پيشگويي امام
 
- از ابوبصير آمده است كه مىگويد: در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله خدمت امام باقر عليه السلام نشسته بوديم و هنوز زمان چندانى از رحلت على بن حسين عليه السلام نگذاشته بود. ناگهان منصور با داود بن على وارد شدند. (اين قضيه پيش از رسيدن سلطنت به بنى العباس بود)، فقط داود بن على نزد امام باقر عليه السلام آمد و نشست. امام عليه السلام فرمود: چه باعث شد كه منصور دوانيقى نزد ما نيامد؟ داود گفت: او يك نوع بد خلقى دارد، امام باقر عليه السلام فرمود: طولى نخواهد كشيد كه زمام امر اين مردم را به دست خواهد گرفت و همه مردم را تحت فرمان خود در مىآورد و شرق و غرب عالم را مالك مىشود و عمرى طولانى خواهد كرد تا آن قدر گنجينه‌هاى ثروت را جمع آورى كند كه هيچ كس پيش از او نكرده باشد. پس داود برخاست و رفت و جريان را به اطلاع دوانيقى رساند. او خدمت امام عليه السلام آمد و گفت: تنها عظمت شما مانع نشستن من در خدمت شما شد، حال بفرماييد آنچه داود خبر داد چگونه است؟ فرمود: وقوع آن حتمى است .
عرض كرد: آيا پيش از آن كه شما به قدرت برسيد، ما مىرسيم؟ فرمود: آرى. عرض كرد: كسى از اولاد من هم بعد از من به قدرت مىرسد؟ فرمود: آرى . عرض كرد: آيا مدت حكومت بنى اميه بيشتر است يا مدت حكومت ما؟ فرمود: مدت حكومت شما بيشتر است و كودكان شما به حكومت مىرسند و همچون گوى با آن بازى مىكنند، اين عهد و پيمانى است از پدرم به من . وقتى كه منصور دوانيقى به سلطنت رسيد از گفته هاى امام باقر عليه السلام تعجب كرد.(1)
 
وارث پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله

- از ابوبصير نقل شده كه مىگويد: روزى به امام باقر عليه السلام عرض كردم: شما وارثان رسول خداييد؟ فرمود: آرى.
عرض ‍كردم: رسول خدا صلي الله عليه و آله وارث تمام انبيا بود؟ فرمود: آرى او تمام علوم انبيا را به ارث برده بود.
گفتم: شما تمام علوم رسول خدا صلى الله عليه و آله را به ارث برده ايد؟ فرمود: آرى . عرض كردم: شما مى توانيد مردگان را زنده كنيد و كور مادرزاد و پيس را بهبود بخشيد و مردم را از آنچه مىخورند و در خانه هايشان اندوخته مىكنند، خبر دهيد؟ فرمود: آرى به اذن خدا.
سپس ‍فرمود: ابوبصير جلوتر بيا! نزديك آن حضرت رفتم دستش را به صورت من كشيد. دريافتم كه كوه و دشت و آسمان و زمين را مىبينم . دوباره دست به صورتم كشيد، به حال اول برگشتم، چيزى را نمىديدم . ابوبصير مىگويد: امام باقر عليه السلام به من فرمود: اگر مايلى همچنان بينا بمانى مىتوانى و حسابت با خداست و اگر هم دوست دارى چنان كه بودى نابينا باشى، پاداشت بهشت است. عرض كردم: همچنان نابينا مىمانم زيرا بهشت را بيشتر دوست مىدارم .(2)
 
بصيرت امام

- از جابر آمده است كه مىگويد: حدود پنجاه نفر خدمت امام باقر عليه السلام بوديم. ناگاه مردى به نام كثير النواء، که فردي قمار باز بود، وارد شد. سلام داد و نشست، سپس گفت: مغيرة بن عمران در شهر ما يعنى كوفه معتقد است كه همراه شما فرشته اى است كه كافر را از مومن و شيعيان شما را از دشمنانتان براى شما جدا مىسازد و معرفى مىكند. امام عليه السلام فرمود: شغل تو چيست؟ عرض كرد: خريد و فروش گندم. فرمود: دروغ گفتى، عرض كرد: گاهى جو نيز خريد و فروش ‍مىكنم. فرمود: چنان نيست كه تو مىگويى، بلكه تو هسته خرما خريد و فروش مى كنى.
عرض كرد: چه كسى به شما خبر داده ؟ فرمود: همان فرشته الهى كه شيعيان ما را از دشمنانمان جدا مىكند و به ما مى شناساند و تو نخواهى مُرد مگر آن كه پريشان عقل شوى، جابر مىگويد: وقتى كه به كوفه برگشتيم جمعى به جستجوى آن مرد رفتيم و از افراد بسيارى سراغ او را گرفتيم؛ ما را به پيرزنى راهنمايى كردند و به او گفت: سه روز پيش در حالى كه پريشان عقل شده بود، از دنيا رفت. (3)
- به نقل از عاصم بن حمزه آمده است - و من به اختصار نقل مىكنم - مىگويد: روزى امام باقر عليه‌السلام به قصد رفتن به باغ خود سوار بر مركبى شد و من با سليمان بن خالد همراه آن حضرت بوديم . قدرى كه راه رفتيم، دو مرد را ديديم، امام عليه السلام فرمود: اينها دزد هستند، آنها را بگيريد. غلامان آن دو مرد را گرفتند. فرمود: آنها را محكم نگه داريد. آنگاه رو به سليمان كرد و فرمود: با اين غلام به آن كوه برو و بالاى سرت را نگاه كن، در آن جا غارى مىبينى، داخل آن برو، هر چه بود از آن بيرون آور و بده غلام بياورد كه آن را از دو مرد دزديده اند. سليمان رفت و دو صندوقچه آورد. فرمود: صاحب اين صندوق‌ها يكى حاضر و ديگرى غايب است كه به زودى حضور خواهد يافت و صندوقچه ديگرى را از جاى ديگر غار بيرون آورد و به مدينه برگشت . صاحب آن دو صندوق وارد شد در حالى كه گروهى را متهم كرده بود و حاكم مىخواست آنها را مجازات كند، امام باقر عليه السلام به حاكم فرمود: آنها را مجازات نكن و آن دو صندوق را به صاحبش بازگردانيد، و دست هر دو دزد را بريد. يكى از آنها گفت: به حق دست ما را بريد؛ سپاس خداى را كه توبه ما و بريدن دست ما به دست پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله انجام گرفت، امام عليه السلام فرمود: دست تو بيست سال جلوتر از خودت به بهشت رفت. و آن مرد بيست سال پس از بريدن دستش زنده بود. بعد از سه روز از آن جريان، صاحب صندوق ديگر حضور يافت. امام باقر عليه السلام به او فرمود: به تو خبر دهم كه داخل صندوق چه دارى؟ ميان صندوق هزار دينار از تو و هزار دينار از ديگرى است و جامه هايى چنين و چنان داخل آن است، آن مرد گفت: اگر بفرماييد كه صاحب آن هزار دينار كيست و اسمش چيست و در كجاست، مىفهمم كه تو امامى و اطاعتت واجب است. فرمود: وى محمد بن عبدالرحمن، مردى صالح است كه صدقه زياد مىدهد و نماز بسيار مىگذارد و هم اكنون بيرون منزل منتظر شماست. آن مرد كه از طايفه برير و نصرانى مذهب بود، گفت: به خدايى كه جز او خدايى نيست؛ به محمد، بنده و رسول خدا ايمان آوردم و مسلمان شدم. (4)
- نقل است كه حسين بن راشد مىگويد: من در حضور امام صادق عليه السلام از زيد بن على نام بردم و از او بدگويى كردم، امام عليه السلام فرمود: اين حرف‌ها را نزن، خدا عمويم زيد را بيامرزد، زيرا او نزد پدرم آمد و گفت: من قصد خروج بر اين ظالم را دارم، پدرم فرمود: زيد! اين كار را نكن زيرا مىترسم تو آن كشته‌اى باشى كه در بيرون شهر كوفه به دار آويخته مى شود. زيد! مگر نمىدانى كه هر كس از فرزندان فاطمه بر هر يك از پادشاهان پيش از خروج سفيانى خروج كند كشته مىشود. و فرمود: اى حسين بن راشد! به راستى كه فاطمه كمال عفت را داشت از اين رو خداوند اولاد او را بر آتش دوزخ حرام كرده و درباره آنان اين آيه را نازل فرموده است: "ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منه مقتصد و منهم سابق بالخيرات." (5) بنابراين آن كه به خود ستم مىكند كسى است كه امام شناس نباشد و مقتصد كسى است كه عارف به حق امام باشد، و پيشى گيرنده به سوى خيرات، خود امام است. سپس ‍فرمود: اى حسين! ما اهل بيت از دنيا نمىرويم تا وقتى كه براى هر صاحب فضيلتى به فضيلتش اقرار نماييم .(6)
- ابوبصير از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: "همانا من مردى را مىشناسم كه اگر كنار دريا بايستد، جانداران آبزى را با مادران، عمه ها و خاله هايشان مىشناسد." (7)
- گروهى از امام باقر عليه السلام اجازه ورود خواستند و گفتند: وقتى كه وارد راهرو خانه شديم صداى خواندن كسى به زبان سريانى به گوش مىرسيد كه با صداى خوش مىخواند و مىگريست، به گونه اى كه بعضى از ما نيز گريه كرديم اما نمىفهميديم كه چه مىگويد. گمان برديم كه كسى از پيروان تورات و انجيل خدمت امام عليه السلام است و اجازه يافته تا بخواند. اما همين كه صدا قطع شد و ما وارد شديم كسى را نزد آن حضرت نديدم. عرض كرديم: ما صداى قرائت كسى را به زبان سريانى با صوتى غم انگيز شنيديم، فرمود: "من به ياد مناجات الياس پيامبر افتاده بودم كه مرا به گريه واداشت." (8)
 
انتخاب همسر براي امام صادق عليه السلام

- از جمله روايتى است كه عيسى بن عبدالرحمن به نقل از پدرش كه مىگويد: ابن عكاشة بن محصن اسدى بر امام باقر عليه السلام وارد شد. امام صادق عليه السلام نيز در نزد ايشان ايستاده بود. انگورى خدمتش آوردند، فرمود: پيرمرد، بزرگسال و كودك خردسال از اين انگور دانه دانه مىخورند و كسى كه گمان مىبرد سير نخواهد شد سه دانه و چهار دانه مىخورد، شما دو دانه، دو دانه ميل كنيد كه مستحب است. سپس ابن عكاشه، به امام باقر عليه‌السلام عرض كرد: چرا ابوعبدالله (امام صادق ) را داماد نمىكنيد كه وقت دامادى اش فرا رسيده است. در جلو امام كيسه پول سربسته اى بود، فرمود: "برده فروشى از طايفه برير به زودى مىآيد و به محل دار ميمون وارد مى شود." سپس مدتى گذشت، بار ديگر ما خدمت امام باقر عليه السلام رسيديم، فرمود: آيا راجع به آن برده فروش شما را خبر دهم كه او آمده است؟ برويد با اين كيسه كنيزى از او بخريد. اين بود كه ما نزد برده فروش رفتيم، او گفت هر چه كنيز بوده فروخته ام جز دو كنيز كه يكى زيباتر از ديگرى است. گفتيم: آنها را بياور تا ببينيم؛ آنها را آورد. گفتيم: اين كه بهتر است چند مىفروشى؟ گفت: هفتاد دينار، گفتيم: تخفيف بده، گفت: از هفتاد دينار كمتر نمىدهم، گفتيم: به همين كيسه هر مبلغى كه هست مىخريم و ما نمىدانيم چقدر است؟ مردى با سر و ريش سفيد نزد او بود، گفت: سر كيسه را باز كنيد و بشمريد، برده فروش گفت: باز نكنيد كه اگر كمتر از هفتاد دينار باشد به شما نخواهم داد. آن پيرمرد گفت: باز كنيد! ما باز كرديم و پول ها را شمرديم ديديم بدون كم و زياد، هفتاد دينار است، پس كنيز را گرفتيم و خدمت امام باقر عليه السلام آورديم و جعفر عليه السلام نزد وى بود. آنگاه ما آنچه اتفاق افتاده بود براى امام عليه السلام بازگو كرديم . پس ‍حمد خدا را گفت و از آن كنيز پرسيد: اسمت چيست؟ گفت: حميده. فرمود: در دنيا حميده و در آخرت محموده اى. بگو ببينم باكره اى يا نه؟ گفت: باكره ام . فرمود: چگونه؟ در حالى كه اگر كسى به دست اين برده فروشان بيفتد، فاسدش مىكنند؟ گفت: برده فروش تا نزديك من مىآمد و مى نشست؛ خداوند مردى را با سر و ريش سفيد بر او مسلط مى كرد و او را سيلى مى زد تا از نزد من برمى خاست . چندين بار اين اتفاق افتاد و آن پيرمرد همان كار را كرد! پس امام باقر عليه السلام رو به جعفر عليه السلام كرد و فرمود: او را براى خودت بگير. پس بهترين اهل زمين، موسى بن جعفر عليه السلام از او به دنيا آمد. (9)
- روايتى است كه ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: "روزى پدرم در انجمنى كه داشت ناگهان سر به زير انداخت و بعد سرش را بلند كرد و فرمود: چگونه خواهيد بود وقتى كه مردى با چهار هزار نفر وارد شهر شما شود و سه روز شمشير به روى شما بكشد و مبارزان شما را بكشد و شما از او ستم ببينيد و نتوانيد دفاع كنيد و اين كار از سال آينده خواهد شد. شما احتياط لازم را بكنيد و بدانيد اين كه گفتم حتما روى خواهد داد." مردم مدينه توجهى به سخن آن حضرت نكردند و گفتند هرگز چنين چيزى اتفاق نمىافتد و احتياط لازم را نكردند؛ جز گروه اندكى به ويژه بنىهاشم به آن دليل كه مىدانستند سخن امام عليه السلام حق است. همين كه سال بعد فرا رسيد امام باقر عليه السلام خانواده خود و بنىهاشم را كوچ داد و از مدينه بيرون برد. (چندى بعد) نافع بن ازرق آمد، مدينه را اشغال كرد، مبارزان را كشت و زنهايشان را بى ناموس كرد. مردم مدينه گفتند: پس از آنچه ما ديديم و شنيديم هرگز سخنى را كه از امام باقر عليه السلام بشنويم، رد نخواهيم كرد، زيرا ايشان از اهل بيت نبوتند و به حق سخن مى رانند. اين آخرين روايتى است كه از كتاب راوندى نقل شده است ." (10)
- از كتابى كه وزير سعيد مؤيد الدين ابوطالب محمدبن احمدبن محمدبن على علقمى - رحمة الله - گرد آورده است، نقل شده است كه: مرد بزرگوار ابوالفتح يحيى بن محمد بن حباء كاتب به نقل از بعضى از بزرگان مىگويد: بين مكه و مدينه بودم، ناگاه چشمم به سياهي اى افتاد كه از دور نمودار شد، گاهى پيدا و گاهى ناپيدا، تا اين كه نزديك ما رسيد. خوب نگاه كردم ديدم پسر بچه اى هفت يا هشت ساله است. همين كه رسيد به من سلام داد، جواب سلامش را دادم و پرسيدم: از كجا مىآيى؟ گفت: از جانب خدا، گفتم: به كجا مىروى؟ گفت: به سوى خدا. مىگويد: پرسيدم براى چه مىروى؟ گفت: براى خدا. گفتم: توشه سفرت چيست؟ گفت: تقوا. پرسيدم از كدام قبيله‌اى؟ گفت: من مرد عربى هستم . گفتم: توضيح بده ! گفت: مردى از قريشم . گفتم: بيشتر توضيح بده! گفت: هاشمى هستم، گفتم: باز هم واضح تر بگو! گفت: مردى علوى هستم، سپس اين شعر را خواند و گفت:
فنحن على الحوض ذواده
تذود و يسعد وراده
 فما فاز من فاز الابنا 
و ما خاب من حبنا زاده
 فمن سرنا نال منا السرور 
و من ساء ناساء ميلاده
 و من كان غاصبنا حقنا
فيوم القيامة ميعاده  (11)
 سپس فرمود: منم محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام. بعد كه صورتم را برگردانم او را نديدم، نفهميدم به آسمان بالا رفت يا به زمين فرو رفت. (12)

پي نوشت
 
1- خرايج و جرايح ، ص 196 چاپ ضميمه به " اربعين و كفاية الاثر. "
2- همان .
3- همان .
4- همان .
5- فاطر / 32: سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم، از ميان آنها عده‌اى بر خود ستم كردند، و عده اى ميانه رو بودند و عده اى به اذن خدا در نيكي ها از همه پيشى گرفتند.
6- كشف الغمه، ص 218.
7- همان .
8- همان .
9- همان؛ و اين حديث را كلينى در كافى ج 1، ص 466 روايت كرده است .
10- همان .
11- ما حاميان واقعى حوض كوثريم، از حوص كوثر دفاع مىكنيم و واردين آن خوشبختند. كسى رستگار نمىشود جز به وسيله ما، و كسى كه محبت ما را همراه دارد نااميد نمىشود. پس هر كه ما را شادمان كند از جانب ما به شادمانى رسد، و هر كه باعث ناراحتى ما شود ميلادش ناروا بوده است.
12- كشف الغمه، ص 217.

منابع
 
ترجمه محجة البيضاء، ج 4، ص 288 ، ملا محسن فيض كاشانى .


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 9 دی 1388  ساعت 1:14 AM نظرات 0 | لينک مطلب


Powered By Rasekhoon.net