه نعماتي را كه ما به شما عنايت كرده ايم، شما حتي از عهده شمارش آن نيز بر نمي آييد. با اين وجود در آيه اي ديگر اين نعمت هاي بي شمار را به عنوان «متاع دنيا» قليل و ناچيز می شمرد. لذاست كه بايد توجه كنيم كه عظيمي كه خداي تعالي خلق و خوي پيامبرش را با آن توصيف مي كند، بسيار بسيار فراتر از آن چيزي است كه در ذهن ما مي آيد. به همين دليل است كه پيامبر اكرم (ص) مي فرمايند:
«خدا را كسي نشناخت جز من و علي. مرا كسي نشناخت جز خدا و علي. علي را كسي نشناخت جز خدا و من.»[22-24]
در آيه اي ديگر خداي عزّ و جلّ رسولش را مايه رحمت براي همه جهانيان معرفي مي فرمايد: «و ما أرسلناكَ إلاّ رحمه للعالمين» و البتٌه تمجيد حق تعالي از مقام و صفات حضرت ختمي مرتبت در قرآن بيش از اينهاست كه ما در اين مجال تنها به اين دو نمونه اشاره كرديم. امٌا سؤال اصلي اين است كه پيامبر با اين صفات و خلق و خوي متعالي كه خاص و عام در زمان خود حضرت و پس از ايشان به آن اذعان داشتند، چه پيش از بعثت و چه پس از آن، چگونه است كه خود ايشان مي فرمايند: « هيچ پيامبري به اندازه من آزار واذيّت نديد»[25]. پيامبري كه به تصريح قرآن جمع شدن امّت به دور او و پراكنده نشدن آنها به خاطر خلق و خوي نرم و متعالي ايشان و دوري ايشان از بدخلقي و قساوت قلب بود، آنجا كه مي فرمايد:
«فبِما رحمه من الله لِنتَ لهم و لو كُنتَ فظّاً غليظَ القلب لانفضّوا مِن حولك ... » سوره آل عمران آيه 159
اين پيامبر چگونه مي شود كه بيش از همه انبياء الهي زجر و آزار كشيده باشد.
سؤال ديگري كه مطرح است آنكه اين آزارها آيا فقط از جانب كفار و مشركين متوجه پيامبر اكرم گرديده يا اينكه امت پيامبر و آنان كه اطراف ايشان بوده اند و خصائل و فضائل بي نظير ايشان را به چشم خود ديده و با عمق جان لمس نموده اند، نيز در اين ايذاء خاتم الانبياء سهيم بوده اند؟
آنچه كه مسلم است اينكه آزار عظيمي كه پيامبر اكرم (ص) متحمل شده اند صرفاً از جانب كفار قريش و مشركين از اهل كتاب نبوده، كه با وجود اينكه اذيت ايشان نسبت به پيامبر بسيار زياد بوده، لكن هركس كمي با قرآن آشنا باشد مي داند كه آزاري كه پيامبر از جانب منافقين امت و آنان كه به ظاهر ادعاي اسلام و ايمان داشتند، متحمل شده بسي بزرگتر و فراوانتر بوده، چرا كه آيات فراواني در قرآن اين معنا را تائيد مي كند. لذا در اينجا با اين سؤال جدي مواجهيم كه چگونه اشرف مخلوقات و پيامبر رحمت براي همه موجودات، بيشترين آزار را از ناحيه امت خود و آنهايي كه ادعاي مسلماني داشتند متحمل مي شوند. براي پاسخ به اين سؤال مي خواهيم با غوري در آيات و روايات، تاريخ زندگي پيامبر (ص) را به ويژه بعد از هجرت مروري نماييم، باشد كه اين نوشتار در روشن شدن حقيقت و رفع ترديدها مفيد واقع گردد، انشاء الله.

3-5 جسارتهاي اصحاب به پيامبر (ص)
در قرآن به چند آيه بر مي خوريم كه موضوع آنها در خصوص نحوه مورد خطاب قرار دادن رسول اكرم (ص) و نهي از بي ادبي در خطاب و نهي از بالا بردن صدا بالاتر از صداي مبارك ايشان و در نزد ايشان و همچنين نهي از آزردن رسول خدا (ص) مي باشد. در اينجا با اشاره به دو آيه از اين آيات، برخي وقايع تاريخي را كه ناقض اين آيات و اسائه ادب به ساحت مقدس رسول خدا (ص) مي باشد، نقل می کنيم.

خداوند در سوره شريفه حجرات آيه 2 مي فرمايد:
«يا أيّها الّذين أمنوا لا تَرفعوا أصواتَكم فوقَ صوتِ النّبيِّ و لا تَجهروا لهُ بالقولِ كَجَهرِ بعضِكُم لِبعضٍ أن تَحبطَ أعمالكُم و أنتم لا تَشعرون»
« اي كساني كه ايمان آورده ايد صداهاي خود را بالاتر از صداي پيامبر نبريد و در نزد او بلند سخن نگوئيد، همانگونه كه در بين خود بعضي در برابر بعض ديگر مي كنند، كه مبادا اعمال شما نابود شود بدون اينكه خود بدانيد».
همچنين در سوره احزاب آيه 57 مي فرمايد:
«إنّ الّذين يُؤذونَ اللهَ وَ رسولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنيا و الأخِره و أعدَّ لَهُم عذاباً مُهيناً»
«همانا كساني كه خدا و رسولش را آزار مي دهند، خدا در دنيا و آخرت آنان را لعنت نموده و براي آنان عذابي خوار كننده مهيا داشته است.»

1-3-5 شأن نزول سوره منافقون [1]
عبدالله بن اُبيّ سلول سر دسته منافقين مدينه بود كه حكومت و فرمانروايي وي با هجرت پيامبر(ص) به مدينه از بين رفته بود. به واسطه كثرت شرارتها و نفاقهاي وي و دار و دسته اش سوره شريفه منافقون نازل گرديد و خدا دروغگوئي و نفاق آنان را بر ملا نمود. در آيه 8 اين سوره خداي متعال مي فرمايد:
«يقولونَ لَئِن رَجَعنَا إلَي المَدينَهِ لَنُخرِجَنَّ الأعَزُّ منهَا الأذَلَّ وَ لِلّهِ العِزَّهُ وَ لِرَسولهِ وَ لِلمؤمنينَ وَ لكنَّ المنافقينَ لا يَعلمون»
(منافقين) مي گويند هنگاميكه به مدينه بر گرديم، آنكس كه عزيزتر است فرد ذليلتر را از مدينه بيرون مي كند. در حاليكه عزت مخصوص خداست و رسولش و مؤمنين، اما منافقين نمي دانند.
شأن نزول اين آيه در تفسير شريف الميزان به نقل از مجمع البيان آمده كه به صورت مجمل بدان اشاره مي كنيم:
به رسول خدا (ص) خبر دادند كه قبيله بني المصطلق براي جنگ با آن حضرت لشكر جمع مي كنند و رهبرشان حارث ابن ابي ضرار پدر زن خود آن حضرت (يعني پدر جويريه) است. رسول خدا به سوي آنان لشكر كشيد و آنان را شكست داد. هنگاميكه رسول خدا در كنار آب لشكرگاه كرده بودند، دو نفر يكي آبرسان انصار و ديگري غلام عمر را بر سر آب كشيدن نزاعي در گرفت. تا جائي كه كار بالا گرفت و خبر به عبدالله ابيّ رسيد. او هم عصباني شد و با خويشاوندان خود شروع به صحبت کرد و مطالبي گزافه در خصوص پيامبر بر زبان راند و آنگاه سوگند ياد كرد كه اگر به مدينه برگشتيم آن كس كه عزيزتر است ذليلتر را بيرون خواهد كرد و منظوراز عزيزتر خودش و از كلمه ذليلتر رسول خدا (ص) بود.
خبر به پيامبر رسيد و چون از خود وي مؤاخذه فرمود همه را انكار كرد تا اينكه خدا آيات شريفه را نازل فرمود و او را رسوا ساخت.

2-3-5 ماجراي نماز پيامبر بر جنازه منافق
هنگامي كه عبدالله بن ابيّ مرد، پيامبر اكرم به درخواست پسرش كه مؤمن بود بر سر جنازه به قصد نماز حاضر شد. عمر بن خطّاب لباس حضرت را از پشت گرفت و به سمت خود كشيد و گفت: «خدا ترا نهي كرده بر او نماز بخواني و براي تو جايز نيست كه بر او نماز بخواني»!!
پيامبر (ص) به او فرمود: واي بر تو، مرا اذيت كردي. من به احترام پسرش بر او نماز خواندم و اميدوارم به خاطر اين نماز من هفتاد نفر از فرزندانش مسلمان شوند و تو مي داني در نماز چه گفتم؟ من بر عليه او دعاكردم [2].
در بحار ماجرا با اندك تفاوتي نقل شده و مضمون آن اين است كه عمر در اين خصوص دو بار به پيامبر (ص) اعتراض كرد. بار اول پيامبر اعتنا نفرمود. چون تكرار كرد پيامبر فرمود: واي بر تو من مخيّر شدم و يكي را انتخاب نمودم. خداوند مي فرمايد:
«إستغفرلهم او لا تستغفرلهم»
«مي خواهي براي آنان استغفار نما و مي خواهي استغفار ننما».

3-3-5 قضيه إفك [3]
مجمل قضيه آنكه در بازگشت پيامبر (ص) از يکی از جنگها عايشه به قصد قضاي حاجت از كاروان جدا شد و چون بازگشت كاروان رفته بود. در آن موقع رسم بود كه كسي از پشت كاروان مي آمد و هر كه و هر چه جا مانده بود با خود مي برد. جواني به نام صفوان بن معطل سلمي ذكراني كه اين مسؤوليت را بر عهده داشت با عايشه روبرو شد و او را سوار بر شتر نمود و به لشكرگاه رسانيد. منافقين چون متوجه اين قضيه شدند به قصد آزار رسول خدا (ص) شروع به تهمت زدن و شايعه پراكني نمودند. به گواهي تاريخ پيامبر اكرم (ص) از اين ماجرا بسيار آزرده و رنجيده خاطر شدند تا اينكه آيه 11 سوره شريفه نور نازل شد و عاملان اين تهمت را جمعي از مسلمانان معرفی نمود كه عذاب عظيمي در انتظار آنهاست و آنان را بواسطه اين كه براي ادعاي خود چهار شاهد نياوردند، دروغگو خواند و مؤمنين را به واسطه شنيدن و پذيرفتن و پخش اين شايعه عتاب نمود.
4-3-5 آزار رسول خدا توسط بعضي از همسران
سوره شريفه تحريم به صراحت از آزار دو تن از همسران رسول خدا (ص) (عايشه و حفصه) نسبت به ايشان خبر مي دهد. اگر چه ابتداي سوره در خصوص آزاري است كه اين دو در پي قضيه همسر ديگر پيامبر (ماريه قبطيه) به ايشان وارد كردند، لكن آيات بعدي نشان مي دهد كه اين اذيتها تداوم داشته (تاريخ نيز در موارد متعدد اين موضوع را ثابت مي كند كه به خاطر رعايت اختصار از ذكر موارد خودداري مي كنيم) تا آنجا كه خداي تعالي آن دو را مورد عتاب قرار داده و تهديد مي كند كه اگر توبه نكنند و بر عليه پيامبر با همديگر هم دستي نمايند، خدا خود مولاي اوست و جبرئيل و صالح المؤمنين (امير المؤمنين علي (ع)) و ملائكه بعد از خدا پشتيبان اويند [4].
در اين خصوص نيز همچون ديگر موارد جزئيات بحث مفصل تر از اين است لكن مبناي ما رعايت اجمال است و تحقيق بيشتر را به خواننده واگذار مي كنيم.
5-3-5 منافقين و جنگهاي پيامبر (ص)
يكي از سختيهاي بزرگ زندگاني پيامبر اكرم (ص) اين بود كه در ظرف كمتر از ده سال بيش از هفتاد جنگ بزرگ و كوچك به ايشان تحميل گرديد. اما سخت تر از آن دروئيها، تضعيف روحيه ها، كار شكنيها، جاسوسي و همدستي با دشمنان از سوي منافقين بود. آنان كه به فرمايش قرآن تا هنگاميكه از سوي خداي متعال اجازه جنگ صادر نشده بود، شجاعت و دلاوري مي فروختند و فرياد جنگ و جهاد در مي دادند و نسبت به امتناع رسول خدا (ص) از شروع جنگ اعتراض مي كردند، پس از نزول آيه جهاد از ميدان جنگ گريخته و از شدت ترس چيزي با قبض روح فاصله نداشتند. همينان هنگاميكه جنگ و ترس بر طرف مي شد، مجدداً زبانهايشان دراز مي شد و با خطابهاي درشت براي به دست آوردن بيشتر غنائم تلاش مي كردند:

« ألَم تَرَ إلَي الّذينَ قيلَ لَهُم كُفّوا أيديَكُم وَ أقيموا الصّلاه وَ ءَاتوا الزّكوه فَلَمّا كُتِبَ عَلَيهِمُ القِتال إذا فريقٌ مِنهُم يَخشونَ النّاسَ كَخشيهِ اللهِ أو أشَدَّ خشيهً وَ قالوا رَبّنا لِمَ كَتَبتَ عَلينَا القتالَ لَولا أخّرتَنا إلي أجَلٍ قَريبٍ قُل متاعُ الدّنيا قليلٌ وَ الأخِرهُ خيرٌ لِمَنِ اتّقي وَ لا تُظلَمونَ فَتيلاً» سوره نساء آيه 77
«مگر نديدي آن عده اي را كه (در روزگاري كه قتال با كفار صادر نشده بود آرزوي صدورش مي كردند) به آنان گفته شد كه مبادا دست به شمشير بريد بلكه نماز به پا داريد و زكات بدهيد. ولي همين كه فرمان قتال صادر شد عده اي از آنان دچار وحشت شدند و همان قدر كه از خدا مي ترسيدند بلكه بيشتر از آن از مردم كافر ترسيدند و گفتند: پروردگارا چرا جنگ را بر ما واجب كردي؟ چه مي شد مرگ ما را تا اجلمان به تأخيرمي انداختي؟ بگو زندگي دنيا اندك است و آخرت براي تقوا پيشگان بهتر است و بر شما ذره اي ستم نخواهد شد.»
«أشحهٍ عليكم فإذا جاءَ الخَوفُ رأيتَهُم يَنظُرون إليكَ تَدورُ أعيُنُهُم كَالّذي يُغشي عليه مِنَ الموتِ فَإذا ذهبَ الخوفُ سَلَقوكُم بِالسِنَهٍ حدادٍ أشحّهً عَلَي الخَيرِ أولئِكَ لَم يُؤمِنوا فَأحبَطَ اللهُ أعمالَهُم و كانَ ذلكَ عَلَي اللهِ يَسيراً» سوره احزاب آيه 19
«آنان نسبت به جان خود بر شما بخل مي ورزند، تا آنجا كه وقتي پاي (جنگ) و ترس به ميان مي آيد آنان را مي بيني كه مانند كسي كه به غشوه مرگ افتاده چشمانشان مي چرخد. ولي چون خوف بر طرف شود به طمع غنائم با زباني تند با شما سخن مي گويند. آنان ايمان نياورده اند، پس خدا اعمال آنان را نابود مي كند و اين كار براي خدا آسان است.»

ملاحظه مي شود كه خداي تعالي صراحتاً چنين كساني را بي ايمان و اعمالشان را محكوم به حبط مي خواند.
قرآن كريم در مورد منافقين اهتمام شديدي ورزيده و مكرر آنها را مورد حمله قرار مي دهد و زشتيهاي كردار و گفتار و نيتهاي آنان را بر ملا مي سازد. به طوري كه وصف آنان و فتنه هاي آنان در سوره هاي قرآن كريم از قبيل بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، فتح، حديد، حشر، منافقون و تحريم آمده است و در مواردي آنان را به شديدترين وجه تهديد مي كند به اينكه در دنيا مهر بر دلهايشان زده و بر گوش و چشمشان پرده مي افكند و نورشان را از ايشان مي گيرد و در ظلمتها رهايشان مي كند به طوريكه راه سعادت نيابند و در آخرت در درك اسفل و آخرين طبقات آتش جايشان مي دهد. علت اين امر نيز روشن است. زيرا ضربه هائي كه منافقين به اسلام وارد كردند، حتي كفار و مشركين و يهود و نصاري نيز به اسلام وارد نياوردند. در واقع مسئله نفاق از همان اوائل هجرت رسول خدا (ص) به مدينه و قوت گرفتن اسلام شروع شد، به طوريكه سوره بقره كه شش ماه پس از هجرت نازل شده [5]، به شرح اوصاف منافقين مي پردازد. در سوره هاي ديگر به دسيسه ها و انواع كيدهايشان اشاره مي فرمايد، از جمله كناره گيري آنان از جنگ احد که ابتدا شروع به نشر اراجيف نموده و سپس از سپاه مسلمانان جدا مي شوند و در نهايت هم به مدينه بر مي گردند و آنجا نيز شروع به فتنه و نشر اراجيف (اراجيف به معني نشر باطل جهت بهره برداري از آن است) مي كنند به اينكه رسول خدا و مسلمانان به بلائي بزرگ دچار شده و همگي هلاك شده اند. اما به زودي دروغ آنان روشن ميشود و ايشان به شدت ناراحت مي شوند: «إن تُصِبكَ حسنه تَسُؤهُم و إن تُصِبكَ مُصيبه يَقُولُوا قَد أخَذنَا أمرَنا مِن قبلُ و يَتَولَّّوا و هُم فَرِحون» سوره توبه آيه50
«اگر تو را خيري پيش آيد ناراحت مي شوند و اگر مصيبت و سختي به تو رسد گويند كه ما از پيش احتياط كرديم و با خوشحالي بر مي گردند.»
جالب اينكه تعداد ايشان نيز در جنگ احد يك سوم كل سپاه بوده است[5]. همينان بعدها يهود را تشويق به جنگ با پيامبر (ص) مي كنند و با آنان پيمان مي بندند و اين فتنه ها با ساختن مسجد ضرار و منتشر كردن داستان افك و فتنه در داستان سقايت و داستان عقبه (كه بعداًبه آن اشاره خواهيم كرد) ادامه مي يابد تا آنجا كه خداي متعال آيه 60 و 61 سوره احزاب را در مورد ايشان نازل مي فرمايد:
«لَئِن لَم يَنتَهِ المُنافِقونَ وَ الَّذينَ فِي قُلوبِهِم مرضٌ وَ المُرجِفونَ فِي المدينهِ لَنُغرِيَنَّكَ بِهِم ثُمَّ لا يُجاوِرونَكَ الّا قَليلاً 60 مَلعونينَ أينَما ثُقِفوا أخِذوا و قُتِّلوا تَقتيلاً 61 »
«اگر منافقين و آنهايي كه دلهاشان مريض است و اراجيف گويان در مدينه از كردار زشتشان دست برندارند تو را بر عليه آنان برمي انگيزيم پس از آن جز مدت كوتاهي (يا تعداد كمي) در كنار تو نخواهند ماند 60 اينها لعنت شده (درگاه حق) هستند و هرجا يافت شوند دستگير شده و كشته خواهند شد 61 .»
باز در باب ايذاء پيامبر (ص) تا آنجا پيش رفتند كه پنهاني بر عليه او توطئه مي كردند و چون خبر به پيامبر رسيد و ايشان را فراخواند و از آنها توضيح خواست، سوگند ياد كردند كه هرگز چنان كارهايي را نكرده- اند. پيامبر نيز حرف آنان را مي پذيرفت. سپس كه به نزد دوستان خود بازگشتند، گفتند: پيامبر أذُن (دهن بين و ساده لوح) است و با وجود اينكه خدايش از كار ما به او خبر داده قسم ما را پذيرفت. آنگاه اين آيه نازل شد:
« وَ مِنهُمُ الّذينَ يُؤذونَ النّبيَّ و يقولونَ هُوَ أذُنٌ قُل أذُنُ خَيرٍ لَكُم يُؤمِنُ بِاللهِ وَ يُؤمِنُ لِلمؤمنينَ و رَحمهٌ لِلّذينَ أمنوا منكُم و الَّذينَ يُؤذونَ رَسولَ اللهِ لَهُم عذابٌ أليمٌ» سوره توبه آيه61
«از آنان كساني هستندكه پيامبر را آزار مي دهند و مي گويند او گوش (دهن بين و زود باور) است. بگو گوشي بودن او به نفع شماست كه به خدا ايمان دارد و به نفع مؤمنين، شما را تصديق مي كند و براي مؤمنين شما رحمت است و كسانيكه رسول خدا (ص) را آزارمي دهند عذابي دردناك در انتظار آنهاست.»
يعني با وجود اينكه پيامبر به خدا ايمان دارد و دروغ شما را به واسطه وحي الهي مي داند، شما را تصديق مي كند. زيرا كه اين به نفع جامعه مؤمنين است و اين تصديق رسول خدا براي مؤمنين واقعي از شما مسلمانان مايه رحمت است.
و باز در آياتي پيش از اين آيه خدا صحبت از عده اي مي فرمايد كه در تقسيم صدقات بر پيامبر اعتراض مي كردند: «و منهُم مَن يَلمِزُكَ فِي الصَّدَقات» و اعلام مي فرمايد كه رضايت آنها در آن است كه به آنان بيشتر عطا كني و اگر صدقات را به اهل صدقه بدهي، خشمگين مي شوند و اعتراض مي كنند. اينها هماناني بودند كه در جنگها يا سعي مي كردند در جنگ حاضر نشوند يا در گوشه اي از بيابان دور از صحنه جنگ كنج عافيت بگزينند و يا اگر هم ناچار در جنگ حاضر مي شدند، خود را در صفوف عقب پنهان مي داشتند و نمي- جنگيدند:
«قَد يَعلَمُ اللهُ المُعَوِّقينَ مِنكُم و القائِلينَ لِإِخوانِهِم هَلُمَّ إلَينا و لا يَأتونَ البأسَ إلّا قليلاً» سوره احزاب آيه 18
«و به تحقيق كه خدا امروز و فردا كنندگان براي رفتن به جنگ را از ميان شما مي شناسد و آنان را كه به برادران خود گفتند نزد ما بياييد و به جنگ نرويد. اينان جز اندكي در جنگ حاضر نمي شوند.»
«يَحسبونَ الأحزابَ لَم يَذهَبوا و إِن يَأتِ الأحزابُ يَوَدّوا لَو أنّهُم بَادونَ فِي الأعرابِ يَسئَلونَ عَن أنبائِكُم و لَو كانوا فيكُم ما قاتَلوا إلّا قليلاً» سوره احزاب آيه 20
«پنداشتند احزاب (كه به اتفاق به جنگ پيامبر آمده بودند) هنوز نرفته اند و اگر هم احزاب بر گردند، آنان دوست دارند اي كاش به بيابان رفته بودند و از آنجا جوياي اخبار شما مي شدند و حتي اگر در ميان شما هم باشند، جز اندكي جنگ و قتال نمي كنند.»
و از جمله كساني كه هميشه در جنگها از مصاديق اين آيات شريفه بودند، به گواهي تاريخ ابوبكر و عمر مي باشند. اميرالمؤمنين (ع) در احتجاجات خود با اشعث بن قيس مي فرمايد [2]:
«از جمله اينان بعضي از كساني است كه تو و اصحابت او را فضيلت مي دهيد و او فرار مي كرد، نه تيري مي انداخت و نه شمشيري و نه نيزه اي مي زد. وقتي نوبت قتال مي شد به گوشه‌اي پناه مي برد و پنهان مي شد و عذر مي آورد و مانند گوسفندي بي آزار خود را پنهان مي كرد و در مقابل دست هيچ لمس كننده اي از خود دفاع نمي كرد. هر گاه با دشمن روبرو مي شد فرار مي كرد و از ترس و پستي پشت به دشمن مي نمود و آنگاه كه وقت آسايش و تقسيم غنيمت بود سخن مي راند، همانطور كه خداوند مي فرمايد: «سَلَقوكُم بِألسِنَهٍ حِدادٍ أشِحَّهٍ عَلَي الخَير». او هميشه از پيامبر (ص) براي گردن زدن مردي كه آن حضرت قصد كشتن او را نداشت اجازه مي خواست و آن حضرت به او اجازه نمي داد.»


6-3-5 ماجراي صلح حديبيه[8، 9، 10]
خلاصه داستان اين است كه پيامبر اكرم (ص) در سال ششم هجري بهمراه 1400 نفر از مسلمانان، بدون سلاح و به قصد اداي عمره از مدينه به سوي مكه رهسپار شدند. در ذوالحليفه احرام بستند و حتّي بند به گردن قربانيهاي خود انداختند تا قريش مطمئن شوند كه مسلمانان براي انجام عمره آمده اند. لكن كفار به دليل حميّت جاهلي خود جلوگيري نمودند و هيئتي را به رياست سهيل بن عمرو بن عبدود عامري به سوي ايشان فرستادند و خواستند كه پيامبر بازگردند و سال ديگر براي عمره بيايند. دو طرف پيمان نامه اي را امضاء نمودند كه شرايط سختي براي مسلمانان در آن وضع شده بود و حتي سهيل عبارت «محمد رسول خدا» را نيز از پيمان نامه حذف كرد و به جاي آن «محمد پسر عبدالله» را جايگزين نمود. اين صلحنامه به مذاق اصحاب خوش نيامد و به شدت به پيامبر (ص) اعتراض نمودند. در آن ميان عمر بن خطاب نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت:
آيا تو واقعا پيامبر خدا نيستي؟!
فرمودند: بلي هستم.
عمر گفت: آيا ما بر حق و دشمن ما بر باطل نيست؟
فرمودند: بلي.
عمر گفت: پس چرا دينمان را به ذلت واداريم؟
رسول خدا (ص) فرمودند: من پيامبر خدايم و هرگز او را نافرماني نمي كنم و او يار و ناصر من است.
عمر گفت: آيا تو به ما وعده نمي دادي كه به خانه خدا مي آييم و طواف مي كنيم؟
حضرت فرمودند: بلي، آيا من به تو خبر دادم كه امسال مي آييم؟
عمر گفت: نه.
حضرت فرمودند: پس سال ديگر مي آيي و طواف مي كني.
با اين جواب پيامبر، عمر باز هم به نزد ابوبكر آمد و گفت: مگر اين مرد حقيقتا پيامبر نيست؟! ......
هنگامي كه پيامبر (ص) از صلحنامه فارغ شدند به اصحاب فرمودند: بلند شويد و قرباني كنيد و سر بتراشيد. ولي هيچ كس دستور پيامبر را اطاعت نكرد. پيامبر سه بار دستور خود را تكرار كردند. اما اصحاب سرپيچي نمودند تا اينكه پيامبر خود با دست مبارك شتر قرباني كردند و سپس از كسي خواستند سر مبارك ايشان را بتراشد. وقتي اصحاب اين را ديدند بلند شدند، قرباني كردند و سر تراشيدند ....
ملاحظه مي شود كه اصحاب به راحتي فرمان الهي را ناديده مي گيرند كه فرمود:
«و ما كانَ لِمؤمنٍ و لا مؤمنهٍ إذا قَضَي اللهُ و رَسولُهُ أمراً أن يَكونَ لَهُمُ الخِيَرَهُ مِن أمرِهِم و مَن يَعصَ اللهَ و رَسولَهُ فَقَد ضَلَّ ضلالاً مُبيناً» سوره احزاب آيه 36
«هيچ مرد و زن مؤمني را اختياري نيست در كاري كه خدا و رسولش حكم كنند و هر كس خدا و پيامبرش را نا فرماني كند، بي گمان به گمراهي آشكاري افتاده است.»
هنگاميكه پيامبر سختي و تلخی صلح با مشركين را به خاطر انجام امر الهي به جان مي خرند، آنچه سختي و اندوه پيامبر را مضاعف ميكند اين رفتار اصحاب مي باشد كه به تصريح قرآن اين نافرماني خدا و رسول آنان را از حريم ايمان بيرون ميبرد. تازه كار به همين جا هم تمام نشد. در يكي از بندهاي پيمان نامه آمده بود: «به اين شرط كه اگر يكي از ما نزد تو آمد اگر چه دين تو را قبول كرد، او را به ما برگرداني. ولي اگر از ياران تو نزد ما آمدند، برنمي گردانيم». اتفاقاً ابوجندل پسر خود سهيل بن عمرو كه مسلمان شده بود، در حاليكه زنجير به دست و پايش بود و به سختي شكنجه شده بود، نزد پيامبر آمد. سهيل از پيامبر خواست طبق معاهده او را برگرداند. عمر بن خطّاب مجدداً به پيامبر اعتراض كرد. پيامبر فرمودند: « از اطراف من پراكنده شويد. آيا مي خواهيد پيمان خود را بشكنم؟ من به آنچه با آنها نوشته ام وفا خواهم كرد. اي سهيل دست ابا جندل را بگير[2و 11] .» آنچه بايد به آن توجه كرد اين است كه همه اين مخالفتها و اعتراضات و جسارتها با وجود نص صريح قرآن صورت مي پذيرد. در مورد اخير خداوند در سوره احزاب مي فرمايد: « و كانَ عهد اللهِ مسئولاً» (سوره احزاب قسمتي از آيه 15) «(در خصوص) عهد وپيمان الهي مسئووليت داريد (و از شما درباره آن سئوال خواهد شد.)»


7-3-5 نقشه قتل پيامبر اسلام (ص)
شايد با ديدن اين عنوان ذهن بسياري از خوانندگان متوجه واقعه ليله المبيت (شبي كه كفار قريش قصد داشتند پيامبر (ص) را به قتل برسانند و با مطلع شدن پيامبر از سوي خدا و خروج ايشان از مكه و خوابيدن اميرالمومنين (ع) به جاي ايشان نقشه آنها نقش برآب شد) گردد. اما نه، اين واقعه كه به آن واقعه عقبه نيز نام نهاده اند، در مراجعت پيامبر از جنگ تبوك رخ داد و مجمل آن به نقل از تفسير الميزان [6] (كه خود نيز آن را از مجمع البيان نقل مي كند) اينكه دوازده نفر در عقبه كمين كرده بودند تا وقتي رسول خدا (ص) در مراجعت از تبوك بدانجا رسيد، بر سرش بتازند و ايشان را از پاي درآورند. ليكن جبرئيل پيامبر را از نقشه ايشان خبردار كرد و دستور داد تا افرادي را بفرستند تا با تازيانه به سر و صورت شتران آنان بزنند. ضمن اينكه پيامبر باز به خاطر مصلحت اسلام آنان را نكشت و حتي در پاسخ حذيفه كه از ايشان پرسيد چرا كساني را نمي فرستي تا آنان را بكشند، فرمود: دوست ندارم فردا عرب بگويد همين كه قدرتي بدست آورد، ياران خود را كشت. در مورد همين دوازده نفر بود كه آيه 64 سوره شريفه توبه نازل شد:

«يَحذَرُ المنافقونَ أن تُنَزَّلَ عَلَيهِم سورهٌ تُنَبِّئُهُم بِما في قلوبِهِم قُل استَهزِؤا إنَّ اللهَ مُخرِجٌ ما تَحذَرون»
«منافقين از آن بيم دارند كه سوره اي بر آنان نازل گردد كه به آنچه در دل دارند آنان را خبر دهد. بگو مسخره كنيد كه خدا آنچه را كه از آن بيم داريد آشكار خواهد كرد.»
در كتاب سليم [2] نيز واقعه عقبه ذكر شده است با اين تفاوت كه محل وقوع آن را بازگشت از حجه الوداع ذكر مي كند. ضمن اينكه آن دوازده نفر را نيز نام مي برد.
در بحار [7] نيز اين موضوع نقل شده و محل وقوع آن را در هر دو محل (گردنه هرشي در نزديكي جحفه در بازگشت از حجه الوداع و هم در بازگشت از غزوه تبوك) ذكر مي كند.
ضمن اينكه در هر دو مرجع اخير ماجراي عقبه را به واقعه صحيفه ملعونه مرتبط مي كند. واقعه صحيفه به طور اجمال اين بود كه پنج نفر در داخل خانه خدا با يکديگر هم پيمان شدند كه «اگر محمد (ص) كشته شود يا بميرد امر خلافت را از اهل بيتش بگيرند». سپس موضوع را با ديگراني نيز در ميان گذاشتند تا تعداد آنها دوازده نفر شد و اين دوازده نفر بودند كه طرح ريزي براي قتل پيامبر (ص) نمودند.

8-3-5 جنگ به فرماندهي اسامه
پيامبر اكرم (ص) در آخرين روزهاي حيات مباركشان سپاهي براي جنگ با روميان مهيا نموده و فرماندهي آن را به اسامه بن زيد كه جواني 19 ساله بود، سپردند. در ميان سپاهيان افرادي نظير ابوبكر، عمر و ابوعبيده جراح و ديگر بزرگان اصحاب نيز حضور داشتند.
برخي از افراد گفتند پيامبر چگونه جواني را كه هنوز موي صورتش سبز نشده بر ما امير قرار داده؟ خلاصه به قدري مسخره كردند و طعنه زدند و سخنان درشت گفتند كه حضرت رسول (ص) بسيار متاثر و عصباني شدند و در حاليكه به سختي تب داشتند و سر مبارك را بسته بودند و به زور پاها را بر زمين مي كشيدند، از منزل خارج شده روي منبر رفتند و پس از حمد و ثناي الهي فرمودند:
« اي مردم، چه سخناني است كه از برخي شماها در مورد امارت دادن به اسامه مي شنوم. اگر امروز شما در فرماندهي او تشكيك مي كنيد و طعنه مي زنيد قبلاً هم در امارت و فرماندهي پدرش همين كار را مي كرديد. به خدا قسم او شايسته فرماندهي و امارت بود، همچنان كه فرزندش نيز اين شايستگي را دارد...» [10و12و13و14].
خلاصه پيامبر اكرم (ص) اصرار و تأكيد در روانه كردن سپاه اسامه نمودند. امّا عدّه اي (از جمله ابوبكر و عمر) سر باز زدند. تا آنجا كه پيامبر فرمودند: « خدايا بازماندگان از سپاه اسامه را لعنت فرما».
نهايتاً هم در محلّي نزديك مدينه خيمه زدند و به سپاه اسامه ملحق نشدند تا تحولات مدينه را زير نظر داشته باشند. خصوصاً اينكه حال رسول خدا (ص) را نامناسب مي ديدند و ضمناً پيامبر نيز از رحلت خود به مسلمين خبر داده بودند. در اين مدت هم دختران آن دو نفر، عايشه و حفصه، كه همسران پيامبر بودند، اخبار و وقايع را به اطلاع آنان مي رساندند. تا اينكه حال پيامبر (ص) رو به وخامت نهاد تا جايي كه نتوانستند براي اقامه نماز صبح به مسجد بروند. از آن سو عايشه كسي را به سوي ابوبكر فرستاد و خبر داد كه حال پيامبر خوب نيست و نمي توانند براي اقامه نماز به مسجد بروند. لذا اگر مي خواهي در آينده نقشي داشته باشي، براي امامت جماعت شتاب كن. تاريخ مي گويد كه وقتي ابوبكر جلوي جماعت ظاهر شد و در جاي پيامبر براي اقامه نماز قرار گرفت، عده اي به او اعتراض كردند. زيرا كه پيامبر هنگامي كه خود هم نمي توانستند براي اقامه نماز در مسجد حاضر شوند، اميرالمؤمنين را براي اقامه نماز مي فرستادند. اينجا بود كه ابوبكر در پاسخ آن عده گفت كه حال پيامبر خوب نيست و به من دستور داده اند كه نماز را بخوانم. آن عده قانع نشدند و گفتند كه اصلاً تو اينجا چه مي كني؟ ترا كه پيامبر تحت فرمان اسامه قرار داد و براي جنگ با روم اعزام كرد.
از آن سو خبر به پيامبر (ص) رسيد. ايشان با وجود وخامت حال مبارك، دستور دادند كه: «مرا بلند كنيد. مرا به مسجد ببريد. قسم به آنكه جانم در دست اوست، بلا و فتنه عظيمي وارد مدينه شده است». در حالي كه علي (ع) و فضل بن عباس زير بغلهاي رسول خدا را گرفته بودند و پاهاي مباركشان از شدت بيماري و ضعف روي زمين كشيده مي شد، وارد مسجد شدند و ابوبكر را كه در محراب پيامبر (ص) ايستاده بود با دست كنار زدند و خود نماز را اقامه نمودند.

9-3-5 منع از نوشتن وصيت مهم رسول خدا (ص)
از ابن عباس نقل شده [2، 10، 15، 16، 17، 18و 19] كه پيامبر (ص) در آخرين روزهاي عمر شريف خود، در حاليكه اهل بيت ايشان و جمعي از اصحاب در منزل ايشان بودند، استخوان كتف شتري طلب كردند تا به فرموده ايشان:« چيزي برايتان بنويسم كه هرگز گمراه نشويد و اختلاف نكنيد.»
اينجا بود كه عمر اين جمله شرم آور را به زبان آورد:
« إنّ الرَّجلَ لَيَهجُر»
كه ترجمه آن در مؤدبانه ترين شكل به صورت زير است، العياذ بالله:
« اين مرد هذيان مي گويد!!»
پيامبر غضب كرده، فرمودند: «مي بينم در حاليكه زنده هستم با من مخالفت مي كنيد. پس بعد از مرگ من چه خواهيد كرد!!»

10-3-5 آزردن اهل بيت رسول خدا (ص)
بي ترديد از بزرگترين مصائب رسول اكرم (ص) جسارت و اهانت و ظلم منافقين در مورد اهل بيت (ع) بود. در نظر داشته باشيم كه پيامبر اكرم (ص) به واسطه علم الهي از آزارها و دشمنيهائي كه پس از ايشان با اهل بيتشان مي شود، خبردار بودند و آنها را به اميرالمؤمنين (ع) و حضرت صديقه طاهره نيز فرموده بودند. با وجود تمام سفارش ها و ذكر فضايل اهل بيت در كلام خدا و رسول خدا كه مكرراً و به مناسبت هاي مختلف انجام مي شد و شيعه و سني آنها را نقل كرده اند، در حضور خود پيامبر اكرم (ص) اميرالمؤمنين مورد آزار و طعنه واقع مي شد، چه رسد به زمان پس از رحلت پيامبر كه در حق اهل بيت (ع) آن كردند كه كردند: فَقُتِلَ مَن قُتِلَ و سُبِيَ مَن سُبِيَ و أقصِيَ مَن اُقصِيَ.
امّا مبناي ما در اين مقاله اين بوده است كه ريشه هاي انحراف، كفر و نفاق را در زمان خود پيامبر اكرم (ص) مورد كاوش قرار دهيم. لذا در اين قسمت نيز چند مورد را به اختصار به عنوان نمونه ذكر مي كنيم.
سليم بن قيس در كتاب خود [2] از اميرالمؤمنين علي (ع) نقل ميكند كه: روزي از كنار عمر مي گذشتم كه به من گفت:«مثل محمّد جز مثل درخت خرمائي كه در زباله دان روئيده باشد، نيست.»- العياذ بالله. اميرالمؤمنين (ع) نزد پيامبر آمدند و اين مطلب را نقل كردند. پيامبر خشمگين شدند و با همان حالت خشم به منبر آمدند. انصار به واسطه غضبي كه در پيامبر (ص) ديدند، وحشت زده شده و سلاح برگرفتند و آمدند. اينجا بود كه پيامبر ضمن ايراد خطبه اي مفصل فضائل و مناقب خود و اهل بيت خود را بر شمردند و مسئله امامت و ولايت اميرالمؤمنين و يازده فرزند ايشان را مجدداً به مسلمانان بازگو كردند و نسبت به سخن شرم آوري كه مطرح شده بود، عتاب و سرزنش نمودند.
در غزوه تبوك پيامبر اكرم (ص) بر خلاف معمول علي (ع) را با خود به جنگ نبردند و ايشان را به عنوان نايب و جانشين خود در مدينه منصوب فرمودند. منافقين از اين مطلب سوء استفاده كردند و گفتند كه نظر پيامبر نسبت به علي (ع) تغيير كرده كه او را با خود نبرده. اميرالمؤمنين پاسخ را به پيامبر پس از بازگشت واگذاردند. پيامبر (ص) پس از بازگشت خطاب به اميرالمؤمنين (ع) فرمودند: «يا علي لَحمُكَ مِن لَحمي و دَمُكَ مِن دَمي أنتَ مِنّي بِمنزَلَهِ هارونَ مِن موسي إلّا أنه لا نبيَّ بَعدي»
«يا علي! گوشت تو از گوشت من و خون تو ازخون من است. تو نسبت به من به منزله هارون به موسي هستي به جز اين كه پس از من پيامبري نخواهد آمد.»
آل عبا (ع) حتي از ناحيه حرم رسول خدا (ص) نيز در امان نبودند و تاريخ موارد فراواني از آزار عايشه نسبت به ايشان را ذكر مي كند كه ما قبلا بعضي از آنها را در اين مقاله ذكر نموديم و بسياري ديگر را به عهده حق جويان خداخواه مي گذاريم.

4-5 نتيجه گيري
در اين نوشتار تلاش گرديد تا ريشه هاي نفاق در زمان حيات شريف پيامبر (ص) كه منجر به وقايع بعد از رحلت ايشان گرديد، به اجمال و به صورت خلاصه مورد بررسي و تحليل قرار گيرد. ضمن اينكه بايستي تأكيد كرد كه اينها تنها گوشه هايي از آزارهايي بود كه از ناحيه منافقين متوجه ذات مقدس حضرت ختمي مرتبت (ص) گرديد. مبيّن اين مطلب كثرت آياتي از قرآن است كه در مورد منافقين و اعمال و نيّات پليد آنها نازل شده است. به عنوان نمونه و براي حسن ختام توجه خوانندگان عزيز را به آيه ابلاغ ولايت اميرالمؤمنين (ع) جلب مي كنم:

«يا أيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما أنزِلَ إليكَ من ربِّكَ فإن لَم تفعل فَما بَلّغتَ رِسالَتَهُ و اللّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ إنَّ اللهَ لا يَهدِي القَومَ الكافِرين» سوره مائده آيه 67
«اي رسول ما، آنچه را كه از جانب پروردگارت به تو نازل شده (به مردم) ابلاغ كن. و اگر اين كار را نكني رسالت خدا را ابلاغ نكرده اي. و خدا ترا از مردم حفظ مي كند. همانا خدا قوم كافران را هدايت نمي كند.»
از دقت در اين آيه كاملا روشن است كه پيامبر اكرم (ص) معذوراتي در ابلاغ ولايت اميرالمؤمنين داشته اند كه خداي تعالي مؤكداً به ايشان دستور مي دهد كه آن را به مردم ابلاغ كن و حتي تهديد مي كند كه اگر اين كار را نكني، اصلاً رسالت الهي را به مردم نرسانده اي. سپس به ذات اقدس نبوي تضمين مي دهد كه خدا ترا (دين ترا) از شر مردم حفظ مي فرمايد و جالبتر اينكه بلافاصله صحبت از هدايت نكردن كافران مي فرمايد. يعني همان مردمي كه پيامبر به خاطر وجود ايشان از ابلاغ ولايت ابا مي كردند و خدا به پيامبرش تضمين مي دهد كه ما ترا از شر آنها حفظ مي كنيم، خداوند همانها را قوم كافران مي نامد. يعني آزار دهندگان پيامبر (ص) و منكرين ولايت اميرالمؤمنين (ع) همان قوم كافران هستند كه خدا آنها را هدايت نخواهد فرمود.
شاهد اين قول نيز فرمايشات حضرت رسالت مآب در خطبه غدير خم مي باشد كه سبب نزول آيه را به اين صورت بيان مي فرمايند كه جبرئيل سه بار بر من نازل شد و از جانب پروردگار به من دستور داد كه در اين محل (مشهد) بايستم و وصايت و خلافت و امامت و ولايت علي (ع) را پس از خود به شما ابلاغ كنم .....
و من از جبرئيل خواستم كه از خدا بخواهد مرا از ابلاغ اين امر معاف كند، بخاطر اينكه كمي متقين و كثرت منافقين و دغل كاري گنهكاران و مكر و فريب استهزاء كنندگان به اسلام را مي دانستم، همانان كه خداي تعالي در كتابش آنان را وصف كرد كه آنان .....
و اگر مي خواستم آنان را با اسمهايشان نام ببرم، مي توانستم ..... و لكن به خدا قسم در مورد آنان كرامت بخرج دادم و با اين احوال خدا از من راضي نمي شود مگر آنچه را كه بمن نازل شده ابلاغ كنم .....[20].
مخلص كلام اينكه اگر چه منافقان در زمان پيامبر فراوان بودند و وجود مقدس پيامبر (ص) و اسلام لطمات فراواني را از جانب آنها متحمل شدند، لكن مشيت الهي اقتضاء ميكرد كه به خاطر حفظ اسلام، پيامبر از كفر و دشمنيهاي ايشان چشم پوشي فرمايد. از همين باب هم بود كه پيامبر(ص) در جنگها به صورت مستقيم كسي را نميكشتند كه شبيه آن را در واقعه عقبه نيز از قول پيامبر نقل كرديم. اما در همه اين امور خطير اين وجود مقدس اميرالمؤمنين (ع) بود كه كينه ها و دشمنيها را براي خدا به جان مي خريدند تا بناي اسلام با مجاهدت و فداكاري ايشان و با ضربت شمشير ايشان مستحكم گردد. و البته بهاي اين حدوث اسلام براي وجود نازنين اميرالمؤمنين بسي سنگين بود. همه مجاهدتها و زخم خوردنها و آزار ديدنها در زمان رسول خدا در قبال آنچه اميرالمؤمنين بعد از ايشان كشيدند، كوچك و ناچيز است. پيامبر اسلام (ص) به فرمان خدا از بسياري از دشمنيها و شرارتهاي منافقين امت در گذشت، زيرا خواست خدا اين بود كه تا وجود مقدس پيامبر در بين آنان است عذاب از آنان برداشته شود، كه البته اين چنانكه گفتيم مصلحت اسلام بود. علامه طباطبايي (ره) در تفسير شريف الميزان ذيل آيه شريفه: «فَإمّا نَذهَبَنَّ بِكَ فَإنّا مِنهُم مُنتَقِمون». «هر گاه ترا از ميان آنها ببريم، محققاً از آنها انتقام خواهيم گرفت.» سوره زخرف آيه 41 به نقل از جابر بن عبدا... انصاري از رسول خدا (ص) روايت مي كند كه فرمودند اين آيه در مورد علي بن ابيطالب (ع) نازل شده است كه بعد از در گذشت من از ناكثين و (مارقين) و قاسطين انتقام خواهد گرفت[21]. آري او به واقع برادر رسول خدا (ص) و ادا كننده دين او و تمام كننده امر او بود. حقيقت اين است كه خدا يك نفس را در دو بدن، يكي بدن شريف رسول خدا (ص) و ديگري پيكر شريف اميرالمؤمنين (ع) قرار داد كه با وجود تفاوت ظاهري هر دو حقيقتي واحد بودند و با اين حقيقت واحد اسلام در جهان پايه گذاري گرديد و باز وجود مقدس حضرت ختمي مرتبت در امام حسين (ع) متجلي گشت تا كاري را كه پيامبر به مقتضاي مصلحت اسلام نمي توانستند انجام دهند، سيدالشهدا با جان شريف خود و اصحاب بزرگوارشان تمام كنند و آن بقا و دوام اسلام بود. و به خدا سوگند كه درست فرمودند پيامبر اكرم كه: «حسين از من است و من از حسينم». آري، اگر خدا فرمود: « إنّا نَحنُ نَزّلنَا الذِّكرَ و إنّا لَهُ لَحافظون» _سوره حجر آيه 9 _« همانا ما خود قرآن را نازل كرديم و خود نيز آن را حفظ مي كنيم»، قرآن را با اهل بيت (ع) حفظ كرد و اگر فرمود: «يُريدونَ لِيُطفِؤُوا نورَ اللهِ بِأفواهِهِم و اللهُ مُتِمُّ نورِهِ و لَو كَرِهَ الكافرون»_سوره صف آيه 8 _«مي خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند و خدا نورش را تمام مي كند، اگر چه كافران را ناخوش آيد»، نور خود را با اهل بيت (ع) تمام فرمود. صلوات خدا بر رسولش و بر اهل بيت طاهرين ايشان، و أخِرُ دَعوانا أنِ الحمدللهِ ربِّ العالمين.





مراجع
1- تفسير الميزان، جلد 19، صفحه 476.
2- كتاب سليم بن قيس هلالي، ترجمه كتاب با عنوان اسرار آل محمّد (ص) توسط: اسماعيل انصاري زنجاني خوئيني، نشر الهادي، قم، بهار 1375.
3- تفسير الميزان، جلد 15.
4- تفسير الميزان، جلد 19.
5- تفسير الميزان، جلد 19، صفحه 483.
6- تفسير الميزان، جلد 9، صفحه 460.
7- بحارالانوار، جلد 28، صفحه111-96.
8- صحيح بخاري: كتاب شروط، باب شروط جهاد، جلد 2.
9- صحيح مسلم، باب صلح حديبيه، جلد 2.
10- كتاب«ثُمّ اهتَدَيت» نوشته: سيّد محمد تيجاني تونسي، ترجمه فارسي: آنگاه هدايت شدم، مترجم: سيّد محمّد جواد مهري.
11- بحار، جلد 20، صفحه 334.
12- طبقات ابن سعد، جلد 2، صفحه 190.
13- تاريخ ابن اثير، جلد 2، صفحه 317.
14- تاريخ طبري، جلد 3، صفحه 226.
15- صحيح بخاري، جلد 2، باب قول المريض.
16- صحيح مسلم، جلد 5، صفحه 75.
17- مسند احمد حنبل، جلد 1، صفحه 355 و جلد 5، صفحه 116.
18- تاريخ طبري، جلد 3، صفحه 193.
19- تاريخ ابن اثير، جلد 2، صفحه 302.
20- الاحتجاج طبرسي، انتشارات اسوه، تهران، 143 ه. ق. ،جلد 1، صفحه 160-138.
21- تفسير الميزان، جلد 18، صفحه 159.
22- مناقب ابن شهر آشوب، جلد 3، صفحه 267.
23- بحار، جلد 39، صفحه 84.
24- تأويل الآيات سيد شرف الدين، صفحه 227، ذيل آيه شريفه 94 سوره مبارکه يونس.
25- بحار، جلد 39، صفحه 55.

دوشنبه 25 آبان 1388  نظرات : 1 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 288392
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
اسفند 1388
آذر 1388
دی 1388
مهر 1388
آبان 1388
بهمن 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom