سلام بر لحظه‏هایی که تو را آوردند!
سلام بر لب‏های رسول اللّه‏ که میلاد تو را به درگاه پروردگار، سبحه گفت و نام یگانه‏ات را از دست جبرئیل گرفت و در گوش عصمتت زمزمه کرد!
سلام بر لبخند سرافراز علی علیه‏السلام ، که در طلوع تو اتفاق افتاد!
سلام بر تو، امامتِ فردای پس از علی!
سلام بر تو، شباهتِ بی‏شائبه محمدی!
سلام بر اقیانوس کرامت و سخاوتی که از دامان «کوثر» و «ابوتراب» برخاست.


تا خدا هست و خدایی می کند، مجتبی مشکل گشایی می کند.
 


مهمانی حق چه باصفا شد
میلاد امام مجتبی شد
(این عید بر عاشقان مبارک)
 


ماه رحمت، سفره اش گسترده شد
زنده از فیضش جهان مرده شد
آسمان پرگشته از شادی و شور
آمده از لطف حق میلاد نور
 


میلاد حسن(ع) خسرو دین است امشب
شادی و سرور مؤمنین است امشب
از یمن قدوم مجتبی(ع) طاعت ما
مقبول خداوند مبین است امشب
 


میلاد نور، در نیمه ی ماه نور، بر عاشقان نور مبارکباد.


شمس عفت زگریبان، قمر آورده برون
نخله ی فاطمه، اول ثمر آورده برون
بوالحسن را حسنی داده خداوند و حسن
از افق، رخ پی اهل نظر آورده برون
آمد آن ماه که ماه رمضان کرد دو نیم
چون نبی معجز شق القمر آورده برون


ولادت باسعادت کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی(علیه السلام) مبارک
 


دوش بر گوشم رسید این مژده از جان آفرینم
کاید از ره آن نگار دلنواز و نازنینم
گفتم ای مه از کدامین آسمان باشی؟ بگفتا
شمس ایوان ولایت، عُروَة الوثقای دینم
من همان ماه تمامم، جلوه ی ماه صیامم
شاهد صلح و قیامم، وجه رب العالمینم
طاعات قبول*عیدتون مبارک
 



آمده نوگل ولا / روح و روان مصطفی / نور دو چشم مرتضی
فروغ چشم من رسد / زینت انجمن رسد / حسن رسد، حسن رسد
شاه جوانان جهان/ امام جمله انس و جان / قدم گذارد به جهان
ز مقدم او، زمین چو گلشن، بگو به زهرا، چشم تو روشن



ولادت مظهر جود و کرم و بخشش، مبارک ... التماس دعا



دلخواسته هایتان را آرزو كنید ؛‌میلاد كریم اهل بیت فرا رسیده است



میلاد اولین گل بوستان علی و زهرا مبارک باد



میلاد کریم سبزپوش آل فاطمه، تنهاترین سردار لشکر حیدر و غریب شهر پیامبر تهنیت باد.



روزه داران به رهش جان و دل ایثار کنید
امشب از جام تولای وی افطار کنید
میلاد کریم اهل بیت مبارک



مهمانی حق چه باصفا شد
میلاد امام مجتبی شد



امام حسن: بهترین نیکویی، اخلاق نیکو است. میلادش مبارك



بنگر به مرتضی که در این ماه روزه را
با بوسه از لب پسر افطار می کند



امشب خوان ماه رمضان به یمن قدوم کریم اهل بیت گسترده تر است. هوشیار باشید که بی نصیب از کنارش نگذرید.



با عشق حسن(ع) من به جهان ناز کنم
افطارمو با نام حسن باز کنم
صد شکر که درک شب قدر رمضان
با جشن ولادتش آغاز کنم



در جود و کرم دست خدا هست حسن(ع)
دست همه را وقت عطا بست حسن(ع)
نومید نگردد کسی از درگه او
زیرا که کریم اهل بیت است حسن(ع)



پیامبر: به حسن(ع) شکوه و جذبه و وقار و به حسین(ع) بخشندگی و رحمت خود را بخشیدم.



پیامبر: فرزند صالح گلی است که خدا به بندگانش می‌دهد. دو گل من در دنیا حسن و حسین اند.



بر خوان رحمت خداوند، امروز دست کریم تو ساقی سعادت است و ما نه تشنه طهور که جرعه نوش ظهور رُخت به صف ایستاده ایم.



بر ما بتاب ای جریان زلال کرامت. میلاد امام حسن(ع) مبارك



در ضیافت الهی چهره زیبایت نقاب خلقت را گسست یعنی که خداوند به وجود کریمت بندگانش را خواهد نواخت.



تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
میلاد امام حسن(ع) مبارك



جان به جانان عرض کردن عاشقان را عار نیست
مفلسان را با کریمان کارها دشوار نیست
میلاد امام حسن(ع) مبارك



نیمه ماه مبارک بس شرافت دارد امشب
چون خدا بر بندگان خود عنایت دارد امشب
جشن میلاد حسن(ع) در عرش اعلا گشته بر پا
زین سبب بر لیلة الاسرا شباهت دارد امشب



ماه دل آرای نیمه رمضان را، پانزده روز است به انتظار نشسته ایم و به کرامت و مهربانی‌اش محتاجیم.



می خواست تا چشم و چراغ دین، شما باشی
بعد از علی میراث دار مصطفی باشی
مثل نسیمی مهربان و مثل باران، سبز
آمیزه ای از رحمت و جود و سخا باشی میلاد کریم اهل بیت(ع) مبارک.



هر طرف می گذرم بانگ طرب می شنوم
زآنکه میلاد حسن، نور دل بوالحسن است



از حریم فاطمه در نیمه ماه صیام
چهره ماه حسن تابید با وجه حسن



حَسَن، آینه حُسن خداوندی است؛ تصویر زیبایی خداوند است که در صورت خاکی نقش بسته است.



مجتبی، در آغوش پاک‏ترین مادران عالم چشم به جهان گشود و میوه قلب رسول اللّه‏ شد.



آمد و کرامت را از پدر آسمانی‏اش آموخت و چراغ کرامتش را برای اهل زمین برافروخت.



ثمره زندگی علی و فاطمه، پا به جهان خاکی گذاشت. خاک تا افلاک غرق نور و سرور شود.



نیمه ماه است؛ ماهی که درهای رحمت بر روی جهانیان گشوده شده است.
خدایا! به «کریم اهل بیت» سوگند، سایه کرامت خویش را از ما دریغ مدار!



از بزرگواری کریم اهل بیت علیه‏السلام به دور است که هنگام نیاز و حاجت کسی، کرامت خویش بپوشاند و در انعام و اکرام به او بخل ورزد.
پس دست التماس ما و دامان کریمانه او!



پانزده روز ریاضت را در این ماه طاعت، یک نفس دویده‏ایم تا در بشارت ولادت او، مژده عشق بشنویم و مژدگانی مهر بگیریم.
او که از اشراق مهربانی‏ها طلوع کرده و در بستر بخشندگی، دامن گسترده است.
او که در اولین تصویر زمینی‏اش، تبسمی شیرین به آینه نگاه پدر و مادر هدیه داده است.
او که اولین نواده نبوت است و نخستین زاده امامت.
از نسل نور است و زاده خورشید، از تبار هدایت است و قافله‏سالار مهر و امید.
ماه دل‏آرای نیمه رمضان را، پانزده روز است به انتظار نشسته‏ایم و به کرامت و مهربانی‏اش محتاجیم!
چقدر این دستان زخم‏خورده، به دستگیری کریم اهل‏بیت محتاج است!



می‏خواست تا چشم و چراغ دین، شما باشی
بعد از علی میراث‏دار مصطفی باشی
مثل نسیمی مهربان و مثل باران، سبز
آمیزه‏ای از رحمت و جود و سخا باشی
حضرت رسول(ص) فرمودند: هر که حسن(ع) و حسین(ع) را دوست بدارد، مرا دوست داشته، و هرکه ایشان را دشمن بدارد، مرا دشمن دانسته است.



حسن ای لعل لبت آب حیات
حسن ای مظهر حُسن و بَرکات
حسن ای جلوه نور اَزَلی
شه دارین، ولیّ بن ولی
حسن ای مظهر اسماء خدا
حسن ای زیب ده عرش علا
دین و قرآن زتو پاینده شده
از تو احکام خدا زنده شده



مظهر نور و صفات کبریایی ای حسن
علت پیدایش ارض و سمائی ای حسن
قدسیان را سیّد و سالار و یار و سروری
خاکیان را مُلتجا و رهنمایی ای حسن
تو گل مینویی و ریحانه باغ بهشت
از جلالت عرش را، زینت فزایی ای حسن
خو حَسن، طینت حسن، ظاهر حسن، باطن حسن
در حقیقت رحمت بی‏منتهایی ای حسن
قد حسن، قامت حسن، صورت حسن، سیرت حسن
حَبَّذا آینه ایزد نمایی ای حسن



نیمه ماه مبارک بس شرافت دارد امشب
چون خدا بر بندگان خود عنایت دارد امشب
آسمان سطح زمین را عطر و عنبر بیز کرده
لاجرم با روضه رضوان شباهت دارد امشب
رحمت بی‏منتهای دوست می‏بارد به عالم
بس که خیر و برکت و فیض و سعادت دارد امشب
این شب قدر است یا روز وصال قرب یزدان
بر شب قدر از شرف آری فضیلت دارد امشب
جشن میلاد حسن در عرش اعلا گشته برپا
زین سبب بر لیلة‏الاسرا شباهت دارد امشب
سیّد خیل جوانان بهشت آمد به دنیا
مرحبا بر سایر شبها سیادت دارد امشب
حق عطا کرده زکوثر گوهری مر بندگان را
زین عطا بر بندگان خویش منت دارد امشب
 

منابع:

http://www.hawzah.net
http://sms4u.parsiblog.com
http:// www.askquran.ir
http://bani-adam.blogspot.com



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در سه شنبه 2 شهریور 1389  ساعت 11:26 PM نظرات 0 | لينک مطلب
امام حسن مجتبی - علیه السلام - فرمود: ای فرزند آدم! نسبت به محرّمات الهی عفیف و پاكدامن باش تا عابد و بنده خدا باشی.

راضی باش بر آنچه كه خداوند سبحان برایت تقسیم و مقدّر نموده است، تا همیشه غنی و بی نیاز باشی.
 
نسبت به همسایگان، دوستان و همنشینان خود نیكی و احسان نما تا مسلمان محسوب شوی.


با افراد (مختلف) آنچنان بر خورد كن كه انتظار داری دیگران همانگونه با تو بر خورد نمایند.


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در جمعه 6 فروردین 1389  ساعت 8:27 AM نظرات 0 | لينک مطلب
 
            

 (نام : حسن دومين امام كه به امر خداوند تعيين شده است)   

كنيه : ابو
محمد

لقب : مجتبى ، زَكّى ، سبط،
پدر : حضرت على بن ابى طالب (ع )
مادر : حضرت فاطمه (س )
تاريخ ولادت : سه شنبه 15 رمضان ، سال سوم هجرى (بقولى سال دوم هجرى )
مكان ولادت : مدينه

مدت عمر : 48 سال
علت شهادت : مسموميت براثر زهرى كه همسر ايشان ، جَعده دختر اشعث بن قيس ، به سبب وسوسه و دسيسه معاويه  به ايشان خورانده بود .
قاتل : جَعده

زمان شهادت : پنجشنبه 28 صفر (بقولى هفتم صفر و بقولى چهارم جمادى الثانى ) ، سال 50 هجرى (بقولى سال 49 هجرى )
مكان شهادت و دفن : در مدينه به شهادت رسيدند و در قبرستان بقيع در نهايت مظلوميت به خاك سپرده شدند .


داستان ولادت و مراسم نامگذارى

و اما داستان ولادت به گونه‏اى كه در روايات شيخ صدوق(ره)در امالى و علل و عيون اخبار الرضا(ع)و روايات ديگر محدثين شيعه و اهل سنت آمده و از امام سجاد(ع)روايت شده اين گونه است كه فرمود :

چون فاطمه(س)فرزندش حسن را به دنيا آورد،به پدرش على(ع)عرض كرد:نامى براى او بگذار،على (ع)فرمود:من چنان نيستم كه در مورد نامگذارى او به رسول خدا پيشى گرفته و سبقت جويم.در اين وقت رسول خدا(ص)بيامد،و آن كودك را در پارچه زردى پيچيده،به نزد آن حضرت بردند.حضرت فرمود:مگر من به شما نگفته بودم كه او را در پارچه زردنپيچيد؟سپس آن پارچه را به كنارى افكند و پارچه سفيدى گرفته و كودك را در آن پيچيد،آنگاه رو به على(ع)كرده فرمود:آيا او را نامگذارى كرده‏اى؟

عرض كرد:من در نامگذارى وى به شما پيشى نمى‏گرفتم !

رسول خدا(ص)فرمود:من هم در نامگذارى وى بر خدا سبقت نمى‏جويم !

در اين وقت خداى تبارك و تعالى به جبرئيل وحى فرمود كه براى محمد پسرى متولد شده،به نزد وى برو و سلامش برسان و تبريك و تهنيت گوى و به وى بگو:براستى كه على نزد تو به منزله هارون است از موسى،پس او را به نام پسر هارون نام بنه !

جبرئيل از آسمان فرود آمد و از سوى خداى تعالى به وى تهنيت گفت و سپس اظهار داشت:خداى تبارك و تعالى تو را مأمور كرده كه او را به نام پسر هارون نام بگذارى.رسول خدا(ص)پرسيد :نام پسر هارون چيست؟عرض كرد:«شبر».فرمود:زبان من عربى است؟عرض كرد:نامش را«حسن»بگذار،و رسول خدا(ص)او را حسن ناميد ... (2)

و در برابر اين روايت،روايات ديگرى هم در كتابهاى علماى شيعه و اهل سنت آمده كه چون حسن(ع)به دنيا آمد،على(ع)او را«حرب»ناميد،و چون رسول خدا(ص)اطلاع يافت به على(ع)دستور داد آن نام را به«حسن»تغيير دهد ... (3)

و يا اينكه على(ع)نام اين نوزاد را«حمزه»گذارد و چون حسين به دنيا آمد نام او را«جعفر»گذارد،و پس از آن رسول خدا(ص)على(ع)راطلبيده و به او فرمود:به من دستور داده شده كه نام اين فرزند خود را تغيير دهم،سپس به على(ع)دستور داد كه نام آن دو را«حسن»و«حسين»بگذارد،و على(ع)نيز به دستور آن حضرت عمل كرد ... (4)

ولى همان گونه كه صاحب كشف الغمه گفته است،اين مطلب بعيد به نظر مى‏رسد،و خلاف مشهور و ضعيف است،و مشهور همان است كه در روايت بالا ذكر شد،و باقر شريف در كتاب حياة الحسن اين گونه روايات را از موضوعات و جعليات دانسته و دليلهايى بر اين مطلب ذكر كرده كه بهتر است براى اطلاع بيشتر به همان كتاب مراجعه نماييد . (5)

و در روايات بسيارى از طريق اهل سنت آمده كه اين دو نام شريف«حسن»و«حسين»در جاهليت سابقه نداشته و از نامهاى بهشتى است،و متن يكى از آن روايات كه طبرى در كتاب ذخائر العقبى روايت كرده،اين گونه است كه عمران بن سليمان گفته :

« الحسن و الحسين اسمان من اسماء اهل الجنة،ما سميت بهما فى الجاهلية » (6)

 
(حسن و حسين دو نام از نامهاى اهلبهشت است كه در زمان جاهليت سابقه نداشته است.)

ذکر امام حسن عليه السلام در قرآن :

  قرآن مجيد مشتمل است بر يادکردي از شخصيت‌ها، از خوبان يا از بدان، ليکن اين يادکرد گاهي همراه با ذکر نام است(همانند آنچه درباره موسي و فرعون ذکر شده است) و گاه فقط با توصيف، و بدون ذکر نام.( همانند آنچه درباره امام علي عليه‌السلام نازل شده است.) درباره امام حسن عليه السلام نيز آياتي به صورت توصيف و بدون ذکر نام نازل شده است؛ همانند آيه تطهير ، آيه ذوي القربي و آيه اولي الامر .


شاگردان و ياران امام

نام بيش از 30 نفر از شاگردان و ياران آن حضرت در تاريخ ثبت شده است .


همسران امام

بررسي موضوع زنان امام حسن عليه السلام بسيار لازم است زيرا زشت‌ترين تهمتي که به حضرت از طرف دشمنان و دوستان نادان زده شده است، کثرت اغراق‌آميز ازدواج‌ها و طلاق‌هاي اوست؛ تا جايي که برخي، تعداد همسران آن حضرت را 400 نفر گفته‌اند .

مجموعه زناني که نام خود و پدرشان در تاريخ ثبت است و به عنوان همسر حضرت ذکر شده‌اند، صحيح يا ناصحيح، به ده نفر نمي‌رسد؛ و در حقيقت بني‌اميه خواسته‌اند با تهمت لذت‌طلبي مفرط به آن حضرت، صلح او را به صورتي تحريف‌يافته تفسير کنند
.

فرزندان امام

کمترين عددي که درباره فرزندان حضرت نوشته‌اند 7 نفر و بيشترين عدد 23 نفر است . شيخ مفيد ، فرزندان حضرت را 15 نفر مي‌داند( هشت پسر و هفت دختر .)

از دختران حضرت 4 نفر و از پسرانش نيز 4 نفر صاحب فرزند شده اند. البته دو تن از پسران، فرزند پسر نياوردند و به همين جهت نسل تمامي سادات حسني به آن دو پسر ديگر که فرزند پسر آورده اند زيد و حسن مثنّي ) منتهي مي‌گردد. در سلسله سادات حسني، دانشمندان، سلاطين، محدّثان و انقلابيون متعددي وجود دارد
.


گزيده
سخنان امام

علي‌رغم شخصيت منحصر به فرد امام حسن عليه‌السلام، متأسفانه مقدار سخناني که از حضرتش باقي مانده، اندک است و اين به خاطر فشارهاي غاصبان خلافت و بني‌اميه بوده است .
سخناني که از حضرت به دست ما رسيده، در سه قالب اشعار ، احتجاجات واحاديث است که گونه سوم، گاه به صورت سخنراني و گاه به صورت پاسخ به سؤالي يا جواب نامه‌اي بوده است .

 

1-- اشعار امام حسن عليه السلام
2--
احتجاجات امام حسن عليه السلام
3--
احاديث امام حسن عليه السلام

 

اشعار امام حسن عليه السلام

 

از امام حسن عليه السلام اشعاري در تاريخ به ثبت رسيده است که به برخي از آنها اشاره مي‌شود :

ذري کــدر الايام ان صفائـها *** تولـي بايام السـرور الذواهب

و کيف يغر الدهر من کان بينه *** و بين الليالي محکمات التجارب

به رنج هاي روزگار اعتنا مکن، زيرا ايام خوش نيز مي‌گذرد. (پس ايام سختي هم سپري مي‌شود.) کسي که داراي تجربه‌هاي محکمي است، در سختگي‌هاي روزگار، چگونه فريب مي‌خورد؟

قل للمقيـم بغيرداراقامـه *** حان الـرحيـل فودع الاحبـابـا
ان الذين لقيتهم وصحبتـهم *** صاروا جميعا في القبور

به آن کس که در غير جايگاه خود، رحل خويش را افکنده است بگو زمان کوچيدن فرا رسيد. پس دوستان را بدرود گوي، زيرا آنان که تو با ايشان همنشين بودي نيز همگي در قبرهايشان آرميده‌اند .

يااهل لذات دنيا لابقاءلها *** ان المقـام بظـل زائـل حمـق


اي خو کردگان به لذت هاي زودگذر دنيا! اقامت در زير سايه‌اي گذران نابخردي است .

لکسره من خسيس الخبز تشبعني *** وشربه من قراح الماء يکفيني

من رقيق الثوب تسترني *** حياوان مت يکـفينـي لتکفيني

پاره ناني بي ارزش سيرم مي کند و جرعه آبي اندک سيرابم مي سازد. لباسي مندرس و کهنه تا وقتي زنده ام بدنم را مي پوشاند، و پس از مرگم همان براي کفنم کفايت مي‌کند .

نحن انـاس نوالنـا خضل *** يرتع فيه الرجاء والامـل تجودقبل

السوال انفسنا *** خوفاعلي ماء وجه من يسل
لوعلم الجر فضل نائلنا *** لغاض من بعد فيـضه خجـل

ما مردمي هستيم که بخشش‌مان همچون سبزه‌زاري تازه است که اميد و آرزو در آن مي‌چرد. پيش از اينکه کسي تقاضا کند، نفوس ما ناخودآگاه مي‌بخشند تا مبادا آبروي سائل ريخته شود . اگر دريا فراواني بخشش ما را مي‌دانست، پس از بالا آمدن، بي‌ترديد، با خجالت فروکش مي‌کرد .

6)
اني السخاء علي العباد فريضه *** للـه يقـرء فــي کتـاب محـکم

وعـدالعـبادالاسـخـياء جنـانه *** واعـد للبـخـلاء نـار جـهـنـم
من کـان لاتـندي يـداه نبـائل *** للـراغـبين فلـيس ذاک بمسـلم

بخشش از طرف خدا بر بندگان واجبي است که در کتابي محکم (قرآن) خوانده مي‌شود. خداي متعال بندگان بخشنده اش را نويد بهشت داده و براي بخيلان، آتش جهنم را آماده ساخته است. هر کس که دستش به بخشش بر سائلان گشوده نمي‌گردد، به‌راستي مسلمان نيست .

--
عربي با عصبانيت نزد رسول خدا رفت و خواست از پيامبر سوالاتي کند
.
پيامبر فرمود:«اگر مي خواهي يکي از اعضايم جوابت را مي دهد

گفت:«مگر عضو بدن پاسخ مي دهد؟
»
پيامبر فرمود:«آري.» آن‌گاه به حسن بن علي عليه اسلام که کودکي خردسال بود فرمود:«برخيز و پاسخش را بده

عرب گفت:«خودش هيچ نمي‌گويد و از بچه‌اي مي‌خواهد با من سخن بگويد

پيامبر فرمود:«به‌زودي مي‌بيني که او دانا به پاسخ‌ سوالات توست

حسن عليه السلام فرمود:«اي مرد عرب، اندکي صبر کن.» و سپس چنين سرود
:

ماغـبيـا سالت وابـن غبـي *** بل فقيها اذن وانت الجهول

فـان تک قدجهـلت فان عندي *** شفاء الجهل ماسـال مسؤول
وبحـر الا تقـسـمه الدوالي *** ثـراثا کـان ورثـه رسول

تو نه از شخص کودني سوال کرده‌اي، و نه از فرزند شخص کودني. بلکه از شخصي دانا پرسش نموده‌اي. اگر کسي از من چيزي بپرسد، درد ناداني‌اش را شفا مي‌بخشم. نزد من اقيانوسي از دانش است که در ظرف‌ها نمي‌گنجد، و اين درياي دانش ميراثي است که از رسول خدا رسيده است .

8)
مردي نزد حضرت امام حسن عليه السلام رفت و اشعاري گفت به اين مضمون که:«براي من چيزي که حتي يک درهم ارزش داشته باشد، باقي نمانده، و شاهدم پريشان‌حالي من است. آري، آنچه براي من باقي مانده، آبرويم است که آن را نفروختم ولي اينک مي‌بينم فروشش به تو مي‌ارزد

امام به خادم خود گفت:«چقدر پول داريم؟
»
گفت:«دوازده هزار درهم

امام فرمود:«همه‌ي آن را به اين مرد فقير بده. من از او خجالت مي کشم که بيش از اين ندارم

خادم گفت:«چيزي براي خودمان نمي‌ماند

فرمود:«همه را بده، و به کرم خدا خوش‌بين باش

سپس اشعاري بر وزن اشعار او سرود
:

عاجـلتنا فـاتک وابـل بـرنا *** طلـا ولـوامهـلتنا لـم تـمطر

فخذ القليل وکن کانک لم تبع *** ماصـنته و کـاننـا لـنـشتر

«
با عجله از ما تقاضا کردي، و لذا باران شديد بخشش ما به صورت باراني کم و پراکنده بر تو باريد، و اگر ما را مهلت مي دادي چنين بر تو نمي‌باريد. پس اين اندک را بپذير و چنان باش که گويا چيزي را که براي خود نگه داشته بودي (آبرويت) نفروخته اي و ما نيز آن را نخريده‌ايم

 

مناظره امام حسن با معاويه و يارانش

·         سنت اجتماع در ميان ائمه -ع -

·         توطئه دشمنان بر عليه امام حسن و ترس از رسوايي

·         اهانت هاي معاويه و اطرافيانش به امام

·         برشماري فضائل علي -ع- و خودش

·         ذکر مطاعن معاويه

·         ذکر مطاعن اطرافيان معاويه و رسوايي آنها






سنت اجتماع در ميان ائمه -ع -

امامان شيعه از سنت حسنه اجتماع واستدلال بسيار استفاده مي کردند چنانکه خداي متعال به رسولش فرمود: « ادع الي سبيل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه وجادلهم بالتي هي احسن . »
(
بسوي پرورگارت مردم را بخوان با حکمت (برهان) و وعظ و خطابه نيکو و با آنان جدالي عملي بنحوي نيکو کن
. )
امام حسن عليه السلام نيز در طول عمر و به ويژه پس از جريان صلح مناظراتي دارد که شيرين ترين آنها مناظره اي است که در حضور معاويه و با حضور ارکان حکومتي او انجام شده است و خلاصه آن اينست
:


توطئه دشمنان بر عليه امام حسن و ترس از رسوايي

عمرو پسر عثمان، عمر بن عاص، عتبه پسر سفيان برادر معاويه، وليد پسر عقبه، مغيره پسر شعبه در نزد معاويه گرد آمدند و گفتند: حسن را احضار کن تا او را دشنام دهيم و خوار کنيم زيرا او مورد احترام مردم است و بر ما که دشمن او هستيم اهانت کردنش لازم است .
معاويه گفت : مي ترسم لباس عاري بر قامتتان بپوشد در طول تاريخ بر تنتان بماند گفتند: عجبا آيا ميترسي باطل بر حق، غلبه کند؟ هرگز چنين نخواهد شد
.
پيام رسان معاويه حضرت را طلبيد حضرت فرمود چه کساني نزد اويند؟ وقتي نام برده شدند آنها را نفرين کرد
.


اهانت هاي معاويه و اطرافيانش به امام

حضرتش بحضور معاويه رسيد پس از احوالپرسي معاويه گفت اينان ترا خواسته اند که به تو بگويند عثمان مظلوم کشته شد و کشنده اش پدرت بود و تو هم بدون واهمه از موقعيت من پاسخشان را بده و سپس به سخن گفتن پرداختند و هر يک مطلبي گفتند که خلاصه اش اين است :

1)
بني اميه درجنگ بدر نوزده کشته داده اند که بايد انتقامشان را از بني هاشم گرفته شود
.
2)
تولياقت خلافت را نداري
.
3)
پدرت ابوبکر را مسموم کرد و طرح قتل عمر را ريخت و عثمان را کشت
.
4)
عثمان بنا حق توسط پدرت کشته شد و ولي دم او امروز معاويه است و ما مي توانيم ترا بجاي پدرت قصاص کرده بکشيم
.
5)
شما در عيان چيزهائي بوده ايد که حقيقت ندارد
.
امام عليه السلام شروع کرد به پاسخ دادن و پاسخهاي حضرت در سه محور بود
.

1)
برشماري فضائل علي عليه السلام و خودش
.
2)
برشماري مطاعن معاويه به عنوان محور اصلي و مطاعن پدرش ابوسفيان
.
3)
پاسخ تک تک افراد جلسه با افشاگري سابقه سياه هريک
.


برشماري فضائل علي -ع- و خودش

در محور اول فرمودند: علي عليه السلام در جنگها پرچمدار سپاه رسول خدا بود و در شب هجرت به جاي رسول خدا خوابيد و خود را طعمه شمشيرهاي گرسنه کرد و در جنگ خيبر پيامبر فرمود: پس از دو روز شکست ابوبکر و عمر پرچم را بدست کسي مي دهم که محب و محبوب خداست و فردا علي را خواست و پرچم را بدو داد و او هم با پيروزي برگشت، علي هموست که بارها او را پيامبر جانشين خود خواند و در حقش فرمود :
خدايا دوست دار علي را دوست بدار دشمنش را دشمن و
. . .


ذکر مطاعن معاويه

در محور دوم که ذکر مطاعن معاويه بود فرمود: پيامبر اکرم صلي الله عليه واله و سلم بارها ترا نفرين کرد و يکبار از خدا خواست که هيچگاه سير نشوي آيا تو همان نبودي که آن هنگام که پدرت خواست اسلام بياورد با اشعار او را از اين کار منع کردي و آيا پدرت همان نبود که لحظه اي بخدا ايمان نياورد و حتي پس از خلافت عثمان به خانه او رفت و در جمع بني اميه که امري غير از آنها نبود گفت : خلافت را همانند توپي در دستهايتان بچرخانيده که قسم به آنچه ابوسفيان بدان قسم مي خورد (يعني بتها) نه بهشتي است و نه دوزخي و . . .
و در محور سوم که ذکر مطاعن حضار جلسه بود فرمود: اما تو اي عمر و پسر عثمان آن قدر احمقي که لياقت پاسخگويي را نداري تو از تبار همان بني اميه هستي که رسول خدا بزرگشان را وزغ (قورباغه) ناميد
.


ذکر مطاعن اطرافيان معاويه و رسوايي آنها

اما تواي عمروعاص! تو سگي و مادرت زناکار بود که بر سر تو پنج نفر به مخاصمه برخاستند تا پست ترين آنها از جهت نسب ترا به خود ملحق نمود تو هماني که رسول خدا را با 70 بيت شعر هجو کردي و رسول خدا صلي الله عليه واله و سلم ترا نفرين کرد و فرمود خدايا در برابر هر بيت شعر او را يکبار لعنت کن .

اما تو اي وليد بن عقبه! تو بايد با علي پدرم دشمن باشي مگر علي نبود که پدرت را در جنگ بدر کشت و خودت را هشتاد ضربه تازيانه بخاطر شراب خوردنت نواخت، تو هماني که خداوند در قرآن ترا فاسق خواند
.
اصلا تو پدرت معلوم نيست و مادرت اين مطلب را به خودت به صراحت گفت اما تو اي عتبه پسر ابي سفيان! ترا چه با ياد از علي کردن ؟! اما اينکه گفتي مرا مي کشي بسيار خنده دار است چرا آن نفر را بر روي زنت افتاده بود و با او مشغول مجامعت بود نکشتي؟ آيا اگر او را که آبرويت را ريخت مي کشتي بهتر نبود؟
!

اما تو اي مغيره بن شعبه! تو هماني که زنا کرده بودي و عمر بالطائف الجبل حد زنا را از تو دفع کرد ولي عذاب آخرت که قابل دفع نيست، تو هماني که فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم را چنان زدي که فرزند در شکمش را سقط کرد با اينکه فاطمه بزرگ زنان بهشت است و تو اينکار را فقط به خاطر خوار کردن رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم انجام دادي
.
در اين حال ،امام حسن عليه السلام برخاست و بيرون رفت در حالي که شکست تلخ را با پيروزي خود کام معاويه و ارکان حکومتي اش باقي نهاده بود .

 

احاديث امام حسن عليه السلام

احاديثي که از امام حسن مجتبي ( عليه السلام) روايت شده است با مناسبتهاي گوناگوني روايت شده است، گاه در جواب نامه بوده است و گاه سخنراني در جمع مردم به مناسبتي و گاه پاسخ سوالي يا دفع سخن باطل دشمني .
به هر حال به برخي از اين سخنان اشاره مي کنيم :

·         پاسخ امام حسن عليه السلام به نامه تسليت دخترش

·         گريه امام حسن عليه السلام هنگام رحلت

·         روايتي در باب پول خواستن

·         پاسخ امام حسن عليه السلام به طعنه مرد يهودي

·         سخنان امام حسن عليه السلام در حضور اميرالمومنين

·         نصايح امام حسن عليه السلام قبل از وفات

·         سخنان امام مجتبي عليه السلام پس از شهادت پدر

پاسخ امام حسن عليه السلام به نامه تسليت دخترش

يکي از دختران امام حسن عليه السلام از دنيا رفت. گروهي از اصحاب، نامه تسليتي براي امام نوشتند و امام در جوابشان چنين نوشت:«نامه شما در تسليت دخترم به دستم رسيد. اجر مصيبت او را از خدا مي‌طلبم و تسليم قضاي الهي و صابر بر بلاي اويم. مصائب زمانه و مفارفت دوستاني که با ايشان مأنوس بوديم، و برادراني که از ديدارشان دلشاد مي‌شديم، دل ما را به درد آورده .
آري مصائب روزگار ناگهان بر ايشان فرود آمد و مرگ، آنان را به لشگر مردگان کوچ داد. آنان اينک در قبرستان، در عين نزديکي ظاهري به يکديگر، هيچ معاشرتي با يکديگر ندارند. بلي، آنان از خانه‌هاي خويش و از دوستان‌شان در دنيا دور شده اند و در خانه‌هايي وحشت‌زا (قبرها) منزل گزيده اند تا آرام آرام بپوسند
.
باري، اين دختر من نيز کنيزي بود ملک پروردگار، که به راه گذشتگان رفت؛ همان راهي که آيندگان نيز آن را خواهند پيمود. والسلام

گريه امام حسن عليه السلام هنگام رحلت

امام حسن عليه السلام در بستر احتضار گريه کرد .
به او گفتند:« شما ديگر چرا گريه مي کنيد؟ با اينکه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم هستيد و پيامبر در وصف شما سخنان بسياري فرموده است. علاوه بر اينکه 20 بار پياده به حج رفته‌ايد و سه بار تمام دارايي خويش را در راه خدا تقسيم کرده‌ايد

فرمود:« به دو دليل گريانم: ترس از موقف مطلع، جايي که پروردگار در محضر همه، بر پرونده انسان‌ها اطلاع مي يابد؛ و نيز جدايي از دوستان و آشنايانم



روايتي در باب پول خواستن

مردي نزد امام حسن عليه السلام رفت و پولي درخواست کرد .
امام فرمود پول خواستن جز در سه مورد روا نيست
:
1)
پرداخت ديه خون ( خون بهاي کشتن انسان
)
2)
بدهکاري اي که شخص را از پا درآورد
.
3)
فقر بسيار شديد


مرد گفت:«برخي از اين موارد درباره‌ي من صدق مي‌کند

امام حسن عليه السلام نيز امر کرد به او پنجاه دينار بدهند .

 

پاسخ امام حسن عليه السلام به طعنه مرد يهودي

روزي امام حسن عليه السلام با لباسي آراسته و خوشبو از خانه خارج شد. در ميان راه يکي از گدايان يهودي امام را نگه داشت و گفت:«اي حسن! انصاف بده، مگر جدت، رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ، نفرمود:"الدنيا سجن المومن و جنه الکافر."(دنيا زندان مؤمن و بهشت کافر است؟
امام فرمود:«آري

گفت:«پس چرا الآن نسبت من و تو برعکس است. من با اين حال گرسنگي و فقر، گويي در زندان به سرمي‌برم و تو با اين رفاه و آراستگي، در بهشتي؟
»
امام فرمود:«اي يهودي، اگر هم اينک با چشم دلت به عالم آخرت بنگري و ببيني خداوند چه عذاب‌هايي را براي تو، و چه ثواب‌ها و نعمت‌هايي را براي من مهيا کرده است، يقين مي‌کني که تو اکنون نسبت به آن عذاب‌هاي اخروي در بهشت هستي و من نسبت به آن نعمت‌هاي اخروي در زندان به سر مي‌برم

 

 

سخنان امام حسن عليه السلام در حضور اميرالمومنين

روزي امام علي عليه السلام به فرزندش، امام حسن عليه السلام، فرمود:«پسرم برخيز و سخنراني کن که مي‌خواهم سخنت را بشنوم
حسن فرمود:«پدرجان چگونه سخن بگويم در حالي که شما را مي‌بينم؟ نه، من حيا مي‌کنم

علي عليه السلام زنان داخل خانه را جمع کرد و خود به اتاق ديگري رفت؛ به نحوي که صداي حسن را مي شنيد. آنگاه امام حسن عليه السلام برخاست و چنين سخنراني کرد
:
«
سپاس مخصوص پروردگاري است که يگانه است و در اين يگانگي نظير ندارد. او جادوانه است اما نه به دست کسي ديگر؛ زمام امور را به دست دارد اما بي‌هيچ‌گونه مشقت، و آفريننده است بي هيچ‌گونه زحمت. وصفش پايان نمي پذيرد و معرفتش نهايت ندارد. عزيزي است که ازلي بوده است. همه دل‌ها از هيبتش لرزان و ترسان، همه خردها از عزتش حيران، و همه موجودات در برابر قدرتش خاضع اند
.
بر قلب هيچ انساني بلنداي جبروت و قدرت او خطور نمي کند و مردم به عمق جلال و عظمتش پي نمي برند. کسي قادر نيست از بزرگي‌اش پرده برگيرد و دانشمندان را کجا توان آن است که با خردهايشان به آن دست يابند. آگاه‌ترين مردم به او کسي است که او را محدود به صفتي نکند. او چشم‌ها را مي‌بيند اما چشم‌ها او را نمي‌بينند. او خداوند نافذ و آگاه است
.
اما بعد: همانا علي عليه السلام دري است که هر که از راه او وارد شود مومن و هر که از راه او خارج شود کافر است. من اين سخنان را مي گويم در حالي که براي خود و شما از پروردگار بزرگ آمرزش مي‌طلبم


در اين هنگام امير مؤمنان علي عليه السلام از پشت پرده در آمد و پيشاني حسن را بوسيد و اين آيه را تلاوت فرمود ذريته بعضها من بعض و الله سميععليم » ( ذريه و تباري که از يکديگرند و خداوند شنوا و داناست)

 

نصايح امام حسن عليه السلام قبل از وفات

·          عيادت جناده از امام حسن عليه السلام

·          موعظه امام )آمادگي براي سفر آخرت )

·          خصوصيات همنشين نيک

 

عيادت جناده از امام حسن عليه السلام

جناده بن ابي اميه مي‌گويد :
پس از مسموميت امام حسن عليه السلام نزد او رفتم و ديدم در مقابلش طشتي است که در آن خون استفراغ مي‌کند
.
عرض کردم:« مولاي من! چرا خود را درمان نمي کنيد؟
»
گفت:« مرگ را با چه معالجه کنم؟
»
من گفتم:« انالله و انا اليه راجعون.»( ما همه از آن خداييم و به سوي او رهسپاريم
.)
امام نگاهي به من نمود و فرمود:« قسم به خدا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با ما عهد نمود که امامت بر عهده‌ي 12 نفر از فرزندان علي و فاطمه است و همه‌ي ما دوازه امام يا با شمشير کشته مي‌شويم يا با زهر، مسموم

آن گاه گريست
.


موعظه امام )آمادگي براي سفر آخرت)

به امام گفتم:« اي پسر رسول خدا، مرا موعظه کنيد
فرمود:« مهياي سفر آخرت شو و توشه آن سفر را پيش از رسيدن اجل به دست آور؛ و بدان که تو در طلب دنيايي در حالي که مرگ هم در طلب توست. اندوه روزي را که نيامده بر روي اندوه امروزت بار مکن و بدان که هر چه از مال دنيا، بيش از قوت خودت‌، به دست آوري، خزينه‌داري ديگران (وارثانت) را کرده‌اي. بدان که در حلال دنيا حساب است و در حرام آن عقاب. پس دنيا را نزد خود، مرداري فرض کن و از آن نستان، مگر به قدر ضرورت، که اگر حلال باشد، زهد ورزيده‌اي و اگر حرام باشد، گناهي نکرده‌اي، زيرا آن مقدار که گرفته‌اي بر تو حلال است؛ همان طور که گوشت مرده، در حال ضرورت، حلال است و اگر عتابي باشد، عتابش کمتر است. براي دنياي خود چنان کار کن که گويا هميشه خواهي بود و براي آخرت خود چنان که گويا فردا خواهي مرد. اگر مي‌خواهي بدون قوم و قبيله عزيز باشي و بدون سلطنت، اقتدار داشته باشي، از ذلت معصيت خدا به سوي عزت اطاعت او حرکت کن
.

خصوصيات همنشين نيک

و هر گاه به همشيني با کسي نيازمند شدي، با چنين فردي همنشيني کن: کسي که همنشيني با او مايه سربلندي تو باشد و اگر به او خدمت کردي، هوايت را داشته باشد. چنان که کمکي خواستي به ياريت بشتابد و اگر سخني گفتي تصديقت کند. اگر در کاري همت به خرج دادي، با تو همسو و هماهنگ باشد و اگر خطايي کردي، آن را جبران کند. اگر کار نيکي از تو ديد، فراموش نکند. اگر از او خواسته اي داشتي، برآورده سازد و اگر چيزي نخواستي، خود به تو ببخشد. اگر به تو مشکلي طاقت‌فرسا رسيد، ناراحت شود. دوست تو بايد کسي باشد که از او به تو زياني نرسد، برايت دشواري نسازد، حق تو زير پا نگذارد و اگر اختلاف مالي پيدا کرديد، ايثار کند و تو را مقدم دارد .

 

سخنان امام مجتبي عليه السلام پس از شهادت پدر

پس از شهادت حضرت علي عليه السلام، حضرت امام مجتبي عليه السلام به خطبه ايستاد و خدا را ستود و بر او ثنا گفت و بر پيامبر درود فرستاد و سپس گفت: امشب مردي درگذشت که پيشينيان به حقيقت او نرسيده اند و آيندگان هرگز مانند او را نخواهند ديد؛ کسي که چون نبرد مي کرد جبرئيل در طرف راست و ميکائيل* در طرف چپ او بودند .

به خدا سوگند، در همان شبي وفات يافت که موسي بن عمران در گذشت و عيسي به آسمان برده شد و قرآن, نازل گرديد
.
بدانيد که او زر و سيمي از خود بر جا نگذاشت مگر هفتصد درهم که از مقرري او پس انداز شده بود و مي خواست با آن براي خانواده اش خادمي بخرد .

ميکائيل يکي از چهار فرشته مقرب خداست که مأمور روزي رساندن به مخلوقات است .


منابع

فروغ ولايت، ص 782 - 781



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در یک شنبه 6 دی 1388  ساعت 12:53 AM نظرات 0 | لينک مطلب

            


اسم آن بزرگوار حسن است و اين اسم از طرف پروردگار عالم به ايشان عنايت شده است. از امام سجاد روايت است كه چون حضرت مجتبي عليه السلام به دنيا آمد، جبرييل بر پيامبر (ص) نازل شد و از طرف حق تعالي گفت: چون منزلت اميرالمؤمنين نسبت به تو به منزلة هارون نسبت به موسي است و اسم پسر هارون حسن بوده است، پس اسم او را حسن بگذاريد. روايت منزلت روايتي است مشهور ميان علماي اسلام، زيرا از طريق عامه و خاصه با سندهاي متعددي از رسول اكرم روايت شده است كه مكرراً فرموده اند: يا علي انت مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لانبي بعدي. يعني: «تو نسبت به من همچون هاروني نسبت به موسي، جز آنكه پس از من پيامبري نخواهد آمد.» يعني همچنانكه هارون در غيبت موسي، خليفة موسي بود تو نيز خليفة مني و فقط تفاوت در اين است كه پس از موسي پيامبراني آمدند، ولي پس از من پيامبري نخواهد آمد.
مشهورترين كنية آن بزرگوار ابومحمّد، و مشهورترين القاب او مجتبي و سبط اكبر است. آن بزرگوار چهل و هفت سال عمر كرد زيرا ولادت آن بزرگوار شب نيمة رمضان المبارك سال سيّم هجرت بود. آن حضرت هفت سال با جدّ بزرگوارش، و بعد از آن سي سال با پدر بزرگوارش زندگي كرد. مدّت امامت ايشان ده سال است.
حضرت حسن عليه السلام از هر جهت حسن است. جدّي چون رسول اكرم صلي الله عليه وآله داشت، و پدري چون اميرالمؤمنين، و مادري چون زهراي مرضيه. اگر از همة قوانين مؤثر در تشكيل شخصيت كودك مثل قانون وراثت بگذريم، برداشت فرزند از گفتار و كردار پدر و مادر را نمي توانيم انكار كنيم. وقتي جدّي چون رسول اكرم به قدري عبادت كند كه پاهاي مبارك او متورم شود و آية طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقي[1] (پيامبر ما بر تو قرآن را نازل نكرديم تا به مشقّت بيفتي) در حق وي نازل گردد، سبطي چون حسن تربيت مي شود كه بيشتر از بيست بار پياده به مكه مي رود و در بعضي از سفرها، پاهاي مبارك آن حضرت متورم مي شود. هنگامي كه پدري چون اميرالمؤمنين عليه السلام در دل شب در وسط ميدان سجّاده بيندازد و تكبيرها از او شنيده شود و از ترس و ابهت پروردگار عالم بنالد، پسري چون حسن تربيت ميشود كه موقع وضو گرفتن بدنش مي لرزد و وقتي وارد مسجد مي شود با تضرع مي گويد: الهي ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسئ فتجاور عن قبيح عندي بجميل ما عندك يا كريم.

«اي خدا مهمان تو در خانه ات آمده است، اي نيكوكار، گنه كار به در خانة تو آمده، اي كريم به خوبي خود از زشتي او بگذر.»

وقتي پدري چون اميرالمؤمنين سي سال براي مصالح اسلام صبر كند و با ديگران بسازد، و چون كسي كه خاري در چشم او و استخواني در گلوي او باشد در اين جهان زندگي كند، فرزندي چون حسن خواهد داشت كه ده سال براي مصالح اسلام صبر مي كند و با معاويه مدارا مي نمايد.

و مادري چون زهرا دارد كه غذاي خود و وابستگان خود را به فقير مي دهد، سپس غذا تهيه مي كند، يتيمي مي آيد و باز غذا را به او مي دهد و دربار سوم غذا را به اسير مي دهد و بالاخره با آب افطار مي كنند و غذا نمي خورند، و آية مباركه:

ويطعمون الطعام علي حبه مسكينا ويتيما واسيرا[2].

«و غذاي خود را كه به آن احتياج داشتند به فقير و يتيم و اسير مي دهند» در حق آنان نازل مي شود؛ اين ايثارگري را فرزندش حسن به ارث خواهد برد.
روزي سائلي خدمت آن بزرگوار آمد و اظهار فقر كرد و براي آن حضرت دو بيت شعر خواند كه مضمون آن چنين است: «چيزي ندارم كه بفروشم و حوايج خود را رفع كنم، و حالم بر گفته ام گواه است و فقط آبرويم مانده كه مي خواستم فروخته نشود. ولي امروز تو را خريدار يافتم، آبرويم را بخر و مرا از فقر نجات ده!» حضرت به آن كسي كه تهية مخارج در دستش بود فرمود: «هرچه داري به اين مرد بده كه من از او خجالت مي كشم!» دوازده هزار درهم موجودي را به او داد چنانكه براي مخارج آن روز چيزي نماند، و جواب دو شعر را نيز چنين داد: «تو از ما با عجله چيزي خواستي، آنچه بود داديم و بسيار كم بود. بگير و آنچه داشتي ـ آبرو ـ حفظ كن و گويا كه ما را نديده اي و به ما چيزي نفروخته اي.»

و مادري دارد چون زهرا كه از شب تا صبح در نماز است و پس از هر نمازي به ديگران دعا مي كند و هنگامي كه حضرت حسن مي پرسد چرا به ما دعا نكردي جواب مي دهد: يا بني الجارثم الدار ـ پسر كم، همسايه ما مقدم است. اين مادر مربي پسري چون حسن است. اين روايت از او است:

ان رجلاً اتي الحسن بن علي عليهما السلام فقال بابي انت وامي اعني علي قضاء حاجة. فانتعل وقام معه فمر علي الحسين صلوات الله عليه وهو قائم يصلي. فقال له اين كنت عن ابي عبدالله تستعينه علي حاجتك؟ فذكر انه معتكف. فقال له اما انه لو اعانك كان خيرا له من اعتكافه شهرا.

«مردي حاجتي داشت، متوسل به حضرت حسن شد. آن حضرت به دنبالش راه افتاد. در ميانه راه امام حسين را ديد كه در حال نماز است. حضرت به آن مرد فرمودند چرا براي حاجتت به حسين مراجعه نكردي؟ گفت او در مسجد معتكف بود. حضرت فرمودند: اگر به او كمك مي كرد بهتر از يك ماه اعتكاف بود.

حضرت مجتبي عليه السام از نظر نسب سرآمد همة مردم بود، و از نظر حسب و فضايل انساني، از زبان آن حضرت بشنويم:

موقعي كه اميرالمؤمنين عليه السلام از دنيا رفت حضرت مجتبي عليه السلام بر منبر رفت و فرمود: «ما اهل بيت «حزب الله» هستيم كه غالب معرفي شده ايم: فان حزب الله هم الغالبون[3].

ما عترت رسول الله هستيم كه در روايت ثقلين، رسول اكرم ما را در كنار قرآن و مبيّن قرآن و پشتوانة اسلام قرار داده است ـ اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي لن يفترقا حتي يردا علي الحوض ـ ماييم عالم به تأويل و تنزيل قرآن. ماييم كه در قرآن شريف، معصوم و مطهر نام برده شده ايم ـ انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا[4] ـ و بايد همه از ما اطاعت كنند زيرا در قرآن به آن امر شده اند. ـ اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولي الامر منكم[5]. ماييم كساني كه در قرآن مودت آنان بر مردم واجب شده است ـ قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي[6] ـ ماييم كساني كه در قرآن مودت ما حسنه شمرده شده است ـ ومن يقترف حسنة نزد له فيها حسنا[7].

صلح امام حسن (ع)

يكي از كارهاي مفيد براي اسلام و مسلمين صلح امام حسن (ع) با معاويه است. اين عمل مفيد براي كساني كه آگاهي تاريخي و اسلامي ندارند. مورد شك است كه چرا حضرت حسن با معاويه صلح كرد و چرا مثل امام حسين قيام ننمود؟

چيزي كه قبل از هر چيز لازم مي دانيم متذكر شويم اين است كه قيام امام حسين عليه السلام بعد از بيست سال از صلح امام حسن واقع شده است. امام حسين ده سال با حضرت امام حسن بود و بايد تابع حضرت امام حسن باشد. ولي ده سال بعد از امام حسن، امام بود و در رهبري اختيار تام داشت ولي قيام نكرد، و قيام ايشان پس از ده سال از امامت او بوقوع پيوست. اگر ايرادي باشد ـ كه قطعاً نيست ـ بر هر دو وارد است. خود اين مطلب دليل است كه قيام، زمينه و اقتضا مي خواهد و در آن بيست سال چنين زمينه و اقتضايي نبوده است.

 

   

اطرافيان حضرت مجتبي (ع)

كساني كه با حضرت مجتبي بيعت كردند، كساني از جنگ خسته و سر خورده بودند و جنگهايي مثل جمل و صفين و نهروان آنان را خسته و نااميد كرده بود، افرادي بودند كه خوارج و هواداران آنان  در آن افراد نفوذ كاملي داشتند؛ و بيعت آنان با حضرت مجتبي براي اين بود كه اگر بر معاويه غلبه كردند، آنان حضرت را از پا درآورند و خود حكومت را به دست گيرند. ولي افراد شايسته درميان آنان بسيار كم بود پس معاويه توانست سران لشكر حضرت حسن را با پول و وعدة رياست، به حمايت خويش وادارد چنان كه آنان شبانه رفتند و لشگر را بي سرپرست گذاشتند. پس اگر حضرت حسن صلح نمي كرد، بعد از خونريزي فراوان، معاويه امام را به دست اطرافيان مي كشت و سپس در شام براي حضرت عزا مي‌گرفت.
صلح امام حسن و قبول حكميت اميرالمؤمنين و قعود امام حسين، هر سه از يك وادي است و از يك سرچشمه آب مي خورد. حضرت حسن صلح كرد و حضرت حسين صبر كرد تا با ظلم معاويه و اطرافيان، و جاهت او از بين رفت. به گفتة حسين، معاويه مرد و دل مردم پر از محبت اهل بيت و بغض بني اميه بود. سياست معاويه با مردن او از ميان رفت و خلافت به دست مردي احمق و مغرور و خام افتاد. به حدّي كه خود، چراغ به دست مردم مي داد تا تمام جنايات او و بني اميه را ببيند. حسين (ع) را با آن قساوت كشت، عيال امام را با بي شرمي در شهرها گرداند و مردم را در مجلسي گرد آورد و اين اشعار كفرآميز را خواند:

ليت اشياخي ببدر شهدوا                       جزع الخزرج من وقع الأسل

لاهلوا واستهلوا فرحا                             خبر جاء ولا وحي نزل

قد قتلنا القوم من ساداتهم                        وعدلناه ببدر فاعتدل
 

بني هاشم با مملكت بازي كردند و خبري از طرف خدا و قرآني از عالم ملكوت نبوده ـ و همة اينها دروغ است ـ ما كشتيم بزرگان بني هاشم را به جاي افرادي كه از ما در جنگ بدر كشته شدند و اين تعادلي ايجاد كرد.

سپس جلسه را به دست زينب كبري مي دهد و زينب مي گويد آنچه كه بايد بگويد. مردم را در مسجد جامع جمع مي كند و اجازة منبر رفتن را به امام سجاد مي دهد.

يزيد در سال دوم حكومتش جنگ حرّه را آغاز مي كند و مردم مدينه را قتل عام مي كند. در سال سوم حكومتش خانة خدا را به آتش مي كشد. با مرگ معاويه حسين عليه السلام قيام مي كند. قيامي كه از نظر همه بقاي اسلام مرهون آن است. ولي چيزي را كه نبايد فراموش كرد اين است كه صلح امام حسن و صبر امام حسن زمينه براي قيام امام حسين بود و قيام اين بزرگوار وابستگي كامل به صلح آن بزرگوار داشته است اين معناي آن روايتي است كه از رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وارد شده است:

«الحسن والحسين امامان قاما اوقعدا ـ حسن و حسين پيشوا و واجب الاطاعه هستند، اگر قيام كنند مردم بايد از آنان متابعت كنند و اگر قيام نكنند وصلح كنند، يا صبر كنند، بايد مردم از آنان متابعت كنند.»

چند جمله اي از وصاياي حضرت مجتبي را هنگام مرگ به جناده را يادآور شويم.

جناده مي گويد در هنگام مرگ خدمت آن بزرگوار رسيدم و از ايشان خواستم نصيحتي كنند. حضرت فرمودند: «اي جناده، مهياي مرگ باش و قبل از رسيدن مرگ، زاد و توشه براي سفر مرگ و قبر و قيامت تهيه كن. جناده براي دنيا كوشا باش به قدري كه گويا هميشه زنده هستي، و براي آخرت كوشا باش به قدري كه گويا فردا مي ميري. جناده، اگر عزت مي خواهي بدون اينكه عشيره و نزديكاني داشته باشي، و اگر ابهّت و شخصيت اجتماعي مي خواهي بدون اينكه سلطنتي داشته باشي، لباس ذلت و معصيت را به درآور و لباس اطاعت حق تعالي را بپوش.»

 



[1] طه، آيه 1 و 2 .

[2] انسان ، آيه 8.

[3] مائدة ، قسمتي از آيه 56.

[4] احزاب، قسمتي از آيه 33.

[5] نساء، قسمتي از آيه 59.

[6] شوري، قسمتي از آيه 23.

[7] شوري، قسمتي از آيه 23.


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در یک شنبه 6 دی 1388  ساعت 12:52 AM نظرات 0 | لينک مطلب
 


1. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : زهد چيست‌ ؟ فرمود : رغبت‌ به‌ تقوى‌ و بى‌ رغبتى‌ به‌ دنيا .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 227)


2.  از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : مروت‌ چيست‌ ؟ فرمود : حفظ دين‌ ، عزت‌ نفس‌ ، نرمش‌ ، احسان‌ ، پرداخت‌ حقوق‌ و اظ‌هار دوستى‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 227)


3. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : كرم‌ چيست‌ ؟ فرمود : بخشش‌ پيش‌ از خواهش‌ و اطعام‌ در قحطى‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 227)


4.  از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد بخل‌ چيست‌ ؟ فرمود : آنچه‌ در كف‌ دارى‌ شرف‌ بدانى‌ ، و آنچه‌ انفاق‌ كنى‌ تلف‌ شمارى‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 227)


5. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : بى‌ نيازى‌ چيست‌ ؟ فرمود : رضايت‌ نفس‌ به‌ آنچه‌ برايش‌ قسمت‌ شده‌ ، هر چند كم‌ باشد .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 228)


6 .  از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : فقر چيست‌ ؟ فرمود : حرص‌ به‌ هر چيز .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 228)


7. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : شرف‌ چيست‌ ؟ فرمود : موافقت‌ با دوستان‌ و حفظ همسايگان‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 228)


8. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : پستى‌ و ناكسى‌ چيست‌ ؟ فرمود : به‌ خود رسيدن‌ و بى‌اعتنايى‌ به‌ همسر .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 228)


9. پناهنده‌ به‌ خدا آسوده‌ و محفوخ‌ است‌ ، و دشمنش‌ ترسان‌ و بى‌ياور 

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 229)


10. از خدا بر حذر باشيد با زيادى‌ ياد او ، و از خدا بترسيد به‌ وسيله‌ تقوى‌ ، و به‌ خدا نزديك‌ شويد با طاعت‌ ، به‌ درستى‌ كه‌ او نزديك‌ است‌ و پاسخگو .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 229)


11.  بزرگى‌ كسانى‌ كه‌ عظمت‌ خدا را دانستند اين‌ است‌ كه‌ تواضع‌ كنند ، و عزت‌ آنها كه‌ جلال‌ خدا را شناختند اين‌ است‌ كه‌ برايش‌ زبونى‌ كنند ، و سلامت‌ آنها كه‌ دانستند خدا چه‌ قدرتى‌ دارد اين‌ است‌ كه‌ به‌ او تسليم‌ شوند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 229)


12. بدانيد كه‌ خدا شما را بيهوده‌ نيافريده‌ و سر خود رها نكرده‌ ، مدت‌ عمر شما را معين‌ كرده‌ ، و روزى‌ شما را ميانتان‌ قسمت‌ كرده‌ ، تا هر خردمندى‌ اندازه‌ خود را بداند و بفهمد كه‌ هر چه‌ برايش‌ مقدر است‌ به‌ او مى‌رسد ، و هر چه‌ از او نيست‌ به‌ او نخواهد رسيد ، خدا خرج‌ دنياى‌ شما را كفايت‌ كرده‌ و شما را براى‌ پرستش‌ فراغت‌ بخشيده‌ و به‌ شكرگزارى‌ تشويق‌ كرده‌ ، و ذكر و نماز را بر شما واجب‌ كرده‌ و تقوى‌ را به‌ شما سفارش‌ كرده‌ ، و آن‌ را نهايت‌ رضايت‌مندى‌ خود مقرر ساخته‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 234)


13.  اى‌ بندگان‌ خدا ، از خدا بپرهيزيد ، و بدانيد كه‌ هر كس‌ از خدا بپرهيزد ، خداوند او را به‌ خوبى‌ از فتنه‌ها و آزمايشها برآورد و در كارش‌ موفق‌ سازد و راه‌ حق‌ را برايش‌ آماده‌ كند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 234)


14.  هيچ‌ مردمى‌ با هم‌ مشورت‌ نكند مگر اينكه‌ به‌ درستى‌ هدايت‌ شوند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


15.  پستى‌ و ناكسى‌ اين‌ است‌ كه‌ شكر نعمت‌ نكنى‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


16. در طلب‌ مانند شخص‌ پيروز مكوش‌ ، و مانند كسى‌ كه‌ تسليم‌ شده‌ به‌ قدر اعتماد نكن‌ چون‌ به‌ دنبال‌ كسب‌ و روزى‌ رفتن‌ سنت‌ است‌ ، و ميانه‌روى‌ در طلب‌ روزى‌ از عفت‌ است‌ ، و عفت‌ مانع‌ روزى‌ نيست‌ ، و حرص‌موجب‌ زيادى‌ رزق‌ نيست‌ . به‌ درستى‌ كه‌ روزى‌ قسمت‌ شده‌ و حرص‌ زدن‌ ، موجب‌ گناه‌ مى‌شود .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


17. انسان‌ تا وعده‌ نداده‌ ، آزاد است‌ . اما وقتى‌ وعده‌ مى‌دهد زير بار مسؤوليت‌ مى‌رود ، و تا به‌ وعده‌اش‌ عمل‌ نكند رها نخواهد شد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


18. آن‌ كس‌ كه‌ بر حسن‌ اختيار خداوند توكل‌ و اعتماد كند ( و به‌ قضا و قدر الهى‌ خوشنود باشد ) آرزو نمى‌كند در غير حالى‌ باشد كه‌ خداوند برايش‌ اختيار كرده‌ است‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


19.  خيرى‌ كه‌ هيچ‌ شرى‌ در آن‌ نيست‌ ، شكر بر نعمت‌ و صبر بر مصيبت‌ و ناگوار است‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 237)


20. آن‌ حضرت‌ - عليه‌ السلام‌ - به‌ مردى‌ كه‌ از بيمارى‌ شفا يافته‌ بود ، فرمود : خدا يادت‌ كرد پس‌ يادش‌ كن‌ ، و از تو گذشت‌ پس‌ شكرش‌ كن‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 237)


21.  هر كس‌ كه‌ پيوسته‌ به‌ مسجد رود يكى‌ از اين‌ هشت‌ فايده‌ نصيبش‌ شود :

آيه‌ محكمه‌ ، دست‌يابى‌ به‌ برادرى‌ سودمند ، دانشى‌ تازه‌ ، رحمتى‌ مورد انتظار ، سخنى‌ كه‌ او را به‌ راه‌ راست‌ كشد يا او را از هلاكت‌ برهاند ، ترك‌ گناهان‌ از شرم‌ مردم‌ و ترس‌ از خدا .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 238)


22.  به‌ درستى‌ كه‌ پر ديدترين‌ ديده‌ها آن‌ است‌ كه‌ در خير نفوذ كند ، و شنواترين‌ گوشها آن‌ است‌ كه‌ تذكرى‌ را بشنود و از آن‌ سود برد ، سالمترين‌ دلها آن‌ است‌ كه‌ از شبه‌ها پاك‌ باشد .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 238)


23.  مردى‌ به‌ امام‌ حسن‌ - عليه‌ السلام‌ - عرض‌ كرد : دخترى‌ دارم‌ ، به‌ نظر شما با چه‌ كسى‌ وصلت‌ كنم‌ . فرمود : با كسى‌ كه‌ متقى‌ و باايمان‌ باشد .

چون‌ اگر او را دوست‌ بدارد ، مورد احترامش‌ قرار مى‌دهد ، و اگر از او نفرت‌ داشته‌ باشد ، به‌ او ظ‌لم‌ نمى‌كند .

(مستظ‌رف‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 218)


24. به‌ درستى‌ كه‌ نعمت‌ دنيا پايدار نيست‌ ، نه‌ از آسيبش‌ آسودگى‌ هست‌ ، و نه‌ از بديهايش‌ جلوگيرى‌ ، فريبى‌ است‌ حايل‌ سعادت‌ ، و تكيه‌ گاهى‌ است‌ خميده‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 239)


25.  اى‌ بندگان‌ خدا از عبرتها پند گيريد ، و از اثر گذشتگان‌ متوجه‌ شويد ، و به‌ وسيله‌ نعمتها از نافرمانى‌ خدا باز ايستيد ، و از پندها سود بريد .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 239)


26. به‌ درستى‌ كه‌ خداوند ماه‌ رمضان‌ را ميدان‌ مسابقه‌ خلق‌ خود ساخته‌ تا به‌ وسيله‌ طاعتش‌ به‌ رضاى‌ او سبقت‌ گيرند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 239)


27.  به‌ خدا سوگند اگر پرده‌ برگيرند ، معلوم‌ مى‌شود كه‌ نيكوكار مشغول‌ كار نيك‌ خود است‌ و بدكار گرفتار بدكردارى‌ خود .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 240)


28.  اى‌ پسرم‌ با هيچكس‌ برادرى‌ مكن‌ تا بدانى‌ كجا مى‌رود و از كجا مى‌آيد و چه‌ ريشه‌اى‌ دارد ، پس‌ چون‌ خوب‌ از حالش‌ آگاه‌ شدى‌ و معاشرتش‌ را پسنديدى‌ با او برادرى‌ كن‌ به‌ شرط گذشت‌ از لغزش‌ و كمك‌ در تنگى‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


29.  از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : ترس‌ چيست‌ ؟ فرمود : دليرى‌ بر دوست‌ و گريز از دشمن‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 227)


30. ننگ‌ كشيدن‌ آسانتر از دوزخ‌ رفتن‌ است‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 237)


31.  سفاهت‌ ، به‌ پستى‌ گراييدن‌ و با گمراهان‌ نشستن‌ است‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 115)


32.  آن‌ حضرت‌ در وصف‌ برادر ( دوست‌ ) نيكوكارش‌ فرمود : از همه‌ مردم‌ در چشم‌ من‌ بزرگتر بود و سر بزرگوارى‌ او در نظر من‌ كوچكى‌ دنيا در چشم‌ او بود ، جهل‌ و نادانى‌ بر او تسلط نداشت‌ ، اقدام‌ نمى‌كرد مگر بعد از اطمينان‌ به‌ سودمند بودن‌ آن‌ . نه‌ شكايتى‌ داشت‌ و نه‌ خشم‌ و دلتنگى‌ .

بيشتر عمرش‌ خاموش‌ بود ، و چون‌ لب‌ به‌ سخن‌ مى‌گشود بر همه‌ گوينده‌ها چيره‌ بود ، ضعيف‌ و ناتوان‌ مى‌نمود ، اما هنگام‌ نبرد شيرى‌ درنده‌ بود . چون‌ با دانشمندان‌ مى‌نشست‌ به‌ شنيدن‌ شيفته‌تر بود تا گفتن‌ .

به‌ هنگام‌ ضرورت‌ سخن‌ ، سكوت‌ خود را مى‌شكست‌ . نمى‌گفت‌ آنچه‌ را عمل‌ نمى‌كرد و عمل‌ مى‌كرد آنچه‌ را نمى‌گفت‌ ، چون‌ در برابر دو كار قرار مى‌گرفت‌ كه‌ نمى‌دانست‌ كدام‌ خداپسندانه‌تر است‌ آن‌ را در نظر مى‌گرفت‌ كه‌ پسند نفسش‌ نبود ، هيچكس‌ را به‌ خاطر كارى‌ كه‌ مى‌توان‌ از آن‌ عذرى‌ آورد سرزنش‌ نمى‌كرد .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 237)


33.  كسى‌ كه‌ عقل‌ ندارد ادب‌ ندارد ، و كسى‌ كه‌ همت‌ ندارد مروت‌ ندارد ، و كسى‌ كه‌ دين‌ ندارد حيا ندارد . و خردمندى‌ موجب‌ معاشرت‌ نيكو با مردم‌ است‌ ، و به‌ وسيله‌ عقل‌ سعادت‌ هر دو عالم‌ به‌ دست‌ مى‌آيد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


34. تعجب‌ مى‌كنم‌ از كسانيكه‌ در غذاى‌ جسم‌ خود فكر مى‌كنند ولى‌ در امور معنوى‌ و غذاى‌ جان‌ خويش‌ تفكر نمى‌كنند. شكم‌ را از طعام‌ مضر حفظ مى‌كنند ولى‌ در روح‌ و روان‌ خويش‌ افكار پليد و پستى‌ را وارد مى‌كنند .

(بحار الانوار، ج‌ 1 ، ص‌ 218)


35.  حضرت‌ مجتبى‌ - عليه‌ الاسلام‌ - بهترين‌ جامه‌هاى‌ خود را در موقع‌ نماز مى‌پوشيد ، كسانى‌ از آن‌ حضرت‌ سبب‌ اين‌ كار را سؤال‌ كردند ، در جواب‌ فرمود : خداند جميل‌ است‌ و جمال‌ و زيبايى‌ را دوست‌ دارد به‌ اين‌ جهت‌ خود را در پيشگاه‌ الهى‌ زينت‌ مى‌كنم‌ ، خداوند امر فرموده‌ كه‌ با زينت‌هاى‌ خود در مساجد حاضر شويد .

(تفسير عياشى‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 14)


36. تنها چيزى‌ كه‌ در اين‌ دنياى‌ فانى‌ ، باقى‌ مى‌ماند قرآن‌ است‌ ، پس‌ قرآن‌ را پيشوا و امام‌ خود قرار دهيد ، تا به‌ راه‌ راست‌ و مستقيم‌ هدايت‌ شويد .

همانا محق‌ ترين‌ مردم‌ به‌ قرآن‌ كسانى‌ هستند كه‌ بدان‌ عمل‌ كنند اگر چه‌ آن‌ را حفظ نكرده‌ باشند ، و دورترين‌ افراد از قرآن‌ كسانى‌ هستند كه‌ به‌ دستورات‌ آن‌ عمل‌ نكنند گرچه‌ قارى‌ و خواننده‌ آن‌ باشند .

(ارشاد القلوب‌ ، ص‌ 102)


37. اى‌ مردم‌ هر كس‌ براى‌ خدا اخلاص‌ ورزد و سخن‌ او را راهنماى‌ خود قرار دهد به‌ راهى‌ كه‌ درست‌تر و استوارتر است‌ هدايت‌ مى‌شود و خداوند او را براى‌ آگاهى‌ و هوشيارى‌ توفيق‌ داده‌ و به‌ عاقبت‌ خوش‌ كمك‌ كرده‌ است.

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 229)


38.  پرسش‌ صحيح‌ نيمى‌ از علم‌ است‌ ، و مدارا كردن‌ با مردم‌ نيمى‌ از عقل‌ است‌ ، و اقتصاد و اعتدال‌ در زندگى‌ نيمى‌ از مخارج‌ است‌ .

(شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ ابن‌ ابى‌ الحديد ، ج‌ 18 ، ص‌ 108)


39. بيشترين‌ زيركى‌ ، ترس‌ از خدا و پرهيزكارى‌ است‌ و بيشترين‌ نادانى‌ ، عياشى‌ و شهوترانى‌ است‌ .

(حليه‌ الاولياء ، ج‌ 2 ، ص‌ 37)


40.  مادرم‌ فاطمه‌ ( س‌ ) را ديدم‌ كه‌ شب‌ جمعه‌ تا صبح‌ مشغول‌ عبادت‌ و ركوع‌ و سجود بود و شنيدم‌ كه‌ براى‌ مؤمنين‌ دعا مى‌كرد و اسامى‌ آنان‌ را ذكر مى‌نمود و براى‌ آنان‌ بسيار دعا مى‌كرد ولى‌ براى‌ خودش‌ دعا نكرد ، پس‌ به‌ او عرض‌ كردم‌ : مادر چرا همان‌ طور كه‌ براى‌ ديگران‌ دعا كردى‌ براى‌ خودت‌ دعا نكردى‌ ، فرمودند : پسرم‌ ، اول‌ همسايه‌ را مقدم‌ دار و سپس‌ خود و اهل‌ خانه‌ را .

(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 81)


41.  رسول‌ خدا ( ص‌ ) فرمود : محبت‌ و دوستى‌ ما اهل‌ بيت‌ را اختيار كنيد ، چون‌ هر كس‌ خدا را در حالى‌ ملاقات‌ كند كه‌ ما اهل‌ بيت‌ را دوست‌ داشته‌ باشد ، با شفاعت‌ ما وارد بهشت‌ مى‌شود .

(محاسن‌ ، ص‌ 61)


42. اى‌ مردم‌ ! از جدم‌ پيامبر خدا شنيدم‌ كه‌ مى‌فرمود : من‌ شهر علم‌ و دانشم‌ و على‌ ( ع‌ ) دروازه‌ آن‌ است‌ ، آيا از غير دروازه‌ وارد شهر مى‌شوند ؟

(امالى‌ صدوق‌ ، ص‌ 207)


43. شخصى‌ به‌ امام‌ حسن‌ - عليه‌ السلام‌ - عرض‌ كرد : اى‌ پسر پيامبر خدا چرا ما از مرگ‌ اكراه‌ داريم‌ و آن‌ را دوست‌ نداريم‌ ؟ حضرت‌ فرمود : چون‌ شما آخرت‌ خود را خراب‌ و دنيايتان‌ را آباد كرده‌ايد ، بنابراين‌ انتقال‌ از عمران‌ و آبادانى‌ به‌ خرابى‌ و ويرانى‌ را دوست‌ نداريد .

(بحار الانوار ، ج‌ 44 ، ص‌ 110)


44. سوگند به‌ خداوند ! هر كس‌ ما را دوست‌ داشته‌ باشد ، اگر چه‌ در دورترين‌ نقاط مانند ديلم‌ اسير باشد ، دوستى‌ ما براى‌ او مفيد است‌ . همانا محبت‌ ما گناهان‌ فرزندان‌ آدم‌ را از بين‌ مى‌برد ، همانطور كه‌ باد برگ‌ درختان‌ را مى‌ريزد .

(بحار الانوار ، ج‌ 44 ، ص‌ 24)


45.  بيشتر اهل‌ كوفه‌ به‌ معاويه‌ نوشتند : ما با تو هستيم‌ ، اگر مى‌خواهى‌ ما حسن‌ ( ع‌ ) را دستگير مى‌كنيم‌ و پيش‌ تو مى‌فرستيم‌ . بعد خيمه‌ امام‌ حسن‌ ( ع‌ ) را غارت‌ كرده‌ و آن‌ حضرت‌ را مجروح‌ كردند .

پس‌ امام‌حسن‌ ( ع‌ ) به‌ معاويه‌ نوشت‌ : همانا اين‌ امر ( حكومت‌ ) و جانشينى‌ پيامبر از آن‌ من‌ و اهل‌ بيت‌ من‌ است‌ و براى‌ تو و اهل‌ بيت‌ تو حرام‌ است‌ ، من‌ اين‌ مطلب‌ را از رسول‌ خدا شنيدم‌ .

سوگند به‌ خداوند ، اگر يارانى‌ شكيبا و آگاه‌ به‌ حق‌ خويش‌ مى‌يافتم‌ ، تسليم‌ تو نمى‌شدم‌ و آنچه‌ را مى‌خواستى‌ به‌ تو نمى‌دادم‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 44 ، ص‌ 45)


46.  اگر همه‌ دنيا را تبديل‌ به‌ يك‌ لقمه‌ غذا كنم‌ و به‌ انسانى‌ كه‌ خدا را از روى‌ خلوص‌ عبادت‌ مى‌كند بخورانم‌ ، باز احساس‌ مى‌كنم‌ كه‌ در حق‌ او كوتاهى‌ كرده‌ام‌ .

و اگر از استفاده‌ كردن‌ كافر از دنيا جلوگيرى‌ كنم‌ تا به‌ آن‌ اندازه‌ كه‌ جانش‌ از شدت‌ گرسنگى‌ و تشنگى‌ به‌ لب‌ برسد ، آنگاه‌ جرعه‌اى‌ آب‌ به‌ او بدهم‌ ، خود را اسرافكار مى‌پندارم‌ .

(تنبيه‌ الخواطر و نزهة‌ النواطر ( مجموعه‌ ورام‌ ) ، ج‌ 1 ، ص‌ 350)


47. والاترين‌ مقام‌ نزد خداوند ، از آن‌ كسى‌ است‌ كه‌ بيشتر از همه‌ به‌ حقوق‌ مردم‌ آشنا باشد و در اداى‌ آن‌ حقوق‌ ، بيشتر از همه‌ كوشا باشد . و كسى‌ كه‌ در برابر برادران‌ دينى‌ خود تواضع‌ كند ، خداوند او را از صديقين‌ و شيعيان‌ اميرالمؤمنين‌ - عليه‌ السلام‌ - قرار مى‌دهد .

(حياة‌ امام‌ حسن‌ بن‌ على‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 319)


48.  پيامبر خدا ( ص‌ ) فرمود : هيچ‌ بنده‌اى‌ حقيقتا مؤمن‌ نيست‌ مگر اينكه‌ نفس‌ خود را شديدتر از محاسبه‌ بين‌ دو شريك‌ و يا محاسبه‌ مولا از بنده‌ خود مورد محاسبه‌ قرار دهد .

(بحار الانوار ، ج‌ 70 ، ص‌ 72)


49.  پيامبر خدا ( ص‌ ) فرموده‌ است‌ : يكى‌ از موجبات‌ آمرزش‌ گناهان‌ ، مسرور كردن‌ برادران‌ دينى‌ است‌ .

(مجمع‌ الزوائد و منبع‌ الفوائد ، ج‌ 8 ، ص‌ 193)


50. دنيا محل‌ گرفتارى‌ و آزمايش‌ است‌ و هر چه‌ در آن‌ است‌ رو به‌ زوال‌ و نابودى‌ مى‌باشد ، و خداوند ما را از احوال‌ دنيا آگاه‌ كرده‌ است‌ تا عبرت‌ گيريم‌ ، و به‌ ما وعده‌ عذاب‌ داده‌ تا بعد از آن‌ ، حجتى‌ بر خدا نداشته‌ باشيم‌ . پس‌ در اين‌ دنياى‌ فانى‌ زهد بورزيد و به‌ آنچه‌ باقى‌ و پايدار است‌ رغبت‌ داشته‌ باشيد و در خفا و آشكار از خدا بترسيد .

(توحيد صدوق‌ ، ص‌ 378)



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در یک شنبه 6 دی 1388  ساعت 12:51 AM نظرات 0 | لينک مطلب


51.  هنگامى‌ كه‌ مستحبات‌ به‌ واجبات‌ ضرر برسانند ، آنها را ترك‌ كنيد .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


52.  سه‌ چيز مردم‌ را هلاك‌ مى‌كند : تكبر ، حرص‌ و حسد . چون‌ تكبر دين‌ انسان‌ را از بين‌ مى‌برد و شيطان‌ هم‌ به‌ واسطه‌ تكبر ملعون‌ و منفور شد ، و حرص‌ دشمن‌ نفس‌ انسان‌ است‌ و حضرت‌ آدم‌ به‌ سبب‌ حرص‌ از بهشت‌ رانده‌ شد ، و حسد راهبر بدى‌ و بدبختى‌ است‌ و به‌ سبب‌ حسد قابيل‌ برادرش‌ هابيل‌ را كشت‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


53. علم‌ و دانش‌ خود را به‌ مردم‌ ياد بده‌ و علم‌ ديگران‌ را ياد بگير تا بدين‌ وسيله‌ هم‌ علم‌ خود را محكم‌ و استوار كنى‌ و هم‌ آنچه‌ نمى‌دانى‌ بياموزى‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


54. فقط به‌ ديدار كسى‌ برو كه‌ يا به‌ عطا و بخشش‌ او اميدوار باشى‌ و از قدرت‌ او بترسى‌ ، يا از علم‌ او استفاده‌ كنى‌ ، يا به‌ بركت‌ دعاى‌ او اميدوار باشى‌ ، و يا از خويشان‌ تو باشد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


55. ظالمى‌ شبيه‌تر از حسود به‌ مظلوم‌ نديده‌ام‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


56.  آنچه‌ از امور دنيوى‌ را كه‌ طلب‌ كردى‌ ولى‌ به‌ دست‌ نياوردى‌ ، فراموش‌ كن‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


57.  هر كس‌ را كه‌ خداوند توفيق‌ دعا كردن‌ بدهد ، باب‌ اجابت‌ را برايش‌ باز مى‌كند و هر كس‌ را كه‌ توفيق‌ طاعت‌ و عبادت‌ دهد ، باب‌ قبول‌ را برايش‌ باز مى‌كند و هر كس‌ را كه‌ توفيق‌ شكرگزارى‌ دهد ، باب‌ افزايش‌ نعمتها را برايش‌ باز مى‌كند .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


58. به‌ امام‌ مجتبى‌ - عليه‌ السلام‌ - عرض‌ شد : اى‌ پسر پيامبر خدا در چه‌ حالى‌ هستى‌ ؟

فرمود : خدايى‌ دارم‌ كه‌ بر من‌ مسلط است‌ ، و آتش‌ جهنم‌ در پيش‌ روى‌ من‌ است‌ ، و مرگ‌ مرا مى‌خواند ، و حساب‌ آخرت‌ مرا احاطه‌ كرده‌ است‌ ، و در قيد و بند اعمالم‌ هستم‌ ، نمى‌توانم‌ آنچه‌ را كه‌ دوست‌ دارم‌ به‌ دست‌ آورم‌ و آنچه‌ را دوست‌ ندارم‌ از خود دور كنم‌ چون‌ انجام‌ امور به‌ دست‌ ديگرى‌ است‌ .

اگر بخواهد ، مرا عذاب‌ مى‌كند و اگر بخواهد ، مرا مى‌بخشد . پس‌ كدام‌ فقير و محتاجى‌ است‌ كه‌ محتاج‌ تر از من‌ باشد ؟

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


59.  وعده‌ دادن‌ آفت‌ كرم‌ و بخشش‌ است‌ ، و چاره‌ آن‌ انجام‌ و اتمام‌ بخشش‌ است‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


60.  براى‌ مجازات‌ در خطاها و لغزشها عجله‌ نكن‌ ، و بين‌ خطا و مجازات‌ براى‌ عذرخواهى‌ فرصتى‌ باقى‌ بگذار .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


61. مصيبتها و ناملايمات‌ كليدهاى‌ پاداش‌ و ثواب‌ هستند .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


62.  نعمت‌ ، امتحان‌ و آزمايش‌ الهى‌ است‌ . پس‌ اگر شكر كردى‌ ، نعمت‌ است‌ و اگر ناسپاسى‌ كردى‌ ، به‌ غضب‌ و خشم‌ الهى‌ تبديل‌ مى‌شود.

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


63. از بهره‌ زبانت‌ همان‌ مقدار براى‌ تو كفايت‌ مى‌كند كه‌ راه‌ هدايتت‌ را از گمراهى‌ روشن‌ كند .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 114)


64. از تفكر و تعقل‌ غافل‌ نشويد ، زيرا تفكر حيات‌ بخش‌ قلب‌ آگاه‌ و كليد درهاى‌ حكمت‌ است‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 115)


65.  اى‌ پسر آدم‌ ، از زمانى‌ كه‌ از مادر زاييده‌ شدى‌ مشغول‌ نابود كردن‌ عمر خود بوده‌اى‌ ، پس‌ از باقى‌مانده‌ عمر خود براى‌ آينده‌ ( عالم‌ آخرت‌ ) ذخيره‌ كن‌ ، به‌ درستى‌ كه‌ مؤمن‌ از اين‌ دنيا زاد و توشه‌ برمى‌گيرد و كافر خوشگذارنى‌ مى‌كند .

و بعد اين‌ آيه‌ را تلاوت‌ فرمودند : " و زاد و توشه‌ برگيريد ، به‌ درستى‌ كه‌ بهترين‌ توشه‌ تقوى‌ است‌ " .

(كشف‌ الغمه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 572)


66.  آماده‌ سفر آخرت‌ شو و قبل‌ از فرارسيدن‌ مرگ‌ زاد و توشه‌ خود را فراهم‌ كن‌ ، و بدان‌ كه‌ تو در حالى‌ دنيا را مى‌طلبى‌ كه‌ مرگ‌ ، تو را مى‌طلبد ، و امروز غم‌ و اندوه‌ فردا را نداشته‌ باش‌ ، و بدان‌ كه‌ هر چه‌ از مال‌ دنيا بيشتر از غذا و خوراك‌ خود به‌ دست‌ آوردى‌ در حقيقت‌ آن‌ را براى‌ ديگران‌ ذخيره‌ كرده‌اى‌ ، و بدان‌ كه‌ اموال‌ حلال‌ دنيا مورد محاسبه‌ قرار خواهد گرفت‌ و اموال‌ حرام‌ دنيا عقاب‌ و مجازات‌ دارد و در اموال‌ شبه‌ناك‌ و مشكوك‌ سرزنش‌ هست‌ .

پس‌ دنيا را مانند مردارى‌ فرض‌ كن‌ و آن‌ مقدار از آن‌ برگير كه‌ تو را كفايت‌ كند ، پس‌ اگر حلال‌ باشد تو زهد ورزيده‌اى‌ و اگر حرام‌ باشد گناهى‌ مرتكب‌ نشده‌اى‌ چون‌ به‌ مقدار اضطرار و ناچارى‌ استفاده‌ كرده‌اى‌ آنچنان‌ كه‌ از مردار به‌ هنگام‌ ناچارى‌ استفاده‌ مى‌شود ، و اگر در آن‌ عتاب‌ و سرزنش‌ باشد ، سرزنشى‌ كم‌ و آسان‌ خواهد بود .

(بحار الانوار ، ج‌ ، 44 ، ص‌ 139)


67.  براى‌ دنيايت‌ آنچنان‌ رفتار كن‌ كه‌ گويا براى‌ هميشه‌ زنده‌اى‌ ، و براى‌ آخرتت‌ چنان‌ رفتار كن‌ كه‌ گويا فردا خواهى‌ مرد .

(بحار الانوار ، ج‌ ، 44 ، ص‌ 139)


68.  اگر به‌ خاطر نيازى‌ مجبور شدى‌ با مردى‌ دوست‌ و همنشين‌ شوى‌ ، پس‌ با كسى‌ دوست‌ شو كه‌ وقتى‌ با او همنشينى‌ مى‌كنى‌ ، موجب‌ زينت‌ تو باشد و هنگامى‌ كه‌ به‌ او خدمتى‌ كردى‌ ، از تو حمايت‌ كند و هنگامى‌ كه‌ از او در خواست‌ كمك‌ كردى‌ ، تو را يارى‌ كند و اگر سخنى‌ گفتى‌ ، سخن‌ تو را تصديق‌ كند و اگر حمله‌ كردى‌ ، هجوم‌ تو را قوت‌ بخشد و اگر چيزى‌ طلب‌ كردى‌ ، تو را يارى‌ كند و اگر نقصى‌ از تو آشكار شد ، آن‌ را بپوشاند و اگر نيكى‌ از تو ديد ، آن‌ را به‌ حساب‌ آورد .

(بحار الانوار ، ج‌ 44 ، ص‌ 139)


69.  هر كس‌ قرآن‌ بخواند ، يك‌ دعاى‌ مستجاب‌ براى‌ او مى‌باشد كه‌ يا فورا اجابت‌ مى‌شود و يا با تأخير .

(بحار الانوار ، ج‌ 92 ، ص‌ 204)


70. امام‌ حسن‌ ( ع‌ ) : پيامبر خدا فرموده‌ است‌ : هر كس‌ آية‌ الكرسى‌ را بعد از نماز واجب‌ بخواند ، تا نماز بعد در پناه‌ و حفاطت‌ خداست‌ .

(مجمع‌ الزوائد و منبع‌ الفوائد ، ج‌ 10 ، ص‌ 102)


71.  هر روزه‌دارى‌ هنگام‌ افطار يك‌ دعاى‌ اجابت‌ شده‌ دارد . پس‌ در اولين‌ لقمه‌ افطار بگو : به‌ نام‌ خدا ، اى‌ خدايى‌ كه‌ آمرزش‌ تو فراگير و وسيع‌ است‌ ، مرا ببخش‌ .

(اقبال‌ الاعمال‌ ، ص‌ 116)


72.  امام‌ حسن‌ ( ع‌ ) : پيامبر خدا فرموده‌ است‌ : كسى‌ كه‌ بعد از خواندن‌ نماز صبح‌ در همان‌ محل‌ بنشيند و مشغول‌ ذكر خدا شود تا خورشيد طلوع‌ كند ، براى‌ او پرده‌ و مانعى‌ از آتش‌ عذاب‌ الهى‌ خواهد بود .

(تيسير المطالب‌ ، ص‌ 350)


73.  به‌ درستى‌ كه‌ هر كس‌ طالب‌ عبادت‌ باشد ، خود را براى‌ آن‌ آراسته‌ و پاك‌ مى‌كند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


74.  سزاوار مرد روزه‌دار اين‌ است‌ كه‌ ريشش‌ را رنگ‌ كرده‌ و لباسش‌ را خوشبو كند ، و سزاوار زن‌ روزه‌دار اين‌ است‌ كه‌ موى‌ سرش‌ را شانه‌ كرده‌ و لباسش‌ را خوشبو كند .

(الخصال‌ ، ص‌ 61)


75. از پدرم‌ شنيدم‌ كه‌ پيامبر خدا فرموده‌ است‌ : هر كس‌ در قضاى‌ حاجت‌ برادر دينى‌ خود كوشش‌ كند ، مانند اين‌ است‌ كه‌ نه‌ هزار سال‌ خدا را عبادت‌ كرده‌ باشد در حالى‌ كه‌ روزها روزه‌ و شبها مشغول‌ عبادت‌ باشد .

(الفقيه‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 189)


76.  زكات‌ دادن‌ هرگز موجب‌ كم‌ شدن‌ مال‌ نمى‌شود.

(دعائم‌ الاسلام‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 246 - 264)


77.  از پروردگارم‌ شرم‌ مى‌كنم‌ از اينكه‌ ملاقات‌ كنم‌ او را و حال‌ آنكه‌ من‌ پياده‌ به‌ زيارت‌ خانه‌ او نرفته‌ باشم‌ .

(حلية‌ الاولياء ، ج‌ 2 ، ص‌ 37)


78.  به‌ حضرت‌ عرض‌ شد چرا شما هرگز نيازمندى‌ را نااميد بر نمى‌گردانيد ، اگر چه‌ سوار بر شتر باشيد ؟ فرمود : خود من‌ هم‌ محتاج‌ و نيازمند درگاه‌ خداوند هستم‌ و دوست‌ دارم‌ كه‌ خداوند مرا محروم‌ نگرداند و شرم‌ دارم‌ در حالى‌ كه‌ نيازمند هستم‌ ، نيازمندان‌ را نااميد كنم‌ .

عادت‌ خداوند اين‌ است‌ كه‌ نعمتهايش‌ را بر من‌ ارزانى‌ بدارد و عادت‌ من‌ هم‌ اين‌ است‌ كه‌ نعمتهايش‌ را به‌ بندگانش‌ عطا كنم‌ ، و مى‌ترسم‌ كه‌ اگر از اين‌ عادت‌ خود دست‌ بردارم‌ خداوند هم‌ دست‌ از عادت‌ خود بردارد .

(نور الابصار ، ص‌ 123 - كنز المدفون‌ ، ص‌ 434)


79. وقتى‌ يكى‌ از شما دوستش‌ را ملاقات‌ مى‌كند ، بايد جاى‌ نور در پيشانى‌ او را ببوسد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 110)


80.  آنكس‌ كه‌ مرگش‌ فرا رسيده‌ ، مهلت‌ مى‌طلبد تا گذشته‌ را جبران‌ كند و آنكس‌ كه‌ مرگش‌ فرا نرسيده‌ و براى‌ عمل‌ صالح‌ فرصت‌ دارد ، امروز و فردا مى‌كند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


81.  اى‌ كسانى‌ كه‌ اهل‌ خوشگذرانى‌ و لذات‌ دنيا هستيد ، بدانيد كه‌ اين‌ لذات‌ باقى‌ ماندنى‌ نيست‌ ، و مغرور شدن‌ به‌ سايه‌اى‌ كه‌ زوال‌ پذير است‌ ، حماقت‌ است‌ .

(اعلام‌ الدين‌ ، ص‌ 241)


82. بيشترين‌ عفو و بخشش‌ كريم‌ وقتى‌ است‌ كه‌ خطاكار نتواند براى‌ خطاى‌ خود عذرى‌ بياورد .

(اعلام‌ الدين‌ ، ص‌ 297)


83.  كسى‌ كه‌ خدا را بشناسد ، او را دوست‌ مى‌دارد و كسى‌ كه‌ دنيا را بشناسد ، در آن‌ زهد مى‌ورزد . و شخص‌ مؤمن‌ عمل‌ لهو و بيهوده‌ انجام‌ نمى‌دهد مگر وقتى‌ كه‌ غافل‌ مى‌شود ، و هنگامى‌ كه‌ متوجه‌ كار بيهوده‌ خود شد ، محزون‌ مى‌گردد .

(تنبيه‌ الخواطر و نزهة‌ النواطر ( مجموعه‌ ورام‌ ) ، ج‌ 1 ، ص‌ 52)


84. كسى‌ كه‌ بندگى‌ خدا كند ، خداوند همه‌ چيز را بنده‌ او مى‌كند .

(تنبيه‌ الخواطر و نزهة‌ النواطر ( مجموعه‌ ورام‌ ) ، ج‌ 2 ، ص‌ 108)


85.  كسى‌ كه‌ كارهاى‌ نيك‌ خود را مى‌شمارد ، احسان‌ و كرامتش‌ را از بين‌ مى‌برد .

(بحار الانوار ، ج‌ 74 ، ص‌ 417)


86.  از آن‌ حضرت‌ در باره‌ سكوت‌ سؤال‌ شد ، فرمود : سكوت‌ پرده‌ نادانى‌ و زينت‌ آبرو و عزت‌ است‌ و كسى‌ كه‌ سكوت‌ مى‌كند راحت‌ و آسوده‌ ، و همنشين‌ او در امان‌ است‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


87. مردى‌ از امام‌ حسن‌ ( ع‌ ) درخواست‌ راهنمايى‌ كرد . امام‌ ( ع‌ ) به‌ او فرمودند :

مرا ستايش‌ نكن‌ كه‌ نسبت‌ به‌ خودم‌ از شما آشناترم‌ ، و دروغگو هم‌ نشمار كه‌ نظر دروغگو بى‌ارزش‌ است‌ ، و نزد من‌ غيبت‌ هيچ‌ كس‌ را نكن‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 109)


88.  اى‌ پسر آدم‌ از اعمال‌ حرام‌ دورى‌ كن‌ تا شخص‌ عابدى‌ باشى‌ ، و به‌ آنچه‌ خداوند روزى‌ تو كرده‌ خوشنود و راضى‌ باش‌ تا بى‌نياز باشى‌ ، و حق‌ همسايگى‌ را در باره‌ همسايه‌ات‌ مراعات‌ كن‌ تا مسلمان‌ باشى‌ ، و آنچنان‌ با مردم‌ رفتار كن‌ كه‌ دوست‌ دارى‌ با تو رفتار شود تا شخص‌ عادلى‌ باشى‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 112)


89.  از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد زندگى‌ چه‌ كسى‌ از همه‌ بهتر است‌ ؟ فرمود : كسى‌ كه‌ مردم‌ را در زندگى‌ خود شريك‌ كند .

(تاريخ‌ يعقوبى‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 215)


90.  دست‌ نيافتن‌ به‌ نيازمنديها بهتر از درخواست‌ آن‌ از نااهلان‌ است‌ .

(تاريخ‌ يعقوبى‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 215)


91. بداخلاقى‌ بدتر از بلا و مصيبت‌ است‌ .

(تاريخ‌ يعقوبى‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 215)


92. اى‌ اهل‌ كوفه‌ بدانيد كه‌ صبر و شكيبايى‌ زينت‌ است‌ ، و وفاى‌ به‌ عهد جوانمردى‌ است‌ ، و عجله‌ و شتابزدگى‌ كم‌خردى‌ است‌ ، و كم‌خردى‌ ضعف‌ است‌ ، و همنشينى‌ با فرومايگان‌ موجب‌ ننگ‌ و رسوايى‌ است‌ ، و رفت‌ و آمد با هرزگان‌ و گناهكاران‌ موجب‌ شك‌ و بدگمانى‌ است‌ .

(ترجمة‌ الامام‌ الحسن‌ ، ص‌ 167)


93.  ما تجربه‌ كرديم‌ و تجربه‌ كنندگان‌ نيز تجربه‌ كردند ، ولى‌ چيزى‌ مفيدتر از وجود صبر و پرضررتر از نبود صبر نديديم‌ . با صبر همه‌ امور اصلاح‌ مى‌شود و چيزى‌ جاى‌ آن‌ را نمى‌گيرد .

(شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ ، ابن‌ ابى‌ الحديد ، ج‌ 1 ، ص‌ 319)


94. هيچ‌ حقى‌ كه‌ باطلى‌ در آن‌ نباشد مانند مرگ‌ نديدم‌ كه‌ شبيه‌تر باشد به‌ باطلى‌ كه‌ حقى‌ در آن‌ نيست‌ .

(شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ ، ابن‌ ابى‌ الحديد ، ج‌ 18 ، ص‌ 311)


95. امام‌ حسن‌ مجتبى‌ - عليه‌ السلام‌ - به‌ هنگام‌ ورود به‌ مسجد سر را به‌ طرف‌ آسمان‌ بلند مى‌كرد و مى‌فرمود : پروردگارا ! مهمان‌ تو جلو درب‌ خانه‌ات‌ ايستاده‌ است‌ .

اى‌ نيكوكار ! بنده‌ گناهكار و بدرفتار به‌ درگاهت‌ شتافته‌ ، از زشتى‌هايى‌ كه‌ مرتكب‌ شده‌ به‌ خاطر زيبايى‌هايى‌ كه‌ در نزد توست‌ درگذر ، اى‌ بخشنده‌ و كريم‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 339


96. دوازده‌ چيز از آداب‌ غذا خوردن‌ بوده‌ و بر هر مسلمانى‌ لازم‌ است‌ كه‌ از آنها اطلاع‌ داشته‌ باشد ، چهار چيز آن‌ واجب‌ ، و چهار چيز ديگر سنت‌ ، و چهار مورد باقى‌مانده‌ از ادب‌ و اخلاق‌ است‌ . اما چهار امر لازم‌ : شناسايى‌ منعم‌ ، خشنود بودن‌ به‌ آنچه‌ روزى‌ گرديده‌ ، نام‌ خدا را بر زبان‌ جارى‌ كردن‌ و شكرگزارى‌ در برابر نعمتى‌ كه‌ عطا شده‌ است‌ .

و چهار امرى‌ كه‌ سنت‌ است‌ : وضو گرفتن‌ پيش‌ از شروع‌ به‌ غذا ، نشستن‌ بر طرف‌ چپ‌ ، غذا خوردن‌ با سه‌ انگشت‌ و ليسيدن‌ انگشتان‌ مى‌باشد . و چهار امرى‌ كه‌ از آداب‌ و اخلاق‌ است‌ : خوردن‌ از غذاهاى‌ جلوى‌ خودش‌ ، كوچك‌ برداشتن‌ لقمه‌ ، خوب‌ جويدن‌ غذا و كم‌ نگاه‌ كردن‌ به‌ صورت‌ ديگران‌ مى‌باشد .

(من‌ لا يحضره‌ الفقيه‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 227 ، ح‌ 38)


97 . شوخى‌ كردن‌ حرمت‌ و احترام‌ را از بين‌ مى‌برد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


98. كار نيك‌ آن‌ است‌ كه‌ در انجامش‌ درنگ‌ نشود ، و بعد از انجام‌ آن‌ منت‌ نگذارند .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 115)


99. قدر نعمتهاى‌ پروردگار تا موقعى‌ كه‌ پابرجاست‌ مجهول‌ و ناشناخته‌ است‌ ، و زمانى‌ شناخته‌ مى‌شود كه‌ از دست‌ رفته‌ باشد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 115)


100. كسى كه در دلش هوايى جز خشنودى خدا خطور نكند، من ضمانت مى‏كنم كه خداوند دعايش را مستجاب كند.

( كافى ، ج2 ، ص62 )



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در یک شنبه 6 دی 1388  ساعت 12:50 AM نظرات 0 | لينک مطلب

* * *

1- نصیحت از سر اخلاص

«أَیهَا النّاسُ إِنَّهُ مَنْ نَصَحَ لِلّهِ وَ أَخَذَ قَوْلَهُ دَلیلاً هُدِىَ لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَ وَفَقَّهُ اللّهُ لِلرَّشادِ وَ سَدَّدَهُ لِلْحُسْنى فَإِنَّ جارَاللّهِ آمِنٌ مَحْفُوظٌ وَ عَدُوَّهُ خائِفٌ مَخْذُولٌ، فَاحْتَرِسُوا مِنَ اللّهِ بِكَثْرَةِ الذِّكْرِ.»

هان اى مردم! كسى كه براى خدا نصیحت كند و كلام خدا را راهنماى خود گیرد، به راهى پایدار رهنمون شود و خداوند او را به رشد و هدایت موفّق سازد و به نیكویى استوار گرداند، زیرا پناهنده به خدا در امان و محفوظ است و دشمن خدا ترسان و بىیاور است و با ذكر بسیار خود را از [معصیت خداى] بپایید.

 

* * *

2- شناخت هدایت

«وَ اعْلَمُوا عِلْمًا یقینًا أَنـَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا التُّقى حَتّى تَعْرِفُوا صِفَةَ الْهُدى، وَ لَنْ تُمَسِّكُوا بِمیثاقِ الْكِتابِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى نَبَذَهُ وَ لَنْ تَتْلُوَا الْكِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى حَرَّفَهُ، فَإِذا عَرَفْتُمْ ذلِكَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ وَ التَّكَلُّفَ وَ رَأَیتُمْ الْفِرْیةَ عَلَى اللّهِ وَ التَّحْریفَ وَ رَأَیتُمْ كَیفَ یهْوى مَنْ یهْوى.»

به یقین بدانید كه شما هرگز تقوا را نشناسید تا آن كه صفت هدایت را بشناسید، و هرگز به پیمان قرآن تمسّك پیدا نمىكنید تا كسانى را كه دورش انداختند بشناسید، و هرگز قرآن را چنان كه شایسته تلاوت است تلاوت نمىكنید تا آنها را كه تحریفش كردند بشناسید، هر گاه این را شناختید بدعتها و بر خود بستن ها را خواهید شناخت و دروغ بر خدا و تحریف را خواهید
دانست و خواهید دید كه آن كه اهل هوى است چگونه سقوط خواهد كرد.

* * *
3- فاصله میان حقّ و باطل

«بَینَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ أَرْبَعُ أَصابِعَ، ما رَأَیتَ بِعَینَیكَ فَهُوَ الْحَقُّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَیكَ باطِلاً كَثیرًا.»

بین حقّ و باطل به اندازه چهار انگشت فاصله است، آنچه با چشمت بینى حقّ است و چه بسا با گوش خود سخن باطل بسیارى را بشنوى.

* * *
4- آزادى و اختیار انسان

«مَنْ أَحالَ الْمَعاصِىَ عَلَى اللّهِ فَقَدْ فَجَرَ، إِنَّ اللّهَ لَمْ یطَعْ مَكْرُوهًا وَ لَمْ یعْصَ مَغْلُوبًا وَ لَمْ یهْمِلِ الْعِبادَ سُدًى مِنَ الْمَمْلَكَةِ، بَلْ هُوَ الْمالِكُ لِما مَلَّكَهُمْ وَ القادِرُ عَلى ما عَلَیهِ أَقْدَرَهُمْ، بَلْ أَمَرَهُمْ تَخْییرًا وَ نَهاهُمْ تَحْذیرًا.»

هر كه گناهان را به خداوند نسبت دهد، به تحقیق، فاجر و نابكار است. خداوند به زور اطاعت نشود، و در نافرمانى مغلوب نگردد، او بندگان را مهمل و سرِخود در مملكت وجود رها نكرده، بلكه او مالك هر آنچه آنها را داده و قادر بر آنچه آنان را توانا كرده است مىباشد، آنان را فرمان داده تا به اختیار خودشان آن را بپذیرند و نهیشان نموده تا به اختیار خود بر حذر باشند.

* * *

5- زهد و حلم و درستى

« قیلَ لَهُ(علیه السلام) مَا الزُّهْدُ؟قالَ: أَلرَّغْبَةُ فِى التَّقْوى وَ الزَّهادَةُ فِى الدُّنْیا. قیل: فَمَا الْحِلْمُ؟ قالَ كَظْمُ الْغَیظِ وَ مَلْكُ النَّفْسِ. قیلَ مَا السَّدادُ؟ قالَ: دَفْعُ الْمُنْكَرِ بِالْمَعْرُوفِ.»

از حضرت امام حسن مجتبى(علیه السلام) پرسیده شد كه زهد چیست؟فرمود: رغبت به تقوا و بىرغبتى در دنیا. سؤال شد حلم چیست؟ فرمود: فرو بردن خشم و تسلّط بر نفس. سؤال شد سداد و درستى چیست؟ فرمود: برطرف نمودن زشتى به وسیله خوبى.

* * *

6- تقوا

«أَلتَّقْوى بابُ كُلِّ تَوْبَة وَ رَأْسُ كُلِّ حِكْمَة وَ شَرَفُ كُلِّ عَمَل بِالتَّقْوى فازَ مَنْ فازَ مِنَ الْمُتَّقینَ.»

تقوا و پرهیزكارى سرآغاز هر توبه اى، و سرّ هر حكمتى، و شرف و بزرگى هر عملى است، و هر كه از با تقوایان كامیاب گشته به وسیله تقوا كامیاب شده است.

* * *

7- خلیفه به حقّ

«إِنَّمَا الْخَلیفَةُ مَنْ سارَ بِسیرَةِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) وَ عَمِلَ بِطاعَةِ اللّهِ وَ لَعَمْرى إِنّا لاََعْلامُ الْهُدى وَ مَنارُ التُّقى.»

خلافت فقط از آنِ كسى است كه به روش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)برود، و به طاعتِ خدا عمل كند، و به جان خودم سوگند كه ما اهل بیت نشانه هاى هدایت و جلوه هاى پرفروغ پرهیزگارى هستیم.

* * *
8- حقیقت كرم و دنائت

«قیلَ لَهُ(علیه السلام): مَا الْكَرَمُ؟قالَ: أَلاِْبْتِداءُ بِالْعَطِیةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ وَ إِطْعامُ الطَّعامِ فِى الَْمحَلِّ. قیلَ فَمَا الدَّنیئَةُ؟ قالَ: أَلنَّظَرُ فِى الْیسیرِ وَ مَنْعُ الْحَقیرِ.»

از امام مجتبى سؤال شد: كرم چیست؟فرمود: آغاز به بخشش نمودن پیش از درخواست نمودن و اطعام نمودن در وقت ضرورت و قحطى. سؤال شد: دنائت و پستى چیست؟ فرمود: كوچك بینى و دریغ از اندك.

* * *

9- مشورت مایه رشد و هدایت

«ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إِلاّ هُدُوا إِلى رُشْدِهِمْ.»

هیچ قومى با همدیگر مشورت نكنند، مگر آن كه به رشد و كمالشان هدایت شوند.

* * *

10- لئامت و پستى

«أَللُّؤْمُ أَنْ لا تَشْكُرَ النِّعْمَةَ.»

پستى آن است كه شكر نعمت را نكنى.

* * *
11- بدتر از ننگ و زبونى

«أَلْعارُ أَهْوَنُ مِنَ النّارِ.»

ننگ و زبونى بهتر از دوزخ رفتن است.

* * *

12- رفیق شناسى

«قالَ الْحَسَن(علیه السلام) لِبَعْضِ وُلْدِهِ: یا بُنَىَّ لا تُواخِ أَحَدًا حَتّى تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ فَإِذَا اسْتَنْبطْتَ الْخُبْرَةَ وَ رَضیتَ الْعِشْرَةَ فَآخِهِ عَلى إِقالَةِ الْعَثْرَةِ وَ الْمُواساةِ فِى الْعُسْرَةِ.»

امام حسن(علیه السلام) به یكى از فرزندانش فرمود: اى پسرم! با احدى برادرى مكن تا بدانى كجاها مىرود و كجاها مىآید، و چون از حالش خوب آگاه شدى و معاشرتش را پسندیدى با او برادرى كن به شرط این كه معاشرت، بر اساس چشم پوشى از لغزش و همراهى در سختى باشد.

* * *
13- كار با توكّل

«لا تُجاهِدِ الطَّلَبَ جِهادَ الْغالِبِ وَ لا تَتَّكِلْ عَلَى الْقَدَرِ إِتَّكالَ المُسْتَسْلَمِ.»

چون شخص پیروز در طلب مكوش، و چون انسان تسلیم شده به قَدَر اعتماد مكن [بلكه با تلاش پیگیر و اعتماد و توكّل به خداوند، كار كن].

* * *
14- خویشاوند و بیگانه واقعى

«أَلْقَریبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ، وَ الْبَعیدُ مَنْ باعَدَتْهُ المَوَدَّةُ وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ.»

خـویشاونـد كسـى است كـه دوستـى و محبّت، او را نـزدیك كرده باشد و اگـر چـه نـژادش دور بـاشد.و بیـگانـه كسـى است كـه از دوستـى و محبّت به دور است و گرچه نژادش نزدیك باشد.

* * *

15- اعتماد به مقدَّرات الهى

«مَنِ اتَّكَلَ عَلى حُسْنِ الاِْخْتِیارِ مِنَ اللّهِ لَهُ لَمْ یتَمَنَّ أَنـَّهُ فى غَیرِ الْحالِ الَّتى إِخْتارَهَا اللّهُ لَهُ.»

هر كه به نیك گزینى خداوند دلگرم باشد، آرزو نمىكند در وضعى جز آنچه خدا برایش برگزیده، باشد.

* * *

16- آثار رفت و آمد در مسجد

«مَنْ أَدامَ الاِْخْتِلافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصابَ إِحْدى ثَمان:آیةً مُحْكَمَةً وَ أَخًا مُسْتَفادًا وَ عِلْمًا مُسْتَطْرَفًا وَ رَحْمَةً مُنْتَظِرَةً وَ كَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الهُدى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْكَ الذُّنُوبِ حَیاءً أَوْ خَشْیةً.»

هر كه پیوسته به مسجد رود به یكى از این هشت فایده مىرسد:1ـ نشانه اى استوار (فهم آیات الهى)،2ـ دوستى قابل استفاده،3ـ دانشى تازه،4ـ رحمتى مورد انتظار،5ـ سخنى كه به راه راستش كشد،6ـ یا سخنى كه او را از پستى برهاند،7ـ و ترك گناهان به خاطر شرم از خدا،8ـ یا ترك گناهان به خاطر خوف از خدا.

* * *
17- بهترین چشم و گوش و دل

«إِنَّ أَبْصَرَ الأَبـْصارِ ما نَفَذَ فِى الخَیرِ مَذْهَبُهُ، وَ أَسْمَعُ الاَْسـْماعِ ما وَعَى التَّذْكیرَ وَ انْتَفَعَ بِهِ، أَسْلَمُ الْقُلُوبِ ما طَهُرَ مِنَ الشُّبُهاتِ.»

همانا بیناترین دیده ها آن است كه در طریق خیر نفوذ كند، و شنواترین گوشها آن است كه پند و اندرز را در خود فرا گیرد و از آن سود برد، سالمترین دلها آن است كه از شبهه ها پاك باشد.

* * *

18- تزكیه در پرتو عبادت

«إِنَّ مَنْ طَلَبَ الْعِبادَةَ تَزَكىّ لَها، إِذا أَضَرَّتِ النَّوافِلُ بِالْفَریضَةِ فَارْفَضُوها.»

به راستى هر كه عبادت را به خاطر عبادت طلب كند خود را تزكیه نمودهاست. هر گاه مستحبّات به واجبات زیان رساند آن را ترك كنید.

* * *

19- عاقل خیرخواه

«لا یغُشُّ الْعاقِلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.»

عاقل و خردمند به كسى كه از او نصیحت و اندرز خواهد، خیانت نكند.

* * *

20- ارزش دادن به آثار عبادت

«إِذا لَقِىَ أَحَدُكُمْ أَخاهُ فَلْیقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ.»

هر گاه یكى از شما برادر خود را ملاقات كند، باید كه محلّ نور پیشانى (یعنى محلّ سجده) او را ببوسد.

* * *

21- امید و پشتكار

«وَ اعْمَلْ لِدُنْیاكَ كَأَنـَّكَ تَعیشُ أَبَدًا، وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِكَ كَأَنـَّكَ تَمُوتُ غَدًا، وَ إِذا أَرَدْتَ عِزًّا بِلا عَشیرَة، وَ هَیبَةً بِلا سُلْطان فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیةِ اللّهِ إِلى عِزِّ طاعَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ.»

براى دنیایت چنان كار كن كه گویا همیشه زندگى مىكنى، و براى آخرتت به گونه اى كاركن كه گویا فردا خواهى مُرد، و اگر عزّتى بدون بستگان و شكوهى بدون سلطنت خواهى، از معصیت و نافرمانى خدا به طاعت و فرمانبرى خداوند عزّوجلَّ درآى.

* * *

22- نشانه هاى مكارم اخلاق

«مَكارِمُ الاَْخْلاقِ عَشَرَةٌ: صِدْقُ اللِّسانِ وَ صِدْقُ الْبَأْسِ وَ إِعْطاءُ السّائِلِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ الْمُكافاتُ بِالصَّنائِعِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ التَّذَمُّمُ عَلَى الْجارِ، وَ مَعْرِفَةُ الْحَقِّ لِلصّاحِبِ وَ قِرْىُ الضَّیفِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَیاءُ.»

مكارمو فضائل اخلاق ده چیز است:1 ـ راستگویى، 2 ـ راستگویى در وقت سختى و گرفتارى، 3 ـ بخشش به سائل، 4 ـ خوش خُلقى، 5 ـ پاداش در مقابل كارها و ابتكارات، 6 ـ پیوند با خویشان، 7 ـ حمایت از همسایه، 8 ـ حق شناسى درباره دوست و رفیق، 9 ـ میهمان نوازى، 10 ـ و در رأس همه اینها شرم و حیاست.

* * *

23- پرهیز از تملّق و بدگویى

«قالَ(علیه السلام) لِرّجُل : إِیاكَ أَنْ تَمْدَحَنِى فَأَنـَا أَعْلَمُ بِنَفْسِى مِنْكَ أَوْتُكَذِّبَنِى فَإِنَّهُ لا رَأْىَ لِمَكْذُوب أَوْتَغْتابَ عِنْدِى أَحَدًا.»

امام به شخصى فرمود : مبادا مرا ستایش كنى، زیرا من خود را بهتر مىشناسم، یا مرا دروغگو شمارى، زیرا دروغگو اندیشه و عقیده [ثابتى] ندارد، یا كسى را نزد من بدگویى نمایى.

* * *

24- عوامل هلاكت آدمى

هَلاكُ النّاسِ فى ثَلاث: أَلْكِبْرُ، أَلْحِرْصُ، أَلْحَسَدُ.

أَلْكِبْرُ بِهِ هَلاكُالدّینِ وَ بِهِ لُعِنَ إِبْلیسُ.

أَلْحِرْصُ عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ.

أَلْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ وَ بِهِ قَتَلَ قابیلُ هابیلَ.

هلاكت و نابودى مردم در سه چیز است:كبر، حرص، حسد.

تكبّر كه به سبب آن دین از بین مىرود و به واسطه آن، ابلیس، مورد لعنت قرار گرفت.

حرص كه دشمن جان آدمى است وبه واسطه آن آدم از بهشت خارج شد.

حسد كه سررشته بدى است و به واسطه آن قابیل، هابیل را كشت.

* * *

25- تقوا و تفكّر

«أُوصیكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ إِدامَةُ التَّفَكُّرِ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ أَبُو كُلِّ خَیر وَ أُمُّهُ.»

شما را به پرهیزگارى و ترس از خدا و ادامه تفكّر و اندیشه سفارش مىكنم، زیرا كه تفكّر و اندیشه، پدر و مادر تمام خیرات است.

* * *

26- شستشوى دستها قبل و بعد از غذ

«غَسْلُ الْیدَینِ قَبْلَ الطَّعامِ ینْفِى الْفَقْرَ وَ بَعْدَهُ ینْفِى الْهَمَّ.»

شستن دستها پیش از غذا، فقر را از بین مىبرد و بعد از غذا، غم و اندوه را مىزداید.

* * *

27- دنیا، سراى عمل

«أَلنّاسُ فی دارِ سَهْو وَغَفْلَة یعْمَلُونَ وَ لا یعْلَمُون فَإِذا صارُوا إِلى دارِ الاْخِرَةِ صارُوا إِلى دارِ یقین یعْلَمُونَ وَ لا یعْمَلُونَ.»

مردم در این دنیا در سراى بىخبرى و غفلت به سر مىبرند، كار مىكنند و نمىدانند. وقتى كه به سراى آخرت رفتند، به خانه یقین مىرسند، آن گاه است كه مىدانند، ولى دیگر كار نمىكنند.

* * *

28- همراهى با مردم

«صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحِبُّ أَنْ یصاحِبُوكَ.»

چنان با مردم مصاحبت داشته باش كه خود دوست دارى به همان گونه با تو مصاحبت كنند.

* * *

29- عقاب و ثواب مضاعف

«وَ اللّهِ إِنّى لاََخافُ أَنْ یضاعَفَ لِلْعاصى مِنَّا الْعَذابُ ضِعْفَینِ وَ أَرْجُوا أَنْ یؤْتِىَ الُْمحْسِنَ مِنّا أَجْرَهُ مَرَّتَینِ.»

به خدا قسم من ترس از آن دارم كه عذاب گناهكاران از ما اهل بیت دو چندان گردد، و امید آن را دارم كه نیكوكار از ما اهل بیت نیز پاداشش دو برابر باشد.

* * *

30- نقش عقل، همّت و دین

«لا أَدَبَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لاهِمَّةَ لَهُ، وَ لا حَیاءَ لِمَنْ لا دینَ لَهُ.»

كسى كه عقل ندارد، ادب ندارد و كسى كه همّت ندارد، جوانمردى ندارد و كسى كه دین ندارد، حیا ندارد.

* * *

31- تعلیم و تعلّم

«عَلِّمِ النّاسَ عِلْمَكَ وَ تَعَلَّمْ عِلْمَ غَیرِكَ.»

مردم را با دانشت، دانش بیاموز و خود نیز دانش دیگران را فراگیر.

* * *

32- روى آوردن به چه كسى؟

«لا تَأْتِ رَجُلاً إِلاّ أَنْ تَرْجُوَ نَوالَهُ أَوْ تَخافَ بَأْسَهُ أَوْ تَسْتَفیدَ مِنْ عِلْمِهِ أَوْ تَرْجُوَ بَرَكَتَهُ وَ دُعائَهُ أَوْ تَصِلَ رَحِمًا بَینَكَ وَ بَینَهُ.»

نزد كسى مرو، مگر آن كه به بخشش او امیدوار، یا از قدرتش بیمناك، یا از دانشش بهره مند، یا به بركت و دعایش امیدوار باشى، یا آن كه بین تو و او پیوند خویشاوندىاى باشد.

* * *

33- عقل و جهل

«لا غِنى أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لا وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لا عَیشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ.»

هیچ بىنیازىاى بزرگتر از عقل و هیچ فقرى مانند جهل و هیچ وحشتى سختتر از خودپسندى و هیچ عیشى لذّت بخشتر از خوش اخلاقى نیست.

* * *

34- على(علیه السلام)، دروازه ایمان

«إِنَّ عَلِیا بابٌ مَنْ دَخَلَهُ كانَ مُؤْمِنًا وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ كانَ كافِرًا.»

على(علیه السلام) دروازه ایمان است، هر كه داخل آن شد مؤمن و هر كه خارج از آن شد كافر است.

* * *

35- حقّ اهل بیت

«وَ الَّذى بَعَثَ مُحَمَّدًا بِالْحَقِّ لا ینْتَقِصُ أَحَدٌ مِنْ حَقِّنا إِلاّ نَقَصَهُ اللّهُ مِنْ عَمَلِهِ.»

قسم به خدایى كه محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) را به حقّ برانگیخت، هیچ كس از حقّ ما اهل بیت چیزى را كم نكند، مگر آن كه خداوند از عملش چیزى را كم گرداند.

* * *

36- اوّل سلام، آن گاه كلام

«مَنْ بَدَأَ بِالْكَلامِ قَبْلَ السَّلامِ فَلا تُجیبُوهُ.»

كسى كه پیش از سلام كردن، آغاز به سخن گفتن نماید، جوابش را ندهید!

* * *

37- نیكى و پرسش؟

«أَلشُّرُوعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ الاِْعْطاءُ قَبْلَ السُّؤالِ مِنْ أَكْبَرِ السُّؤْدَدِ.»

آغاز نمودن به نیكى و بذل و بخشش، پیش از درخواست نمودن، از بزرگترین شرافتها و بزرگىهاست.

* * *

38- فراگیرى و كتابت دانش

«تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ فَإِنْ لَمْ تَسْتَطیعُوا حِفْظَهُ فَاكْتُبُوهُ وَ ضَعُوهُ فى بُیوتِكُمْ.»

دانش را فرا گیرید و اگر توانِ حفظ كردنش را ندارید آن را بنویسید و در خانههایتان بگذارید.

* * *

39- دعاى مستجاب

«أَنـَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ یهْجِسْ فى قَلْبِهِ إِلاَّ الرِّضا أَنْ یدْعُوَ اللّهَ فَیسْتَجابُ لَهُ.»

كسى كه در قلبش جز رضا و خشنودى خدا خطور نكند، چون خدا را بخواند، من ضامن اجابت دعاى او هستم.

* * *

40- عبادت و پرستش

«مَنْ عَبَدَ اللّهَ عَبَّدَ اللّهُ لَهُ كُلَّ شَىْء.»


كسى كه خدا را اطاعت و عبادت كند، خداوند همه چیز را مطیع او گرداند.



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در یک شنبه 6 دی 1388  ساعت 12:49 AM نظرات 0 | لينک مطلب
                   

 

زندگى سراسر افتخار امام مجتبى(ع) جلوه‏هاى زيبا و پرشكوهى داشت. او در روز پانزدهم رمضان سال سوم هجرى پا به عرصه وجود گذاشت.

هفت‏سال در دامن پرفيض رسول خدا(ص) از چشمه‏هاى زلال نبوت بهره برد. وحى الهى فكر و انديشه او را شكل داد و اعماق جانش را جهت‏بهره دهى به اسلام و مسلمانان آماده ساخت. سپس سى‏سال حوادث تلخ و شيرين بعد از رحلت پيامبر وى را از تجربه‏هاى گران بهره‏مند ساخت. در سال چهلم هجرت، هدايت كشتى اسلام، در سخت‏ترين موقعيت، به عهده او گذاشته شد. آن امام معصوم(ع) با كمترين آسيب و تلفات امت اسلامى را رهبرى كرد، توطئه‏هاى بزرگ و خطرناك بنى‏اميه را نقش بر آب ساخت، مانع نابودى اسلام و برنامه‏هاى حيات بخش آن شد و پيش بينى پيامبر خدا(ص) را تحقق بخشيد.

بر خورد زيباى امام حسن(ع) در قصه صلح افتخار بزرگى در تاريخ اسلامى بر جاى گذاشت. نويسندگان و تحليل گران بسيارى به آن پرداخته و ابعاد گوناگون آن را بررسى كرده‏اند. گروهى همانند شيخ راضى آل ياسين(ره) كتابى در 374 صفحه تدوين كرده، آن را «صلح الحسن‏» ناميده‏اند و جمعى نيز در صفحات بيشتر يا كمتر به ترسيم تلاشهاى اين سرور جوانان بهشت پرداختند.

بيعت‏ با امام مجتبى(ع)

بيعت‏يكپارچه مردم كوفه و نمايندگان قبيله‏هاى مختلف در مسجد كوفه در روز بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجرت بعد از شهادت مولى الموحدين(ع) وحشت‏بزرگى در دل معاويه و حاكمان شام پديد آورد.

آنان احساس كردند توطئه ترور آن بزرگمرد به طرفداران اهل بيت عصمت و طهارت عزمى راسخ‏تر بخشيد و آنان را در استمرار راه خويش مصمم‏تر ساخت.

توطئه‏هاى معاويه
 

معاويه، با شنيدن اخبار فوق، ياران و نزديكان خويش همچون عمروعاص، قيس بن اشعث، وليد بن عقبه و عتبة بن ابى‏سفيان و ... را فرا خواند، نشستى تشكيل داد و درباره چگونگى برخورد با حكومت تازه پاى امام حسن(ع) و براندازى آن با آنان به مشورت پرداخت او گفت: چنانچه انديشه‏اى اساسى جهت‏براندازى حكومت علوى نكنيد، براى هميشه با تهديد مواجه خواهيم بود. پس از سخنان معاويه شورا برگزار شد.

رهاورد اين نشست تصميم‏هاى زير بود كه بتدريج جامه عمل پوشيد:

1- فرستادن جاسوس جهت اغتشاش و آشوب و ايجاد نا امنى.

2- تطميع و تهديد نيروهاى ارشد نظامى و لشكريان امام مجتبى(ع) مانند عبيدالله بن عباس و قيس بن سعد.

3- ارسال گشتى‏هاى رزمى در اكيپ‏هاى كوچك و بزرگ جهت ضربه زدن و ايجاد رعب و وحشت در مرزهاى حكومت علوى مانند حمله به بسر بن‏ارطاة و كشتن دو فرزند كوچك عبيد الله بن عباس به نامهاى عبدالرحمان و قثم در شهرهاى يمن يا مكه،

4- شايعه صلح قبل از تحقق آن و تبليغات گسترده در اين زمينه.

5- انتشار شايعه‏هاى بى‏اساس چون كشته شدن قيس بن سعد بن عباده و افراد ديگر،

6- شايعه پناهندگى بعضى از شخصيت‏هاى سياسى، نظامى حكومت امام حسن مجتبى،

7- جنگ روانى تمام عيار عليه كارگزاران صالح و متعهد و دلسوز آن حضرت در شهرهاى مختلف.

8- فعال شدن ستون پنجم و نيروهاى وابسته اموى و افراد ناراضى در شهرهاى كوفه، كربلا، بغداد، مكه،

مدينه.


انگيزه‏هاى صلح

توطئه‏هاى فوق سبب شد تا حكومت تازه نفس امام مجتبى(ع) گرفتار مقابله و برخورد با آنان گردد، از برنامه ريزهاى دراز مدت و جابجايى نيروهاى خسته و ناتوان و غير علاقه‏مند منصرف شود و نتواند شالوده محكمى را پى‏ريزى كند. از سوى ديگر، طولانى شدن معركه صفين به مدت هيجده ماه و كشته شدن حدود 70 هزار تن در ليلة الهرير و فقدان نيروهاى ارزشمند و صحابه بزرگ پيامبر(ص) مانند عمار ياسر، هاشم مرقال، ثابت‏بن قيس، ذوالشهادتين و ...، كه سابقه‏اى درخشان در تاريخ اسلام داشتند، و از همه مهمتر شهادت اميرمؤمنان در فرو پاشى شيرازه حكومت تاثير بسزا داشت.

مورخان گفته‏اند:36 تن از رزمندگان غزوه بدر، كه آخرين ستارگان تابناك ايمان و عقيده از زمان پيامبر(ص) بودند، در نبردهاى جمل، نهروان و صفين به شهادت رسيدند كه ضربه‏اى كوبنده بر پيكر لشگريان عراق بود.

امام مجتبى(ع) فرمود: سوگند به خدا، من حكومت و خلافت را تسليم معاويه نكردم، مگر بدان سبب كه يارانى براى نبرد با او نيافتم. چنانچه همراهانى مى‏داشتم، شب و روز با وى(معاويه) جنگ مى‏كردم و
(آنقدر) به نبرد عليه او ادامه مى‏دادم تا خداوند بين ما حكم كند.

سبط اكبر رسول خدا(ص) چنان مى‏ديد كه جنگ شروع شود، به شكست نظاميان عراق مى‏انجامد و معاويه بدين بهانه همه‏دوستان اهل بيت(ع) را خواهد كشت. از اينرو فرمود:

انى خشيت ان يجتث المسلمون عن وجه الارض فاردت ان يكون للدين ناعى

من ترسيدم ريشه مسلمانان از روى زمين كنده شود، خواستم، براى پاسدارى و حفاظت از دين، نگاهبانى باقى بماند. و در جاى ديگر فرمود: فصالحت‏بقيا على شيعتنا خاصة من القتل، فرايت دفع هذه الحروب الى يوم ما فان الله كل يوم هو فى شان

حفاظت‏شيعه از نابودى و كشته شدن، مرا ناگزير به مصالحه ساخت. پس مناسب ديدم جنگ را به روزى ديگر واگذارم. تكليف انسان براساس اوامر الهى هر روز به گونه‏اى است و بايد آن را انجام دهد.



قرارداد صلح و شرطهاى اساسى آن

به نوشته مورخان در سال 41 ه .ق، در يكى از ماههاى ربيع الاول يا ربيع الثانى و يا جمادى الاولى، معاويه به وسيله عبدالله بن عامر و عبدالرحمان بن سمره نامه‏اى به عنوان قرارداد صلح، براى حسن بن على(ع) فرستاد. اين نامه كاملا سفيد بود و فقط در بالاى آن يك خط نوشته شده بود، ان اشترط فى هذه الصحيفة التى ختمت اسفلها ما شئت فهو لك، اين نامه را در خصوص قرارداد صلح فرستادم. من آن را امضاء كرده‏ام هر شرطى را كه شما مى‏خواهيد و صلاح مى‏دانيد در آن بنويسيد. مورد قبول من است.

در پايان نامه، جهت اطمينان بيشتر سوگندهاى بزرگى ياد كرد، به امضاى همه بزرگان دربارش رساند.

نامه فوق به دو گونه نقل شده، ما به جهت اختصار به نقل دوم مى‏پردازيم كه بندهاى آن به صورت جداگانه ذكر شده است.

بندهاى قرارداد صلح

ماده اول: واگذار كردن حكومت‏به معاويه به شرط آن كه بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) و سيره و روش خلفاى شايسته عمل كند.

ماده دوم: خلافت‏بعد از معاويه از آن حسن بن على(ع) است و چنانچه حادثه‏اى براى او پيش آمد و او موفق نشد، حكومت از آن حسين(ع) است و معاويه حق ندارد، بعد از خود جانشين تعيين كند.

ماده سوم: دشنام دادن و نفرين به اميرمؤمنان(ع) در قنوت نماز ترك شود و كسى از آن حضرت جز به نيكى ياد نكند، ماده چهارم: همه مردم از هر رنگ و نژادى كه هستند و در هر جا زندگى مى‏كنند، بايد از امنيت كامل برخوردار باشند و آنچه در گذشته انجام داده‏اند، مورد عفو قرار گيرد افراد به بهانه‏هاى واهى مورد تعقيب واقع نشوند و با مردم عراق به خشونت رفتار نگردد.

ماده پنجم: ياران و شيعيان على(ع) در هر جا هستند، در امان باشند و به آنها تعرضى نشود و جان و مال و ناموس و فرزند ايشان از امنيت كامل برخوردار باشد. معاويه بايد از تعقيب و سوء قصد به آنها بپرهيزد، حقوق هر صاحب حقى را به خودش برساند و آنچه در دست‏ياران على(ع) است‏باز پس گرفته نشود.



ماده ششم: هرگز عليه امام حسن و برادرش امام حسين(ع) و هيچ يك از خاندان اهل بيت(ع) آشكارا و نهان توطئه‏اى نكند(ستمى و آزارى نرساند) و در هيچ نقطه‏اى از روى زمين براى آنان وحشتى ايجاد نكند.

ماده هفتم: در حضور معاويه اقامه شهادت نشود و معاويه حق ندارد خود را اميرمؤمنان بنامد.

ماده هشتم: از بيت المال كوفه، مبلغ پنج ميليون درهم مستثناست، آن مبلغ ربطى به قرار داد صلح ندارد. معاويه بايد بدهى‏هاى بيت المال را بپردازد و بر اوست هر سال مبلغ دو ميليون درهم به برادرم حسين بدهد. بنى‏هاشم را در بخشش‏ها و عطاها بر بنى عبد شمس ترجيح دهد و هر سال يك ميليون درهم جهت فرزندان شهداى جنگ‏هاى جمل و صفين و به آنانى كه در ركاب اميرمؤمنان(ع) به شهادت رسيده‏اند، داده شود، و اين مبلغ بايد از ماليات مربوط به دارابجرد باشد.

شروط فوق در نامه‏هاى رسمى امضاء نشده، رد و بدل گرديد. معاويه از شام به مسكن آمد و قرارداد صلح در آنجا به صورت علنى و رسمى در حضور بسيارى از مردم، خوانده شد، بعضى از مورخان گفته‏اند: عقد صلح در «بيت المقدس‏» و يا «ادرح‏» اجرا گرديد. اين دو قول قوت چندانى ندارد، زيرا مسكن محل تجمع نيروهاى نظامى دو طرف بود و فرماندهان عالى رتبه نيز حضور داشتند.

توضيحى پيرامون مواد صلح نامه

بندهاى قرارداد مصالحه. كه از سوى سبط اكبر پيامبر مطرح شده، داراى امتيازات بسيارى است كه در هر زمان، جايگاه والاى سياسى - الهى خود را باز مى‏كند و منشور اصلاح و انقلاب تدريجى را پى‏ريزى مى‏نمايد. امام(ع)، در اين قرارداد، كوشيد پرده از چهره معاويه بردارد و تبليغات دروغينى كه جهت تثبيت موقعيت اجتماعى او انجام گرفته، خنثى كند.

بند اول: اعمال و كردار وى را مخالف قرآن و سيره پيامبر(ص) و خلفاى صالح دانسته و از وى خواسته است تا بعد از واگذارى حكومت، برنامه‏هاى آينده خويش را بر اساس قرآن و روش پيامبر قرار دهد.

بند دوم: به موقت‏بودن حكومت معاويه اشاره مى‏كند و اينكه او نمى‏تواند سرنوشت آينده مسلمانان را بر عهده گيرد، بلكه آينده از آن خود يا برادرش حسين(ع) و يا شورايى از مسلمانان است كه خط و مشى را تعيين مى‏كنند.

بند سوم: بيانگر كينه معاويه به اهل بيت پيامبر(ص) است او آغازگر سب و نفرين عليه شخصيتى همچون على بن ابى‏طالب(ع) بود.

بند چهارم: بر بى‏تقوايى، ستمگرى و نژاد پرستى معاويه اشاره مى‏كند و از او تعهد مى‏گيرد امنيت را برقرار سازد و متعرض مردم، بويژه مردم عراق و علاقه‏مندان به اهل بيت(ع) نگردد، زيرا بسيارى از آنان حامى و ياور پدرش على(ع) بودند.

بند پنجم: خواستار حفاظت و امنيت ويژه‏اى براى ياران على(ع) است و سپس تصريح مى‏كند: بر معاويه است پاكباختگانى چون حجربن عدى، ميثم تمار، عمرو بن حمق و ... را ارج نهد و حقشان را ادا كند، نه اينكه، به خاطر حق‏گويى، آنان را تعقيب كند و ترس و وحشت را حاكم سازد.

بند ششم: تاكيدى است‏بر دو بند پيشين و هشدارى است‏بر ترك توطئه آشكار و پنهانى حاكمان شام عليه امام و اهل بيت(ع)، زيرا آنان مشعل هدايت اين امتند و معلوم بود كه معاويه و بنى اميه براى رسيدن به اهداف شوم خود خست‏سراغ آنان را خواهند گرفت.

امام مجتبى(ع) در بند هفتم، بالاترين ضربه روحى را بر پيكر معاويه و بنى‏اميه وارد كرده است، زيرا:

اولا: اقامه شهادت بايد نزد افراد عادل، مطمئن و مورد وثوق انجام گيرد و معاويه از اين خصال نيك به دور است. مرحوم مجلسى در اين باره مى‏نويسد: شهادت بايد نزد حاكم عادل و قاضى فصل(تميز دهنده بين حق و باطل) اقامه شود و درباره او اطمينان حاصل شود كه حق را احيا و با باطل مبارزه مى‏كند.

امام با آوردن اين قيدها خواسته است، معاويه را فاقد صفات مذكور معرفى كند.

ثانيا: اگر معاويه خود را اميرالمؤمنين نداند، مسلم امام(ع) كه خود يكى از افراد مؤمن است، تحت ولايت و سرپرستى او نخواهد بود، به همين ترتيب، ديگر افراد متدين، متعهد و دلسوز شيعه پس در آن صورت او حقى بر گردن هيچ مؤمنى پيدا نخواهد كرد.

اما بند هشتم، كه در برگيرنده مسايل مالى، بيت المال، پرداخت‏سالانه به حسين بن على(ع) و پرداخت‏بدهى‏هاى حضرت و رسيدگى به بازماندگان شهداى صفين و جمل است، از اساسى‏ترين شروط قرارداد صلح به شمار مى‏آيد.

نقد و بررسى

علامه باقر شريف قرشى شرط هشتم قرارداد صلح را غير واقعى مى‏داند، زيرا طبق استدلال ايشان، بيت المال در اختيار امام مجتبى(ع) بود و درخواست معنا ندارد و ديگر اينكه اين بند با سيره اميرالمؤمنين(ع) كه بيت المال را هر شب مى‏روبيد، سازگار نيست. در پاسخ بايد گفت: اولا: امام(ع) با اين حركت، صداقت‏خويش را ثابت كرد و براى هميشه از اتهام اختلاس بيت المال رهايى يافت و هيچ كس نتوانست آن حضرت و برادرش و ديگر دست اندركاران حكومتش را متهم كند.

ثانيا: مگر مى‏شود مملكتى كه گرفتار جنگ‏هاى پرهزينه‏اى همچون صفين و جمل و... بود و پيوسته به اسب، شتر، لباس و شمشير و سپر و نيزه نياز داشت پشتوانه‏اى در بيت المال نداشته باشد؟ آنهم جنگى كه بيش از هشتاد هزار نيرو و جنگجو در آن شركت جسته است.

ثالثا: سيره على(ع) افزون كردن بيت المال است «توفير فيئكم عليكم‏» به طورى كه پشتوانه‏اى قوى براى مسلمانان باشد و فئ غنائم، ماليات و زكوات را شامل مى‏شود.

رابعا: صدقات و حق فقرا، كه على بن ابى‏طالب(ع) آن را نگه نمى‏داشت و به فقرا مى‏رساند و سعى مى‏كرد چيزى از آن را نگاه ندارد، جزئى از بيت المال عمومى كشور بود نه همه آن.

و اما در مورد درخواست 2000000 درهم در سال براى حسين(ع)، بايد توجه داشت كه اين مبلغ براى مصرف شخصى خود امام حسين(ع) نبوده، بلكه جهت فقرا و درماندگان هزينه مى‏شد، زيرا خانواده‏هاى فقير و آبرومندى در كوفه بودند كه غير از امام و برادرش(ع) كسى آنها را نمى‏شناخت.

نكته قابل توجه اينكه چون دين و بدهكارى امام مجتبى(ع) مربوط به بيت المال بوده از اين رو پرداختنش را به معاويه محول مى‏كند.

بنابراين، روشن شد كه شرايط و موراد صلحنامه بسيار دقيق و اساسى بود و با درايت و پيش بينى امام مجتبى(ع) انجام گرفته است.

قرارداد مصالحه و اعلان آن، چنانچه در پانزدهم ربيع الاول سال 41 ه .ق انجام گرفته باشد، خلافت و حاكميت آن حضرت پنج ماه و 24 روز به طول انجاميده است و اگر در 25 ربيع الآخر واقع شده باشد، حكومت آن حضرت هفت ماه و چهار روز طول كشيده است.


و بالاخره اگر 25 جمادى الاولى باشد، هشت ماه و چهار روز شده است.



ماهنامه كوثر شماره 22



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در یک شنبه 6 دی 1388  ساعت 12:47 AM نظرات 0 | لينک مطلب

1. تولد و كودكى‌

2. كمالات‌ انسانى

3. بيعت‌ مردم‌ با حسن‌ بن‌ على‌ (ع‌)

4. همسران‌ و فرزندان‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) 

تولد و كودكى

امام‌ حسن‌ (ع‌) فرزند امير مؤمنان‌ على‌ بن‌ ابيطالب‌ و مادرش‌ مهتر زنان‌ فاطمه‌زهرا دختر پيامبر خدا (ص‌) است‌.

امام‌ حسن‌ (ع‌) در شب‌ نيمه‌ ماه‌ رمضان‌ سال‌ سوم‌ هجرت‌ در مدينه‌ تولد يافت‌. وى‌ نخستين‌ پسرى‌ بود كه‌ خداوند متعال‌ به‌ خانواده‌ على‌ و فاطمه‌ عنايت‌ كرد. رسول‌ اكرم‌ (ص‌) بلا فاصله‌ پس‌ از ولادتش‌، او را گرفت‌ و در گوش‌ چپش‌ اقامه‌ گفت‌. سپس‌ براى‌ او بار گوسفندى‌ قربانى‌ كرد، سرش‌ را تراشيد و هموزن‌ موى‌ سرش‌ - كه‌ يك‌ درم‌ و چيزى‌ افزون‌ بود - نقره‌ به‌ مستمندان‌ داد. پيامبر (ص‌) دستور داد تا سرش‌ را عطر آگين‌ كنند و از آن‌ هنگام‌ آيين‌ عقيقه‌ و صدقه‌ دادن‌ به‌ هموزن‌ موى‌ سر نوزاد سنت‌ شد. اين‌ نوزاد را " حسن‌ " نام‌ داد و اين‌ نام‌ در جاهليت‌ سابقه‌ نداشت‌. كنيه‌ او را ابومحمد نهاد و اين‌ تنها كنيه‌ اوست‌.

لقب‌ هاى‌ او سبط، سيد، زكى‌، مجتبى‌ است‌ كه‌ از همه‌ معروفتر "مجتبى‌" مى‌باشد. پيامبر اكرم‌ (ص‌) به‌ حسن‌ و برادرش‌ حسين‌ علاقه‌ خاصى‌ داشت‌ و بارها مى‌فرمود كه‌ حسن‌ و حسين‌ فرزندان‌ منند و به‌ پاس‌ همين‌ سخن‌ على‌ به‌ ساير فرزندان‌ خود مى‌فرمود : " شما فرزندان‌ من‌ هستيد و حسن‌ و حسين‌ فرزندان‌ پيغمبر خدايند ". امام‌ حسن‌ هفت‌ سال‌ و خرده‌اى‌ زمان‌ جد بزرگوارش‌ را درك‌ نمود و در آغوش‌ مهر آن‌ حضرت‌ بسر برد و پس‌ از رحلت‌ پيامبر (ص‌) كه‌ با رحلت‌ حضرت‌ فاطمه‌ دو ماه‌ يا سه‌ ماه‌ بيشتر فاصله‌ نداشت‌، تحت‌ تربيت‌ پدر بزرگوار خود قرار گرفت‌.

امام‌ حسن‌ (ع‌) پس‌ از شهادت‌ پدر بزرگوار خود به‌ امر خدا و طبق‌ وصيت‌ آن‌ حضرت‌، به‌ امامت‌ رسيد و مقام‌ خلافت‌ ظ‌اهرى‌ را نيز اشغال‌ كرد، و نزديك‌ به‌ شش‌ ماه‌ به‌ اداره‌ امور مسلمين‌ پرداخت‌. در اين‌ مدت‌، معاويه‌ كه‌ دشمن‌ سرسخت‌ على‌ (ع‌) و خاندان‌ او بود و سالها به‌ طمع‌ خلافت‌ ( در آغاز به‌ بهانه‌ خونخواهى‌ عثمان‌ و در آخر آشكارا به‌ طلب‌ خلافت‌ ) جنگيده‌ بود، به‌ عراق‌ كه‌ مقر خلافت‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) بود لشكر كشيد و جنگ‌ آغاز كرد. ما دراين‌ باره‌ كمى‌ بعد تر سخن‌ خواهيم‌ گفت‌. امام‌ حسن‌ (ع‌) از جهت‌ منظر و اخلاق‌ و پيكر و بزرگوارى‌ به‌ رسول‌ اكرم‌ (ص‌) بسيار مانند بود.



وصف‌ كنندگان‌ آن‌ حضرت‌ او را چنين‌ توصيف‌ كرده‌ اند:

" داراى‌ رخسارى‌ سفيد آميخته‌ به‌ اندكى‌ سرخى‌، چشمانى‌ سياه‌، گونه‌اى‌ هموار، محاسنى‌ انبوه‌، گيسوانى‌ مجعد و پر، گردنى‌ سيمگون‌، اندامى‌ متناسب‌، شانه‌يى‌ عريض‌، استخوانى‌ درشت‌، ميانى‌ باريك‌، قدى‌ ميانه‌، نه‌ چندان‌ بلند و نه‌ چندان‌ كوتاه‌. سيمايى‌ نمكين‌ و چهره‌اى‌ در شمار زيباترين‌ و جذاب‌ ترين‌ چهره‌ها ". ابن‌ سعد گفته‌ است‌ كه‌ " حسن‌ و حسين‌ به‌ ريگ‌ سياه‌، خضاب‌ مى‌كردند "

كمالات‌ انسانى‌

امام‌ حسن‌ (ع‌) در كمالات‌ انسانى‌ يادگار پدر و نمونه‌ كامل‌ جد بزرگوار خودبود. تا پيغمبر (ص‌) زنده‌ بود، او و برادرش‌ حسين‌ در كنار آن‌ حضرت‌ جاى‌ داشتند، گاهى‌ آنان‌ را بر دوش‌ خود سوار مى‌كرد و مى‌بوسيد و مى‌بوييد.
از پيغمبر اكرم‌ (ص‌) روايت‌ كرده‌اند كه‌ درباره‌ امام‌ حسن‌ و امام‌ حسين‌ (ع‌) مى‌فرمود: اين‌ دو فرزند من‌، امام‌ هستند خواه‌ برخيزند و خواه‌ بنشينند ( كنايه‌ از اين‌ كه‌ در هر حال‌ امام‌ و پيشوايند ).

امام‌ حسن‌ (ع‌) بيست‌ و پنج‌ بار حج‌ كرد، پياده‌، درحالى‌ كه‌ اسبها نجيب‌ را با او يدك‌ مى‌كشيدند. هرگاه‌ از مرگ‌ ياد مى‌كرد مى‌گريست‌ و هر گاه‌ از قبر ياد مى‌كرد مى‌گريست‌، هر گاه‌ به‌ ياد ايستادن‌ به‌ پاى‌ حساب‌ مى‌افتاد آن‌ چنان‌ نعره‌ مى‌زد كه‌ بيهوش‌ مى‌شد و چون‌ به‌ ياد بهشت‌ و دوزخ‌ مى‌افتاد، همچون‌ مار گزيده‌ به‌ خود مى‌پيچيد. از خدا طلب‌ بهشت‌ مى‌كرد و به‌ او از آتش‌ جهنم‌ پناه‌ مى‌برد. چون‌ وضو مى‌ساخت‌ و به‌ نماز مى‌ايستاد، بدنش‌ به‌ لرزه‌ مى‌افتاد و رنگش‌ زرد مى‌شد. سه‌ نوبت‌ دارائيش‌ را با خدا تقسيم‌ كرد و دو نوبت‌ از تمام‌ مال‌ خود براى‌ خدا گذشت‌.

گفته‌ اندك‌: "اما حسن‌ (ع‌) در زمان‌ خودش‌ عابد ترين‌ و بى‌ اعتنا ترين‌ مردم‌ به‌ زيور دنيا بود". در سرشت‌ و طينت‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) برترين‌ نشانه‌هاى‌ انسانيت‌ وجود داشت‌. هر كه‌ او را مى‌ديد به‌ ديده‌اش‌ بزرگ‌ مى‌آمد و هر كه‌ با او آميزش‌ داشت‌ بدو محبت‌ مى‌ورزيد و هر دوست‌ يا دشمنى‌ كه‌ سخن‌ يا خطبه‌ او را مى‌شنيد، به‌ آسانى‌ درنگ‌ مى‌كرد تا او سخن‌ خود را تمام‌ كند و خطبه‌اش‌ را به‌ پايان‌ برد. محمد بن‌ اسحاق‌ گفت‌: پس‌ از رسول‌ خدا (ص‌) هيچكس‌ از حيث‌ آبرو و بلندى‌ قدر به‌ حسن‌ بن‌ على‌ نرسيد. بر در خانه‌ فرش‌ مى‌گستردند و چون‌ از خانه‌ بيرون‌ مى‌آمد و آنجا مى‌نشست‌ راه‌ بسته‌ مى‌شد و به‌ احترام‌ او كسى‌ از برابرش‌ عبور نمى‌كرد و او چون‌ مى‌فهميد، برمى‌خاست‌ و به‌ خانه‌ مى‌رفت‌ و آن‌ گاه‌ مردم‌ رفت‌ و آمد مى‌كردند". در راه‌ مكه‌ از مركبش‌ فرود آمد و پياده‌ به‌ راه‌ رفتن‌ ادامه‌ داد. در كاروان‌ همه‌ از او پيروى‌ كردند حتى‌ سعد بن‌ ابى‌ وقاص‌ پياده‌ شد و در كنار آن‌ حضر ت‌ راه‌ افتاد. ابن‌ عباس‌ كه‌ از امام‌ حسن‌ و امام‌ حسين‌ (ع‌) مسن‌ تر بود، ركاب‌ اسبشان‌ را مى‌گرفت‌ و بدين‌ كار افتخار مى‌كرد و مى‌گفت‌: اينها پسران‌ رسول‌ خدايند.



با اين‌ شأن‌ و منزلت‌، تواضعش‌ چنان‌ بود كه‌: روزى‌ بر عده‌اى‌ مستمند مى‌گذشت‌، آنها پاره‌هاى‌ نان‌ را بر زمين‌ نهاده‌ و خود روى‌ زمين‌ نشسته‌ بودند و مى‌خوردند، چون‌ حسن‌ بن‌ على‌ را ديدند گفتند: "اى‌ پسر رسول‌ خدا بيا با ما هم‌ غذا شو". امام‌ حسن‌ (ع‌) فورا از مركب‌ فرود آمد و گفت‌:" خدا متكبرين‌ را دوست‌ نمى‌ دارد". و با آنان‌ به‌ غذا خوردن‌ مشغول‌ شد. آنگاه‌ آنها را به‌ ميهمانى‌ خود دعوت‌ كرد، هم‌ غذا به‌ آنان‌ داد و هم‌ پوشاك‌ . در جود و بخشش‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) داستانها گفته‌اند. از جمله‌ مدائنى‌ روايت‌ كرده‌ كه‌:

حسن‌ و حسين‌ و عبدالله‌ بن‌ جعفر به‌ راه‌ حج‌ مى‌رفتند. توشه‌ و تنخواه‌ آنان‌ گم‌ شد. گرسنه‌ و تشنه‌ به‌ خيمه‌اى‌ رسيدند كه‌ پير زنى‌ در آن‌ زندگى‌ مى‌كرد. از او آب‌ طلبيدند. گفت‌ اين‌ گوسفند را بدوشيد وشير آن‌ را با آب‌ بياميزيد و بياشاميد. چنين‌ كردند. سپس‌ از او غذا خواستند. گفت‌ همين‌ گوسفند را داريم‌ بكشيد و بخوريد.

يكى‌ از آنان‌ گوسفند را ذبح‌ كرد و از گوشت‌ آن‌ مقدارى‌ بريان‌ كرد و همه‌ خوردند و سپس‌ همانجا به‌ خواب‌ رفتند. هنگام‌ رفتن‌ به‌ پير زن‌ گفتند: ما از قريشيم‌ به‌ حج‌ مى‌رويم‌. چون‌ باز گشتيم‌ نزد ما بيا با تو به‌ نيكى‌ رفتار خواهيم‌ كرد. و رفتند. شوهر زن‌ كه‌ آمد و از جريان‌ خبر يافت‌، گفت‌: واى‌ بر تو گوسفند مرا براى‌ مردمى‌ ناشناس‌ مى‌كشى‌ آنگاه‌ مى‌گويى‌ از قريش‌ بودند؟ روزگارى‌ گذشت‌ و كار بر پير زن‌ سخت‌ شد، از آن‌ محل‌ كوچ‌ كرد و به‌ مدينه‌ عبورش‌ افتاد. حسن‌ بن‌ على‌ (ع‌) او را ديد و شناخت‌. پيش‌ رفت‌ و گفت‌: مرا مى‌شناسى‌؟ گفت‌ نه‌. گفت‌: من‌ همانم‌ كه‌ در فلان‌ روز مهمان‌ تو شدم‌. و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار زر به‌ او دادند.

آن‌ گاه‌ او را نزد برادرش‌ حسين‌ بن‌ على‌ فرستاد. آن‌ حضرت‌ نيز همان‌ اندازه‌ به‌ او بخشش‌ فرمود. او را نزد عبد الله‌ بن‌ جعفر فرستاد او نيز عطايى‌ همانند آنان‌ به‌ او داد. حلم‌ و گذشت‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) چنان‌ بود كه‌ به‌ گفته‌ مروان‌، با كوهها برابرى‌ مى‌كرد.

بيعت‌ مردم‌ با حسن‌ بن‌ على‌ (ع‌)

هنگاميكه‌ حادثه‌ دهشتناك‌ ضربت‌ خوردن‌ على‌ (ع‌) در مسجد كوفه‌ پيش‌ آمد و مولى‌(ع‌) بيمار شد به‌ حسن‌ دستور كه‌ در نماز بر مردم‌ امامت‌ كند، و در آخرين‌ لحظات‌ زندگى‌، او را به‌ اين‌ سخنان‌ وصى‌ خود قرار داد: " پسرم‌! پس‌ از من‌، تو صاحب‌ مقام‌ و صاحب‌ خون‌ منى‌ ". و حسين‌ و محمد و ديگر فرزندانش‌ و رؤساى‌ شيعه‌ و بزرگان‌ خاندانش‌ را بر اين‌ وصيت‌ گواه‌ ساخت‌ و كتاب‌ و سلاح‌ خود را به‌ او تحويل‌ داد و سپس‌ فرمود: " پسرم‌! رسول‌ خدا دستور داده‌ است‌ كه‌ تو را وصى‌ خود سازم‌ و كتاب‌ و سلاحم‌ را به‌ تو تحويل‌ دهم‌ .

همچنانكه‌ آن‌ حضرت‌ مرا وصى‌ خود ساخته‌ و كتاب‌ و سلاحش‌ را به‌ من‌ داده‌ است‌ و مرا مأمور كرده‌ كه‌ به‌ تو دستور دهم‌ در آخرين‌ لحظات‌ زندگيت‌، آنها را به‌ برادرت‌ حسين‌ بدهى‌". امام‌ حسن‌ (ع‌) به‌ جمع‌ مسلمانان‌ درآمد و بر فراز منبر پدرش‌ ايستاد. خواست‌ درباره‌ فاجعه‌ بزرگ‌ شهادت‌ پدرش‌، على‌ عليه‌ السلام‌ با مردم‌ سخن‌ بگويد. آنگاه‌ پس‌ از حمد و ثناى‌ بر خداوند متعال‌ و رسول‌ مكرم‌ (ص‌) چنين‌ گفت‌: " همانا دراين‌ شب‌ آن‌ چنان‌ كسى‌ وفات‌ يافت‌ كه‌ گذشتگان‌ بر او سبقت‌ نگرفته‌اند و آيندگان‌ بدو نخواهند رسيد".

و آن‌ گاه‌ درباره‌ شجاعت‌ و جهاد و كوشش‌ هائى‌ كه‌ على‌ (ع‌) در راه‌ اسلام‌ انجام‌ داد و پيروزيها كه‌ در جنگها نصيب‌ وى‌ شد، سخن‌ گفت‌ و اشاره‌ كرد كه‌ از مال‌ دنيا در دم‌ مرگ‌ فقط هفتصد درهم‌ داشت‌ از سهميه‌اش‌ از بيت‌ المال‌، كه‌ مى‌خواست‌ با آن‌ خدمتكارى‌ براى‌ اهل‌ و عيال‌ خود تهيه‌ كند. در اين‌ موقع‌ در مسجد جامع‌ كه‌ مالامال‌ از جمعيت‌ بود، عبيدالله‌ بن‌ عباس‌ بپاخاست‌ و مردم‌ را به‌ بيعت‌ با حسن‌ بن‌ على‌ تشويق‌ كرد. مردم‌ با شوق‌ و رغبت‌ با امام‌ حسن‌ بيعت‌ كردند. واين‌ روز، همان‌ روز وفات‌ پدرش‌، يعنى‌ روز بيست‌ و يكم‌ رمضان‌ سال‌ چهلم‌ از هجرت‌ بود.

مردم‌ كوفه‌ و مدائن‌ و عراق‌ و حجاز و يمن‌ همه‌ با ميل‌ با حسن‌ بن‌ على‌ بيعت‌ كردند جز معاويه‌ كه‌ خواست‌ از راهى‌ ديگر برود و با او همان‌ رفتارى‌ پيش‌ گيرد كه‌ باپدرش‌ پيش‌ گرفته‌ بود. پس‌ از بيعت‌ مردم‌، به‌ ايراد خطبه‌اى‌ پرداخت‌ و مردم‌ را به‌ اطاعت‌ اهل‌ بيت‌ پيغمبر (ص‌) كه‌ يكى‌ از دو يادگار گران‌ وزن‌ و در رديف‌ قرآن‌ كريم‌ هستند تشويق‌ فرمود، و آنها را از فريب‌ شيطان‌ و شيطان‌ صفتان‌ بر حذر داشت‌.

بارى‌، روش‌ زندگى‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) در دوران‌ اقامتش‌ در كوفه‌ او را قبله‌ نظر و محبوب‌ دلها و مايه‌ اميد كسان‌ ساخته‌ بود. حسن‌ بن‌ على‌ (ع‌) شرايط رهبرى‌ را در خود جمع‌ داشت‌ زيرا اولا فرزند رسول‌ خدا (ص‌) بود و دوستى‌ او يكى‌ از شرايط ايمان‌ بود، ديگر آنكه‌ لازمه‌ بيعت‌ با او اين‌ بود كه‌ از او فرمانبردارى‌ كنند. امام‌ (ع‌) كارها را نظم‌ داد و واليان‌ براى‌ شهرها تعيين‌ فرمود و انتظام‌ امور را بدست‌ گرفت‌. اما زمانى‌ نگذشت‌ كه‌ مردم‌ چون‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) را مانند پدرش‌ در اجراى‌ عدالت‌ و احكام‌ و حدود اسلامى‌ قاطع‌ ديدند، عده‌ زيادى‌ ازافراد با نفوذ به‌ توطئه‌هاى‌ پنهانى‌ دست‌ زدند و حتى‌ در نهان‌ به‌ معاويه‌ نامه‌ نوشتند و او را به‌ حركت‌ به‌ سوى‌ كوفه‌ تحريك‌ نمودند، و ضمانت‌ كردند كه‌ هرگاه‌ سپاه‌ او به‌ اردوگاه‌ حسن‌ بن‌ على‌ (ع‌) نزديك‌ شود، امام‌ را دست‌ بسته‌ تسليم‌ او مى‌كنند يا ناگهان‌ او را بكشند.

خوارچ‌ نيز بخاطر وحدت‌ نظرى‌ كه‌ در دشمنى‌ با حكومت‌ هاشمى‌ داشتند در اين‌ توطئه‌ها با آنها همكارى‌ كردند. در برابر اين‌ عده‌ منافق‌، شيعيان‌ على‌ (ع‌) و جمعى‌ از مهاجر و انصار بودند كه‌ به‌ كوفه‌ آمده‌ و در آنجا سكونت‌ اختيار كرده‌ بودند. اين‌ بزرگمردان‌ مراتب‌ اخلاص‌ و صميميت‌ خود را در همه‌ مراحل‌ - چه‌ در آغاز بعد از بيعت‌ و چه‌ در زمانى‌ كه‌ امام‌ (ع‌) دستور جهد داد ثابت‌ كردند.

امام‌ حسن‌ (ع‌) وقتى‌ طغيان‌ و عصيان‌ معاويه‌ را در برابر خود ديد يا نامه‌هايى‌ او را به‌ اطاعت‌ عدم‌ توطئه‌ و خونريزى‌ فرا خواند ولى‌ معاويه‌ در جواب‌ امام‌ (ع‌) تنها به‌ اين‌ امر استدلال‌ مى‌ كرد كه‌ : من‌ درحكومت‌ از تو با سابقه‌تر و در ا ين‌ امر آزموده‌ تر و به‌ سال‌ از تو بزرگترم‌ همين‌ و ديگر هيچ‌ ! گاه‌ معاويه‌ در نامه‌هاى‌ خود با اقرار به‌ شايستگى‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) مى‌ نوشت‌: " پس‌ از من‌ خلافت‌ از آن‌ توست‌ زيرا تو از هر كس‌ بدان‌ سزاوار ترى‌ " و در آخرين‌ جوابى‌ كه‌ به‌ فرستادگان‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) داد اين‌ بود كه‌ " برگردند، ميان‌ ما و شما بجز شمشير نيست‌". و بدين‌ ترتبيب‌ دشمنى‌ و سركشى‌ از طرف‌ معاويه‌ شروع‌ شد و او بود كه‌ با امام‌ زمانش‌ گردنكشى‌ آغاز كرد. معاويه‌ با توطئه‌هاى‌ زهرآگين‌ و انتخاب‌ موقع‌ مناسب‌ موقع‌ مناسب‌ و ايجاد روح‌ اخلالگرى‌ و نفاق‌، توفيق‌ يافت‌. او با خريدارى‌ وجدانها پست‌ و پراكندن‌ انواع‌ دروغ‌ و انتشار روحيه‌ يأس‌ و در مردم‌ سست‌ ايمان‌، را به‌ نفع‌ خود فراهم‌ مى‌كرد و از سوى‌ ديگر، همه‌ سپاهايانش‌ را به‌ بسيج‌ عمومى‌ فراخواند.

امام‌ حسن‌ (ع‌) نيز تصميم‌ خود را براى‌ پاسخ‌ به‌ ستيزه‌ جويى‌ معاويه‌ دنبال‌ كرد و رسما اعلان‌ جهاد داد. اگر در لشكر معاويه‌ كسانى‌ بودند كه‌ به‌ طمع‌ زر آمده‌ بودند و مزدور دستگاه‌ حكومت‌ شام‌ مى‌بودند، اما در لشكر امام‌ حسن‌ (ع‌) چهره‌ هاى‌ تابناك‌ شيعيانى‌ ديده‌ مى‌شد مانند حجر بن‌ عدى‌، ابو ايوب‌ انصارى‌، و عدى‌ بن‌ حاتم‌ ... كه‌ به‌ تعبير امام‌ (ع‌) " يك‌ تن‌ از آنان‌ افزون‌ از يك‌ لشكر بود ". اما در برابر اين‌ بزرگان‌، افراد سست‌ عنصرى‌ نيز بودند كه‌ جنگ‌ را با گريز جواب‌ مى‌ دادند، و در نفاق‌ افكنى‌ توانايى‌ داشتند، و فريفته‌ زر و زيور دنيا مى‌شدند.

امام‌ حسن‌ (ع‌) از آغاز اين‌ ناهماهنگى‌ بيمناك‌ بود. مجموع‌ نيروهاى‌ نظامى‌ عراق‌ را 350 هزار نوشته‌اند. امام‌ حسن‌ (ع‌) در مسجد جامع‌ كوفه‌ سخن‌ گفت‌ و سپاهيان‌ را به‌ عزيمت‌ بسوى‌ " نخيله‌ " تحريض‌ فرمود. عدى‌ بن‌ خاتم‌ نخسين‌ كسى‌ بود كه‌ پاى‌ در ركاب‌ نهاد و فرمان‌ امام‌ را اطاعت‌ كرد. بسيارى‌ كسان‌ ديگر نيز از او پيروى‌ كردند. امام‌ حسن‌ (ع‌) عبيد الله‌ بن‌ عباس‌ را كه‌ از خويشان‌ امام‌ و از نخستين‌ افرادى‌ بود كه‌ مردم‌ را به‌ بيعت‌ امام‌ تشويق‌ كرد، با دوازده‌ هزار نفر به‌ " مسكن‌ " كه‌ شمالى‌ ترين‌ نقطه‌ در عراق‌ هاشمى‌ بود اعزام‌ فرمود. اما وسوسه‌هاى‌ معاويه‌ او را تحت‌ تأثير قرار داد و مطمئن‌ ترين‌ فرمانده‌ امام‌ را، معاويه‌ در مقابل‌ يك‌ ميليون‌ درم‌ كه‌ نصفش‌ را نقد پرداخت‌ به‌ اردوگاه‌ خود كشاند. در نتيجه‌، هشت‌ هزار نفر از دوازده‌ هزار نفر سپاهى‌ نيز به‌ دنبال‌ او از به‌ اردوگاه‌ شتافتند و دين‌ خود را به‌ دنيا فروختند.

پس‌ از عبيد الله‌ بن‌ عباس‌، نوبت‌ فرماندهى‌ به‌ قيس‌ بن‌ سعد رسيد. لشكريان‌ معاويه‌ و منافقان‌ با شايعه‌ مقتول‌ شدن‌ او، روحيه‌ سپاهيان‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) را ضعيف‌ نمودند. عده‌اى‌ از كارگزاران‌ معاويه‌ كه‌ به‌ (مدائن‌) آمدند و با امام‌ حسن‌ (ع‌) ملاقات‌ كردند، نيز زمزمه‌ پذيرش‌ صلح‌ را بوسيله‌ امام‌ (ع‌) در بين‌ مردم‌ شايع‌ كردند. از طرفى‌ يكى‌ از خوارج‌ تروريست‌ نيزه‌اى‌ بر ران‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ زد. به‌ حدى‌ كه‌ استخوان‌ ران‌ آن‌ حضرت‌ آسيب‌ ديد و جراحتى‌ سخت‌ در ران‌ آن‌ حضرت‌ پديد آمد. بهر حال‌ وضعى‌ براى‌ امام‌ (ع‌) پيش‌ آمد كه‌ جز " صلح‌ " با معاويه‌، راه‌ حل‌ ديگرى‌ نماند.

بارى‌، معاويه‌ وقتى‌ وضع‌ را مساعد يافت‌، امام‌ حسن‌ (ع‌) پيشنهاد صلح‌ كرد. امام‌ حسن‌ براى‌ مشورت‌ با سپاهيان‌ خود خطبه‌اى‌ ايراد فرمود و آنها را به‌ جانبازى‌ و يا صلح‌ - يكى‌ از اين‌ دو راه‌ تحريك‌ و تشويق‌ فرمود. عده‌ زيادى‌ خواهان‌ صلح‌ بودند. عده‌ اى‌ نيز با زخم‌ زبان‌ امام‌ معصوم‌ را آزردند. سرانجام‌ پيشنهاد صلح‌ معاويه‌ مورد قبول‌ امام‌ حسن‌ واقع‌ شد، ولى‌ اين‌ فقط بدين‌ منظور بود كه‌ او را در قيد و بند شرايط و تعهداتى‌ گرفتار سازد كه‌ معلوم‌ بود كسى‌ چون‌ معاويه‌ دير زمانى‌ پاى‌ بند آن‌ تعهدات‌ نخواهد ماند، و در آينده‌ نزديكى‌ آنها را يكى‌ پس‌ از ديگرى‌ زير پاى‌ خواهد نهاد، و در نتيجه‌، ماهيت‌ ناپاك‌ معاويه‌ و عهد شكنى‌ هاى‌ او و عدم‌ پاى‌ بندى‌ او به‌ دين‌ و پيمان‌، بر همه‌ مردم‌ آشكار خواهد شد. و نيز امام‌ حسن‌ (ع‌) با پذيرش‌ صلح‌ از بردار كشى‌ و خونريزى‌ كه‌ هدف‌ اصلى‌ معاويه‌ بود و مى‌خواست‌ ريشه‌ شيعه‌ و شيعيان‌ آل‌ على‌ (ع‌) را بهر قيمتى‌ هست‌، قطع‌ كند، جلوگيرى‌ فرمود.

بدين‌ صورت‌ چهره‌ تابناك‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) - همچنان‌ كه‌ جد بزرگوار رسول‌ الله‌ (ص‌) پيش‌ بينى‌ فرمود بود - بعنوان‌ " مصلح‌ اكبر" در افق‌ اسلام‌ نمودار شد. معاويه‌ در پيشنهاد صلح‌ هدفى‌ جز ماديات‌ محدود نداشت‌ و مى‌خواست‌ كه‌ بر حكومت‌ استيلا يابد. اما امام‌ حسن‌ (ع‌) بدين‌ امر راضى‌ نشد مگر بدين‌ جهت‌ كه‌ مكتب‌ خود و اصول‌ فكرى‌ خود را از انقراض‌ محفوخ‌ بدارد و شيعيان‌ خود را از نابودى‌ برهاند.

از شرطهايى‌ كه‌ در قرار داد صلح‌ آمده‌ بود اينهاست‌:
 
 

معاويه‌ موظ‌ف‌ است‌ درميان‌ مردم‌ به‌ كتاب‌ و خدا و سنت‌ رسول‌ خدا (ص‌) و سيرت‌ خلفاى‌ شايسته‌ عمل‌ كند و بعد از خود كسى‌ را بعنوان‌ خليفه‌ تعيين‌ ننمايد و مكرى‌ عليه‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) و اولاد على‌ (ع‌) و شيعيان‌ آنها درهيچ‌ جاى‌ كشور اسلامى‌ نينديشد. و نيز سب‌ و لعن‌ بر على‌ (ع‌) را موقوف‌ دارد و ضرر و زيانى‌ به‌ هيج‌ فرد مسلمانى‌ نرساند. بر اين‌ پيمان‌، خدا و رسول‌ خدا(ص‌) و عده‌ زيادى‌ را شاهد گرفتند. معاويه‌ به‌ كوفه‌ آمد با افراد تا قرارداد صلح‌ در حضور امام‌ حسن‌ (ع‌) اجرا شود و مسلمانان‌ در جريان‌ امر قرار گيرند. سيل‌ جمعيت‌ بسوى‌ كوفه‌ روان‌ شد.

ابتدا معاويه‌ بر منبر آمد و سخنى‌ چند گفت‌ از جمله‌ آنكه‌: " هان‌ اى‌ اهل‌ كوفه‌ مى‌پينداريد كه‌ به‌ خاطر نماز و روزه‌ و زكوة‌ وحج‌ با شما جنگيدم‌؟ با اينكه‌ مى‌دانسته‌ام‌ شما به‌ جنگ‌ بر خواستم‌ كه‌ بر شما حكمرانى‌ كنم‌ و زمام‌ امر شما را بدست‌ گيرم‌، و اينك‌ خدا مرا بدين‌ خواسته‌ نايل‌ آورد، هر چند شما خوش‌ نداريد، اكنون‌ بدانيد هر خونى‌ كه‌ در اين‌ فتنه‌ بر زمين‌ ريخته‌ شود هدر است‌ و هر عهدى‌ كه‌ با كسى‌ بسته‌ام‌ زير دوپاى‌ من‌ است‌ ". بدين‌ طريق‌ عهد نامه‌ اى‌ را كه‌ خود نوشته‌ و پيشنهاد كرده‌ و پاى‌ آنرا مهر نهاده‌ بود زير هر دوپاى‌ خود نهاد و چه‌ زود خود را رسوا كرد!

سپس‌ حسن‌ بن‌ على‌ (ع‌) با شكوه‌ و وقار امامت‌ - چنانكه‌ چشمها را خيره‌ و حاضران‌ رابه‌ احترام‌ وادار مى‌كرد- بر منبر بر آمد و خطبه‌ تاريخى‌ مهمى‌ ايراد كرد. پس‌ از حمد و ثناى‌ خداوند جهان‌ و درود فراوان‌ بر رسول‌ الله‌ (ص‌) چنين‌ فرمود:

" ...به‌ سوگند خدا من‌ اميد مى‌دارم‌ كه‌ خيرخواه‌ ترين‌ خلق‌ براى‌ خلق‌ باشم‌ و سپاس‌ و منت‌ خداى‌ را كه‌ كينه‌ هيچ‌ مسلمانى‌ را به‌ دل‌ نگرفته‌ام‌ و خواستار ناپسند وناروا براى‌ هيچ‌ مسلمانى‌ نيستم‌ ..." سپس‌ فرمود: " معاويه‌ چنين‌ پنداشته‌ كه‌ من‌ او را شايسته‌ خلافت‌ ديده‌ام‌ و خود را شايسته‌ نديده‌ام‌. او دروغ‌ مى‌ گويد. ما در كتاب‌ خداى‌ عز و جل‌ و به‌ قضاوت‌ پيامبرش‌ از همه‌ كس‌ به‌ حكومت‌ اولي تريم‌ و لحظه‌اى‌ كه‌ رسول‌ خدا وفات‌ يافت‌ همواره‌ مورد ظ‌لم‌ و ستم‌ قرار گرفته‌ايم‌ ". آنگاه‌ به‌ جريان‌ غدير خم‌ و غصب‌ خلافت‌ پدرش‌ على‌ (ع‌) و انحراف‌ خلافت‌ از مسير حقيقى‌اش‌ اشاره‌ كرد و فرمود: " اين‌ انحراف‌ سبب‌ شد كه‌ بردگان‌ آزاد شده‌ و فرزندانشان‌ - يعنى‌ معاويه‌ و يارانش‌ - نيز در خلافت‌ طمع‌ كردند ".

چون‌ معاويه‌ در سخنان‌ خود به‌ على‌ (ع‌) ناسزا گفت‌، حضرت‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) پس‌ از معرفى‌ خود و برترى‌ نسب‌ و حسب‌ خود و بر معاويه‌ نفرين‌ فرستاد و عده‌ زيادى‌ از مسلمانان‌ در حضور معاويه‌ آمين‌ گفتند. و ما نيز آمين‌ مى‌گوييم‌. امام حسن‌ (ع‌) پس‌ از چند روزى‌ آماده‌ حركت‌ به‌ مدينه‌ شد. معاويه‌ به‌ اين‌ ترتيب‌ خلافت‌ اسلامى‌ را در زير تسلط خود آورده‌ وارد عراق‌ شد، و در سخنرانى‌ عمومى‌ رسمى‌، شرايط صلح‌ را زير پا نهاد و از هر راه‌ ممكن‌ استفاده‌ كرد، و سخت‌ ترين‌ فشار و شكنجه‌ را بر اهل‌ بيت‌ و شيعيان‌ ايشان‌ روا داشت‌.

امام‌ حسن‌ (ع‌) در تمام‌ مدت‌ امامت‌ خود كه‌ ده‌ سال‌ طول‌ كشيد، در نهايت‌ شدت‌ و اختناق‌ زندگى‌ كرد و هيچگونه‌ امنيتى‌ نداشت‌، حتى‌ در خانه‌ نيز در آرامش‌ نبود. سر انجام‌ در سال‌ پنجاهم‌ هجرى‌ به‌ تحريك‌ معاويه‌ بدست‌ همسر خود (جعده‌) مسموم‌ و شهيد و در بقيع‌ مدفون‌ شد .

همسران‌ و فرزندان‌ امام‌ حسن‌ (ع‌)

دشمنان‌ و تاريخ‌ نويسان‌ خود فروخته‌ و مغرض‌ در مورد تعداد همسران‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) داستانها پرداخته‌ و حتى‌ دوستان‌ ساده‌ دل‌ سخنانى‌ بهم‌ بافته‌اند. اما آنچه‌ تاريخ‌ هاى‌ صحيح‌ نگاشته‌اند همسران‌ امام‌ (ع‌) عبارتند از:
" ام‌ الحق‌ " دختر طلحه‌ بن‌ عبيد الله‌ - " حفصه‌" دختر عبد الرحمن‌ بن‌ ابى‌ بكر - " هند " دختر سهيل‌ بن‌ عمد و " جعده‌ " دختر اشعث‌ بن‌ قيس‌ .

بياد نداريم‌ كه‌ تعداد همسران‌ حضرت‌ در طول‌ زندگيش‌ از هشت‌ يا ده‌ به‌ اختلاف‌ دو روايت‌ تجاوز كرده‌ باشند. با اين‌ توجه‌ كه‌ " ام‌ ولد" هايش‌ هم‌ داخل‌ در همين‌ عددند.

" ام‌ ولد " كنيزى‌ است‌ كه‌ از صاحب‌ خود داراى‌ فرزند مى‌شود و همين‌ امر موجب‌ آزادى‌ او پس‌ از مرگ‌ صاحبش‌ مى‌باشد . فرزند آن‌ حضرت‌ از دختر و پسر 15 نفر بوده‌اند بنامهاى‌: زيد، حسن‌، عمرو، قاسم‌، عبد الله‌، عبد الرحمن‌، حسن‌ اثرم‌، طلحه‌، ام‌ الحسن‌، ام‌ الحسين‌، فاطمه‌، ام‌ سلمه‌، رقيه‌، ام‌ عبد الله‌، و فاطمه‌ . و نسل‌ او فقط از دو پسرش‌ حسن‌ و زيد باقى‌ ماند و از غير اين‌ دو انتساب‌ با آن‌ حضرت‌ درست‌ نيست‌ .




 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در یک شنبه 6 دی 1388  ساعت 12:45 AM نظرات 0 | لينک مطلب


Powered By Rasekhoon.net