دیده دریا كنم و صبر به صحرا فكنم _____ واندرین كار دل خویش به دریا فكنم‏
از دل تنگ گنهكار بر آرم آهی _____ كاتش اندر گنه آدم و حوا فكنم‏
مایه خوشدلی آن جاست كه دلدار آن جاست _____ می‏كنم جهد كه خود را مگر آن جا فكنم‏
بند برقع بگشا ایمه فرخنده لقا _____ تا چو زلفت سر سودا زده در پا فكنم‏
خورده‏ام تیر فلك باده بده تا سرمست _____ عقده در بند كمرت تركش جوزا
جرعه‏ء جام برین تخت روان افشانم _____ غلغل چنگ درین گنبد مینا فكنم‏
حافظا تكیه بر ایام چو سهوست و خطا _____ من چرا عشرت امروز به فردا فكنم‏

 

 



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در جمعه 16 بهمن 1388  ساعت 8:38 PM نظرات 0 | لينک مطلب

وحدت در عشق


عاشقی به در خانة یارش رفت و در زد. معشوق گفت: كیست؟ عاشق گفت: «من» هستم. معشوق گفت: برو, هنوز زمان ورود خامان و ناپُختگان عشق به این خانه نرسیده است. تو خام هستی. باید مدتی در آتش جدایی بسوزی تا پخته شوی, هنوز آمادگی عشق را نداری. عاشق بیچاره برگشت و یكسال در آتش دوری و جدایی سوخت, پس از یك سال دوباره به در خانة معشوق آمد و با ترس و ادب در زد. مراقب بود تا سخن بی‌ادبانه‌ای از دهانش بیرون نیاید. با كمال ادب ایستاد. معشوق گفت: كیست در می‌زند. عاشق گفت: ای دلبر دل رُبا, تو خودت هستی. تویی, تو. معشوق در باز كرد و گفت اكنون تو و من یكی شدیم به درون خانه بیا. حالا یك «من» بیشتر نیست. دو «من»در خانة عشق جا نمی‌شود. مانند سر نخ كه اگر دو شاخه باشد در سوزن نمی‌رود.
گفت اكنون چون منی ای من درآ نیست گنجایی دو من را در سرا

 



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 14 بهمن 1388  ساعت 11:29 PM نظرات 0 | لينک مطلب

 

 

 

 

__ سروده: مولوی

مقدمه

از مولوی آثار متعددی به نظم و نثر بر جای مانده از جمله مثنوی معنوی ، غزلیات، رباعیات، فیه ما فیه و ... که در این مقاله به بررسی غزلیاتش در دیوان شمس می‌پردازیم .

علت نامگذاری (وجه تسمیه )

مولوی پس از غیبت مراد خویش یعنی شمس که به هجرانش مبتلا گردید، سرگشته و حیران غزلیاتی برای مراد خویش به نظم در آورد، بر این اساس، چون این دیوان، دیوان غزلیاتی است که مولوی به نام مراد خویش یعنی شمس سروده به این نام مشهور گشته، البته دیوان کبیر نیز گفته می‌شود که طبق نظر بزرگان از هیچ مجموعه بشری به اندازه دیوان شمس بوی حرکت و حیات و عشق به مشام نمی‌رسد .

طبق نظر استاد شفیعی کدکنی، اگر شعر را گره خوردگی عاطفه و تخیل که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد تعریف کنیم عناصر سازنده آن ، عاطفه، تخیل، زبان، موسیقی و شکل خواهد بود که به بررسی اجمالی هر کدام از این عناصر ( بر اساس تحقیقات استاد شفیعی کدکنی ) در دیوان شمس می‌پردازیم .

عاطفه در دیوان شمس

همگان می‌دانیم که کلیه حرکات و رفتارهایی که از هر انسان سر می‌زند از جمله احساسات، ناشی از نوع نگاهی است که همان انسان نسبت به خودش، جهان هستی، و رابطه خودش با جهان هستی دارد و اینکه من وجودی انسان نیز صورت مجسم همان جهان بینی اوست نسبت به هستی. بر این اساس هر شاعری بر اساس من وجودی خودش (جهان بینی) ابراز احساسات می‌کند. پس شاعری که من وجودیش محدود است مرزهای عاطفیش نیز محدود خواهد بود مثل شعرای درباری، و شاعری که من وجودیش محدود به ظواهر نیست، بلکه ظواهر جهان را جزئی از یک کل می‌داند مرزهای عاطفیش نیز به پهنای هستی، نامحدود خواهد بود، که از ازل شروع گشته و تا ابد امتداد خواهد داشت. مولوی نیز جزء چنین شاعرانی است، افق‌های عاطفی مولوی بنابر شهادت غزلیاتش گسترشی از ازل تا به ابد دارد، حوزه اندیشه وی نیز بر همان اساس به بزرگی و وسعت عالم هستی است؛ کثرت در عین وحدت در سراسر جلوه‌های عاطفی شعرش نمایانگر است. به طور کلی اموری که اساس اندیشه‌ها و عواطف مولوی است فهرست وار به صورت زیر است :

·         هستی و نیستی (پویایی هستی، بیکران بودن آن، تضاد در درون هستی، آغاز و انجام جهان و ...)

·         جان جهان (ارتباط خدا و جهان؛ وحدت وجود، شناخت صورتبخش جهان )

·         انسان و آنچه وابسته به انسان است مانند عشق، آزادی، اختیار، زیبائی .


ایشان انگیزه پویایی جهان را تضاد درونی اشیا می‌داند، وی جهان را جهان هست و نیست می‌داند، جهانی که در عین بودن پای در نیستی دارد، نیستی که خودش هستی دیگری است فلذا از جان دل بیان می‌دارد که :

هله تا دوی نباشد کهن و نوی نباشد؟



بنابرین در سایه چنین شناخت دقیق رابطه انسان ، جهان و آفریدگار نسبت به همدیگر و عشق‌ورزی به انسان کامل که نمود عینی آن را در وجود شمس تبریزی یافته، مولانا به عاطفه‌ای در غزلیاتش دست می‌یابد که دیوان شمس را تماشایی می کند .

تخلیات در دیوان شمس

با در نظر گرفتن اینکه مولوی، زیبایی را در عظمت و بیکرانگی جستجو می‌کند به تناسب آن عناصر سازنده شعریش نیز متشکل از مفاهیمی همچون مرگ، زندگی، قیامت ، ازل و ابد و عشق و دریا و ... می‌باشد. البته زمانی هم که ایشان از عناصر تصویری استفاده می‌کند آن عناصر را با استادی تمام بر اساس جهان‌بینی که دارد معناهای تازه‌ای می‌بخشد که به نوعی این تصاویر در شعرش بیشتر از شاعران دیگر دارای حیات و حرکت است. به بیان روشنتر این تصاویر در شعر شاعرانی مانند رودکی و منوچهری و فرخی جنبه آفاقی پیدا کرده اما در شعر مولوی جنبه انفسی دارد یعنی در آن سوی نرگس و سوسن و بنفشه مولانا، انسان و مسائل حیان انسانی با همه وسعت و دامنه‌اش، نهفته است. و آخر اینکه یکی از ویژگیهای عمده تصاویر مولوی، حضور ضمیر ناهشیاریست که در دنیای شعر والهام شعری بر خویشتن معرفی کرده است با این بیان که :

ای که درون جان من تلقین شعرم می‌کنی

گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم

 

زبان شعری دیوان

دیوان شمس به لحاظ گستردگی واژه‌ها در میان نمونه‌های شبیه خودش، استثناست که این نیز ناشی از وسعت دامنه معانی مورد نظر مولاناست. مولوی بر عکس شاعران دیگر که خود را در چهارچوب ادبیات و واژه‌های رسمی محدود می‌کنند تلاش کرده تا این مرزها را بشکند و زبان را در شکل جاری آن، آنگونه که مردم با آن حرف می‌زنند به خدمت بگیرد چون بنظرش درستی یا نادرستی زبان را عامه اهل زبان تشخیص می‌دهند، معتقد است آنچه مردم می‌گویند ملاک صحت است نه آنچه که در واژه نامه‌ها آمده باشد. علاوه بر آن در شکلهای صرفی و نحوی نیز تصرفاتی از وی به چشم می‌خورد . مثلا نزدیک را به جای نزدیکتر، پیروز را به جای پیروزی به کار برده است و به خودش اجازه داده تا از هر اسمی صفتی بسازد و اینکه آن را بصورت تفصیلی استفاده کند مانند :

در دو چشم من نشین ای آنکه از من من‌تری

تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری

 

موسیقی شعری در دیوان

غزلیات دیوان از نظر موسیقی بیرونی (تنوع و پویایی اوزان عروضی) دارای موسیقی یا وزن خیزابی و تندی است که غالبا از ارکان سالم پدید آمده. تقریبا کمتر وزنی از اوزان عروضی است که مولوی در آن غزل نسروده باشد. بر همین اساس اساتید فن بیان می‌دارند که دیوان شمس جامعترین کتاب برای فراهم کردن مواد به منظور تحقیق در عروض فارسی است . از نظر موسیقی کناری نیز تلاش مولوی در استفاده از ردیف و قافیه به صورتهای گوناگونش واقعا بی‌سابقه است . باید اقرار کرد که او بیشتر از دیگران در این فن استاد بوده، بسیاری از غزلهای او دارای ردیفهای بلند و پر تحرک است که حتی قافیه در آنها به صورت سنتی حفظ نشده مانند :

رندان سلامت می کنند

جان را غلامت می کنند


هستی زجامت می کنند

مستان سلامت می کنند


در عشق گشتم فاشتر

و زهمگنان قلاشتر


و زدلبران خوشباشتر

مستان سلامت می کنند



که در شعر بالا (مستان سلامت می کنند) به عنوان ردیف و (سلامت- غلامت، جامت- فاش، قلاش، خوشباش) به عنوان قافیه می باشد. از نظر موسیقی درونی نیز که از قافیه درونی بوجود می‌آید کمتر غزلی را می‌توان یافت که دارای قافیه درونی نباشد تا جائیکه در برخی از غزلها حتی به قافیه داخلی مضاعف بر می‌خوریم. از نقطه نظر موسیقی معنوی نیز در دیوان شمس به موسیقی درونی که به طور آگاهانه ناشی از رعایت مراعات النظیر تضاد و طباق و... باشد کمتر می توان سراغ گرفت و لیکن باید گفت در هر کجا که نیاز بوده موسیقی معنوی در غزلیاتش حضور فعال داشته است .

شکل شعری دیوان

میان همه اجزا و ابیات غزلیات، هماهنگی برقرار است، اگر غزلهای مولوی را با غزلهای شعری که معاصر اوست یا با عطار و دیگران چه شاعران قبل یا بعدش بسنجیم وحدت را در غزلهای مولوی بیشتر احساس می‌کنیم. چون هر غزلش نتیجه جوشش ضمیر ناهشیار اوست که اغلب به تاثیر موسیقی، وجد و سماع پدید آمده، که این وحدت حال آشکارتر است. وابسته نبودن ایشان به موازین زیباشناختی و رعایت‌های لفظی و فنی که گاهی مخل است باعث گردیده وحدت حال شعری خود را بهتر حفظ کند .

قالب شکنی مولوی

نکته جالب دیگر، قالب شکنی مولوی است وی بسیاری از غزلها را با مطلعی آغاز می‌کند و در وسط کار قافیه را تبدیل به ردیف یا ردیف را تبدیل به قافیه می‌کند. و آخرین مطلب در شکل شعری مولوی، کوتاهی یا بلندی بیش از معمول غزلهایش می‌باشد که گاهی به 92 بیت می‌رسد و زمانی از سه چهار بیت تجاوز نمی‌کند .

منابع

1.     محمدرضا علی قلی زاده، گلچشن غزلیات شمس تبریزی- چاپ خورشید، زمستان 71

2.     رضا قلی خان هدایت- چشمه خورشید- ناشر کتاب نمونه- بهار 1368

3.     عسگر اردوبدی- دیوان شمس تیریزی- چاپ 1335

4.     دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی- غزلیات شمس چاپ هفدهم 1383- انتشارات امیر کبیر

 



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در پنج شنبه 17 دی 1388  ساعت 11:30 PM نظرات 0 | لينک مطلب


دیشب در خواب او را او دیدم...آنقدر بی صدا آمد که از حضورش جا خوردم...

آرام نشست و به سادگی نگاهم کرد...

...سکوت...

ثانیه ها از آبشار زمان به پایین می غلتیدند

و با مرگ هر ثانیه فاصله ی ما کم می شد...

کم تر و کم تر...

 و نزدیک تر و نزدیک تر...


 
سکوت ما را به هم پیوند می داد...

و سرانجام دستانم توانستند دستانش را در آغوش گیرند...

نگاهش کردم.. چشمانش مرا به خود می خواند...صدایی آشنا...

در پی نگاهش دویدم.. بی صدا و حتی بدون حرکت...تنها دویدم...

فقط برای یک کنجکاوی کودکانه... فقط برای اینکه  صدایش خیلی آشنا بود

...دویدم...

و سر انجام نگاهم نگاهش را یافت...قطره ای شدم...معلق در دریایی بی کران

...و باز هم سکوت...

  سکونی ابدی... و تولد امواج... در عمق چشمان او در مرز افق چیزی بود...

در آسمان بود یا دریا؟  نمی دانم...اما بود...

من در عمق چشمان او   , او را می دیدم ...

و تصویر من در دریای چشمان او انعکاس می یافت...تصویر من تصویر او بود...

چقدر شبیه او بودم و چقدر شبیه من بود...


...سکوت...
با تردید نگاهش کردم... با اندوه لبخند می زد...و یک آگاهی تکان دهنده...
سرانجام خود را یافته بودم...پایان سال ها انتظار..

.


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در دوشنبه 6 مهر 1388  ساعت 10:53 PM محبتهای دوستان 0 | لينک مطلب


Powered By Rasekhoon.net