مردی بود عابد و همیشه با خدای خویش راز و نیاز می‌نمود و داد الله الله داشت.
روزی شیطان بر او ظاهر شد و وی را وسوسه كرد و به او گفت:
ای مرد، این همه كه تو گفتی، الله الله، سحرها از خواب خوش خویش گذشتی و بلند شدی و با این سوز و درد، هی گفتی: «الله،الله،الله» آخر یك مرتبه شد كه تو لبیك بشنوی؟ تو اگر در خانه هر كس رفته بودی و این اندازه ناله كرده بودی، لااقل یك مرتبه جوابت را داده بودند. این مرد دید ظاهراً حرفی است منطقی!
و لذا در او مؤثر افتاد و از آن به بعد دهانش بسته شد و دیگر الله، الله نمی‌گفت!
در عالم رؤیا هاتفی به او گفت: تو چرا مناجات خودت را ترك كردی؟
پاسخ داد: من می‌بینم این همه مناجات كه می‌كنم و این همه درد و سوزی كه دارم، یك مرتبه نشد در جواب من لبیك گفته شود.
هاتف گفت: ولی من از طرف خدا مأمورم كه جواب تو را بدهم.
گفت: همان الله تو لبیك ماست
آن‌نیاز و سوز و دردت پیك ماست

یعنی همان درد و سوز و عشق و شوقی كه ما در دل تو قرار دادیم این خودش لبیك ماست!
[1]


[1] .حكایت ها و هدایت ها در آثار شهید مرتضی مطهری،ص 280

 



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در پنج شنبه 29 بهمن 1388  ساعت 11:36 PM نظرات 1 | لينک مطلب


Powered By Rasekhoon.net