.
ـ پيامبر خدا(ص ) : بزودى روزگارى بر امت من فرا مى رسد كه از قرآن جز نوشته هايش و از اسلام جـز نـامـش بـاقـى نـمـى مـانـد خـود را مـسـلـمـان مـى نـامـند در حالى كه دورترين مردم از اسـلامـنـد,مـسـجـدهـايـشـان آبـاد اسـت امـا از هـدايـت خـراب (و تـهـى )مـى بـاشـدـاـن زـج فقيهان (ودين شناسان )آن روزگاربدترين فقيهان زير اين آسمان كبودند, فتنه و گمراهى از آنها بر مى خيزد و به آنها باز مى گردد. ـ بـزودى زمـانـى بـر امـت مـن مـى آيـد كه درونهايشان پليد است و ظاهرشان را نيكو مى سازند وانـگـيـزه شـان در ايـن ظـاهـر سـازى طـمـع دنـياست , نه كسب آنچه (از رضايت و ثواب ) نزد پـروردگارشان ,خداست دينشان ريايى است و خوفى (از خدا) با وجود آنها آميخته نيست خداوند كـيـفـرى از خـود راشـامل حال همه آنها مى كند و آنها دعاى غريق را مى خوانند, اما دعايشان به اجابت نمى رسد!. ـ بـزودى روزگـارى بـر مردم فرا مى رسد كه در آن , حكومت جز با كشتار و خود كامگى و ثروت وتوانگرى جز با غصب و بخل ورزى و محبت جز باكنار گذاشتن دين و پيروى از خواهشهاى نفس به دست نيايد پس ,هر كس آن زمان را درك كند و با آن كه مى تواند توانگر شود بر فقر و تهيدستى صبركند و با آن كه مى تواند محبت را به دست آورد, بر بغض و نفرت (مردم ) شكيبايى ورزد و با آن كـه مـى تـوانـد قـدرت به چنگ آورد, بر ضعف و بركنارى از قدرت صبر كند, خداوند ثواب پنجاه صديق ازصديقانى كه مرا تصديق كرده اند به او عطا خواهد كرد. ـ امـام صـادق (ع ) : بـزودى زمـانـى بـر شما بيايد كه در آن , از دينداران تنها كسى نجات يابد كه مردم گمان برند او ابله است و خود را در برابر اين جمله كه : او ابله و بى خرد است , به شكيبايى وا دارد. ـ امام على (ع ) : بزودى زمانى بر شما فرا مى رسد كه در آن زمان اسلام واژگون مى شود, همچنان كه ظرف واژگون مى شود و آنچه در آن است مى ريزد. ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : بزودى بعد از من مردمانى مى آيندكه غذاهاى لذيذو رنگارنگ مى خورند و مركبهاسوار مى شوند و مانند زن كه خودش را براى شوهرش بزك مى كند, خويشتن را مى آرايند و مـانـند زنان خودآرايى و جلوه گرى مى كنند و هياتشان هيات سلاطين متكبر و گردنكش است آنـان مـنـافـقان آخرالزمان اين امت هستند قبله گاهشان زنانشان است و شرافت و شخصيتشان درهم و دينار. ـ امـام عـلـى (ع ) : بـزودى زمـانى بر شما مى آيد كه در آن زمان چيزى ناپيداتر از حق , و پيداتر از باطل ,و شايعتر از دروغ بستن به خداى تعالى و رسول او (ص ) نيست .
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : بـزودى بـعـد از شـمـا مردمى مى آيند, كه غذاهاى خوشمزه و رنگارنگ دنـيـارامـى خورندوبا زنان زيبا روى ورنگ وارنگ ازدواج مى كنند به دنيا سخت مى چسبند و روز و شب روسوى آن دارند و به جاى خدايشان , دنيا را به خدايى مى گيرند. ـ بـزودى در آخـر الـزمـان عـلمايى مى آيند كه مردم را به دل بركندن از دنيا مى خوانند, اما خود زهـدنـمـى ورزنـد به آخرت ترغيب مى كنند و خود بدان رغبت نمى كنند از وارد شدن به دستگاه حكمرانان نهى مى كنند, اما خود از اين كار خوددارى نمى ورزند از تهيدستان دورى مى كنند و به ثروتمندان نزديك مى شوند اينان , همان جباران دشمن خدا هستند. ـ بـزودى زمـانـى بـر امتم فرا مى رسد, كه از علمايشان , همچون گوسفند از گرگ , مى گريزند خـداى تـعـالـى آنـهـا را بـه سه چيز گرفتار كند : اول اين كه بركت را از اموال ايشان مى گيرد دوم اين كه پادشاهى ستمگر را بر آنان مسلط مى گرداندو سوم اين كه بى ايمان از دنيا مى روند.
نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 10:30 PM
| نظرات 0 |
لينک مطلب
ـ امـام على (ع ), بعد از جنگ جمل در نكوهش بصريان ,فرمود: گويى مسجد شما را همچون دماغه كـشـتـيـى مـى بـيـنم كه خداوند از بالا و پايين بر آن كشتى (شهر بصره ) عذاب فرستاده و همه سرنشينان آن , غرق شده اند. در روايتى ديگر آمده است : به خدا سوگند كه هر آينه شهرتان غرق خواهد شد و گويى مسجد آن رامـى بـيـنم كه همچون دماغه كشتى (كه از آب بيرون زده است ) يا همچون شترمرغى است كه روى سينه اش خفته باشد. در روايتى ديگر آمده است : همچون سينه پرنده اى در ميان آب دريا. و در روايـتـى ديـگـر آمـده است گويى اين شهر شما را مى بينم كه آب آن را فرا گرفته است , تا جايى كه از آن تنها بلنديهاى مسجد, همچون سينه پرنده اى در آب دريا, ديده مى شود
((29))
!. ـ نـيـز در پيشگويى از حوادثى كه به سر بصره مى آيد , فرمود : اى احنف ! گويى او (صاحب الزنج ) رامـى بـينم كه سپاهى را به حركت در آوره است كه نه گرد و غبارى دارد و نه سر و صدايى و نه آواز بـر هـم خـوردن لگامها و نه شيهه اسبان با گامهايشان , كه گويى گامهاى شترمرغان است , زمين را شيار مى كنند. ـ نـيـز در پـيـشـگـويـى از حـوادث بصره , فرمود: در آن هنگام , واى بر تو, اى بصره از سپاهى كه ازدسـتهاى انتقام خداست ! سپاهى كه آن را نه گرد و غبارى است و نه بانگ و هياهويى و زودا كه ساكنان تو به مرگ سرخ و گرسنگى تيره و تار, دچار شوند. ـ هـنـگـامـى كـه امـام على (ع ) آهنگ جنگ با خوارج كرد به ايشان گفته شد كه آنان از پل نهروان گـذشتند,حضرت فرمود : قتلگاه آنان اين سوى آب است و به خدا سوگند كه از آنان ده تن جان به در نبرند و ازشما نيز ده تن كشته نشوند. ـ جـنـدب : چـون خـوارج از عـلـى جـدا شـدند, حضرت در طلب آنها بيرون رفت و ما نيز همراه ايـشـان رفـتـيـم وقـتـى بـه اردوگـاه آن جماعت رسيديم , ديديم بر اثر تلاوت قرآن از ميانشان همهمه اى , مانندهمهمه زنبوران در كندوى عسل , بلند است در ميانشان افرادى بودند كه دامن و كلاه بركى (جامه زاهدان ) داشتند! چون اين وضع را مشاهده كردم , دلم گرفت و به كنارى رفتم و نيزه ام را به زمين فروبردم و از اسبم پياده شدم و كلاه بركيم را برداشتم و زره ام را روى آن پهن كـردم و افـسار اسبم را گرفتم وبه سوى نيزه ام به نماز ايستادم و در نمازم مى گفتم : بار خدايا! اگـر جـنگ با اين قوم فرمانبرى از توست ,به من اجازه بده و اگر معصيت و نافرمانى است , برائت خـود را بـه من نشان بده ! جندب مى گويد: در همين حال بودم كه على بن ابى طالب (ع ) سوار بر استر پيامبر خدا(ص ) سوى من آمد! چون نزد من رسيد,فرمود : اى جندب ! از شر خشم و نارضايى بـه خدا پناه ببر! من به طرف آن حضرت دويدم امام از اسب پياده شد و شروع به خواندن نماز كرد در هـمـيـن هـنگام مردى سوار بر يابويى آمد و به حضرت نزديك شد و گفت : اى امير المؤمنين ! حـضرت فرمود: چه شده است ؟ گفت : آيا هنوز هم با اين جماعت كاردارى ؟ حضرت فرمود : براى چـه ؟ گـفت : از رودخانه گذشتند و رفتند حضرت فرمود : رد نشده اند من گفتم : سبحان اللّه ! سـپـس مـرد ديگرى شتابان تر از او آمد و گفت : يا اميرالمؤمنين ! حضرت فرمود: چه مى خواهى ؟ عرض كرد : آيا هنوز هم با اين جماعت كار دارى ؟ فرمود : مگر چه شده است ؟ گفت : آنان رودخانه را پـشـت سـر گـذاشـتـنـد و رفـتـنـد مـن گـفتم : اللّه اكبر حضرت فرمود:آنها عبورنكرده اند مردگفت :سبحان اللّه ! پس از او ديگرى آمد و گفت : از نهر گذشتند و رفتند على فرمود : از نهر رد نـشده اند سپس مرد ديگرى در حالى كه اسبش را مى تازاند, آمد وگفت : يا اميرالمؤمنين ! امام فـرمـود: چـه مى خواهى ؟ گفت :آيا باز هم با اين جماعت كار دارى ؟ حضرت فرمود : مگر چه شده اسـت ؟ عـرض كرد : از نهر گذشتند و رفتند حضرت فرمود :نگذشته اند و نخواهند گذشت و در ايـن سـوى رودخـانه كشته خواهند شد اين قولى است كه خدا و پيامبر اوداده اند! من گفتم : اللّه اكـبر! و سپس برخاستم و براى امام ركاب گرفتم و ايشان بر اسب خويش نشستند ومن به طرف زره خود رفتم و آن را پوشيدم و كمانم را برداشتم و به دوشم آويختم وبه همراه حضرت حركت كردم به من فرمود : اى جندب ! عرض كردم : بله , يا اميرالمؤمنين !فرمود:من مردى رابه سوى اين جماعت مـى فـرسـتـم و بـرايشان قرآن مى خواند و آنان را به كتاب پروردگارشان خدا و سنت پيامبرشان دعـوت مـى كند, اما او به سوى ما بر نخواهد گشت مگر اين كه او راهدف تير قرار داده باشند اى جـندب ! بدان كه از ما ده نفر كشته نمى شوند و از آنها ده نفر نجات نمى يابندما به خوارج رسيديم ديديم كه همچنان در اردوگاه خود هستند و از جاى خودتكان نخورده اندعلى ياران خود را صدا زد و آنـان را بـه صـف كـرد و از اول تا آخر صف را, دوبار پيمود آن گاه فرمود :كيست كه اين قرآن را بـگيرد و سوى اين جماعت رود و آنان را به كتاب پروردگارشان خدا و به سنت پيامبرشان دعوت كـنـد و با اين كار كشته مى شود و بهشت از آن اوست ! هيچ كس برنخاست مگر جوانى از بنى عامر بـن صـعـصـعـه عـلـى بـه او فـرمـود : بـگير! او قرآن را گرفت حضرت به او فرمود : بدان كه تو كـشـتـه خواهى شد و به سوى ما نخواهى آمد مگر اين كه تو را آماج تير قرار داده باشند! آن جوان قرآن به دست سوى خوارج رفت چون نزديك آنها رفت , تا جايى كه صدا را مى شنيدند برخاستند و پـيش از آن كه برگردد به طرف او تيراندازى كردند جندب مى گويد : يك نفر به سوى آن جوان تـيـر انداخت و او به طرف ما آمد و نشست در اين هنگام على گفت : اينك بتازيد بر اين جماعت ! جندب مى گويد : من پس از آن ترديدى كه دچارش شده بودم , با همين دست خود پيش از آن كه نماز ظهر را بخوانم , هشت نفر راكشتم و همچنان كه على گفته بود از ما ده نفر كشته نشدند و از آنان ده نفر جان به در نبردند. ـ امـام عـلـى (ع ), از فـتـنـه مغول چنين خبر مى دهد : گويى قومى را مى بينم كه صورتهايشان مـانـنـدسـپـرهـايشان روكش شده و تو بر توست , ابريشم و ديبا مى پوشند و اسبان اصيل را يدك مـى كـشـنـد كـشـتـارسختى رخ مى دهد, به طورى كه زخميان بر روى كشتگان راه مى روند و گريختگان كمتر از اسيرانند. ـ عـلامـه در بـاب غـيـبـگـوييهاى امير المؤمنين (ع ) مى گويد : از جمله اين غيبگوييهاست خبر دادن حـضـرت از سـاخـتـه شدن بغداد و حكومت بنى عباس و بيان اوضاع و احوال آنان و سقوط حكومت آنان به دست مغول اين خبر را پدرم ـ رحمه اللّه ـ نقل كرد و موجب نجات جان مردم حله و كـوفـه و نجف وكربلا شد, زيرا زمانى كه هلاكوخان به بغداد رسيد, پيش از فتح آن بيشتر اهالى حله به سيلگاههاى اطراف گريختند و تنها اندكى باقى ماندند كه از جمله آنها پدر من ـ رحمه اللّه ـ بـود و سيد مجدالدين بن طاوس و فقيه ابن ابى العز آنها به اتفاق آرا تصميم گرفتند به سلطان (هـلاكـوخان ) نامه بنويسند و اظهاراطاعت و فرمانبردارى كنند آنها اين نامه را به وسيله يك نفر غير عرب فرستادند هلاكوخان توسط دونفر يكى به نام تكلم و ديگرى به نام علا الدين فرمانى براى علماى حله فرستاد و به اين دو نفرگفت :اگردلهايشان باآنچه در نامه شان نوشته يكى است ,پس نزد ما بيايند آن دو سردار آمدند و از اين كه نمى دانستند كار به كجا خواهد كشيد, بيمناك بودند پدرم ـ رحمه اللّه ـ گفت : اگر من تنها بيايم كافى است ؟ آن دو گفتند : آرى پدرم با آن دو رفت چون به حضور سلطان رسيد ـ در اين زمان هنوز بغداد فتح نشده و خليفه به قتل نرسيده بود ـ او به پدرم گـفـت : چـگـونـه جـرات كرديد, پيش از آن كه بدانيد كار من با شما و خليفه تان به كجا خواهد انجاميد, به من نامه بنويسيد و پيش من بياييد؟ اگر خليفه با من صلح كرد, چگونه از آتش خشم و انـتـقام او در امان خواهيد بود؟ پدرم به او گفت : ما از آن روجرات اين كار را به خود داديم كه از امام خود, على بن ابى طالب (ع ), روايت داريم كه آن حضرت درخطبه اى فرمود : زورا, كه مى داند زورا چـيـسـت ؟ سرزمينى است داراى درختان شوره گز كه ساختمانهادر آن برافراشته مى شود و جـمـعـيـت فـراوانـى در آن سـاكن مى شوند و داراى قرقگاهها(ى حكومتى ) وخزانه داران و آب انـبـارهاست فرزندان عباس آن جا را مركز خود و خزانه زر و سيم خويش مى كنند وخانه لهو و لعب آنـان مـى بـاشـد آن جـا كـانـون سـتم ستمگر و بيداد بيدادگر و پيشوايان نابكار و قاريان فاسدو وزيـران خـيـانتكار است ايرانيان و روميان آنها را خدمت مى كنند, به خوبيها باآن كه بدانند خوب اسـت رفـتار نمى كنند و از بديها با آن كه بدانند بد است خوددارى نمى ورزند مردانشان به مردان روى مـى آورنـد و زنان به زنان در آن زمان اندوه سخت و گريه بسيار و واى و واويلا بر اهالى زورا ازحـمـلات تركها, اين تركها كيستند؟ مردمانى ريز چشمند و صورتهايشان مانند سپرهاى روكش شده و توبر تو, لباسشان آهن است , بدنها و صورتهايشان از مو تهى است , پيشوايشان سلطانى است كـه از مـركـزفـرمـانـروايـيشان مى آيد, صدايى رسا دارد, پر صولت وبلندپرواز است ازهيچ شهرى نـمى گذرد مگر اين كه آن را فتح مى كند, هيچ پرچمى در برابر او برافراشته نمى شود مگر اين كه آن را سرنگون مى سازد, واى و واى بر كسى كه با او مخالفت كند,اوبه شيوه خود ادامه مى دهد تاآن كـه پيروزشود آن حضرت اين اوصاف را براى ما بيان فرموده و ما آنها را در شما يافتيم و از اين رو به تو اميدبستيم و به سوى تو آمديم هلاكوبه آنان آسايش خاطر داد و فرمانى به نام پدرم ـ رحمه اللّه ـ براى اهالى حله نوشت و در آن به ساكنان حله و توابع آن اطمينان و آرامش دل داد. ـ امام على (ع ) : به خدا سوگند اگر بخواهم به هر فردى از شماخبر دهم كه از كجا بيرون مى رود و ازكجا داخل مى شود و همه حالاتش را بيان كنم , اين كار را مى كنم اما مى ترسم (مرا پيامبر بدانيد و در نتيجه )باعث شوم به پيامبر خد(ص ) كافر شويد بدانيد كه من اين اخبار را به خاصگان خود كه بيم چنين انحرافى در آنها نمى رود, مى رسانم
((30))
.
ـ گـويى شخص بسيار گمراهى
((31))
را مى بينم كه در شام بانگ بر مى زند و درفشهاى خويش را دراطـراف كـوفـه نصب مى كند پس , چون دهانش (به درندگى ) باز شود و افسار گسيختگى و درنده خويى اش شدت گيردو گامهايش بر زمين سنگين شود (ستم و بيداد گريش به اوج رسد) فتنه وآشوب فرزندان خود (فتنه گران ) را به دندان گزد. ـ بـدانـيـد كـه پـس از من مردى فراخ حلق و برآمده شكم بر شما حكومت خواهد كرد كه هر چه بـيابدمى خورد و آنچه ندارد مى طلبد پس او را بكشيد ( گر چه مى دانم كه ) هرگز او را نخواهيد كشت
((32))
.
ـ بـر فـراز مـنـبر كوفه , فرمود : هان ! خداى لعنت كند دو گروه تبهكار از قريش : بنى اميه و بنى مغيره رابنى مغيره را كه خداوند در جنگ بدر به ضرب شمشيرها به هلاكت رساند و اما بنى اميه , هـيـهات !هيهات ! هان ! سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد, اگر حكومت در آن سوى كوههاباشد, اينان به طرف آن خيز بر مى دارند تا بدان برسند. ـ عـبـداللّه بـن عباس را در وقت نماز ظهر مشاهده نكرد, پرسيد : چه شده است كه فرزند عباس حـاضـرنيست ؟ گفتند : يا اميرالمؤمنين ! خداوند پسرى به او داده است حضرت فرمود : برخيزيد نزد او برويم حضرت , نزد ابن عباس آمد و گفت : خدا را شكر و قدم نو رسيده مبارك ! نامش را چه گذاشته اى ؟ عرض كرد : اى اميرالمؤمنين ! من به خود اجازه نمى دهم نامى روى او بگذارم تا اين كه شما برايش اسم بگذاريد حضرت فرمود : نوزاد را بياور او نوزاد را آورد حضرت طفل را گرفت و كـامـش را بـرداشـت وبـرايش دعا كرد و آن گاه او را به وى برگرداند و گفت : بگيرش اى پدر شاهان من نام او را على و كنيه اش را ابوالحسن گذاشتم .
ـ به خدا سوگند, اى بنى اميه , بزودى خواهيد دانست كه اين دنيا در دستان كسانى غير از شما و درخانه دشمن شما خواهد بود. ـ هان ! به خدا سوگند كه مردى پر نخوت و منحرف و بيدادگر از بنى ثقيف بر شما مسلط خواهد شـد,كـه سـبـزه هـاى (امـوال ) شـما را مى خورد و پيه و چربى شما را مى گدازد ادامه بده اى ابا وذحه !
((33))
.
ـ امـام حـسـن (ع ) : عـلـى (ع ) به مردم كوفه فرمود:بار خدايا! من به آنها اعتماد كردم و آنها به من خـيانت ورزيدند من براى آنان خير خواهى كردم و آنان با من ناسرگى كردند پس جوان پر نخوت بـيـدادگـرمـنـحرف ثقيف را بر آنان مسلط گردان ! همان كه سبزه (اموال ) كوفه را مى خورد و پـوستين آن رامى پوشد و به شيوه جاهليت در ميان آنان حكومت مى كند حسن (ع ) فرمود : در آن روز حجاج هنوزآفريده نشده بود. ـ امـام عـلـى (ع ) بـه مـردى فـرمـود : نـمـيـرى تـا جـوان ثـقـفى را درك كنى ! عرض شد : اى امـيـرالـمؤمنين !جوان ثقفى كيست ؟ فرمود : روز قيامت به او گفته مى شود : حتى گوشه اى از گـوشـه هـاى جـهـنـم را براى ماخالى مگذار! مردى است كه بيست يا بيست و اندى سال فرمان مى راند و در اين مدت از ارتكاب هيچ معصيتى فرو گذار نمى كند. ـ اى مـردم ! من شما را به سوى حق فرا خواندم اما شما از من روى گردانديد شما را با دوال زدم , ليكن مرا خسته و مانده كرديد بدانيد كه پس از من حكمرانانى بر شما حكومت خواهند كرد كه به اين حددرباره شما رضايت نمى دهند, بلكه با تازيانه ها و آهن (شمشير) شكنجه تان مى كنند اما من بـا ايـن دوشـمـا را شكنجه نمى دهم , زيرا هر كس مردم را در دنيا شكنجه دهد خداوند در آخرت شـكـنـجه اش خواهدكرد نشان آن امر اين است كه فرمانرواى يمن بيايد تا در ميان شما جاى كند مـردى كـه او را يـوسف بن عمرو گويند, بيايد و كارگزاران و كارگزاران كارگزاران را دستگير كـنـد در ايـن هـنـگام مردى از خاندان ماقيام مى كند او را يارى كنيد كه او شما را به حق دعوت مى كند. ـ بـدانـيـد, كـه بـزودى پـس از مـن بـا سـه چيز رو به رو مى شويد : خوارى و ذلتى همه گير و شـمـشـيـرى كشنده و انحصار طلبى و تبعيضى كه ستمگران درباره شما در پيش مى گيرند در چـنـان شـرايـطـى بـه ياد من خواهيد افتاد و آرزو خواهيد كرد كه اى كاش مرا مى ديديد و ياريم مى داديد و خونتان را در راه من مى ريختيد و خدا جز ستمگر را از رحمت خود دور ندارد. ـ هـرثـمـة بـن سـلـيـم : بـه هـمراه على (ع ) در جنگ صفين شركت كرديم چون در كربلا فرود آمديم ,حضرت با ما نماز گزارد و بعد از آن كه سلام نمازش را داد, مشتى از خاك آن جا برداشت و بـويـيـد وسـپـس فـرمود : خوشا تو اى خاك ! هر آينه از تو گروهى محشور خواهند شد كه بدون حسابرسى واردبهشت مى شوند. ـ امـام عـلـى (ع ) : پـس از شـمـا مـردمى خواهند آمد كه در راه من چنان آزار و سختى و كشتار وشـكـنـجـه اى مى بينند, كه در ميان امتهاى پيشين احدى چنان رنجى به خود نديده است هان ! كـسـانى از آنان كه شكيبايى ورزند و به حقانيت من يقين داشته باشند و ثوابى را كه در راه من به آنـهـا داده مـى شـودبشناسند, با من هم درجه اند حضرت سپس آه سردى كشيد و فرمود : دريغ و دردا از آن جـانهاى پاك ودلهاى خشنود (از خدا) و مورد خشنودى (خدا)! آنان دوستان صميمى منند آنان از من هستند و من ازآنهايم .
ـ اميرالمؤمنين (ع ) در كوفه در همان جايى كه (بعدها) زيد بن على (ع ) به دار آويخته شد, ايستاد وچـنـان گـريـسـت كـه مـحاسن مباركش تر شد و مردم از گريه اش گريستند عرض شد : اى امـيرالمؤمنين !علت گريه تان چيست , كه يارانت را به گريه انداختى ؟ فرمود : براى آن مى گريم كه مردى از فرزندان من در اين نقطه به دار آويخته خواهد شد. ـ امـام عـلـى (ع ) : بدانيد كه اگر از آن كه از مشرق ظهور مى كند پيروى كنيد, بيگمان شما را به راهـهـاى پـيامبر خدا(ص ) ببرد و از كورى و كرى و گنگى شفا يابيد و از زحمت طلب و كجروى بـى نـيـاز و آسـوده گرديد و بار سنگين و سخت را از گردنهاى خويش فرو اندازيد و خداوند جز كسى را كه نافرمانى و ستم كند (از رحمت خود و خير و خوبى ) دور نگرداند.
نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 10:29 PM
| نظرات 0 |
لينک مطلب
.
ـ امـام صادق (ع ) : زن آوازه خوان ملعون است و هر كس به او جا دهد و از درآمد او بخورد,ملعون است .
ـ امام كاظم (ع ) : بهاى سگ و زن خنياگر, حرام است .
ـ امـام صـادق (ع ), در پـاسـخ بـه سـؤال از فـروش كـنـيـزكـان خـنـيـاگـر, فـرمـود : خريد و فروش آنهاحرام است و آموزش دادن به آنها كفر و گوش دادن به آواز آنها نفاق است .
ـ امـام رضـا(ع ), در پـاسـخ بـه سؤال از خريدن زن خنياگر, فرمود : گاهى اوقات اين كنيز مرد رادچار لهو و غفلت مى سازد و بهاى آن جز بهاى سگ نيست و بهاى سگ حرام است و حرام جايش دوزخ مى باشد.
نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 10:25 PM
| نظرات 0 |
لينک مطلب
.
ـ امام صادق (ع ) : آوازه خوانى , از خود نفاق بر جاى مى گذارد. ـ آوازه خوانى , لانه نفاق است .
ـ پيامبر خدا(ص ) : آوازه خوانى , طلسم زناست .
ـ سه چيز دل را سخت مى گرداند : شنيدن لهو, شكار و آمد و شد به درگاه سلطان .
ـ چـهـار چـيـز اسـت كـه دل را تـبـاه مـى كند و نفاق در دل مى روياند, همچنان كه آب درخت رامى روياند : گوش دادن به سخنان لهو و بيهوده , بد زبانى و وقاحت , آمد و شد به درگاه سلطان وشكار. ـ آوازه خوانى , نفاق در دل مى روياند همچنان كه آب زراعت را.
نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 10:24 PM
| نظرات 0 |
لينک مطلب
.
قرآن .
((از پليدى بتها دورى كنيد و از گفتار باطل اجتناب ورزيد)). ((و برخى از مردم كسانى اند كه سخن بيهوده را خريدارند تا [مردم را] بى [هيچ ] دانشى از راه خدا گمراه كنند)). ـ پيامبر خدا(ص ) : خداوند مرا به عنوان رحمتى براى جهانيان برانگيخت و من سازها و نى هاو امور جاهليت را نابود (و قدغن ) مى كنم .
ـ زنهار از گوش دادن به سازها و آوازها,زيرااين دو نفاق را دردل مى رويانند, همچنان كه آب سبزه را مى روياند. ـ دو آوازنـد كـه در دنـيـا و آخرت لعنت شده هستند : آواز نى به هنگام خوشى و شيون درهنگام مصيبت .
ـ عـبدالاعلى : از امام صادق (ع ) درباره اين سخن خداى عزوجل : ((از پليدى بتها دورى كنيد واز گـفـتـار بـاطـل اجـتـناب ورزيد)) سؤال كردم فرمود : (مقصود از) پليدى بتها شطرنج است و (از)گـفـتـار بـاطـل خنياگرى عرض كردم : منظور از سخن بيهوده در آيه ((و از مردم كسانى هستند كه سخن بيهوده را خريدارند)) پرسيدم , فرمود : يكى از مصاديق آن , خنياگرى است .
ـ امـام صادق (ع ) : خنياگرى از جمله گناهانى است كه خداوند عزوجل براى آن وعده آتش داده اسـت , آن جـا كه مى فرمايد : ((و از مردم كسانى هستند كه سخن بيهوده را خريدارند تا[مردم را] بى [هيچ ] دانشى از راه خدا گمراه كنند و راه خدا را به ريشخند گيرند براى آنان عذابى خواركننده خواهد بود)). ـ محمد بن ابى عباد كه به آوازه خوانى و شرابخوارى شهره بود, از امام رضا(ع ) درباره آوازه خوانى سؤال كرد حضرت فرمود : اهل حجاز در اين باره راى و نظرى دارند در حالى كه اين عمل به منزله بـاطـل و لـهـو اسـت مـگـر نـشـنـيده اى كه خداى عزوجل مى فرمايد : ((و چون بر لغوبگذرند با بزرگوارى مى گذرند)). ـ امام صادق (ع ), درباره آيه ((و الذين لايشهدون الزور)) فرمود : (مقصود از زور)آوازه خوانى است .
ـ مـردى بـه امـام صـادق (ع ) عـرض كـرد : هـمـسـايـگـانـى دارم كه آنان را كنيزكانى است كه آوازمـى خـوانـند و عود مى نوازند و گاهى اوقات من به مستراح مى روم و براى اين كه ساز و آواز آنهارا بشنوم نشستنم را طول مى دهم حضرت (ع ) به او فرمود : اين كار را نكن مرد گفت : به خدا قسم از روى قصد آن جا نمى روم , بلكه آوازى است كه با گوشم مى شنوم حضرت فرمود : مرحبا به تـو! مـگـرنـشـنـيـده اى كـه خداى عزوجل مى فرمايد : ((همانا گوش و چشم و دل از همه اينها بـازخواست مى شود))؟ آن مرد گفت : انگار اين آيه كتاب خداى عزوجل را از هيچ عرب و عجمى نشنيده بودم ناچار اين عمل خود را ترك كردم و از خداى بزرگ آمرزش مى طلبم .
ـ نـافع : ابن عمر آواز نيى را شنيد انگشتانش را در گوشهاى خود كرد و دور شد و به من گفت : اى نافع ! چيزى مى شنوى ؟ من گفتم : نه در اين هنگام انگشتانش را از گوشهاى خود برداشت و گفت : من همراه پيامبر(ص ) بودم كه چنين صدايى را شنيد و يك چنين كارى كرد. ـ از پـيـرى نـقـل شـده اسـت كـه : ابـو وائل در مـجـلـس ولـيـمـه اى حـاضـر شـد افراد شروع بـه بـازى وپـايـكوبى وآوازه خوانى كردند ابووائل بلند شد و گفت : از عبداللّه شنيدم كه مى گويد: ازپيامبر خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمايد آوازه خوانى نفاق در دل مى روياند.
نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 10:24 PM
| نظرات 0 |
لينک مطلب
ـ پيامبر خدا(ص ) : كمتر نزد توانگران رويد, زيرا سزاوار است كه نعمتهاى خداى عزوجل راخوار و حقير نشماريد. ـ امام على (ع ) : كسى كه تو را به سبب دارايى ات احترام كند, در هنگام ناداريت تو را خوارشمارد. ـ كم اند توانگرانى , كه همدردى و كمك مى كنند. ـ بسا توانگرى , كه از او اظهار بى نيازى مى شود. ـ ثروتمند آزمند, نيازمند است .
ـ هر كه توانگر باشد, نزد كسان خود گرامى است و هر كه تهيدست باشد, نزد آنان خواراست .
ـ كسى را كه از مال و ثروتش روزى داده نشده است , هرگز توانگر مشمار. ـ توانگرى , در غربت وطن است و فقر, در وطن غربت .
ـ توانگرى غير آقا را آقايى مى بخشد مال , ناتوان را نيرومند مى سازد. ـ بـنده را نشايد كه به دو خصلت اعتماد كند : تندرستى و توانگرى , زيرا در حالى كه او راتندرست مى بينى , ناگهان بيمار مى شود و در حالى كه توانگرش مى بينى , ناگهان تهيدست مى گردد. ـ چـونان كسى مباش كه بدون عمل به آخرت اميد بسته است پرداختن به لهو و لعب باتوانگران را از پرداختن به ذكر خدا با درويشان دوست تر مى دارد. ـ اظهار توانگرى از جمله شكر است وانمود كردن به فقر, فقر مى آورد. ـ بسا توانگرى كه از كتك
((26))
ذليل تر است بسا تهيدستى كه از شير مقتدرتر است .
ـ آن گـاه كـه كـارهـا به پيشگاه خداوند (در قيامت ) عرضه گردد, معلوم شود كه توانگر كيست وتهيدست چه كسى .
خنياگرى .
نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 10:23 PM
| نظرات 0 |
لينک مطلب
.
ـ امـام عـلى (ع ) : خداوند سبحان خوراك تهيدستان را در اموال توانگران قرار داده است پس ,هيچ تهيدستى گرسنه نماند, مگر به سبب اين كه ثروتمند از حق او بهره مند شده است و خداى بزرگ در اين باره از آنان بازخواست مى كند. ـ هـمانا خداوند در اموال ثروتمندان به اندازه اى كه (نياز) تهيدستانشان را كفايت كند, حق واجب فرموده است و اگر تهيدستان گرسنه و برهنه و رنجور شوند, به سبب آن است كه ثروتمندان حق آنـان را نـداده انـد و خدا حق دارد كه روز قيامت ثروتمندان را بازخواست و براى اين كار عذابشان كند. ـ گناهى , بزرگتر از گناه ثروتمندى نيست كه نيازمند را از حقش محروم كرده باشد.
نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 10:22 PM
| نظرات 0 |
لينک مطلب
.
قرآن .
((و اموال و فرزندانتان چيزى نيست كه شما را به پيشگاه ما نزديك گرداند, مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده باشند پس , آنان را براى آنچه كرده اند, دو برابر پاداش است و آنان در غرفه ها (ى بهشتى ) آسوده خاطرخواهند بود)). ـ در حضور امام باقر(ع ) از شيعيان ثروتمند سخن به ميان آمد به نظر رسيد كه حضرت ازسخنانى كه درباره آنها گفته شد, خوشش نيامدوفرمود:چنانچه مؤمن ثروتمند و غمخوار وبخشنده باشد و به يارانش نيكى و احسان كند,خداوند مزدآنچه را در كارهاى نيك انفاق مى كنددو برابر به او دهد, زيـرا خـداى تـعـالـى در كتاب خود مى فرمايد : ((و اموال و فرزندانتان چيزى نيست كه شما را به پـيشگاه ما نزديك گرداند, مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده باشند پس , آنان را براى آنچه كرده اند دو برابر پاداش است و آنان در غرفه ها (ى بهشتى ) آسوده خاطر خواهند بود)). ـ مـردى در حـضـور امام صادق (ع ) از توانگران سخن به ميان آورد و از آنان بدگويى كردحضرت فـرمـود : خاموش ! ثروتمند, چنانچه به خويشان خود رسيدگى كند و به برادرانش احسان نمايد, خداوند دو برابر به او مزد مى دهد, زيرا خدا مى فرمايد : ((و اموال و فرزندانتان چيزى نيست )).
نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 10:21 PM
| نظرات 0 |
لينک مطلب
.
قرآن .
((مـرا واگـذار با آن كس كه خودم بتنهايى [او را] آفريدم و دارايى بسيار به او بخشيدم و پسرانى آماده [به خدمت ,]دادم و برايش [عيش خوش ] آماده كردم باز [هم ] طمع دارد كه بيفزايم ولى نه , زيرا او با آيات ما عناد مى ورزيد بزودى او را به بالا رفتن از گردنه [عذاب ] وادار مى كنم )). ـ عـيـسى (ع ) : به حق برايتان بگويم كرانه هاى آسمان از توانگران تهى است وداخل شدن اشترى (يا طنابى )به سوراخ سوزن آسانتر است از داخل شدن توانگر به بهشت .
ـ ابن ابى الحديد : در اخبار صحيح آمده است كه ابوذر گفت : به پيامبر خدا(ص ) كه در سايه كعبه نـشـسته بود, برخوردم چون مرا ديد, فرمود : به خداوند كعبه كه همانان هستند زيانكاران !عرض كردم : چه كسانى ؟ فرمود : آنان كه مال و ثروت بيشترى دارند مگر كسى كه از پيش رو وپشت سر و از چپ و از راست چنين و چنان (انفاق و بخشش ) كند و اين افراد اندكند هيچ شتردار و گاودار و گـوسـفـنـددارى نـيـسـت كـه از پـرداختن زكات آنها خوددارى ورزد,مگر اين كه روز قيامت بزرگترين و فربه ترين آن دامها بيايند و او را شاخ و لگد زنند و آخرين راس آنهاكه تمام شد, اولين آنها اين كار را از سر گيرد, تا آن گاه كه خداوند ميان مردم داورى كند.
نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 10:20 PM
| نظرات 0 |
لينک مطلب
- خداوندا! اگر تکهای زندگی میداشتم، نمیگذاشتم حتی یکروز از آن سپری شود بیآنکه به مردمانی که دوستشان دارم٬ نگویم که عاشقتان هستم و به همهی مردان و زنان میباوراندم که قلبم در اسارت یا سیطرهی محبت آنان است.
- اگر خداوند، فقط و فقط تکهای زندگی در دستان من میگذارد٬ در سایهسار عشق میآرمیدم. به انسانها نشان میدادم در اشتباهاند که گمان کنند وقتی پیر شدند، دیگر نمیتوانند عاشق باشند.
- آه خدایا! آنان نمیدانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شوند.
- به هر کودکی، دو بال هدیه میدادم، رهایشان میکردم تا خود، بالگشودن و پرواز را بیاموزند.
- به پیران میآموزاندم که مرگ نه با سالخوردگی، که با نسیان از راه میرسد.
- آه انسانها، از شما چه بسیار چیزها که آموختهام.
- من یاد گرفتهام که همه میخواهند در قلهی کوه زندگی کنند، بیآنکه به خوشبختیِ آرمیده در کف دست خود، نگاهی انداخته باشند.
- چه نیک آموختهام که وقتی نوزاد برای نخستینبار مشت کوچکش را به دور انگشت زمخت پدر میفشارد٬ او را برای همیشه به دام خود انداخته است.
- دریافتهام که یک انسان، تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پایین چشم بدوزد که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد.
- کمتر میخوابیدم و دیوانهوار رؤیا میدیدم چراکه میدانستم هر دقیقهای که چشمهایمان را برهم میگذاریم، شصتثانیه نور را از دست میدهیم. شصت ثانیه روشنایی.
- هنگامی که دیگران میایستادند، من قدم برمیداشتم و هنگامی که دیگران میخوابیدند، بیدار میماندم.
- هنگامی که دیگران لب به سخن میگشودند٬ گوش فرامیدادم و بعد هم از خوردن یک بستنی شکلاتی چه لذتی که نمیبردم.
- اگر خداوند، ذرهای زندگی به من عطا میکرد٬ جامهای ساده به تن میکردم.
- نخست به خورشید خیره میشدم و کالبدم و سپس روحم را عریان میساختم.
- خداوندا! اگر دل در سینهام همچنان میتپید، تمامی تنفرم را بر تکهیخی مینگاشتم و سپس طلوع خورشیدت را انتظار میکشیدم.
- با اشکهایم، گلهای سرخ را آبیاری میکردم تا زخم خارهایشان و بوسهی گلبرگهایشان در اعماق جانم ریشه زند.
- من از شما بسی چیزها آموختهام و اما چه حاصل که وقتی اینها را در چمدانم میگذارم که در بستر مرگ خواهم بود.
نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 1:28 AM
| نظرات 0 |
لينک مطلب
|