ابراهیم بن موسی می‌گوید :

از   حضرت رضا  علیه السلام کمک مالی می‌خواستم و بر آن اصرار می‌کردم. روزی به همراه امام از شهر خارج شدیم. هنگام نماز شد. امام در کنار صخره‌ای نزدیک قصری که در آنجا بود نشست و فرمود اذان بگو

پرسیدم:«آیا منتظر بقیه نمی‌مانید؟
»
امام فرمود:«هرگز بدون دلیل، نماز اول وقت را به تعویق نینداز

من اذان گفتم و با امام نماز خواندیم. سپس عرض کردم:«ای پسر   رسول الله ! هنوز خواسته‌ام را برآورده نکرده‌اید و من به شدت نیازمندم

امام چوبی را به زمین کشید. سپس دست برد و از زیر خاک، یک شمش طلا بیرون کشید و فرمود:«بگیر! خداوند در آن برای تو برکت قرار دهد. از آن بهره مند شو و آنچه را که دیدی، به کسی نگو

آن شمش برای من برکت کرد و من از ثروتمندان منطقه خود شدم
.

منابع
:
بحار الانوار، ج 49، ص 49، ح 49. از الخرائج و الجرائح / 230. و کافی، ج 1، ص 488 .

 

.



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 7 بهمن 1388  ساعت 12:35 AM نظرات 0 | لينک مطلب


Powered By Rasekhoon.net