ان المأمون لما أراد يستعمل الرضا عليهالسلام: جمع بنيهاشم، فقال لهم: اني أريد أن أستعمل الرضا علي هذا الأمر من بعدي! فحسده بنوهاشم، و قالوا أتولي رجلا جاهلا ليس له بصر(بصيرة)بتدبير الخلافة؟ فابعث اليه رجلا يأتنا، فتري من جهله ما تستدل به عليه(نستدل به)، فبعث اليه، فأتاه. ترجمه: محمد بن يحيي و قاسم بن أيوب روايت کردهاند که:چون مأمون عباسي خواست حضرت رضا عليه السلام را براي خلافت و ولايت عهدي بگمارد، بنيهاشم را دعوت و جمع نموده و اظهار داشت که: من قصد کردهام تا علي بن موسي الرضا را براي بعد از خود به مقام ولايت و خلافت معين کنم! بنوهاشم روي حسادت گفتند: آيا کسي را که به امور مملکت و حکومت، و تدبير شؤون خلافت و زمامداري آشنا نيست، و سابقه و بصيرت و بينايي ندارد: ميخواهي خليفه کني! بهتر است کسي را فرستاده، و او را براي حضور در اين مجلس دعوت کني! و در همين جلسه به جهالت و ناآگاهي او اطلاع يافته، و اين جريان تو را راهنمايي خواهد کرد. پس مأمون کسي را فرستاد و آن حضرت حاضر شد. [ صفحه 20] توضيح: ظاهر اين است که مراد از بنيهاشم، بنوعباس بودند که به خاطر قرابت با مأمون به اين أمر حسد ورزيدند، و بنوعباس از فرزندان عباس بن عبدالمطلب بن هاشم هستند، و علويون از أولاد علي بن ابيطالب باشند، و به قرينه روايت محمد بن يحيي علوي و قاسم بن أيوب علوي: از علويون نيز در آن مجلس به صورت موافق حضور داشتند، و جزو افرادي نبودند که حسادت ورزيدند، واگر نه اهتمام و دقت به روايت آن خطبه و جريان پيدا نمي کردند. و گذشته از اين:جريان ولايت عهدي علي بن موسي الرضا(ع)موجب سرافرازي و افتخار علويون بود، و آنان به مقام علم و معرفت آن حضرت آشنا بودند، و هرگز مناسب نبود که روي حسادت چنين سخني گويند. [ صفحه 21]
|