آنچه در اين روايت آمده، بيان پايه‌هاي اساسي ايمان است، ليكن ايمان شاخه‌هاي فرعي فراواني دارد كه موجب تكميل آن خواهد شد. پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ايمان مؤمن كامل نمي‌شود جز آن كه صد و سه خصلت در او باشد؛ روى أنّ رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم قال: "لا يكمل المؤمن إيمانه حتّي يحتوى علي مأة وثلاث خصالٍ: فعلٍ وعملٍ ونيّةٍ وباطنٍ وظاهرٍ". آن‌گاه علي (عليه‌السلام) پرسيد اين صد و سه خصلت چيست؟ پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آنها را اين‌گونه شماره كرد:

آنچه در اين روايت آمده، بيان پايه‌هاي اساسي ايمان است، ليكن ايمان شاخه‌هاي فرعي فراواني دارد كه موجب تكميل آن خواهد شد. پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ايمان مؤمن كامل نمي‌شود جز آن كه صد و سه خصلت در او باشد؛ روى أنّ رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم قال: "لا يكمل المؤمن إيمانه حتّي يحتوى علي مأة وثلاث خصالٍ: فعلٍ وعملٍ ونيّةٍ وباطنٍ وظاهرٍ". آن‌گاه علي (عليه‌السلام) پرسيد اين صد و سه خصلت چيست؟ پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آنها را اين‌گونه شماره كرد:
يا على! مِنْ صفات المؤمن أن يكون: جوّال الفكر؛ از صفات مؤمن اين است كه جَوَلان فكري داشته باشد.
جوهرىّ الذكر؛ پيوسته به ياد خداست.
تذكّر: گر چه در برخي نسخه‌ها به جاي اين جمله، "جهورىّ الذكر" آمده، ليكن به نظر مي‌رسد مناسب با فكر جوّال، ذكر جوهري است. يعني نام خدا بر لب، بايد مسبوق به ياد خدا در قلب و مصبوغ به حضور خدا در سرّ باشد؛ زيرا بدون آن سبق و اين صبغه، ذكر الهي، همچون عَرَضْ زوال پذير است، نه همچون جوهرْ پايدار.
اما اگر "جهورىّ الذكر" صحيح باشد معنايش اين است كه: مؤمن ذكر و ياد خدارا اعلان مي‌كند يا بدين معناست كه: مؤمن، بلند آوازه است، چنان كه در وصف پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: "ورفعنا لك ذكرك"(1).
كثيراً علمه؛ علم او زياد باشد.
عظيماً حلمه؛ حلمش فراوان است.
جميل المنازعة؛ در نزاع و دعوا زيبا برخورد مي‌كند.
كريم المراجعة؛ در مراجعه‌ي‌ به ديگران يا رجوع ديگران به او با كرامت و بزرگوار است.
أوسع الناس صدراً؛ سينه‌اي فراخ و گسترده در مواجهه‌ي‌ با مشكلات دارد و از شرح صدر برخوردار است. از اين رو در برابر مشكلات بزرگ از پا در نمي‌آيد.
و أذلّهم نفساً؛ نفس ذليلي دارد و فروتن است؛ گر چه فرومايه نيست.
ضحكه تبسّماً؛ خنده‌اش در حدّ تبسّم است [اهل قهقهه نيست؛ زيرا قهقهه، دل را مي‌ميراند و از شيطان است]. چنان كه فرموده‌اند: اكثر خنده‌هاي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) تبسّم بود؛ "جلّ ضحكه التبسّم"(2).
و اجتماعه تعلّماً؛ اجتماعش براي تعلّم و يادگيري است [تا به غيبت، تهمت، كلام بي‌فايده و... آلوده نگردد و عمرش هدر نرود].
مذكّر الغافل؛ يادآوري كننده و تذكّر دهنده‌ي‌ به غافل است[، تا از ياد خدا باز نماند].
معلّم الجاهل؛ جاهل را تعليم مي‌دهد.
لا يؤذى من يؤذيه؛ به كسي كه او را اذيت كرده، آزار نمي‌رساند [،بلكه از وي اغماض مي‌كند].

را اعلان مي‌كند يا بدين معناست كه: مؤمن، بلند آوازه است، چنان كه در وصف پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: "ورفعنا لك ذكرك"(1).
كثيراً علمه؛ علم او زياد باشد.
عظيماً حلمه؛ حلمش فراوان است.
جميل المنازعة؛ در نزاع و دعوا زيبا برخورد مي‌كند.
كريم المراجعة؛ در مراجعه‌ي‌ به ديگران يا رجوع ديگران به او با كرامت و بزرگوار است.
أوسع الناس صدراً؛ سينه‌اي فراخ و گسترده در مواجهه‌ي‌ با مشكلات دارد و از شرح صدر برخوردار است. از اين رو در برابر مشكلات بزرگ از پا در نمي‌آيد.
و أذلّهم نفساً؛ نفس ذليلي دارد و فروتن است؛ گر چه فرومايه نيست.
ضحكه تبسّماً؛ خنده‌اش در حدّ تبسّم است [اهل قهقهه نيست؛ زيرا قهقهه، دل را مي‌ميراند و از شيطان است]. چنان كه فرموده‌اند: اكثر خنده‌هاي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) تبسّم بود؛ "جلّ ضحكه التبسّم"(2).
و اجتماعه تعلّماً؛ اجتماعش براي تعلّم و يادگيري است [تا به غيبت، تهمت، كلام بي‌فايده و... آلوده نگردد و عمرش هدر نرود].
مذكّر الغافل؛ يادآوري كننده و تذكّر دهنده‌ي‌ به غافل است[، تا از ياد خدا باز نماند].
معلّم الجاهل؛ جاهل را تعليم مي‌دهد.
لا يؤذى من يؤذيه؛ به كسي كه او را اذيت كرده، آزار نمي‌رساند [،بلكه از وي اغماض مي‌كندولا يخوض فيما لا يعنيه؛ در چيزي كه مهم و مقصود نيست و مشكلي را حل نمي‌كند، فرو نمي‌رود[؛ زيرا كارهاي انسان بايد حاجتي از حوايج دنيا يا آخرت او را برآورده كند].
ولا يشمت بمصيبة؛ در غم كسي شاد نمي‌شود.
گر بمُرد عدو، جاي شادماني نيست كه زندگاني ما نيـز جاوداني نيست(1)
ولا يذكر أحداً بغيبة؛ با غيبت از كسي ياد نمي‌كند.
بريئاً من المحرمات؛ از محرمات مبرّا و پاك است.
واقفاً عند الشبهات؛ در برخورد با امور شبهه ناك توقّف مي‌كند[؛ زيرا اين‌گونه امور، قرق‌گاه محرّمات الهي است كه اگر انسان، رعايت اين حريم را نكند از خطر ابتلاي به حرام و ورود به اين منطقه‌ي‌ ممنوعه، مصون نيست]. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به ابوذر فرمود:
پرواپيشگان از ارتكاب برخي از اموري كه اجتناب از آن لازم نيست، پروا دارند تا مرتكب امور شبهه ناك نشوند؛ يا أباذر! إنّ المتّقين يتّقون الله عزّ وجلّ من الشىء الّذى لا يتّقي منه خوفاً من الدخول فى الشبهة(2).
كثيرالعطاء؛ عطايش فراوان است.
قليل الأذي؛ اذيتش به ديگران قليل و نادر است [، آن مقدار كم نيز از روي سهو، غفلت، فراموشي يا ناخواسته از او سر مي‌زند].
عوناً للغريب؛ ياور و ياري رسان غريبان است.
و أباً لليتيم؛ براي يتيم‌ها پدر است [و دست لطف و محبّت برسر آنان مي‌كشد،

خواه يتيم علمي باشند يا يتيم‌عرفي؛ يتيم علمي را مي‌آموزد و يتيم عرفي را مي‌نوازد].
بشره فى وجهه؛ خوشحالي او در چهره‌اش نمايان است، تا از نعمت پروردگارش ياد كند: "و أمّا بنعمة ربّك فحدّث"(1).
و حزنه فى قلبه؛ اندوه و غم دنيا و ناپسندي‌هاي آن را در اندرون خود زنداني مي‌كند[، تا از اجر صابران برخوردار باشد].
متبشّراً بفقره؛ فقر را بشارت مي‌انگارد [فقر را با آغوش باز مي‌پذيرد و بر او گران نمي‌آيد؛ زيرا احساس افتقار به درگاه الهي همراه با علم به بي‌نيازي از ماسوا سبب فخر و بشارت است].
أحلي من الشهد؛ [محضر او] شيرين‌تر و گواراتر از شهد است[؛ چون مظهر اسماي حسناي الهي و پيرو ائمّه‌ي‌ اطهار (عليهم‌السلام) است كه در همين زيارت جامعه به آنها مي‌گوييم: نامتان چه قدر شيرين است؛ "فما أحلي أسمائكم".]
وأصلد من الصلد؛ از سنگ، سخت‌تر است [و غير حق، نفوذي در او ندارد، امّا در برابر حق خاضع، نرم و نفوذ پذير است].
لا يكشف سرّاً؛ رازي را از كسي فاش نمي‌كند.
ولا يهتك ستراً؛ پرده‌ي‌ كسي را نمي‌درد [و مظهر ستّار العيوب است].
لطيف الحركات؛ حركاتش با لطافت و حساب شده است، نه بي‌نظم و بي‌حساب كه بدون ارزيابي حكم و موضوع دست به كاري بزند. چنان كه اصحاب كهف گفتند: مأمور تهيه غذا بايد لطافت به خرج دهد؛ "وليتلطّف"(2) تا اسرار ما فاش نگردد.
حلو المشاهدة؛ مشاهده‌اش مسرت بخش و شيرين است. اميرمؤمنان (عليه‌السلامفرمود: به گونه‌اي زندگي كنيد كه اگر زنده مانديد، مردم مشتاق ديدار شما باشند؛ "خالطوا الناس مخالطةً... وإن عشتم حنّوا إليكم"(1).
كثير العبادة؛ عبادتش فراوان است.
حسن الوقار؛ از هيبت و متانتي نيكو برخوردار است.
لين الجانب؛ به راحتي مي‌توان به وي نزديك شد و با او انس گرفت. فَظّ وغَليظْ دل نيست، بلكه به اُسْوه‌ي‌ جامعه انساني، يعني رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) تأسي مي‌كند و دستور "لِنْتَ لَهُم"(2)، را همواره مطاع مي‌داند.
طويل الصمت؛ سكوت طولاني دارد. سكوت، انسان را از گناهان بسياري باز مي‌دارد. از اين جهت در روايات به آن توصيه شده است. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به ابوذر فرمود: كسي كه سكوت كند، نجات پيدا مي‌كند؛ "من صَمَت نجي"(3). هم چنين آن را نخستين مرحله و ريشه‌ي‌ عبادت معرفي كرد؛ "وهو أول العبادة"(4).
سخن گرچه هر لحظه دلكش‌تر است چو بيني،خموشي از آن خوش‌تر است
دَرِ فتـنه بسـتن، دهـان بسـتن است كه گيتي به نيك و بـد آبسـتن است
پـشيـمان ز گفـتـار ديـدم بـسـي پشـيمـان نگشت از خموشي كسي(5)
صَمْت يكي از پنج وظيفه‌اي است كه سالكان آن را رعايت مي‌كنند:
صَمْت و جُوع و سَهَر و خلوت و ذكري به دوام
نا تمـامـان جهـان را كـنـد ايـن پـنج، تـمـام
حليماً إذا جُهل عليه؛ وقتي كسي برخورد جاهلانه با او كند، حلم از خود نشانمي‌دهد. انسان، موجودي اجتماعي است كه بايد در جامعه زندگي كند. به طور طبيعي برخي از افرادي كه در جامعه زندگي مي‌كنند، دست به كارهاي جاهلانه مي‌زنند. انسان مؤمن اگر در برابر اين كارهاي جاهلانه بردباري از خود نشان ندهد، گرفتار زلّت و لغزش خواهد شد. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) حلم در برابر سفيهان را يكي از سه چيزي دانست كه اگر انسان از آن برخوردار نباشد در روز قيامت خسران خواهد ديد: "يا أباذر! من لم يأت يوم القيامة بثلاثٍ فقد خَسِرَ... وحلمٍ يرُدّ به جهل السفيه"(1).
صبوراً علي من أساء إليه؛ كسي را كه به او بدي كند، تحمل مي‌كند وبه انتقام مبادرت نمي‌ورزد.
يبجّل الكبير؛ به بزرگان و پيران احترام مي‌گذارد[؛ زيرا به گفته‌ي‌ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) تجليل پيران، تجليل خداي سبحان است(2)].
و يرحم الصغير؛ با كوچكترها مهرباني مي‌كند.
أميناً علي الأمانات؛ بر امانت‌ها امين است[، خواه امانت‌هاي مالي، خواه امانت‌هاي عِرْضي و حيثيتي و خواه امانت‌هاي علمي].
بعيداً من الخيانات؛ از خيانت‌ها گريزان است. رعايت امانت، مصداق‌هاي فراواني دارد كه به تناسب موارد آن، گستره‌ي‌ خيانت نيز روشن مي‌گردد.
إلفه التقي؛ دوست و يار او تقواست.
و حلفه الحياء؛ همنشين او حياست.
كثير الحذر؛ حذر، پرهيز و هوشمندي او فراوان است، يعني هميشه از خودش مراقبت مي‌كند، مانند كسي كه در زمين پرخار و پر تيغ راه مي‌رود. چنان كه نسبت به دشمن بيرون هم همواره حَذِر و هوشيار است: "خُذُوا حِذْرَكم"(3).

قليل الزلل؛ لغزش‌هاي او كم است، اگر چه امكان دارد گاهي بر اثر جهل، فراموشي يا... پايش بلغزد.
حركاته أدب؛ حركاتش مؤدّبانه است و گران‌مايه‌ترين سرمايه‌ي‌ انسان، يعني ادب را كاملاً رعايت مي‌كند: "لا ميراث كالأدب"(1).
از خـدا جـويـيـم تـوفـيـق ادب بي‌ادب محروم گشت از لُطف ربّ
بي‌ادب تنها نه خود را داشت بَد بلكـه آتـش در همـه آفـاق زد(2)
و كلامه عجب؛ گفتارش شگفت آور است؛ زيرا معارف نغز و معاني پر مغز و آموزنده را به همراه دارد.
مقيل العثرة؛ از عثرات و لغزش‌ها مي‌گذرد و استقاله و عذرخواهي ديگران را حُرمت مي‌نهد و لجاجت نمي‌ورزد.
ولا يتتبّع العورة؛ زشتي‌هاي ديگران را پي‌گيري نمي‌كند، تا خدا پي‌گير زشتي‌هاي او نباشد؛ زيرا اگر خدا پي‌گير عيوب كسي باشد بالاخره او را رسوا خواهد كرد: "لا تتبّعوا عورات المؤمنين فإنّه من تتبّع عوْرات المؤمنين تتبّع الله عورته ومن تتبّع الله عورته فَضَحَه ولوْ فى جوْف بيته"(3).
وقوراً؛ بسيار با وقار است.
صبوراً؛ بسيار صابر است.
رضيّاً؛ هميشه راضي است؛ زيرا مي‌داند خداي حكيم و مهربان، شرايط موجود را براي او پسنديده است گر چه طبق وظيفه سعي و كوشش مي‌كند. به دستْ آهك [آهن] تفته كردن خمير بِـهْ از دسـت بـر سـيـنـه پـيـش امـير
عمـر گران مايـه در ايـن صـرف شـد تا چـه خورم صيـف و چه پوشم شـتا
اي شــكـم خـيـره بـه نـانـي بـســاز تـا نـكني پشـت بـه خـدمــت دوتـا(1)
شكوراً؛ بسيار شكرگزار است.
قليل الكلام؛ كم حرف است؛ زيرا مراعات حدود الهي از كلام آدمي مي‌كاهد. علي (عليه‌السلام) فرمود: اگر عقل انسان، كامل شود ـ و بخواهد رعايت ضوابط شرعي بكند ـ از كلام او كاسته مي‌گردد؛ "إذا تمّ العقل نقص الكلام"(2). كلام، وسيله‌ي‌ ارتباط انسان با ديگران است تا نيازمندي‌هاي او را برطرف و خواسته‌هايش را به ديگران منتقل كند. از اين روپيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به ابوذر فرمود: زوايد كلام را ترك كن و تنها به مقداري كه رفع حاجت از تو مي‌كند، اكتفا كن؛ "أُترك فضول الكلام وحسبك من الكلام ما تبلغ به حاجتك"(3).
برّاً؛ نيكوكار است.
مصوناً؛ [از انحرافات فكري، اخلاقي و عملي و همچنين آبروي او] محفوظ است.
حليماً؛ بُردبار است. حليم را بُردبار گويند، چون بار صبر و شكيبايي آن‌قدر وزين است كه حمل آن دشوار خواهد بود لذا بُردن چنين بار وزيني ميسور هركس نيست.
رفيقاً؛ نرم خو، خوش خلق و مدارا كننده است.
عفيفاً؛ اهل عفت است

شريفاً؛ با شرافت است.
لا لعّان؛ اهل لعن و نفرين نيست، بلكه همانند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) براي همگان رحمت است: "إنى لم أُبعث لعّاناً وإنّما بُعثت رحمةً" (1).
ولا كذّاب؛ دروغگو نيست. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به ابوذر فرمود: واي بر كسي كه هنگام سخن گفتن، دروغ مي‌گويد تا ديگران را بخنداند، واي بر او، واي بر او، واي بر او؛ "يا أباذرّ ويلٌ للّذى يحدّث فيكذب ليضحك به القوم ويلٌ له، ويلٌ له، [ويلٌ له]"(2).
ولا مغتاب؛ اهل غيبت نيست؛ چون غيبت برادر مؤمن، به مثابه خوردن گوشت مرده‌ي‌ اوست: "أيحبّ أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتاً"(3). غيبت نابود كننده‌ي‌ حسنات است: "الغيبة تأكل الحسنات كما تأكل النّار الحطب"(4).
و لا سبّاب؛ اهل سبّ و ناسزا نيست؛ زيرا سبّ مسلمان موجب فسق است: "سباب المسلم فسوقٌ وقتاله كفرٌ"(5).
ولا حسود؛ حسود نيست. حسادت آن است كه متنعم بودن ديگران، باعث رنجش خاطر انسان شود و خواهان زوال نعمت از آنان باشد.
شـور بـخـتان بـه آرزو خواهـنـد مُقـبـلان را زوال نعـمـت و جـاه
گر نبيند بـه روز "شب پره چشم" چـشـمـه‌ي‌ آفـتـاب را چـه گـنـاه؟
راست خواهي، هزار چشم چنان كـورْ بـهـتـر كـه آفـتاب سـيـاه(6)

حسادت نه نفعي به حال حسود دارد: "لا راحة لحسود"(1)، الحسود لا يسود(2) و نه ضرري به ديگران مي‌رساند، بلكه به خودش آسيب مي‌رساند:
إصـبر علي حسـد الحاسد فإنّ صبرك قاتله
فالنـار تأكـل نفسـها إن لم تجـد ما تأكله(3)
تـوانـم آن كـه نـيـازارم انـدرون كـسـي
حسود را چه كنم؟ كه او ز خود به رنج است
بمير تابرهي اي حسود، كه اين رنجي است
كـه از مـشقّـت آن جز به مرگ نتوان رست(4)
بنابر اين، مؤمنْ حسود نيست، ولي غبطه مي‌خورد و خدا را بر نعمتي كه به برادر ديني او داده، شكر مي‌گزارد و همان نعمت را براي خويش نيز طلب مي‌كند.
ولا بخيل؛ بخيل نيست.
هشّاشاً؛ نرم خوست.
بشّاشاً؛ خوش روست و هميشه لبخند بر لب دارد.
لا حسّاس؛ اهل تحسّس و محسوس كردن نهان و نهاد ديگران نيست.
ولا جسّاس؛ تجسّس كننده نيست؛ زيرا جاسوسي نه تنها خود گناه است، بلكه زمينه‌ي‌ بسياري از گناهان ديگر را فراهم مي‌كند.
يطلب من الأُمور أعلاها؛ از ميان كارها برترين و بالاترين آن را انتخاب مي‌كند، همت بلند دارد و براي امور بزرگ همت مي‌گمارد. از امام صادق (عليه‌السلام) رسيده است:

خداوند كارهاي بزرگ و همّت‌هاي بلند را دوست مي‌دارد و از كارهاي حقير و پست ناخرسند است؛ "إنّ الله عزّ وجلّ يحبّ معالي الأُمور ويكره سفسافها"(1).
قيامت كه بازار مينو نهند منازل به اعمال نيكو دهند
ومن الأخلاق أسناها؛ از اخلاقيات، عالي‌ترين و روشن‌ترين آن را بر مي‌گزيند.
تذكّر: آنچه در اين‌گونه توصيه‌هاي اخلاقي مطرح مي‌شود اقتباسي از قرآن كريم است كه دستور داده انسان سالك و متخلّق، به حدّ اقل يا متوسّط از كمالْ بسنده نكند، بلكه بهترين آن را تحصيل نمايد: "واتّبعوا أحسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُم"(2). از اين جهت فرمود: اي كساني كه ايمان آورده‌ايد در راه پرواپيشگي، بايد حق تقوا را رعايت كنيد، يعني از عبوديت خالصي برخوردار بشويد كه هرگز مشوب با هيچ‌گونه غفلت، معصيت، خودبيني و... نباشد و بر همين صراط سير كنيد تا بميريد و از آن منحرف نگرديد؛ "يا أيّها الّذين ءامنوا اتّقوا الله حق تقاته ولا تموتنّ إلاّ وأنتم مسلمون"(3). در آيه‌ي‌ ديگري سفارش كرده كه براي رسيدن به چنين مقصد بلند و مقصود عالي به قدر توان و استعدادتان كار كنيد. نه فتور و سستي به خود راه دهيد و نه ذرّه‌اي از توان و استعداد خويش را ناديده بگيريد، بلكه با تمام قدرت و استطاعت براي رسيدن به "حق التقوي" حركت كنيد: "فاتّقوا الله ما استطعتم"(4).
مشمولاً بحفظ الله؛ در برابر شرّ شيطان و هواي نفس مشمول حفظ و نگه‌داري خداست.
مؤيّداً بتوفيق الله؛ با توفيقات الهي تأييد شده است.
ذاقوة فى لين؛ با داشتن قدرت و قوّت نرم خوست. "با قوّت پيل مور بايد بود".و عزمةٍ فى يقين؛ با علم و يقين تصميم مي‌گيرد و گام بر مي‌دارد، نه از روي شك و ترديد.
لا يحيف علي من يبغض؛ به كسي كه مبغوض اوست، ظلم نمي‌كند.
ولا يأثم فيمن يحبّ؛ در باره‌ي‌ اشيا و افرادي كه محبوب اوست و آنها را دوست دارد، مرتكب گناه نمي‌شود. به بيان ديگر: انسان مرزشناسي است، نه همچون حيوانات كه "اكل لَمّ"(1) داشته باشد و هر چه به دستش رسيد، مصرف كند. هرگز در حبّ و بغض گرفتار افراط يا تفريط نمي‌شود.
صبوراً فى الشدائد؛ در تنگي‌ها و سختي‌ها صابر است.
لا يجور ولا يعتدى؛ ظلم و تجاوز نمي‌كند.
ولا يأتى بما يشتهى؛ براساس شهوت و اشتهاي نفساني كار نمي‌كند، بلكه به وظيفه‌ي‌ خودش مي‌انديشد. از پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است: كسي كه هر چه دلش خواست و اشتهايش كشيد بخورد، بپوشد يا سوار شود خداوند به او نظر [تشريفي] نخواهد كرد تا اين كه از آنها دل بكند يا ترك كند؛ "من أكل ما يشتهى و لبس ما يشتهى و ركب ما يشتهى لم ينظر الله إليه حتي ينزع أو يترك"(2).
الفقر شعاره؛ فقر، لباس ظاهر اوست [با فقر زندگي مي‌كند].
والصبر دثاره؛ صبر، لباس زيرين اوست [ملازم با صبر است و از آن جدا نمي‌شود].
قليل المؤنة؛ كم هزينه است و به تجمّلات دنيا نمي‌انديشد، همانند علي (عليه‌السلام) كه با آن همه كار اقتصادي، به نان جوين قناعت مي‌كرد.
كثير المعونة؛ كمك او نسبت به ديگران زياد است، يعني بين كوشش فراوان درتوليد و قناعت در مصرف جمع مي‌نمايد. هزينه‌ي‌ او اندك است؛ چون با حيات طيب قناعت به سر مي‌برد. خدمت وي به نظام اقتصادي جامعه فراوان است؛ چون در توليد سعي منيع دارد.
كثير الصيام؛ فراوان، روزه مي‌گيرد.
طويل القيام؛ نمازهايش طولاني است.
قليل المنام؛ كم خواب است.
قلبه تقىٌّ؛ قلبش با تقواست. يعني از تقواي باطني و حقيقي برخوردار است، نه اين كه ظاهري باشد و فقط از اعضا و جوارح او نمايان گردد.
عمله زكىٌّ؛ عملش پاك است.
إذا قدر عفي؛ وقتي قدرت پيدا كرد از دشمن عفو مي‌كند و به فرموده‌ي‌ علي (عليه‌السلام) عفو را شكر قدرت قرار مي‌دهد؛ "إذا قدرت علي عدوّك فاجْعل العفو عنه شُكراً للقُدرة عليه"(1).
وإذا وعد وفي؛ اگر وعده دهد، وفا مي‌كند.
يصوم رغباً؛ باميل و رغبت روزه مي‌گيرد.
ويُصلّي رهباً؛ با رهبت و ترس از خدا نماز مي‌گذارد.
و يحسن فى عمله كأنّه ناظر إليه؛ در كارهايش، نيك عمل مي‌كند به گونه‌اي كه گويا ناظري دقيق بر اعمال خويش و مراقب آن است [، نه اين كه بي‌توجّه و چشم‌بسته عمل كند].