قرآن
((بـگو : اى پروردگار من ! مرا به راستى و نيكويى داخل گردان و به راستى و نيكويى بيرون بر و مرا از جانب خودپيروزى و يارى عطا كن بگو : حق آمد و باطل نابود شد حقا كه باطل نابود شدنى است )).
((مـى گـويـند : اگر راست مى گوييد, پيروزى چه وقت خواهد بود؟
بگو : در روز پيروزى ايمان آوردن كافران سودشان ندهد و مهلتشان ندهند پس , از ايشان اعراض كن و منتظر باش كه آنها نيز در انتظارند)).
ـ امـام على (ع ) : پيامبر خدا(ص ) در ماه رمضان به جنگ بدر رفت و در ماه رمضان نيز مكه را فتح كرد.
ـ امام رضا(ع ) : روزى كه پيامبر خدا(ص ) مكه را فتح كرد, بتها كه تعدادشان سيصد و شصت عدد بودپيرامون كعبه نصب شده بودند آن حضرت با چوبى كه در دستش بود به آنها مى زد و مى فرمود : حق آمد و باطل نابود شد, براستى كه باطل نابود شدنى است حق آمد و باطل ديگر آغاز نمى شود و برنمى گردد در اين هنگام بتها يكى يكى به رو در مى افتادند.
ـ عـمـر بـن خـطـاب : چون روز فتح شد و پيامبر خدا به مكه در آمد, دنبال صفوان بن اميه و ابو سفيان بن حرب و حارث بن هشام فرستاد عمر مى گويد : من با خودم گفتم : خدا آنها را به چنگ ما انداخت , سزاى اعمالشان را به آنها خواهم چشاند اما پيامبر خدا(ص ) به آنان فرمود : من امروز به شـما همان مى گويم كه يوسف به برادرانش گفت : ((امروز ملامتى بر شما نيست خداوند شما را بـبـخـشـايـد كـه او مهربانترين مهربانان است )) عمر گفت : من از اين كه چنان فكرى در مغزم گذشت و پيامبر خدا(ص ) به آنها چنان گفت , از پيامبر خدا(ص ) شرمنده شدم .
ـ عـبـدالرحمن بن صفوان : روز فتح مكه لباسم را پوشيدم و از خانه بيرون آمدم و در راه با پيامبر خـداكـه از كـعبه بيرون آمده بود, برخوردم از عمر پرسيدم پيامبر(ص ) وقتى داخل كعبه شد چه كرد؟
عمرگفت : دو ركعت نماز خواند.
ـ از عـثمان بن عفان نقل شده است كه وى در روز فتح مكه , دست ابن ابى سرح را گرفت و او را (بـراى گرفتن امان ) نزد پيامبر(ص ) آورد ـ پيامبر خدا(ص ) قبلا دستور داده بود كه هر كس ابن ابى سرح را ديداو را بكشد, گرچه خود را به پرده هاى كعبه آويخته باشد ـ و عرض كرد : اى پيامبر خـدا! ابن ابى سرح راهم مانند بقيه مردم ببخش ابن ابى سرح دستش را به سوى پيامبر دراز كرد, امـا پـيـامـبر سرش را از اوبرگرداند بار ديگر دستش را دراز كرد, پيامبر خدا دستش را از او كنار كشيد براى بار سوم دست خود رابه سوى آن حضرت كشيد و اين بار پيامبر با او بيعت كرد و امانش داد وقتى او رفت پيامبر خدا(ص )فرمود : مگر نديديد با او چه كردم ؟
عرض كردند : اى پيامبر خدا! چـرا بـه مـا اشـاره نفرموديد (كه او رابكشيم )؟
پيامبر خدا فرمود : در اسلام اشاره كردن و بى خبر كـشـتـن (تـرور) وجـود ندارد ايمان , بى خبركشتن را ممنوع كرده و پيامبران به غافلگير كردن و خيانت اشاره نمى كنند.
ـ جـابـر : هنگامى كه با پيامبر خدا(ص ) وارد مكه شديم ,در خانه كعبه و پيرامون آن سيصدوشصت بـت نصب شده بود كه به جاى خداعبادت مى شدند پيامبرخدا(ص )دستور داد همه آنها راسرنگون كـردنـد سپس فرمود : حق آمد و باطل نابود شد و براستى كه باطل نابودشدنى است آن گاه داخل كعبه رفت و دو ركعت نماز خواند در آن جا پيكره ابراهيم و اسماعيل و اسحاق رامشاهده كرد و ديد در دسـت ابـراهيم چوبه هاى تيرهاى قمار,قراردارد و در حال قرعه زدن است پيامبر خدا فرمود:خدا اينان (مشركان )را بكشد, ابراهيم كسى نبود كه با تيرهاى قمار قرعه بزند.
ـ سـهـيـل بن عمرو : زمانى كه پيامبر خدا(ص ) وارد مكه شد و پيروز گرديد, من به خانه ام رفتم ودر را بـه روى خـودم بـسـتـم و بـه فـرزندم عبداللّه بن سهيل پيغام فرستادم كه از محمد برايم امـان بـگـيرد, زيرا از كشته شدن ايمن نيستم عبداللّه بن سهيل نزد پيامبر رفت و عرض كرد : اى پـيـامـبـرخـدا, آيـا پـدرم را امان مى دهيد؟
حضرت فرمود : آرى , او در امان خداست , بنابراين , از خـانـه بـيرون بيايد پيامبر خدا(ص ) آن گاه به كسانى كه پيرامونش بودند, فرمود : هر يك از شما سـهـيـل را ديـد بـه او نـگاه تند نكند او بايد از خانه بيرون بيايد به جان خودم قسم كه سهيل آدم خـردمند وبزرگوارى است و كسى چون او چنان نيست كه اسلام را نشناسد و بخوبى مى داند كه آيـيـنـى كـه برآن بوده است برايش سودى ندارد پس , عبداللّه نزد پدر خود رفت و فرموده پيامبر خدا(ص ) رابه اطلاع او رسانيد سهيل گفت : به خدا قسم كه او در خردى و بزرگى نيكوكار بوده و هـسـت سـهيل در اسلام آوردن همچنان سرگردان و مردد بود و در جنگ حنين با آن كه هنوز مـشرك بود, پيامبر خدا(ص ) را همراهى كرد و در جعرانه اسلام آورد و پيامبر خدا(ص ) در آن روز ازغنايم حنين يكصد شتر به او داد.
ـ يـحـيى بن يزيد بن ابى مريم سلولى از قول پدرخود ازجدش نقل مى كند :درروزفتح مكه كه جلو قربانيها را گرفته بودند, به حضور پيامبرخدا(ص )رسيدم حارث بن هشام نزد حضرت آمدو گفت : اى مـحـمد! مشتى فرومايه و اوباش آورده اى كه به كمك آنها با ما بجنگى ؟
پيامبر خدا(ص ) به او فرمود خاموش , اينها بهتر از تو و هم مسلكان تو هستند اينان به خدا و فرستاده او ايمان دارند.
((مـى گـويـند : اگر راست مى گوييد, پيروزى چه وقت خواهد بود؟
بگو : در روز پيروزى ايمان آوردن كافران سودشان ندهد و مهلتشان ندهند پس , از ايشان اعراض كن و منتظر باش كه آنها نيز در انتظارند)).
ـ امـام على (ع ) : پيامبر خدا(ص ) در ماه رمضان به جنگ بدر رفت و در ماه رمضان نيز مكه را فتح كرد.
ـ امام رضا(ع ) : روزى كه پيامبر خدا(ص ) مكه را فتح كرد, بتها كه تعدادشان سيصد و شصت عدد بودپيرامون كعبه نصب شده بودند آن حضرت با چوبى كه در دستش بود به آنها مى زد و مى فرمود : حق آمد و باطل نابود شد, براستى كه باطل نابود شدنى است حق آمد و باطل ديگر آغاز نمى شود و برنمى گردد در اين هنگام بتها يكى يكى به رو در مى افتادند.
ـ عـمـر بـن خـطـاب : چون روز فتح شد و پيامبر خدا به مكه در آمد, دنبال صفوان بن اميه و ابو سفيان بن حرب و حارث بن هشام فرستاد عمر مى گويد : من با خودم گفتم : خدا آنها را به چنگ ما انداخت , سزاى اعمالشان را به آنها خواهم چشاند اما پيامبر خدا(ص ) به آنان فرمود : من امروز به شـما همان مى گويم كه يوسف به برادرانش گفت : ((امروز ملامتى بر شما نيست خداوند شما را بـبـخـشـايـد كـه او مهربانترين مهربانان است )) عمر گفت : من از اين كه چنان فكرى در مغزم گذشت و پيامبر خدا(ص ) به آنها چنان گفت , از پيامبر خدا(ص ) شرمنده شدم .
ـ عـبـدالرحمن بن صفوان : روز فتح مكه لباسم را پوشيدم و از خانه بيرون آمدم و در راه با پيامبر خـداكـه از كـعبه بيرون آمده بود, برخوردم از عمر پرسيدم پيامبر(ص ) وقتى داخل كعبه شد چه كرد؟
عمرگفت : دو ركعت نماز خواند.
ـ از عـثمان بن عفان نقل شده است كه وى در روز فتح مكه , دست ابن ابى سرح را گرفت و او را (بـراى گرفتن امان ) نزد پيامبر(ص ) آورد ـ پيامبر خدا(ص ) قبلا دستور داده بود كه هر كس ابن ابى سرح را ديداو را بكشد, گرچه خود را به پرده هاى كعبه آويخته باشد ـ و عرض كرد : اى پيامبر خـدا! ابن ابى سرح راهم مانند بقيه مردم ببخش ابن ابى سرح دستش را به سوى پيامبر دراز كرد, امـا پـيـامـبر سرش را از اوبرگرداند بار ديگر دستش را دراز كرد, پيامبر خدا دستش را از او كنار كشيد براى بار سوم دست خود رابه سوى آن حضرت كشيد و اين بار پيامبر با او بيعت كرد و امانش داد وقتى او رفت پيامبر خدا(ص )فرمود : مگر نديديد با او چه كردم ؟
عرض كردند : اى پيامبر خدا! چـرا بـه مـا اشـاره نفرموديد (كه او رابكشيم )؟
پيامبر خدا فرمود : در اسلام اشاره كردن و بى خبر كـشـتـن (تـرور) وجـود ندارد ايمان , بى خبركشتن را ممنوع كرده و پيامبران به غافلگير كردن و خيانت اشاره نمى كنند.
ـ جـابـر : هنگامى كه با پيامبر خدا(ص ) وارد مكه شديم ,در خانه كعبه و پيرامون آن سيصدوشصت بـت نصب شده بود كه به جاى خداعبادت مى شدند پيامبرخدا(ص )دستور داد همه آنها راسرنگون كـردنـد سپس فرمود : حق آمد و باطل نابود شد و براستى كه باطل نابودشدنى است آن گاه داخل كعبه رفت و دو ركعت نماز خواند در آن جا پيكره ابراهيم و اسماعيل و اسحاق رامشاهده كرد و ديد در دسـت ابـراهيم چوبه هاى تيرهاى قمار,قراردارد و در حال قرعه زدن است پيامبر خدا فرمود:خدا اينان (مشركان )را بكشد, ابراهيم كسى نبود كه با تيرهاى قمار قرعه بزند.
ـ سـهـيـل بن عمرو : زمانى كه پيامبر خدا(ص ) وارد مكه شد و پيروز گرديد, من به خانه ام رفتم ودر را بـه روى خـودم بـسـتـم و بـه فـرزندم عبداللّه بن سهيل پيغام فرستادم كه از محمد برايم امـان بـگـيرد, زيرا از كشته شدن ايمن نيستم عبداللّه بن سهيل نزد پيامبر رفت و عرض كرد : اى پـيـامـبـرخـدا, آيـا پـدرم را امان مى دهيد؟
حضرت فرمود : آرى , او در امان خداست , بنابراين , از خـانـه بـيرون بيايد پيامبر خدا(ص ) آن گاه به كسانى كه پيرامونش بودند, فرمود : هر يك از شما سـهـيـل را ديـد بـه او نـگاه تند نكند او بايد از خانه بيرون بيايد به جان خودم قسم كه سهيل آدم خـردمند وبزرگوارى است و كسى چون او چنان نيست كه اسلام را نشناسد و بخوبى مى داند كه آيـيـنـى كـه برآن بوده است برايش سودى ندارد پس , عبداللّه نزد پدر خود رفت و فرموده پيامبر خدا(ص ) رابه اطلاع او رسانيد سهيل گفت : به خدا قسم كه او در خردى و بزرگى نيكوكار بوده و هـسـت سـهيل در اسلام آوردن همچنان سرگردان و مردد بود و در جنگ حنين با آن كه هنوز مـشرك بود, پيامبر خدا(ص ) را همراهى كرد و در جعرانه اسلام آورد و پيامبر خدا(ص ) در آن روز ازغنايم حنين يكصد شتر به او داد.
ـ يـحـيى بن يزيد بن ابى مريم سلولى از قول پدرخود ازجدش نقل مى كند :درروزفتح مكه كه جلو قربانيها را گرفته بودند, به حضور پيامبرخدا(ص )رسيدم حارث بن هشام نزد حضرت آمدو گفت : اى مـحـمد! مشتى فرومايه و اوباش آورده اى كه به كمك آنها با ما بجنگى ؟
پيامبر خدا(ص ) به او فرمود خاموش , اينها بهتر از تو و هم مسلكان تو هستند اينان به خدا و فرستاده او ايمان دارند.